ارسالها: 23330
#151
Posted: 19 Oct 2013 19:29
شاه عباس دوم و بنیان های مدرنیسم در نقاشی ایران(1052 – 1076 هجری)
شاه عباس دوم مشوق و مروج اسلوب نقاشی غرب و فنون صورت نگاری اروپایی بوده ، از جمله او "محمد زمان" نقاش را به اروپا فرستاده تا در آن جا مطالعه نموده و هنر خود را تکمیل نماید . چون خود شاه نیز به فرا گرفتن نقاشی اشتیاق فراوانی داشت ، نماینده شرکت هند شرقی هلند در اصفهان دو نفر نقاش را به خدمت وی گماشت تا به او نقاشی بیاموزند و شاه با راهنمایی این دو تن ، به فراگیری نقاشی پرداخت ، و اینک نمونه اثر او در "قلعه کلا" (14 رجب 1045 هجری ) که کبوتری را با آبرنگ به حالت طبیعی نقاشی کرده در کاخ گلستان محفوظ است .
همین شاه صفوی که نیک دریافته بود ، نقاشی ایرانی به علت تکرار شیوه "رضا عباسی" در رکود کامل به سر می برد و برای تجدید حیات به محرکی نیازمند است ، در همان سال های نخست پادشاهی خود در صدد برآمد که تعدادی از جوانان مستعد ایرانی را برای فرا گرفتن هنر نقاشی و تعلیم شیوه ی هنرهای غربی به اروپا بفرستد .
موفق ترین فرد از میان این جوانان ، جوانی به نام "محمد زمان" بود که با در آمیختن شیوه های شرقی و غربی در نقاشی ، مانند "کمال الدین بهزاد" و "رضا عباسی" مسیر نقاشی ایران را عوض کرد و مبتکر سبک و شیوه های نو گردید که پس از او سال ها دوام یافت . بدین سان سرمشق نقاش های سده های دوازده و سیزده هجری در ایران گردید .
"محمد زمان" در رم بر اثر تبلیغات روحانیون مسیحی از کیش پدران خود دست شست و به دین مسیح گروید و تعمید یافت و نام مسیحی "پائولو" را برای خود انتخاب کرد و از آن پس "پائولو زمان" خوانده شد .
"پائولو زمان" ، در حدود سال 1052 هجری قمری (1642 میلادی ) پس از پایان تحصیل و کامل نمودن هنر خود به ایران بازگشت و موضوع تغییر مذهب خود را پنهان داشت . اما پس از مدتی بر اثر مباحثاتی که میان او و دیگران پیش آمد ، اطرافیانش به او بد گمان شدند ، "پائولو زمان" نیز از ترس غضب شاه و قهر روحانیون شیعی از اصفهان فرار کرده و به هند پناهنده شد ، که در آن جا پادشاهان گورکانی به تساهل در امر مذهب معروف بودند .
او مجددا در حدود سال 1087 هجری (1676 میلادی ) به ایران برگشته و به تصویر سه صفحه سفید از کتاب خمسه نظامی که برای شاه طهماسب تهیه شده بود پرداخت . این کتاب در حدود صد سال پیش از آن درست شده ولی تصاویرش ناتمام مانده بود .
در این صور و در دیگر صور تاثیر سبک غربی در این نقاش و دیگر کسانی که هنر نقاشی را در ایتالیا فرا گرفته بودند ظاهر می شود و مهم ترین چیزی که در این آثار دیده می شود ترسیم صور قدیسین ، کشیش ها و فرشتگان عالم مسیحیت است .
با این وصف از قرن دوازدهم هجری (18 میلادی) ، به واسطه نفوذ اروپاییان و مسایل دیگر از جمله مسایل سیاسی که در ایران رخ نمود ، نقاشی ایران دچار اضمحلال شده و از دوره "فتحعلی شاه" و آخر قرن دوازدهم هجری و اوایل قرن سیزدهم هجری سبک و شیوه ای قابل توجه و کاری مورد اهمیت به نظر ما نرسیده است . آن چه که در این دوره انجام پذیرفته است نقاشی های رنگ و روغنی و پرده های بزرگ است که صنعت و رنگ اروپایی آنان زیاد تر از صنعت و صیغه ایرانی به نظر می رسد .
پایان سخن
شاه عباس توجه زیادی به ساختن ابنیه و تزیین دیوارهای آن ها با تابلوهای بزرگی که با روش ایرانی تهیه می شد به خرج می داد و این شاید یکی از دلایلی بود که نقاشی کتب خطی دیگر پیشرفتی نداشت به جای آن نقاشان در کشیدن تصاویر اشخاص با قامتی معتدل و زیبا بسیار پیشرفت نمودند ، هر چند در این تصاویر تشخیص پسر از دختر به خاطر روح زنانگی تصاویر مشکل است ...
نکته مهم دیگر این که عدم رعایت تناسب در رسم و ندانستن روش های غربی توسط نقاش ایرانی از عظمت و روح اثر او کم نکرد زیرا آثار هنرمندان ایرانی دارای فروغ و عظمتی در توزیع رنگ بود که این نقص را جبران می کرد ، تمام اجزای تصاویر ایرانی بدون هیچ اختلاف یا از سایه به روشنی رفتن و بر عکس و همین طور توزیع سایه و روشن در آن ها بسیار ظریف و اشرافی به نظر می رسند . هنرمند تمام توان خود را صرف رنگ آمیزی و دادن حالت درخشندگی به تصویر داده است .
من به شخصه واقعا نمی دانم کم شدن حمایت دربار از هنرمند ایرانی که به تصویر سازی کتب خطی بی اعتنا شده و شروع به کار برای خود کرده بود نتیجه خوبی برای نقاشی داشت یا خیر ، به نظر بنده اروپایی مابی شدن نقاشی ایرانی در کوتاه مدت نتیجه بخش نبوده ، بلکه باید تاثیر آن را در دراز مدت بررسی کرد که خود می تواند موضوع تحقیق جداگانه ای باشد .
سخن آخر این که چرا داد و ستد فرهنگی با اروپا بعد از صفویان تا زمان قاجار متوقف ماند که این هم می تواند موضوع تحقیقی دیگر باشد .
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#152
Posted: 19 Oct 2013 19:40
مناسبات ايران و عثماني در دوره صفويه
گفتوگو با دكتر محمدحسين امير اردوش
نشريه زمانه- ماهنامه انديشه و تاريخ سياسي ايران معاصر
سال پنجم، شماره 50، آبان 1385، ص 4-12
تامل در فرايند تعامل و رويارويي قدرتها نكات متعددي را درخصوص تحليل پديدهها و روابط قدرت آشكار ميسازد كه يكي از موارد مهم آن، چند بعد نگري به رويدادهاست. روابط ايران عصر صفوي و سلسله عثماني را بهرغم صبغة مذهبيشان كه مخاصمات آنها را جلوهاي مذهبي بخشيده است، نميتوان مطلقاً مذهبي تلقي نمود. در اين شماره، گفتوگويي با دكتر امير اردوش انجام گرفته كه طي آن روابط ميان دو قدرت مذهبي و ابعاد روياروييهاي آنها بررسي شده است.
محمدحسين امير اردوش، ... كه تاليفات متعددي نظير كتابهاي «اوزونحسن آققويونلو و سياستهاي شرقي - غربي، مناسبات ايران و عثماني در دوره اوزونحسن آققويونلو»، «تأملي بر مسالة وحدت اسلامي از ديرباز تا ديروز، با تكيه بر جنبش اتحاد اسلام»، «تركيه در يك نگاه» و مقالات متعددي چون «زمينههاي طرح مساله وحدت اسلامي در ايران قاجاري و امپراطوري عثماني»، «مولفهها و مقومهاي نظريه وحدت اسلامي در سده سيزدهم هجري»، «تاملي در ناهمسازگريها و پيشينه تلاشهاي همسازگرايانه در جهان اسلام»، «طرح نادري براي وحدت اسلامي» دارد.
*س. جناب آقاي دكتر اردوش با تشكر از اينكه دعوت ما را پذيرفتيد. لطفاً ابتدا درخصوص جايگاه امپراتوري عثماني در تاريخ اسلامي يا در تاريخ خلافت اسلامي از قرن سيزدهم يا چهاردهم توضيح بفرماييد.
*ج. خلافت عثماني يا سلسله عثماني معمّرترين سلسله اسلامي بهشمار ميآيد. در تاريخ اسلام از ميان سلسلههايي كه با عنوان خلافت حكم راندند، (چه سلسلههايي كه مستحق اين عنوان بودند يا نبودند، يعني سلسلههايي كه درواقع نظام سلطنتي داشتند و با نام خلافت حكومت ميكردند؛ زمامداراني كه خليفه ــ سلطان بودند.) ما ميتوانيم از هفت سلسله مشهور خلافت ياد كنيم: خلافت راشده، خلافت اموي، خلافت عباسي، خلافت فاطمي، خلافت اموي اندلس، خلافت عباسي قاهره و خلافت عثماني. در ميان اين هفت سلسله كه با نام خلافت حكم راندند معمّرترين آنها خلافت عثماني است كه از حدود 680 ــ 1342.ق/1281 ــ 1924.م، يعني قريب به هفت قرن، حكم راندند و با چندين سلسله حكومتگر در ايران از ايلخانان مغول تا قاجار هم دوره بودند. بهطور طبيعي سلسلهاي كه چنين عمر طولاني داشته باشد و در چنين جغرافياي سياسيِ نقشآفريني در تاريخ حكم راند، خواسته ناخواسته از مهمترين سلسلههاي حكومتگر در تاريخ اسلامي به حساب ميآيد.
*س. همانگونه كه مستحضريد روابط ايران و عثماني فراز و نشيبهاي زيادي داشته است، مخصوصا از زماني كه امپراتوري عثماني بهوجود آمد. در آن زمان امپراتوري ايران در مقابل امپراتوري عثماني قرار داشت. طبيعتا اين دو دولت در مقابل يكديگر صفآرايي كردند، هرچند هر دو مسلمان بودند. روابط ايران و عثماني تا چه اندازه از سطح و نوع روابط آنها با ساير امپراتوريها و قدرتهاي ديگر متاثر بود؛ يعني نزاعها و درگيريهايي كه با هم داشتند، صرفا خواسته خودشان بود؟ يا كشورهاي ديگر هم سهيم بودند؟
*ج. همانطوركه اشاره كردم از قرن هفتم تا قرن چهاردهم هجري، سلسله عثماني، چه در قالب يك اميرنشين كوچك و چه در قالب امپراتوري، با عنوان خلافت يا بيعنوان آن، همسايه ايران بود. سلسلههايي كه در اين مدت بر ايران حكم راندند، ابتدا ايلخانان مغول بود كه پس از آن، دوران ملوكالطوايفي بر ايران حاكم گشت، سپس تيموريان، قرهقويونلوها، آققويونلوها، صفويان، افشاريه، زنديه و قاجار بودند. بهطورطبيعي هر دورهاي خصوصيات خاص خودش را دارد، بنابراين نميتوان بهطور عام يك حكم كلي داد و گفت در تمامي نزاعهايي كه مابين سلسله عثماني يا خلافت عثماني و سلسلههاي حكومتگر در ايران روي داد، دست قدرتهاي فرامنطقهاي يا قدرتهاي ديگر دركار بوده است، يا در هيچيك از اين نزاعها، قدرتهاي بزرگ تاثيرگذار نبودهاند. جالب است بدانيم اولين درگيري جدي بين سلسله حاكم بر ايرانزمين و امپراتوري عثماني، در زمان تيمور روي داد كه جنگ مشهور چوبوك آنقاره (آنكارا) در 804.ق بين تيمور و يلديريم بايزيد بود كه به شكست بايزيد و آغاز دوره فترت در امپراتوري عثماني منجر شد. در نبرد مشهور بعدي، يعني جنگ اوزونحسن آققويونلو با محمد فاتح (878.ق)، و جنگي كه آغاز سلسلهنبردهاي صفوي است، يعني جنگ چالدران (920.ق)، ما حضور و بروز قدرتهاي بيگانه را مشاهده ميكنيم، اما اين موضوع به معناي اين نيست كه الزاما تيمور را قدرتهاي اروپايي به حمله واداشتند، ليكن ميتوان گفت كه قدرتهاي اروپايي از اين محاربه بسيار سود بردند و در مكاتباتي كه اسنادش موجود است، به وارث خاننشين يا اولوس جَغتاي (تيمور) تبريك گفتند و مكاتبات گرم و صميمانهاي در اين خصوص بين قدرتهاي اروپايي و تيمور ردوبدل شد. در دوره آققويونلوها ما مطمئن هستيم كه قدرتهاي اروپايي در بهوجود آوردن درگيري و نزاع بين سلسله آققويونلو و امپراتوري عثماني كاملا مداخله داشتند؛ چنانكه پيش از آن نيز همين نقش را در منازعات ميان قرامانيان يا بَنوقرمان و عثمانيان داشتند. جمهوري ونيز چندين كشتي مملو از مهمات و كارشناسان نظامي به مساعدت اوزونحسن فرستاد كه البته به كارش نيامد؛ بهدليل آنكه اين كشتيها زماني به كرانههاي شمال شرقي درياي مديترانه يا بحرالروم يا آقدنيز رسيد كه جنگ ترجان يا اُتلُقبلي آغاز شده و به زيان آققويونلوها پايان يافته بود. در نبردهاي صفويان و عثمانيها نيز پيدا و مشهور است كه بيشترين سود را اروپاييان بردند. قدرتهاي اروپايي در تمامي اين جنگها نقش تعيينكننده نداشتند، ليكن اغلب اوقات، محرك و مشوق آنها در اقدام به جنگ بودند.
*س. با توجه به صحبتهاي جنابعالي ميتوانيم تاريخ روابط ايران و عثماني با قدرتهاي خارج از خودشان و بهاصطلاح با قدرتهاي فرامنطقهاي را به دو دوره تقسيم كنيم: دوره اول، دورهاي كه اروپاييان نقشي ندارند، اما از جنگهاي ايران و عثماني سود ميبرند. دوره دوم، دورهاي كه اروپاييان خواهان مداخله در روابط ايران و عثماني هستند و از هر فرصتي هم بدينمنظور استفاده ميكنند (حدودا از قرن هفدهم يا هيجدهم به بعد). نظر شما دراينباره چيست؟
*ج. اين نكته را بايد مدنظر قرار داد كه مداخله اروپاييان هيچگاه به صورت مديريتكردن اين نبردها نبوده است، بلكه آنها بهنوعي در پيوند با اين نبردها بودند كه اين مساله در زمان تيمور نيز وجود داشته است. امپراتوري بيزانس كه آن موقع به يك دولتشهر درمانده تبديل شده بود و سالهاي پاياني عمرش را ميگذراند، در پيوند با تيمور بود و همانطور كه عرض كردم، مكاتبات قدرتهاي اروپايي با تيمور مؤيد پيوند ميان تيمور و قدرتهاي اروپاي مسيحي است. اما آنها تيمور را به جنگ با عثماني وادار نكردند. اين همسويي منافع قدرتهاي فرامنطقهاي با يكي از اين دو امپراتوري، امري است كه در طي منازعات ايران و عثماني و پيش از اين، در درگيريهاي سلسله ايلخانان و (قبل از آن) خانهاي مغول با مماليك نيز وجود داشته است؛ يعني قدرتهاي اروپايي اين راه را قبلا نيز پيموده بودند و با هياتهاي متعددي كه نزد خانهاي مغول و بعد ايلخانان مغول گسيل ميداشتند، همواره در پي پيوند و اتحاد با مغولان عليه مماليك بودند. اما بهتدريج از اهميت سلسله مماليك كاسته شد و از آن پس عثماني به جاي مماليك، عهدهدار صيانت از مرزهاي غربي جهان اسلام شد؛ طبيعتا اينبار قدرتهاي سلطهجو يا توسعهگر غربي درصدد برآمدند با سلسلههاي جانشين ايلخانان همكاري كنند. تيمور اولين قدرت بزرگ بعد از ايلخانان است. بايزيد اول رقيب تيمور است. تيمور از او ميخواهد كه تابعيت او را بپذيرد، اما بايزيد قبول نميكند. بنابراين در اينجا منافع تيمور و قدرتهاي اروپايي همسو ميشود، اما تيمور نيازمند مساعدت و كمك نظامي اروپا نيست. پس از تيموريان، قدرتي كه در مقابل عثمانيها عرض اندام ميكند، آققويونلوها و بالاخص اوزونحسن آققويونلو (داماد امپراتور طرابوزان و پدربزرگ شاهاسماعيل اول، موسس سلسله صفوي) است. اوزونحسن آققويونلو در نزاع با محمد فاتح (محمد دوم اين عنوان را با فتح قسطنطنيه بهدست آورد.) نيازمند مساعدت قدرتهاي اروپاي مسيحي بود. قدرتهاي غربي، با ارسال سُفرايي، اتحاديه سياسي با اوزونحسن ايجاد كردند. اين اتحاديهها فقط بر روي كاغذ نماند، بلكه همانطوركه عرض كردم، كشتيهاي حامل مهمات و كارشناسان نظامي، از جمهوري ونيز عازم گشتند، ولي به موقع به قلمرو اوزونحسن نرسيدند. در دوره بعد، در زمان صفويه، يعني قرن دهم هجري، باز اروپا به قدرتي اميد داشت كه جانشين آققويونلوها بود. با توجه به پيشرفتهاي نظامي ارتش عثماني، در طي سلسله نبردهاي ميان صفويان و عثمانيها كه با نبرد چالدران در سال 920.ق آغاز شد، بارها درخواستهاي همكاري از دو سو ردوبدل گشت و كارشناسان نظامي به ايران گسيل شدند، مخصوصا در عهد شاهعباس اول كه اين اعلام مساعدتها چهره عملي به خود بست. پس ما درواقع با سياست جامعي روبرو ميباشيم. اين سياست با توجه به اوضاع زماني به منصه ظهور ميپيوست و جنبه عملي به خودش ميگرفت، مثل عهد آققويونلوها و صفويه، و بعضي هنگام در حد همدلي و اعلام همبستگي سياسي محدود ميماند، مانند عهد تيموريان.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#153
Posted: 19 Oct 2013 19:47
*س. اروپاييان دشمن عثماني بودند و با آنها ميانه خوبي نداشتند و حتي كشورهايي را كه در شبهجزيره بالكان قرار داشتند، مثل يونان و يوگسلاوي و.. ، عليه عثماني، تحريك ميكردند تا استقلال خودشان را از عثماني بگيرند، اما درنهايت اروپاييان خواهان از بين رفتن اين امپراتوري نبودند، تاجاييكه حتي اين امپراتوري مرد بيمار اروپا لقب گرفت.
*ج. چرا قدرتهاي اروپايي بهرغم كينه و خصومت ديرپايي كه با امپراتوري عثماني داشتند، در برهههايي، خواهان از بين رفتن اين امپراتوري نبودند؟ اين مساله به سدههاي پاياني عمر اين امپراتوري مربوط ميشود؛ يعني دوراني كه اين امپراتوري از عهد شكوه و عظمت فاصله گرفته و دچار زوال و انحطاط شده بود. مرد بيمار اروپا لقبي بود كه در اين دوران روسيه تزاري به امپراتوري عثماني داد. اين لقب وارد واژگان سياسي عصر خود شد و مساله شرق كه البته بعضي از پژوهشگران تاريخ پيشينه اين مساله را تا نبردهاي يونانيان و هخامنشيان عقب راندهاند، در اين دوران صورت مساله تعيين تكليف وضعيت عثماني گرديد و به ديگر تعبير، در فرجاميابي امپراتوري عثماني مساله شرق چهره ميبندد.
در مورد سياست دوجانبه دول اروپايي درخصوص امپراتوري عثماني كه اين امپراتوري بخشي از آخرين دهههاي عمر خود را مديون اين مساله بود، در مجموع دو دليل داشت: 1ــ مساله تقسيم مرده ريگ (ارثيه)؛ يعني انگليس، روسيه، فرانسه، اتريش از چگونگي تقسيم امپراتوري بزرگ و پهناور عثماني ميان خودشان پس از پايان عمر امپراتوري بيم داشتند و هريك از قدرتها ترجيح ميدادند امپراتوري سرپا بايستد، ولي مرگ امپراتوري به نفع رقيب تمام نشود. درواقع عمر گوسفند به رقابت گرگان مربوط شده بود؛ 2ــ مساله ديگر هراس قدرتهاي غربي از چگونگي اداره و مديريت سرزمينهايي بود كه پس از فروپاشي اين امپراتوري سربرميآوردند. يك نمونه آن منطقه بالكان يا به تعبير ديگر باتلاق اروپا است. دهها قوميت در اين منطقه مستقر هستند كه پيشينه رقابتهاي آنها به چندين قرن پيش بازميگردد و حتي از عوامل ضعف امپراتوري بيزانس همين مساله بود؛ يعني رقابتها و ستيزههاي اقوام بالكان؛ ميان خود و با امپراتوري بيزانس. نمونه باقيمانده اين اختلافات، نبردهاي بالكان در قرن بيستم بود كه در نتيجه آن كشور يوگسلاوي به چندين كشور تقسيم شد. اين اختلافات و نيز اختلافهايي كه ممكن بود ميان اقوام ديگر امپراتوري عثماني از جمله ارامنه، اكراد، عربها و... بهوجود آيد و بهطوركل، مديريت و اداره اين سرزمين پهناور، قدرتهاي سلطهجو را به تامل واميداشت كه بهتدريج و به دور از شتاب، درصدد تجزيه و پارهپارهكردن امپراتوري عثماني برآيند.
*س. همانگونه كه مستحضر هستيد، معاهده ارزنهًْالروم اول و دوم تاريخ روابط ايران و عثماني اهميت دارد كه دومي با توجه به نقشي كه اميركبير در آن داشت، اهميت بيشتري دارد. شما ريشه مناقشات ايران و عثماني را كه نهايتا در قالب ارزروم اول و دوم حلوفصل گرديد، در چه ميبينيد درواقع اين مناقشات از كدام عوامل سرچشمه ميگرفت: عوامل سياسي، اقتصادي، جغرافيايي يا مرزي؟
*ج. اگر مناقشات عثمانيان با سلسلههاي حاكم بر ايران را از آغاز سلسله صفوي به اينسو بررسي كنيم و دوره منازعات آققويونلوها و تيموريان و حتي نوع ارتباط در عهد ايلخانان مغول را كنار نهيم و به تعبير والتر هينس، از آغاز نخستين دولت ملي در ايران پس از اسلام، يعني دولت صفوي بهاينسو، ارتباطات بين اين دو سرزمين را مدنظر قرار دهيم، ميتوانيم به سه معاهده مهم در ميان معاهدات اين دوره اشاره كنيم. نخست معاهده صلح آماسيه بود كه در عهد شاهطهماسب منعقد گشت، و آخرين معاهده صلح در عهد قاجار نيز عهدنامه ارزنهًْالروم دوم بود. در فاصله زماني ميان آماسيه تا ارزنهًْالروم دوم، نبردهاي متعددي ميان دو كشور درگرفت. ليكن ضرورتهاي گريزناپذير دو كشور را واميداشت كه خواسته يا ناخواسته، قرارداد آتشبس و يا صلح منعقد نمايند. اين سلسله معاهدات، از صلح آماسيه شروع شد و تا انعقاد قرارداد ارزنهًْالروم دوم در سال 1262.ق ادامه يافت. در اين ميان، صلح قصرشيرين يا ذهاب در سال 1049.ق از جايگاه ويژهاي برخوردار ميباشد. اين معاهده صلحي است ديرپا و مبناي بسياري از مناسبات سياسي بعدي، بين ايران و عثماني و حتي جانشينان عثماني. عدهاي معتقدند كه مناقشات بين اين دو امپراتوري، ريشه مذهبي داشت؛ يعني امپراتوري عثماني بهعنوان دستگاه خلافت اسلامي، جهان اهلسنت را نمايندگي ميكرد و امپراتوري صفوي و خواسته ناخواسته جانشينان امپراتوري صفوي، با احتياطهايي ــ مثل دوران نادرشاه كه بايد با احتياط تلقي شود ــ دنياي تشيع را نمايندگي ميكردند. اين تعبير مشهوري است از اختلافات ميان دو امپراتوري. ولي بهنظرم علل مذهبي اختلافات دو امپراتوري كه اوج آن در دوران صفويه است، بيشتر لايه رويين منازعات بين دو امپراتوري است. در دوران افشاريه قضيه قدري متفاوت ميشود. ميتوان گفت كه در دوران زنديه و قاجار ديگر بحث تعصبات مذهبي تقريباً در ميان نيست. در عهد صفوي كه مشهورترين دوره در ارتباط ايران و عثماني است، ما اگر به پيشينه منازعات بين سلسلههاي حكومتگر در تاريخ اسلام نظري بيندازيم، متوجه ميشويم كه اين منازعات تفاوت چنداني با منازعات ديگر بين سلسلههاي حكومتگر نداشته است، اما ترديدي هم نداريم كه دعاوي شيعهگري صفويان و سنّيگري و خلافت اسلامي عثمانيها آتش مذهبي جنگ را لهيب بيشتري ميبخشيد. اما اين بدان معنا نيست كه واقعا دليل اصلي اين ستيزهها، مذهب بود. اگر به پيشينه اين جنگها نظري بيفكنيم، بيشتر به اين مساله پي ميبريم.
در جنگ مشهور چوبوك آنقاره، ميان تيموريان و عثمانيان كه تيمور بايزيد را شكست داد، هر دو دولت سنيمذهب بودند؛ آققويونلوها كه در جنگ ترجان با يكي از سلاطين مشهور عثماني، يعني محمد فاتح، جنگيدند و شكست خوردند، سنّي بودند. قرهقويونلوها كه با عثمانيها مناسباتي حسنه داشتند، شيعه غالي بودند؛ يعني نهتنها شيعه بودند، بلكه از غلات شيعه محسوب ميشدند. اما بهرغم تفاوت مذهبي، ارتباطي بسيار دوستانه با امپراتوري عثماني داشتند. بنابراين ما نبايد بيش از اندازه بر نقش مذهب در نبرد بين دو امپراتوري تكيه كنيم. همانطوركه اشاره كردم سلسلههاي متعددي كه همكيش بودند، با هم جنگيدند و سلسلههايي كه ناهمكيش بودند، مثل قرهقويونلوها و عثمانيها، مناسبات حسنه داشتند. بهنظرم رقابت ميان اين دو امپراتوري كه به نزاعهاي خونين هم انجاميد، مانند ديگر رقابتها، بيش از هرچيز بر سر قدرتِ بيشتر بود؛ يعني فزونخواهي سلسلههاي حكومتگر. مطمئناً اين مساله جنبههاي اقتصادي، فرهنگي و... هم پيدا ميكند، اما اينكه نبردها يا منازعات اين دو امپراتوري را فقط در بُعد مذهبي خلاصه كنيم، چنانكه عده بسياري چنين ميكنند، اشتباه محض است.
*س. اگر اين دو امپراتوري يك مذهب داشتند؛ يعني مثلاً هم صفويه و هم عثماني شيعهمذهب بودند، آيا اينها باز با هم ميجنگيدند؟
*ج. بله. چنانچه سنيمذهب هم بودند، باهم ميجنگيدند، همچنانكه تيموريان و عثمانيان با يكديگر جنگيدند. مشهورترين نبرد ميان عثمانيها و صفويان نبرد چالدران بود. جالب است بدانيم كه در نبرد چالدران پس از شكست سپاهيان شاهاسماعيل اول از سپاهيان سلطانسليم، و تسلط سلطانسليم بر تبريز، كشتاري انجام نشد و سلطان سليم با وجود خلق و خوي تند خود با مردم تبريز با مدارا و گذشت نسبي رفتار كرد، اما چندسال پس از اين واقعه، همين سلطان با سلسله مماليك نبرد كرد و درنهايت براي هميشه به عمر سلسله مماليك پايان داد. مماليك سلسلهاي عادي نبود و يكي از سلسلههاي مشهور و مهم اسلامي بهشمار ميآمد كه براي مدتهاي مديدي حامي حرمين شريفين و نگهبان جهان اسلام بود. براي نخستينبار، همين سلسله بود كه افسانه شكستناپذيري مغولان را درهم شكست و مغولان را در عينِ جالوت شكست داد، ضمناً در يورشهاي صليبي با صليبيان جنگيد؛ يعني از دو سو با دشمنان جهان اسلام ــ مغولان و صليبيان ــ در جنگ بود و از طرف ديگر دنباله خلافت عباسي را پس از سهسال و اندي در قاهره احيا كرد؛ يعني تمامي لوازمي كه يك سلسله را در چشم مسلمانان و بالاخص اهل سنت بزرگ نمايد، در اين سلسله جمع شده بود. اما ميبينيم عثمانيها اين سلسله را منهدم ميسازند. جالب اين است كه قاهره پايتخت خلافت عباسيان مصر و پايتخت يكي از سلسلههاي مفتخر سنّيمذهب جهان اسلام، يعني مماليك، عرصه كشتار شد، درحاليكه در تبريز اين اتفاق نيفتاد. اگر ما فقط از منظر مذهبي به جنگهاي امپراتوري عثماني و صفوي نگاه كنيم، در نتيجه ميبايست نبرد عثمانيها با صفويان به مراتب خونينبارتر از نبرد عثمانيان با مماليك باشد كه اينگونه نبود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#154
Posted: 19 Oct 2013 19:50
*س. تعلقات مذهبي در روابط سياسي ايران و عثماني در دوره صفويه تا چه اندازه تاثير داشت؟
*ج. همانطوركه تاحدي در پاسخ به پرسش پيشين عرض كردم، ماهيت منازعات ميان اين دو سلسله، يعني صفويه و عثماني، مذهبي نبود. هرچند اختلافات مذهبي بهعنوان لايهاي نهچندان ضعيف و كموزن، كل اين منازعات را پوشانده بود، با مصاديقي كه برشمردم، ميتوان گفت كه جنبه مذهبي قضيه پيش از آنكه به جوهره منازعات برگردد، لايه بيروني آن بود. جدّ شاهاسماعيل اول، يعني جُنيد، در ميان شيوخ صفوي نخستين فردي بود كه تكاپوي سياسي و نظامي خود را بهصورتي جدي آغاز كرد و او بود كه بهطور قاطع مذهب دستگاه شيوخ صفوي را تشيع اعلام كرد. دليل اين اعلام كه بعد در عهد پسرش حيدر نيز تداوم پيدا كرد، درواقع آن است كه جُنيد متوجه شد كه آرزوهاي او براي تبديل تخته پوستين درويشي به سرير سلطنت، مشروط است به بهرهبرداري از شمشيرزنان تركمان كه در شرق آسياي صغير و شمال شامات به سر ميبردند و در شمار شيعيان غالي بودند ــ كه باقيمانده آن در تركيه و سوريه امروزي همچنان تحت عنوان علويان وجود دارند. قزلباشاني كه درواقع نيروي نظامي سلسله صفويه را تشكيل ميدادند، همگي از آن سوي مرزهاي ايران، از آسياي صغير و شامات، به ايران سرازير شدند تا در زير بيرق شيوخ صفوي، يعني جنيد و حيدر و اسماعيل، شمشير بزنند و بدينترتيب جذابيت دستگاه تصوف صفوي با شعارهاي شيعي، شعاع بيشتري پيدا كرد. اما همين جنيد داماد اوزونحسن آققويونلو، پادشاه سنيمذهب، گشت كه در آن هنگام، حوزه قدرتش در شرق آسياي صغير بود. اين ازدواج كه وصلت سياسي بود، به اين دليل انجام شد كه جنيد با قرهقويونلوهاي شيعيمذهب كه تختگاه ايشان تبريز بود، اختلاف و درگيري داشت و به دنبال همپيمان بود، بنابراين به اوزونحسن آققويونلوي سنيمذهب روي آورد. اوزونحسن نيز چون با قرهقويونلوها يا سياهگوسفندان خصومت ديرينه داشت، از اتحاد با دستگاه تصوف صفوي استقبال كرد و خواهرش، حليمه بيگم، را به عقد جنيد درآورد و بعدها دخترش، مارتا، از همسرش، دسپيناخاتون (شاهزاده كومنني از امپراتوري طرابوزان) را به عقد حيدر درآورد و حاصل مهمّ اين ازدواج، اسماعيل اول، نخستين پادشاه صفوي، بود. پس ما ميبينيم كه نيروهاي مذهبي دائم جابجا ميشوند. نكته جالب ديگر اين است كه شاهاسماعيل اول و بعد ديگر پادشاهان صفوي با چند جنبش شيعي افراطي مقابله كردند كه از جمله آنها ميتوان به مشعشعيان در خوزستان و عراق عرب و بازماندگان حروفيه و نقطويه اشاره كرد. جالب است بدانيم كه اجاق يا كانون مذهبي ينيچريها، نامدارترين بخش ارتش عثماني، طريقت بكتاشيه بود. بكتاشيه كانوني آكنده از آرايههاي شيعي بود و شايد مهمترين دليل ادامهنيافتن فتوحات سليم در ايران پس از سقوط تختگاه صفوي، علاقهنداشتن ينيچريها به ادامه جنگ با قزلباشان بود. دليل بيعلاقهگي ينيچريها به ادامه جنگ، باورهاي شيعي است. ينيچريان با باورهاي شيعي آشنا بودند، بنابراين آن احساس خصومتي كه مثلا با سپاهيان قدرتهاي مسيحي در غرب داشتند، با قزلباشان نداشتند. در نتيجه اين مساله كه ما سلسله صفوي را يك دولت تمامعيار شيعي تصور كنيم و امپراتوري عثماني را نيز دستگاهي كاملا غرقه در باورهاي متعصبانه سنّي بدانيم، چندان درست نيست.
سلطان بايزيد دوم، پدر سليم، در نامههايي كه براي شاهاسماعيل اول نگاشت، از او خواست كه با تعادل در سياست مذهبي خود و عدم افراط و توهيننكردن به باورهاي اهل سنت و آزار نرساندن به ايشان، حكومت مستقل و ثابتي در ايران برپا كند و حتي به اين موضوع اشاره كرد كه ايرانيان ثابت كردهاند تا زمانيكه حاكمان ايشان از خودشان نباشند و ريشه آنها در داخل مرزهاي ايران قرار نداشته باشد، از آنها با رضايت خاطر تبعيت نميكنند. بنابراين او آغاز سلسله صفوي را ضمن دعوت به عدم تعصب و خشونت مذهبي تبريك گفت، اما شاهاسماعيل اول، بهرغم نامهنگاريهاي دوستانه، در عمل به اين دعوت توجهي نكرد و سياست خشونتبار مذهبي خود را ادامه داد كه درنهايت به نبرد با جانشين بايزيد، يعني سليم، انجاميد. تعصبات مذهبي در ايران طبيعتا بازتابها و بازخوردهايي در بيرون از مرزهاي قلمرو صفويه داشت؛ چنانكه در عثماني كشتار و آزار شيعيان آغاز گشت، در آسياي مركزي نيز بر همين منوال. جالب است كه علماي شيعيمذهب حجاز در ميانه عصر صفوي نامهاي بدين مضمون به علماي اصفهان نوشتند كه شما در اصفهان سبّ و لعن ميكنيد و ما در حجاز رنج تبعات آن را تحمل ميكنيم. سياستهاي متعصبانه مذهبي در عصر صفوي، گاه بازخوردها و بازتابهايي خشنتر از آنچه در داخل ايران ميگذشت، در سرزمينهاي اهل سنت به بار ميآورد. اما مجدداً تكرار ميكنم كه اگر ما همه اين درگيريها را در ستيزه مذهبي خلاصه كنيم، كاملا به بيراهه رفتهايم. امپراتوري عثماني و ايران صفوي بارها به دلايل مختلف با يكديگر جنگيدند. اين نبردها هر انگيزهاي كه داشت، مشهورترين شعار و بهانهاش، ستيزهجوييهاي مذهبي بود، اما همين امپراتوري، هنگاميكه سلسله صفوي به دست سنّيمذهبان افغان سقوط كرد، نهتنها از سقوط رقيب ديرين ناهمكيش ابراز خشنودي نكرد و حاضر به تاييد جانشينان سنيمذهب صفويان نشد، بلكه حتي براي براندازي افاغنه در اصفهان و روي كار آوردن مجدد سلطانحسين، به اقدام نظامي دست زد و تا همدان پيشروي نمود. اين اقدام موجب شد اشرف افغان، سرشاه نگونبخت صفوي را از تن جدا كند، زيرا از اين مساله بيمناك بود كه زندهماندن شاهسلطانحسين محرك و بهانهاي باشد براي امپراتوري عثماني تا به براندازي حكومت افغانها دست يازد. امپراتوري عثماني كه سالها با شعار و عنوان جنگ مذهبي با سلسله صفوي در نبرد بود، وقتيكه سلسله صفوي سقوط كرد، در مقابل جانشينان سنّيمذهب آن جبههگيري كرد و حتي همانطور كه اشاره كردم درصدد احياي سلسله صفوي برآمد. اين نكته خيلي جالبي است كه متاسفانه از آن غفلت شده است. بايزيد در زمانه خود از شاهاسماعيل اول خواست كه سبّ و لعن صحابه را نكند و اهل سنت را نيازارد و درواقع گونهاي مداراي مذهبي را مطالبه كرد، اما در عهد نادرشاه افشار ميبينيم كه نادرشاه با شعار و برنامه وحدت اسلامي امتيازات مذهبي بسيار بيشتري، نسبت به آنچه بايزيد از شاهاسماعيل خواسته بود، به امپراتوري عثماني اعطا كرد، اما اينبار امپراتوري عثماني بود كه حاضر نشد ادعاي يگانگي مذهبي را بپذيرد؛ يعني به تعبير ديگر ترجيح داد فاصله مذهبي باقي بماند تا يگانگي مذهبي حاصل نشود.
از تبعات تعلّقات، تبليغات و شور و هيجان مذهبي جابجايي و ربايندگي اقوام بود. يكي از مشكلات عثمانيها با صفويها، مهاجرت ايلات ترك از شرق آناتولي به ايران بود. همانطور كه عرض كردم، اينان شيعيان غاليمذهب بودند كه در شعاع جذابيت تبليغات صفويان قرار گرفته بودند و بههميندليل به ايران مهاجرت ميكردند. در نتيجه اين مهاجرت، مزارع ايشان متروك ميگرديد، گلههايشان پراكنده ميگشت يا اينكه همراه آنها به ايران منتقل ميشد، ميزان ماليات اين مناطق كاهش پيدا ميكرد و مهمتر از آن، نيروهايي انساني كه اسلامبول براي پيگيري سياستهايش در اروپا به آن احتياج داشت، از دست ميرفت؛ يعني شمشيرزناني كه سلاطين عثماني انتظار داشتند در زير بيرق ايشان در مرزهاي غربي و شمالي، در اروپا بجنگند، تحتتاثير تبليغات صفويان به شرق ميگريختند. بنابراين ابعاد اقتصادي، سياسي و نظامي مساله هم مطرح است. البته بُعد مذهبي هم بايد در نظر گرفته شود و در حد خودش بررسي گردد، ولي متاسفانه به اين بعد، يعني بعد مذهبي، بيش از اندازه بها داده ميشود، بهگونهاي كه ابعاد ديگر ناديده گرفته ميشوند يا كمتر مورد توجه قرار ميگيرند.
*س. راجع به نكتهاي اشاره فرموديد در مورد فرقههايي مثل حروفيه، نقطويه، مشعشعيان و شيعيان غالي كه به تركيه، سوريه و شام رفتند و در آن مناطق باقي ماندند. يكي از اين مناطق تركيه بود كه در آنجا، آنها طرفداران بسياري پيدا كردند و تا مدت بسياري تا حدود قرن هشتم يا نهم فعاليت كردند و حتي فضلالله نعيمي استرآبادي در آنجا فرقهاي بهنام بكتاشي را بهوجود ميآورد كه تا مدت بسياري در تركيه استمرار مييابد. اين مساله هم از ايران سرچشمه ميگيرد. اين موضوع به چه صورت بود؟
*ج. بحث درباره مسير جنبشهاي صوفيانه و نيز شايد باورهاي التقاطي و همچنين كژآيينيها از آسياي مركزي به آسياي صغير بسيار مفصل است و در اينجا به اشاراتي بريدهبريده اكتفا ميگردد. همانطور كه ميدانيد، جريان انديشهايِ نامداراني چون شيخاحمد يَسَوي و طريقتهاي بلندنامي چون نقشبنديه از آسياي مركزي آغاز گشت و سرزمينهاي وسيعي را دربرگرفت. مهمترين ايستگاه اين جريان آسياي صغير بود كه بعد از آنجا هم به اروپاي شرقي رفت. در اين مسير افكار و انديشههاي زيادي آمد و شد ميكنند. نكتهاي كه بايد به آن توجه كنيم اين است كه جامعه عثماني همواره جامعهاي متكثّر بود و اقليتهاي ديني، مذهبي، قومي و زباني فراواني در امپراتوري عثماني ميزيستند كه قريب به هفت قرن در هويت عثماني با يكديگر شريك بودند. بنابراين اين امپراتوري بهرغم پارهاي رفتارهاي خشونتآميز كه گاهبهگاه نشان ميداد، در مجموع حكومتي نسبتا متسامح و متساهل بود. از همين روست كه «نظام ملت» در امپراتوري، اقليتهاي ديني را به رسميت ميشناسد؛ اقليتهاي ديني اعم از مسيحيان ارتدوكس يا ملت صديقه، ارامنه، كاتوليكها، يهوديان و مذاهب اسلامي كه از آن ميان ميتوان به ميليونها علوي و شيعهاي اشاره كرد كه در سرزمينهاي امپراتوري عثماني بهرغم برهههايي از سياستهاي خشونتآميز در طي قرون متمادي ميزيستند. پيروان اين مذاهب هماينك نيز در كشورهايي كه زماني بخشي از امپراتوري عثماني بودند، حضور دارند، از جمله: زيديها در يمن، شيعيان غالي، امامي و اسماعيلي و دروزيها در شامات (سوريه و لبنان)، علويان در تركيه. بنابراين ميتوان گفت در طي عصر طولاني حكومت عثماني، يكدستسازي مذهبي بهعنوان سياستي هماره حاكم وجود نداشته است، البته در برهههايي، اتفاقات سخت مذهبي روي داده، ولي همواره چنين نبوده است كه همه اتباع اين امپراتوري به پيروي از مذهب رسمي حاكم مجبور باشند. بافت جامعه عثماني، مخصوصا بافت جامعه آسياي صغير، پيچيده بود و اديان، مذاهب و قوميتهاي مختلفي در اين سرزمين وجود داشتند. به همين دليل، در اين ميان، عرفان و تصوف شنونده بسيار داشت. بسياري از مسلمانان اين سرزمين تركاني بودند كه مدت مديدي نبود كه از آيين شَمَني به اسلام گرويده بودند و ازهمينروست كه تساهل اهل طريقت از سختگيريهاي اهل شريعت براي ايشان مساعدتر و جذابتر مينمود. حاجبكتاش ولي ــ كه برخي معتقدند شخصيتي غيرواقعي و داستاني دارد و پارهاي ديگر، بالعكس، او را واقعي و تاريخي شمردهاند ــ از خراسان به آسياي صغير مهاجرت كرد و بهدنبال قيام باباها دستگاه خود را بنا نهاد. پايهگذاري دستگاه بكتاشيه مصادف با زماني بود كه حضرت مولانا طريقت مولويه را در قونيه بنا نهاد. در مقايسه اين دو طريقت همعصر، چنين ميتوان گفت كه تصوف مولوي، تصوفي شهري و مداراجو و تصوف بكتاشي، تصوفي ايلاتي و جنگي بود، طريقت مولويه تصوفي آرام بود، درصورتيكه طريقت بكتاشيه تصوفي مبارزهطلب تلقي ميشد. در اين ميان، تعليمات حروفيه با طريقت بكتاشيه درهم آميخت و براي سالهاي مديدي به حيات خود ادامه داد. شايد مبالغه نباشد اگر بگوييم سرزمين آناتولي يا آسياي صغير كلاً در شمار سرزمينهاي اسلامي تصوفزده است. درحالحاضر نيز طريقتهاي صوفيه در تركيه بسيار قدرتمند هستند كه مشابه آن را كمتر در جاي ديگر ميبينيم.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#155
Posted: 19 Oct 2013 19:53
*س. روابط سياسي، اقتصادي و فرهنگي ايران و عثماني در دو دوره صفويه و قاجاريه پيوسته و يكپارچه بوده است يا خير؟ چرا؟
*ج. در اين دو دوره پيوستگيهايي وجود داشته است، اما ميتوان گفت ناپيوستگيها به مراتب بيشتر بوده است. هر دوكشور در دو عصر صفوي و قاجار در دو وضعيت متفاوت قرار دارند. آنگونه كه بسياري از صاحبنظران معتقدند، ايران با آغاز سلسله صفويه دوران تاريخي ميانه را پشتسر گذاشت و به دوران تاريخي جديد وارد شد و با آغاز سلسله قاجار يا ــ بنا به اعتقاد بعضي از پژوهشگران ــ انقلاب مشروطيت، تاريخ معاصرش شروع گشت. از لحاظ جهاني نيز با انقلاب كبير فرانسه يك دوره تاريخي پايان يافت و دوره جديدي آغاز شد. طبيعتا اين تحولات بر اين دو كشور تاثيرگذار بود. اما پيوستگيهايي كه به آن اشاره شد، اين بود كه همچنان امپراتوري عثماني، در ادبيات سياسي خود، ايران را دولتي قزلباش بهشمار ميآورد، گويي كه از عهد شاهاسماعيل اول تا دوران قاجارها، سلسلهاي تغيير نكرده است. اين تعبير شايد از آن رو بود كه هم قاجارها و افشارها، كه دو سلسله مهم پس از صفويه بودند، هر دو از قزلباشان و طوايف قزلباش و پشتوانههاي نظامي امپراتوري صفوي بودند. نقش قدرتهاي بيگانه باز كم و بيش در عهد قاجار نيز مانند عهد صفوي وجود داشت. نبردهايي كه به معاهده ارزنهًْالروم اول و دوم منجر شد، مابين دو دوره از نبردهاي مهم ايران و روسيه و درواقع بين قرارداد گلستان و تركمنچاي روي داد، هنگاميكه جنگ همچنان ميان ايران و روسيه به صلحي قطعي تبديل نشده بود، در فاصله آن دو دوره جنگ خانمانسوز، ايران متوجه امپراتوري عثماني شد. برخي بر اين باورند كه روسيه تزاري در هدايت ايران به مرزهاي عثماني تاثيري جدي داشته است، زيرا ازيكسو ميخواست توجه ايرانيها را از قفقاز به سوي آسياي صغير جلب كند و ازسويديگر بر ضعيفشدن عثماني بيفزايد و بدينترتيب ايران با پارهاي پيروزيهاي كوچك در مرزهاي عثماني زخم دردناك شكستهايش را در قفقاز التيام دهد. بنابراين ميبينيم كه نقش دولتهاي بيگانه بهنوعي مانند عصر صفوي در كار است. بهرغم اين مشابهتها، دو دوره صفويه و قاجار اختلافات بسياري با هم داشتند كه اين مساله به تغييرات ماهوي جامعه عثماني و ايراني در طي ساليان پس از عصر صفوي مربوط است.
*س. تاثير تحولات داخلي ايران و عثماني را در روابط دو كشور چگونه ارزيابي ميكنيد؟ نكته ديگر اين است كه با وجود اينكه در طي زمان در دو سرزمين دولتها تغيير مييابند و تحولات سياسي روي ميدهد، اما از زمان انعقاد صلح آماسيه تا ارزروم اختلافات سياسي دو كشور استمرار مييابد. اين امر نشانه چيست؟
*ج. نبايد فراموش كرد كه دورههاي طولاني صلح و آرامش نيز در مرزهاي قلمرو دو سرزمين وجود داشت؛ ادواري كه در پيشينه تاريخي بسياري از كشورهاي ديگر جهان بهويژه در اروپاي مسيحي بهوفور يافت نميشود؛ يعني ميان دو قدرت اروپايي صلحي به مدت يك قرنونيم يا دو قرن بهندرت يافت ميگردد، درصورتيكه بعضاً دهههاي متمادي ميگذشت، و ميان اين دو قدرت مسلمان كه با يكديگر اختلافات مذهبي داشتند و بر سر سروري جهان اسلام رقابت ميكردند و از طرفي قدرتهاي بيگانه نيز آن دو دولت را به كشمكش و درگيري تحريك و تشويق ميكردند، هيچ نبردي روي نميداد. بنابراين در طي قرنها همسايگي، همواره جنگ و نزاع ميان اين دو كشور نبوده، بلكه ادوار طولاني صلح و آتشبس هم بر روابط دو دولت حاكم بوده است.
در اين بررسي چند عصر را بايد مدنظر قرار داد: 1ــ دوران پيش از رويكارآيي سلسله صفويه. در اين دوران بالاخص تا پيش از شيوع سياست خصومتبار مذهبي شاهاسماعيل اول، ايران درواقع بهنوعي قبلهگاه و مرجع فرهنگي و علمي آسياي صغير بهشمار ميآمد؛ انديشمندان، عارفان و شاعران بزرگ از اين سرزمين بود كه به آسياي صغير ميرفتند. زبان دربار و مخصوصاً زبان طبقات فرهيخته در عصر سلاجقه روم، نخستين دولت معظم تركان در آسياي صغير، فارسي بود. در دولت بنوقرامان يا قرامانيان زبان تركي احيا و تقويت شد، ولي هنگاميكه عثمانيان به قدرت رسيدند، آسياي صغير مجدداً به ايران و زبان فارسي و فرهنگ ايراني روي نمود. در چارچوب همين رويكرد است كه ميبينيم براي يك دانشآموخته عثماني فارغالتحصيل از مدارس هرات كه مدارج علمي او به تاييد شيخالاسلام سيفالدين احمد تفتازاني همويي ــ كه بعدها قرباني سياست خشونتبار مذهبي شاهاسماعيل اول گشت ــ رسيده بود، در اسلامبول مراسمي باشكوه برپا كردند و سلطان بايزيد دوم خود گزارش اين مراسم را براي شيخالاسلام هرات ارسال نمود. سلطان محمدفاتح تا بدانجا نسبت به ايران و ايراني علاقه داشت كه بعضا برخي از اهل علم براي برخورداري از منزلت، وجاهت و مقام و موهبت بيشتر، خود را ايراني معرفي ميكردند و هنگاميكه كذب مدعي آشكار ميشد، آن منزلت و مواهب از ايشان سلب ميگرديد. درواقع تاثير فرهنگ ايران اسلامي و زبان و ادبيات فارسي تا بدانجاست كه سلطانمحمد دوم در گير و دار فتح قسطنطنيه (اين فتح تا بدانجا اهميت دارد و در تاريخ جهاني تاثيرگذار است كه پايان قرون وسطي و آغاز دوره جديد تاريخ بشري بهشمار آمده است) هنگاميكه از كنار قصرنيمه ويران امپراتوران بيزانطه يا بيزانس ميگذشت، اين بيت از رباعي انوري را خواند:
پردهداري ميكند بر قصر قيصر عنكبوت
بوم نوبت ميزند بر طارم افراسياب
سلطانسليم نيز سرودههاي بسياري به زبان فارسي داشت. ازجمله اين سرودهها كه در توجيه بيقراري و حركتهاي متعدد نظامي خود بيان كرده، اين بيت است:
اين سفركردن و اين بيسروساماني ما
بهر جمعيت دل هاست پريشاني ما
جمسلطان، شاهزاده نگونبخت عثماني، عموي سلطانسليم و برادر سلطانبايزيد كه نهايتا در تبعيد و غربت در اروپا جان داد، ديواني به زبان فارسي دارد كه اخيرا نيز چاپ شده است. شايان ذكر است ازديگرسو ديوان اشعار تركي شاهاسماعيل اول نيز اخيرا به چاپ رسيده است. زبان فارسي در آسياي صغير، زباني كاملا مألوف و مأنوس بود. هنگاميكه حضرت مولانا در بازار زركوبان قونيه چنان بهوجد ميآمد كه يكباره سرودخوانان به سماع ميپرداخت و تمامي آن بازار هم تحتتاثير او قرار ميگرفت، چنانچه زبان مشتركي وجود نداشت، تاثيرگذاري مولانا و وجد و جذب همگاني مردم قونيه امكانپذير نبود و اگر سرودههاي مولوي براي اهل قونيه نامفهوم و به زباني بيگانه ميبود، بر مردم كوچه و بازار قونيه تاثير نميگذاشت. شما فكر كنيد مثلا شكسپير الان در بازار تهران سرودههاي خود را بلند بر سكويي بخواند، هرچقدر اين سرودهها زيبا و داراي معاني بلند باشد، اما ازآنجاكه براي اغلب شنوندگان نامفهوم است، مقام و منزلتش درك نميگردد. مولانا در قونيه چنان عزيز و محترم بود كه در تشييعجنازهاش علاوه بر مسلمانان، يهوديان و مسيحيان نيز شركت كردند. بنابراين معلوم ميآيد كه مردم زبانش را ميفهميدند و اشعارش را درك ميكردند. سلاطيني چون بايزيد دوم و محمد فاتح با شعرايي مانند عبدالرحمن جامي نامهنگاري داشتند و شيفته او بودند. در دوران پيش از صفويه ارتباطات مذهبي نيز وجود داشت تا بدانجاكه سلاطين عثماني حتي هدايا و نذوراتي براي شيوخ طريقت صفوي ارسال ميكردند. اينها همه نشاندهنده اين است كه امپراتوري عثماني، ابتدا، به ايران رويكردي كاملاً مثبت داشت؛ 2ــ دوران قدرتيابي سلسله صفويه تا دوران قاجار. با آغاز سياست خشونتبار مذهبي صفويان يك نوع انقطاع فرهنگي بين ايران و جهان اهل سنت ايجاد شد كه نمونههاي بارزش ارتباط با عثماني و آسياي مركزي بود. نگاه عثماني بهتدريج از ايران به دنياي عرب معطوف شد و ازآنجاكه زبان و ادبيات فارسي نيز ديگر از منبع اصلي، تغذيه و تقويت نميشد، از شادابي و طراوت آن در آسياي صغير و نيز آسياي مركزي كاسته شد و بهطور قهري آن جايگاهي را كه در عهد سلاجقه روم و عصر آغازين عثماني داشت، بهتدريج از دست داد. اين موضوع به معناي انزواي كامل زبان فارسي نيست، ولي بههرحال انقطاع فرهنگي باعث شد زبان و ادبيات فارسي در عثماني بهتدريج از رشد و شكوفايي و گسترش باز ايستد. با وجود اين، زبان و ادبيات فارسي در مدارس قديم و جديد امپراتوري عثماني تدريس ميگشت و بسياري از متون عثماني همچنان به فارسي نوشته ميشد، درواقع، زبان فارسيِ داخله امپراتوري بود كه به حيات خود ادامه ميداد، اما ديگر از داخل مرزهاي ايران تقويت، تغذيه و حمايت نميشد. اين انقطاع، تازمانيكه منازعات مذهبي برقرار بود، كمابيش وجود داشت، اما بهتدريج كه منازعات مذهبي فروكش مينمود، از جدايي فرهنگي نيز كاسته ميشد؛ 3ــ عصر قاجار. در اين دوران، مجددا اين دو سرزمين تحتتاثير تحولات داخلي يكديگر قرار گرفتند، ليكن اينبار نگاه ايران بود كه به عثماني دوخته شده بود؛ تا پيش از انقطاع فرهنگي، مسير انتقال فرهنگ از ايران به عثماني بود و عثماني الگوهاي فرهنگياش را از ايران اخذ ميكرد، اما در اين عصر، ايران تحتتاثير فرهنگ عثماني قرار گرفت و همچنين تحولات دنياي جديد بيشتر از مرزهاي عثماني و با زبان عثماني بود كه به ايران ميرسيد. مهمترين معبر مفاهيم جديد و تحولات اجتماعي، فرهنگي و سياسي كه در پيوند با جهان غرب قرار داشت، براي ورود به ايران، امپراتوري عثماني بود. اسلامبول جايگاه بسياري از رجال اصلاحطلب و انقلابي ايران عصر قاجار گشت، قطعنظر از تنوع باورها و انديشههاي اين رجال و ميزان درست و غلط آن. مشهورترين نمونه اين رجال سيدجمالالديناسدآبادي است و ديگراني چون ميرزاحسينخان سپهسالار، ميرزاآقاخان كرماني، شيخالرئيس قاجار، قلمزنان روزنامه اختر و... . اين افراد به نوعي در حوزه تاثيرگذاريهاي اسلامبول قرار گرفتند. به تعبير ديگر ميتوانيم بگوييم تمام رجال اصلاحطلب در عصر قاجار، قطعنظر از تنوع ديدگاههاي فكري و جهانبينيشان، به نوعي از جريانات داخل امپراتوري عثماني متاثر بودند. مصر نيز از لحاظ سياسي جزيي از امپراتوري محسوب ميشد و قاهره و اسلامبول دو كلانشهر مهم امپراتوري بودند كه بسيار زودتر از تهران با تحولات عصر جديد آشنا شدند و طبيعي بود كه تهران به اين دو شهر چشم دوخته بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#156
Posted: 19 Oct 2013 19:56
*س. در كنار اين ديدگاه، نظر ديگري وجود دارد مبني بر اينكه عثماني مانند يك سد جلوي پيشرفت ايران را براي ارتباط با اروپا گرفت؛ يعني اگر عثماني نبود ايران بهتر ميتوانست اين پيشرفتهايي را كه در اروپا اتفاق افتاده بود، اقتباس كند. نظر شما دراينباره چيست؟
*ج. نظريهاي كه شما بدان اشاره نموديد، نظريه مشهوري است و در آثار بعضي از جهانگردان و مستشرقان غربي و نيز در آثار عدهاي از پژوهشگران تاريخي هموطن ما طرح شده است. همچنين برخي از دولتمردان عصر قاجار و پهلوي نيز اين ادعا را بر زبان يا قلم راندهاند كه امپراتوري عثماني، مانند ديواري قطور، مانع ورود پيشرفتهاي غربيان به ايران بوده است. اين ادعا تا چه حد ميتواند درست باشد، جاي تامل بسيار دارد. به نظر بنده اين نظريه مغلطهاي بيش نيست. مگر مسير ارتباط ايران با اروپا فقط از طريق عثماني بود كه اين ديوار قطور (امپراتوري عثماني) مانع ورود پيشرفتهاي اروپا به ايران شود؟! وقتي برادران شرلي سپاه صفوي را تجهيز ميكردند و به آنها آموزش ميدادند، چرا ايران غير از چند دستاورد پيشپاافتاده نظامي اروپا، براي دستيابي به ديگر انواع دستاوردهاي جديد غرب تلاشي نكرد؟ بر فرض مثال، آيا اين تقصير عثماني بود كه اوروجبيك بيات هيات سفارت ايران را ترك نمود، در اسپانيا دون ژوان گشت، به مذهب مسيحيت گرويد و در آنجا ماند و يادداشتهاي خود را به جاي عرضه به دربار ايران در اختيار همكيشان جديدش در اسپانيا قرار داد؟! شهرهاي ايران از عصر صفوي به بعد پر بود از جهانگردان و ميسيونرهاي مسيحي و هيات سفراي كشورهاي مختلف اروپايي. چند نفر از هموطنان مسلمان ما به آموختن زبانهاي فرانسه، انگليسي، اسپانيايي و... تمايل داشتند يا براي يادگيري يا حتي آشنايي با پيشرفتهاي اروپا، رغبت نشان دادند؟ اين عدم كشش و گرايش به فرهنگ و تمدن اروپايي عوامل متعددي دارد كه از حوصله اين بحث خارج است. به هر حال، مقصر شمردن عثماني در اين ميان به دور از انصاف علمي و تحقيق آزاد است. فاصله جغرافيايي مراكش و الجزاير با اروپا به مراتب كمتر از فاصله جغرافيايي ايران با اروپاست، اگر قرار بود سدّ عثماني نباشد تا پيشرفت حاصل گردد، در آنجا كه اين سد نبود، چرا پيشرفت حاصل نشد؟! من بر اين باورم كه اين ادعا يك نوع فرافكني تاريخي است. طبيعتا اگر جاي ايران با عثماني عوض ميشد، ايران سرنوشت ديگري ميداشت، عثماني نيز همينطور. اما اينكه تمامي عقبماندگي خودمان را از سير تمدن در اروپا، بر گردن عثماني بيندازيم، به دور از انصاف است. چون در همان زمان كه عثماني بنا بر اين ادعا چون سدي در مقابل اروپا و ايران قرار داشت، ايران از جنوب و شمال با اروپا در ارتباط بود. اين دستماندگيها و پيشرفتها، فرودستيها و فرادستيها، عوامل متعدد و متنوع و پيچيدهاي دارد و ادعاي يادشده، چنانچه در اين ميان نقشي هم داشته باشد، بسيار ناچيز است. كشورهاي اروپايي نيز پيشرفتي همسان نداشتهاند، سرزمينهاي آنگلوساكسوننشين در دوران جديد، از سرزمينهاي اقوام لاتين و اسلاو سبقت جستند. آيا علت آن نيز بر گردن عثماني است؟!
*س. روابط سياسي و فرهنگي ايران و عثماني در سطح ملت چگونه بوده است؟
*ج. آغاز توطن بيشبهة تركان در آسياي صغير پس از جنگ ملاذگرد مابين آلبارسلان سلجوقي و رومانوس ديوجانس، امپراتور روم شرقي، صورت ميبندد. در اين جنگ آلبارسلان پيروز گشت و بهدنبال آن، دروازههاي سرزمينهاي روم شرقي بر مسلمانان و در مقدمه ايشان تركان گشوده شد. بنابراين تركان از ايران بود كه به آسياي صغير وارد شدند. اين تركان از آسياي مركزي مهاجرت ميكردند و از ايستگاه ايران ميگذشتند و به آسياي صغير وارد ميشدند. البته همراه اين تركان مهاجر آسياي مركزي به آسياي صغير، هزاران نفر از ديگر اقوام و بهويژه ايرانيان نيز مهاجرت ميكردند. منطقه آسياي صغير نيز سرزميني خالي از سكنه نبود. بهاينترتيب تركيب قومي جمعيت اين سرزمين بسيار متنوع و مخلوط شد. به تعبيري ميتوانيم بگوييم اكثر سكنه جديد آسياي صغير، يا از ايران گذشتند يا ايراني بودند. البته عربها، در دهههاي نخست فتوحات، از شمال شامات به آسياي صغير وارد شدند و حتي چندبار تا قسطنطنيه نيز پيش راندند و كرّ و فرّهاي مسلمانان در آسياي صغير، در دوران خلافت اموي و عباسي بارها تكرار شد، اما توطن پايدار مسلمين در گستره آسياي صغير صورت نگرفت. بنابراين اين پيشينه ارتباطات مردمي بهطور جدي ميان ايران و آسياي صغير برقرار بوده است. هزارانهزار مردمي كه بهدنبال موقعيتهاي بهتر براي زيست بودند، همراه تركان مهاجر از داخل مرزهاي ايران به آسياي صغير مهاجرت كردند. اين مهاجرتها كمابيش در طي زمان برقرار بود و هيچ مانعي هم بر سر راه آن وجود نداشت و هر از گاهي، عواملي چون هجوم مغولان يا شهرت فتوحات عثمانيان در اروپاي شرقي، آن را تشديد ميكرد. هنگاميكه دولت صفوي تاسيس گشت، سياست مذهبي شاهاسماعيل اول گونهاي جابجايي جمعيتي را موجب شد؛ يعني گروههايي از عشاير شيعيمذهب آسياي صغير به داخل مرزهاي ايران مهاجرت كردند كه همان قزلباشها باشند، از آنطرف نيز بسياري از اهل سنت از ايران خارج شدند و به سرزمينهاي سنيمذهب از جمله عثماني مهاجرت كردند. با روي كار آمدن سلسله صفويه و جنگهايي كه ميان دو دولت صفوي و عثماني روي داد، انقطاع سياسي، فرهنگي و تجاري ميان دو سرزمين بهوجود آمد كه در دوران تشديد خصومتها اين انقطاع شدت مييافت، اما زمانيكه صلح برقرار ميشد، مردم دو كشور كار خود را انجام ميدادند و از آمدوشد، هرچند محدود و دشوار، بازنميايستادند. در دوران قاجار كه درواقع فصل جديدي از تاريخ سياسي بين دو كشور گشوده شد، بسياري از ايرانيان براي دستيابي به فرصتهاي بهتر زندگي يا كسب دانش جديد به خارج از مرزهاي ايران مهاجرت كردند. عواملي كه اين مهاجرتها را دامن ميزد، فقر و بيداد داخلي بود. مقصد اصلي اين مهاجرتها يا قفقاز بود يا امپراتوري عثماني، اعم از آسياي صغير و عراق عرب (زيرا عراق عرب هم قسمتي از امپراتوري عثماني محسوب ميشد.) و گروههاي بسياري از ايرانيان به دلايل مذهبي يا كسب دانش مذهبي به عتبات مهاجرت ميكردند ــ كه در داخل امپراتوري عثماني قرار داشت ــ و عده بسياري هم به خود آسياي صغير (سرزمين اصلي عثماني) آمد و شد ميكردند يا در آنجا سكني ميگزيدند.
بديهي است كه پيشينه، عمق و گستره مناسبات مردمان دو سرزمين، بهرغم تمامي معادلات سياسي حكومتگران، پيوندهايي ريشهدار ميان مردم دو سوي مرزهاي قراردادي زده بود.
*س. بهعنوان آخرين پرسش، فرازونشيب روابط ايران و عثماني چه درسها و عبرتهايي براي قدرتهاي امروز جهان اسلام دربردارد و چالشهاي فيمابين اين دو كشور، درگذشته، تا چه اندازه واگرايي را در جهان اسلام موجب شده و زمينه نفوذ قدرتهاي بزرگ را فراهم آورده است؟
*ج. تاريخ پرفراز و نشيب مابين دو كشور كه پر از خاطرات تلخ و شيرين است، به خوبي نشان ميدهد كه اگر اين دو كشور مناسبات ستيزهجويانهاي نسبت به يكديگر نداشتند و بيداري و همدلي و سازگاري بيشتري نسبت به هم به خرج ميدادند، بهطور قطع سرنوشت جهان اسلام به آن شكلي كه در دو قرن سيزدهم و چهاردهم هجري (نوزدهم و بيستمميلادي) شاهدش بوديم، چهره نميبست. مسلم است كه نميتوان تعيين نمود در اين صورت جهان اسلام به چه شكلي درميآمد و جهان چه چهرهاي به خود ميگرفت، ليكن مسلماً به اين شكل و چهره نبود و احتمالاً به هر شكل كه درميآمد به بدتركيبي اين دو قرن اخير درنميآمد. جهان پيش و پس از فتح قسطنطنيه چهرهاي يكسان نداشت. حمله تيمور به عثماني اين تغيير چهره را قريب به نيمسده به تأخير انداخت. قطعاً چهره جهان به دنبال فتح رم يا وين نيز تغيير مينمود و بيترديد خصومت و تهديدات آققويونلوها و صفويان، در عقيمماندن طرح اين فتوحات بيتاثير نبوده است. بوسبك (Bosbecq) سفير امپراتوري اتريش در دربار سلطانسليمان قانوني، درباره نقش دولت صفوي در بازدارندگي امپراتوري عثماني ميگويد: «ميان ما و ورطه هلاك فقط ايران فاصله است. اگر ايران مانع نبود، عثمانيان به سهولت بر ما دست مييافتند.» ادعاي اين ديپلمات اتريشي اگر هم خالي از مبالغه نباشد، از واقعيت نيز چندان دور نيست. به هر رو تاريخ مجموعه اتفاقاتي كه بايستي ميافتاد، نيست، بلكه مجموعه اتفاقاتي است كه روي داده است، و بيشتر نقشآفرينان اين اتفاقات نيز نسبت به نقاشيهاي خود در تاريخ اگاهي چنداني نداشتند. مهم عبرتاندوزي و استخراج آموزههاي تاريخي و بهكاربندي آن براي بناي امروز و فردايي بهتر از ديروز است.
*س. جناب آقاي دكتر اميراردوش، از اينكه وقتتان را در اختيارمان قرار داديد، متشكرم.
*ج. من هم از جنابعالي و فرصتي كه نشريه وزين زمانه در اختيار بنده نهاد، متشكرم.
پایان مصاحبه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#157
Posted: 19 Oct 2013 20:24
روش سلاطین و مرشدان صفویه
سلاطین و مرشدان بزرگ صفویه برای ترویج و تبلیغ تشیع و ولایت مولی (ع)، صلاح در آن دیدند، آن مائده فقر که آن روز اختصاص بخواص، بلکه اخص داشت، صلای عام داده، و 44 طبقه از گروه کاسب کاران از طبقه 3 و 4 توده نیز، راهی بولایت پیدا کرده، و از نعمت ولایت بهره مند گردند. این 44 گروه از قبیل شاطران و پهلوانان و طباخان و پاره دوزان و...، بعد از آنکه مهیا می شدند، برای قاپو گشی شدن (تشرف بفقر)، اول از آنها بیعتی گرفته، و بنام مفرد نامیده می شدند. مفرد بعد از آنکه تربیت میشد، و به تصفیه صفات و تذکیه اخلاق نائل می گردید، آنگاه برتبه دوم، بنام غزا (مجاهد دین) مفتخر میشد، و در معیت مرشد کامل (اعلیحضرت وقت)، با سایر مرشدان به غزوات دینی و حفظ استقلال تشیع به جهاد می پرداختند. پس از مراجعت از جنگ چه در حال زخمی بودن و چه فاتحیت، به رتیه سوم که صاحب علم یا صاحب اختیار نامیده می شدند، و در این مقام شخص فقیر صاحب اختیار بود، که یا در همان مقام خود، در مجامع یا سردم ها با استفاده از اشعار و مدح و منقب آل الله مشغول بوده، و یا اینکه خدمت مرشد کامل رسیده، و بطی مدارج هفت گانه فقر خاکسار کامیاب می گردید. که مقام اول لسان، مقام دوم پیاله خوردن، مقام سوم کسوت گرفتن، مقام چهارم گل سپردن، مقام پنج جوز شکستن در خانه حقیقت، مقام ششم چراغی گرفتن، مقام هفتم لنگ و خزانه داشتن، مرشد شدن است.
سردم: محلی بود که برای جمع نمودن فقرا آراسته می کردند، و به وصله های فقر یعنی کشکول و تبرزین و اره نهنگ و نفیر و مطلاق، که چوب چهل گره جنگلی باشد، و سنگ قناعت و سنگ تسلیمی و تسبیح هزار دانه و غیره تزئین می نمودند. یک نفر مرشد خاکسار را به آن محل دعوت می کردند. بالای سردم پوست تخت مرغزار اعلا می افراشتند، و درویش می نشست و در حضور او مشاعره و سخنوری می کردند، و می گفتند: هوحق یا علی مدد، صبح مردان یا ظهر مردان یا عصر مردان یا لیل مردان ساکن سردم، جمال حضرت درویش را عشق است. سپس بامر مرشد خاکسار اجازه مشاعره و سخنوری را شروع می کردند، حد می بستند و هر فقیری از آنطرف حد که با اراده عبور می نمود، باید به این درویش صاحب حد جواب گوید. مثلاً صاحب سئوال می کرد: درویش گل کدام بوستانی، باید جواب گوید: گل نیستم و خارم، و یا اینکه سئوال می کرد: تاج یا کشکول از که داری و از کجا بشما رسیده است، باید جواب گوید: که تاج از چه کسی بدین جانب رسیده است. البته با اشعار و هر آینه جواب نمی گفت، تاج و کشکول و وصله های دیگری، که او داشت و به پیکر خود حمایل کرده بود، از او می گرفت، و باین نحو خلق جمع می شدند، و از همین طریق فقرا، خلق را بنام علی و اولاد او آشنا می کردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#158
Posted: 19 Oct 2013 20:28
کرونولوژی دوره صفویه
1500 ــ 1524 ــ سلطنت شاه اسماعیل صفوی، موسس سلسله صفویه پسر شیخ حیدر، وی ابتدا اردبیل را پایتخت خود قرار داد و عده ای از ترکان مقیم گیلان را که به او معتقد بودند دور خود جمع کرده آغاز کشور گشایی نهاد.
1501 ــ جنگ شرور ــ در این جنگ اسماعیل به سپاه الوند بیک آق قوینلو شکست فاحشی وارد ساخته تبریز را تصرف کرد و سلطنت خود را در آنجا اعلام نموده مذهب شیعه را مذهب رسمی اعلام کرد و پایتخت خود را به تبریز انتقال داد.
1507 ــ پرتقالی ها وارد جزیره هرمز شدند و در آنجا ساکن شدند، و این ورود اولین گام رسمی بورژوازی استعماری به خاک ایران بود، این اقامت تا سال 1622 ادامه داشت.
1510 ــ اسماعیل به قبایل شورشی و مزاحم ازبک در خراسان حمله نمود و آنها را از خراسان شمالی راند، اما از این تاریخ زمینه جنگ های قبیله ای شیعه و سنی فراهم گردید.
1514 ــ در تاریخ ها نوشته اند این زمان جنگ چالدران اتفاق افتاده، به نبرد دروغی چالدران مراجعه شود.
1524 ـ 1576 ــ سلطنت شاه طهماسب اول، پسر شاه اسماعیل، وی در دو سالگی به سلطنت رسید و در تمام دوره سلطنت گرفتار جنگ از طرفی با ازبک های شمال خراسان بزرگ و از طرفی با ترکان عثمانی در آذربایجان و کردستان بود، که تماماً ریشه در اختلافات دینی شیعه و سنی قبایلی داشت، که بویی از ملی گرایی و یا ناسیونالیسم قاره کهن نداشتند.
1561 ــ 1563 ــ انتونی جنکین سن، نماینده شرکت مسکوی انگلستان از راه روسیه به ایران آمده و روابط بازرگانی با دولت ایران برقرار کرد که تا سال 1581 بطول انجامید. پروتکل های این همکاری در جهش ایران از سازمان قبیله به نو فئودالی کمک بزرگی کرد، و در ضمن زمینه های ورود بورژوازی استعماری را فراهم می آورد.
1576 ــ 1577 ــ سلطنت شاه اسماعیل دوم، پسر چهارم شاه طهماسب، شاه طهماسب به دست مادر یکی از روسای قبایل موسوم به حیدر مسموم شده و در گذشت. پس از اندکی زد و خورد و کشمکش بین اعقاب و سرداران و مدعیان سلطنت، بلاخره اسماعیل دوم که 25 سال در زندان پدر بود، به سلطنت رسید و کلیه شاهزادگان و کسان و اقوام حتی کودکان شیر خواره آنها را به قتل رسانید، و تنها برادرش محمد خدابنده که کور بود و حکومت خراسان داشت و بعد حکومت فارس یافت، چون به نفع اسماعیل از سلطنت استعفا کرده بود از مرگ نجات یافت. عباس پسر محمد خدابنده که شش ساله بود اسماً حاکم خراسان شده و مقیم هرات بود. شاه اسماعیل پس از یکسال سلطنت دو کس را سری به شیراز و هرات فرستاد تا محمد خدابنده و عباس را هم به قتل رسانند ولی پیش از آنکه مأموران به محل مأمویت خود رسند شاه اسماعیل بسبب شرب مدام الکل و افیون در گذشت و آندو نجات یافتند.
1578 ــ 1587 ــ سلطنت محمد خدابنده، پسر ارشد و نابینای شاه طهماسب که به شیراز فرار کرده بود، وی پادشاهی ضعیف و مهربان و درویش مسلک بود، پایتخت او قزوین بود. در زمان وی حملات ترکان عثمانی به ایرانتجدید شده شدت یافت، ازبکان نیز از شمال بنای تجاوز گذاشتند.
1578 ــ 1629 ــ سلطنت شاه عباس اول، معروف به شاه عباس کبیر که از بزرگترین شاهان سلسله صفویه محسوب می شود، وی سه پسر داشت، یکی را کشت و دو دیگری را نابینا کرد!!؟؟ دو برادر انگلیسی فرستاده استعمار انگلستان به نام های انتونی شرلی و رابرت شرلی با کمک صدها نفر از نظامیان و تجار انگلیسی ارتش و دولت شاه عباس را سازمان دادند. این اولین اقدام رسمی و علنی دخالت استعمار در ایران بود، با اقدامات خود ایران را از آن تاریخ تحت سیطره و نفوذ خود در آوردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#159
Posted: 19 Oct 2013 20:29
1616 ــ کمپانی هند شرقی انگلستان از راه سورات آغاز بازرگانی استعماری با ایران نمود بخصوص به خرید ابریشم خام و فروش ماهوت و پارچه انگلیسی به ایران علاقه داشت. این فعالیت باعث خشم پرتقالی ها گردیده به جنگ با انگلیسی ها در خلیج فارس و دریای عمان برخواستند و در سال 1620 در جنگ جاسک شکست خوردند. و در سال 1622 جزیره هرمز از پرتقالی ها پس گرفته شد.
1623 ــ شرکت هلندی در خلیج فارس، هلندی ها سومین نیروی بورژوازی استعماری هستند که به خلیج فارس وارد شدند، و در بندر عباس که کمبرون نام داشت قدرت تجاری را به دست گرفتند.
در تمام دوره شاه عباس فئودالی ایران در حال گسترش بود، این فئودالی از جانب مذهب شیعه که رسمی حکومت بود حمایت می شد و حکومت و دین هر دو به توازن برای اداره مملکت به شیوه تمدنی نو فئودالی در آمدند. در اطراف مملکت سازمان قبیله بر زندگی دایره ای مردم حاکم بود، که توسط مذهب سنی که می توانست آنرا حمایت کند همراهی می شد. البته سه قدرت استعماری موجود در منطقه از این تزاد و اختلاف بهره می برد و نوعی توازن قوا را بین حکومت و مردم در ایران حفظ کرده بودند تا منافع و اهداف خود را پیش برند.
1629 ــ 1642 ــ سلطنت شاه صفی، نوه شاه عباس اول پسر صفی میرزا، نام وی سام میرزا بود و در هفده سالگی بر طبق وصیت شاه عباس یکسر از حرمسرا بیرون آمد به سلطنت رسید، وی جوانی بی تجربه و بی کفایت بود لذا سلطنت وی را آغاز تنزل و انحطاط دولت صفویه نامیده اند. که البته این دروغی بزرگ برای پایان عصر گذر تمدنی است، آغاز و پایان صفویه نیازمند بررسی های وسیع است که در آینده به آن می پردازم، جهت اطلاع به ساختار های تاریخی اجتماع بروید.
1642 ــ 1667 ــ سلطنت شاه عباس دوم، پسر شاه صفی که در سن ده سالگی به سلطنت رسید، پایتخت وی اصفهان بود.
1664 ــ اولین مسیون روسی شامل دو مأمور ارشد سیاسی و هشتصد نفر همراه در زمان امپراطور الکسیس پدر پطر کبیر به اصفهان وارد شدند، اینان چهارمین گروه از نو بورژوازی اروپایی بودند که به ایران آمدند، اما قبلاً فضا و محیط توسط سه گروه استعماری اشغال شده بود، بنا بر این آنها مورد بی توجّهی و تحقیر حکومت ایران قرار گرفتند. امپراطور روسیه خشمگین شده دستور داد قزاق های روسی به مرز های قفقاز و مازندران تجاوز نمایند، این اولین آغاز تجاوزات بورژوازی روسیه به ایران بود. عدم آگاهی سیاسی دربار ایران برای ایجاد توازن قوای دشمنان تاریخی ایران، دلیلی بر نداشتن تاکتیک های ملی و درک از بورژوازی است، زیرا آنها تازه وارد نو فئودالی شده بودند. در ضمن زمان همین شاه پای فرانسه به ایران باز شد که پنجمین دولت بورژوازی استعماری بود که وارد ایران می شد.
1667 ــ 1694 ــ سلطنت شاه سلیمان، پسر شاه عباس دوم که جوانی بی کفایت و خونخوار و ضعیف العـقـل و هرزه و عیاش بود و بیشتر وقت خود را در حرمسرا به سر می برده و زیر نفوذ زنان و خواجگان قرار داشت. در زمان وی نو فئودالی ایرانی ضعیف گردید و قبایل اطراف موفقیت هایی بدست آوردند، او نمی توانست از تزلزل دولت صفویه جلو گیری کند، اعمال نفوذ استعمار نقش مهمی در این مسائل داشت.
1694 ــ 1722 ــ سلطنت شاه سلطان حسین، پسر شاه سلیمان، وی نیز مردی بی کفایت و اوهام پرست و ضعیف اراده بود و به سبب افراط در طرفداری از شیعه بهانه ای به سنی های قبایلی اطراف مملکت داد تا بیش از پیش به اغتشاش و جنگ شیعه و سنی دامن بزنند. یکی از وقایع مهم در این زمان، گرگین خان شاهزاده گرجستانی تازه مسلمان با بیست هزار نفر سرباز گرجی و ترک و کرد و آذری، مأمور حکومت قندهار بود، گرگین در قندهار مرکز ولایت مستقر بود، و او میرویس رئیس کل قبیله های پشتون زبان هوتکی غلجایی یا غیلزائی را تحت الحفظ به اصفهان فرستاد، در آن زمان اصفهان مرکز مباحثه و مجادله شیعه و سنی و متعاقب آن فئودالی و قبیله ای بود و اوضاع تحت کنترل هیچ نیرویی نبود. میرویس که اوضاع آشفته پایتخت را از نزدیک دید به دربار ایران راه پیدا کرد، و در شاه سلطان حسین نفوذ یافت و محبوب شاه گردید، البته مدارکی برای اینکه استعمار گران در این باره نقش داشتند در دست نیست، ولی امکان آن زیاد است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#160
Posted: 19 Oct 2013 20:31
1708 ــ پطر کبیر امپراطور روسیه هیئتی بعنوان سفارت به ریاست اسرائیل اوری ارمنی به دربار اصفهان فرستاد. هفتصد نفر از بازرگانان روسی برای فرار از پرداخت حقوق گمرکی این بار نیز همراه سفیر شدند، شاه جرات تحقیر آنها را نکرده از آنها پذیرایی نمود.
1709 ــ گرگین از اتفاقات اصفهان و موفقیت میرویس خشمگین شده شخصاً در صدد انتقام از میرویس بر آمد و برای پیدا کردن بهانه تقاضای زناشویی با دختر میرویس را کرد. میرویس دختر زیبای دیگری را به نام دختر خود نزد او فرستاد و او را برای آشتی و ملاقات به باغی بیرون شهر قندهار دعوت کرد. در آنجا گرگین و همراهانش را کشته و لباس آنها را پوشیده و وارد قلعه سربازان دولتی شدند و تمام سربازان را که از جوانان غرب ایران بودند قتل عام کردند.
1711 ــ دولت مرکزی دو سپاه به قندهار فرستاد اولی به فرماندهی خسرو خان حاکم گرجستان و برادر زاده گرگین شکست خورده و خسرو خان کشته شد و دومی به فرماندهی محمد رستم نیز منهزم گردید. بدین طریق قندهار و بخشی از ولایت پشتونستان ایران مستقل گردید.
1715 ــ پطر کبیر هیئت دیگری به ریاست آرتمی وولینس کی به عنوان سفارت به اصفهان فرستاد تا اوضاع را مطالعه کرده زمینه هجوم و تجاوز آینده را به ایران فراهم سازد.
1705 ــ 1717 ــ میر عبدالعزیز برادر میرویس پس از برادر در پشتونستان رئیس کل قبایل پشتون گردید و مطابق رسم تاریخی حاکمیت ایران را نسبت به قندهار به رسمیت شناخت، محمود برادر کوچکترش احساسات عامه را بر ضد او بر انگیخته او را به قتل رسانید و جانشین او شد. البته در این ماجرا فروشندگان اسلحه که نمایندگان استعمار بودند نقش عمده داشتند.
1719 ــ شورش و استقلال هرات مرکز خراسان شرقی، پیشرفت میرویس محرک سایر ولایات قبایلی سنی مذهب خاوری شد، اسداله خان رئیس قبیله ابدالی در هرات علم استقلال بر افراشته با شرکت ازبکها به غارت و چپاول نیرو های نو فئودالی دولتی و شیعه خراسان پرداختند. البته این استقلال مانند استقلال های قرن 20نبوده بلکه فقط استقلال از دولت شیعه اصفهان بوده. دولت اصفهان سی هزار سپاهی به فرماندهی صفی قلی خان مأمور امنیت خراسان شرقی نمود، که در جنگ و گریزها سپاه دولتی موفقیت خوبی بدست نیاورد، چون جنگ با قبایل روش های ارو پایی و توپخانه غیر فعال آنزمان را نمی طلبید، و به راحتی قبایل موقعیت خود را تغییر می دادند.
1720 ــ شورشیان پشتونستان ایران به رهبری محمود تاخت و تاز هایی به ولایات کرمان و سیستان و بلوچستان کردند. اینجا لازم به یاد آوری است نبرد ها و تاخت و تاز های دینی و قبایلی همیشه تاریخ در قاره کهن بوده، اما گاهی از این نبرد های خوانین در تاریخ اهمیت پیدا کرده، منجمله تک های محمود که تفاوتی کلی در ماهیت با بقیه امثال آن در تاریخ ندارد. در این سال ها دربار شاه سلطان حسین آشفته است و کور کردن ها و کشتار درون حکومتی ادامه دارد، پایتخت هم در اشغال گردن کشان و قلدر های دینی و طایفه ای است.
1722 ــ 1725 ــ مردم سنی اطراف مملکت و بسیاری از شیعیان که از این وضع ناراضی بودند، گرد نیرو های قبیله ای به رهبری محمود افغان جمع شدند. آنها تصور داشتند یکبار دیگر بتوانند سازمان قبیله ای دینی در سراسر مملکت بر قرار کنند تا به آرامش نسبی مانند قبل از صفویه دست یابند. آنها نمی دانستند تاریخ به عقب باز نمی گردد و دوبار تکرار نمی شود، رشد و تکامل جامعه به مسیری می رفت که از درک آنها خارج بود. محمود با فتوایی که قبلاً میرویس در سفر مکه از علمای حجاز گرفته بود مبنی بر اینکه می توانند با شمشیر از ظلم پادشاه و حکومت ظالم خارج شوند و بیعت با چنین پادشاهی شرعاً باطل است، موفق شده بود نیرویی جمع نماید و به پایتخت حمله کند. در باره حمله به اصفهان و محاصره این شهر بعضی داستان ها گفته اند تا کتاب های خود را شیرین کنند و عده ای هم آنها را تاریخ گفته اند، در صورتیکه هیچ کدام در تحلیل های تاریخ اجتماعی و تاریخ نظامی و غیره شفافیت ندارند. اصل مطلب این است که شورش مردم به وقوع پیوست و شاه سقوط کرد، در هر تحولی هرج و مرج است و عده ای مردم کشته می شوند، اما باید داستان ها را از تاریخ حذف کرد. اینجا لازم به یاد آوریست که این یک موضوع و اختلاف داخلی ایران بوده است، که البته کارگزاران و چهره های استعماری و فروشندگان اسلحه اروپایی در آن دخالت داشتند، ولی یک اشغال و جنگ از دشمنان و خارج از ایران نبوده. دشمنان ایران بزرگ در تاریخ نوشته اند اشغال و کشتار افغان ها در ایران تا بتوانند اختلافات تاریخی بین ملتهای قوی ایران ایحاد کنند. افغان نام یکی از قبایل پشتون زبان پشتونستان است، که از نیمه قرن 19 به همه پشتون ها گفتند، و سپس از ابتدای قرن 20 تمام ملت جمهوری افغانستان را نامیدند، در زمان صفویه این نام معنی نداشت.
1725 ــ 1730 ــ حکومت اشرف پسر عم محمود، که توانایی گسترش مجدد سازمان قبیله ای دینی در مرکز ایران را نتوانست اجرا کند و زیر نفوذ نو فئودالی موجود قرار گرفت. در این زمان نیرو های نظامی دولت عثمانی که در مسیر تکامل تمدن فئودالی بود وارد ایران شدند، اما بعلت های متعددی موفقیت بدست نیاوردند.
1726 ــ 1728 ــ یک بار دیگر قبایل به جنگ هم پرداختند، نادر قلی رئیس ایل افشار شمال غربی خراسان بزرگ، اشرف هوتکی جنوب خراسان بزرگ را از بین برد.
1730 ــ 1732 ــ سلطنت شاه طهماسب دوم، پسر شاه سلطان حسین، که دست نشانده نادر قلی بود و در این مدت نادر قلی قدرت مملکت را در دست داشت، یا در واقع فئودالی ایران با کمک بعضی افراد قبایلی در حال گسترش بود. جهت اطلاع به پیدایش تحولات اجتماعی مراجعه شود. در این زمان تا حدودی مرز بندی های فئودالی و قبایلی انجام گرفت، در نقاط دور دست از پایتخت، قبایل فئودالی را عقب راندند، و در نزدیک فئودالی قبایلی را پس زد.
1732 ــ 1735 ــ سلطنت شاه عباس سوم، کودک هشت ماهه طهماسب، آخرین پادشاه اسمی صفویه که نادر به نام او حکومت می کرد.
پایان سلسله صفویه
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7