ارسالها: 1095
#121
Posted: 28 Apr 2012 10:26
دارا باوندی
دارا یکی از شاهان سلسلهٔ باوندیان طبرستان بودهاست.
اقوام دارا
پس از مرگ شهریار، چون پسرش قبل از وی درگذشته بود، برادر زادهاش دارا به حکومت نشست و ۸سال فرمان راند.
ابن اسفندیار همچنین وی را برادر مرزبان بن رستم پریمی، صاحب مرزبان نامه دانستهاست.
به تصریح قابوسنامه، مرزبانبنرستم جد مادری عنصرالمعالی کیکاووسبناسکندربنقابوسبنوشمگیر است
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#122
Posted: 28 Apr 2012 10:29
رستم سوم باوندی
نصیرالدوله شاهغازی رستم سوم (۵۵۶-۵۵۸ هجری قمری برابر ۱۱۶۱-۱۱۶۳ میلادی) واپسین اسپهبد از شاخهٔ اسپهبدیه باوندیان طبرستان بود.
جنگها
وی مشهورترین فرمانروای این شاخه از باوندیان به شمار میآید، چنانکه رشیدالدین وطواط در نامهای که از سوی آتسز به رستم نگاشته، او را اسپهبد اسپهبدان و شاه مازندران خوانده است. رستم از همان آغاز نوجوانی در کنار پدر با مخالفان ستیز میکرد و ولیعهد علاءالدوله بود. در پیکاری که برای بازپس گرفتن دژ کیسلیان تدارک دید، نیز در نبرد سنجر با قراجه ساقی، دلاوری بیمانند خود را نشان داد. در سالهای پایان زندگی علاءالدوله، با در دست گرفتن دژ دارا و فرماندهی نیروهای پدر، بیاجازهٔ او برای توسعهٔ قلمروش دست به تاخت و تاز زد و هراسی سخت در دلها افکند، چنانکه امیران دولت و ملوک طوایف از بیم دستاندازی رستم بر املاکشان، پنهانی تاجالملوک مردآویج برادر رستمشاهغازی را که به مرو رفته بود، از مرگ علاءالدوله باخبر ساختند و آمادگی خویش را برای فرمانبری از او که اینک خویشاوند و همنشین سنجر سلجوقی بود، آشکار کردند.
تاجالملوک از سنجر، یاری خواست، سلطان که از نیروی رستم به خوبی آگاه بود، یکی از سرداران خود به نام قشتمر را با ۱۰۰۰۰نفر همراه مرداویج کرد تا در طبرستان برای صلح میان دو برادر و تقسیم قلمرو علاءالدوله بکوشد، اما رستم نپذیرفت و برادر را به خاطر روی آوردن به ترکان سخت نکوهش نمود. قشتمر و مردآویج چارهای جز پیکار ندیدند و با یاری امیرانِ مخالف رستم و مردمی که از بیم ستم او به مرداویج پیوسته بودند، حمله آغاز کردند.رستم پسر خویش حسن را در دژ ایلال نهاد و خود به دژ دارا رفت. مردآویج و ترکان دژ دارا را محاصره کردند و رستم ۸ماه در برابر آنها پایداری کرد.
سرانجام به سبب ستم ترکان و ویرانیهایی که به بار آوردند، مردم و پارهای از امیران از آنها گریزان شده باز به رستم گرویدند. ترکان که افزون بر ناخشنودی مردم و امیران با طوفان و بارانهای سیلآسا روبهرو گشتند، دست از محاصره بداشتند و مردآویج به استرآباد رفت و آنجا را بگرفت. رستم از دژ به زیر آمد و برای جبران ویرانیها ۳سال مالیات را بخشید. چندی بعد که غزنویان به خراسان هجوم بردند و سنجر را گرفتند، برادرزادهٔ سلطان به نام سلیمانشاه یک چند به یاری امیران خراسان خود را سلطان خواند و به گرگان گریخت و از سوی مردآویج به گرمی پذیرفته شد. اندکی بعد رستمشاهغازی برادر خود مردآویج را از استرآباد و جهینه راند و پیش از آنکه او بتواند به خراسان رود، دستور داد وی را به قتل رساندند.
سپس رستم بر استرآباد و جاجَرْم چیره شد. غُزها که اینک با شاهغازی همسایه شده بودند و عزم تصرف عراق عجم را داشتند، کوشیدند تا با او بر سر تقسیم عراق و خراسان به توافق رسند. اما رستم به آن سبب که آتسز از او خواسته بود برای آزاد ساختن سنجر با او یار شود، از پذیرفتن پیشنهاد غُزها خودداری کرد و سپاه آراست. غزنویان پیام فرستادند که اگر رستم راه را بر آنها نگیرد، نیشابور و حدود آن را به وی واگذار خواهند کرد، اما رستم که میگفت به جهاد آمدهاست، نپذیرفت و دست به پیکار گشود. رستم در آن نبرد به دلیل فرارِ کبودجامه و ایتاق شکست خورد و در راه بازگشت به دژهای مهرین و منصورهکوه رفت و پس از ۸ماه محاصره آنجا را گشود. سپس بسطام و دامغان را تصرف کرد و به تیول سابقالدین قزوینی واگذاشت.
پس از پیکار با غُزها، ۲تن از سرداران سپاه رستم به نام کیکاووس هزار اسب، برادر شهر یوشن هزار اسب و داماد علاءالدولهعلی، همراه با فخرالدوله گرشاسب پسرخواندهٔ مردآویج بر رستم شوریدند. کیکاووس با قاضی رویان، به نام سروم، همدست شد و در آمل قصر رستم را سوزاند، اما مردم به مقابله برخاستند و او را بیرون راندند. فخرالدوله نیز استرآباد را غارت کرد و به گلپایگان رفت. رستمشاهغازی به آن سامان لشکر کشید و آنجا را سوزاند و بسیاری از بزرگان آن دیار را کُشت و فخرالدوله به دژ جهینه پناه برد. شاهغازی پسر خود حسن را برای سرکوب کیکاووس به رویان فرستاد، اما حسن به سختی شکست خورد و به گیلان رفت.
رستم خود در حالی که از شدت درد نقرس بر تختِ روان نشسته بود، به پیکار با کیکاووس شتافت و او را درهم شکست. کیکاووس نیز که از طغیان خویش و ویرانی ولایت سخت پشیمان بود، قاضی سروم را به مکافات تحریکاتی که کرده بود به دار کشید. سرانجام به میانجیگری بزرگان طبرستان در میانه صلح شد و کیکاووس به رکاب رستمشاهغازی پیوست.رستمشاهغازی پس از آن به سرکوب فخرالدوله گرشاسب رفت و دژ جهینه را محاصره کرد. کیکاووس به میانجیگری کوشید و سرانجام فخرالدوله را واداشت که به فرمان رستم گردن نهد.
اسماعیلیان
از جمله ویژگیهای رستمسوم، دشمنی سخت وی با اسماعیلیان بود. ریشههای این دشمنی را باید در کوششهای اسماعیلیان برای چیرگی بر ارتفاعات طبرستان جستوجو کرد که خواهناخواه به رقابت و گاه پیکار با علاءالدوله پدر رستم انجامید. شاهغازی در ایام پدر برای مقابله با نفوذ اسماعیلیان از هر فرصتی برای نابودی آنان و طرفدارانشان سود جست و با نابود کردن آنها در دژهایی چون رکوند وکیسلیان بر آتش دشمنی دامن زد. اسماعیلیان نیز به روش خویش دست به کشتن ناگهانی او زدند، ولی شاهغازی به رغم آنکه دوبار زخم برداشت از مهلکه گریخت.
شاهغازی پس از آنکه قدرت را در دست گرفت، یک چند به سبب گرفتاریهای خارجی و داخلی، فرصت سرکوب اسماعیلیان را نیافت. اما به محض آنکه گردنکشان را فرو کوبید، ضربات خود را بر اسماعیلیان دوچندان کرد. چنانکه گفتهاند تنها در یک روز دستور داد تا ۱۸۰۰۰اسماعیلی را در سلسله کوه رودبار گردن زدند و از سرهاشان مناره ساختند.
اسماعیلیان به انتقام این کشتار، گِرْدْبازو پسر و ولیعهد شاهغازی را که در دربار سنجر بود در ۱۱۴۲ میلادی در حمام غافلگیر کردند و کشتند. شاهغازی از این اتفاق بسیار آزرده شد و چون سنجر را مسئول این کار میدانست، از همان وقت ارتباط خود را با او به کلی قطع کرد. سپس حملات خود را بر اسماعیلیان افزون کرد و در ۱۱۵۷ میلادی به محاصرهٔ دژ الموت پرداخت چنانکه و غارتی به سزا کرد و اسماعیلیان در اثر این حمله رو به سستی نهادند. سپس در ایالتهایی که اسماعیلیان پنهانی رفت و آمد داشتند، کسانی را با مستمری منظم برگماشت تا آنها را نابود کنند.[
در ۱۱۵۸ میلادی طبرستان آماج تاخت و تاز سلطان محمود و مؤیّد اَیبه گشت که در تعقیب امیر ایتاق از متحدان شاهغازی بودند. ایتاق به صلح گردن نهاد و مالی هنگفت تقدیم کرد. مؤیّد اَیبه در ۱۱۶۲ پس از کشتن محمود، بر نیشابور و طوس و بیهق چیره شد و به شاهغازی پیشنهاد کرد که اگر با او در حمله به غرب همکاری کند، نامش را در خطبه خواهد آورد، اما شاهغازی این پیشنهاد را نپذیرفت و در عوض با سنقر اینانْج متحد شد و او را به فرماندهی لشکر خویش برای حمله به خراسان و جبال برگزید.
از همین رو، اَیبه در ۱۱۶۳ میلادی به قومس تاخت و بسطام و دامغان را تصرف کرد. سپس غلام خود تَنْکز را در قومس نشاند. شاهغازی به تنکز حمله برد، ولی شکست خورد. با اینهمه سال بعد سپاهی به سرکردگی سابقالدین قزوینی را روانه دامغان کرد و او پس از درهم شکست تنکز، قومس و بسطام و دامغان را باز پس گرفت.
درگذشت
در باب تاریخ درگذشت شاهغازی اختلاف است. برخی گفتهاند که وی در ۱۱۶۳ درگذشته است. حال آنکه ابناثیر پیکار او را با تنکز را در ۱۱۶۳ و کوششهایش را برای بازپس گرفتن دامغان و بسطام در ۱۱۶۴ میلادی یاد کرده و مرگ او را آشکارا در ۱۱۶۵ دانسته است.
ادعای نیابت
شاه غازی به سبب پایبندی شدید بهبه تشیع و یا به نشانه مخالفت با اسماعیلیان، سکه و خطبه به نام صاحبالزّمان کرده بود و خود را نایب او میدانست.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#123
Posted: 28 Apr 2012 10:30
شهریار پنجم باوندی
نصرالدوله شهریار پنجم پور تاجالدوله یزدگرد از پادشاهان سلسلهباوندیان طبرستان بود که در هزارجریب ۲۵سال حکومت کرد.
حکومت
پس از مرگ یزدگرد رشته کارها را در دست گرفت اما آن نیرو و عظمتی را که تاجالدوله پدید آورده بود از کف داد و امیرْ مؤمن به عنوان شحنه مغولان به آمل آمد و تا حد زیادی از اقتدار نصرالدوله کاست. وی همعصر سلطان محمد الجایتو بود. شهریار سرانجام در ۷۱۴ق/۱۳۱۴م درگذشت و فرزندش کیخسرو جانشینش گشت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#124
Posted: 28 Apr 2012 10:31
حسن باوندی
فخرالدوله حسن بن کیخسرو واپسین اسپهبد سلسلهٔباوندیان تبرستان بود که با مرگ وی در ۲۱ آوریل ۱۳۴۹ میلادی دودمان باوند منقرض شد. از مهمترین اتفاقات در دوران حکومت وی جنگ با سربداران و جنگهای دو خاندان چلاویان و جلالیان بود.
دوران حکومت
وضعیت ایران در زمان ملوک الطوایفی همزمان با حکومت فخرالدوله حسن باوندی.
آخرین اسپهبد مستقل سلسلهٔ باوندیان حسنبنکیخسرو بود که پس از مرگ برادرش، به اسپهبدی باوندیان منصوب شد. در زمان رهبری وی امیرمسعود سربدار رهبری سربداران را برعهده داشت و قدرت بسیاری یافتهبود چنانچه قلمروش به خراسان و تبرستان تجاوز نمودهبود. بعد از مرگ حسن جوری، امیرمسعود به جنگ تغاتیمور رفت که این جنگ در نزدیکی مرزهای مازندران بود و لشکر تغاتیمور در گرگان شکست خورد. تغاتیمور فرارکرده و به فخرالدوله پناه برد.
امیرمسعود به همین بهانه به باوندیان دستور فرمانبری داد و چون پاسخی سزاوار خود نشنید، در سال ۱۳۴۲ میلادی به آمل حمله کرد. فخرالدولهحسن باوندی و جلالالدوله اسکندر پادوسبانی به کمک یکدیگر به امیرمسعود حمله کردند. بعد از جنگهای سختی که درگرفت.
سرانجام کیاجمالالدین احمد جلال برای انحراف امیرمسعود به اردوی وی رفت و در این راه کشته شد، امیرمسعود نیز شکست خورد و به دستور جلالالدوله اسکندر پادوسبانی به قتل رسید.
پس از واقعهٔ امیرمسعود سربدار، بیماری وبا در آمل رشد یافت و بسیاری از بزرگان خاندان باوندیان و زن و فرزندان فخرالدوله درگذشتند. اندکی بعد نیز فخرالدلهحسن با مشورت غمازان، کیاجلال را که از ارکان دولت او بود کشت.
فرزندان کیاجلال از بیم فخرالدوله به جلالالدوله اسکندر پناه بردند و پادشاه پادوسبانیان برای جنگ ارتشی فراهم نمود. از سوی دیگر، فخرالدوله با کیاافراسیاب چلاوی، دشمن دیرینه کیاییان جلالی، متحد شد و اختیارات مملکتی را به او داد. به همین سبب خلل در ارکان دولت افتاد و هرجومرج زیاد شد.
اما فخرالدوله که تاب پایداری در برابر ارتش پادوسبانیان را نداشت، به خدمت او رفت و صلح خواست و با کیاییان جلالی سازش نمود. این کار موجب خشم چلاویان شد و افراسیاب چلاوی به نیرنگ، فتوای قتل فخرالدوله را از علمای آمل گرفت. سرانجام در ۲۷ محرم ۷۵۰ قمری برابر ۲۱ آوریل ۱۳۴۹ میلادی یکی از پسران افراسیاب به نام محمدکیا، فخرالدوله حسن را با خنجرش در گرمابه به قتل رساند.
با مرگ او سلسلهٔ آلباوند به کلی منقرض شد. فرزندان فخرالدوله به نامهای شرفالملوک، شاهغازی، شمسالملوک و ملک کاووس به جلالالدوله اسکندر امیر پادوسبانیان پناه بردند و او تلاش نمود تا حکومت آلباوند را دوباره پایدار کند و پسران فخرالدوله را به حکومت برساند. اما از سپاه افراسیاب چلاوی که در آمل حکومتی پایهگذاری کرده بود، شکست خورد و کوششهای او به جایی نرسید.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#125
Posted: 28 Apr 2012 10:33
طاهریان
طاهریان اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب بودند.
در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و بدلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد.
طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف در آوردند و نظم و امنیت را در مرزها بر قرار کردند. گفته میشود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی میکردند.
در زمان طاهریان قیامهای بابک و مازیار که به ترتیب در اذربایجان و طبرستان(مازندران)رخ داد باعث شد که انها از توجه به شرق ایران باز دارد.به همین دلیل خوارج دست به شورش زدند.اخرین امیر طاهری محمد بن طاهر نیز فردی مقتدر نبود. در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانههای سده سوم هجری به دست یعقوب لیث سرنگون شد.
امیران خانواده طاهریان عبارت اند از:
طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین
طلحه بن طاهر
علی بن طاهر
عبدالله بن طاهر
طاهر بن عبدالله
محمد بن طاهر بن عبدالله
طاهریان در یک نگاه
« طاهریان نخستین سلسله ایرانی است که از اطاعت کامل خلفای بغداد سر پیچید و به تشکیل دولتی محلی و تا اندازهٔ زیادی مستقل در خراسان توفیق یافت. طاهریان از خاندان امیران و سرداران ناحیهای در نزدیکی هرات به نام پوشَنگ یا فوشَنج بودند و در مبارزات ابومسلم برای روی کار آوردن بنیعبّاس شرکت داشتند. در اختلاف بین پسران هارونالرشید ، امین و مأمون، طاهر پسر حسین جانب مأمون را گرفت و در جنگی که علی بن عیسی بن ماهان، سردار امین، در ری برضدّ مأمون کرد، طاهربن حسین او را شکست داد و کشت. هنگامی که مأمون به خلافت رسید به پاس این خدمات طاهر را، برای پاسداری از امنیّت شهر، شُرطه بغداد کرد و چند سال بعد حکومت خراسان را به او داد.
نوشتهاند که طاهر پس از فتح بغداد، هنگامی که میخواست با امام رضا ولیعهد مأمون بیعت کند، با دست چپ با امام بیعت کرد! و گفت:
«دست راست من در خراسان در بیعت مأمون است.»
چون مأمون این گفته را شنید گفت:
«من هر دو دست طاهر را راست میگویم تا بیعت او بر هردوی ما درست باشد»
از این جهت به طاهر لقب " ذوالیمینین " داد یعنی کسی که دارای دو دستِ راست است. باز گفتهاند که طاهر با هر دو دست شمشیر میزد و لقب ذوالیمینین به این مناسبت بدو داده شدهاست. درسال ۲۰۷ه/۸۲۲م، هنگامی که طاهر حکومت خراسان را داشت، روزی در مسجد جامع مرو نام خلیفه را از خطبه انداخت. اگرچه فردای آن روز او را مرده یافتند و گمان میرود که به وسیله جاسوسان خلیفه مسموم شده باشد، امّا این تاریخ را آغاز تلاش برای تشکیل حکومتهای ملّی ایرانی شمردهاند.
پس از طاهر ذوالیمینین جانشینان او ۵۰ سال حکومت خراسان را داشتند و در بغداد نیز با نفوذ بسیار چندی در مقام شُرطه بودند. معروفترین امیر طاهریان، پس از طاهر ذوالیمینین، عبدالله بن طاهر است که مردی دانا و دادگر بود و با آن که نام خلیفه را در خطبه نماز جمعه میآورد و هر ساله بخشی از خراج خراسان را به دربار خلافت میفرستاد، امّا به خلیفه اجازه دخالت درامور داخلی خراسان را نمیداد. این امیر دانشمند در آبادانی نیشابور بسیار کوشید. به کشاورزی توجّهی خاص داشت و از همین رو به فرمان او کتابی درباره راه نگهداری از قناتها نوشته شد. دربارِ او محلّ رفت و آمد دانشمندان و شاعران و نویسندگان پارسی زبان بود. آخرین امیر طاهریان، محمّد بن طاهر، به دست یعقوب لِیث صفّار زندانی شد. وی پس از مرگ یعقوب آزاد گردید و دوباره به مقام ریاست شهربانی بغداد رسید. امّا دیگر نتوانست حکومت خراسان را به دست آورد.»
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#126
Posted: 28 Apr 2012 11:42
طاهر بن حسین
طاهر بن حسین از سرداران معروف ایرانی مامون (خلیفه عباسی) بود که توانست در جنگ با امین (برادر مامون) در بغداد در سال ۱۹۶ هـ ق او را شکست دهد و در استقرار و انتقال خلافت به مامون سهم بسزائی داشت .
انتصاب به امارت و استقلال
در سال ۲۰۵ ه . / ۸۲۰ م طاهر از سوی مأمون به امارت خراسان(سرزمینهای شرقی عباسیان ) منصوب گردید. طاهر به محض ورود به نیشابور اقدام به حذف نام خلیفه از خطبه های نماز جمعه کرد و بدین گونه استقلال خود را اعلام نمود و نیشابور را پایتخت خود قرار داد. طاهر حکومتی نیمهمستقل و موروثی را تشکیل داد که فقط در ظاهر زیر فرمان خلیفه بود. پس از تسلط اعراب بر ایران این نخستین بار بود که فرمانروایانی از یک خاندان ایرانی به شکل موروث و نیمهمستقل حکومت میکردند.فریدون گرایلی، مورخ معاصر ایرانی در این باره در کتاب، نیشابور شهر فیروزه می نویسد:
ایران جشن آزادی خویش را از اسارت گروهی که از مسیر دین اسلام منحرف شده بودند در نیشابور برپا کرد... و نیشابور نخستین شهری است که کنگره ی مسجد جامعش سکّوی اعلام استقلال ایران پس از تسلط بنی امیه و بنی عباس بوده است.
شهرت او به ذوالیمینین
ذوالیمینین صفتی عربی است به معنای صاحب دو دست راست.در مورد ملقب شدن طاهر بن حسین به این لقب دو نقل تاریخی معروف وجود دارد. وقتی که طاهر از طرف مأمون؛ مأمور شد تا با علی بن موسی بیعت کند، دست چپ را برای بیعت دراز کرد(بر خلاف معمول) و دست راستش را به این بهانه که این دست، به بیعت خلیفهاست، جلو نیاورد، و گفته
«دست راست من در خراسان در بیعت با مأمون است»
سپس مامون هم او را به این لقب، طاهر ذوالیمینین خواند.یک نقل دیگر این است که طاهر به سبب این که در شمشیرزنی با هر دو دست ماهر بوده، ملقب به ذوالیمینین شد.
دیگر
علی بن موسی خطاب به احمد بن عمر حسين بن ثويربن ابى فاخته گفته است: أَنْ تَكُونَ مِثْلَ طَاهِرٍ وَ هَرْثَمَةَ وَ إِنَّكَ عَلَى خِلَافِ مَا أَنْتَ عَلَيْهِ (آيا می خواهید مانند طاهر و هرثمه باشید ولى مذهب و عقيده ات بر خلاف آنچه اكنون انجم می دهید باشد؟
«دیدا» رمانی تاریخی نوشته ابراهیم میرقاسمی دربارهٔ ماجرای دلدادگی طاهر به «دیدا»، دختری از اهالی نیشابور است.
طاهر در بیست و پنجم جمادی الثانی، سال ۲۰۷ قمری و در عصر خلافت مأمون عباسی وفات یافت
یحیی بن اکثم، قاضی وقت بغداد، از جانب مأمون، به رقه رفت و خبر درگذشت طاهر بن حسین را به فرزندش عبدالله بن طاهر رسانید و از جانب مأمون، وی را تسلیت گفت.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#127
Posted: 28 Apr 2012 11:43
عبدالله طاهر
عبدالله بن طاهر سومین امیر طاهریان بود که پس از وفات برادرش، از سال ۲۱۳ تا سال ۲۳۰ حکومت کرد. قدرت طاهریان در زمان او به اوج خود رسید.
بعد از وفات مأمون به سال ۲۱۸ هجری، خلیفه جدید المعتصم بالله، با آنکه به ظاهر دل خوشی از عبدالله نداشت ولی ابقای او را در حکومت خراسان اجتناب ناپذیر یافت. این گونه استقلال طاهریان پس از مرگ مأمون نیز تامین شد و بی تزلزل ماند.
عبدالله در تجهیز غزوههای اسلامی در فرارود اهتمام کرد و در دفع اغتشاش دوباره خوارج کوشید. او شورش مازیار را نیز سرکوب کرد. در خراسان به توسعه آبادانی و ترویج کشاورزی علاقه نشان داد و به خصوص در حمایت از طبقات کشاورز در مقابل مالکان بزرگ و عمّال دولت کمک زیادی کرد.
پس از او طاهر بن عبدالله به حکومت رسید.
علت ساختن شهر شادیاخ
عبدالله بن طاهر که به امارت رسید در حومه شهر نیشابور قصری به نام شادیاخ برای سکونت خود و سپاهش ساخت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#128
Posted: 28 Apr 2012 11:44
طاهر بن عبدالله در سال ۲۳۰ (هجری قمری) پس از مرگ پدرش به حکومت طاهریان رسید.
حکومت او در گسترش داد و پاسداری از امنیت مردم گذشت.
در پایان عهد او، سیستان دچار اغتشاش شد و با اعتلای یعقوب لیث، این منطقه از قلمرو طاهریان جدا گشت.
طاهر بن عبدالله تا سال ۲۴۸ (هجری قمری) سلطنت کرد.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#129
Posted: 28 Apr 2012 11:45
محمد بن طاهر پسر طاهر بن عبدالله معروف به محمد خراسان، آخرین امیر و فرمانروای حکومت نیمهمستقل طاهری بود. او در سال ۲۵۹ هجری قمری به دست یعقوب لیث صفاری کشته شد و با از میان رفتن او حکومت طاهریان نیز پایان یافت.
در زمان او، طبرستان به وسیلۀ حسن بن زید علوی از دست طاهریان خارج شد و یعقوب لیث به نیشابور حمله کرد. درباره انتقال قدرت ازمحمد بن طاهر به یعقوب لیث گفته شده که چون یعقوب به نزدیک نیشابور رسید، محمد برایش پیام فرستاد که اگرچنانچه ادعای امارت دارد، باید فرمان امیرالمؤمنین - خلیفه بغداد-با منشور امارت و لوا را دریافت کرده باشد، یعقوب درپاسخ شمشیرش را از نیام کشیده به فرستاده محمد بن طاهر نشان داد و گفت « حجت و لوای من اینست .»
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#130
Posted: 28 Apr 2012 11:47
صفاریان
صَفّاریان از دودمانهای ایرانی فرمانروای بخشهایی از ایران بودند. پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود.
حکومت صفاریان
یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دورهٔ حکومتشان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی به نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده سپاهیان برآید یعقوب را به سرداری سپاه خویش برگزید. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند. پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد. او مدتی در بغداد زندانی بود و پس از آزاد شدن به خدمت خلیفه در آمد. در این زمان بود که کار یعقوب نیز بالا گرفت و او به دفع خوارج رفت. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد از تصرف سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود و بار دیگر در سال ۲۵۳ هجری قمری رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود. وی شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاده و با حاکم فارس جنگید و آنجا را نیز تصرف کرد. یعقوب سپس چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفهٔ بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد. یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکر کشی میکنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحباختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد و والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر کرد و به سیستان فرستاد. وی از آنجا روانهٔ طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد و فرار کرد و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و پس از جمعآوری خراج یکساله روانهٔ دیلمان شد. در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شدند و او به مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده و حسن را منزوی ساخته است٫ به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.
کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد
محمد بن واصل تمیمی بر فارس مستولی شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد. موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد. عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست. در حالی که محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد. یعقوب در این جنگ شکست خورد و فرار کرد. بسیاری از اموال یغقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد و به نام غنیمت به بغداد برده شد. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندیشاپور به مریضی قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیشروی خود نهاد و به رسول گفت: «به خلیفه بگو که من بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.» یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر مرض قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کرده اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را به خاطر استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.
فرمانروایان صفاری [ویرایش]
یعقوب بن لیث صفاری
عمرو بن لیث صفاری
علی بن لیث صفاری
طاهر بن محمد بن لیث صفاری
خلف بن احمد (نوه دختری عمرو بن لیث)
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد