ارسالها: 23330
#41
Posted: 1 Oct 2013 19:04
شورشهای زمان سلطنت شاه صفی
اولین اختلالی که پس از درگذشت شاه عباس پیش آمد، نافرمانی اعراب بدوی بنو لام در اطراف بغداد بود، که البته مشکل دامنه داری نبود.اما شورشهای بعدی از ابعاد بزرگتری برخوردار بودند.
قیام غریب شاه گیلانی
شاه عباس سیاست تمرکزگرایی شدیدی را دنبال مینمود و در صدد این بود که ملوک الطوایفی و سلسلههای محلی را در کشور براندازد.این امر خان احمد گیلانی را که در زمان سلطان محمد خدابنده بعلت نسبت فامیلی با شاه صفوی دوباره حاکم گیلان شده بود به دردسر میانداخت. نامه نگاریهای خان احمد به دربار عثمانی و علل دیگر، سرانجام باعث شد که شاه عباس به گیلان لشکرکشی کند و خان احمد هم در آوارگی از استانبول به بغداد درگذشت. شاه عباس پس از اینکه کل گیلان را از چنگ تیولداران و حکام بیرون آورد آنرا خاصه شاهی اعلام کرد. خاصه شدن گیلان باعث افزایش فشار مالیاتی بر مردم شد و پس از فرمان شاه مبنی بر انحصار ابریشم که مهمترین کالای آن دوران بود، تولیدکنندگان گیلانی (که از عمده ترین مناطق ابریشم خیز بود) مجبور بودند ابریشم را به عوامل شاه بفروشند و خود شاه، آن ها را از طرق مختلف به فروش می رساند. به این دلیل عواید ایالات خاصه صرف امور اقتصادی و رفاه حال خود مردم محل نمی شد و زندگی آنان را در تنگنا قرار می داد. این تغییر سیاست اقتصادی شاه عباس و محرومیت ملاکین و خوانین محلی باعث نارضایتی آنان و تلاش آنان برای شورش به منظور دستیابی به قدرت محلی شد. از طرف دیگر، پایان سلسله محلی موجب نشد جمعیت محلی جداسر، که اینک دیگر با خواستههای روزافزون مسؤولین غیربومی فرستاده شده از دولت مرکزی مواجه بودند، به طور کامل فرمانبردار شوند.اقدامات گهگاهی شاه عباس برای کاهش فشار مالیات و جبران اشتباهها، نتوانست چندان قلب مردم گیلان را به دست بیاورد.قیامهای عمومی به فاصله چند سال پس از فتح گیلان چندین بار رخدادند که خشونت معمول قزلباشان سرکوب شدند.خطرناکترین شورش در ۱۰۳۸ ه. ق. در لشت نشا کوتاه مدتی پس از مرگ شاه عباس پیش آمد. با حکمرانی ستمگرانه اصلان خان، وزیر گیلان، مردم صبر از کف دادند و پیرامون کالنجار سلطان که از نهانگاه خود در جنگل بیرون آمده و ادعا مینمود که پسر امیره جمشید خان بیه پس است جمع شدند. به نوشته ثواقب، کالنجار سلطان را عدهای از حکام و ملاکین قدیم که در خفا میزیستند، به گمان موقعیت مناسب به سلطنت برگزیدند و عادلشاه نامیدند. سپاه بزرگی از مردم عادی از او پیروی کرده او را به عنوان عادل شاه و غریبشاه، شاه اعلام کردند. شورشیان در بیستم شعبان ۱۰۳۸ ه. ق. رشت را تصرف کردند و جمع کثیری را به قتل آوردند. فومن را غارت نکردند چونکه اهالی خود را تسلیم کردند. لشت نشا هم غارت شد. خانهها، مغازهها، کاروانسراها، بازارها و اقامتگاه کلانتر لاهیجان و دفاتر دولتی غارت و تخریب شدند.در پاسخ، خانهای تنکابن، صوفی، آستارا و گسکر در کوچصفهان بر غریب شاه غالب شدند و قیام با خشونت و کشتار قیام کنندگان سرکوب شد. عده کشته شدگان را تا ۸۰۰۰ نفر آوردهاند. عادلشاه نهایتاً از سارو تقی خان که وزیر گیلان و مازندران بود و از تالش پیشروی کرده، لشت نشا را ویران کرد شکست خود. سارو تقی خان به هنگام ترک، دختران و زنانی را که سپاهش اسیر کرده بود با خود برد. عادلشاه دستگیر و به دربار فرستاده شد. شاه صفی که در آغاز میخواست او را ببخشد، به تحریک اطرافیانش تصمیم گرفت اورا بکشد. مدتی غریبشاه را در جشن بزرگی در عمارت عالی قاپو شکنجه داده و پاهای او را نعلکرده و آرواره پایینش را سوراخ کردند. در جلوی جمعیت او را در میدان نقش جهان تیرباران کردند. اولئاریوس در گزارش این حادثه چند سال پس از وقوع آن مینویسد:
پالهنگ و زنجیر بر دستها ودوش او گذاشتند و در این حالت سوار بر الاغش کردند و با عدهای فواحش به عنوانملتزم رکاب که عقب و جلوی او حرکت میکردند، نزد شاهصفی بردند. شاهصفی دستورداد تا چهار دست و پای غریبشاه را مانند اسب و الاغ نعل زدند و به او گفت درسرزمین گیلان که خاکش مرطوب و نرم است بدون نعل راه میرفتی، ولی در اینجا کهزمین سفت است باید تو را نعل کنند که بتوانی راه بروی. سه چهار روز تمام غریبشاه رادر حضور شاهصفی به انواع و اقسام وسایل شکنجه میکردند و در روز چهارم او را بهمیدان شاه بردند و به بالای ستون و تیر وسط میدان کشیدند و هدف تیر و گلوله قرار دادند، بدین ترتیب که شاه صفی خودش نخستین تیر را به طرف او رها کرد و بعد بهاطرافیانش گفت: هر کس مرا دوست داشته باشد تیری به سوی این خائن خواهدانداخت. همه کمانهای خود را کشیده و آنقدر تیر بر بدن غریبشاه زدند که جسد او بربالای ستون مشبک شد. سه روز تمام این جسد بالای ستون باقیماند و بعد آن را پایینکشیده و به خاک سپردند.
شاه صفی که بر اثر این قیام، از روحیات مردم ترسیده بود به ساروخان دستور داد «گیلان را استمالت داده، از تقصیرات و زلات ایشان گذشته رقم عفوبر جراید جرایم ایشان کشیدیم» و ساروخان هم حکم کرد «هرکس از لشکریان اسیر و برده داشته باشند به تصدق فرق اشرف اقدس مستخلصسازند». همه اسرا آزاد شدند تا به خاندان صفوی دعا کنند.نارضایتی از صفویان در تمام نقاط گیلان یکسان نبود و مثلاً همراهی و پشتیبانی تالشان از حکومت صفویه و کمک آنان به قلع و قمع غریب شاه، موجب جلب اعتماد شاهان صفوی به آنان شده بود؛ این اعتماد به حدی بود که پس از سرکوب شورش غریبشاه، همه مردم گیلک مناطق گیلان خلع سلاح شدند و از حمل هرگونه جنگ افزار منع گردیدند و فقط اجازه داشتند برای کارهای کشاورزی از داس استفاده کنند؛ اما تالشها مجاز به حمل هر نوع جنگافزاری بودند.
شورش گرجستان
برخلاف کشمکشهای دوران شاه عباس بزرگ، در زمان خسرو میرزا ،والی مسلمان گرجستان شرقی، این ناحیه نسبتاً آرام بود. شاه صفی بخاطر کمک خسرومیرزا در زمان بر تخت نشستنش، او را ملقب به رستم خان نمود و در ۱۶۳۲ میلادی، او را والی خودمختار کارتلیدر گرجستان نمود. اما ناحیه کاختی گرجستان که مرکز مقاومت خاموش بر ضد صفویان بود، تحت حکمرانی مستقیم دولت مرکزی اداره میشد. در این دوره، کاختی ناآرام و ناآباد بود و اشراف و عوام بر گرد شاه فراری، طهمورث، گرد آمدند تا شاید بتوانند از زیر سلطه مسلمانان (ایرانیان) بیرون آیند. طهمورث از عثمانیها و روسها برای شورش کمک خواست و در ۱۶۳۳ م با رستم خان کارتلی وارد جنگ شد. طهمورث نتوانست بر رستم خان چیره شود و در۱۶۳۴ م شکست خورد. در ۱۶۳۸ م با وساطت رستم خان، شاه صفی طهمورث را بخشید و دوباره حاکم کاختی شد. در ۱۶۳۹ دوباره یاغی گشت و قسم وفاداری به میخائیل رومانف خورد، اما روسها هیچ اقدامی به نفع او انجام ندادند. در ۱۶۴۱م ، طهمورث از توطئه یک شورش علیه رستم پشتیبانی نمود که در ۱۶۴۸م شکست خورد و رستم خان به کمک سپاه صفوی در ناحیه مقروطهمورث را شکست داد و طهمورث به غرب گرجستان فرار نمود.
شورش داود خان در قراباغ
داوود خان گرجی، فرزند اللّه وردی خان (سپهسالار سپاه صفوی و بیگلربیگی فارس در زمان شاه عباس یکم) و برادر کوچکتر امامقلی خان میباشد. او از سرداران جنگی دلیر ارتش صفوی و فرماندار گنجه و قره باغ (در قفقاز) بود.
در عصر صفویه، بخصوص دوره شاه عباس بزرگ، اداره و ریاست بسیاری از نهادهای حساس کشوری، لشکری و اقتصادی ایران به مردمان قفقازی (ارمنیها، چرکسها و گرجیها) محول شده بود. ارامنه بیشتر در امور پیشه وری و بازرگانی بینالمللی و چرکسها و گرجیها در نیروهای مسلح و انتظامی فعالیت داشتند. گرجیها گرچه در سرزمین مادری خود سرسختانه پایبند اصول ملی خود از جمله زبان گرجی و مذهب مسیحی بودند، اما در داخل ایران، در کنار فارسی زبانان و ترکزبانان، سومین عنصر جامعه را تشکیل میدادند. از خاندانهای اصیل گرجی، تیره اوندیلازه، که الله وردیخان و پسرانش امامقلی و داودخان هستند، اهمیت زیادی داشتند. داوودخان، در زمان شاه عباس، بیگلربیگی ایالت قراباغ و گنجه و ریاست ایل و اویماق قاجار و امیرالامرای سپاهیان قراباغ بود. پیش از او، محمد قلی خان زیاداوغلی قاجار عهده دار این مناصب بود و گنجه و قراباغ تیول خاندان زیاد اوغلیهای قاجار بود. در جریان شورش گئورگی ساکاآدزه معروف به موراوی گرجی بر ضد شاه عباس، در سال ۱۰۳۵ ه. ق. / ۱۶۲۵م ، بدلیل کوتاهی محمدقلی خان در برابر این شورش، و در راستای سیاست شاه عباس مبنی بر کنار گذاشتن حکام قزلباش از راس ایالات و گماشتن غلامان قفقازی بجای آنها، خان قاجاری معزول و بجای او فرزند الله وردیخان منصوب شد. پیش از آن، داوودخان از جانب شاه عباس "به محارست تفلیس و انتظام امور سرحد گرجستان مامور و در آن سرحد بود". او در کمال اقتدار و استقلال در قراباغ و اران حکومت میکرد و تمایلات ضد درباری و گریز از مرکزی نیز در سر میپرورانید. بنا به اطلاعات منابع گرجی و ارمنی، او با سازمان دهندگان شورش موراوی بر ضد شاه عباس که در کاخت بوقوع پیوست رابطه داشت. داوودخان پس از رسیدن به مقام بیگلربیگی قراباغ و گنجه در ۱۰۳۵ ه. ق. ، پنهانی روابط خود را با تیموراز (طهمورث)، والی کاخت، و دیگر خاندانهای با نفوذ کاخت و کارتیلی که گرایش گریز از مرکز داشتند توسعه داد. طهمورث در گرجستان کارتیلی بر ضد شاه عباس شورش کرد و با موراوی همدست شد. طهمورث چون شکست خورد و مدتها در آوارگی به سر برد، با وساطت داوودخان که با او دوستی داشت توانست عفو شاه عباس را جلب کند و در سالهای پایانی زمامداری شاه عباس، طهمورث از جنگ و جدال با صفویه دست کشید و اوضاع گرجستان کارتیل آرام بود. از آن پس دوستی و روابط صمیمانهای بین داوودخان و طهمورث برقرار بود. داوودخان با وجود اینکه در زمان به تخت نشستن شاه صفی، همچنان حاکم قراباغ و رییس ایل قاجار بود و در دفع برخی از تجاوزهای حکام عثمانی به برخی از نواحی مرزی ایران هم عملیاتی انجام داده بود، اما در آغاز بر تخت نشستن شاه صفی در ۱۰۳۸ تا ۱۰۴۱ ه. ق.به دیدار شاه در اصفهان نرفت. در ۱۰۴۱ ه. ق.، که برای شرکت در لشکرکشی شاه به بغداد به حضور شاه رفت، تنش و تفرقهای آشکار بین او و شاه رخ داد که سرانجام منجر به شورش بر ضد شاه صفی گشت. در لشکرکشی به بغداد، در ضیافتی داوودخان فعالیت و کار قوللرآقاسی جدید (خسرومیرزا معروف به رستم) را با لحن تمسخر آمیز مورد انتقاد قرار داد که شاه داوودخان را بخاطر رستم از مجلس بیرون کرد. مسئله دیگر اینکه هنگام بازگشت از لشکرکشی، امامقلی خان با دریافت اجازه شاه از حدود تویسرکان به سوی فارس رهسپار شد، اما داوودخان بدون اجازه شاه، خودسرانه به قراباغ رفت. باز بعداً که شاه دستور داد تمام خانها و حاکمان شهرها به قزوین نزد او بیایند، تنها دو خان، یکی خان گنجه یعنی داوود خان و دیگری علیمردان خان، خان قندهار به حضور او نیامدند که هردو هم بعداً بر ضد شاه شورش کردند. با این حال داوودخان یکی از زنان عقدی و پسر خود را نزد شاه فرستاد که به او اطمینان دهد، اما به دستور مستقیم شاه برای آمدن خودش تمکین نکرد و بزرگان گنجه را به مجلسی فراخواند که در آن با شرح اعمال جنون آمیز و ظالمانه شاه، اظهار کرد که ترجیح میدهد خود را تحت حمایت عثمانیها قرار دهد. پانزده نفر از بزرگان گنجه که در مجلس با او مخالفت کردند در همانجا کشته شدند.
داوودخان پس از همراه کردن طهمورث، تصمیم گرفت با کمک او جمعی از بزرگان با نفوذ ایل قاجار را که با او سر ناسازگاری داشتند و بر ضد او به شاه صفی شکایت کرده بودند از میان بردارد. برای اجرای این تصمیم، به بهانه عادت معمول شکار، یا به نقلی به طلب شرکت در عروسی، به دعوت طهمورث، جماعتی از بزرگان و خواص قاجار را به صیدگاه برد و طبق قرار قبلی، طهمورث و نیروهای گرجی همراه او در فرصت مناسب بر قاجارها یورش آورده و همگی را کشته و اموالشان را بغارت بردند. سپس به پیشنهاد داوودخان، و پس از تماس با طهمورث، تصمیم گرفتند به اتفاق یکدیگر به گنجه و قراباغ و بردع و ارسبار یورش ببرند و اموال و اسباب آن شهرها را غارت و به گرجستان منتقل کنند. انتشار خبر این یورش موجب نگرانی و وحشت مردم گنجه و پناه بردن ایشان به دیوارهای شهر شد و بازماندگان قاجارهایی که در توطئه داوودخان کشته شده بودند به فغان و فریاد افتادند. نیروهای گرجی حمله کننده چند روزی در گنجه ماندند و با غارت شهر، خسارات زیادی به مردم آنجا وارد کردند. در مقابل، شاه صفی هم داوودخان را عزل کرد و دوباره محمدقلی خان زیاداوغلی قاجار را بجای او منصوب کرد. طهمورث را هم از حکومت گرجستان عزل نمود و حکومت هردو گرجستان کاخت و کارتیل را به خسرومیرزای گرجی معروف به رستم خان برادر بگرات خان که نواده لوارصابخان و از خاندان باگراتیون بود سپرد. در منابع گرجی آمدهاست که در سال ۱۰۴۲ق/ ۱۶۳۳م نیروهای متحد طهمورث، والی کاخت در آن زمان، الکساندر حکمران ناحیه ادیشی گرجستان غربی، حکمرانان مسقطه و کارتیلی به دستیاری داوودخان به گنجه و قراباغ حمله کرده و این نواحی را غارت کردند و ۷۰۰ نفر از ایل قاجار را به هلاکت رساندند، در این عملیات اسقف ارامنه نیز با یک گروه مسلح شرکت کرد. سپس طهمورث نوشتههایی برای امرای شیروان، چخورسعد و آخسقهو آن حدود نوشتند و ایشان را به شورش فراخواندند. امرا نامه را به دربار نشان دادند. در این نامهها ادعا شده بود که صفی قلی میرزا که نزد امامقلی والی قدرتمند فارس است، فرزند شاه عباس میباشد و امامقلی هم با شورشیان همراهاست. بنظر میرسد که مطرح کردن امامقلی در این قضیه، ترفندی بودهاست که داوودخان برای تحریک طهمورث و گرجیان و دیگر حکام به طرفداری از خود و آشفته کردن اوضاع ضد شاه صفی بکار گرفته بودهاست. رقبای امامقلی از جمله ملکه مادر و صدراعظم ابوطالب خان هم به این شک کمک میکردهاند.
شاه صفی، لشکر بزرگی به فرماندهی رستم خان سپهسالار به مقابله با شورشیان اعزام نمود که شورشیان با شکست مواجه شدند. داوودخان وطهمورث به باش آچوق فرار کردند و داوودخان سپس مدتی در شهر گوری در مرکز گرجستان بسر برد و سرانجام به عثمانی رفت. رستم خان در گرجستان حکومت قوی ای بر پا کرد و امرای نواحی دیگر گرجستان نظیر ایمرتی، مینگیرلا[یادداشت ۱۱] و گوری که تحت حمایت عثمانی بودند، از او حساب میبردند و رستم خان دو دژ مستحکم در کاخت و کارتیل بنا نمود و حتی به ناحیه وان در عثمانی لشکرکشی کرد و کردان تابع عثمانی در آن ناحیه را سرکوب نمود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#42
Posted: 1 Oct 2013 19:15
شورش درویش رضا در قزوین
درویش رضا، درویشی در قزوین بود که جهت کسب اعتبار خود را به طوایف شاملوی افشار منسوب میکرد. ابتدا کارگزار حاکم همدان شد و در یکی از سفرها در آب رود ارس غرق شد، اما پس از سه روز از آب نجات پیدا کرد و پس از آن همراه با جمعی از درویشان به سرزمینهای عثمانی، مراکش و مصر سفر کرد. در سفر، به روایت واله اصفهانی، سررشتهای از علوم غریبه و فنون عجیبه بدست آورد و ادعای کشف و شهود نمود. شاردن ادعا کردهاست که فرار درویش رضا از خدمت حاکم همدان، اعتراضی بودهاست به حضور غلامان در جنگهای زمان شاه عباس که عرصه سنتی قزلباشها بودهاست و دخالت غلامان شاه را در جنگ، تضعیف قزلباشها بحساب میآوردند. سپس به ایران بازگشت و در قاقازان قزوین ساکن شد و با درباریان نزدیک شد. سپس خانقاه او طرفداران بیشتری پیدا کرد و میرزا تقی اعتماد الدوله را هم تحت تاثیر قرار داد. سپس علمای قزوین با ادعای کفر با او به مباحثه پرداختند که توانست از عهده سوالهای ایشان بر آید و ایشان از او دست برداشتند و رهایش کردند. پس از مدتی و با افزایش طرفدارانش گاهی ادعای نیابت امام زمان را نمود و گاهی هم خودش را مهدی موعود میخواند. البته عقاید و افکار خود را در خفا نگاه میداشت و به صراحت اظهار نمینمود. نقشه درویش رضا این بود که با مریدان ابتدا قزوین را به تصرف درآورد و با برانگیخته شدن بقیه مردم، مناطق دیگر را هم تصرف کند. از نظر فکری، آموزههایی از اعتقادات اهل حق، مشعشعیان، موعودگرایی، نقطویان و قلندران در اصول فکری هواداران درویش رضا قابل تشخیص است. قبلاً در زمان شاه عباس هم درویش خسرو نقطوی دارای هواداران بسیاری شده بود که شاه او را اعدام کرد و تمایلی که درویش رضا به تصاحب تخت پادشاهی صفوی داشت، از نوع همان گرایشهای دراویش نقطوی است. اعتقاد به تناسخ در مریدان درویش رضا، باعث پیوند شورش فعلی با نقطویانی بود که در دوره شاه عباس سرکوب شده بودند. حتی در ۱۰۴۹ ه. ق. پس از سرکوب درویش رضا، شاطری را که ظاهرش شبیه او بود بعنوان پیشوا برگزیدند و دوباره شورش کردند که شاه صفی این شورش را هم با اعدام شاطر سرکوب کرد. فشارهای مالیاتی، باعث میشد که نظر دراویش نقطوی که بر نوعی اشتراک در مالکیت، برای روستاییان جذاب باشد. طرح دعوی نیابت یا مهدویت از طرف درویش رضا، بیش از آنکه نمایانگر عقیده شیعه امامی او باشد، اقدامی بوده ضد علمای شیعه که انکار مرجعیت علما و طرح نیابت عامه امام از سوی ایشان بودهاست. در ۱۶ ذیحجه ۱۰۴۱ ه. ق.، درویش رضا همراه با تعداد زیادی از مریدان خود از خانقاه کافورآباد با سلاح بیرون آمد و به تصرف قزوین حرکت نمود. این تعداد زیاد، ابتدا به در خانه داروغه شهر رفتند و خواستند که با شورشیان همراه شود وگرنه تنبیه خواهد شد. داروغه نه به جنگ شورشیان آمد و نه با آنان همراه شد. درویش رضا پایگاه خود را در آستانه شاهزاده حسین قزوین قرار داد و پیروانش ادعا کردند که قصد زنده کردن یکی از سادات درگذشته قزوین، بنام میر فغفور را دارد. این خبر در قالب آوازه ظهور و خروج صاحب الزمان و خبر احیای اموات در شهر پیچید و موجب هیجان شدید مردم شهر شد. نتیجه هجوم نیروهای نظامی به آرامگاه میر فغفور و آتش زدن مقبره شد که باعث مرگ او گشت.
شورش شیرخان افغان
در سال ۱۰۴۰ه. ق.، در ایالت قندهار شورش رخ داد. کانون اصلی شورش، ناحیه فوشنج بود که گروهی از افغانها موسوم به کاکری در آن مسکن داشتند و حکمرانی آن در دست شیرخان افغان بود. جایگاه اصلی افغانهای شیرخانی در تَرین بود و گاهی نام شیرخان را با پسوند ترینی آوردهاند. نگهداری قندهار، برای امنیت کابل و کل خراسان اهمیت داشت. این شهر بصورت اجتناب ناپذیر، باعث کشمکش بین گورکانیان هند و صفویان ایران بودهاست. صفویان از طریق حکمرانان خود در قندهار، عوارض گمرگی بعنوان حق عبور از کالاها دریافت مینمودند. هردو امپراطوری گورکانی و صفوی، به این شهر برای دفاع در مقابل ازبکان احتیاج داشتند.شیرخان فرزند حسن خان بن عبدالقادر افغان ترینی بود که پدرش در زمان شاه طهماسب تابع و خراجگذار سلطان حسین حاکم قندهار بود.هنگامیکه قندهار در سال۱۰۰۳ ه. ق به تصرف گورکانیان درآمد، حسن خان نتوانست در جایگاه خود اقامت کند و در سال(۱۰۱۱ ه. ق) با بستگان خود به خراسان آمد و در زمره ملازمان شاه عباس اول قرار گرفت و در ولایت فراه استقرار یافت. شیر خان پس از درگذشت پدر به خدمت شاه عباس رسید و پس از فتح قندهار به دست شاه عباس ( سال ۱۰۳۱ ه. ق) الکای فوشنج که جایگاه پدرانش بود به وی داده شد و در آن ولایت تمکن و استقلال یافت.بعد از فوت گنجعلی خان که پسرش علیمردان خان جانشین او شد ، شیر خان از روی غرور و مقام خواهی و با اعتماد به عنایات گوناگونی که شاه عباس به وی میکرد، خودرایی و زیاده روی پیش گرفت و از طریق سلوک خارج شد. شیر خان شروع کرد به تجاوز، غارت و باج گرفتن از کاروانهای تجاری هندوستان که از ناحیه قندهار و اطراف آن عبور میکردند. تجار از بدسلوکی و زیاده خواهیهای او ناراضی بودند. او همچنین به آزار و اذیت سایر افغانانی که مطیع دولت صفوی و تابع بیگلربیگی قندهار بودند، به ویژه طایفه ابدالی که خودشان امیر جداگانه داشتند، پرداخت و با همه تذکرهای حاکم قندهار، او از کار خود دست برنمیداشت و به همین دلیل بین او و علیمردان خان کدورت پدید آمد. علیمردان خان از ترس آنکه مبادا درگیری با شیر خان مورد رضایت شاه عباس نباشد (چراکه شاه پیشتر عنایت و توجه خاصی به شیر خان داشت)، حرکات ناشایسته او را نادیده میگرفت و هرکدام علیه دیگری، گزارشهایی به شاه رسانیده و از رفتار یکدیگر شکایت میکردند. مهربانی و الطاف شاه عباس نسبت به شیر خان روح سرکش و فزونخواه او را آرام نکرد. در سال(۱۰۴۰ ه. ق) او از سر بلندپروازی و قدرت طلبی تصمیم گرفت به قلمرو پادشاه مغولی هند تجاوز کند. علیمردان خان او را از این تصمیم منع کرد. کاروانهای هندی از دست شیرخان به علیمردان خان شکایتهای زیادی نوشتند و علیمردان خان از ترس آنکه مبادا به واسطه عدم برخورد با شیر خان، مورد اعتراض شاه صفی قرار گیرد، با لشکر قزلباش به عزم گوشمالی شیر خان به سمت فوشنج حرکت نمود. شیر خان با کمال دلیری به نیروهای قزلباش یورش آورد لیکن نتیجه ای از پیکار خود نگرفت و تاب مقاومت در برابر نیروهای علیمردان خان نیافت و شکست خورد. شیر خان پس از شکست و تلف شدن بسیاری از نیروهایش، به جانب حاکم مولتان فرار نمود و اظهار طرفداری پادشاه مغولی هندوستان را کرد.اماهنگامی که از جانب پادشاه گورکانی هندوستان حمایتی به او نرسید، مأیوس شد و تصمیم گرفت، شخصاً دست به عملیات نظامی بزند. علیمردان خان ناگزیر در رأس یک نیروی ده هزار نفری از قندهار بیرون آمده عزیمت فوشنج کرد. چون از نقطه ای به نام کوتل پنجمردک عبور نمود، شیر خان از آمدن نیروهای حریف آگاه شد و افغانان همراه او نیز ترسیده از گرد وی پراکنده شدند. در نتیجه شیر خان که یارای جنگیدن در خود ندید، با تعداد اندکی از مردان خود از جماعت ترینی، فرار کرد و به طرف هزاره جات مابین بلخ و کابل رفت و در آنجا بیسر و سامان به سر برد. کوششهای شیر خان برای نجات آنان به جایی نرسید و او به سوی هند روی آورده به خدمت گورکانیان درآمد(۱۰۴۱ ه. ق). شاه صفی نامه ای برای او فرستاد به این مضمون که وی را عامل مخفی خود در هند نماید. محتوای نامه چنانکه انتظار میرفت به نظر شاه جهان رسید و او بیدرنگ شیر خان را از جمله اطرافیان خود حذف و از منصبش عزل کرد. اندکی بعد شیر خان با قلبی شکسته درگذشت.
خیانت علیمردان خان زیک
علیمردان خان، فرزند گنجعلی خان، از سرداران مشهور شاه عباس بزرگ میباشد. گنجعلی خان از افراد یکی از طوایف ایران، یعنی طایفه «زیک» بود. این طایفه را یوستی یکی از هفت دودمان قدیم زمان اشکانی و ساسانی دانسته است و اخیراً آنان را از یکی از طوایف کرد دانسته اند.پس از فوت عجیب گنجعلی خان۱۳، علیمردان خان که پسر بزرگ و جانشین پدر محسوب میشد نخست پیکر پدر را از قندهار به مشهد مقدس برد و در آستانه حضرت، پایین پا، به وصیت پدر به خاک سپردو سپس لقب بابایی و حکومت کرمان را از شاه عباس دریافت نمود و به بابای ثانی معروف گردید. علیمردان خان خواهری داشته که همسر میرزا طالب خان اردو بادی پسر حاتم بیگبودهاست. این شخص ده سال وزارت شاه عباس را داشته و در ۱۰۳۰ ه. ق.معزول شده. سپس در زمان شاه صفی به سال ۱۰۴۱ ه. ق. مجدداً به وزارت برگزیده و دو سال بعد۱۰۴۳ ه. ق. بدستور شاه صفی به قتل رسیدهاست. ظاهراً در همین روزها، شاه صفی به برادرزن طالب خان یعنی علیمردان خان ظنین گشته و احتمال دارد که علیمردان خان خیال توطئه ای را در سر می پروراندهاست. به روایت فارسنامه ناصری علت این نارضایتی علیمردان خان، دخالت اعتماد الدوله میرزا تقی مازندرانی (سارو تقی) بوده.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#43
Posted: 1 Oct 2013 19:19
جنگهای شاه صفی
جنگ با ازبکان
هنگامی که جانشینان تیمور در کشاکش قدرت با یکدیگر در خراسان و فرارود روزگار را به غفلت سپری میکردند، نوادگان چنگیز به فکر چنگ انداختن به سرزمینهایی افتادند که روزگاری اجدادشان بر آنها حکم میراندند. یکی از این قبایل که اتحادی از طوایف بیابانگرد مغول را بهوجود آورد، خاندان شیبانی بود که نژاد به چنگیز مغول میرسانید. در اواخر قرن نهم هجری قمری مقارن با ظهور سلسلهٔ صفویه در ایران، این قبایل، حکومتی به نام ازبکان در فرارود تشکیل دادند که بیش از چهار سده دوام داشت. پس از جنگهای متعددی که پادشاهان صفوی با ازبکان انجام دادند، در اواخر حکومت شاه عباس بزرگ، دو حکومت اصلی در بین ازبکان وجود داشت که همواره با یکدیگر و همسایگان در حال جنگ بودند: خانات خیوه در ناحیه خوارزم و خانات بخارا در بخارا و شمال خراسان بزرگ. البته روش حکومتی در این خانات بصورت متمرکز نبودهاست و حکمرانان هر ناحیهای درجه بالایی از خودگردانی داشتهاند.
در اواخر حکومت شاه عباس بزرگ، در خوارزم عرب محمدخان، خان خیوه از سلسله عربشاهی حکومت میکرد. سپاهیان عرب محمدخان، فرزندانش را برضد وی برانگیختند و او به ناچار از شاه عباس یاری خواست. سرانجام عربمحمدخان موفق به مهار کردن این جریان نشد و بخشی از سپاه، فرزند چهارده سالهاش ایلبارس را به خانی برداشتند و در حدود ۱۰۳۰ ه. ق. عربمحمدخان را کشتند. دیگر فرزندان او پراکنده شدند و اسفندیار سلطان به اصفهان (دربار شاه عباس) گریخت و ابوالغازی بهادرخان و شریفمحمد به دربار امامقلیخان (خان بخارا از سلسله جانیان) در بخارا پناه بردند. سرانجام با حمایت جدّی شاه عباس، اسفندیارخان در ۱۰۳۲ ه. ق. بر خوارزم غلبه کرد و بر مسند خانی نشست. تا زمانی که شاه عباس زنده بود، اسفندیار خان به خراسان حمله نمیکرد، اما پس از مرگ شاه عباس، هم خود خان خیوه و هم برادرش به خراسان حمله کردند، اما پس از مواجهه با واکنش شاه صفی، کل گناه حملات را بر گردن ابوالغازی (برادر اسفندیار) انداختند و از حملات عذرخواهی کردند.سپس ابوالغازی را دستگیر کرده و در ابیورد تحویل بیگلربیگی خراسان دادند که در همدان پیش شاه صفی بردند و ده سال در قلعه طبرک اصفهان زندانی شد.
خان بخارا از ۱۶۱۱ تا ۱۶۴۲ میلادی، امامقلی خان بود که برادرش ندرمحمد خان را به امیری بلخ برگزیده بود. پسر ندرمحمدخان، عبدالعزیز نام داشت که پس از فوت شاه عباس بارها به ایران حمله نمود. بقول واله اصفهانی، عبدالعزیز خان بیشتر از اینکه به حمام برود، به غارت خراسان میرفتهاست در سال ۱۶۲۹ م والی میمنه همراه اوراز بی، سردار ازبک، به ماروچاق که در دست ایرانیان بود حمله کرد. پس از دوازده روز جنگ و محاصره ازبکان به نتیجهای نرسیدند و خواستند در مقابل ماروچاق یک دژ بنا کنند. در این زمان خبر رسید که فرمانده ارتش خراسان، زمان بیگ، قصد آمدن به این ناحیه را دارد که اوراز بی هزار نفر را به مقابله فرستاد. این عده شکست خوردند و بسیاری از ایشان اسیر شدند. در نتیجه، سردار ازبک به فرمانده خراسان نامه نوشت و از این حمله اظهار پشیمانی نمود و عذرخواهی کرد.شاه صفی دستور داد که اسیران را آزاد کنند و تا ۱۸ ماه صلح برقرار بود. این فرصت زمان مناسبی بود تا تعدادی از نیروهای خراسان در عقب راندن عثمانیان در ۱۶۳۰ م کمک کنند. در ۹ شوال ۱۰۴۰ه. ق.(۱۱ می ۱۶۳۱ م) حمله جدید ازبکان به بالامرغاب و بادغیس شکست خورد. در نوامبر همان سال ازبکان به غوریان حمله کردند و به سوی تربت جام، خواف و باخزر میرفتند که با رسیدن نیروهای صفوی، به غارت بسنده کردند و به سمت قلمرو بخارا برگشتند.در ۱۶۳۲ م عبدالعزیز خان دوباره به خراسان تاخت. خودش به ماروچاق حمله کرد و ندر دیوان بیگی به مرو. با وجود اینکه والی مرو تازه درگذشته بود، اما پانزده هزار سپاهی ازبک نتوانستند مرو را فتح کنند و به بخارا بازگشتند. عبدالعزیز و بیست هزار نفر سپاهی اش توانستند در نبردی سنگین ماروچاق را فتح کنند، اما با شنیدن خبر آمدن سربازان خراسان، ناحیه را غارت و ترک نمودند. در مقابل سپاه قزلباش هم به چند شهر خان نشین بخارا حمله کردند و عدهای را اسیر نمودند که شاه صفی دستور داد ایشان را آزاد کنند. در ۱۶۳۳ م ازبکان سرخس را اشغال کردند و پادگانی را در آن مستقر نمودند.در بازپس گرفتن سرخس، دویست نفر از ازبکها اسیر شدند. در سال ۱۶۳۴م، عبدالعزیز چهاربار به خراسان حمله کرد که در بعضی تقریباً موفق بود و در بعضی نتیجهای نگرفت. در یکی از این یورشها، بیست هزار سپاهی ازبک به قصد مشهد و سبزوار حرکت کردند، اما چون سردار خراسان به موقع خبردار شد، شکست سختی به ازبکان وارد شد و با سه هزار کشته و تعداد زیادی اسیر عقب نشینی کردند.
بین عثمانیها و ازبکان در حمله به ایران، نامه نگاریهایی بوده ، اما معلوم نیست که تا چه حد حمایت واقعی از سوی عثمانیها در حمله ازبکها وجود داشتهاست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#44
Posted: 1 Oct 2013 19:25
برادران شرلی
آنتونی شرلی
آنتونی شرلی (زاده ۱۵۶۵-مرگ ۱۶۳۵) نام یک جهانگرد انگلیسی است که در سال ۱۶۰۳ به علت اعتراض در زندان جیمز اول انگلستان بود.او دو برادر به نامهای رابرت شرلی و توماس شرلی داشت که آنها هم اهل سفر کردن بودند.
آنتونی شرلی در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده بود.او زیر نظر رابرت دوروکس که از خانواده همسرش بود، تجارب نظامی بسیاری از نیروهای انگلیسی در هلند و نورماندی آموخت.
در سال ۱۵۹۶ او از سواحل غربی آفریقا به آمریکای مرکزی رفت اما به نشانه سرکشی در سال ۱۵۹۷ به لندن بازگشت و در سال ۱۵۹۸ گروهی از داوطلبان را با یک کشتی به شهر فرارای ایتالیا آورد.او بعد از سفر به شهر ونیز، عزم سفر به ایران را کرد.این سفر با دو هدف توسعه تجارت میان ایران و انگلستان و تشویق ایرانیان به جنگ علیه ترکان انجام شد.او در این سفر ثروت زیادی از قسطنطنیه و حلب بدست آورد.او همچنین هدایای بسیاری از شاه عباس یکم گرفت و شاه عباس وی را میرزا خطاب کرد.
رابرت شرلی
رابرت شرلی (۱۵۸۱-۱۳ ژولای ۱۶۲۸) یک جهانگرد و ماجراجوی انگلیسی بود.او از برادرانش، آنتونی شرلی و توماس شرلی کوچکتر است.
فعالیتهای دیپلماتیک
رابرت به همراه برادرش آنتونی، در ۱۵۹۸ به ایران سفر کرد.آنتونی در ۱۰ آذر سال ۹۷۸ (۱ دسامبر ۱۵۹۹) به همراه ۵۰۰۰ اسب به ایران آمد و تا اردیبهشت ۹۷۹ در ایران ماند.او ماموریت داشت تا ارتش صفویان را تعلیم دهد.به او همچنین فرمان داده شده بود که واحد توپخانه ایران را تقویت و نیروها را آموزش دهد.بعد از آنکه آنتونی ایران را ترک کرد، رابرت به همراه چهارده انگلیسی دیگر در ایران ماند.او سالها در ایران ماند و در آنجا ازدواج کرد تا اینکه به فرمان شاه عباس برای انجام ماموریتهای دیپلماتیک به سفارت ایران در اروپا فرستاده شد تا به دربار جیمز اول انگلستان و دیگر پادشاهان و شاهزادگان اروپایی برود.او همچون برادرش آنتونی، بعنوان سفیر به میان ملوک عیسوی رفت تا آنان را علیه امپراتوری عثمانی متحد کند.
او در سال ۱۶۱۳ به ایران بازگشت و در سال ۱۶۱۵ دوباره به اروپا رفت و در مادرید ساکن شد.او در سومین سفر خود به ایران در سال ۱۶۲۷ را به انجام رساند اما مدتی پس از رسیدن به ایران در قزوین درگذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#45
Posted: 1 Oct 2013 19:25
جنگ با عثمانی
سلطان مراد پادشاه عثمانی که پس از آخرین نبرد با شاه عباس دیگر هرگز جرات تعرض به خاک ایران را نیافته بود، به مجرد آگهی از مرگ شاه عباس به اذربایجان و بغداد لشکر کشید. البته مراد چهارم از آخرین پادشاهان جنگنده عثمانی است که پس از او بندرت کسی از پادشاهان عثمانی در میدان جنگ حاضر میشد. خسرو پاشا، وزیر اعظم عثمانی با مأموریت بازپسگیری ولایاتی که در زمان شاه عباس از تصرف آنان خارج شده بود، به سوی ایران روانه شد.در آذربایجان سپاه عثمانی کاری از پیش نبرد و در بغداد با مقاومت صفی قلی خان والی قزلباش آن برخورد که با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد و از پیشرفت سپاه دشمن جلوگیری نمود. صفی قلی خان در دفاع از بغداد حدود دوازده هزار نفر به عثمانیان تلفات وارد نمود. در همین ماجرا یک دسته از سپاه ایران به سرکردگی زینل خان شاملو در حدود مریوان از سپاه عثمانی شکست خوردند (رمضان ۱۰۳۸ ه. ق.) و بدنبال آن عثمانیها بداخل ایران ریختند.در ۱۰۳۹ ه.ق، عثمانیها به همدان تاختند و این شهر به تصرف ایشان درآمد و اهالی همدان در شش روز تمام قتلعام شدند.خسرو پاشا،محله های همدان را میان هفت تن از پاشایان تقسیم کرد و فرمان داد که در یک هفته تمام مردم شهر و حتی حیوانات را بکشند،بناها را ویران کنند و درختان را ریشهکن سازند؛و اگر در پایان این مدت در منطقهای جانداری پیدا شد،یا دیوار و درختی برپا بود،فرمانده آنجا خود کشته میشود.آنگاه در پایان مهلت بازرسان خسرو پاشا ،سراسر شهر را جستجو کردند و هرزخمی و بیماری هم که در ویرانهها یافتند،سرش به تیغ رفت.البته از سویی دیگر پادگان ایرانی بغداد ( سپاه همدان به فرماندهی صفی قلی خان که بیگلربیگی همدان هم بود) چنان دلاورانه دفاع کردند،که ترکها با شنیدن حرکت شاه صفی برای نجات بغداد، به ترک محاصره آن شهر وادار شده و ناچار به موصل عقب نشستند. از این لشکرکشی سودی عاید عثمانی نشد.
چند سال بعد، دوباره ارتش عثمانی دست به حمله زد و در حدود نخجوان تاخت و تاز نمود و ایروان را به محاصره درآورد، تبریز را تسخیر و غارت کرد و قسمتی از آن را به آتش کشید، اما سرمای شدید باعث بازگشت ایشان شد و شاه صفی آذربایجان را بازپس گرفت و در ۱۰۴۵ ه. ق. ایروان را از محاصره دشمن بیرون آورد و اینبار هم هجوم عثمانی نتیجهای برای ایشان در پی نداشت. باز این پایان ماجرا نبود و این بار بغداد دوباره به محاصره افتاد و با اینکه مدتها در مقابل هجوم عثمانیان ایستادگی کرد، سرانجام به سبب تنگی آذوقه تسلیم شد. در زمان نبرد چهل روزه پادگان بغداد به فرماندهی بکتاش خان با شخص سلطان مراد، که با تمام وزیران عثمانی به جنگ آمده بود، طیار محمد پاشا، صدر اعظم عثمانی کشته شد، اما سرانجام عثمانیان با تلفات بسیار موفق به اشغال بغداد شدند. شاه صفی که تازه از اصفهان راه افتاده بود که به کمک بغداد برود، در همدان از تسلیم شدن آن خبردار شد و از بیم اینکه جنگ به داخل ایران کشیده شود تقاضای صلح نمود و بغداد را به عثمانی واگذاشت (۱۰۴۸). این صلح که قرار آن در ذهاب گذاشته شد، چون بیشتر به نفع عثمانی بود، سالها دوام پیدا کرد.
اولین هجوم به تبریز
خسرو پاشا که مأموریت اصلیاش استرداد بغداد بود، گروهی از سپاه خود را همراه با برخی خانهای کُرد به سوی تبریز روانه ساخت. تبریزیان از بیم قتل و غارت، اسباب و اموال خود را در نهانخانهها گذاردند و گروهی نیز تبریز را ترک گفتند؛ اما صفآرایی سپاه ایران به سرکردگی رستمبیک، دیوان بیگی تبریز و نقدیبیک شاملو، داروغهٔ فراشخانه در برابر سپاه عثمانی در کنار آجیچای، باعث قوت قلب و اطمینان تبریزیان شد. سرانجام، عثمانیان عقبنشینی کردند و کاری از پیش نبردند. شاه صفی در ربیعالاول ۱۰۴۴/ اوت ۱۶۳۴ از قزوین به «دارالسلطنهٔ تبریز» آمد و در «دولتخانهٔ مبارکه» اقامت گزید و عدهای را برای جلوگیری از ناآرامیها و نیز ممانعت از حملات عثمانیان به نواحی وان و دیگر جاها فرستاد. آنگاه نوروز ۱۰۴۴ق/۱۶۳۵م را در تالار دولتخانهٔ تبریز جشن گرفت.
تبریز در برابر دومین حمله
در ۹ شوال/ ۱۸مارس ۱۰۴۴ق/۱۶۳۵م، سلطان مراد چهارم آهنگ ایروان کرد و پس از فتح قلعهٔ ایروان، برای تصرف شهر تبریز از رود ارس گذشت و آبادیهای سر راه را ویران ساخت. سلطان مراد در ۲۸ ربیعالاول ۱۰۴۵ق/۱ سپتامبر ۱۶۳۵م وارد تبریز شد شاه صفی که در ناحیه بُزکش (میان سراب و میانه) در ییلاق بود، با شنیدن این خبر، فرمان داد که ساکنان تبریز به نواحی دوردست فرستاده شوند و بار دیگر سیاست زمین سوخته را در پیشگرفت. مراد پس از ورود به تبریز، به مسجد حسن پادشاه رفت و دستور داد که شهر را کاملاً ویران نمایند. بقایای شنب غازان نیز با خاک یکسان شد و به دستور او ساختمانها را به آتش کشیدند و تبریز به دریایی از آتش بدل شد؛ در این محله غنایم بیشماری بهدست نیروهای سلطان عثمانی افتاد. سلطان مراد به سبب خرابی شهر و فقدان آزوقه بیش از ۳ روز در تبریز دوام نیاورد و مجبور به بازگشت شد. حاجی خلیفه، کاتب چلبی که در ۱۰۴۵ق/۱۶۳۵م شاهد اینویرانگریها بوده، جزئیات ماجرا را شرح دادهاست. با انعقاد معاهدهٔ «قصرشیرین» یا «ذهاب» در ۱۰۴۹ق/ ۱۶۳۹م جنگهای طولانی میان ایران و عثمانی خاتمه یافت و دوران صلح تا برافتادن صفویان ادامه یافت. بنابر مفاد این عهدنامه، مرز میان دو دولت تعیین شد که امروزه نیز با اندک تغییری برقرار است. برطبق مفاد این قرارداد، آذربایجان و ارمنستان بهایران واگذار شد و بغداد نیز به عثمانی تعلق گرفت و بهاین ترتیب، شهر تبریز بهمدت نزدیک به ۹۰ سال از تعرض عثمانیان مصون ماند.
کوشک بغداد در کاخ توپقاپی. فتح بغداد و پیوستن آن به امپراطوری عثمانی، به اندازهای برای عثمانیان مهم بود که در این کاخ پادشاهی بنای یادبودی به یاد پیروزی سال ۱۶۳۸ میلادی بر ایرانیان بر پا نمودند
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#46
Posted: 1 Oct 2013 19:35
شاه صفی، شراب، تنباکو و تریاک
آزاد نمودن کشیدن تنباکو و تریاک اما خراب کردن بنای میخانهها و ممنوعیت نوشیدن شراب، از اولین دستورهایی بود که شاه صفی صادر نمود. استفاده از تنباکو بیشتر در بین ایرانیان فارسزبان رواج داشته باشد و شرب شراب بیشتر در بین قزلباشان ترکزبان. ازاینرو نویسندگانی که به قزلباشان گرایش داشتند، سعی در بزرگ کردن پیامد استفاده از تنباکو و تریاک داشتند در حالی که نویسندگان فارسی زبان تأثیرات شرب شراب را بزرگ مینمودند. البته خود شاه صفی هم شراب فراوان مینوشیدهاست و هم تریاک را از سنین پایین استفاده میکردهاست.نصرالله فلسفی گفتهاست که شاه عباس دستور داده بود که همه روزه یک نخود تریاک به سام میرزا (شاه صفی بعدی) بدهند تا خمار و سست باشد و در نتیجه نتواند بزرگان دربار و سپاه را به خود علاقهمند سازد.هرچند شاه صفی در نخستین سال جلوس خود، کشیدن تنباکو را روا دانست اما در سال ۱۰۴۰ کشیدن آنرا قدغن کرد.افراط در شرابخواری و مصرف تریاک در مرگ زودهنگام شاه صفی موثر بودهاست.
آرامگاه
این مقبره از بناهای شاه عباس دوم است.نخستین پادشاهی که از خاندان صفوی در قم به خاک سپرده شد شاه صفی بود که در ۱۲ صفر ۱۰۵۲ ه. ق.در کاشان درگذشت و جسد او به قم حرم حضرت معصومه منتقل شده در رواق جنوبی حرم مدفون گردید. سابقاً بر روی این قبر صندوق بزرگی بود، ولی اکنون در رواق زنانه واقع شده و قبر با سطح رواق مساوی است و صندوق قبر که در آن ظریف کاریهایی شده در موزه آستانه میباشد. این مقبره ۸٫۷۰ متر طول، ۵٫۷۰ مترعرض و ۱٫۸۰ متر ارتفاع داشتهاست. ساخت آن از سنگ مرمر و در بالای آن کتیبهای بوده بخط ثلث آقا محمد رضای امامی بر روی کاشی معرق زمینه لاجوردی که دنباله کتیبه بحرم مطهر منتهی و جزء کتیبهٔ حرم میگشتهاست تزیینات سقف و بدنه آن تا اوایل قرن حاضر بر پایههای بنا برجای مانده بود که هم اکنون از میان رفتهاست. در حال حاضر از مقبره شاه صفی جز صندوق خاتم مدفن که در درون آستانه نگاه داری میشود هیچ اثری باقی نماندهاست. این صندوق اثری بسیارنفیس از هنر خاتم کاری و منبت کاری دوره صفوی است که برگرداگرد هر یک از چهار بدنه آن آیاتی از سوره «یس» تا پایان آورده شدهاست.
شایعه حفر چندین گور برای شاه صفی، همانند پادشاهان دیگر صفوی رواج داشتهاست. واله اصفهانی در کتاب خلد برین پس از بیان در گذشت وی در عمارت دولتخانه کاشان مینویسد:
«ارکان دولت بعد از تجهیز و تفکین نعش او را به رسم آیین سلاطین بر دوش کشیده گریان و نالان بدار المؤمنین قم روانه گردانیدند و در جوار مزار فایض الانوار مدفون نمودند.»
با این حال مؤلف کتاب قصص خاقانیتألیف سال ۱۰۷۳ه. ق. مینویسد:
«در باب تعیین محل دفن آن پادشاه امراء ایران بساط کنگاش گستردند. رأیها بر آن قرار گرفت که چند نعش نقل به اماکن مشرفه نمایند و فردای آن روز سه نعش را تجهیز نموده یکی را به سمت نجف اشرف و یکی را به جانب مشهد و دیگری را ببلده دارالمؤمنین قم. ظاهرش آنکه در قم مدفون شد.»
و نیز شاردن فرانسوی پس از شرح و وصف مفصلی که از تزیینات و تشریفات شاهانه آرامگاه شاه صفی و شاه عباس دوم در قم میدهد اثاثه زرین و اسباب گرانبهای آنرا میشمارد تا جاییکه میگوید قریب به هشتاد درصد از بودجه کل عواید آستانه قم به مصرف این دو آرامگاه میرسد باز هم بر اثر شایعات آن ایام میگوید: «معهذا من گمان نمیکنم که اجساد آنها در همین مزار مدفون باشد زیرا رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفون حقیقی خود را مکتوم بدارند به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولاً شش تا دوازده دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی میکنند ...»
نمایی از آرامگاه شاه صفی در زمان شاردن
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#47
Posted: 1 Oct 2013 19:41
شاه عباس دوم
شاه عباس دوم هفتمین پادشاه دودمان صفوی ایران بود.
شاه عباس دوم که از ۱۰۲۱ تا ۱۰۴۵ خورشیدی (۲۴ سال) پادشاهی کرد فرزند و جانشین شاه صفی بود.
زندگی
شاه عباس دوم در ۱۶ صفر سال ۱۰۵۲ قمری مصادف با ۱۵ مه ۱۶۴۲ میلادی در سن ده سالگی تاجگذاری کرد. او به سبب سن کم، تجربه کشورداری نداشت و زمام امور عملاً در دست وزیر اعظمش ساروتقی و پس از وی خلیفه سلطان و محمد بیگ متمرکز بود.
در زمان وی با وجود اعتدال نسبی شاه به مذهب، نسبت به کلیمیان و ارامنه تبعیضهایی ایجاد می شد که از آنجمله می توان به اشراف اجباری کلیمیان به دین اسلام و ممنوئیت فروش شراب ارامنه به مسلمانان یاد کرد.
شاه عباس دوم از مصاحبت با دانشمندان لذت میبرد و در دربار وی همواره مباحث علمی برقرار بود. شاه عباس دوم را می توان فرزند خلف شاه عباس بزرگ نامید چراکه در زمان وی دگر باره فرهنگ و اقتصاد رونقی تازه گرفت. در این زمان به سبب بسته شدن بازار چین، ساختِ چینیِ ایرانیِ نمونه برداری شده از چین به مقدار زیاد، برای مصرف داخلی و بخصوص صادرات به اروپا رونق یافت. شاه عباس دوم به گسترش بناهای اصفهان اهمیت زیادی داد و در زمان وی بود که پل خواجو و قصر چهل ستون ساخته شدند.
شاه عباس دوم اهل هنر بود و هنرمندان و نقاشان بسیاری در زمان وی اثار زیبائی پدید آوردند. ازآنجمله می توان از شفیع عباسی، علی قلی جبهدار، محمد زمان و معین مصور نام برد. وی در توسعه ادبیات آذربایجانی نیز تلاش بسیاری کرد.
کشور، بجز دوران فتح دوبارهً قندهار، از آرامش نسبی برخوردار بود و بازپسگیری قندهار توسط سپاه شاه به اهمیت وی افزود.
آرامگاه
شاه عباس دوم در آرامگاه مخصوصی در قم که بهگفته ژان باتیست تاورنیه فرانسوی، شاه عباس در حیاتش برای خود ساخته بود به خاک سپرده شد. اما شایعهای بر زبانها جاری بوده که از جمله مصحح چاپ دوم سفرنامه تاورنیه نیز در حاشیه کتاب بدون ذکر مأخذی آنرا توضیح داده که: «جنازه شاه عباس دوم را به مشهد بردند.»
همچنین ژان شاردن فرانسوی پس از شرح و وصف مفصلی که از تزیینات و تشریفات شاهانه آرامگاه شاه صفی و شاه عباس دوم در قم میدهد اثاثه زرین و اسباب گرانبهای آنرا میشمارد تا جاییکه میگوید: قریب به ۸۰ درصد از بودجه کل عوائد آستانه قم به مصرف این دو آرامگاه میرسد باز هم بر اثر شایعات آن ایام میگوید: «معهذا من گمان نمیکنم که اجساد آنها در همین مزار مدفون باشد زیرا رسم پادشاهان این کشور آن است که مدفون حقیقی خود را مکتوم بدارند به همین جهت هنگام تدفین اجساد سلاطین معمولاً شش تا ۱۲ دستگاه تابوت به اسم پادشاه معرفی میکنند . . . »
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#48
Posted: 1 Oct 2013 19:48
شاه سلیمان
شاه صفی دوم یا شاه سلیمان (تولد ۱۰۲۶ - مرگ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۰۷۳) فرزند ارشد شاه عباس دوم و پادشاه صفوی بین سالهای ۱۰۴۵ تا ۱۰۷۳ بود نام مادر وی نکیهت کهن نام بود. وی پس از مرگ پدرش در حالیکه از ابتدای زندگی طبق رسمی که از زمان شاه عباس اول وجود داشت در حرمسرا رشد کرده بود، در روز دوشنبه ۱۰ آبان ۱۰۴۵ تاجگذاری کرد.
او خود پادشاهی نالایق بود ولی به دلیل داشتن وزیری چون شیخعلی خان زنگنه اوضاع کشور پریشان نشد و در واقعیت شیخعلی خان زمام امور را در دست داشت و به ادارهٔ امور میپرداخت.
در سال نخست سلطنت وی اوضاع کشور به شدت رو به آشفتگی گذاشت. پس از چند ماه سلطنت به توصیه منجمین نامش را تغییر داد و با نام جدید (سلیمان) در تاریخ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۰۴۵ مجدداً تاجگذاری کرد. دلیل این توصیه ابتلای شاه به بیماری جرب و شیوع طاعون در کشور و وضعیت نا بسامان کشور بود و منجمان گمان میکردند با این کار تأثیر نحسی زمان تاجگذاری نخست از میان میرود. البته پس از تاجگذاری مجدد بیماری شاه رو به بهبود نهاد و اوضاع کشور نیز کم کم به سامان شد.
شاه سلیمان در ۸ مرداد ۱۰۷۳ به علت بیماری نقرس و یا شرب زیاد در اصفهان فوت کرد، و در قم به خاک سپردهشد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#49
Posted: 1 Oct 2013 19:54
شاه سلطان حسین
شاه سلطان حسین (حکومت: ۱۱۰۵-۱۱۳۵ه. ق/۱۶۹۴-۱۷۲۲م) آخرین پادشاه از دودمان صفوی بود که به مدت ۳۰ سال حکومت کرد. او در ۱۴ ذیحجه سال ۱۱۰۵ هجری قمری (۶ اوت ۱۶۹۴ میلادی) تاجگذاری کرد و حکومتش با قیام افغانها به رهبری محمود هوتکی و سقوط اصفهان پایتخت کشور در ۱۱۳۵ هجری قمری (۱۷۲۲ میلادی) به پایان رسید. پایان سلطنت او فروپاشی عملی دودمان دیرپای صفویه را نیز رقم زد.
شخصیت شاه
او شخصی بود که در انزوای حرم بزرگ شده بود، سواد نداشت و از آمادگی لازم برای اداره کشور برخوردار نبود. وی در عین حال دارای شخصیتی آرام بود و دینداری و پرهیزگاری وی بهویژه خودداریاش در نوشیدن شراب، وی را شهره عام و خاص کرده بود طوری که قبل از پادشاهی به وی "ملا حسین" میگفتند.
دوران سلطنت وی صحنه رقابت علما با اعضای حرم و خواجگان حرمسرا بود. این عوامل باعث شد تا شاه سلطان حسین در نهایت به شخصی ضعیف النفس، شهوتران و باده نوش تبدیل شود. در دوره حکومت وی آخرین بازماندههای نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس اول ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملاً هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقهای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش میافتاد نشان نمیداد. کشور در هرج و مرج و نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ میداد. شرح برخی هوسرانیها و نابسامانیهای دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ در اوایل حکومت فتحعلی شاه قاجار نوشته شدهاست.
همسران
محمدهاشم آصف در کتاب رستمالتواریخ شمار همسران دائم شاه حسین را حدود ۱۰۰۰ نفر از بلاد و اقوام مختلف کشور ذکر میکند که در حرمسرایی بسیار مجلل زندگی میکردند. قوت جنسی او را میستاید و مینویسد که «روز و شب در اکل و مجامعت بسیار حریص و بیاختیار بود و به جهت امتحان در یک روز و یک شب صد دختر باکرهٔ ماهرو را فرمود... از برای وی متعه نمودند... و در مدت بیستوچهار ساعت ازالهٔ بکارت آن دوشیزگان ِ دلکش ِطناز و آن لعبتان ِ شکرلب ِ پرناز نمود و باز مانند عزبان هل من مزید میفرمود» علاوه بر این سنتی در آن دوران رایج بود که مردانی که همسر یا دختری بسیار زیبا داشتند آن را طلاق میگفتند تا برای تلذذ پادشاه به ازدواج موقت او درآیند؛ «به این مراسم خوب و به این آئین مرغوب مذکور، ازالهٔ بکارت سه هزار دختر ِ ماهروی ِ مشکینموی، لالهعذار، گلندام، بادامچشم، شکرلب و دخول در دو هزار زن ِ جمیلهٔ آفتابلقای ِ سروبالای ِ نسرینبدن، نرگسچشم، طناز ِ پرناز، بلورین غبغب نموده»
سیاست مذهبی شاه سلطان حسین
دیانت شاه سلطان حسین باعث شد تا علمای شیعه از او حمایت کنند. طوری که در ابتدای سلطنتش فقیه نامی عالم تشیع محمد باقر مجلسی از او جانبداری کاملی به عمل آورد. مورخین ذکر میکنند که شاه سلطان حسین در زمان تاجگذاری اجازه نداد که صوفیان طبق رسم معمول او را با شمشیر احاطه کنند و در عوض محمد باقر مجلسی را برای این کار فراخواند. گسترش نقش علمای شیعه در بنیان سیاسی ایران پیش از شاه سلطان حسین، در زمان شاه سلیمان صفوی آغاز شده بود. ولی در دوره او بر شدت آن افزوده شد. محمد باقر مجلسی مردی دیندار بود و در برابر سایر ادیان و مذاهب مانند زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان، صوفیان و سنیها سختگیر و نابردبار بود. این رویه را نوه او میر محمد حسین مجلسی که از نزدیکان شاه بود نیز دنبال کرد و این امر در نهایت به درگیریهای فرقهای انجامید و سلسله صفویه را دچار ضعف شدیدی کرد.
البته سیاست آزار صوفیان پیشتر از آن توسط شاه عباس اول بخاطر سرکوب قزلباشها نهادینه شده بود و در زمان شاه سلطان حسین به اوج خود رسید. همه این عوامل باعث شد تا دوره شاه سلطان حسین برای تمامی فرق مذهبی دوره سختی باشد و این زمینهساز شورشهای درونی شد و قویترین آن طوفان مناطق زمیندار قندهار بود که زمینه سقوط شاه سلطان حسین را فراهم کرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#50
Posted: 1 Oct 2013 20:00
شورشهای قومی
در زمان شاه سلطان حسین تقریباً تمامی ایران دستخوش شورش شد. لگزیها اقوامی سنی مذهب در شمال غرب ایران بودند که وزیر اعظم شاه، محمد تقی خان شاملو، پشتیبان آنها بود. بهدلیل سختگیریهای مذهبی آنها دست به دامان دربار عثمانی شدند و علم طغیان برداشتند.
قبایل بلوچ هم دائماً به بم و کرمان حمله میکردند. از طرف دیگر شورشیان در خلیج فارس با حمایت والی عمان عزم خود را برای اشغال جزایر خلیج فارس جزم کرده بودند.
کردهای شورشی نیز همدان را در سال ۱۷۱۹ اشغال کردند و تا حومه اصفهان پیش رفتند.
جدیترین تهدید، خطر افغانها بود که در شرق به قتل و غارت میپرداختند. سرکرده این شورشیها محمود افغان از طایفه غلزایی بود.
دربار شاه از سرکوب این قیامها عاجز بود چون از طرفی وزیر اعظم خود یک لگزی بود و از طرفی شاه تحت تاثیر مشاورینی چون ملاباشی محمد حسین مجلسی و رحیم خان حکیم باشی قرار داشت. این دو از مخالفان وزیر اعظم به شمار میآمدند و یک لشکرکشی موفق علیه شورشیان افغان توسط وزیر اعظم را مغایر منافع خویش میدانستند.
در رستمالتواریخ علت شورش افغانیها ظلم بیاندازهٔ خسروخان و گرگین خان گرجی ذکر میشود که با حمایت فقها به حکومت قندهار و کابل و هرات رسیده بودند: «پس خسروخان و گرگین خان و اتباع و عملهجاتش شروع نمودند به ایذاء و آزار نمودن اهل سنت به مرتبهای که از حد تحریر و تقریر بیرون است، یعنی زنان و دختران و پسرانشان را به زور و شلاق میبردند و به جور و جفا خونشان را میریختند به ناحق به آنان تجاوز مینمودند.
نگاده زن و دختر نامدار...قزلباش ننهاد در قندهار
زن و دختر و امرد کابلی...ز هر سو قزلباش گاد از یلی
برآمد ز هر سو ز افغان فغان ... ز جور قزلباش خواهان امان
همه این عوامل باعث شد شورشیان جسورانهتر به نافرمانی بپردازند و در سال ۱۷۲۱ میلادی محمود افغان کرمان را محاصره کرد و از آنجا عازم اصفهان پایتخت صفویه شد. شاه سلطان حسین در اصفهان ماند و افغانها به محاصره شهر پرداختند. او طهماسب شاهزاده را برای جمعآوری قوا به کاشان و قزوین فرستاد ولی طهماسب به جای این کار به خوشگذرانیها و بیبند و باری مشغول شد. علاوه بر اینها روسها که تعرضات خود را از زمان شاه اسماعیل دوم آغاز کرده بودند، در زمان شاه سلطان حسین شروع به مداخله در امور منطقه قفقاز کرده و حتی سواحل دریای خزر از دربند تا استرآباد (گرگان فعلی) را به تصرف خود درآوردند.
سقوط اصفهان
محمود کابلی محاصره بیرحمانهای را بر مردم اصفهان تحمیل کرد. او دستور داد همه محصولات منطقه نابود شود. از نیمه ژوئن ۱۷۲۲ اصفهان دچار قحطی شد و یاس و ناامیدی بر شهر مستولی گشت. خزانه دولت خالی شد و سربازان تنها از محل بودجهای که کمپانیهای هلندی و انگلیسی مانند هند شرقی به ضمانت جواهرات شاه میدادند حقوق میگرفتند. شاه برای چندمین بار تقاضای صلح کرد ولی محمود افغان نپذیرفت. در نهایت در ۲۳ اکتبر ۱۷۲۲ سلطان حسین به شکلی باورناپذیر و منحصر بهفرد درماندگی و ناتوانی خویش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان به اثبات رسانید.
نقش شاه سلطان حسین در سرنگونی سلسله صفوی
فساد سازمان حکومتی، جایگاه اوباش در مناصب دولتی، غارتگریهای حاکمین شهرها، ولخرجیهای هنگفت شاه، مالیاتهای کمر شکن، سقوط بازرگانی خارجی و نظایر آن از دلایل مستقیم فروپاشی نظام حکومتی صفویه در زمان شاه سلطان حسین بود.
هرچند که زمینههای سقوط صفویه در زمان شاه عباس یکم پایهریزی شد اما شاه سلطان حسین، مقصر اصلی سقوط این سلسلهاست چرا که ضعفنفس و بیاعتنایی او به امور کشوری و لشکری باعث درهمریختن اوضاع ایران آن زمان شد. حتی زمانی که افغانها اصفهان را محاصره کردند و هنوز امکان خروج از شهر وجود داشت او حاضر به ترک شهر برای گرداوری نیرو نشد و آخرین فرصت طلایی را از دست داد.
شاه سلطان حسین بهقدری به امور کشور بیاعتنا بود که در پاسخ به هر چیزی که به او اطلاع میدادند و هر کاری که انجام میدادند فقط به گفتن «یخشی دور» (بسیار خوب است) بسنده میکرد چنانکه یکی از معاصران وی در اینباره سرودهاست:
آن ز دانش تهی، ز غفلت پر ...شاه سلطان حسین یخشی دور
عاقبت شاه سلطان حسین
شاه سلطان حسین تا سال ۱۷۲۶ زندانی افغانها بود و عاقبت به دستور اشرف افغان گردن او در زندان زده شد.
تپانچه سر پر هدیه لویی چهاردهم به شاه سلطان حسین
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7