ارسالها: 2554
#51
Posted: 19 Sep 2012 09:45
ادرشاه و بختیاریها
نوشته شده توسط: صادق شیخی
ارسال به ارسال به 100 درجه کلوب دات کام
بعد از اینكه نادر افشار بر اریكه تخت شاهی ایران رسید یكی از قدرت مند ترین اقوام ایران لرهای بختیاری بودند كه در برابر هیچ شاهی از ایران سر فرود نمی آوردند انسجام قومی قوی و برخورداری از نیروهای جنگی شجاع ؛ موقعت جغرافیائی ممتاز نادر شاه را وا داشت كه توجه ویژه ای به این قوم جلیل داشته باشد اول نزدیك به چهار هزار نفر از مردان جنگجوی بختیاری را وارد قشون خود كرد تا در لشكر كشیهای خود از آنها استفاده كند و در بختاری نمانند كه برای وی درد سر ساز نباشند نادر شاه آهنگ فتح قندهار كرده بود كه افغانها درهای شهر را به روی سپاه او بستند نادر شاه نتوانست وارد شهر شود آورده اند كه مدت زیادی طول كشید ؛ نادر شاه دستور داد در حوالی قندهار لشكر گاه ساختند كه در حال حاظر بنام شهر نادر آباد در كشور افغانستان است . گویند محاصره قندهار تا 18 ماه طول كشید بختیاریهای سپاه نادر از سستی لشكر نادر شاه به تنگ آمده خود جمع شده به مشورت پرداختند و هم قسم شدند كه هر طوری شده باید دروازه های قندهار را بگشایند طبق برنامه های جنگی خود بختیاریها وارد قندهار شدند و دروازه های شهر را گشودند از سر و صداها نادر از خواب بیدار شد پرسید چه شده گفتند كه بختیاریها قندهار را فتح كردند نادر شاه ازاینكه نیروهای خودش اول نتوانسته بودند وارد شهر شوند و بختیاریها این كار را كردند خود را تحقیر شده می دید اول بر بختیاریها غضب كرد كه با پادرمیانی وزیر او و خواندن بیت شعری به این معنی كه فتح را بختیاری نكرد بلكه قدرت و شوكت نادری كرد نادر شاه از سر تقسیر بختیاریها كه بدون اجازه وی شهر را فتح كردند گذشت . اما پس از این فتح تعداد زیادی از بختیاریها در افغانستان ماندن كه دلیل ماندن آنها نا مشخص است و دو احتمال دارد یكی به دلخواه ماندند كه با توجه به خصوصیات اخلاقی و وطن پرستی و فامیل دوستی و طایفه گری بختیاریها دلخواه ماندن آنها بعید بنظر می رسد و احتمال دوم نادر شاه به اجبار از ترس قدرت آنها با دسیسه آنها را در افغانستان ساكن كرد . در حال حاظر تعداد زیادی از آنها با فامیلی بختیاری در افغانستان زندگی میكنند و جزء قوم هزاره ها قرار دارند. ×××××× در سال 1142هج 1729 – 1730 نادر شاه به حاكم بختیاری دستور داد تا حدود 200 خانوار بختیاری بانفوذ را به اصفهان كوچ دهد لذا بختیاریها زیر بار نرفتند و نادر شاه به تلافی تعداد هزار بختیاری را كه در سپاه وی بودند اسب و تفنگشان را گرفت و روسای آنها را به جام در خراسان تبعید كرد و بجای 200 خانوار 400 خانوار را بجای تبعید در اصفهان به جام خراسان فرستاد. در سال 1145 هج 1732 – 1733 م نادر شاه احمد خان بختیاری را كه از ملتزمین ركاب وی بود در جنگ هرات به حكومت بختیاری منسوب كرد احمدخان یكی از روسای یاغی بختیاری را گرفت و كشت این امر سبب شد تا بستگان وی به احمدخان هجوم بردند و اورا به قتل رساندند و به سمت گرمسیر ( خوزستان ) كوچ كردند نادر شاه جهت تنبیه آنها قشون فرستاد و پس از چندین روزی درگیری بختیاریها شكست خوردند و نادر نزدیك به 3000 هزار خانوار كه بیشترشان هفت لنگ بودند به نواحی خراسان تبعید كرد اما در سال 1147 هج 1734 – 1735 بختیاریهای تبعید شده از رنج دوری سر به شورش در آورده و راهی بختیاری شدند . نادر شاه قشونی به فرماندهی بابا خان چاپشلو بیگلر بیگی لرستان به دفع آنها فرستاد پس از زد خوردی شدید بسیاری كشته و بقیه دستگیر و نادر دستور داد تا آنها به جام نزد دیگر بختیاریها فرستاده شوند . لشكر كشیهای نادر به بختیاری و تبعید دائم بختیاریها مخصوصا خانواده های سر شناس مردم این قوم را به ستوه آورده بود و بختیاریها مرتب بدنبال فرصت می گشتند تا عقده خود را از ظلم و جور نادر خالی كنند در سال 1148 هج 1735 – 1736 م فردی بنام علی مراد یا علی مرادی كه احتمال می دهند از طایفه زلكی چهارلنگ بوده علم طغیان بر افراشته و طوایف زیادی به گرد او جمع شدند . نادر شاه سپاهی گران به دفع وی فرستاد اما پس از چندین مرحله درگیری سپاه نادر هر بار با شكست مواجه می گردید . پس از اینكه تمام حاكمان منسوبی نادر در اطراف بختیاری نتوانستند بر علی مراد و اطرافیانش فائق آیند خود نادر آهنگ بختیاری كرد در مرحله اول گروهی از نیروهای افغان و اكراد را به جنگ بختیاریها فرستاد كه با شكست مجدد سپاه نادر توام شد خشم نادر با یورش همه جانبه به بختیاریها سبب شد تا تعداد زیادی از بختیاریها كشته و یا به اسارت نادر در آیند علی مراد با خانواده و تعداد اندكی نیرو به رشته كوه كور كنس ( كور ناس ) پناه برد سپاه نادر محل وی را یافتند پس از زد خورد اندكی او را گرفته و نزد نادر بردند نادر شاه دستور داد تا دست و پای اورا بریدند و هرد دو چشمش را از حدقه در آوردند و بختیاریهای اسیر را با وساطت فرماندهان بختیاری در سپاه نادر مورد عفو و به جام خراسان تبعید كد.بیشتر بختیاریهای تبعید شده در نواحی خراسان ازجمله نوخندان در گز ـ جام – گناباد – و…. می باشند و در دیگر استانها مانند سمنان – یزد – كرمان – زنجان – قم – تهران – فارس و ….تعداد زیادی بختیاری به اجبار ساكن شده اند.
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#52
Posted: 19 Sep 2012 09:47
سخنان نادر شاه افشار
سخنی از مرد بزرگ تاریخ ایران نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.به امید این که با تلاش،تفکر ،و عمل به گفته های نیاکانمان دست در دست هم نهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد به امید آنروز
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#53
Posted: 19 Sep 2012 09:48
کلمات حکیمانه نادر شاه
نادر شاه افشار : سکوت شمشیری بوده است که من همیشه از آن بهره جسته ام .
نادر شاه افشار : تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که
افتخاری ابدی برای کشور
م کسب کنم .
نادر شاه افشار : باید راهی جست در تاریکی شبهای عصیان زده سرزمینم همیشه به دنبال نوری بودم نوری برای رهایی سرزمینم از چنگال اجنبیان ، چه بلای دهشتناکی است که ببینی همه جان و مال و ناموست در اختیار اجنبی قرار گرفته و دستانت بسته است نمی توانی کاری کنی اما همه وجودت برای رهایی در تکاپوست تو می توانی این تنها نیروی است که از اعماق و جودت فریاد می زند تو می توانی جراحت ها را التیام بخشی و اینگونه بود که پا بر رکاب اسب نهادم به امید سرفرازی ملتی بزرگ .
نادر شاه افشار : از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت . جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است.
نادر شاه افشار : اگر جانبازی جوانان ایران نباشد نیروی دهها نادر هم به جای نخواهد رسید .
نادر شاه افشار : خردمندان و دانشمندان سرزمینم ، آزادی اراضی کشور با سپاه من و تربیت نسلهای آینده با شما ، اگر سخن شما مردم را آگاهی بخشد دیگر نیازی به شمشیر نادرها نخواهد بود .
نادر شاه افشار : وقتی پا در رکاب اسب می نهی بر بال تاریخ سوار شده ای شمشیر و عمل تو ماندگار می شود چون هزاران فرزند به دنیا نیامده این سرزمین آزادی اشان را از بازوان و اندیشه ما می خواهند . پس با عمل خود می آموزانیم که پدرانشان نسبت به آینده آنان بی تفاوت نبوده اند .و آنان خواهند آموخت آزادی اشان را به هیچ قیمت و بهایی نفروشند .
نادر شاه افشار : هر سربازی که بر زمین می افتد و روح اش به آسمان پر می کشد نادر می میرد و به گور سیاه می رود نادر به آسمان نمی رود نادر آسمان را برای سربازانش می خواهد و خود بدبختی و سیاهی را ، او همه این فشارها را برای ظهور ایران بزرگ به جان می خرد پیشرفت و اقتدار ایران تنها عاملی است که فریاد حمله را از گلوی غمگینم بدر می آورد و مرا بی مهابا به قلب سپاه دشمن می راند …
نادر شاه افشار : شاهنامه فردوسی خردمند ، راهنمای من در طول زندگی بوده است .
نادر شاه افشار : فتح هند افتخاری نبود برای من دستگیری متجاوزین و سرسپردگانی مهم بود که بیست سال کشورم را ویران ساخته و جنایت و غارت را در حد کمال بر مردم سرزمینم روا داشتند . اگر بدنبال افتخار بودم سلاطین اروپا را به بردگی می گرفتم . که آنهم از جوانمردی و خوی ایرانی من بدور بود .
نادر شاه افشار : کمربند سلطنت ، نشان نوکری برای سرزمینم است نادرها بسیار آمده اند و باز خواهند آمد اما ایران و ایرانی باید همیشه در بزرگی و سروری باشد این آرزوی همه عمرم بوده است .
نادر شاه افشار : هنگامی که برخواستم از ایران ویرانه ای ساخته بودند و از مردم کشورم بردگانی زبون ، سپاه من نشان بزرگی و رشادت ایرانیان در طول تاریخ بوده است سپاهی که تنها به دنبال حفظ کشور و امنیت آن است .
نادر شاه افشار : لحظه پیروزی برای من از آن جهت شیرین است که پیران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادان ببینم .
نادر شاه افشار : برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم .
نادر شاه افشار : گاهی سکوتم ، دشمن را فرسنگها از مرزهای خودش نیز به عقب می نشاند .
نادر شاه افشار :کیست که نداند مردان بزرگ از درون کاخهای فرو ریخته به قصد انتقام بیرون می آیند انتقام از خراب کننده و ندای از درونم می گفت برخیز ایران تو را فراخوانده است و برخواستم
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ویرایش شده توسط: mohan1978
ارسالها: 2554
#54
Posted: 19 Sep 2012 09:49
محبعلى بيگ سردار بزرگ نادر شاه افشار در شهرکیان چهارمحال
نادرشاه افشار، محب على بيگ )مولى بيگ( يكى از سرداران خويش را به سمت حاكم چهارمحال منصوب نمود و شهرك)شهركيان( واقع درمركزيت دشت وسيع لار چهارمحال را مقر حكومت وى قرار داد. در اين باره آمده است محب على بيگ اميرى بود از رؤساى طايفه قلچهاى از طوايف تركمان و در زمان نهضت اردوى خديو كشورستان اعنى مرزبان كامكار مرحوم مغفور نادرشاه افشار به دارالسلطنه اصفهان به صوابديد امناى دولت، پايهى حكومت در چهارمحال گذاشته و به واسطه طول زمان و اعتدال هوا و ميل به صحبت همدمان در قريه مشهور به شهرك ساكن و مقيم گشته بود، الحق اميرى بوده با ثروت و دولت و صاحب شمشير در كمال هيبت و صولت××× 1 ص155 چهارمحال و بختيارى در عهد افشاريه نوشته قاسم فتاحى ×××...
محبعلىبيگ پس از استقرار در شهرك)شهركيان( به ادارهى امور چهارمحال، جمعآورى و رسيدگى به ماليات، رسيدگى به شكايات، ايجاد امنيت در راههاى منطقه، انجام اقدامات عمرانى و احداث بناها و ساختمانهايى نظير حمام و مسجد در مقر حكمرانى خود پرداخت.
وى حكمرانى رعيت پرور و مردم نواز و حامى شعرا و بزرگان بود و تا اواخر حكومت نادرشاه با اقتدار تمام در اين منطقه حكومت كرد. ليكن در سالهاى پايانى حكومت نادر كه پادشاه افشار دچار تغيير اخلاق و اختلال مزاج شد و نسبت به سرداران و اطرافيان خويش بدگمان گرديد " محب على بيگ" نيز به دربار احضار و به دستور نادر پس از حبس و شكنجه به قتل رسيد.
صاحب مخزن الدُرر در اين مورد مىنويسد: "... زمانى كه آثار سوء خلق از مزاج پادشاه مزبور ظهور يافته، عنان كفايت و مملكت و رعيت دارى سر از قبضهى اقتدارش تاخته، بيشتر محرمان و مقربان و حكام و ضباط را قهراً معاتب ساخت و هر يك را به اخذ مبالغ اجحافانه در چنگ فراشان غضب انداخت." محب على بيگ" نيز منسلك در سلك گرفتاران و در معرض اذيت سياستكاران آمده از بس رنج پا و شكنجهى دست در محبس سلطانى ديد به رحمت ايزدى پيوست.××× 1 چهارمحال و بختيارى در عهد افشاريه نوشته قاسم فتاحى ××× نور الله تربته. چرخ بازيگر از اين بازيچهها بسيار دارد.
پس از مرگ محبعلىبيگ فرزندش محمدبيگ )محمد آقا( و برادرش آشوربيگ در اين منطقه ماندند. تا چندين سال بعد همچنان در قريه شهرك قدرت داشتند. با آغاز حكومت زنديه و قدرت گرفتن خاندان رياحى در دهكرد )محمدرضاخان( و پس از استقرار آنها در چالشتر، مركز حكومتى چهارمحال به چالشتر انتقال يافت و محمدبيگ و فرزندان ايشان محمدكريم و محمدرحيم از شهر كيان به دهكرد )شهركرد( و سپس چالشتر نقل مكان كردند. و تعلقخاطر خانواده محبعلىبيگ به شهركيان باعث اقامت دائمى فرزندان برادر ايشان آشوربيگ در شهر كيان )شهرك( گرديد
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#55
Posted: 19 Sep 2012 09:55
نادر شاه آخرین کشور گشای آسیا (قسمت اول)
هاجر که بر اثر بیماری در اسارت مرگ را نزدیک می دید از نادر خواست که انتقام بدبختی ها را از عاملین آن بگیرد . 4سال اسارت کم نبود که هاجر از فرزند دیگرش ابراهیم دور باشد
ونادر دوری برادر را تحمل کند . هاجر که لحظه به لحظه چراغ عمرش روبه پایان می رفت کم کم پاهایش رو به سردی گرایید اما هنوز لب فرو نمی بست و همواره از نادر می خواست که در قید اسارت نماند . تا اینکه لحظاتی بعد چراغ عمرش رو به خاموشی گرایید و برای همیشه خاموش شد و آن چراغ پیه سوز نیز دقایقی پس از مرگ هاجر در فضای دود آلود خاموش شد تا نادر در غربت و به تنهایی در مرگ مادر بگرید .
نادر که در مدت اسارت به یک جوان رشید و دلیر تبد یل شده بود پس از به خاک سپاری مادرش هیچگونه قید وبندی را برای اسارت نداشت که همچنان در اسارت ازبکها باشد؛موقع را مغتنم شمرد با دوستانی که آنها نیز با نادر هم عقیده بودند قول و قرار گذاشتند در اولین فرصت خود را از چنگ ازبکها برهانند . اما نادر آنان را سوگند داد که این راز را تا پایان کاربا کسی در میان نگذارند . برای اجرای این نقشه راهکارهایی لازم و ضروری بود ،نخست اینکه این رازرا فا ش نکنند .دوم اینکه اسب هایی برای فرار در اختیار داشته با شند . سوم اینکه آذوقه برای چند روز که در حال فرار هستند فراهم شود .چهارم اینکه اسلحه لازم برای دفاع در موقع ضرورت تهیه شود .
هم پیمانان منتظر روز موعود بودند که چنین روزی فرا رسد ،آنان با اشاراتی که خود می دانستند و هیچ گونه شکی و شبهه ای ایجاد نمی کرد معنا و مفاهیم را به یکدیگر انتقال می دادند .سواران ازبک هرچند وقت یک بار به منطقه ای هجوم آورده عده ای را اسیر و ما ل و اموال فراوانی را به یغما می بردند ،کاروان ها وروستاها را غارت می کردند و پس از مدتی دوری از وطن دوباره باز می گشتند ،این کار چون مرتب تکرار می شد ،نادر کاملا از شرایط و اوضاع واحوال آنان مطلع بود .
در شبی که گروهی از ازبکها آماده هجوم و حمله بودند و فردای آن با یستی به راه بیفتند ،نادر برای اجرای نقشه دست به کار شد ،هم پیمانان همه آمادگی لازم را داشتند .
ازبکها خورجین ها و وسایل سفر را مهیا کردند ،مدت زمانی را برای صیقلی کردن شمشیرها صرف کردند و آنها را با کارهایی مانند بریدن موهای بدن ،پاره کردن دستمال در هوا و روی آب هنر نمایی نمودند ،اسبها را آماده کردند ،دست و پایشان را قیار کردند و خوشحالی زاید الوصفی در هنگام آماده سازی داشتند که فردا اول وقت ،قبل از طلوع خورشید به راه بیفتند . آن شب خوب خوردند ،آشامیدند و زودتر از شبهای دیگر خوابیدند . ووسا یل انفرادی را در بالای سرشان گذاشتند تا بدون اتلاف وقت حرکت آغاز شود ،البته کاه و یونجه ی فراوان نیز در اختیار اسبان قرار داد ه بودند تا حسابی بخورند و به نها یت آمادگی رسیده باشند .
در نیمه های شب که ازبکها به خواب عمیقی فرو رفته بودند و نادر و دیگر همراهان از هر حیث آمادگی لازم را داشتند ،از قضا ازبکها تمام اسیران را در شب می بستند که نتوانند فرار کنند ،اما به علت رفتار شایسته و مردانه نادر با آنان و احترامی که برای وی قایل بودند دست نادر را باز گذاشته بودند ،نادر که کارد تیزی را در زیر شکم خود پنهان کرده بود ،به حالت سینه خیز و بدون سر وصدا از اتاق گلی که برای اسرا در نظر گرفته شده بود بیرون آمد و آهسته آهسته به طرف نگهبان رفت ودر یک چشم برهم زدن نگهبان کشته شد ،برای اطمینان تکه پارچه ای را گلوله کرده در حلقوم نگهبان بخت برگشته فرو برد تا کاملا به کار خود امید وار باشد که آن را با موفقیت انجام داده است .شمشیر و حما یل نگهبان را تصاحب شد و مسلح گردید ،بلا فاصله به سوی یارانش رفت ،طنا ب های آنان را باز کرد و با نقشه ی قبلی به سوی جایگاه سواران ازبک رفت ،البته تمام این کارها با حالت مخفیانه صورت می گرفت ،خورجین ها ،شمشیرها و دیگر لوازم شخصی ازبکها را ربودند و به طویله اسبان رسیدند ،تمام طناب های اسبها را پاره کردند ،هرکدام بر روی اسبی پریدند ودر حا ل خروج از اردوگاه بودند که ناگهان به اندیشه نادر مشعلی که در اطراف می سوخت کنده شد و به انبار کاه و یونجه ها پرتاب شد ،انبار در آتش سوخت ،ازبکها از خواب خوش پریدند و به تصور اینکه شبیخون خورده اند به جان هم افتادند ،اسبها رم کردند وهمهمه عجیبی به راه افتاد ،نادر به همراه یاران و با چند اسب یدکی با موفقیت از اردوگاه خارج شدند و راه ابیورد را در پیش گرفتند . بعضی از یاران از یکدیگر جدا شده و هرکدام رو به سوی دیار خود نمودند .
نادر هم به امید یافتن برادر به سوی ابیورد رهسپار گردید ،هنگامی که به ابیورد رسید برادرش ابراهیم را پیدا کرد و هر دو بلا فاصله یکد یگر را شناختند ،ابراهیم سراغ مادرش را از نادر گرفت ،هنگامی که نادر خبر مرگ مادر را به اطلاع برادر رسانید و هر دو در فراغ پدر و مادر گریستند .
ابراهیم ،نادر را به با با علی بیگ حاکم ابیورد معرفی کرد
با با علی بیگ از آمدن نادر و دیگر همراهان خبر دار شد و بدون معطلی نادر به سپاه او پیوست .
هر ساله در ابیورد رسم بر این بود که در فصل بهار جشنی بر پا می شد و در این جشن قهرمانان و پهلوانان با هم به زور آزمایی می پرداختند و هر کس پیروز می شد برای یک سال لقب پهلوان پهلوانان را به خود اختصاص می داد .در آن روز تمام پهلوانان برای کشتی و زور آزمایی در میدان شهر جمع شده بودند و دو نفر دونفر با هم کشتی می گرفتند و بازنده ها حذف می شدند و غالبین برای کشتی بعد آماده می شدند .نادر هم به صف زور آزمایان پیوست و یکی پس از دیگری کشتی ها را به نفع خود به پایان می برد ،آن طرف دیگر پسر برادر بابا علی بیگ که قهرمان و پهلوان سا ل قبل بود منتظر آخرین کشتی بود که چه کسی به مرحله پایانی راه پیدا میکند تا با او زور آزمایی کند . نادر که در این مدت اندک علاقه ی مردم را به سوی خود جلب کرده بود با تشویق آنان نیرو وتوان مضاعفی گرفته بود ،سرانجام پس از اتمام کشتی ها نادر قهرمان مسابقه شد و می بایست با قهرمان سال قبل دست وپنجه نرم کند ،او کسی جزپسر برادر با باعلی بیگ نبود که باید مهیای نبرد با نادر شود . همه تصور می کردند نادر توان لازم را به کشتی های پی در پی با حریف ندارد و شاید حریف هم چنین تصوری داشت ،نادر در کشتی گرفتن چنین وانمود می کرد که کاملا خسته است و می خواهد کشتی را به تساوی بکشاند ،در یک چشم بر هم زدن حریف را بربالای سربرد و ازپشت به زمین کوبید تا صدای هلهله و شادی که برای نادر بلند شده بود فضا را پر کند . حاکم نیز پس از این پیروزی خلعت در توجهی به نادر داد . ونادر لقب "یل نامدار "را به خود اختصاص داد
نادر داماد می شود
با با علی بیگ که آرزو داشتن دامادی رشید ،نیرومند و جوانمرد را داشت و اینک چنین کسی را دردست داشت افسوس می خورد که پیوند خانوادگی با نادر بر قرار نشود . به همین دلیل به نادر پیشنهاد ازدواج با دخترش را می دهد و نادر نیز با خوشحالی این را حق پدری برای خود می داند و آن را اطاعت می کند ،مراسم عقد و عروسی به اطلاع همگان می رسد ،تنها کسی که در دل نگران و مضطرب است پسر برادر بابا علی بیگ است که نتوانسته است به وصل خویش برسد .
نادر که او را همه با رزم و جنگ و نبرد می شناسند قدم در راه جدیدی که تشکیل خانواده است گذاشته است اما افسوس که نه پدر و نه مادر دامادی سردار آن روز ایران را ندیدند .
حیله ی عموی نادر !
قاصدی برای نادر پیامی آورد مبنی بر اینکه عموی شما به علت پیری ونزدیکی مرگ قصد دارد با شما ملاقت کند ،اما از آنجا ئی که قاصد نمک پرورده پدر نادر بود محتوای نامه را دروغین خواند و همه ی مسایل را به نادر خاطر نشان کرد که عمو قصد دارد شما را دعوت به ملاقات کند و بعد کار شما را بسازد . به این دلیل که بد خواهان نادر پیش عموبد گویی کرده و گفته اند نادر قصد دارد قلعه ی کلات را از عمو تصاحب کند . به همین دلیل قاصد شرح ماوقع را برای نادر توضیح می دهد ،اما نادر با رشادت می گوید باید به دعوت وی پاسخ گفت تا بزودی تکلیف نا بکار روشن شود. نادر به همراه قاصد و گروهی از سواران به راه افتادند و به کلات رسیدند ،عمو خود را به بستر بیماری رسانده و با صدایی ساختگی چنین وانمود کرد که مریض است و در حال مرگ به سر می برد ،اما قبلا با اطرافیان تمرین کرده بودند تاهنگام روبوسی با نادر در حالیکه خوابیده است بر او بتازند و کار نادر را یکسره کنند ،نادر که خم شد تا عمو را ببوسد ناگهان برق شمشیر عمو را ملاحظه کرد و دانست پرده ای که در وسط اتاق تکان می خورد افرادی را در پشت خود پنهان کرده است تا نقشه ای را عملی سازند . بلافاصله مشتی محکم نثار فرق عمو نمود و یاران نادر جنگ تن به تن را آغاز نمودند و پس از پیروزی نادربر عموی نا بکارش به قلعه کلات رفتند و آنجا را نیز تصاحب کرد و همه ی مردم ماجرا را شنیدند و همین امر برابهت نادر افزود و شهره ی عام وخاص گردید .
خبر ناگوار
نادر از کلات به ابیورد رسید تا خستگی را با دیدن زن و فرزندش از تن بزداید ،اما مثل اینکه زندگی طور دیگری برای نادر رقم خورده بود ،زن جوانش در بستر بیماری از تب می سوخت و در حال مرگ است ،نادر بربالین جوان و دلبندش حاضر می شود ،حضور نادر به روحیه ای تازه می بخشد اما کار از کار گذشته و باید به این زودی نادر و فرزند خرد سالش را تنها بگذارد و به دیار باقی بشتابد ،اما قبل از مرگ به نادر توصیه می کند فرزندش را به خواهر جوان دیگرش یعنی گوهر شاد بسپارد تا در حق او مادری کند ؛نصایح همسر جوان نادر به اتمام نرسیده بود که اجل او را در کام خود فرو برد و به دیار باقی کشاند .
نادر مغبون ؛ نگران و آزرده شد ه بود و چنین وضعی را به مدت دو سال تحمل کرد ،بابا علی بیگ نیز می دانست که اگر نادر از چنگش خارج شود موقعیت وقدرتش متزلزل خواهد شد و امنیت از ابیورد رخت بر خواهد بست ،پس به هر قیمتی شده بود نمی خواست او را از دست بدهد . نادر که گذشته شیرین چند سال قبل را در ذهن مرور می کرد به سختی می توانست شرایط را تحمل کند . اما این بار نیز بابا علی بیگ در حق او پدری کرد و دختر جوان دیگرش یعنی گوهر شاد را به عقد نادر در آورد تا هم نادر از تنهایی نجات یابد و هم به استحکام قدرتش امید وار باشد ،پس از مدتی از ازدواج دوم نادر؛ بابا علی بیگ به علت کهولت سن در گذشت .
نادر و ملک محمود سیستانی
با توجه به اینکه افغان های یاغی به اصفهان حمله نموده اند و اوضاع و احوال شهر در هم ریخته و قحطی شدیدی برشهر حاکم شده و هیچ کس در امان نیست ،در مشهد نیز ملک محمود سیستانی قدرتی به رسانده و قدرت بلامنازع آن دیار شده ،بنابر نادر قصد تصرف مشهد را داشت اما می دانست با چنین وضعی قادر نخواهد بود از عهده ی تسخیر مشهد بر آید بنا بر این تصمیم گرفت خود را در سلک خدمتگذاران ملک محمود درآورد . به همین خاطر به تنهایی وارد بزم ملک محمود شد و اجازه ی ورود خواست ،حاجب پس از کسب اجازه از ملک محمود ورود نادر را به مجلس بلا مانع اعلام کرد ،تعجب ملک محمود از این بود که چرا نادر به تنهایی آمده است و چه هدفی دارد ،البته از ته قلب خود احساس دیگری داشت ،در همین گیر ودار عده ای به اندرون ریخته و با نادر گلاویز شدند اما نادر از عهده ی همه ی آنان بر آمد و تحسین همگان را بر انگیخت ،ملک محمود هم دایم میگفت بگیرید وبکشید کسانی که این بی حرمتی را نسبت به مهمان ما انجام داده اند ،نادردر جواب ملک محمود عنوان کرد خود به تنهایی راه ادب کردن آنان را می داند و درادامه افزود خدا را شکر که برای من اتفاقی نیفتاد و گرنه بد گویان در باره ی جناب ملک محمود چه می گفتند ؛که چگونه با مهمان خود رفتار کردند و رسم جوانمردی را به جا نیاورده اند و از مردانگی به دور است که بر سر مهمان خود بریزند و کمر به قتلش بربندند .
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#56
Posted: 19 Sep 2012 09:59
نادر شاه آخرین کشور گشای آسیا (قسمت دوم)
مسابقه آغاز شد و در میانه میدان اسب نادر تا حدودی پیش افتاد ،نادر تشخیص داد که این مسئله ممکن است برای وی گران تمام شود به همین خاطر از فشار به اسب خود داری کرد و در پایان مسابقه خط نگهداران اعلام کردند که مسابقه برابر به اتمام رسیده است . بنابر این مشکلی پیش نیامد .
چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی
مردان خان و امامقلی که به خواسته خود نرسیده بودند می ترسیدند که توطئه آنان فاش شود نادر را به خانه خود دعوت کردند تا فردا با هم به شکارگاه بروند ،نادر هم چون قصد دور شدن از ملک محمود را داشت دعوت را مغتنم شمرد و با آنان همراه شد .فردا صبح شکار چیان به همراه مردان خان و پسرش ومهمانشان یعنی نادر قبل از طلوع خورشید به راه افتادند تا اول وقت خود را به شکار گاه برسانند . پدر و پسر قرار بود قصد خود را در شکارگاه عملی سازند یعنی نادر را به قتل برسا نند . همراهان به اطراف شگار گاه رفته تا وسیله رم دادن شکارها را فراهم سازند و به محل اصلی شکار هدایت کنند . نادر که تقریبا برایش مسجل شده بود نقشه ای در اندیشه پدر وپسر می گذرد عنوان کرد که خسته است و در کنار بوته ها اندکی به استراحت می پردازد تا نیروی از دست رفته خود را باز یابد ،نادر خود را به خواب زد تا از برنامه و نقشه مطلع شود او که در ایام اسارت ازبکها انواع واقسام راهها و نقشه ها را تمرین کرده بود ،تشخیص داد پشت به آفتاب بخوابد که اگر از پشت کسی به او حمله کند سایه اش را ببیند ،همچنین سر را به زمین نهاد تا با گوش هایش صدای پا و حرکات مشکوک دیگر را احساس کند.
پدر و پسر که مطمئن شده بودند او به خواب عمیقی فرو رفته است تصمیم گرفتند قصد خود را عملی سازند مردان خان شمشیر برکشید و نیم خیز بسوی نادر حرکت کرد ، اما نادر سایه ای را از پشت احساس کرد که در حال خیز آهسته به سوی اوست ، اندکی صبر کرد تا به وی نزدیک شود ،بلافاصله با دو پا به شکم مردان خان زد و او را از خود دور ساخت و بی درنگ شمشیر کشید و سر از بدن او جدا کرد . سپس فرزند که شاهد قتل پدر بود خشمناک بر نادر حمله ور گردید نادر با یک ضربه او را به دنبال پدر فرستاد و به سرعت از شکارگاه خارج شد تا به سپاهیانش که بیرون از مشهد هستند بپیوندد .
شاه تهماسب صفوی نادر را فرا می خواند
شاه تهماسب که آوازه ی نادر راشنیده بود و دل خوشی از سپه سالار خود فتحعلی خان قاجار نداشت ما یل بود نادر را در خدمت داشته باشد ، نادر نیز می خواست جای پای محکمی برای خود پیدا کند موقعیت را مغتنم شمرد و به اردوگاه شاه تهماسب پیوست ، فتحعلی خان که از جنگ طرفی نبسته بود و پیروزی مهمی عایدش نشده بود از شاه خواست که او را مرخص نموده تا در فرصتی دیگر سپاهی جمع نموده و به خدمتگزاری سلطا ن مشغول شود. شاه تهماسب صفوی این مورد را نپسندید و آن را حمل بر بی احترامی به خود دانست ، اما چون فتحعلی خان دیده بود از نادر کمک خواسته شده و او به زودی سپهسالار ایران خواهد شد این مسئله برای وی گران آمد و تصمیم به کناره گیری کرد .
در هر صورت شاه تهماسب قصد جان فتحعلی خان را کرد ولی نادر با ذکر دلایلی خواستار عفو و بخشش او شد اما قبل از اینکه خواسته ی او عملی شود در چادر مخصوصش سر از تن سپهسالار جدا کردند . این مسئله می توانست شورش ایل قاجار را به دنبا ل داشته باشد . اما شاه تهماسب با دادن لقب تهماسب قلی خان به نادر او را مصمم به خدمت گذاری خود دید ،نادر نیز در اولین اقدام سپهسالاری با ملک محمود سیستانی در اطراف خواجه ربیع مشهد به جنگ پرداخت و اولین پیروزی خود را در مقام فرماندهی صفویه جشن گرفت ،سپاه ملک محمود به شهر مشهد عقب نشست و شهر محاصره شد تا اینکه یکی از محاصره شدگان از شهر خارج شد و نقطه ی آسیب پذیر شهر را به نادر نشان داد و نادر در نیمه های شب خود و سپاهیانش را به دروازه ی شهر رسانید و شهر به تسخیر نادر در آمد و پیکی از طرف ملک محمود خواستار عفو و بخشش از نادر شد ،نادر هم او را بخشید و فرمان داد تا در سلک سواران شاه درآید ،ملک محمود که تا دیروز شاه مطلق العنان بود نمی توانست بعنوان سوار خدمت کند از نادر خواست تا به او اجازه دهد در حرم حضرت رضا (ع )پناه حوید و برای آخرت توشه ای بر چیند .
اختلاف بین شاه تهماسب و نادر
اطرافیان وچاپلوسا ن شاه تهماسب که شاهد قدرت نمایی نادر بودند نمی توانستند این بلند آوازگی را ببینند و سکوت اختیار کنند . آنقدر از شاه جوان تعریف و تمجید های توخالی کردند که شاه نیز باورش شد هیچگونه ایرادی ندارد و فرمان او وحی الهی است ،بنابراین تخم کینه را بین او ونادر افشاندند تا شاید از این رهگذر خوشه ای برچینند و به اهداف پلید خود دست یابند .
نادر که از دختر سام بیک حاکم قوچان خواستگاری کرده بود و اوضاع بر وفق مرادش بود و همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت و زمینه ی عقد و ازدواج فراهم بود ،خبر به گوش شاه تهماسب و اطرافیان رسید ،آنان پیش شاه سعایت و بد گویی نادر را کردند ،که این دختر زیبا تنها شایستگی و لیاقت شاه تهماسب را دارد و بایستی به حرمسرای شاه راه یابد . شاه که بی میل نبود ،گفت چگونه می توان این کار را عملی کرد . اطرافیان گفتند نامه ای می نویسیم و به پیک مخصوص می دهیم تا خواسته حضرتعالی را به اطلاع سام بیک برساند و اوهم قطعا از این خواسته خوشحال خواهد شد و دست نادر از این دختر زیبا وبا کمال قطع خواهد شد . شاه این پیشنهاد را پذیرفت و مقدمات کار انجام گردید ،سام بیک با این پیشنهاد در پوست خود نمی گنجید که دخترش زن شاه تهماسب شود ،اما با عهد و قراری هم که با نادر بسته شده بود نگران بود ،سرانجام خبر به نادر رسید و پسر سام بیک ماجرا را با نادر در میان گذاشت که او و خواهرش به شاه میلی ندارند و نظرشان با نادر یکی است ،اما شاه دست بر دار نبود در هر صورت جنگی بین نادر و شاه تهماسب بر سر دختر جوان سام بیک در گرفت و خون ها ریخته شد ،ولی نادر مردانگی کرد و از محاصره ی شهر قوچان دست بر داشت ،اما دید شاه تهماسب از خر شیطان پا یین نمی آید ،بار دیگر با سپاهیانش عازم قوچان شد و این بار شهر به حالت سقوط در آمد و نادر پیامی به شاه فرستاد که رسم جوانمردی و مروت این نیست که چنین رفتاری با وی شود ،شاه که مرتب توسط چاکران و مشا ورانش تحریک می شد این بار تصمیم گرفت از خواسته ی خود در گذرد و با نادر کنار بیا ید و ماجرا ختم به خیر شود و چون راد مردی ،دلیری ،بخشش ومردانگی نادر را دوباره دید از او پوزش طلبید که بد کا ران سعی داشتند بین او و نادر اختلاف بیندازند . در هر صورت زمینه ازدواج سوم نادر با دختر سام بیک در چادری بیرون از قوچان در سر راه مشهد فراهم شد و نادر برای بار سوم داماد گردید .
نادر و فتح هرات
نادر پس از فتح مشهد و قلعه ی سنگان به هرات لشکر کشید اما قبل از رسیدن به هرات بایستی کا فر قلعه را که بر سر راه هرات بود تصرف کند تا بتواند خود را به به شهرهرات برساند پس از درگیری های فراوان و شلیک توپهای نادر تعدادی زیادی از لشکر مخاصم کشته و زخمی شدند اما در نها یت این رشادت ودلاوری و شجاعت نادربود که باعث پیروزی وی بردشمن گردید ،هرچند که افغانها متوسل به مکر و فریب کاری شده وجهت برقراری صلح به اردوگاه نادر آمدند ،نادر نیز فریب خورده وبه لشکریانش استراحت داد وآتش بس اعلام گردید ،همین مسئله باعث گردید تا دیدبان دشمن سپاهیان را به حا لت استراحت ببیند و خبر را به فرماندهی منتقل کرد و چون فرصت مناسبی حاصل شده بود مجددا فرمان حمله صادر گردید ،نادر که غافلگیر شده بود به ناگاه با حمله دشمن مواجه شد ،بلافاصله فرمان داد شیپور چی ها شیپور بنوازند و طبال ها طبل اعلام جنگ را به صدا در آورند ،نادر نیز مردانه تبرزین را به دور سر چرخانید و نعره ای کشید که لرزه به جان دشمن انداخت و با شهامت ورشادت هرچه تمامتر به تحریک و تقویت روحیه سپاهیا نش پرداخت نماینده دشمن که برای صلح آمده بود فرصت نیافت که بتواند شرایط صلح را به اطلاع یاغیان برساند وتنها با فرمانده بزرگ به گفت وگو پرداخته بود قبل از آنکه کاری صورت دهد به علت مغلوبه شدن جنگ وپیشروی های نادر ،اوضاع را کاملا بروفق مراد نادر میدید ؛او نیز به همراه دیگر سربازان عقب نشینی اختیار کرد . نادر در همین گیر ودار متوجه شد درب قلعه که تا چند لحظه پیش محل مقاومت بود باز است ومقاومتی از طریق آن صورت نمی گیرد .برای اطمینان نیروهای جاسوسی وکمین را جهت کسب اطلاع به اطراف قلعه فرستاد تادر صورتی که کسی از قلعه دفاع نمی کند آن را به تصرف در آورند .ابدالی ها قلعه را رها کرده وبه هرات عقب نشسته بودند ،این امر باعث گردید تا نادر فاتحانه قلعه را به تصرف در آورد و زمینه برای تصرف شهر هرات فراهم گردید ،سپس به سوی هرات لشکر کشی نمود زیرا دشمن جبهه ی جنگ رابه علت عقب نشینی به شهر هرات کشانده بود .هرات به محاصره لشکریان نادر در آمد و توپها هرچه گلوله داشتند بر روی هرات فرو ریختند ،تلفا ت بالا رفت حاکم و دیگر ومسئولان شهر تصمیم گرفتند برای جلوگیری ازقتل عام و تلفات بیشتر شهر را تسلیم کنند . مردم نیز به محل حکومت مرکزی در هرات گرد آمده و خواستارپایان جنگ شدند .سر انجام الهیار خان که فرماندهی جنگ را بر عده داشت پیکی را به سوی نادر فرستاد و خواستار امان نامه شد تا شهر را تسبلیم کند ،نادر نیز با کمال مردانگی و شجاعت خواسته های آنان را پذیرفت و جنگ به سود نادر به اتمام رسید و نادر فاتحانه وارد هرات گردید .
نادر و اشرف افغان
نادر پس از فتح هرات همراه شاه تهماسب به سوی مشهد رهسپار گردید ،در همین گیر و دار افغانها از اشرف افغان کمک خواستند ،افغانها که حدود هفت سا ل در اصفهان همه کاره بودند و بر پا یتخت ایران تسلط یافته بودند اوضاع را بر وفق مراد خویش می دیدند و تصمیم گرفتند مشهد را نیز تصرف کنند و کم کم به سایر نقاط ایران حمله نموده و مالک تمام ایران شوند ،شاه تهماسب که در لشکرکشی هرات با نادر بود ،پس ازدو ماه که این لشکر کشی به طول انجامید مایل به جنگ مجددی نبود و از خستگی مفرط سپاهیان نا امید بود . اما نادر که فقط فکر و ذکرش جنگ بود عنوان کرد خدا خواسته که اشرف را به سوی مشهد بفرستد تا حسابش را کف دستش بگذارد ،چرا که اگرما اندکی دورتر به مشهد میرسیدیم اشرف مشهد را به اشغال خود در آورده بود و کار از کار گذشته بود . نادر موفق شد شاه تهماسب را با خود در این زمینه همراه سازد و گفت تا سرحد جا ن حاضر است برای شاه تهماسب جان فشانی کند تا ایران را از شر شورشیا ن برهاند .
اشرف لشکر 30000نفری خود را از اصفهان به سوی خراسان از طریق سمنا ن حرکت داد ،نادر نیز ازمشهد راه سمنان را پیش گرفت ،هر دو سپاه در نزدیکی دامغان به هم رسیدند ،ابتدا نادر اجازه داد جنگ از سوی اشرف آغاز شود ،اشرف که به تازگی برعثمانی پیروز شده بود وهنوز سرمست از آن پیروزی بود ،مطمئن بود که در این نبرد پیروزی قطعی نصیب وی خواهد شد چرا که در این چند سال شکستی را متحمل نشده بود ،در هر حال جنگ آغاز گردید ،اشرف که بربلندای میدان جنگ شاهد و ناظر رشادت نادر بود و مرتب کشته و زخمی شدن نیرو های خود را می دید باز هم امید وارانه به جنگ ادامه داد ،شم و بلوغ نظامی نادر به او فهماند که بایستی مهماندوست را که مرکز تجمع سپاه اشرف است دور زده و آن رابه محاصره در آورد وکار اشرف را یکسره نما ید ،اما پیش از اینکه تلفات 12000 نفری سپاه اشرف بشتر شود ،اشرف شبا نگاه فرار را بر قرار ترجیح داده و رو به سوی تهران نمود تا این بار نیز سردار نام آور ایران زمین پیروز میدان نبرد شود . البته نادر این در گیری ها را بعنوان جنگ قبول نداشت بلکه آن را به عنوان در گیری های محلی می نامید و همواره دوست داشت در نبردهای بزرگ شجاعت خود را به اثبات برساند .
اشرف در حال عقب نشینی بود که از تهران نیروی کمکی به وی رسید اما در منطقه ی دره خوار (در بند خزر )که همین محل مرکز جنگ تازه ی او و نادر شد ،سپاهیان اشرف که با بی رحمی تمام پس از شکست مهمان دوست با مردم بر خورد می کردند مخالفتهایی را نیز به دنبال داشت بویژه زمانی که مردم متوجه شدند از نادر شکست خورده است .مردم جسارت به خرج داده با چوب وچماق به جان سربازان فراری اشرف افتادند . اما در منطقه در بند خزر دو سپاه شبانگاه به هم رسیدند ،سپاهیان اشرف که از قبل در محل مستقر شده بودند مهیا بودند تا این بار کار نادر و لشکریان وی را یکسره کنند که ناگهان با صدایی مهیب لرزه بر اندام سپاه نادر افتاد ؛اما نادر کسی نبود که اینگونه روحیه اش را ببازد ،تعدادی ازسپاهیانش را به پشت سپاه اشرف رسانده و با صدایی رعد آسا حمله را از پشت سر به سپاه اشرف آغاز کرد ،لشکر اشرف به تصور اینکه لشکر عظیمی در حال حمله به سوی آنان است عقب نشستند و اشرف نیز از بلندی به سرعت برق به پا یین آمده از طریق رودخانه پا به فرار گذاشت و مجددا فتح وظفر نصیب نادر و سپاه پیروزمندش گردید .
اشرف به طرف ایوانکی فرار کرد و سپس خود را به تهران رساند و به همراه فرماندار تهران نیروهایی را جمع آوری کرد و به طرف جنوب راه افتاد ،نادر و سپاهیا نش نیز به سرعت خود را به تهران رسانده و با استقبال گرم مردم روبرو شدند ،به او تبریک گفتند و آرزوی پیروزی نمودند ؛نادر درنگ را جایز ندانست و بلا فاصله به سوی قم راه افتاد ،در قم به زیارت حضرت معصومه (س)رفت ،که سپاهیا نش نیز همین کار را کردند . چون در تعقیب اشرف بود وبرای اینکه زودتر به اصفهان برسد از راه کاشان حرکت نمود ،اشرف که می دانست نادر او را تعقیب می کند در حوالی مورچه خورت اصفهان اردو زد و توپها را بر بلندی های اطراف مستقر کرد تا شاید این بار کار نادر رایکسره سازد ،پیش قراولان نادر نیز خبر استقرار سپاه اشرف را به نادر اطلاع دادند ،سپس نادر در اطراف مورچه خورت در دشت صاف و هموار بر روی تپه های روبروی سپاه اشرف اردو زدند و منتظر ماندند تا حمله از سوی سپاه اشرف آغاز گردد ،اشرف که در طول راه تعدادی به لشکر شکست خورده اش افزوده شده بود و حتی تعدادی از ترکهای عثمانی با او همراه شده بودند امید وار به شکست نادر بود . اشرف دستور شلیک توپخانه را بر روی محل تجمع سپاه نادر صادر کرد .متقابلا نادر به پاسخگویی پرداخت پس از ساعتی آتشباری توپخانه اندک اندک از شلیک ها کا سته شد ،نادر فرمان داد هنگامی که پرچم ها افراشته شدند آماده نبرد شوند ،درحوالی ظهر جنگ مغلوبه شد ،هر دو سپاه با رشادت فوق العاده نبرد می کردند ،چرا که هردو گروه پیروزی را می خواستند ،اما نادر از خاک کشور دفاع می کرد و اشرف دفاع برای تجاوز و ادامه ی غارتگری . سر انجام نادر در این نبرد جانانه برای بار سوم بر اشرف پیروز شد و اشرف به سوی اصفهان فرار نمود ،گزارشگران نادر به سرعت خبرهای پیروزی نادر را در دو جنگ به اطلاع شاه تهماسب رساندند .
اشرف در اصفهان نیز حا ل و روز خوشی نداشت نادر پس از فراغت از مورچه خورت به سوی اصفهان راه افتاد تا شاهد ورود دوباره لشکر ایران به اصفهان باشد . همه گونه وسا یل و امکانات برای ورود شاه تهماسب جوان در اصفهان مهیا گردید ،شاه که از مدتها پیش راه اصفهان را در پیش گرفته بود از هر مسیری که می گذشت آثار پیروزی بر افغانها را به چشم خویش می دید و نادر را دعا می کرد ،در لحظه ای که از مورچه خورت گذشت یقین حاصل کرد نادر زمینه ی پیروزی نهایی را فراهم کرده ا ست ،او نذر کرده بود هنگامی که به نادر می رسد از اسب پیاده شده و هفت قدم به سوی نادر برود ؛همین که نادر او را چنین دید پیش قدم شد و اجازه نداد چنین کند . اصفهان پس از هفت سال و ده ماه غرق در شادی شد ،اصفهانی که غم ،غصه ،قتل ،وحشت ،آدم کشی ،تجاوز و غیره را پشت سر گذاشته بود ،می رفت تا دوباره شکوه و شوکت گذشته اش را باز یابد ،اما اشرف از اصفهان گریخته و به سوی شیراز فرار کرده بود .
اشرف به سرعت بار وبنه واسباب واثا ثیه ای که از اصفهان با خود بر داشته بود راه شیراز را در پیش گرفت تا استحکامات دفاعی خود را در این شهر بر پا کند . اما نادرکه نمی خواست فرصت تجدید قوا را به اشرف بدهد به فاصله ی چهل روز پس از فتح اصفهان به تعقیب اشرف پرداخت و رو به سوی شیراز گذاشت . اشرف که از حرکت نادر مطلع شد،اضطراب ونگرانی بر وی مستولی شد ،چراکه در سه جنگ قبلی بازنده بود ومعلوم نبود که در این جنگ نیز بازنده نهایی نباشد . بنابر این سیدال خان فرمانده ارشد سپاه خود را فرا خواند تا تصمیمات لازم را در مورد اینکه آیا شیراز را محل برج و باروی خویش ساخته و در این شهر به دفاع بپردازد یا تصمیم دیگری بگیرند . سرانجام سیدال خان پیشنهاد کرد بهترین راه این است که دفاع را به خارج از شهر و نقطه ای دورتر انتقال داده تا به شهر آسیبی نرسیده و از محاصره در امان باشیم . علاوه بر این کوههای زرقان به فاصله ی شش فرسنگی شیراز محل مناسبی برای دفاع و حمله به سوی سپاهیان نادر است .او پیشنهاد خود را اینگونه ادامه داد که سپاهیان در سرمای زمستان در کوههای اطراف زرقان موضع گرفته ،وسایل گرمایشی مانند هیزم و دیگر امکانات را به آنجا منتقل کنند و منتظر ورود سپاهیان نادر به منطقه شوند ،آنگاه از بلندی کوه سنگها را برسر لشکریان نادر سرازیر کنند ،وحشتی در دل سپاهیان اندازند،تلفات شدیدی از آنان بگیرند،سپاهیان را فراری داده و احیانا نادر را به قتل برسانند .
این پیشنهاد به شدت مورد موافقت قرار گرفت و لشکریان به محل یاد شده انتقال داده شدند .
نادر پس از پشت سر گذاشتن دشتها ،معابر ،تنگه ها و راههای کوهستانی به منطقه زرقان نزد یک شد ،از دور دودهایی را ملاحظه کرد که به هوا برخاسته اند ،همین مسئله کنجکاوی او را بر انگیخت ،جاسوسانی را پیش فرستاد و دستور توقف لشکریان راصادر کرد و توپخانه را در روی کوههای اطراف مستقر ساخت وبیش از حد متوجه محل متصاعد شدن دود به آسمان شد ،اما درعین حال جانب احتیاط را رها نکرده و پیش قراولانی را به همراه عده ای از نیروهای ورزیده به جلو فرستاد و فرمان حرکت را در دل شب صادر کرد .چون محل عبور لشکریان در پای کوه بود ،همین که به نزدیکی محل اختفای سپاه اشرف رسیدند به ناگهان نعره ای از دل کوه بلند شد وسپاهیان نادر راهراسان ساخت وبه د نبا ل آن تخته سنگهای بزرگی از کوهها به سمت دشت سرازیر شد ،تعدادی از لشکریان نادر که غافلگیر شده بودند به خاک وخون غلطیدند . توپخانه نادر شروع به آتشباری کرد و دشمن را هدف قرار داد ،جنگ به منتهای درجه خود رسیده بود و از هر طرف سپاه نادر مورد هجوم بی رحمانه قرار می گرفت اما او کسی نبود که خود راببازد . پس از ساعتی نبرد ،پیروزی دیگری نصیب نادر شد و اشرف به شیراز عقب نشست و فرار را بر قرار ترجیح داد . پس از بحث و بررسی ها قرار شد که شهر به دست فرماندار شیراز سپرده شود و اشرف به سوی کرمان رهسپار شود تا سپاهیانی تازه نفس و آذوقه ای منا سب جمع آوری نموده و مجددا به نبرد با نادر مشغول شود ،به همین دلیل به سرعت از طریق پل فسا راه فرار را در پیش گرفت ،خبر چینان نادر بلافاصله فرار اشرف را به نادر اطلاع وی رساندند ؛نادر به سرعت خود را به پل فسا رساند و نبرد دیگری آغاز گردیدکه این بار نیز پیروزی نصیب نادر شد .
نادر در شیراز از آرامگاه حافظ دیدار کرد و تفالی (فالی )گرفت که در فال آمده بود :
عراق و فارس گرفتی به شعر خود حافظ بیا که نوبت بغداد وتبریز است
این شعر بیش ازحد به مذاق نادر خوش آمد و بعدا نیز چنین شد .
سرانجام اشرف
اشرف پس از شکست از نادر به سوی شرق ایران یعنی کرمان وسیستان فرار نمود ،اما از راه لار به مسیر خود ادامه داد ولی حاکم لار نیز وی را نپذیرفت و راه شرق را در پیش گرفت تا اینکه عده ای می گویند در بلوچستان توسط پسر عموی خود کشته شد و عده ای دیگر می گویند به قلعه ای در نزدیکی قندهار که محل امنی بود پناه برد و لی نادر که مدام در تعقیب وی بود با کمک کدخدای قلعه بر اشرف دست یافته و وی را به سختی مجازات نموده که بر اثر آن شکنجه ها کشته شد .
توطئه ی شاه تهماسب علیه نادر
نادر پس از اینکه اوضاع کشور را آرام ساخته بود و مناطق از دست رفته را تا حدود زیادی تسخیر نموده بود و شاه فراری را دوباره به تاج و تخت در اصفهان باز گردانده بود ،مرتب مورد کینه و حسادت اطرافیان شاه تهماسب قرار داشت ،هرچند که چند ین بار قبلا نیز علیه او توطئه هایی صورت گرفته بود و همه را با موفقیت و مردانگی از سر گذرانده بود . این بار نیز از شیراز حرکت نموده با سپاه بسیار بزرگی عازم اصفهان بود که در نزدیکی اصفهان حامل نامه (پیک)شاه تهماسب راشبانه دستگیر کرده و متوجه شدند ،نامه ای با دست خط شاه تهماسب مبنی بر جنگ و دستگیری نادریافتند و چون پیک را آوردند او اعتراف کرد مامور است و معذور . آن شب که شاه تهماسب قرار بود در اردوگاه مهمان نادر باشد بخوبی از وی پذیرایی شد بدون اینکه نادر مطلبی در باره ی توطئه ای شاه بیان کند دل پرخونی از وی داشت و منتظر بهانه ای بود تا تمام وقایعی را که شاه تهماسب در طول حکومتش برضد نادر انجام داده بود به یکباره همه را برای شاه بی لیا قت توضیح دهد .ازقضا همان شب شاه تهماسب به علت زیاده روی در نوشید ن شراب از حال رفت و همین مسئله عاملی شد که سربازان و دیگر سپاهیان نادر او را در حا ل مستی ببینند و به لیاقتی وی برای پادشاهی دست به کار شوند ،اوکه مرتب هذیان میگفت هیچ گونه شک وشبهه ای را باقی نگذاشت که باید فکری به حالش کرد .همچنین او می خواست نشان دهد که چیزی از نادر کمتر ندارد به عثمانی لشکر کشید ولی شکست خورد و افتضاح به بار آورد و قراردادهای ننگینی با عثمانی و روسیه امضاء کرد و تعدادی از شهرها را به این دو کشور تسلیم کرد وعده ای از ایرانیان به اسارت در آمده که وی اقدامی برای رهایی آنها انجام نداد . مجموعه ی این عوامل باعث گردید سرداران سپاه نادر به شدت خشمگین شده و هیچگونه اعتباری برای وی قا یل نباشند .
چه اینکه سالها جنگیده بودند ،خونها داده بودند ،راحتی و آرامش را برخود حرام کرده بودند که شاهد بی عرضگی شاه نباشند نه اینکه همه را یکباره به باد بدهد .
نادر ناچار به چادر شاه تهماسب رفت و تمام خدمات خود را به عرض شاه جوان رساند و یاد آور شد زمانی که جنا ب شاه تهماسب در قزوین به عیش ونوش مشغول بود و از اصفهان فرار کردند ،این نادر بود که آستین همت بالا کشید و برای بزرگی ایران مردانه جنگید ،از خیانت شاه به خودش در ماجرای سام بیک،تحریک مردم قوچان ،کشتن فتحعلی خان سپهسالار سپاه شاه تهماسب و دیگر توطئه های او بر ضد خودش سخن راند .
ب
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#58
Posted: 19 Sep 2012 10:08
کشور گشای آسیا (قسمت چهارم)
نادر شاه آخرین کشور گشای آسیا (قسمت چهارم)
علیقلی خان پس از شورش سیستان و به راه انداختن آشوب و بلوا در آن دیار راهی هرات شد تا آنجا را علیه نادر بشوراند (ناگفته نماند که نادر از دو فرمانده در خواست مالیا ت زیادی نموده بود که هیچ کدام از فرماندهان اعزامی قادر به تامین آن نبودند به همین دلیل راه مخالفت را در پیش گرفتند ) مردم هرات به بهانه ی اینکه او نماینده نادر است استقبال با شکوهی از وی به عمل آوردند ،اما کم کم از ظلم وستم و بی رحمی های نادر برای مردم سخن گفت و از آنها را از دادن باج وخراج ومالیات به نادر بر حذر داشت ،مردم نیز او را منجی خود دانستند و همگی بر ضد نادر سر به شورش برداشتند .
مردم قوچان نیز به تحریک عده ای شورش کردند ،شهرهای دیگر نیز یکی پس از دیگری شورش کردند و با فرستادگان نادر برخورد کردند . کار به جایی رسید که نادر درمانده شده بود ،او که تصمیم داشت حکومت را به پسرش نصراله میرزا واگذار نماید ،بر اثر اصرار فرماندهان و اطرافیا نش از این کار خود داری کرد تا شاید بار دیگر همانند روز های نخست؛ پیروزی را در آغوش بگیرد .اما نادر دیگر آن قدرت و توانایی زمان اوجش را نداشت . پس از برکندن چشمان رضا قلی رفتار او کاملا دگرگون شده بود و به همه مشکوک بود و به هیچ کس اطمینا ن نداشت ،اطرافیا نش نیز از جان خود بیم ناک بودند .
قتل نادر
بعضی از فرماندهان ،حاکمان و در باریان که مورد بی مهری ،خشم و غضب نادر قرار گرفته بودند و یا اینکه شکنجه شده بودند و گوش ،چشم و بعضی از اعضائ بدن خود را توسط نادر از دست داده بودند ،کینه ی نادر را به دل گرفته بودند و به دنبال فرصت بودند که دستی از برون آید و کاری بکند . نادر که درآخرین روز زندگی خود تصمیم داشت چند نفر دیگر ازبزرگان و فرماندهان را به قتل برساند و مادرشان را به عزایشان بنشاند ،اما می خواست تا قبل از عملی شدن تهدید این مسئله علنی نگردد تا شاید بتواند وعده خود را عملی سازد .
محمد قلی خان ،صالح بیگ ،قوچه بیگ افشار ارومی و موسی بیگ تصمیم گرفتند در همان شب و تا قبل ازطلوع خورشید که خودشان کشته شوند کار قبله عالم را یکسره کنند تا هم خود و هم مردم را از شر خشم وغضب های بی پایان وی نجا ت دهند .
بنابر این سحرگاهان که نادر در چادر خود در فتح آباد قوچان در خواب به سر می برد با زرنگی و حیله و نیرنگ در نیمه های شب پای اسبا ن خود را درنمد پیچیدند و بدون سر وصدا وارد اردوگاه نادر شدند و خود را به نزدیکی چادر نادر رساندند و هر چهار نفر مسئول قتل یکی از نگهبانانی که در چهار سوی چادر از او نگهبانی و پاسداری می کردند شدند تا بدون هیچ حرکت مشکوکی هر چهار نفر پا سبان را بکشند و سپس نادر را برای همیشه از زندگی و جنگ راحت نما یند .
اتفاقا سه نفر از آنها موفق شدند در سه طرف سه نگهبان را به قتل برسانند ،اما نگهبان چهارم که مشکوک شده بود متوجه شد که حادثه ای در حال اتفاق است ،اما قبل از اینکه بتواند کاری کند او نیز از پای در آمد .نادر در چنین وضعی از خواب پرید و بلافاصله متوجه حوادثی در بیرون از چادر گردید لذا سریعا خود را به بیرون رساند ولی از آنجا یی که شیشه ی عمرش به آخر رسیده بود از قضا پا یش به بند چادر خورد و نقش بر زمین گردید تا زمینه برای هجوم تروریست ها فراهم گردد و با شمشیر بر سر نادر کوبیدند و به همین راحتی کشته شد .
نادر دوازده سال پادشاهی کرد و خدمات زیادی برای ایران انجام داد ولی در سال های آخر حکومتش همه را برباد داد . پس از قتل، پیکر وی را به پا یتخش مشهد انتقال دادند ودر همانجا به خاک سپرده شد .
نکته
می گویند هنگامی که نادر به سوی هند در حال لشکر کشی بود در اطراف لاهور و جلال آباد که بطور تصادفی چکمه اش از پایش بیرون آمد ،سربازانش متوجه شدند تا در چکمه های نادر دانه ی گندمی جوانه زده است ،چراکه روزهای زیادی بود که چکمه از پا یش بیرون نیامده بود
نکته
میگویند نادر سوال کرد آیا در جهان آخرت یعنی بهشت وجهنم جنگ وجود دارد یا نه ؛به او جواب دادند در آخرت از جنگ و خونریزی خبری نیست ،نادر گفت بهشت وجهنمی که درآن جنگ نباشد به درد نمی خورد . این مسئله هرچند که اغراق آمیز به نظر می رسد اما برای نشان دادن علاقه مندی نادر به جنگ مطلب جالبی است .
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ارسالها: 2554
#59
Posted: 19 Sep 2012 10:16
نادر شاه و جد اقای مشکینی
free image hosting
photo upload
جد آيت اللّه مشكينى (رضوان اللّه تعالى عليه) در سال 1300هـ . ش، در يكى از روستاهاى مشكين به نام آلِنى ديده به جهان گشودند كه شهرت ايشان هم «فيض آلِنى» است. ايشان، در اوايل كودكى، همراه پدرشان براى تحصيل به نجف اشرف تشريف بردند و حدود چهار سال در آن جا، مكتبخانه می رفتند. در اين جا، خوب است به نكته اى اشاره كنم، ايشان می فرمودند:«پدرم سواد طلبگى داشت، وليكن آن موقع، بعضى از طلاب نوشتن بلد نبودند و پدر من هم نوشتن برايش خيلى سخت بود، به همين جهت، من را از كودكى در مكتب، نزد خطاط گذاشت كه خطم خوب شود». به همين جهت، خط ايشان بسيار زيبا بود.
نكته قابل توجه ديگر، درباره زندگى خانوادگى ايشان و نياكانشان است كه آن را در يكى از كتابهايشان به نام كشكول آورده اند. جد هفتم آيتالله مشكينى، به نام ملامحمد تقى، در همين روستاى آلِنى زندگى مىكردند و محبوبيت فراوانى در ميان اهل روستا داشتند. در آن زمان كه دوران حكومت نادرشاه بود ـ گويا نادرشاه، از طرف تركيه با سپاه خودش می آمده، كه به روستاى آلِنى می رسد. ايشان نقل مراجعه می كردند. وقتى نادرشاه به چشمه آب می رسد، زن و مرد و دختر و پسر، مشغول برداشتن آب از چشمه بودند. نادرشاه تشنه آب بوده و دختر بچه اى كوزه آب خود را به ايشان می دهد. نادرشاه آب را كه می خورد، نگاهى به چهره اين دختر می اندازد و مجذوب او می شود.
به دختر می گويد:«شما بيا با من باش». دختر بچه می ترسد و فرار می كند و به ده می آيد و در خانه جد آيتالله مشكينى بست می نشيند. نادرشاه دستور می دهد كه آخوند روستا را كه همان جد ايشان ملا محمد تقى بود ـ احضار كنند. وقتى او را پيش نادرشاه مى آورند، نادرشاه به او دستور می دهد كه:«عقد اين دختر را براى من بخوان!». ايشان هم طبق ضوابطى كه هست، پدر و مادر دختر را می خواهد و می گويد كه:«ايشان مىخواهد با دختر شما ازدواج كند». آنها مىگويند كه:«مايل نيستيم و نمی خواهيم». ايشان به نادرشاه می گويد كه:«من نمی توانم صيغه عقد را اجرا كنم، چون پدر و مادر دختر راضى نيستند».
نادرشاه می گويد:«تو كارى به اين كارها نداشته باش. كار خودت را بكن و عقد را بخوان». ايشان میگويد:«نمیخوانم» و به دليل همين امتناع، نادرشاه دستور میدهد كه خميرى را به شكل عمامه آماده مىكنند و به جاى عمامه روى سر ايشان می گذارند و روغنى را داغ می كنند و وسط اين خمير ـ كه همان مغز سر اين عالم متقى بوده ـ می ريزند و ايشان به خاطر دفاع از حق اين دختر و پدر و مادر، شهيد می شوند. به هر حال، ايشان از چنين خانوادهاى برخاسته است. بعد از فوت پدر، به وصيت ايشان، براى ادامه تحصيل به اردبيل می آيند. در اردبيل، مقدارى صرف و نحو می خوانند و بعد با يكى از دوستان يا با استادشان، به قم مشرف می شوند، كه اواخر حكومت رضاخان بود.
دمت گرم نادر شاه عزیز
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"
ویرایش شده توسط: mohan1978
ارسالها: 2554
#60
Posted: 19 Sep 2012 10:18
سالروز كودتاي قوچان، قتل نادرشاه و تغيير مسير تاريخ خاور زمين
دهم ژوئن سال 1747 (20خرداد و روزي چون امروز) در فتح آباد قوچان، نادرشاه در خوابگاهش به دست تني چند از ژنرالهايش به قتل رسيد و به اين ترتيب ناپلئون شرق از اين دنيا رفت- مردي كه آرزو داشت ايران را بار ديگر ابرقدرت جهان كند. نادر در سال 1736 ميلادي توسط زعماي ايران، سران قبايل، كدخدايان و معتمدان نقاط مختلف كشور به شاهي انتخاب شده بود. وي نيروهاي روسيه را به آن سوي داغستان فراري و عثماني را گوشمالي داده و برجاي خود نشانده بود، فرارود (آسياي ميانه) را آرام، و گردنكشان ايران خاوري (پختون ها = پشتون ها) را تنبيه و دهلي را در سال 1739 (نوروز) به تصرف خود درآورده بود. نادر نه تنها حاكميت ايران را بر سراسر خليج فارس مسلم ساخته بود، بلكه سران مسقط و عمّان را نيز به سوي خود جلب كرده، سرگرم ساخت ناو جنگي و درصدد تصرف جزيره زنگبار در حاشيه آفريقا هم بود تا راه آسيا را بر استعمار غرب سد كند. نادر دو سوم از ايام عمر خود را روي زين اسب گذرانيد و لشكركشيهاي لاينقطع و ضعف مزاج و خستگي جسماني ناشي از آن، وي را به تدريج بدخلق و خوي ساخته بود كه نتيجه اش اتخاذ تصميمات سخت و نيز اعمال مجازاتهاي شديد و فوري اطرافيان خود و مقامات از جمله افسران ارشد بود. نادر كه آخرين آيين هاي نوروزي دورات حيات را در كرمان گذرانيده بود، نيمه خرداد در راه بازگشت به پايتخت خود (مشهد)، در فتح آباد قوچان اردو زده بود. در اين اردوگاه كه در 12 كيلومتري قوچان (خبوشان آن زمان) برپا شده بود، نادر دژباني اردو را به احمدخان دراني، افسر 25 ساله پشتون، سپرده بود كه اين امر باعث ترس افسراني شده بود كه بر جان خود ايمن نبودند. اين بيم و نگراني به زودي 70 افسر و عمدتا از قاجارها و افشارها را برآن داشت كه «هم قسم» شوند تا نادر را بكشند. اين توطئه گران شبانه (10 ژوئن 1747) به چادر خوابگاه نادر نزديك شدند، نگهبان چادر را خفه كردند، و وارد چادر شدند. نادر با شمشير دست به دفاع زد ولي صالح خان دست نادر، و يك ژنرال قاجار سر او را قطع كرد و روز بعد، در آن اردوگاه عظيم جز جسد نادر ـ تقريبا چيزي ديگر بر جاي نمانده بود، و اين بود سرانجام يكي از مردان بزرگ تاريخ مشرق زمين. جنازه نادر سپس در گوري كه خود قبلا در خيابان بالا در مشهد تدارك ديده بود دفن شد. در جريان كفن و دفن بود كه حاضران متوجه شدند نادر ريش خود را رنگ ميزد تا كهولت او آشكار نشود. نادر كارها و وقايع روزانه را در پايان هر روز به منشي اش «ميرزا مهدي» ديكته مي كرد تا فراموش نشوند. وي جز «پزشك»، هرگز از كمك اروپائيان استفاده نكرد. نادر نسبت به اروپاييان بسيار بدبين بود، از همين رو به جاي خريد كشتي از اروپا، از مازندران و از راه خراسان كه هموارتر بود، چوب به بوشهر حمل كرد و 19 كشتي جنگي توپدار ساخت. به ابتكار نادر بود كه توپهاي سبك كه تا آن تاريخ در جهان سابقه نداشت ساخته شد و اين توپهاي قابل حمل با شتر، «زنبورك» نام گرفتند. نادر خريد كالاي صنعتي (تكنولوژيك) از اروپا را را روا نمي دانست و بارها گفته بود كه چنين خريدهايي قوه ابتكار را از ايراني سلب مي كند، ما خودمان بايد نيازهاي صنعتي مان را برطرف سازيم، آنان (فرنگي ها) چيزي بالاتر از ما ندارند، ما نبايد عادت كنيم كه محتاج ديگران شويم. به نوشته مورخان اروپايي، نادر بر خلاف صفويه، كوچكترين نظر مساعدي به اروپاييان نداشت و براي تارانيدن آنان از آبهاي شرق بود كه درصدد ايجاد يك نيروي دريايي بزرگ برآمده بود تا بتواند با آن جزاير اقيانوس هند از جمله زنگبار را از دسترس اروپاييان كه هدفي جز سلطه و استثمار شرق نداشتند دور سازد و براي اين منظور مهندسان كشتي ساز هند را با كمك پارسيان ساكن اين شبه قاره يافته و استخدام كرده بود. اين مورخان نوشته اند نادرشاه كه شديداً به اروپاييان بدبين بود به سرزمينهاي مورد نظر اروپاييان در منطقه، از جمله عمّان قول حمايت نظامي داده بود. نادرشاه استقرار اروپاييان در بنادر اقيانوس هند و خليج هاي منشعب از آن را كه به بهانه تجارت صورت ميگرفت، وسيلهاي براي دست اندازي به همه شرق تلقي مي كرد . نادرشاه علاقه عجيبي به جمع آوري كتاب و اهداء آنها به كتابخانه ها داشت. وي صدها جلد كتاب خطي نفيس به كتابخانه رضوي مشهد هديه كرده بود. كودتاي دهم ژوئن 1747 قوچان، نه تنها مسير تاريخ ايران، بلكه سرنوشت مشرق زمين را تغيير داد. اگر اين كودتا رخ نداده بود، انگلستان بر آسياي جنوبي و بعداً خاورميانه، و روسيه بر قفقاز و سپس آسياي ميانه دست نمي يافتند، افغانها (نامي كه انگلستان بر ايرانيان ساكن خاور ايرانزمين گذارده است) از ايران جدا نمي شدند و مسأله اي به نام كشمير به وجود نمي آمد و نقشه جغرافيايي آسياي جنوبي چيز ديگري بود و .... براي اثبات «احساس ميهن دوستي» نادر ذكر اين دو دليل كافي است: يكي حك كردن عبارت «نادر ايران زمين» بر سكه هايش و ديگري ورود وي به شهر دهلي در روز «نوروز». وي پس از شكست دادن ارتش هند، منتظر شد تا نوروز فرا رسد و در اين روز ملي ايرانيان وارد دهلي شود. دو هزار و هفتاد سال پيش از قتل نادر، اسكندر مقدوني نيز دهم ژوئن (سال 323 پيش از ميلاد) در بابل (جنوب غربي بغداد امروز) درگذشت و به اين ترتيب دهم ژوئن سالگشت مرگ سه زمامدار برجسته جهان است. فردريك باربروسا (ريش قرمز) پادشاه امپراتوري مقدس (كاتوليكهاي اروپا) نيز دهم ژوئن سال 1190 در جريان لشكركشي به خاور ميانه (جنگهاي صليبي) در رود سالپ در جنوب غربي آناتولي (تركيه امروز) غرق شده بود. -->--
سعی کن از گناه نفرت داشته باشی نه از گناهکار.
هیچ وقت چیزی رو خوب نمیفهمی مگر اینکه بتونی به مادربزرگت کاملا توضیحش بدی ! "آلبرت انیشتین"