انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 6 از 23:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  22  23  پسین »

تاریخ ایران از پایان ساسانیان تا ابتدای خوارزمشاهیان


مرد

 
خرمدینان و ابومسلم



به نوشتهٔ دینوری، برخی خرمدین‌ها معتقد بودند که بابک پسر مطهر، پسر فاطمه، دختر ابومسلم است.دینوری در اخبارالطوال نوشته‌است:«آنچه بر من درست آمد و ثابت شد این است که بابک پسر فاطمه دخت ابومسلم است - نه دختر پیامبر اسلام - و از اینرو گروهی از خرمی‌ها خود را فاطمیه نامیدند».اما زریاب این روایت را قبول ندارد و آن را جعل خرم‌دینان می‌داند. از نظر او جعل از آن‌جا نشئت گرفته‌است که خرمدینان انتظار داشتند فردی از نسل ابومسلم ظهور کند و حکومت را از بنی‌عباس پس بگیرد.یوسفی می‌گوید معلوم نیست این انتساب حقیقی است یا اینکه توسط بابک (یا دیگر فرماندهان خرمی) جعل شده باشد تا پشتیبانی دوستداران ابومسلم را به خود جلب کند یا ممکن است که بعدها برای پیوند شورش بابک با شورش ابومسلم ساخته شده باشد یا اینکه در توجیه احترام گذاشتن خرمدینان به ابومسلم بوده باشد.

به اعتقاد کرون بعد از شکست بابک، پیروان او مسلمان از نوع (ابو)مسلمیه شدند یعنی اینکه امامت به جای عباسیان به ابومسلم رسیده‌است و آنها انتظار داشتند، مهدی از نسل او ظهور کند. در منابع اولیه در مورد زندگانی بابک، هیچ اثری از ابومسلم، امام‌ها، سرخ‌پوشان و سرخ‌علمان وجود ندارد.تقریباً ۵۰ سال بعد از مرگ بابک، وی به عنوان نواده ابومسلم شناخته شد که بیانگر تفکر امامت برای پیروانش است. از آن پس طبیعت مسلمیان خرمدینی در آذربایجان و جای‌های دیگر در غرب ایران یک گواهی به شمار می‌رود.




بابک خرمدین

زادروز نامشخص
کلیبر(بلال آباد)

درگذشت ۶ صفر ۲۲۳ (قمری)
۷ ژانویه ۸۳۸ (میلادی)

کنیسه بابک

علت مرگ بریده شدن دست و پاهایش

ملیت ایرانی

شناخته‌شده برای مبارزه برضد اشغالگری اعراب پس از حملهٔ اعراب به ایران

شهر خانگی بلال آباد

لقب خرمدین

جنبش رهبر انقلابی جنبش سرخ جامگان

مخالفان ۲ خلیفه عباسی: مامون و معتصم و سرداران سپاه خلافت

دین خرمیه و مزدک

مادر: ماه‌رو

پدر عبدالله یا عامر بن عبدالله یا عامر بن احد

گفتاورد «یک روز شاهی به از 40 سال بردگی... مهم نیست که زنده مانم یا بمیرم، هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من آنجا پادشاهم.»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
جنبش مازیار پسر قارن (سرخ علمان)



مازیار (به گفته بلاذری، ماه‌یزدیار) آخرین حکمران کارنوندیان، رهبر قیام علیه سلطه اعراب، و از جمله سلطه خلافت بنی عباس، بر ایران بود.

مازیار پسر کارن دوم و از خاندان کارنوندیان، در اواخر سال ۲۲۴ه ق/۸۳۸ میلادی، یعنی شش سال و اندی پس از آغاز خلافت معتصم بر ضد عباسیان قیام کرد.


از سلسله‌های حکام و شاهان طبرستان سلسله‌ای که مازیار از آن بود به دلیل آنکه نسبشان به کارن بزرگ می‌رسد به کارنوندیان معروف اند. هریک از سپهبدان این سلسله به لقب گرشاه ممتاز بوده‌است.

رشته و نسب مازیار از این قرار است: مازیار پسر کارن دوم، کارن دوم پسر ونداد هرمزد، ونداد هرمزد پسر فرخان و فرخان از نواده‌های سوخرا پسر انداذ پسر کارن بزرگ پسر سوخرای بزرگ بود.


مازیار شکل دگرگون شدهٔ واژهٔ (مه زیار) است و خود (مه زیار) دگرگون شدهٔ (مه ایزد یار) است. بر اساس نظریه‌ای دیگر مازیار از دو کلمه ماز و یار تشکیل شده. در زبان مازندرانی ماز به معنی دژ و یا زنبور است که دراین جا منظور همان دژ می‌باشد و مازیار یعنی یاور و همراه دژها.


ابتدای شاهی این سلسله در تبرستان از زمان خسرو انوشیروان پسر قباد بود که کارن بزرگ پسر سوخرا را از سال ۵۶۵ میلادی و بعد رتبهٔ سپهبدی طبرستان داد و حکومت این ناحیه را به خانواده او مخصوص گردانید.

ویشاپور، «پدر سوخرای بزرگ»، رئیس خاندان کارن، یکی از هفت خاندان بزرگ پارس در عهد ساسانیان بود.


از جمله فرزندان کارن دوم، مازیار بود که جانشین او گشت. شهریار پسر شروین، ششمین پادشاه یا سپهبد باوندیان که از سال ۷۹۷ تا ۸۲۵ میلادی بر شرق طبرستان حکومت می‌کرد، به سرزمین مازیار حمله نمود و آنرا بتصرف خود درآورد«۸۱۹ میلادی». مازیار بناچار به نزد ونداد اومید پسر عموی پدر خویش رفت، و از او درخواست کمک کرد. شهریار نامه‌ای به ونداد اومید نوشت، و از او خواست که مازیار را دست بسته به نزد وی فرستد. او حکم شهریار را اطاعت کردو مازیار رادستگیر نمود؛ ولی چون به افراد خود اعتماد نداشت، از شهریار خواست که معتمدانی را برای انتقال مازیار بفرستد. زمانی که ایشان در پیگیری این موضوع بودند مازیار حیلت کرد و از بند فرار کرد و سر به بیشه‌ها نهاد تا در فرصت مناسبی خود را به عراق برساند. مازیار پس از مدتی اختفا در جنگل، به نزد عبدالله ابن سعید حرشی رفت و از او کمک خواست. عبدالله که پدر و جد مازیار، کارن دوم و ونداد هرمزد، را می‌شناخت، در حق او نیکی و کرامت فرمود و او را به بغداد برد«۸۱۹ میلادی»(سال۲۰۴ هجری قمری).

مأمون منجمی به نام بزیست که پسر فیروز بود، داشت. که خلیفه نام او را به یحیی بن منصور بدل کرده بود. مازیار نزد بزیست رفت وشرح تصرف طبرستان توسط شهریار، از سلسله باوندیان، را برای او شرح داد. بزیست پس از شنیدن مطالب مازیار، به او گفت: اگر من تو را حمایت کنم، حق آن شناسی و ضایع نگردانی و منت پذیری؟ مازیار پذیرفت و سوگند یادکرد. روزها گذشت تا فرصتی پیش آمد که بزیست به نزد خلیفه برود و او را از طالع مازیار مطّلع سازد، بنابراین بزیست به خلیفه گفت: از مازیار به دولت خلیفه خیری رسد. بنابراین مأمون امر کرد تا مازیار را حاضر کنند. مأمون که پدر او کارن را می‌شناخت، فرمان داد تا مسلمانی را برایش شرح دهند تا مسلمان شود. مازیار اسلام را قبول کرد و مأمون او را محمد مولی امیرالمؤمنین نام نهاد و کنیت ابوالحسن.


در سال ۲۰۸ «۸۲۳ میلادی» به توصیه بزیست که مدعی بود طالع مازیار برای حکومت طبرستان موافق است، مأمون او را به همراهی موسی بن حفص بن عمر بن اعلاء حاکم ولایت طبرستان و رویان و دماوند کرد[۷] به عبارت دیگر، مازیار والی کوهستان و موسی والی دشت طبرستان گردیدند. وقتی این دو باتفاق هم به طبرستان رسیدند، مردم به زیر پرچم مازیار جمع شدند.

در این هنگام شهریار پسر شروین درگذشته بود و پسر بزرگش شاپور به شاهی نشسته بود ولی بیشتر اتباعش از بابت شرایط نابسامان خود، از او متنفر شده بودند و نزد مأمون شکایت‌ها نوشته بودند. بنابراین، مأمون به مازیار فرمان سرکوبی شاپور را داد، مازیار فرمان مامون را اجابت کرد و وی را اسیر کرد و به زنجیر بست، سپس به موسی خبر داد که ظفر یافتم و پیروز شدم. شاپور وقتی فهمید مازیار او را خواهد کشت پنهانی به موسی قاصدی فرستاد و از او یاری خواست و در عین حال به او وعده پرداخت مال فراوان داد. موسی جواب داد که: اگر تو را آزاد کنم گویی مسلمانی را کشته‌ام. چندروز بعد، مازیار دستور داد تا سر شاپور را قطع کنند و نزد موسی فرستند(۲۱۰هجری قمری) «۸۲۵ میلادی»

پس از کشته شدن شاپور، مازیار حاکم تمام کوهستان طبرستان گردید. چهار سال بعد موسی وفات یافت و پسرش محمد به جای او حاکم دشت طبرستان گشت، ولی مازیار از وی تبعیت نکرد و خود هم به کوه، و هم به دشت طبرستان، تسلط یافت (سال۲۱۴)«۸۲۹ میلادی». پس از این، مازیار، از کارن «برادر شاپور» وسایر مرز بانان آن ناحیه خراج گرفت، این امر موجب شد که آنان کینه مازیار را به دل بگیرند و به مأمون شکایت کنند. بدنبال این وقایع، مأمون مازیار را به بغداد احضار نمود، ولی مازیار جواب نوشت که من در این زمان مشغولم و نمی‌توانم به بغداد بیایم. مأمون بزیست را با خادمی به نزد مازیار فرستاد تا او را با خود به بغداد بیاورند. مازیار مدتها ایشان را به ناز و نعمت و لطف، حرمت می‌داشت. عاقبت عذر و بهانه پیش آورد که من مشغولم، و به جای خود قاضی آمل و قاضی رویان را با ایشان روانه داشت.

وقتی به بغداد رسیدند و به نزد خلیفه شرفیاب شدند خلیفه از آنان حال و طاعت و سیرت مازیار را جویا شد جواب شنید که وی بر جادهٔ تابعیت مستقیم است و رفتارش با خلایق، نیکوست. وقتی از محضر خلیفه بیرون آمدند قاضی رویان به منزل رفت ولی قاضی آمل به محضر خلیفه بازگشت و به او گفت: او خلع طاعت کرده‌است و همان کشتی زرتشتی را بر میان بسته و با حامیان خلافت جور واستخفاف می‌کند و هر گز بار دیگر به میل خود به بغداد نمی‌آید. مأمون که برای عزیمت به روم، خود را آماده کرده بود به قاضی گفت: باید تحمّل کرد تا من از سفر روم باز گردم (سال۲۱۵)«۸۳۰ میلادی» قاضی به آمل بازگشت. در این زمان، حامیان بنی عباس در رویان، با همدیگر موافقت کرده، و همه کارکنان و افراد مازیار در این شهر را کشتند و نزد خلیل بن ونداد سپان که پسر عموی پدر مازیار بود و در کوه‌پایهٔ آمل بزرگی و نفوذ و قدرتی داشت، کسان فرستاده و او را یار خود ساختند. این خبر به ساری، پایتخت کارنوندیان رسید، بنابراین مازیار سپاه خود را آماده کرد و به همراهی برادر خویش، کوهیار به آمل لشکر کشید و آمل را فتح کرد. و شروع به ساخت و بازسازی استحکامات نمود.

پس از مرگ مأمون برادر او محمد ملقب به المعتصم باالله به خلافت رسید. عبدالله طاهر والی خراسان که شنید مازیار با حامیان بنی عباس چه معامله می‌کند پیش مازیار پیکی فرستاد و به جهت محمد بن موسی و برادر او شفاعت کرد مازیار سخن او شنید و فرستاده او را با خشونت جواب داد که «از ایشان خراج دو ساله طلب می‌کنم» پیک ناامید باز گشت. عبدالله بن طاهر از حال او به اسحاق بن ابراهیم بن مصعب که به درگاه خلیفه بود نوشت وبنابراین اخبار مازیار به اطلاع معتصم رسید.





منصب: فرمانروای تبرستان

پس از: کارن دوم

نام‌های دیگر: ماه‌یزدیار

تبار: کارنوندیان

کار مهم: قیام علیه سلطه اعراب بر ایران در ۸۳۸ میلادی

پدر او: کارن دوم
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
قارِن‌وَندیان



قارِن‌وَندیان (به مازندرانی: کارنوندیون) از خاندان‌های فرمانروای طبرستان در شمال ایران بودند مرکز حکومت قارن وندان در شهریارکوه بوده است که در بین سمنان و ساری قرارداشته است مهم ترین آبادی شهریارکوه آسران بوده است که در 3 کیلومتری جنوب روستای چاشم قراردارد آخرین فرمانروای قارنوند آسران در شهریارکوه ملک محمود ولاش(بلاش) بوده است که در قرن 8میلادی درجنگ غافلگیرانه بامیرعمادالدین سرسلسله ی حکمرانان مرتضوی طبرستان شکست خورده و به ناچار به اصفهان عزیمت می کند و بدین ترتیب حکومت محدود قارن وندان منقرض می شود میرعماد یرای جلوگیری از شورش مردم چاشم در حمایت از ملک محمود بلاش 400خانوار آنانرا به خلرد تبعید می کند

فرمانروایان این دودمان که مازیار نیز از آن بود به دلیل آنکه تبارشان به سوخرا می‌رسید به سوخرائیان و به سبب انتسابشان به خاندان کارن به قارن‌وند معروفند، و هریک از اسپهبدان این دودمان به لقب گَرشاه (شاه کوهستان) شناخته می‌شدند.

آغاز شاهی این دودمان در طبرستان از زمان انوشیروان خسرو یکم پسر قباد بود که قارن پسر سوخرا را از سال ۵۶۵ میلادی و بعد رتبهٔ سپهبدی طبرستان داد و حکومت این ناحیه را وارث به خانواده او ویژه گردانید. خود سوخرا پسر ویشاپور سرکردهٔ کارن بود که یکی از هفت خاندان اشرافی پارس در روزگار ساسانیان بود.

از جمله فرزندان قارن مازیار بود که جانشین قارن گشت. رشته و تبار مازیار از این قرار است: مازیار پسر قارن، قارن پسر وندادهرمزد، وندادهرمزد پسر فرخان و فرخان از نواده‌های سوخرا پسر انداذ پسر کارن پسر سوخرای بزرگ بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
جنبش مهریان


جنبش مهریان، در سال ۱۳۳ هجری قمری صورت گرفت. این جنبش همراه با دیگر جنبش‌هایی که به خونخواهی ابومسلم خراسانی صورت گرفت، همه با پیروی از روش مزدک هویت طبقاتی و توده‌ای داشتند و ضدیت با اسلام عرب و انتقام از خلیفه در برنامه مبارزهٔ آن‌ها بود.




جنبش سپیدجامگان



پس از قتل ابومسلم خراسانی در سال ۱۳۷ هجری، برابر با ۷۵۷ میلادی، جنبش‌های متعددی به خون‌خواهی از او سازمان‌دهی شدند. از جمله یکی از سرهنگان سپاه او به نام حکیم هاشم مقنع معروف به نقاب‌دار که بنا به گفتهٔ ابو جعفر نرشخی در تاریخ بخارا، مدتی نیز وزیر عبدالجبار ازدی، والی خراسان بوده، پایهٔ جنبش مذهب ای را نهاد که پیروان آن، همانند پیروان مانی، لباس سفید می‌پوشیدند و به سپید جامگان شهرت یافتند. به قولی جامهٔ سپید نشانهٔ مخالفت با عباسیان بود که جامهٔ سیاه بر تن داشتند. حکیم هاشم مقنع برای جذب و گرویدن همهٔ پیروان ابومسلم به جنبشش، بشارت می‌داد که روح ابومسلم در وجود خودش حلول کرده‌است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
المقنع



مُقَنَّع (نام کامل:هاشم بن حکیم مقنع)(درگذشت ۱۶۳ هـ.ق /۷۸۰ م یا بعدتر) رهبر جنبش شورشیان در سُغد و زاده بلخ بود. او به دلیل کور بودن یک چشمش از ماسک استفاده می­کرد و به‌این‌سبب او را مقنع می­خواندند. او از کسانی بود که پس از کشته‌شدن ابومسلم خراسانی علیه خلافت عباسیان قیام کرد. بدین‌منظور او به مرو رفت و در سپاه مرو زیر نظر حاکم خراسان خدمت کرد و از یاران ابو مسلم خراسانی شد. مدتی بعد دبیر عبدالجبار، جانشین ابومسلم خراسانی شد. او در زیرکی و فراست و کیاست بین مردم زمان خویش شهره بود و در تحصیل علوم متداول آن زمان بسیار کوشید و کتب فراوانی را خواند و در طلسم و نیرنگ و شعبده دست توانایی داشت.

مقنع در کنار ابومسلم، نقشی فعال و مؤثر در دعوت عباسی داشت؛ اما پس از قتل ابومسلم که خیانتی آشکار در حق یاران نهضت بود، به شدت از عباسیان روی گردان شد و بعد از ابومسلم مدعی الوهیت گردید و این ادعا را فقط به خواص و اصحاب خود ظاهر می‌کرد. او به تناسخ باور داشت و می­گفت که روح خدا در ابومسلم ظاهر شده و روح ابومسلم در شخص او حلول کرده‌است.

نخستین مرحله از فعالیت ضددینی او هنگامی پدیدار شد که پس از قتل ابومسلم ادعای پیامبری کرد. باور مقنع این بود که ابومسلم از محمد برتر است و کشته شدن یحیی بن زید را زشت می­انگاشت و معتقد بود به خون‌خواهی یحیی برخاسته است و در این مرحله توفیقی نیافت و به وسیله عاملان منصور دستگیر و به بغداد فرستاده شد. بااین‌همه در زندان فرصت مناسب یافت، تا درباره چگونگی انتشار عقاید خویش برنامه‌ریزی کند. پس از رهایی از زندان به مرو بازگشت و مردم را به گرد خود جمع کرد و به آنان گفت، می­دانید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی، گفت: غلط کرده‌اید. من خدای شما هستم و گفت من آنم که خود را به صورت آدم به خلق نمودم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد و باز به صورت ابومسلم و باز به این صورتی که می­بینید، مردم گفتند، دیگران دعوی پیامبری کردند، تو دعوی خدایی می­کنی؟ گفت آن‌ها نفسانی بودند و من روحانی­ام و این قدرت را دارم که خود را به هر صورت که بخواهم درآورم و داعیانی به سراسر خراسان و فرارود گسیل کرد و مردم را به پذیرش عقاید خویش فراخواند و به‌وسیله مبلغانش به مردم پیام داد که مردگان را زنده می­کند و یارانش را به بهشت جاودان می­برد.یکی از داعیان زبر دست مقنع موسوم به عبدالله بن عمر در گردآوردن پیروان او خدمات فراوان کرد و در کش و نخشب به دعوت پرداخت و نخستین دهی که مردم آن به مقنع ایمان آوردند، روستای کوچک سوبح از روستاهای اطراف کش بود، سپس عده فراوانی از مردم روستاهای بخارا و سغد جماعتی از مبیضه(سپیدجامگان) بودند که به او پیوستند و از او دنباله‌روی کردند، سپیدپوشان بخارا به جای سیاهی که شعار بنی­عباس بود، سپیدی را به عنوان شعار خود برگزیدند و لباس سفید بر تن کردند تا مخالفت خود را با عباسیان که لباس سیاه داشتند، اعلام کنند. خاقان ترک نیز که در این موقع حاکم فرارود بود؛ تحت تأثیر دعوت مقنع قرار گرفت و مردم آن دیار به وی روی آوردند.


سپاهیان مقنع یا «سپیدجامگان» هر کجا که دیده می‌شدند، دشمنانشان پا به فرار می‌گذاشتند و سپاهیان عرب از دست آنان آرامش نداشتند. مهدی، خلیفه عباسی شورش مقنع را برای خلافت خود بسیار مضر می‌دانست و تمامی کوشش خود را به کار بست، تا قیام وی را سرکوب کند. مهدی پیشرفت نهضت مقنع را برای اسلام به عنوان خطری بزرگ می‌دانست، چون خبر آورده بودند که مردم بخارا، سغد، نخشب و کش از اسلام روی گردان شده‌اند و به آئین مقنع روی آورده‌اند، خلیفه عباسی به حمید بن قحطبه دستور داد، تا به جنگ مقنع برود و برای این کار شماری از سپاهیان خراسان را در اختیار او قرار داد؛ لیکن مقنع به سرعت از جیحون گذشت و در قلعه­ای به نام سیام که در نزدیکی شهر کش بنا شده بود، اقامت گزید و چند بار سپاهیانی را که از طرف مهدی، خلیفه عباسی به قصد سرکوبی وی اعزام شدند، شکست داد. سپاه مقنع آنقدر کوچک نبود که گروهی از سپاهیان خراسان بتوانند، آن را دفع کنند. به این منظور مهدی خلیفه عباسی خود شخصاً به نیشابور آمد. مقنع که از آمدن خلیفه به خراسان اطلاع یافت، ترکان را به استعانت خود خواند و خون و مال مسلمین را بر آنان مباح کرد. به همین مناسبت جمع زیادی از ترکان به طمع غارت و جمع مال و ثروت نزد مقنع آمدند و بسیاری از زنان و فرزندان مسلمانان را اسیر کردند و عده­ای را کشتند. از آن پس پیروان مقنع به بخارا آمدند و وارد روستای نمکجت شدند و درون مسجد آمدند و موذن مسجد و چند تن دیگر را به قتل رساندند و در ده مزبور کشتاری عظیم رخ داد؛ چون کار قتل و غارت روستاهای نزدیک بخارا توسط پیروان مقنع شدت گرفت، مردم بخارا خدمت والی آنجا حسین بن معاذ رفتند و از پیروان مقنع شکایت کردند، خلیفه که وضع را این چنین دید، حسین بن معاذ(حاکم بخارا) را مامور سرکوبی و دفع شورش مقنع کرد. در جنگ سختی که در سال ۱۵۹ه.ق. بین سپاهیان حسین بن معاذ و طرفداران مقنع در نزدیکی نرشخ در گرفت. پیروان مقنع شکست خوردند و حاضر به قبول اسلام شدند؛ اما به مجرد بازگشت مسلمین مجدداً خود را برای مقابله با سپاهیان خلیفه آماده کردند. تمام این موارد سبب شد، تا خلیفه عباسی فرمان بسیج عمومی را صادر کند.هزینه سنگینی هم صرف این لشکرکشی شد و به فرمان مهدی، خلیفه عباسی چندین لشکر قلعه نرشخ را تحت محاصره خود درآوردند و چون مدت محاصره به طول انجامید، فرمانده سپاهیان خلیفه، سپهسالار مقنع را فریب داد و وی را وادار به تسلیم قلعه کرد. صدها هزار سپاهی، فرارود را به محاصره درآوردند، سپاهیان محدود مقنع، با رسیدن سپاهیان بی­شمار خلیفه وحشت کردند و پا به فرار گذاشتند.


محمد بن جعفر آورده است که پنجاه هزار تن از لشکر مقنع از اهل فرارود از ترک و غیره به در حصار مقنع جمع شدند و سجده و زاری کردند و از وی دیدار خواستند. هیچ جوابی نیافتند. الحاح کردند و گفتند: بازنگردیم تا دیدار خداوند خویش را نبینیم. غلامی بود او را حاجب نام. مقنع او را گفت: بگوی بندگان مرا موسی از من دیدار خواست، ننمود مکه طاقت نداشت. هر که بیند مرا طاقت نیارد و در حال بمیرد.

وی ایشان را وعده کرد که فلان روز بیائید تا شما را دیدار نمایم.

پس از آن زنان که با وی در حصار بودند را بفرمود تا هر زنی آئینه‌ای بگیرد و به بام حصار براید، و برابر یکدیگر می دارند به آن وقت که نور آفتاب بر زمین افتاده بود.

خلق جمع شده بودند. چون آفتاب بر آن آینه‌ها بتافت، از شعاعشان آن حوالی پرنور شد. آن‌گاه غلام خویش را گفت: بگوی بندگان مرا که خدای روی خویش به شما می‌نماید، بنگیرد! چون بدیدند همهٔ جهان را پرنور دیدند بترسیدند و همه به‌یکباره سجده کردند و گفتند: خداوندا این قدرت و عظمت که دیدیم بس باشد. اگر زیادت از این بینیم زهره‌های ما بدرد و همچنان در سجده می‌بودند تا مقنع فرمود آن غلام را که بگوی بندگان مرا تا سرها از سجده بردارند که خدای شما از شما خشنود است و گناهان شما را آمرزید. آن قوم سر از سجده بر داشتند با ترس و بیم.


در کتاب تاریخ بخارا روایت شده است که: به نزد آن تنور رفت و جامه بیرون کرد و خویشتن را در تنور انداخت و دودی برآمد. من به نزد آن تنور رفتم از او هیچ اثری ندیدم. و هیچ‌کس در حصار نبود.

سبب خود را سوختن وی آن بود که پیوسته گفتی: چون بندگان من عاصی شوند من به آسمان روم و از آن‌جا فرشتگان آرم و ایشان را قهر کنم. وی خود را از آن جهت سوخت تا خلق گویند که او به آسمان رفت تا فرشتگان آرد و ما را از آسمان نصرت دهد و دین او در جهان بماند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
ابومسلم خراسانی



ابومسلم خراسانی (۷۱۸-۷۵۵ میلادی) یکی از فرماندهان نظامی ایران و رهبر جنبش سیاه‌جامگان بود که توانست با براندازی حکومت بنی امیه، حکومت بنی عباس را پایه گذاری کند. نام اصلی او بهزادان پسر ونداد بود که به توصیه ابراهیم امام، یکی از بزرگان بنی عباس، به عبدالرحمن تغییر نام داد و با حکم وی رهسپار خراسان شد تا رهبری جنبش ضد اموی در این منطقه را بر عهده بگیرد. وی پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری، مروان، آخرین خلیفه اموی را شکست دهد. با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح به عنوان اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان به ابومسلم سپرده شد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیان او نگران کننده بود. سرانجام، ابومسلم در سال ۱۳۷ هجری قمری، به نحو توطئه آمیزی به دستور منصور، دومین خلیفه عباسی به قتل رسید.

کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود.


نام اصلی ابومسلم، بهزادان فرزند ونداد هرمز ذکر شده است. همچنین نام او را ابواسحاق ابراهیم بن حیکان نیز ذکر کرده‌اند. برخی او را از نوادگان شیدوش پسر گودرز یا رهام پسر گودرز می دانند. همچنین برخی منابع نسب او را به بزرگمهر رسانده‌اند.

با این حال، ابومسلم در زمان حیاتش با نام عبدالرحمن نیز خطاب می شده است. این تغییر نام ظاهرا به سبب درخواست یا دستور ابراهیم امام (یکی از بزرگان خاندان بنی عباس که برای خلع بنی امیه و بدست گرفتن خلافت تلاش می‌کرد) صورت گرفته است؛ چرا که وی نام و نسب فارسی ابومسلم را دستاویزی برای دشمنان عباسیان می دانسته است.

ابومسلم خراسانی احتمالا در سال ۱۰۰ هجری قمری در مرو یا اصفهان متولد شد. با این حال روایات تاریخی دیگری نیز در مورد محل و زمان تولد وی نقل شده است؛ چنانکه اظهار نظر صریح در این مورد آسان نیست. این احتمال وجود دارد که مجهول ماندن اصل و نسب ابومسلم، تعمدا توسط حکومت بنی عباس صورت گرفته باشد تا نقش دیگران در براندازی حکومت بنی امیه کمرنگ جلوه نماید.

وی در کودکی و نوجوانی، به خانواده‌ای به نام عِجلی در کوفه خدمت می‌کرد و مدتی نیز در زندان بود تا این که در سن نوزده یا بیست سالگی از سوی ابراهیم امام برای دعوت مردم خراسان به پیروی از عباسیان مامور می‌شود.

دوران جوانی ابومسلم خراسانی با دوران خلافت مروان مقارن بود. در این دوران، ظلم، فساد و تفرقه زیادی در بین حکام اموی رواج یافته بود و به طور خاص، مردم خراسان تحت فشار و ستم فراوانی قرار داشتند. در این دوران دو قبیله عربی بنی تمیم (مضری) و ازدی (یمانی) که در خراسان سکونت داشتند، اختلافات قومی شدیدی داشتند و هر یک از آنها که به امارت می‌رسید، افراد طایفه خود را می‌نواخت و افراد طایفه مقابل را طرد می‌کرد. بنابراین، پتانسیل بسیار مناسبی برای تشکیل هسته‌های نهضت ضد بنی امیه در خراسان فراهم بود. بزرگان بنی عباس هم با اشراف بر این موضوع، خراسان را به عنوان پایگاهی برای دعوت مردم به خود می‌دانستند؛ چنان که افراد مختلفی را برای دعوت مردم شهرهای مختلف خراسان مامور کرده بودند. این افراد، داعیان یا دعوتگران عباسی خوانده می شدند و در زمان ورود ابومسلم، بالغ بر بیست سال بود که در خراسان فعالیت می کردند.

ابومسلم پس از آشنایی با ابراهیم امام در کوفه، برای دعوت مردم خراسان به بنی عباس رهسپار این منطقه شد. جسارت و شجاعت ابومسلم سبب شد تا خیلی زود، همه مردمی که از حکومت مروان، آخرین خلیفه اموی ناراضی بودند تحت لوای وی گرد آیند.
ابومسلم در ابتدای نهضت، برای دعوت مردم و گرفتن بیعت از آنها، از شخص خاصی نام نمی‌برد و آنها را به یکی از خاندان بنی هاشم که مورد پذیرش همگان قرار گیرد (الرضا من آل محمد) دعوت می‌کرد. تا این که در روز اول شوال سال ۱۲۹ هجری قمری برابر با ۲۱ ژوئیه سال ۷۴۷ میلادی با برافراشتن پرچم سیاه در روستایی به نام سفیدنج از توابع مرو قیام خود را علنی کرد. شروع دعوت به این ترتیب بود که در روز عید فطر، همه هواداران نماز عید را به امامت سلیمان بن کثیر برپاداشتند و سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را برخلاف ترتیب امویان به جای آورد. تقریبا به صورت همزمان، داعیان عباسی در شهرهای خوارزم، طالقان، تخارستان، بلخ و مرورود بنا به دستوری که ابومسلم به آنها داده بود، دعوت را آشکار کردند. پس از آغاز دعوت، طی هفت ماه، خیل گسترده‌ای از دشمنان بنی امیه به ابومسلم پیوستند.

ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز دستور داد تا جامه‌های سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام سیاه جامگان و قیام وی تحت عنوان جنبش سیاه‌جامگان شناخته شد. از آنجا که امویان دارای پرچمهای سبزرنگ بودند و لباسهای سبز می پوشیدند، انتخاب رنگ دیگری به جز سبز، به عنوان رنگ نماد این گروه مورد توجه ابومسلم قرار گرفت. علت انتخاب رنگ سیاه نیز این بود که ابومسلم خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید می‌دانست. برخی این کار را تاسی ابومسلم به شیدوش پسر گودرز می دانند (که بنا به روایتی از نیاکان وی محسوب می شود)؛ چراکه شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه به تن کرد و به خونخواهی او برخاست. همچنین نقل کرده اند که ابومسلم از غلام خود خواست تا جامه هایی به رنگهای مختلف بر تن کند و در نهایت از بین رنگهای مختلف، رنگ سیاه را پسندید که هیبت بیشتری داشت.

شروع جنبش سیاه جامگان در حالی بود که در مرو، دو قبیله ازدی (یمانی) و مضری با یکدیگر در حال جنگ بودند؛ یمانی‌ها به سرکردگی جدیع کرمانی و مضری‌ها به سرکردگی نصر بن سیار، حاکم خراسان. گروه مستقلی از خوارج نیز به رهبری شیبان بن سلمه در این منطقه دارای قدرت و نفوذ بود. ابومسلم از این فرصت برای گرد آوردن طرفداران خود استفاده می‌کرد و در عین حال، با ارسال نامه‌هایی برای سران یمانی‌ها و خوارج، هر دو را به دوستی و اتحاد با خود دعوت می‌کرد. وی تلاش می‌کرد مانع از اتحاد این قبیله ها با یکدیگر شود.

با قدرت گرفتن تدریجی جنبش، نصر بن سیار، تلاش کرد با پروپاگاندا مانع از پیوستن مردم به ابومسلم شود؛ عوامل وی در بین مردم شایعه کردند که این گروه، بت پرست و متعرض به مال و ناموس مردم اند. در یکی از جنگ هایی که مابین ابومسلم و نیروهای نصر بن سیار رخ داد، یکی از فرماندهان نصر به نام یزید به اسارت درآمد. ابومسلم توانست از این فرصت برای شکستن شایعات استفاده کند؛ وی به جای کشتن او، دستور داد تا او را مداوا و آزاد کنند، مشروط بر آن که پس از آزادی، در مورد مشاهداتش در زمان اسارت، تنها سخن راست بر زبان آورد. بدین ترتیب یزید پس از بازگشت، شهادت می‌داد که این گروه، مسلمان و پرهیزکارند.

نصر بن سیار با خطری که از جانب ابومسلم احساس می کرد، طی نامه ای به مروان، خلیفه اموی خواستار آن شد که سپاهی برای سرکوبی جنبش به خراسان گسیل کند. اما مروان، خود درگیر نزاع داخلی بود و نتوانست خواسته نصر را اجابت کند. نصر پس از ناامید شدن از کمک خلیفه، تلاش کرد که گروههای یمانی و خوارج را برای از میان برداشتن ابومسلم با خود همراه سازد و اگرچه در این کار توفیقاتی حاصل کرد، اما سیاست ورزی ابومسلم مانع از شکل گیری اتحاد شد. در قدم بعدی، نصر سعی کرد که با خود ابومسلم متحد شود اما نهایتا ابومسلم با یمانی‌ها متحد شد و توانست نصر بن سیار را در سال ۱۳۰ هجری قمری شکست دهد. نصر پس از فتح مرو به دست ابومسلم، به سرخس و از آنجا به نیشابور گریخت. ابومسلم پس از فتح مرو، برای تثبیت قدرت خود، سران قبیله یمانی‌ها و رهبر خوارج را نیز از میان برداشت.

ابومسلم پس از فتح مرو، در اندیشه حمله به عراق بود. این اندیشه در سال ۱۳۲ هجری قمری برابر با سال ۷۴۹ میلادی عملی شد و سپاه ابومسلم توانست سپاه یکصدهزار نفری مروان را در منطقه‌ای به نام زاب در نزدیکی موصل شکست دهد. رهبری این جنگ را قحطبه‌بن شبیب و بعد از کشته شدن او، فرزندش حسن بر عهده داشت. ابومسلم شخصا در این نبرد حاضر نبود. به این ترتیب با شکست آخرین خلیفه اموی، حکومت بنی امیه منقرض شد و حکومت بنی عباس با بر تخت نشستن ابوالعباس عبدالله سفاح آغاز گشت. مروان پس از شکست در این نبرد به دمشق و سپس مصر گریخت و در سال ۷۵۰ میلادی در آنجا کشته شد.


با بر تخت نشستن سفاح به عنوان خلیفه عباسی، حکمرانی مناطق مرکزی و شرقی ایران به ابومسلم سپرده شد. ابو مسلم در این دوران از قدرت و نفوذ زیادی در بین مردم برخوردار بود. وی همچنین بر روی خلیفه عباسی نیز نفوذ زیادی داشت و در بسیاری از موارد خلیفه بدون نظر یا موافقت او تصمیم نمی‌گرفت.

در دوران حکمرانی، ابومسلم با شورشهایی از سوی علویان و نیز با تعدی‌هایی از طرف چینی‌ها مواجه شد که همه را سرکوب کرد. وی توانست نفوذ خود را در ماوراءالنهر توسعه دهد و شهرهایی از جمله سغد، بخارا و بلخ را تحت امارت خود درآورد.

ابومسلم در دوران امارت خراسان، دست به عمران و آبادانی زد و در شهرهایی از جمله سمرقند و مرو، نمازخانه ها و باروهای متعددی ساخت.

ابومسلم در این دوران دارای القابی چون صاحب الدعوة، صاحب الدولة و امین آل محمد بود. او را از این جهت صاحب الدعوة می‌نامیدند که قیام بر علیه امویان را آشکار کرد و لقب صاحب الدولة نیز از این جهت بود که وی را موسس حکومت عباسیان می‌دانستند.

قدرت و نفوذ ابومسلم و خودکامگی وی در تعامل با خلیفه، باعث شد تا نزدیکان خلیفه و از جمله برادر و ولیعهد وی، منصور، نسبت به ابومسلم بدگمان شوند و تلاش کنند تا خلیفه را نیز برای توطئه بر علیه ابومسلم متقاعد کنند. نقل شده است که شورشی که توسط زیاد بن صالح، امیر منصوب ابومسلم در شهرهای سغد و بخارا رخ داد، به تحریک خلیفه عباسی بوده و ابومسلم پس از غالب آمدن بر این شورش و کشتن زیاد بن صالح، سر وی را برای خلیفه می‌فرستد.

این بدگمانی در زمانی که منصور به عنوان فرستاده خلیفه برای رایزنی با ابومسلم در خصوص فرمان قتل ابوسلمه خلال به خراسان رفت، تشدید شد؛ چرا که وی شوکت و ابهت ابومسلم را ملاحظه می‌کند و پس از بازگشت به خلیفه می‌گوید که اگر ابومسلم بخواهد، می‌تواند خلافت عباسیان را نابود کند. و اگر خلیفه می خواهد کارش قوام پیدا کند می بایست ابومسلم را بخواند و به قتل برساند.

در سال ۱۳۶ هجری قمری، ابومسلم پس از اخذ اجازه از سفاح، عازم عراق شد تا از آنجا به سفر حج برود. در این سفر، منصور نیز همراه ابومسلم شد و در بازگشت، خبر درگذشت خلیفه به آنها رسید. بنابراین، منصور که ولایت عهدی را بر عهده داشت در نامه‌ای به ابومسلم خود را خلیفه معرفی کرد و ابومسلم نیز به او تبریک گفت. منصور، در ابتدای خلافت خود با شورشی از سوی پسرعموی خود مواجه شد که با او بیعت نکرد و خود را خلیفه خواند. هرچند که این شورش توسط ابومسلم و طی چند ماه خاموش شد، اما گزارشهایی که منصور نسبت به واکنشهای مغرورانه و سخره آمیز ابومسلم نسبت به نامه‌های خود دریافت می‌کرد، وی را شدیدا بیمناک می‌کرد و به همین جهت تصمیم گرفت که تا قبل از این که ابومسلم به خراسان عزیمت کند، وی را از پای درآورد.


ابومسلم خراسانی سرانجام، در ماه شعبان سال ۱۳۷ هجری قمری برابر با سال ۷۵۵ میلادی به دستور منصور، خلیفه عباسی به قتل رسید. وی در زمان مرگ احتمالا ۳۷ یا ۳۳ ساله بود.

توطئه قتل ابومسلم در شرایطی رخ داد که ابومسلم پس از شکست دادن دشمنان خلیفه در عراق، بدون بازگشت به مداین، قصد عزیمت به خراسان نمود. اما خلیفه از آنجا که از شوکت و عظمت ابومسلم در خراسان بیمناک بود، طی نامه ای از وی خواست که نزد وی بیاید. ابومسلم ابتدا قصد پذیرش این دعوت را نداشت، اما نهایتا پذیرفت. با ورود ابومسلم، خلیفه او را مورد اکرام قرار داد و از وی خواست تا روز بعد نزد او بیاید. در روز بعد، خلیفه به تعدادی از سربازان خود ماموریت داد تا مخفی شوند و زمانی که خلیفه سه بار دستانش را به هم زد، بیرون آیند و ابومسلم را بکشند. با ورود ابومسلم، خلیفه نخست با حیله، شمشیر او را گرفت و او را خلع سلاح کرد و سپس زبان به نکوهش وی گشود و از جمله او را در خصوص کشتن سلیمان بن کثیر سرزنش کرد و زمانی که با پاسخ متکبرانه ابومسلم مواجه شد، دستانش را سه بار بر هم زد تا سربازان از موضع خود خارج شدند و او را به قتل رساندند.

ابومسلم در طول دوران مبارزه و پس از آن، در دوران حکمرانی، ناگزیر از کشتن دشمنان، خائنان، شورشیان یا سایر افرادی بود که برای جنبش سیاه‌جامگان یا حکومت عباسیان خطرناک محسوب می‌شدند. وی در مقابله با دشمنان بسیار سختگیر بود و هیچ رحمت و شفقتی به خرج نمی‌داد. از خود ابومسلم نقل شده‌است که بیش از یکصد هزار تن به دستور او کشته شده‌اند. در بین افرادی که به دستور ابومسلم کشته شده‌اند (یا گمان می رود که چنین باشد)، نام افراد سرشناسی به چشم می‌خورد که برخی از آنها در زمره داعیان عباسی و برخی در حلقه متحدان خود او محسوب می شده‌اند.

برخی، دلیل اصلی اقدام ابومسلم به قتل داعیان عباسی را، سیاست ورزی وی می‌دانند و معتقدند که این داعیان، در روزگاری که ابومسلم به عنوان برده در خدمت خانواده‌های عربی بوده است، وی را می شناخته‌اند و لذا دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به وی داشته‌اند؛ به طوری که محبوبیت و شکوه ابومسلم در خراسان مانع خدشه‌دار شدن اعتبار او نزد این داعیان کهنه کار نمی شده‌است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 



به‌آفرید یکی از مبلغان مذهبی بود که با بدعت گذاری در آیین زرتشتی، مورد شکوه و شکایت موبدان زرتشتی قرار گرفته بود. مذهب به‌آفرید، ظاهرا میانه‌ای بین اسلام و دین زرتشتی بود و در منطقه خواف طرفدارانی پیدا کرده بود. بنابراین جمعی از موبدان زرتشتی ساکن نیشابور نزد ابومسلم رفتند و از او کمک خواستند. ابومسلم نیز دستور دستگیری به‌آفرید را صادر کرد و اگرچه وی بعد از دستگیری، آیین اسلام را پذیرفت و جامه سیاه نیز پوشید، اما به دستور ابومسلم به قتل رسید.

از سوی برخی از تحلیلگران، کشته شدن به‌آفرید به دستور ابومسلم که به درخواست موبدان زرتشتی صورت گرفت، به عنوان مدرکی دال بر گرایش ابومسلم به سمت دین زرتشتی تلقی شده است.

عبداله بن معاویه یکی از افراد خاندان بنی هاشم بود که مستقلا در کوفه بر علیه حکومت اموی قیام کرده بود و توانسته بود در اصفهان پیروزی‌هایی به دست آورد. اما نهایتا پس از شکست از لشکر ابن ضباره، فرمانده سپاهیان مروان، به ابومسلم پناهنده شد؛ چون شنیده بود که وی در خراسان برای فردی از خاندان بنی هاشم تبلیغ می‌کند. اما ابومسلم دستور داد تا او را دستگیر و در نهایت اعدام کنند، چرا که وی متمایل به عباسیان نبود. نقل شده که عبداله در نامه‌ای، از ابومسلم تقاضای بخشش کرد ولی موثر واقع نشد.


سلیمان بن کثیر، از داعیان (دعوت کنندگان) عباسی در خراسان بود که سالها قبل از ابومسلم به دعوت مردم خراسان بر ضد حکومت اموی مبادرت می‌ورزید. وی نخستین بار ابومسلم را در زمان نوجوانی، زمانی که به عنوان غلام خاندان عجلی در کوفه خدمت می‌کرد ملاقات کرد. در سال ۱۲۹ هجری قمری، زمانی که ابومسلم با حکم ابراهیم امام، به عنوان رئیس جنبش ضد اموی به خراسان آمد، سلیمان بن کثیر از جمله بزرگان داعیان عباسی بود که با ابومسلم مخالفت کرد و نقل شده که به ابومسلم دشنام داد و دواتی به سمت او پرتاب کرد و وی را مجروح نمود.اما با نامه‌های بعدی ابراهیم امام، به ریاست ابومسلم گردن نهاد. در نماز عید فطر همان سال، که طی آن جنبش سیاه جامگان نافرمانی خود را از حکومت اموی رسما اعلام نمود، سلیمان بن کثیر امامت نماز را بر عهده داشت.

بعد از سقوط مروان و شروع خلافت سفاح، خلیفه عباسی به فعالیتهای ابوسلمه خلال که یکی از داعیان بزرگ عباسی محسوب می‌شد و نقش موثری در سقوط بنی امیه داشت، بدگمان شد. بنابراین در سال ۱۳۲ هجری قمری برادر و ولیعهد خود منصور را برای قانع کردن ابومسلم به کشتن ابوسلمه رهسپار خراسان کرد. در جریان همین ملاقات، ابومسلم فرمان قتل سلیمان بن کثیر را صادر کرد و سلیمان در حضور منصور گردن زده شد. اتهام سلیمان، تمایل وی به خلافت خاندانی از علویان و خیانت به خاندان عباسی عنوان شده است؛ اما به نظر می‌رسد علت اصلی صدور فرمان قتل این بود که ابومسلم می‌خواست قدرت خود را به ولیعهد عباسی ابراز کند.


لاهز بن قریظ تمیمی یکی از داعیان عباسی در خراسان و از یاران همراه ابومسلم در فتح مرو بود. با سقوط مرو، لاهز از جانب ابومسلم مامور مذاکره با نصر بن سیار، حاکم اموی شد. نقل شده که فتح مرو چنان با سرعت انجام شد که نصر و یاران نزدیکش قدرت تصمیم گیری برای هرگونه اقدامی را از دست داده بودند. لاهز در جریان مذاکره با نصر، تعمدا آیه‌ای از قرآن برای وی خواند که دریابد در صورت تسلیم شدن، کشته خواهد شد. بنابراین، نصر به اتفاق یارانش تصمیم به فرار گرفتند و با سرعت از مرو خارج شدند و به سمت سرخس حرکت کردند؛ چنانکه ابومسلم نیز در تعقیب آنان بازماند. ابومسلم به همین سبب دستور داد تا لاهز را گردن بزنند.

شیبان بن سلمه حروری ، در اوان شروع جنبش سیاه جامگان، رهبر خوارج در خراسان بود. ابومسلم از آنجا که نهضت هنوز نوپا بود، به اتحاد با این گروه امید داشت و با شیبان رهبر آنها نامه نگاری می‌کرد. اما نهایتا شیبان با نصر بن سیار (حاکم اموی) قرارداد صلح امضا کرد. پس از اتحاد ابومسلم با یمانی‌های خراسان و تقویت قوای ابومسلم، وی به ناچار معاهده‌ای مبنی بر ترک مخاصمه با ابومسلم امضا کرد و به سرخس نقل مکان کرد. با این حال بعد از این که ابومسلم با فتح مرو بر نصر بن سیار پیروز شد، از شیبان و گروهش بیعت خواست و با امتناع آنان مواجه شد. بنابراین، سپاهی را برای از پای درآوردن شیبان و گروهش راهی کرد و علی رغم معاهده ترک مخاصمه، آنان را از میان برداشت. بسام بن ابراهیم، فرمانده ابومسلم در این نبرد، پس از کشتن شیبان، سر او را نزد ابومسلم فرستاد.

جدیع کرمانی رهبر اقوام عرب یمانی ساکن خراسان بود که در زمان شروع جنبش سیاه جامگان، به سبب اختلافات قومی، با نصر بن سیار، حاکم مضری خراسان می‌جنگید. جدیع کرمانی عاقبت به دست نصر بین سیار کشته شد. از آنجا که ابومسلم در زمان شروع جنبش نیاز به متحدان بیشتری داشت با علی پسر جدیع کرمانی طرح اتحاد ریخت تا به خونخواهی پدرش با حاکم اموی بجنگد. علی، در سال ۱۳۰ هجری قمری، به همراه ابومسلم در فتح مرو شرکت کرد و نقش موثری در این پیروزی داشت. اما مدتی بعد از آن، ابومسلم حضور علی بن جدیع را خطری برای امارت خود قلمداد کرد. بنابراین به نیشابور رفت و از او خواست فهرستی از افراد مورد اعتمادش تهیه کند تا به آنها صله و پاداش دهد. سپس ابومسلم دستور کشتن علی پسر کرمانی و یارانش را صادر کرد.

قحطبه بن شبیب طائی قبل از ریاست ابومسلم بر جنبش سیاه جامگان در خراسان و در حلقه دعوت کنندگان به جنبش بود. بعد از آن نیز به عنوان یکی از فرماندهان و سرداران ابومسلم در جنبش حضور یافت؛ چنان که پس از فتح مرو توسط ابومسلم، به شهرهای توس، نیشابور، جرجان، قومس و دیگر شهرها گسیل شد و آنها را تصرف کرد. وی پس از آن فرماندهی سپاهی را که ابومسلم برای فتح عراق آماده کرده بود بر عهده گرفت و پس از فتح شهرهایی چون ری، اصفهان، نهاوند و کوفه، توانست بر سپاه مروان آخرین خلیفه اموی بتازد. قحطبه در یکی از واپسین نبردهای عراق، به نحو مرموزی مفقود شد و نقل شده است که جنازه وی بعدا از رود فرات کشف شد. در هر صورت، مرگ وی در میدان جنگ نبوده و با مفقود شدن او، فرزندش حسن فرماندهی جنگ را بر عهده می‌گیرد. مدارک مستحکمی مبنی بر این که کشته شدن وی با دستور یا توطئه ابومسلم صورت گرفته باشد در دست نیست، اما برخی این قتل را به دستور ابومسلم می دانند.


کشته شدن ابومسلم، سرآغاز قیامها و شورشهای متعددی شد که به خونخواهی او شکل گرفت و برخی از آنها سالهای سال، خلفای عباسی را به خود مشغول نموده بود. بیشتر این قیامها برای رهایی از سیطره حکومت اعراب بر ایران و دارای رنگ و بوی مذهبی بود. در برخی از آنها برای ابومسلم جایگاهی تقدیس شده تصور شده بود، به گونه ای که بعضا وی را زنده می انگاشتند و معتقد بودند که ظهور وی در زمان موعود فرا خواهد رسید.

نخستین قیامی که به خونخواهی ابومسلم شکل گرفت، قیام سنباد مجوس بود. سنباد یکی از دوستان و همراهان ابومسلم و پیرو آیین زرتشتی بود؛ هر چند که در برخی منابع وی را مزدکی نیز دانسته اند. وی پس از شنیدن خبر کشته شدن ابومسلم، در سال ۱۳۷ هجری قمری از محل استقرار خود در نیشابور قیام خود را شروع کرد و توانست شهرهایی نظیر قومس و ری را تسخیر کند. با تسخیر ری، اندوخته های ابومسلم که در هنگام عزیمت به سفر حج در این شهر بر جای گذاشته بود، به دست سنباد افتاد. وی توانست لشکر بزرگی از زرتشتیان، مزدکیان و شیعیان فراهم آورد که تعداد آن در برخی از منابع برابر یکصدهزار ذکر شده است. سنباد برای همراه ساختن این فرقه های مختلف مذهبی از ترفندهای مذهبی استفاده می کرد و به طور مثال داستانی را نقل می کرد مبنی بر این که چون منصور آهنگ کشتن ابومسلم نمود، ابومسلم با خواندن نام پروردگار، به کبوتری مبدل شد و از بارگاه خلیفه به کوهی در ری هجرت کرد و اکنون در کنار مهدی و مزدک جای گرفته است تا در زمان موعود از مخفیگاه خود خارج شود. وی مدعی بود که قاصدی، نامه ای از ابومسلم برای او آورده است. با این حال، قیام سنباد بیش از هفتاد روز به طول نینجامید و این سپاه عظیم در جنگی که در ناحیه ساوه با لشکر خلیفه به فرماندگی جهور داشت، به علت رم کردن شترها از هم گسیخت و شکست خورد.نقل شده است که در این جنگ، شصت تا هشتاد هزار نفر از سپاه سنباد، از جمله خود وی کشته شدند و شمار کشته شدگان به حدی بود که آثار استخوان های اجساد آنان تا سال ۳۰۰ هجری قمری در منطقه مشهود بوده است.

قیام دیگری که به خونخواهی ابومسلم صورت گرفت، قیام راوندیان بود. راوندیان، جمعی از اهالی خراسان بودند که وانمود می کردند که اعتقاد دارند به این که روح ابراهیم امام در ابومسلم حلول کرده و با کشته شدن ابومسلم، در منصور متجلی شده است. بنابراین به کوفه عزیمت کردند و گرداگرد اقامتگاه منصور طواف می کردند. خلیفه عباسی دستور داد بزرگان ایشان را دستگیر نمایند و به زندان بیندازند، اما این گروه با حمله به مقر منصور، پس از آزادی آنان، به قصد کشتن منصور شورش کردند و درنهایت کشته شدند.

اسحاق ترک از یاران ابومسلم وداعی وی در میان ترکان ماورانهربود به همین دلیل به اسحاق ترک مشهور گشت برخی وی را ایرانی وبعضی هم وی را از نوادگان یحیی بن زیدعلوی میدانند اسحاق ترک پس از قتل ابومسلم با تحریک ترکان ماورانهر شورش کرد که سرکوب وکشته شد






زادروز نامشخص

درگذشت ۲۴ شعبان ۱۳۷ (قمری)
بغداد

ملیت ایرانی

نام‌های دیگر بهزادان پسر وندادهرمز

لقب صاحب الدعوه

جنبش سیاه جامگان




پایان جنبش ها
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ابومسلم‌نامه



ابومسلم‌نامه حماسه‌ای است برگرفته از زندگی ابومسلم خراسانی و درگیری وی و یارانش با حمایت معنوی امام باقر که در این داستان وی را ملقب به ابومسلم نمود با مروان آخرین خلیفه امویان به عنوان نیروی بیگانه و ضد خاندان پیامبر که به پیروزی ابومسلم و انقراض امویان می‌انجامد. این حماسه با افسانه بسیار مخلوط گشته است و زندگی و زاده شدن و نسب ابومسلم به صورت افسانه‌ای روایت می‌شود. در این حماسه نام واقعی ابومسلم عبدالرحمان بن اسد بن جنید از اهالی مرو ذکر می‌شود. گویا نخستین نسخه از این حماسه در قرن چهارم هجری قمری با نام اخبار ابی‌مسلم صاحب الدّعوة توسط ابوعبدالله مرزبانی نوشته شد.ابن اسفندیار در تاریخ طبری و ناصر خسرو در یک شعر نیز به این حماسه اشاره‌هایی داشته‌اند. ابومسلم‌نامه به زبان‌های ترکی نیز در گذشته ترجمه شد و نسخی از ابومسلم‌نامه به زبان فارسی از افرادی چون ابوطاهر طرسوسی که بیشترین نسخ مربوط به اوست و یک نسخه خواجه نصیر طوسی و ضیا نخشبی نیز تا به امروز باقی مانده است تا اینکه در زمان صفویان برای محو این اثر از خاطره‌ها تلاش بسیاری از جمله از بین بردن کتابها و از بین بردن راویان و خراب کردن مزار ابومسلم شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
طاهریان
گسترهٔ فرمانروایی طاهریان







طاهریان اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب وحشی و بیابان گرد بودند.

در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و بدلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد.

طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف در آوردند و نظم و امنیت را در مرزها بر قرار کردند. گفته می‌شود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی می‌کردند.

در زمان طاهریان قیامهای بابک و مازیار که به ترتیب در اذربایجان و طبرستان(مازندران)رخ داد باعث شد که انها از توجه به شرق ایران باز دارد.به همین دلیل خوارج دست به شورش زدند.اخرین امیر طاهری محمد بن طاهر نیز فردی مقتدر نبود. در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانه‌های سده سوم هجری به دست یعقوب لیث سرنگون شد.









پایتخت مرو , نیشابور

دین اسلام سنی

تاریخچه
- تأسیس ۲۰۷/۸۲۱

- انقراض ۲۵۹/۸۷۳
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
طاهریان در یک نگاه



« طاهریان نخستین سلسله ایرانی است که از اطاعت کامل خلفای بغداد سر پیچید و به تشکیل دولتی محلی و تا اندازهٔ زیادی مستقل در خراسان توفیق یافت. طاهریان از خاندان امیران و سرداران ناحیه‌ای در نزدیکی هرات به نام پوشَنگ یا فوشَنج بودند و در مبارزات ابومسلم برای روی کار آوردن بنی‌عبّاس شرکت داشتند. در اختلاف بین پسران هارون‌الرشید ، امین و مأمون، طاهر پسر حسین جانب مأمون را گرفت و در جنگی که علی بن عیسی بن ماهان، سردار امین، در ری برضدّ مأمون کرد، طاهربن حسین او را شکست داد و کشت. هنگامی که مأمون به خلافت رسید به پاس این خدمات طاهر را، برای پاسداری از امنیّت شهر، شُرطه بغداد کرد و چند سال بعد حکومت خراسان را به او داد.

نوشته‌اند که طاهر پس از فتح بغداد، هنگامی که می‌خواست با امام رضا ولیعهد مأمون بیعت کند، با دست چپ با امام بیعت کرد! و گفت:

دست راست من در خراسان در بیعت مأمون است.

چون مأمون این گفته را شنید گفت:

من هر دو دست طاهر را راست می‌گویم تا بیعت او بر هردوی ما درست باشد.

از این جهت به طاهر لقب " ذوالیمینین " داد یعنی کسی که دارای دو دستِ راست است. باز گفته‌اند که طاهر با هر دو دست شمشیر می‌زد و لقب ذوالیمینین به این مناسبت بدو داده شده‌است. درسال ۲۰۷ه/۸۲۲م، هنگامی که طاهر حکومت خراسان را داشت، روزی در مسجد جامع مرو نام خلیفه را از خطبه انداخت. اگرچه فردای آن روز او را مرده یافتند و گمان می‌رود که به وسیله جاسوسان خلیفه مسموم شده باشد، امّا این تاریخ را آغاز تلاش برای تشکیل حکومت‌های ملّی ایرانی شمرده‌اند.

پس از طاهر ذوالیمینین جانشینان او ۵۰ سال حکومت خراسان را داشتند و در بغداد نیز با نفوذ بسیار چندی در مقام شُرطه بودند. معروف‌ترین امیر طاهریان، پس از طاهر ذوالیمینین، عبدالله بن طاهر است که مردی دانا و دادگر بود و با آن که نام خلیفه را در خطبه نماز جمعه می‌آورد و هر ساله بخشی از خراج خراسان را به دربار خلافت می‌فرستاد، امّا به خلیفه اجازه دخالت درامور داخلی خراسان را نمی‌داد. این امیر دانشمند در آبادانی نیشابور بسیار کوشید. به کشاورزی توجّهی خاص داشت و از همین رو به فرمان او کتابی درباره راه نگه‌داری از قنات‌ها نوشته شد. دربارِ او محلّ رفت و آمد دانشمندان و شاعران و نویسندگان پارسی‌زبان بود. آخرین امیر طاهریان، محمّد بن طاهر، به دست یعقوب لِیث صفّار زندانی شد. وی پس از مرگ یعقوب آزاد گردید و دوباره به مقام ریاست شهربانی بغداد رسید. امّا دیگر نتوانست حکومت خراسان را به دست آورد.»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 6 از 23:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  22  23  پسین » 
ایران

تاریخ ایران از پایان ساسانیان تا ابتدای خوارزمشاهیان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA