ارسالها: 1095
#181
Posted: 2 May 2012 06:46
آل کاکویه یا بنی کاکویه دودمانی از امرای دیلمی بودند که در دوره فروپاشی آنها در باختر ایران روی کار آمدند و در برابر قدرت سلجوقی استقلال خویش را از دست دادند و به صورت امرای تابع آنها درآمدند.
بنیادگزار این دولت، علاءالدوله محمد نامدار به ابن کاکویه است. کاکویه واژهای فارسی و به معنای دایی است زیرا پدر علاءالدوله، دایی مجدالدوله بویهی و به گفتاری دایی مادر او بود. نام پدر علاءالدوله در سکهها، «دشمنزار» ثبت شده، ولی تاریخ نویسان آن را «دشمنزیار» نوشتهاند و به گمان بسیار دشمنزار و کاکویه به یک شخص یعنی همان پدر علاءالدوله اطلاق میشدهاست.
دربار علاءالدوله محمد مشوق امرا و دانشمندان بود و فیلسوف نامدار ایرانی، پورسینا تا هنگام مرگ وزارت او را داشت. تاختنهای ترکان غز وضع سیاسی ایران را به کلی دگرگون ساخت و بنی کاکیه را مانند دیگر نیروهای دیلمی به حالت دفاعی درآورد. هنگامی که ابنکاکویه در سال ۴۳۳ق(۱۰۴۱م) مرد و پسرش فرامرز در اصفهان به جای او نشست ولی ناچار شد دستیابی سلجوقیان را به رسمیت بشناسد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#182
Posted: 2 May 2012 06:48
سربداران
پس از یکصد و بیست سال استیلای قوم تاتار و مغول بر ایران و بسیاری از مناطق آسیا، قیامی مردمی در باشتین و سبزوار خراسان علیه ظلم و تعدی حاکمان مغول و عاملان آنان به وقوع پیوست. این نهضت که به قیام سربداران شهرت یافتهاست، از لحاظ وسعت، بزرگترین، از نظر تاریخی مهم ترین جنبش آزادی بخش خاورمیانه در قرن هشتم هجری بود. تلاش پیگیر رهبران آزاده این قیام، منجر به تشکیل حکومت مستقل ملی و شیعه مذهب ایرانی در خراسان شد. مهم ترین ویژگیهای این حکومت عبارت بود از: تنفر و انزجار از عنصر مغولی و تثبیت ایدئولوژی تشیع امامی.
نخستین حاکم سلسلهٔ سربداران، «عبدالرزاق باشتینی» بود که به مدت دو سال و چهار ماه حکومت کرد. پس از وی، «برادرش وجیه الدین امیر مسعود» به حکومت رسید.
هنگامی که سربداران توانستند بر حاکم مغولی خراسان پیروز شوند حکومت مستقلی ترتیب دادند و سبزوار را مرکز خود ساختند.
قیام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زیادی دوام نیافت، اما در تاریخ ایران اهمیتی خاص دارد، زیرا در پی این قیام و با نیرو گرفتن از پیروزیهای آن بود که در نقاط دیگر نیز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت مرعشیان در مازندران را باید یکی از بارزترین پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در اداره حکومت با یکدیگر اختلاف بسیار داشتند و بسیاری از آنان با توطئه یاران خود را از پای درآمدند. با این همه در مدت کوتاه حکومت ایشان، آبادانی بسیار صورت گرفت و خرابیهای حمله مغول تا حد زیادی جبران شد. امیران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستائیان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات در تقسیم عواید و ثروت عمومی اعتقاد داشتند.
شیخ خلیفه مازندرانی پایه گذاز و رهبر جنبش سربداران بود که مردم را تبلیغ کرد و به مبارزه با حکومت مغول می پرداخت که بعدها این امر به دست شیخ حسن جوری افتاد. امیرمسعود با این که در مردم داری و مبارزه با حاکمان مغول و تثبیت حکومت سربداران، دارای موفقیتهای بالایی بود، لیکن به خاطر اختلاف با شیخ حسن جوری و توطئه در قتل او، پایگاه مردمی خویش را از دست داد و حکومتش به تدریج رو به ضعف نهاد. به همین جهت سپاهش در نبرد با امرای مازندران متحمل شکست گردید و خود وی کشته شد. پس از مرگ امیر مسعود، ۱۰ تن دیگر از این سلسله به حکومت رسیدند که معروفترین آنها عبارتند از: شمس الدین علی، خواجه یحیی کرابی و خواجه علی مؤید. فقیه نامور شیعه شهید اول، معاصر با خواجه علی مؤید بود که در پی دعوت خواجه از وی، کتاب شریف «اللمعه الدمشقیه» را در فقه امامی تدوین و به همراه نمایندهای به سوی خواجه علی مؤید در سبزوار فرستاد. سرانجام در پی هجوم «امیر ولی» به سبزوار و محاصرهٔ چهار ماههٔ این شهر در سال ۷۸۳ قمری، خواجه علی مؤید، دست نیاز به سوی «تیمور لنگ گورکانی» دراز کرد، و از او یاری خواست. با تسلیم شدن خواجه علی مؤید به تیمور لنگ، پروندهٔ حکومت سربداران نیز برای همیشه بسته شد و منطقهٔ خراسان پس از ۴۶ سال رهایی از یوغ استعمار مغولان، مجدداً مقهور و غلوب آنان گردید.
با آن که تصوف در ایران مدتها صورت مقاومت منفی با وضع اجتماعی موجود داشت و به همین دلیل پس از مدتی حق حیات در جنب متشرعه یافت، با این حال پس از هجوم مغول و تاخت و تاز تیموریان و هنگامی که فقر و فاقه تودههای مردم را در جامعه قرون وسطائی قرون هفتم و هشتم هجری از پای درمی آورد، دراویش در سبزوار و مازندران و آذربایجان جنبشی را که از یک طرف علیه حکام مغول و از طرف دیگر ضد فئودالها و اشراف و روحانیان بود، رهبری کردند. در سال ۷۳۸ ه.ق. سربداران سبزوار را بتصرف در آوردند و علیه مغولان مکرر جنگیدند و دامنه حکومت خود را تا مازندران و گرگان توسعه دادند. سربداران دعوی داشتند که میخواهند کاری کنند که حتی یک تاتار تا قیام قیامت خیمه در خاک ایران نزند. به قول مؤلف روضات الجنات این گروه را از آن جهت سربداران گویند که گفتند: «اگرتوفیق یابیم دفع ظلم ظالمان کرده باشیم والا سر خود را بردار ببینیم که دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم». سربداران مدت پنجاه سال در سبزوار و نواحی مجاور آن حکومت کردند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#183
Posted: 2 May 2012 06:50
شیخ خلیفه مازندرانی
شیخ خلیفه مازندرانی معروف به شیخ خلیفه بنیان گذار نهضت سربداران خراسان بود.
زندگی و هجرت
شيخ خليفه مردي پاكيزه روزگار بود از اهالي مازندران كه چندي را در نزد شيخ بالو زاهد آملی هم قریه خود كه از اقطاب مازنداران بشمار مي رفت، تلمذ و شاگردي كرد، اما چون آنچه را كه به دنبالش بود در محضر ايشان نيافت، تصميم گرفت تا به محضر شيوخ و عرفاي ديگر بشتابد. در اين ايام شيخ ركن الدين علاء الدوله سمناني جزو شيوخ بزگ زمان خود بود. لذا شيخ به محضرش شتافت تا گمشدة خود را در كنار او بيابد. ليكن آنچه را كه مي جست در محضر او نيز نيافت. چنانكه روزي شيخ علاء از وي پرسيد : « به كدام مذهب از مذاهب اربعه معتقدي » و شيخ خليفه جواب داد « اي شيخ آنچه من مي طلبم از اين مذهب ها بالاتر است.» و همين جواب كافي بود تا از محضر شيخ علاء الدوله سمناني نيز خارج شود و به دامن شيخي ديگر از شيوخ زمان يعني خواجه غياث الدين هبه الله حموي در بحر آباد جوين بشتابد. ليكن در بحرآباد نيز به خواستة خود نرسيد و لذا رخت سفر بر بست و در سبزوار اقامت گزيد.سبزوار در اين ايام مأمن شيعيان اثني عشري بود. سكني گزيدن شيخ خليفه در مسجد جامع سبزوار و تعاليم او در مسجد باعث گرد آوري افراد زيادي در اطراف او گشت كه به تبع پيرو و مريد او شدند. بدين ترتيب آوازة شهرتش در اطراف و اكناف پيچيده و صاحبان قدرت را به وحشت انداخت. بالاخره علماي درباري كه دست در دست حكام داشتند فتوايي صادر كردند با اين مضمون كه شخصي در مسجد ساكن است و حديث دنيا مي گويد و چون منعش مي كنند، منزجر نمي شود و اصرار مي نمايد. اين چنين كس واجب القتل است يا نه » و اكثر فقهاي رسمي زمان فتوي دادند كه « باشد».
تبلیغ و وفات
سرانجام تبليغ عقايد شيعي شيخ خليفه باعث گرديد تا وي به فتواي فقيهان سني مذهب مرتد شمرده شود.بامدادي به مسجدي كه شيخ خليفه بود در آمدند. ريسماني بر ستون بسته ديدند و شيخ خليفه از آن به حلق آويخته و خشتي چند در پاي ستون بريكديگر نهاده، چنان كه پاي بر آن خشتها نهند و گردن بدان ريسمان رسد. ليكن كيفيت معلوم بود. كار، كار معاندان و دشمنان سياسي و عقيدتي شيخ خليفه بود كه بالاخره پس از كوششهاي زياد به هدف خود رسيدند.اينها تنها چيزهايي است كه از زندگي شيخ خليفه به صورت پراكنده در منابع مختلف نقل شده است. شيخ خليفه كه در مسجد سبزوار «حديث دنيا» ميگفته،هدف و مقصود او هدايت و ارشاد مردم به راه دين و دنيا بوده است. شيخ كه خود يكي از علماي تشيع اثني عشري بود در سبزوار اقامت گزيد بود تا مردم شيعي مذهب آنجا را عليه ظلم و ستم حكام و اهل ظلمه بشوراند وآنها را براي برپائي عدل و عدالت تشويق و ترغيب نمايد. شيخ خليفه با توجه به يكي از اعتقادات شيعيان اثني عشري يعني مسئله مهدويت و اعتقاد به ظهور امام زمان«عج» و نيز با به ميان كشيدن اين بعد اعتقادي، مردم را براي مبارزه با ظلم و جور حكام بسيج ميكرد.بر همين اسا س موضع مخالفان وي نيز بر پايۀ دو بعد عقيدتي و سياسي اجتماعي قرار گرفته بود. تعاليم عقيدتي شيخ خليفه با اعتقاد رسمي حكام، يعني تسنن نمي خواند و از سوي ديگر تعاليم وي موقعيت اجتماعي سياسي آنها را ميلرزاند. همجنين از نظر اقتصادي آنها را در مضيقه قرار ميداد؛ چون منبع اصلي مالي و اقتصادي حكام از طبقۀ پايين و رعايا_كه همه دل در گرو تعاليم شيخ خليفه نهاده بودند.تأمين ميشد. پس لبّ و مغز تعاليم شيخ خليفه از اصول تشيع اثني عشري كه وي به تبليغ آن در بين طبقات نادار و ناچار جامعه ميپرداخت،جدا نبوده است.و در سال 736 هـ به قتل رسد.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#184
Posted: 2 May 2012 06:51
شیخ حسن جوری یکی از رهبرانِ قیام سربداران در سده هفتم هجری بود.او شاگرد شیخ خلیفه مازندرانی بود .مبانی اندیشه وی بر « باور به تشیع اثنی عشری، تاکید بر مسئله ولایت و جهانبینی مهدویت، جداییناپذیری دین و دولت از یکدیگر و مبارزه با ظلم و ستم» مطرح بوده است.
حسن جوری، در روستای جور، از توابع نیشابور به دنیا آمد.تاریخ تولد وی مشخص نیست و در سال ۷۴۶ هجری کشته شد.
آرامگاه شیخ حسن جوری در ۱۵۰ کیلومتری شرق شهر شاهرود، واقع در روستای کلاته میرعلم فیروزآباد حوالی روستای فرومد است.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#185
Posted: 2 May 2012 06:52
چوپانیان (آل چوپان) حکومت قرن هشتم (۷۳۸-۷۵۸ق) در قسمتی از ایران.
سلسهای از امرا که پس از درگذشت ابوسعید بهادرخان آخرین ایلخان مغول در قسمتی از ایران حکومت کردند. مؤسس آن امیرشیخ حسن کوچک پسر امیر تیمورتاش بن امیرچوپان سلدوز است و پس از او پسرش ملکاشرف حکومت کرد. خاندان چوپانی منحصر به همین دو تن است.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#186
Posted: 2 May 2012 06:59
کرتیان
آل کرت (۶۴۳-۷۸۳ق). عنوان سلسلهای از امرا که از حدود ۶۴۳ تا ۷۸۳ق در خراسان استقلال داشتهاند.
تاریخچه [ویرایش]
اوّلین امیر این سلسله و در واقع مؤسس آن ملک شمسالدین محمد بن ابوبکر نام داشته و نسب او به سلاطین غور میپیوستهاست.
مرکز امارت این خاندان در هرات بوده و مجموعاً هشت تن از آنها در خراسان امارت کردهاند.[۱]
آلکرت طبقهای از ملوک شرق ایران از نژاد غوریان که از ۶۴۳ تا ۷۹۱ ه.ق. حکومت راندهاند و پایتخت آنان هرات بود.
فرمانروایان
سرسلسلهٔ این دودمان شمسالدین محمد دخترزادهٔ ملک رکنالدین، و او بزمان جدّ خویش رکنالدین یکی از سران سپاه و از مقربین چنگیزخان بود (۶۴۳–۶۷۶)، و پس از او رکنالدین کهین پسر شمسالدین محمد بجای او نشست (۶۷۷–۷۰۵)، و بعد از رکنالدین کهین پسر او فخرالدین بمقام پدر رسید (۷۰۵–۷۰۶)، چهارمین فرمانروای این سلسله غیاثالدین پسر فخرالدین است (۷۰۷–۷۲۹)، و پنجمین آنان شمسالدین محمد (۷۲۹–۷۳۰)، ششمین ملک حافظ (۷۳۰ –۷۳۲) و هفتمین این دوده معزالدین حسین است (۷۳۲–۷۷۱)، و پس از او پسرش غیاثالدین جای پدر گرفت (۷۷۱–۷۸۳)، و او را امیرتیمور گورکان مغلوب کرده و با پسر به ماوراءالنهر فرستاد و در آنجا در ۷۸۷ بامر او بقتل رسیدند و سلسلهٔ آلکرت منقرض گردید.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#187
Posted: 2 May 2012 07:00
مظفریان
حد متوسط قلمرو آل مظفر. آنچه در این نقشه با عنوان ملوک لار، شبانکاره، هرمز و اتابکان لر بزرگ و گاه کوچک، دیده می شود و نیز احتمالاً ملوک زرنج، از اتباع سلاطین آل مظفر بودند.شاهان اینجو نیز به زودی به دست سلاطین آل مظفر برافتادند. نیز بخش های بزرگی از مستملکات چوپانیان و آل جلایر تا بغداد و شروان به قلمرو آل مظفر افزوده شد.ملوک سربدار نیز در اواخر کار گرچه خراجگزار آل مظفر نبودند، اما حکومت از دست شاه شجاع داشتند.
آل مظفر سلسلهای بود که در قرن هشتم هجری بیشتر بر جنوب ایران و گاه بر تمام ایران بزرگ بجز خراسان حکومت میکرد.
سرسلسله این دودمان امیر مبارزالدّین محمد بود. اجداد او از اهالی دهستان باستانی نشتیفان از توابع شهرستان خواف بودند. پدر او که امیر مظفر نام داشت نزد پادشاهان مغول به مراتب بالایی رسید. پس از مرگ پدر، امیر مبارزالدین محمد مورد توجه سلطان ابوسعید قرار گرفت و منصب پدر را به انضمام فرمانروایی یزد یافت.
پس از ابوسعید که مغولها ضعیف شدند، امیر مبارزالدین به فکر استقلال و جهانگشایی افتاد. او در سال ۷۴۱ کرمان و در ۷۵۴ شیراز را به متصرفات خود افزود و شیخ ابواسحاق اینجو فرمانروای شیراز را که سرداری لایق و دانشمند بود به قتل رسانید. حافظ در یکی از غزلهای مشهورش به سوگ ابو اسحاق میپردازد.
مبارزالدین به دلیل تندرویهایی که میکرد سرانجام به دست پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده و دامادش شاه سلطان اسیر و کور گردید و سپس در سال ۷۶۵ از دنیا رفت. پس از او فرزندش شاه شجاع به پادشاهی رسید و مشهور است که وی استبداد پدرش را از میان برداشت.
از دیگر پادشاهان این دودمان مجاهدالدین سلطان زینالعابدین و شاه منصور بودند. شاه منصور در جریان حمله تیمور لنگ به شیراز کشته شد و باقی خاندان آل مظفر نیز در قمشه به دست تیمور قتل عام شدند.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#188
Posted: 2 May 2012 07:05
امیر مبارزالدین محمد
مبارزالدین محمد مظفر «759 718 ق/ 1358 1318م» از سلاطین آل مظفر و حاکم بخشهایی از ایران در دوران بعد از حمله مفول بوده است.
اوایل کار
مبارزالدین محمد بن شرف الدین مظفر نشتيفاني خراساني، در نیمه جمادیالثانی 700 ق/ 25 فوریه 1301 م در میبد یزد زاده شد. به هنگام درگذشت پدر بیش از سیزده سال نداشت . در این ایام، خواجه رشیدالدین فضل الله که از پدر مبارزالدین محمد، رنجشی در دل داشت، همه اموال آنان را مصادره کرد. مبارزالدین همراه خواهر بزرگش و امیر بدرالدین ابوبکر، برای چارهجویی روانه اردوی اولجایتو گردید. سلطان مغول وی را به نیکی نواخت و پایگاه پدر یعنی فرمانروایی میبد و نگهداری پارهای از راههای کشور را بدو سپرد. مبارزالدین چهار سال در دربار اولجایتو به سر برد و چون سلطان ایلخانی در اول شوال 716 ق/ 18 دسامبر 1316 م درگذشت، به خدمت سلطان ابوسعید رفت. ابوسعید نیز او را با احترام پذیرفت و در 717ق/ 1317 م به مقر حکومت خود میبد فرستاد.
انقراض سلسله اتابکان یزد
یک سال پس از آن امیر غیاث الدین کیخسرو، برادر شیخ ابو اسحاق اینجو که برای دیدار اتابک حاجی شاه بن یوسف شاه، واپسین فرمانروا از سلسله اتابکان یزد به این شهر آمده بود، پس از چندی درنگ، همراهان خود را در یزد گذاشت و برای دیدار مبارزالدین محمد به میبد شتافت. در غیاب او اتابک حاجی شاه به یک تن از نوکران وی که پسری زیبا روی بود، دل بست و چون آن پسر بدو اعتنا نکرد، نزاعی در گرفت و نایب امیر کیخسرو در یزد کشته شد. مبارزالدین و امیر کیخسرو پس از آگاهی از این رویداد، جریان را به شاه مغول گزارش دادند و از سوی او مأمور سرکوب اتابک شدند. در جنگی که میان نیروهای دو طرف درگرفت، اتابک شکست خورده و متواری شد. بدین ترتیب سلسله اتابکان یزد در 718 ق/ 1318 م منقرض شد. مبارزالدین پس از این واقعه از سوی سلطان ابوسعیدفرمانروای یزد شد. سال بنیاد گذاری آل مظفر را باید همین تاریخ 718 ق/ 1318 م دانست. مبارزالدین پس از استقرار در یزد، به سرکوب راهزنان نکودری همت گماشت . پس از آن به کرمان رفت و در آنجا ترکان مخدوم شاه، دختر قطب الدین شاه جهان بن محمد شاه بن قراختایی را خواستگاری کرد. چون ترکان مخدوم شاه در این ایام در شیراز بود، راهی آن دیار شد و با وی عقد ازدواج بست. ترکان مخدوم مادر شاه شجاع و شاه محمود و سلطان احمد است.او بدست پسرش شاه شجاع کور و سپس کشته شد.
امیرمبارز در ادبیات
امیرمبارزالدین مظفر بدلیل خشونت و تعصب شدید مورد تنفر حافظ و دیگر شاعر همدوره او یعنی عبید زاکانی بوده است.گفته میشود در مثنوی موش و گربه زاکانی مراد عبید از گربه همان امیر مبارز بوده است.حافظ نیز در یک قطعه با مطلع<<دل منه بر دنیی و اسباب او//زانکه از وی کس وفاداری ندید>> از او انتقاد می کند.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#189
Posted: 2 May 2012 07:07
شاه شجاع
ابوالفوارس جلال الدین شاه شجاع از سلاطین آل مظفر و مشهورترین فرد از این خاندان است
زندگینامه
وی در ۲۲ جمادیالثانی ۷۳۳ ق / ۱۰ مارس ۱۳۳۳ (میلادی) در دهستان باستانی نشتیفان از توابع شهرستان خواف متولد شد. وی از جانب مادر به سلاطین قراختایی کرمان، نسب برمی کشید و نظر به همین نسب والا به رغم برادر بزرگ ترش به ولایتعهد پدر منصوب شد. در دوره فرمانروایی پدرش مبارزالدین محمد، مأموریتهایی به وی واگذار شد که از جمله امارت کرمان در ۷۵۴ ق / ۱۳۵۳ (میلادی) بود. وی همچنین در فتح شیراز در زمان پدرش که منجر به برافتادن سلاطین آل اینجو شد، نقشی عمده داشت.
امیر مبارزالدین محمد مظفر، بانی سلسلهٔ آل مظفر و پدر شاه شجاع، چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع، مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت.وی در بازگشت از سفر جنگی آذربایجان بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن بیم داد. پس آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمد را فروگرفتند. شاه شجاع، بر اسب برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعهٔ طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند. شاه شجاع پس از فروگرفتن پدر، در ۷۵۹ ق / ۱۳۵۸ (میلادی) به پادشاهی رسید. او حکومت اصفهان و ابرقو را به برادر خود قطب الدین شاه محمود و کرمان را به برادر دیگرش سلطان عمادالدین احمد سپرد و خواجه قوام الدین محمد بن علی صاحب عیار را به وزارت خود برگزید، اما پس از چندی نشانههای سرکشی از قوام الدین به ظهور پیوست و به دستور شاه شجاع کشته شد و خواجه جلال الدین تورانشاه به وزارت رسید.
شاه شجاع بر خلاف پدرش تعصب مذهبی زیادی نداشت . وی گاهی اشعاری نیز میسرود . حافظ ابرو نویسنده زبده التواریخ نقل میکند که امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدی بود تا جایی که به طعنه محتسب نامیده میشد و حتی شاه شجاع نیز یک رباعی طعنه آمیز برای وی سرودهاست . عین عبارت حافظ ابرو چنین است :
چون امبر مبارزالدین محمد در مملکت فارس استقرار یافت به تربیت سادات و علما وفضلا مشغول گشته در امر معروف و نهی منکر مبالغه مینمود به مرتبهای که هیچ کس را یارای آن نبود که نام مناهی و ملاهی برد و مردم را به سماع حدیث و فقه و تفسیر و مواعظ ترغیب میفرمود . حضرت شاه شجاع در این معنی رباعی هست و ثبت افتاد.
در مجلس دهر، ساز مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است
رندان همه ترک میپرستی کردند
جز محتسب شهر که بی میمست است
آرامگاه شاهشجاع در شیراز
وی ۵۳ سال عمر و ۲۷ سال پادشاهی کرد . بنا به وصیتش، پیکرش را در پای کوه چهل مقام یا چهل دختران به خاک سپردند. کریم خان زند سنگی بر مزار شاه شجاع نهاد که اکنون برجای است.
سلطنت نسبتاً طولانی شاه شجاع در میان دو دورهٔ خونبار حملهٔ مغول و یورشهای تیمور بود، از این حیث، سلطنت او روزگار امن و امید و آسایش مردم بود و بر خاتمه یافتن این روزگار خوش، حسرت بسیار میخوردند. از آنجا که روزگار کودکی شاه شجاع، دورهٔ پایه گذاری سلطنت آل مظفر و لبریز از کشش و کوشش برای بسط و تحکیم این سلطنت بود، وی مجال تحصیل پیوستهٔ علم را در کودکی نیافت. با این حال، وی در علم و ادب و هنر و فضایل باطنی، سرآمد بود.خطش نیکو بود و نثری روان و زیبا و پرظرافت داشت و شعر میسرود و شاعران را مینواخت و دربارش محفل انس و ادب و هنر بود.زیبایی سیرت و حسن صورت را با مکارم اخلاق و جوانمردی، توأم داشت و برای خوی فرشته گونش داستانهای بسیار نقل کردهاند. برای نمونه نقل کردهاند که یک بار با کوکبهٔ شاهی از میدان مشق نظام بازمی گشت. از آنجا که حسن صورتش زبانزد بود و همه گان آرزوی دیدار او را داشتند، پیرزنی از فراز بام فریاد زد: فاطمه خاتون، فاطمه خاتون بیا که شاه شجاع از کوی میگذرد. شاه ایستاد و کوکبه را ایستاند. سبب را پرسیدند و شاه شجاع گفت: دریغ است که آرزوی دل فاطمه خاتون برآورده نشود و دلش بشکند. ایستادم تا او یک نظر مرا ببیند. سپس به راه افتاد و رفت.
وی در هر جنگ که کرد، پیروز بود و ایران را به حدود طبیعیش بازگرداند و منهای خراسان، بر باقی ایران تاریخی به طور مستمر یا مقطعی حکم میراند چنان که قفقاز را نیز گشود و مدتی بر بغداد نیز تسلط یافت. اگر به مرگ نا به هنگام از دنیا نمیرفت، بعید مینمود که تیمور بر قلمرو آل مظفر پنجه افکند، چنان که چون برای انتظام کار خوزستان به شوشتر رفته بود، مرزبان شرق نامه فرستاد که امیر تیمور بر سیستان تاختهاست و بیم پیشروی وی هست. شاه شجاع در پاسخی کوتاه و کوبنده که جزء اسناد افتخار تاریخ ایران است و با برخواندنش حس شعف و غرور به هر ایرانی دست می دهد، با نثر موجز و دقیق و پر ظرافت همیشگیش بر حاشیهٔ نامه نگاشت که نقض عهد دوستی از امیر تیمور بعید است و اگرهم چنین رخ دهد، لشکر جرّار و شمشیر شیرشکار و تیر جوشن گذار و بازوی کامکار در کار است، بسم الله اگر حریف مایی:
اگر یک نیمهٔ عالم سپاه خصم درگیرد
ز دیگر نیمه بس باشد تن تنهای درویشان
شاه شجاع هرچند که به سبب انتشار اخبار توحشی که تیمور در نبردهایش بر مردمان روا می داشت، از مواجهه با او پرهیز می کرد و حتی این پرهیز از مواجهه را دعای پس از نمازش ساخته بود، اما چنان که از پاسخ کوتاه وی بر می آید، به رغم اخبار هراس آور کینه کشیهای تیمور، هم به لحاظ روانی و هم به لحاظ نظامی، آمادگی کامل برای برخورد و سرکوب تیمور را داشت و چنان که در بخش «یک مقایسهٔ تاریخی» در همین مقاله می خوانید، وی تنها کسی در آن مقطع بود که توان و امکانات لازم را برای سرکوب تیمور در اختیار داشت.
چنان که از مطالعهٔ سیرت شاه شجاع و پدرش امیر محمد و خلف شاه شجاع و خواهرزاده اش شاه منصور بر میآید، این خاندان ایرانی پس از سرآمدن کار ایلخانان مغول، عزم بر احیای ایران و اخراج مغولان داشتند، چنان که پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان و لشکرکشی جانی بیک مغول به ایران برای سلطنت دوبارهٔ مغولان، چون جانی بیک نامه به امیر محمد فرستاد که باید مطیع ما باشی، امیرمحمد پاسخ او را با فرمان بسیج سپاهیان داد و در حملهای سریع به آذربایجان، نایب جانی بیک را که اخی جوق نام داشت در هم شکست و کشت. شاه شجاع نیز روزگار به کشش و کوشش با مغولان گذراند و از آن پیامش دربارهٔ امیرتیمور نیز عزم جدیش بر مقابله با مغولان آشکار است و شاه منصور نیز بر آن هوا بود که ایالات ایران را یکپارچه کند و خود نه به عنوان پادشاه بلکه چون سربازی بر لب جیحون بنشیند تا تیمور از آن گذاره نکند. در مرگ شاه شجاع گفتهاند که زن و مرد ایران یتیم شدند. با مرگ وی، سلطنت آل مظفر که که پس از قرنها حکومت خونبار ترکان و مغولان بر ایران، نوید سلطنتی ایرانی را به همراه آورده بود، به سرعت رو به زوال رفت. پسرش سلطان زین العابدین در برابر تیمور کاری از پیش نبرد و خواهرزاده اش شاه یحیی، مقام سلطنت را با منصب امارت از جانب تیمور عوض کرد. پس شاه منصور، خواهرزادهٔ دیگر شاه شجاع که برادر کوچک شاه یحیی بود، این خواری را تاب نیاورد و بر شیراز تاخت و از حکم تیمور خارج شد. حافظ شیرازی با وصول شاه منصور به شیراز، فرارسیدن بهار امید و آرزو را مژده داد و شکست تیمور متظاهر به دین و عرفان را آرزو کرد:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ما رسید
کجاست صوفی دجال شکل ملحد فعل
بگو که مهدی موعود دین پناه رسید
شاه منصور به شاهزادگان آل مظفر و حکام اطراف و حتی سلطان بایزید عثمانی، نامه کرد که مرا هوای سلطنت نیست، هر یک پسری و سپاهی به من دهید تا بر لب جیحون بنشینم و تیمور را نگذارم که از آب گذاره کند. اما از هیچ سو یاریی نرسید و شاه منصور به سال ۷۹۵هـ.ق سه سال پس از وفات حافظ که او را به فتح مژده داده بود، در نبرد با تیمور کشته شد، در نبردی که به ظهر عاشورا تشبیهش کردهاند و شاه منصور نزدیک بود تیمور را بکشد و تیمور با خزیدن در چادر زنان، خود را نجات داد. این نبرد، پایان سلطنت پرامید آل مظفر بر ایران بود و با کشته شدن شاه منصور، جمیع شاهزادگان آل مظفر به دستور تیمور گردن زده شدند جز دو پسر شاه شجاع که به سمرقند انتقال داده شدند تا تحت نظر باشند و به مرگ طبیعی وفات یافتند.
یک مقایسهٔ تاریخی
اگر بخواهیم برای شاه شجاع در میان دیگر بزرگان تاریخ جهان، شبیه و قرینی بیابیم، بی تردید، شینگن، دایمیو(امیر) نامدار ژاپن در قرن شانزدهم میلادی را خواهیم یافت. این هر دو، آمیزهای از زیباییهای صوری، ظرافت طبع، ادب، هنر، محبوبیتی از آن دست که برای دون ژوان ذکر شده(و اساساً برخی مورخان از قبیل باستانی پاریزی در کتاب شاه منصور مظفری شاه شجاع را دون ژوان ایران دانستهاند) به علاوهٔ شجاعت و صف شکنی و پیروزی مدام بودند و چشم امید مردمان زمانه برای متحد ساختن وطنشان به آنان بود اما با تمام صف شکنیها و پیروزیهای محیرالعقول، در نیمهٔ راه در ۵۰ سالگی وفات یافتند و درست آن دشمنی که شکست خوردهٔ آنان بود، به جا ماند و نه با روشهای مبتنی بر مردانگی آنان، بلکه با شیوههای شیطانوار، وطن را متحد ساخت.
شینگن، در ابتدای قرن شانزدهم در دوران موسوم به سنکوگو(جنگ عمومی) در ژاپن زاده شد. شوگونهای آشیکاگا به قعر ضعف و زوال افتاده بودند و ژاپن به دست دایمیوها تجزیه شده بود و مردم از جنگهای هر روزهٔ آنان کارد به استخوانشان رسیده بود و منجی خود و متحد سازندهٔ ژاپن را انتظار میکشیدند و این همان تصویر ایران پس از مرگ سلطان ابوسعید ایلخان است. شینگن با درک دردها و آرزوهای مردم، آرزوی متحد ساختن ژاپن و سرکوب دایمیوهای جنگ سالار را داشت، اما پدرش نوبوتورا تاکدا که بر پسر بدگمان شده بود و تصور میکرد که شینگن، به زودی جای او را غصب خواهد کرد، بر آن شد که او را فروگیرد، اما شینگن پیش دستی کرد و پدر را فروگرفت و تبعید کرد و این نیز صحنهای دیگر از زندگانی شاه شجاع است.
شینگن پس از به قدرت رسیدن در ۲۱ سالگی، درگیر نبردهایی بی پایان با دایمیوهای جنگ سالار شد و در این مدت از خود مدیری بی نظیر برای کشورداری و سرداری صف شکن برای نبردرا به نمایش گذاشت به گونهای که الگوهای حکومتی و نقشههای جنگی او مورد استفادهٔ رقبایش قرار میگرفت و به مرور در سطح جهان نیز منتشر شد.وی همچنین شخصیتی محبوب قلوب داشت و مجمع امیدها و آرزوهای مردم به شمار میرفت و در چهرهٔ او متحدسازندهٔ ژاپن و سرکوبگر دایمیوهای جنگ سالار را میدیدند، اما این آرزوها در کمال ناباوری با مرگ نا به هنگام شینگن بر باد رفت. دشمنانش و عموم مردم بر او گریستندچنان که بر شاه شجاع. با مرگ شینگن، اتحاد سه دایمیو: اُدا نوبوناگا، هیده یوشی و توکوگاوا که درست در سال پیش از مرگ شینگن، شکستی موحش و فلاکت بار از او خورده بودند، مأموریت اتحاد وطن را بر عهده گرفتند و نه با روشهای شینگن بلکه با متوحشانهترین شیوهها ژاپن را متحد ساختند و در این را] ابتدا خاندان شینگن را قتل عام کردند.انگار که در تاریخ یک چشمبندی اتفاق افتاده بود. به مدت ۳۰ سال، نویسندهٔ فیلمنامهٔ تاریخ ژاپن، به بنندگان این فیلم، القا میکرد که شینگن متحدکنندهٔ ژاپن است، در حالی که در پایان این فیلم معلوم شد که ذهنیت بینندگان اشتباه بوده و رقبای شینگن، متحدکنندهٔ ژاپن بودند!
شاه شجاع نیز در نظر مردم، بخت اول متحد ساختن ایران و اخراجگر مغولان و سرکوب کنندهٔ تیمور به شمار میرفت. دربارهٔ شینگن نوشتهاند:«هنگامی که تاکدا شینگن به سن ۵۰ سالگی رسید تنها دایمیو در خاک ژاپن بود که توان لازم برای جلوگیری از فتح تمام خاک ژاپن توسط ادا نوبوناگا را داشت». عین همین جمله را با تعویض نام میتوان برای شاه شجاع و تیمور نیز به کار برد. شینگن با وصول اخبار پیشرویهای متوحشانهٔ ادانوبوناگا، سال پیش از وفات نا به هنگامش دست به تحرکات نظامی گستردهای زد و در نبرد موسوم به «میگاتا گاهارا» که از نبردهای کلاسیک تاریخ محسوب میشود و نقشه اش در آکادمیهای نظامی تدریس میشود، شکستی موحش و مفتضحانه بر اتحادیهٔ اُدانوبوناگا، ایائسو توکوگاوا، یوسوگی کنشین و تویوتومی هیده یوشی افکند، چنان که نقل است توکوگاوا هنگام گریختن از این معرکهٔ مهلکه گون، بیش از ۵ سرباز برایش نمانده بود، اما همین توکوگاوا نهایتاً و در کمال ناباوری، وارث ژاپن متحد شد.با مرگ نابه هنگام شاه شجاع نیز به سان شینگن، مغولان آل جلایر که سال پیش، از او شکستی موحش خورده بودند تا دیرزمانی به جا ماندند و اندکی بعد نیز تیمور که شبیه اُدانوبوناگا، چهرهای شیطانی از خود بروز داده بود، برای نخست بار وارد داخلهٔ ایران شد و نهایتاً موفق شد ایران را متحد سازد و در این راه، شاهزادگان آل مظفر را نیز قتل عام کرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#190
Posted: 2 May 2012 07:09
قطب الدین شاه محمود «776 759 ق/ 1375 1385م»
قطب الدین شاه محمود در جمادیالاول 737 ق/ دسامبر 1336م زاده شد. در توطئه دستگیری و نابینا کردن پدرش مبارزالدین محمد شرکت داشت. پس از آن که شاه شجاع بر تخت نشست، اصفهان و ابرقو به او سپرده شد. وی در دوره هفده ساله امارتش در اصفهان، زمانی مطیع فرمان شاه شجاع بود و برای مدتی نیز فارس را به کمک پدر زنش اولیس ایلکانی در تصرف داشت. شاه محمود 38 سال و 5 ماه و 9 روز عمر کرد. پس از مرگ 776 ق/ پ375 م چون فرزندی نداشت، گروهی از اهالی اصفهان هوادار فرمانروایی سلطان اولیس فرزند شاه شجاع و گروهی دیگر خواستار پیوستن اصفهان به قلمرو پادشاهی شاه شجاع شدند. بر اثر این دو دستگی شورشی در شهر درگرفت و مردم اصفهان چنان با هم به نزاع پرداختند که پیش از 10 نفر بر جنازه شاه محمود برای نماز حاضر نشدند. اما شاه شجاع پس از آگاهی از مرگ برادر به اصفهان رفت و آن شهر را رسما" به قلمرو خود افزود.
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد