انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

Ashraf Pahlavi | اشرف پهلوی


مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 19

ورود فرح به دربار و موضع اشرف

6دين ترتيب نازايي «ثريا» باعث مي شود تا «اشرف» و «تاج الملوك» مادر شاه، اين زن را هم از دربار فراري دهند. تا نوبت به «فرح ديبا» برسد.
فرح ديبا در سال 1317 در خانواده اي متوسط از يك پدر آذربايجاني و مادر گيلاني در بخارست پايتخت «روماني» به دنيا آمد، وي در كودكي پدرش را از دست داد. بدين خاطر تحت سرپرستي دايي اش (پدر رضاقطبي كه سال ها بر راديو، تلويزيون كشور حاكم بود) قرار گرفت. پس از اخذ مدرك ديپلم به اروپا رفت و در فرانسه به اتفاق پسر دايي اش (رضا) به تحصيل پرداخت و در آنجا به محافل توده اي ها راه يافت و مرحوم احسان طبري در كتاب «كژراهه» به صراحت بر اين موضوع تأكيد مي كند. دوستان وي نيز عموماً در شمار عناصر ماركسيست بودند كه پس از طرح مسأله ازدواج او با «محمدرضا» سكوت پيشه كردند تا به خيال خودشان نخستين ملكه كمونيست در دربار شاه ريشه بدواند.
ورود فرح به دربار در هاله اي از ابهام قرار گرفته است، به گونه اي كه حتي مصاحبه هاي متعدد او نيز روشنگر اين ابهام بزرگ نيست. اينكه دانشجويي كه براي دريافت مقرري از تهران به ويلاي خصوصي اردشير زاهدي مي رود چگونه علي رغم نداشتن هيچ امتياز بارزي به شاه معرفي مي شود و بر تخت ملكه مي نشيند؟!
شايان ذكر اينكه ويلاي مزبور را «زاهدي» به عشرتكده خود تبديل ساخته بود و حضور «فرح» در اين محل بسيار سؤال برانگيز به نظر مي رسد؛ زيرا او در يكي از ساعات اداري مي توانست به محل كار «زاهدي» برود!!
بدين ترتيب در روز دوشنبه 29/9/1338 فرح طي مراسم باشكوهي در كاخ گلستان با شاه ازدواج كرد و در مورخه 9/8/1339 با به دنيا آوردن پسري به نام «رضا» حضور خود را در دربار بيمه كرد.
اگرچه «فرح» و «اشرف» ظاهراً در كتاب خاطرات خود با احترام از يكديگر ياد كرده اند، اما نمي توان اين واقعيت را انكار كرد كه «اشرف» به آساني حاضر نبود، جايگاه برتر خود را به يك زن تازه از گرد راه رسيده، بسپارد و شايد به همين دليل بود كه «فرح» به گونه اي كج دار و مريز با او رفتار مي نمود:
«شهبانو وارد مشهد شد. . . در پروازمان به تهران شهبانو خواست مرا تنها ببيند و مدت يك ساعت با هم حرف زديم، از رفتار خواهرهاي شاه و فعاليت هاي خانواده او. . . گله داشت، منتهي شخصاً جرأت نمي كند اين مسأله را با شاه مطرح كند. شنبه 14/2/.1349 »(101)
زماني كه شاه، همسرش را با تغيير قانون اساسي با عنوان نايب السلطنه معرفي كرد، موقعيت فرح در دربار مستحكم تر گرديد؛ چرا كه او از يك سو چهار فرزند براي شاه به دنيا آورده بود و از سوي ديگر توانسته بود با هر ترفندي به قلب مادر شوهرش «تاج الملوك» راه يابد. مسأله اي كه هيچ يك از همسران پيشين «محمدرضا» در اين راه توفيقي به دست نياورده بودند.
در اين زمان بود كه «اشرف» دريافت كه بايد با فرح سياست همزيستي غيرمسالمت آميز را دنبال كند. بدين ترتيب كه از يك سو فرح اعضاي باند خود را در مديريت كلان كشور حاكم سازد و از سوي ديگر «اشرف» نيز در قلمرو خود به فعاليت بپردازد. بدين ترتيب دو سلطان به اجبار در اقليمي گنجيدند.
فساد اخلاقي
روابط غير اخلاقي و فسادآلود، يكي از وجوه مشخصه اشرف پهلوي بود كه در بازشناسي شخصيت وي بايد مورد توجه قرار گيرد. اشرف خصلت گرايش به فساد و ايجاد روابط غير اخلاقي را از نخستين سال هاي بلوغ داشت و مسئله كشف حجاب در سال 1314 كه مصادف با دوران نوجواني اشرف بود، به اين امر دامن زد و آن را تشديد كرد و موجب گرديد تا او به گونه اي بي پرواتر با پسران همسن و سال خود ارتباط و دوستي برقرار كند.
همانطور كه در صفحات پيشين اشاره شد، مهرپور تيمور تاش اولين كسي بود كه در سال هاي نوجواني مورد توجه اشرف قرار گرفت. مهرپور و خواهرش ايران تيمور تاش - كه توسط پدرشان به دربار و به جمع همبازي ها و معاشرين اشرف و شمس و محمدرضا پهلوي راه يافته بودند - با بازداشت و محكوميت به مرگ پدرشان عبدالحسين تيمورتاش از صحنه دربار ايران و از دسترس محمدرضا و اشرف پهلوي دور شدند. اما تأثير آنها در ذهن و ضمير محمدرضا و اشرف پهلوي به صورت پررنگي باقي ماند؛ تا جايي كه محمدرضا پهلوي، از ايران تيمورتاش به عنوان نخستين زني كه از لحاظ عاطفي و احساسي بر او تأثير گذاشته و در عنفوان جواني آرزوي دستيابي به او را داشته است، ياد مي كند.
البته ايران تيمورتاش به اين دليل كه پدرش قرباني جاه طلبي و ديكتاتوري رضاخان شده بود، هيچگاه روابط خوبي با خاندان پهلوي پيدا نكرد و با اينكه محمدرضا پهلوي پس از وقايع شهريور 1320 كوشيد تا از وي استمالت و دلجويي كند و موجبات نزديكي او را به دربار فراهم سازد، معهذا ايران تيمورتاش صف مخالفين خاندان پهلوي را برگزيد و به روزنامه نويسي روي آورد و با انتشار روزنامه اي به نام « رستاخيز» به افشاي جنايات رضاخان و اعوان و انصارش پرداخت و مهرپور تيمور تاش هم به طور ناگهاني در يك سانحه اتومبيل درگذشت و هوشنگ تيمورتاش هم پس از مدتي خوشگذراني با اشرف پهلوي، نقشه هايي كه اشرف براي ازدواج با او داشت را به هم زد.
اشرف در اذهان و افكار عمومي نمونه اي از انحراف و بي پروايي جنسي و رفتار غير اخلاقي بود. اين داوري منحصر به طيف يا گروهي خاص نبود و اكثر افراد و اقشار جامعه از طيف ها و خاستگاه هاي متفاوت طبقاتي چنين درك و دريافتي از او داشتند. حتي بسياري از اعضاي اليگارشي حاكم و عناصر مرتبط با دربار - كه بسياري از خط قرمزهاي مردم براي آنان قابل اهميت نبود - نيز اشرف پهلوي را موجودي آلوده به فسق و فساد ارزيابي مي كردند و وي را موجودي كامجو، شهوتران و خوشگذران - كه از قدرت و موقعيت ويژه اش به عنوان خواهر دوقلوي شاه براي دستيابي به خواست هاي نفساني اش حداكثر سوءاستفاده را مي كند - مي دانستند.
تا زماني كه رضاخان در مسند قدرت و در داخل ايران بود، اشرف جرأت سركشي و كجروي نداشت. اما پس از وقايع سوم شهريور 1320 و خروج رضا شاه از ايران، اشرف ديگر با مانعي جدي در اين عرصه مواجه نبود، بويژه كه با رفتن به كشورهاي خارجي مي توانست به آساني و دور از مراقبت هاي مأمورين دربار به اماكن مختلفي نظير نايت كلاب ها و ديسكوتك ها و ترياهاي بيروت و قاهره و ژوهانسبورگ برود و با جوانان گوناگون از نژادهاي مختلف رابطه برقرار سازد. اولين تأثير اين شكستن محدوديت، تلاش براي جدا شدن و طلاق گرفتن از علي قوام بود و در حالي كه هنوز تشريفات طلاق آن دو انجام نشده بود، وي در تهران با سربازان آمريكايي و چند تن ديگر و با ملك فاروق و سپس با احمد شفيق روابطي آلوده برقرار كرد و بعدها نيز به مدت 9 سال در حالي كه احمد شفيق شوهر رسمي او بود، با مهدي بوشهري سر و سرّي داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
101- علم، اسداله، شاه و من، خاطرات.
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 20

اشرف پهلوي، جرثومه فساد

7
بررسي روابط سياه و آلوده اشرف پهلوي منحصر به يكي دو مورد خاص نيست و بررسي آن نياز به تدوين يك كتاب بزرگ و جامع خواهد داشت.
او در اوايل دهه 1320 در حالي كه هنوز همسر علي قوام بود، عاشق تقي امامي شد و پس از اينكه محمدرضا پهلوي تقي امامي را به دليل شايعه داشتن روابط نامشروع با همسرش ملكه فوزيه از دربار اخراج كرد، دل به عبدالحسين هژير بست و در اين عرصه آنچنان پيش رفت كه به حامي هژير در دربار مبدل گرديد و براي جلب نظر هر چه بيشتر وي، هژير را به نخست وزيري رساند. اشرف پس از آن به دكتر منوچهر اقبال كه به عنوان معاون وزير بهداري معرفي شده بود، دل بست و از رهگذر اين دلدادگي به حامي او تبديل شد و موفق گرديد تا وي را به مقام وزارت دربار و نخست وزيري برساند. اشرف در اين سال ها هر روز با يكي بود و مانند دستمال كاغذي مردها را عوض مي كرد. در خاطرات به جاي مانده از رجال و دولتمردان دوران پهلوي اشارات صريحي به بي بند و باري جنسي و اخلاقي اشرف پهلوي وجود دارد. از جمله يادداشت هاي اسداله علم و خاطرات ارتشبد فردوست. ارتشبد فردوست كه از سال هاي كودكي در دربار پهلوي حضور دارد، پيرامون اينگونه روابط و انحرافات اشرف مي نويسد:
«در دوراني كه ]اشرف[ همسر مهدي بوشهري بود، مدتي عاشق دكتر غلامحسين جهانشاهي كه در كابينه علم وزير بازرگاني بود ]گرديد[ و پس از اينكه از وزارت بركنار شد، او را رئيس دفترش كرد و در عين حال معشوقه اش نيز بود. ولي اين علاقه شدت نداشت. چند بار نيز ذوالفقار علي بوتو كه در آن موقع وزير خارجه پاكستان بود، به تهران آمد، اشرف با او بود». (102)
اشرف مدت زماني هم به دنبال ابوالحسن ابتهاج(103) بود و براي جلب توجه او و بهره برداري از موقعيتي كه وي به عنوان مدير عامل سازمان برنامه داشت، طرح و برنامه هايي اجرا مي نمود.
در آن سال هاي سياه ميليون ها دلار از كيسه بيت المال خرج سفرهاي متعدد اشرف پهلوي به همراه معشوق هايش به خوش آب و هواترين نقاط جهان مي شد:
«برابر مفاد يك سند در بين اسناد مهندس شريف امامي، چند سند مربوط به هزينه هاي سفرهاي اشرف پهلوي. . . ديده مي شود كه تنها يكي از اين اسناد روشن مي كند، اشرف پهلوي براي سفر به برزيل يك ميليون و سيصد هزار دلار، خرج كرده است. در سند ديگر هزينه سفر خواهر شاه و همراهانش به سوييس 300 هزار دلار آمريكايي شده است كه با توجه به سفرهاي متعدد اشرف به كشورهاي مختلف روشن مي شود كه اشرف پهلوي هر سال 100 ميليون تومان هزينه سفر به خارج را از بيت المال ملت برداشت مي كرده است». (104)
اشرف عادت داشت در اين سفرها يكي از معشوق هاي خود را نيز با هزينه بيت المال به خارج از كشور ببرد، البته با توجه به روحيه تنوع طلبي كه داشت، هر بار شكار ديگري را با خود مي برد اما در اين ميان بودند مرداني كه سالها معشوق اشرف بودند، از جمله اين افراد مي توان به پرويز راجي اشاره كرد. پدر پرويز (كامران) راجي دكتر عبدالحسين راجي از فراماسونرهاي سرشناس در كابينه منوچهر اقبال بود. «پرويز راجي» درسال 1315 به دنيا آمد. وي فقط تا سطح ليسانس، تحصيلات خود را ادامه داد، اما بلافاصله پس از مراجعت از لندن در سال 1339 به استخدام وزارت نفت درآمد. در وزارت نفت به دليل ظاهرش كه شبيه اروپايي ها بود مورد توجه هويدا قرار گرفت و سالها منشي مخصوص هويدا بود و به همراه هويدا كم كم مدارج ترقي را پيمود تا اينكه در سال 1348 مورد توجه اشرف پهلوي قرار گرفت. وي در همان سال به درخواست اسداله علم به عنوان كمك به كارهاي اشرف در كميته بين المللي حقوق بشر وابسته به سازمان ملل در آمريكا، به دفتر اشرف تحويل داده شد، وي يك سال در خدمت اشرف بود و پس از آن با مساعدت وي به فرمان شاه به مقام سفير ايران در سازمان ملل رسيد. راجي در سال 1352 به عنوان مشاور نخست وزير مجدداً به سوي هويدا بازگشت اما سه سال بعد به دستور اشرف وي به عنوان سفير ايران در لندن برگزيده شد كه اين پست تا زمان نخست وزيري بختيار ادامه داشت. وي بعد از انقلاب اسلامي خاطرات خود را تحت عنوان «خدمتگزار تخت طاووس» منتشر ساخت اما در آن هيچ اشاره اي به روابطش با اشرف نكرد.
«پرويز راجي» ابتدا به عنوان طفل شيرين «هويدا» و پس از آن به عنوان معشوق اشرف حتي در ميان دربار شناخته شده بود:
«عطف به مرقومه شماره 12796 مورخه 18/10/1348 درباره عزيمت جناب آقاي راجي، رئيس دفتر جناب نخست وزير در التزام والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي به منظور كمك در كارهاي والاحضرت معظم لها در كميته بين المللي حقوق بشر وابسته به سازمان ملل متحد به آمريكا ضمن اعلام موافقت جناب نخست وزير، خواهشمند است، دستور فرمايند تاريخ مسافرت را به اطلاع آقاي راجي برسانند. . . .
وزيرمشاور - هادي هدايتي». (105)
و در سندي ديگر آمده است:
«به عرض مي رساند؛
جناب آقاي هويدا نخست وزير محترم اظهار مي دارند كه به آقاي پرويز راجي مأموريت داده شد، در التزام ركاب والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي به آمريكا عزيمت نمايند.
دفتر دربار شاهنشاهي». (106)
ضمن آنكه مدارك به جا مانده از ساواك، مؤيد اين واقعيت است كه اشرف حتي ديناري از حساب شخصي خود بابت سفرهاي متعدد خود خرج نمي كرد و به جاي آن هزينه سفرهاي حتي تفريحي خود را هم از بيت المال تأمين مي نمود:
«جناب آقاي علم وزير دربار شاهنشاهي
براي انجام هزينه هاي مربوط به مسافرت والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوي كه مقرر كرده بودند مبلغ سه ميليون و هشتصد و بيست و پنج هزار ريال هم ارز پنجاه هزار دلار طي يك برگ چك 585922، مورخه
17/11/1349 به ضميمه ارسال مي شود، خواهشمند است وصول آن را اعلام فرماييد.
اميرعباس هويدا». (107)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
102- حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص .232
103- ابوالحسن ابتهاج در سال 1278 شمسي در يك خانواده بهايي در رشت به دنيا آمد. پدرش ابراهيم ابتهاج الملك به سبب توهين به ساحت حضرت ولي عصر(عج) به دست يكي از رعاياي خود كشته شد. ابتهاج براي ادامه تحصيل به خارج رفت و پس از بازگشت در بانك شاهي استخدام شد. در سال 1315 به وزارت دارايي رفت و اندكي بعد به رياست بانك رهني منصوب گرديد و يك سال بعد معاون بانك ملي ايران شد. او در سال 1321 به رياست بانك ملي رسيد. در سال 1329 سپهبد رزم آرا او را از اين مقام بركنار كرد و به عنوان سفير به فرانسه فرستاد اما دكتر مصدق او را از مقام هاي دولتي بركنار نمود. در سال 1333 به توصيه اشرف به رياست سازمان برنامه منصوب شد. او بسيار بد اخلاق بود و حتي دستورات
نخست وزير را اجرا نمي كرد. به همين سبب دكتر اقبال با تدوين يك لايحه اداره سازمان برنامه را در اختيار گرفت و خسرو هدايت را به سرپرستي آن گماشت. ابتهاج پس از بركناري از سازمان برنامه به بانكداري روي آورد و بانك ايرانيان را ايجاد كرد. اما پس از مدتي اين بانك را به هژبر يزداني فروخت. او پس از انقلاب به لندن گريخت و پس از صد سال زندگي در سال 1378 درگذشت.
104- روزنامه كيهان، مورخه 8/12/.1357
105- اشرف پهلوي به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، زمستان 1381، ص .217
106- همان، ص .219
107- اشرف پهلوي به روايت اسناد ساواك، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، زمستان 1381، ص .220
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 21

ماجراي پرويز راجي

7
حسين فردوست در خاطرات خود، ضمن اشاره به روابط «پرويز راجي» و اشرف پهلوي مي نويسد:
«روزي اشرف تلفن زد و گفت: «براي يك ماه اين پرويز راجي را تعقيب مي كني، تلفنش را گوش مي كني، از زن هايي كه با آنها رابطه دارد مخصوصاً در حالتي كه كنارشان است، عكس برمي داري و همه را مرتباً به من مي دهي!» از اين مسئله شديداً جا خوردم. روشن بود كه اگر دستور اشرف اجرا شود، همه ساواك باخبر مي شوند. شرحي به محمدرضا نوشتم و توضيح دادم كه اگر اين درخواست اجرا شود، از اين عمليات حدود 300-200 پرسنل مطلع مي شوند، يا مستقيماً در جريان قرار مي گيرند و يا گزارشات را مطالعه مي كنند. توضيح كاملي از همه ابعاد مسئله براي محمدرضا نوشتم. گزارش به رؤيت محمدرضا رسيد و به نزد من بازگشت. با كمال حيرت ديدم در زير آن نوشته است: «انجام دهيد!» محمدرضا نه تنها اهميت نمي داد كه خواهرش چه مي كند بلكه اهميت نمي داد كه تمام كشور نيز از روابط خواهرش مطلع شوند. به هر حال، دستور اشرف اجرا شد. هر روز يك گزارش تايپ شده 300-200 برگي از اداره كل پنجم ساواك (كه بخش فني ساواك بود) به من ارائه مي شد. اين گزارش ]حاوي[ تلفن ها و رفت و آمدها و صحبت هاي شبانه روزي راجي بود. عكس ها نيز ضميمه آن بود و من همه را براي اشرف مي فرستادم. اين اسناد را اگر از بين نبرده باشند بايد موجود باشد، چون يك نسخه آن به «دفتر ويژه اطلاعات» ارسال مي شد كه بايد در بايگاني باشد و يك نسخه هم در اداره كل پنجم ساواك نگهداري مي شد. اين اسناد بسيار عجيب و شايد بي نظير است و شامل مكالمات تلفني راجي است. عجيب تر اين كه اشرف با وجودي كه مي دانست تلفن ها كنترل مي شود، به مكالمات خود با پرويز ادامه مي داد و هيچ اهميتي نمي داد كه پرسنل ساواك مطلع مي شوند، گويي اصلاً آنها جزء آدم نيستند! مثلاً، اداره كل پنجم گزارش مي داد كه اشرف در ساعت فلان زنگ زد و گفت: «عزيزم، قربانت بروم، ديشب از عشق تو خوابم نبرد» و صحبت هاي عجيب و غريبي كه قابل ذكر نيست و يا ساعت 4 صبح به راجي زنگ مي زد كه من دارم آنجا مي آيم! راجي خواب آلود جواب مي داد: «اي بابا! خسته ام، مي خواهم بخوابم». و اشرف مي گفت: «خواب بي خواب، آمدم، مبادا ازخانه بيرون بروي!» و سوار اتومبيلش مي شد و به سرعت خود را به خانه راجي مي رساند. عكاس ساواك هم ازهمه صحنه ها عكس مي گرفت و گزارشگر ساواك هم مي نوشت: «ساعت 4 صبح والاحضرت اشرف وارد شدند و ساعت فلان هم خارج شدند!» اين ماجرا مدتي ادامه داشت. هدف اشرف اين بود كه مطلع شود كه آيا راجي با زن ديگر هم ارتباط دارد يا نه؟ و اگر دارد آن زنها كه هستند و چه صحبت هايي مي كنند و عكس هايشان را ببيند.
اين اواخر كه راجي با فشار اشرف سفير ايران در لندن شد، ايشان هفته اي يك بار به لندن مي رفت و هدفش هم صرفاً ديدن راجي بود. راجي نيز در خاطراتش گاه اشاراتي دارد كه به ژوان لپن، محلي كه ويلاي اشرف در جنوب فرانسه در آن واقع است، رفتم و البته به بقيه ماجرا اشاره نمي كند و يا مي نويسد كه به اتفاق اشرف به رامسر رفتم. كسي كه مطلع نباشد تصور مي كند كه اين ديدارها عادي است، ولي بنده كه مطلعم و مي دانم كه چه خبر است». (108)
ماجراي اختلاف «اشرف» و «راجي»
اشرف پهلوي به دليل داشتن روحيه تنوع طلبي اش، پس از مدت كوتاهي معاشرت با مردان دلخواهش آنها را مطرود مي ساخت. در اين ميان «پرويز راجي» يك استثنا به حساب مي آمد؛ زيرا در ميهماني هاي اشرف او را در برابر چشم ميهمانان به باد كتك مي گرفت و به او الفاظ ركيك و ناسزا مي گفت و جالب اينكه اشرف در برابر او كرنش نشان مي داد و حتي در ميهماني هاي نيمه خصوصي به پاي «پرويز راجي» مي افتاد و طلب عفو مي كرد:
«پس از مدتي، پرويز راجي در محفل اشرف پيدايش شد و اشرف يك دل نه، صد دل عاشق او شد. اشرف اينقدر خاطرخواه راجي شده بود كه او اغلب اوقات با معشوقه دلسوخته]اش[ قهر مي كرد و اشرف نازش را به جان مي خريد، حتي جلوي مردم در كمال بي حيايي به پرويز راجي مي گفت:
من مخلصتم، من نوكرتم، غلط كردم.
و راجي او را در حضور نزديكان اشرف كتك مي زد و اشرف از اين كار او نه تنها ناراحت نمي شد، بلكه لذت هم مي برد. »(109)
و درست به دليل همين رابطه بيمارگونه بود كه «پرويز راجي» از مقام دبير اولي ناگهان به مقام سفارت در يكي از پايتخت هاي درجه اول دنيا يعني لندن رسيد و جالب تر از همه اينكه به جاي وزير امور خارجه وقت، اشرف او را به عنوان سفير ايران در انگلستان به طور رسمي به شاه معرفي كرد. اما راجي نمك خورد و نمكدان شكست و در مقام سفير ايران در لندن به دختري انگليسي دل باخت و همين مسأله موجبات خشم اشرف را پديد آورد:
«راجي در لندن با دختر يك شاعر معروف انگليسي آشنا مي شود و هر دو به هم دل مي بازند و اين دل باختگي موجب شد كه ديگر به اشرف كاري نداشته باشد و روي اين اصل، يك شب اشرف ناگهاني به لندن مي رود و بدون اطلاع قبلي وارد منزل راجي مي شود و چون دخترك را در آنجا مي بيند سيلي محكمي به گوش او مي زند.
راجي هم قهر مي كند و همراه دخترك از منزل خارج مي شود و تا مدتي رابطه خود را با اشرف قطع مي كند، اما در سفر بعدي مجلس آشتي كنان فراهم مي گردد و دو دلداده پير و جوان بار ديگر به هم مي رسند. »(110)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ
108- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، انتشارات اطلاعات، جلد اول، صص 234-.233
109- معتضد، خسرو، اشرف در آيينه بدون زنگار، صص 732-.731
110-همان، ص.732
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
ebicd: اشرف پهلوي، جرثومه فساد
ایول داداش دمت گرم
حقیقتا جرثومه فساد بوده
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 22

رسواي خاص و عام

8
يكي ديگر از مرداني كه «اشرف» براي مدت كوتاهي به او علاقه مند شد، «گلسرخي» نام داشت. در كتاب «ارتش تاريكي» در اين باره مي خوانيم:
«بعد از راجي، اشرف پهلوي فوراً جواني به نام گلسرخي را پيدا كرد. گلسرخي در تمام سفرها همراه اشرف پهلوي بود و مي بايست به عنوان منشي مخصوص، اتاق كناري مقر اقامت اشرف به گلسرخي داده شود. البته گفتني است در اين زمان اشرف پهلوي همسري به نام مهدي بوشهري داشت. وي صاحب و مدير «خانه ايران» واقع در خيابان شانزه ليزه پاريس بود. »(112)
كساني كه با اشرف پهلوي ايجاد رابطه مي كردند، مي كوشيدند تا از وجود وي حداكثر استفاده را نمايند و به ثروت و مكنت يا پست و مقامي دست يابند. خود اشرف هم در اين راه به اينگونه افراد ياري مي رساند:
«زماني كه مصطفي قلي رام مدير عامل بانك عمران به محمدرضا شكايت كرد - كه اشرف براي احداث ساختمان هاي كن مبلغ
300 ميليون تومان وام گرفته و حال 300 ميليون تومان ديگري مي خواهد - من جهانشاهي، رئيس دفتر اشرف را خواستم و گفتم كه اين پول هاي گزاف و حيف و ميل ها كار شماست. جهانشاهي بلافاصله گفت من بيگناه هستم و اشرف طرح خانه سازي كن را به جواني داده و تأكيد كرد كه او را بياورم تا خودش توضيح بدهد. آن جوان را آورد. ديدم جواني است بيست و دو و بيست و سه ساله و بسيار خوشگل. . . پرسيدم طرح شما به كجا رسيده و تا به حال چه كرده ايد؟ گفت در حال خط كشي هستيم و گفتم شما براي خط كشي سيصد ميليون تومان گرفته ايد و حالا سيصد ميليون تومان ديگر مي خواهيد؟ فهميدم جريان چيست. جهانشاهي گفت: ]اشرف[ اين همه پول را گرفته و به اين پسرك داده بود. . . چرا؟ چون عاشق او شده بود. . . ». (113)
دامنه فسادها و تباهي اشرف آنچنان گسترده بود كه امروز حتي اعضاي خانواده سلطنتي نيز در كتاب هاي خود به اين مسأله اشاره نموده اند.
فريده ديبا، مادر فرح، در كتاب خاطرات خود ضمن اشاره به فساد اشرف و اينكه اين انحراف در دوران نوجواني هم در اشرف وجود داشته مي نويسد:
«پس از آنكه يك روز رضاشاه او (اشرف) را در حال مغازله با عليشاه مهتر و مربي اسب هاي سلطنتي داخل اصطبل سعدآباد گير انداخت و دستور داد عليشاه جوان را در زير ضربات سهمگين شلاق سياه كنند، اشرف دچار سرخوردگي و بيماري روحي شد. »(114)
افشاي فساد اشرف در مطبوعات
در روزهاي پرالتهاب سال 1357، نشريات وابسته كه با هدف استمرار سلطنت پهلوي وارد فاز جديدي شده بودند در مطالب خود كوچكترين اشاره اي به شاه و خاندان سلطنتي نمي كردند و در اين ميان مي كوشيدند تا با مبرا ساختن آنها از خطا، چهره هاي زير مجموعه حاكميت پهلوي دوم را به عنوان عامل اصلي فسادها و تباهي ها معرفي كنند، اما اربابان همين جرايد هنگامي كه پس از سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اسلامي، احساس نمودند 28 مرداد ديگري در تاريخ كشور تكرار نخواهد شد و محمدرضا پهلوي سه روزه به كشور بازنخواهد گشت، كوشيدند تا تحت لواي همصدايي ظاهري با مردم، تاكتيك دوم خود را در راه مهار انقلاب اسلامي اجرا كنند، بدين ترتيب كه با درج عكس ها و مقالات افشاگرانه به كتمان گذشته خويش پرداخته و با ظاهري انقلابي، بسترساز غائله هاي گوناگون در گستره كشور شوند.
جالب اينكه «حسين سرفراز» كه چند ماه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در صف رستاخيزي ها قرار داشت، در اسفند ماه سال 1357 بخش هايي از كتاب «زندگي و عياشي هاي اشرف» نوشته «آلبرتو بليچي» را طي چندين شماره بازتاب داد. در اين كتاب نويسنده به بررسي روان شناختي اشرف مي پردازد و ريشه تمام ناهنجاري هاي اخلاقي اشرف را در كودكي او جستجو مي كند:
«پرفسور ژان مونديزي يكي از دوستان سابق دربار ايران و سكسولوگ و پزشك مخصوص چند تن از زنان پير دربار در مورد اشرف عقيده دارد:
اشرف از كودكي نسبت به موقعيت شاه احساس حسد و بغض داشت و از اينكه طبيعت او را زن آفريده و در نتيجه مطابق قوانين مملكت نمي تواند شاه شود و قدرت را در دست گيرد نسبت به برادر ضعيف و رنجورش حسادت مي كرد، اين حسادت ناخودآگاه در اشرف رشد پيدا كرد و به تدريج او را به صورت قدرت پشت پرده ايران درآورد. . . اين احساس مغبونيت در سن بلوغ به شكل تازه اي تغيير جهت داد. اشرف كه همواره تحت تأثير رفتار خشن و قدرت نهايي پدر خود بود در زماني كه شانزده سال بيشتر نداشت به گوش يك افسر جوان سيلي زد. او بعدها با اين افسر سروسري پيدا كرد و براي ترفيع درجه اش دخالت مي كرد. . .
يك پزشك مخصوص و نزديك دربار مي گويد: اشرف از يائسگي به شدت نفرت داشت و وقتي فهميد كه در 50 سالگي بايد طبق قانون طبيعت يائسه شود به جنگ با طبيعت رفت، چندين متخصص را به كمك گرفت و سرانجام قبول كرد كه مقداري استروژن تزريق كند تا يائسكي خود را عقب بيندازد.
او در تفريحات اهل همه جور تفريحي بود و به انواع مخدرات عشق مي ورزيد، ترياك و هروئين را نخستين بار او براي درباريان آورد. . . اشرف در تمام دوران زندگي اش در دربار به شكار مرد علاقه داشت. (چند نفر زن بدكاره مأمور به تور انداختن جوانان زيبا و قدرتمند از نظر جسمي براي اشرف بودند. ) معشوق هاي متعدد اشرف همه ايراني نبودند. او يك عاشق دل خسته و سينه چاك داشت كه در خدمت به دربار شهره عام است. ]او[ اردشير زاهدي را منحرف كرد، او مثل يك ماده ببر آتشين از اين جوان ماجراجو استفاده جنسي و سوءاستفاده كرد، حتي مسير اصلي زندگي اردشير زاهدي را تغيير داد. »(115)
رابطه اشرف با مارلون براندو
آلبرتو بليچي پس از كندوكاو ريشه عقده هاي فروخفته «اشرف پهلوي» و افشاي روابط او با «اردشير زاهدي» به كار چاق كني زاهدي در جهت ايجاد رابطه بين اشرف و «مارلون براندو»، هنرپيشه معروف سينماي آمريكا مي پردازد:
«اشرف در تهران سرگرمي هاي بسياري داشت كه از آن جمله ديدن فيلم بود و غالباً اين فيلم ها را در سينماي دربار تماشا مي كرد، مارلون براندو از هنر پيشه هاي محبوب و مورد علاقه او بود، زاهدي دو بار ترتيب ملاقات اين دو را داد، ولي اشرف نتوانست به نتيجه اي كه مي خواست برسد، براندو حاضر نبود، اشرف را تحويل بگيرد، حتي با هداياي گرانقيمتي كه از طرف او مي رسيد. »(116)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
112- كيا، ب، ارتش تاريكي، مركز ترجمه و نشر كتاب.
113- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد اول، ص .233
114- ديبا، فريده، خاطرات (دخترم فرح)، ص .228
115- هفته نامه جوان، شماره 14، مورخه 18/12/1357، ص .50
116- همان، شماره 15، مورخه 25/12/1357، ص .35
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 23

شادمان از غم مردم

5
نقش اشرف در بركناري نصيري
آلبرتو بليچي در ادامه به علل بركناري نصيري(117) از رياست ساواك مي پردازد و ادعا مي كند: « اشرف پهلوي» در بركناري او دخالت مستقيم داشته است:
«در يك ميهماني خصوصي اشرف، عده اي از زيبايي و. . . اشرف تعريف مي كردند و هر كس به فراخور حال و تملق مطالبي مي گفت و اشرف از اينكه جاذبه جنسي او تأييد مي شود لذت مي برد. نوبت به نصيري كه رسيد، در همان حالت مستي و نئشه ترياك به اشرف گفت: شما به نظر من در موارد مختلف جزو سكسي ترين زنان مي شويد يكي همين حالا كه من نئشه هستم و يكي وقتي. . . مثل روزهاي مرداد و شهريور سال .32 . . حرف نصيري موجب خنده عده زيادي شد، اما اشرف از اين تعريف او خوشش نيامد و ليوان ويسكي نيم خورده خود را به صورت نصيري پاشيد كه از اين حركت او همه ميهمانان خنديدند و هم خودش خنديد، اما نصيري در ته دلش ناراحت شد، يعني ترسيد كه اشرف از اين موضوع كينه اي به دل بگيرد و سد پيشرفت او بشود. در مورد كنترل تلفن هاي دربار نيز نصيري از ترس اشرف پيشنهاد خود را مطرح نكرد، ولي اين را مي دانست كه عياشي هاي افراد دربار موجب شده كه بعضي اطلاعات امنيتي درز كند، با اين وصف نصيري از ميان گروه 32 نفري مأمور بازرسي نوارهاي ضبط شده تلفن كه هر روز گزارش كار را به او مي دادند از دو نفر مورد اعتماد خود خواسته بود كه تلفن اشرف را هم روي نوار بياورند. . . نصيري از نوار مكالمه اشرف فهميد كه او عاشق يك مرد جوان ارمني شده. . . دو روز بعد اشرف متوجه شد كه معشوق ارمني او بازداشت شده و وقتي علت بازداشت او را پرسيد، معلوم شد كه در خانه اش نامه دوستانه چند تن از اعضاي كنفدراسيون پيدا شده و بعد به او خبر دادند كه تلفن او هم از طرف ساواك كنترل مي شود. بلافاصله نصيري را احضار كرد و جريان را پرسيد. وقتي از زبان نصيري شنيد كه جريان به خاطر حفظ امنيت كشور است و حقيقت دارد، بلافاصله سيلي محكمي به گوش او زد و با فرياد و فحاشي گفت تو ذاتاً جاسوس هستي، ولي جاسوسي كار من به تو نيامده، مادر. . . به تو نشان خواهم داد، پس از اين حادثه اشرف دست به كار شد. او به شاه قبولاند كه نصيري از شدت قدرت دارد منفجر مي شود و وقتش رسيده است كه از مقام رياست ساواك عزل شود. . . و نصيري را از پست ساواك برداشت. »(118)
اشرف از تازيانه زدن به آدم ها لذت مي برد
نويسنده در ادامه اين پاورقي به سراغ يكي از معشوق هاي ايتاليايي «اشرف» رفته و خاطرات او را در زمان رابطه با وي انعكاس مي دهد، جوانك ايتاليايي مي گويد:
« او به مواد مخدر و مشروب سخت علاقه مند بود و هميشه دوست داشت كه عده اي زن و مردم دور و برش باشند. . . خود او به من گفته بود كه از مصرف ال. اس. دي هم وحشتي ندارد! اولين شبي كه من در ضيافت شبانه او شركت كردم، صحنه هاي عجيبي ديدم كه بعضي هايش به خواب و خيال و رؤيا بيشتر شبيه است. مثلاً آن شب من ديدم كه اشرف لباس تنگ و چسبان اسب سواري پوشيده و در لحظاتي كه زن ها و مردها از نئشه ترياك و حشيش و الكل از خود بي خود شده و در هم مي لوليدند او با يك شلاق آنها را كتك مي زد و فحش مي داد و غش غش مي خنديد، هيچ يك از زن ها و مردهايي كه شلاق مي خوردند، اعتراض نمي كردند، اغلب آنها كاملاً برهنه بودند. . . من در يك لحظه فكر كردم كه در واقع اين زنان و مردان از خود بي خود هستند كه شاهزاده خانم را به چنين فساد و كثافتي تشويق مي كنند. . . آن شب اشرف شلاقي به من هم زد كه سخت عصباني شدم و خواستم به صورت قهر از كاخ او خارج شوم كه يك دفعه ديدم گردن بند دو ميليون ليره اي اش را باز كرد و به من هديه داد. هديه او زانوهايم را سست كرد. . . »(119)
ابراز شادي از وقوع زلزله در ايران
نويسنده در ادامه ضمن ابراز شگفتي از شادي «اشرف» از وقوع زلزله در «طبس»، نوار مكالمه «اشرف» و «محمدرضا» كه از طريق رابط خود در ساواك به دست آورده را به درج مي سپارد، جايي كه اشرف در كمال شقاوت و بي رحمي حادثه زلزله طبس را به برادر تاجدارش تبريك مي گويد:
«اشرف: داداش من براي شما يك خبر خوب دارم، يك مژده. . .
شاه: چيه اين خبر؟ چي شده؟!
اشرف: (با هيجان) زلزله اومده، طبس با خاك يكسان شده. . .
شاه (با تعجب): اين كه مژده نداره!
اشرف: چرا مژده نداره داداش؟! كشتار آنقدر زياده كه هم مذهبي ها و هم كمونيست ها چه بخواهند چه نخواهند بايد به آنها برسند. . . شاه (كمي خوشحال): مگر چقدر كشته شدند؟
اشرف: خيلي، خيلي زياد (با هيجان) داداش تو خوشحال نيستي؟
شاه (مأيوس): نه گمان نمي كنم با خبر اين زلزله شورش متوقف بشه. ولي تو راست ميگي، زلزله همه رو مشغول مي كنه، ما مي تونيم فوري دست به كار بشيم.
اشرف (با خوشحالي): ديدي گفتم داداش. . .
شاه: خبر كي به تو رسيد؟
اشرف (با هيجان): «همين الان، مژده هم دادم، شما هم بايد به من مژدگاني بدهيد. »(120)
اين مكالمه كوتاه ماهيت پليد زني را افشا مي كند كه سال ها تحت عناوين «سازمان شاهنشاهي خدمات اجتماعي»، «پيكار با بيسوادي» والخ توسط مطبوعات وابسته رژيم شاه به عنوان انساني نوع دوست، خيّر، فداكار و مدافع حقوق بشر معرفي مي شد، چنانكه حتي در سازمان ملل به عنوان نماينده ايران حضور مي يافت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
117- ارتشبد نعمت الله نصيري سال ها بر ساواك جهنمي شاه رياست كرد و سرانجام پس از پيروزي انقلاب اسلامي به كيفر اعمالش رسيد.
118- هفته نامه جوان، شماره 16، مورخه 15/1/1358، صص 21-.20
119- همان ، مورخه 24/1/1358، ص .32
120- همان ، مورخه 24/1/1358، ص .32
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 24

والاحضرت رواني!

6
سرقت پرونده رواني اشرف
اين نويسنده خارجي در ادامه از ماجراي سرقت پرونده رواني اشرف در يكي از كلينيك هاي روان درماني خارج از كشور پرده برمي دارد:
«. . . اواخر سال 1331 اشرف به دنبال سردردهاي سخت و كشنده اي كه مبتلا شده بود به اتريش رفت تا در كلينيك روان درماني پرفسور ژوليوس معالجه شود. او قبلاً به چند پزشك مراجعه كرده بود، غالب آنها به او گفته بودند كه درد او عصبي است و بايد تحت نظر يك روانپزشك معالجه شود، اشرف در اين سال تحت تأثير قدرت نمايي هاي دكتر محمد مصدق روزبه روز ضعيف تر مي شد و غالب اوقات خود را پاي منقل ترياك مي گذراند و بعضي از دوستان او به ياد دارند كه اشرف چند روز پي درپي مست بوده و از خود بي خود به وضع بد و تلخ و دردناك زندگي خود گريه مي كرده است. اشرف زني بود كه به دو چيز بسيار علاقه داشت، يكي پول و ثروت و ديگري قدرت، كه دومي بيشتر او را لذت مي داد، اما مصدق هر دو مايه لذت زندگي را از او گرفته بود. در اين سال اشرف حتي براي بسياري از هزينه هاي معمولي زندگي خود ناچار بود كه از اين و آن پول قرض كند. بسياري از كساني كه در آن سال ها به اشرف پول قرض دادند، مخصوصاً چند تاجر نه چندان درجه يك بعدها يعني در سال هاي قدرت پهلوي ها و اشرف چندين برابر آن را دريافت كردند، نكته جالب اينكه دو تاجر معتبر آن سال ها به اشرف فقير بي اعتنايي كردند و حاضر نبودند به دختر رضاخان پولي قرض بدهند، اشرف كينه اي كه از آنها به دل گرفته بود ]را[ بعدها به هنگام يكه تازي خود جبران كرد و آنها را مفلس و ورشكست، از گردونه تجارت خارج كرد.
حاتم بخشي هاي اشرف از بيت المال نسبت به كساني كه به او پول قرض داده بودند در سال هاي قدرت موجب شد كه اكثر تاجران و كارخانه داران افسوس اين را بخورند كه چرا در آن سال ها چيزي به او كمك نكردند تا در روزهاي قدرت پهلوي به خاطر آن موضوع از حمايت برخوردار شوند.
در كلينيك پرفسور ژوليوس اشرف جمعاً چهارده روز بستري گرديد در اين مدت پزشكان سعي مي كردند ريشه ناراحتي هاي او را بيابند، دو روانكاو برجسته از جمله پرفسور زيگفريد جمعاً بيست ودو ساعت اشرف را روانكاوي كردند حاصل آن پرونده اي شد در چهارصدوده صفحه كه اشرف در سال هاي قدرت سعي كرد با پرداخت مبلغي سنگين اين پرونده را بخرد، اما پرفسور ژوليوس اين خواهش را نپذيرفت؛ چرا كه در كلينيك او غالب مكتب گرايان فرويد به مطالعه و تحقيق مي پرداختند و مطالعه پرونده اشرف بسياري از مشكلات و مبهمات غيرعادي زندگي آدم هاي مهم و پرقدرت را حل مي كرده است.
دكتر ژان در گزارشي خصوصي كه از اين پرونده تهيه كرده و در اختيار من گذاشته است، مي نويسد:
روانكاوي اشرف در اين كلينيك بسيار دقيق و حساس بوده است] ؛[ او با اطمينان از اين موضوع كه ]اگر[ با روانكاوان خود همكاري كند دوباره قدرت روحي خود را به دست خواهد آورد مطالب بسياري از زندگي خود گفت. روش درمان و روانكاوي هيپنوتيزم بود كه در چند مورد موفقيت حاصل نشد. »(121)
رابطه با سورچي دربار در يازده سالگي
«اشرف در مورد اولين حادثه مهم زندگي خود گفت: وقتي هشت ساله بودم شيفته پدرم شدم، پدرم در آن موقع هر كاري كه مي خواست قادر به انجام آن بود، همه از او مي ترسيدند. . . پدرم اسب سواري را دوست داشت. در خانه مان اصطبلي بود كه پدرم هشت اسب در آن نگهداري مي كرد. مردي كه در اصطبل كار مي كرد، سبيل پر پشت و قيافه خشني داشت از موهاي بلند او خيلي خوشم مي آمد. . . من به اين مرد علاقه مند شده بودم؛ چون غالباً من و برادرهايم را سوار اسب مي كرد و به ما ياد مي داد كه چطوري دهنه اسب را بگيريم، وقتي يازده ساله شدم، در يك بعدازظهر گرم تابستان كه من وارد اصطبل شدم در چشم هايم كمي نگاه كرد و بعد به طرفم آمد و مرا سوار اسب برهنه اي كرد كه بسيار زيبا بود و غالباً پدرم براي تفريح سوار آن مي شد، چند لحظه اي در چشم هايم خيره شد و بعد. . . (122) يك دفعه مرا بوسيد، به او هيچ نگفتم. . . او مي ترسيد و مي لرزيد. . . از او خواستم كه. . . او مرا بسيار بوسيد، نوازشم مي كرد. . . به خاطر همين باز هم به اصطبل مي رفتم. اين كار را تكرار كردم آنقدر زياد كه خواهر بزرگم قضيه را فهميد و يك روز كه من. . .
روانكاو: اسمش را بگو، اسمش را به خاطر مي آوري.
اشرف: نه. . . چيزي مثل محمود بود يا مرتضي.
روانكاو: چرا اسمش را به خاطر نمي آوري؟
اشرف: براي اينكه هيچ وقت او را صدا نمي زدم، به او مي گفتم هي. . . چون او هم به اسبش هي مي زد.
روانكاو: آيا او به تو تجاوز هم كرد؟
اشرف: نه. . . نمي دانم. به خاطر نمي آورم.
روانكاو: خواهش مي كنم به ياد بياور، بگو در چه حالي بوديد.
اشرف: من برهنه بودم. . . در همين وقت يك دفعه صداي پدرم را شنيدم، فوري لباس پوشيدم، او از ترس مي لرزيد. . . پدرم يكدفعه از خشم فرياد كشيد و با شلاق خود به جان او افتاد، آنقدر شلاقش زد كه از تمام بدن و سر و صورتش خون بيرون زد. . .
روانكاو: آيا آن مرد را كشت؟
اشرف: به خاطر ندارم آنقدر خوني شده بود و در خون خود مي غلطيد كه من ديگر طاقت نياوردم و از اصطبل بيرون دويدم در بيرون اصطبل خواهر فضولم را ديدم. از همان روز كينه شمس را به دل گرفتم.
روانكاو: وقتي از اصطبل خارج مي شدي چه صحنه اي را به خاطر داري؟
اشرف: پدرم را كه چشم هايش از شدت خشم درشت و ترسناك شده بود و عرق بر پيشاني او نشسته بود و با نهايت بي رحمي، او را شلاق مي زد. من آن روز نزد مادرم رفتم و از او خواستم كه به من پناه بدهد، مادرم قبول كرد و من تا يك ماه جرأت نكردم از كسي حال آن مرد را بپرسم و يا با پدرم رودررو شوم، هر وقت كه با خود تنها مي شدم و خلوت مي كردم، مي گفتم: چرا او نمي بايست از خود مقاومتي مي كرد و در مقابل پدرم از خود دفاع مي كرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
121- نوشته آلبرتو بليچي، ترجمه دكتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخه 21/2/1358، ص .37
122- به دليل حفظ حرمت قلم و اخلاق عمومي سطرهايي از اين مطلب حذف شده است.
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 25

توضيحات بيمار رواني

5
روانكاو: بعدها آن مرد را نديدي و از او خبري به دست نياوردي؟
اشرف: نه جرأت نمي كردم از كسي درباره او بپرسم چون ممكن بود بفهمند كه من با او چه رابطه اي داشتم اين موضوع باعث ناراحتي و وحشت من مي شد.
روانكاو: آيا در آن سال ها كسي از مرداني كه در اطراف تو بودند توانستند نظرت را جلب كنند و با آنها رابطه جنسي داشته باشي؟
اشرف: بله. . . نه. . . به ياد ندارم. . .
روانكاو: آيا كسي بود كه بخواهد به تو تجاوز كند؟
اشرف: نه، من اين را مي خواستم، ولي كسي جرأت نمي كرد، وقتي پانزده ساله بودم افسر جواني كه اغلب همراه پدرم بود عاشق من شده بود، از او خواستم كه با من رابطه داشته باشد اما او نيز جرأت نمي كرد. پدر بسيار قدرتمند بود همه از او مي ترسيدند.
روانكاو: آيا از قدرت او لذت مي بردي؟
اشرف: مدتي بله، يعني زماني كه بچه بودم اما وقتي اين قدرت او موجب مي شد كه مردها از من هم بترسند و به طرفم نيايند از او بدم مي آمد.
روانكاو: يعني از پدرت بدت آمد؟
اشرف: بله
روانكاو: بعد چه كردي؟
اشرف: هيچي؛ دلم مي خواست قوي بشوم به قدرت برسم آنقدر زياد كه هر كاري كه دلم مي خواست بدون ترس انجام دهم.
روانكاو: براي به دست آوردن قدرت چه كردي؟
اشرف: هميشه پدرم را به خاطر مي آوردم، پدرم الگوي من شده بود، بين ترس و لذت و شجاعت و قدرت. . . من از او خوشم مي آمد چون قادر بود هر كاري كه دلش مي خواهد انجام بدهد هيچ كس جرأت نمي كرد بالاي حرف او حرف بزند.
روانكاو: حتي مادرت؟
اشرف: . . . به ياد ندارم. . . كه او حرفي زده باشد و مادرم مخالفت كرده باشد. »(123)
عشق به افسر جوان
«پرفسور ژوليوس» در دومين دور، از روانكاوي به همراه دكتر ژان و دكتر لئوناردو استاد دانشگاه و شاگرد (آدلر) به بررسي قسمت ديگري از زندگي اشرف مي پردازد. نظر پزشكان اين است كه اشرف در دومين روز بعد از روانكاوي هيپنوتيزم مقدماتي وضع بهتري دارد.
روانكاو: آيا تا كنون شاهد قتل بوده ايد؟
اشرف: بله
روانكاو: خودتان از نزديك؟
اشرف: بله
(يادداشت دكتر لئوناردو: بيمار بسيار آرام و بدون تشنج حرف مي زند. )
روانكاو: آيا در قتل شركت داشته ايد؟
اشرف: بله
روانكاو: خواهش مي كنم بيشتر توضيح بدهيد؟
اشرف: اولين بار سربازان گارد خانه ما يك مرد روستايي را كه دوان دوان به طرف پدرم مي آمد و به اخطار كسي توجه نداشت با گلوله كشتند و من نعش او را از نزديك ديدم. دومين بار در زمان نزديكي هاي جنگ بود كه پدرم در محوطه قصر زمستاني پس از بحث و گفتگوي تند با يكي از محافظان او را با شليك دو تير كشت و بار سوم يك افسر جوان را با اسلحه خود به قتل رساندم.
روانكاو: چرا او را كشتيد؟
اشرف: براي اينكه به امر من توجه نكرده بود.
روانكاو: از او چه خواستيد؟
اشرف: (سكوت). . .
روانكاو: خواهش مي كنم به ياد بياوريد؟
اشرف: او افسر جوان و زيبايي بود. به من هم بسيار علاقه داشت، از او خواستم كه به اتاق خوابم بيايد. آمد، از او خواستم كه با من. . . كند، اما فرمان مرا انجام نداد، مرا عصبي و از خود بيخود كرد.
روانكاو: چرا دستور شما را اطاعت نكرد؟
اشرف: مي ترسيد، مي گفت كه همسر دارم، بعد اصرار كردم و حتي خواهش كردم. او از ترس مي لرزيد و امر مرا انجام نمي داد، عصبي و از خودبي خود شدم اسلحه كمري او را گرفتم و از فرط خشم تيري در سينه او خالي كردم، او در زير پاي من افتاد و وقتي نگهبان ها و محافظان ديگر آمدند او مرده بود.
روانكاو: آيا كسي شما را مؤاخذه نكرد، آيا محاكمه نشديد؟
اشرف: نه
روانكاو: حتي بازجويي نشديد؟
اشرف: نه. . . (سكوت). . . براي اينكه احتياجي نبود، او در اتاق من كه يك شاهزاده بودم و خواهر شاهنشاه بودم حضور يافته بود، اين حضور مي توانست موجب مرگش شود.
روانكاو: آيا شما از اين حادثه متأثر و ناراحت هم شديد؟
اشرف: بله ناراحت شدم، ولي خيلي زود فراموش كردم.
روانكاو: من دكتر ژان هستم شما مرا نمي شناسيد؟
اشرف: نه
روانكاو: آيا در خانواده شما از اينكه زني به شوهرش خيانت كند كاري عادي بود؟
اشرف: كار مهمي نبود.
روانكاو: آيا مادر خودتان هم معشوق داشت؟
اشرف: بعد از مرگ پدرم بله، ولي اين موضوع را كسي نمي دانست جز خود من. يكي از خواهران من هم معشوق داشت؟
روانكاو: آيا اعضاي دربار با هم رابطه جنسي داشتند؟
اشرف: بله
روانكاو: با محارم؟
اشرف: نه نه، من از اين كار خوشم مي آيد، يعني لزومي نبود كه تن به چنين كاري بدهيم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
123 -نوشته آلبرتو بليچي، ترجمه دكتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 21، مورخ 21/2/1358، ص 37، .36
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 26
3
اعتراف به اعتياد
روانكاو: آيا در شب مشروب مي خوريد؟
اشرف: بله
روانكاو: مواد مخدر؟
اشرف: بله از سال ها پيش، ترياك كشيدم، از بوي ترياك و صداي سوختن آن خوشم مي آيد. وقتي خيلي بچه بودم پدرم را مي ديدم كه با دوستانش و امراي ارتش دور منقلي كه گلوله هاي سرخ آتش آن زيبا بود، نشسته و ترياك مي كشيدند و چاي مي خوردند. . . من در حالي كه بيست ساله نشده بودم ترياك كشيدم، مدتي از مرفين استفاده مي كردم، حالا هروئين استفاده مي كنم ولي اينها آرامش موقتي مي دهند و خيلي زود كابوس من تكرار مي شود. . .
وحشت از سقوط سلطنت
روانكاو: آيا مي تواني از كشور خود بيرون بروي، از دربار و در جايي ديگر به زندگي ساده اي اكتفا كني؟
اشرف: نه! من همه نگراني ام دربار و سلطنت است، هميشه اضطراب دارم كه برادرم از تخت به زير آيد، مي ترسم آنچه كه حق ما و خانواده ماست از دست برود، مي ترسم روزي برسد كه برادرم شاه نباشد و من خواهر شاه نباشم، هر وقت از دربار دور مي شوم كارها سروسامان خود را از دست مي دهد و آن طور كه بايد پيش نمي رود، اين موضوع آزارم مي دهد و بر رنج من مي افزايد. برادرم بدون من هيچ است، خواهرهايم نمي توانند با پادشاه دوست باشند، من بايد آنجا باشم، من بايد در دربار باشم تا حادثه ناگواري پيش نيايد، ما براي كشور و مردم كشورمان مفيد هستيم. اين يك واقعيتي است كه همه مردم كشور ما مي دانند.
روانكاو: اگر همه مردم مي دانند پس چرا مخالفت مي كنند؟
اشرف: عده اي هستند كه نمي دانند. . . ؟
شوراي روانكاوان
براي كلينيك روان درماني پروفسور ژوليوس در اتريش اشرف يك بيمار معمولي نبود او مي توانست الگوي پديده قدرت طلبان طبقات خاص اجتماعي شرق باشد. گروه روانكاوان كلينيك پروفسور ژوليوس سرانجام پس از 20 روز روانكاوي كه مجموع آن 58 ساعت كار انجام شده بود به اين نتيجه رسيد كه اشرف در هجوم قدرت طلبي و شخصيت كاذبي كه از پدرش الگوبرداري شده بود اسير و مهار شده است، شوراي روانكاوان پس از مدت ها بحث عقده گشايي كه از طريق روانكاوي انجام داده بودند به اين نتيجه رسيدند كه به بيمار توصيه اي مهم انجام دهند و از او بخواهند كه به اين توصيه عمل كند، تا حوادث آن طور پيش نرود كه كار از اين بدتر شود، شوراي روانكاوان كلينيك پروفسور ژوليوس به اشرف پيشنهاد كردند براي حفظ سلامي خود از دربار خارج شود و از مسائل سياسي دور شود آنها به اشرف گفتند كه از نظر جسمي و رواني ظرفيت كشش بار سنگين قدرت نمايي هاي سياسي دربار را ندارد، اشرف به اين توصيه پوزخند زد و به اتفاق همراهان از كلينيك خارج شد در حالي كه حداقل مداواي او سه ماه طول مي كشيد!»(124)
كارخانه روشنفكرسازي اشرف
اين نويسنده در شماره 24 نشريه جوان مورخه 4/2/1358، درباره ارتباط شبه روشنفكران با خاندان پهلوي در ذيل تيتر كارخانه روشنفكرسازي «اشرف» مي نويسد:
«اعضاي خانواده پهلوي به طور ناخودآگاه سعي داشتند كه بين خود و علم و دانش رابطه نزديك برقرار سازند و همگي سعي مي كردند كه از نظر علمي و هنري در رديف آدم هاي مهم و قابل اعتناي جامعه باشند. در حالي كه عملاً هيچ يك استعداد علمي و هنري نداشتند. يعني در ميان تمام افراد خانواده پهلوي حتي به عنوان نمونه و مثال حتي يك نفر پزشك يا استاد دانشگاه يا عالم به معني وسيع كلمه وجود نداشته است و شايد بتوان گفت ثريا و فرح تنها آدم هاي با سواد اين خاندان بودند كه چيزي بيش از نيم قرن بر ملتي كهنسال حكمفرماني كردند اما پهلوي هاي جديد يعني فرزندان رضاخان به علم دوستي و معاشرت با روشنفكران پرداختند، محمدرضا پهلوي سعي مي كرد از طريق پول نفت ملت ايران با دانشگاه ها ارتباط برقرار كند و مدارك و امتيازات دانشگاهي بسيار به دست آورد، ناگفته نماند كه رضاخان يكي از آرزوهايش اين بود كه بچه هايش در دانشگاه تحصيل كنند و مدارك مهم تحصيلي به دست آورند، زيرا خود مردي بي سواد بود و حتي تا قبل از نخست وزيري سواد خواندن و نوشتن درست و حسابي نداشت. يكي از مترجمان قديمي كشور ايران (ذبيح لله منصوري) در جايي اعتراف كرده است كه رضاخان به آثار موريس مترلينگ عشق مي ورزيده و كسي را مأمور كرده بود كه ترجمه هاي ساده و رواني كه اين مترجم از آن آثار جاوداني و به يادماندني مترلينگ به عمل مي آورده روخواني كند.
بچه هاي رضاخان به طور ناخودآگاه در مقابل علاقه پدر به تحصيل علم و افتخارات علمي كمپلكسه (عقده اي) شده بودند و از اينكه پسر آدمي بي سواد هستند رنج مي بردند و چون خود نيز نتوانستند به هر طريق در راه علم موفقيتي به دست آورند احساس حقارت مي كردند، اما اين حقارت را از طريق يك انتقامجويي وحشتناك ارضاء مي كردند. مثلاً شاه پست رياست دانشگاه تهران بزرگترين و قديمي ترين دانشگاه ايران را به رئيس دفتر همسرش سپرد و از اين طريق غرور و شخصيت جامعه علمي كشور را لگدمال ساخت. او هر ساله به بهانه مراسم سالگرد دانشگاه گروهي از برجسته ترين استادان دانشگاه را وادار مي كرد كه دست او را در انظار ببوسند و چون بعضي از استادان زير بار اين خفت و خواري نمي رفتند، از طرف شاه آزار مي ديدند و يا مقام خود را از دست مي دادند. به عنوان مثال بعد از شبه انقلاب سفيد شاه رؤساي دانشگاه را كه خود انتخاب مي كرد آدم هاي چندان عالم و دانشمند نبودند، او در اين انتخابات يك كار شيطاني انجام مي داد، يعني اهل علم دانشگاه را با انتخاب يك رئيس نه چندان شايسته آزار مي داد.
در مورد دادگستري نيز چنين مي كرد، براي قضات شرافتمند و عالم وزيري انتخاب مي كرد كه در بيشتر موارد آن توهيني به دانشمندان حقوق بود. شاه از اين طريق شخصيت كشي را در كارهاي حساس و مهم ترويج مي كرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
124- نوشته آلبرتو بليجي، ترجمه دكتر م. الهام، مندرج در هفته نامه جوان، شماره 23، مورخه 28/12/1358، ص 37-.36
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
مرد

 
داستان زندگي اشرف پهلوي 27
8
نقش اشرف در شهرت بهروز وثوقي
بهروز وثوقي كه نام اصلي اش خليل وثوقي است در سال 1316 در شهر «خوي» به دنيا آمد و پس از تحصيل مدرك ديپلم متوسطه در جستجوي كار به تهران آمد و در سال 1337 به كار دوبله فيلم هاي خارجي و ايراني مشغول شد. چندي بعد «وثوقي» پس از سه سال فعاليت در اين حرفه، با حمايت يكي از هنرپيشگان زن سينماي آن روزگار به نام «پوري بنايي» با فيلم «صد كيلو داماد» فعاليت سينمايي خود را آغاز كرد، اما علي رغم حضور در كنار اين هنرپيشه زن و بازي در فيلم هاي مبتذل به شهرت چنداني دست نيافت، تا اينكه ناگهان جرياني با عنوان «موج نو» با حمايت نويسندگان وابسته اي همچون «پرويز دوايي» كارمند پرسنلي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان «ليلي امير ارجمند»، نديمه فرح پهلوي و با سرمايه تهيه كنندگاني مانند «علي عباسي»(133)، «مهدي ميثاقيه»(134) در سينماي ايران شكل گرفت.
اين عناصر مأموريت داشتند كه «بهروز وثوقي»، هنرپيشه درجه دهم سينماي ايران را به معروف ترين و گران ترين بازيگر سينما تبديل كنند و چنين شد كه به دستور «اشرف پهلوي» وي به يكي از پدرخوانده هاي سينماي ايران تبديل شد. چنانكه با يك تلفن براي فيلم هايش مجوز نمايش مي گرفت و باز با يك تلفن فيلم هاي ديگران را سال ها راهي انبارها مي كرد.
بسترسازي در جهت چهره سازي او چنان ماهرانه صورت گرفت كه ديگر هنرپيشگاني كه تا قبل از دهه پنجاه گران ترين بازيگران سينماي ايران محسوب مي شدند و فيلم هايشان از فروش خوبي برخوردار بود در اواخر دهه پنجاه عملاً خانه نشين شده بودند. در حالي كه وثوقي براي بازي در هر فيلم در سال هاي 1357-1356 رقمي بالغ بر نيم ميليون تومان (يعني نيمي از هزينه توليد فيلم) دستمزد دريافت مي كرد.
حضور مافيايي «وثوقي» در عرصه هنر چنان بود كه در هنگام ازدواج با «فائقه آتشين» معروف به «گوگوش» وي ترانه سرايان و آهنگساز ان معترض به همسرش را يكي دو سال ممنوع القلم و ممنوع التصوير ساخت تا براي هميشه ادب شوند. (135)
«بهروز وثوقي» پس از افتضاح افشاي روابط «همسرش» با «داريوش اقبالي»، پس از طلاق همسرش، اين خواننده معتاد به مواد مخدر را توسط مأموران به دام انداخت و با حمايت اشرف مطبوعات را وادار ساخت تا تصوير او را به همراه مواد مخدر مكشوفه در صفحات حوادث خود به چاپ برسانند. بدين ترتيب در جامعه اين شايعه قوت گرفت كه «داريوش اقبالي» به جرم سياسي به زندان افتاده است. سرانجام نيز «داريوش اقبالي» با خواندن ترانه هاي «رسول بزرگ رستاخيز» و «طلايه دار» در تلويزيون و تقديم آنها به شاه از زندان آزاد شد. (136)
وي در اواسط سال 1357 با عجله سينماها، ويلاها و خانه هايش را تبديل به دلار كرده و از كشور گريخت و امروز در فيلم هاي ضدايراني و ضداسلامي هاليوود در نقش هاي فرعي ظاهر مي شود. گه گاه نيز به روي صحنه تئاتر مي رود، در حالي كه سال هاست عشق «اشرف» به او فروكش كرده است.
هنرپيشه اي در دام اعتياد
يكي ديگر از كساني كه مورد توجه اشرف پهلوي قرار گرفت، بازيگر فيلم مستهجن «در امتداد شب» ساخته «پرويز صياد» و سريال مهوع «دايي جان ناپلئون» كار ناصر تقوايي بود.
اين بازيگر كه با نام «سعيد كنگراني» به شهرت رسيد، در اوج جواني قدم به كاخ اشرف نهاد، اما در دوران معاشرت با اشرف به يك معتاد تمام عيار تبديل شد. چنانكه سال ها عمر و جواني او را تحت الشعاع قرار داد.
وي پس از چند بار دستگيري و ترك اعتياد به لوس آنجلس رفت و به گويندگي شبكه هاي ضدانقلابي پرداخت، اما به دليل كساد بودن كار به ايران بازگشت.
بدين ترتيب نام وي نيز در فهرست مطول مرداني قرار گرفت كه مورد توجه اشرف قرار گرفته و پس از انقضاي تاريخ مصرفشان، توسط اين زن فاسد رها شدند.
افتضاح در بيمارستان
در يكي از شب هاي تابستان سال 1356 بهروز وثوقي به اتفاق «ع. ع» از تهيه كنندگان سابق سينماي ايران به يكي از بيمارستان هاي خصوصي تهران واقع در خيابان «احمد قصير» كنوني مراجعه كرده و خواستار ديدار با بيماري ممنوع الملاقات مي شوند. پرستار كشيك بدون آنكه وثوقي را بشناسد در كمال احترام مي گويد: آقاي محترم ملاقات ممنوع است بويژه در شب! اما «وثوقي» پس از ضرب و شتم پرستار، خود را به اتاق بيمار مي رساند! در اين ميان پرسنل بيمارستان در اعتراض به عمل غيرانساني «وثوقي» دست به اعتصاب مي زنند،اما نيمه شب صاحب بيمارستان را با حالتي هراسان در جمع خود مي بينند، او مي گويد: اگر مي خواهيد سروكار من پيرمرد به ساواك بيفتد و همه شما هم قلع و قمع شويد به اعتصابتان ادامه دهيد.
پرسنل به اعتراض بر مي خيزند كه رفتار وثوقي توهين به جامعه پزشكي كشور است اما از صاحب بيمارستان پاسخ مي شنوند كه: مي دانم، اما من توسط ساواك و به دستور دفتر والاحضرت اشرف احضار شده ام.
سرانجام پرستار كتك خورده مجبور مي شود از وثوقي عذرخواهي كند و غائله تمام شود. (137)
«وثوقي» درآستانه پيروزي انقلاب پس از فروش سينماها و املاكش به آمريكا گريخت. وي هم اكنون بازيگر نقش هاي چرخ پنجم در فيلم هاي ضد ايراني هاليوود است. نقش هايي همچون «باديگارد»، «تروريست» و الخ.
«اشرف در سال هاي آخر عمر خود در تهران ديگر هيچ واهمه اي نداشت كه هر چند وقت يك بار با پسر بچه جواني در انظار ديده شود رستوران ساقي در شمال تهران، مهم ترين پاتوق او بود. . . در اين سال ها او به شكار شوهران جاه طلب ،خواننده ها و هنرپيشه ها هم مي پرداخت ]؟[ با حمايت اشرف خيلي زود صاحب يك سينما شد». (138)
زيرا او ديگر به مانند گذشته در سال هاي پاياني حكومت شاه ديگر نمي توانست پست وزارت و وكالت به كسي بدهد، چون شاه از بيم شورش هاي مردمي دست او را موقتاً كوتاه كرده بود، همانگونه كه در سال 1332 او را به خارج فرستاد تا حكومتش استمرار يابد. با اين همه اشرف هنوز اين قدر قدرت داشت تا بتواند تأثيري شگرف در زندگي فلان هنرپيشه مرد و بهمان جوان خوش سيما داشته باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
133- علي عباسي فعاليت خود را به عنوان گوينده برنامه هاي هنري در شبكه تلويزيوني بهائيان متعلق به ثابت پاسال از اعضاي برجسته محفل بهائيان آغاز كرد، اما در اوائل دهه 1350 به كمك وام بلاعوض دفتر فرح پهلوي و بنياد پهلوي به تهيه فيلم هاي به اصطلاح روشنفكري روي آورد.
134- مهدي ميثاقيه يكي از بهائيان معروف و سرسپرده دربار بود كه پس از انقلاب اسلامي به خارج از كشور گريخت.
135- جهت اطلاع بيشتر به دوره محله جوانان امروز سال هاي 1353و1354 مراجعه شود.
136- اين دو سرود توسط ايرج جنتي عطايي و بابك بيات سروده و تصنيف شده است.
137- به نقل از خاطرات شفاهي يكي از پرسنل سابق بيمارستان مزبور.
138- شاهدخت ناكام، هفته نامه زن روز، مورخه 18/4/1384، ص .55
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد
(پرنس و پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 3 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
ایران

Ashraf Pahlavi | اشرف پهلوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA