انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 4 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  13  14  15  16  پسین »

تاریخ ایران از خوارزمشاهیان تا ابتدای صفوی


مرد

 
ایستادگی خجند


آن قسمت از لشکر مغول که برای گرفتن خجند (در طرف مغرب رود سیحون در کشور تاجیکستان کنونی) اعزام شده بود، اگر چه مدت زیادی این شهر را در محاصره داشت موفق به اشغال آن نشد. از این رو پس از تصرف بخارا و سمرقند یک واحد بزرگ از سربازان مغول به یاری محاصره کنندگان خجند آمدند و بدین ترتیب ده‌هاهزار نفر قوای چنگیزی در اطراف شهر تجمع کردند. رهبر مدافعان شهر مردی به نام تیمور ملک بود. در جنگی که جهت دفاع از شهر درگرفت تقریباً تمامی سربازان تیمور ملک هلاک شدند. ولی تیمور موفق شد با عدهٔ کمی از هلاکت رهایی یابد و خود را به خوارزم و در جایی که بقیهٔ قشون قلع و قمع گردیدهٔ خوارزمشاه در آن جمع آمده بودند، برساند. تیمور ملک تمام مردان جنگی را در خوارزم متحد نموده و چندین بار علیه مهاجمان مغول به عملیات جنگی دست زد. وی بر دشمن چند ضربهٔ شدید وارد آورد ولی از آنجا که بین تیمور ملک و دیگر سرلشکران خوارزمشاه وحدت و تفاهم نبود او نتوانست این کامیابی نظامی خود را توسعه بخشد.







سقوط پایتخت



در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۷ ه ق) پسران چنگیز چغتای، اوگتای و جوجی با ۱۰۰ هزار نفر اردوی مغول پایتخت دولت خوارزمشاهی شهر گرگانج جرجانیه یا اُرگنج را محاصره نمودند و مردم را به ایلی (اصطلاحی مغولی به معنای قبول تابعیت) خواندند ولی کسی از بزرگان شهر، این پیشنهاد را قبول نکرد. این شهر مرکز علم و ادب و بحث و درس بشمار می‌رفت و مدارس و کتابخانه‌های بزرگ داشت و مرکز اجتماع شعرا و ادب و دانشمندان بود. مدافعان شهر به مدت شش ماه با مغول‌ها شجاعانه جنگیدند. تسخیر این شهر بخاطر مقاومت اهالی چنان بر مغولان دشوار بود که غاصبان پس از وارد شدن به شهر نیز هر یک کوچه و محله را با قربانی و یا دادن تلفات عظیم به دست آوردند. آنها پس از اشغال شهر همه را سربریدند به استثنای پیشه‌وران، کودکان و زنان که آنها را برده و کنیز کردند. سپس به علت خشمگین بودن از آنهمه تلفاتی که داده بودند، تصمیم گرفتند که شهر را با خاک یکسان کنند تا اثری از آن باقی نماند. آنها بدین منظور سد ساحل رود آمو را ویران و شهر گرگانج را غرق در آب نمودند.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
تصرف شهرهای خراسان



چنگیز پسر خود تولی را به خراسان مأمور کرد. در سال بعد، (۶۱۸ ه ق) تولی، خراسان از مرو تا بیهق (سبزوار) و از نسا و ابیورد تا هرات را یکی یکی اشغال نموده و آنجا را مانند ماوراءالنهر تخریب کرد. او به ویژه شهر مرو یکی از قدیم‌ترین مراکز فرهنگی آسیای مرکزی را خراب کرد. بعد برای سرکوبی شورش در نیشابور مردم این شهر را قتل‌عام کرد. مردم شهر کلات هم که قریه بسیار کوچک و دور افتاده بود از گزند سربازان مغول در امان نمانندند به نحوی که نسل انان منقرشض و یک نسل جدید با ایل و تبار مغولی در این مناطق ایجاد گردید. مغولان در ضمن خرابی نیشابور آبادی‌های توس را نیز ویران کردند و شهر مشهد کنونی را هم که به مناسبت مزار علی بن موسی الرضا و قبر هارون الرشید محل توجه مسلمانان بود، بباد غارت و انهدام دادند. و بعد از آن به طرف هرات سرازیر شدند. تولی در هرات تنها به کشتن اتباع وفادار به جلال‌الدین پرداخت و پس از تعیین حاکم مغول برای این شهر، به جانب طالقان نزد پدر خود رفت.
۶۱۹ ه ق چنگیز پس از عبور از معبر پنجاب و تسخیر ترمَذ و بلخ و گرفتن شهرهای ولایت جوزجانان از جیحون گذشته و به سرزمین طالقان آمد. این طالقان شهری واقع در ولایت جوزجانان بود و طالقانِ خراسان گفته می‌شد. قلعهٔ طالقان نصرت کوه نام داشت. محاصرهٔ این قلعه ده ماه به طول انجامید تا سرانجام پسران چنگیز به کمک او آمده طالقان را فتح کردند. پس از آن چون خبر فتح جلال‌الدین را در پروان در نزدیکی شهر غزنین به چنگیز داده بودند از راه بامیان به غزنین آمد و در بین راه بامیان را محاصره کرد. هنگامی که مغول سرگرم محاصرهٔ این شهر بودند، مُوتُوجن، پسر جغتای و نوهٔ محبوب چنگیز، به دست‏ یکی از اهالی بامیان کشته شد. چنگیز پس از فتح بامیان دستور داد که علاوه بر مردم جانوران را هم بکشند و کسی را به اسارت نگیرند و بچه در شکم مادر زنده باقی نگذارند و سپاه مغول به دستور چنگیز شهر را چنان ویران کردند که دیگر کسی نتواند در آنجا سکونت کند. هنگامیکه چنگیز به غزنین رسید چون جلال‌الدین از این شهر رفته بود به دنبال او به کنار رود سند شتافت ولی نتوانست مانع فرار جلال‌الدین به هند شود. پس از گریختن جلال‌الدین به هند چنگیز چند ماه در ایران بود اما بعد به علت شورشی که در چین شمالی و تبت درگرفته بود و حضور او را ایجاب می‌کرد، بسوی آن منطقه حرکت کرد.



این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
تعقیب و گریز سلطان محمد



در سال ۶۱۶ ه ق محمد خوارزمشاه به همراه سپاهی خود را به شهر اترار و شهرهای اطراف سیحون رساند و بعد از برخورد اولیه و شکست در مقابل مغول، از آنان ترسان شد. او پس از شنیدن خبر سقوط‏ بخارا و سمرقند، از بلخ بیرون آمد. چنگیز از ضعف و پریشانی سلطان محمد مطلع شد درصدد برآمد پیش از آنکه کمکی به او برسد، کار او را یکسره کند بدین منظور داماد خود تُغاجار و دو نفر از بزرگان لشکر خود به نام‌های جبه نویان و سبتای بهادر را که در جنگ‌های چین پیروزی‌هایی کسب نموده بودند را به تعقیب سلطان محمد فرستاد و به آنان دستور داد که در سر راه توقف نکنند و تا خوارزمشاه را نگیرند از پای ننشینند و فرصت دستگیری سلطان را بخاطر حمله به شهرها و آبادی‌های سر راه از دست ندهند. جبه و سبتای پس از عبور از جیحون به بلخ رسیدند.

سلطان محمد خوارزمشاه از بلخ به نیشابور رسید و پس از یک ماه توقف عازم ری شد. جبه و سبتای نیز از بلخ حرکت کرده، به نیشابور رسیدند آن دو تسخیر نیشابور را به بعد موکول کرده به‌دنبال سلطان حرکت کردند. آنها در سر راه و در تعقیب سلطان آبادی‌هایی که از در اطاعت در نمی‌آمدند موردقتل و غارت قرار می‌دادند.

سلطان محمد عازم دژ فرزین واقع در سی فرسنگی همدان شد. در این دژ پسر او رکن‌الدین غورسانچی حاکم عراق با ۳۰ هزار نفر به انتظار رسیدن او بود. سلطان محمد در این محل زنان حرم خود را با پسرش غیاث‌الدین به قلعه قارون از قلعه‌های محکم در کوه‌های البرز و بین دماوند و مازندران فرستاد. او همچنین نزد ملک نصرت‌الدین هزار اسب اتابک لر بزرگ پیغام فرستاد و او را به خدمت خواست و با ملک نصرت‌الدین و امرای عراق در دفع دشمن به مشاوره پرداخت. امرای عراق صلاح در آن دیدند که سلطان در اطراف اشتران کوه موضع بگیرد. ملک نصرت‌الدین هزار اسب از سلطان خواست که به کوهستان‌های میان فارس و لر بزرگ پناه ببرد و وعده کردند که از مردم لر و کوه‌کیلویه و فارس ۱۰۰ هزار پیاده برای سلطان جمع‌آوری نمایند ولی سلطان محمد نظر هیچ کدام را نپذیرفت. در این زمان بود خبر رسید که مغولان به‏ ری رسیده و این شهر را مورد قتل و غارت قرار داده‌اند بدین جهت با پسرانش عازم قلعهٔ قارون شد و یک روز در آنجا توقف کرد. در راه جمعی از سپاهیان مغول به او رسیده و بدون اینکه او را بشناسند بطرف او تیراندازی کردند ولی سلطان نجات یافت. پس از آن او به طرف قزوین رفت و پس از ۷ روز اقامت در قلعهٔ سرچاهان (نزدیک سلطانیه در استان زنجان کنونی) اقامت کرد. پس از آن مغولان رد پای او را گم کردند و خیال کردند که به بغداد عزیمت کرده‌است. سلطان محمد سر راه گیلان، خود را به مازندران رساند و سرانجام در یکی از جزایر کوچک دریای خزر بنام جزیرهٔ آبسکون پناهنده شد.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ویرانی شهرهای مسیر توسط سپاه جبه و سبتای



خرابی بسیاری از شهرهای مرکزی و غربی ایران به دست سپاهیان جبه نویان و سبتای بهادر بود که در تعقیب محمد خوارزمشاه بودند. در ناحیه توس هر کدام از این دو سردار مغول از یک جهت به تعقیب خوارزمشاه حرکت کردند سبتای از شاهراه دامغان و سمنان راهی ری شد و جبه راه مازندران را انتخاب کرد و بعد از غارت آبادی‌های مازندران بخصوص آمل به ری رسید.

مردم ری در زمان حمله مغول از جهت اختلاف مذهب به دسته‌های مختلفی بودند، شافعیان ری چون از نزدیک شدن مغولان اطلاع یافتند به استقبال رفتند و دو سردار مغول جبه و سبتای را به جنگ با حنفیان برانگیختند. مغولان نخست به قتل و غارت حنفیان پرداختند و سپس به سراغ شافعیان رفتند و شهر را غارت کردند و جمعی بی‌شمار را کشتند و زنان را اسیر کردند و کودکان را به بندگی بردند. مغولان در ری نماندند و در جستجوی خوارزمشاه آن شهر را ترک کردند.

پس از آنکه جبه و سبتای دانستند که سلطان محمد از ری رفته از دو راه متفاوت به تعقیب او پرداختند. سبتای به طرف قزوین رفت. این شهر را پس از ۲ روز محاصره در هفتم شعبان سال ۶۱۷ ه ق متصرف شد و هزاران نفر را به قتل رساند. از طرف دیگر جبه در تعقیب سلطان محمد به همدان رسید. این شهر دو بار توسط مغولان مورد حمله قرار گرفت. بار اول در زمستان سال ۶۱۸ ه ق به دلیل وحشتی که مردم داشتند، از مغولان اطاعت کردند و آنان نیز به غارت اموال اکتفا کردند. حملهٔ دوم مغولان به همدان در بهار سال بعد اتفاق افتاد. این بار همدانی‌ها که بر اثر پرداخت‌های سال قبل چندان ثروتی برایشان باقی نمانده بود، تصمیم به مقاومت گرفتند. تصرف شهر برای مغولان به طول انجامید و در جریان محاصره گروه کثیری از سربازان مغول کشته شدند. سرانجام شهر به دست مغولان افتاد و مردم شهر قتل‌عام شدند. مغولان پس از این قتل‌عام شهر را به آتش کشیدند. در سال ۶۱۸ ه ق جبه به همراه سبتای که تازه از تصرف قزوین فارغ شده بود به طرف اردبیل (مرکز آذربایجان در آن دوران) حرکت کرد. شهر اردبیل پس از دفاع سرسختانه شکست خورده و سپس ویران شد و جمع کثیری از ساکنان آن نیز به قتل رسیدند. بیشتر کشته‌شدگان کسانی بودند که پیش از حادثه شهر را ترک نکرده و به جنگل‌های اطراف آن پناه نبرده بودند. سپس تبریز در محاصره افتاد اما اتابک آذربایجان قبول اطاعت نمود. جبه و سبتای پس از تصرف تبریز، مراغه و مرند و نخجوان را مورد قتل و غارت قرار داده سپس از راه دربند در روسیه به لشکر جوجی، پسر چنگیز پیوستند و از آنجا به مغولستان رفتند.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
اسارت حرم


ترکان خاتون مادر محمد خوارزمشاه، پس از گشوده شدن پایتخت گرگانج به‏ همراه وزیر خود، ناصرالدین نظام‌الملک، با همهٔ‏ گنجینه‏ها و اموال گران‌بهای شاهی به دژی در لاریجان رفت و درآن‏جا پناهنده شد. مغولان در اوایل سال ۶۱۷ ه ق آن‏جا را محاصره کردند و پس از مدتی به علت نبود آب در قلعه ساکنان آن تسلیم شدند. به غیر از این قلعه مغولان قلعهٔ قارون را نیز که پناهگاه زنان و کودکان سلطان محمد بود تسخیر کردند.

مغولان ترکان خاتون و وزیر وی و فرزندان‏ خوارزمشاه را پیش چنگیز که در حوالی طالقانِ خراسان بود فرستادند. چنگیز پس از کشتن نظام‌الملک و پسران خردسال خوارزمشاه، ترکان خاتون و دختران و زنان و خواهران سلطان محمد را به قراقروم (شمال شرقی دریای خزر) فرستاد. ترکان خاتون تا سال ۶۳۰ ه ق که تاریخ وفات وی‏ است، در زندان بود.





مرگ سلطان محمد


محمد خوارزمشاه در هنگام اقامت در جزیره سخت بیمار بود. او قبل از مرگ آگاه شد که لشکریان مغول در لاریجان قلعه‌ای را که پناهگاه حرم و فرزندان او بود، تسخیر کرده و پسران کوچک او را کشته و دختران و خواهران او را به اسیری برده‌اند. سلطان محمد در همین جزیره در ماه شوال‏ ۶۱۷ ه ق درگذشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
مقاومت جلال‌الدین


مادر جلال‌الدین خوارزمشاه (جلال‏الدینِ مِنکُبِرنی) از زنان هندو نژاد بود و همین امر یکی از علل کینهٔ ترکان خاتون مادربزرگش نسبت به او و دور کردن او از ولیعهدی به شمار می‌آمد زیرا ترکان خاتون می‌خواست نوهٔ دیگرش اوزلاغ شاه که مادرش مانند خود او از ترکان قنقلی بود بعد از پسرش وارث سلطان محمد گردد. جلال‌الدین به فارسی و ترکی هر دو تکلم می‌کرد. جلال‌الدین هنگام فرار سلطان محمد از سپاهیان چنگیز، همراه پدر بود و سلطان محمد خوارزمشاه در جزیرهٔ آبسکون و در بستر مرگ، او را به جانشینی خویش‏ برگزید و اوزلاغ شاه را از ولیعهدی خلع کرد. سلطان جلال‌الدین، بیش از ۱۰ سال بعد از مرگ پدر در برابر سپاهیان مغول به شدت ایستادگی نمود و با هم‌دستی تیمور ملک چندین ضربهٔ شدید به قشون مغول وارد آورد.





جنگ پروان


در اواخر سال ۶۱۷ پس از فتح خراسان و سمرقند توسط چنگیز، جلال‌الدین و برادران کوچک‌ترش اوزلاغ شاه و آق شاه از خوارزم گریختند. چون خبر فرار پسران سلطان محمد به چنگیز رسید، او سپاهی مغولی را به تعقیب ایشان فرستاد. جلال‌الدین که زودتر از دو برادر خوارزم را ترک کرده بود به همراه تیمور ملک والی سابق شهر خجند در بیابان و نزدیکی شهر نسا بر گروهی ۷۰۰ نفره از مغولان پیروز شد و اسب و سلاح آنان را تصرف کرد و سپس راهی نیشابور گشت. اوزلاغ شاه و آق شاه بعد از جدا شدن از جلال‌الدین به چنگ مغولان افتادند و به دست آنان کشته شدند. جلال‌الدین نتوانست در خراسان سپاه کافی گرد آورد و بعد از مدت کوتاهی اقامت در نیشابور، به طرف هرات حرکت کرد. او در آغاز سال ۶۱۸ ه ق به غزنین رفت و به محض ورود به این شهر، دو نفر از سرداران خوارزمشاه، با ۶۰ هزار سپاهی به کمک وی آمدند. جلال‌الدین در غزنین سپاهی مخلوط از اقوام مختلف تشکیل داد و با همه لشکریان‏ خویش به قصبهٔ پروان نزدیک غزنین رفت و و در جنگی که به جنگ پروان معروف است، سپاه مغولی را شکست داده غنائم زیادی به دست آورد. پس از فتح سپاهیان جلال‌الدین به جمع‌آوری غنائم مشغول شدند و بین دو نفر از بزرگان لشکرش بر سر تصاحب اسبی نزاع درگرفت، در نتیجه سپاهش متفرق شد و او از این فتح نتوانست بهره چندانی برگیرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
اثرات پیروزی جلال‌الدین



نیشابور قبل از حمله مغول اعتبار و شوکت بسیاری داشت و در ردیف شهرهای بزرگ چهارگانهٔ خراسان شامل مرو، بلخ، هرات به شمار می‌آمد. این شهر از مراکز عمدهٔ سامانیان و غزنویان بود و در عهد سلجوقیان و خوارزمشاهیان نیز از مراکز معتبر و آباد بود. نیشابور چندین بار بر اثر زلزله و حملهٔ غزنویان ویران شده بود بطوریکه در هنگام حملهٔ مغول در جنب نیشابور قدیم شهر معتبر دیگری به نام شادیاخ بنا شده و در واقع در این دوران همین شهر شادیاخ است که از آن به عنوان نیشابور یاد می‌شود. در نخستین عبور لشکریان جبه نویان و سبتای بهادر سرداران مغول که مأموریت دستگیری سلطان محمد از طرف چنگیز به آنها داده شده بود، از خراسان، حکمران نیشابور تصمیم به تسلیم گرفت و با تقدیم هدایای نفیس و علوفه لشکر به آنان برای شهر نیشابور و مردم آن امان گرفت و باروی شهر را به دست خود و به فرمان سران سپاه مغول ویران نمود. از طرف دیگر طرفداران ترکان خاتون و اوزلاغ شاه برادر کوچکتر جلال‌الدین درصدد قتل جلال‌الدین خوارزمشاه برآمدند، جلال‌الدین بناچار به خراسان گریخت و فتوحاتی نیز به دست آورد و قدرت و نفوذی یافت و مردم خراسان چون خبر فتوحات او را در پروان شنیدند به دوباره‌سازی حصر شهرها اقدام کردند و مردم نیشابور نیز از اطاعت حاکم توس که دست نشانده مغولان بود سرباز زدند و مردم توس را نیز تحریک کردند تا حاکم مغولی را نابود کنند. شورشیان توس نیز آن حاکم شهر را کشتند و سرش را به نیشابور فرستادند. بدنبال این شورش، سپاهیان چنگیز به سرداری تغاجارنویان داماد چنگیز شهر نیشابور را محاصره کردند و در سومین روز محاصره داماد چنگیز بر اثر تیر یکی از کمانداران نیشابور کشته شد. جانشین این سردار، سپاهیان را به دو قسمت تقسیم کرد بخشی را به توس فرستاد و بخشی را با خود به سبزوار برد و به تلافی مرگ تغاجارنویان سبزوار را ویران و خون بسیاری از مردم را جاری کرد.
در همین ایام جلال‌الدین خوارزمشاه که در خراسان بود مدت کوتاهی به نیشابور رفت و با استقبال مردم آن شهر روبرو شد. او سه روز در نیشابور ماند و از سردارانی که مقاومت کرده بودند تمجید به عمل آورده و مسالحه‌کاران را مورد خشم قرار داد. پس از رفتن جلال‌الدین سپاهیان مغولی به فرماندهی تولی پسر چنگیز که به تازگی مرو را گشوده بودند رو به نیشابور گذاشتند. در این موقع در نیشابور قحطی سخت غلا و آذوقه بود و همین گرسنگی و ضعف از قدرت و توان جنگجویان مبارز شهر می‌کاست. مردم شهر به ناچار قاضی شهر را به صلح و تسلیم نزد تولی فرستادند اما او که قصد انتقام قتل تغارجار را داشت این مصالحه را نپذیرفت. با آن که مردم ۳۰۰۰ چرخ بر دیوار حصارها کار گذاشته بودند و ۳۰۰ عراده و منجیق نصب کرده بودند و به نفت‌انداز مجهز بودند، تاب پایداری نیاوردند و پس از سه روز جنگ سخت و کشته شدن تعداد بسیاری از دو طرف مغول پیروز شد. سرانجام در روز دهم صفر در فصل بهار ۶۱۸ مغول‌ها به شهر نیشابور ریختند. مغولان نخست حاکم پیر شهر مجیرالملک کافی و تنی چند از بزرگان آن شهر از جمله ضیاءالملک زوزنی و شیخ فریدالدین عطار شاعر و عارف بزرگ را کشتند.

مغولان تمامی زنان و مردان نیشابور را در صحرا جمع کردند و از میان آنان حدود ۴۰۰ نفر از پیشه‌وران و هنرمندان را جدا کردند و بقیه را کشتند. در این زمان بود که دختر چنگیز و زن تغاجار که شوهرش در محاصره شهر نیشابور کشته شده بود، برای انتقام به این شهر رسید. به دستور او شهر به آتش کشیده شد و ۷ روز بر ویرانه‌های آن آب بستند و سپس در آن جو کاشتند. تولی پس از محو کردن نیشابور راه هرات را پیش گرفت و یکی از سرداران خویش را با ۴۰۰ مرد جنگجو آنجا گذاشت تا اگر جانداری را یافتند، بی‌امان نابود سازند.

در مرو نیز مردم به امید غلبهٔ جلال‌الدین بر مغول شورش کردند و شهر دوباره به دست یاران جلال‌الدین افتاد. آنان حاکم دست نشاندهٔ مغول در مرو را کشتند. پس از آن لشکریان چنگیز به قصد خوابانیدن شورش مردم رسیدند و جمعیت ساکن مرو را به اقسام شکنجه از قبیل مثله کردن و سوزاندن در آتش کشتند. در هرات نیز مردم شوریده و حاکم مغولی را کشتند. چون این خبر به چنگیز رسید پسر خود تولی را سرزنش کرد و گفت «اگر بار اول تو تمامی مردم هرات را می‌کشتی چنین فتنه‌ای بروز نمی‌کرد.» و دستور داد که از مردم آن شهر احدی را زنده نگذارند. شهر ۶ ماه و ۱۷ روز تحت محاصره بود تا در جمادی‌الثانی سال ۶۱۹ شهر به تصرف مغول درآمد و آنان به هر کس که دست یافتند، کشتند و شهر را ویران کردند. پس از خرابی مرو، هرات و نیشابور قیام مردم سرزمین‌های جنوبی ماوراءالنهر به زودی خوابید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
جنگ سند



چنگیز پس‏ از فتح طالقان خراسان (طالقان بلخ) و بامیان با گروه زیادی به سوی‏ غزنین رفت تا با جلال‌الدین مقابله کند. جلال‌الدین توان پایداری در برابر خان مغول را در خود نمی‌دید، و به همین سبب غزنین را تخلیه و قصد گذشتن از رود سند را کرد. از آنجائیکه پس‏ از گذشتن از رود سند دیگر دستگیری جلال‌الدین امکان نداشت، چنگیز با شتاب هرچه تمامتر خود را به ساحل رود مزبور رساند تا از گذشتن وی جلوگیری کند. با رسیدن سپاه چنگیز، جلال‌الدین ناگزیر به مبارزه با مغول شد و با ۷۰۰ تن از یاران خود مدتی جنگید. در آغاز کار پیشرفت با او بود و مرکز سپاهیان چنگیز را از هم‏ گسیخت، اما سپاه چنگیز جناح راست لشکریان او را از پای درآوردند و پسر خردسال جلال‌الدین را که هفت یا هشت سال بیش نداشت اسیر گرفتند و به دستور چنگیز کشتند. در مورد سرنوشت حرم جلال‌الدین دو روایت متضاد وجود دارد، نخست اینکه شاه به خواست خود زنان حرم دستور داد که آنان را در رود سند غرق کنند. روایت دوم اینست که چنگیز زنان حرم او را اسیر کرد و با زنان اندرون سلطان محمد به قراقروم فرستاد. جلال‌الدین چون دیگر امکان پایداری نداشت، سوار بر اسب خود با زحمت از رود سند عبور کرد و به سوی‏ هندوستان رفت تا بلکه درآن‏جا نیرویی تهیه کرده و بتواند دوباره‏ با چنگیز نبرد کند.





بازگشت از هند


جلال‌الدین در سال ۶۲۱ ه ق از هند به کرمان آمد و سپس به طرف فارس حرکت کرد. اتابک سعد که پدر ملکه خاتون همسر جلال‌الدین بود، او را پذیرفت. مغولان وقتی که از شمال ایران عقب نشستند، برادر کوچکتر جلال‌الدین موسوم به غیاث‌الدین خوارزمشاه قسمتی از آنجا را یعنی خراسان و کومش، ری و اراک را به تصرف درآورده‌بود. جلال‌الدین نخست بر برادر خود غیاث‌الدین که به مقابلهٔ او آمده بود، پیروز شد و بر ری مسلط گردید. او پس از تحکیم مبانی قدرت خود، به عنوان شاه خوارزم از ناصر خلیفه دشمن پدرش کمک خواست تا به مدد او به دفع مغول بپردازد، ولی خلیفه که کینهٔ خاندان او را بر دل داشت، دعوت او را اجابت نکرد. جلال‌الدین بعد از تسخیر شوشتر و غلبه بر دست نشاندهٔ خلیفه بر آن شهر و فتح بصره برای جنگ با خیلفه به عراق آمد و قشون خلیفه را شکست داده و فتح قاطعی را حاصل نمود و دشمن را تا دروازه‌های پایتخت یعنی بغداد تعقیب کرد ولی برای گرفتن بغداد کوشش نکرد و به طرف شمال روانه شد و در سال ۶۲۲ آذربایجان و اران را اشغال نمود و حکومت اتابکان آذربایجان را از میان برداشت. در سال ۶۲۲ ه ق بعد از آنکه بر تبریز مسلط شد و قصد جهاد با گرجیان را کرد و بعد از پیروزی‌های اولیه قصد حمله به تفلیس پایتخت گرجستان را داشت که شنید مردم تبریز قیام کرده و بعضی از کسان او را کشته‌اند، پس جنگ با گرجیان را رها کرده به آذربایجان برگشت. بعد از چندی دوباره به شهر تفلیس حمله کرد و پس از فتح شهر در ۸ ربیع‌الاول سال ۶۲۳ ه ق عدهٔ بسیاری از مردم این شهر را قتل‌عام کرد. در واقع او پس از بازگشت از هند قدرت و نیروی خود را به جای اینکه معطوف به بیرون راندن دشمن از خراسان و ایران شرقی بکند، صرف جنگ‌های غیرضروری کرد تا آنجا که در مقابلهٔ مجدد با مغولان در سال ۶۲۵ ه ق در نزدیکی اصفهان آثار این فرسایش قوا آشکار شد و در مقابلهٔ مغول در نزدیکی این شهر موفقیتی به دست نیاورد.

جلال‌الدین بدون داشتن منظور سیاسی خاصی با خلیفهٔ عباسی، اسماعیلیه، ملکهٔ گرجستان رُوسودان (دوران حکومت ۶۴۵-۶۲۰ ه ق)، الملک الاشرف (از ملوک ایوبی و فرمانروای حران و رها ۶۳۵-۶۱۵ ه ق) و علاءالدین کیقباد یکم (پادشاه سلجوقیان روم ۶۳۴-۶۱۵ ه ق) در افتاد و مردم این ممالک را چنان آزار رساند که در موقع ضرورت هیچ‌کس به درخواست کمک او پاسخی نداد و بلکه برخی از ایشان مثل اسماعیلیه و مسلمین گنجه و تبریز تبعیت از مغول را بر حکومت او ترجیح نهادند. همچنین گویا در اواخر عمر در نوشیدن می به افراط افتاده بود. روایت بجای مانده از مرگ جلال‌الدین خوارزمشاه از کشته شدن او به دست یک کرد طبق برخی منابع به طمع اسب و سلاح و برخی دیگر به خاطر انتقام از کشته شدن برادر آن کرد به دست سپاه جلال‌الدین حکایت دارد. تا قریب سی سال پس از قتل او مردم که از کیفیت مرگ او اطلاع نداشتند او را زنده می‌پنداشتند و حتی در حق او افسانه‌ها نقل می‌کردند و هر چند مدتی کسی قیام می‌کرد و می‌گفت من جلال‌الدینم و باعث رعب و وحشت مغول می‌شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
لشکرکشی دوم مغول



در پایان حملهٔ چنگیز و هنگامیکه او پس از ۴ سال جنگ به مغولستان بازمی‌گشت بخش عمدهٔ ایران زیر و رو شده بود اما ایران همچنان از قلمرو خاک خان مغول جدا مانده بود. چنگیز در سال ۶۲۴ ه ق به سن ۷۲ سالگی درگذشت.

در سال ۶۲۶ ه ق به امر اوگتای قاآن پسر سوم و جانشین چنگیز سپاهی به فرماندهی جُرماغُون نُویان عازم ایران شد و به تسخیر ممالکی که مغول درست آن را نگشوده بودند مانند غزنین، کابل، سند، زابلستان، طبرستان، گیلان، اران و آذربایجان و غیره اقدام کرد.

بعد از قتل جلال‌الدین لشکریان مغول به سه دسته تقسیم شدند. یک دسته به غارت دیار بکر و نواحی اطراف رفتند و تا ساحل فرات پیش رفتند. دستهٔ دیگر به طرف شهر بتلیس (در ترکیه امروزی) رفتند. دستهٔ سوم در سال ۶۲۸ ه ق بر مراغه تسلط یافتند و سپس به آذربایجان آمده و در اوایل سال ۶۲۹ قصد تصرف تبریز را کردند. مردم تبریز همینکه از نزدیک شدن سپاه مغول اطلاع یافتند با صلاح قاضی و رئیس شهر با فرستادن انواع هدایا و قبول خراجی گزافی مانع از خرابی شهر و قتل‌عام مردم شهر شدند. در این حملات ثانوی، مغولان چون از حملات متقابل جلال‌الدین آسوده خاطر بودند و مردم نیز از همه جهت دچار رعب و وحشت فوق‌العاده گردیده بودند، بلامانع به تسخیر نواحی باقی‌مانده پرداختند و تا حوالی بغداد پیش راندند. در طی این حملات نیز به غیر از نواحی فارس و کرمان که امرای آن اتابکان فارس و قراختاییان کرمان از خراج‌گزاران مغول بودند، به قدری خرابی و کشتار کردند که دیگر هیچکس قدرت جنگ با مغول نداشت.

در پایان این حملات گیلان، تنها منطقه‌ای در ایران بود که وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی سال‌ها بعد، پس از اشغال پرهزینهٔ آن توسط الجایتو ایلخان تنها اسماً نام گیلان به نام بخشی از امپراتوری مغول ثبت شد اما در واقع تحت حکومت سلسله‌های محلی اداره می‌شد.اصفهان با آنکه تا سال ۶۳۳ ه ق از حملهٔ مغول در امان باقی‌مانده بود. به علت دشمنی خانوادگی بین دو خاندان معروف صاعدی و خجندی، به ویرانی سوق داده شده بود. خاندان صاعد حنفی بودند و خاندان خجند مذهب شافعی داشتند. در ۶۳۳ ه ق و در زمان فرمانروایی اوگتای جانشین چنگیز، نزاع شافعی‌ها و حنفی‌ها بالا گرفت و شافعی‌ها با آنکه هنوز تا این تاریخ مغول، بر اصفهان مسلط نشده بودند، با آنها ساختند و قرار گذاشتند که دروازه‌های شهر را به روی ایشان بگشایند، به شرط آنکه پس از ورود به شهر آنان حنفی‌ها را قتل‌عام نمایند. شهر مورد حمله سپاه مغول واقع شد و مغول پس از ورود به شهر از شافعی و حنفی همه را بطور متساوی قتل‌عام کردند و شهر را ویران ساختند. شاعر و قصیده‌سرای بزرگ اصفهان کمال اسماعیل، دو سال بعد از این حمله در این شهر به دست مغولان به قتل رسید.

بایجو نویان در سال ۶۳۹ ه ق به عنوان فرماندهی لشکر مغول در ایران، جانشین جرماغون نویان شد. در سال ۶۴۴ ه ق گیوک خان سومین جانشین چنگیز و پسر بزرگ اوگتای قاآن ایل‌چیکدای نویان فاتح هرات را بجای بایجو مأمور ایران نمود.

از سال ۶۱۸ تا سال ۶۵۴ ه ق وضع حکومت ایران و ادارهٔ آن در تحت استیلای مغول به این شکل بود که خانان مغول یک نفر را مستقیماً از مغولستان به عنوان حاکم جهت ادارهٔ این مملکت و سرداری قشون مقیم آن می‌فرستادند و این قبیل حکام به دستیاری عمال و دبیران ایرانی به جمع مالیات و اداره امور کشوری و دفع مخالفین قیام می‌کردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
لشکرکشی هلاکو خان



چهل سال پس از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه، در سال ۶۵۳ ه ق مغولان بار دیگر در سپاهی به رهبری هلاکوخان به ایران آمدند. اما اینان با سپاه پیشین یعنی سپاه چنگیز، که به قصد تاخت و تاز آمده بودند، تفاوت بسیاری داشتند. این نسل تازه از مغولان در این مدت با ایران بیشتر آشنایی پیدا کرده و از غارتگری و وحشی‌گری عهد چنگیز، به مراتب معتدل‌تر و مجرب‌تر به نظر می‌رسیدند. لشکرکشی هلاکو بر خلاف چنگیز، با طرح و نقشه‌ای پیش پرداخته همراه بود. منازل بین راه از پیش تعیین و راه گذار لشکر آماده و حتی پل‌ها و گذرگاه بازسازی شده بود. این بار تجربه به فرمانروایی مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران، برچیدن بساط خلافت بغداد و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها می‌بایست به جای کشتار و تخریب بیهوده و بی‌نقشه، این دو قطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبهٔ مذهبی خویش، مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران به شمار می‌آمدند، از بین بردارد.

مادر هولاکو سرقویتی بیگی زنی مسیحی بود و همسرش دوقوز خاتون نیز به مذهب نسطوری (مسیحی) ایمان داشت. کسانی که در این حمله به هلاکو خان کمک می‌کردند یکی اتباع مسلمان مغول بودند که خواهان برافتادن اسماعیلیه بودند و دیگر ارامنه بودند که به علت اختلافات مذهبی با مسلمانان تابع خلفای عباسی مایل بودند که هلاکو بغداد را بگیرد و مسلمانان مصر و شام را نیز که با عیسویان صلیبی جهاد می‌کردند شکست داده و اسلام را براندازد. به همین علت در حمله به ایران بسیاری از لشکر هولاکو از مسیحیان مغول تشکیل شده بود.





سقوط قلعه‌های اسماعیلیه


فعالیت فرقه اسماعیلیه تقریباً مقارن پیدایش سامانیان شکل گرفت. اوج فعالیت آنها در عهد سلجوقیان بود که در آن مدت برای براندازی حکومت و خلافت می‌کوشیدند و از حربهٔ وحشت و ترور و ایجاد ناامنی به عنوان وسیله‌ای برای ایجاد اغتشاش و هرج و مرج سیاسی استفاده می‌کردند. قلعه الموت در رودبار مرکز قدرت رهبران اسماعیلیه بود و کیاهای الموت خداوندان الموت خوانده می‌شدند. پس از مرگ حسن صباح اسماعیلیه با تسخیر، خرید یا بنای قلعه‌های متعدد دیگر، قدرت خود را افزایش دادند. قتل‌های سیاسی و ترورهای زیادی به دست اسماعیلیان انجام می‌شد، قتل دو خلیفهٔ عباسی مسترشد (۵۲۹ ه ق) و پسرش راشد (۵۳۲ ه ق) و نیز قتل معین‌الدین وزیر سلجوقی در سال ۵۲۱ ه ق از جملهٔ این ترورها بود. سلجوقیان بارها سعی در محاصرهٔ الموت و یا قلع و قمع اسماعیلیه کردند و تقریباً هرگز توفیقی نصیب آنها نشد. در زمان حمله چنگیز جلال‌الدین حسن خداوند الموت بود او کوشید تا نسبت به چنگیزخان که در دنبال محمد خوارزمشاه به خراسان می‌آمد، اظهار متابعت نماید تا الموت را از تعرض مغول حفظ کند. ظاهراً در انجام خواست خود موفق شده بود و قلعه را در این هنگام از هجوم قوم مغول ایمن نگه داشته بود.

وقتی هلاکوخان به سال ۶۵۴ ه ق در موج دوم حمله مغول لشکر مغول به ایران آورد تسخیر قلعه‌های اسماعیلیه را اولین هدف خود می‌شناخت. در مقابل پیام هلاکو چاره‌ای جز تسلیم برای رکن‌الدین خورشاه آخرین خداوند الموت در آن زمان نماند چون فکر مقاومت بیهوده به نظر می‌رسید. در هنگام محاصرهٔ قلعه‌های اسماعیلیه رکن‌الدین، در تسخیر این قلعه‌ها به هلاکو کمک‌هایی نیز کرد اما سرانجام به دنبال تسخیر این قلعه‌ها، خود او نیز به هلاکت رسید بدین ترتیب دولت خداوندان الموت به پایان رسید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 4 از 16:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  13  14  15  16  پسین » 
ایران

تاریخ ایران از خوارزمشاهیان تا ابتدای صفوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA