ارسالها: 484
#11
Posted: 14 Apr 2012 06:32
داستان زندگي اشرف پهلوي8
در اين ميان دربار ايران، در جهت سرپوش نهادن بر اين رسوايي بزرگ، به سياق ماضي، چند نويسنده چرخ پنجم در جرايد غير معتبر خارجي را اجير نمود، تا درباره اين حادثه بنويسند:
«اروپا از نظر ناامني به قرون وسطي بر مي گردد زيرا تروريست ها، آدم رباها و ديگر عناصر ضد اجتماعي در همه جا پراكنده اند. . . در شبكه تروريستي كساني كه مدعي داشتن نظرات سياسي هستند با آنهايي كه براي پول آدم مي كشند يا افراد را گروگان مي گيرند متحد شده اند، اين يك نسخه تازه از «مافيا» به شمار مي رود كه از ترور و آدم ربايي به عنوان وسيله اي براي
جمع آوري پول استفاده مي كنند». (49)
نويسنده در ادامه در جهت عادي جلوه دادن اين حادثه يادآور مي شود:
«شخصيت هاي معروف را نبايد تنها هدف هاي حمله تروريست ها دانست، در هلند صدها كودك و زن نيز گروگان گرفته شده اند، در ايتاليا دو كارگر كه حاضر نبودند در يك اعتصاب غير قانوني شركت كنند، از خانه خود ربوده شدند و بعداً اجساد آنها در يك كانال فاضلاب پيدا شد. در آلمان فدرال، كشيش يك روستاي كوچك جزو قربانيان تروريست ها بوده است. . . در حال حاضر بسياري از شخصيت هاي سياسي و اجتماعي و اقتصادي اروپا از بيم گروگان گرفته شدن زير پوشش ارتش هاي كوچك خصوصي رفت و آمد مي كنند. . . ». (50)
جالب اينكه اشرف پهلوي سه روز پس از اين حادثه به ايران باز مي گردد و مثل برادرش «محمدرضا» با وقاحت ادعا مي كند كه دست خداوند حافظ او بوده و هست:
«والاحضرت اشرف: قدرتي مافوق قدرت گلوله، حافظ ماست». (51)
بدين ترتيب براي مدتي شكرگذاري به درگاه خدا و نگارش مقاله هاي تملق آميز در دستور كار كارگزاران و نشريات وابسته قرار گرفت، اما عليرغم اين صحنه سازي ها داستان واقعي اين ماجرا در ميان مردم كوچه و خيابان دهان به دهان مي گشت تا اين نكته به اثبات برسد كه هجوم اين همه تبليغ دروغ در برابر حقيقت رنگ مي بازد.
حقيقت ماجرا چه بود؟
واقعيت اين بود كه «اشرف پهلوي» در زماني كه تازه دستش در كار قاچاق باز شده بود، به دليل موقعيت متزلزل برادرش «محمدرضا» در دوران اوايل سلطنتش، با مافياي بين المللي تهيه و توزيع مواد مخدر بر سر يك سفره نشسته بودند، در آن روزگار اشرف «حق دلالي» محموله هاي مواد مخدر خود را به خاطر پشتيباني و توزيع آنها، به پدرخوانده هاي مافيا مي پرداخت. آنها نيز سهم وي را به خاطر تأمين مواد و ترانزيت آن از خاك ايران و حمل آنها با كاميون هاي دربار شاهنشاهي تا قلب اروپا، محفوظ مي داشتند، اما در اواخر سلطنت «محمدرضا پهلوي» اشرف كه برادر خود را قدرت بلامنازع و ژاندارم منطقه مي پنداشت به توافق هاي خود با مافياي مواد مخدر، پشت پا زد و از پرداخت حق حساب آنها امتناع ورزيد، بدين خاطر پدرخوانده هاي مافياي جهاني مواد مخدر با ترتيب دادن نقشه گلوله باران خودروي حامل اشرف به او
ضرب شست نشان داده و در عمل ثابت نمودند كه حتي در قلب اروپاي سرشار از آرامش هم مي توانند او را بكشند. البته پس از اين حادثه «اشرف» حساب كار دستش آمد و همكاري خود را با مافيا از سر گرفت، ورنه در سايه بلند پروازي هاي خود مي خواست مافيا را از معادله خود حذف كند.
شب حادثه
در اولين ساعات روز 21 شهريور ماه سال 1356، اشرف پهلوي به همراه نديمه اش «فروغ خواجه نوري» و معشوق هايش «نادر بيجارچي» و «امير اعتماديان» و «روبن گلسرخيان» پس از مدتي ولگردي در قمارخانه هاي «كان» واقع در جنوب فرانسه، هنگامي كه از فرط استعمال مواد مخدر و مشروبات الكلي روي پا بند نبودند، تصميم گرفتند جهت استراحت به ويلاي اشرف بروند.
خودروي اشرافي آنها - «رولزرويس» - به آرامي در جاده كنار دريا به سمت «خوان له په» در حال حركت بود. اشرف و همپالگي هايش نيز مدهوش و لايعقل بودند. ناگهان يك پژوي 504 آبي رنگ از آنها سبقت گرفت، وقتي مانور سبقت گيري به پايان رسيد، خودروي حامل اعضاي مافيا، «رولزرويس» حامل اشرف را وادار به توقف نمود و پس از آن، دو تن از سرنشينان پژو، اشرف و همراهانش را به گلوله بستند. در اين حادثه «فروغ خواجه نوري» به دليل اصابت دو گلوله به مغزش در جا مرد. يكي از معشوق هاي اشرف نيز كه رانندگي خودرو را برعهده داشت، زخمي شد.
اصولاً اشرف اكثر ايام سال را از كيسه بيت المال در خارج از كشور، بويژه در اروپا مي گذراند و به كازينوها و قمارخانه هاي اشرافي مي رفت. در يكي از همين شب ها و در راه بازگشت از يك كازينو بود كه اتومبيل وي مورد هجوم يك گروه مافيايي مسلح قرار گرفت.
به گفته شاهدان اشرف كه در اين زمان در صندلي جلوي اتومبيل و در كنار يكي از معشوق هايش به نام روبن گلسرخيان نشسته بود، جان سالم به در برد و نديمه اش فروغ خواجه نوري - كه در صندلي عقب قرارداشت - كشته شد. خبر اين حادثه همان روز به تهران رسيد و روزنامه هاي خبري كشور، از جمله روزنامه كيهان همانگونه كه ذكر شد به اين مناسبت شماره فوق العاده منتشر كردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
49- ترجمه متن در روزنامه كيهان، مورخه 23/6/1356 درج شده است.
50- ترجمه متن در روزنامه كيهان، مورخه 23/6/1356، درج شده است.
51 -روزنامه كيهان، مورخه 26/6/.1356
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#12
Posted: 14 Apr 2012 06:33
داستان زندگي اشرف پهلوي10
به مناسبت رفع خطر از وجود والاحضرت اشرف پهلوي روز گذشته مراسمي به منظور نيايش و شكرگزاري در سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي برگزار شد. در اين مراسم ابتدا. . . معاون مدير عامل درباره حادثه سوءقصد. . . مطالبي را ايراد كرد، سپس دكتر نصرت الله كاسمي، مشاور عالي سازمان، بيانات مفصلي در شرح سجاياي اخلاقي والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي و تلاش خستگي ناپذير والاحضرت در خدمات اجتماعي. . . ايراد نمود.
شواهد و مدارك موجود نشان مي داد كه اشرف پس از بازگشت از يك قمارخانه در شهر «كان» واقع در امير نشين مونت كارلو، مورد هجوم يك گروه از گانگسترها كه با اشرف پهلوي در مورد مواد مخدر اختلاف داشتند، قرار گرفته است.
اشرف در خاطرات خود در پيرامون چگونگي اين حادثه مي گويد:
«در تابستان 1356 با عده اي از دوستان در منزلم در «ژوئن دپر» به سر مي بردم. شبي در يكي از رستوران هاي مورد علاقه ام. . . شام خورديم. پس از شام به كازينوي بام پيچ. . . رفتيم. نزديك ساعت سه بامداد از كازينو خارج شديم. . . كناره راننده نشستم. . . ناگهان يك اتومبيل پژو سياه با آخرين سرعت از ما سبقت گرفت و سپس به چپ پيچيد و راه را بر ما سد كرد. آن گاه دو مرد مسلح از اتومبيل بيرون پريدند و شروع به تيراندازي كردند. راننده. . . پايش را روي گاز گذاشت و با رولزرويس سنگين به عقب پژو زد. . . در حاليكه آماج تيرها بوديم، راننده دنده عقب زد و بار ديگر با سرعت رولزرويس را به پژو كوفت. من خودم را روي كف ماشين انداختم. . . لحظه اي بعد فريادي از عقب اتومبيل به گوشم رسيد. يكي از دوستانم تير خورده بود و خون از چشمهايش فوران مي كرد. . . زن زخمي را به بيمارستان رسانديم، پس از نيم ساعت خبردادند كه فوت كرده است. روز بعد كه اتومبيل را ديدم متوجه شدم كه نجات من به يك معجزه شبيه بوده است. چهارده گلوله شليك شده بود و بيشتر آنها به طرفي كه من نشسته بودم اصابت كرده بود. . . ». (52)
پس از اين حادثه رژيم پهلوي يك برنامه وسيع تبليغاتي را سازمان داد و وزارت اطلاعات چندين روز پياپي با ارسال مقالاتي به روزنامه ها مي كوشيد تا اين حادثه را يك رويداد سياسي جلوه دهد و آن را در ارتباط با موقعيت و جايگاه اشرف پهلوي به عنوان رئيس هيئت نمايندگي ايران در سازمان ملل متحد و محصول حسادت كساني كه قادر به تحمل و ديدن رفاه و آسايشي كه از رهگذر حكومت پهلوي و انقلاب سفيد نصيب ملت ايران شده نيستند، قلمداد نمايد. اما مردم فريب اين تبليغات را نمي خوردند و مي دانستند كه اين حادثه به رابطه اشرف با مافيا باز مي گردد و اكثريت مردم نام روبن گلسرخيان، فاسق اشرف كه در آن شب همراه او بود را مي دانستند و مرتباً بر زبان مي آوردند.
از روز بعد در پاره اي از ادارات و سازمان ها مراسم دعا و نيايش به مناسبت رفع خطر از وجود اشرف پهلوي برگزار گرديد. با اينكه اكثر كاركنان ادارات از حضور در اين مراسم مسخره خودداري مي كردند، ولي وزارت اطلاعات اخباري در اين مورد تنظيم مي نمود و جرايد را وادار به چاپ آنها مي كرد:
«به مناسبت رفع خطر از وجود والاحضرت اشرف پهلوي روز گذشته مراسمي به منظور نيايش و شكرگزاري در سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي برگزار شد. در اين مراسم ابتدا. . . معاون مدير عامل درباره حادثه سوءقصد. . . مطالبي را ايراد كرد، سپس دكتر نصرت الله كاسمي، مشاور عالي سازمان، بيانات مفصلي در شرح سجاياي اخلاقي والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي و تلاش خستگي ناپذير
والاحضرت در خدمات اجتماعي. . . ايراد نمود». (53)
ازدواج و هوس بازي هاي اشرف
اگر چه بنا بر روايت «حسين فردوست» اشرف پهلوي در دوران نوجواني با چند تن از افسران جوان شاغل در كاخ هاي سلطنتي روابط نامشروع داشته است اما اولين مردي كه رسماً در زندگي اشرف پهلوي ايفاي نقش كرد مهرپور تيمورتاش پسر عبدالحسين تيمورتاش (54) وزير دربار مقتدر رضاخان بود. عبدالحسين تيمورتاش با بهره گيري از موقعيت شغلي اش فرزندان خود را به دربار پهلوي برد تا به عنوان دوست و همبازي در خدمت فرزندان رضاشاه باشند. آنان در سال هاي آغازين سلطنت رضاخان همين نقش را ايفا مي كردند. اما با بزرگتر شدن بچه هاي رضاخان و آغاز دوران بلوغ آنان، بچه هاي تيمورتاش نيز كه پا به دوران بلوغ گذاشته بودند، صاحب نقشي پر رنگ تر در زندگي محمدرضا و اشرف پهلوي شدند، به طوري كه ايران تيمورتاش، دختر عبدالحسين تيمورتاش مورد توجه محمدرضا پهلوي قرار مي گيرد و اشرف پهلوي نيز دل به پسرش، يعني مهرپور تيمورتاش مي بندد. اما با فروپاشي اقتدار عبدالحسين تيمور تاش و بازداشت و محاكمه او به اتهام جاسوسي براي شوروي و سرانجام محاكمه خفت بار و قتل وي در زندان قصر، پاي فرزندان تيمور تاش از دربار پهلوي بريده شد و تنها ياد و خاطره آنان در ذهن محمدرضا و اشرف ماند. به طوري كه محمدرضا پهلوي در خاطرات خود «ايران تيمورتاش» را اولين زني كه به او دل بسته بود و آرزوي دستيابي به وي را داشت، معرفي مي كند و اشرف هم كه اميدوار بود با مهرپور تيمور تاش ازدواج كند، مجبور به جدايي از وي مي گردد و بوالهوسانه تن و دل به برادر او، هوشنگ تيمورتاش مي سپارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
52- پهلوي، اشرف، من و برادرم.
53- روزنامه كيهان، مورخه 28/6/.1356
54- عبدالحسين تيمورتاش در سال 1260 در بجنورد به دنيا آمد. در 16 سالگي به روسيه اعزام شد و در مدرسه نظامي نيكلا به تحصيل پرداخت. در دوره دوم مجلس شوراي ملي به عنوان نماينده انتخاب شد. در زمان نخست وزيري وثوق الدوله والي گيلان شد و با بي رحمي به سركوب جنبش جنگل اشتغال ورزيد. در بهمن 1300 به عنوان وزير عدليه به كابينه مشيرالدوله راه يافت و پس از كسب اختيار از مجلس وزارت عدليه را منحل ساخت و كوشيد تا يك عدليه مدرن به وجود آورد، اما دوران وزارتش چهار ماه بيشتر نشد. در سال 1302 بار ديگر به عنوان نماينده به مجلس دوره پنجم راه يافت و در صف اول هواداران رضاخان قرارگرفت. در همين سال به عنوان وزير فوايد عامه به كابينه رضاخان آمد. او در تمام بازي هاي سياسي براي به سلطنت رساندن رضاخان نقش درجه اول را داشت. پس از پادشاهي رضاخان قدرت تيمورتاش افزايش يافت. پس از استعفاي مستوفي الممالك درسال 1306، همگان تيمورتاش را نخست وزير آينده مي دانستند. اما رضاشاه به او گفت: «من تو را نخست وزير نمي كنم. ولي اختيار انتخاب نخست وزير را به تو مي دهم. برو هر كس را كه دلت مي خواهد براي
نخست وزيري انتخاب كن» و تيمورتاش، مخبرالسلطنه هدايت را نخست وزير كرد. او تا سال 1310 شخص دوم مملكت بعد از رضاخان بود. او كه براي گفتگو پيرامون قرارداد نفت به انگلستان رفته بود، در راه بازگشت در روسيه كيف دستي خود را گم كرد. مدارك موجود در اين كيف توسط انگليسي ها در اختيار رضاخان قرار گرفت و موجب شد تا رضاخان دستور دستگيري او را صادر نمايد. سرانجام در روز نهم مرداد 1312 «تيمور تاش» به دستور رضاخان، توسط «پزشك احمدي» به قتل رسيد.
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#13
Posted: 14 Apr 2012 06:35
داستان زندگي اشرف پهلوي11
در سال 1317 رضاشاه تصميم گرفت تا شمس و اشرف را شوهر دهد. به همين سبب از برخي رجال و دولتمردان و اشراف خواست تا عكس هايي از پسران خود را به دربار بفرستند، تا در اختيار اشرف و شمس پهلوي قرار گيرد و آنها از هر كس خوششان آمد وي را به شوهري برگزينند تا به دامادي رضاشاه مفتخر شوند. حاج مخبرالسلطنه هدايت كه سالها مقام نخست وزيري رضاخان را برعهده داشت، در اين مورد مي نويسد:
«تجدد بر هم زن همه رسوم و آداب است. عروسي فرمايشي هم يكي از آن جمله است. در كابينه محمود جم معروف شد عكس عده اي از جوانان را به شاهدخت ها عرضه دارند، تا كه قبول افتد و كه در نظر آيد. پسر جم و پسر قوام شيرازي پسند افتادند. چه حاجت به عكس بود، نمي دانم. جم و قوام هر دو در قلهك مي نشينند و عصرها محل گردش آنها و شاهدخت ها در صحراي دروس بود. همديگر را خوب مي شناختند. قوام پس از قضيه اسعد ]منظور قتل سردار اسعد بختياري است[ مورد لطف مخصوص واقع شده و در سفرها ملازم خدمت است. به هر حال مجلس عقد بي مزه اي منعقد شد. با اينكه متاركه داشته، به موجب دعوت در مجلس حاضر شدم. يك طرف تالار، شاه ايستاده بودند و قدري فاصله وزراي سابق ولاحق. طرف ديگر ملكه و شاهدخت ها روي كرسي نشسته بودند، ساكت و صامت. دامادها عبوس زير دست عروس ها ايستاده در حال خود فكر مي كردند. نه شيريني و نه ميوه اي در بساط بود. . . روي هم رفته مجلس خنكي بود و بعد خنكي هاي بيشتري بروز داد، بلكه به برودت كشيد. پسر قوام از اول ناراضي بود، پسر جم را نمي دانم. . . ». (55)
حسين فردوست كه از سال هاي كودكي به دربار رفت و آمد داشت و به عنوان همكلاس در شمار دوستان بسيار نزديك محمدرضا و اشرف پهلوي بود، از اين ماجرا روايت ديگري دارد، وي در كتاب خاطرات خود به ماجراي ازدواج اشرف اشاره مي كند و مي نويسد:
«همان روز خود اشرف با ناراحتي براي من تعريف كرد كه پدرم ما را صدا كرد و گفت: موقع ازدواجتان است و دو نفر براي شما در نظر گرفته شده است. شمس چون خواهر بزرگ تر است انتخاب اول با او خواهد بود و دومي هم نصيب تو خواهد شد». (56)
به اين ترتيب رضاخان علي قوام و فريدون جم را براي دامادي خود برگزيد و شمس پهلوي كه بزرگ تر بود، فريدون جم را كه خوش تيپ تر و جذاب تر بود، براي همسري انتخاب كرد و علي قوام نصيب اشرف شد.
علي قوام شوهر اول اشرف پهلوي پسر قوام الملك شيرازي بود و نسب او به ميرزا ابراهيم خان كلانتر - همان كسي كه به لطفعلي خان زند خيانت كرد و دروازه هاي شيراز را به روي آغامحمدخان قاجار گشود - مي رسيد و اجداد وي از يهوديان جديدالاسلام شيراز بودند. ابراهيم قوام الملك پدر علي قوام از مأموران انگليس بود و خاندان او به صورت جد اندر جد در خدمت دولت انگليس قرار داشتند. وي مردي بسيار ثروتمند بود و تنها سيصد و پنجاه پارچه آبادي در استان فارس داشت. قوام الملك تا آن حد به انگليسي ها نزديك بود كه رضاشاه براي ماندگاري بر اريكه سلطنت از او ياري خواست و وي را به ديدار سفير انگلستان در ايران فرستاد تا نظر موافق او را براي ادامه سلطنتش جلب كند، ولي سر ريدر بولارد نپذيرفت و به قوام گفت كه رضاخان بايد برود.
علي قوام هم به راه پدرش مي رفت و رابطه بسيار نزديكي با مأموران انگليسي مقيم ايران داشت. وي دولت انگلستان را پناهگاه و حامي خود مي دانست تا جايي كه پس از وقايع سوم شهريور 1320 و حمله متفقين و سرنگوني رضاخان، علي قوام، همسرش اشرف و پسر خردسالش شهرام را رها كرد و به سفارت انگليس پناه برد و مدتي در محل تابستاني سفارت انگليس در زرگنده زندگي كرد.
زماني كه رضاشاه تصميم به شوهر دادن اشرف گرفت، علي قوام در انگلستان بود و در كمبريج يك دوره آموزشي را مي گذراند. وي به تهران احضار شد و پس از انجام مراسم ازدواج به دستور رضاخان به دانشكده افسري اعزام گرديد و همراه با محمدرضا پهلوي در سال اول اين دانشكده به خواندن دروس نظامي اشتغال ورزيد. وي تا درجه سرهنگي در ارتش بود، اما پس از استعفا از كار نظامي به تجارت روي آورد.
زندگي با علي قوام به هيچ وجه مورد علاقه و رضايت اشرف پهلوي نبود. او اين ازدواج را تحميلي مي دانست و دور از چشم رضاشاه عدم رضايت خود از اين وصلت را ابراز مي كرد. وي در خاطراتش به اين عدم علاقه و رضايت اشاره مي كند و مي نويسد:
«اولين باري كه چشمم به دو داماد آينده افتاد هنگامي بود كه آنان با برادرم تنيس بازي مي كردند. قرار بود فريدون جم كه افسر جوان ارتش و پسر نخست وزير بود، شوهر آينده من شود و خواهرم با مردي به نام علي قوام كه از خانواده هاي سرشناس شيراز بود، ازدواج كند. طبيعتاً من در آن روز فقط به مردي كه براي همسري من انتخاب شده بود، توجه كردم. بايد اعتراف كنم كه هر چند هنوز علاقه اي به ازدواج نداشتم ولي او را جواني بلند بالا، خوش اندام و باسليقه يافتم. اما متأسفانه شمس اظهار نظر كرد كه او به نامزد من بيشتر از مردي كه پدرمان براي او انتخاب كرده بود، علاقه مند است. چون او خواهر بزرگ تر بود، حق تقدم را به او دادند و به اين سبب نامزدهاي ما را رسماً عوض كردند. من از همان اول از علي قوام بدم مي آمد. نمي دانم علتش اين بود كه او به اندازه فريدون جم جذاب نبود، يا اينكه چون او را به من تحميل كرده بودند، از او بدم مي آمد. يك هفته تمام از اتاقم بيرون نيامدم و گريه كردم. . . ». (57)
او در قسمتي ديگر از خاطراتش ضمن اشاره به جشن عروسي اش مي گويد:
«در حالي كه پيراهن سفيد لاتون به تن داشتم، در مراسم عروسي مشتركي كه براي من و شمس بر پا شده بود، تن به ازدواج دادم. اما اگر پيراهن سياه پوشيده بودم مناسب تر بود. . . ». (58)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــ
55- هدايت، مهديقلي، خاطرات و خطرات، ص .416
56- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص .63
57- پهلوي، اشرف، من و برادرم (خاطرات اشرف پهلوي)، تهران، نشر علم، تابستان 1375، ص .76
58 -همان، ص .77
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#14
Posted: 14 Apr 2012 06:36
داستان زندگي اشرف پهلوي۱۲
اشرف قبل از ازدواج زمينه فساد داشت و اين نكته را بسياري از درباريان و افراد نزديك به او مورد اشاره قرار داده اند. اما ازدواج با علي قوام را يكي از مهم ترين عوامل مؤثر در بي بند و باري و گرايش هاي فسادآلود وي مي دانند. از جمله ارتشبد فردوست در اين مورد مي نويسد:
«ازدواج اشرف با علي قوام در زندگي اشرف عواقب وخيمي گذارد. البته قبل از ازدواج با علي مي دانستم كه اشرف آمادگي زيادي براي فساد دارد. . . ازدواج با علي قوام در اشرف يك عقده شديد ]به وجود آورد[ و اين روحيه او را تشديد كرد. . . ». (59)
روحيات علي قوام هم اين وضعيت را تشديد كرد. زيرا وي موجودي بشدت فرصت طلب بود و بيشتر از اينكه به نفس ازدواج و زناشويي و كانون خانواده بينديشد، در فكر منافعي بود كه پيوند با دربار برايش مهيا مي ساخت. او به هيچ وجه در انديشه وظايفش به عنوان يك شوهر نبود. اشرف در خاطرات خود به اين نكته اشاره مي كند و مي نويسد:
«شوهرم از اين بي علاقگي و يا از اينكه بين ما هيچگونه محبتي وجود نداشت، به هيچ وجه ناراحت نبود. چنين مي نمود كه او به همين راضي است كه رسماً شوهر دختر شاه باشد. او كمترين توجهي به اين نداشت كه ما بايد با هم زندگي زناشويي واقعي داشته باشيم. . . ». (60)
با حمله متفقين به ايران و تبعيد رضاشاه، شمس پهلوي و شوهرش فريدون جم به همراه فاطمه پهلوي و برادرهايش در معيت رضاخان به جزيره موريس در اقيانوس هند رفتند و اشرف به همراه شوهرش در تهران ماند. رفتن پدر و اشتغالات برادرش در كارهاي مملكتي موجب شد تا اشرف از آزادي عمل بيشتري در ارتباط با مردان برخوردار باشد.
رابطه اشرف با سربازان آمريكايي
در آن زمان تهران در تسخير نيروهاي متفقين بود. ارتشبد فردوست اوضاع تهران را بدين گونه توصيف مي كند:
«وضع اين سه نيرو (انگليس، شوروي و آمريكا) از نظر برخورد و رفت و آمد با مردم متفاوت بود. . . در تهران نيروهاي شوروي در انظار عمومي ديده نمي شدند. . . انگليسي ها نيز كمتر ديده مي شدند و غالباً در باشگاه هاي خود بودند. ولي وضع آمريكايي ها به كلي متفاوت بود. آنها در خيابان اميرآباد يك باشگاه داشتند كه مخصوص افسران و درجه دارانشان بود. روزانه به هر كدام يك بسته اي به عنوان جيره غذايي مي دادند، كه هر بسته براي مصرف 6-5 نفر كافي بود. در هر يك از اين بسته ها انواع و اقسام كنسروها، انواع نان ويتاميني كه بايد روزانه مصرف مي كردند، دو بطري ويسكي و دو بسته سيگار خوب بود. آمريكايي ها به سرعت باشگاه اميرآباد را به مركز فحشا تبديل كردند. كاميون هاي آمريكايي به مركز شهر مي آمدند و دخترها را جمع مي كردند و به باشگاه مي بردند. دخترهايي كه به اين اوضاع تمايل داشتند، صف مي كشيدند و منتظر مي ماندند. مثل اينكه در صف اتوبوس هستند. كاميون هاي روباز ارتش آمريكايي مي آمد و دويست، سيصد دختر را سوار مي كرد و مي برد. آمريكايي ها هر چند پول نداشتند، ولي با همين بسته ها دخترها را راضي مي كردند. من با يكي از كساني كه به باشگاه مي رفت آشنايي داشتم و ديدم كه انبارخانه او تا زير سقف از اين بسته ها چيده است. هر روز كه مي رفتند يك يا دو بسته مي گرفتند. اين بسته ها قيمت گراني داشت و خريد و فروش مي شد. يكي از كساني كه با آمريكايي ها رفت و آمد داشت خاله محمدرضا بود كه اكنون شاه ايران شده بود. . . ». (61)
اشرف پهلوي هم در شمار زنان و دختراني بود كه بي پروا به باشگاه آمريكايي ها مي رفت و با سربازان آمريكايي رابطه برقرار مي كرد. خودش در اين مورد مي نويسد:
«در اولين سال هاي پس از رفتن پدرم به تبعيد، تغييرات مهمي در زندگي من ايجاد شد. با وجود آنكه ما در دوره اي پر از اضطراب زندگي مي كرديم، حضور اين همه خارجي در تهران سبب شده بود كه اين سال ها براي من به صورت دوره اي براي كشف و شناخت چيزهاي تازه درآمد. شهر تهران فعاليت و جنب و جوش بيشتري پيدا كرده و در پيرامون ماطنين موسيقي و زبان هاي گوناگون به گوش مي رسيد. افكار و عادات و رسوم خارجي كم كم شروع به خودنمايي مي كرد، با وجود آن كه من آدم محتاطي هستم و در آن زمان با عده معدودي روابط خصوصي داشتم، بي اندازه كنجكاو بودم بدانم ديگران چگونه زندگي مي كنند و افكار و احساسات آنان چيست؟ با از بين رفتن كنترل شديدي كه پدرم نسبت به ما اعمال مي كرد و در شرايط حاد و پر فراز و نشيب دوران جنگ، من آزاد بودم كه برنامه روزانه ام را آن طوري كه خودم مي خواستم تنظيم كنم. . . با در نظر گرفتن شيفتگي خاصي كه به فرهنگ غربي پيدا كرده بودم، هنگامي كه شنيدم. . . سربازان آمريكايي به پايگاه اميرآباد خواهند آمد، نتوانستم جلوي خودم را بگيرم. . . دلم مي خواست يك شب را بدون دردسر و دور از تشريفات رسمي در چنين مجلسي بگذرانم. از اين رو. . . ]به صورت ناشناس[ به اميرآباد مي رفتم. . . رابطه سربازان آمريكايي نسبتاً گرم و دوستانه بود. . . ». (62)
اشرف پس از وقايع شهريور 1320 نخستين زمزمه هاي جدايي از علي قوام را سرداد. خودش مدعي است قبل از اينكه رضاشاه از خاك ايران خارج شود، با او پيرامون جدايي از شوهرش حرف زده و موافقت پدرش را در اين مورد جلب كرده بود. (63) اما علي قوام كه در انديشه بهره برداري هر چه بيشتر از موقعيت و رانت هايي كه داماد دربار بودن برايش ايجاد مي كرد بود، به اين جدايي تن در نمي داد و مي كوشيد تا به هر صورت ممكن از جدايي خود و اشرف جلوگيري نمايد. از اين زمان به بعد روابط اشرف پهلوي و علي قوام به سردي كامل گراييد و به تلافي ناكامي هاي گذشته در رابطه با مهر پور تيمور تاش، مجدداً به وي نزديك شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
59- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص .67
60- پهلوي، اشرف، من و برادرم، ص .78
61- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، صص 124-.123
62- پهلوي، اشرف، من و برادرم، صص 111-.108
63-همان، صص 97-.96
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#15
Posted: 14 Apr 2012 11:04
داستان زندگي اشرف پهلوي13
بر اثر تبعيد پدرم، خانواده تيمورتاش و دوست ديرين من مهرپور توانستند به تهران بازگردند. من براي اولين بار با مهرپور، برادر او هوشنگ و تني چند از دوستان آنان زندگي اجتماعي جديدي را كه خارج از خانواده سلطنتي بود، آغاز كردم. كارهايي كه ما مي كرديم، از قبيل گوش دادن به موسيقي، رقص و. . . همه بر اساس ضوابط غربي مناسب و مطلوب شناخته مي شد. . . و از چارچوب اخلاق و آداب و رسوم ايراني هم گاه گاه مي شد قدمي فراتر نهاد. مشروط بر آنكه مسأله و سرو صدايي در خانواده سلطنتي به وجود نياورد. . . اين روزها در مقايسه با زندگي اي كه قبلاً داشتم، روزهاي پرماجرايي بود». (64)
اصرار اشرف براي جدايي از علي قوام و رابطه جديد او با مهرپور تيمورتاش موجب شد تا شايعه ازدواج قريب الوقوع آنان بر سر زبان ها بيفتد و محمدرضا پهلوي كه از مكنونات قلبي خواهر دوقلويش آگاهي داشت، براي زمينه سازي اين وصلت دست به كار شد و فرزندان عبدالحسين تيمورتاش را به دربار فراخواند(65) و رفت و آمد با آنها را از سر گرفت و حتي تصميم گرفت كه با ارجاع يك شغل مهم به مهرپور تيمورتاش فضا را براي اين ازدواج آماده تر سازد. اما مهرپور تيمورتاش در يك حادثه رانندگي درگذشت و به اين ترتيب كاخ آمال اشرف نابود شد. اشرف در اين مورد مي نويسد:
«در يكي از شب ها هنگامي كه من و دوستانم در خانه خواهرم دور هم جمع شده بوديم و در انتظار آمدن مهرپور بوديم، صداي زنگ تلفن بلند شد. مهرپور بود. او گفت كه از بيمارستان تلفن مي كنم، من تصادف اتومبيل داشته ام، اما چيز مهمي نيست. برداشت ما از اين كلمات اين بود كه زخم هاي مهرپور جزيي است و بدين جهت چند روز بعد هنگامي كه براي رفتن به بيمارستان آماده شده بوديم تا بهبودي او را جشن بگيريم و او را همراه خود به منزل بياوريم باز صداي زنگ تلفن بلند شد. اين بار اطلاع پيدا كرديم كه مهرپور ناگهان به علت لخته شدن خون درگذشته است». (66)
با مرگ مهرپور تيمورتاش، اشرف پهلوي به طرف برادر او هوشنگ تيمورتاش مي رود و به او دل مي بازد و دراين راه تا آنجا پيش مي رود كه حاضر به چشمپوشي از امتيازات درباري مي شود و تصميم مي گيرد تا با او فرار كند:
«غم مشترك من و هوشنگ به علت مرگ مهرپور، بود. ما دو تن را به طور عجيبي به هم نزديك كرد. آرام با هم حرف مي زديم. از گذشته ها ياد مي كرديم و حرف هايي را كه معمولاً مردم براي تسلي و تسكين خود و ديگران مي گويند، به يكديگر مي گفتيم. مدت زيادي نگذشت كه احساس كردم حالت هوشنگ عوض شده است. يك روز قبل از اينكه لب به سخن بگشايد، دانستم كه مي خواهد بگويد كه دوستم دارد. . . ». (67)
اشرف ماجراي دلبستگي خود به هوشنگ تيمورتاش را با برادرش محمدرضا در ميان مي گذارد. اما او با اين وصلت مخالفت مي كند و زماني كه اشرف اين مخالفت را به اطلاعش مي رساند، هوشنگ مي گويد:
«پس به نظر من فقط يك راه از پيش داريم. براي من اهميت ندارد كه برادرت چه مي گويد و يا نظر خانواده ات چيست. من مي خواهم با تو ازدواج كنم و ما مي توانيم با هم فرار كنيم». (68)
اشرف اين پيشنهاد را مي پذيرد و به خانه خواهرش همدم السلطنه مي رود و قرار مي گذارند تا هوشنگ به آنجا برود و با يكديگر فرار كنند. اما هوشنگ از ترس محمدرضا به سر قرار حاضر نمي شود:
«ساعت ها گذشت و هوشنگ نيامد. انتظار فايده اي نداشت و من به خانه خود بازگشتم. روز بعد هم از هوشنگ خبري نشد و همينطور روز بعد از آن. پيش خود به اين نتيجه رسيدم كه نظر هوشنگ تغيير كرده است و او مجدداً درباره اين موضوع فكر كرده و متوجه شده است مرا به قدر كافي دوست ندارد. خود را سرزنش مي كردم كه رفتار بچه گانه اي داشته ام و بعد زدم زير گريه، گريه به خاطر از دست دادن هوشنگ و همچنين به خاطر روياها و تخيلات عاشقانه جواني ام. . . ». (69)
اشرف دو سال بعد و پس از ازدواج هوشنگ تيمور تاش با يك زن ديگر در مي يابد كه برادرش محمدرضا پهلوي ارنست پرون را به ديدن هوشنگ فرستاده و از او خواسته بود تا اشرف را براي هميشه ترك كند ولي واقعيت اين بود كه ايران تيمورتاش، برادرش هوشنگ را از ازدواج با دختر قاتل پدرشان، منصرف ساخته بود.
ذكر اين نكته ضروري است كه اشرف در شرايطي دل به مهرپور تيمورتاش مي بندد و تصميم به فرار با هوشنگ تيمورتاش مي گيرد كه هنوز همسر شرعي و قانوني علي قوام بود.
روابط اشرف با پادشاه مصر
در اواخر سال 1320 فوزيه همسر اول محمدرضا پهلوي كه خواهر ملك فاروق پادشاه مصر بود، پس از اولين مشاجره لفظي با شاه تهران را ترك كرد و با حالتي قهرآميز به مصر رفت. (70) محمدرضا پهلوي براي اينكه مادر و ديگر اعضاي خانواده فوزيه نتوانند بر او تأثير منفي بگذارند، خواهر خود اشرف پهلوي را همراه وي به مصر فرستاد و او را مأمور مراقبت از همسرش كرد. اما اشرف كه بي توجه به موقعيت خود به طرف بي بند و باري گام بر مي داشت، روابط نامشروع و فساد آلوده اي با ملك فاروق - پادشاه مصر - و ديگر اعضاي دربار مصر برقرار كرد كه به سرعت نقل محافل و مجالس آن سامان گرديد. ماجراي رابطه اشرف پهلوي و ملك فاروق به سرعت به جرايد معروف عربي و اروپايي راه يافت و موجبات يك رسوايي براي دربار ايران و مصر را فراهم ساخت و موجب شد تا محمدرضا پهلوي خواهرش را از مصر فراخواند. اشرف درباره روابطش با ملك فاروق چنين مي نويسد:
«شخصيت ممتاز دربار، ملك فاروق، برادر زن برادرم بود. اما فاروقي كه من در اين سفر شناختم، آن پادشاه چاق و درشت اندام و ولخرجي نبود كه بعدها مورد توجه كاريكاتورسازان و طنزپردازان غربي قرار گرفت. او جواني بود خوشگل و خوش اندام، باريك و بلند. . . با چشماني آبي و روشني كه وقتي حرف مي زد مي درخشيد. اما سياست تنها موضوعي نبود كه فاروق درباره آن با من صحبت مي كرد. . . هر وقت من و فاروق در اتاقي تنها مي مانديم او به من خيره مي شد و چشمهايش را به صورت من مي دوخت و هر زمان كه با هم گفتگو مي كرديم توجه خاصي به من مي نمود و تعريف و تمجيدهايي از من مي كرد كه خيلي فراتر از حدود ادب - حتي ادب شرقي - بود. . . بدين خاطر بر روي كشتي تفريحي خود بر روي نيل و نيز در كاخ زيباي تابستاني اش در اسكندريه مهماني هاي مجللي بر پا مي كرد. . . به من مي گفت كه دوستم دارد و مي خواهد با من ازدواج كند. . . ». (71)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
64- پهلوي، اشرف، من و برادرم، ص .109
65- «مسعود بهنود» در كتاب سه زن (شرح زندگي « مريم فيروز»، «اشرف پهلوي» و «ايران تيمورتاش» يادآور مي شود: يگانه دختر عبدالحسين تيمورتاش برخلاف پسرانش، عليرغم اصرارهاي «محمدرضا پهلوي» در جهت دلجويي از آنها، نه تنها رغبتي براي حضور مجدد در دربار از خود نشان نداد كه حتي برادرانش را نيز به بي غيرتي متهم و آنها را سرزنش مي نمود.
پس از سرنگوني «رضاخان» و فرار پزشك احمدي، «ايران تيمورتاش» در جهت گرفتن انتقام خون پدرش به صورت ناشناس به بغداد رفت و جلاد رضاخان، معروف به پزشك احمدي - كه در اين شهر به شغل رمالي و دعا نويسي مشغول بود - را پيدا كرد، سرانجام نيز با ممارست بسيار از طريق سفارت ايران در بغداد، «پزشك احمدي» را به ايران آورده و به محاكمه كشاند.
66- پهلوي، اشرف، من و برادرم، ص .112
67- همان ، صص 113-.112
68- همان ، ص .114
69- همان ، ص .115
70- فوزيه پس از بازگشت به ايران، پس از سه سال از بيم جان، تهران را براي هميشه (در سال 1324) ترك كرد.
71- پهلوي، اشرف، من و برادرم، صص 120-.119
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#16
Posted: 14 Apr 2012 11:07
داستان زندگي اشرف پهلوي۱۴
سفر ديگر اشرف پهلوي به مصر، در سال 1321 به دليل بيماري مادرش و ضرورت عمل جراحي او انجام شد. وي پس از رسيدن به قاهره بار ديگر سبكسري هاي گذشته اش را از سر گرفت و روز و شب هايش را در كلوپ هاي رقص و نايت كلاب هاي قاهره و اسكندريه سپري مي كرد. اشرف در جريان همين سفرها و هرزه گردي ها، در يكي از كلوپ هاي شبانه، با جواني به نام احمد شفيق كه كارمند دونپايه اداره بيمه مصر بود، آشنا شد و پس از چند جلسه رفت و آمد تصميم به ازدواج با او گرفت و ماجرا را به اطلاع برادرش رساند و خواستار موافقت وي با اين وصلت گرديد.
به دنبال اين درخواست، محمدرضا پهلوي طي نامه اي از محمود جم، سفير كبير ايران در قاهره مي خواهد تا به صورت محرمانه در اطراف احمد شفيق تحقيق كند و نتيجه آن را به اطلاع وي برساند. پس از رسيدن اين نامه محمود جم به سرعت دست به كار شد و پس از انجام تحقيقات در اطراف احمد شفيق، طي گزارشي به شاه نوشت:
«اطلاع بدي راجع به احمد ندارم، اما او كارمند شركت بيمه است و وضع خانواده او همطراز والا حضرت اشرف نيست». (72)
احمد شفيق پسر رئيس دفتر خديو مصر بود، كه پس از عزل خديو و نشستن ملك فواد بر سرير سلطنت از مصر تبعيد شده بود و در اروپا زندگي مي كرد. در اين ميان تصميم اشرف در جهت ازدواج با پسر «شفيق پاشا»، سبب ناراحتي ملك فاروق شد كه اين ازدواج را مغاير شئون خانواده هاي سلطنتي ايران و مصر مي دانست، زيرا ازدواج خواهرش «فوزيه» با «محمدرضا پهلوي» آنها را به هم پيوند داده بود:
«با رفتن رضا، اشرف و شمس هر دو از شوهرانشان جدا شدند. اشرف براي ديدار پدر به آفريقاي جنوبي رفت و پس از مراجعت توقفي در مصر داشت. او در آنجا عاشق يك فرد مصري به نام احمد شفيق شد و خواستار ازدواج با او گرديد. در بازگشت به ايران مسئله را با محمدرضا مطرح كرد و محمدرضا خواست كه شفيق را ببيند. او به ايران دعوت شد و با محمدرضا ملاقات كرد. او را پسنديد و موافقت كرد. »(73)
محمدرضا پهلوي نظر شمس پهلوي را هم در اين مورد جويا مي شود و پس از دريافت نظر مساعد و موافق شمس پهلوي، طي نامه اي به اشرف از او مي خواهد تا براي جدايي از علي قوام و ازدواج با احمد شفيق، از پدرش رضا پهلوي - كه در ژوهانسبورگ به صورت تبعيدي زندگي مي كرد - كسب اجازه نمايد. اشرف موضوع را به اطلاع رضاخان رساند و پس از چند بار مكاتبه سرانجام موافقت پدرش را به جدايي از علي قوام و ازدواج با احمد شفيق جلب كرد و به اين ترتيب پس از مدت ها رابطه نامشروع با احمد شفيق، در دي ماه 1322 اشرف از علي قوام طلاق گرفت و سپس به همراه احمد شفيق به تهران آمد و در تاريخ 25 اسفند ماه 1322 رسماً با او ازدواج كرد.
پس از انجام تشريفات ازدواج، مجلس شوراي ملي با تصويب يك لايحه به احمد شفيق تابعيت ايراني داد و وي را ايراني الاصل شناخت و شاه نيز ابتدا وي را به عنوان مستشار هواپيمايي و سپس به عنوان معاون وزير راه و مدير عامل شركت هواپيمايي ايران منصوب كرد.
اشرف پهلوي در اين ايام سر از پا نمي شناخت. جدايي از علي قوام و ازدواج با احمد شفيق او را بر سر نشاط آورده بود. وي در اين روزها همراه او در محافل و مجامع مختلف شركت مي كرد و در مصاحبه با جرايد مختلف از چگونگي آشنايي اش با احمد شفيق مي گفت. مصاحبه با خبرنگار آلماني نمونه اي از اين گونه مصاحبه هاست. او در اين مصاحبه از چگونگي آشنايي اش با احمد شفيق حرف زد و او را عشق بزرگ خود خواند:
«در بحبوحه زماني كه من فوق العاده در فعاليت هاي سياسي و اجتماعي بودم، با شوهر فعلي ام كه عشق بزرگ مرا در زندگي ام تشكيل مي دهد، آشنا شدم. احمد شفيق شوهرم، فرزند يك مورخ و وزير مصري است. در سال 1943 من براي ملاقات پدر خود به ژوهانسبورگ رفتم و در راه پادشاه مصر، فاروق را ملاقات كردم و در كلوب «فراوسيار» در يك ]شرطبندي مسابقه[ اسب دواني شركت نمودم. موقعي كه فاروق به كسي كه نفر اول شده بود جايزه مي داد، من چندان توجهي نداشتم كه او كيست و در مدت سه ماه اقامت در قاهره نيز حادثه جالبي رخ نداد. ولي در 15 ماه مه 1944 با همان قهرمان سوار كار كه كسي جز احمد شفيق نبود، ازدواج كردم. شفيق يك مرد ورزشكار و قابلي است و برادرم اداره هواپيمايي كشور را تحت نظر او قرار داد». (74)
در كتاب ملكه پهلوي درباره احمد شفيق شوهر سابق اشرف و سوابق او آمده است:
«اشرف يك موقعي رفته بود به مصر و در آنجا با يك شوفر تاكسي مصري آشنا شد و او را آورد به تهران و ما هم مساعدت كرديم و به كمك مجلس شوراي ملي برايش مليت ايراني تصويب كرديم و او را پروبال داديم و حتي رئيس هواپيمايي مملكت شد و حسابي بار خودش را بست و تا مي توانست دزديد و خودش را چاق كرد! بعدش چه كار كرد؟ بدون اينكه اشرف را طلاق بدهد رفت مصر و ديگر هم نيامد. »(75)
محمدمسعود در برابر اشرف
هنگامي كه اشرف علي رغم مخالفت هاي «ملك فاروق» برادر «فوزيه» اولين همسر شاه - كه اين ازدواج را يك رسوايي و فضاحت براي دو خانواده سلطنتي ايراني و مصري مي دانست - با احمد شفيق ازدواج كرد و او را به ايران آورد، كوشيد تا به هر نحو ممكن شغلي براي او دست و پا كند در اين ميان «محمد مسعود» به عنوان مدير يكي از پرشمارگان ترين نشريه در كشور - مرد امروز - با قلم بي پروايش به اشرف و قانون شكني هايش حمله مي برد:
«ديروز خبري انتشار يافت مبني بر اينكه آقاي احمد شفيق همسر بانو اشرف پهلوي از طرف وزارت راه به سمت مستشاري هواپيمايي منصوب گرديده است.
قطع نظر از اينكه معلوم نيست ايشان مستشار كدام هواپيمايي شده اند و از كي اصولاً سرويس هوانوردي در وزارت راه تشكيل يافته است، اصولاً به فرض تحقق، بايد پرسيد:
1- استخدام مستشار خارجي بدون تصويب مجلس شوراي ملي چگونه امكان پذير شده است؟
2- اگر واقعاً براي هواپيمايي داخلي مستشاري لازم بود چرا از ممالكي كه امتحانات خود را در اين فن داده اند استخدام نشده اند؟!
3- كدام مرجع علمي يا رسمي صلاحيت آقاي احمد شفيق را براي اين سمت تصديق كرده است؟
ما انتظار داريم آقاي وزير راه ضمن جواب اين پرسش ها حقيقت مطلب را براي مردم ايران روشن نمايد. »(76)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
72- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، جلد دوم، ص .70
73- فردوست، حسين، خاطرات، جلد اول، انتشارات اطلاعات، چاپ نهم، فروردين 1378، صص 231-.230
74- شيفته، نصرالله، زندگينامه و مبارزات سياسي دكتر مصدق، تهران، نشر كوشش، صص 193-.197
75- كتاب ملكه پهلوي، ص .347
76- نشريه مرد امروز، شماره 58، مورخه 11/3/.1325
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#17
Posted: 14 Apr 2012 11:09
داستان زندگي اشرف پهلوي15
محمد مسعود همچنين در پاسخ به خواننده اي كه مي پرسد:
«خواهشمند است روشن كنيد كه آقاي احمد شفيق شخص خارجي است و يا ايراني مي باشد؟»(77)
طي مطلبي طنزآميز مي نويسد:
«ما اخيراً كشف كرده ايم كه در مصر طوايفي ذوحالتين هستند كه در مصر داراي مليت مصري و در ساير جاها ايراني مي باشند، لابد جناب احمد شفيق از همين فاميل مي باشند. »(78)
حمله ديگر محمد مسعود مربوط به چاپ عكس سگ اشرف در حال نوشيدن مشروبات الكلي به نقل از يك نشريه فرانسوي بود كه در شماره 71 نشريه اش چاپ نمود و نوشت:
«اين سگ متعلق به شاهدخت اشرف است و شاهزاده خانم مزبور عادت دارد به سگ خود شامپاين بنوشاند. »(79)
البته پس از ديدار مسعود با «احمد دهقان» كه روابط نزديكي با اشرف داشت، وي گراور عكس سگ اشرف و مطالب مربوط به آن را سياه كرد، اما نسخه هاي اوليه «مرد امروز» كه به بيرون درز كرده بود، موجبات خشم اشرف را فراهم آورد.
چندي بعد نيز محمد مسعود به ولخرجي هاي اشرف در راه خريد گرانترين پالتوپوست هاي دنيا موسوم به «مينك» پرداخت و دو هفته بعد در مورخه 22/11/1326 در برابر چاپخانه مظاهري كه «مرد امروز» در آنجا چاپ مي شد به دست افراد ناشناسي به قتل رسيد و مردم قتل او را به اشرف نسبت دادند. برخي ديگر نيز قاتل او را عوامل حزب توده معرفي كردند؛ چرا كه «مسعود» عليه اتحاد جماهير شوروي و آموزه هاي ماركسيسم نيز مقالات بسيار تندي به چاپ مي رساند.
مظفر بقايي(80) در كتاب خاطرات خود درباره ترور محمد مسعود مي نويسد:
«به مسعود گفتم بعد از آن سرمقاله ]مربوط به[ والاحضرت اشرف تو چه داري ديگر كه در آن سطح باشد، گفت كه يك مطلبي دارم كه مثل بم توي تهران صدا كند. بم اتم، روي بي سوادي اش بمب هم نگفت. . . گفتم: چيست، گفت نامه اي است به خط رزم آرا كه به خسرو روزبه نوشته گفتم موضوعش چيست؟ گفت كه پس فردا توي روزنامه بخوان. . . صبح جمعه، خدا بيامرز يدالله خان ميرحسيني. . . ]را[ ديدم كه چشم هايش پراشك است. گفتم چيست؟ گفت محمدمسعود را كشتند.
. . . ولي يك چيز مسلم اين است كه اولاً بعد از شام بهرام شاهرخ خداحافظي كرد به عنوان اينكه بايد چمدانش را ببندد كه سحر پرواز كند. خداحافظي كرد. رفت. بعداً من دانستم كه آن روز نرفته اين يك ابهام قضيه است، ابهام دوم اينكه من طرز كار محمدمسعود را مي دانستم. . . روزنامه مرد امروز آمد بيرون. سرمقاله به قلم محمدمسعود نيست گراورهم تويش نبود. . . »(81)
بقايي در ادامه ضمن تأييد حضور اشرف در جريان قتل محمدمسعود مي نويسد:
«رزم آرا و اشرف با هم همدست بودند. اشرف هم كينه داشت نسبت به مسعود. . . »(82)
در اين حال چندان بعيد به نظر نمي رسد كه حزب توده و عوامل اشرف و رزم آرا طي توطئه اي مشترك قتل اين روزنامه نگار را رقم زده باشند.
فرجام رابطه اشرف و شفيق
اما تب اين عشق سوزان خيلي زود عرق كرد و به سردي گراييد و اشرف و احمد شفيق در سال 1335، از يكديگر جدا شدند. اشرف كه روزگاري احمد شفيق را «عشق بزرگ» خود مي خواند، تمام اين حرف ها را فراموش كرد و او را مردي بي وفا و خيانتكار ناميد و اعتراف كرد كه آنها هيچ وقت عاشق واقعي يكديگر نبوده اند:
«شفيق و من هرگز عاشق دلخسته يكديگر نبوديم، ولي از اينكه ديدم بيگانه اي خبر بي وفايي او را به من مي دهد، آزرده خاطر شدم و از اين كار احساس سرشكستگي كردم و وقتي اين اتهام را با شفيق در ميان گذاشتم، او به حقيقت مطلب اعتراف كرد و بيانش آنچنان آرام و عادي بود كه دريافتم اين رابطه مدتي ديگر نيز احتمالاً ادامه خواهد داشت. . . ». (83)
خبر طلاق اشرف و احمد شفيق بالاخره در تاريخ
11/2/1335 به صورت رسمي اعلام شد و بيانيه دربار شاهنشاهي در اين مورد به اين شرح بود:
«به قراري كه از دفتر والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي اطلاع مي دهند، چند ماه قبل با كسب اجازه از پيشگاه مبارك اعليحضرت همايون شاهنشاهي بين والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي و جناب آقاي احمد شفيق در محضر جناب آقاي امام جمعه تهران مراسم طلاق انجام پذيرفته و در دفتر آقاي ميراسكندري به ثبت رسيده است». (84)
اشرف پس از چند سال زندگي مشترك با «احمد شفيق» مصري تبار - كه به صورتي فضاحت بار با او ازدواج كرد - از وي خسته و بيزار شد و در حالي كه هنوز همسر شرعي شفيق به حساب مي آمد، به «رزم آرا» رئيس ستاد كل ارتش شاهنشاهي روي خوش نشان داد! زيرا دوست داشت اين چهره مقتدر در هيأت حاكمه را عاشق و دل خسته خود ببيند. آن هم در شرايطي كه رزم آرا متأهل بود و از همسرش خانم «هدايت» (خواهر صادق هدايت) صاحب چند فرزند بود. بدين ترتيب يك ماجراي عشقي ديگر در كارنامه زندگي پر از فساد اشرف ثبت و نامه نگاري هاي عاشقانه مابين اين زن و مرد متأهل آغاز مي شود:
«عزيزم، مهربانم، امروز روز سعادت و خوشي بزرگي براي من بود، چه صبحي پس از آنكه به دفتر خود وارد شده و مشغول كار شدم غفلتاً ديدم غضنفري (رئيس دفتر رزم آرا) آمده و يك پاكتي را خيلي با طرز خاصي به من مي دهد، جلب توجه مرا كرد، به كاغذ توجه كردم، اسم قشنگ و طلايي شما (اشرف) را روي پاكت ديدم. خودت مي تواني حدس بزني كه چه حد وجد و سرور، چه اندازه مسرت و خوشوقتي براي من ايجاد كرد، چه اين اسم در قلب ]من[ نقش بسته. . . مندرجات كاغذت خيلي بيش از احساسات اوليه مرا تحريك كرد. . . لحظه اي از فكر شما خارج نبوده و نخواهم بود. . . من جز نوشتن همه روزه چاره ديگري ندارم، چه با فشار روحي و قلبي نمي توانم ننويسم. . . از توجه و مرحمت شما كه تا اين حد مرا مورد نوازش قرار داده اي تشكر مي كنم و شكايت هاي شما را بايستي حضوراً به خود شما بنمايم. بيش از اين فعلاً مصدع نمي شوم. 20/1/1328
امضاء»(85)
77- نشريه مرد امروز، شماره 58، مورخه 11/3/.1325
78- نشريه مرد امروز، شماره 60، مورخه 25/3/.1325
79- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار.
80- مظفر بقايي در جريان ملي شدن صنعت نفت، با تأسيس حزب زحمتكشان رودرروي آيت الله كاشاني و دكتر مصدق ايستاد و پس از آن در شمار مشاوران محمدرضا پهلوي قرار گرفت. اسناد بر جا مانده از كودتاي نوژه اثبات كننده اين ادعاست كه وي در سال 1359 نيز با هدف سرنگوني نظام با كودتاچيان همكاري نزديك داشته است.
81- بقايي، مظفر، خاطرات، ص .110
82- همان، ص .111
83- شيفته، نصرالله، زندگينامه و مبارزات سياسي دكتر مصدق، ص .227
84 -روزنامه كيهان، مورخه 11/2/1335، شايان ذكر اينكه اشرف چند سال پيش از طلاق رسمي عملاً از شفيق جدا شده بود و با مهدي بوشهري و ديگر مردان خوش برورو نرد عشق مي باخت.
85- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، نشر البرز، صص 186، .185
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#18
Posted: 14 Apr 2012 11:13
داستان زندگي اشرف پهلوي16
اشرف پهلوي و پسرش شهريار شفيقطرفه آنكه اشرف در شرايطي كه متأهل بود
به يك دانشجوي خوش بر وروي ايراني مقيم فرانسه به نام «مهدي بوشهري» دل بست:
«اشرف آنچنان كه خود اعتراف مي كند از سال 1331 مهدي بوشهري را به عنوان دوست پسر خود انتخاب كرد و با اينكه طلاق او از شفيق در سال 1339 انجام شد، اما هميشه مهدي بوشهري كنارش بود. »(86)
حاصل ازدواج اشرف پهلوي و احمد شفيق يك پسر به نام شهريار و يك دختر به نام آزاده بود كه هر دوي آنان نام فاميلي پدرشان را به عنوان نام خانوادگي انتخاب كردند.
شهريار شفيق پسر احمد شفيق و اشرف پهلوي
شهريار شفيق پسر احمد شفيق و اشرف پهلوي پس از اتمام دوره دبيرستان به تحصيلات نظامي روي آورد و به عنوان افسر در خدمت نيروي دريايي ايران قرار گرفت و به فرماندهي واحد «هاور كرافت» نيروي دريايي منصوب گرديد. وي تا سال 1357 در اين سمت قرار داشت و پس از پيروزي انقلاب اسلامي با دزديدن يك شناور موتوري نيروي دريايي ايران در خليج فارس، خود را به يكي از شيخ نشين ها رساند و از دولت انگلستان تقاضاي پناهندگي كرد. وي در اروپا به فعاليت هاي خصمانه عليه جمهوري اسلامي روي آورد و سرانجام در ششم ديماه 1358 در يك درگيري مسلحانه در فرانسه كشته شد.
آزاده دختر اشرف هم زماني كه اشرف قصد تغيير دكوراسيون كاخش را داشت، عاشق يك كارگر نقاش آذربايجاني فقير و بيسواد شد و با وجود مخالفت مادرش و شاه، با او ازدواج كرد و پس از چند سال در حالي كه فرزندي از وي داشت، كارشان به طلاق كشيد.
سومين ازدواج
شوهر سوم اشرف پهلوي مهدي بوشهري نام داشت. او فرزند رضا بوشهري(87) و نوه معين التجار بوشهري بود.
پدربزرگ مهدي بوشهري نيز از افراد نام آشنا بود. وي پس از اينكه باغ لاله زار تهران را از ناصرالدين شاه قاجار خريداري كرد، آوازه شهرتش در سرتاسر ايران مطرح گرديد. وي صاحب املاك فراوان در نقاط مختلف ايران بود و بخش زيادي از سهام اوليه بانك ملي ايران به وي تعلق داشت. البته بعدها مهدي بوشهري با بهره گيري از رانت دربار قسمت هايي از اراضي باغ لاله زار را - كه قيمت فوق العاده گزافي داشت - در گرو بانك ملي گذاشت و مبالغ هنگفتي وام دريافت كرد. از آنجا كه اين وام دريافتي چندين برابر ارزش واقعي اراضي لاله زار بود، مهدي بوشهري هيچ گاه در انديشه پس دادن آن و تسويه حساب با بانك ملي ايران نيفتاد و بانك ملي نيز به اجبار براي وي اجراييه صادر نمود و بخشي از اين اراضي را به افراد مختلف، از جمله بانك عمران، متعلق به محمدرضا پهلوي، فروخت و خريداران، اين اراضي را مبدل به پاساژ و مغازه هاي تجاري و سينما و پاركينگ كردند و بخشي ديگر از اين اراضي را بانك ملي تصرف كرد كه اين قسمت ها پس از گذشت ده ها سال همچنان به صورت متروكه و مخروبه در حاشيه شرقي خيابان لاله زار و حاشيه غربي خيابان سعدي تهران به چشم مي خورد.
اشرف پهلوي و مهدي بوشهري در سال 1331 در يكي از رستوران هاي پاريس آشنا شدند و تا سال 1335 كه اشرف رسماً طلاق گرفت و با او ازدواج كرد، آنها با يكديگر ارتباط نامشروع داشتند. در تمام اين سال ها مهدي بوشهري در متن زندگي اشرف حضور داشت. خبر ازدواج اشرف پهلوي با مهدي بوشهري بدون در نظر گرفتن 3 ماه عده در نظر گرفته شده در شرع اسلام، توسط دربار در تاريخ 24/2/1335، يعني هجده روز پس از طلاق گرفتن از احمد شفيق، رسماً اعلام گرديد. اشرف به هنگام ازدواج با مهدي بوشهري 42 ساله بود.
مهدي بوشهري كه هنوز هم شوهر اشرف پهلوي است، از اولين روز ازدواج كاري به كار اشرف نداشت و او را در رفتار و كرداري كه پيشه مي كرد آزاد مي گذاشت و همين راز تداوم و طولاني شدن دوران زناشويي آنان بود:
«بدبختي شوهران اشرف اين بود كه پس از ازدواج اشرف از قيافه شان بيزار مي شد و تحمل ديدنشان را نداشت. او مدتي زن احمد شفيق بود و سپس از او جدا شد و در همان زمان در مسافرتي به پاريس عاشق فردي به نام مهدي بوشهري گرديد. مهدي بوشهري از خانواده بزرگ و ثروتمند بوشهري است. اشرف عاشق اين پسر شد و با اصرار به محمدرضا گفت كه حتماً بايد با او ازدواج كنم. محمدرضا موافقت كرد. ولي پس از يك سال از بوشهري بيزار شد و به او گفت كه ديگر تحمل ريختت را ندارم و اينجاها نباش! بوشهري زرنگ بود و هر چند اسماً شوهر اشرف بود ولي كاري به كار او نداشت و رهايش كرد و اشرف اين وضع را پسنديد. مهدي بوشهري به پاريس رفت و در آنجا در «ايران اير» شغل مهمي گرفت و چلوكبابي و عكاسي به راه انداخت و سر خود را گرم كرد. او به بهانه هاي مختلف پول زيادي هزينه مي كرد و از محمدرضا مي گرفت. او در ماه دو، سه روز به تهران مي آمد و مستقيماً به طبقه بالاي كاخ اشرف مي رفت كه مبادا خانم او را ببيند و حالش به هم بخورد! بوشهري با اين تمهيد تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصور مي كنم هنوز نيز شوهر اسمي اش باشد. اشرف از بوشهري فرزندي ندارد. »(88)
مهدي بوشهري تنها به منافع كلاني كه از رهگذر اين ازدواج نصيبش مي شد، مي انديشيد و هيچ كاري به كار اشرف نداشت، او هر چند ماه يك بار براي دنبال كردن كارهاي دلالي و پروژه هاي تجاري اش به ايران مي آمد و يك سره به اتاق خود در طبقه فوقاني كاخ اشرف مي رفت.
شغل رسمي مهدي بوشهري سفير سيار شاه و رئيس هيئت مديره فستيوال هاي هنري ايران بود. وي از طريق دلالي براي كمپاني هاي بزرگ فرامليتي كه خواستار فروش كلان محصولات خود به ايران بودند و نيز از رهگذر گرفتن پورسانتاژ و واگذاري عمليات ساختماني طرح هاي عمراني ايران به مقاطعه كاران بزرگ، پول هاي كلاني به دست مي آورد. او نمايندگي چندين شركت هواپيمايي را در ايران به عهده داشت.
زماني كه شاه و فرح هوس كردند تا ايران در عرصه سينماي بين المللي فعال شود، تشكيلاتي به نام «شركت گسترش سينمايي ايران» تأسيس شد و مهدي بوشهري به رياست آن برگزيده شد. او در اين شركت بودجه بي حسابي در اختيار داشت و آن را با گشاده دستي هزينه مي كرد. وي از طريق اين تشكيلات در چند فيلم با شركت هنرپيشگان نامدار جهاني سرمايه گذاري كرد، كه فيلم كاروان ها با شركت آنتوني كوئين نمونه اي از اينگونه فيلم ها بود، اما شرح فسادهاي اشرف پهلوي حكايتي است پايان ناپذير.
پرويز قريب افشار، شومن تلويزيوني در دهه آخر حيات رژيم پهلوي دريكي از برنامه هايي كه از طريق شبكه تلويزيون ماهواره اي «تپش» پخش شد، اعتراف كرد كه براي ايفاي نقش كوچكي در فيلم كاروان ها كه جمعاً حدود 8 دقيقه بود، مبلغ 25 هزار دلار از شركت گسترش صنايع سينمايي ايران پول گرفته است.
او در همين برنامه گفت كه اين فيلم ظاهراً با مشاركت يكي از سرمايه داران آمريكايي تهيه مي شد و قرار بود كه او پنجاه درصد از ميزان سرمايه گذاري در اين فيلم را پرداخت نمايد. هزينه اين فيلم تماماً از سوي ايران پرداخت شد و تهيه كننده آمريكايي مدام پرداخت خود را به تأخير مي انداخت و با اينكه اين فيلم در سرتاسر جهان به نمايش درآمد و سرمايه گذار آمريكايي سودش را از فروش اين فيلم گرفت، اما هرگز سهم خود در سرمايه گذاري فيلم كاروان ها را پرداخت نكرد و موضوع هم با پيروزي انقلاب به دست فراموشي سپرده شد.
اشرف پهلوي از سه ازدواج خود سه فرزند داشت كه يك پسر به نام شهرام پهلوي نيا محصول ازدواج با علي قوام بود و دو فرزند به نام هاي شهريار و آزاده شفيق فرزندان احمد شفيق بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
86- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، نشر البرز، ص .188
87- رضا بوشهري فرزند ثروتمند معروف دوره قاجار، معين التجار بوشهري بود. او در كشور آلمان به كار تجارت اشتغال داشت و با يك زن آلماني ازدواج كرده بود. يك بار در دوره هشتم نماينده مجلس شد. زماني كه پسرش با اشرف پهلوي ازدواج كرد، فعاليت هاي تجاري وي رونق فراوان گرفت. از رهگذر اين وصلت به نمايندگي مجلس سنا رسيد و چند دوره به عنوان سناتور انتصابي به اين مجلس رفت. در سال 1350 در حالي كه افزون بر هشتاد سال از عمرش مي گذشت، مرد. با اينكه ثروت زيادي داشت، بخيل بود و خيرش به هيچ كس نمي رسيد و نسبت به مشكلات افراد زير دستش بي تفاوت بود.
88- فردوست، حسين، خاطرات، جلد اول، انتشارات اطلاعات، ص .231
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#19
Posted: 14 Apr 2012 11:14
داستان زندگي اشرف پهلوي 17
احمدعلي مسعود انصاري در خاطرات خود راجع به فرزندان اشرف مي نويسد:
«. . . آزاده و شهريار خواهر و برادري بودند كه ثمره ازدواج اشرف با احمد شفيق مصري بود و اين احمد شفيق بعد از جدايي از اشرف در ايران ماند و به كار بانكداري پرداخت. پسرش شهريار هم افسر نيروي دريايي بود و فرماندهي ناوگان هوركرافت را به عهده داشت. آزاده هم نزد مادرش زندگي مي كرد و هر دو]ي[ آنها رفتار و فكرشان با ساير جوانان سلطنتي فرق مي كرد، به طوري كه وقتي قرار شد كه بچه هاي شمس و اشرف و فاطمه كه شوهرانشان از خانواده پهلوي نبودند، براي خودشان نام فاميل انتخاب كنند، شهرام پسر بزرگ اشرف كه پسر علي قوام، يعني اولين شوهر و فرزند قوام الملك شيرازي بود، اسم پدرش را براي نام فاميل رد كرد و فاميل پهلوي نيا گرفت، اما آزاده و شهريار هر دو نفر ترجيح دادند كه اسم فاميل پدرشان را انتخاب كنند. . . »(89)
اشرف و فرزندانش از جمله افراد خاندان پهلوي بودند كه قبل از اينكه شاه و همسرش از ايران فرار كنند، از ايران گريخته بودند:
«قبل از اينكه شاه و شهربانو ايران را ترك كنند، افراد خاندان پهلوي و مخصوصاً خواهران و برادران شاه با زن و فرزندانشان كشور را ترك گفته و در اروپا و آمريكا پراكنده شدند. اشرف و فرزندانش شهرام و شهريار و آزاده به فرانسه رفتند. »(90)
انصاري سرانجام وضع اشرف و فرزندانش را اينگونه شرح مي دهد:
«اشرف همچنان در فرانسه است و ثروت كلانش را در كار دادوستد به كار گرفته و آزاده تنها دخترش در جوار او زندگي مي كند. شهريار ترور شد، اما شهرام كه مي گويند در كار معامله و دلالي جواهر است و بيشتر به آفريقاي جنوبي رفت وآمد دارد و كار تجارتش را در اين كشور متمركز كرده است. . . از ميان خواهرها و برادرهاي شاه اشرف و شمس كه ثروت حسابي دارند، براي فرار از پرداخت ماليات در كشور معيني كارت اقامت دائم نمي گيرند. »(91)
اشرف و همسران شاه
«اشرف پهلوي» خود را بانوي اول كشور مي دانست و درست به همين دليل بود كه هر دو همسر سابق شاه يعني «فوزيه» مصري الاصل و «ثريا اسفندياري»، « ملكه مادر» و بويژه «اشرف» را مسبب تمام بدبختي هاي خويش معرفي كرده اند.
در اين ميان «فوزيه»، خواهر فاروق پادشاه سابق مصر چنان عرصه را بر خود تنگ ديد كه از بيم جان، ايران را ظاهراً به قصد ديدار با خانواده اش ترك كرد، اما هرگز به كشور بازنگشت و كوشش هاي شخصي « محمدرضا» براي بازگشت او به كشور، دو سال به طول انجاميد تا اينكه در سال 1326 «دكتر قاسم غني» مأموريت يافت تا شخصاً حل و فصل اين مسأله را برعهده بگيرد. سرانجام نيز «فوزيه» به صراحت ابراز مي دارد كه در صورت بازگشت به ايران مرا مي كشند! زيرا او نيك مي دانست علي رغم روابط حسنه اش با «شمس»(92) خواهر ارشد شاه و ساير درباريان از زهر كژدمي به نام «اشرف» جان سالم به در نخواهد برد.
دكتر «قاسم غني» در يادداشت هاي مورخه 26/7/1326 در اين باره مي نويسد:
«صبع ذوالفقار پاشا ساعت 30/10 تلفن كرد و آمد سفارت. ذوالفقار پاشا پدر ملكه فريده است كه اولين سفير كبير مصر در ايران بود و در موقع عروسي، يعني در مارس 1939 به سفارت معين شد و در ملازمت اعليحضرت پهلوي و عليا حضرت فوزيه و ملكه نازلي (مادر ملك فاروق و فوزيه) با خانمش و پسرش به ايران آمد. بسيار ايران دوست است. شاه را خيلي دوست دارد و با من هم سابقه رفاقت ممتد دارد. خيلي راجع به موضوع علياحضرت فوزيه صحبت كردم. اين مرد تا به حال خيلي تلاش كرده ولي موفق نشده است. يك دفعه حضور ملك فاروق مي رود، يعني تقريباً دو سال قبل (كمي بعد از آمدن فوزيه به مصر) و خيلي ادله مي آورد كه خوب است ملكه فوزيه به ايران برگردد. ملك فاروق پس از استماع همه ادله مي گويد: من چه بكنم، خواهرم نمي خواهد برود و فوري تلفن مي كند و فوزيه مي آيد، مي گويد: خواهر راجع به ايران و مراجعت چه مي گويي؟!. . .
ذوالفقار پاشا ادله خود را تكرار مي كند، فوزيه مي گويد: خير غيرممكن است، بروم. هرچه بايد مدت چند سال تحمل كردم، رنج بردم، ديگر طاقت ندارم، هر توهين و تحقيري را تحمل كردم، ديگر قوه ندارم و محال است، برگردم. . . ذوالفقار پاشا مي گويد: آخر والاحضرت شهناز(93) دخترتان را چه مي كنيد؟ مي گويد: بلي، اين تنها مصيبت است براي من. بايد كاري كرد هر شش ماه يك دفعه چند روزي او را به مصر بفرستند. . . خلاصه قبول نمي كند. . .
ذوالفقار پاشا در طي نقل اين صحبت اول از من قول خواست كه محرمانه بماند و احدي نداند و سپس گفت: سري كه بايد به شما بگويم اين است كه در آن موقع چون من باز اصرار كردم، فوزيه گفت: بسيار خوب اگر بروم ديگر اميد اين را نداشته باشيد كه مرا زنده ببينيد، متعجب شدم كه يعني چه؟! گفت: بلي يقين دارم كه مرا مسموم خواهند كرد و مرا از ميان خواهند برد و اسم ناخوشي به آن خواهند چسباند. »(94)
در واقع گرفتاري هاي فوزيه از زماني آغاز شد كه در برابر هرزگي هاي «محمدرضا» و خواهرانش كه در ميهماني هاي درباري، هر شب دختري را به برادرشان معرفي مي كردند، ايستاد:
«شبي در يك مجلس ميهماني كه در كاخ اختصاصي شمس خواهر بزرگتر شاه ترتيب داده شده بود، فوزيه براي اولين بار دختران و زنان جوان و زيبايي را كه عضو خانواده سلطنتي نبودند، ملاقات كرد. شمس و اشرف در معرفي اين دختران و زنان جوان به وليعهد با هم رقابت مي كردند و محمدرضا در مقابل چشمان فوزيه با آنان مغازله مي كرد، فوزيه عصباني و تحقير شده به بهانه سردرد مجلس ميهماني را ترك گفت و محمدرضا را كه براي ممانعت از رفتن او به دنبالش آمده بود، با دست پس زد. آن شب محمدرضا تا نزديك صبح روز بعد در مجلس ميهماني خواهرش ماند و به رقص و پايكوبي پرداخت و هنگامي كه به كاخ اختصاصي خود بازگشت ديد كه فوزيه در اتاق خواب نيست، شهناز هم در گهواره اش نبود و محمدرضا كه با ديدن اين منظره مستي از سرش پريده بود، ضمن تجسس در اتاق يادداشت كوچكي به زبان فرانسه در روي ميز ديد كه فوزيه در آن نوشته بود: براي اينكه آرامش خاطري پيدا كنم به آپارتمان اختصاصي خودم رفتم. »(95)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
89- انصاري، مسعود، احمدعلي، خاطرات، (پس از سقوط)، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، چاپ اول، بهار 1371، صص 61-.62
90-همان، صص 172-.173
91 -همان ، صص 174و.176
92- روابط حسنه «فوزيه» با شمس پهلوي، حتي در زمان جدايي او از شاه هم ادامه يافت، چنانكه او حتي در سال هاي پاياني حكومت شاه، به دعوت «شمس» به ايران مي آمد و در كاخ «مهرشهر» سكنا مي گزيد. شمس و همسرش نيز در خارج از كشور بارها در خانه فوزيه اقامت مي گزيدند.
93- شهناز تنها دختر شاه از فوزيه ابتدا با اردشير زاهدي ازدواج كرد كه حاصل آن تولد دختري به نام مهناز بود. وي بعد از مدتي از اردشير زاهدي طلاق گرفت و با خسرو جهانباني اولين توزيع كننده مواد روان گردان (ال اس دي) نرد عشق باخت و علي رغم مخالفت پدرش با اين جوان ازدواج كرد.
94- دكتر غني، قاسم، خاطرات، صص 15-.14
95- طلوعي، محمود، از طاووس تا فرح، انتشارات علمي، چاپ دوم، سال 1378، صص 241-.240
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
ارسالها: 484
#20
Posted: 14 Apr 2012 11:16
داستان زندگي اشرف پهلوي 17
پس از آنكه «فوزيه» زندگي اش را از شاه جدا كرده و آشكارا به او مي گويد: پس از اين توهين ها، توقع مهر و عشق از من نداشته باشيد، رابطه محمدرضا با همسرش به سردي مي گرايد، تا اينكه شاه به «اشرف» مأموريت مي دهد تا به هر نحو ممكن زمينه هاي آشتي را فراهم آورد، اما از آنجا كه «فوزيه» خانواده شاه را افرادي تازه به دوران رسيده مي دانست، به اصرارهاي اشرف هم بي توجهي كرد و در برابر تهديدات اشرف زبان به پاسخ گشود و گفت: اگر خيلي به من فشار بياوريد، به كشورم برمي گردم و افتضاحي به پا مي كنم كه از كرده هاي خود پشيمان شويد. (96)
در اين ايام « فوزيه» به عزلت روي آورد و خود را در آپارتمان خود محبوس كرد و هم صحبتي به جز نديمه مصري اش نداشت.
اما اشرف به مانند پلنگي زخم خورده درصدد انتقام از فوزيه بود. سرانجام هم توانست با همياري «ارنست پرون» كه به «راسپوتين» دربار ايران معروف شده بود، راننده «فوزيه» را وادار سازد تا در برابر شاه بگويد: فوزيه با مردي به نام «امامي» رابطه دارد و هر شب با او به تپه هاي «در روس» مي رود.
شاه كه از شنيدن اين اعترافات خشمگين شده بود، ورود «امامي» به كاخ را قدغن كرد و پخش اين خبر در ميان دربار باعث شد تا «فوزيه» به حالت قهر ايران را ترك كند. نكته قابل تأمل در روابط شاه و «فوزيه» اينكه پس از قهر طولاني «فوزيه» در شرايطي كه او كم كم دلش براي بازگشت به ايران و ادامه زندگي با «محمدرضا» نرم مي شد، نامه اي مشكوك به دستش مي رسد كه گفته مي شود نامه تهديدآميز اشرف بوده است. وي پس از مطالعه اين نامه انصراف خود را دوباره اعلام كرده و خواستار طلاق از شاه مي شود. در يادداشت هاي دكتر «قاسم غني» به صراحت به اين نكته اشاره شده است.
از محسن قره گزلو كه در تهران هم با «فوزيه» رفت وآمد داشته در يادداشت هاي مورخه 6/8/1326 خود يادآور مي شود:
«من چند ماه قبل كه در تهران بودم والاحضرت اشرف اصرار مي كرد به قاهره مي آيم، حضور عليا حضرت فوزيه شرفياب شوم، بلكه نصايح من براي مراجعت ايشان سودمند واقع شود. . . شاه هم فرمودند: شما به فوزيه بگوييد اگر بخواهد من، اشرف و مادرم را از ايران خارج كنم، اين دو كار را خواهم كرد و من پيغام را به فوزيه رساندم. گفته بود: حالا ديگر اين كار دير شده است. . . ديگر مي گفت: شاه فرمود كه به هر حال من فوزيه را طلاق نخواهم داد. »(97)
دكتر غني در بخش ديگري از خاطرات خود مي نويسد:
«فوزيه ابتدا موقتي آمد، ولي كاغذي به او آمد كه چون خواند گريست و دربه روي خود بست و كسي را نپذيرفت و غذا نخورد. سه بعد از نصف شب برادرش آمد و او را با خود برد و ديگر تا حالا همين طور است. »(98)
جالب اينكه اين نامه بر روي سربرگ هاي وزارت امور خارجه ايران نوشته شده بود و دفتر اين وزارتخانه نيز اذعان داشت اين نامه از طرف اشرف بوده است، اما اشرف نگارش اين نامه را به كساني چون « حسين علا» - كه آرزو داشت دخترش (ايران) ملكه ايران شود - نسبت مي داد. در حالي كه براساس اسناد متقن تاريخي اين نامه كه حاوي تهديد به مرگ «فوزيه» بوده است، حاصل توطئه مشترك «اشرف» و «حسين علا» بوده است. كسي كه آلت دست «اشرف» شد، اما آرزوي ملكه شدن دخترش را به گور برد.
بدين ترتيب اشرف براي يكه تازي در دربار، ملكه عرب تبار، شاه را با تهديد و ارعاب وادار به طلاق مي كند در حالي كه برادر بي عرضه اش دريافته بود كه همسرش بي گناه است و خطايي مرتكب نشده است.
جالب اينكه، همسر دوم شاه يعني «ثريا اسفندياري» نيز در كتاب خاطرات خود از قول «شمس» خواهر شاه مي نويسد:
«بالاخره اشرف باعث جدايي فوزيه از برادرم شد، من بايد اين موضوع را به تو مي گفتم: از خواهرم برحذر باش، او شخص جاه طلب و توطئه گري است. »(99)
در اين ميان «ثريا اسفندياري» نيز پس از ورود به دربار ايران سرنوشتي بهتر از فوزيه نيافت. وي در كتاب دوم خود كه در سال 1991 ميلادي انتشار يافت، مي نويسد:
«شمس مرا غالباً به خانه اش دعوت مي كند و آنگاه باز هم توصيه ها و سفارش ها و اعلام خطرهايش شروع مي شود، شوهرش هم ياري و تشويق مي كند:
به ثريا گفته اي كه خانه اين زن ]اشرف[ نرود؟!
به ثريا گفته اي كه از لبخندهاي اين زن برحذر باش؟!»(100)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
96- طلوعي، محمود، طاووس تا فرح، انتشارات علمي، چاپ دوم، سال 1378، ص .241
97- دكتر غني، قاسم، خاطرات.
98- همان
99- 54- Soraya an autobiography-London 0691-PP44
001- The Aotobiography of H. I. H Princcess Soraya
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)