ارسالها: 23330
#221
Posted: 24 Jun 2015 22:49
اقدامات امیر کبیر برای اصلاح امور اقتصادی
امیر معتقد بود که ایران نباید بازار فروش کالاهای خارجی باشد . بلکه باید اساس اقتصاد مملکت را بر تهیه این کالاها در داخل کشور مبتنی نمود . این کار احتیاج به سرمایه و کارگر فنی و مدیریت اصولی داشت و این هر سه عامل در ایران آن روز تا حدی موجود بود . اما مانع اساسی چنین تحولی یعنی جانشین ساختن تدریجی صنایع دستی متوسط با صنایع ماشینی ضدیت صریح استعمار خارجی بود که امیر این عامل عمده را نیز خلع سلاح کرد . امیر به منظور بسط صنایع.سرمایه کافی در اختیار اهل فن گذاشت و کارخانجات شکرریزی در ساری و ریسمان ریسی و چلوار بافی در تهران و حریر بافی در کاشان و سماور سازی و کالسکه سازی در اصفهان و تهران تاسیس کرد . امیر با تشویق استادان در ایجاد مسنوجات و مصنوعات جدید و انجام اختراعات در این زمینه ها در اصفهان و کاشان اقدام به تاسیسکارخانه ها ماهوتسازی و دادن دستورات لازم در این خصوص به نماینده در اتریش و صدور امیریه ای مبنی بر ایجاد نمایشگاهی از محصولات صنعتی ایران در تهران کرد که همه اینها علامت درک صحیح امیر است از قوانین درونی اقتصاد سرمایه داری که در جهت نابود ساختن صنایع یدی عمل میکرد . او عده زیادی از خبرگان و استادکاران را برای آشنایی با فنون و صنایع جدید به مسکو و پطرزبورگ فرستاد. اینها پس از بازگشت به ایران کاغذ گرخانه اصفهان.بلور سازی تهران و کارگاههای چدن ریزی و نساجی را در ساری بوجود آوردند . از سوی دیگر در پرتو حمایت و هدایت امیر.رشته هایی از صنایع دستی که قابلیت توسعه را داشتند چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت و مرغوبیت در راه تحولات اساسی افتادند.چنانکه شالهای کرمانی معروف به شال امیری به چنان نفاستی از بافت و از لحاظ جنس رسید که از شالهای کشمیری پیش افتاد و شال جوغان پشمین مازندرانکه بدستور امیر بجای ماهوت خارجی به لباس سربازان اختصاص یافت تولید وسیع و با ارزشی پیدا نمود .
امیر با توسعه و نفوذ سرمایه گذاری خارجی مخالف بود.زیرا او می دانست که با سرمایه گذاری خارجی و اصولا نفوذ سرمایه خارجی به هر نحو در اقتصاد مملکت به منزله تملک تدریجی منافع اقتصادی و بازارهای تجارت داخلی است و سرانجام موجب اسارت و استعمار خواهد گردید.چنانکه بعدها همانطور هم شد . این ادراک صحیح از فرمانی استنباط می گردد که این مرد دانا و توانا در مورد استخراج معادن ایران صادر کرد و خارجیان را از مداخله در این مورد ممنوع نمود .
امیر اولین سنگ بنای دارالفنون را نهاد. ترتیب استخدام استادان اتریشی را در این مدت کم داد . امیر که از مداخله خارجیان در امور ایران بیمناک بود از استخدام معلم از روسیه و انگلستان و فرانسه خودداری کرد . او به مسیو جان داود در وین دستور داد که یکنفر معلم پیاده نظام ، معلم توپخانه ، معلم هندسه ، معدنشناسی ، پزشک و جراح و داروساز از کشورهای اتریش و پروس با حقوق سالی 4 هزار تومان برای مدت پنج یا شش سال استخدام کند . مسیو جان داود در 37 نوامبر 1851. دو روز بعد از عزل امیر از جکیع مناصب با استادان اتریشی وارد تهران شد . سیزده روز قبل از قتل امیر صد نفر از شاگردان به مدرسه درآمده ، تحصیل را آغاز نهادند . انگلیسیها میل نداشتند که معلمین دارالفنون از اتریشها باشند چنانچه بعد از امیر کوشیدند آنهارا از ایران اخراج کنند .
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#222
Posted: 24 Jun 2015 22:49
جمع بندی مطالب
با نگاهی کلی به روند داد وستد خارجی ایران متوجه یک رشد مسلم اما مساله دار میشویم . به نظر می رسد کل میزان دادوستد در فاصله سالهای 1800-1860 دو برابر و در فاصله 1860-1914 چهار برابر شده است . اگر تعدیل قیمتها را به حساب بیاوریم حجم دادوستد فرآورده ها در سالهای 1800-1860 سه برابر و در دوره 1860-1914 چهار برابر افزایش یافته به عبارت دیگر. طی 114 سال 12 برابر شده است . اگر چه در رابطه با اقتصاد داخلی ایران افزایش چشمگیری به وجود آمده.اما در مقایسه با افزایش 50 برابر کشورهای ضعیف منطقه در طی همین دوره.افزایش ایران چندان زیاد نیست . برای مثال حجم داد و ستد خارجی مصر در سالهای 1800-1914م 50 تا 60 برابر ، هندوستان 50 برابر و عثمانی 15 تا 20 برابر شده است . در نیمه های قرن نوزدهم واردات از صادرات پیشی گرفت و کسری تراز بازرگانی پدید آمد . این کسری در 1913 حدود
3 میلیون پوند بود . ایران بناچار از خارجیان وام گرفت . ارزش پول خود را کاهش داد و امتیازهای تجاری بیشتری به بیگانگان واگذار کرد . همه اینها نشانه های وابستگی فزاینده ایران به غرب اند و همگی نیز با پیامدهای ناگوار همراه بوده اند .
ترکیب اقلام داد و ستد ایران نیز در این دوره دگرگونی بارزی پیدا کرد و این کشور در اوایل قرن بیستم به الگوی استعمار کلاسیک نزدیک شد . بررسی وضعیت پارچه و بافندگی گویای بسیاری از حقایق است . درسال 1857 م 27 درصد صادرات ایران را پارچه های دستباف پنبه ای ، پشمی و ابریشمی تشکیل می داد . اما در اوایل قرن بیستم این عدد به حدود 1 درصد کاهش یافت و جای آنرا از یک طرف صنایع سنتی مثلا فرش . 12 درصد در سالهای 1911- 1913 م و از طرف دیگر صدور مواد خام نظیر ابریشم ، پشم و بخصوص پنبه (26 درصد یا بیشتر در 1911-1913) گرفت. صادرات عمده ایران را مواد خام و اولیه نظیر برنج ، خشکبار ، گردو و تریاک تشکیل می داد . حجم این اقلام که در سال 1857 تنها 4 درصد بود در سالهای 1911-1913 به 32 درصد رسید . در زمینه واردات، ازدیاد عظیم حجم دو فرآورده واقعا تکان دهنده است : یکی پارچه های ماشینی در انواع و اقسام آن که در دهه 1850 معادل 63 درصد کل واردات و پنجاه سال بعد 30 تا 40 درصد واردات را تشکیل می داد ، دیگری چای و قند و شکر بود که در طی همان مدت از 11 درصد به 30 درصد افزایش یافت . بقیه واردات در دوره مذکور عمدتا فرآورده های صنعتی شامل فلزات .ظروف فلزی ، ظروف بلوری و شیشه ای بود .
جمع بندی بی چون و چرای ما با توجه به شواهد و مدارک ، افزایش گریز نا پذیر کنترل خارجی بر ایران و ازدیاد قدرت خارجیان در ایران است . در چارچوب نظریه نظام جهانی.ایران از عرصه خارجی (موقعیتی که در سده های شانزدهم.هفدهم و هجدهم داشت و از دیدگاه ایرانیان کشور در اوج قدرت صفویه در قرن هفدهم.بخشی از هسته غیر اروپایی جهان به شمار میرفت) . در طی سده نوزدهم به حاشیه نظام سرمایه داری جهانی کشانده شد . ایران اواخر عصر قاجار بوضوح در تعریف وارشتاین در حاشیه قرار میگیرد : حاشیه اقتصاد جهانی ، عبارت است از آن بخش جغرافیایی که در آن عمدتا اجناس نامرغوب تولید می شود (یعنی اجناسی که در ازای کار آن مزد خوبی پرداخت نمی شود) . اما در عین حال بخش جدایی نا پذیر نظام جهانی تقسیم کار است زیرا کالایی که در این بخش تولید می شود در مصرف روزمره اهمیت زیادی دارد . تبادل فزاینده مواد خام و اولیه ایران – تریاک ، برنج ، پنبه ، گندم ، توتون و تنباکو ، خشکبار ، گردو ، ابریشم و پنبه با فرآورده های صنعتی اروپا و نیز کنترل اروپاییان بر تجارت ، تعرفه ها ،حمل و نقل دریایی ، حمل و نقل خشکی ، همه و همه شاخصهای قدرتمند و نشانه های آشکار این الگوی جدید وابسته شدن و حاشیه ای شدن است .
- منابع:
- 1 - مقاومت شکننده نوشته جان فوران- ترجمه احمد تدین
- 2 - روابط ایران با دول خارجی در دوران قاجاریه دکتر جلیل نائبیان
- 3 - ایران در دوره سلطنت قاجار علی اصغر شمیم
- 4 - آشنایی با اقتصاد ایران دکتر ابراهیم رزاقی
پایان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#223
Posted: 24 Jun 2015 22:53
تحولات تجارت فرش دستباف ايران در دوره قاجاريه
در دوران قاجاريه پس از اينکه آرامش نسبی در زمان پادشاهی فتحعليشاه و ناصرالدين شاه قاجار برقرار شد، بستری برای توليد فرش های نفيس ايرانی مهيا گرديد. در اين عصر سياحان اروپايی توجه تاجران و مردم اروپا و آمريکا را به فرش دستباف ايران جلب نمودند. در اواسط قرن 19 م/ 13 ق تحولی در توليد فرش دستباف در جهت تامين نياز بازار جهانی رخ داد و شرکت های خارجی به سرمايه گذاری به توليد و تجارت فرش دستباف ايران علاقه مند شدند. در پی اين تحولات بود که برخی از کشورهايی که در صنعت فرش دستباف دارای مزيت بودند به فکر توسعه اين صنعت افتاده و به عرصه رقابت در تجارت بين المللی آن وارد شدند. اين رقابت در بازار جهانی بعد از جهانی بين الملل اول شدت يافت و همواره توليد کنندگان بزرگ فرش در تصاحب بازارهای جهان بخصوص بازار اروپا و امريکا در رقابت با يکديگر قرار داشتند. کشورهای چين، هندوستان و ترکيه از مهم ترين رقبای ايران بودند که در سال های پايانی دوره قاجاريه توانستند سهم خود از بازار بين المللی فرش را افزايش دهند. نظر به آغاز تجارت فرش دستباف و رقابت بين المللی آن در اواسط دوره قاجاريه و تحولات مهمی که در بازار فرش دنيا در اين دوران رخ داد و از انجا که تاکنون بازار بين المللی فرش در دوران مذکور به صورت تخصصی و با پردختن به جزئيات مورد بررسی قرار نگرفته است، در اين مقاله سعی شد با مراجعه به اسناد دست اول بجای مانده از دوره قاجاريه با استفاده از مرکز اسناد و تاريخ ديپلماسی وزارت امور خارجه، مرکز اسناد کتابخانه ملی و منابع تاريخ اقتصادی اين دوران، تجارت فرش ايران در دوره قاجاريه معرفی و وضعيت تجارت اين کالا در بازار بين المللی آن مورد بررسی قرار گيرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 12930
#224
Posted: 25 Jun 2015 15:05
حال و روز زنان بیوه در عصر قاجار
قدس آنلاین : در عصر قاجار به طور معمول نازایی و خروج از جاده عفاف از عمده ترین دلایل طلاق زنان بوده است. گاه نیز بد قدم بودن زن به هنگام ورود به خانه همسرش می توانست دلیل طلاق باشد. در این باره نویسنده تاریخ عضدی گزارش می دهد: «رسم طلاق در ایلات هم مثل رسم شهریان است با این تفاوت که در میان ایلات طلاق کمتر اتفاق می افتد. علت های آن هم این است که زنان برای زحمتی که می کشند بیشتر از زنان شهری در چشم مردان عزیزند و افزون بر این مردم فقیر ایلات نمی توانند کابین زن را بپردازند. علت دیگر آنکه طلاق زن باعث آزردگی خاطر کسان و خویشان زن می شود.»
علاوه بر این درباره اوضاع زنان مطلقه در دوره قاجار آمده است که «زنان مطلقه حقی نسبت به فرزندان خود اعم از ذکور و اناث ندارند. در مشرق زمین فرزندان به پدران می رسند و پدران سلطه و اختیارات بی حد و حصر نسبت به آنان دارند.
مردان حق دارند بی چون و چرا زنان خود را طلاق دهند اما زن ها نیز در سه مورد حق درخواست طلاق دارند:
اولاً هنگامی که شوهران از دادن نفقه عاجز باشند.
ثانیاً در صورتی که به قید قسم ثابت کند که مرد تمایلات انحرافی دارد.
ثالثاً موقعی که به قید قسم شوهر خود را به ناتوانی جنسی متهم سازد.
زنان مطلقه جهیزیه و زر و زیور و هر آنچه را که شوهر برای آن ها خریده است به همراه می برند. اگر خلافی در میان نباشد حق گرفتن مهریه نیز دارند.
زن شوهر مرده حق دارد در حرم باقی مانده یا به میل خود هر جا که بخواهد برود. ولی اگر دارای فرزند نباشد ارث بسیار ناچیزی از ماترک شوهر می برد. اما اگر شوهر جز او دارای زنان صاحب اولاد و کنیزکان دیگر نباشد تا موقعی که در منزل شوهر فقید خود بماند حق استفاده از اموال او را دارد. در غیر این صورت، اموال به اقارب شوهر به ارث می رسد. در این حال زن جز مهر خویش از اموال شوهر حقی نخواهد داشت.»
همچنین پولاک می نویسد: «طلاق عادتاً هنگامی صورت می گیرد که زن نتواند بچه بیاورد و این نقص از ناحیه وی شناخته شود. یا سر به هوا باشد و در مظان خیانتکاری قرار بگیرد و در مرحله آخر اینکه برای شوهرش بدقدم باشد یعنی بلافاصله پس از ورود به خانه شوهر بدبختی ای رخ نماید. در این صورت او را شوم می پندارند و می کوشند از شرش خلاص شوند.»
ویشارد نیز می نویسد: «طلاق امری بسیار عادی است و به هیچ وجه برای مردان کسر شأنی به حساب نمی آید اما در مورد زنان چنین نیست زیرا اگر او از طبقات مرفه و ثروتمند هم باشد هرگز نمی تواند در ازدواج مجدد شوهری از لحاظ شرایط سنی و موقعیت اجتماعی هم طراز اولی به دست آورد.»
دالمانی نیز که در دوره قاجار در ایران حضور داشته است گزارش می دهد: «دستورات مذهبی به مرد اختیار می دهد که هر وقت خواسته باشد بتواند زن خود را طلاق دهد. ولی این امر کمتر صورت می گیرد زیرا در این موقع مرد مجبور است که مهریه قراردادی زن خود را با جهیزیه اش به او رد کند و این کار به زیان او تمام خواهد شد.
طلاق هم دوقسم است: طلاق رجعی و طلاق قطعی. هر گاه طلاق رجعی باشد مرد می تواند دوباره زن را به خانه خود بیاورد، ولی اگر قطعی یعنی به اصطلاح زن سه طلاقه شده باشد، مرد دیگر نمی تواند با او پیوند نماید مگر این که زن، شوهر دیگر بکند و از او طلاق بگیرد و دوباره به عقد شوهر اول درآید.
زنان را اغلب به علت مریض بودن یا نابینا شدن و یا نیاوردن اولاد طلاق می دهند ولی گاهی هم مردان سودپرست برای این که زن ثروتمند و زیباتری به خانه بیاورند همسر باوفای اولی خود را طلاق می دهند. هر گاه مرد زن داری بخواهد با شاهزاده خانمی ازدواج نماید، مجبور است زن خود را طلاق دهد و فقط در این موقع است که به طور استثنا تعدد زوجات از میان می رود. گاهی هم حسادت یک زن تازه، مرد را وادار می کند که زنان قبلی خود را طلاق دهد.
باید دانست که طلاق بیشتر در طبقه بی بضاعت واقع می گردد و در طبقه اعیان و اشراف و توانگران کمتر واقع می شود زیرا که ترس از گرفتار شدن به کینه ورزی اقوام زن و یا ترس از فاش شدن اسرار محرمانه خود کمتر به چنین عملی مبادرت می نمایند. زن هم می تواند عملاً مرد را طلاق بدهد یعنی از مهریه و سایر حقوق خود صرف نظر نماید و مرد را راضی به طلاق دادن کند.»
زنان بیوه نیز در عصر قاجار شرایطی ویژه داشتد، چنانکه ویشارد می نویسد: «دخترانی را دیده ام که در سن دوازده سالگی با مردانی که در حد سنی پدربزرگشان بوده اند ازدواج کرده اند و همین امر باعث به وجود آمدن بیوه های زیادی شده است. چون بسیاری از این زنان بدون پشتوانه و عایداتی رها شده اند، راهی برای ادامه زندگی برایشان باقی نمی ماند جز آنکه به تدریج ضایع می شوند. بیشتر آنان که بر و رویی داشته باشند بالاجبار از خانه مردانی که یکی دو زن دیگر هم دارند سر در می آورند و تعدادی هم صیغه می شوند که هر دو شق را قوانین ایران جایز می داند.»
دالمانی نیز می نویسد: «زن پس از طلاق گرفتن یا مرگ شوهر می تواند پس از مدت کمی شوهر دیگری اختیار کند و اگر شخصاً دارای ثروتی باشد ممکن است در ازدواج ثانوی خوشبخت گردد زیرا با تجربه ای که حاصل کرده است دیگر اختیار خود را به دست زنان دلاله نمی دهد و شوهری مطابق میل و سلیقه خود انتخاب می کند. در میان روستاییان و قبایل و عشایر گرفتن زن بیوه بسیار رایج است و بسا می شود که مهریه زیادتری برای زن بیوه معین می کنند. این مزایا برای این است که زنان بیوه پر تجربه هستند و در خانه داری و پختن نان و دوختن لباس و بافتن فرش مهارت دارند.»
منابع:
1-عضدالدوله، تاریخ عضدی، تهران: مظاهری، 1328.
2- پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، 1368.
3-دالمانی، سفرنامه از خراسان تا بختیاری، ترجمه علی محمد فره وشی، تهران: طاوس، 1378.
4-میترا مهرآبادی، زن ایرانی به روایت سفرنامه نویسان فرنگی، تهران: آفرینش، 1379.
5-بنفشه حجازی، تاریخ خانمها، تهران: قصیده سرا، 1388.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 23330
#225
Posted: 16 Oct 2015 13:29
امیرکبیر در ترازوی نقد
- گفت و گوی خرد با فریدون مجلسی و عبدالرضا غفرانی
- نوشته : سمیه مروتی
- تاریخ دوشنبه, 07 اسفند 1391
فریدون مجلسی و عبدالرضا غفرانی به عنوان دو صاحبنظر مسایل سیاسی و بین المللی، چندی پیش مهمان خرد بودند تا درباره امیر کبیر از سه جنبه شخصیت فردی، کشورداری و سیاست خارجی، صحبت کنند.
به سخن دیگر، هدف از این گفتگو، واکاوی شخصیت امیرکبیر و بررسی وجوه مثبت و منفی آن، شناخت سیاست ورزی امیرکبیر در اداره کشور و نیز سیاست خارجی ایران در دوره اوست. ما در دورانی زندگی می کنیم که نیازمند بازخوانی اندیشه ها و عملکرد های شخصیت های بزرگ تاریخ معاصر ایران، همانند قائم مقام، امیر کبیر، محمد علی فروغی، احمد قوام، محمد مصدق، اکبر هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی هستیم. می خواهیم با رویکری انتقادی بدانیم آنان چه سیاست ها و کارکرد هایی داشته اند، تا از وجوه مثبت آن بیاموزیم و از وجوه منفی دوری گزینیم. قصدمان این نیست تا با اسطوره کردن شخصیت ها، دریچه ِ نقد و ارزیابی را به روی خود ببندیم. در این نشست، با حضور فریدون مجلسی و عبد الرضا غفرانی سعی در پاسخ دادن به این سوالات و دغدغه ها داریم. با تشکر از این دو صاحبنظر برای شرکت در گفت وگوی حاضر، بخش نخست این بحث از نظر کاربران خرد می گذرد.
خرد: آقای مجلسی گفتگو را با شما آغاز می کنیم؛ از دید شما نقطه بارز در شخصیت امیر کبیر چه بوده که او را برای سال ها در میان اذهان ممتاز نگاه داشته است؟
فریدون مجلسی: برای اینکه شخصیت امیرکبیر را در دورانی که زندگی می کرده خوب نشان دهم؛ بحث را به گذشته می برم، تا بتوانم منظورم را درباره ی امیرکبیر بهتر بیان کنم. در ایران قدرت به خصوص بعد از اسلام و حتی قبل از آن به دو بخش تقسیم می شود. یکی، قدرتِ ملهم از فرهنگ و دانش که این قدرت، مثل طاووس برای ایران بوده، آن را زیبا کرده و در مخاطره ی شکار شدن قرار داده است؛ و دوم قدرت به معنی نظامی و نظامیگری که در دست پادشاهان و حاکمان بوده است. برای درک تفاوت اینها باید اشاره داشته باشم که حکومت در ایران قرنها در دست عشایر بوده، به این معنی، حکومتِ یک اقلیت عشایری و ایلی غیرمدنی بر یک اکثریت ایرانی اهلِ بزم و کشاورزی و تجارت و صنعت هنر و نوشتن بحث و فحص داشتهایم. این افرادی که در ابتدا نام بردید، از جمله خود امیرکبیر هیچ یک جزو این گروه عشایری نبودهاند؛ گروه عشایری معمولا دامدار بودند و در نتیجه بیکار بودند، چرا که دام را میسپردند دست چوپان و در نهایت دورهمیهای بسیاری داشتند که از دل آن، فکرِ «چه کار دیگری باید کرد»، بیرون می آمد که بسته به نوعشان داشت؛ برخی نیمه عشایری بودند مثل عشایر نیمه ساکن خودمان مانند کردها و لرها، قبیلهی مدنی هستند؛ از جائی آمدهاند انواع زندگی مدنی دارند. دامداری، شکار و خصوصیات پارتی خود را محفوظ داشتهاند. بقیه ی حاکمیت ایران در اختیار اقوامی است که برای غارت این طاووس آمدهاند. مثلا اقوام ترک که از چین و ماچین و ایغور آمدند، و بعدها که غزنوی و سلجوقی آمدند و... هر کدام از اینها توسط اولی پس از مدتی تصفیه میشدند. از مغول بگیرید، از اولجایتو که مجموعهایست از دو فرهنگ مسیحی و مغولی که ایرانیها او را تبدیل به سلطان محمود خدابنده کردند. الجایتو در واقع نیکلای الجایتو بود که از یک مادر روس مسیحی و یک پدر مغول، نوهی غازان خان و نتیجه هلاکو خان بود. ایران از او یک سلطان محمد خدابنده میسازند که مهمترین اثر تاریخی در سلطانیه را ایجاد کرد.
بازگردیم به بحث خودمان، امیرکبیر متعلق به این جامعهی فرهنگی بود که به قدرت رسید. و در منطقهای از ایران برآمد که در تاریخ معروف است. چند نقطه هست که ما شاهد فوران فرهنگی در آن هستیم. امیرکبیر نیز در یکی از این مناطق زاده شده است. حول و حوش اراک فعلی، یکی از آن مناطق مهم است. قائم مقام فرهانی و قوام و وثوق الدوله... از اراک، آشتیان، فراهان و طالقان بودند. این شهرها در واقع «میرزا پرور» هستند. افراد را آموزش فرهنگی اداریِ خاص میدادهاند. نوعی بروکراسی که قلب گرداننده ی حکومت ها راتشکیل می داده است.
مطلب بعدی که مدنظرمن هست، مسئلهی اشرافیت در ایران است. اگر بخواهیم در این باب دربارهی اسلام و دورهی بعد از ورود عربها به ایران حرف بزنیم، باید یادآور شوم که اسلام آمد تا اشرافیت را بردارد و تساوی را برقرار سازد. ولی اولین صدمه را به اسلام، خود عربها زدند؛ آمدند که تساوی را ترویج کنند و خود از اولین گروههایی بودند که زیر بار این تساوی نرفتند؛ نه تنها اشرافیت را حفظ کردند و نوادگان عباسی و... روی کار آمدند نوع برخورد آنها با ایرانیها که به علت همین داعیه تساوی، اسلام آورده بودند، توهین آمیز بود. این نوع رفتارها هرگز از قلب ایرانیها زدوده نشد. ولی باید بگویم که این نوع از اشرافیت در ایران هیچ وقت نبوده است.
مشکل من همیشه با دراماتیزه کردن داستان شخصیتهای بزرگ است. بله درست که امیرکبیر یک آشپز زاده در خانهی قائم مقام بوده، و در این شکی نیست. اما در اینکه او پشت در مینشسته و درس در خفا میگرفته، جائی چیزی به سند، من ندیدهام. چرا این موضوع را اینقدر بزرگ میکنیم، به یاد باید داشته باشیم در ایران از زمانهای دور رسم بر این بوده- و افتخار بزرگان این بوده- که اجازه رشد فرزندان خادمان خود را بدهند و این را باعث افتخار خود میدانستند. من نمیتوانم قضاوت کنم که امیر پشت در درس گرفته، ولی اینکه از دستگاه قائم مقام به این جایگاه رفیع رسیده و نه از آشپزخانه ی پدرش، بنده قبول دارم. بر کسی نیز پوشیده نیست که این لطف و مرحمت قائم مقام بوده که فضا برای رشد این آشپززاده ایجاد کرده، و اگر نبود اجازه قائم مقام، او نیز به سرنوشت هزاران خادم دیگر دچار میشد. در کنار این گفتهها، باید پذیرفت اگر نبود نبوغِ خاصِ امیر، وی به این مدارج نمیرسید.
عبدالرضا غفرانی: جناب مجلسی بحثهائی را از باب جامعهشناختی مطرح کردند. من اجازه میخواهم از دید روانشناسی وارد بحث شوم. لازم نمیبینم گفتههای دیگران را درباره امیر تکرار کنم و به تایید و تمجید ایشان بپردازم، بلکه سعی در نقد صحیح ایشان دارم. برای نقد امیرکبیر باید ابتدا به زندگی شخصی سیاسی وی با یک دید روانشناختی نگاه کنیم. البته ما اطلاعات دقیقی درباره ی زندگی شخصی او نداریم.
دربارهی خوی و منش امیر، محققین و مورخین بسیار گفته و نوشتهاند و در این مدت کم و محدود نمیتوان حتی به بخش کوچکی از آن اشاره داشت و راجع به خلق و خوی این مرد بزرگ تاریخ ایران چه در زندگی خصوصی او و یا در زندگی سیاسیاش بحث زیادی کرد. ولی پیش از این به اختصار برخی از خصویات برجسته و بارز امیر را مورد بررسی قرار میدهم. اما شاید خوب باشد یک واقعیت را در مورد انسان و روحیه او یادآور شویم. هر انسان مجموعهای است از محاسن و معایب. فرق نمیکند این انسان در چه موقعیت و جایگاهی قرار داشته باشد، زیرا این خصوصیات با اوست و در او وجود دارد و جزء ذاتی اوست. البته این خصوصیات در طول زمان میتواند تغییر و تعدیل پیدا کند، ولی به هر حال وجود دارد. قطعا امیرکبیر هم به عنوان یک انسان از شمول این قاعده مستثنی نبوده است. حال ممکن است در این میان منتقدی پیدا شود و یک خوی امیر را نقطه ضعف او بداند، ولی باید در نظر داشته باشیم انسانها در محیط و شرایط خود، که آن هم در حال تغییر است زندگی میکنند و هر یک تعامل خاصی با محیط خود دارند. امیر به گفته اکثریت محققین و مورخین که یا او را دیدهاند و یا دربارهی او شنیدهاند، از هوش و نبوغ خدادادی سرشاری برخوردار بوده است. خوب همین امر خصوصیات ویژهای را در او بوجود آورده است. به گفته دیپلماتهای روس و انگلیس که در آن موقع با امیر ارتباط داشته و یا با او محاوره میکردهاند، امیرنظام مردی بسیار مصمم و با اراده بوده است، هنگامی که تصمیم میگرفته به سختی کسی میتوانسته و یا اصلا نمیتوانسته نظر و رای او را برگرداند و عوض کند. حال ممکن است این خصوصیت به خصوص از نظر روانشناسان نوعی خودخواهی و خودرائی به شمار آید. ولی این را باید در نظر داشت که با توجه به وسعت نظر، هوش و قدرت تفکر، هنگامی که مطلبی به نظرش درست میآمد و یا انجام کاری را لازم می دانست، آن را انجام میداد. طبیعی است که این را نباید به حساب خودرائی او گذاشت، بخصوص که آرمان و اهداف بزرگی هم در جهت منافع ملی کشور در سر داشت. باید به نکته دیگری و یا بُعدِ دیگری از شخصیت امیر توجه کنیم و آن در مسائل مملکتی به خصوص موضوعاتی که منافع ملی کشور با آن ارتباط پیدا میکند و او نظرش حفظ این منافع بود، دیگر او به هیچکس، و حرف هیچ فردی حتی خود شاه و یا مقامات دیگر اعتنائی نمیکرد. این امر به خصوص در هنگام مذاکرات ارزروم، که کاری بس دشوار و پایِ تمامیت ارضی ایران در میان بود، مصداق دارد. به گفته فریدون آدمیت به کرات خود به تنهائی کارها را انجام میداد و منتظر فرمان و نظر شاه نمیماند. این در حالی است که امروز در عالم دیپلماسی و مذاکرات بینالمللی به خصوص در زمینه مرزها و قلمروها شاهد هستیم موقعی که نمایندگان یک دولت در مذاکره با دولت دیگری هستند، زمانی که با مسئله یا موردی برخورد می کنند که استعلام یا استیذان از مرکز ضروری میشود، تردید به خود راه نمیدهند. البته این طور نبود که امیر خود تشخیص منافع میداد و خود هم تصمیم میگرفت و خود هم اجرا میکرد. بی شک در شرایط فعلی چنین کاری به دور از عرف سیاست است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#226
Posted: 16 Oct 2015 13:34
امیرکبیر در ترازوی نقد (بخش دوم)
امیرکبیر یکی از مهمترین شخصیت های تاریخ ایران است. در این گزاره اختلافی نیست، اما امیر، صدراعظم دموکراتی بود در پی برقراری عدالت؟ یا دیکتاتوری که پایه های استبداد را سست کرد؟...
خرد: با توجه به آنچه درباره امیر گفته شد، اگر بخواهیم این رشد و تغییر شخصیت را به حوادث مرتبط سازیم، به نظر شما در دوران امیرکبیر چه اتفاقاتی افتاد که به تحول شخصیت او در گذر زمان کمک کرد، تا در نهایت امیرکبیری که ما میشناسیم، شکل بگیرد؟ میدانیم که بسیاری از صاحبنظران ربط حوادث داخلی و خارجی را در روند تکامل وی انکار ناپذیر میدانند.
مجلسی:
در اینجا بحث، شاید وارد حوزهی سیاست داخلی هم بشود؛ ولی من فکر میکنم، جایش اینجا است. بله، حوادث بسیاری در تحول شخصیت امیرکبیر نقش داشتهاند. برای مثال وقوع جنگهای ایران و روس در دوره نوجوانی وی بوده است. در این هنگام پدر وی در دربار محمد شاه و پسرش عباس میرزا خدمت میکرده و نقشهای دست دومی در آنجا داشته است. مهمترین رویداد در زندگی وی، بیتردید قتل گریبایدوف بود. بعد از این مسئله بود که فتحعلی شاه، پسرش خسرو میرزا را برای عذرخواهی به نزد تزار فرستاد. ولی نکته اینجاست که این سفر باعث شد امیرجوان، سن پترزبورگ را ببیند. سن پترزبورگ معماری و فرهنگش حتی بالاتر از سطح فرهنگی خود روسیه بوده، و خالق این شهر با عظمت پترکبیر بوده است. امیرکبیر در این سفر با نقش یک فرد در ایجاد تغییری در این سطح آشنا میشود. دیدن این شهر شاید برای بسیاری تاثیری جز تماشای بناهای عظیم و دستاوردهای صنعتی نداشته باشد. ولی برای امیرکبیر که دارای نبوغی ذاتی است، تاثیر شگرفی ایجاد میکند. شاید همین سفر او را به فکر تغییر و اصلاح میاندازد.
مورد بعدی حضور در مذاکرات ارزروم به عنوان منشی بود که مدت زیادی طول کشید. این مذاکرات برای او کلاس کارآموزی بود که او را با روابط دیپلماتیک و دولتی، شناخت وطن خارج از وطن، چانهزنی روی سانتیمترهای مرزهای خاک وطن آشنا ساخت. او در طی این دوره شاهد گریههای عباس میرزا بر سر مرزبندی ایران بود. شخصیت وی با چنین دیدی به تدریج شکل گرفت.
مهمترین نکته این است: ما در این روند داریم میبینیم که این آدم هدف دارد. این جنگ آخری که ما را به روز سیاه کشاند. اگر التیامی شروع شد، حضور امیرکبیر در مرحله التیامدهی بود. امیر کسی بود که از قضای روزگار در جایگاهی قرار گرفت، که یک ولیعهد جوان را به تدبیر خویش به سلطنت رساند. گوئی حوادث دست به دست هم دادند؛ شاهی که زود مُــرد و جوانی بیست ساله که پس از او به سلطنت رسید. البته بنده بسیار سریع صحبت میکنم، ولی هرکدام از اینها بحث را بسیار بالا میبرد. اینکه به تدبیر امیرکبیر در به سلطنت رساندن ولیعهد پرداخته شود، خود نیازمند بحثی طولانی است. اینکه مدعیان سلطنت را چگونه به کنار میزند و یک تنه شاه جوان را از تبریز به تهران میآورد. همهی اینها نیازمند توجه ویژه و بررسی دقیق است. شاید یکی از راههای شناخت امیر، بررسی همین دوره باشد. تا فراست این انسان نمود پیدا کند.
وی شاگرد دست پرودهی خود را توانست به سلطنت برساند. و به سرعت اقتدار برای آن سلطنت ایجاد کند، ما دربارهی او خیلی افسانهسرائی میتوانیم بکینم؛ مثل همان نامهای که به امیر نسبت میدهند که از قم فلانی به سوی من آمد و...[1]که با بسیاری از دلایل میتوان ثابت کرد که این نامه مربوط به دوره قاجار نیست. نقطه گذاریها و علامتگذاری، با نثر دوران امیر همخوانی ندارد. ولی کارهائی کرده که این خاطره را هرچند جعلی ولی باورپذیر میکند؛ مردم در طی دورههای مختلف تاریخ معاصر ما، وی را بسیاری دوست دارند و وی را با خصوصیات دمکراتیک و لیبرال مورد بررسی قرار دهند که در قاموس فرهنگ سیاسی ایران وجود نداشته است. به نظر من او یک دیکتاتور بوده، البته دیکتاتور به معنای خود کلمه نه به معنای امروز و رایج آن. دیکتاتوری که هدف داشته و میخواسته چیزی را به ملتی که وازده و باخته بوده دیکته کند. بین سالهای 1724-1828 که قرداد ترکمنچای[2] امضا میشود و 1828 تا 1875 که قرارداد آخال[3]، ما همهاش در حال جنگ بودیم؛ و این جنگ ما را از تمام توانمندیهایمان عاری کرد. دیگ و قابلمههای ما را از بین برد! دیگ مسی دیگر نبود و به جایش توپ ساختند. مدرسه دیگر باقی نماند. بعد از زمان صفویه، سنت مدرسه به تدریج از بین رفت و به داخل خانهها رفت. و این خانه، خانهی آدمهای عادی نبود. توان تحصیل امیرکبیر، نبودِ مدرسه را به رخ میکشد. ارباب که اجازه تحصیل به خادم خود میدهد نشان از کرامت او دارد. و این در واقع آخرین راه درس خواندن بود. البته معدود بود و اندک؛ باقی ملت در حالت رکودی بودند که در در طول تاریخ ایران سابقه نداشته است. در این وادی، آشپززاده بودن او، چندان اهمیت ندارد.
به یک اشرافیت در ایران باید افتخار کرد و آن اشرافیت علمی است. در گذشته تا به امروز هر کسی توانسته از لحاظ علم، هنر و شعر خود را به جائی برساند، در ایران جزء اشراف ایران بوده؛ این اشرافیت مقدس هست. اشرافیت غربی که بر اساس خون بوده، ما در ایران نداشتیم. ولی در گذشته داشتیم که خان مهم باشد و خانزاده باشد. همیشه یک راه برای دستیابی به قدرت، ازدواج با اطرافیان شاه و خان بوده ولی اشرافیت علمی در ایران بسیار مهمتر بوده است. حتی امیر هم در چهل سالگی با خواهر شاه ازدواج کرد. ولی اهمیت امیر آیا به دامادی شاه بود، یا به امیرکبیر بودنش؟ اهمیت امیرکبیر را باید دید کجاست؟
دمکراسی یک فرایند طولانی است. در اینجا اول حاکمیت قانون هست؛ بعد عدالت هست. حاکمیت قانون باید منجر به عدالت اجتماعی شود، بعد استبداد است، بعد دیکتاتوری است. دیکتاتوریِ که تضمین کند این حاکمیت قانون را. برای مثال، رضا خان یک دیکتاتور هست ولی ناصرالدین شاه مستبد است. رضا خان به شدت تابع قانون است، برای دستورهایش اول قانون وضع میکرد بعد بر اساس همان قانون قدرتش را پیاده میکرد. ولی یک مستبد مثل ناصرالدین شاه خود را مالک همه چیز میداند و نیازی به قانون ندارد. دیکتاتور مالک چیزی نیست، در مقام قدرت، آمال خود را در چارچوب قانون به اجرا میگذارد؛ در دمکراسی، حکومت با قدرت، خواستههای ملت را به اجرا میگذارد. در دمکراسی، دیکتاتور ملت است که دیکته میکند.
خرد: پس شما افول امیرکبیر را مرتبط با دیکتاتوری او می دانید؟
مجلسی: از دید من مسئله آغاز افول امیر، تضاد بین دیکتاتوری و استبداد است. وی اول شاگرد خود را که فرزند یک استبداد سنتی بود به سلطنت میرساند. این مستبد تا زمانی تابع دیکتاتوری که معلمش است، قرار دارد که از او و جایگاهش نترسد. وی تا آخر عمر تحت آموزش امیر باقی میماند، حتی به نوعی ناصرالدین شاه را آخرین مستبد باید دانست. ناصرالدین شاه، پنجاه سال سلطنت کرد. نمیتوان قضاوت کرد و گفت خواهان رفورم نبوده است. داستان مشروطه را که میدانیم، که منجر به آوردن قانون و مشروط شدن سلطنت شد. به نوعی باید گفت سندِ کشور با مشروطه، دیگر به نام ملت زده شد. و این سند از شاه مستبد برای همیشه گرفته شد. این موضوع بلافاصله منجر به دیکتاتوری شد. دیکتاتور به آن معنا که تابع قانون باشد و بر پایه قانون، دستورات را دیکته کند.
به واقع باید امیرکبیر را پایهگذار سست کردن استبداد سنتیِ قدیمیِ ایران بدانیم. وی پایهی دارالفنونی را گذاشت که از درونش ساختار مدرسه شکل گرفت. وی به نوعی خواست به سوال عباس میرزا پاسخ بدهد، که بعد از شکست از روسها میگفت؛ چرا ما شکست خوردیم؟! میگفت سربازان ایرانی بهترین و فداکارترین هستند. باید بگویم این سوال برای دوران عباس میرزا بسیار مهم بود. من در واقع خواستم شَمایِ کلی از ساختهشدن امیرکبیر بدهم؛ اینکه دیدگاه وی نسبت به مدرسه و دانشگاه چه بوده، و چه انتظاری از محصولات دارالفنون برای آیندهی ایران داشته، این موضوع مهمی است. به نظر من مهمترین تاثیرات امیر را باید دارالفنون و سپس وضع قوانین برای کشور دانست. به شکلی نیز از قانون حمایت میکرد که کسی حتی در درجات بالا نیز جرات تخطی از آن را نداشت. ادارات و سازمانهایی که ایجاد کرد، شاید برخی بگویند او بروکراسی ِ در خدمت مستبد ایجاد کرد، ولی وی سنگ بنای روندی را ایجاد کرد که تا به امروز پابرجاست.
من هنوز هم میگویم امیر یک دیکتاتور بوده است. نباید خود را گول زد و گفت امیر بسیار آرام و با منشِ یک دمکرات بوده است. امیر در گفتهها و نوشتههایش بارها به این نکته اشاره داشته که من چیزهائی را می بینم که شما نمیتوانید درک کنید، یا در جای دیگر گفته من میفهمم و میدانم چه باید بکنم. او در رای خود محکم بوده و کم پیش میآمده که نظر کسی را که بپرسد.
خرد: صحبت های آقای مجلسی را شنیدیم. آقای غفرانی ، نظر شما در این باره چیست؟
غفرانی: در ادامه صحبتهای آقای مجلسی عرض میکنم که نکتهی بسیار مهم و تاثیرگذار در زندگی امیر، سفرهای او بوده، و از همه مهمتر سفر روسیه. او در روسیه ملاقاتهایی انجام داده بود. طبعا این ملاقاتها آن هم در اوایل جوانی امیر بسیار مفید و حاوی تجربیات گرانبهائی بود که قطعا بعدها از آن میتوانست بهره ببرد. به هر حال بخش مهمی از کار سیاست خارجی و دیپلماسی، ملاقات و گفتگو و البته اجرای آداب و تشریفات آن است. که امیر همه اینها را با هوش و نبوغ و ذکاوت سرشار خود فراگرفته بود.
سفر بعدی او همراه ناصرالدین میرزا ولیعهد به تفلیس و ملاقات با تزار روسیه بود. نکته جالب در این سفر این بود که تزار او را به خاطر سفر قبلیاش به سن پترزبورگ به یاد آورده و به زبان روسی از او به عنوان «رفیق» یاد کرده و حال او را پرسیده بود. جالبتر اینکه امیر هم به زبان روسی از تزار تشکر کرده بود. گرچه در نوشتههای محققین در مورد آشنائی و مکالمه امیر به زبان خارجی زیاد صحبت نشده و لااقل ممکن است من اطلاع نداشته باشم. ولی آنچه مسلم است امیر به خاطر اقامت در آذربایجان زبان آذری را حتما صحبت میکرده و در طول چهار سال اقامت خود در ارزروم و استانبول هم ترکی استانبولی را فرا گرفته بوده و به خوبی صحبت میکرده است. حال باز هم با توجه به هوش و استعداد او لابد، زبان روسی را نیز در همان اثنا فراگرفته بوده که با تزار به روسی به صحبت نشسته است. طبعا همین امر میتوانسته به گسترش اطلاعات او از اوضاع منطقه و جهان کمک کند.
سومین سفر امیر هم به عنوان نماینده دولت ایران و وزیر مختار (البته اینجا وزیر مختار عنوان ماموری است که مقام وزارت داشته و دارای اختیارات تام بوده است. درحالی که امروز وزیر مختار به رایزن درجه یک و یا گاهی اوقات کاردار سفارت اطلاق می شود)، جهت مذاکره با دولت عثمانی برای تحدید حدود مرزی به مدت 4 سال همراه با سرپرستی هیئتی بوده است. این مذاکرات را که بالاخره منجر به امضای معاهده مرزی ارزروم شد در کشور عثمانی و نیز استانبول به انجام رسید. این گونه مذاکرات معمولا سخت و دشوار است چون موضوع، تمامیت ارضی و حاکمیت کشور بر قلمروی خود است. این هم تجربه گرانبهائی بود که امیر به دست آورد که قطعا بعدها امیر از آن در مناصب بالاتر در جهت منافع کشور استفاده کرد. لازم به توضیح است که مذاکرات و همین موافقت نامه را، که امیر با دست و قلم خود انشاء و تنظیم کرده است، بعدها اساس و پایه موافقت نامههایی که ایران چه با عثمانی و چه با کشورهای منتزع و استقلال یافته از آن امضا کرد، قرار گرفت و همیشه بالاترین منافع را برای کشور مرعی میداشت. خوب با این ترتیب ملاحظه میکنیم امیر در زمینهی سیاست خارجی پله پله بالا آمد و به قول امروزیها کارآموزی هم کرده و در مقام صدراعظم و وزیر امورخارجه از دانش و تجربه کافی برخوردار بوده است. می توان گفت، از روی تصادف وی مدارج ترقی را طی کرده است، ولی به هر روی این مسیری که امیر طی کرده، باعث شکل گرفتن تدریجی شخصیت وی شده است.
پایان
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#227
Posted: 28 Sep 2016 18:32
agha mohammad khan ghajar kolan shakhsiyate jalelbi dasht.shayad on khajeh shodan barash etefagh nemioftad behtarin shahe iran bad az hamle arab be iran.kolan kesi riz beshe toye dore zendegie agha mohammad khan motavaje mishe ke afkare jalebi dashte .vali heif ke tabdil shod be yeki az badtarin ha
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 108
#228
Posted: 29 Sep 2016 01:27
مستشار و همه کاره انگلیس تو ایران هر چی زور میزنه از عهده امیرکبیر نمیتونه بربیاد
پیام میفرسته انگلیس که یه مردی نخست وزیره که نه دزدی میکنه نه اجازه دزدی به بقیه سردمدارا میده
بدجوریم عاشق کشورشه و اگه این روند ادامه داشته باشه فاتحه هممون خوندس
انگلیسیا مث زمون خدابیامرز پهلوی از راه دین سواره مردم خوش سوار میشن!!!
یه پول قلمبه میفرستن ایران بعد دستوراته لازم رو میدن
اون یارو نمیایندشون یه پول هنگفت میذاره جلو امام جماعت پایتخت بعدش پاپوش پشت پاپوش واس امیر درست میکنن از انگ کافری چسبوندن بگیر تاااااااااااااااااا خائن و وطن فروش
خلاصه زودی عزلش میکنن و چند روز بعدشم دستور قتلش صادر میشه
جالبش اینجاس بعده کشته شدنش مردم همیشه در صحنه میریزن تو خیابونا و میزنن میرقصن که یه خائن و وطن فروش باسم امیر کبیر کشته شد
از ماست که برماست
(بابا میگه زمون شاه خدا بیامرز اومد مث اروپا با اومدن فروردین ساعت رو یه ساعت جلو و با اومدن پاییز یه ساعت عقب کشید میگه اخوندا ریختن تو منبرا گفتن مردم میبینین؟؟؟این یارو شاه میخواد نماز روزه هاتون قضا شه.از اون طرف یه ساعت بعده اذون افطاری بخورین ازین ورم یه ساعتم بعده اذون نماز بخونین که نمازتون سر وقت نمیشه و روزتون باطل میشه و ..............
مردمم که ماشالله به رگ اسلامیشون ور میخوره و اتفاقات شومی میفته که کشور رو ۱۴۰۰ سال به عقب برمیگردونه
خود را فدا کنم بهتر از آنست که دیگران را نابود کنم