ارسالها: 23330
#131
Posted: 18 Oct 2013 20:38
شیخ فضلالله نوری
شیخ فضلالله نوری (۱۲۸۸-۱۲۲۲) سرشناس به شیخ فضلالله یا حاجی شیخ فضلالله از مجتهدان شیعه دوازده امامی از رهبران قیام تنباکو در تهران و از مدعیان مشروطه مشروعه و معتقد به انحراف فرهنگی مشروطه بود.
وی در ابتدا موافق مشروطه بود و در مهاجرت به قم شرکت داشت. اما پس از مدتی به مخالفت با مشروطه برخاست. او در مخالفت با مشروطه، هم عهد و پیمان محمد علی شاه بود و از طرف دربار حمایت مالی میشد. انتقادهایش از جنبش مشروطه بیشتر جنبه مذهبی داشت و از مخالفان تجدد، برپایی مدارس جدید و آموزش دختران و قانون گذاری بیرون از حوزه فقیهان بود. وی پس از فتح تهران به دست مشروطهخواهان و به حکم دادگاهی به ریاست قاضی شیخ ابراهیم زنجانی در میدان توپخانه به دار آویخته شد.
به گفته ی مهدی بامداد، به دستور هیات مدیرهای که پس از انحلال مجلس عالی تشکیل شد، شیخ فضل الله نوری به دار آویخته شد.
یکشنبه، ۳ دی ۱۲۲۲ در روستای لاشک در منطقه کجور مازندران به دنیا آمد. پدرش ملا عباس کجوری، روحانی بود.
تحصیلات ابتدایی را در بلده (مرکز منطقه نور) آغاز کرد. پس از آن به تهران مهاجرت کرد و تحصیلات خویش را تا پایان دوره سطح در آنجا ادامه داد. او به همراه دایی خود میرزاحسین نوری به نجف رفت و نزد میرزا حبیب الله رشتی و شیخ راضی به تحصیل پرداخت و بعد از مدتی در درس میرزای شیرازی بزرگ شرکت کرد. با هجرت میرزای شیرازی به سامرا وی نیز با او راهی سامرا شد.
وی پس از تحصیل علوم دینی مقیم تهران گشت. او در وقایع انقلاب مشروطه ایران به حمایت و همراهی از محمد علی شاه و به مخالفت با سید محمد طباطبائی و عبدالله بهبهانی -دو روحانی مشروطهخواه- برخاست. در مسأله بانک استقراضی روس، شیخ فضلالله نوری مدرسه و گورستان را به بهای هفتصد و پنجاه تومان به مستشارالدوله فروخت و به بانک واگذار کرد. فضلالله نوری الگوهایی ارائه داد که به مشروعه مشهور شد. او نوشتن هرگونه قانون و واداشتن شهروندان به پیروی از قانونی که در شرع آورده نشدهاست را نادرست میدانست و با برقراری مجلس انتخابی و نیز مسأله تقسیم قوا مخالفت میورزید. او مشروطه را «فتنه» میخواند و قانون اساسی را «دستور ملعون» و «ضلالتنامه» (رساله حرمت مشروطه، ترکمان، ص ۱۰۷) مینامید. در مقابل یکی از مواد آن که «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساویالحقوق خواهند بود» به طور مشخص مخالفت کرد و گفت «محال است با اسلام حکم مساوات». تقسیم قوا به سه قوه را «بدعت و ضلالت محض» خواند.(در قانون اساسی تفکیک قوا ذکر شده بود)[۹] از جمله نظریات شیخ فضلالله نوری حضور هیئتی از مجتهدین واجد شرایط برای مراقبت بر مجلس شورا بود. این چند نفر هیئت مستقل از مجلس و موازی نهاد مجلس بود.
اندیشهشناسی
زمانی که شیخ فضلالله نوری استبداد محمدعلی شاه را با عنوان حکومت مشروعه توجیه شرعی میکرد، رهبر دینی نهضت مشروطه آخوند خراسانی به وی یادآوری کرد که اگر چه در زمان غیبت، حکومت مشروعه (حکومت اسلامی) ممتنع است، اما تنها حکومت مشروع حکومت مبتنی بر عدالت است که قدرت سیاسی مقید و محدود به قانون و تحت نظارت نمایندگان مردم باشد. در دوره استبداد صغیر شیخ به دفاع از شاه پرداخت.
احمد کسروی مینویسد: شیخ فضل الله از مخالفان جنبش مشروطه و داعیه دار روشی بود که مشروعه خوانده شد.
کسروی اذعان دارد که همدستی شیخ فضل الله و سیدین سندین امر مشروطیت را به پیش برد و به صراحت اعلام میدارد که شیخ فضل الله در نظر داشت احکام شرعی را به صورت قانون در آورد و یک حکومت شرعی بنیان نهد
مرتضی آوینی می نویسد:قانون یا باید خود را «حافظ شریعت» بداند و یا خود، شریعتی دیگر خواهد شد. پس، رویکرد تاریخی ما به قانون در مشروطیت روی آوردن به شریعتی دیگر بود، بیآنکه خود بدانیم. شیخ فضل الله نوری به همین «نسبت» توجه یافته بود، چرا که «شرع» نیز در مقام احکام به مجموعهای از شرطها و حدود – یعنی قانون – مبدل میشود.
مخالفت با مشروطیت
در رساله حرمت مشروطه در سوالی نسبت به موافقت اولیه و مخالفت ثانویه با مشروطه نوشته شده است: «چرا مساعدات جدی اولیه حجتالاسلام به مخالفت با مشروطیت و مهاجرت به حضرت عبد العظیم پیوست؟ آیا این مخالفت موجب شرعی داشت و به این سبب بود که مشروطه را با قوانین شریعت آسمانی مخالف یافتند؟ اگر علت مخالفت با مشروطیت موجب شرعی نداشت، پس به چه دلیل با آن مخالفت کردید؟» این خلاصه سوال از شیخ است.
شیخ در پاسخ در رساله حرمت مشروطه میگوید: "... مِن جمله خودِ داعی هم (من نیز به عنوان مدعی مشروطه) اقدام به این امر نموده و متحمّل زحمات سفر و حضر شدم و اصحاب هم مساعدت نمودند.
وقتی که شروع به اجرای این مقصد شد دیدیم دستهای از مردم که همه وقت مَرمِیّ به بعضی از انحراف بودند وارد بر کار شدند. کم کم کلمات موهمه از اینها شنیده شد که حمل بر صحت میشد. تا اینکه یک درجه پرده از آن برداشتند و بنای انتخاب وکلاء و مبعوثین با اعتماد بر اکثریت آراء گذاردند، باز هم اغماض شد. که اینها برای انتظام امور و بسط عدالت است. تا رفته رفته، بنای نظامنامه و قانون نویسی شد. گاهی با بعضی مذاکره میشد که این دستگاه چه معنا دارد؟ چنین مینماید که جعل بدعتی و احداث ضلالتی میخواهند بکنند و الاّ وکالت چه معنا دارد؟ موکّل کیست؟ و موکّل فیه چیست؟ اگر مطالب امور عرفیه است، این ترتیبات دینیّه لازم نیست و اگر مقصد امور شرعیه عامه است، این امر راجع به ولایت است نه وکالت. و ولایت در زمان غیبت امام زمان(عج) با فقهای مجتهدین است نه فلان بقال و بزّاز...
عبدالعلی حائری از محققین تاریخ مشروطه در علت جدایی شیخ فضل الله از مجلس و مشروطیت مینویسد که پس از تصویب قانون اساسی (در سال ۱۲۸۵ شمسی/۱۹۰۷ میلادی)، شیخ فضل الله که متوجه شد مشروطه با اسلام سازگاری ندارد، از دیگر رهبران روحانی انقلاب جدا شده و به مخالفت با تصویب قوانین برگرفته از قوانین غربی پرداخت. این مخالف ریشه در مسائل ایدئولوژیکی و نظری داشت، شیخ فضل الله اعلام داشت که برای مطابقت این قوانین با قوانین اسلامی باید از پنج نفر از مجتهدین طراز اول تهران به انتخاب علماء، امور مجلس را تحت نظارت خود قرار دهند تا از تصویب قوانین مخالف شرع مقدس اسلام جلوگیری نمایند.
روزنامه "صبح صادق" اصل پیشنهادی شیخ فضل الله مبنی بر نظارت پنج مجتهد بر مصوبات مجلس را در شماره ۴۸ خود به چاپ رساند که به تحریک مخالفان شیخ فضل الله مورد غارت قرار گرفت و مدیر روزنامه - مویدالملک- مجبور شد که شماره فوق روزنامه را باطل اعلام کرده و شماره جدیدی انتشار دهد.هجوم تبلیغات روزنامهها، شب نامهها، صبح نامهها و دهها جراید دیگر بر ضد شیخ فضل الله، وی را بر آن داشت که به مناسبت ایام فاطمیه در مسجد جامع به تبیین اندیشههای خود بپردازد که در آنجا نیز مورد حمله قرار گرفت.
ملکزاده در تاریخ مشروطهاش مینویسد:
در اول ظهور مشروطیت حاجی شیخ فضلالله با سایر روحانیون مشروطهخواه همفکر و همقدم بود و با اینکه با عینالدوله صدراعظم وقت دوست بود در مهاجرت به حضرت عبدالعظیم و قم شرکتکرد و تا صدور فرمان مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی کوچکترین مخالفتی از او مشاهدهنشد ولی طولی نکشید که میان او و هممقامانش مخصوصاً بهبهانی مخالفت پیدا شد و چون بهبهانی و طباطبایی در نتیجه پافشاری و فداکاری مظهر مشروطیت شناخته شده بودند حاجی شیخ فضلالله بجای آنکه توجه به اصول مشروطیت و مبانی حکومت ملی و ایدهآل عالی آزادی داشتهباشد مشروطیت را ملک مسلم و مطلق همکاران و هم مقامهای خود پنداشت، بعبارت دیگر مشروطیت در شخص بهبهانی و طباطبایی در نظر او جلوهکرد و چون از آنها ناراضی و دلتنگ بود از مشروطیت سرباز زد و قیام برضد مشروطیت نمود. برای حاجی شیخ فضلالله مشروطیت در چهره رقبایش که برای او مکروه بود جلوهگر شده بود و چون از آنها خوشش نمیآمد و آنها را دشمن خود میپنداشت از مشروطیت هم بیزار شد.
در ادامه وجود منافع شخصی را نیز بی تأثیر در این مخالفت نمیداند:
حاجی شیخ فضلالله نوری از اول امر چون استحکام اساس مشروطیت را مخل منافع شخصی خود دید و دانسته است که با توسعه اسباب عدل و تحقیق که از جمله مزایای این اساس عالی است، طرق استفاده شخصی مسدود میگردد، در خفی و آشکار گاهی بعنوان موافقت و گاهی با اعلان مخالفت در اخلال ارکان سعادت مملکت کوتاهی نداشته...
اما مطلبی را که ملکزاده در ادامه ذکر میکند ریشه مخالفتهای شیخ با مشروطه را بسیار عمیقتر از رقابت و حسادت در مرجعیت دینی تصویر میکند:
عجیب در اینست که در روزهای آخر سلطنت محمدعلیشاه با آنکه همه یقین داشتند که استبداد باغشاه دوامی نخواهد کرد و چراغ سلطنت شاه بیدادگر در شرف خاموش شدن است و خود شاه و سعدالدوله و اکثر درباریان به قبول مشروطیت دردادهبودند، حاجی شیخ فضلالله همانطوری که در نامههایش به کامرانمیرزا نایبالسلطنه ثابت میکند با منتهای سرسختی و شدت در نگاهداری دستگاه استبدادی و مخالفت با مشروطیت مبارزه کرد و در آخر کار مسلک جنگجویی را با مقام روحانیت توأم نمود و بنفع استبداد جمعی را مسلح کرد و در جنگ سهروزه تا فتح تهران شرکت کرد و سبب قتل جمعی از مردم بیگناه شد.
دادگاه شیخ فضلالله
روز ۱۲ رجب جمعی از مجاهدین به خانهٔ شیخ رفتند و او را دستگیر نمودند و به وسیله درشکه به میدان توپخانه آوردند و در یکی از اتاقهای طبقه فوقانی محبوسش نمودند. شیخ از زمانی که حبس شد تا موقعی که اعدام گشت تمام ساعات را با بردباری و خونسری و متانت گذراند و ضعفنفس از خود نشان نداد.
اعضای دادگاهی که محاکمه شیخ را انجام داد، عبارت بودند از ۱۳ نفر: منتصرالدوله پیشکار سپهدار، نظام سلطان، حمیدالملک شیبانی، جعفرقلی خان استانبولی، سالار فاتح، یمین نظام، میرزا علی محمدخان (خواهر تقی زاده)، میرزا علی محمدخان عمیدالسلطان، میرزا محمد مدیر روزنامه نجات، اعتلاء الملک، سید محمد ملقب به امامزاده، جعفرقلی خان بختیاری، شیخ ابراهیم زنجانی
مراسم اعدام
وسایل اعدام از چند روز پیش فراهم شده بود و داری را که صنیع حضرت و آجودانباشی با آن به دار آویختهشده بودند در میدان توپخانه سرپا بود. در روز اعدام تمام میدان توپخانه پر از جمعیت بود و مردم هلهله کنان و شادی کنان تماشای مکافات او را میکردند.
در همانروز یکی از مشروطه خواهان ماده تاریخ اعدام او را در قالب شعری گفتهاست:
چون شیخ بی خبر ز خدا زیب دار شد
عنوان کفر بر سر دار آشکار شد
بر امر شهریار همی فتنه ساز کرد
تا داد، دین زدست سرافراز دار شد
گه طینتش مخرب دین رسول گشت
گه نیتش مخالف پروردگار شد
تاریخ اوچو خواستم از پیر عقل گفت
نوری ز دار داخل دار بوار شد
مرگ
پس از فتح تهران، شیخ فضلالله نوری بازداشت شد و به حکم شیخ ابراهیم زنجانی در ۹ مرداد ۱۲۸۸ برابر با۱۳ رجب ۱۳۲۷ قمری در میدان توپخانه حدود یک ساعتونیم مانده به غروب به دار آویخته و بعد از ۶ ماه نبش قبر و جسدش به قم منتقل و همانجا دفن شد.
یکی از محققین مینویسد: «محکمه انقلابی در سومین روز ورود مجاهدین به پایتخت تشکیل گردید، کسانی چون صنیع حضرت، مفاخرالملک، آجودانباشی، میرهاشم دوچی، شیخ فضل الله نوری محاکمه و محکوم به مرگ شدند و حکم اعدام نیز درباره آنها به اجرا درآمد. عده دیگری نیز به زندانها فرستاده شدند و گروهی از پایتخت تبعید گردیدند. اما شاهزاده عین الدوله، در همان موقع که آتش انتقام بدین گونه تند و تیز بود و شرربار بود، درست روزی که سران انقلاب و زعمای مشروطه به مناسبت فتح تهران، در بهارستان جمع شده بودند، تا به یاد آن روز تاریخی عکس بردارند، عصا زنان خود را به جمع آنها می رساند و در ردیف آنها میایستد وبی انکه از جانب کسی اعتراض و اکراهی شود، با سپهدار، سردار اسعد، عضدالملک، مستوفی الممالک و ... در جلو بهارستان عکس یادبود بر میدارد!
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#132
Posted: 18 Oct 2013 20:39
shomal: داش سپنتای عزیز کارت عالیه
خسته نباشی
سلام داداش شب خوش
مرسی از لطفت ...همچنین
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#133
Posted: 18 Oct 2013 20:44
ثقةالاسلام تبریزی
میرزا علیآقا تبریزی (۱۲۹۰-۱۲۳۹ خورشیدی) مشهور به ثقةالاسلام تبریزی یا ثقةالاسلام دوم، از علمای آذربایجان و یکی از شهدای جنبش مشروطیت ایران بود. او از مشروطهطلبان و آزادیخواهان بود و در عاشورای ۱۳۳۰ هجری قمری در تبریز به دست روسها به دار آویخته شد و مظلومانه و بی گناه به شهادت رسید. در آن روزها بسیاری توسط روسها کشته می شدند.
مشروطیت
از آغاز جنبش مشروطیت از هواداران آن بود. پس از اعلام مشروطه در انتخابات دوره اول مجلس شورای ملی رای اول را در بین علمای تبریز بدست آورد ولی نمایندگی را نپذیرفت. با تأسیس انجمن ایالتی آذربایجان از حامیان آن شد و در مقابل انجمن اسلامیه که علمای مخالف مشروطه تأسیس کرده بودند پشتیبان انجمن ایالتی بود.
در دوره استبداد صغیر سعی زیادی برای جلوگیری از اشغال تبریز و حل مسالمتآمیز مسائل داشت. پس از فتح تهران کوشش کرد که از خلع محمدعلی شاه جلوگیری کند و اختلافات با مسالمت حل شود ولی موفق نشد. با اشغال تبریز از سوی نیروهای روسیه تزاری سعی در آرام کردن اوضاع داشت. به اصرار او ستارخان و باقرخان از تبریز به تهران رفتند.
پس از اولتیماتوم روسیه به ایران و درخواست اخراج شوستر، مردم تبریز به تظاهرات دست زدند. مجاهدین تبریز به هواداری از مردم آماده مقابله با نیرهای روس شدند. ثقةالاسلام با اقدامات مجاهدان مخالف بود و همین به دشمنی آنان با او منجر شد. با شروع جنگ از سوی روسها، ثقةالاسلام به مخالفت باآنها برخاست و در نامهای از امیر حشمت نیساری رئیس شهربانی تبریز خواست که در برابر روسها مقابله و دفاع کند. با آنکه در چند روز نبرد مجاهدان نیروی روس را ضعیف کرده بودند ولی منحل شدن مجلس در تهران و پذیرش اولتیماتوم ثقةالاسلام را واداشت که از مجاهدین بخواهد که سلاح را بر زمین بگذارند.
بهدارکشیدن ثقةالاسلام
روسها از ثقةالاسلام خواستند که به کنسولگری روسیه در تبریز بیاید. با آنکه کنسول عثمانی به او هشدار داده بود، ثقةالاسلام از مخفی شدن و پناهندگی در کنسولگری عثمانی سر باز زد و به کنسولگری روسیه رفت. در آنجا از او خواستند که بنویسد که آغاز کننده جنگ مجاهدان بودهاند ولی ثقةالاسلام از این کار خودداری کرد و گفت روسها جنگ را شروع کردهاند. پس از آن او را همراه هفت تن دیگر در روز عاشورای سال ۱۳۳۰ قمری برابر با دیماه ۱۲۹۰ خورشیدی بهدار کشیدند. او را در محلی که اکنون مقبرةالشعرای تبریز است دفن کردند.
پس از انقلاب اکتبر روسیه، دولت شوروی هیئتی را به تبریز اعزام کرد و به عنوان عذرخواهی دستهگلی بر مزار وی گذاشتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#134
Posted: 18 Oct 2013 21:01
شیخ محمد خیابانی
شیخ محمد خیابانی (۱۲۵۹ ش. ۱۲۹۷ / ه. ق. - ۱۲۹۹ ش. / ۱۳۳۸ ه. ق.) از روحانیون آزادیخواه تبریز در خامنه در نزدیکی تبریز متولد شد. خیابانی شوهر عمه علی خامنهای میباشد و از فعالان سیاسی در دوره انقلاب مشروطه ایران بود. او در مجلس دوم به وکالت رسید و بعد از دورهٔ دوم ودر حین جنگ جهانی اول به تبریز رفت و قیام نمود و اقدام به تشکیل دولت آزادیستان نمود. عاقبت با ورود والی جدید مخبرالسلطنه در تبریز کشته شد.
شیخ محمد، فرزند حاجی عبدالحمید، بازرگانی اهل خامنه بود. او پس از تحصیل فقه و اصول تا نزدیک مرحله اجتهاد، هیئت و نجوم را آموخت. مدتی نیز حکمت و طبیعیات و تاریخ و ادبیات تحصیل کرد. عموی او توسط قزاقهای تزاری کشته شده بود و او خود، روحانی مسجد جامع تبریز بودهاست.
زندگی شیخ محمد خیابانی پس از پیروزی مشروطه در سال ۱۲۸۵ ش، با تأسیس انجمن ایالتی در تبریز، وارد مرحله تازهای گردید و در جریان محاصره تبریز، در دفاع از شهر نقش مهمی ایفا کرد. در زمان خیابانی اوضاع ایران، به خاطر دخالتهای بیگانگان از جمله روسیه، انگلیس و آلمان، آشفته بود. پس از خلع محمدعلی شاه از سلطنت، خیابانی در سی سالگی به عنوان نماینده مردم تبریز راهی دوره دوم مجلس شورای ملی گردید. او به نمایندگی مجلس چهارم نیز انتخاب شد ولی هرگز نتوانست در آن مجلس شرکت کند.
اولین حرکت سیاسی بزرگ خیابانی، مخالفت با اولتیماتوم روسیه در مجلس دوم طی یک نطق بلند یک ساعته بود. او پس از قبول اولتیماتوم توسط دولت و تعطیلی مجلس، در سبزه میدان تهران میتینگی برگزار کرد و بلافاصله برای فرار از دستگیری توسط وثوق الدوله، به خراسان گریخت. در شش سال ایام فترت مجلس، مشغول تجارت شد و با تاجگذاری احمدشاه به تشکیل مجالس ادبی و مذاکرات فلسفی مشغول شد و طی این جلسات گروههایی را به دور خود جمع کرد. در ماجرای اشغال تبریز توسط عثمانی از مخالفان اشغال ایران بدست قوای بیگانه بود و به همین مناسبت مدتی توسط قوای عثمانی در ارومیه زندانی گردید. شیخ محمد خیابانی، با قرارداد وثوقالدوله با دولت انگلستان (قرارداد ۱۹۱۹) نیز به مبارزه برخاست و از آنجا که حکومت مرکزی را ضعیف و وابسته میدید، ایجاد یک تحول اساسی در سیستم حکومت ایران و احیای آزادی را گام نخست برای خانه تکانی ایران و بیرون راندن اشغالگران خارجی میدانست. ولی برداشتن گام اول را از طریق مذاکره سیاسی امکانپذیر نمیشمرد و تنها راه را در قیام و مقاومت در برابر استبداد و دخالت خارجی میدانست. از این رو، بعد از قبول قرارداد ۱۹۱۹ م از سوی دولت ایران، در تبریز دست به قیام زد.
قیام خیابانی
دلیل اصلی قیام آن بود که وثوقالدوله برای تصویب قرارداد نیاز به مجلسی یکدست داشت ولی خیابانی موفق شده بود علی رغم اعمال نفوذ وثوق، شش نفر از اعضای حزب دموکرات آذربایجان را به مجلس بفرستد. وثوق تصمیم گرفت ابتکار عمل را بدست بگیرد و حزب دموکرات را غیرقانونی اعلام نمود. همین امر موجب آغاز قیام گردید.
وی در دو روز این قیام که از ۱۷ فروردین ۱۲۹۹ شمسی، آغاز شد، نهادهای دولتی تبریز را به تصرف خود درآورد و شهر را از دست دولتیان خارج ساخت. قیام بیش از پنج ماه ادامه داشت. او دولت آزادیستان را تاسیس کرد. مخبرالسلطنه هدایت به ولایت آذربایجان منصوب گردید. به فرمان مخبرالسلطنه فرستاده ویژه مشیرالدوله، صدراعظم وقت، قزاقها قیامگران را منکوب نمودند. خیابانی که انتظار درگیری با مخبرالسلطنه که از مخالفان قرارداد بود را نداشت، غافلگیر شد و حکومت وی بر آذربایجان تنها ظرف سه ساعت در دوشنبه ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ برابر با ۲۹ ذیحجه ۱۳۳۸ق پس از درگیری و دخالت قزاقها به شکست انجامید. شیخ محمد خیابانی نیز در در خانه یکی از دوستانش کشته شد. (و یا خودکشی کرد)
در آخرین نطق خیابانی چنین آمدهاست:
«تبریز میخواهد حاکمیت بدست ملت باشد. تمام ایران. فعلاً با زبان حال خود این تقاضا را مینماید. هرگاه تهران از قبول این نظریه سرپیچی کند، ما با اصول رادیکالیسم ایران را تجدید بنا خواهیم نمود، ما میگوئیم حاکمیت دموکراسی باید در سراسر ایران جاری باشد. اهالی ایالات و ولایات باید رأی خود را آزادانه اظهار دارند برای مدافعه این حق، آخرین مرحله مردن است و مردن در این راه را ما بر زندگی بیشرمانه ترجیح میدهیم.»
کتاب عبدالحسین ناهیدی آذر به نام «جنبش آزادیستان و شیخ محمد خیابانی» مستقلترین اثری است که در این باره و به تازگی به چاپ رسیدهاست.
ماهیت قیام
درباره ماهیت قیام خیابانی نظرات مختلفی وجود دارد. گروهی او را وطنپرستی میدانند که برای جلوگیری از انعقاد قرارداد اقدام به قیام نمود و قصد گسترش قیام خود را به مرکز داشت و در آرزوی آزادی همه ایران بود. در مقابل گروهی انگشت شمار اورا تجزیه طلبی میدانند که حتی نام آذربایجان را به «آزادیستان» تغییر داد و قصد داشت رشته اطاعت از مرکز را بگسلد.
زادروز ۱۲۵۹ خورشیدی
۱۲۹۷ (قمری)
خامنه نزدیکی تبریز
درگذشت ۲۲ شهریور ۱۲۹۹
۲۹ ذیحجه ۱۳۳۸ (قمری)
آرامگاه شهر ری - باغ طوطی جوار بقعه شاهعبدالعظیم
منصب روحانی آزادیخواه تبریز
رئیس مجاهدین آذربایجان، رهبر جناح تجدد حزب دموکرات و سردبیر روزنامه تجدد
همسر همسر اول: دختر سیدحسین خامنه ای
همسر دوم: خیرالنساء نیک پندار (ملقب به خانم آغا)، دخترعموی خیابانی
فرزندان فاطمه، محمود، ربابه، حسن، هاشم، محمد
والدین حاج عبدالحمید، بانو رقیه سلطان
خویشاوندان سید علی خامنهای، (برادرزاده همسر)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#135
Posted: 18 Oct 2013 21:02
میرهاشم تبریزی
میرهاشم تبریزی (۱۲۸۹ (قمری) - ۲۲ رجب ۱۳۲۷ (قمری)) معروف به میرهاشم دَوَهچی از روحانیان محله دوهچی(شتربان) و سرخاب تبریز بود در ابتدا درجبهه موافقان مشروطه و عضو انجمن تبریز بود ولی با شدت گرفتن مخالفت های محمدعلی شاه و بمباران مجلس و کشتار آزادیخواهان، او نیز به دستور پنهانی شاه در تبریز علم مخالفت برافراشت و بکمک روحانیان دیگر مثل میرزا حسن مجتهد، انجمن اسلامیه را تأسیس کرد.
در جریان حمله و محاصره تبریز توسط عینالدوله وی به همراه تفنگچی های خود مدت چهارماه با قوای ستارخان جنگید و در خط مقدم جنگ بود. عاقبت پس از پیروزی قوای ستارخان در ۱۷ رمضان ۱۳۲۶ ه.ق. بطرف تهران فرار کرد. او پس از پیروزی قوای مشروطه و فرار محمدعلی شاه، به قصد پنهان شدن با لباس مبدل بطرف لواسان رهسپار گردید ولی در آنجا شناسائی و دستگیر شده و به نظمیه تهران تحویل گردید و پس از محاکمه در میدان توپخانه اعدام شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#136
Posted: 18 Oct 2013 21:08
ملا محمد خمامی
حاج ملا محمد خمامی (متولد ۱۲۰۰ شمسی در خمام، گیلان - درگذشته بهمن ۱۲۸۷ شمسی (۲۹ ذی الحجه ۱۳۲۶ق)) مرجع تقلید و رهبر دینی مردم گیلان در عصر مشروطه بود و حتی به اجرای حدود و تعزیرات میپرداخت. او از پیشگامان مشروطیت بود که به شیخ فضل الله نوری پیوست و از مشروطهٔ مشروعه دفاع کرد و فتوایی در رد مشروطهٔ سکولار صادر کرد. ایشان چند ماه قبل از شیخ فضل الله نوری در رشت ترور شد. او آخرین نفر از علمایی بود که دارای مرجعیت واحد و مقتدر در گیلان بود یعنی تا امروز که ۱۰۶ سال از قتل او میگذرد دیگر مرجعیت واحد و با اقتدار به وجود نیامدهاست.
او در سال ۱۲۰۰ ش در خمام به دنیا آمد. پدرش از خرده مالکان متدین خمام بود. زمانی که او به سنین جوانی پاگذاشت برای کسب علوم دینی راهی حوزه علمیه نجف شد. مدتها در حوزه علمیه نجف تحصیل کرد و از محضر اساتیدی چون میرزا حبیب الله رشتی بهره برد. تا اینکه به درجه اجتهاد نائل شد.
بازگشت به گیلان
در زمان ناصرالدین شاه به گیلان بازگشت و در رشت ساکن شد. خانه اش در نزدیکی مسجد بادی الله رشت قرار داشت. مردم رشت به او «حاجی خمامی» میگفتند. حاجی خمامی مدتها در رشت به تبلیغ دین و ارشاد مردم پرداخت. در اجرای احکام اسلامی بی باک بود و در گیلان حدود اسلامی را جاری میکرد. یک بار به خاطر اجرای حدود، از طرف ناصرالدین شاه به تهران احضار شد ولی در مقابل شاه هم بر سر موضع اش ایستاد و شاه را منکوب کرد. بعد از اینکه به رشت بازگشت آوازه اش به اقصی نقاط گیلان رسید. حاکم گیلان برای اجرای بسیاری از مسائل حکومتی محتاج بود که رضایت حاجی خمامی را جلب کند. مردم روستایی و ضعیف برای دادخواهی از حکّام یا خانهای ظالم به نزدش میآمدند. او سالها زعامت دینی مردم گیلان را بر عهده داشت و مجتهد بزرگ رشت به حساب میآمد. یک بار حاکم مستبد گیلان به یکی از روحانیون خوشنام رشت توهین کرده بود. وقتی خبر به حاجی خمامی رسید با یک اشاره، بازارها بسته شد و فضا متشنج گردید. شاه که از واقعه مطلع شد حاکم را بلافاصله عزل کرد و نامهای برای معذرت خواهی به حاجی خمامی نوشت.
آیت الله خمامی به لحاظ مقام علمی و معنوی در عصر خود قرین نداشت. موقعیت او را با آقانجفی در اصفهان یا قربانعلی زنجانی در زنجان میتوان مقایسه کرد. شمس گیلانی در وصف موقعیت او در گیلان میگوید:
مولی حاج خمامی رشتی، از اعاظم علما و وحید عصر خود بود. آن جناب در نفوذ کلمه و عظمت، هنوز در گیلان مثل آن دیده نشده و مرجع [تقلید] عده [کثیری] از گیلانیان بوده و ریاست تام گیلان با آن بزرگوار بوده. همیشه در محضر آن بزرگان فضلا حاضر بودند و اغلب، مشکلات گیلان به دست او حل میشد. مردی فقیه و عابد و با ورع و به زهد و تقوا بین خواص و عوام معروف بوده و تا زمان آن بزرگوار، کسی نتوانسته [علناً] مرتکب فسق و فجور شود. در ظاهر حدود شرعی را جاری مینمود و در سخاوت طبع و نفوذ کلمه، معروف و قضاوت تمام مردم گیلان در زمان مولانا، منحصر به او بوده و هر گرفتاری که برای گیلانیان رخ میداد، آن جناب برطرف میکرد. دوایر دولتی از آن جناب وحشت عجیبی داشتند و تا زمان حیاتش مساجد آباد و میخانهها ویران بود.
ملامحمد از چنان مقام اجتماعی والایی برخوردار بود که حتی دشمنانش نیز به آن اعتراف میکردند. برای مثال، با اینکه دشمنی با حاج خمامی در کتاب ابراهیم فخرایی آشکار است، ولی وی همچنان گونهای از حقایق را بیان میکند. او دراینباره مینویسد:
حاجی ملا محمد خمامی: مرجعیتی را که ملاقربانعلی در زنجان و حاجی میرزا حسن مجتهد در تبریز و حاجی شیخ فضل الله نوری در تهران داشت، این مرجعیت را حاج خمامی در رشت دارا بود. ملایی بود مقتدر و دارای حوزه تدریس و محضرش جای حل و فصل مرافعات و نوشتهجاتش نزد حکام شرع و عرف نافذ، چنان که معروف است یکی از فرزندان حاجی وکیل الرعایا را به منزلش طلبیده و به مناسبت نغمه تازهای که از او و برادرانش به گوشش رسانیده بودند، نامبرده را کتک زده بود».
قدرت ملا محمد خمامی به اتباع ایرانی محدود نبود. نقل است وقتی وی باخبر شد یک نفر ارمنی تبعه روس ساکن رشت، با یک زن [محصنه] مسلمان ارتباط نامشروع داشتهاست گفت: «چنانچه این ارتباط به وضعی که تعریف میشود، توسط چهار شاهد عادل بر من مسلم شود، من حکم شرعی را در این باره اعلام خواهم کرد.» پس از آنکه دو طلبه و دو فرد عادی که از شهود واقعه بودند، گواهی کردند، حاج خمامی فتوی داد هر دو مهدورالدم هستند و باید به قتل برسند. مردم به خانه آن زن ریختند، مرد روسی را کشتند و زن را سنگسار کردند. در زمان مظفر الدین شاه و همزمان با حاکمیت سعد السلطنه نیز وقتی وی از روی ستم گوش فردی محترم و بیگناه را به دیوار میخ میکند، به اشاره حاج ملامحمد خمامی، بازارها بسته و شهر ناآرام میشود. خبر اعتصاب مردم به پایتخت رسید. مظفر الدین شاه به سرعت سعد السلطنه را عزل کرد و در نامهای به حاج خمامی، نوشت که فرزندش شعاع السلطنه را به زودی به گیلان خواهد فرستاد تا خطای حاکم معزول را جبران و از مردم گیلان به ویژه روحانیان دلجویی کند و سفارش کرد حاج خمامی حاکم جدید را به جای فرزندش بشناسد.
میرزا حسن رشدیه در رشت علاوه برهمکاری با مشروطهخواهان، بنا به پیشنهاد فرهنگیان گیلان در رشت و بندرانزلی مدرسههایی به نام رشدیه دایر کرد. مدرسه رشدیه رشت را خود او اداره میکرد و مدرسه رشدیه بندرانزلی را میرزاحسنخان ناصر. بنا به دستور حاجی خمامی و سردار افخم، رشدیه و همدستان او را دستگیر میکنند. فخرایی در جنبش مشروطیت آوردهاست: در این هنگام حاجی میرزاحسن رشدیه (پیر معارف) را که با مشروطهخواهان همداستان بود، دستگیر [کردند و]چند روزی افصح و رشدیه هم زندان[و] همصحبت یکدیگر بودند... تا اینکه افصح آزاد شد و میرزاحسن رشدیه را به مشهد تبعید کردند. رشدیه پس از آزادی از زندان رشت مدرسه انزلی و رشت را به فرهنگیان آنجا سپرده و خود عازم تهران شد.
او رسالت و وظیفه دینی خود را حفظ مرزهای اندیشه اسلامی و ایمان درست اسلامی میدانست، و در هر موقعیتی با کسانی که احساس میکرد سعی در تضعیف دین دارند، مقابله میکرد و در این مسیر از کسی پروا نداشت. به عنوان نمونه ملک المتکلمین در سال ۱۳۲۲. ق، در مسیر سفرش از طریق گیلان به اروپا، در رشت سخنرانی کرد و در سخنانش از مردم گیلان میخواست "افکار نو را قبول کرده و برای پیشرفت [مادی] و ترقی مملکت خود از ممالک راقیه [کشورهای اروپای غربی] پیروی کنند و...." آن زمان هنوز زمزمه آزادی و مشروطیت در میان نبود و سخنان ملک المتکلمین که از زبان فردی روحانی و دارای فضایی دینی ادا میشد، میتوانست به حساب دعوت علما به پیروی از آداب و رسوم غربی گذاشته شود و در نتیجه مردم و نیز بسیاری از طلاب و روحانیون، بدون شناخت از شخصیت و مقاصد واقعی گوینده و لوازم سخنانش، در دین خود به شک و تردید کشیده شوند. خمامی به عنوان مجتهد تراز اول گیلان، بر خود لازم دید علیه این ناطق قیام کند و اعلام کرد این سخنان با اصول اسلام همخوانی ندارد. طلاب و مردم متدین بر ملک المتکلمین شوریدند، چنانکه او بیش ازچندروز نتوانست در رشت بماند.
مشروطه
خمامی ابتدا بعد از مهاجرت علما به قم و صدور حکم مشروطه، از طرفداران و حامیان اصلی آن به حساب میآمد، چنانکه حتی در ذی القعده الحرام ۱۳۲۴. ق فتوایی در تایید مشروطه و وجوب شرکت در انتخاب نماینده، صادر کرد:«بسم الله تعالی. بر کافه عبادالله واجب و لازم است اهتمام در امر مشروطه. شک نیست که هرکس اخلال کند در امر مشروطه، داخل در جیش یزیدبن معاویهاست لعنهٔ الله علیهم اجمعین. الله الله الله العجل العجل العجل منتخبین را زودتر بفرستید که طولش اسباب سفک دماء و نهب اموال است. والسلام علی من اتبع الهدی.» در دوران مشروطه اول، منزل او یکی از مکانهایی بود که در آن بعضی از مجالس مشروطه خواهان تشکیل میشد. رابینو مینویسد: «برای انتخاب نماینده، در مکانهای متعدد، از جمله در خانه حاجی خمامی مجالس متعدده تشکیل شده و سرانجام آقامحمد وکیل التجار به نمایندگی انتخاب شدند.» خمامی، پس از انتخابات، با فرستادن تلگرافی به سیدین آقاسیدمحمد طباطبائی و سیدعبدالله بهبهانی از خداوند برای ایشان و وکلاء مجلس ملی مرکزی طلب توفیق و تایید نمود و اعلام کرد که بحرالعلوم یکی از علمای رشت را به عنوان نماینده مجلس شورای ملی به تهران فرستاده:
حضور مبارک حضرت حجت الاسلام آقای آقاسیدمحمد و آقای آقاسیدعبدالله ــ دام ظلهما ــ از طرف دعاگویان علما گیلان جناب مستطاب آقای حاج بحرالعلوم سلمه الله منتخب و حرکت کردهاند و از خداوند متعال تایید ایشان و وکلاء مجلس ملی مرکزی را خواهانیم. (حاجی خمامی و امام جمعه و سایرین)
او با مشروطه خواهانی که در کنسولگری انگلیس تحصن کرده بودند مخالفت کرد و کار آنها را تقبیح نمود. کارهای مشروطه خواهان او را آزار میداد. وی تلاش بسیاری در جلوگیری از انحراف مشروطه انجام داد.
در اواخر شعبان ۱۳۲۵ حاجی خمامی رشتی، که ملکالمتکلمین را تکفیر کرده بود، شخصاً در مجلس حضور یافت و بر وفاداری خود به مشروطه با قید قسم به قرآن تأکید کرد. آیت الله بهبهانی رئیس مجلس شورای ملی و از رهبران مشروطه در همان جلسه گفت: «آقای حاجی خمامی یکی از علمای بزرگ و اول ساعی و مجاهد در پیشرفت اساس مشروطیت هستند.»توصیف شیخ ابراهیم زنجانی از آن روز:
روزی یک نفر شیخ ریش سفید و انبوه با عمامه بزرگ، که طعنه بر گرز سام زده و سایه بر دوش آن سپر افکنده در سر و سبحه در دست، با قریب سی نفر ژولیده عمامهها و کشیده قد و دراز قباها و نعل عربی پوشان و عباها بر زمین کشان، با سید عبدالله [بهبهانی] و سید محمد [طباطبایی] وارد پارلمنت شدند و یک قسمت آن مجلس بزرگ را گلستان عمامه نمودند. سید عبدالله نطق کرد که این جناب حجتالاسلام و ابالایتام و مروجالاحکام و مبینالحلال و الحرام و زیب مکه و مقام و مرجع الخواص و العام و ملاذالانام و منبع الفیض و الابرام و منقح القول و الکلام جناب حاجی ملا محمد خمامی رشتی است که چند ماه است طهران را مزین بلکه ایران را به قدوم بر پایتخت گلشن نموده بود. الان استقبال ماه رمضان برای هدایت و نجات بندگان خدا از نار نیران، عزیمت گیلان فرموده، خواست نوربخش پارلمنت شده و تودیع حقطلبان نماید. چون به این بزرگوار نسبت داده که مخالف طریقه عدالت و ضد اساس مشروطیت است تصریح میفرمایند که بقاء اسلام، چنانچه تمام علمای اعلام تقریر فرمودند، موقوف به اقامه این مجلس است و حفظ مملکت ایران هم آغوش با تقویت به آن. و خود موکداً قسم به قرآن مجید یاد میفرمایند که در حمایت مشروطیت یک آن غفلت ننمایند.
او به همراه شیخ فضل الله نوری و شیخ میرزاحسن تبریزی به عنوان رهبران جریان مشروطه مشروعه تلاش بسیاری کردند و موفق شدند که قانون متمم قانون اساسی را به تصویب مجلس برسانند. وقتی حاجی خمامی حضور در تهران را بی ثمر دید به رشت بازگشت. او در رشت به مخالفت با مشروطه خواهان پرداخت و خواهان مشروطه مشروعه شد. حاجی حتی فتوایی در مخالفت با مشروطه صادر کرد. مشروطه خواهان که حضور موثر حاجی را بر نمیتابیدند دست به ترور حاجی زدند ولی موفق نشدند. چندی بعد در روزی که مشروطه خواهان رشت را به تصرف خود در آوردند دست به کشتار مخالفان زدند. در این بین در بهمن ۱۲۸۷ ش (۲۹ ذی الحجه ۱۳۲۶ق) حاجی خمامی به دست مشروطه خواهان ترور شد. مزار ایشان در قبرستان وادی السلام نجف واقع است. سید محمود روحانی داماد او بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#137
Posted: 18 Oct 2013 21:10
میرزاحسن تبریزی
میرزاحسن تبریزی (۱۲۶۸ هـ. ق-۱۳۳۷ هـ. ق، تبریز) مشهور به « میرزاحسن آقا مجتهد » از روحانیون متمول و پرنفوذ تبریز در عصر مشروطه بود. میرزاحسن از اعضای یکی از خاندانهای برجسته روحانی شیعه به شمار میآمد که در قرون ۱۲ و ۱۳ هجری قمری در تبریز نفوذ و شهرت داشتند. پدرش میرزا محمدباقر امام جمعه تبریز و عمویش میرزا جوادآقا مجتهد هردو از علمای برجسته زمان خود بودند. میرزا حسن نزد میرزای شیرازی، سید حسین کوه کمری، ملاعلی نهاوندی و شیخ حسن ممقانی تحصیل کرده بود و دارای مقام اجتهاد بود.
در زمان آغار جنبش مشروطه وی مجتهد طراز اول در تبریز بود و احکام شرعی و قضائی که صادر میکرد از طرف حکومت و مردم واجب تلقی میگردید. او همانند سایر علما در ابتدا موافق مشروطه و کمک رسان آن بود ولی بتدریج با وقایعی که پیش آمد به صف مخالفین پیوست.
شروع مخالفت
بعد از تبعید برادرزاده وی از طرف انجمن تبریز، هنوز وی مقاومتی از خود نشان نداد ولی در جریان واقعه قراچمن که بدنبال اجرای حکم وی که بدرفتاری و قتل و خانه سوزی عمال حکومت را در پی داشت، شورش مردم به تحریک عواملی از اعضاء انجمن باعث ایجاد دو تیرگی بین او و مشروطه خواهان گردید و عاقبت به تبعید وی از تبریز منجر شد. پس از چندی با حمایت سیدعبدالله بهبهانی و سایر علما درخواست مراجعت وی به تبریز مطرح واز طرف انجمن موافقت شد و استقبال کم نظیری در برگشت وی بعمل آمد.
با تشدید اختلاف محمد علی شاه و مشروطه طلبان تبریز، بار دیگر وی با تشکیل انجمن اسلامیه وبا درخواست مشروعه بجای مشروطه به همراه علمای دیگر به مخالفت های خود با مشروطه طلبان ادامه داد.
پس از ترک قوای روس و نیز در زمان قیام شیخ محمد خیابانی، مجتهد به دعاوی حقوقی و شرعی مشغول بود و طی بیاننامه ای که در روزنامه تجدد ارگان حزب دمکرات انتشار داد همه مردم آذربایجان را به برادری و همکاری و حفظ اسلامیت و حفظ مشروطیت خواند و روزنامه نوشت « مجتهد ما با مشروطیت آشتی کرد ».
احمد کسروی و حسن تقیزاده او را به حمایت از استبداد، جاسوسی روس، رشوهخواری و رباخواری محکوم کردهاند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#138
Posted: 18 Oct 2013 21:13
محمدحسین نائینی
محمدحسین غروی نائینی (زاده ۲۷ ذیقعده ۱۲۷۶ در نائینپ ـ درگذشته ۲۶ جمادی الاول ۱۳۵۵ در نجف) مرجع تقلید شیعه و از مهمترین روحانیون حامی نهضت مشروطه در ایران بود.
تنبیهالامة و تنزیهالملة معروف ترین اثر نائینی است که آن را در ربیعالاول ۱۳۲۷ (پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و پیش از فتح تهران توسط مشروطهخواهان) نوشت و در همان سال در بغداد به چاپ رساند.
نائینی تحصیلات ابتدایی را در نائین گذراند. در ۱۷ سالگی به اصفهان رفت و علاوه بر فقه و اصول فقه و کلام و حکمت در ادبیات فارسی و عربی و ریاضی نیز دانش آموخت.وی در اصفهان از محضر محمد باقر نجفی بهره برد. وی در اصفهان در منزل حاج محمد باقر نجفی اصفهانی، سرپرست حوزه علمیه و دوست دیرین پدرش، اقامت داشت. در این حوزه با تلاش و پی گیری، دانش های مقدماتی را با دقّت هر چه تمام تر به پایان می برد. علم اصول را از حوزه درس ابوالمعالی کرباسی، مدرّس توانای اصول، و فلسفه و کلام را از محضر بزرگان دانش حکمت و معقول هم چون میرزا جهانگیرخان قشقائی، شیخ محمدحسن هزارجریبی و شیخ محمدتقی نجفی اصفهانی، معروف به آقا نجفی اصفهانی، و فقه را نزد شیخ محمدباقر نجفی اصفهانی فرا می گیرد.
وی در سال ۱۳۰۳ قمری برای ادامه تحصیل و پیمودن مدارج عالی علمی راهی عتبات عالیات می شود و پس از توقف کوتاهی در نجف اشرف، به حوزه سامرا که در آن زمان با حضور میرزای بزرگ شیرازی حیات علمی تازه ای یافته بود، بار سفر می بندد و از حوزه درس اساتید بزرگ حوزه سامرا، چون سید مجدّد شیرازی، سید اسماعیل صدر و سید محمد فشارکی اصفهانی بهره می برد
او در سال ۱۳۰۳ به عراق رفت و در سامرا شاگرد میرزای شیرازی شد. او را از مشاوران میرزا در جریان فتوای تحریم تنباکو شمردهاند. نائینی در سال ۱۳۱۴ پس از مرگ استادش به نجف رفت و از شاگردان محمدکاظم خراسانی شد و سالها در کنار او به فعالیت پرداخت.
او تدریس را در زمان حیات استادش آغاز کرد .
فعالیت سیاسی
گرایش سیاسی نائینی نزدیک به میرزای شیرازی و همچنین سید جمالالدین اسدآبادی بود که از دوستان دوران جوانی او به شمار میرفت.
او در جریان جنگ جهانی اول از جمله روحانیونی بود که علیه انگلیس اعلام جهاد کردند و پس از به قدرت رسیدن ملک فیصل نیز با او مخالفت کرده و انتخابات عمومی برای تشکیل مجلس مؤسسان را تحریم کرد و در اعتراض به تبعید شیخ مهدی خالصی از رهبران مخالفان ملک فیصل به حجاز به همراه تعداد دیگری از روحانیون به ایران مهاجرت کرد که پس از یکسال به نجف بازگشت.
نظرات
نائینی از نخستین اندیشمندانیست که به صراحت از لزوم وجود قانون اساسی در دولت اسلامی سخن گفته است. به اعتقاد او در دوران غیبت و در غیاب «ملکه عصمت» نخستین چیزی که میتواند حافظ عدالت و مانع طغیان حکومتگران باشد، قوای قانونی و قانون اساسی است.
او قانون اساسی را «در ابواب سیاسیه و نظامات نوعیه» به رسالههای عملیه تقلیدیه «در ابواب عبادات و معاملات و نحوهما» تشبیه میکند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#139
Posted: 18 Oct 2013 21:16
جمالالدین واعظ اصفهانی
سید جمالالدین واعظ اصفهانی ملقب به صدرالواعظین و صدرالمحققین (۱۲۷۹ قمری - ۱۳۳۶ ق.) مشروطهخواه و پدر محمدعلی جمالزاده، نویسندهٔ ایرانی بود.
او از خاندان بزرگ مذهبیِ صدر که تبار لبنانی داشتند بود و در اصفهان مقیم بودند. در یک سالگی پدرش را از دست داد و همراه مادرش به تهران و سپس به شیراز رفت اما در بیست سالگی به اصفهان برگشت و وارد فعالیتهای سیاسی و فرهنگی گردید با اوج گیری عدالت خواهی و مشروطه طلبی مردم به تهران آمد و در آنجا اقامت گزید. در جریان مشروطه به مشهورترین واعظ تهران تبدیل شد و سخنرانیهای او خشم محمدعلی شاه را بر انگیخت.
نام سید جمال الدین واعظ به همراه ملک المتکلمین، میرزاجهانگیرخان، سید محمد رضا مساوات در لیست چهارنفری بود که محمدعلی شاه قبل از بتوپ بستن مجلس، درخواست تبعید آنهار ا از ایران کرده بود. جمالالدین واعظ همراه با ملک المتکلمین رهبریِ گروههای بزرگی از مشروطهگرایان را به عهده داشت.
جمالالدین واعظ اصفهانی پس از واقعه بمباران مجلس بالباس مبدل و به قصد رفتن به نجف راهی همدان شده و به مظفر الملک که یکی از دوستان وی بود پناهنده گردید ولی وی به او خیانت نموده و اورا به بروجرد فرستاد و به دستور محمدعلیشاه قاجار توسط حاکم بروجرد در این شهر کشته شد. از جرمهای او مشارکت در نگارش کتابچه ضد استبدادی "رویای صادقه" بود.
لباس التقوی از آثار اوست. پارهای از سخنرانیها او در روزنامهای به نام الجمال چاپ شد.
آرامگاه او در بروجرد به نام جمالیه معروف است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#140
Posted: 18 Oct 2013 21:18
سید علی یزدی
سید علی طباطبایی یزدی از روحانیون عصر قاجار است. سیدضیاءالدین طباطبایی فرزند وی است.
سیدعلی آقا یزدی در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار در حوزه علمیه نجف به فراگیری فقه و اصول مشغول بود واز محضر درس آیت الله العظمی حاج میرزاحسن شیرازی کسب فیض میکرد. وی با آیات عظام و مراجعی چون آقا سیدابوالحسن اصفهانی و مرحوم حاج آقا حسین بروجردی همدرس بود. هنگامی که مظفرالدین میرزا در دوران ولیعهدی خود از پیشگاه میرزای شیرازی استدعا کرد که یکی از روحانیون معظم را به منظور زعامت وپیشوایی دینی هموطنان و همکیشان خویش به ایران اعزام نماید، وی شاگردش سیدعلی آقا یزدی را به ایران گسیل داشت.
سید علی یزدی با ورود به ایران چنان مورد احترام مظفرالدین میرزا قرار گرفت که به وصیت او برجنازهاش نماز گذاشت.
فعالیتهای سیاسی
سید علی یزدی ابتدا از مخالفان مشروطه بود که در شوال ۱۳۲۶ ق و در پی درگذشت مشکوک میرزا حسین خلیلی تهرانی از دربار قاجار برید و به خیل مشروطه خواهان پیوست. مهمترین مشخصه سیاسی سید علی آقا یزدی که مورد دقت و تامل قرار گرفته، موافقت اولیه اش با مشروطه و مشروطه طلبان، سپس ضدیت و بدخواهی اش نسبت به آنان و دیگر بار همراهی پیوستن او به مشروطه خواهان و کوشش در تضعیف موقعیت سلطنت محمدعلی شاه است. او در ابتدا جزو مخالفان مشروطه بود وتنهادر چارچوب اقدامات مظفرالدین شاه با مشروطهخواهان همراهی میکرد، اما به مرور و بویژه پس ازبه قدرت رسیدن محمدعلی شاه که چهره استبدادی وضدمردمی قاجار رابرملا کرد، او به صف مشروطهطلبان پیوست و به سرعت در زمره دوستان و همرزمان شهید شیخ فضل الله نوری قرار گرفت. پس از حادثه به توپ بستن مجلس شورای ملی که با تبانی محمدعلی شاه قاجار صورت پذیرفت، سیدعلی آقا کاملاً در جبهه مخالفین دولت قرار گرفت. به طوری که یکبار در دوران استبداد صغیر به ساری تبعید شد و خانهاش در تهران توسط عوامل دولتی واوباش غارت گردید. سیدعلی آقا یزدی که از مدرسین مسجد سپهسالار تهران بود، در یکی از سفرهایی که در سالهای جوانی به شیراز داشت، با دختری شیرازی از طایفه دهدشتی ازدواج کرد. سیدضیاءالدین طباطبائی ثمره همین ازدواج و نخستین فرزند وی بود. سپس خانواده یزدی از شیراز به تبریز نقل مکان کرد و تا نزدیکی انقلاب مشروطیت در تبریز ماندند.
برادرزاده
محمد طالب الحق یزدی که از مخالفان مشروطه در مشهد بود برادرزاده سید علی یزدی است.
سید علی طباطبایی یزدی نباید با سید علی طباطبایی یزدی (فرزند سید محمدکاظم یزدی) و با سید علی حائری یزدی و با سید علی لب خندقی یزدی که همگی از معاصران او بودند اشتباه شود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.