ارسالها: 23330
#81
Posted: 2 Oct 2013 18:19
صفی قلیخان
صفی قلی خان ، صفی قلی خان گرجی یا میرمان میرمانیدزه، از سرداران گرجی - ارمنی ایراندر زمان شاه عباس بزرگ و شاه صفی میباشد که بعنوان بیگلربیگی همدان و بغداد خدمت کرد .از نظر تاریخی ، ناحیه سُمخیتی ( Somkhiti ) در جنوب گرجستان که با ارمنستان همرز بوده است ، خاستگاه مردمانی از گرجستان بوده که تلفیقی از ارمنی و گرجی بودهاند . خاندان میرمانیدزه هم از خاندانهای حکمران این ناحیه بودند که حضور صفویها در آن سابقه زیادی داشت .
در سال ۱۶۱۹ میرمان که در بین غلامان رتبه یوزباشی داشت ، بعنوان داروغه جلفای اصفهان انتخاب شد .در ۱۶۲۱ بعنوان بیگلربیگی همدان با عنوان خان انتخاب گردید . در رجب ۱۰۳۲ ه. ق / مه ۱۶۲۳ م ، بعنوان بیگلربیگی بغداد انتخاب شد ودر ۱۰۴۰ ه. ق در زمان شاه صفی ، شجاعانه در برابر حمله عثمانیها به بغداد ایستاد . پس از درگذشت صفی قلی خان ، شغل بیگلربیگی به عموی مادرش بکتاش خان سپرده شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#82
Posted: 2 Oct 2013 18:20
دیوسلطان
دیوسلطان سردار نامدار صفوی که معاصر شاه اسماعیل اول بوده است.
داوود خان گرجی
داوود خان گرجی از سرداران و فرمانداران همعصر شاه عباس یکم و شاه صفی است.
او از سرداران جنگی دلیر ارتش صفوی بود و در سالهای ۱۰۰۴ تا ۱۰۰۹ هجری خورشیدی، بیگلر بیگی گنجه و قره باغ (در قفقاز) بود.
داوود خان گرجی الاصل بود و فرزند اللّه وردی خان (سپهسالار سپاه صفوی و بیگلربیگی فارس در زمان شاه عباس یکم) است.
همچنین او برادر کوچکتر امامقلی خان نیز هست.
پس از مرگ شاه عباس یکم، شاه صفی روی کار آمد. شاه صفی که پرورده حرمسرا بود پادشاهی خونریز، نالایق، و مظنون به دیگران بود و سرداران و حاکمان لایق بسیاری را از جمله امامقلی خان و فرزندانش به خاطر سوظن خود به قتل رسانید.
شاه صفی در سال ۱۰۴۲ق، حکام ولایات و سرحدات را به اصفهان خواست. دراین میان داوود خان فرماندار قره باغ که از نیت شاه صفی باخبر بود، از آمدن به اصفهان خودداری کرد و یکی از پسران خود را به اصفهان فرستاد.
شاه صفی دوباره وی را احضار کرد. داودخان که از رفتن به اصفهان بیمناک بود سر به مخالفت برداشت. پاره ای از مورخین نوشته اند که داود خان با تهمورس خان گرجی امیر کاختی قرار گذاشته بود تا شاه صفی را از میان بردارد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#83
Posted: 2 Oct 2013 18:24
امامقلی خان
مجسمه امامقلی خان در جزیره قشم
امامقلی خان (مرگ ۱۰۴۲ هجری قمری برابر با ۱۰۱۲ هجری خورشیدی) از سرداران جنگی و حاکمان زمان شاه عباس یکم صفوی بود. او فرزند الله وردی خان گرجی بود و بیگلربیگی (فرماندار) ایالت فارس به همراه بحرین بود. امامقلی خان به دستور شاه صفی در قزوین کشته شد.
آغاز زندگی
او پسر اللّه وردی خان قوللرآقاسی (رئیس غلامان شاهی) بود که سردار شاه عباس یکم و از سوی پدر گرجی بود.
پس از فوت پدر در سال بیست و هفتم پادشاهی شاه عباس بجای وی به امیرالامرایی فارس و سپهسالاری ایران گماشته شد. در سال ۱۰۲۶ ق هنگامی که خلیل پاشا وزیر اعظم عثمانی به آذربایجان تاخت، از مقام سپهسالاری معزول گردید.
وی در قلمرو حکومت خود تسلط کامل یافت و گامرون(بندرعباس) و جزایر قشم و هرمز و متعلقات آنها را بفرمان شاه عباس از پرتغالیان گرفت و از مغرب تا حدود بصره پیش رفت، چنانکه سراسر خاک فارس و کوهکیلویه و لارستان و بنادر جنوب، از بندر جاسک تا شط العرب و تمام جزیرههای خلیج فارس در قلمرو حکومت او قرار گرفت.
او همیشه از ۲۵ تا ۳۰ هزار سوار زبده مجهز جنگاور در اختیار داشت و با آنکه در فارس صاحب اختیار مطلق بود و مانند پادشاه مستقلی حکومت میکرد، هیچگاه سر از اطاعت شاه عباس نپیچید و همیشه برای اجرای دستورهای او آماده بود. وی از توانگرترین حاکمان ایران بود. با آنکه همه ساله هدیههای گرانبهایی برای شاه عباس میفرستاد داراییش بقدری بود که مخارجش با مخارج شاه برابری میکرد.
فتح هرمز
جزیرهٔ هرمز تا حدود قرن هشتم هجری جرون نام داشت و بندری بنام هرمز در نزدیکی شهر میناب کنونی در ساحل دریا محسوب میباشد (از حاشیه برهان مصحح دکتر معین ذیل کلمه جرون) این بندر مدتها درتصرف پرتغالیان بود و مستحکمترین تأسیسات نظامی خود را به مناسبت موقعیّت جغرافیائی آن در آنجا ایجاد کرده بودند و در اوائل قرن یازدهم به تصرف سپاهیان ایران در آمد.
در جنگ ایران و پرتغال و فتح هرمز در ۱۰۳۱ق (۱۶۲۲ میلادی)، امامقلی خان بر طبق نقشهای که داشت ابتدا امر داد که در جزیرهٔ قشم راه آب شیرین را بر پرتغالیها بستند و عامل امیر هرمز را بر جلفار (رأس الخیمه) در عمان بشورش به ضد ساخلوی پرتغال واداشت و عامل مزبور به مدد افراد محلی جلفار را از چنگ پرتغالیها بدر برد و از آن طریق نیز راه آب شیرین و آذوقه بر پرتغالیهای هرمز بسته شد سپس با این عنوان که جزیرهٔ هرمز قبل از ورود پرتغال خراجگذار خان لار بوده و حالیه نیز باید به همان روش عمل کند، از پادشها هرمز مطالبهٔ خراج کردند.
پرتغالیها این دعوا را خلاف حاکمیّت خود دانسته و به سختی رد کردند. این بهانهای شد برای حمله مستقیم به هرمز که مقدمات آن تهیه شده و بدست امام قلی خان افتاده بود. قبل از اینکه لشکریان ایران مستعد حمله به هرمز شوند فرماندهٔ پرتغالی هرمز برای باز کردن راه آب شیرین از قشم به آن جزیره تعرض کرد و در رجب ۱۰۳۰ قسمتی از آن را مسخر ساخته به عجله برای حفظ ساخلو پرتغالی قلعه در آنجا ساخت.
امام قلی خان در ربیعالاول سال ۱۰۳۱ق با ۵۰۰۰ سپاهی به بندر جرون آمد و فوراً قسمتی از همراهان خود را به سرکردگی اماقلی بیگ ممسنی به تسخیر قلعه پرتغالی قشم فرستاد. سپاهیان ایران از خشکی و جهازات انگلیس از دریا قلعه را به باد گلوله گرفتند در این وقت قریب ۲۵۰عرب از مردم جلفار و دولت پرتغالی از قلعه دفاع میکردند و روی فریره فرمانده بحری هرموز نیز در میان ایشان بود. ساخلو پرتغالی و عرب بزودی احساس کردتد که در مقابل حملات لشکریان ایران و توپها و جهازات انگلیس نمیتوانند کاری از پیش ببرند به این جهت دست از دفاع برداشتند و فرمانده خود را به تسلیم مجبور ساختند و ایشان تسلیم شدند پرتغالیها و فرمانده بحری هرموز را انگلیسیها به کشتی خود بردند ولی اعراب و ایرانیانی که به دشمن پیوسته بودند بدست سپاهیان امامقلی خان افتادند وبه جرم همدستی با کفار و خیانت به قتل رسیدند. بعد از فتح لشکریان قشم لشکریان اما قلی خان قسمتی از قوای خود را به عنوان ساخلو در آن جزیره گذاشت و با کشتیهای انگلیس به بندرعباس آمدند.
قوای دریایی انگلیس در ربیعالثانی ۱۰۳۱ق به کنار جزیرهٔ هرمز لنگر انداخته و در آنجا انتظار کشیدند تا سپاهیان امام قلی خان هم از خشکی برسند. بعد از رسیدن این لشکر متحدین ایرانی و انگلیسی در ۲۷ ربیعالثانی به محاصرهٔ قلعه نظامی هرمز پرداختند و آنجا را سرانجام در۱۰ جمادی الثانی این سال مسخر ساختند. اسرای پرتغالی که قریب سه هزار تن بودند، مطابق قرارنامه تسلیم انگلیسیها و به هندوستان منتقل شدند و اسرای عرب و ایرانی را گرفته و به جرم خیانت کشتند و سرهای ایشان را به بندرعباس بردند. غنایم و خزائن و اسلحه و توپهای پرتغالی هرمز به دست سپاهیان ایرانی و ملاحان انگلیسی افتاد ولی اغلب آنها نصیب ایرانیها شد و انگلیسیها سهم خود را به ایرانیان فروختند. پادشاه هرمز -محمودشاه، برادر فیروز شاه - که در ذی القعدهٔ ۱۰۱۷ق به جای برادر نشسته و به ذلت تمام در این مدّت تحت تبعیّت فرماندهٔ پرتغالی و نائب السلطنه هندوستان اسمی از سلطنت داشت اسیر سپاهیان ایران شد و با گرفتاری او در دهم جمادیالثانی ۱۰۳۱ سلسلهٔ ملوک هرمز که چندین قرن گاهی با اعتبار و استقلال و مدتی تحت حمایت سلاطین پرتقال و اسپانیا سلطنت میکردند برافتاد.
بیرون رفتن هرمز از چنگ پرتغال بزرگترین ضربتی بود که در خلیج فارس به ایشان وارد آمد. این نقطه آخرین پناهگاه قوای دریایی پرتغال در خلیج فارس بود و میکوشیدند که با نگاهداری آن نقطهٔ بسیار مهم باز تجارت سواحل و جزایر را تحت نظارت خود داشته باشند. با از دست دادن این جریره، امید پرتغالیها به یأس مبدل گردید و هرمز پس از ۱۱۸ سال (از ۹۱۳ تا ۱۰۳۱) از دست بیگانگان خارج شد.
پایان زندگی
بعد از مرگ شاه عباس، رشک و کینه شاه صفی، جانشین شاه عباس و مادر او و یکی از نزدیکان او به نام اعتماد الدوله نسبت به امامقلی خان و فرزندان او به نهایت رسید. آنها او را برای سلطنت شاه صفی خطری جدی میدانستند. از این رو همواره در صدد آن بودند تا او و فرزندانش را نابود کنند.
در این ایام سلطان مراد عثمانی به شهر تبریز حمله آورده و آن را خراب کرده بود. اعتماد الدوله و اطرافیان او از شاه صفی خواستند که فرصت را غنیمت شمارده و از تمام حکام ولایات، از جمله امام قلی خان حاکم فارس، بخواهد که با لشکریان خود به قزوین بروند. خود نیز به آنجا رفت تا از نزدیک بر جریان امور نظارت داشته باشد.
چون این دستور به امامقلی خان رسید فورا با وجود کهولت سن و ضعف مزاج با تمام وجود به تجهیز قوا پرداخت و با سه فرزندش بسوی قزوین حرکت کرد.
در قزوین وقتی همه جمع شدند به دستور شاه صفوی سه شبانه روز به جشن و شادی پرداختند. امام قلی خان به علت پیری و ناتوانی از حضور در جشن عذر خواست. شاه عذر او را پذیرفت اما پسرانش در جشن شرکت کردند.
بعد از سه روز جشن و شادی شاه صفوی نا گهان از مجلس خارج شد و به اتاقی دیگر رفت. ساعتی بعد چند دژخیم قوی هیکل با جماعتی داخل تالار عمومی شدند و سه فرزند امام قلی خان را بردند و سر بریدند. سرها را در سینی به حضور شاه صفوی آوردند. شاه صفی دستور داد سرها را نزد امام قلی خان ببرند و سر او را نیز جدا سازند و هر چهار سر به حضور او برگردانند. میگویند وقتی دژخیمان وارد محل سکونت امام قلی خان شدند او مشغول نماز بود و چون از قصد آنها آگاه شد مهلت خواست تا نماز به پایان رساند، قبول کردند. امام قلی خان با متانت و بدون ذرهای ترس نماز را تمام کرد و آماده شد تا سرش را ببرند و چنان کردند. سرها را نزد شاه صفوی بردند و او هر چهار سر را به حرمسرا نزد مادرش فرستاد. بعد از آن به نایب الحکومه فارس دستور داد تمامی فرزندان امامقلی خان را بلا درنگ بکشند تا از آن مرد بزرگ نسلی باقی نماند.
در باب او نوشتهاند که مردی شجاع و بخشنده و مردم مدار و طرفدار اهل ادب و هنر بود و در طول بیست و پنج سال پیکار با دشمنان هرگز شکست نخورد.
امامقلی خان در شیراز مدرسه و مکانهای زیادی ساخت و همچنین پل خان را نیز که هنوز پابرجاست در مرودشت ساخت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#84
Posted: 2 Oct 2013 18:27
نجم ثانی
امیر یاراحمد خوزانی اصفهانی ملقب به نجم ثانی (مرگ ۸۹۱ خ./۹۱۸ ق.) وکیل نفس نفیس همایون شاه اسماعیل یکم صفوی و سردار سپاه وی بود.
در سال ۸۸۸ خورشیدی (۹۱۵ ق.) پس از درگذشت وزیر نجم مسعود گیلانی در خامنه، شاه اسماعیل یکم وزارت را به امیر یاراحمد خوزانی اصفهانی سپرد و او را نجم ثانی نامید. از نخستین کارهای نجم ثانی کشتن میرزا بیگ علایی قزوینی - از کارکنان دیوانی - است.
در عالمآرای شاه اسماعیل دربارهٔ انتخاب نجم ثانی آمده است: «چون نجم [رشتی] فرزند رشید نداشت شاه، رئیس یاراحمد خوزانی را رشید میدانست جای او را كه وکالت شاه بود و مهر شاه در گردن نجم بود، مرشد کامل رئیس را به وکالت نفس همایون سربلند نمود. گفت: من میخواهم نام نجم همیشه در زبان من باشد. تو را نجم ثانی بگویند. آن بود که رئیس یار احمد خوزانی نجم ثانی شد، اما در قهر صد برابر نجم بود».
در سال ۸۹۰، بابر تیموری (مؤسس پادشاهی گورکانی هند) که هنوز به هند دست نیافته بود و قصد داشت که بر تخت پدران تیموری خود در ماوراءالنهر بنشیند، با کمک سپاهیان ایرانی سمرقند را از ازبکان گرفت و بر تخت نشست ولی به دلیل دوستی با ایرانیان شیعه، مورد نفرت مردم ماوراءالنهر قرار گرفت و پس از شکست از ازبکان از آنجا رانده شد.
شاه اسماعیل در اواخر سال ۸۹۰، نجم ثانی را به فرماندهی سپاه برای کمک به بابر برگزید و سرداران نامداری مانند زین العابدین صفوی، پیری بیگ قاجار و بادنجان سلطان روملو را همراه او کرد. در اواخر اسفند ۸۹۰ نجم ثانی از قم به سوی خراسان رهسپار شد.
در مهر ۸۹۱، نجم ثانی و بابر در ناحیه بند آهنین به هم رسیدند. پس از آن سپاهیان ایران شهر قرشی را تصرف کردند و همه ۱۵ هزار تن مردم آنجا را کشتند و به دستور نجم ثانی از خون سادات نیز نگذشتند. پس از آن سپاهیان قزلباش به همراه بابر به سوی بخارا رهسپار شدند. ازبکان در قلعه غجدوان پناه گرفتند. بابر و برخی از سرداران که با وضع آنجا آشنا بودند از نجم ثانی خواستند که از محاصره آنجا دست بکشند و بازگردند ولی نجم بر جنگ تأکید داشت. به دلیل غرور نجم ثانی و دشمنی سرداران قزلباش با او، برخی از سرداران سپاه و بابر ار وی رو برتافتند و به خراسان بازگشتند و در سپاه ایران اختلاف پیش آمد. از سوی دیگر سپاهیان ایرانی به دلیل نرسیدن آذوقه به شدت گرسنه و بیرمق بودند.
سرانجام در روز یکشنبه ۳ آذر ۸۹۱ (۳ رمضان ۹۱۸ قمری) جنگ غجدوان با یورش ازبکها به سپاه قزلباش آغاز شد و ایرانیان شکست سختی خوردند و نجم ثانی و دیگر سرداران کشته شدند. در پی این شکست شمار زیادی از سربازان ایرانی کشته شدند و ترکستان و ماوراءالنهر و خراسان به دست ازبکها افتاد اما شاه اسماعیل یکم خراسان را از چنگ ازبکها بیرون آورد و به شرط اینکه به خراسان هجوم نیاورند از تصرف ترکستان چشم پوشید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#85
Posted: 2 Oct 2013 18:29
امیر نجم رشتی
امیر نجمالدین مسعود زرگر رشتی گیلانی (درگذشتهٔ ۹۱۵ قمری در خامنه) سپهسالار و وکیل نفس نفیس همایون شاه اسماعیل یکم صفوی بوده است. وی از نوجوانی شاه اسماعیل و حضور وی در گیلان، همراه او بوده است و شاه اسماعیل علاقهٔ بسیاری به او داشته است.
شرح حال نجم زرگر رشتی در متون تاریخی
در حبیبالسیر: «امیر نجم الدین مسعود در اوایل حال در سلک اشرف و اعیان رشت که داخل مملکت جیلانست منتظم بود و به واسطه کمال مهارت در صناعت صیاغت از امثال و اقران ممتاز و مستثنی می نمود و در آن ایام که آن گوهر کان الطاف الهی یعنی حضرت شاهی دینپناهی در ولایت لاهیجان به سر می برد امیر نجم الدین مسعود بنا بر ارادتی که نسبت به دودمان پیغمبری سیما منتصبان خاندان حیدری ثابت داشت نادیده نقش محبت آن قرةالعین ولایت را به قلم اخلاص بر خاتم دل نگاشت... بعد از آن که موکب همایون پادشاه ربع مسکون از آن مملکت به خطه اردبیل مراجعت وصیت ظهور دولت و اقبال ابدی الاتصال در اطراف عالم سمت شیوع پذیرفت. کوسه عباس که سپهسالار حاکم رشت امیر اسحق بود و در مذهب تسنن غلو مینمود، دانست که امیر نجم الدین مسعود به ملت علیه امامیه عمل می نماید و نسبت به آن قدوه اولاد خیرالریه در طریق اخلاق و نیازمندی سلوک می فرماید.
بنا بر آن امیر اسحق را بر قتل آن جناب اغوا کرد و امیر نجم الدین از این معنی خبر یافته به پای فرار روی به درگاه پادشاه جم اقتدار آورد و در آن ایام که اردوی ظفر انجام متوجه شروان بود به موکب همایون پیوسته در سلک سایر خدام پایه سریر اعلی انتظام یافت... و چون آن جناب به صفت فراست و کاردانی و سمت کیاست و فضائل نفسانی اتصال داشت و به حلاوت گفتار و محاسن کرداد از امثال و اقران ممتاز بود همواره تخم جود و احسان در زمین طوایف انسان می کاشت به اندک زمانی اعتبار و اختیار بسیار پیدا کرد و در خلال احوال مذکور به منصب وکالت نفس نفیس همایون(۱) سرافراز گشته من حیث الاستقلال روی بتمشیت مهمات ملک و مال آورد پایه قدر و منزلتش از تمامی امراء عظام و مقربان بارگاه فلک احتشام درگذشت و درگاه خلایق ملازمش بیمن تربیت پادشاه وافر عنایت آرامگاه اشراف و اعیان عراق و فارس و آذربایجان گشت...»
همچنین در حبیبالسیر دربارهٔ قتل قاضی محمد کاشانی به دستور امیر نجم رشتی، آمده است: «قاضی محمد کاشانی که به عالی منصب صدارت معزز بود و از غایت تقرب و نیابت در اکثر مهمات سرکار سلطنت دخل می فرمود ... در غیبت آن جناب [نجم رشتی] روزی که پادشاه گیتیفروز در بزم نشاط و کامرانی نشسته بود... معروض داشت که امیر نجم الدین مبلغ بیست هزار تومان از اموال شاهی تصرف دارد . اگر او را به بنده سپارند به اندک زمانی آن مال بسیار را به خزانه عامره می رسانم . پادشاه به آن سخن التفات نکرد و هم در آن ایام کیفیت حال را به امیر نجم الدین در میان نهاده قاضی محمد را بدو سپرد و امیر نجم الدین او را مصادره و مواخذه نمود . در آن اثنا آن مقدار قبایح افعال و فضایح اعمال از وی ظاهر گشت که حکم همایون به سیاستش صادر شد و کار از شفاعت امرا و ارکان دولت در گذشت.»
در کتاب تاریخ ایلچی نظامشاه رویدادی ذکر شده است که نشانگر قدرت و نفوذ امیر نجم رشتی بوده است: «میر سید شریف که از فرزندزادههای استادالمحققین صاحب التصانیف الفایقه، سید شریف علامه بود، با طبقه صواعد که مردم ذیشان پادشاهنشان بودند سوءمزاجی داشت، در آن ایام به وساطت شیخ نجم گیلانی کلمهای چند فتنهانگیز در باب صواعد و نسب ایشان که به سعد وقاص منتهی میشود به ذروه عرض اعلی رسانیدند. فرمان قضا جریان به گرفتن آن جماعت صادر شد. به موجب فرمان پادشاه بیهمال ایشان را گرفته در سلاسل و اغلال کشیدند و آنچه در سر کار ایشان بود از ظاهر و نهان بگرفتند و آخر خواجه نظامالدین احمد را به برادر دیگر به قتل آوردند و یک برادر دیگر که خواجگی نام داشت فرار نمود و به جانب کرمان رفت.»
مرگ
در عالمآرای شاه اسماعیل آمده است که نجم زرگر رشتی در هنگامی که شاه اسماعیل یکم در بستر بیماری مهلکی بود دعا کرد که خداوند عمر او را به شاه اسماعیل بدهد و به جایش جان او را بگیرد و پس از این دعا، بیماری شاه بهبود مییابد و نجم رشتی میمیرد که این واقعه در سال ۹۱۵ قمری در تبریز رخ داده است. شاه اسماعیل، امیر یاراحمد خوزانی اصفهانی را که از زیردستان نجم رشتی و مورد علاقهٔ او بود را جانشین نجم رشتی و وکیل نفس نفیس همایون کرد و به او لقب «نجم ثانی» داد تا یاد امیر نجم رشتی را زنده نگه دارد.
در این کتاب آمده است: «چون نجم [رشتی] فرزند رشید نداشت شاه، رئیس یاراحمد خوزانی را رشید میدانست جای او را که وکالت شاه بود و مهر شاه در گردن نجم بود، مرشد کامل رئیس را به وکالت نفس همایون سربلند نمود. گفت: من میخواهم نام نجم همیشه در زبان من باشد. تو را نجم ثانی بگویند. آن بود که رئیس یار احمد خوزانی نجم ثانی شد، اما در قهر صد برابر نجم بود»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#86
Posted: 2 Oct 2013 18:31
محمدخان بلوچ
سردار محمد خان بلوچ از سرداران نامدار بلوچ بود که محمود افغان را در حمله به اصفهان همراهی کرد. در زمان سقوط اشرف افغان به دست نادرشاه، محمدخان به عنوان سفیر در کشور عثمانی به سر میبرد. محمد خان بلوچ اصالتا از نسل محمدخان ممسنی از خوانین ایل ممسنی استان فارس بود که در زمان شاه عباس صفوی، رهبری مهاجرت برخی از طوایف ممسنی به سیستان و بلوچستان را بر عهده داشت، به همین دلیل محمد خان پس از برگشت از عثمانی به حکومت کوهگیلویه و ممسنی منصوب شد. محمدخان در راستای حمایت از خاندان صفویه که بوسیله نادرشاه از قدرت کنار زده شدند، بر علیه نادر قیام کرد. جنگ محمدخان با نادر شاه در ممسنی رخ داد و به شکست محمدخان انجامید. محل نبرد هم اینک در ممسنی به نام حقه سنگر معروف است. نادر حدود ۹ هزار خانوار از ایلات لر ممسنی فارس و ایل باوی کوهگیلویه را پس ازشکست محمدخان به شمال ایران تبعید کرد. محمد خان از حمایت طوایف لر شیعه و اهل تسنن جنوب ایران برخوردار بود. محمدخان پس از شکست رهسپار سواحل خلیج فارس گردید.
گرفتاری سردار محمد خان بلوچ
سردار لشکر نادرشاه که بنام سردار جلایر معروف بود، پس از دستگیری شیخ احمد مدنی وخراب وغارت کمشک وقلعه جات کهنه وکلات سرخ جناح وآبادیهای دیگر بهطرف شیبکوه رهسپار شد. در هنگام عبور قشون سردار جلایر از منطقه چندین بار چریکهای شیخ محمد خان بستکی برای مدافعه ونجات شیخ احمد مدنی در گیر شده بودند، ولی چریکهای شیخ محمد خان که بیش از هزار سوار نبودند درمقابل سی هزار سوار لشکر انبوه جلایر کاری از پیش نبردند وسردار جلایر بالشکر سواره خود به شیبکوه رسانده وبه وسیله شیخ عبدالرحمن علاق ظابط بندر نخیلو و شیبکوه سردار محمد خان بلوچ از جزیره کیش دستگیر نموده وباغل وزنجیر از طریق بندر عباس و کرمان به اصفهان برده واورا زندانی نموده. نادرشاه افشار نائب السلطنه وسپه سالار ایران درسال ۱۱۴۷ هجری قمری سردار محمد خان بلوچ از زندان بیرون آورده وپس از اینکه یک یک گناهان وی را شمرده وبرخ او کشیده دستور داد هر دو چشم او از حدقه بیرون آورند. با این وضع خواری وبدبختی سردار محمد خان بلوچ مرگ بر زندگی ترجیح میدهد ودر زندان خودکشی میکند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#87
Posted: 2 Oct 2013 18:40
سرنگونی صفویان
محاصره اصفهان
پس از یورش افغانان و تاخت و تاز بسیار در ایران دوره صفویه سپاهیان افغان به رهبری محمود پیشروی خود را به اصفهان پایتخت صفویان آغاز کردند. به فرمان شاه سلطان حسین سپاهی گردآوری شد ولی این سپاه در نبرد گلون آباد نتواست از پیشروی افغانان جلوگیری کند و از بین رفت.
محاصره
افغانان که تعداشان کمتر از آن بود که خطر حمله به شهر را بپذیرند، به محاصره آن خشنود بودند. در داخل شهر، شاه در دست گروهی خیانتکار از سازشکاران قرار داشت. سپاهیان والی لرستان، علیمردان خان، به نقطهای به فاصله فقط ۶۴ کیلومتری در شمال غرب اصفهان رسیدند و درخواست کردند شاه سلطان حسین به نفع برادرش عباس کناره گیری کند. شاه این درخواست را رد کرد، اما پسر سومش طهماسب که همچون پدر ضعیف و نالایق بود، از میان خطوط افغانان عبور داده شد؛ لیکن طهماسب به جای الحاق نیروهایش به علیمردان خان به قزوین رفت و خود را شاه طهماسب دوم خواند و جز این نیز کار دیگری نکرد.
در پایتخت قحطی سختی حکمفرما شده بود؛ مردم گربه، سگ، موش و حتی گوشت انسان میخوردند؛ هزاران جسد در حال فساد خیابانها را سد کرده بود. سرانجام در ۱۲ اکتبر۱۷۲۲ /۱۲ محرم۱۱۳۵ پس از شش ماه محاصره، شاه سلطان حسین شهر را بدون قید و شرط تسلیم محمود کرد. گفته شده که طی محاصره شهر حداقل ۸۰۰۰۰ تن از گرسنگی و مرض از بین رفتند. محمود در ۲۵ اکتبر/۲۵ محرم۱۱۳۵ وارد اصفهان شد و بر تخت نشست. مدت بیش از نیم قرن بود که بنیادهای سیاسی، نظامی و اجتماعی دولت صفویه بیوقفه در حال فرسایش بود؛ سرنگونی آن، هنگامی که فرا رسید، که تنها به ضربه مختصر نزدیک ۲۰۰۰۰ افغان احتیاج داشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#88
Posted: 2 Oct 2013 18:42
نبرد گلونآباد
نبرد گلونآباد نبردی بود بین سپاهیان افغان به رهبری محمود و سپاهیان ایران به رهبری محمدقلیخان اعتمادالدوله در نزدیکی گلونآباد که به شکست صفویان انجامید.
ایرانیان حدود شصت هزار نفر سرباز و بیست و سه توپ سنگین داشتند و در مقابل افغانها بیست هزار نفر بودند و دارای تعدادی زنبورک (توپ سبک) بودند.
نبرد
در اواخر تابستان ۱۷۲۱/ ۱۱۳۳ محمود دوباره از دشت لوت گذشت و همچون بار گذشته تعدادی از افراد و چهارپایانش را در گرما و خشکی بیابان از دست داد و در اکتبر/ ذیحجه ۱۱۳۳- محرم۱۳۳۴ به کرمان رسید. شهر تصرف شد اما حکمران آن رستم محمد سعدلو یورش افغانان را به ارک با وارد آوردن تلفات زیادی به انان دفع کرد. تا پایان ژانویه ۱۷۲۲/ ربیعالثانی۱۱۳۴ زمزمههایی در صفوف افغانان درگرفته بود و برخی افراد ترک خدمت کرده بودند که به ناگاه اقبال نامنتظرهای به محمود روی آورد؛ رستم محمد سعدلو درگذشت و جانشین او با دادن رشوه به محمود برای پایان دادن محاصره، آبروی او را خرید. محمود به سمت یزد حرکت کرد و در آنجا نیز عقب رانده شد. او از آن شهر درگذشت و به سوی پایتخت صفویان، اصفهان، پیشروی کرد.
در پایتخت دیدگاههای متفاوتی وجود داشت. وزیر بر این پایه که نیروهای موجود توان برابری با افغانان در فضای باز را ندارند، دفاع از شهر را پیشنهاد میکرد؛ دیگران حملهای فوری را شفارش میکردند. شاه تصمیم به یورش گرفت، از میان دهقانان و بازرگانان آموزش ندیده که بسیاری شان پیشتر هرگز سلاح بر دست نگرفته بودند، با شتاب زدگی نیرویی در ناحیه اصفهان فراهم شد و این نیروی زار و نزار که تنها با شماری سپاهی هماهنگ از هنگ غلامان و شماری جنگجوی فراهم شده از میان قبیلهها، سازماندهی یافته بود برای رویارویی با محمود به سمت گلون آباد در نزدیکی ۲۹ کیلومتری اصفهان رفت. به واسطه اختلافهای میان فرماندهان مشترک، یعنی وزیر و والی عربستان، اگر این سپاه رنگارنگ بختی برای پیروزی داشت آن نیز از بین رفت. تاکتیکهای جنگی بیجای فرماندهان عملیاتی سپاه صفویه و پایداری سر فرمانده سپاهیان محمود، امان الله خان، شکست احتمالی افغانان را به پیروزی دگرگون کرد. محمود میتوانست در همان روز ۸ مارس ۱۷۲۲/ یکم جمادیالثانی ۱۱۳۴ وارد اصفهان شود اما به اشتباه تصور کرد که نیروهای ذخیره صفوی در اصفهان وجود دارند که به مقابله با وی فرستاده خواهند شد. بدین سان رنج و عذاب طولانی اصفهان آغاز شد. افغانان که تعدادشان کمتر از آن بود که خطر حمله به شهر را بپذیرند، به محاصره آن خشنود بودند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#89
Posted: 2 Oct 2013 18:48
بینش صفویان
خلیفهالخلفا
خلیفهالخلفا منصبی در دربار صفویان بود. برای صوفیان، خلیفهالخلفا جانشین شاه محسوب میشد یعنی در طریقت صفوی، صوفیان پس از شاه یا مرشد کامل، خلیفهالخلفا را خلیفه شاه و احکام وی را همانند احکام شاهی واجب الاطاعه میدانستند. در هنگام مرگ شاه طهماسب یکم نزدیک به ۱۰۰۰۰ نفر از صوفیان در قزوین (پایتخت صفویان) به سر میبردند که همه فرمانبدار حسینقلی خلفای روملو بودند که درمقام خلیفهالخلفا شاه طهماسب یکم بود.
حسینقلی خلفای روملو
حسینقلی خلفای روملو سیاستمدار، امیر و خلیفهالخلفای عصر صفوی و از طایفه روملو بود. وی در دربار شاه طهماسب یکم مشاور شاه بود و از نفوذ و قدرت زیادی برخوردار بود. وی در درگیری رویداد قلعه قهقهه به طرفداری از اسماعیل میرزا (شاه اسماعیل دوم) برخاست. همچنین در کشمکشهای جانشینی شاه طهماسب یکم از اسماعیل میرزا پشتیبانی کرد. با وجود حمایت او از اسماعیل میرزا، وی به وسیله اسماعیل میرزا (به دلیل بدبینی) کور شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#90
Posted: 2 Oct 2013 18:51
تصوف
تصوف، درویشی یا عرفان (نوعی طریقت اسلامی) روش زاهدانه بر اساس شرع و تزکیه نفس و اعراض از دنیا برای وصول به حق و استکمال نفس است. تصوف در لغت پشمینه پوشی است و نسبت این جماعت بدلیل پشمینه پوشی است و این نشانه زهد بوده است. تصوف بیشتر با آداب طریقت همراه است در حالیکه عرفان مکتبی جامع و مطلق سلوک معنوی و اعم از تصوف است و در بعضی موارد عرفان سلوک برتر دانسته شده است.
بعبارتی تصوف، روشی از سلوک باطنی دینی در دین اسلام است. در تعریف تصوف، نظرات مختلفی بیان شده اما اصول آن بر پایه طریقه ایست که شناخت خالق جهان، کشف حقایق خلقت و پیوند بین انسان و حقیقت از طریق سیر وسلوک عرفانی باطنی و نه از راه استدلال عقلی جزئی میسر است. موضوع آن، نیست شدن خود، و پیوستن به خالق هستی و روش آن اصلاح و کنترل نفس و ترک علایق دنیوی و ریاضت و خویشتن داری است.ظاهراً واژه صوفی در قرن دوم، در برخی از سرزمینهای اسلامی، بخصوص در بین النهرین، متداول شد. کسانی که در قرن دوم صوفی خوانده میشدند، تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصی نداشتند؛ بهعبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاص صوفیه، و همچنین نظام فکری و اعتقادی ای که جنبهنظری تصوف را تشکیل میدهد، در قرن دوم و حتی در ربع اول قرن سوم پدید نیامده بود.
تصوف در لغت
درباره معنای لغوی کلمه تصوف اقوال متعددی وجود دارد (بدون هیچگونه ترتیبی خاص):
عدم اشتقاق عربی و لقب خاصی برای برای فرقه مخصوص - ابوالقاسم قشیری در کتاب الرسالة القشیریة
ریشۀ عربی از منشأ پشم به معنای پشمینه پوش - ابن خلدون
اشتقاق از بنی صوفیه - چنانچه سمعانی احتمال داده از بنی صوفیه گرفته شدهاست که خدمتگزاران کعبه بودهاند به واسطه شباهتی که میان جماعت صوفیه با بنی صوفیه و آل صوفان در رفتار و کردار بودهاست این نام بر آنان ماندهاست.
معرب کلمه یونانی سوفیا - بعضی نوشتهاند که لفظ صوفی از کلمه یونانی صوفیا یا سوفیا به معنی حکمت و سوفس،به معنی حکیم دانشمند آمده و با کلمات فیلسوف به معنی دوستدار حکمت، مرکب از فیلاسوفیا و همچنین سوفسطایی از حیث اشتقاق مناسب است و لفظ تصوف هم با تئوسوفی به معنی خداشناسی یا حکمت الهی بیشباهت نیست هرچند این با نظر ابوریحان بیرونی همسوست.
ولی بنظر ادوارد براون اسم طایفه صوفیه بهیچ وجه با کلمه یونانی سوفوس ارتباطی ندارد.
اشتقاق از کلمه اصحاب صفه: محمد علی موذن خراسانی مولف کتاب تحفه عباسی ضمن برشمردن پنج وجه برای اشتقاق کلمه صوفی بیان میدارد
صوفی اصلش صفی بوده منسوب به اصحاب صفه که جمعی بودهاند از فقرا وزهاد و صحابه که پیوسته در مسجد رسول اکرم ...
که سه تن از آنان سلمان و ابوذر و مقداد بودهاست و ...
اصحاب صفه فرقه اول درویشانند و این طایفه علیه در ترک دنیا و زهد و سلوک و مسلک ایشان دارند و خود را بدیشان منسوب ساخته و صفی گفتهاند
اشتقاق از صفا (صفا به معنای روشنی و پاکیزگی مخالف معنای کدورت) به شکل صفایی و یا صفاوی با قلب و حذف و تبدیل چنانکه بعضی دارویش به مصافحه درویشی مخصوص خود صفا(یا صفا کردن) می گویند.
اشتقاق از صف (صف به معنی نظم و ترتیب) با این نگاه که صف و صدر نشینی و در صف اول مقربان بودن چنانچه سهروردی گفتهاست
لانهم فی الصف الاول بین یدی الله عزوجل بارتفاع هممهم و اقبالهم ....
منشأ تصوف
آرا و عقاید مختلفی درباره منشا تصوف ذکر شدهاست:
عدهای مانند ادوارد براون تصوف را واکنشی آریایی در برابر دین جامد سامیان دانستهاند و تصوف را تشکیلات ضداسلامی دانسته و آنرا یکی از احزاب مختلف آریایی نژاد و ایرانی میدانند
بعضی مانند فون کریمر و دوزی عقاید برهمایی و بودایی هندوستان را در آن موثر دانستهاند و در فلسفهٔ «ودان تا» آنرا جستجو کردهاند
جمعی مانند مرکس و ماکدونالد و آسین پاسالیو و نیکلسون حکمت یونانیان، به ویژه طریقه اشراق و نوافلاطونیان را منشا تصوف دانستهاند
بعضی مسیحیت و مانویت را مبدا تصوف معرفی کردهاند.
در کنار تمام این عقاید عدهای نیز تصوف را زاییده مکتب اسلام و تعلیمات قرآن دانستهاند. لوئی ماسینیون و سیدنی اسپنسر تصوف را پدیدهای میدانند که در زمینه اسلام بوجود آمده و آنرا دنباله سیر تکاملی گرایشهای زاهدانه نخستین سده رهبری اسلام بشمار آورده و پطروشفسکی ضمن تائید این عقیده میگوید: صوفیگری بر زمینه اسلامی و بر اثر سیر تکاملی دین اسلام و در شرایط جامعه فئودالی پدید آمده و معتقداتی عرفانی غیر اسلامی موجب ظهور تصوف نشده ولی بعدها اندکی تاثیری در سیر بعدی آن داشتهاست.
سعید نفیسی تصوف ایران را از عرفان عراق و بین النهرین و مغرب متمایز کرده و تصوف را حکمتی به کلی آریایی دانسته و هرگونه رابطه آن با افکار سامی را انکار کردهاست. وی همچنین تاثیر فلسفه نوافلاطونی و تفکر اسکندرانی، هرمسی، اسرائیلی، عبرانی و مانند آنرا بر تصوف ایرانی مردود میداند. با اینحال نفیسی تاثیر فلسفه مانوی را بر تصوف ایران و هماندی این دو روند فکری را تائید کرده و تاثیر فلسفه بودایی را بر تصوف ایران و روابط متقابل این دو را با هم پذیرفته و طریقه تصوف ایران را طریقه هند و ایران نامیدهاست.
برخی دیگر ریشههای تصوف را به زهد و آموزههای اسلامی مبنی بر پرهیز از دنیا دانسته و ارتباط آن با عالم خارج از اسلام را نفی میکنند. کیوان سمیعی در مقدمه شرح گلشن راز، پیدایش تصوف را در قرن دوم امری بسیار ساده و واکنش جمعی پشمینه پوش در مقابل کسانی که به دنیا رو آورده و اسلام را برای پیشرفت مقاصد دنیائی بکار میبستند، میداند.
عبد الرفیع حقیقت پژوهشگر و شاعر ایرانی تاسیس تصوف را از طریق جعفر صادق پیشوای ششم شیعیان میداند
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.