ارسالها: 1095
#131
Posted: 28 Apr 2012 11:51
یعقوب لیث
زندگینامه
یعقوب بن لیث مردی بود از قریه قرنین در سیستان.
لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. او سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمرو و علی. هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره حکومت آنان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد به دوستانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید عدهای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.
در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی از اهل بُست بهنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان چیره شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی درهم بن نصر (یا نضر) خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهدهای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میرود. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساختهاست به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.
کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد
محمد بن واصل تمیمی بر فارس چیره شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد. بسیاری از اموال یعقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندیشاپور به قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به رسول گفت:
به خلیفه بگو که من مردی رویگر زادهام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است
یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کردهاند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.
آرامگاه یعقوب لیث صفاری
آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلامآباد دزفول یا شاهآباد دزفول قرار دارد. قدمت آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار میرسد و در روستایی در ۱۰ کیلومتری دزفول (سمت راست جاده دزفول شوشتر) واقع شدهاست. بنا احتمالا آرامگاه شاه ابوالقاسم، سردار نامی ایران، یعقوب لیث صفاری، است که در شهر جندی شاپور وفات یافتهاست. آرامگاه با گنبد مضرس ساخته شده و با توجه به مرمتهای مختلف، قدیمیترین قسمت آن مربوط به دوره سلجوقی است.
پدر زبان پارسی پس از اسلام در ایران
ازیورش عربان تا عهد یعقوب لیث، زبان رسمی ایران یا حکومتهای ایران، زبان عربی بود. یعقوب لیث صفار نخستین کسی بود که زبان پارسی را ۲۰۰ سال پس از ورود اسلام به ایران، به عنوان زبان رسمی ایران اعلام کرد و پس از آن دیگر کسی حق نداشت در دربار او به زبانی غیر از پارسی سخن بگوید. دکتر محسن ابوالقاسمی در کتاب «تاریخ زبان فارسی» آوردهاست:
در سال ۲۵۴ هجری، یعقوب لیث صفار، دولت مستقل ایران را در شهر زرنج سیستان تاسیس کرد و زبان فارسی دری را زبان رسمی کرد که این رسمیت تا کنون ادامه دارد.
در منابع کهن نیز از این رویداد نام برده شدهاست. نویسنده «تاریخ سیستان» چنین روایت کردهاست:
یعقوب فرا رسید و بعضی از خوارج که مانده بودند ایشان را بکشت و مالهای ایشان برگرفت. پس شعرا او را شعر گفتندی به تازی: قد اکرم الله اهل المصر و البلد بملک یعقوب ذی الافضال و العدد.
چون این شعر برخواندند او عالم نبود، در نیافت، محمدبن و صیف حاضر بود و دبیر رسایل او بود و بدان روزگار نامه پارسی نبود، پس یعقوب گفت: «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟»
محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم او گفت.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#132
Posted: 28 Apr 2012 11:53
عمرو لیث صفاری دومین فرمانروای سلسله صفاری بود که در شرق و جنوب ایران حکومت میکرد(۸۷۹-۹۰۱ میلادی) .
در ابتدا شغل او، کرایه دادن قاطر بود . او برادر کوچک یعقوب لیث بود و پا به پای برادر بزرگترش جنگید و بعدها در سال ۸۷۵ میلادی از طرف یعقوب فرماندار هرات شد . پس از مرگ یعقوب در استان فارس عمرو جانشین برادرش و پادشاه صفاریان شد . در سال ۹۰۱ میلادی نبردی میان او و سامانیان که بر فرارود فرمانروایی میکردند درگرفت . در این نبرد عمرو لیث از اسماعیل سامانی شکست خورد و اسیر شد. امیر اسماعیل وی را به بغداد نزد خلیفه عباسی فرستاد . عمرو لیث پس از مدتی اسارت در سال ۹۰۲ میلادی به فرمان خلیفه کشته شد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#133
Posted: 28 Apr 2012 11:54
علویان طبرستان
گروهی از بزرگان اولاد علی ابن ابیطالب به نام ائمه علوی بایزیدی در قرن دوم هجری در طبرستان قیام کردند. حسن بن زید ملقب به داعی کبیر در آن ناحیه ظهور کرد و عده بسیاری از افراد ناراضی و دستنشاندگان خلیفه (مانند طاهریان) او را تقویت کردند. وی به دعوت و نشر آئین تشیع زیدی و طرفداری از خاندان علی پرداخت. سلسله علویان طبرستان در تاریخ ۱۴ آبان ۲۴۳ خورشیدی تأسیس شد و پرچم سفید ایشان در دشتهای تبرستان استوار گشت.
مرکز حکومت آنان معمولاً آمل بود، انقراض آنان نیز به دست آل زیار و سامانیان صورت گرفت
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#134
Posted: 28 Apr 2012 11:56
داعی کبیر
حسن بن زید معروف به داعی کبیر از رهبران علویان طبرستان بود. وی در سال ۲۵۰ قیام خود را آغاز کرد و در مدت کوتاهی بر تمام طبرستان و اطراف آن استیلا یافت. خلیفه عباسی طاهریان را مامور سرکوب وی کردند که در دو جنگ پیاپی از او شکست خوردند. علامه سید محسن امینی مینویسد:
کان الحسن بن زیدالدعي مع شرف نسبة و کرم حسبة عالي الهمة شجاعا حازما ثاقب الداي متواضعا جودا کریما عارفا بمواقع الکلام متعطفا محسنا الیهم کثیر البر بهم
معنی: حسن بن زید داعی علاوه بر شرافت و بزرگی نسب و کرامت گذشتگانش شخص با همتی بلند، شجاع، دوراندیش، دارای نظری محکم، فروتن، بخشنده، با گذشت، عارف به علم کلام، با عاطفه به مردم و نیکوکار بودهاست.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#135
Posted: 28 Apr 2012 11:57
ناصرالحق اطروش
ناصرالحق، ابومحمد حسن اطروش مشهور به ناصر کبیر از فقها، علما و شعرای توانمند شیعه در قرن سوم ه.ق است.شیخ طوسی او را در شمار اصحاب امام هادی آورده است. حاکم طبرستان بود و از این رو که بر اثر اصابت شمشیری در نبردگاه کر شده بود به اطروش خوانده میشد. وی همچنین جد مادری شریف رضی و شریف مرتضی است.
ابن ابیالحدید گوید که او صاحب سیف و قلم و از بزرگان فقهای امامیه و شیخ طالبین و عالم زاهد و ادیب شاعر ایشان بود. او اسلام را در میان ساکنان دریای خزر نشر داد و در حدود دویستهزار دیلمی و گیلک بهدست وی ایمان آوردند، و او در شهرهای آنان مساجدی بنا کرد. به گفتهٔ طبری و ابن اثیر او حاکمی عادل و نیکسیرت بود و مردم همانند او را در عدل و برپائی حق و حسن روش ندیدند.
وی سرانجام در آمل طبرستان درگذشت و مزارش در همان شهر زیارتگاه عموم است. تألیفات و آثار وی بیش از سیصد کتاب بوده است. از جملهٔ آثارش: «اصول الدین»؛ «الامالی»؛ «الامامة الصغیر»؛ «الامامة الکبیر»؛ «امهات الاولاد»؛ «البساط»، رد علم کلام؛ «تفسیرالاطروش»، در دو مجلد که در آن ۱۰۰۰ بیت از ۱۰۰۰ قصیده احتجاج کرده؛ «الفقه الناصریة» که شریف مرتضی علمالهدی آن را شرح و تصحیح کرد و «المسائلالناصریات» نامید.
قيام ناصر اطروش در ديلمان
ابومحمد، حسن بن على بن حسن بن على بن عُمر بن على (امام سجاد) بن حسين الشهيد، ملقب به ناصر کبير، ناصر اطروش، ناصر الحق، سيدنا، داعى الى الحق، از سلاله نبوى و علوى است. گويا وى در زمان داعی کبیر به طبرستان آمده و به تعليم و تعلّم مردم آن ديار که به تازگى مسلمان شده بودند، پرداخته است. بعد از کشته شدن محمدبن زيد، ناصر الحق به دعوت از مردم پرداخته و خلق بسيارى از اهالى گيلان و ديلمان با وى بيعت کردند. مرعشى در اين زمينه مینويسد: «[مردمانى که] از طريق زردشتى به يُمن انفاس متبرکه او به دين محمدى نقل کردند و مذهب او اختيار کردند و هزاربار هزار آدمى تقريباً بر او جمع شدند و در سنه سبع و ثمانين و مأتين [۲۸۷ هـ.] خروج کرد و با خلقى انبوه رو به آمل نهاد... [در جنگ با سامانيان] سيد منهزم گشت و ديالم بسيار کشته شدند... سيّد ديگرباره [در سال ۲۹۰ هـ.] روى به طبرستان نهاد... چهل شبانه روز حرب و ضرب بود، عاقبت سيّد مُظفّر گشته. سيد بعد از چند ماه که در طبرستان بود، [به علت شکست مجدد از سامانيان] باز به گيلان رفت... سيد ناصر مدت چهارده سال به اجتهاد و علم مشغول بود... تا وقتى که اهالى گيلان و ديلمان سيّد را به استخلاص طبرستان رغبت نمودند. سيّد متوجه طبرستان شد... و [در سال ۳۰۱ هـ.] به آمل شد و به سراى حسن بن زید [داعى کبير] نزول فرمود و با خلق طريقه انصاف و عدل پيش گرفت و گناه ها عفو فرمود... سيد احکام پادشاهى و امر و نهى مُلک را به سيد حسن بن قاسم که ابن عم [پسرعمو] بود، بازگذاشت و او را بر فرزندان صُلبى خود ترجيح داد... سيّد را پسرى بود ابوالحسين احمد... و او امامى المذهب بود... حرص دنيا او را [حسن بن قاسم] از راه سلامت بگردانيد... سيد را گرفته و دست بسته به قلعه لارجان [ لاریجان ] فرستاد... [و اين چنين دستمزد ناصر اطروش را داد و معرفت را به کمال رسانيد]...».
تعدادى از سپاهيان حسن بن قاسم که اين واقعه را ديدند، به خانه ناصر اطروش ريخته و به غارت اموال پرداخته، اهل و عيال ناصر اطروش را با خود بُردند. برخى از سپاهيان به حسن بن قاسم اعتراض کرده و حسن بن قاسم که اوضاع را وخيم يافت، به مقابله با شورشيان پرداخت، ولى در اين حين مجروح گشت و خانه نشين شد. در اين هنگام ليلى بن نعمان، نماينده سيد ناصر در سارى با عجله خود را به آمل رسانده و اوضاع را به دست گرفت و سيد ناصر را آزاد کرد. سيد مردانگى را به اتمام رسانده و حسن بن قاسم را بخشيد و بعد از چندى دخترش را به عقد حسن بن قاسم درآورد و حکومت گرگان را به وى سپرد. [...] با شرايط پيش آمده ناصر کبير سياست را کنار گذاشته و به طاعت و تأليف مشغول گشت. مدرسه اى بنا نهاده و به تعليم و تربيت شاگردان پرداخت. ناصرالحق با عمرى تلاش در راه ترويج تشيع در سال ۳۰۴ هجرى دار فانى را وداع گفت و دعوت حق را لبيک نمود. مرقد وى از آن زمان تاکنون در آمل زيارتگاه عام و خاص است.
ابن نديم درباره تأليفاتش مینويسد: «... او داراى آثارى است؛ مثل کتاب الطهارة؛ کتاب الاذان و الاقامة... [و بعد از شمردن پانزده کتاب از وى، مینويسد:] اين ها، کتاب هايى بود که ما ديديم. برخى از زيديه معتقدند که ناصر اطروش حدود يک صد کتاب دارد، ولى ما آنها را نديده ايم. پس هر کس که کتاب ما را ديده و از کتب ناصر اطروش خبر دارد، به کتاب هاى ناصر اطروش در موضع کتاب ما بيفزايد...».
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#136
Posted: 28 Apr 2012 12:00
سامانیان
سامانیان (۲۶۱ - ۳۹۵ ق / ۸۷۴ - ۱۰۰۴ م) یکی از دودمانهای ایرانی بودند که تقریبا بر تمامی سرزمینهای خراسان، هیرکان، مکران، سیستان، خوارزم و کرمان حکومت کردند و باعث رشد و شکوفائی زبان فارسی دری شدند.
نابودی حکومت طاهریان
از بین رفتن حکومت طاهریان و ضعف و ناتوانی تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای خاوری خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان به کار بستن قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و آسودگی که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه میساخت، سرزمین فرارود که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، به رهبری فرماندهان این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، جرجان، طبرستان، و سیستان، از سوی خلیفه یا به حکم پیروزی و غلبه، به قلمرو آنها پیوست. با آن که پیروزی این خاندان بر جرجان، طبرستان و سیستان همیشگی نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و فرارود در بخش عمده دوره فرمانروایی آنها، از مداخله مستقیم کارگزاران خلیفه آزاد ماند و باقی مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در همه این سرزمینها، زندگی تازه ای یافت.
سامانیان
خاندان سامانی از مردم بلخ و از نوادگان بهرام چوبین ساسانی بوده و آیین زردشتی داشتند، سامان خدا بنیان گذار اعلی خانواده از روشناسان محل و فرمانروای بلخ بود . اسد والی عربی خراسان در نیمه قرن هشتم با سامان دوست شد . سامان دین اسلام را برگزید و نام پسر خود را اسد گذاشت . پسران اسد اشخاص با کفایتی بودند و در قرن نهم عهد مامون عباسی به حکمرانی محلی فرارود و هرات برگزیده شدند. مانند: علی در سمرقند، احمد در فرغانه و الیاس در هرات . ابراهیم پسر الیاس بود که بعدها به سپهسالاری دولت طاهری ایران رسید . احمد حاکم فرغانه در ۸۷۴ فوت، و نصر پسرش در سمرقند جانشین او گردید. اسمعیل برادر نصر حاکم بخارا شد و همین شخص است که بعدها دولت حسابی سامانی را در سال ۸۹۲ بعد از مرګ نصر ګرفت و درسمرقند پایه ګذاشت .
نصر یکم بنیانگذار سلسله سامانی
بنیانگذار این سلسله، نصر اول و گروهی از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنین نبودند و همیشه نیز چنین نبود. ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن طرز حکومت پیش از اسلامی صورت گرفت و همچنین با افراط کاریهای دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گروید و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرد، در صورتی که این دستگاه در حقیقت تکیه گاه عمده این سلسله به شمار میرفت. با وجود این، حتی پیش از آن که نشانه سقوط سامانیان در نتیجه کشمکشهای ایشان با خاندانهای زمیندار با نفوذ یعنی «دهقانان» و خاندانهای مأموران رسمی پدیدار شود و نیز در نتیجه جنگهای درون خاندان خود ایشان و بالاخره با گسترش قدرت آل بویه در باختر و جنوب باختری ایران آشکار شود، تحولی در نوار باختری منطقه نفوذ ایشان به دست آمد که چهره جهان اسلامی را از سده پنجم هجری / یازدهم میلادی به بعد کاملاً تغییر داد. مدت درازی مجاهدان در راه ایمان، بار جنگهای دفاعی را در مرزهای امپراتوری بیزانیس بر دوش داشتند و تقریباً همه ساله با هجومهایی که به «حملههای تابستانی» معروف شده بود، در سرزمینهای آل بویه پیشروی میکردند، ولی هیچ پیشرفت بزرگی برای مردم ارتدوکس و آیین آناتولی به دست نمی آمد. در فرارود و کناره دره فرغانه نیز با همسایگان غیر مسلمان زد و خوردی صورت میگرفت. که از این میان تنها بهره عمدهای که در نبرد سامانیان با همسایگانشان نصیب ایشان شد، گرفتن طراز «تلاس» در ۲۸۰ ق / ۸۹۳ م بود. همسایگان نامبرده شده؛ قَرَه خانیان یا ایلخانان «هر دو نام عنوانهایی است که داشتند» بودند؛ که بر ترکان قَرلُق فرمانروایی داشتند. کشور ایشان پس از انقراض دومین فرمانروایی گؤک تؤرکها (=کوک تؤرکها، ترکان آسمانی ) به وجود آمده بود، که خیلی زود پاره پاره شد، به صورت دولتهای کوچکی درآمد که روابط آنان با یکدیگر خیلی هم دوستانه نبود.
زبان فارسی در دوره سامانیان
سامانیان ایجادگر دومین نو ایرانگرائی تاریخ تمدن ایران بودند و در شکلگیری فرهنگ، تمدن و دانش در ایران پس از اسلام نقش بسزائی دارند.
در دوره سامانیان، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در کارهای اداری زبان عربی را به کار میبردند و آن را شعار وحدت خلافت میشمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعران فارسی دری همچون رودکی «وفات در ۳۲۹ ق / ۹۴۰ - ۱ م» و دقیقی «حدود ۳۲۵ - ۷۰ ق / ۹۳۵ - ۸۰ م» از نخستین کسانی باشند که با گونهای از زبان ملی خود که از تکمیل و آمیختن لهجه های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دربار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان فارسی نوین گسترش پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای ماندهاست. فارسی نوین به خط عربی نوشته شد و رفته رفته هر چه بیشتر واژههای عربی به آن راه یافت که این امر تا اندازه ای نتیجه پیشرفت جهانی تمدن اسلام بودهاست.
پادشاهان سلسله سامانی
نام و لقب نه تن از پادشاهان این سلسله با توالی و مدت حکومتشان، از این قرار است:
1.سامان خدا
2.اسد بن سامان
3.یحیی بن اسد
4.نصر اول
5.اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه.ق.)
6.احمد بن اسماعیل، معروف به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه.ق.)
7.نصر بن احمد، معروف به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه.ق.)
8.نوح بن نصر، معروف به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه.ق.)
9.عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه.ق.)
10.منصوربن نوح، معروف به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه.ق.)
11.نوح بن منصور، معروف به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه.ق.)
12.منصور بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۷ ه.ق.)
13.عبدالملک بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۹ ه.ق.)
14.ابراهیم بن منصور (۳۸۹ – ۳۹۰ ه.ق.)
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#137
Posted: 28 Apr 2012 12:04
اسماعیل سامانی
اسماعیل سامانی (شوال ۲۳۴ هـ.ق.، فرغانه — صفر ۲۹۵ هـ.ق.، بخارا) بنیانگذار دودمان سامانیان بود. وی شهر بخارا را به پایتختی برگزید و به زبان و فرهنگ ادبیات فارسی دلبستگی بسیار داشت و رودکی سرودههایی در ستایش از وی دارد.
آغاز زمامداری
وی خود را از دودمان بهرام چوبین میدانست و در راه زنده نگاه داشتن زبان فارسی تلاش زیادی نمود.
اسماعیل از سوی برادر بزرگترش نصر که نماینده و زمامدار خلیفه بغداد در خراسان به پایتختی سمرقند بود، به زمامداری بخارا گماشته شد. بدلیل کردار نیکویش بزودی مردم زیادی را بخود جلب کرد. هنگامی که بر سر بخش نمودن مالیات، نصر با وی دچار اختلاف شد، در برابرش برخاست و پیروز گشت. با وجود کامیابی رفتار بزرگوارانهای با او داشت و حتی پس از نبرد با پیاده شدن از اسب بر پای برادر بوسه زد و برادر کوچکترش اسحاق را بدلیل پیاده نشدن از اسب در مقابل نصر سرزنش نمود. اسماعیل زمامداری سمرقند را دوباره به نصر سپرد.
رویارویی با یعقوب لیث صفاری
پس از مرگ نصر که از دیدگاه حکومت عباسی نماینده خراسان بشمار میآمد، یعقوب لیث صفاری که در پی گسترش شاهنشاهی خود بر ضد تازیان بود، به فرارود چشم دوخت. در جنگی که یعقوب لیث صفاری با اسماعیل راه انداخت، اسماعیل پیروز گشت. اسماعیل تمام سربازان یعقوب را بدون درخواست غرامت آزاد ساخت. و انگشتری را که یکی از سربازانش از یعقوب غنیمت گرفته بود را ۳۰۰۰ درهم خرید و به یعقوب بازگرداند.
اسماعیل چون میدانست معتضد عباسی خواهان به چنگ آوردن یعقوب است، اما خواهان تحویلش به معتضد نبود، پس از جنگ سپاهش را به فرارود بازگرداند و تنها ۳۰ سرباز را بطور نمایشی برای بازداشت یعقوب در سیستان نگاه داشت تا بدین وسیله خاندانش بتوانند وی را برهانانند اما پس از گذشت یک ماه هیچ کس نیامد و اسماعیل برای جلوگیری از بهانهجویی خلیفه بغداد مجبور شد یعقوب را به جانب فرارود فراخواند.
یعقوب پس از ناامیدی از خاندانش چنین گفت:
من بر سر پادشاهان چون استاد بودم بر سر کودکان، چون کودکان از دست استاد رهایی یابند کی خواهند که باز آنجا باید نشست
رفتار زمان زمامداری
اسماعیل با همگان رفتاری بس نیکو داشت. در گاه زمستان سوار بر اسب به میان مردم میرفت تا اگر کسی گلایهای دارد به وی بگوید. روزی در مرو شتری را در کشتزاری دید که آسیبی به آن زده بود. دستور داد تا دارندهٔ را بیابند و خسارت کشتزار را از وی ستانده و به کشاورز بدهند. چون آگاهی پیدا شد که شتر از آن خود شاه است، مبلغی بیشتر از خسارت به کشاورز داد.
البته اسماعیل در نبردی شمار زیادی از مردم شهر طراز را کشت و ۱۰ تا ۱۵ هزار از ایشان را اسیر نمود.
وی علاقه زیادی به گسترش زبان فارسی داشت و با وجود داشتن سپاه کافی برای یورش به بغداد، این کار را نکرد و با حفظ آرامش بیشتر در گسترهٔ زمامداریش تلاش نمود فارسی را گسترش دهد.
اسماعیل همچنین یک سد دفاعی متشکل از سپاهیانش در مرزهای خاوری ایران برای جلوگیری از یورش ترکان ایجاد نمود که تا سالها پس از وی پابرجابود.
اسماعیل در آبان سال ۲۸۶ در اثر بیماری درگذشت و در بخارا در آرامگاه ویژهای بخاک سپرده شد.
پسرش احمد جانشین وی گشت.
اسماعیل در دیدگاه دیگران
اسماعیل بدلیل کردار بزرگمنشانه اش مورد ستایش نویسندگان و چکامهسرایان بسیاری بوده است.
برتولد اشپولر، درباره وی چنین میگوید:
تمدن و فرهنگ ایران بی نهایت مدیون او و خاندانش است و هنوز هم باید عمل و رفتار او و جانشینانش را به عنوان مشوق دانش و هنر مدنظر قرار داد.
امروزه
در تاجیکستان اسماعیل سامانی را بنیانگذار تاجیکستان برمیشمارند و بنای یادبود اسماعیل سامانی در دوشنبه، از نمادهای این کشور است. مهمترین جایزهٔ علمی این کشور نیز به نام اسماعیل سامانی، برابر ۲ هزار دلار آمریکایی است.
همچنین بلندترین کوه تاجیکستان که تا پیش از فروپاشی شوروی قله کمونیسم نام داشت، پس از استقلال تاجیکستان به نام وی نامگذاری شده است.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#138
Posted: 28 Apr 2012 12:09
نصر دوم سامانی
ابوالحسن نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی (۲۹۳ تا ۳۳۱ ه.ق.) امیر سامانی بود.
پس از کشته شدن امیر احمد بن اسماعیل سامانی پسر هشتسالهٔ او نصر بن احمد را بر گردن گرفته میبردند تا مردم با او بیعت کنند. نصر ترسید و گفت: «شما میخواهید که مرا همچون پدرم بکشید.» گفتند: «نه، ما میخواهیم که ترا بهجای پدرت بنشانیم.» مردم ماوراءالنهر چشم امید به اسحاق، عموی نصر، دوخته بودند، ولی مردم بخارا علیرغم همهٔ مخالفتها، نصر را بهجای پدرش نشاندند.
شهرت نصر در سنین جوانی از پدر و اجدادش درگذشت. امیر نصر مانند پدر و اجداد خود اهل دانش و شعر دوست بود و در ترویج و توسعهٔ زبان و ادبیات فارسی خدمات شایانی کرده است. میگویند او امیری بود نیکوخصال، بردبار و دلیر و با متانت و با تدبیر و کاردانی دشمنانش را مطیع خود ساخته یا نابود کرد.
امیر نصر مانند اجداد خود از عباسیان خاطرات خوشی نداشت. شاید روی این دلیل بوده باشد که به مذهب اسماعیلی گروید. اسماعیلی شدن نصر بهانهای به دست عباسیان داد تا عدهای از سپاهش را علیه وی تحریک کرده، او را خلع و پسرش امیر نوح سامانی را بجایش نشاندند.
بعد از خلع نصر، مردم تحریک شده و دست به آزار و اذیت اسماعیلیان زده به طوری که عدهٔ را مجازات نموده، و تعداد دیگری متواری گشتند. یکی از مبلغین اسماعیلی بهنام احمد نخشبی نیز، که نصر را به مذهب اسماعیلی درآورده بود، در شورش ۳۳۲ ه.ق به دار آویخته شد.
میگویند امیر نصر بقیهٔ عمر خود را در عبادت گذراند، تا در سال ۳۳۱ ه.ق. در سن سیوهشت سالگی در اثر بیماری سل درگذشت. مدت امارتش سی سال بود.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#139
Posted: 28 Apr 2012 12:10
نوح یکم سامانی (نوح بن نصر) معروف به امیر حمید و دارای کنیه ابومحمد (۳۴۳ – ۳۳۱ ه.ق.) از پادشاهان سامانی بود.
نوج بن نصر در سال ۳۳۱ ه. ق. به جای پدر در بخارا فرمانروای فرارود شد. روزگار فرمانروایی پرآشوبی داشت تا بدانجا که چند گاهی از تاج و تخت جدا شد اما دوباره مقام خویش را به دست آورد.
نوح همراه وشمگیر بن زیار بر گرگان چیره شد و در سال ۳۳۳ به ری و اصفهان لشکر کشید. از رویدادهای مهم دورهٔ او مخالفت ابوعلی فرماندهٔ لشکر اوست که مرو و بخارا را در سال ۳۳۵ فتح کرد و وزیر نوح را کشت ولی پس از مدتی با نوح صلح کرد، اما چون در نبرد با بوییان کاری از پیش نبرد و با رکنالدوله صلح کرد از اینرو نوح او را از خراسان عزل کرد ولی ابوعلی به کمک رکنالدوله منشور حکومت خراسان را از مطیع عباسی دریافت کرد و در سال ۳۴۳ نوح در بخارا درگذشت.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#140
Posted: 28 Apr 2012 12:11
عبدالملک یکم سامانی
عبدالملک یکم سامانی (عبدالملک بن نوح) معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه.ق.) از پادشاهان سامانی بود.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد