ارسالها: 23330
#101
Posted: 28 Sep 2013 14:28
مرگ همسر نخست
در تهران نوشتارهایی درباره نارسیدگی به گور نادرشاه افشار نوشت که این کوششها به آشنایی او با گروههای اسپرانتودان هم انجامید. همچنین نشستها و بحثهایی با بهاییان داشت. در این میان به او ریاست عدلیه تبریز را کردند که نپذیرفت. در این میان کسروی هنوز خانوادهاش را به تهران نیاورده بود و برای این کار پول بسندهای نداشت. در این میان بدو عضویت در استیناف تبریز را پیشنهادکردند که او پذیرفت. در بهمن به سوی تبریز راه افتاد، برف و بوران او را بیست روز در راه نگهداشت. در این هنگام آذربایجان چون دیگر جاهای ایران آشفتهبوده و اسماعیل آقا سمتقو بر ارومیه چیرهگشتهبود. عدلیه نیز آنگونه که کسروی میگفت دچار فساد بسیاری بودهاست. روزنامه ملانصرالدین که در پی شورش قفقاز این زمان در آذربایجان پخش میشد نیز به این تباهی به زبان طنز میپرداخت. با این همه کسروی سه هفته بیشتر در تبریز نماند چه که سید ضیاءالدین طباطبایی با کودتا دولت را در دستگرفته و او در ۲۳ اسفند دستور به بستن عدلیه دادهبود. اینچنین کسروی باز بیکارگردیده و با تنگدستی روبهروگشت. در بهار ۱۳۰۰ سید ضیا برافتاد و احمد قوام جای او را گرفت، با این همه عدلیه باز بستهماند. در این زمان بلشویکها در باکو مغازه برادر کسروی را تارجکردهبودند و هنگامی که او به تبریز بازمیگشت شاهسونها بازمانده داراییش را گرفته و وی را لخت کردهبودند. به ناچار کسروی کتابهایش را به برادر واگذاشت تا کتابخانهای گشوده و بیکار نماند. در این هنگام مخبرالسلطنه هم که رابطه خوبی با کسروی داشت حقوق بازمانده کسروی را به وی پرداختکرد و او قرضهای خود را پرداخت کرد و تا اندازهای از تنگی رست. آهنگ رفتن به تهران را داشت که با بیماری همسرش روبهرو گشت. در این هنگام وی با گروهی از اندیشمندان به گسترش اسپرانتو در تبریز میکوشید. در پایان شهریور همان سال بود که حال همسر کسروی بدترشد و دست پایش دچار آماس گردید. پزشکان تشخیص دادند که او دچار استسقای زقی شدهاست و باید عملشود. پس از عمل دو روزی حالش بهترشد ولی شب دوم به ناگاه درگذشت و اندوهی بزرگ گریبان کسروی را گرفت.
همسر نخست کسروی کوچکترین دختر عمهاش بود و کسروی به او دلبستگیای نداشت و تنها با پافشاری خانواده به زناشویی با او تندادهبود. ولی پس از زناشویی به گفته کسروی آن زن با پاکدلی و سادگیاش مهر خود را در دل کسروی نشانده بود. او در هنگامی که به عقد کسروی درآمد سیزدهساله بود.
در مازندران
پس از به سر آمدن چهلم همسرش در ۲۹ شهریور کسروی فرزندانش را به برادرش سپرد و دوباره راهی تهران شد. هنگامی که کسروی در راه تهران بود رخداد کشته شدن محمدتقی خان پسیان در خراسان رویداد. در ۲۱ مهر پس از سفری دراز به تهران رسید و پس از چندی استراحت به دیدار وزیر آن زمان عدلیه عمیدالسلطنه رفت ولی در عدلیه جا برای کار او بازنبود. اینچنین کسروی باز گرفتار بیپولی شد. او در تهران دوباره همسری گزید. سرانجام او را عضو استیناف مازندران کردند. در ۲۶ آبان کسروی راهی مازندران شد که در آن روزگار تنها راه رفتن به آن سامان بهرهبری از اسب و استر بود و کسروی هم از چارواداری اسبی کرایه کرد و راهیشد. در این زمان امیرمؤید سوادکوهی در سوادکوه بر دولت شوریده بود و سردارسپه(رضاشاه پهلوی آینده) برای سرکوب او سپاه به آن سامان فرستاده بود و کاروان کسروی در فیروزکوه از پیگیری سفر بازداشته شد. پس قزاقها او را با کاروان دیگری روانهکردند ولی چون کاروان از همراهی کسروی خشنود نمیبودند کسروی از ایشان جداشده و پای پیاده به سوی ساری به راهافتاد. در این سفر بود که کسروی نخستین بار با گویشهای ایرانی برخورد کرد و از بودن آنها آگاهشد. او با هر سختیای بود سرانجام به ساری رسید و چهار ماه در آنجا ماند و همسرش را نیز بدانجا آورد. او از زندگی در مازندران لذت میبرد و در آنجا به آموختن زبان مازندرانی و مطالعه پرداخت. در این زمان سمیتقو به مهاباد دست یافته و ژاندارمهای تسلیم شده آن جا را کشتار کردهبود. از سوی دیگر در مازندران شورش امیرمؤید فرونشسته و وی تسلیمشدهبود.
در دماوند
در اسفند از تهران خبر دادند که استیناف مازندران برچیده شدهاست، به ناچار کسروی راهی تهرانشد. در بازگشت به تهران با تیمورتاش دیدارکرد و این زمینه آشنایی آینده تیمورتاش با او شد. پس از چندی از سوی عدلیه او را به دماوند فرستادند تا اختلافات میان کارکنان عدلیه و حکمران آنجا را چارهجوییکند. پس از حل اختلاف خواستند که او در دماوند بماند و کسروی نیز پذیرفت. در این زمان کسروی آغاز به نوشتن آذربایجان فی ثمانیة عشر عاماً و فرستادن آن به ماهنامه العرفان را کرد. در مهرماه قانونی گذاردهشد که برپایه آن دانش قاضیان را بیازمایند، پس کسروی برای آزمون روانه تهران شد و وی بالاترین نمره این آزمون را گرفت. دو ماهی در تهران ماند و این زمان را به پژوهش درباره تاریخ مازندران پرداخت و یادداشتهایی به نام تاریخ طبرستان در هفتهنامه نوبهار نگاشت و پژوهشی درباره نسخه خطی ابن اسفندیار و سنجش آن با نسخههای بیرون از کشور کرد که او خود این را سرآغاز نویسندگی خود میدانست.
در زنجان
پس از چندی وی را به زنجان-که بر سر کنارگذاشتن رئیس پیشین محکمه آن سامان مشکل داشتند- فرستادند. پس از دو ماه به وی پیشنهاد شد به اراک برود و او پذیرفت، ولی با سر و صدای مردم زنجان که خواستار ماندن او بودند این پیشنهاد پسگرفتهشد. در زنجان نوشتن آذربایجان فی ثمانیة عشر عاماً را از گرفت. همچنین به پژوهش درباره رویدادهای در پیوند با جنبش بابیه در زنجان پرداخت که درآینده در نوشتن کتاب بهاییگری از آنها یاریگرفت. همچنین اختلاف لهجه زنجانیها و آذربایجانیها کسروی را برانگیخت تا درباره زبان ترکی و نوشتهها و اثرهای این زبان به پژوهش پردازد.
در پایان تابستان ۱۳۰۱ کسروی را برای آزمایش کارمندان عدلیه به قزوین فرستادند. وی با خانواده به قزوین رفت و یک ماه در آنجا ماند و در آنجا آگاهیهایی درباره قرةالعین بهدست آورد. پس از آن دوباره به زنجان بازگشت. در این میات سفری هم به سلطانیه کرد.
در خوزستان
وی تا آغاز نخستوزیری سردارسپه (رضا شاه پهلوی آینده) در آنجا بود. در این زمان معاضدالسلطنه وزیر عدلیه شدهبود، وی کسروی را به تهران خواست و بدو پیشنهاد رفتن به خوزستان -که در آن زمان گرفتار شیخ خزعل بود- را داد. کسروی نیز شرطهایی برای پذیرش خوزستان به میان گذاشت که چون پذیرفته شد کسروی هم پذیرفت که به خوزستان راهی شود. پیش از رفتن برای نخستین بار بود که با رضاخان سردارسپه دیدار کرد. سردارسپه به کسروی سپرد که عدلیهای برپا کند که از عدلیه انگلیس در آن سوی اروندرود برتریگیرد. کسروی هم به راهافتاد و از راه عراق(بغداد و بصره) خود را به خوزستان رساند. نخست به خرمشهر رفت، آنگاه در آبادان با خزعل در کشتی ویژه وی دیدار نمود. از آنجا بر جهازی نشست و به اهواز رفت. سپس به دشواری راهی شوشتر شد که آن زمان مرکز خوزستان بود. کسروی از نارسیدگی به این شهر و کوچکی آن دچار شگفتی شد. در آنجا دانست که خزعل در خوزستان تنها بر دزفول و شوشتر و رامهرمز چیرگی ندارد که در آنجاها نیز بیشینه کارمندان دولت را جیرهخوار خود نمودهاست. شیخ خزعل آدمکشانی را نیز در دست داشت که برای نمونه سیدعبدالله یکی از رئیسان پیشین عدلیه را یکی از این آدمکشان به فرمان او کشتهبودهاست. در این زمان ۲۵۰ سپاهی ایرانی در دژ سلاسل در نزدیکی شوشتر گردآمدهبودند که تنها نیروهای دولتی آن زمان خوزستان بودند و شیخ خزعل دولتی جُداسر از دولت مرکزی ایران داشت. بریتانیا نیز که سود بسیاری از خوزستان میبرد پشتیبان خزعل بود. در این زمان رضاخان در اندیشه بازگرداندن نفوذ دولت مرکزی بر این بخش از ایران بود.
خزعل و پسرانش در آغاز که دانستند کسروی دانش زبان عربی دارد نخست خشنود شدند، ولی زمانی که کسروی در روزنامههای عربی در پاسخ به مستقل خواندن خوزستان گفتاری نوشت و خزعل را گمارده دولت ایران و خوزستان را بخشی از ایران خواند خزعل از او خشمگین شد. کسروی در خوزستان از شوش و دزفول دیدارکرد. همچنین ویرانههای جندیشاپور را دید. در خوزستان هنگامی که با عربهای آن بخش آشنا شد دانست که جز دانشآموختگان ایشان کمتر کسی با عربی فصیح آشناست. همچنین دانست که همه عربها با شیخ خزعل میانه خوبی ندارند، از آن دسته عربهای بنیطرف که کسروی با شیخ آنان دیدارکردهبود. در این هنگام که خوزستان دچار بحران بود کسروی پیوسته گزارشهایی از چگونگی خوزستان به دفتر نخستوزیری میفرستاد.
در خوزستان کسروی همچنین به پژوهش درباره گویشهای آن سامان پرداخت. همچنین به جستجو در تاریخ خوزستان و پیشینه درونشُد عرب بدان سامان پرداخت.
در این زمان فشار دولت و به ویژه آرتور میلسپو در مالیه برای پرداخت مالیات سالیانی که خزعل پرداخت نکردهبود بیشتر شد و خزعل نیز به بسیج نیرو میپرداخت. در این زمان برخوردهایی میان کسروی و خزعل هم رخمیداد که خزعل را از او خشمگین تر میساخت. در این زمان کسروی دوستیای هم با باتمایوف کنسول شوروی در اهواز پیداکرد.
پس از چندی کار دشوارتر شد. خزعل هواداران خود را در شوشتر مسلح ساخت و گروهی از کارمندان دولت هم به خزعل پیوستند. در این میان سپاهیان غله و خواربار را از انبار عدلیه به دژ سلاسل بردند. پس از چندی کسروی و همراهانش در اندیشه برونشد از خوزستان افتادند، ولی چون همه راهها بسته شدهبود کسروی سفری به مسجد سلیمان کرد تا ببیند از آن راه میشود از خوزستان بیرون رفت یا نه. در مسجد سلیمان وی از تشکلیان شرکت نفت دیدار کرد ولی چون دید که سران آنجا نیز همبسته با خزعلند دانست که این هم راه گریزی نیست. در این میان کسروی از توطئهای که خزعل و پسرانش برای کشتن او چیدهبودند آگاهشد و دانست که کینه آنان ازو بسیار ژرف است. از دیگرسو در این زمان در رامهرمز و هندیجان درگیری بالاگرفته بود و این رویداد شوشتر را هم بیاثر نگذاشت و گاه خانه برخی کارمندان دولت را تاراجکرده یا آنان را به بندمیکشیدند. در ۱۰ آذر همانسال در شوشتر درگیری آغاز شد و هواداران خزعل کوشیدند تا بر دژ سلاسل دستیابند ولی شکست خوردند و کنترل شهر به دست هواداران دولت افتاد. از دیگر سو دانستهشد که نیروهای دولت بر دزفول دستیافتهاند. اندکی پس از آن دستههای ارتش هم به شوشتر رسید و جشن باشکوهی به پاس این پیروزی در شهر برگذارشد. کسروی هم در این زمان درباره خوزستان و شیخ خزعل مقالهای نوشت که در حبلالمتین به چاپ رسید. چندی پس از آن چون رضا خان سردارسپه به بندر دیلم رسید، خزعل از او امان خواست و اینچنین جنگ پایان پذیرفت.
در این میان رضاخان از اهواز و شوشتر دیدار کرد و در شوشتر هم مهمانیای فراهمساخت، ولی کسروی چون شنیده بود که در گزارش بدو ارجی چندانی بر کارهای عدلیه نگذاشتهاند به مهمانی رضاخان نرفت. چندی پس از آن کسروی عدلیه را به اهواز برد، ولی در آنجا با حکمران نظامی شهر که خود دادگاهی نظامی گشوده بود دچار مشکل شد. ایشان کوشیدند تا عدلیه را به شوشتر برگردانند، ولی کسروی با اینکه از مرکز هم پیغام رسیدهبود که به شوشتر بازگردید سرپیچیده و برماندن در اهواز پافشرده بود. در این زمان با نام مستعار خداداد نوشتارهایی را در حبلالمتین یکی درباره چگونگی رفتار سپاهیان با مردمان خوزستان نوشت. همچنین چون در آن زمان زمزمه پادشاهی سردارسپه میرفت، کسروی گفتاری درباره ارجننهادن رضا خان مشروطه را نوشت که حبلالمتین به چاپرساند. چندی پس از آن که فشار حکومت نظامی بالا گرفت کسروی به ناچار در نوروز ۱۳۰۴ با خانواده به عراق سفرکرد و پس از بیست روز گردش در آنجا به اهواز بازگشت. سپس به شوشتر که عدلیه را به آنجا بازگردانده بودند برگشت و اوضاع آنجا را نیز آشفته دید. در این زمان به سفارش روزنامه عربی الاوقاتالعراقیة به نوشتن درباره اسپرانتو پرداخت. در این زمان چون با حکمران نظامی شوشتر هم اختلاف یافت، از تهران خواهان بازگشت او شدند و او در اردیبهشت همان سال باز از راه عراق به تهران بازگشت. در تهران سردار سپه او را به حضور پذیرفت و اختلافهایی که داشت به دادگاهینمودن کسروی میانجامید با پا درمیانی چندتنی از سیاستمداران از میان رفت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#102
Posted: 28 Sep 2013 14:37
رویدادهای پس از ۱۳۰۴ و آغاز نامداری کسروی
پس از خوزستان کسروی چندی در تهران بیکار ماند، در این زمان به نگارش آذری یا زبان باستانی آذربایجان پرداخت و آن را به چاپ رساند و این زمانی بود که کشاکش پانترکیسم به تازگی رونقیگرفته بود. این کتاب سبب نامآوری کسروی در میان انجمنهای دانشی زمان گردید. در این زمان شرقشناس روس چایگین با کسروی دیدار کرد و دنیسن راس آن را به انگلیسی برگرداند. از این پس کسروی در چندین انجمن پژوهشی انگلیسی و آمریکایی عضوشد. در همین هنگام تاریخ پانصد ساله خوزستان را نیز به پایان رساند. همچنین پژوهشی درباره سید نبودن صفویان نمود و میوهاش را در روزنامه آینده نوشت که در آن زمان سر و صدای بسیاری به پا کرد. همچنین به پژوهش درباره گویشهای گوناگون ایرانی پرداخت.
در همین هنگام (۱۳۰۴) هم بود که دودمان قاجار برچیده شد و دودمان پهلوی جای آن را گرفت.
از ۱۳۰۵ کسروی بازرس عدلیه شد ولی تنها در جایگاه داور یک بار به قم رفت زیرا که در این زمان علی اکبر داور وزیر عدلیه شد و عدلیه پیشین را برچید. پس کسروی باز زمانی بیکار شد و در این زمان باز به خواندن و پژوهش پرداخت و این بار پیشینه شیر و خورشید را پژوهید.
در فروردین ۱۳۰۶ کلاسی برای آموزاندن زبان پهلوی به آموزگاری هرتسفلد در تهران برگذارشد که کسروی یکی از شاگردان آنجا بود. در این زمان داور او را برای کار در عدلیه تازه خواست و از او خواست تا عبا و عمامه را کنار بگذارد که کسروی همان زمان این پوشش را کنار گذاشت و پوشش رواجدار آنروز را برگزید. از این پس او مدعیالعموم تهران شد. در این زمان میانه داور و کسروی به هم خورد.
چندی پس از آن کسروی به ماموریتهایی در خراسان از سرگذراند، مرکز میخواست او را در خراسان نگهدارد که کسروی بیاجازه مرکز به تهران بازگشت و این کار داور را خشمگین ساخت. پس کسروی درخواست کنارهگیری از عدلیه را نمود و به وکالت پرداخت. در این زمان تیمورتاش که پشتیبان کسروی بود به وی پیشنهاد کرد که به حزب ایران نو بپیوندد که کسروی نپذیرفت. در این زمان قانون پوشش یکپارچه دادهشد و کسروی از نخستین کسانی بود که به پیشواز این قانون رفته و کلاه پهلوی برسرگذارد. در این زمان از کسی به نام بارون هایراپت زبان ارمنی را در دو سال آموخت. در همان زمان به کارنامه اردشیر بابکان پرداخت.
در پاییز ۱۳۰۷ کسروی دوباره به قضاوت و اینبار در دادگاه جنایی پرداخت. چندی پس از آن تیمورتاش به کسروی پیشنهاد کرد که زیر پشتیبانی وی از وزارت فرهنگ مقرریای دریافتدارد و به جای آن به پژوهش درباره تاریخ و زبان بیشتر پردازد. ولی داور برونشد کسروی را از عدلیه نپذیرفت و با افزایش جایگاه او وی را به ریاست محاکم گمارد. در این زمان کسروی به نگارش شهریاران گمنام پرداخت. چندی پس از آن هم کسروی برای داوری به اراک سفری کرد.
در زمستان ۱۳۰۸ کسروی باز سفری کاری به غرب ایران داشت. در این سفردر همدان بود که کسروی با عارف قزوینی آشنا شد و دوستی دیرپایی با وی یافت. داستان این آشنایی چنین بود که چون عارف در تبعید بود و از دید مالی دچار مشکل، کسروی به همراهانش پیشنهاد کرد تا پولی را برای یاری بدو گردآورند. عارف چون این را شنیده بود برآشفته و به کسروی گلایهکردهبود. کسروی که از بلندطبعی او خشنود شدهبود به دوستی استواری با او پرداخت و تا عارف قزوینی زندهبود این دوستی بیشتر از راه نامهنگاری پایداربود. همچنین کسروی در این سفر به گردآوردن نام روستاها ودیههای ایران -که از پیشتر بدان دستیازیدهبود- پرداخت.
بیرونآمدن از عدلیه
از ۱۳۰۹ اختلاف کسروی با سران عدلیه بالاترگرفت و داور از او رنجش بسیار پیدا کرد. پس از چندی کسروی در دادگاهی که یک سویش دربار بوده حکمی علیه دربار داده و اینچنین آشوبی پدیدآمده و نتیجهاش بیرون رفتن کسروی از عدلیه و پرداختن دوباره به وکالت بود. در زمستان ۱۳۱۱ کسروی به سفارش یکی از نمایندگان نامهای به رضاشاه نوشته و در آن به عدلیهای که داور برپاکردهبود سخت تاختهبود. گزارش این کار که به داور رسید رنجشش از کسروی بیشترشد.
کوششهای اجتماعی
۱-احمد کسروی در کتابی با عنوان در پاسخ بد خواهان، پیرامون گیاهخواری به بحث میپردازد و دلایل خود را باز میگوید. وی به جای استفاده از واژه «گیاهخواری» از لفظ «گوشتنخواری» بهره میبرد.
۲-احمد کسروی ۱ دیماه را روز بهروز نامید و خواستار آن شد تا در این روز در مجلس جشنی آن دسته از کتابهایی که به نظر او بیهوده و زیانمند بودند به آتش کشیده شود.
ترور کسروی
اشغال ایران توسط متحدین (سپتامبر ۱۹۴۱) و تبعید اجباری رضاشاه پهلوی (پادشاهی از ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱)، ناخواسته سبب یک سری آزادیهای سیاسی و اجتماعی محدود گردید، که سبب آزادی انتشار کتابهای و نشریات و تشکیل فعالیتهای سازمانیافتهٔ سیاسی، مذهبی و اجتماعیای گردید که پیش از آن ممنوع بود. این سبب شکوفایی نشریات اسلامگرا در سرتاسر ایران گردید. موج فعالیتهای اسلامگرایان و افزایش خطابههای ملایان در مسجدها با توسعهٔ نقدهای تند و تیز کسروی بر ارزشها و مبانی شیعیگری همزمان گردید.
از اواخر ۱۹۴۱ تا میانهٔ سال ۱۹۴۵ میلادی کسروی برخی از تندترین آثارش را در زمینهٔ نکوهش روحانیت و مبانی شیعیگری، صوفیگری و بهاییگری به رشتهٔ تحریر درآورد. او تجسم بازنگری در مذهب رسمی و فرهنگ و هماورد موج جنبش اسلامی گردید. افکار کسروی را از میان هفده کتاب و رساله و همچنین مقالههای متعددش در روزنامهٔ پرچم میتوان شناخت، او بر این باور بود که رنسانس اسلام سیاسی و کوشش برای برقراری قوانین شریعت در ضدیت با ارزشهای مدرن و نهادهای برآمده بر انقلاب مشروطه-ای که خود کسروی در جوانی همراه آن بود- می باشد.
نمونههای زیادی از درگیری بین تودههای مسلمانان متعصب و طرفداران کسروی در تبریز و رشت و دیگر شهرها توسط پرچم گزارش و ثبت شد. تا بهار ۱۹۴۵ هیچ اتفاقی نسبت به جان کسروی نیفتاد این وظیفه به خطیب و طلبهای ناشناخته به نام نواب صفوی رقم خورد. به محض اینکه نواب در بهار ۱۹۴۵ از نجف آمد، نواب صفوی قبل از اقدام به سوقصد نافرجام به کسروی یک بار حین جلسات مباحثه اش با او روبرو شده بود. در ۱۸ آوریل ۱۹۴۵ (۲۹ فروردین ۱۳۲۴) او و دستیارش خورشیدی به کسروی در میدان حشمت الدولهٔ تهران حمله کردند. ضاربین از چاقو و اسلحهای استفاده کرده بودند که با اعانه آیتالله حاج شیخ محمد حسن طالقانی، امام مسجد سیف الدولهٔ تهران خریداری شده بود. کسروی به شدت زخمی شد و به بیمارستان منتقل شد. ضاربین او برای مدت کوتاهی بازداشت شدند و با وثیقهای که تاجران ثروتمند بازار تامین کرده بودند، آزاد شدند.
کسروی در طی جلسه دادگاه در کاخ دادگستری ترور شد. در ساعتهای اولیه روز ۱۱ مارس ۱۹۴۶ (۲۰ اسفند ۱۳۲۴)، گروه فدائیان اسلام به رهبری برادران امامی به جلسه دادگاه وارد شدند و کسروی و منشیاش، سید محمدتقی حدادپور را با استفاده از چاقو و اسلحه وحشیانه کشتند. گفته شده که روز، زمان و مکان جلسه دادگاه جز اطلاعات عمومی نبودهاست، توسط بازپرس به فدائیان درز کردهاست.
بعضی از ضاربین هرگز متهم نشدند، آنهایی که دستگیر شدند - از جمله برادران امامی - ادعا نمودند که عمل دفاع از خود را انجام دادهاند و کسروی را متهم کردند که اول دست به اسلحه شده و درگیری را شروع نمود. آیتالله العظمی حسین قمی - دومین مرجع عالی رتبه - از نجف به نخست وزیر احمد قوام تلگرافی زد و خواستار آزادی سریع ضاربین شد و نگرانی خودش را از عدم تقدیر دولت از شجاعت ضاربین کسروی بیان کرد. ضاربین تحت فشار علما و رهبران مذهبی و بازاریان با نفوذ، بعد از محاکمه کوتاهی، آزاد شدند.
اگرجه بعضی از تاریخپژوهان معتقدند که فدائیان اسلام با فتوای آیتالله عبدالحسین امینی عمل کردند، ولی هیچ فتوا یا ادعای مربوط به آن ظاهر نگشت. آیتالله قمی گفت که هیچ فتوایی لازم نیست و کار فدائیان اسلام برابر بااعمال ضروری دین (فروع دین) همچون نماز و روزهاست. جسد قربانیان، که پوشیده از زخمهای عمیقی بودهاست، بدون کالبدشکافی در غروب همان روز ترور، توسط بستگان کسروی به گورستان ظهیرالدوله در شمیران - نزدیک تهران - منتقل شد. سرپرست صوفی قبرستان از دادن اجازه برای دفن آنها به خاطر افکار و اعمال ضد صوفیانه کسروی خودداری کرد. سپس جنازهها برای دفن به محوطه تپهٔ پایکوه امامزاده صالح - که آبک نامیده شده - برده شد.
فهرست آثار منتشرشده
آثار تاریخی کسروی توسط دیگر دانشپژوهان به رسمیت شناخته شده است. ولادمیر مینورسکی در مورد کسروی می گوید:
کسروی روح تاریخنگار راستگو را داراست. او در جزئیات دقیق و در ارائه شفاف است
کتابها
آذری یا زبان باستان آذربایجان
به گفته یارشاطر ، احمد کسروی نخستین دانشمندی بود که این زبان را موضوع بحث و تحقیق قرار داد و اثر او در این باب هنوز استفاده می شود وقتی پانترک ها ادعا کردند که از آنجا که مردم آذربایجان به ترکی سخن می گویند ، زبان بومی مردم آذربایجان ترکی بوذه است ، کسروی تحقیقات گستردهای از منابع فارسی و عربی و حتی منابع تاریخی یونانی استفاده کرد. او نتیجه گرفت که مردم آذربایجان اصالتاً به زبان ایرانی به نام آذری سخن می گفتند که بعد از هجوم ترکها ، زبان ترکی مورد استفاده قرار گرفت ولی هنوز ردپایی از زبان آذری در آن مناطق به جا مانده است. زبان آذری گاهی به جای زبان ترکی مورد استفاده مردم آذربایجان اطلاق می شود ، اشتباهی که حتی در ویرایش جدید (دوم) دانشنامه اسلام صورت گرفته است.
کسروی بعد از بازگشتش به تهران اولین کتابش را به نام آذری (زبان باستان آذربایجان) نوشت و نشان داد که آذری که در بیشتر کتاب های تاریخ قرون وسطی ، مخصوصاً کتب تاریخ اولیه اسلامی آورده شده ، نام زبان باستانی آذربایجان است که با زبان ایرانی مربوط است و از نسل زبان مادی است که ربطی به زبان ترکی ندارد. کتاب مورد پذیرش جهانی پژوهشگران قرار گرفت.نشر این اثر نیز تأییدی بود بر رابطهٔ ناگسیختنی ایرانیان ترکزبان با ایران. بررسی رابطهٔ زبانشناسی ایرانیان باستان، به همان اندازه که نمایش شادی همهٔ ایرانیان از هویت یکسانشان ارزش داشت، برای ادعای وحدت زبانی آنان در آینده مهم بود.
حافظ چه میگوید ؟
کسروی حافظ را قافیهسازی میداند که گاه برای رعایت قافیه ناچار به سرودن عبارات بیمعنی میشد. او عقیده دارد که حافظ بر اثر مطالعه اندیشههای مکاتب متضاد، خردش در میان آنها سرگردان و آشفته شده و چون به هیچ کدام پایبند نگردیده سخنان پریشان و متضاد گفته و در باطن به همه چیز بیعقیده شده و از اینرو به خراباتیگری، که با بیعقیدتی سازگار است، روی آورده است و چون خراباتیان جهان و کار جهان را بیهوده میدانند، توصیه میکنند که غم و اندوه گذشته و آینده را نخورید و اگر خوشی به خودی خود دست نداد با شراب آن را به دست آورید و این علت بادهنوشیهای حافظ است. کسروی همچنین حافظ را مسبب برخی بدآموزیها، مانند شرابخواری، بیکاری و بیدردی، جبرگرایی و خردستیزی، زبان درازی نسبت به خدا و امرد بازی، میداند. وی شرقشناسانی را که حافظ را ستایش کردهاند، متهم میکند که بدخواه شرق هستند و دوست دارند که همه شرقیان مانند حافظ عمر را در کنج خرابات تلف کنند و همه دارایی مملکت خود را به آزمندان اروپا و امریکا بازگذارند و در این میان گروهی از ایرانیان دانسته یا نادانسته در ستایش حافظ با آنها همداستان میشوند. وی محمدعلی فروغی و محمد قزوینی و قاسم غنی را از جمله کسانی میداند که فریب شرقشناسان اروپایی را خوردهاند.
کسروی علاوه بر مبارزه قلمی با حافظ، اقداماتی هم در جهت نابود کردن نسخههای دیوان او داشت. از برنامههای وی و پیروانش این بود که دیوان حافظ، را جمع کنند و بسوزانند.
کتاب «حافظ چه میگوید؟ » کسروی، توسط لوید ریجن به زبان انگلیسی برگردانیده و در صفحات 160 تا 190 کتاب «نقد صوفیسم، احمد کسروی و عقیده موروثی ایرانیان اهل تصوف» ) منتشر گردید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#103
Posted: 28 Sep 2013 14:41
سایر کتاب ها
آذربایجان فی ثمانیة عشر عاما
آیین
افسران ما
از سازمان ملل متفق چه نتیجه تواند بود؟
انگیزیسیون در ایران (ناتمام)
انقلاب چیست؟
الدرةالثمینة (دستور زبان عربی)
النجمةالدریة (دستور زبان عربی)
التشیع و الشیعة
الطریقة
امروز چاره چیست؟
امروز چه باید کرد؟
بخوانند و داوری کنند یا شیعیگری
بهائیگری
بدرالشریعة
پاکخویی
پرسش و پاسخ
پندارها
پیدایش آمریکا
پیام به دانشمدان اروپا وآمریکا
پیام من به شرق
تاریخ مشروطهٔ ایران
تاریخ هجدهسالهٔ آذربایجان
تاریخ پانصد سالهٔ خوزستان
تاریخچه چپق و غلیان
تاریخچهٔ شیر وخورشید
تاریخ مشعشعیان
تیشههای سیاست
چرا از عدلیه بیرون آمدم (درباره زندگی خودش)
چند تاریخچه
چهل مقاله
حاجیهای انباردار چه دینی دارند؟
خدا با ماست
خواهران و دختران ما
در پیرامون اسلام
در پیرامون شهریگری یا تمدن
در پیرامون ادبیات
در پیرامون جانوران
در پیرامون خرد
در پیرامون روان
در پیرامون رمان
در پیرامون شعر و شاعری
در پیرامون فلسفه
در پاسخ حقیقتگو
در پاسخ بدخواهان
دین وجهان
دین و دانش
دین و سیاست
دادگاه
دفاعیات
دولت به ما پاسخ دهد
در راه سیاست
زندگانی من (درباره زندگی خودش)
ده سال در عدلیه (درباره زندگی خودش)
راه رستگاری
زبان پاک
زبان فارسی و راه رسا و تواناگردانیدن آن
سیزدهم مرداد
سرنوشت ایران چه خواهد بود؟
سخنرانی کسروی در انجمن ادبی
شهریاران گمنام (در سه بخش)
شیخ صفی و تبارش
صوفیگری
فرهنگ چیست؟
فرهنگ است یا نیرنگ؟
فرهنگ پیمان
قانون دادگری
قهوةالسورات
قیام شیخ محمد خیابانی
کار، پیشه و پول
کارنامه اردشیر بابکان
کافنامه
کتاب پلوتارخ
گفت وشنید
ما چه میخواهیم؟
ما از فرهنگ چه میخواهیم؟
ما وهمسایگان
مشروطه بهترین شکل حکومت
مردم یهود (ناتمام)
نیک و بد
نامهای شهرها و دیههای ایران
ورجاوند بنیاد
یکم آذر ۲۲
یکم دیماه ۲۲
یکم آذر ۲۳
یکم دیماه ۲۳
یکم دیماه و داستانش
یک دین و یک درفش
کاروند کسروی، مجموعه مقالهها و رسالههای احمد کسروی، بهکوشش یحیی ذکا
نشریهها
ماهنامه پیمان (هشت سال و نیم یا هفت دوره سالانه نشر شد)
روزنامه پرچم (یک سال نشرشد)
پرچم هفتگی (۷ شماره)
پرچم نیمهماهه (۱۲ شماره)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#104
Posted: 28 Sep 2013 14:47
نظرات و مخالفتها
کسروی انتقادات سنگینی به اعتقادات شیعه، تصوف، و بهائیت وارد کرد. وی کتابهایی با نامهای شیعیگری صوفیگری و بهائیگری چاپ کرد و از این باورها انتقاد کرد. همچنین با چاپ کتاب ورجاوند بنیاد تلاش کرد روش مذهبگونهای را رواج دهد که آن را پاکدینی مینامید.
کسروی به شعر و شاعران نیز تاخت و از جمله حافظ را «شاعرک یاوهگوی مفتخوار» و سعدی را «مرد ناپاک» خواند[۵۵]. کسروی و پیروانش در ۱ دی هر سال جشن کتابسوزی برگزار میکنند و کتابهایی را که مضر تشخیص میدهند(از جمله دیوان حافظ، رمانها، کتابهای دعا، و کتابهای بهائیان) میسوزانند.
از نقاط قوت کسروی، کارهای تاریخی اش بود. به طور مثال تاریخ مشروطه ایران کتابی است نوشته احمد کسروی به سال ۱۳۱۹ خورشیدی. این نبشته برجستهترین سند نوشته شده درباره رویداد مشروطه و چند و چون آن میباشد و حتی در زمانی که نوشتههای کسروی ممنوع و اندیشهاش باطل شمرده میشود این نوشتار همچنان آبشخور و گواه پژوهشهای تاریخی است.
به نوشته یرواند آبراهامیان، احمد کسروی در مقالات متعددی در آینده و در آثار فراوان خود درباره زبانها، قبایل، مذاهب و نام جایهای ایران، به مساله وحدت ملی توجه داشت. او نخستین اثر مهم خود، آذری یا زبان باستان آذربایجان را متعاقب قیام خیابانی نوشت تا ثابت کند که آذری، زبان اصیل آریایی زادگاه وی را یورشهای ترکان از بین بردهاست. او نتیجه میگرفت که گویش ترکی فعلی که از خارج تحمیل شدهاست، اکنون باید جای خود را به فارسی، زبان رسمی کشور بدهد؛ کاوه بیات به مقاله کسروی در نشریه پرچم به دیدگاه دیگر او اشاره میکند:
... راجع به زبان هم خودتان بهتر میدانید، غریزه فطری و عادت از عواملی است که تغییر آن خیلی مشکل است، وقتی که پدر و مادر و برادر من از طفولیت با من ترکی حرف زده و میزنند، چگونه میشود من این زبان را دوست نداشته و اظهار نفرت کنم؟... اگر مقصود این بود که برای آسانی کار درسها در سالهای نخست دبستانهای آذربایجان به ترکی باشد ما به آن دخالت نمیکردیم زیرا راه حل بحث آن بود که زحمت تدریس با زبانی که از دو زبانی در میانه آذربایجان و دیگر جاهای ایران پدید میآید سنجیده شود و به هرحال این اهمیت را که ما به آن دخالت کنیم نداشت. ولی همه میدانند که موضوع زبان در آذربایجان معنیهای دیگری را دارد و همیشه مقاصد دیگری در پشت سر این عنوان میباشد.
کسروی در دومین کتاب مهم خود تاریخ پانصد ساله خوزستان میکوشید پیامدهای زیانبار و کشمکشهای قبیلهای و مذهبی را در نواحی جنوب غربی نشان دهد. او در اثر یادمانی خود تاریخ مشروطه ایران، ریشه پیشرفت نیافتگی ایران و بیشتر کشورهای خاور را پراکندگی در میان تودهها دانست، و گفت چند تیرگی که از دوگانگیهای قبیلهای و زبانی بر میخیزد، یکی از بدترین بیماریهایی هست که گریبان ایران را گفتهاست.
وضعیت مالی
احمد کسروی همه در آمد خود را پس از مخارج بسیار محدود زندگیاش، صرف کارهای علمی میکرد. او که همواره اجارهنشین بود و خانه شخصی نداشت، زمانی در آخر خیابان شاهپور در منزلی اجارهای مینشست؛ پشت در خانهاش تابلوئی داشت: «سیداحمد کسروی وکیل پایه یک دادگستری». وقتی گروهی از اسلامگرایان «در خیابان او را زدند و پیراهنش پاره و خونی شد، یکی از یاران او را برای گرفتن یک پیراهن به خانهاش فرستادند و هنگامی که همسر او به در آمد، گفت: او تنها یک پیرهن دارد و هنگامی که کثیف شود شب آن را میشوید و صبح دوباره میپوشد».
نظر سعید نفیسی در مورد کسروی
<<كسروی در آن زمان عمامه سياه به سر داشت، لباده و قبای بلند می پوشيد و عبای سياهی بر آن می افكند.عمامه كوچك فشرده او بهترين نماينده طلاب تبريزی بود. چهره لاغر، استخوان های برجسته، سيمای رنج كشيده و عصبانی و در ضمن مستبد به رای و مصر در عقيده را نشان می داد. هنوز عينك نمی زد. فارسی را به لهجه مخصوص آذربايجانی، ولی بسيار شمرده حرف می زد. در نخستين مكالمه ای كه با او كردم بر من ثابت شد كه مرد بسيار بی باكی است و حتی عقايد خاص خود را با بی پروايی خاص ادا می كند. از اين كه بر خلاف عرف و بر خلاف عقيده ديگران چيزی بگويد باك نداشت. اين اصطلاح معروف در باره وی بسيار بجا بود كه «سرش بوی قرمه سبزی می دهد.>>
اطلاعات کلی
زادروز ۸ مهر ۱۲۶۹
تبریز، ایران
درگذشت ۲۰ اسفند ۱۳۲۴
کاخ دادگستری تهران
علت مرگ ترور
آرامگاه کنار «چشمهآبک» در اطراف امامزاده قاسم شمیران
محل زندگی تبریز، تهران
ملیت ایرانی
نامهای دیگر سید احمد حکمآبادی
احمد کسروی
شناختهشده برای تاریخنگاری، زبانشناسی، پژوهشگری و نظریهپردازی
حزب سیاسی باهماد آزادگان
جنبش ملیگرایی و زدودن خرافات از مذهب
مخالفان بنیادگرایان مذهبی و قومگرایان
دین شیعه در جوانی و سپس پاکدینی
اتهامها «الحاد، ارتداد و مفسد فی الارض» از سوی برخی اسلامگرایان شیعه
مکتب پاکدینی
فرزندان حمیده
نفیسه
جلال
فرُخزاد
بهزاد
مَهین
خُجسته
والدین پدرش «میرقاسم» و مادرش «خدیجهخانم»
گفتاورد «سخنان ما بسیار ریشهدار است و هیچگاه با طپانچه از میان نخواهد رفت»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#105
Posted: 28 Sep 2013 14:57
ترور احمد کسروی
اشغال ایران توسط متحدین (سپتامبر ۱۹۴۱) و تبعید اجباری رضاشاه پهلوی (پادشاهی از ۱۹۲۵ تا ۱۹۴۱)، ناخواسته سبب یک سری آزادیهای سیاسی و اجتماعی محدود گردید، که سبب آزادی انتشار کتابهای و نشریات و تشکیل فعالیتهای سازمانیافتهٔ سیاسی، مذهبی و اجتماعیای گردید که پیش از آن ممنوع بود. این سبب شکوفایی نشریات اسلامگرا در سرتاسر ایران گردید. موج فعالیتهای اسلامگرایان و افزایش خطابههای ملایان در مسجدها با توسعهٔ نقدهای تند و تیز کسروی بر ارزشها و مبانی شیعیگری همزمان گردید.
از اواخر ۱۹۴۱ تا میانهٔ سال ۱۹۴۵ میلادی کسروی برخی از تندترین آثارش را در زمینهٔ نکوهش روحانیت و مبانی شیعیگری، صوفیگری و بهاییگری به رشتهٔ تحریر درآورد. او تجسم بازنگری در مذهب رسمی و فرهنگ و هماورد موج جنبش اسلامی گردید. افکار کسروی را از میان هفده کتاب و رساله و همچنین مقالههای متعددش در روزنامهٔ پرچم میتوان شناخت، او بر این باور بود که رنسانس اسلام سیاسی و کوشش برای برقراری قوانین شریعت در ضدیت با ارزشهای مدرن و نهادهای برآمده بر انقلاب مشروطه-ای که خود کسروی در جوانی همراه آن بود- میباشد.
نمونههای زیادی از درگیری بین تودههای مسلمانان متعصب و طرفداران کسروی در تبریز و رشت و دیگر شهرها توسط پرچم گزارش و ثبت شد. تا بهار ۱۹۴۵ هیچ اتفاقی نسبت به جان کسروی نیافتاد. این وظیفه به خطیب و طلبهای ناشناخته به نام نواب صفوی رقم خورد. سید مجتبی میرلوحی در خانی آباد تهران (در سال ۱۹۲۴) به دنیا آمد و بعد از گرفتن دیپلم از مدرسه صنعتی آلمان در تهران، ۶ الی ۹ ماه در نجف در حوزه علمیه حضور یافت. نواب شیعه گری کسروی را شنیده یا دیده بود و حقارت روحانیون را در این مورد یا آثار دیگر کسروی شاهد بود.
به محض اینکه نواب در بهار ۱۹۴۵ از نجف آمد، نواب صفوی قبل از اقدام به سوقصد نافرجام به کسروی یک بار حین جلسات مباحثه اش با او روبرو شده بود. در ۱۸ آوریل ۱۹۴۵ (۲۹ فروردین ۱۳۲۴) او و دستیارش خورشیدی به کسروی در میدان حشمت الدولهٔ تهران حمله کردند. ضاربین از چاقو و اسلحهای استفاده کرده بودند که با اعانه آیت الله حاج شیخ محمد حسن طالقانی، امام مسجد سیف الدولهٔ تهران خریداری شده بود. کسروی به شدت زخمی شد و به بیمارستان منتقل شد. ضاربین او برای مدت کوتاهی بازداشت شدند و با وثیقهای که تاجران ثروتمند بازار تامین کرده بودند، آزاد شدند.
گزارش بدون نتیجه و غیر حقیقی پلیس در ۲۲ آوریل ادعای نواب صفوی مبنی بر اینکه نواب با چاقو از خودش دفاع کرده و اسلحه از دست کسروی درآوردهاست، را پذیرفته بود. گزارش پزشکی توسط گزارش پلیس نقل شده بود و گزارش داد که «پشت کسروی توسط شلیک گلوله مجروح شدهاست». کسروی نتایج تحقیفات پلیس را انکار و مسخره کرد و روایت خودش از حادثه را به رسانه گفت.
گزارش پلیس و متعاقباً آزادی نواب صفوی طرفداران کسروی را خشمگین و علما و مبارزین شیعی - که با جدیت از کسروی به دولت ایراد میگرفتند و خواستار توقف و پایان یافتن آثار منتشر شده کسروی بودند - را دلگرم کرده بود. کسروی بعضی گلهها را خطاب به نخست وزیر سهام الدین بیات به صورت نامهٔ سرگشاده با عنوان «دولت به ما پاسخ بدهد» مستند کرد. بعضی از علمای تبریزی فراتر رفته، خواستار محاکمه و اعدام کسروی برای سوزانیدن قرآن مقدس و کفر گویی شدند.
چند هفته بعد از اقدام نافرجام ترور کسروی، سید روح الله موسوی الحسینی (بعدها آیت الله و امام خمینی) از مسلمانان جوان خواست نسبت به «این بی سواد تبریزی» -اشاره به زادگاه کسروی - واکنش نشان دهند. در این نامه سید روحالله خمینی، سید احمد کسروی را «یک نفر تبریزی بیسروپا» خطاب کرد و از روحانیونی بود که «مسلمانان با غیرت» را به کشتن «این مرتد جاهل مفسدالارض» فراخواند.
نواب صفوی به محض آزاد شدن از زندان، اعلامیهای با عنوان «خون و انتقام» توزیع کرد و تشکیل گروه فدائیان اسلام را اعلام کرد. گروه بنیادگرایانه شیعی که از ابتدا با طلبههای جوان و مسلمانان متعصب شکل گرفت. خیلی زود، با تشویق نخست وزیر محسن صدر (صدر الاشرف) - که مجتهدی در لباس مردم عادی بود - وزیر آموزش شکایت جدیدی علیه کسروی درخواست کرد، با این ادعا که کتابش علیه شریعت بوده و ندرتاً از فرمان ۱۹۲۲ استفاده کردهاست. همزمان با پیگیریهای قضایی علیه کسروی, حملات لفظی روحانیون و طرفدارانشان به کفرگوییهای کسروی شدت گرفت. در یک واقعه، چهارصد روحانی و طلبه در مسجدی در اطراف خانی آباد در ۲۲ دسامبر ۱۹۴۵ جمع شدند و خواستار قتل کسروی و غارت خانهاش شدند که فقط توسط آیت الله محمد بهبانی - مجتهد برجسته در تهران - منصرف شدند.
کسروی در طی جلسه دادگاه در کاخ دادگستری ترور شد. در ساعتهای اولیه روز ۱۱ مارس ۱۹۴۶ (۲۰ اسفند ۱۳۲۴)، گروه فدائیان اسلام به رهبری برادران امامی به جلسه دادگاه وارد شدند و کسروی و منشیاش، سید محمدتقی حدادپور را با استفاده از چاقو و اسلحه وحشیانه کشتند. گفته شده که روز، زمان و مکان جلسه دادگاه جز اطلاعات عمومی نبودهاست، توسط بازپرس به فدائیان درز کردهاست.
بعضی از ضاربین هرگز متهم نشدند، آنهایی که دستگیر شدند - از جمله برادران امامی - ادعا نمودند که عمل دفاع از خود را انجام دادهاند و کسروی را متهم کردند که اول دست به اسلحه شده و درگیری را شروع نمود. آیت الله العظمی حسین قمی - دومین مرجع عالی رتبه - از نجف به نخست وزیر احمد قوام تلگرافی زد و خواستار آزادی سریع ضاربین شد و نگرانی خودش را از عدم تقدیر دولت از شجاعت ضاربین کسروی بیان کرد. ضاربین تحت فشار علما و رهبران مذهبی و بازاریان با نفوذ، بعد از محاکمه کوتاهی، آزاد شدند.
آبراهامیان در این باره میگوید:«سازمان مسلح کوچکی موسوم به فدائیان اسلام ارتباط نزدیکی با کاشانی داشت اما رسماً عضو جبههٔ ملی محسوب نمیشد. این سازمان در سال ۱۹۴۶ توسط طلبهٔ ۲۲ سالهای در تهران، سید مجتبی میرلوحی که نام نواب صفوی را به یاد بنیادگذاران دولت شیعی در ایران بر خود گذاشته بود، ایجاد شد. فدائیان اسلام برای مبارزه با «هر نوع لامذهبی»، در نخستین اقدام خود، کسروی نویسندهٔ نامدار غیرمذهبی و مورخ پاکدینی را ترور کرد. قاتلان در دادگاه نظامی تبرئه شدند، زیرا از سویی رهبران دینی به نفع آنان پادرمیانی کردند و از طرفی مقامات حکومتی امیدوار بودند که از آنان بر ضد حزب توده استفاده کنند. اما فدائیان اسلام به جای همکاری با مقامات با کاشانی همکاری کردند و در راه انداختن اعتصاب در بازار بر ضد قوام، میتینگهای عمومی در طرفداری از اعراب فلسطین، و تظاهرات خشونت آمیز در ۱۹۴۸ بر ضد هژیر نخست وزیر، یاریش رساندند. در سال ۱۹۴۹ اغلب به اشتباه کاشانی را رهبر فدائیان اسلام میدانستند.»
به جز کمی مقاله در روزنامههای چپگرا، قتل کسروی با سکوت رسانهها و سکولارهای روشنفکر مواجه شد. ولی گروههای مذهبی و علما در واکنش به این حرکت به وجد آمده بودند. نواب صفوی و گروه فدائیان اسلامش به عنوان قهرمان اسلام و شریعت مطرح شده بودند.
اگرجه بعضی از تاریخپژوهان معتقدند که فدائیان اسلام با فتوای آیت الله عبدالحسین امینی عمل کردند، ولی هیچ فتوا یا ادعای مربوط به آن ظاهر نگشت. آیت الله قمی گفت که هیچ فتوایی لازم نیست و کار فدائیان اسلام برابر بااعمال ضروری دین (فروع دین) همچون نماز و روزهاست. جسد قربانیان، که پوشیده از زخمهای عمیقی بودهاست، بدون کالبدشکافی در غروب همان روز ترور، توسط بستگان کسروی به گورستان ظهیرالدوله در شمیران - نزدیک تهران - منتقل شد. سرپرست صوفی قبرستان از دادن اجازه برای دفن آنها به خاطر افکار و اعمال ضد صوفیانه کسروی خودداری کرد. سپس جنازهها برای دفن به محوطه تپهٔ پایکوه امامزاده صالح - که آبک نامیده شده - برده شد.
تصاویر مراسم کسروی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#106
Posted: 28 Sep 2013 15:01
آذری یا زبان باستان آذربایجان (کتاب)
آذری، یا زبان باستانِ آذربایجان از کتابهای احمد کسروی است.
درباره کتاب
کسروی در این کتاب برای اولین بار این نظریه را مطرح کرد که زبان منطقهٔ آذربایجان تا چند سده پیش (قبل از رایجشدن ترکی) زبانی از خانوادهٔ زبانهای ایرانی بودهاست. وی با توجه به قرائن تاریخی نام این زبان را آذری گذاشت. این کتاب باعث شهرت کسروی در حلقههای ایرانشناسی شد و وی به عضویت محافل علمی خارج از کشور در آمد. نسخهٔ اول کتاب و به تبع آن پردازش نظریه تنها با توجه به قراین تاریخی بود. بعدها کسروی مطالعاتی در زبانشناسی انجام داد و در ویرایشهای آتی کتاب به این نظریه با توجه به پایههای زبانشناختی نیز پرداخت.
پژوهش کسروی برانگیزندهٔ پژوهشگران شد تا در نقاط مختلف آذربایجان به جستجوی بقایای آن زبان تاریخی بپردازند و نمونههایی دیگر از این زبان بیابند. این کتاب جنجال داخلی زیادی در میان برخی گروهها برانگیخت و هنوز هم نظریهٔ کسروی مخالفانی دارد. لیکن این نظریه مورد قبول ایرانشناسان و زبانشناسان واقع است و همانطور که والتر هنینگ گفتهاست تشکیک جدیای بر آن وارد نیست.∗
آثار تاریخی کسروی توسط دیگر دانشپژوهان به رسمیت شناخته شده است. ولادمیر مینورسکی در مورد کسروی می گوید:
کسروی روح تاریخنگار راستگو را داراست. او در جزئیات دقیق و در ارائه شفاف است
خسرو ناقد در مورد این کتاب می نویسد : "يکی از کارهای تحقيقی مهم و باارزش کسروی که سبب شهرت وی نه تنها در ايران، بلکه در مجامع علمی جهان گشت، رساله ی ينجاه و شش صفحه ای « آذری يا زبان باستان آذربايجان» است که در زمان حيات او به زبان انگليسی نيز ترجمه شد و زمينه ی پذيرش او را در «انجمن پادشاهی آسيايی لندن» و «فرهنگستان آمريکا» فراهم آورد. کسروی درباره انگيزه ی پرداختن به اين کتاب می گويد: «سال ها در ميان نويسندگان ايران و عثمانی کشاکش ها درباره ی نژاد آذربايجان رفتي؛ زيرا عثمانيان آذربايجان را ترک شمارده ترکی بودن زبان آنجا را دليل آوردندی. از اين سو، نويسندگان ايرانی به خشم آمده تندی ها کردندی و سخنانِ بی سر و بن نوشتندی ... من، برای آنکه آن کشاکش را به پايان رسانم، در آن باره به جستجوهايی پرداختم و زبان باستان آذربايجان را پيدا کرده با نمونه هايش نشان دادم ... شرقشناسان، که آذری را ترکی دانسته اند، از اينجا به لغزش افتاده اند که زبان امروزی آذربايجان ترکی است، و جز اين هيچ دليل ديگری نبوده و نيست (اگر بوده و هست نشان دهند) اما من به حال امروزی آذربايجان نگاهی نکرده از تاريخ و دانش به جستجو پرداخته اين را روشن گردانيدم که زبان باستان آذربايجان، که در کتاب ها آذری ناميده شده، شاخه ای از فارسی بوده و در اين باره دليل های فارسی به دست آورده، نمونه هايی نيز از همان زبان، با شعر و نثر، به دست آورده در اين کتابچه ياد کرده ام. از روی همين دليل ها بوده که دانشمندان اروپايی نوشته های مرا بی چون و چرا دانسته و همگی پذيرفته اند"
قبل از اینکه در سال ۱۳۰۴ رساله آذری یا زبان باستانی آذربایجان را به چاپ برسد، دکتر ارانی مقالاتی درباره زبان آذربایجان و زبانفارسی در مجلات ایرانشهر و فرنگستان شماره ۵ و ۶ در سال ۱۳۰۳ شمسی در برلین قلمی کرده بود.
بعد از آن، اولین مقالهای که در تایید رساله زبان آذری انتشار یافت توسط علامه محمد قزوینی بود که در دی ماه ۱۳۰۵ انتشار داد، علامه قزوینی در مقاله خود مینویسد: «این رساله صغیره الحجم، عظیمه الفایده مولف فاضل آن یک موضوع بدیع و دلکش را انتخاب نموده و در پیرامون آن تحقیقات فاضلهای خود را تمرکز دادهاست. و آن موضوع عبارت است ار حل دو مسئله ذیل: اول آن که زبان آذری مذکور در کتب مولفین قدما چه زبانی بوده است؟ ثانیاً آنکه: زبان ترکی که فعلا زبان اهالی آذربایجان است از چه وقت و در نتیجه چه علل و اسباب تاریخی در آن ناحیه ظهور پیدا کردهاست.»
بعد از چاپ رساله زبان آذری توسط نویسنده، ایرانشناسان و زبان شناسان تصور میکردند زبان آذری همان زبان ترکی است که در آذربایجان رایج است و آن را ترکی آذری مینامیدند. بعد از انتشار رساله، هم زبانشناسان و هم شرقشناسان متوجه این مسئله شدند که زبان آذری جدا از زبان ترکی فعلی آذربایجان است. حتی دایرةالمعارف اسلامی در حرف آ (آذربایجان) و حرف ت (تبریز) زبان آذری و زبان تبریزی را نوعی گویش ترکی ثبت کرده بودند که بعد از انتشار رساله آذری آن را تصحیح کردند.
رساله زبان آذری در آن زمان، نه فقط در بین ایرانیان بلکه در کشورهای همجوار و پیرامون در ترکیه و اران و قفقاز و شوروی عکسالعملهای متفاوتی در برداشتهاست.
در زمان نهضت خیابانی در آذربایجان چون ترکهای عثمانی، آذربایجان را اشغال کره بودند و جمهوری نیم بند مساواتچیها در اران را پایهگذاری کرده بودند و به علت آذربایجان نامیدن اران توسط مساواتچیها، خیابانی به این اعمال مساواتچیها و عثمانی اعتراض داشتهاست و به همین علت ترکهای عثمانی از خیابانی دل خوشی نداشتهاند. لذا نویسندگان و روزنامهنگاران ترکیه در سالهای بعد با رساله زبان آذری و با خود کسروی هم به خاطر آذری نامیدن آذربایجانیهای ایران به مبارزه برخاسته و توهین و تهمتهایی درباره او در مطبوعات ترکیه به او نسبت میدادند. یکی از این روزنامهها به نام طنین که توسط روزنامهنگاری به نام یارار افندی منتشر میشد که وی را «ترکستیز و نوکر ایران که از قیافه، نه به عربها میماند و نه به ایرانیها با این همه خودش را سید میداند و دشمن ترکهاست» مینامند.
بعدها، استادان و زبانشناسان و شرقشناسان خارجی و ایرانی در تأیید رساله آذری مقالاتی به رشته تحریر کشیدند. از خارجیها همچون پروفسور مارکوارت آلمانی امیل بئر و مینورسکی و پروفسور هنینگ مقالات زیادی در مطبوعات و مجلات خارج از کشور قلمی کردند و از شرقشناسان شوروی نیز ارانسکی، بر تولد و از همه مهمتر ژیرکوف، دانشمند روس تصریح میکند که «آثار زبان ایرانی آذری در زبان ترکی آذربایجان محفوظ ماند و مردم آذربایجان قبل از ورود طوایف ترک زبان بدان زبان سخن میگفتهاند و البته تاکنون آثار آن در زبان آذربایجان کنونی میتوان یافت.»
در داخل کشور هم از سال ۱۳۰۴ تا حال نزدیک به ۵۰ نفر از دانشمندان و زبانشناسان در تأیید و تکمیل رساله آذری مقالهها و کتابها به رشته تحریر کشیده شدهاست.
از سال ۱۳۲۷ تا سال ۱۳۵۷ مجله دانشکده ادبیات علوم انسانی دانشگاه تبریز بیشترین مقالات و تحقیقات خود را درباره زبان دیرین آذربایجان توسط استادانی همچون دکتر منوچهر مرتضوی، دکتر ماهیار نوابی و دکتر ادیب طوسی و عبدالعلی کارنگ و... و سایر استادان ایرانی به چاپ رسانیدهاست. در مدت سی سال مجله پربار دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز، یک تنه تحقیق و پژوهش را به طور آکادمیک درباره زبان و فرهنگ آذربایجان به عهده داشتهاست. البته تحقیقات خارج از دانشگاه کماکان به موازات دانشگاه تبریز توسط سایر دانشمندان ایرانی انجام پذیرفتهاست که نام بردن از این عزیزان باعث اطاله کلام خواهد شد.
نویسنده رساله زبان آذری را از راه تاریخ و با استفاده از زبانهای ایرانی، امثال زبان پهلوی و زبان کهن مادها و هخامنشیان حتی با استفاده از زبانشناسی ارمنی که همسایه زبانهای ایرانی در قفقاز بود پی گرفت و با استفاده از کتابهای تاریخی و جغرافینویسان بعد از اسلام، زبان ایرانی آذربایجان را از گرد و غبار قرون بیرون کشید.
استاد مرتضوی در این یادداشت به اشاره به بعضی بدخلقیها و عصبیتهای قومی ضدایرانی عدهای، یادآور میشود که: «... در شگفت بودم که اثبات علمی و مستند ایرانی بودن زبان آذربایجان از عهد باستان تا زمان دولت صفوی چه مشکلی ایجاد میکند؟! البته این تعجب در مورد نوشتههای دیگران از زمان عباس اقبال و احمد کسروی و محمد قزوینی و ادوارد براون وجود داشتهاست. جای تعجب نیست اگر تعجبی؟! باشد در ساده لوحی امثال بندهاست که در مردابی از عصبیت و ناآگاهی دنبال گوهر نایاب انصاف و دانش و ادب و متانت میگردیم»
در خاتمه یادآور میشود که: تعدادی نزدیک به ۵۰ مقاله و خلاصه کتابهایی که طی ۸۰ سال گذشته درباره زبان آذربایجان توسط استادان و زبانشناسان در ایران به رشته تحریر در آمدهاست در سالهای ۶۱ و ۶۲ در دو جلد تحت عنوان «زبان فارسی در آذربایجان» به اهتمام شادروان ایرج افشار در موقوفات دکتر محمود افشار به چاپ رسیده است
آغاز دیباچه کتاب
بیست و اند سال پیش یک رشته گفتارها در روزنامههای تهران و قفقاز و استانبول در پیرامون مردم آذربایجان و زبان آنجا نگارش مییافت. در عثمانی در آن زمان دستهٔ اتحاد و ترقی بروی کار آمده و آنان به این میکوشیدند که همهٔ ترکان را در هر کجا که هستد با خود همدست گردانند و یک توده ترک بسیار بزرگی پدید آورند و در قفقاز نیز پیروی از اندیشهٔ ایشان مینمودند. و چون آذربایجان در جنبش مشروطهخواهی شایستگی بسیار از خود نموده و در همه جا بهنام شده بود، نویسندگان قفقاز و استانبول آن را از دیده دور نداشته و از اینکه زبان ترکی در آنجا روان است دستاویز یافته گفتارهای پیاپی در بارهٔ آذربایجان و خواست خود مینوشتند. این گفتارها در آذربایجان کارگر نمیافتاد زیرا آذربایجانیان خواست نویسندگان آنها را نیک میدانستند و با جانفشانیهایی که آذربایجان در راه پیشرفت مشروطه از خود نموده و جایگاهی که برای خود میان تودهٔ ایران باز کرده بود هیچ نشایستی که پیروی از اندیشهٔ دیگران نماید. این است که مردم در آنجا کمتر ارجی به آن نگارشها مینهادند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#107
Posted: 28 Sep 2013 15:08
کسروی در سال های خدمت در دادگستری
کسروی با براداران و اعضا خانواده. این عکس در تبریز سال ۱۳۱۸ گرفته شدهاست
کسروی با خانواده و برخی از یاران
سیداحمدی کسروی، در جوانی و با عمامه کوچک و تنگ تبریزی
این عکس در قوچان و زمانی گرفته شدهاست که کسروی از سوی وزارت دادگستری به ماموریّت خراسان رفته بود. در دست راست کسروی شادروان کسرائی (شهردار قوچان) و دخترش فروغ و در دست چپ او افسران ژاندارمری دیده میشوند
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#108
Posted: 28 Sep 2013 15:23
حسن رشدیه
میرزا حسن تبریزی (۱۲۳۰ تبریز - ۱۳۲۳ قم) مشهور به رشدیه از پیشقدمان نهضت فرهنگی ایران در سده قبل بود. وی نخستین موسس مدارس جدید در تبریز و دومین مدرسه در تهران (بعد از دارالفنون) بود، او را پدر فرهنگ جدید ایران نامیدهاند.
حاجی میرزا حسن رشدیه با توصیه و مشورت پدرش که از روحانیان بود تصمیم گرفت که به جای رفتن به نجف و خواندن درس طلبگی روانه استانبول و مصر و بیروت گردد و آموزگاری نوین را یاد بگیرد.
او به بیروت رفت و در آن جا سبک نوین آموزش الفبا و دروس جدید مانند حساب و هندسه و تاریخ و جغرافیا را آموخت. سپس در تفلیس مشغول به کار شد.
هنگام بازگشت ناصرالدین شاه از سفر فرنگ، رشدیه طرحهای آموزشی خود را ارائه کرد و شاه او را مامور کرد که به ایران آمده و همین سبک را در شهرهای ایران راه اندازی کند اما سپس از این تصمیم پشیمان شد و راه اندازی مدارس جدید را به وقتی دیگر موکول کرد.
او پدر شهناز آزاد بود.
زندگینامه
میزرا حسن تبریزی که بعدها به رشدیه اشتهار یافت ".. فرزند ملا مهدی از علمای بنام تبریز و سارا خانم نوهٔ صادق خان شقاقی بود که با فرزندانش به امر فتحعلی شاه شهید شدند. او در سال ۱۲۶۷ ه. ق. در تبریز چشم به جهان گشود..."
" او تحصیلات مقدماتی را نزد پدر دانشمند خود فرا گرفت و بر اثر استعداد و هوش و حافظهٔ شگفت انگیزی که داشت، در اندک زمانی یکی از علمای تبریز به شمار میرفت. چنان که در ۲۲ سالگی امام جماعت یکی از مساجد تبریز بود. "
" در آن روزها، سه روزنامهٔ فارسی در خارج از ایران چاپ میشد: حبل المتین در کلکته، اختر و ثریا در اسلامبول. هر سهٔ این روزنامهها به تبریز میرسید. رشدیه به خواندن این روزنامهها بسیار شائق بود و آنها را مکرر میخواند. از روزنامهٔ ثریا، استفادهٔ بیشتری میکرد. چنان که در کفایه التعلیم (کتاب درسی مدارس) بعدها نوشته بود: روزنامهٔ ثریا بسی تاریکیها را روشن کرد. "
در همان روزها، در یکی از شمارههای ثریا نوشته بود:
در اروپا از هر هزارنفر، یک نفر بی سواد است و در ایران از هر هزار نفر، یک نفر با سواد. و این از بدی اصول تعلیم است...
— روزنامه ثریا
حسن رشدیه بنیان گذار آموزش نوین در ایران و شاگردانش
" مقالهٔ مزبور، تاثیر عمیقی در روحیهٔ رشدیه گذاشت و انقلابی در افکار او پدپد آورد. به طوری که یکباره از تصمیمی که پدرش برای ادامهٔ تحصیل او گرفته بود، منصرف شد..."
" از مسافرت به نجف، منصرف و به خیال افتاد که به اسلامبول یا مصر یا بیروت که انگلیسیها و فرانسویها در این دو شهر اخیر دارالمعلمین باز کرده بودند، برود و مقدمات رسیدن به آرزوی دیرینهاش را که اصلاح اصول تعلیم و تربیت بود، فراهم سازد..."
" بالاخره، پدر، او را متوکلا علیالله، روانهٔ بیروت نمود. رشدیه، به نام عزیمت به نجف از تبریز، بیرون آمده، راه بیروت پیش گرفت. رفت و به دیار مقصود رسید..."
رشدیه را به سبب تاسیس مدارس ابتدایی در ایران، به این نام میخواندند، زیرا در استانبول نام مدارس ابتدایی، رشدی (رشدیه) بود.
" مدت دو سال در دارالمعلمین بیروت که بوسیلهٔ فرانسویان، تاسیس یافته بود و شهرت جهانی داشت، به تحصیل علوم جدید پرداخت و به خوبی به اشکالات طرز تدریس، آشنایی پیداکرد و سپس برای تکمیل مطالعات خود در این رشته به استامبول پایتخت امپراتوری عثمانی و مصر، مسافرت کرد و در روش تدریس در مدارس رشدیه و اعدادیهٔ آن جا مطالعاتی نموده، اصول تدریس آنجا را هم مثل ایران، مغشوش دید..."
" در استانبول به طرح نقشههایی برای تعلیم تربیت اطفال و نو آموزان پرداخته و اقدام به رفع مشکلات تدریس در زبان فارسی و اختراع الفبای صوتی در این زبان پرداخت و پس از آشنایی کامل به اسلوب و طرز تعلیم الفبا به روش جدید، نخست به ایروان که اهالی آنجا به مناسبت دیدن مدارس روس در استقبال از فرهنگ ایرانی، مستعدتر و مشتاق تر بودند رفت و به کمک حاج آخوند برادر ناتنی اش در سال ۱۳۰۱ ه. ق. نخستین مدرسهٔ ایرانی به سبک جدید برای مسلمان زادگان قفقاز تاسیس کرد و با اصول (الفبای صوتی) که ازاختراعات خودش بود، شروع به تدریس نمود و کتاب وطن دیلی (زبان وطنی) را به ترکی با اصول خویشتن، طبع و با اجرای این روش، موفق شد در ظرف ۶۰ ساعت نو آموزان را خواندن و نوشتن بیاموزد..."
" پس از چهارسال اقامت و مدیریت مدرسهٔ مذکور در ایروان، ناصرالدین شاه که از سفر دوم فرنگستان به ایران، مراجعت میکرد، از ایروان میگذشت... "
ناصرالدین شاه، در دیدار از مدرسهٔ رشدیه در ایروان، از میرزا حسن خواست تا برای تاسیس مدرسهٔ ابتدایی به ایران بازگردد.اما دریغا که حسودان تنگ نظر وعنودان بدگهر " با دسایس و نیرنگهای مختلف، خدمات صادقانهٔ او را طور دیگری جلوه دادند و به شاه تفهیم میکنند که او میخواهد با تاسیس دبستان جدید، قانون اروپایی را در ایران رواج دهد که برای سلطنت، خطرناک خواهد بود و به این ترتیب، شاه را وادار میکنند که از حمایت او چشم بپوشد...."
در نخجوان، شاه پس از توقف لازم حرکت میکند و به رئیس چاپارخانه دستور میدهد که به بهانهای مانع حرکت رشدیه به تهران گردد. رئیس چاپارخانه نیز به بهانهٔ اینکه کالسکهٔ حامل او اسب ندارد و باید تا آوردن اسب از چاپارخانه دیگر، در آنجا بماند، او را توقیف میکند. پس از ساعتی، رشدیه متوجه میشود که در آنجا زندانی است و تصمیم میگیرد به ایروان بازگردد. اما رئیس چاپارخانه به او میگوید: تا رسیدن شاه به تهران او نباید به ایروان بازگردد. به ناچار چند روزی او را در آنجا توقیف کرده، پس از رسیدن شاه به تهران او را آزاد نمودند. رشدیه وقتی که به ایروان باز میگردد در آن جا نیز مواجه با تحریکات کارگزار سفارت علیه مدرسه میشود. تا اینکه پس از چندی با وساطت دوستان و طرفداران خود، اجازه مییابد به ایران بیاید. لذا مدرسه را به برادر ناتنی خود واگذار مینماید و به زادگاه خود، تبریز باز میگردد. ضمناً متوجه میشود که برای اجرای مقاصد خود چه گرفتاریها و کارشکنیها در انتظارش میباشد و ناگزیر خود را آمادهٔ مبارزه با آنها مینماید..."
".. رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه. ق. در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تاسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید. و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیسالسادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شا گردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد..."
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تاسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.
دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد..."
مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تاسیس نمود. ".. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر میدیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند... "
چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت. که البته " شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند..."
ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد..."
یکی از شمارههای روزنامه آذربایجان، ارگان فرقه با تصویری از میرزا حسن رشدیه
بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و ".. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود... "
باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.
رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسهای تاسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساند ند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است ...پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه هیچ کس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسهٔ هفتم را تاسیس کرد. در کلاسها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان میداد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست میکردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسا مینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند. رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و... استفاده نکند و بهجای آن یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است...بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را بوسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند. این بار رشدیه تصمیم به ترک ایران گرفت. به قفقاز رفت. در این میان، کسانی نیز بودند که رشدیه را در راهی که پیش گرفته بود، همراهی میکردند، از جمله حاج زین العابدین تقی اف مقیم باکو و حاج میرزا عبدالرحیم طالب اف مقیم تمرخان شوره ی قفقاز و امین الدوله که با حمایتهایش کمک بزرگی به مقاصد رشدیه کرد.
هنگامی که امین الدوله به عنوان والی آذربایجان، انتخاب شد، رشدیه را به تبریز دعوت کرد و دربارهٔ مدارس جدید با او صحبت کرد. او دبستان باشکوهی را در محلهٔ ششگلان تبریز ساخت که هشتمین مدرسهٔ او بود. به سبب حمایتهای امین الدوله، مخالفین کاری از پیش نبردند اما بعد از رفتن رشدیه به تهران، مدرسه به خاطر وضعیت مالی، منحل شد. ".. اما هیچ کدام از معلمین آن بیکار ننشستند و هر کدام در گوشهای به تعلیم و تربیت مشغول شدند..."
وقتی امین الدوله در سال ۱۲۷۶ به تهران آمد، میرزاحسن خان رشدیه نیز به پشتوانه او به تهران آمده و مدارسی را به نام مدارس رشدیه در تهران بنیانگذاری کرد. اما بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن امین السلطان مشکلات زیادی را متحمل شد. بزرگان و اعیان از ترس اینکه مبادا به مخالفت با اتابک متهم شوند فرزندان خود را از مدرسه بیرون آوردند و مدرسه تعطیل شد.
بعدها شایعه شد که رشدیه ضد امام زمان و اهل بیت است و اخیراً ((بابی)) شدهاست. پس از آن رشدیه به قم رفت و تا آخر عمر در این شهر سکونت داشت. در همان سال ورود مدرسهای تاسیس کرد و در آن به تدریس مشغول شد.
وی سرانجام تکفیر شد و فتوای انهدام مدارس جدید صادر شد. به دنبال آن عدهای به مدارس جدید حمله کردند که و شروع به تخریب اموال مدرسه کردند، دانشآموزان را زخمی کردند و حتی چند تن از دانشآموزان نیز در این واقعه کشته شدند. جالب اینجا بود که در هنگام تخریب یکی از این مدارس وی میخندید و میگفت: «این جاهلان نمیدانند که با این اعمال نمیتوانند جلو سیل بنیاد کن علم رابگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد. من آن روز را اگر زنده باشم، حتماً خواهم دید».
«سالی بسر آمد. پایان سال رشدیه جمعی را به مسجد دعوت میکند تا مجلس امتحانی بر پا کند و از حاصل کار سخن بگوید و حمایت دعوت شدگان را جلب کند. در مجلس امتحان «عمق تغیر» آقایان برملا میشود. «با کلنگ نجوی و اشارات» برای «برهم زدن مدرسه»، «چاه» میکنند. به گفته رشدیه «یکی از آقایان که مقامش عالی تر از لیاقتش است خودداری نتوانست. گفت: اگر این مدارس تعمیم یابد یعنی همه مدارس مثل این مدرسه باشد بعد از ده سال یک نفر بی سواد پیدا نمیشود. آنوقت رونق بازار علما به چه اندازه خواهد شد معلوم است.
میرزا حسن مدیر مدرسه رشدیه پس از آنکه در تبریز برای ایجاد مدارس زحمت کشیده بود به تهران رفت. «فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شدهاست که جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الف و با را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند.» شیخ فضلالله نوری در جلسهای به ناظمالاسلام کرمانی درباره مدارس جدید میگوید:
«ناظم الاسلام، ترا به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ و آیا ورود به این مدارس مصادف با اضمحلال دین اسلام نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
وی در ۲۹ آذر ۱۳۲۳ در قم در سن ۹۷ سالگی درگذشت.
تالیفات
بدایةالتعلیم
نهایةالتعلیم وطن دیلی (به ترکی آذربایجانی)
تاریخ شفاهی
شرعیات ابتدایی
جغرافیای شفاهی و غیره
در زمانی نیز که در تهران بود روزنامه طهران را انتشار میداد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#109
Posted: 28 Sep 2013 15:32
حاجی سیاح
میرزا محمد علی محلاتی ملقب به حاج سیاح متولد ۱۲۵۲ قمری/۱۸۳۶ میلادی، یک جهانگرد، و نخستین ایرانی است که رسما تابعیت ایالات متحده آمریکا را پذیرفت.
زندگی
حاجی سیاح در خانوادهای روستایی اهل علم و ادب، در محلات به دنیا آمد. پدرش ملا محمدرضا محلاتی او را برای تحصیل به تهران فرستاد و عمویش ملا محمد صادق که متمکن و اهل علم بود، وی را برای تکمیل تحصیلات راهی عتبات کرد. چند سالی در نجف و کربلا به تحصیل علوم قدیمه مشغول و با اندیشمندانی که از نقاط مختلف برای تدریس و تحصیل آمده بودند آشنا شد و بر اثر این آشناییها در اندیشه و نگرشش تحولی روی داد که به نظر میرسد مراحل بعدی زندگی او در دامنه تأثیر همین تحول بوده باشد.
حاجی سیاح زندگیای سراسر همراه با شر و شور داشت از اینرو سرگذشت او برای بسیاری جذاب و خواندنی و قابل توجهاست. او سفرهای طولانی مدتی به اقصی نقاط اروپا و آمریکای شمالی و همچنین کشورهای شرق از جمله هندوستان صورت داده و کشورهای زیادی را دیده بود. پس از ۱۸ سال سفر به فرنگ، وی در سال ۱۸۷۷ به ایران بازگشت و وارد صحنه انقلاب مشروطیت شد و بخاطر نوشتن نامهای انتقاد آمیز به مدت ۲۰ ماه رهسپار زندان نیز گردید. وی از دوستان نزدیک سید جمال الدین اسدآبادی بود. حاجی سیاح از روشنفکران عصر قاجار محسوب میشود که سختی زیادی کشید و کتابهایی هم نوشت. حاج سیاح در سن ۸۹ سالگی در سال ۱۹۲۵ درگذشت.
سفر و سفرنامهنویسی
میـرزا محمدعلی محلاتی در ۲۳سالگی، سفرِ هجدهسالۀ خود به دور دنیا (اقصی نقاط اروپا و آمریکای شمالی و همچنین کشورهای شرق ازجمله ژاپن و هندوستان) و سفرهای فراوانش در سراسر ایران را آغاز کرد و بههیندلیل به حاجی سیـاح معروف شدهاست.
وی نخستین بار ازطریق نیویورک وارد آمریکا شد، و تا سانفرانسیسکو نیز در سفرهای خود پیش رفت، جایی که در ۲۶ می۱۸۷۵ تابعیت آمریکا را در دادگاه ناحیۀ ۱۲ کالیفرنیا رسماً پذیرفت.
حاجی سیاح حتی در دو نوبت موفق به دیدار با رئیسجمهور آمریکا، پرزیدنت اولیسس گرنت نیز گردید.
از حاجی سیاح دو کتاب به جا مانده؛ یکی خاطرات حاج سیاح (دورۀ خوف و وحشت) و دیگری سفرنامه حاجی سیاح محلاتی است که درواقع جلد دوم خاطرات محسوب میشود و نایاب است و به شرح سفرهای او مربوط میشود.
نظر دیگران
میرزا ملکم خان از وی بهعنوان «منادی غیب» در جنبش آدمیت، و معیر الممالک (داماد ناصرالدین شاه قاجار) وی را یک فراماسون نام بردهاند.
اطلاعات کلی
زادروز ۱۲۵۲ قمری -۱۲۱۵ خورشیدی
محلات
درگذشت ۱۳۴۴ قمری -۱۳۰۴ خورشیدی
ملیت ایرانی
پیشه جهانگرد - فعال سیاسی
شناختهشده برای زندانی سیاسی
دین اسلام
مذهب شیعه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#110
Posted: 28 Sep 2013 19:54
روحانیون زمان قاجار
آیت الله عبدالله لاهیجی
شیخ عبدالله مازندرانی از مشاهیر لنگرود، درگذشته به سال ۱۳۳۰ قمری، از شاگردان میرزای رشتی، معروف بهحاج شیخ عبدالله مازندرانی بود. پدر وی محمدنصیر دیوشلی گیلانی است و دیوشل از توابع لنگرود در استان گیلان است. اما چون او مدتی در منطقه بارفروش (بابل) مازندران در محضر حاج اشرفی مازندرانی، تحصیل نمود، به همین جهت بهحاج شیخ عبدالله مازندرانی شهرت یافت.
تحصیلات در عراق
سپس به عراق مهاجرت کرد و در کربلا از محضر شیخ زینالعابدین مازندرانی استفاده نمود. از آنجا به نجف رفت و نزد شیخ مهدی کاشفالغطاء و فاضل ایروانی و میرزا حبیب الله رشتی تلمذ کرد.
شاگردان
شیخ محمدرضا تنکابنی، شیخ شعبان رشتی، میرزا محمدرضا کرباسی، محمد فیاض و شیخ علی زاهد قمی از شاگردان او بودند. همچنین شیخ اسماعیل تبریزی و میرزا هادی خراسانی از وی روایت کردهاند. او مرجع تقلید مردم مازندران بود.
در مشروطه
شیخ عبدالله مازندرانی از علماء و مدرسین بزرگ نجف و یکی از پیشگامانی بود که حرکت حوزهٔ علمیهٔ نجف را سرپرستی میکرد. وی از ارکان سهگانهٔ نهضت ملی ایران یعنی آخوند خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی و طرفدار حکومت مشروطه بود. شیخ عبدالله مازندرانی در جریان مشروطیت تلگرافها و پیامهایی از نجف به ایران میفرستاد و در آنها مردم را به مبارزه ترغیب میکرد.وی در نجف در سال ۱۳۳۰ هجری قمری درگذشت و در مقبره شیخ جعفر شوشتری در صحن به خاک سپرده شد. وفات وی را در ذی قعده 1330ق معادل پاییز 1291ش روی داد.
تالیفات
از آثارش: «اهبهٔ العباد فی یومالمعاد» رسالهٔ علمیه؛ حاشیه بر «المکاسب»؛ رسالهٔ «الوقف»؛ شرح «الشرائع»؛ کتاب «التجارهٔ»، «الرهن» و «الطلاق»؛ حاشیه بر «نجاهٔ العباد»؛ حاشیه بر «النحبهٔ» کرباسی؛ حاشیه بر «جامع عباسی».
شهرت
وی گیلانی است ولی چون مدتی در منطقه بارفروش (بابل) مازندران درم حضر حاج اشرفی مازندرانی، تحصیل نمود، به همین جهت بهحاج شیخ عبدالله مازندرانی شهرت یافت.
آرا و عقاید
ملا عبدالله از رهبران اصلی مشروطه و یکی از سه مرجع مشهور عتبات حامی مشروطهاست.دو تن دیگر آخوند خراسانی درگذشتهٔ ۱۳۲۹ ق و میرزا حسین خلیلی تهرانی متوفای ۱۳۲۶ ق هستند و این سه را مراجع ثلاثه میخوانند. چون ملا عبدالله دیرتر از دو یار خود درگذشت اصلیترین رهبر مشروطه ساکن در عتبات در سال اخر مشروطه دوم دانسته شد. او توجه خاصی به استقرار نهادهای جدید داشت و آنرا مایهٔ ثبات مشروطیت میدانست. وی در شوال ۱۳۲۷ به همراه آخوند خراسانی در نامهای خطاب به مجلس مجاهدین و انجمنها چنین نوشتند:
«واجب است در تمام اردوهای ملی و دستجات مجاهدین تمام بلاد در تحت ادارهٔ وزارت جلیلهٔ جنگ به ریاست صاحبمنصبان نظامی به موجبات نظم و حفظ قواعد مملکت و تکمیل قواعد علمیه و عملیه قیام نموده، تشکیل ادارهٔ مستقله را بدون ابواب جمعی وزارت جنگ دشمنی به دین و وطن دانند و به کلی تحرز نمایند.»
وی معتقد بود که حتی شاه باید خود را موظف به رعایت قوانین مشروطیت بداند.
دفاع از مشروطیت
ایشان در سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۹ به همراه آخوند خراسانی، حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی از ارکان سهگانهٔ فقهای عتبات حامی نهضت ملی مشروطیت ایران و طرفدار حکومت مشروطه بود. آنها در جریان مشروطیت تلگرافها و پیامهایی از نجف به ایران میفرستاد و در آنها مردم را به مبارزه ترغیب میکرد. آنان طی تلگرامهایی خطاب به محمدعلی شاه قاجار در اجرای وظیفهٔ امر به معروف و نهی از منکر شاه را به پیامدهای استبداد سیاسی هشدار میدادند.
شاه طی تلگرامی خود را «مستوجب اجر مجاهدین و مجددین دین» خواند و ادعا کرد با تمام قوای خود مشغول ترویج شرع شدهاست. اما آیات نجف طی پاسخی که از طریق مشیرالسلطنه به شاه ارسال شد خاطر نشان کردند که «تحریکاتی دولت و دولتیان خائن» را خاستگاه همهٔ مفاسد میدانند. همچنین مناقشاتی بین این سه و مشروعه خواهان تهران به رهبری شیخ فضلالله نوری صورت گرفته که طی آنها وی و دو مجتهد دیگر مقیم نجف از انقلاب ایران دفاع نمودهاند. در دفاع طولانی آیات نجف تنها در یک مورد آنان به جریان امور در مجلس اعتراض نمودهاند. در سال ۱۳۲۹ آخوند خراسانی و عبدالله لاهیجی در واپسین ماههای عمر خود به ترتیب آیین دادرسی جدید مبنی بر چندمرحلهای بودن دادرسی که شامل احکام صادره از سوی مجتهدان نیز میشد اعتراض نمودند و نوشتند که
«استیناف و تمیز، بعد از صدور حکم شرعی بَتّی از سوی مجتهد نافذالحکومه بنا بر مذهب مقدس جعفری... اصلاً مشروعیت ندارد..»
درگذشت
ملا عبدالله مازندرانی در ذی قعده سال 1330 ق/پاییز 1291شمسی در نجف درگذشت و در حرم حضرت علی در حجره شیخ جعفر شوشتری به خاک سپرده شسد. شیخ الشریعه اصفانی بر جسد وی نام نماز گذارد. از ملا عبدالله دختر و نوادگان از وی باقی مانده است. نسل وی در رشت، لاهیجان و لنگرود و دیوشل و چاف وجود دارند.
از راست به چپ:شیخ عبدالله لاهیجی، میرزا حسین طهرانی، آخوند خراسانی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7