انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 10 از 23:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  22  23  پسین »

سلسله قاجاریه


مرد

 
عبدالرحیم طالبوف


میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۲۵۰ ه.ق. کوی سرخاب تبریز - اواخر ۱۳۲۸ یا اوایل ۱۳۲۹ ه.ق. تمرخان شوره داغستان) از روشنفکران پیش از مشروطیت است.

زندگینامه
عبدالرحیم پسر ابوطالب نجار تبریزی در ۱۲۵۰/۱۸۳۴ در محله سرخاب تبریز زاده شد. به گفته خودش پدرش ابوطالب و پدربزرگش استاد علی مراد حرفه نجاری داشته‌اند. گفته‌اند عبدالرحیم در شانزده سالگی به تفلیس رفت و به تحصیل زبان روسی پرداخت و مقدمات دانش جدید را فرا گرفت و با جنبش‌های آزادیخواهی و آرای نویسندگان سوسیال دموکرات و ادبیات روسی آشنا شد و مدتی بعد در تمرخان شوره (بویناکسک کنونی) مقر حکومت داغستان مقیم شد و به مقاطعه‌کاری راه‌های قفقاز پرداخت و سرمایهٔ کافی اندوخت و در آن شهر ازدواج کرد. او در دوره تحرک فرهنگی و سیاسی قفقاز پرورش یافت و از دانش و فرهنگ سیاسی جدید تأثیر پذیرفت و از پنجاه و پنج سالگی به نوشتن آثار خود پرداخت و اعتبار و احترام بسیار یافت، تا آنجا که به علت نوشتن مقالاتی در ترویج افکار اجتماعی و سیاسی جدید و تبلیغ آزادی و حکومت قانون و همچنین نشر علوم طبیعی به زبان ساده فارسی در ایران نزد رجال ترقی‌خواه و روشنفکران زمانه محبوبیت بسیار حاصل کرد و در ۱۲۸۵/۱۹۰۶ در دوره اول مجلس شورای ملی از تبریز به نمایندگی انتخاب شد، اما با آنکه نمایندگی را پذیرفت به تهران نیامد و در شهر تمرخان شوره ماند تا در هفتادونه سالگی درگذشت.


از کتاب احمد

«اکثر متمولین این مغربیان متمدن نمای خوش ظاهر، مثل موش صحرائی دور عالم را می گردند که هرجا انبار جدیدی پر از حبوبات ثروت پیداکنند، همراهان خود رادعوت نمایند و به هر حیله روباهی که ممکن باشد، رخنه بر آن انبار آکنده بیندازند... هر ملتی که رجال متنفذ او زودباور و لین‌العریکه و بی علم و بی تجربه و طلا دوست باشند، با سرپنجه صید افکن شاهین اقتدار استرلینغ و روبل و دلار و فرانک، زود تر از دیگران شکار شوند.»



آثار

سفینه طالبی (یا کتاب احمد) (۲جلد) (۱۳۱۱ ه.ق.)
مسالک المحسنین (۱۳۲۳ ه. ق.)
مسائل الحیات (۱۳۲۴ ه.ق.)
پند نامه مارکوس قیصر روم
رساله فیزیک (۱۳۱۱ ه.ق.)
نخبه سپهری (۱۳۲۲ - ۱۳۱۰ ه.ق.)
رساله هیئت جدیده
ایضاحات در خصوص آزادی (۱۳۲۵ ه. ق.)
سیاست طالبی (۱۳۲۹ ه.ق.)



اطلاعات کلی
زادروز ۱۲۱۳ خ.
محله سرخاب, تبریز
ایران

درگذشت ۱۲۸۹ خ.
تمرخان شوره (بویناکسک کنونی)
داغستان

ملیت ایرانی

دوره پیش از مشروطیت

والدین ابوطالب نجار تبریزی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
میرزا مَلْکَم خان



میرزا مَلْکَم خان (زاده ۱۲۴۹ هجری قمری-درگذشت ۱۳۲۶ هجری قمری) سرشناس به ناظم‌الدوله، روشنفکر، روزنامه‌نگار، دیپلمات و سیاست‌مدار دوره قاجار و بنیانگذار فراموشخانه در ایران.


زندگی و فعالیت‌های سیاسی
ملکم در سال ۱۲۴۹ هجری قمری در قصبه جلفا (که اکنون از محله‌های اصفهان است) در خانواده‌ای متوسط زاده شد. پدرش میرزا یعقوب سنگ‌تراشی از ارامنه جلفای اصفهان بود که اسلام آورده بود.

ملکم برای تحصیل به فرانسه رفت و پس از بازگشت بارها به ماموریت‌های سیاسی به اروپا سفر کرد.

کارنامه فعالیت‌های سیاسی وی مجموعه متضادی از ترویج افکار آزادی‌خواهانه و سوءاستفاده مالی و زدوبندهای سیاسی را شامل می‌شود. از مهم‌ترین فعالیت‌های وی می‌توان به انتشار روزنامه قانون، تاسیس اولین فراموش‌خانه در ایران و مشارکت در اجرای قرارداد رویتر با بارون ژولیوس رویتر بریتانیائی، اشاره کرد.

در طول دوران حیاتش ناصرالدین شاه دو بار وی را به دلیل تاسیس فراموش خانه و دریافت رشوه مورد خشم قرار داد. در مورد نخست دستگیر و به عراق تبعید گردید ولی با پادرمیانی میرزا حسین‌خان مشیرالدوله (سپهسالار) مورد عفو قرار گرفت و سفیر ایران در مصر شد. پس از انتصاب میرزا حسین‌خان مشیرالدوله (سپهسالار) به سمت وزرات امورخارجه و سپس صدارت عظمی، ملکم خان نخست به عنوان مشاور وی و سپس به سمت سفیر ایران در انگلیس منصوب شد. در دوران سفارت در انگلستان، میزرا ملکم خان به دلیل دریافت چهل هزار لیره رشوه به تهران احضار شد که از آمدن امتناع کرد و این بار نیز با پادرمیانی دوستانش به مدت پنج سال دیگر سمت خود را حفظ کرد. در همین دوران وی مقدمات اعطای امتیاز رویتر را فراهم کرد و همچنین به شاه پیشنهاد داد که برای تامین مخارج سفر سوم خود به اروپا قرارداد لاتاری را به یک شرکت انگلیسی بدهد که به دلیل مخالفت‌هایی در داخل ایران این امتیاز داده نشد و موجب آبروریزی برای شاه شد و میرزا ملکم خان نیز برای همیشه از چشم شاه افتاد.

پس از مرگ ناصرالدین شاه و در دوران مظفرالدین شاه، میرزا ملکم خان به عنوان سفیر به رم فرستاده شد و تا پایان عمر در سال ۱۹۰۸ در این سمت باقی‌ماند و در همان‌جا در گذشت.




دوران روزنامه‌نگاری
ملکم خان نخستین شماره روزنامه قانون را در اول رجب سال ۱۳۰۷ هجری قمری منتشر کرد. از این روزنامه امروز ۴۱ شماره به جا مانده‌است. ملکم خود می‌گفت که چهل پنجاه شماره منتشر کرده‌است. ملکم در این روزنامه به نظام حکومتی قاجار با لحنی تند انتقاداتی وارد می‌کرد. این نظام را استبدادی می‌دانست و معتقد بود باید سیستم حکومتی تغییر کند. به همین دلیل انتشار این روزنامه با محدودیت‌هایی از سوی دولت وقت مواجه بود. بیشتر خوانندگان قانون از فارغ‌التحصیلان و محصلان دارالفنون بودند.

چند شماره از قانون با همکاری کسانی در کنار ملکم نوشته شده‌است از جملهٔ این کسان سید جمال‌الدین اسدآبادی‌است.روزنامه قانون با وجود مخالفت حکومت به دست خوانندگان می‌رسید. برای برخی به صورت مستقیم و به نشانی خودشان ارسال می‌شد و برای پیروان ملکم و افراد فراموش‌خانه به صورت محرمانه فرستاده می‌شد.

انتشار قانون هشت سال طول کشید و انتشار این روزنامه نشانگر چهره روشنفکری آزادی‌خواه و هوادار حکومت قانون وی است.




نثر فارسی
ملکم درگزینش واژگان و یکپارچگی عبارات و درستی سخن دقت بسیار می‌کرد و به این ترتیب نثرش در عین سادگی و روانی از فصاحت و بلاغت و حسن انشا بی بهره نبود.در نثر ملکم و پس از او جملات بسیار کوتاه‌تر شده‌اند. فاصله میان فعل و فاعل بسیار کم شده‌است. از جملات متعدد وابسته و معترضه و تلمیحات به آیات و احادیث در نثر ملکم خبری نیست. سجع و صنایع صوری نیز در نثر او دیده‌نمی‌شود. و جالب‌تر از همه این که نثر ملکم یک‌نفره نیست و داستان‌گوست. او سخنش را از زبان راوی متکلم وحده بیان نمی‌کند بلکه مخاطبش را در گفتگوهایی برساخته به چالش می‌کشد. او مستقیماً به وضع نثر فارسی حمله می‌کند و حسن انشا را در «سهولت فهم مطالب» عنوان می‌کند. روشن‌ترین نقد او در فرقه کج‌بینان آمده است

رفیقم مرا برد میان چند فرقه غریبه که همه از طایفه کج‌بینان بودند ... جمعی معتقد بر این بودند که زبان نه برای ادای مطلب است بلکه برای ترتیب سجع و به جهت تضییع وقت اختراع شده‌است. در منشآت ایشا هرجا که لفظ «واصل» بود حکما کلمه «حاصل» از عقبش می‌رسید ... «مزاج»ها همه «وهاج» بود ... «دروغ» لامحاله بی«فروغ» نبود و «خدمت» بدون «رفعت» صورت نمی‌بست. هرکس جاهش «عالی» بود ممکن نبود جایگاهش «متعالی» نباشد. آنها که «رفیع» بودند «منیع» را به دم خود بسته از دنبال می‌کشیدند. حتی در وقت وبایی می‌نوشتند «رقیمه کریمه در احسن ازمنه واصل شد.» هیچ کس نمی‌پرسید که‌ای بی‌انصاف یاوه‌گو احسن ازمنه که وقت وبایی باشد اکرهش کی خواهد بود؟ ... کتابها نوشته بودند که وقتی کسی ده دفعه می‌خواند باز مثل دفعه اول در درک معنی متحیر بود. چشم به هر ورقی که می‌افتاد یوسف در چاه زنخدان گم می‌شد و... مار بود که به رخسار معشوق چنبر می‌گشت ... «دوشیزه کلام» چه معنی دارد؟ چرا مطلب را طوری ادا نمی‌کنید که هم شما از گفتار خود چیزی بفهمید و هم بر علم مستمع نکته‌ای بیفزاید؟ هر کودنی که در لغت اندکی تتبع داشته باشد می‌تواند کلام را چنان مغلق و مبهم بگوید که هیچ ذهنی بر تفهم آن قادر نباشد و لیکن حسن انشا در صفای ثخیالات و سهولت فهم مطالب است نه در ازدیاد تعسر عبارات.





اندیشه
پس از تأسیس دارالفنون ملکم به عنوان معلم حساب و هندسه در آن به تدریس پرداخت.در همین دوران وی با همراهی تعدادی از محصلین فراموش‌خانه را در جهت اهداف اصلاح‌طلبانه به شیوه اروپایی بنیان گذاشت. وی معتقد بود که راه پیشرفت ایران پذیرش نظام حکومتی غرب است.



آثار


کتابچه غیبی

دستگاه دیوان

انتظام لشکر و مجلس تنظیمات

دفتر قانون

نوم و یقظه

منافع آزادی

کلمات متخیله

حریت

اشتهارنامه اولیای آدمیت

راجع به استقراض خارجی

ندای عدالت

رساله غیبیه

دوره روزنامه قانون

نامه‌ها



اطلاعات کلی
زادروز ۱۲۴۹ هجری قمری
۱۸۳۳ میلادی
قصبه جلفا, اصفهان
درگذشت ۱۳۲۶ هجری قمری
۱۹۰۸ میلادی
رم, ایتالیا
ملیت ایرانی
تبار ارمنی
از دانشگاه مدرسه ساموئل مرادیان در پاریس
پیشه روشنفکر، روزنامه‌نگار و دیپلمات
لقب ناظم‌الدوله
دین مسلمان
مذهب شیعه
منصب سفیر ایران در بریتانیا، مصر و ایتالیا
مکتب مشروطه خواه
والدین میرزا یعقوب سنگ‌تراشی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
میرزا آقاخان کرمانی



میرزا عبدالحسین، معروف به میرزاآقاخان کرمانی، (۱۲۳۲ خورشیدی–۱۲۷۵ خورشیدی) ازشخصیت‌های سیاسی جنبش مشروطه ایران بود. میرزا آقاخان را می‌توان در کنار فتحعلی آخوندزاده از بنیانگذاران ناسیونالیسم نوین ایرانی دانست.


زندگی
او فرزند میرزا عبدالرحیم مشیزی، از خان‌های بردسیر کرمان، و از هواداران آیین یارسان (اهل حق) بود و مادرش نیز نوهٔ مظفر علی شاه کرمانی از هواداران مشتاق علی شاه بود. بنا به گفته فریدون آدمیت در کتاب اندیشه‌های میرزا آقاخان کرمانی، جده پدری او از زرتشتیان کرمان بود که بعداً مسلمان شده بودند و شاید همین موضوع در علاقه او به دین باستانی ایران، تاثیر داشت. میرزا آقا خان در سال ۱۲۷۰ هجری قمری(۱۲۳۲ خورشیدی) در قلعهٔ مشیز از بلوکات بردسیر زاده شد. وی خواندن و نوشتن را در بردسیر آموخت و برای ادامهٔ تحصیلات راهی کرمان شد و در آنجا فقه و اصول، حدیث و روایت، تاریخ ملل و نحل، ریاضیات، طب، نجوم، منطق، حکمت و عرفان آموخت. معروف‌ترین استاد وی در این دوران، ملا محمد جعفر کرمانی ملقب به شیخ العلماء بود و بارها در زمان ناصر الدین شاه به جرم بابی گری زندان شده بود.به دلیل هم نشینی میرزا آقاخان با شیخ جعفر و شیخ احمد روحی فرزند شیخ جعفر، وی با اندیشه‌های شیخ احمد احسائی آشنایی پیدا کرد و تمایلاتی نسبت به بابیت پیدا کرد.البته اعتقاد قلبی او ازلی بوده‌است نه بابی. او همچنین همانند شیخ احمد روحی داماد یحیی ازل بوده‌است و رگه‌های اندیشه بابی در افکار او به وضح مشهود است گرچه همانند ازلی‌ها گرایشی شدید به اسلام گرایی داشته‌است

در ۱۳۰۲ هجری قمری (۱۲۶۳ خورشیدی) با شیخ احمد روحی از کرمان هجرت کرد و به اصفهان رفت. ورود او به اصفهان همراه با تشکیل یک سری جلسات سری و خصوصی شد که بانی آن میرزا هادی دولت آبادی نماینده صبح ازل در ایران بود. از دیگر حاضران در این جلسات حاج میرزا نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین و سید جمال واعظ اصفهانی پدر محمد علی جمال زاده بودند. در اوایل سال ۱۳۰۳ هجری قمری(۱۲۶۴ خورشیدی) میرزا آقاخان همراه شیخ احمد به تهران می‌رود. چندی در تهران به تدریس قرآن مشغول بود و با حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی مصاحبت داشت. میرزا آقاخان که به دلیل توطئهٔ مادر و برادر از کرمان فراری شده بود، در تهران نیز نتوانست بماند و سپس از آنجا با شیخ احمد به حاکم رشت مویدالدوله پناه بردند، اما به دلیل دسیسه چینی حاکم کرمان، ناصرالدوله، مجبور به ترک رشت و هجرت به استانبول شدند. پس از مدتی برای دیدار با مدعی نیابت باب، صبح ازل افندی راهی قبرس شدند. سفر به قبرس همراه با ازدواج میرزا آقاخان و شیخ احمد با دختران صبح ازل بود. گرچه پس از بازگشت از استانبول این دو ازدواج به جدایی انجامید و میرزا و شیخ سرخورده به بغداد رفتند. پس از این قضایا میرزا آقاخان در دمشق، «کتاب رضوان» را نگارش کرد و به رسم آن روزگار، دیباچهٔ آن را به سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی تقدیم کرد تا از کرامات سلطانی بهره گیرد اما مقرری پادشاه کفاف زندگی میرزا را نمی‌داد.

در همین دوران شیخ احمد روحی کتاب هشت بهشت را درباره فرقه ازلی بابیه و بر ضد آیین بهایی می‌نویسد و احتمالاً از اندیشه‌های میرزا آقاخان نیز کمک می‌گیرد. با اینحال ادوارد براون ایرانشناس و پژوهشگر بهاییت و بابیت تاکید دارد که هشت بهشت منسوب به شیخ احمد روحی است و نه میرزا آقاخان. هرچند خود میرزا آقاخان در نامه به ادوارد براون می‌نویسد که صاحب واقعی این اثر نه او و نه شیخ احمد که حاج سید جواد کربلایی از شاگردان و مریدان سید باب است.

فقر شدید در این دوران میرزا را مجبور به نامه نگاری به میرزا ملکم خان می‌کند و از او تقاضای کمک می‌کند. ملکم در آن دوران در لندن، روزنامه قانون را منتشر می‌کرد و بالنسبه شخص پرنفوذی به شمار می‌رفت. در سال ۱۳۱۰ (۱۲۷۱ خورشیدی) زمانی که مکاتبات ملکم و میرزا ادامه داشت، سید جمال‌الدین اسدآبادی، به دعوت سلطان عثمانی به استانبول می‌آید. تز اتحاد اسلامی سید جمال مورد استقبال بسیاری از ایرانیان در تبعید از جمله میرزاآقاخان و شیخ احمد روحی قرار می‌گیرد و همکاری این دو و حاجی میرزا حسن خان خیبر الملک در انجمن شیعیان با سیدجمال آغاز می‌گردد. مرام نامهٔ این انجمن مبتنی بر اتحاد جهان اسلام و بازگشت به احکام صدر اسلام بود. در این دوران شیفتگی به سید در تمامی احوالات میرزا آقاخان مشهود بود. اما به مرور زمان، مشاهدهٔ کم کاری و عدم مبارزه طلبی سید جمال باعث سرشکستگی و ناامیدی میرزا می‌شود به گونه‌ای که وی در یکی از نامه‌هایش می‌نویسد: «حضرت شیخ«سید جمال» در خانه خود به استقلال نشسته و چند نفر نوکر گرفته از صبح تا شام به پذیرایی مردم مختلف از هندی و تازی و افغانی و مصری و ایرانی و ترک و سودانی مشغولند و غیر از این هیچ کاری ندارند.»

میرزا آقاخان که زمانی «جنگ هفتاد و دو ملت» را به منظور آگاهی بخشی و رهایی و اتحاد جهان اسلام نوشته بود، بر اثر مشاهده فساد حاکم در دستگاه سلطنت عثمانی و ایران و همچنین محافظه کاری و بی عملی سید جمال به یک باره منتقد دین و نقش آن در جامعه می‌شود. دیدگاه‌های وی در این مورد در دو اثر آخر وی، «سه مکتوب» و «رساله صد خطابه» مشهود است. او در «سه مکتوب»، با نقد حمله اعراب و حکومت‌های بعد از اسلام، رویای حکومت پیش از اسلام را در سر دارد. «سه مکتوب» سرشار از اندیشه‌های ناب میهنی است.ادعا نامه‌ای است شور انگیز تا ایرانیان را در پیشگاه دادگاه و وجدان تاریخ معصوم جلوه دهد. تیغ نقادی میرزا علاوه بر اسلام دامن بابیت که زمانی خود از مبلغان آن بود را نیز می‌گیرد به گونه‌ای که مذهب باب را از مذاهب مخترعه و کلاً باطل و خارج از صراط مستقیم می‌داند.[



مرگ
پس از کشته شدن ناصرالدین‌شاه، دولت عثمانی، شیخ احمد روحی، خبیر الملک و میرزاآقاخان را که در طرابوزان زندانی کرده بود، به ایران تحویل داد. در سال ۱۳۱۴ هجری قمری مطابق یا ۱۷ ژوئیه ۱۸۹۶ میلادی، (۱۲۷۵ خورشیدی) محمدعلی میرزا ولیعهد آنان را به اتهام بابی بودن در باغ شمال تبریز سربرید و سرها را پر از آرد کرده به تهران فرستادند.

موضوع کشتن میرزا آقاخان اصلاً ربطی به بابیگری و یا طرز فکر او نداشت. زمانی که میرزا رضای کرمانی ناصرالدین شاه را ترور کرد و مورد باز جویی قرار گرفت در بازجویی ابراز داشت که با میرزا آقاخان و سید جمال و ایرانیان اسلامبول اشنا شده و سید او را که مورد ستم عین الدوله واقع شده و چندی در ایران در زندان بود ملامت می‌کند که چرا حق خود را نگرفتی. مظفرالدین شاه سه نفر را از دولت عثمانی مطالبه می‌کند و می‌گوید اینها مباشرین ترور ناصرالدین شاه هستند. سلطان عبدالحمید از بیم جان خود دستور می‌دهد او و شیخ احمد روحی و حاج میرزا جسن خان خبیرالملک را با راهنمایی علاالملک دستگیر و به ایران گسیل دارند. مامورین دولت عثمانی انها را تحت‌الحفظ تا سرحد اورده و از طرف ایران هم رستم خان سرتیپ سواره از تبریز با عدهای سوار ابوابجمعی خودش از سرحد تحویل گرفته و در عمارت دولتی حبس می‌نماید. در باغ شمال محمد علی میرزا ولیعهد خودش با میرغضب بر بالین انها امده و شروع به استنطاق می‌نماید و نا جوانمردانه سر این سه ازادی خواه را با کمال بی‌رحمی در پای بوته نسترن کاخ می‌برد و سرها پر از کاه می‌کند و برای مظفرالدین شاه می‌فرستد.



یک شعر از میرزاآقاخان
ز کشتن نترسم که آزاده‌ام/ز مادر همی مرگ را زاده‌ام


تاثیر او بر اندیشه ایرانیان
خود میرزا آقاخان بسیار تاثیر گرفته از سلف پیشین خود میرزا فتحعلی آخوندزاده بود. میرزا آقاخان سه مکتوب را بر همان اسلوب و سبک مکتوبات آخوندزاده نوشته و حتی بخشهایی از سه مکتوب بازنویسی مکتوبات آخوندزاده‌است. ولی در بسیاری از بخشها از جمله نقد ادیان و دشمنی با اعراب و ستایش فرهنگ باستانی ایران، قلمش راسختر، صریحتر و کوبنده تر بوده و گاه شور و احساسش بر منطق چیرگی یافته‌است. رساله صد خطابه که نیمه کاره مانده، اثری است اصیل که از سه مکتوب هم صریح اللهجه تر است. در واقع می‌توان گفت این دو کتاب تکمیل و نقطه کمال راهیست که فتحعلی آخوندزاده آغازیده بود. نویسندگانی همچون احمد کسروی، صادق هدایت، علی دشتی، صادق چوبک، محمد علی جمالزاده و... کم و بیش از آقاخان کرمانی تاثیر گرفته بودند ولی هیچکدام نخواستند یا نتوانستند به همین اندازه بی پرده و صریح اللهجه به مسائل حساس جامعه ایرانی بپردازند.


کتاب هشت بهشت
کتاب هشت بهشت، نوشته میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی دو تن از ازلیان است که به زعم نوشته کتاب دربارهٔ احکام آیین بیانی و پاره‌ای از وقایع تاریخی نگاشته شده‌است. نویسندگان این کتاب بر ضد بهاء، بنیانگذار آیین بهائی و مشاورش موضع گیری کرده و از واژگانی تند استفاده کرده‌اند.

علت نام‌گذاری کتاب به هشت بهشت، وجود هشت بابی است که در آن گردآوری شده‌است.هشت باب از این قرارند:





باب اول: در حقوق الهیه

باب دوم: در تهذیب اخلاق

باب سوم: در تدبیر و حکمت منزل

باب چهارم: در حقوق مدنیه

باب پنجم: در حقوق و نوامیس عامّه

باب ششم: در حقوق ملکوتیه

باب هفتم: در احوال قیامت و دلائل ظهور قائم آل محمد(ص)

باب هشتم: در وقایع قیامت و ظهور نقطه بیان و اصحاب او



در خصوص کتاب هشت بهشت
شهاب فردوسی در این خصوص می‌فرماید:

باب در آثار خود - بر طبق کتاب هشت بهشت - وعده داده‌است که قبل از انقضای ۶۵ سال از ظهور او در ایران حادثه‌ای پیش خواهد آمد که بابیه عزت خواهند یافت و دشمنان ایشان خوار خواهند شد و این حادثه را بابیان، مشروطهٔ ایران می‌پندارند و نیز باب گفته‌است که چون قاجاریه رجعت بنی امیه هستند همان طور که بعد از شهادت حضرت سیدالشهداء هزار ماه حکومت کردند قبل از انقضای هزار ماه از ظهور منقرض خواهند شد. بابیه این موضوه را بر ظهور رضا شاه که سبب انقراض قاجاریه شد تطبیق می‌کنند.

در جای دیگری می‌نویسد:

در این جا لازم است اشاره کنیم کتاب هشت بهشت که در اوایل مشروطیت نوشته شده یکی از کتب بسیار نادر بابیه‌است که در آن احکام دین و آیین بیانی را شرح می‌دهد. این کتاب به قلم شیخ احمد روحی کرمانی به روایتی و میرزا آقاخان کرمانی به روایت دیگر یا به قلم هر دو نوشته شده‌است ولی مطالب آن بنا به نوشتهٔ میرزا آقاخان کرمانی که در کتاب خانهٔ بریتیش می‌وزیم انگلستان موجود و ضمیمهٔ کتاب هشت بهشت است و بر اثر اقدام پروفسور ادوارد براون در آن کنابخانه ضبط شده‌است از بیانات سید جوادکربلایی که باطناً بابی و ظاهراً شیخی بوده و در کرمان می‌زیسته و در همان شهر وفات یافته اقتباس شده‌است.



آثار


مقالات در نشریه اختر چاپ استانبول

رضوان

جنگ هفتاد و دو ملت

انشاءالله و ماشاءالله

نامه باستان یا سالارنامه

آیین سخنوری یا نامه سخن

آئینه سکندری یا تاریخ باستان

سه مکتوب

رساله صد خطابه

تکوین و تشریع

هشت بهشت
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
محمد میرزا کاشف‌السلطنه



آقا محمدخان قاجار قوانلو کاشف‌السلطنه و مشهور به چایکار (متولد ۱۲۴۴، تربت حیدریه - درگذشت ۱۳۰۷ کتل ملو، فارس)، دیپلمات، اصلاحگر، نویسنده، مشروطه خواه دوره قاجار و پهلوی بود. او نخستین کسی است که کشت چای را در ایران رواج داد و به همین دلیل "پدر چای ایران" خوانده می‌شود.


کودکی
او فرزند ارشد اسدالله میرزا نایب‌الایاله بود و در اول فروردین ۱۲۴۴ش، مطابق با ۲۱ شوال ۱۲۸۲ ق در تربت حیدریه به دنیا آمد. مادرش جهان آرا خانم ملقب به عزیزالسلطنه، نخستین فرزند قهرمان میرزا، پسر عباس میرزا نایب‌السلطنه بود. اسدالله میرزا بعد از ۱۶ سال به خاطر قیام پدرش، سیف الملوک، و دستگیری و زندانی شدن او، مظنون واقع گردید و پس از انتقال به تهران در خانه‌ای در ارک، که در جوار گلخانه کاخ گلستان بود زندگی می‌کرد تا آن که درگذشت. از همین زمان محمد میرزا را به معلم سرخانه سپردند تا ادبیات فارسی و عربی را بیاموزد. پس از اتمام دروس سرخانه، آقا محمدخان وارد دارالفنون شد و به فراگرفتن زبان فرانسه و علوم متعارف آن زمان پرداخت.
استخدام در وزارت خارجه
در شانزده سالگی، وی به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و دو سال به منشیگری میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، وزیر خارجه وقت، مشغول بود. بعد از دو سال منشیگری محمد میرزا با سمت دبیر دومی در سال ۱۲۹۸ق /۱۱۶۰ش/۱۸۸۱م عازم پاریس شد. او فرصت را مغتنم شمرد و در دانشگاه سوربن فرانسه در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. پس از اخذ پایان‌نامه لیسانس، یک سال نیز در رشته حقوق اداری درس خواند و در سال پنجم اقامت خود در پاریس، به رتبه نایب اولی سفارت ارتقا یافت. در سفر سوم ناصرالدین شاه به سال ۱۳۰۶ ق، وی به عنوان مترجم دکتر فوریه که تازه استخدام شده بود، برگزیده شد و پس از هشت سال اقامت و تحصیل و مأموریت، به ایران بازگشت.
آزادی‌خواهی
پس از مراجعت، به دستور ناصرالدین شاه و به همراه ناصرالملک، شش ماه مشغول ترجمه و وضع قوانین اساسی و تکالیف دولتی شد. در سال ۱۳۱۱ق، محمدمیرزا از سوی مؤیدالدوله، پسر حسام‌السلطنه حاکم خراسان، در تربت حیدریه نایب‌الایاله شد. در همین دوران، وی با مخالفان ناصرالدین شاه که خواهان حکومت پارلمانی بودند، هم‌صدا می‌شود و به نشر افکار آزادیخواهی و شبنامه‌نویسی می‌پردازد که سبب برافروخته شدن خشم ناصرالدین شاه می‌شود و حکم دستگیریش را صادر می‌کند، اما مؤیدالدوله پیش از هر اقدامی محمد میرزا را وادار به فرار می‌کند. ابتدا، وی از تربت حیدریه به ملک خود در نیشابور می‌رود و در آنجا پنهان می‌شود، اما قوای نظامی دولتی نیشابور را محاصره می‌کنند و طی زد و خوردی، چند نفر از اهالی آنجا کشته می‌شوند. از این رو، محمد میرزا با شتاب بار سفر می‌بندد و به روسیه فرار می‌کند و از آنجا به دیار عثمانی می‌رود. وی در اسلامبول تجارتخانه فرش و عتیقه دایر می‌کند و با ایرانیان مقیم عثمانی و مخالفان حکومت استبدادی آشنا می‌شود. شاه در دیار عثمانی نیز تعقیب محمد میرزا را ادامه داد واز دولت عثمانی استرداد او را تقاضا کرد. به همین جهت کاشف‌السلطنه دوباره راهی پاریس شد و تا قتل ناصرالدین شاه در آنجا ماند.
پیشنهاد اصلاحات در ایالات جنوبی
در پی مرگ ناصرالدین شاه، میرزا محسن خان مشیرالدوله، وزیر وقت امور خارجه محمدمیرزا را به عنوان سرکنسول در هند منصوب کرد. کاشف السلطنه بر سر راه خود به بمبئی، چندین ماه را در بغداد و بوشهر سپری کرد، و در آنجا گزارش‌های متعددی در خصوص وضعیت ایالات جنوبی ارسال کرد. در این گزارش‌ها، او شرحی از غوغای بختیاری‌های خوزستان، شورش شیخ محمد لنگه، و درگیر بودن بریتانیا در ناآرامی منطقه‌ای ارائه کرد. او از عملیات نامؤثر دولت‌های منطقه‌ای و گمرک انتقاد کرد. او به دولت هشدار داد که قدرت‌های بزرگ- خصوصاً روسیه و بریتانیا- بر سر اعمال نفوذ و ایجاد پیروان محلی در این مناطق در حال رقابتند. او به دولت مرکزی اصرار کرد «شمار اندکی کشتی جنگی» در خلیج فارس نگه دارد، پاسگاه‌های نظامی دائمی بسازد، و برای پایان دادن به شورش‌های مرزی و پیش گیری از وقایع مشابه در آینده نیروی تقویتی گسیل کند. کاشف السلطنه برای نفوذ دادن مؤثر دیوانسالاری حکومتی قاجاری در سرحدات جنوبی مجموعه پیشنهادهایی داشت. از جمله در دست گرفتن مجدد اداره گمرک به دست ایرانیان (که در آن زمان در دست مأمورین بانک سلطنتی بریتانیایی ایران بود)، مالیات گیری از تجارت در «محرکات» (محصول مخیلات)، تأسیس عدالتخانه‌های مدرن در هر شهر و بندر، ایجاد شهرداری‌های مدرن و اعمال حقوق ملی بر آبهای امتدادیابنده از خط ساحلی. این گزارش‌ها به همراه شماری از نوشته‌های ارسالی از هند در بایگانی خانواده کاشف السلطنه باقی مانده‌اند و اخیراً توسط ثریا کاظمی- نوه کاشف السطلنه- در کتابش چاپ شده‌اند.
سفر به هند
در سال ۱۳۱۳ق /۱۲۷۴ش/۱۸۹۵م، حاج محمد میرزا در حالی که سی سال داشت با خانم گوهر گرانمایه ازدواج کرد و به دستور میرزا محسن خان مشیرالدوله، به سمت ژنرال کنسولی ایران در هند مامور شد. چون در آن سال مرض طاعون در هندوستان شیوع یافته بود، مدتی در کربلا توقف کرد و با معلم به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. پس از مدتی اقامت در بمبئی، به محل تابستانی هیأت‌های نمایندگی سیاسی واقع در منطقه سیملا در دامنه هیمالیا رفت و همانجا درباره زراعت چای به مطالعه پرداخت. سپس به نواحی چای خیز هند سفر کرد و ضمن مشاهده کشت و صنعت چای، دوره تحصیلی آن را نیز به پایان برد و به اخذ گواهینامه نائل آمد. در حالی او به این توفیقات دست می‌یافت که صنعت چای انحصاری بود و آموختن آن به مردم دیگر کشورهای شرقی مجاز نبود. از این رو، وی ناگزیر هویت خویش را پنهان می‌ساخت و به عنوان تاجر فرانسوی در موسسه انگلیسی‌ها به تحصیل می‌پرداخت. وی در مزرعه‌ای کشت چای را نیز تجربه کرد.
چای
حاج محمدمیرزا قبل از مراجعت به ایران، مقداری تخم چای را به همراه چهار هزار گلدان چای، قهوه، تخم کنف، دارچین، فلفل، میخک، هل، انبه، گنه گنه، کافور، ریشه زردچوبه، زنجبیل و غیره تهیه کرد و در سال ۱۳۸۵ق با مشکلات بسیار آنها را به ایران آورد.

مخالفت و عدم همکاری مردم گیلان او را از این کار بازنداشت و موفقیت‌های نخستین، او را به کوشش بیشتری واداشت و کشت، چیدن و خشک کردن چای را به مردم آن سامان آموزش داد.

در سال ۱۳۲۰ق /۱۲۸۱ش/۱۹۰۲م، کاشف السلطنه به روسیه رفت و دو متخصص روس را استخدام کرد و به ایران آورد، ولی کارشکنی ماموران دولتی که دست آموز انگلیسیان بودند، مانع از پیشرفت مطلوب وی می‌شد.

شهرداری
وی طبق فرمانی از طرف وزارت خارجه در تاریخ ۱۴شوال ۱۳۲۲ق/دی ماه ۱۲۸۳ش/ دسامبر۱۹۰۴م، به عنوان شارژه دافر دولت ایران به سفارت ایران در پاریس رفت تا به امور آنجا رسیدگی کند. کاشف سه سال و اندی در آنجا ماند و در سال ۱۳۲۶ق/۱۲۸۵ ش به ایران بازگشت. پس از مراجعت به وطن در سال ۱۳۲۶ق/۱۲۸۵ ش با فرمانی از جانب مجلس شورای ملی، مأمور تأسیس شهرداری به سبک جدید شد. در آغاز، وی جزوه‌ای به نام «کتابچه قانون بلدیه» تنظیم می‌نماید و در آن وظایف شهرداری و مأموران آن را به تفصیل بیان می‌کند.

از دیگر خدمات او در شهرداری، نامگذاری خیابان‌ها و کوچه‌های تهران، شماره‌گذاری منازل، روشنایی خیابان‌ها با چراغ برق، ترتیب رسانیدن آب آشامیدنی به خانه‌ها با گاری بشکه‌دار، اداره پلیس، سرویس درشکه اسبی کرایه برای استفاده عموم، برنامه رفتگری و نظافت معابر، آب‌پاشی خیابان‌ها و برخی کارهای دیگر است. او پس از یک سال و اندی به دلیل مشکلات و کارشکنی‌های بسیار، از این شغل استعفا داد و در پی آن، عهده‌دار امور محاکمات وزارت خارجه شد.

پس از مشروطه
وی در سمت کنسول ژنرال برای بار دوم عازم هند شد، ولی پس از بازگشت مجدد تصدی امور محاکمات وزارت خارجه را برعهده گرفت. در این دوره، کاشف به مخالفت علنی با رژیم استبدادی محمدعلی شاه پرداخت، ولی پیش از به توپ بسته شدن مجلس، از طریق رشت عازم سفر مکه و ادای مناسک حج شد. پس از مراجعت به ایران، به همراه خانواده خود به آلمان سفر می‌کند و در اوایل پاییز ۱۹۱۲م به برلن می‌رسد. اقامت او در آن دیار چندان طولانی نبود و خیلی زود به وطن برگشت. با روی کار آمدن احمد شاه، کاشف در کنار محمدولی خان سپهسالار تنکابنی به فعالیت سیاسی پرداخت. در کابینه دوم سپهسالار که پس از جریان مهاجرت شکل گرفت، به عنوان معاون نخست وزیر که تا آن زمان در ایران شغلی بی‌سابقه بود به مجلس معرفی و به کار مشغول شد. این کابینه مقارن با جنگ جهانی اول در ۱۳۳۵ق /۱۲۹۵ ش تشکیل شد، ولی کاری از پیش نبرد و احمدشاه ایران را ترک کرد و رضاخان زمام امور را به دست گرفت. کاشف‌السطنه که از زمان مظفرالدین شاه امتیاز چای به او واگذار شده بود، از طرف وزارت عامه به ریاست سازمان چای تعیین شد و با آنکه با کارشکنی‌های بسیاری روبرو بود، کشت و تولید چای را در شهرهای گیلان و به ویژه لاهیجان توسعه داد. وی صنعت چای را علاوه بر هند، در چین و ژاپن مورد بررسی قرار داد و با استخدام متخصصان چینی و آوردن بذر جدید و ماشین‌آلات کشاورزی از آن کشور رشد و تحول دیگری را در این صنعت به وجود آورد. علاوه بر چای، وی نوعی تخم ابریشم و بذر برنج را نیز وارد کرد که با آب و هوای ایران سازگارتر و محصول بیشتری می‌داد.


پایان زندگی و شایعات
کاشف‌السطنه با وسایل و ماشین‌آلات چای و همراهان از بمبئی با کشتی به مقصد بوشهر حرکت کرد و در آخرین روزهای اسفند ۱۳۰۷ش به ایران رسید. گقته شد خودروی حامل او به دره سقوط کرد و کشته شد.

درمورد مرگ او گفته می‌شود او اتومبیلی از کمپانی زیگلر با راننده عرب و اتومبیل دیگری برای همراهان اجاره کرد و ساعت ۱۱ صبح از بوشهر به سمت شیراز به راه افتادند. در اتومبیل اول کاشف‌السلطنه در صندلی جلو، و پرتیوا - مأمور انگلیسی – و یک ژاندارم پشت سر راننده نشستند، در اتومبیل دوم چهار نفر متخصص چینی سوار شدند، هشت صندوق لوازم شخصی کاشف‌السلطنه نیز در آن بود. در گردنه ملو که بین دالکی و کنارتخته بود، اتومبیل به دره پرت شد. کاشف و ژاندارم در همان لحظه کشته شدند اما راننده و پرتیوا با زخم مختصر در شیراز معالجه سرپایی شدند و به اتفاق رئیسی کمپانی زیگلر از آنجا رفتند. بعد از آن اثری از این راننده که شاهد معتبری در این حادثه بود، یافت نشد.

ابهامات در مورد کشته شدن کاشف‌السلطنه و شایعات اینکه نفر عقب او، پرتیوا، با گلوله او را کشته‌است و بعد اتومبیل را پرت کرده‌اند، به قوت خود باقی است. از قول برخی شاهدان عینی گقته شده به هنگام دفن جنازه وی، اثر یک گلوله را در شقیقه او دیده‌اند.

بنا بر وصیتش او را بر تپه‌های چای در لاهیجان به خاک سپردند که در همان مکان آرامگاهی به پا شد که اکنون موزه چای است.



مقبره کاشف السلنه و گنجینهٔ تاریخ چای ایران، لاهیجان



اطلاعات کلی
زادروز ۱ فروردین ۱۲۴۴ مطابق با ۲۱ شوال ۱۲۸۲ قمری
تربت حیدریه، ایران

درگذشت اسفند ۱۳۰۷
کتل ملو، فارس

علت مرگ تصادف

آرامگاه لاهیجان، ایران

محل زندگی لاهیجان، تهران

ملیت ایرانی

نام‌های دیگر چایکار

تحصیلات لیسانس حقوق
از دانشگاه دانشگاه سوربن، فرانسه

پیشه دیپلمات، اصلاحگر، مشروطه‌خواه نویسنده

شناخته‌شده برای آغاز و توسعه کشت چای ایران

جنبش مشروطیت ایران

دین شیعه

والدین پدرش اسدالله میرزا نایب‌الایاله و مادرش جهان آرا خانم ملقب به عزیزالسلطنه، نخستین فرزند قهرمان میرزا، پسر عباس میرزا نایب‌السلطنه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
علی مسیو


علی مسیو یکی از بنیادگزاران و فعالان اجتماعیون عامیون در انقلاب مشروطه ایران است.

علی مسیو، یکی از نخستین بنیادگزاران و فعالان تاریخ جنبش کارگری ایران در مرحله اول یعنی مرحله سوسیال دمکراسی انقلابی است. وی در پیدایش و رشد سازمان‌های متعدد اجتماعیون عامیون ایران نقش بارز تاریخی ایفا نموده و از پیش کسوتان آن محسوب می‌گردد. او در سال‌های انقلاب مشروطیت، با پایه گذاری مرکز غیبی تبریز که می‌توان از آن به عنوان مهم‌ترین وموثرترین هسته اجتماعیون عامیون ایران یاد کرد، خدمات انکار ناپذیری انجام داده‌است.


زندگینامه
کربلایی علی مسیو، فرزند حاج محمد باقر تبریزی می‌باشد که در شهر تبریز به دنیا آمد و رشد کرد. در محله نوبر تبریز زندگی می‌کرد. علی مسیو یکی از برجسته‌ترین انقلابیون ایران در یک‌صد سال گذشته‌است. مبارز و متفکری خردمند و فداکار، که به حق پیشوای گمنام انقلاب مشروطه به شمار می‌آید.

در باره زندگی علی مسیو، کمترین اطلاعات نسبت به دیگر چهره‌های تاریخی وجود دارد. خانواده او که وی تنها فرزند آن بود، خانواده‌ای با فرهنگ بود و پدرش به شغل بازرگانی اشتغال داشت. علی مسیو نیز مانند پدر بازرگان بود و در شهر تبریز مورد اعتماد شدید مردم بوده و از احترام برخوردار. او در عین حال روشنفکری مبارز ومطلع بود. به اروپا و عثمانی سفر کرده بود و به زبان فرانسه تسلط داشت. مسافرتهای متعدد او به اتریش، قفقاز و استانبول، تماس با جهان نوین را برایش به ارمغان آورده بود. در تبریز کارخانه چینی سازی دایر کرد. وسعی در توسعه صنعت داشت. او با تاریخ اروپا بویژه انقلاب کبیر فرانسه آشنا بوده و زیر و بم آن را می‌شناخت. در صحبت‌هایش معمولاً" از تاریخ انقلاب فرانسه مثال می‌آورد. رابطه او با انقلابیون روس در قفقاز روشن وکتمان ناپذیر است.

علی مسیو در سفرهای خود به قفقاز بویژه در گرجستان، ماه‌ها در تفلیس می‌ماند تا با انقلابیون به تشریک مساعی و مشورت بپردازد. در باره شخصیت او چنین نوشته شده‌است: "علی مسیو مرد پولادینی بوده و اعصاب او از هیچ پیش آمد متأثر نمی‌شد. نام کمیته حزب اجتماعیون عامیون را مرکز غیبی گذاشته بود، تا کسی به آسانی دسترسی نداشته باشد، در سال‌های نخست (برقراری مشروطه وقیام تبریز) امنیت شهر را دسته‌های مجاهدین به عهده گرفته بودند و شبی نبود که دسته‌های مجاهدین با فراش‌های قلعه بیگی‌ها تصادف‌های خونین نداشته باشند، مع‌هذا وصول این قبیل اخبار ابداً" او را ناراحت نمی‌کرد... علی مسیو نه از تهدید می‌ترسید و نه تطمیع او را رام می‌کرد. شبی نبود که چندین واقعه خونین اتفاق نیفتد و برای حل این موضوع، نصف شب، در منزل او را نکوبند. او خواب نداشت و بی وقفه معضلات را حل می‌کرد... "

این توصیف روحیات و عملکرد و اعتقادات مبارز فداکاری است که در رویدادهای انقلاب مشروطیت، بویژه مرحله دوم آن نقش بی بدیل و اساسی ایفا کرد. زنده یاد احمد کسروی در ارزیابی انقلاب مشروطه و در باره مرحله دوم آن که اندیشه‌های دمکراتیسم بر لیبرالیسم غلبه می‌یابد می‌نویسد: "مرحله دوم انقلاب که در آن دمکراتیسم نقش برجسته‌ای داشت... در تبریز دسته‌های فدایی پدید شد وکسانی مانند ستارخان و باقرخان... بر راس این دسته‌ها قرار داشتند. وی (ستارخان) در ایام مشروطیت عضو انجمن حقیقت کوی امیرخیز تبریز بود و این انجمن که در آن عناصر رادیکال و دارای تمایلات سوسیال دموکراسی انقلابی شرکت داشتند، این مرد دلاور و ساده خلقی را چنان مجذوب آرمانهای انقلابی ساخت که بر تمام بقیه زندگی وی مهر و نشان خود را گذاشت... در پیدایش و بسط پایداری تبریز و آذربایجان، سوسیال دموکراتهای قفقاز و سازمان همت در باکو، نقش بزرگی خواه ازجهت تعلیم سیاسی و تئوریک، خواه از جهت رساندن اسلحه و خواه از جهت اعزام داوطلبان رزمجو ایفا کردند... " ومی دانیم که مرکز غیبی به رهبری علی مسیو هسته اصلی ارتباط با سوسیال دموکراسی انقلابی در قفقاز بود و پیوندهای تشکیلاتی با گروه همت داشت. علی مسیو در عین حال ارتباطات شخصی نیز با نریمان نریمان اف بلشویک پرآوازه و همرزم لنین (نریمان اف ایرانی تبار بود) داشت. نریمان اف در رشد حوزه‌های اجتماعیون _ عامیون در قفقاز نقش بزرگی ایفا نموده‌است.

اجتماعیون _ عامیون در ایران و قفقاز شعبه‌هایی داشتند. در راه تشکیل سازمان سراسری آن در ایران، کربلایی علی مسیو به اتفاق دو پسرش، و به همراهی حیدر خان عمو اوغلی و برخی دیگر مانند بشیر قاسموف، حسین سرابی، سوچی میرزا، قره داداش، تلاشی بسیار کرده ونقش اصلی را داشتند. در کتاب نهضت مشروطیت و نقش آزادیخواهان جهان، در مورد پیوندهای مرکز غیبی وهمت چنین نگاشته شده: "حزب سوسیال دمکرات (انقلابی) ایران که اغلب به نام کمیته غیبی خوانده می‌شود از حزب همت الهام می‌گرفت، این حزب همکاری نزدیک و موثری با مرکز حزب در روسیه را آغاز کرد وهمکاری آنها تا به آنجا رسید که لنین اعلامیه‌های خود را که نام گولپن داشت، از راه تبریز برای یاران خود و انقلابیون روسیه به آن کشور می‌فرستاد. " علی مسیو با همکاری گروهی از یاران وهمفکران خود مانند رسول صدقیانی و حاج علی دوا فروش، حوزه‌های اجتماعیون _ عامیون را با نظم خاصی سازماندهی کرد و بعلاوه با تلاش پیگیرانه او مرامنامه سوسیال دموکراتهای کارگری روسیه به فارسی ترجمه و در اختیار انقلابیون ایرانی قرار گرفت، که بر مبنای آن مرکز غیبی، دسته‌های مسلح مدافع انقلاب مشروطه به نام مجاهد و فدایی را بوجود آورد. زنده یاد احمد کسروی در این باره در اثر ارزشمند خود، تاریخ مشروطه ایران نوشته‌است: "در تبریز شادروان علی مسیو، حاج علی دوافروش ورسول صدقیانی همان مرامنامه را به فارسی ترجمه و دسته مجاهدین را پدید آوردند... که رشته کارهای دسته را در دست خودمی داشت و آن را راه می‌برد. " علی مسیو بی شک از نبوغ خارق العاده‌ای درامر سازماندهی بویژه فعالیت پنهانکاری برخوردار بود. مرکز غیبی برای عضو گیری، در بدو امر افرادی از روشنفکران آزاد اندیش و زحمتکشان مستعد را به خود جلب می‌کرد و با آن‌ها تماس انفرادی بر قرار می‌ساخت و پس از آن، طی آزمایش‌های گوناگون، فرد مورد نظر را به حوزه‌ها (حوزه‌های خصوصی و عمومی) مرتبط می‌نمود.

در کلیه منابع تاریخی قید شده که مرکز غیبی به شدت اصول کار پنهانی را رعایت می‌کرد. در این باره از جمله آمده‌است که مرکز فعالیت اجتماعیون _عامیون ناشناخته وکاملا مخفی بود. بطوری که نام آن را مرکز غیبی می‌گفتند. مرکز غیبی به رهبری علی مسیو، جلسات و برنامه‌هایی را در جهت انجام آموزش و تعلیمات مهم تدارک می‌دیدند. پس از مرکز، مسئولین حوزه‌ها بودند که هر یک ۷ تا ۱۱ نفر تحت مسئولیت در هر حوزه داشتند، این اعضا مدت مدیدی، جز در تاریکی (برای اینکه شناخته نشوند) با یکدیگر روبرو نمی‌شدند، هر ۷ یا ۱۱ نفر دستور حزبی را از مسئول همان حوزه دریافت می‌کردند. خطرناک‌ترین دستورات کمیته مرکزی بدون جزئی تخلف به موقع اجرا گذارده می‌شد. ارتجاع شامل دربار، فئودال‌ها وروحانیونی که از سفره فئودال‌ها تغذیه می‌کردند اعضای اجتماعیون _ عامیون را، بی دین، منکر خدا، طبیعیون (ماتریالیست) و بابی می‌نامیدند و به این وسیله قتل آنها را مجاز می‌شمردند. در تبریز به لحاظ رویارویی عریان انقلاب و ضد انقلاب این امر به وضوح دیده می‌شد. گزمگان دولتی، فراش‌های محلات که توسط فئودال‌ها وروحانیون وابسته به آن حمایت می‌شدند، دستور اکید داشتنداعضای حزب بویژه اعضای مرکز غیبی را دستگیر، شکنجه و اعدام کنند. در کتاب علی مسیو رهبر مرکز غیبی تبریز در این باره دو نمونه جالبذکر شده که با هم می‌خوانیم: "... کریم نامی که عضو حزب اجتماعیون _ عامیون بود و دراجرای دستورات هیئت مرکزی بی باک ومتهور بود، در گردش شبانه از طرف دسته‌های فراش‌های محله گرفتار شد. فراش‌ها (او را) به پاتوق فراش باشی برده و در یک زیرزمین چهار میخ کردند و روی بدن او شمع‌های زیادی نصب وروشن نمودند تا پایان سوختن شمع‌ها باز پرسی را ادامه داده وخواسته بودند که اسرار حزب را فاش کند. ولی وقتی موفقیت حاصل نکردند او را قطعه قطعه کرده و به زندگی این میهن پرست خاتمه دادند. واقعه دیگر مربوط به حسن آقا (مبارز پرشور وابسته به مرکزغیبی) است. پس از دستگیری، یک پای او را در کند وزنجیر کرده و دست‌های او را نیز بسته هر روز شلاق زده و از او پول می‌خواستند. یک روز فراش فکر تازه‌ای کرده از قوطی عقربی نزدیک پای زندانی انداخت و از زندانی پول خواست... بالاخره زندانی با پای چپ خود با یک ضرب عقرب را کشت، فراش از این عمل سخت عصبی شده و او را به شلاق زیاد زده و گفت، فلان فلان شده عقرب دولت را می‌کشی، ای بابی عقرب دولت را می‌کشی... از این قبیل اعمال وحشیانه یکی دو تا نبود. هر فردی از این حزب که به دست فراش‌ها می‌افتاد سرنوشت مشابهی پیدا می‌کرد... حزب اجتماعیون _ عامیون از دادن تلفات جانی و مالی مضایقه نکرده و خدمات غیر قابل شرح وتوصیف انجام داده‌است... با نهایت تأثر باید بدانیم، صدی نود این فداییان حقیقی راه آزادی نابود شدند و چراغ خانوادگی آن‌ها بکلی خاموش گشت، برای مثال مرحوم علی مسیو ویوسف خز دوز و شیخ سلیم، حسین خان باغبان و محمد صادق چرندابی و موسی خان... باید دانست اکثر خانواده‌های این شهدای راه آزادی هم تلف شدند. "

مرکز غیبی به رهبری علی مسیو، مبتکر ایجاد و تربیت واحدهای مسلح خلقی در دفاع از انقلاب مشروطیت بود. چهره‌هایی چون ستارخان در اثر این ابتکار بدل به قهرمانان انقلاب شدند. احمد کسروی در تاریخ مشروطه ایران، منظره دل انگیز وتاریخی تشکیل دسته‌های مسلح توده‌ای را چنین ترسیم کرده‌است: "شهر به یکباره دگرگون گردیده و گفتگوی همه از تفنگ خریدن و مشق سربازی کردن و آماده جنگ وجان فشانی کردن شده بود. هر روز هنگام پسین بازارها بسته و چیت فروش، مسگر و هر چه که می‌بودی به خانه‌های خود می‌شتافتند و رخت دیگر کرده، تفنگ برداشته و آهنگ سربازخانه کوی خود می‌کردند (مرکز غیبی با ابتکار مستقیم علی مسیو در هر محله وکوی تبریز مرکز تربیت وآموزش تشکیل داده بود) چون از کوچه‌ها گذشتی، پیاپی این شعر از زبان بچگان شنیدی:



دولت مشروطه ما زنده وجاوید باد...ملت مشتاق ایران زنده و جاوید باد

دولت مشروطه ما زنده وجاوید باد ملت مشتاق ایران زنده و جاوید باد"

هسته‌های اصلی نیروی مسلح توده‌ای مدافع انقلاب که مرکز غیبی آنرا رهبری می‌کرد را کارگران، تهیدستان شهر، خرده بورژوازی و دهقانان تشکیل می‌دادند. در این دوران که اوج فعالیت مرکز غیبی وشخص علی مسیو است، ما شاهد کاردانی، کارایی، هوشیاری وخردمندی او هستیم. چنین نمونه انقلابیونی به لحاظ تاریخی در جهان انگشت شمار هستند.

در این زمان نفوذ معنوی مرکز غیبی در میان مردم فوق العاده بود. تشکیلات منظم و درایت رهبری اجتماعیون _ عامیون بویژه شخص علی مسیو سبب اعتبار وکامیابی‌های بسیار بود. مجموعه قیام تبریز در دست مرکز غیبی بود. این واقعیت را کسروی در کتاب خود چنین بیان نموده: "در بیرون (یعنی ظاهراً") حاج میزا حسن مجتهد و دیگر ملایان و برخی بازرگانان در انجمن (تبریز) نشسته و سررشته دار شمرده می‌شدند، ولی آنان را آن شایستگی نمی‌بود و در نهان رشته جنبش را آن انجمن نهانی (مرکز غیبیمی‌داشت). " نفوذ و اعتبار مرکز غیبی به میزان زیادی مرهون تلاش خستگی ناپذیر صداقت و فراست رزمنده بی باک توده‌های زحمت‌کش، علی مسیو بود. پنهان‌کاری در حدی رعایت می‌شد که حتی افرادی نظیر باقر خان سالار ملی ازکم و کیف مرکز غیبی و تشکیلات با اینکه خود تحت نفوذ آن بودند، اطلاع نداشتند. در کتاب "دیدار هم رزم ستارخان" صحنه‌ای جالب از ابتکارات علی مسیو قید گردیده که به شرح زیر است: "باقر خان یکی از فرماندهان برجسته قیام تبریز وهم رزم ستارخان، اصرار داشت کمیته سری را ببیند، ولی علی مسیو حاضر نمی‌شد، تااینکه شبی دست به صحنه سازی می‌زند _ او (علی مسیو) چند تن را با عمامه و ریش وقیافه‌های دیگر آراسته و در یک زیر زمین می‌نشاند و باقر خان را از راهروی تاریک گذرانده و اجازه می‌دهد که فقط در آستانه آن محل بنشیند و بدون یک کلمه حرف زدن یک فنجان چائی بخورد و زود بلند شود. در واقع بدان وسیله او را مجذوب ومرعوب کمیته سری (مرکز غیبی) که سازمان مرموز ومعمائی شده بود می‌کند و بر می‌گرداند. " در تمام دوران مقاومت و پایداری تبریز، مال و جان سکنه شهر توسط دسته‌های مسلح وابسته به مرکز غیبی حفاظت می‌شد و درواقع علی مسیو فرمانده محبوب ومورد اعتماد شهر بود. درستکاری، دلاوری و شرافت او زبانزد مردم کوچه و بازار بود.

کریم طاهرزاده بهزاد در کتاب خود، یکی از نخستین سخنرانی‌های علی مسیوبرای اعضای اجتماعیون _ عامیون را درج کرده‌است: " به ما خبر دادند که، در محله ارمنستان، با رمز مخصوصی (پارول حزبی) همدیگر را ببینیم، مطابق دستور می‌بایستی از هر گروه فقط دو نفر انتخاب و حاضر بشوند، ساعت مقرر در محله ارمنستان در یک سالن بزرگی، حاضر شده مطابق معمول، در تاریکی مطلق، شخص ناشناسی برای حضار صحبت کرد و بااین بیت آغاز سخن نمود:


ندیدی که چون گربه عاجز شود ... برآرد به چنگال چشم پلنگ
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
وگفت ما از خطر نمی‌ترسیم، چون مستغرق در خطریم ما که اسلحه برداشته‌ایم، مثل مستبدین میل نداریم کسی را بدون تقصیربکشیم، ما وظیفه سنگینی به عهده گرفته‌ایم... این وظیفه را انجام خواهیم داد. دشمنان ما خیلی قوی هستند ولی ایمانبه کارهای خودشان ندارند و بر عکس ما ظاهراً" خیلی ضعیف بوده ولی از روی ایمان اقدام می‌کنیم. ای هم مسلکان عزیز، باید بدانید در چه راه پر خطری قدم گذاشته‌اید. برای هموار کردن شاهراه آزادی باید جان نثار کرد... اگرکسانی در میان شما هستند که از جان یا ثروت خود می‌ترسند، فوراً" باید استعفا بدهند، زیرا کار، کار پر خطری است. ممکن است به شما ماموریت‌های پر خطری داده شود. انجام این ماموریتها اجباری است. در صورت مسامحه یا ارفاق یا هر فکری که منتهی به عدم انجام وظیفه باشد، مسامحه کار محسوب و سخت مجازات خواهید شد... شماها برای خوردن وآشامیدن وعیش و نوش دعوت نشده‌اید، بلکه برای گرفتن حق حیات و آزادی خودتان در میدان جانبازی قدم گذاشته‌اید. ملت ایران چندین صد سال است که اسیر است، شماها دور هم جمع شده‌اید که زنجیر اسارت را پاره کنید... ناطق سپس از جریان انقلاب کبیر فرانسه شرحی داده و به سخنان خودخاتمه داد وحضار متفرق شدند. بعدها فهمید مسخنران مرحوم علی مسیو بوده‌است. " رابطه میان علی مسیو و حیدر خان عمو اوغلی بسیار عمیق بود. آن‌ها در مسایل خطیر با یکدیگر مشورت می‌کردند. حیدر خان همواره در زمانی‌که در تبریز بود، در کنار علی مسیو قرار داشت. و در جریان پایین کشیدن پرچم‌های سپید در تبریز به‌وسیله ستارخان مبتکر ومشوق اصلی علی مسیو بود. بارها خانه و اموال او به دست دولت و فئودال‌ها و یا فتوای روحانیون درباری غارت شد. خانواده او صدمات بسیار دیدند (دو پسر او اعدام شدکه در سطور آینده به آن می‌پردازیم) ارتجاع از او به عنوان مغز متفکر و طراح دفاع قهرمانانه تبریز نفرت داشت. با پول دربار، عده‌ای از روحانیون وابسته به فئودال‌ها اطلاعیه و یا نامه‌های سر گشاده‌ای را علیه علی مسیو و مرکز غیبی تهیه ومنتشر می‌ساختند. کوشش می‌شد، با شایعه پراکنی، دروغ و افترا، نفوذو اعتبار او را د رنزد توده‌های مردم در هم بشکنند. یکی از این اعلامیه‌ها را کسروی در تاریخ مشروطه ایران درج نموده که بخشی از آن چنین است: "ای برادران هوشمند و ای معتقدان قرآن مبین، چشم عبرت گشوده راه غیرت پیموده... حالا آن حمیت ملت پرستی و غیرت وطن داری شما را چه شده که اسیر پنج و شش نفر قفقازی (اعضای اجتماعیون _ عامیون) خانه به دوش شده... اینها هر گاه ژولیک و جیب بر نبوده مکانی معین می‌کردند... مقصد از مشروطه شرح لمعه و شرایع خواندن و شرع انور را جاری نمودن است... وچای تلخ فروختن نیست که تو بدانی و توهین حضرات آقایان علما و سادات را مگر در مشروطه طبیعی مذهبان (ماتریالیستها) و در قانون مفسدین واجب می‌دانند... ای اهل تبریز مگر شماها این علی مسیو را نمی‌شناسید ونمی دانید که مسیو چه معنی دارد و در لغت فرانسه مسیو به معنی آقاست اما آنکس که از اصل و نسب خارج پرست باشدمسیو را مقدم دارند... آنکه از اسلام به خارج پرستی برگشته مسیو او را موخرسازند. این ظاهر حال و رسم آن لا مذهب و از شرح سیئات باطن او قلم نویسندگان عاجز است از آن جمله تعزیه داری سید الشهدا را منع و ملامت سازد... لامذهبی که تعزیه داری آن حضرت را غلط کاری نامیده و از اسلام برگشته باشد به کفر او دیگر دلیل وبرهان لازم نیست. " این یک نمونه از تلاش ارتجاع برای مقابله با مرکز غیبی و رهبرآن علی مسیو است. اتفاقا" آنها که در این گونه ورق پاره‌ها علی مسیو و انقلابیون را لامذهب و "بی وطن" می‌نامیدند. خود با پول دربار روسیه تزاری و دیپلماتهای انگلیسی، به خیانت به وطن مشغول بودند. همین مرتجعین با ورود قشون تزار به تبریز به همکاری با آنهاپرداخته ودر دستگیری انقلابیون بویژه خانواده علی مسیو از هیچ رذالتی کوتاهی نکردند. توضیح اینکه بر اثر سلسله رویدادهایی، با توافق روسیه تزاری و امپریالیسم انگلستان واحدهای نظامی ارتش تزار از مرز ایران گذشته و به سوی تبریز حرکت کردند. انقلابیون تحت شرایط دشواری با پا درمیانی برخی، مجبور به ترک شهر و مهاجرت شدند. در برخی منابع تاریخی گفته می‌شود، علی مسیو در این دوره به "مرگ طبیعی"! در گذشته‌است. چگونگی مرگ او روشن نیست. باری ارتش روسیه تزاری با همکاری انگلیس و نیز باتوافق دربار قاجار، به تبریز رسیده و وارد شهر شدند. با ورود سربازان تزار، عده‌ای از رهبران و فرماندهان قیام تبریز و مسئولین حوزه‌های اجتماعیون _ عامیون دستگیر گشتند. دشمن برای انتقام از انقلاب مشروطه و مردم ایران، عده‌ای را محکوم به مرگ کرد.

خانه علی مسیو غارت شد و دو فرزند ۱۸ و ۱۶ ساله او دستگیر شدند. در روز دهم دی ماه ۱۲۹۰ خورشیدی (روز عاشورای ۱۳۳۰ قمری) تبریز در سکوت پر اندوهی به سر می‌برد. ۸ تن از بازداشت شدگان که دو فرزند علی مسیو نیز در میان آنها بودند در محاصره سربازان روسیه تزاری به سوی میدان اعدام برده می‌شدند. اینان عبارت بودند از: ثقةالاسلام، شیخ سلیم ضیا العلما، محمد قلی خان، صادق الملک، آقا محمد ابراهیم و حسن پسر ۱۸ ساله علی مسیو و برادر ۱۶ ساله او قدیر.

عده‌ای از میهن پرستان و انقلابیون شریف ایران در چنگال سربازان بیگانه در شهر و زادگاه خودشان به سوی مرگ روان بودند. کسروی در تاریخ هجده ساله آذربایجان صحنه را چنین توصیف کرده: "هنگامه دل گداز بس سختی می‌بود... مرگ سیاه یک سو و غم و درماندگی کشور یک سو، خدا می‌داند چه دل سوخته‌ای درآن ساعت می‌داشتند. ثقةالاسلام به همگی دل می‌داد و از هراس و غم ایشان می‌کاست... چون خواستند دار زنند نخست شیخ سلیم (از مسئولین اجتماعیون - عامیون) بیچاره خواست سخنی گوید افسر دژخوی روسی سیلی و مشت به رویش زده خاموشش گردانید. دژخیمان ریسمان به گردنشانداختند وکرسی را از زیر پایش کشیدند. دوم نوبت ثقةالاسلام بود، شادروان همچنان بی پروا می‌ایستاد... بالای کرسی رفت. سوم ضیا العلما را خواندند... به روسی با افسر سخن آغاز کرده می‌گفت ما چه گناه کرده‌ایم... آیا کوشیدن در راه کشور خود گناه است؟ دژخیمان دست او را از پشت بستند و با زور بالای کرسیش بردند. چهارم صادق الملک را خواندند. پنجم آقا محمدابراهیم را پیش آوردند، او با پای خود بالای کرسی رفت و ریسمان را به گردنانداخت. ششم قلی خان که پیرمردی بود را پیش خواندند. هفتم نوبت حسن بود (پسر ۱۸ ساله مسیو) جوان دلیر بالای کرسی با آواز بلندداد زد: "زنده باد ایران"، "زنده باد مشروطه" و پس از او نوبت قدیر پسر شانزده ساله رسید و او را نیز (با توجه به کینه‌ای که به علی مسیو داشتند) بالای کرسی برده ریسمان به گردنش انداختند. روسیان برای آنکه دژخویی خود را نیک نشان دهند، باری آن نکردند چشم هایاینان را بندند و یا چون یکی را می‌آویزند و بالای دار دست و پا می‌زند دیگران را دور نگه دارند. برادر را روبروی چشم برادر به دار کشیدند. چنان که از پیکره‌ها پیداست دژخیمان از ناآزمودگی ریسمان‌ها را چنان نینداختند که زود آسوده گرداند. بیشترشان تا دقیقه‌ها گرفتار شکنجه جان کندن بوده‌اند. "

به این ترتیب ارتجاع با همدستی نظامیان تجاوزگر خارجی، انتقام خود را از انقلاب گرفت بویژه کینه حیوانی نسبت به علی مسیو با اعدام دونوجوان بی گناه او به خوبی هویدا است. زندگی و مبارزه علی مسیو، خاطره نازدودنی پایداری تبریز در انقلاب مشروطه یعنی سرچشمه تاریخ معاصر ایران است.



اطلاعات کلی
نام کامل کربلایی علی مسیو
زادروز ۱۸۷۹ (میلادی)
زادگاه تبریز
تاریخ مرگ ۱۹۱۰ (میلادی)
محل مرگ تبریز
والدین حاج محمد باقر تبریزی
شهردار تبریز (۱۲۸۸)
بعد از
قبل از سردار همایون
میرزا ابراهیم‌خان کلانتری باغمیشه (شرف الدوله)





سیدحسین اردبیلی
سیدحسین اردبیلی (متولد ۱۲۹۷ قمری - درگذشت بیستم رمضان ۱۳۳۶ قمری) سیاست‌مدار و روشنفکر ایرانی


ابتدای زندگی
در سال ۱۲۹۷ قمری در اردبیل به دنیاآمد. تحصیلات اولیه خود را در اردبیل گذراند و در محضر اساتید بزرگ من جمله آخوند میرزا محمدعلی میر آخوراوغلی کسب دانش نمود. آنگاه از طریق قفقاز عازم مشهد گردید. هنگام اقامت کوتاه خود در قفقاز با دنیای خارج آشنا گردید و از افکار آزادیخواهان آن حوزه بهره گرفت.


دوره فعالیت اجتماعی
او در مشهد از دانش آموختگان ساعی و باهوش بود. در اندک زمانی به مراحل ادب و معارف اسلامی دست یافت. در ضمن با توجه به وضع سیاسی آن دوره در نشر افکار آزادیخواهی کوشش نمود. ابتدا با نشر شب نامه سپس با نشر روزنامه خراسان در سال ۱۳۲۷ قمری به نشر افکارآزادیخواه پرداخت .این روزنامه جوانان خراسان از جمله شادروان محمدتقی ملک الشعراء بهار رابه دور هم جمه کرد و وسیله‌ای برای رشد استعدادهای درونی آنها گشت.

خراسانیها دردوره دوم مجلس شورای ملی سید حسین رابه نمایندگی خوددرمجلس انتخاب کردند. اقامت او در تهران و حشر و نشرش با رجال و آزادیخواهان وی را در ردیف مهره‌های سیاسی کشور قرار داد. اردبیلی باقبول مدیریت روزنامه ایران در پیشبر اهداف آزادیخواهی خواهان نقش ارزشمندی را ایفا نمود. مرگ وی در بیستم رمضان ۱۳۳۶ اتفاق افتاد.

اردبیلی در شعر و ادب فارسی استعداد قابل تحسینی داشت. مخمس زیر استفبالی است که از اشعار سعدی نموده است:




مال وجانی که نشد مصرف راه معبود ... چه ثمرباشدازاین جان و از آن مال چه سود
جود کن زانکه کسی تخم نکشته ندرود ... شرف مرد به جوداست و کرامت بسجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
حسن تقی‌زاده


سیدحسن تقی‌زاده (۱۲۵۶ تبریز - ۱۳۴۸ تهران)، از رهبران انقلاب مشروطیت، از رجال سیاسی بحث‌انگیز معاصر و از شخصیتهای علمی و فرهنگی ایران معاصر، در زمره کسانی است که جمعی بشدت هوادار و موافق، و مخالفانی از طیف‌های گوناگون دارد. منابع زیادی در باره او انتشار یافته، اما جنبه‌هایی از زندگی سیاسی او هنوز ناشناخته، کم‌شناخته و در معرض مجادلات سیاسی است.


کودکی و جوانی
سیدحسن تقی‌زاده در آخر رمضان ۱۲۹۵ قمری برابر با ۵ مهر ۱۲۵۷ خورشیدی در خانواده‌ای روحانی در تبریز به دنیا آمد. پدرش سید تقی امام‌جماعت مسجد بازارچه در محله خیابان تبریز و مکتبدار، مردی عالم و زاهد، و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در حوزه نجف بود. او بیشتر مدت روز را صرف عبادت و حضور در مسجد برای اقامه نمازجماعت می‌کرد. سید حسن از چهارسالگی، و به هدایت پدر، خواندن قرآن کریم را آغاز و در پنج سالگی آن را ختم کرد. از هشت سالگی تحصیل مقدمات عربی و از چهارده سالگی تحصیل علوم عقلی، ریاضیات و نجوم و هیئت را شروع کرد. در حکمت قدیم، طب جدید، علم تشریح و هیئت جدید درس خواند. در مدرسه آمریکایی با علوم جدید آشنا شد. اصول فقه را نزد میرزا محمود اصولی و حاج میرزاحسن فراگرفت . علوم جدید و زبان فرانسوی را دور از چشم پدر همراه با رفیقش میرزا محمدعلی‌خان تربیت نزد میرزا نصرالله خان سیف‌الاطباء (پسر میرزا عبدالعلی سیف‌الاطباء) به مدت پنج سال (۱۲۷۸-۱۲۷۳) آموخت.
تقی زاده در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در جامه روحانی

چند سال بعد، حدوداً از بیست سالگی، بر اثر آشنایی با نوشته‌های طالبوف و میرزا ملکم خان ناظم‌الدوله و نویسندگان تجددخواه روزنامه‌های فارسی خارج از کشور، نظیر اختر، پرورش، ثریا، حبل‌المتین و حکمت، و کتابهای عربی چاپ مصر و کتابهای ترکی چاپ عثمانی، تمایل شدید به علوم جدید غربی، اندیشه‌های سیاسی اروپایی، افکار آزادی‌خواهانه، ضد استبدادی و تجددطلبانه یافت، تا جایی که به همراه تربیت و جمعی دیگر، برای ترویج این اندیشه‌ها، محفلی روشنفکرانه در تبریز تشکیل داد و در ۱۳۱۹ همراه همان دوستانش قصد تأسیس مدرسه‌ای به نام تربیت را با هدف ترویج آموزش به روش غربی و اندیشه‌های غربی داشتند، اما بر اثر مخالفت شماری از روحانیان و حکمی که به تفسیق دادند، مدرسه دایر نشد. سپس با همکاری محمدعلی تربیت، میرزا سید حسین خان عدالت و یوسف اعتصامی ملقب به اعتصام‌الملک (پدر پروین اعتصامی) کتابفروشی تربیت را به قصد ترویج معارف و آشنا ساختن مردم به اصول حکومت ملی و آزادی‌طلبی تأسیس کرد که کتابهای فرنگی و عربی جدید می‌فروخت و محل آمد و رفت متجددان و آزادی خواهان آذربایجانی بود. در دوره استبداد صغیر این کتاب فروشی را غارت کردند و آتش زدند. در ۱۳۲۰، با همکاری همان دوستان، دوهفته‌نامه گنجینه فنون را منتشر کرد، که پس از یک سال و نیم انتشار، و ظاهراً بر اثر سفر تقی‌زاده و تربیت به خارجه و شیوع وبا در ایران، تعطیل شد.

سیدحسن تقی‌زاده از ۱۳۲۲ تا شعبان ۱۳۲۳ به سفر و سیاحت، مطالعه و دیدار و گفتگو در قفقاز، عثمانی، لبنان، سوریه و مصر پرداخت و با برخی نویسندگان، روزنامه‌نگاران و فعالان سیاسی، از جمله تختینسکی، جرجی زیدان، زین‌العابدین مراغه‌ای، جلیل محمدقلی‌زاده، و همکاران اصلی نشریه‌های فارسی‌زبانی که در این شهرها منتشر می‌شد مراوده داشت.


در انقلاب مشروطیت
تقی‌زاده در اوایل ۱۲۸۴ خورشیدی، برابر با شعبان ۱۳۲۳ به تبریز بازگشت و با تجربه‌هایی که اندوخته بود به محافل پنهانی مبارزان تبریزی ضداستبداد پیوست . جنبش مشروطه‌خواهی شروع شده بود و تبریز و آذربایجان از داغ‌ترین کانون‌های آن بود. تقی‌زاده پس از پیروزی آزادی‌خواهان و افتتاح دورهٔ اول مجلس شورای ملی، به نمایندگی از سوی طبقه اصناف تبریز انتخاب شد. از همان آغاز کار مجلس، انظار را به خود جلب کرد و ظرف مدت کوتاهی رهبری جناح اقلیت روشنفکر، تجددخواه و تندرو مجلس را به دست گرفت که طرفدار تغییرات و اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود و انتقادهای تندی از نظام استبدادی به عمل می‌آورد. توانایی‌هایی که تقی‌زاده در این دوره از خود بروز داد موجب شد تا در کنار بزرگانی چون سعدالدوله و میرزا حسن خان مشیرالدوله عضو هیئتی شود که از طرف مجلس مأمور تدوین متمم قانون اساسی مشروطه گشت. بر پایهٔ همین متمم بود که حکومت مشروطه تعریف و تفکیک قوای سه‌گانه و حقوق ملت تسجیل شد، و در جریان بحثهای همین هیئت بود که دیدگاههای تهیه‌کنندگان متمم قانون اساسی در باب مرز میان شرع و عرف آشکار شد.

نطقهای تند و پر شور او در مجلس، از سویی موجبات اشتهار او را فراهم آورد و نظر روزنامه‌ها و نیز مأموران سفارتخانه‌های خارجی ذی‌نفع در ایران را به سوی وی جلب کرد، و از سوی دیگر خشم و کینه محمدعلی شاه و درباریان و استبدادخواهان را بر انگیخت . در جریان به توپ بستن مجلس و برقراری استبداد صغیر، محمدعلی شاه شخصاً دستور داد که تقی‌زاده را دستگیر کنند. اما تقی‌زاده و گروهی دیگر به دام مأموران محمدعلی شاه نیفتادند. جمعی، که تقی‌زاده و علی اکبر دهخدا از جمله آنان بودند، از بیم جان به سفارت انگلستان در تهران پناهنده شدند. این عمل که از جانب مخالفان و منتقدان تقی‌زاده به عنوان یکی از نقاط ضعف سیاسی و حتی وابستگی او به خارجیان تعبیر شده‌است.

سرانجام با وساطت سفارت انگلستان، حکم تبعید تقی‌زاده و دهخدا و چند تن به خارج از کشور به مدت یک سال صادر شد. به روایت ناظم‌الاسلام کرمانی بنا شد که شش نفر از کسانی که در «سفارتخانهٔ انگلیس بودند نفی و تبعید شوند که هر یک را از قرار ماهی صد و پنجاه تومان بدهند و غلام سفارت آنها را ببرد به سرحد برساند و رسید گرفته مراجعت کند، تا یک سال در خارجه باشند. پس از یک سال مختارند به هر جا بخواهند بروند و یا مراجعت کنند به ایران». تقی‌زاده و همراهانش راتحت‌الحفظ تا بندر انزلی بردند و از آنجا روانهٔ باکو کردند. او نخست به فرانسه و سپس به انگلستان رفت . در آنجا با مساعدت ادوارد براون و راهنمایی او، مدتی در کتابخانه دانشگاه کمبریج به کار فهرست‌برداری از کتاب‌های فارسی و عربی مشغول بود. با همکاری مؤثر و دوستانه ادوارد براون موفق شد که مسائل ایران را به صحنه افکار عمومی بکشاند. تشکیل «کمیته ایران»، مرکب از نمایندگانی از مجلس انگلستان، که با مشروطه‌خواهان مساعدت کردند، از ثمرات تلاشهای او بود.

تقی‌زاده چنانکه در خاطرات خود گفته‌است، در اواخر سال ۱۲۸۷ خورشیدی در پی شدت گرفتن قیام مردم بر ضد محمدعلی شاه و استبداد، و ظاهراً وصول پیامی از آزادیخواهان تبریز، تقی‌زاده با هیئت و نام مبدل مخفیانه وارد ایران شد. در ۱۴ ذیحجه ۱۳۲۶ قمری به تبریز رسید و چهار روز بعد نطق مفصلی در انجمن ایالتی ایراد کرد و وظایف مردم را در راه به ثمر رسانیدن انقلاب برشمرد و مبارزان را از هرگونه تندروی و تعدی به اموال مردم نهی کرد. البته ظهور ستارخان و باقرخان در صحنه جنبش، نظر مردم آزادی‌خواه و مشروطه‌طلب را بیشتر جلب کرده بود، و تقی‌زاده بیشتر موردتوجه روشنفکران بود تا مردم عادی.

پس از فتح تهران در تیرماه ۱۲۸۸ توسط نیروهای تحت امر محمدولی خان تنکابنی، علیقلی خان سردار اسعد بختیاری، تقی‌زاده چنانکه در خاطرات خود گفته‌است، برای جلوگیری از تندروی مجاهدان و انقلابیون به تهران فراخوانده شد. او پس از ورود به عضویت «هیأت مدیره موقتی» در آمد که تا تشکیل دولت جدید، اداره کشور را به دست گرفت . تقی‌زاده از مؤثرترین و فعالترین اعضای این هیئت بود. در همان سال، در انتخابات دورهٔ دوم مجلس شورای ملی، از تبریز به نمایندگی انتخاب شد. از تقی زاده به عنوان یکی از کسانی یاد می شود که در هنگام تدوین متمم قانون اساسی «بیش از همه... با عقاید روحانیون مبارزه نمودند». در مجلس دوم رهبری فراکسیون دموکرات بر عهدهٔ تقی‌زاده بود. اگر در مجلس اول، به سبب نطق‌های ضد استبدادی‌اش مورد غضب محمدعلی شاه قرار گرفت، در مجلس دوم به سبب دفاع از مواضع حزب دموکرات مانند تفکیک دین از سیاست و لزوم عرفی شدن جامعه، مخالفت روحانیون را برانگیخت و علمای نجف مانند آخوند ملا محمد کاظم خراسانی دربارهٔ «فساد مسلک سیاسی» دموکرات‌ها و رهبر آن تقی‌زاده فتوایی را صادر کردند.

در پی ترور و قتل سید عبدالله بهبهانی در ۲۳ تیر ۱۲۸۹ و آشوب گسترده‌ای که این قتل در شهرهای بزرگ ایران به بار آورد و انتساب ترور بهبهانی به دموکرات‌ها، تقی‌زاده به آمریت یا مشارکت در قتل بهبهانی متهم شد. احمد کسروی مسئولیت این قتل را صراحتاً متوجه تقی‌زاده، حیدرخان عمواوغلی و انقلابیون زیردست آنها می‌داند. تقی‌زاده ناچار ۳ ماه از مجلس مرخصی گرفت و به تبریز رفت، به آن نیت که پس از آرام شدن اوضاع به تهران باز گردد. اما وقتی که به قصاص قتل سید عبدالله بهبهانی، علی‌محمد تربیت به قتل رسید، و او کسی بود که با تقی‌زاده در یک خانه زندگی می‌کرد و تقی‌زاده او را فرزند خود می‌خواند، تقی‌زاده دریافت که فضا بر ضد اوست. در تبریز نیز روسهای ضد مشروطه تقی‌زاده را زیر فشار قرارداده بودند و او ناچار و از بیم جان پس از ۴ ماه اقامت اجباری در تبریز از آنجا بیرون رفت و در بهمن ۱۲۸۹ وارد استانبول شد.


دوران مهاجرت
این بار اقامت تقی‌زاده در خارج از کشور ۱۴ سال به درازا کشید. نزدیک به دو سال در استانبول بود، و مدتی با محمدامین رسول‌زاده سردبیر تبعید شدهٔ روزنامهٔ ایران نو هم‌منزل شد. در همین دوره، با اعضای جمعیت اتحاد و ترقی که طرفداران جدی تجدد و نوسازی بودند معاشرت داشت، با مورگان شوستر دیدار کرد و آشنا شد، و سفری نیز به فرانسه و انگلستان رفت و با سردار اسعد بختیاری و ادوارد براون دیدار کرد. در سفر دیگری، از استانبول به انگلستان رفت و حدود شش ماه در کتابخانه موزه بریتانیا به مطالعه و پژوهش پرداخت. در این بین، در انتخابات دورهٔ سوم مجلس غیاباً به وکالت بر گزیده شد، اما نمایندگی را نپذیرفت و به ایران باز نگشت. در اردیبهشت ۱۲۹۲ برابر با مه ۱۹۱۳، یک سال پیش از شروع جنگ جهانی اول از انگلستان راهی امریکا شد. حدود دو سال در امریکا اقامت داشت و در کتابخانه‌ای در نیویورک به فهرست‌نگاری کتابهای عربی، فارسی و ترکی اشتغال داشت.

با شروع جنگ جهانی اول، دورهٔ تازه‌ای در زندگی تقی‌زاده آغاز شد، و این بار او که تا آن زمان به دوستی با دولت انگلستان متهم بود، در چهرهٔ سازمان‌دهندهٔ اصلی فعالیتهای ضد انگلیسی میلیون ایرانی در حمایت از آلمان ظاهر شد. دولت آلمان که پس از امضای قرارداد ۱۹۰۷ بین روسیه و انگلستان، به طیفی از میلیون ایران نزدیک شده بود، جنگ را فرصت مناسبی برای بهره‌برداری از احساسات ضد روسی و انگلیسی ایرانیان می‌دانست. مأموران سیاسی آلمانی کوشیدند تا از راه برقراری ارتباط با شخصیتهای بلندپایهٔ ایرانی در داخل و خارج از کشور، آنها را با خود همراه گردانند. چنین بود که کنسول آلمان در نیویورک با تقی‌زاده تماس گرفت و او را به برلین دعوت کرد، و تقی‌زاده پس از نزدیک دو سال اقامت در آمریکا به هلند رفت و از آنجا در ۱۵ ژانویهٔ ۱۹۱۵م وارد آلمان شد.


تقی‌زاده در برلین تشکیلاتی به نام کمیتهٔ میلیون ایران را بنیاد نهاد که فعالیتهای ضد روسی و انگلیسی میلیون را سازماندهی می‌کرد. عده‌ای از شخصیتهای فرهنگی و سیاسی ایرانی مانند محمدعلی جمال‌زاده، محمد قزوینی و ابراهیم پورداود با این کمیته همکاری می‌کردند. همچنین حسینقلی نواب، سفیر ایران در برلین، که از دورهٔ مجلس اول در تهران با تقی‌زاده دوستی داشت با این جمع مساعدت می‌کرد. تقی‌زاده با تأسیس مجلهٔ کاوه در برلین گام مهم دیگری در راه گسترش فعالیت سیاسی ایرانیان در برابر انگلستان و روسیه برداشت. کاوه، نشریه‌ای سیاسی و فرهنگی بود که بودجهٔ آن را دولت آلمان تأمین می‌کرد، و مقالات آن تا حد زیادی صبغهٔ طرفداری از آلمان داشت.

تقی‌زاده در طول جنگ به مبارزه سیاسی، سازماندهی نیروها، روزنامه‌نگاری، مقاله‌نویسی و تماس و دیدار و گفتگو با اشخاص با نفوذ و مؤثر مشغول بود. چند سفر به اتریش و سویس و دانمارک و سوئد رفت، و در دانمارک موافقت پروفسور جورج براندس، نویسنده و منتقد دانمارکی، را به نگاشتن رساله‌ای در دفاع از ایران جلب کرد که حاصل آن اثری در وصف جنایتهای روسیه و انگلستان در ایران بود.

در این دوران با بسیاری از فعالان سوسیالیست و سوسیال دموکرات اروپا نیز ملاقات داشت، و در کنگرهٔ بین‌المللی سوسیالیستها در سوئد در تابستان ۱۳۳۵ق/۱۹۱۷م شرکت داشت و بیانیه‌ای با عنوان «دادخواهی ملت ایران» خطاب به اعضای کنگره منتشر کرد.

پس از پایان جنگ جهانی اول، تماسهای میان دولت ایران با او آغاز شد و از جانب دولت به چند مأموریت سیاسی رفت. در اردیبهشت ۱۳۰۱ (آوریل ۱۹۲۲) نخستین مأموریت رسمی سیاسی را پذیرفت و برای انعقاد معاهدهٔ تجاری ایران با روسیهٔ شوروی روانهٔ مسکو شد و پس از یک سال مذاکرات فشرده، سرانجام معاهده‌ای تجاری و اقتصادی در ۱۳ ماده در اردیبهشت ۱۳۰۲ (آوریل ۱۹۲۳) با کاراخان کمیسر روابط خارجی روسیه منعقد کرد و به برلین بازگشت. در مراجعت از مسکو به برلین با زنی آلمانی ازدواج کرد و نام او را عطیه گذاشت، همسری که تا پایان عمر تقی‌زاده همراه وفادار او بود.

در انتخابات دوره چهارم مجلس باز هم غیاباً به نمایندگی انتخاب شد، اما نپذیرفت و به ایران نیامد. در دولت مستوفی‌الممالک به وزارت خارجه انتخاب شد، اما این سمت را هم نپذیرفت . تقی‌زاده تا ۱۳۰۳ خورشیدی (۱۹۲۴)، جمعاً حدود نه سال در آلمان ماند و پس از پایان گرفتن جنگ، وقوع کودتای ۱۲۹۹ و انتخاب شدن به عنوان وکیل دوره پنجم مجلس شورای ملی، در تابستان ۱۳۰۳ وارد تهران شد.

تقی زاده، چون اکثر سیاستمداران ایرانی هم‌عصر خود که به نحوی طرفدار روسیه یا انگلستان یا آلمان بودند، گرایش عمیق به دوستی و طرفداری از آلمان داشت و ژرمانوفیل بود. گذشته از این او از اول کسانی است که گرایش آمریکایی را نیز ترویج کرد. تقی زاده در آذر ۱۳۰۰ خورشیدی (دسامبر ۱۹۲۱) در نامه ای به محمود افشار مینویسد:

...اگر مطلب عمده که به عقیده اینجانب کشیدن آمریکاییها به ایران و دست دادن آنها در ادارات است سر بگیرد، عن‌قریب کارها به جاده اصلاح می افتد. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید. امتیازات داد. مستشار های مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف از آنها آورد به مدارس آمریکایی تقویت کامل نمود...

و این درست در دورانی است که تقی زاده از آلمان های جنگ باخته ناامید گشته و روسیه نیز رمق دخالت در امور ایران را ندارد. در این دوران تنها انگلستان شدیداً در ایران فعال است و «یارگیری» میکند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
دوران جدید
تقی‌زاده در دوران جدید در ایران، از چپ‌گرایی آرمان‌خواهانهٔ سابق فاصله گرفت و به طرفداری از سردار سپه و اقدامات او در مسیر ایجاد امنیت عمومی و احیای وحدت ملی پرداخت. با این همه، زمانی که موضوع تغییر سلطنت در مجلس پنجم مطرح شد، در جلسهٔ تاریخی ۹ آبان ۱۳۰۴ به عنوان اولین مخالف سخن گفت و با سلطنت رضاخان به مخالفت برخاست و صریحاً اعلام داشت که «.... در مقابل خدا و ملت و مملکت و تاریخ خودمان و در مقابل نسلهای آتیهٔ این ملت می‌گویم که به عقیدهٔ بنده این ترتیب و این وضع مطابق ترتیب قانون اساسی نیست و صلاح این مملکت هم نیست»

مخالفت تقی‌زاده با سلطنت رضا شاه او را در کنار افرادی چون محمد مصدق و سید حسن مدرس قرار داد و رضا شاه پس از استقرار سلطنت خود منصبی به او نداد. تقی‌زاده در کنار مخالفان پرنفوذ رضا شاه، نامزد وکالت مجلس ششم شد، و از حوزهٔ انتخابیهٔ تهران وارد مجلس شد.اما پیش از افتتاح مجلس، توسط هیئت وزرا به عنوان مسئول غرفهٔ ایران در نمایشگاه فیلادلفیا (که به مناسبت یکصد و پنجاهمین سال استقلال آمریکا تشکیل شده بود) تعیین شد و به آمریکا رفت. در نوروز ۱۳۰۶ به تهران بازگشت و در جلسات مجلس ششم حضور یافت. اما پس از پایان دورهٔ مجلس ششم در مرداد ۱۳۰۷ رضا شاه تصمیم گرفت مجلس را کاملاً مطیع خود کند. بنابراین از انتخاب افرادی مانند مدرس، مصدق و تقی‌زاده جلوگیری کرد.

تقی‌زاده در عصر حکومت رضاشاه پهلوی به مناصب مهمی چون حکومت (استانداری)، وزیر مختاری، سفارت و وزارت رسید. در برنامه‌های اصلاحات رضاشاه از همکاران نزدیک او بود. او پس از دو سال خانه نشینی و بی کاری و تنگدستی، در ۱۳۰۷ به پیشنهاد تیمورتاش والی خراسان شد و در ۱۳۰۸ با سمت وزیرمختاری به لندن رفت و در فروردین ۱۳۰۹ با عنوان وزیر طرق و شوارع به کابینه مخبرالسلطنه هدایت راه یافت . در مرداد همان سال به وزارت مالیه، در عین کفالت وزارت طرق و شوارع، منصوب شد. تقی‌زاده در این سمت همه توانایی خود را در راه نظم و ترتیب دادن به امور مالی کشور، سازماندهی صحیح و قانونمندی به کار گرفت، اما در همین سمت بود که در الغای قرارداد دارسی و تجدید آن با شرایطی خلاف منافع کشور مشارکت کرد و طوفانی از لعن و ناسزا و اتهام را، که تا پایان عمر او ادامه داشت، بر ضد خود به پا کرد. مذاکره برای انعقاد قرارداد جدید را، که به مدت چند هفته با نمایندگان انگلستان جریان داشت، محمدعلی فروغی، علی‌اکبر داور، حسین علا، تقی‌زاده و مخبرالسلطنه انجام می‌دادند. تقی‌زاده تمدید قرارداد را اشتباه بزرگ رضاشاه دانسته و خود را در این ماجرا نه موجد، نه مبتکر، نه عاقد، بلکه به عبارت خودش «آلت فعل» دانسته‌است. تقی‌زاده که با پذیرفتن مناصب عالی در حکومت رضاشاه، از صف مبارزان مشروطیت و آزادی خواهان بیرون رفته بود، پس از تجدید قرارداد نفت بیشتر به سیاستمداری وابسته شهرت یافت . در جریان مقدمات نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران، که نام تقی‌زاده باز بر سر زبانها افتاد، سنگین‌ترین اتهامات متوجه او بود. هر چند اظهارات انتقادآمیز تقی‌زاده در باره نامطلوب بودن شرایط تمدید قرارداد، در دعاوی ایران علیه انگلستان کراراً مورداستفاده نمایندگان دولت قرار گرفت. تقی‌زاده مدتی پس از انعقاد قرارداد جدید نفت، از وزارت کناره گرفت و به روایتی برکنار شد.

در ۱۳۱۳ تقی‌زاده با سمت وزیرمختاری به فرانسه رفت. در همان سال ظاهراً از وی خواسته شد که جلو مطالب تند در باره رضاشاه را در مطبوعات فرانسه بگیرد و پاسخی که تقی‌زاده در باره آزادی قلم و مطبوعات در فرانسه داد، مقبول شاه نیفتاد. در همان ایام مقاله‌ای از تقی‌زاده در مجله تعلیم و تربیت انتشار یافت که در آن با مصوبات شورایی به نام اصلاح فرهنگ در وزارت جنگ مخالفت شده بود. این مقاله ظاهراً خشم و غضب شاه را بر انگیخت و او را از کار برکنار کردند و به ایران فرا خواندند. تقی‌زاده خطر را احساس کرد و به ایران باز نگشت و از پاریس به برلین رفت . بیش از یک سال در آن شهر بود و در پاییز ۱۳۱۴ خورشیدی (۱۹۳۵) در مجمع بین‌المللی خاورشناسان در رم شرکت کرد. در لندن و کیمبریج شش سال به تدریس و تحقیق مشغول بود و به دور از غوغای سیاست، پربارترین سالهای عمر علمی و تحقیقی خود را گذراند. بخشی از تحقیقات عمیق علمی و فرهنگی او محصول فراغت عمر همین سالهاست . او تا پایان حکومت رضاشاه به ایران نیامد.

جنگ جهانی دوم، سقوط رضاشاه، اشغال ایران، تغییر فضای سیاسی کشور، تشکیل کابینه محمدعلی فروغی و بر سر کار آمدن دوستان تقی‌زاده، دوباره او را از عالم علم و تحقیق به دنیای سیاست باز گردانید. در ۵ آبان ۱۳۲۰ به سمت سفارت ایران در لندن منصوب شد. در مقام رئیس هیئت ایرانی در سازمان ملل، دعاوی ایران را علیه تجاوز و اشغال روسیه شوروی در شورای امنیت طرح و از آن دفاع کرد. در ۱۳۲۳ به مقام سفارت کبرا ارتقا یافت. در ۱۳۲۶ به عنوان نماینده مردم تبریز در مجلس پانزدهم انتخاب شد؛ این سمت را پذیرفت و پس از حدود چهارده سال به ایران باز گشت . تقی‌زاده به فضا و محیطی وارد شد که بکلی تغییر کرده بود. جو سیاسی پرتنش و خصومت آمیز بود، جناحهای افراطی چپ و راست در برابر هم صف آرایی کرده بودند. در مجلس آماج انتقادهای شدید قرار گرفت و به لحاظ مشارکت در تمدید قرارداد نفت، در نطقهای جنجال بر انگیز نمایندگان مخالف، به خیانت به کشور و عاملیت انگلیس و تبانی به زیان کشور متهم گردید. در هر حال، او نه نماینده موفقی بود و نه دیگر خارج از جمع و محفل یاران و دوستان، نفوذ و تأثیر گذشته را داشت .

در ۱۳۲۸ در نخستین انتخابات مجلس سنا، به عنوان یکی از سناتورهای تهران انتخاب شد. بار دوم سناتور تبریز شد و تا ۱۳۴۶ که به سبب کهولت از کارها کناره گرفت، سناتور بود. مدت شش سال، که بخشی از آن مصادف با سالهای بحرانی نهضت ملی شدن صنعت نفت بود، ریاست مجلس سنا را به عهده داشت . با آنکه مناسبات شخصی او و دکتر مصدق پس از مجلس پنجم تیره شده بود، در برابر دولت ملی گرا و سیاستهای ضدانگلیسی دکتر مصدق روشی محتاطانه، دوراندیشانه و گاه نیز تا حدودی تعدیل کننده تصمیمات مجلس شورای ملی، در پیش گرفت . خود تقی‌زاده و شماری از سناتورها، در برابر فشارهای سیاسی مخالفان دکتر مصدق، از وی حمایت کردند. او در سالهای پایانی عمر، توان حرکت را از دست داد و دچار فلج پا شد و در برخی مجامع با صندلی چرخدار ظاهر می‌شد. در ۸ بهمن ۱۳۴۸، در انزوا در ۹۲ سالگی درگذشت . جنازه او از مسجد سپهسالار تشییع و از برابر ساختمان مجلس شورا عبور داده شد و در مقبره ظهیرالدوله دفن گردید.



کارنامه فرهنگی، اجتماعی و ارزیابی اندیشه‌های او
فعالیتهای علمی و فرهنگی . کارهای علمی - فرهنگی تقی‌زاده طیف گسترده و متنوعی را در بر می‌گیرد: تحقیق، تألیف، روزنامه نگاری، تدریس، کتاب‌شناسی، ایراد خطابه و سخنرانی، پشتیبانی از فعالیتهای علمی - فرهنگی به لحاظ مقام و موقعیت سیاسی، مشارکت در تأسیس و سازماندهی نهادهای علمی و فرهنگی و مشاوره و رایزنی در این زمینه‌ها. صورت تفکیکی از آثار او در یادنامه تقی‌زاده آمده‌است. بخش عمده‌ای از نوشته‌ها و یادداشتهای تقی‌زاده، اعم از نوشته‌های فارسی و خارجی به کوشش ایرج افشار به چاپ رسیده و مجتبی مینوی که از دوستداران تقی‌زاده بود، طی مقاله مفصلی کتابهای عمده، سلسله خطابه‌ها و مقالات مهم وی را معرفی و بررسی کرده‌است.

از آثار تحقیقی تقی‌زاده، پژوهش در باره گاه‌شماری و تاریخ تقویم و نجوم در ایران، تاریخ برخی مذاهب کهن در ایران و از جمله آیین مانی، تاریخ عرب جاهلی مقارن با ظهور اسلام و تتبعات در باره فردوسی و ناصرخسرو اهمیت بیشتری دارد و با توجه صاحب نظران روبروست. از نظر خاورشناسان غربی، که به ارزش و اهمیت تحقیقات دانشمندان ایرانی با شکاکیت و احتیاط توجه داشته‌اند، محمد قزوینی و سیدحسن تقی‌زاده جایگاه علمی متمایزی دارند. تقی‌زاده در دانشگاه کیمبریج انگلستان، مدت کوتاهی در دانشگاه کلمبیای امریکا و مدت نسبتاً مدیدی در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی) دانشگاه تهران به تدریس مواد درسی زبان فارسی، تاریخ و فرهنگ ایران، تاریخ عرب در اوایل ظهور اسلام، تاریخ ادیان ملل قدیم و تاریخ علوم اسلامی اشتغال داشت . متن خطابه‌های درسی او ضمن آثار وی منتشر شده‌است .

تقی‌زاده در عرصه اندیشه، به‌ویژه در دیدگاههایش در باره فرهنگ و تمدن غرب، با مخالفتهای بسیار شدید و مخالفانی جدی، تقریباً از همه سو، روبروست. موضع او در باره فرهنگ و تمدن غرب، تغییر خط فارسی به لاتینی، نخست بسیار تندروانه و نسنجیده بود. بعدها رسماً استغفار کرد و نگرش گذشته خود را، به تندروی ایام جوانی و اشتیاق وافر به اصلاح و پیشرفت کشور نسبت داد. نخست می‌پنداشت که صنعتی شدن کشور، پیشرفت علمی، آزادی سیاسی و عقیده، رشد فرهنگی و آموزشی، از راه «اخذ بلاشرط آداب و عادات فرنگ» و دستور عمل قراردادن این شعار او که میسر است که: «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس» میسر است. تقی‌زاده با ساده‌انگاری، و بی آنکه از نظریات و فرضیات علمی در باره تغییر خط مطلع باشد، می‌پنداشت که تغییر خط فارسی به لاتینی سوادآموزی را تسهیل می‌کند و راه را برای تحول فرهنگی کشور هموار می‌سازد. او بعدها به خطای خود پی برد و بارها و بارها با شهامت و صراحت، روش گذشته‌اش را نکوهش و دیدگاههای خود را تعدیل و تصحیح کرد. در خطابه معروف باشگاه مهرگان گفت : «این جانب در تحریض و تشویق، اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را در چهل سال قبل بی‌پروا انداختم»

تقی‌زاده حدوداً از دوره میانه سالی، که با احتیاط و وسواس از افراط و تفریط پرهیز می‌کرد، مدافع و مروج حفظ و تقویت مبانی فرهنگ ملی، زبان فارسی، بنیادهای وحدت فرهنگی - ملی، تاریخی، اخلاق متکی بر مبانی مذهبی و خردگرایی اعتدالی بود. در عصر پهلوی اول، در فعالیتهای فرهنگی بسیاری شرکت داشت؛ در کمیسیون معارف، هیئت مؤسس انجمن آثار ملی، شیر و خورشید سرخ ایران، کنگره خاورشناسان در کیمبریج، کنگره ابن سینا در بغداد، کنگره خاورشناسان در مونیخ عضویت داشت، و ریاست کنگره ایران‌شناسان در تهران به عهده او بود و اصولاً در بر پایی کنگره‌های ایران‌شناسی بسیار فعال و مؤثر بود. در عصر پهلوی دوم، از جمله در این نهادهای علمی و فرهنگی عضو بود: شورای عالی فرهنگ و هنر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی (با سمت رئیس )، فرهنگستان ایران (با سمت رئیس )، کتابخانه مجلس شورای ملی (عضو مؤسس ). او بانی مهمترین مجموعه منابع مطالعات ایرانی (در کتابخانه مجلس سنا) بود و از افراد مؤثر در تأسیس چاپخانه افست، نشر متن کتیبه‌های ایرانی، ترجمه دائرةالمعارف اسلام (طرح ناتمام) و نشر نخستین کتاب‌شناسیها و فهرستهای منظم به فارسی به شمار می‌آید. در سیاستگذاری و برنامه ریزی و سازماندهی فرهنگی طرف مشورت بسیاری از دولتمردان و سازمانهای دولتی بود.

عده‌ای یکی از علل تأثیر و نفوذ او را در سازمانهای علمی - فرهنگی عصر پهلوی، وابستگی به تشکیلات فراماسونری و پیوندهای نزدیک میان اعضای تشکیلات دانسته‌اند. در منابعی که در خصوص تشکیلات فراماسونری در ایران انتشار یافته‌است، تقی‌زاده را دارای مقام استادی اعظم و از مؤثرترین اعضا شمرده‌اند.کسانی که تقی‌زاده را از نزدیک و خوب می‌شناختند، همگی او را مردی تیزهوش، منظم، وظیفه شناس، آداب دان، اخلاقی، صحیح‌العمل، محجوب، منزوی، دارای قدرت شدید جذب و تأثیر، کاشف لیاقتها و حامی و مشوق استعدادها خوانده‌اند.



اطلاعات کلی
پادشاه محمدرضا پهلوی
قبلی حکیم‌الملک
بعدی محسن صدر
سفیر ایران در انگلستان
مشغول به کار
تاریخ انتصاب
۵ آبان ۱۳۲۰
سفیر ایران در فرانسه
نماینده دوره پانزدهم مجلس شورای ملی
مشغول به کار
تاریخ انتصاب
۱۳۲۶
حوزه انتخاباتی تبریز
اطلاعات شخصی
تولد سیدحسن تقی‌زاده
۵ مهر ۱۲۵۷
تبریز، ایران
مرگ ۸ بهمن ۱۳۴۸ (۹۱ سال)
تهران، ایران
ملیت ایران
همسر(ان) (عطیه) آلمانی
محل اقامت گورستان ظهیرالدوله
پیشه ، سیاستمدار
دین اسلام شیعه



تقی زاده در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در جامه روحانی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
احمد کسروی


سید احمد حکم‌آبادی که بعدها نام خانوادگی کَسرَوی را برگزید، تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند ایرانی بود. که به عنوان استاد ملی گرای حقوق در دانشگاه تهران تدریس می کرد. او در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۲۴ و در سن ۵۷ سالگی، در اتاق بازپرسی ساختمان کاخ دادگستری تهران به ضرب «گلوله و ۲۷ ضربه چاقو» توسط گروه اسلام‌گرای «فدائیان اسلام» ترور شد. احمد کسروی در حوزه‌های مختلفی هم‌چون تاریخ، زبان‌شناسی، ادبیات، علوم دینی، روزنامه‌نگاری، وکالت، قضاوت و سیاست فعالیت داشت. وی بنیان‌گذار جنبشی سیاسی-اجتماعی با هدف ساختن یک «هویت ایرانیِ سکولار» در جامعه ایران، موسوم به جنبش «پاک‌دینی» بود که در دوره‌ای از حکومت پهلوی شکل گرفت.

احمد کسروی خواستار مبارزه با «واپس‌ماندگی فکری و علمی» و روشن‌گری در تمامی وجوه زندگانی بود وی با انتقاد از «اوضاع زندگی، خرافه‌گرایی و آداب اجتماعی» مردم ایران، خواستار «پالایش زبان فارسی» از هر گونه واژه عربی و سره‌نویسی در زبان فارسی بود. موضع‌گیری‌های احمد کسروی در برابر کیش‌های رایج و نهادهای مذهبی و اخلاقی و مسلک‌ها و ارزش‌های سنتی و فرهنگی و تاختن او به تعصبات دینی و فرهنگی، از مذهب تشیع و بهائیت گرفته تا شعرهای حافظ و سعدی، از جمله مواردی بود که مخالفت‌های بسیاری را علیه او برانگیخت.

آثار احمد کسروی بالغ بر ۷۰ جلد کتاب به زبان‌های فارسی و عربی می‌شوند. از مهم‌ترین آثار کسروی می‌توان به دو کتاب تاریخ مشروطهٔ ایران و تاریخ هجده‌سالهٔ آذربایجان اشاره کرد که از مهم‌ترین آثار مربوط به تاریخ جنبش مشروطه‌خواهی ایران می‌شوند و تا به امروز «مرجع اصلی» محققان پیرامون جنبش مشروطیت ایران بوده است. آذری یا زبان باستان آذربایجان، برای نخستین‌بار این نظریّه را مطرح کرد که زبان تاریخی منطقهٔ آذربایجان قبل از رایج‌شدن زبان ترکی آذربایجانی که مورخان از آن به نام «آذری» یاد کرده‌اند، زبانی از خانوادهٔ زبان‌های ایرانی بوده‌است. این نظریه هنوز مخالفانی میان قوم‌گرایان دارد، اما در نزد زبان‌شناسان دنیا به صورت عام پذیرفته شده‌است.




نام و تبار
در روز چهارشنبه، ۸ مهر ۱۲۶۹ خورشیدی، سید احمد کسروی تبریزی در خانواده ای مذهبی و معتقد به مذهب شیعه در هکماوار (حکم‌آباد) تبریز به دنیا آمد. نیاکانش همه ملا و پیش‌نماز بودند. پدرش «میرقاسم» از ملایی کناره‌گرفته و به بازرگانی پرداخته بود. مادرش «خدیجه‌خانم»، زنی بی‌سواد اما روشن‌اندیش از یک خانواده کشاورز بود.خانواده احمد کسروی در حکم‌آباد مسجدی به نام پدربزرگ کسروی به نام «میراحمد» داشته‌اند.

پدر کسروی آرزو داشته تا دارای پسری گردد که جای پدربزرگش را در مسجد خانوادگی‌شان بگیرد و از این‌رو هر پسری را که از او زاییده می‌شد را به نام پدرش، «میراحمد» می‌نامد، ولی پسرهای او یکی‌یکی پس از زایش می‌میرند تا اینکه «احمد کسروی» زاده می‌شود. او چهارمین پسری بوده که حاجی میرقاسم، «میراحمد» نام‌می‌نهد.
در شب سه‌شنبه، ۱۱ دی ۱۲۸۱ خورشیدی، «میرقاسم» پدر احمد کسروی می‌میرد و احمد که در آن زمان دوازده سال بیشتر نداشت، ناچار می‌شود تا درس را کنار نهد و برای تامین مخارج خانواده به اداره کارگاه قالی‌بافی پدرش بپردازد.

احمد کسروی در سال ۱۲۸۹ خورشیدی و در سن ۲۰ سالگی به اصرار و اجبار خانواده به لباس روحانیون شیعه درآمد و بر منبر مسجد آبا و اجدادی‌اش نشست. ولی پس از آن‌که به گناه هواداری از جنبش مشروطه مورد ناسزاگویی ملایان قرار گرفت و به قول خودش «پی به احوال آخوندهای ریاکار برد» در سال ۱۲۹۱ خورشیدی عبا و عمامهاش را کنار می‌گذارد و از لباس روحانیون خارج می‌شود.





سال‌های آغازین زندگی
کسروی در روز چهارشنبه ۸ مهر سال ۱۲۶۹ خورشیدی(برابر با ۱۴ صفر ۱۳۰۸ (قمری)) در محله هکماوار یا حکماوار یا حکم‌آباد در شهر تبریز زاده شد. خانواده‌اش او را که نخستین پسر خاندانشان بود ارج می‌گذاردند. مادرش او را از بازی کردن و آمیزش با دیگر همسالان بازمی‌داشته‌است. به گفته خود کسروی از پنج سالگی سر او را برپایه آیین آن زمان می‌تراشیده‌اند که او از این کار بسیار آزرده‌می‌شده‌است. وی را از شش سالگی به مکتبی در هکماوار فرستادند، آخوند آن مکتب ملا بخشعلی نام‌داشته و به گفته کسروی از زبان فارسی چیز چندانی نمی‌دانسته و چون دندان نداشته گفتارش به خوبی به گوش نمی‌رسیده‌است. با این همه کسروی درآموختن در سنجش با همسالانش پیشتاز بوده و بسیاری چیزها را با کوشش خود و یاری خانواده‌اش آموخت. در ۱۲ سالگی پدرش درگذشت و (بعد از دو سال کار قالیبافی) دوباره به مدرسه دینی بازگشت و طبق وصیت پدر آنرا ادامه داد. حاجی میرمحسن آقا که شوهر عمه و قیم خانواده کسروی بود وی را به مدرسه طالبیه فرستاد. در آن مدرسه نخست کسروی در مکتب مردی به نام ملا حسن به درس خواندن پرداخت. کسروی نخستین بار در همین مدرسه طالبیه با شیخ محمد خیابانی که درس هیئت بطلمیوسی می‌گفت آشناشد.

در ۱۲۸۵ (برابر با ۱۳۲۴ (قمری)) و هم‌زمان با آغاز این جنبش در تبریز کسروی نخستین بار با نام مشروطه برخوردکرد و به گفته خود از همان آغاز به مشروطه دل‌بست. در همین هنگام ملای جوانی در هکماوار به دامادی میرمحسن آقا -قیم خانواده کسروی- درآمده و میرمحسن هم مسجد نیای کسروی را بدو سپرده بود و کسروی را نیز وادار کرده‌بود که از او درس آموزد. ولی کار ان دو به دشمنی کشیده‌بود. گرایش کسروی به مشروطه و مخالفت این روحانی و میرمحسن‌آقا با مشروطه نیز دشمنی ایشان را بیشتر می‌کرد. از این رو کسروی از آموختن از وی دست کشید و در نتیجه قیم خانواده او هم از کسروی رنجید و برخوردش را با او عوض‌کرد.

در ۱۲۸۷(برابر با ۱۳۲۶ (قمری)) محمدعلی شاه قاجار مجلس را به توپ بست. در این هنگام حاجی میرزا حسن مجتهد با گروهی از هم‌اندیشانش در دوچی انجمن اسلامیه را پدید آوردند و کسروی که در این زمان هنوز طلبه بود بیننده این رخدادها بود. پس از آن چهار ماه تبریز دچار درگیری و خونریزی بود که هوده‌اش برچیده‌شدن اسلامیه بود. کسروی که در این زمان هفده‌ساله بود به ناچار خانه‌نشین شد و به خواندن کتاب پرداخت. در این زمان بیشتر مردمان هکماوار و همچنین خانواده کسروی دشمن مشروطه بودند و کسروی که به مشروطه دلبستگی پیداکرده بود به ناچار دلبستگی خود را پنهان می‌داشت. در این میان رخدادهای تبریز را دنبال می‌کرد تا اینکه تبریز رو به آرامش برداشت و کسروی دوباره به درس‌خواندن پرداخت. پس از دو سال درس خواندن سرانجام وی به درجه روحانیت رسید.

در تابستان ۱۲۸۹ (۱۳۲۸ (قمری)) کسروی به بیماری تیفوس دچارشد. براثر این بیماری کسروی گرفتار یک ناتوانی پیوسته‌ای شد که همواره با بود، کمخون شد و چشم‌هایش کمسوگردید و دندان‌هایش رو به پوسیدن‌گذاشت، موهایش اندک‌اندک سپید شد و به بدگواری(سوء هاضمه) دچارشد.

پس از رهایی از بیماری خویشانش و اهل محل به گفته خودش به زور وی را به مسجدنیاییش بردند تا روحانی آنجا شود و برپایه گفته‌های خود کسروی از پیشه روحانیت و به منبر رفتن همواره دچار شرمندگی بود و در اندیشه جستن کاری دیگر. از سوی دیگر روحانی رقیب که داماد قیم او میرمحسن بود نیز بر ضد کسروی تبلیغ می‌کرد و وی را مشروطه‌چی می‌خواند تا مردم را از گرد او بپراکند. در این زمان کسروی دو برادر کوچکش را به دبستان نجات فرستاد که این کار نیز از دید مردم آن زمان کاری پسندیده‌نبود چه که برادر ان او نیز مانند دیگر سیدها دستار به سر نمی‌بستند و شال سبز هم نمی‌پوشیدند. کسروی نیز پوششی نه به مانند دیگر روحانیون برگزیده‌بود، ریشش را می‌تراشید، کفش پاشنه‌بلند و جوراب ماشین‌باف می‌پوشید، عمامه کوچک به سر می‌گذاشت، شالش را سفت می‌بست و عینک به چشم می‌زد که همه اینها را دلیل فرنگی‌پرستی او می‌شمردند. از این گذشته روضه نمی‌خواند و روضه‌خوانان را نقد می‌کرد و به گفته خود تنها به کارهایی چون خواندن خطبه عقد می‌پرداخت. از این زمان خود اداره خانواده‌اش را به دست گرفت ولی دچار تنگدستی‌شد. در این هنگام به از برکردن قرآن پرداخت و کوشید تا معنای آیه‌های قرآن را نیز بیاموزد.





آشنایی با دانش‌های روز
در ۱۲۹۰، محمدعلی شاه قاجار به هوای بازپس‌گیری تاج‌وتخت به ایران برگشت و در اینجا و آنجای کشور میان مشروطه‌خواهان و هواخواهان شاه پیشین درگیری و جنگ برخاست، تبریز نیز از آشوب در امان نبود. در این زمان کسروی به گفته خود کمتر از هکماوار بیرون‌می‌رفت. در تابستان همان سال ستاره دنباله‌دار هالی هم پدیدارشد. کسروی با شور بسیار شب‌ها به بام خانه می‌رفت و این ستاره را می‌نگریست و به گفته خودش این ستاره و کنجکاوی برای دانستن رازش بود که کسروی را به دانش‌های روز آن زمان رهنمون‌شد. روزی یک شماره از ماهنامه عربی مصری المقتطف به دست کسروی افتاد که گفتاری درباره هالی در آن بود. این‌چنین با دانش نوین ستاره‌شناسی آشناشد و به جستجوی کتاب‌هایی درباره دانش‌های اروپایی چون فیزیک و شیمی پرداخت. درباره ستاره‌شناسی کتاب هیئت طالبوف را یافته و خواند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
کنار گذاشتن پیشه روحانیت
در ۲۹ آذر ۱۲۹۰ روس‌ها با مجاهدان در تبریز درگیرشدند. کسروی اگرچه در هکماوار از درگیری دور بود، ولی این درگیری و پایداری ایرانیان بر او اثرگذارد و چون محرم هم آغازشده‌بود بر منبر مردمان را می‌شوراند. کسروی به این هم بسنده‌نکرده و کوشید با چندتنی تفنگ فراهم‌کرده به جنگجویان بپیوندند. ولی جنگ چهار روز بیشتر به درازا نکشید و مجاهدان از شهر بیرون‌رفتند و روس‌ها بر تبریز چیره‌شدند و صمد خان از دشمنان دیرین مشروطه را بر شهر گماردند. روحانیون مخالف مشروطه و پیروانشان هم خشونت سختی را به مشروطه خواهان رواداشتند. کسروی نیز ناچارشد با فشار حاجی میر محسن آقا قیم خانواده‌شان در باغ امیر به دیدار صمدخان برود. با این همه برای آن چند روزی که او به منبررفته بود روحانیون تکفیرش کردند و روحانی هم که در هکماوار هماورد او بود اوباش را می‌انگیزاند تا به او آسیب بزنند و سرانجام هم مردم اندک‌اندک از گرد منبر او پراکنده‌شدند و او اینگونه از روحانی کناره‌گرفت و به گفته خود زنجیر روحانیت از گردنش برداشته‌شد.

از این پس کسروی چندی خانه‌نشین‌بود و به خواندن کتاب‌های گوناگون می‌پرداخت و با دانش‌های روز آشنا می‌شد و کم‌کم دوستانی هم از میان آزادی‌خواهان یافت. یکی از کتاب‌هایی که به گفته کسروی خواندنش تکانی بر او آورد کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ بود.



پس از ملایی
کسروی از راه مغازه‌ای که از آن کتاب می‌خرید با چند تن از آزادیخواهان آشناشد که یکی از آنان خیابانی بود که پس از بسته شدن مجلس به قفقاز و از آنجا به تبریز آمده‌بود و اینچنین میان ایشان دوستی پدیدآمد. همچنین با رضا سلطانزاده آشناشد که این دوستی پایداری بود و تا سال‌های واپسین زندگی کسروی نیز برپابود.

در این هنگام کسروی با دخترعمه خود-دختر بزرگ خانواده‌شان میرمحسن آقا- پیمان زناشویی بست. ولی در این هنگام آزارهایی از روحانیون می‌دید و او را به فرنگی‌پرستی و ناباوری به دین متهم‌می‌کردند. از سوی دیگر چون کاری نداشت دچار تنگدستی‌شد، به ناچار به فروش کتاب‌هایش دست زد و البته از دوستان دیرینه پدرش یاری‌می‌گرفت. به کسروی پیشنهادشد به جوراب‌بافی بپردازد پس یک ماشین جوراب‌بافی خرید، ولی ماشین ناسالم بود و کسروی آن را پس داد، با این همه فروشنده پیش پرداخت وی را بازنگرداند. ماشین دیگر خرید ولی این یکی هم دچار مشکل‌شد و او آن را باخت.

کسروی که در فراهم‌اوردن پیشه‌ای ناکام‌مانده‌بود و کتاب‌هایش را نیز فروخته بود بسیار افسرده‌شد. دلبستگی او به سه رشته ریاضی، تاریخ و زبان عربی بود و او زمانش را به آموختن و خواندن این‌ها می‌گذراند. در این زمان برای مجله‌ای به نام العرفان که در صیدا به چاپ می‌رسید گفتاری به عربی نوشت و فرستاد که این نشریه بی کم‌وکاست به چاپ‌رساند.



مدرسه آمریکایی
در تابستان ۱۲۹۳(۱۳۳۲ (قمری)) جنگ جهانی یکم در اروپا آغازشد. در این زمان عثمانی تا تبریز پیشروی کرد و روسیه را پس زد، ولی چندی نگذشت که شکست‌خورد و پس نشست. اینچنین آذربایجان میدان جنگ دولت‌های درگیر در جنگ شده‌بود.

در ۱۲۹۴(۱۳۳۳ (قمری)) کسروی در پی دانش‌های نوین خود را نیازمند آموختن زبانی اروپایی دید. نخست کوشید فرانسوی بیاموزد ولی دانست که بی‌آموزگار نمی‌تواند. پس خواست به مدرسه آمریکایی تبریز به نام «مموریال اسکول» برود از این‌رو به نزد مستر چسپ مدیر آن مدرسه رفت و خواهش خود بازگفت. چسپ بالا بودن سال کسروی را منعی بر شاگردی او در آن مدرسه دانسته و بدو پیشنهادکرده‌بود که در جایگاه آموزگاری بدانجا برود و روزی دو ساعت هم خود به آموختن بپردازد، کسروی هم که از بیکاری رنج‌می برده آن پیشنهاد را می‌پذیرد و به آموزاندن درس عربی به شاگردها پرداخته و خود نیز به آموختن زبان انگلیسی پرداخت. در همان ماه‌های نخست بود که خودآموزی درباره اسپرانتو یافت و بدان زبان دلبسته‌شد. همچنین روشی را برای آموزاندن عربی به شاگردان برگزید. سپس کتابی دربردارنده این متد به نام النجمةالدریة نگاشت که تا چندی در دبیرستان‌های تبریز آموزانده‌می‌شد. در مدرسه آمریکایی سه تیره مسیحی(ارمنی و آشوری)، مسلمان و گورانی(یا علی‌اللهی) بودند که میان مسیحیان و مسلمانان درگیری بود و کسروی نیز از این درگیری آسوده‌نماند. برخی از مسئولان مسلمان آنجا نیز با وی دشمنی می‌نمودند. با این همه کسروی چسپ را مرد درستی می‌خواند که از پی‌ورزی دینی به دور بود.

میان سال‌های ۱۲۹۴ و ۱۲۹۵ کسروی که با تاریخ و باورهای بهایی آشنا بود با مبلغان این دین بحث‌هایی داشت.

در این زمان نیز کسروی به گفته خود از آزار ملایانی که رفتن به مدرسه آمریکایی را برای خواندن درس بابی می‌دانستند آزارها می‌دید.




رفتن به قفقاز
در بازه زمانی بسته‌شدن مدرسه در ۱۱ تیر۱۲۹۵(۱ رمضان۱۳۳۴ (قمری)) کسروی برای یافتن کاری و نیز به دست آوردن تندرستی(پزشکان برای بهبودی بیشتر بدو پیشنهاد سفر داده بودند) وامی از آشنایان گرفت و با راه‌آهن راهی قفقاز شد. در این سفر کسروی کوشید تا زبان روسی را بیاموزد. به تفلیس رفت و پس از دو روز راهی باکو شد. در باکو کاری نیافت پس سوار کشتی شده به عشق‌آباد رهسپارشد. آنگاه به مشهد رفت و پس از یکماه از آن راهی که آمده‌بود به باکو بازگشت و چون دوباره کاری نیافت باز به تفلیس رفت. در تفلیس با آزادی‌خواهانی آشنا شد و همچنین از آن شهر و مردمانش خوشش آمد پس چندی در آن سامان ماندگار شد. در آنجا با گیاه‌شناسی آشناشد. با این همه کاری در آنجا نیافت. پس در نیمه مهرماه به انگیزه نامه مادرش و فراخوان مستر چسپ مدیر مدرسه به تبریز بازگشت.



رها کردن مدرسه آمریکایی
در بازگشت دشمنی میان مسلمانان و ارمنیان بیشترشده و کسروی هم برخوردهای لفظی‌ای با آنان داشت تا اینکه یک روز هنگام برون‌شُد از مدرسه چند دانش‌آموز ارمنی وی را دنبال کرده و عبایش را کشیده و برده‌بودند. این کار به اعتصاب مسلمانان در مدرسه انجامید و اگرچه با پا درمیانی مدیر دانش‌آموزان از وی پوزش خواستند ولی کسروی که رنجیده‌بود دیگر به مدرسه نرفت.



پیوستن به دموکرات‌ها و رویدادهای پس از فروپاشی رژیم تزاری روسیه
پس از بیکاری کسروی کتاب النجمةالدریة را در زمان آزادی که به دست آورده بود نگاشت که از این کتاب بالاتر یادشده‌است. با چاپ این کتاب با اداره فرهنگ آذربایجان آشنایی یافت. در این هنگام سال ۱۲۹۶(۱۳۳۵ (قمری)) بود که نیکولای دوم واپسین تزار روسیه سرنگون‌شد. این سرنگونی بر روزگار آن زمان ایران و به ویژه تبریز که روس‌ها درآنجا نفوذ داشتند اثرگذار بود. در این میان خیابانی دست به بازگشایی حزب دموکرات در آذربایجان زد. در این هنگام به گفته کسروی برخی از مشروطه‌خواهان که در شش سال گذشته از دیگران آزارهای بسیاری دیده بودند سر به کینه‌جویی برداشتند که کسروی می‌کوشید آن‌ها را آرام نگه‌دارد و به چند تن از دشمنان دیروزش نیز پناه داده‌بود. در این هنگام بود که دبیرستان‌ها باز می‌شد و کسروی را برای آموزش عربی در دبیرستان خواندند. در این هنگام بود که کسروی به دموکرات‌ها پیوست.

در این هنگام در تبریز بیماری وبا پخش شد و کسروی هم دچار این بیماری‌شد. در همین زمان تبریز دچار خشکسالی نیز شد. در این هنگام دولت به مردم آرد می‌داد و دموکرات‌ها نیز میانجی پخش آرد میان مردم بودند. کسروی هم در هکماوار در این کار به کوشش پرداخت.

در این زمان در روسیه کمونیست‌ها بر سر کار آمده‌بودند. در ایران هم آشوب به پا بود، به ویژه در آذربایجان روس‌های در حال پس‌نشینی دست به تاراج و ویرانی شهرهایی چون خوی زدند. در ارومیه و سلماس هم شورش آسوری‌ها خونریزی‌ها پدیدآورد. با آمدن زمستان دولت که به بی‌چیزان نان می‌داد خود دچار گرفتاری‌شد و از جیره ایشان کاست. آنگاه بیماری‌های تیفوس و تیفوئید هم در تبریز گسترش یافت و کشته‌های بسیاری به‌جای‌گذارد. در این میان یکی از برادران و نیز خواهرزاده کسروی نیز دچار بیماری شدند ولی بهبود یافتند ولی چون مادر کسروی خدیجه خانم به تیفوس دچارشد بهبود نیافت و درگذشت. این رویداد کسروی را آزرد و به گفته خود پس از مرگ پدرش غمبارترین رخداد زندگیش بود.

در ۱۲۹۷ سپاهیان عثمانی به آذربایجان ریختند و جای روس‌ها را گرفتند. اینان به دموکرات‌ها بدبین بودند پس خیابانی و چند تن از یارانش را گرفتند و از تبریز بیرون‌راندند. عثمانی‌ها در تبریز باهمادی را به نام اتحاد اسلام پدیدآوردند که گروهی از تبریزیان و نیز دموکرات‌ها بدان پیوستند ولی کسروی بدان‌ها نپیوست. در این هنگام کسروی که در هکماوار دشمنان چندی داشت بهتر دید که جای زندگیش را عوض‌کند، پس به لیلاوا که در آن زمان یکی از بهترین کوی‌ها تبریز بود کوچید. در این زمان میرزا تقی‌خان نامی از یاران خیابانی به همدستی عثمانیان روزنامه‌ای به زبان ترکی به نام آذرآبادگان پایه‌ریزی کرده و در آن به تبلیغ پانترکیسم پرداخته‌بود. با این همه چون جنگ جهانی یکم به شکست متحدین انجامیده‌بود در مهرماه همان سال سپاهیان عثمانی تبریز را رهاکردند و رفتند و اتحاد اسلام نیز فروپاشید. پس کسروی و دیگر دموکرات‌ها به بازسازی سازمان خود پرداختند و کسانی را که با عثمانیان همکاری کرده و در گسترش پانترکیسم کوشیده بودند را از حزب راند. اینان چنین نهادند که از این پس حزب از زبان فارسی بهره‌برد و یکی از آرمان‌های خود را نیز گسترش این زبان در آذربایجان بگذارد. در این میان خیابانی به تبریز برگشت ولی برخی کارهایش از جمله برگرداندن رانده شدگان از حزب و نیز انداختن گناه ترورهای پیشینش در تبریز را بر گردن دیگران، دموکرات‌ها را از او رنجیده‌ساخت. در این میان کسروی هم دلزده‌شده و از حزب پاکشید. با آغاز انتخابات دور چهارم مجلس در ۲۱ تیر۱۲۹۸ خیابانی دوباره دموکرات‌ها را گردآورد و از کردار پیشینش پوزش خواسته خواهان همبستگی دوباره دموکرات‌ها شد. ولی باز هم خودکامگی خیابانی کسروی و دیگران را آزرده‌می‌ساخت. در این هنگام وثوق‌الدوله قرارداد ۱۹۱۹ را با انگلستان بست، ولی خیابانی بر خلاف چشمداشت یارانش خاموشی گزید و بر آن نتاخت، این نیز رنجش دموکرات‌ها را افزون ساخت. در همین زمان بود که کسروی به کار در عدلیه پرداخت (۲۴ شهریور۱۲۹۸).

در همین هنگام کار دو دستگی میان دموکرات‌ها بالا گرفت و هم‌اندیشان کسروی از حزب انشعاب‌دادند و دسته تنقیدیون را پدیدآوردند. در واپسین دیداری که میان کسروی و خیابانی پدیدآمده‌بود این دو به درشتی با هم سخن‌گفتند و پس از آن کسروی دیگر با خیابانی دیداری نداشت. اگرچه کسروی در زندگی‌نامه‌اش از آن درشتی در برابر مردی که هژده یا هفده سال از او بزرگ‌تر بود ابراز پشیمانی‌کرده‌است.

خیابانی اندکی پس از آن در روز سه شنبه ۱۷ فروردین۱۲۹۸ بر دولت شورید. کسروی و یارانش دسته خود را منحل‌کردند ولی خیابانی به تعقیب آنان پرداخته و گروهی از ایشان را آزارانده بود. کسروی هم به ناچار خانه نشین‌شد. پس از چند روز به ناچار به فخرآباد دهی در دو فرسنگی تبریز رفت. پس از دو هفته سرگرد ادموند رئیس اداره سیاسی بریتانیا خواستار دیدار با کسروی شد. کسروی به کنسولخانه بریتانیا در تبریز رفت و با ادموند دیدارکرد. به گفته کسروی نگرانی انگلستان از گسترش بلشویسم بود چه که میرزا کوچک خان هم با اینان همپیمان شده بود و بریتانیا می‌خواست از مرام خیابانی سردرآورد. ادموند می‌خواسته که کسروی را برانگیزاند تا ستیز با خیابانی را پی‌گیرد، ولی کسروی نپذیرفته و بدو شرح داده که نخست دستة ایشان در هماوردی با خیابانی ناتوانند و دوم آنکه چون خیزش او برای آذربایجانست به رویارویی با او تن نخواهد داد. در همین هنگام نیز از نخست وزیری به دسته تنقیدیون تلگراف رمزی‌ای رسیده بود که اگر به نبرد با خیابانی برخیزید دولت به شما یاری‌خواهد رساند که آن هم پذیرفته نشد. در این هنگام کسروی باز به تبریز بازگشته‌بود ولی خود و دوستانش زیر فشار و تحدید بودند.

چون گروهی از یاران کسروی دربند خیابانی گرفتار آمدند کسروی به ناچار با همسرش از تبریز بیرون رفت، شهرها و دیه‌ها را تنها گذراند تا اینکه در شاهین‌دژ به تب نوبه دچارشد و یک ماه و نیم در آن سامان ماندگارشد. در آن‌جا مهمان حاجی میرزاآقا بلوری بود. چون در آن‌جا پزشکی نبود میزبانش به خواهش کسروی وی را روانه تهران کرد.

در تهران کسروی با یارانش که خیابانی ایشان را از تبریز رانده‌بود دیدارکرد. با اینکه بیماری او را رهانکرده‌بود به جستجوی کار برخاست. سرانجام برای آموزگاری عربی در دبیرستان ثروت پذیرفته شد. در تهران نشست‌هایی برگزار می‌شد و از کسروی درخواست می‌شد تا به ستیز با خیابانی بپردازد، ولی کسروی از این کار پرهیز می‌نمود. در این میان مخبرالسلطنه که والی تازه آذربایجان شده بود از کسروی خواست تا در خواباندن شورش خیابانی همراه او باشد، ولی کسروی نپذیرفت. خیابانی دو هفته پس از آن کشته شد-یا خودکشی‌کرد- و شورشش فرونشانده‌شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 10 از 23:  « پیشین  1  ...  9  10  11  ...  22  23  پسین » 
ایران

سلسله قاجاریه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA