ارسالها: 23330
#201
Posted: 19 Oct 2013 13:53
میرزا علیاکبر صابر
میرزا علیاکبر طاهرزاده صابر شاعر اجتماعی و انقلابی جمهوری آذربایجان بود.
او در ۱۸۶۲ در شهر شماخی آذربایجان زاده شد. در کودکی به مکتب رفت و پس از دایر شدن مدارس جدید در باکو به مدرسه رفت. در ۱۸۸۴ برای زیارت سفری به مشهد و سمرقند و بخارا کرد و مدتی هم به کربلا رفت. مدتها به فارسی و ترکی آذربایجانی غزل و قصیده میسرود.
صابر نخستین اشعار خود را به صورت نوحه و مرثیه سرود و پس از آن سرودههایی فرهنگی به نظم درآورد و سرانجام در سال ۱۲۸۴/۱۹۰۵ به بعد به جستارهای سیاسی پرداخت. انقلاب ۱۹۰۵ روسیه و تأثیر آن در قفقاز باعث این دگرگونی شد و صابر با آغاز به کار نشریه ملانصرالدین به جمع نویسندگان آن پیوست. در سالهای ۱۹۱۱-۱۹۰۶ صابر یکی از کوشاترین همگاران مجله طنز ملانصرالدین بود. سرودههای طنز صابر با نامهای مستعاری چون «هوپهوپ»، «آغلار گولهین» (متبسم گریان) و «ابونصر شیبانی» چاپ میشد. در جریان جنبش مشروطه در ایران آثار و اشعار او در ایران خوانده میشد و بر نویسندگان و روشنفکران ایران اثر زیادی داشت.
بیشتر زندگی او در فقر گذشت. در ۱۹۱۰ در باکو در مدارس نفتی درس میداد و در ۱۲۹۰/۱۹۱۱ از بیماری سل در باکو درگذشت.
سبک صابر سبک واقعگرا و تحولخواه است. اشعار وی در دیوان هوپهوپنامه (هدهدنامه) جمعآوری شدهاست. بخش آذربایجانی هوپهوپنامه توسط احمد شفائی به فارسی ترجمه شدهاست.
آثار
ساتیریک شعرلر (اشعار طنز) ۱۹۱۱ – ۱۹۰۶
تازیانه لر (جوابیهها) ۱۹۱۱ – ۱۹۱۰
بحر طویل لر (بحر طویلها) ۱۹۰۷ - ۱۹۰۶
مختلف شعرلر (اشعار گوناگون) ۱۹۱۱ - ۱۹۰۲
نشر ایللری بللی اولمایان شعرلر (اشعاری که سال انتشارآنها نا معلوم است)
اوشاقلار اوچون شعرلر (اشعار کودکان) ۱۹۱۱ – ۱۹۰۲
نشر ایللری بللی اولمایان اوشاق شعرلری (اشعار کودکانی که سال چاپ آنها مشخص نیست)
ترجمه لر (برگردانها) ۱۹۱۰ – ۱۹۰۶
فارسجا شعرلر (اشعار فارسی)
مکتوبلار (نامهها)
هوپ هوپ نامه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#202
Posted: 19 Oct 2013 14:57
عارف قزوینی
ابوالقاسم عارف قزوینی (۱۲۵۹ - ۱ بهمن ۱۳۱۲)، شاعر و تصنیفساز ایرانی بود.
زندگی
عارف درسال ۱۲۶۱ هجری شمسی در قزوین متولد شد. پدرش "ملاهادی وکیل" بود. عارف صرف و نحو عربی و فارسی را در قزوین فرا گرفت. خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب مینوشت. موسیقی را نزد حاج صادق خرازی فرا گرفت. مدتی به اصرار پدر در پای منبر میرزا حسن واعظ، یکی از وعاظ قزوین، به نوحه خوانی پرداخت و عمامه میبست ولی پس از مرگ پدر عمامه را برداشت و ترک روضه خوانی کرد.
عارف در ۱۷ سالگی به دختری به نام "خانم بالا" عشق و علاقه پیدا کرد و با او پنهانی ازدواج کرد. (تصنیف دیدم صنمی... را در وصف ایشان سرود) فشارهای خانواده دختر پس از اینکه مطلع گردیدند زیاد شد و عارف به ناچار به رشت رفت و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار آن دختر را طلاق داد و تا آخر عمر ازدواج نکرد.
عارف قزوینی، شاعر و ترانه سرای مشهور دوران مشروطه، دلباخته افتخار السلطنه دختر ناصرالدین شاه بود. عارف قزوینی به خاطر همین دلدادگی، تصنیف زیبای «افتخار آفاق» را به نام وی میسراید:
افتخار همه آفاقی و منظور منی شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی ز چه رو شیشه ی دل میشکنی تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی؟ سیم اندام ولی سنگ دلی سست پیمانی و پیمان شکنی ...
ملاقاتهای افتخار السلطنه و عارف در مجالس بزمی صورت میگیرد که شوهر افتخار السلطنه «نظام السلطان»، دوست صمیمی عارف آن را بر پا میکرده و به قولی خودش به دست خود تیشه به ریشهی زندگی اش میزند و الحق و الانصاف عارف هم حق دوستی را به کمال و تمام ادا میکند!
کم کم نظام السلطان از این شعرها و آن نگاهها و آهها، پی به عمق فاجعه میبرد و میفهمد که چه آتشی روشن کرده اما برنامههای بزم همچنان بر اثر مکر زنانهی افتخار السلطنه ادامه مییابد.
نظامالسلطان ناچار بود در این بزمهای سه نفره شرکت کند اما جرأت نمیکرد حتا برای قضای حاجت هم لحظه ای مجلس را ترک کند. تا اینکه یک شب هر چه مقاومت میکند، فایده ای نمیبخشد و ناچار میشود که برای چند لحظه ای برود و زود برگردد. اما هنگام بازگشت با آنچه که نباید، روبرو میشود و و دوست عزیز و همسر زیبایش را در حالتی نامناسب میبیند.
البته نظام السلطان چیزی به روی خود نمیآورد و با خونسردی مجلس بزم آن شب را بی آنکه خم به ابرو بیاورد، به پایان میرساند. به این ترتیب بزمهای سه نفره برچیده میشود، اما عارف از این عشق دست بر نمیدارد و مرتب تصنیفهای عاشقانه به اسم افتخار السلطنه میسراید. این تصنیفها به گوش زن و شوهر میرسد و زن را دل شیفتهتر و شوهر را خشمگینتر میکند.
افتخارالسلطنه که دیگر در مقابل این عشق طاقت نداشت، یک روز با احتیاط به همسر میگوید که چون عارف وضع زندگیاش خوب نیست، یک شب او را دعوت کند و به رسم صله به او مقداری کمک برساند.
نظام السلطان که دل پر دردی از دوست ناجوانمرد خود دارد، اینجا دیگر رگ غیرتش به جوش میآید و میگوید «لازم به دلسوزی شما نیست، آن صلههایی که شما میخواهید به عارف بدهید، او از زنان زیبای دیگر میگیرد!»
عارف در سال ۱۳۱۶ ه. ق به تهران آمد و چون صدای خوشی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و مظفرالدین شاه خواست او را در ردیف فراش خلوتها درآورد اما عارف به قزوین بازگشت.
در سال ۱۳۲۳ در زمان آغاز ۲۳ سالگی عارف زمزمه مشروطیت بلند گشته بود، عارف نیز با غزلهای خود به موفقیت مشروطیت کمک کرد. ایرج میرزا شاعر طنز سرای معروف، منظومه عارفنامه را در هجو وی سرودهاست.
در سال ۱۳۳۵ یکی از دوستان عارف به نام «عبدالرحیم خان» خودکشی کرد و عارف بر اثر این به جنون مبتلا شد و نظام السلطنه مافی او را برای مداوا به بغداد برد. پس از چندی با شروع جنگ جهانی اول همراه نظام السلطنه به استانبول رفت.
وی از این سفر پشیمان شد و در سال ۱۳۳۷ ه. ق به تهران بازگشت و کنسرت با شکوهی ترتیب داد.
در هنگام مرگ کلنل محمد تقی خان پسیان در سال ۱۳۴۰ ه. ق در تشییع جنازهٔ او شرکت نمود و به مسببین این حادثه ناسزا گفت. هنگامی که خواستند سر کلنل را روی توپ بگذارند، عارف فریاد بر آورد:
این سر که نشان حقپرستی است...امروز رها ز قید هستی است
با دیدهٔ عبرتش ببینید...کاین عاقبت وطن پرستی است
مرگ
عارف در سال ۱۳۰۵ ه. ش به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دورهٔ آزادی خواهی را بنویسد. اما از بروجرد بر اثر حادثهای ناخوشایند (مسموم کردن یکی از سگهای وی و شایعاتی مبنی بر دفن جسد سگ در یک امامزاده) خارج شده و به اراک پناه برد. در اراک هم او را راحت نگذاشتند. او خود میگوید:
"بعد میگویند این ننگ[مقصود خود عارف است] بسته نباید درخاک قبر بماند، ای داد، بی داد! حقیقتاً ای داد، بی داد؛ الان ده، پانزده سال است شب و روز ورد زبان من این شدهاست که بگویم ای داد، بیداد."
سپس بیماریش شدت گرفت و حنجرهاش گرفته، از خواندن بازماند و از معالجه ناتوان:
"آیا به که میشود گفت که سینهٔ من گرفت و من استطاعت معالجهٔ آن را نداشتم تا اینکه به کلی از بین رفت."
سرانجام عارف در سال ۱۳۰۷ جهت معالجه نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه در آنجا ماند. عارف در همدان بیمار، رنج دیده و مایوس بود و از همه جز اندک دوستانی یک دل و صمیمی کناره گرفت و انسانها را شیطان و دروغگو مینامید. او از دشمنی اهل روزگار چنین شِکوه میکند:
"آخر این چه بدبختی بود که دامن گیر من شدهاست. فرمانفرما با من بد، سلیمان میرزا بد، قوامالسلطنه بد، تقیزاده هم بد، نصرتالدوله بد، ملکالشعرا بد، مرتجع و آزادی خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده."
عارف باقیماندهٔ عمر را در خانهای اجارهای در یک قلعهٔ کوچک در درهٔ مراد بیک با یک کلفت به صورت تبعیدی و خود خواسته سکونت گزید؛ در حالی که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. او در سالهای پایانی با فقر دست به گریبان بود و اگرچه دوستان دور و نزدیک به او کمک میکردند، این امر به روح آزادهٔ شاعر لطمه میزد و او را شرمنده میساخت. خود دربارهٔ روزهای تنهایی میگوید:
"حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به غفلت گذراندهٔ زندگانی است. که تازه دانستهام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آنها دریافتهام.
در سال ۱۳۰۸ عارف سر مکاتبه با زرتشتیان هند را باز کردو برخی پژوهشهای خود را برای «سردین شاه پارسی» به هند فرستاد. زرتشتیان او را به هند دعوت کردند، اما جواب رد داد و دیری نگذشت که از کردهٔ خود پشیمان شد. سر انجام در روز یک شنبه یکم بهمن ۱۳۱۲ خورشیدی در حالی که عارف ۵۴ سال داشت، مرگ زودرس به سراغش آمد. جیران، کلفتش که او را به عقد خویش در آورده بود، حکایت کرده که عارف در آخرین دم از او خواست که وی را نزدیک پنجره ببرد تا آفتاب و آسمان میهن را ببیند و او پس از دیدن آفتاب چنین خواند:
ستایش مر آن ایزد تابناک ...که پاک آمدم پاک رفتم به خاک
سپس به بستر بازگشت و لحظاتی بعد جان سپرد و در کنار آرامگاه بو علی سینا در همدان در خاک آرمید.
نام اصلی ابوالقاسم عارف قزوینی
زمینهٔ کاری شاعر، تصنیفساز
زادروز ۱۲۵۹ خورشیدی
قزوین، ایران
پدر ملاهادی وکیل
مرگ ۱ بهمن ۱۳۱۲ ۵۳ سال
همدان، ایران
ملیت ایرانی
محل زندگی تهران
جایگاه خاکسپاری محوطه آرامگاه بوعلی سینا، همدان
سبک نوشتاری سراینده تصنیفهای میهنی در دوره مشروطه
دیوان سرودهها دیوان اشعار، تصانیف موسیقی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#203
Posted: 19 Oct 2013 15:13
زینالعابدین مراغهای
زینالعابدین مراغهای (زاده ۱۲۵۵ در مراغه - ۱۳۲۸ ه. ق در مراغه) از آزادیخواهان دوره مشروطه ایران و نویسنده کتاب سیاحتنامه ابراهیمبیگ است.
زین العابدین در سال ۱۲۵۵ هـ. ق، به دنیا آمد، پدرش مشهدی علی، از اهالی ساوجبلاغ مکری بود و در مراغه تجارت میکرد. در هشت سالگی به دبستان رفت و مختصر سوادی اندوخت و در شانزده سالگی به حجرهٔ پدر آمد و در بیست سالگی به اردبیل رفت و از آن هنگام در اردبیل و مراغه به قول خود «بنای اعیانی گذاشت و اسب نوکر و تفنگدار فراهم آورد و از ادای مالیات هم گردن پیچید و زدن راهدار و فحاشی به میزان آقاسی و کدخدا و فراش را یکی از افتخارات خود قرار داد.» بدین قرار «قولچوماقی دامنگیرش شده مداخل یک مخارج نوزده و بیست، نه روزنامه صحیح و نه حساب و کتاب معین» بالاخره پریشانی از هر جهت روی آورد و زندگانی در ایران برای او سخت دشوار شد و ناچار با برادر دیگر خود ترک یار و دیار گفته با اندک مایهای که داشت مانند بسیاری از تجار ورشکسته آن زمان عازم قفقاز شد و در شهر تفلیس، مرکز گرجستان، که در آن اوان کسی از ایرانیان در آنجا نبود، رحل اقامت افکند و در مدت سه چهار سال چند هزار منات از بقالی فراهم آورد. کم کم عدهای از ایرانیان کارگر تفلیس روی آوردند و میرزا اسدالله ناظم الدوله، ژنرال کنسول ایران در تفلیس، او را به ویس کنسولی (نایب قنسولی) شهر کتائیس معین کرد. در این مقام در یاری رساندن به ایرانیان مقیم خارج کوششها به خرج داد. پس از مدتی باز دست خالی مانده ناچار به کریمه رفت و در آنجا بار گشود. دو برادر گاهی به استانبول رفته خرید جزئی میکردند و در کریمه به بهای بیشتری میفروختند، تا در اندک زمانی باز سرمایه کافی به دست آوردند.
در سال ۱۲۹۴ هـ. ق، جنگ روس و عثمانی درگرفت و برادران به یالتا، شهر ییلاقی امپراتور، رفتند و در آنجا کارشان رونق گرفت و سر و کاشان با امیران، درباریان و اهل دیوان افتاد و زین العابدین به وسیله شاهزاده خانم، زوجه پرنس ورانسوف معروف، به امپراتریس معرفی شد و حرمت و اعتبار برادران به جایی رسید که از او خواستند که تبعیت دولت روس را بپذیرد تا امتیازاتی به او بدهند و چون در این باره اصرار ورزیدند و او چند مرتبه در استانبول از کنسولگری اذیت و حقارت دیده بود، قبول تبعیت کرد و پس از ادای سوگند از تابعان دولت روس شناخته شد. چند سال بعد در استانبول تأهل اختیار کرد و زن خود را نیز به یالتا آورد و از او صاحب سه فرزند شد و سالها در آنجا به سربرد. اما عشق و علاقه به میهن دمی آسوده اش نمیگذاشت و پیوسته خود را به گناه خیانت به کیش و میهن نکوهش میکرد و از اینکه «طوق لعنت تبعیت اجنبی را به گردن انداخته» و در چنان موقعی که برادران او در زیر فشار جور و ستم حکام مستبد جان میدهند، او دور از پیکار سیاسی در مملکت غربت زندگی آرام و آسودهای میگذراند، همواره با وجدان خود در کشمکش بود. بالاخره تصمیم خود را گرفت و مغازه و کالای خود را به بهای ارزان فروخته و رهسپار استانبول شد و خانواده خود را در آنجا گذاشته برای ادای فرضیه حج عازم مکه شد. حاجی زینالعابدین سالها با تبعیت روس در استانبول میزیست تا بالا خره به وسیله میرزا محمود خان علاءالملک، سفیر کبیر ایران در عثمانی، تقاضای ترک تبعیت از دولت روسیه کرد و این کار به دست پرنس ارفعالدوله انجام یافت و بالاخره در نهم فوریه سال ۱۹۰۴م که روز اول جنگ ژاپون و روسیه بود تقاضایش پذیرفته شد.
حاجی زینالعابدین برای همیشه در ترکیه اقامت گزید و از راه قلم به مبارزات سیاسی پرداخت. وی به اعتراف خود «معانی و بیان و منطق برهان نخوانده و علوم و ادبیات ندیده» ولی به هر حال مرد با سواد، کتابخوانده و آشنا به اوضاع زمان و عصر آزادیخواهی بود، در مدت اقامت خود در عثمانی مخصوصاً با روزنامه شمس استانبول همکاری داشت و علاوه بر کتاب سیاحتنامه، مقالات سودمندی در آن روزنامه و نیز در روزنامه حبلالمتین کلکته مینوشت، تا آنکه به سال ۱۳۲۸ هـ. ق، در هفتاد و سه سالگی در استانبول در گذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#204
Posted: 19 Oct 2013 15:23
محمد فرخی یزدی
میرزا محمد فرخی یزدی (تاج الشعرا) (۱۲۶۸ یزد - ۲۵ مهر ۱۳۱۸) شاعر و روزنامهنگار آزادیخواه و دموکرات صدر مشروطیت است. وی سردبیر نشریات زیادی از جمله روزنامه طوفان بود. او همچنین نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود و در زندان قصر کشته شد. مدفن او نامعلوم است.
زندگی
پدرش محمدابراهیم سمسار یزدی بود. برادری داشت، عبدالغفور نام که یازده سال از وی بزرگتر بود. فرخی علوم مقدماتی را در یزد فرا گرفت. قدری در مکتبخانه و مدتی در مدرسه مرسلین انگلیسی یزد تحصیل نمود. فرخی تا حدود سن ۱۶ سالگی تحصیل کرد و فارسی و مقدمات عربی را آموخت. وی در حدود سن ۱۵ سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه یزد میسرود، از مدرسه اخراج شد.
فرخی شاعری را از کودکی آغاز نمود. فرخی خود معتقد بود که طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی بخصوص رباعی زیر به شعر میل کردهاست.
شعر فرخی از میان شعرای متقدم، بیش از همه از مسعود سعد سلمان متأثر است. او علاوه بر اشعار سیاسی، در سرودن غزلیات عاشقانه نیز تبحر داشتهاست.
فرخی از هواداران جدی و حقیقی حزب دموکرات در شهر یزد بود.
در نوروز سال ۱۳۲۷ هجری قمری، فرخی برخلاف سایر شعرای شهر که معمولاً قصیدهای در مدح حاکم و حکومت وقت میساختند شعری در قالب مسمط ساخت و در مجمع آزادیخواهان یزد خواند. در پایان این مسمط ضمن بازخوانی تاریخ ایران، خطاب به ضیغمالدوله قشقایی حاکم یزد چنین گفت:
خود تو میدانی نیم از شاعران چاپلوس ... کز برای سیم بنمایم کسی را پایبوس
لیک گویم گر به قانون مجری قانون شوی ...بهمن و کیخسرو و جمشید و افریدون شوی
به همین مناسبت حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن دوختند و به زندانش افکندند. تحصن مردم یزد در تلگرافخانه شهر و اعتراض به این امر موجب استیضاح وزیر کشور وقت از طرف مجلس شد. ولی وزیر کشور بهکلی منکر وقوع چنین واقعهای شد. دو ماه بعد فرخی از زندان یزد فرار کرد و شعر زیر را با ذغال بر دیوار زندان نگاشت:
به زندان نگردد اگر عمر طی...من و ضیغمالدوله و ملک ری
به آزادی ار شد مرا بخت یار...برآرم از آن بختیاری دمار
فرخی درباره دوخته شدن لبانش سرودهاست:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام ...تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
در اواخر سال ۱۳۲۸ هجری قمری، فرخی به تهران کوچ نمود و در آنجا مقالات و اشعار مهیجی را درباره آزادی در روزنامهها به نشر سپرد. وی در جریان جنگ جهانی اول، رهسپار بغداد و کربلا شد، در آنجا تحت پیگرد انگلیسیها قرار گرفت. وی هنگامی که به طور ناشناس عزم ورود به ایران، از طریق موصل را داشت به دست سربازان روسیه مورد سوء قصد قرار گرفت. در دوران نخستوزیر وثوقالدوله، با قرارداد ۱۹۱۹ مخالفت نمود و به همین سبب مدتها در زندان شهربانی محبوس شد. با وقوع کودتای سوم اسفند، همراه با بقیه آزادیخواهان باز هم مدتی را در باغ سردار اعتماد زندانی گردید.
نمایندگی مجلس
در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری، از طرف مردم یزد انتخاب گردید و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه تمامی بقیه وکلا حامی دولت رضاشاه بودند، فرخی مرتبا از سایر وکلا ناسزا میشنید و حتی یکبار در مجلس توسط حیدری، نماینده مهاباد مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار نمود.
زندان و مرگ
وی از طریق شوروی به آلمان رفت و مدتی در نشریهای به نام «پیکار» که صاحبامتیاز آن غیرایرانی بود، افکار انقلابی خود را منتشر ساخت. در ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و از طریق ترکیه و بغداد به تهران بازگشت و بلافاصله تحت نظر قرار گرفت. اندکی بعد به بهانه بدهی به یک کاغذفروش ابتدا به زندان ثبت و سپس به زندان شهربانی افتاد. همزمان پروندهای با اتهام «اسائه ادب به مقام سلطنت» برای وی تشکیل گردید. ابتدا به ۲۷ ماه و پس از تجدید نظر به سی ماه زندان محکوم شد و به زندان قصر منتقل گردید.
فرخی در زندان قصر و ظاهرا در شهریور ۱۳۱۸ به طور عمدی مسموم شد. بنا به اظهار دادستان محاکمه عمال شهربانی، فرخی در بیمارستان زندان، بوسیله تزریق آمپول هوا توسط پزشک احمدی کشته شد. اگرچه گواهی رئیس زندان حاکی از فوت فرخی بر اثر ابتلا به مالاریا و نفریت است. مدفن فرخی نامعلوم بوده، ولی احتمالا در گورستان مسگرآباد بطور ناشناس دفن شدهاست.
زمینهٔ کاری شاعر ، روزنامهنگار ، نماینده مجلس
زادروز ۱۲۶۸
ایران ، یزد
پدر محمدابراهیم سمسار یزدی
مرگ ۲۵ مهر ۱۳۱۸
ایران، تهران، زندان قصر
ملیت ایرانی
محل زندگی یزد ، تهران
علت مرگ از طریق تزریق آمپول هوا به وسیله پزشک احمدی
جایگاه خاکسپاری نامعلوم
در زمان حکومت احمدشاه قاجار
رضاشاه پهلوی
بنیانگذار روزنامه طوفان
سبک نوشتاری مقالهها و اشعار تند سیاسی
تخلص فرخی
اثرپذیرفته از سعدی ، مسعود سعد سلمان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#205
Posted: 19 Oct 2013 15:47
افراد غیر ایرانی زمان قاجار
مورگان شوستر
ویلیام مورگان شوستر (۱۸۷۷ - ۱۹۶۰) حقوقدان، ناشر و کارشناس مالی اهل ایالات متحده آمریکا که در سال ۱۹۱۱ (زمان قاجاریان) برای اصلاح مالیه به استخدام دولت ایران درآمد.
او اهل واشینگتن دی.سی بود و در سال ۱۸۹۹ مسئول گمرک کوبا شد. در ۱۹۰۱ به فیلیپین رفت و در خدمت دولت آمریکا مسئول گمرک آن کشور و عضو هیئت عالی حاکم (آمریکائی) فیلیپین گردید.
در سال ۱۹۱۰ وزیرمختار ایران در آمریکا از دولت آمریکا خواست که کارشناسی برای استخدام در دولت ایران به منظور اصلاح امور مالی دولت نوپای مشروطه معرفی کند. شوستر با پیشنهاد دولت آمریکا در ۱۹۱۱ به ایران رفت و به کار پرداخت.
شوستر در بهمن ۱۲۸۹ برابر با ۱۹۱۱ میلادی همراه با چهار معاون وارد ایران شد. وی آغاز به اصلاح امور مالی دولت ایران کرد (و خزانه دار کل گردید) ولی سرانجام نتوانست کار زیادی از پیش برد. دولتهای روسیه و بریتانیا که ایران را به دو منطقهٔ نفوذ برای خود تقسیم کرده بودند از آمدن شوستر خشنود نبودند و از همان آغاز به مخالفت پرداختند. در تیر ۱۲۹۰ محمدعلی شاه با کمک روسیه برای پسگرفتن تاج تخت شاهی به ایران آمد ولی در آخر نتوانست به هدف خود برسد. شوستر با اصلاحاتی که تا آن زمان کرده بود و ترتیباتی که در امور مالی ارتش داده بود توانست مواجب ارتشیان را پرداخت کند و ارتش ایران توانست پس از چندین زد و خورد با سربازان قوای محمدعلی شاه و برادرش شعاعالسلطنه که از میانرودان با سپاهی به کمک او آمده بود آنها را سرانجام در شهریور ۱۲۹۰ شکست دهد. محمدعلی شاه و شعاعالسلطنه پس از این شکست به روسیه فرار کردند.
شوستر در صدد بود که اموال شعاعالسلطنه در ایران را توقیف کند (دستور داده بود تا تسویه بدهی مالیاتی توقیف شود) ولی روسیه که پشتیبان شعاعالسلطنه بود با این کار مخالفت کرد (طبق قرارداد آگوست ۱۹۰۷ سن پترزبورگ که در ایران قزاق مستقر ساخته بود برای جلوگیری از اجرای تصمیم شوستر، به بهانه متوسل شد و در اطراف املاک شعاع السلطنه نیروی نظامی مستقر ساخت). دولت روسیه که از آغاز با آمدن شوستر مخالف بود در این مورد به دولت ایران اولتیماتوم (اولتیماتوم روسیه) داد و از دولت ایران خواست تا تعهد دهد که از این پس بدون توافق با سفارتهای روس و انگلیس دست به چنین اقداماتی نزند. مجلس شورای ملی ایران زیر بار این اولتیماتوم نرفت. نیروهای روس در جواب تبریز و زنجان و رشت را اشغال کردند. مجلس شورای ملی همچنان به مخالفت ادامه داد و مردم نیز مخالف تسلیم شدن بودند. آنها همجنین در شهرهای اشغال شده فجایعی مرتکب شدند و عدهای از اهالی را کشتند. در ۸ آذر ۱۲۹۰ دولت روس اتمام حجت کتبی از دولت ایران خواست که اولا شوستر خزانه دار ایران را بیرون کند ثانیا تعهد کند که بدون موافقت قبلی دولتهای روسیه و بریتانیا از خارج مستشاری استخدام نکند سوما مخارج چهار هزار قزاقی که به ایران وارد کرده بود بپردازد و چنانچه ظرف ۴۸ ساعت جواب رضایتبخش به این اتمام حجت ندهد قشون روس از رشت بطرف مرکز حرکت خواهد کرد.
ناصرالملک که نایبالسلطنه بود با استفاده از حق پادشاه، مجلس را واداشت تا در این مورد اختیارات خود را به کمیسیونی که برای این کار ترتیب داده شده بود واگذارد. این کمیسیون شرایطی را که روسیه طلب کرده بود پذیرفت و شوستر را اخراج کرد.
کمیته مجازات که متشکل از عده ای وطن پرست افراطی بود در یکی از بیانیهها با اشاره به اخراج مورگان شوستر، این کار را محکوم و آن را دسیسه وطن فروشان دانست.
در این بیانیه آمده است:
... چه کنیم که دست خارجی و طمع مال، یک عده مردمی را که خواهی نخواهی هم وطن ما هستند بدبخت و ننگین نمود و بدبختانه اصرار می کنند که بدبختتر بشوند. بالجمله (شوستر) رفت، یک مستشار وظیفه شناسی را که با یک روح پاک و نیت مقدس در صدد ایفای مأموریت بود از ایران بیرون کردند، هنوز از خاطرهها فراموش نشده که بیرون کنندگان شوستر با چه قدرت غیرمحدودی یک نفر دیگر را به نام (مرنار) در مسند خزانهداری برقرار و با اختیارات مطلقه مقدرات ایران را به عهده او محول داشتند. مرنار که بود(؟) متعاقب او چه کردند(؟) از موضوع خارج و مقصود ما منتخب الدوله است که صرف نظر از تاریخ گذشته او می خواهیم بگوییم این آدم چه کرد و این حوادث در وجود او چه اثری تولید کرد! ...
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#206
Posted: 19 Oct 2013 15:49
ژوزف نوز
ژوزف نوز مشهور به مسیو نوز یکی از اهالی بلژیک بود که در دوران مظفرالدین شاه قاجار به وزارت کل گمرکات ایران رسید و یکی از شخصیتهای تاثیرگذار در آغاز جنبش مشروطه ایران شد.
در ماه محرم سال ۱۳۲۳ ق. برابر ۱۲۸۴ خ. عکسی از نوز به دستآمد که در میهمانی بالماسکه، لباس آخوندی پوشیدهبود و عمامه بهسر داشت. این عکس به میرزا مصطفی آشتیانی رسید، تکثیر شد و در میان مردم پخش شد. آیتالله سید عبدالله بهبهانی، به این ماجرا واکنش نشان داد. وی در کلاسهای درس و بالای منبر از «توهین به مذهب» میگفت و خواستار برکناری نوز و عینالدوله شد.
بهبهانی در ششمین جلسهٔ انجمن مخفی به تاریخ ۱۲ محرم ۱۳۲۳ در خانهٔ خویش به منبر رفت و از وضع گمرک و قوانینی که نوز برای دریافت عوارضی مقرر داشته، آزار مسلمانان در مرزها و استخدام یهودیان به جای مسلمانان در گمرک انتقاد کرد. او همچنین در سخنرانی به عکس اشاره کرد و گفت که نوز «مسلمانان را به استهزاء گرفته» و «کمر اسلام را شکسته». وی در پایان از شاه خواست که نوز را به دلیل خیانت اخراج کند. عینالدوله بدین گفتهها بیاعتنایی کرد و پاسخ داشت «چون ملاها خواهان عزل او هستند او را نگهمیدارد» و بر اعتبارش افزود. بازرگانها در اعتراض به بستنشینی در شاهعبدالعظیم پرداختند و محمدعلی میرزای ولیعهد، آیتالله بهبهانی را موقتاً قانع کرد که نوز برکنار خواهدشد.
در این میان، این واقعه و چند رویداد دیگر آیتالله سید محمد طباطبایی را به بهبهانی نزدیکتر کرد. این اتحاد، از دید احمد کسروی و ناظمالاسلام کرمانی ریشه انقلاب مشروطه بود.
نوز در پایان، با فشار مشروطهخواهان و مقامات پادشاهی متحد بریتانیا از پا درآمد و با وقوع انقلاب مشروطه و روی کار آمدن مجلس شورای ملی از ایران اخراج شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#207
Posted: 19 Oct 2013 15:50
ولادیمیر لیاخوف
ولادیمیر پلاتونوویچ لیاخوف (۱۸۶۹-۱۹۱۹)، فرمانده روسی بریگاد قزاق ایران بود که مجلس شورای ملی را به دستور محمدعلی شاه، به توپ بست.
به دستور وی همچنین تنی از آزادیخواهان، اعدام شدند.
لیاخوف، افسر ارتش روسیه، از طرف دربار تزار به ایران اعزام شد و در زمان سلطنت محمد علی شاه، فرماندهی بریگاد مرکزی قوای قزاق را برعهده گرفت. لیاخوف در مقابل وزیر جنگ و هیچ یک از مقامات وقت ایران، برای خود مسئولیتی قائل نبود و مستقیما از پترزبورگ کسب تکلیف میکرد. وی در ۲۲ جمادی الاول سال ۱۳۲۶ قمری، از طرف محمد علی شاه به سمت فرماندار نظامی تهران منصوب شد و در ۲۳ جمادی الاول به دستور شاه و توصیه سرگئی شاپشال روسی که در خدمت محمد علی شاه بود و گارتوریک وزیر مختار روسیه در ایران، مجلس شورای ملی را به توپ بست.
بر اثر این واقعه جمعی از نمایندگان مجلس را متفرق ساخت و عدهای را کشت و قوای قزاق وارد مجلش شدند و دست به تخریب و غارت زدند. بعد از این آشوب سازی مهلک، لیاخوف از طرف محمد علی شاه مورد قدردانی قرار گرفت.
لیاخوف تا روز اول رجب سال ۱۳۲۷ قمری در خدمت محمد علی شاه بود، ولی پس از فتح تهران توسط مجاهدان و سواران بختیاری، تسلیم اردوی مشروطه خواهان شد و از طرف علیقلی خان سردار اسعد و محمد ولیخان تنکابنی، فاتحان مشروطه خواه تهران، تحت حفاظت یوسف خان امیر مجاهد قرار گرفت، تا مورد حمله مشروطه خواهان واقع نشود.
لیاخوف در سوم رجب سال ۱۳۲۷ قمری استعفای خود را تسلیم سپهسالار وزیر جنگ کرد و به پترزبورگ رفت. در سال ۱۹۱۷ میلادی (۱۳۲۶ ق) که انقلاب روسیه پدید آمد، به ژنرال دنیکین فرمانده روسهای سفید پیوست و چون سفیدها شکست خوردند، به باتومی گریخت. ولی در آن جا، به دست سه تن گرجی، گشته شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#208
Posted: 19 Oct 2013 15:53
زنان زمان قاجار
افتخارالسلطنه
افتخارالسلطنه دختر ناصرالدینشاه و عایشهخانم بود.
او ثروت زیادی داشت و ابتدا با انتظامالدوله ازدواج کرد و از این ازدواج صاحب چند دختر به نامهای فخرالزمان ، آفاقالدوله و اشرفالدوله و یک پسر به نام عباس امجدی شد. افتخارالسلطنه بعداً از انتظامالدوله جدا شد و با نظامالدوله خواجهنوری ازدواج کرد.
دوران قاجار
نام کامل افتخار السلطنه
لقب(ها) شاهزادهقاجاری
همسران انتظامالدوله
نظامالدوله خواجهنوری
دودمان قاجار
پدر ناصرالدینشاه
مادر عایشهخانم
فرزندان فخرالزمان، آفاقالدوله، اشرفالدوله و عباس امجدی (همگی از همسر اولش)
دین اسلام
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#209
Posted: 19 Oct 2013 15:55
فروغالدوله
ومان آغا (فروغالدوله) دختر ناصرالدینشاه قاجار و خازنالدوله از زنان آزادیخواه دوره قاجار و زمان جنبش مشروطه بود. او و همسرش ظهیرالدوله عضو انجمن اخوت بودند. فروغالدوله که طرفدار مشروطیت بود مخالفتش را با برادرش مظفرالدین شاه و برادرزادهاش محمدعلی شاه علنی کرده بود. در جریان به توپ بسته شدن مجلس، محمدعلی شاه دستور تخریب و غارت خانه او را نیز صادر کرد.
تومان آغا خواهر تنی فخرالدوله (توران آغا) بود. او در جوانی به خواست پدرش با علی خان قاجار ظهیرالدوله که وزیر تشریفات دربار بود ازدواج کرد. پس از ازدواج لقب «ملکه ایران» گرفت. آنها دارای سه پسر و چهار دختر از جمله ولیه صفا (فروغالملک) شدند.
فروغالدوله پس از ازدواج با ظهیرالدوله که آزادیخواه و شاعر بود، فعالیتهایش را در انجمن اخوت و دراویش صفی علیشاهی آغاز کرد و آشکارا با برادرش مظفرالدین شاه و برادرزادهاش محمدعلی شاه مخالفت کرده و همراه همسرش در این راه مبارزه میکرد.
نامههایی از او باقی ماندهاست که خطاب به ظهیرالدوله، مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه، و سیاستمدارن دیگر وقت نوشتهاست. در این نامهها قدرت اندیشه و دیدگاههای آزادیخواهانه و انتقادآمیز او مشخص است.
فروغالدوله در ماجرای دستگیر شدن شوهرش و دیگر مشروطه خواهان به دست نیروهای محمدعلی شاه، نقش مهمی در آزادی آنان داشت. اما هنگامی که مجلس به توپ بسته شد، محمدعلی شاه دستور تخریب و غارت خانه او را نیز صادر کرد.
فروغالدوله عضو انجمن اخوت بود (دراویش صفی علیشاهی) و بدون حجاب به جلسههای انجمن میرفت و سخنرانی میکرد. از فروغالدوله و دو دخترش، فروغالملوک و ملکالملوک عکسهایی در لباس درویشی با کشکول و منتشا باقی ماندهاست. فروغالدوله شعرهای مدحآمیزی نیز میگفت.
فروغالدوله با تخلص «صفا» شعر میگفت که تخلص شوهرش نیز بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#210
Posted: 19 Oct 2013 15:57
تاجالسلطنه
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه قاجار (۱۳۰۱ هجری قمری- ۱۳۱۶، تهران) از مدافعان انقلاب مشروطه و عضو انجمن حریت نسوان بود و با شاعران آزادیخواهی همچون میرزاده عشقی ارتباط داشت. وی همچنین انتقادهایی جدی به وضعیت حکومت و سلطنت برادرش، مظفرالدینشاه قاجار داشت و بسیاری از مشکلات کشور را حاصل عدم کفایت شاهان قاجار میدانست. تاجالسلطنه حاصل ازدواج ناصرالدین شاه و دختر عمویاش توران السلطنه است.
وی به نوشتن خاطرات خود علاقه داشت. بخشهایی از خاطرات او به نام «خاطرات تاج السلطنه» در ایران منتشر شدهاست.
در اواخر سال ۱۳۰۱ هجری قمری، برابر با ۱۸۸۴ میلادی، از تورانالسلطنه، دخترعموی شاه، زاده شد.
او علاوه بر تسلط بر زبان فارسی، عربی و فرانسه را نیز به خوبی میدانست.
او ازدواج ناموفقی با حسنخان شجاعالسلطنه داشت و دخترانش از او گرفته شدند و نزد پدر و نامادری ماندند.
او در زمان حیاتِ پدرش، ناصرالدین شاه بسیار مورد توجه او بود اما بعد مرگ پدرش مورد نفرت مظفرالدین شاه قرار گرفت چرا که از مشروطه خواهان طرفداری میکرد و از روش تربیت در دربار و اختلاف طبقاتی دوران قاجار و رفتار درباریان انتقاد میکرد.
وی به مطالعه آثار ویکتور هوگو، ژان ژاک روسو و بیسمارک علاقه داشت و از آنها الهام میگرفت.
کتاب خاطرات او با نظارت منصوره اتحادیه در تهران منتشر شد.
ز بازماندگان نزدیک تاج سلطانه نوه او تاج ایران ضرغام است که در تهران زندگی میکند. خانم ضرغام از معلمین و مدیران به نام آموزش و پرورش بودند.
نوه خانم ضرغام و نبیره تاج سلطانه فرناز فصیحی، خبرنگار و نویسنده ایرانی-آمریکایی روزنامه وال ستریت ژورنال است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7