انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 3 از 23:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  20  21  22  23  پسین »

تاریخ ایران از پایان ساسانیان تا ابتدای خوارزمشاهیان


مرد

 
جنبش موالی
به هنگامیکه تازیان به سوی ایران تاختند بر خلاف اصول اسلام که آوای برابری و برادری سر می‌دادند، شهرها و قلعه‌های بسیاری را ویران بساختند و دودمانهای زیادی را ازمیان برداشتند. عربان مال و ثروت توانگران و اغنیا را غارت نموده و غنایم وانفال نام نهادند و دختران و زنان ایرانی را در بازارهای حجاز به نامهایی بسان سبایا و اسرا فروختند و از کشاورزان و پیشه وران ایرانی که اسلام را نمی‌پذیرفتند به زور باج گرفته و نام جزیه بر آن نهادند. بدیهی است که تمامی این اعمال در سایه تازیانه و شمشیر انجام می‌پذیرفت. اما ایرانیان نیز که به ویژه پس از تأسیس سلسله موروثی امویان به دست معاویه بن ابوسفیان که پایه‌های حکومت خویش را برپایه برتری نژادی اعراب و تحقیر غیرعربان بنا نهاده بود مورد ستم وازار بیشتری نسبت به دوران حکومت خلفای راشدین قرار گرفته بودند و بسیار پست شمرده می‌شدند و با انان بسان بندگان رفتار می‌گشت و موالی خوانده می‌شدند سکوت اختیار نکرده و از هر فرصتی سود جسته و برای بدست آوردن فر و شکوه پیشین خویش تلاش نموده و برای خلفا دردسر فراهم می‌ساختند.

با توجه به مطالب بیان گشته؛ در این مقوله سخن وبحث برانست تا دو موضوع مورد بررسی قرار گیرد:

۱- واژه موالی به چه معنا است و جنبش موالی چگونه به وجود آمد و عوامل موثر در تکوین و یافت شدن آن چه بود؟

۲- شیوه‌های مختلف مبارزه موالی با سیاستهانی نژادگرایانه و به دور از تعلیمات اسلامی اعراب چه بود؟

بدین سبب در ابتدا تعریف مختصری از موالی و اینکه به چه معنی است ارائه گشته و سپس واکنش ایرانیان در برابر اعراب را پیش از برپایی جنبش موالی خلاصه وار شرح داده و آنگاه وارد بحث اصلی خواهیم گشت.


مولی که جمع آن موالی است در زبان تازی واجد چندین معنا است و یکی از از مفاهیم ان بنده می‌باشد. از سوی دگر در برخی از کتابهای تاریخی و ادبی تمام ملل غیر عرب که تحت تسلط عرب درامده بودند موالی خطاب گشته‌اند همچنین تازیان هرگاه مالک؛ بنده خویش آزاد می‌ساخت؛ ارتباط و پیوستگی میان این دو را پس از ازادی (ولا) و بنده ازادشده را مولی می‌خواندند. چنانکه زید بن حارثه را مولای پیامبر می‌گفتند چونکه محمد او را ازاد نموده بود و البته با توسعه و پیشرفت اسلام به سبب زیاد گشتن بندگان ازادشده تازیان! طبقه اجتماعی نوینی تحت عنوان موالی پدیدار گردید. با آغاز دوران حکومت امویان که حکوت اسلامی کاملاً به سلطنتی سیاسی تبدیل گشت و حکومتی متعصب در عربیت بنیان گرفت غیرعربان مقام ومنزلتی بسیارپست و پایین یافتند و چه اهل ذمه و چه تازه مسلمانان غیرعرب از کارگزاران اموی جور وستم بسیار دیدند و رسما از سوی خاندان اموی لقب موالی دریافتند. با توجه به مطالب گفته شده می‌توان اذعان داشت که موالی طبقه و گروهی در جامعه اسلامی ان روزگاران بودند که نژاد و تباری غیر عرب داشتند و میهن انان تحت سلطه اعراب درامده بود و البته این طبقه لزوما مسلمان نبودند و در میان اینان از اهل ذمه نیز یافت می‌شد و از نظر مقام و موقعیت اجتماعی پس از بردگان وکنیزکان در پست‌ترین طبقه اجتماع قرار می‌گرفتند.


هنوز دوسالی از شکست لشکریان ایران از سپاهیان تازیان در نبرد روی داده به جنگ نهاوند سپری نگشته بود که عمربن خطاب خلیفه دوم در مسجد مدینه ترور و کشته شد (ذی الحجه سال ۲۳ هجری). ضارب او فردی ایرانی به نام فیروز و نامور به ابولولو بود که گویا در نبرد جلولا اسیر دست تازیان گشته بود. طبری زادگاه وی را نهاوند می‌داند. و الیته می‌توان کشته شدن خلیفه به توسط فردی از تبار ایرانیان را نشانه ونمادی از خشم کینه ایرانیان نسبت به اعراب برشمرد. از سوی دگر در شهرها و مناطق مختلف ایران هرگاه فرصتی مهیا می‌گشت مردم سر به شورش و طغیان برمی داشتند. به عنوان نمونه می‌توان به شورش مردم کوره شاپورخواست و کازرون پس از مرگ عمربن خطاب اشاره داشت. بعد از قتل عثمان نیز و همچنین هرزمان که شهرهای بصره وکوفه تعویض حاکم را به خویش می‌دیدند در نقاط مختلف ایران نهضت‌ها و قیام‌های محلی رخ می‌داد. به عنوان نمونه می‌توان شورش مردمان شهر استخر را پس از مرگ عثمان گواه اورد. حتی به عهد خلافت علی خراسان صحنه قیام و شورش بود و مردمان شهرهایی بسان نیشابور از پرداخت جزیه و خراج به اعراب خودداری نمودند. به هرحال می‌توان قاطعانه بیان داشت که ایران وایرانیان تا مدتها پس از شکست نهاوند و حتی به ایام خلافت عثمان و علی روزگار را به رخوت و سستی سپری نکردند و همواره به مبارزه وجدال با اعراب مهاجم مشغول بودند.


با کشته شدن علی در مسجد کوفه خلافت معاویه بن ابوسفیان آغاز می‌گردد. فردی که با حلم و تدبیر خویش خلافت به دست امده با کید و مکر را به حکومتی موروثی در میان خاندان خویش مبدل ساخت و خلافت اسلامی را به حکومتی کاملاً عربی و برپایه تحقیر ملل غیرعرب استوار ساخت. در واقع حکومت امویان را چیزی به جز ارتجاع و بازگشت به جاهلیت عرب پیش از اسلام نمی‌توان نامید؛ زیرا به جز دوره کوتاه مدت خلافت عمر بن عبدالعزیز تمامی خلفای این سلسله خشونت و تنفر نسبت به موالی و غیر عربان را پیشه خویش کرده بودند امویان را اعتقاد براین بود که فقط کسی که خون خالص عربی در رگ و ریشه اش باشد سزاوار فرمانروایی خلق است و سایر نژادها برای خدمت به اعراب و انجام کارهای پست افریده شده‌اند.

با توجه به چنین طرز تفکری که در ذهن اعراب و به ویژه امویان ریشه دوانیده بود طبیعی بودکه ستم وجور و اهانتهایی گسترده نسبت به موالی انجام گیرد. برخی از این موارد ستم و تحقیر برای اثبات صدق گفتار در ذیل می‌اید:

- تازیان بر موالی مباهات می‌نمودند که ما شما را از بردگی و اسارت آزاد ساختیم و از کفر و شرک و پلیدی نجات داده و به اسلام رهنمون ساختیم. ما شما را با شمشیر سعادتمند ساختیم و با زنجیر به بهشت کشاندیم. پس همین دلیل کافیست تا بدانید ما از شما برتریم.

ـ اعراب معمولاً کارهایی را برعهده موالی می‌نهادند که از اهمیت واعتباری برخوردار نباشد. به عنوان نمونه شغل قضاوت به هیچ عنوان به موالی واگذار نمی‌گردید؛ چرا که به عقیده عرب این قبیل مقامات شایسته مردم پدردار و با خانواده بود و کسی باید دارای این مقام گردد که اصل و نسب پرافتخاری داشته باشد.

- اقتدا نکردن تازیان به موالی در خواندن نماز از دیگر موارد پست شماری موالی محسوب می‌شود. و جالب انست که اگر هم بالفرض اعراب به موالی اقتدا می‌نمودند به انان می‌گفتند که برای فروتنی و تواضع نسبت به خداوند چنین کاری انجام داده‌ایم.

- عربان به هنگام مهمانی موالی را ولو اینکه دانشمند و متقی و مومن بود اجازه نشستن بر سر سفره نمی‌دادند و او را بر سر راه می‌نشاندند تا همگان دریابند که او از اعراب نمی‌باشد.

- معاویه بن ابو سفیان بدان حد موالی را پست می‌شمرد که از بیم انکه انان به سبب افزون گشتن تعدادشان دردسرساز گردند تصمیم به نابودی و سربه نیست نموده انان و یا حداقل برخی از انان گرفت لیکن سرانجام بر اساس مشورت یارانش از اجرای چنین تصمیمی خودداری نمود. به واقع با از این جریان می‌توان به عمق تفکر نژادپرستانه عربان پی برد؛ خلیفه مسلمین به حدی این موضوع به ذهنش لانه کرده‌است که انگار می‌خواهد هزاران گوسفند را سر ببرد و هیچ عیبی هم در این عمل نمی‌بیند.

- اعراب موالی را به کنیه صدا نمی‌کردند و موالی را از داشتن کنیه منع می‌ساختند در حالیکه یکی از رسوم و افتخارات تازیان خواندن یکدیگر به کنیه بود.

- عربان با موالی هرگز در یک ردیف راه نمی‌رفتند و آنان را علوج یعنی خدانشناس‌ها و نادانان می‌خواندند.

- اگر کسی از تازیان می‌مرد موالی را اجازه نمی‌دادند تا به همراه دیگران بر آن میت نماز گذارند.

- حجاج بن یوسف حاکم عراق به روزگار امویان بر دستان موالی داغ می‌نهاد و نشان می‌گذاشت تا از سایر طبقات شناخته شوند.

- حجاج پس از شکست دادن ابن اشعث؛ ان دسته از موالی را که در معیت او بودند دستگیر نمود و برای انکه انان را پراکنده سازد و از اجتماع مجددشان جلوگیری نماید دستور داد تا به دست هریک از انان نام سرزمینی را که بدانجا تبعید می‌شوند خالکوبی نموده و داغ زنند.

- اعراب به هنگامیکه چیزی می‌خریدند و به خانه بازمی‌گشتند اگر در میان راه با یکی از موالی روبرو می‌گشتند او را مکلف می‌کردند تا وسایل را به مقصد رساند.
- اگر عربی پیاده بود و فردی ازموالی را سواره می‌دید مولی را وادار می‌ساخت تا مرکب خویش را در اختیار او قرار دهد.

- تازیان زن دادن به غیر عرب را نوعی بردگی و بندگی وننگ می‌دانستند؛ آنان حاضر بودند حتی دختران خویش را به افرادی از پست‌ترین قبایل عرب شوهر دهند امّا به هیچ وجه رضا به ازدواج انان با فردی از عجم نمی‌دادند.

- موالی اجازه نداشتند بدون اجازه اربابان سابق؛ دختران خویش را شوهر دهند.

- به هنگام نبرد؛ اعراب موالی را با پای پیاده و شکم گرسنه به اوردگاه می‌بردند و به انان اجازه سوار گشتن بر اسب و شتر را نمی‌دادند و پس از جنگ حتی اندک سهمی از غنایم به انان نمی‌دادند.

با توجه به موارد فوق و صدها نمونه مشابه دگر و اینکه کار غرور و خودپسندی اعراب درعصر امویان به حد افراط رسید بزرگ زادگان و ازادگان ایرانی را طاقت به سرامد و به قصد انتقام برخاستند. و البته برای پیروزی به دو گروه تفکیک گشته و دو روش متفاوت را درپیش گرفتند:

۱- شعوبیان که اشکارا بر ضد برتری عرب به مبارزه فرهنگی روی اوردند و مبارزات کلامی را پیشه خویش ساختند و مدعی گشتند که عرب را نه تنها هیچ مزیتی بر اقوام دیگر نیست بلکه خود از هر مزیتی عاری است.

۲- طرفداران مبارزه مسلحانه که با علی و خوارج و سایر دشمنان بنی امیه همدست گشتند و به نبرد رویاروی با امویان دست یازیدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
شعوبیه

با آغاز جنگ قادسیه در ۶۳۷ میلادی عرب‌های مسلمان واردایران شدند و لشکر ایران تحت فرماندهی رستم فرخ‌زاد شکست خورد.با مرگ یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی برخورد نظامی بین لشکر ایران و عرب‌ها به پایان رسید، اما درگیری واقعی میان دو طرف آغاز شد.

ایرانیان که در برابر استحاله و از دست دادن هویت ملی خویش سر می‌پیچیدند نهضت‌هایی را بر علیه خلفای مسلمان پایه‌ریزی کردند. از اواخر عهد اموی نهضت‌های ملی و سیاسی و مذهبی هر روز به رنگی ظاهر می‌شد. مقصود اصلی این جنبش‌ها برانداختن دولت و سیادت عرب بود و با اسلام کاری نداشتند. بزرگترین نهضت ایرانیان که به انقراض دولت و سیادت عرب‌ها انجامید نهضت شعوبیه بود. شعوبیه نام نحله‌ای است که از اواخر دولت اموی (اوائل قرن دوم هـ.ق) ظهور یافت و به برانداختن بنی‌امیه، برکشیدن بنی‌عباس و استقلال سیاسی ایرانیان انجامید.شعوبیان برای عرب‌ها در نژاد و فرهنگ پشیزی ارزش و اعتبار قائل نبودند و خود را برتر از عرب می‌دانستند.کار برتری‌جویی عرب و تحقیر عجم به جایی رسید که امویان غیر عرب و از جمله ایرانیان را موالی می‌خواندند. عکس‌العمل منطقی ایرانیان در برابر این تبعیض نژادی اعراب به دو شکل پدیدار شد: نخست گروهی که با تمسک به متن قرآن (سوره حجرات، آیه ۱۳) که ملاک برتری میان شعوب و قبائل را تقوای الهی می‌شمارد، به اصل مساوات میان عرب و عجم اعتقاد داشتند. این‌ها اگر چه در ابتدا «اهل تسویه» خوانده می‌شدند، اما بعدها به «شعوبیه» شهرت یافتند. گروه دوم کسانی بودند که در برابر تبعیض و مظالم اعراب، راه تعصب و افراط در پیش گرفتند و قائل به تفضیل و سیادت عجم بر عرب بودند. بعدها به تدریج نام شعوبیه به هر دو گروه اطلاق شد و گروه اخیر، پایه‌گذار نهضتی شد که به تحصیل استقلال ایرانیان در حوزه‌های سیاسی، فرهنگی و ادبی منتهی گشت. استعمال لفظ شعوبیه به معنای مخالفان قوم عرب، به احتمال زیاد به بعد از سال ۱۳۲ هـ.ق و دوران حکومت بنی‌عباس بازمی‌گردد. شعوبیه به معنای عام نام فرقه‌ای است که معتقد به فضیلت عرب بر سایر اقوام نیست و به معنای خاص عبارت از فرقه‌ای است که دشمن جنس عرب است و این قوم را پست‌ترین اقوام عالم می‌شمارد و جنس عجم را بر عرب ترجیح می‌دهد.



این جنبش به رهبری ایرانیان آنچنان گیرایی و کششی داشت که توده‌های بزرگی از رسته‌های گونه گون اجتماع را به خود کشید و تبلیغات ایشان به اندازه‌ای بود که دیگر ملل و حتا عرب‌ها نیز به جرگهٔ آن در آمدند. گواه این سخن گسترهٔ نام‌های سرشناس شعوبیه در کتاب‌های تاریخی و ادبی است.

چرایی برپایی چنین جنبشی به رفتار عرب با ایرانیان و نژادهای ناعرب باز می‌گردد. نمونه‌ای از این نگرش نژادپرستانه را از گفته نویسنده‌ای عرب می‌آوریم: جاحظ می‌نویسد:«به عبید کلابی که مردی فقیر بود گفتم: میل داری هجین باشی(هجین=کسی که پدرش عرب و مادرش از نژاد دیگر باشد) و در مقابل هزار جریب از آن تو باشد؟ عبید گفت: هرگز زیر بار این پستی نمی‌روم گفتم امیرالمومنین هجین و کنیز زاده بود. گفت: خدا رسوا کند کسی را اطاعت این خلیفه کند.».

اعراب با عجمیان حتی بعد از گرویدن به اسلام به عنوان انسان‌های درجه دوم برخورد می‌کردند. حتی در بصره مسجد موالی که تازه مسلمانان بودند از دیگران جدا بود. امویها با استناد به احادیث مجعول زبان مردم عجم را تحقیر می‌کردند. مقدسی در احسن التقاسیم یکی از این احادیث را بدین مضمون نقل نموده‌است:«مبغوض‌ترین زبانها در نزد خدا زبان فارسی است، و زبان خوزستان زبان شیطان است و زبان اهل جهنم زبان بخارایی و زبان اهل جنت زبان عربی است.» تعصب امویها به حدی بود که قتیبه بن مسلم والی خراسان، علیه کسانی که خط خوارزمی می‌نوشتند و سنت علمی سرزمین خود را می‌شناختند با شدت عمل برخورد می‌کرد. در این میان عجمیان نیز بی کار ننشستند و به جعل احادیث و نقل روایات در برتری ذاتی عجم بر عرب پرداختند که آهسته آهسته این مناقشات رنگ علمی به خود گرفت. در طی این مدت یک طبقه دانشمند از عجم با زبان عربی آشنایی کامل پیدا نمودند و دین و فرهنگ اسلامی را فرا گرفتند که منازعات بین عرب و عجم بدین ترتیب در سطحی علمی جریان پیدا کرد و علما و دانشمندانی که مخالف اموی‌ها بودند موضعی جدی اتخاذ نمودند. مباحثات و منازعات از صورت تفاخر رنگ جدی به خود گرفت و و مخصوصا دانشمندان عجم را بر آن داشت که به جستجوی مفاخر و تاریخ کهن بپردازند. شعرا و خطبای عجم که به زبان عربی مسلط بودند وارد معرکه شدند و در این میان حتی شعرای عرب نیز زبان به ستایش مفاخر و نژاد عجم زبان گشودند. جاحظ کار را به جایی رسانید که هموطنان خود را «طبقه بی دانش» می‌خواند.المتوکلی یکی از شاعران عرب شعر معروفی در ستایش ایرانیان دارد که یک بیت آن چنین است انا ابن المکارم من النسل جم - - و حائز ارث ملوک العجم - من فرزند نیکی‌هاو بزرگی ها هستم از ریشه جم --در بردارنده میراث پادشاهان عجم (ایران) مورخان نیز برای احیای تاریخ و سنت‌های باستانی کوشیدند کسانی چون حمزه بن الحسن اصفهانی و دینوری کتب خود را تحت تأثیر روح میهن پرستی تالیف نمودند و قسمت زیادی از آثار خود را به تاریخ گذشته عجم اختصاص دادند. ابن مقفع آشکارا از دین مانی حمایت می‌نمود. دفاع مقفع از دین مانی دلیل مذهبی نداشت بلکه ناشی از حس ملی وی بود. مجموع این تحولات منجر به بر پایی جنبش «شعوبیه» گردید که شاخص جنبش قومی عجم از نظر اعراب شمرده می‌شد. عربها در نوشته‌های این گروه مورد حمله و تحقیر قرار می‌گرفتند. احیای مجدد روح ملی که از اهداف شعوبیه بود در نبرد قلمی منحصر نماند بلکه جنبش‌های سیاسی و حتی قیامهای نظامی به وجود آمد که اندیشهٔ تشکیل مجدد دولت‌های ساسانی و هخامنشی را در سر می‌پروراندند.


شعوبیه یکی از کنش‌های سرنگونی امویان و بر سر کار آمدن عباسیان بود.شعوبیه با این که نگرش و پشت گرمیشان به فرهنگ ایرانی در برابر آنچه عرب بدان می‌بالید بود ولی گهگاه از سلاح دین اسلام نیز سود می‌برد.

برای نمونه استناد به آیه‌هایی از قرآن مانند آیهٔ یازده سورهٔ حجرات؛ آیهٔ ۶۴ سورهٔ آل عمران و پیشاپیش همهٔ اینها گفتهٔ قرآنی نام آشنای «الاعراب اشد کفراً و نفاقاً»، در بین ایشان کاربرد داشته‌است.

شعوبیان در سال ۱۰۱ هجری نمایندگانی نزد امام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم فرستادند و با او به عنوان امام بیعت کردند و دست وفاداری در راه سرنگونی امویان دادند. بیشترین نهال جنبش در خراسان بزرگ کاشته شد.اینان در پی راهی برای پاسخگویی ستمهای حجاج و قتیبه و مهلب و دیگر ستمگران عرب بودند.

به عبارتی شعوبیه گرویدن زرتشتیان را به اسلام آسان ساخت. گیرشمن می گوید: ملت ایران در برابر همه تهاجمات مقدونیه، عرب، مغول، ترک نه تنها توانست نیروی ادامه زندگی خویش را حفظ کند بلکه همچنین توانست این عناصر خارجی را ایرانی سازد، این ملت در طی تاریخ متمادی خویش نیروی حیاتی خارق العاده‌ای نشان داده است.

این نیروی خارق العاده همان فرهنگ کهن و ریشه دار ایرانی ایست. نهضت شعوبیه هم به طریق تکیه بر معیارهای ایرانی مانند نهضت مرجئه و ... سرانجام به کاهش اختلافات اجتماعی میان مسلمانان عرب و ایرانی شد که در آن فضای جدید، مسلمانان قدیم و جدید زمینه‌ای مشترک یافتند.

این نهضت با وجود اینکه گاهی به بیراهه رفت اما در کل باعث یک رنگ شدن ملت شد.




چهره‌های نامدار شعوبی




اسماعیل بن یسار نسایی (۴۰-۱۳۲ (قمری))

زیاد عجم (۷۰-۱۲۰ (قمری))

بشار پسر برد (۹۵-۱۶۸ (قمری))

حسام پسر عدا (درگذشته ۲۰۹ (قمری))

ابوالحسن علی مدائنی (۱۳۵-۲۱۵ (قمری))

ابوحاتم سجستانی (۲۵۵ (قمری))

ابوعبدالله محمد مرزبانی (۲۹۷-۳۷۸ (قمری))

ابویعقوب خریمی

ابراهیم پسر ممشاد (سده سوم هجری)

مهیار دیلمی

ابان لاحقی

اسحاق بن حسان خریمی سغدی

ابونواس اهوازی (حسن بن هانی حَکَمی)

بَشّار پسر بُرد پسر یرجوخ

عبدالسلام بن رغبان (دیک‌الجن)
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
جنبش سیاه‌جامگان




جنبش سیاه‌جامگان به رهبری ابومسلم خراسانی یکی از اولین مقاومت‌های مسلحانه و سازمان‌یافته در چهارچوب اسلام و در واقع علیه اسلام در همان سده نخست و دوم هجری بود. سیاه‌جامگان یا ابومسلمیان نخست جنبشی را علیه ظلم و زور کارداران خلفای اموی در ایران سازماندهی کردند و سپس هنگامی که ابومسلم شهرت یافت و نهضت سیاه‌جامگان سراسری شد، آنان توانستند که خلافت را از خاندان امویان به عباسیان منتقل کنند. نقطه آغاز این جنبش شهر انبار بوده است.

چون عامل این انتقال در اصل ابومسلم بود، بدین دلیل دستگاه خلافت به‌وحشت افتاد که او روزی حتماً سر خلیفه را نیز زیر آب خواهد کرد. در نتیجه منصور خلیفه عباسی بنای دشمنی با ابو مسلم و بهانه‌جویی از او نهاد. خلیفه عباسی توانست، او را که در خراسان و سراسر ایران محبوبیت یافته بود، با حیله و نیرنگ به بغداد فراخواند و با دسیسه‌ای به قتل رساند.


هم‌زمان با جنبش ابومسلم و پس از قتل او جنبش‌های دیگری از جمله خروج به‌آفریدیان (۱۳۲ هجری)، قیام مهریان (۱۳۳ هجری) و شورش سنبادیان، که این آخری، به گفته مطهر بن طاهر مقدسی، بخونخواهی ابومسلم در نیشابور آغاز شد و شورش اسحاقیان و استادسیسیان نیز به خون‌خواهی ابومسلم آغاز شدند، همه با پیروی از روش مزدک هویت طبقاتی و توده‌ای داشتند و ضدیت با اسلام عرب و انتقام از خلیفه در برنامه مبارزه آن‌ها بود.

این جنبش‌ها به دلیل نداشتن اتحاد و دورنگری، یکی پس از دیگری از سپاهیان خلیفه شکست خوردند. در میان جنبش‌های پس از قتل ابومسلم تنها جنبش سپیدجامگان بود که توانست تا مدت زمان طولانی‌تری برای خلیفه دردسرساز شود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
به‌آفرید



به‌آفرید یک ایرانی خراسانی بود که در زمان ابومسلم خراسانی (در قرن اول و دوم هجری) آیینی جدید آورد و جنبش به‌آفریدان را ایجاد کرد.


به‌آفرید، فرزند ماه فرودین بود. به‌آفریدیان به عنوان نخستین شورشیان ایرانی ضد عرب و ضد اسلام شناخته شده‌اند، که در ناحیه بین نیشابور و هرات شروع به فعالیت کردند. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت.

موبدان زردتشتی با او مخالفت کردند و شکایت نزد ابومسلم بردند و گفتند وی نه مسلمان است و نه زرتشتی و موجب اخلال هر دو آیین است. عبدالله، شعبه او را در کوه‌های بادغیس بگرفت و نزد ابومسلم برد و او را کشتند.

نویسندگان تا اوایل قرن پنجم هجری به وجود پیروانان به‌آفرید اشاره کرده‌اند.


مبنای آیین به‌آفرید، همان دین زرتشتی بود که با تعلیمات اسلامی مزج شده بود. همانند تحریم شراب، غسل جنابت و پنج نوبت نماز.وی دستور داد که پیروانش خورشید را پرستش کنند و هنگام نماز به هر سمتی که خورشید باشد متوجه شوند، و ثروتشان از چهارصد درهم نمی‌بایست تجاوز کند. آن‌ها به آبادی راه‌ها و پل‌ها پرداختند و یک هفتم دارائی خود را در این راه صرف می‌کردند. وی به رجعت اعتقاد داشت و برای اعداد خواصی قائل بود. مردم بسیاری به او گرویدند و کارش بالا گرفت. کتاب مذهبی او به زبان فارسی بود. پیروان او را «به‌آفریدیه» گویند.

در نهایت پیشوایان زردشتی به ابومسلم خراسانی شکایت بردند و چون او به همراهی زردشتیان نیازمند بود، جنبش به‌آفرید را سرکوب کرد.


در زین‌الاخبار آمده است: «...به‌آفرید مُغ اندر روستای خواف و بست نشابور بیرون آمد و این به‌آفرید از روستای زوزن بود و اندر میان مغان دعوی پیغمبری کرد و بسیار مردم را از ایشان مخالف کرد و هفت نماز فریضه کرد سوی آفتاب، هر جای که باشد. ازین نمازها یکی اندر توحید خدای عزوجل. دیگر اندر آفریدن آسمان و زمین. و سوم اندر آفرینش جانوران و روزی‌های ایشان. و چهارم اندر مرگ. و پنجم اندر رستاخیز و شمار. و ششم اندر بهشت و دوزخ. و هفتم اندر تحمید و سپاسداری بهشتیان.

و گوشت مردار حرام کرد بر ایشان خوردن و نکاح مادر و خواهر و برادرزاده حرام بود و کابین زن از چهارصد درم گذشتن حرام کرد و هفت یک بخواست از خواسته‌های ایشان و از دسترنجشان همچنین و آن ملت بر مغان تباه کرد. پس مؤبدان پیش ابومسلم آمدند و از به‌آفرید شکایت کردند و گفتند که دین بر شما و بر ما تباه کرد. پس ابومسلم مر به‌آفرید را بگرفت و بردار کرد و قومی را که بدو گرویده بودند بکشت...»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
سنباد



سنباد مجوس (مقتول به سال ۱۳۸ ه.ق.- ۷۵۵ یا ۷۵۶ میلادی) پس از قتل ابومسلم در ری و نیشابور به خونخواهی ابومسلم بر علیه خلیفه عباسی منصور قیام کرد. وی آیین جدیدی نیاورد و معروف به مجوس بود و چگونگی اعتقاد او به ابومسلم به روشنی دانسته نیست، با این وجود عده‌ای بسیار از پیروان ادیان و مذاهب مختلف تحت لوای او جمع شدند.مجوس از طرف اعراب به تمامی پیروان ادیان ایرانی پیش از اسلام اطلاق می‌شد و در اینجا به احتمال زیاد به معنای پیرو یکی از شعبه‌های منشعب از دین مزدک و نه در معنای ارتدکس دین زرتشتی به کار برده شده است.

پس از سرنگونی دستگاه خلافت امویه به دست ابومسلم و برقراری خلافت عباسیان در بغداد، نفوذ و قدرت ابومسلم در خراسان باعث هراس دومین خلیفه عباسی، المنصور، شد و به دستور خلیفه ابومسلم در بغداد فروگرفته شد . اهمیت ابومسلم به‌عنوان حلقه اتصال زنده حکومت مرکزی‌ای که در شرف پیدایی بود و ولایت خراسان که تامین‌کننده اصلی قدرت نظامی این حکومت بود هنگامی آشکار گردید که خراسان به دنبال قتل او دستخوش شورش‌های پیاپی شد. نخستین این شورش‌ها، طغیان سنباد در سال ۱۳۸ ه.ق.- ۷۵۵ میلادی بود.

طغیان غیرمسلمانان به خون‌خواهی سرداری مسلمان بیانگر قدرت و نفوذ ابومسلم در منطقه بود. سنباد هفتاد روز پس از برافراشتن علم طغیان بر ضد عباسیان کشته شد. اما نهضت وی مردم بسیاری را زیر علم خود گرد آورد. همچنین جنبش سنباد به تشکیل یک سازمان دینی مخفیانه برضد عباسیان به نام بومسلمیه که سال‌ها به پرورش احساسات ضد عباسیان می‌پرداخت کمک کرد . سندباد با حرکت از نیشابور، قومس، ری و قم را متصرف شد و گروهی بسیار از مزدکیان و مجوسان طبرستان گرد او جمع شدند. سنباد در ری با کمک جمعی که به وی پیوسته بودند موفق به اعدام فرمانروای ری شد. با پادشاه طبرستان، اسپهبد خورشید، رابطهٔ دوستانه برقرار کرد و بدین‌گونه از نیشابور تا طبرستان اجتماع را به‌شدت متشنج ساخت.

عده اتباع او را حدود ۱۰۰ هزار تن نوشته‌اند. شورش او فقط ۷۰ روز طول کشید و در این مدت فتوحات بسیار کرد. عاقبت یکی از سرداران منصور خلیفه به نام جمهور بن مرار عجلی او را در نزدیکی همدان شکست داد و ۶۰ هزار تن از اتباع او را بقتل رسانید[نیازمند منبع]. این جنگ در صحرای بین ری و همدان اتفاق افتاد و گویند آمار کشته شدگان سپاه سنباد به حدی بود که تا سال ۳۰۰ ق/ ۹۱۲ م، استخوان‌های کشته شدگان در آن مکان باقی مانده بود. سنباد خود از اسپهبد خورشید پناه خواست و به این ترتیب روی به طبرستان نهاد. اما طوس، پسر عموی اسپهبد که از جانب او با ساز، مرکب، آلات و هدایا به استقبال سنباد رفته بود به خاطر بی حرمتی‌ای که در رفتار سنباد احساس می‏کرد او را کشت. و بدین گونه نهضت سنباد شکست خورد.







زادروز مشخص نیست
روستای آهن؛ نیشابور

درگذشت ۱۳۸ ه.ق.- ۷۵۵ یا ۷۵۶ میلادی
نزدیک همدان

ملیت ایرانی

نام‌های دیگر سنباد مجوس

لقب فیروز اسپهبد(پیروز اسپهبد- یعنی سردار فاتح)

دوره خلافت عباسی

مذهب احتمالا شعبه‌ای از مزدکی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
راوندیان


راوَندیان، نام جنبشی است که پس از قتل ابومسلم خراسانی بدست منصور عباسی، در قالب فرقه‌ای مذهبی بدست ایرانیان تاسیس شد.

فرقه راوندیه که خود شاخه‌های زیادی چون ابراهیمیه، فلالیه، بومسلمیه (مسلمیه) و... دارد، در زمان حکومت منصور عباسی می‌زیسته‌اند و از پیروان عبدالله راوندی به شمار می‌آیند. آن‌ها به خون‌خواهی ابومسلم خراسانی قیام کردند.
این گروه هیچ ارتباط تاریخی با منطقه راوند کاشان ندارند.
هنوز منصور، خلیفه عباسی از قتل ابومسلم فارغ نشده بود که راوندیان پدید آمدند. این فرقه مذهبی بدست ایرانیان تاسیس شد. عقاید آنان آمیزه‌ای از مذاهب گوناگون بود. از جمله به تناسخ (باززایی)، مظهریت و پاره‌ای از اندیشه‌های مزدک معتقد بودند. جنبش آن‌ها بدانجا رسید که کاخ خلیفه را محاصره کردند و جان او را در خطر انداختند. اگر معن بن زائده، که یکی از سرداران شجاع عرب و مغضوب خلیفه بود، از نهان‌گاه خود بیرون نتافته و به راوندیان نتاخته بود، کار خلیفه را ساخته بودند. راوندیان به شدت سرکوب شدند ولی تا مدتی افکار آن‌ها طرفدارانی داشت.

عبدالحسین زرینکوب در کتاب «دو قرن سکوت» می‌نویسد: «شگفت‌تر از همه این جنبش‌ها (جنبش‌های شعوبی ایرانیان که به خونخواهی ابومسلم راه افتادند) نهضت راوندیان است که در ظاهر از علاقه به منصور دم میزده‌اند اما در واقع مخصوصا بعد از واقعه ابومسلم قصد هلاک منصور را داشته‌اند. در حقیقت این جنبش کوششی بوده‌است برای آنکه منصور را غافلگیر کنند و همانگونه که خود او ابومسلم را به خدعه و فریب هلاک کرده بود، آنها نیز او را به تدبیر و نیرنگ هلاک کنند.»

داستان این رویداد را در تاریخ‌ها آورده‌اند و بدین‌گونه است که این جماعت از اهل خراسان بودند، و چنین فرامی‌نمودند که منصور را خدای خویش می‌دانند، همه به شهر منصور که در مجاورت کوفه بود و هاشمیه نام داشت آمدند و «گرداگرد قصر او طواف می‌کردند و می‌گفتند این کوشک پروردگار ماست. منصور بزرگان ایشان را گرفت و محبوس کرد دیگران بریختند و از هر جانب جمع آمدند و زندان منصور را بشکستند و محبوسان را بیرون آوردند و روی به منصور نهادند. منصور بیرون آمد و با ایشان حرب کرد.»

باری این راوندیان جماعتی بودند که هر چند مقالات اهل تناسخ داشتند و در ظاهر به خاندان عباس علاقه می‌ورزیدند ، اما ابومسلم را نیز سخت دوستدار بودند. قتل ابومسلم با چندان خدمات ارزنده که به دستگاه خلافت کرده بود مایه وحشت و تاثر آنان بود. ازین رو در مرگ او آراء و عقاید عجیب آوردند و حقیقت نظر واصل دعاوی ایشان روشن نیست. از قرائن برمی‌آید که در صدد سست کردن بنیاد خلافت منصور برآمده‌بودند و می‌خواستند انتقام ابومسلم را از او بستانند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
اسحاقیان



اسحاقیان، نام جنبشی بود که پس از کشته‌شدن ابومسلم خراسانی، به‌دست منصور عباسی، توسط اسحاق ترک به خون‌خواهی وی آغاز شد.

اسحاق اعلام داشت که ابومسلم رسول و فرستادهٔ زرتشت بوده‌است و بدین‌سان وی فرمان‌برداری و وفاداری گروه‌های وفادار به ابومسلم را به دست آورد.

پیروان اسحاق، به عنوان حامیان جنبش خرم‌دینی، که شاخه‌ای بود، برآمده از فرقهٔ مزدکی زرتشتی، که در آن ابومسلم نیز مورد احترام بود، شناخته شده‌اند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
جنبش استادسیسیان



جنبش استادسیسیان یکی از جنبش‌های ایرانی بود که از مخالفان سلطهٔ اعراب در ایران بودند و بر ظهور هوشیدر (موعود زرتشت) باور داشتند.

استادسیس یا استاسیس یا استاذسیس یکی از متنفدین محلی در سیستان و هرات بود. به گفته یعقوبی استادسیس از شناسائی مهدی به ولایت عهد منصور سرپیچید. طبری و ابن اثیر می‌نویسند که سیصد هزار نفر بر او گرد آمدند و او بر خراسان و مرورود استیلا یافت. خود را موعود زردشت یعنی هوشیدر خواند. وی در سال ۱۵۰ هجری در خراسان ادعای پیغمبری کرد و علیه عباسیان قیام کرد. او در آغاز پیروزی‌هایی به دست آورد و سرزمین‌هایی را در خراسان تسخیر کرد، و برای چند بار بر سرداران خلیفه پیروزی یافت. ولی سرانجام در سال ۱۵۱ هجری شکست خورد و بسیاری از پیروان او کشته یا اسیر شدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
جنبش خرمدینان



جنبش خرمدینان از جنبش‌های مهم اجتماعی مذهبی پس از اسلام در ایران و آغازگر جنبش جاویدان پور شهرک اواخر قرن دوم هجری قمری (۱۹۲-۲۰۱) بود که بعدها بابک پور مرداس معروف به خرمدین رهبری آن را بدست گرفت و بیش از ۲۲ سال ۲۰۱-۲۲۳ هجری قمری برابر با ۸۱۶ - ۸۳۸ میلادی در ناحیه آذربایجان و جبال که بعدها کردستان خوانده شد، و مناطق مرکزی ایران علیه اشغال گران عرب و خلفای اسلام رزمید، ولی عاقبت معتصم خلیفه عباسی با تزویر و نیرنگ اورا دربند کرد و بطرز فجیعی کشت.


جنبش سرخ جامگان تقریباً شبیه جنبش سپیدجامگان بود، منتها با یک تفاوت که بابک رهبر این جنبش بر عکس المقنع، هیچ وقت خودش ادعای پیامبری یا خدایی نکرد و برای جلب توجه پیروانش، نه ماه نخشب از چاه بیرون آورد و نه وسیلهٔ انعکاس نور خورشید به‌عنوان تجلی نور خدا داشت و نه فرصت یافت که خود را به تنور آتش بیفکندکه پیروانش بیشتر به بازگشت او اعتقاد پیدا کنند، آن گونه که حکیم هاشم مقنع انجام داد، بلکه اکثریت مردم زحمتکش او را به خاطر مقاومتش درمبارزه، بی باکی و دلیری و توانایی معجزه‌آسا و مردم‌داریش، به حد پرستش ستایش می‌کردند و به فرمانش گوش فرا می‌دادند. مطهر بن طاهر مقدسی گر چه یکی از دشمنان سر سخت خرمدینان بود، اما در وصف مرام و مردانگی و نیکو کاری بابکیان چنین نگاشته‌است:

«از ریختن خون جز به هنگامی که علم طغیان بر افرازند، خودداری می‌کنند، به پاکیزگی بسیار مقیدند. میل دارند با نرمی و نکوکاری با مردم دیگر آمیزش کنند و اشتراک زنان را با رضایت خود آنان جایز می‌دانند». قابل ذکر است، این نیش زهرآگین آخر جمله مقدسی، منحصر به این تاریخ‌نویس اسلامی نبوده، بلکه آن گونه که انصافپور در نهضت‌های ملی و مذهبی آورده‌است، این سلاح همهٔ تاریخ‌نگاران علیه مخالفان عقیدتی بوده‌است. او می‌گوید:

«در آن روزگاران چون حکام، ولی‌نعمت اهل قلم و روشنفکران بودند و بر زندگانی و روزی دبیران و خبرنویسان و تاریخ نگاران و شاعران غیر آزاد خداوندگاری داشتند؛ هر آن‌چه از امور مصالح خویش را بر مراد می‌دیدند به آن تقریر می‌کردند چنان‌که دبیران از بیم جان و خانمان نه فقط نمی‌توانستند سخنان شورشگران و مخالفان را منعکس سازند بلکه برای تحکیم موقعیت خود و گاه برای خوشایند خداوندان دولت و ولی‌نعمت خود به توده‌های قیام کننده ناسزا هم می‌گفتند و برای‌شان اتهام‌های ناروا و دور از حقیقت وارد می‌کردند و درباره‌شان سخنان خلاف واقع می‌نوشتند».

به هر صورت پس از مرگ جاویدان که در جنگی زخمی شده بود و پیش از فوت به همسرش وصیت نموده بود که روح او در بابک حلول خواهد کرد و او باید بابک را به عنوان جانشینش به مردم معرفی نماید. لذا بنا به این وصیت بابک پرچم مبارزه جاویدان را به دست گرفت و همان گونه که گفته شد، بیش از ۲۲ سال علیه خلفای اسلام جنگید.


معتصم، خلیفهٔ اسلام، موفق شد با اهدای پول زیاد و مقام به افشین، شاهزاده اشروسنه (منطقه‌ای در تاجیکستان کنونی)، بابک را با نیرنگ به دام بیندازد و او را با فجیع‌ترین شکل در بغداد به قتل برساند. خواجه نظام الملک وزیر سلجوقیان در کتاب سیاستنامه خود آورده‌است: «چون چشم معتصم بر بابک افتاد، گفت:«ای سگ، چرا فتنه در جهان انگیختی و چرا چندین هزار مسلمان بکشتی؟» هیچ جواب نداد. فرمود تا هر چهار دست و پایش ببرند. چون یک دست ببریدند، دست دیگر در خون زد و در روی مالید و همه روی را از خون سرخ کرد. معتصم گفت: «ای سگ، باز این چه علم است؟» گفت: «در این حکمتی است.» گفتند: «آخربگوی، چه حکمتی است؟» گفت: «شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن، و گونهٔ مردم از خون سرخ باشد، و چون خون از تن برود، روی زرد شود. ... من روی خویش به خون سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود، نگویند که از بیم و ترس رویش زرد شد». خواجه نظام الملک در ادامه می‌گوید: معتصم را سه فتح بر آمد که هر سه قوت اسلام بود؛ یکی فتح روم، دوم فتح بابک و سوم فتح مازیار در طبرستان، که اگر از این سه فتح یکی بر نیامده بودی اسلام شده (رفته) بود.


قابل ذکر است که جنبش سرخ عَلَمان به رهبری مازیار بن قارن در یک برهه از زمان در شرق و غرب ایران با بابکیان هم عصر بوده‌اند. دو سال پس از شکست بابک، مازیار بن قارن نیز گرفتار آمد و او را در زیر تازیانه کشتند، زیرا انکار کرد که با افشین مکاتبه داشته‌است. خلیفه جسد مازیار را هم در کنار پیکر خشکیدهٔ هم‌رزم قهرمانش بابک به دار آویخت. دیری نپایید که جسد افشین نیز به آنان پیوست. خرمدینان نیز همانند پیشینیان خود به تناسخ روح قایل بودند و گویا مرام مزدکی داشتند. شهرستانی در این باره می‌گوید: «پیروان بومسلم و مبیضه (سپیدجامگان) نیز از خرمدینان بودند. خودعنوان خرمدینی نشان می‌دهد که باید حتی در دوران ساسانی مانند تراکیب «بهدینی» (کیش زرتشتی) و «درست دینی» (کیش مزدکی) ایجاد شده باشد». در هر حال ابن الندیم در الفهرست نیز مزدکی بودن خرمدینان را تایید می‌کند و می‌نویسد: «خرمدینان که به سرخ جامگان شهرت دارند از پیروان مزدک هستند و در آذربایجان، ری، ارمنستان، دیلم، همدان و دینور (مرکز ولایت شرقی کردستان آن روزی) پراکنده‌اند».

مسعودی تاریخ نویس قرون وسطا در رابطه با پیروان خرمدینی در زمان خود می‌نویسد: «اکنون به سال ۳۳۲ هجری بیشتر خرمیان از فرق کردکیه و لودشاهیه هستند و این دو فرقه از همهٔ خرمیان معتبر ترند».


از شکست بابک خرمدین تا سال ۲۵۴ هجری قمری جنبش‌های دیگر در برابر خلفا فراگیر نبودند. از این سال بود که انقلاب سازمان یافتهٔ بردگان به رهبری علی بن محمد رازی زنگی یار (صاحب الزنج) که بزنگی یاران شهرت یافت و تا سال ۲۷۰ هجری قمری دوام آورد و یک دولت نیز در جنوب غربی ایران تشکیل داد، زمینه را برای ضعف خلفا و پایان حاکمیت اعراب در ایران آماده نمود. افزون بر این در کتب تاریخی و از جمله تاریخ طبری گاه می‌بینیم که: «علی بن ابان» سپهدار نامدار و بزرگ زنگی یاران، از بحرین و یمامه به سوی ری سپاه می‌برد و یا کردان که با دربار خلافت در ستیز بودند، به دولت بردگان زنگی یار خراج می‌دادند و یا علی بن محمد زنگی یار پیشوای بردگان از آنان (کردان) می‌خواست که در منبرها به نام او خطبه بخوانند. این نکات که در لابلای تاریخ دیده می‌شود، نشانهٔ آنست که کردان نه این‌که در ستیز دائم با خلفای اسلام بوده‌اند، بلکه به جنبش‌های ضد خلفا نیز گرایش نشان داده‌اند. خواجه نطام الملک زنگی یاران را نیز به مزدکی و بابکی بودن متهم می‌کند. زنگی یاران درمدت ۱۵ سال صدو پنجاه و شش بار با سپاهیان خلیفه نبرد کردند که در نبردهای آخرین در سال ۲۷۰ هجری قمری شکست بدی خوردند و با تسخیر مختاریه، پایتخت زنگی یاران توسط سپاهیان خلیفه، حکومت آنان برچیده شد. اگرچه زنگی یاران و همهٔ بردگان و مردم ستم دیدهٔ دیگر، از ظهور قریب‌الوقوع قرمطیان به سال ۲۸۷ هجری آگاهی نداشتند؛ ولی باز همچنان به ظهور نهضتی دیگر امیدوار مانده و چشم به آینده دوختند.


همان‌گونه که در پیش نیز اشاره شد، یکی از دلایل شکست این جنبش‌ها نداشتن اتحاد بوده‌است. طبری تاریخ نگار قرون وسطا خبری دارد حاکی ازاین که حمدان قرمط بنیان‌گذار قرمطیان که در سال‌های ۲۵۰-۲۷۰ هجری سالار صدهزار شمشیردار بوده و از علی بن محمد زنگی یار دعوت می‌کند که برای مبارزه با دشمن واحد خود در یک جبهه متحد شوند جواب موافق نمی‌گیرد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
بابک خرمدین






بابک خرمدین (مرگ ۶ صفر ۲۲۳ (قمری)/۷ ژانویه ۸۳۸ (میلادی))رهبر اصلی شورشیان ایرانی خرمدین است که بعد از مرگ ابومسلم بر خلافت عباسی شوریدند. خرمدینان مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که ابومسلم بازخواهد گشت تا عدالت را در جهان برقرار نماید. واقعه‌ای مانند قیام بابک نشان داد که آذربایجانی‌ها ادامه دهندهٔ حس اجداد ایرانی خود هستند. در دوران خلافت عباسیان شمال آذربایجان کانون شورش طولانی مدت و خطرناک علیه خلافت بود که توسط بابک خرمدین رهبری می‌شده‌است و بر شمال غرب ایران تاثیر گذاشت و بیش از ۲۰ سال - از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶-۸۱۷ م تا ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م - طول کشید. از نگاه باسورث این شورش قطعاً پایه‌های دینی داشته ولی ممکن است که پایه‌های سیاسی-اجتماعی نیز داشته باشد. شورش او به روشنی از حس ضد عربی ایرانیان در آذربایجان بهره می‌برده‌است. تعداد نیروهای لشکر بابک را در ابولمعالی ۱۰۰ هزار نفر، در تنبیه الاشراف مسعودی ۲۰۰ هزار نفر، در تاریخ بغدادی ۳۰۰ هزار نفر یا بیشمار و در تبصرة العوام بیشمار ذکر کرده‌اند که بی شک مبالغه آمیز است ولی حداقل دلالت بر بزرگ بودن آن دارد.

او زندگی گمنامی در آذربایجان داشت تا اینکه مورد توجه جاویدان بن سهل، رهبر خرمی‌ها که مدت کوتاهی بعد درگذشت، قرار گرفت. بابک ادعا کرد که روح جاویدان در کالبد او وارد شده و تحریک ساکنین بذ را آغاز کرد. او قدرت جدیدی به جنبش دینی-اجتماعی که ریشه در مذهب مزدک داشت، بخشید و از روش‌های خشونت‌آمیز ویژه‌ای بهره گرفت. به نظر می‌رسد که قیام او از ۲۰۱ ه. ق/۸۱۶ م آغاز و با نقشهٔ حاتم پسر هرمثه، حاکم ارمنستان یاری شده بود و با مشکلات مختلفی در استان‌های شرقی که به دنبال آن مامون به بغداد بازگشت، آسان گشته بود.

در ۲۰۴ ه. ق/ ۸۱۹-۸۲۰ م مامون، یحیی بن معاذ را به سوی بابک فرستاد که با درگیری بی نتیجه در موقعیت‌های مختلف (جنگی) همراه بود؛ همان طور که تلاش دیگر فرماندهان خلافت، شانس بهتری نداشتند. در پایان خلافت مامون شورش تا جبال هم کشیده شد، که این باعث نخستین نگرانی خلیفه معتصم گردید و باعث شد تا او شورش این ناحیه را ریشه کن کند. در ۲۲۰ ه. ق / ۸۳۵ م معتصم افشین را مامور سرکوب بابک کرد. این فرمانده قلعه‌های جادهٔ بذ را که بابک ویران کرده‌بود را تعمیر کرد و علی‌رغم شکست بغای کبیر در هشتادسر، توانست طرخان، یکی از فرماندهان شورشی را غافلگیر کند. سپس با نیروهای تحت فرماندهی جعفر خیاط و داوطلبان ابودلف تجدید قوا کرد و در ۲۲۲ ه. ق /۸۳۷ م اردوگاهی را تحت حفاظت دیده‌بانها برپا کرد. (چرا که مکرراً از بذ مورد هجوم واقع شده‌بود) بعد از حملهٔ ناموفق داوطلبان، بذ در ۹ رمضان ۲۲۲ ه. ق/۱۵ آگوست ۸۳۷ م توسط نیروهای فرغانه‌ای فتح و غارت شد. بابک فرار کرد ولی توسط بزرگ ارمنستانی - سهل بن سنباط - که به او پناه داده‌بود، دستگیر شد و به افشین تحویل داده‌شد. او به سامرا فرستاده شد و در ۳ صفر ۲۲۳ / ۴ ژانویه ۸۳۸ به سامرا رسید. معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و با بی‌رحمی زیاد او را اعدام کرد. جنازهٔ او بر چوبهٔ دارش باقی‌ماند و منجر شد تا نامش به این منطقهٔ شهر اطلاق گردد.

دستگیری و اعدام بابک پایان جنبش خرمدینان نبود، آنها ادامه حیات دادند تا مدرکی گواه بر حیاتشان در قرن ۳ ه. ق/۹ م باشند. داوطلبان شورش گذشته، که خود را بابکیه نام نهادند، در بذ تا قرن ۵ ه. ق/۱۱ م ادامه حیات دادند و به انتظار مهدی ماندند و آئین خاصی انجام می‌دادند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 3 از 23:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  20  21  22  23  پسین » 
ایران

تاریخ ایران از پایان ساسانیان تا ابتدای خوارزمشاهیان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA