انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 2 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین »

Mazandaran | مازندران


مرد

 
تپوران
نقشه‌ طبرستان





طبرستان، تبرستان، تپورستان یا تپوران به بخشی از سرزمین‌های میان کوه‌های البرز و دریای مازندران اطلاق می‌شده‌است در ابتدا تبری ها در شمال سمنان امروزی زندگی می کردند وبعد از تصرف کامل مازندران محدوده ی آنان وسیعتر شد اما تبرستان بزرگ از لحاظ جغرافیایی شامل استان مازندران و بخش‌هایی از استان گلستان و استان گیلان و شرق و شمال استان تهران و شمال استان سمنان می‌شده‌است در قرن 8 میلادی حمدالله مستوفی تصویر واضحی از تبرستان بیان میکند که تبرستان شامل هزارجریب و فریم و شهمیرزاد وسوادکوه و فیروزکوه و دماوند بوده است پس از حمله مغولها و انتقال پایتخت از آمل به ساری و مصادف با قرن دهم نام مازندران بر این سرزمین گذاشته شد. تا پیش از آن مازندران سرزمینی نیمه‌اساطیری محسوب می‌شد که در شاهنامه و دیگر حماسه‌ها و اساطیر ایران نامش رفته بود. اما طبرستان همیشه خطه‌ای تاریخی محسوب می‌شده‌است. موقعیت جغرافیایی این سرزمین که میان کوه و دریا واقع شده بود و دشواری دسترسی، آن را تبدیل به آخرین سنگرهای مقاومت ایرانیان در مقابل مهاجمان خارجی بدل ساخته بود. برای مثال تا بیش از یک سده پس از تازش تازیان بازماندگان ساسانیان در طبرستان با عنوان اسپهبدان طبرستان فرمان می‌راندند. منسوب به طبرستان را طبری می‌خوانند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
تغییر نام طبرستان به مازندران
برخی ریشه نام مازندران را آمیخته‌ای از ماز به معنی بزرگ و نیز میانه، ایندیرا و آن پس وند مکان دانسته‌اند و در نتیجه عبارت «مازیندیران» را به معنی جایگاه دیو بزرگ، ایندیرا می‌دانند. گواه آن را هم شاهنامه دانسته‌اند که در آن از مازندران به عنوان جایگاه دیو سفید نام برده‌است و نیز ایندیرا را کوهی دانسته‌است در میانه این سرزمین. بر پایه همین موضوع ملک الشعراء بهار بیت زیر را سروده‌است:

ای دیو سپید پای در بند!***ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کله‌خود***زآهن به میان یکی کمربند
تا چشم بشر نبیندت روی***بنهفته به ابر، چهر دلبند
با شیر سپهر بسته پیمان***با اختر سعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جور گردون***سرد و سیه و خموش و آوند
بنواخت ز خشم بر فلک مشت***آن مشت تویی تو ای دماوند!
تو مشت درشت روزگاری***از گردش قرنها پس افکند
ای مشت زمین! بر آسمان شو***بر ری بنواز ضربتی چند
نی نی، تو نه مشت روزگاری***ای کوه! نیم ز گفته خرسند
تو قلب فسردهٔ زمینی***از درد ورم نموده یک چند
شو منفجر ای دل زمانه!***وآن آتش خود نهفته مپسند
خامش منشین، سخن همی گوی***افسرده مباش، خوش همی خند
ای مادر سر سپید! بشنو***این پند سیاه بخت فرزند
بگرای چو اژدهای گرزه***بخروش چو شرزه شیر ارغند



نام کهن و اصلی مازندران طبرستان است که در واقع تپورستان بوده و علت نامگذاری آن وجود قوم؛ البی که درآن وجود دارد به نام قوم تپور می‌باشد که از شهر بابل تا شهر گرگان امتداد دارد و مرکز آنها ساری (در منابع یونانی زادراکارتا) بود. از اقوام دیگر مازندران قوم آمارد است که مرکز آن آمل و از آمل تا تنکابن و قوم کادوس از تنکابن تا رامسر هستند. برخی نام مازندران را به شکل ماز + اندر + آن می‌دانند. ماز در زبان مازندرانی به زنبور عسل گفته می‌شود و کسانی که این ریشه یابی را پذیرفته‌اند معنای مازندران را «جایی که زنبورعسل در آن هست» می‌دانند. به باوری دیگر، نام مازندران برگرفته از کوه ماز است. پس مازندران سرزمینی است که کوه ماز در آن جای دارد(ماز+اندر+آن). رشته کوه ماز در جنوب مازندران، در راستای غرب به جنوب شرق کشیده شده‌است. رشته کوه ماز هم راستا با دوبرار در دشت لار و پلور است که تا فیروزکوه پیش می‌رود. مردم دماوند هنوز به این کوه بلند که در شمال شهر دماوند امتداد یافته، ماز می‌گویند. از سوی دیگر در لاسم و در میان رشته کوه دوبرار، قله‌های بلندی مانند انگمار، سیاه کمر دیده می‌شود که یکی از آنها قله بلند ماز است. منوچهری دامغانی (قرن پنجم) واژه " ماز" را به همراه مازندران در یک بیت می‌آورد:


برآمد یکی ابر مازندران***چو مار شکنجی و و ماز اندر آن


می‌دانیم منوچهری دامغانی سراینده زبردستی در ترسیم طبیعت در سروده‌های خود بوده و همچنین سالها در مازندران زیسته‌است. "ماز" در اینجا همان کوه ماز است که ابرها چون ماری به خود پیچیده، آن کوه را در بر گرفته‌اند. گروهی، ماز را پیچ و خم می‌دانند، ولی واژه "شکنج" در "مار شکنجی" همان پیچ و خم است و آوردن واژه‌ای دیگر (که ماز باشد) به معنی پیچ و خم در اینجا، درست نمی‌نماید. عده‌ای نیز به این دلیل که سابقا این سرزمین مملو از گوزن بوده و مازن نیز به معنای گوزن بوده و از طرفی دران را نیز به معنای درندگان می‌باشد اینطور استنباط کرده‌اند که دران به معنای درنده کنایه از ببر مازندران است وچون این سرزمین در گذشته مملو گوزن و ببر بوده مردم آن سرزمین را به این نام خواندند. مازندران کنونی در درازای تاریخ، شاهد وقایع و اتفاقات فراوان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بوده‌است. در اهمیت سرگذشت وقایع تاریخی این استان، کافی است که گفته شود هیچ یک از مناطق ایران به اندازه این سرزمین، شاهد رویدادهای تاریخی نبوده‌است.

به همین سبب است که نویسندگان و مورخان ایرانی و خارجی، فراز و نشیب‌های تاریخی این سرزمین را در کتاب‌هایی به رشته تحریر در آورده‌اند. از آثار نویسندگان روسی در باره مازندران، تاریخ مازندران و استرآباد تالیف رابینو، و از آثار نویسندگان مازندرانی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران تالیف میر ظهیرالدین مرعشی، و از آثار نویسندگان ایرانی، تاریخ طبرستان به کوشش اردشیر برزگر و مازندران از قدیم‌ترین ایام تا به امروز، نوشته دکتر محمد مشکور را می‌توان نام برد. اما این که نام مازندران از چه زمانی در این سرزمین متداول شد اختلاف نظر وجود دارد. بعضی از مورخان معتقدند از زمان ابن اسفندیار و یاقوت، بجای هیرکانیا کلمه مازندران بکار برده شده‌است عده‌ای هم تاریخ بکارگیری واژهٔ مازندران را از سده چهارم هجری قمری به بعد می‌دانند.




چنین گفت کز شهر مازندران***یکی خوشنوازم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را***گشاید بر تخت او راه را
برفت از بر پرده سالار بار***خرامان بیامد بر شهریار
بگفتا که رامشگری بر درست***ابا بربط و نغز رامشگرست
بفرمود تا پیش او خواندند***بر رود سازانش بنشاندند
به بربط چو بایست بر ساخت رود***برآورد مازندرانی سرود
که مازندران شهر ما یاد باد***همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست***به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار***نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون***گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی***همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان***همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین***همیشه پر از لاله بینی زمین
همه ساله خندان لب جویبار***به هر جای باز شکاری به کار
سراسر همه کشور آراسته ***ز دیبا و دینار وز خواسته
بتان پرستنده با تاج زر***همه نامداران به زرین کمر



قله دماوند در استان مازندران


این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
دربیک‌ها


دربیک‌ها قوم کوچکی بودند که در جرجان در شمال فلات ایران و جنوب دریای خزر جای داشتند. بیشتر اطلاعاتی که از آنها بر جای مانده، بر اساس نوشته‌های کتزیاس است. آنها به پیروی از رهبر خود آمورائوس برعلیه کوروش بزرگ شورش کردند، که سرانجام باعث زخمی شدن و مرگ کوروش شد. با این حال این قوم از کوروش شکست خورده و به شاهنشاهی هخامنشی ملحق شدند. وجود چنین اطلاعاتی در مورد این قوم بر نوشته‌های کتزیاس پزشک دربار هخامنشیان بنا شده و این مطالب مبنای یکی از نظریه‌های مطرح در مورد علت مرگ کوروش بزرگ است. دیگر نطریه‌های مطرح در مورد مرگ کوروش بزرگ یکی براساس گفته‌های هرودوت است که مرگ کوروش را در اثر جنگ با ماساژت‌ها ذکر کرده‌است و دیگری گفته‌های کسنوفون است که مرگ این پادشاه را بصورت طبیعی و در قصرش دانسته‌است.

از یونانیان نقل شده‌است که در میان مردم دربیکی رسمی بوده‌است مبتنی بر آنکه مردان و زنانی را که به سن ۷۰ سالگی می‌رسیدند می‌کشتند و گوشت‌شان را میان خویشاوندان تقسیم کرده و می‌خوردند. البته در اغلب اوقات از خوردن زنان خودداری کرده و در این موارد بعد از خفه کردن آنان دفن‌شان می‌کردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
علویان طبرستان و تعامل با خلافت عبّاسی و سایر حكومت‏های ایرانی
چكیده
پس از اعلام استقلال از جانب طاهر ذوالیمینین در زمان مأمون عبّاسی، به تدریج حكومت‏های نیمه مستقل و مستقل در ایران شكل گرفتند و یكی از آن‏ها علویان طبرستان بود. با عنایت به شیعی بودن و موقعیت خاص جغرافیایی طبرستان، آنان به مخالفت با خلافت عبّاسی پرداختند. عبّاسیان نیز با استفاده از حكومت‏هایی همانند طاهریان، صفّاریان و سامانیان به مقابله با علویان پرداختند. در این مقاله، از یك سو به كیفیت روابط علویان طبرستان با خلافت عبّاسی و از سوی دیگر به بررسی همین روابط با سایر حاكمیت‏های ایرانی در این زمان اشاره می‏شود.




مقدّمه
پس از فتح ایران توسط اعراب مسلمان و از بین رفتن حكومت مركزی، ایران از جانب خلافت اسلامی اداره می‏شد. این روند تا زمان مأمون عبّاسی ادامه داشت، تا اینكه طاهر ذوالیمینین اعلام استقلال كرد و نام خلیفه را از خطبه و سكّه انداخت و به تدریج، حكومت‏ها و امارت‏های نیمه مستقل و مستقل در ایران شكل گرفتند. یكی از این حاكمیت‏ها، «علویان طبرستان» بودند كه مذهب شیعه زیدی داشتند و به مخالفت با دستگاه خلافت عبّاسی پرداختند و عبّاسیان نیز از راه‏های گوناگون به مقابله با آن‏ها برخاستند. یكی از مهم‏ترین این راه‏ها استفاده ازسایر حاكمیت‏های محلّی مثل طاهریان، صفّاریان و سامانیان برای مقابله با علویان طبرستان و براندازی آن‏ها بود.
در این نوشتار، از یك سو به نحوه ارتباط علویان طبرستان با عبّاسیان و از سوی دیگر، با سایر حكومت‏های محلی ایران مانند طاهریان، صفّاریان و سامانیان پرداخته می شود و علل و كیفیت تقابل و برخوردها بررسی می‏گردد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
میزان تسلّط خلفای عبّاسی بر حكومت‏های ایرانی تا پایان حاكمیت علویان
از قرن سوم هجری به بعد، بر اثر مسائلی كه در داخل و خارج از دستگاه خلافت عبّاسی می‏گذشتند، به تدریج، خلافت قدرت و استحكام خود را از دست داد، به گونه‏ای كه در سال 334 ه. مقارن با خلافت مستكفی، احمد پسر بویه بغداد را تصرّف كرد و بر آنجا مسلّط شد. ولی با ا ین وجود، سلطه نهاد خلافت بر نهاد سلطنت در ایران پایان نگرفت و حتی در زمان الناصر لدین‏اللّه (575ـ 622) خلافت، قدرت سیاسی خود را احیا كرد، اما خلافت عبّاسی دیگر نمی‏توانست این قدرت را برای همیشه حفظ نماید. به همین دلیل، كم‏كم سلسله های مستقلی تشكیل گردیدند.
در بعضی از مناطق، خلیفه ناگزیر شد برای تأمین وفاداری اعیان و دهقانان ایرانی، یكی از متنفذان آن‏ها را به حكومت موروثی آن ایالت منصوب نماید. این‏گونه امارت‏ها به تدریج، به صورت دولت‏های مستقل درآمدند.
گاهی نیز پیش می‏آمد كه متنفذان محل خودسرا نه و به اتّكای نیروی نظامی خویش، بدون اینكه از طرف خلیفه منصوب شده باشند یا فرمانی از وی صادر شده باشد، حكومت محلی را به دست می‏گرفتند.پیدایش دولت‏های محلّی در ایران، بخصوص در شرق، كه با علویان طبرستان برخورد جدّی داشتند، از یك سو نتیجه مبارزه داخلی در درون خلافت بود و از سوی دیگر، بر اثر نهضت‏های مردمی، كه اركان قدرت خلفا را متزلزل ساخته بودند، تسریع گشت.
سلسله‏هایی كه از زمان مأمون در ایران شكل گرفتند، دو دسته بودند:




1. دسته اول آن‏ها كه به علت گرویدن به مذهبی غیر از مذهب رسمی خلفا ـ یعنی تسنّن ـ مدّعی خلافت بغداد شدند؛ مانند علویان طبرستان، آل زیار و آل بویه كه سیادت و برتری روحانی و معنوی خلفا را قبول نداشتند.

2. دسته دیگر خلیفه را امیرالمؤمنین می‏شناختند و به نام او خطبه می‏خواندند و بعضی از آن‏ها مذهب خلیفه را داشتند؛ مانند سامانیان، غزنویان و سلاجقه.



همین مسئله در ارتباط حكومت‏های ایرانی با خلافت عبّاسی تأثیر بسیار داشت و خلفای عبّاسی با اتخاذ سیاست‏های گوناگون در برابر حكّام مستقل ایرانی، آن‏ها را به جان یكدیگر می‏انداختند؛ مثلاً، درگیری علویان طبرستان با طاهریان و سامانیان و تا حدّی صفّاریان از جانب خلیفه هدایت می‏شد. در واقع، باید اذعان نمود با وجود آنكه بعضی از حكومت‏های ایرانی با تسلّط خلفا بر خود موافق نبودند، ولی هیچ‏یك از حكومت‏های پس از اسلام ایران قصد براندازی خلافت عبّاسی و یا برداشتن خلیفه را نداشتند، غیر از سلطان محمد خوارزمشاه كه در بیشتر شهرها نیز او را قبول نكردند و باز هم به نام خلیفه خطبه می‏خواندند.
پس می‏توان نتیجه گرفت كه مردم ایران تابعیت خلیفه را، بخصوص در زمینه مسائل مذهبی و معنوی، پذیرفته بودند.
حاكمیت طاهریان بر مناطقی از ایران، حالت نیمه مستقل داشت. حاكمان آنان با خلفای عبّاسی رابطه انتفاعی و تعامل دو جانبه داشتند؛ بدین صورت كه از یكدیگر استفاده می‏كردند تا دشمن را سركوب نموده، سیاست‏های خود را پیش ببرند. از این‏رو، می‏بایست طاهریان به دستگاه خلافت چشم طمع داشته باشند؛ چرا كه آن‏ها عمّال خلافت در دستگاه حكومتی بودند. ارتباط خلافت عبّاسی با صفّاریان یك ارتباط كج‏دار و مریز بود، ولی یعقوب و عمرولیث هیچ گاه خواهان قطع این ارتباط نبودند. به همین دلیل، یعقوب در لشكركشی به طبرستان، خواهان جلب رضایت خلیفه بود.
با وجود آنكه صفّاریان مورد رضایت خلیفه نبودند، ولی عبّاسیان تا آنجا كه می‏توانستند، از آن‏ها استفاده می‏كردند. همچنین یعقوب لیث می‏دانست كه مردم ایران هنوز تابعیت خلافت بغداد را قبول دارند.
علویان و بعدها آل بویه جنبه دیگری داشتند و تنها حاكمیت تشكیل یافته‏ای بودند كه به دستگاه خلافت وابستگی نداشتند؛ چرا كه یكی شیعه و دیگری سنّی بود. بدین دلیل، عبّاسیان برای سركوبی علویان در طبرستان تمام تلاش خود را انجام دادند.
طاهریان و صفّاریان، كه از جانب خلافت عبّاسی حمایت می‏شدند، در سركوبی علویان موفق نبودند. این عدم موفقیت به این مسئله مربوط می‏شود كه مردم طبرستان متحد و حامی اصلی علویان بودند؛ چراكه از یك سو عمّال طاهری نسبت به مردم ظلم و ستم فراوان نمودند و بخصوص به لحاظ مالیاتی، فشار شدیدی بر آن‏ها وارد می‏كردند؛ و از سوی دیگر، در حمله یعقوب به طبرستان، صدمات زیادی بر مردم این منطقه وارد شد كه باعث دشمنی بین آن‏ها و صفّاریان گردید. در ضمن، باید اذعان نمود كه مردم طبرستان تا این زمان حكّام عادلی همچون علویان ندیده بودند و این امر باعث می شد كه اهالی طبرستان با دل و جان در برابر دشمنان، از علویان حمایت كنند.
مسئله دیگر تشیّع و تسنّن بود. مذهب مورد تأیید خلافت عبّاسی مذهب تسنّن بود و بنا به گفته مورّخان، طاهریان طرفدار اهل سنّت بودند و شیعیان را مورد آزار و اذیت قرار می‏دادند. صفّاریان و بخصوص یعقوب، هرچند تعصّب مذهبی خاصی نداشتند، ولی كم و بیش طرفدار اهل سنّت بودند و از شیعه حمایت نمی‏كردند، در حالی كه مردم ایران، به ویژه نواحی شرق و شمال، حامی شیعیان و اهل‏بیت پیامبر علیهم‏السلام بودند. بعضی از نهضت‏های علوی نیز در این مناطق اتفاق افتادند؛ مانند قیام یحیی بن زید در خراسان و محمّد بن قاسم در دیلم. این امر باعث شد كه مردم این نواحی برای حفظ عقیده خود در برابر دشمنان سنّی مذهب از علویان شیعی حمایت نمایند و در مقابل طاهریان و صفّاریان مقاومت كنند.
علاوه بر این، در ایّام حاكمیت طاهریان و صفّاریان، انسجام و اتحاد بیشتری بین علویان وجود داشت و همین اتحاد یكی از عوامل عمده شكست طاهریان و صفّاریان بود. ولی بعدها، هنگامی كه سامانیان قدرت پیدا كردند، اتحاد و انسجام علویان از بین رفت و جای خود را به نفاق و اختلاف داد. به ویژه پس از مرگ ناصر كبیر كه بین فرزندان او و حسن بن قاسم بر سر قدرت اختلاف ایجاد گردید و این امر در شكست نهایی علویان از سامانیان، نقش بسزایی داشت.
مورد آخر برمی‏گردد به این نكته كه علویان با حكّامی از خاندان طاهری مانند سلیمان بن عبداللّه و محمّدبن عبداللّه برخورد داشتند كه مانند طاهر ذوالیمینین و یا عبداللّه بن طاهر كاردان و سیاست‏مدار نبودند، بلكه افرادی ضعیف و سست بودند و قادر به شكست دادن علویان نبودند. در رابطه با صفّاریان تنها فردی كه با علویان برخورد جدّی داشت، یعقوب بود كه نتیجه این برخورد نیز شكست وی از علویان بود. عمرولیث سیاست معتدل‏تری نسبت به علویان داشت و هرچند یك بار طبرستان را به تصرّف درآورد، ولی برای نابودی دشمنی دیگر ـ یعنی رافع بن هرثمه ـ با علویان متحد شد. سایر امرای صفّاری نیز به خاطر ضعف سیاست و مدیریت، نتوانستند علویان را سركوب نمایند.
با افول قدرت صفّاریان، سامانیان حاكمیت یافتند. حكومت سامانی از نوع امارت استكفا ـ استیلا بود و رابطه آن‏ها با دستگاه خلافت یك رابطه دو جانبه سیاسی بود و هر دو طرف از یكدیگر استفاده متقابل می‏كردند.
حتی زمانی كه حكومت سامانی از جنبه استكفا خارج شد و به استیلا تبدیل گردید، ارتباط خود را با خلافت حفظ كرد و تقدّس آن را قبول داشت، ولی دخالت سیاسی دستگاه خلافت را نمی‏پذیرفت و كارهای اداری و تشكیلات حكومتی و عزل و نصب وزرا را خود انجام می‏داد.
با وجود آنكه طاهریان به لحاظ اقتصادی نیمه مستقل بودند، ولی به دستگاه خلافت عبّاسی مالیات مقطوع می‏پرداختند. اما سامانیان به بغداد مالیات نمی‏فرستادند، بلكه باج و هدیه می‏دادند و هرچند خلافت عبّاسی، سامانیان را عامل خود می‏دانست، ولی در عمل چنین نبود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ارتباط علویان با طاهریان
طاهریان اولین حكومت نیمه مستقل ایرانی بود و طاهر ذوالیمینین كه یكی ا ز ایرانیان اهل خراسان بود، در سال 194 ه. در جنگ بین امین و مأمون جانب مأمون را گرفت، امین را شكست داد و از این پس قدرت به دست خراسانیان افتاد.
طاهر ذوالیمینین در سال 205 ه. قدرت را در بلاد شرق بغداد تا نقاط شرقی ممالك اسلامی از جانب مأمون در اختیار گرفت و بدین‏سان، حكومت نیمه مستقل ایران به دست یك نفر ایرانی افتاد.
سلسله‏هایی كه از عهد مأمون به بعد در ایران روی كار آمدند، بعضی مانند علویان طبرستان و آل‏بویه با پیروی از آیین تشیّع مدعی دستگاه خلافت بودند، هرچند ادعای علویان و آل‏بویه با یكدیگر متفاوت بود؛ چون علویان خود را از جانب حضرت علی علیه‏السلام جانشین واقعی پیامبر می‏دانستند، در حالی كه آل بویه چنین طرز تفكری نداشتند.
بعضی دیگر مانند سامانیان و غزنویان و سلاجقه خلیفه را امیرالمؤمنین و مقتدای خود می‏دانستند و گروهی از آنان پیرو مذهب خلیفه بودند.
عده‏ای برآنند كه بگویند طاهر می‏خواست از سیاست گروه نخستین پیروی نماید، ولی مرگ به او امان نداد. ابن اثیر معتقد است كه طاهربن الحسین و اصولاً طاهریان دارای تمایلات شیعی بودند، در حالی كه این عقیده صحیح به نظر نمی‏رسد.
به نظر می‏رسد منشأ این مطلب روایتی باشد كه می‏گوید: طاهر در خراسان نام مأمون را از خطبه انداخت و نام یكی از علویان به نام قاسم بن علی را بر جای آن نهاد.
شاید دلیل دیگر آن باشد كه وقتی سلیمان بن عبدالله طاهری با حسن بن زید علوی در گرگان روبه‏رو شد، به سبب وجود رگه‏های تشیّع در طاهریان، خود را عملاً به شكست كشاند. ولی این مطالب را نمی‏توان پذیرفت. اگر هم در طاهریان چیزی از تشیّع موجود بود، از همان نوعی بود كه مأمون داشت.
فرای در مورد عقیده مذهبی طاهریان می‏نویسد: «طاهریان در مذهب سنّی، استوار بودند و در قلمرو خود، به پیروان مذهب تشیّع حمله می‏كردند.»
این مورد اشاره به سركوبی قیام یحیی‏بن عمر علوی و محمّدبن قاسم به دست عبداللّه بن طاهر می‏باشد. همچنین می‏بینیم كه عبداللّه بن طاهر در نیشابور، فضل بن شاذان را به دلیل داشتن عقاید شیعی تحت فشار قرار داد و به بیهق تبعید نمود.
هنگامی كه طاهریان قدرت را به دست گرفتند، برای حفظ موقعیت خویش و تأمین استقلال بیشتر ایران، سعی كردند قلوب مردم را متوجه خود سازند. به این دلیل، بر خلاف بیشتر فرمانروایان ایرانی، با كشاورزان و روستاییان مدارا نمودند و این همان سیاستی بود كه بعدها علویان در پیش گرفتند.
چون طاهریان داعیه استقلال داشتند، به خوبی می‏دانستند كه با كارشكنی‏ها و تحریكات مخالفان در بغداد، موقعیتشان چندان مساعد نیست و اگر در قلمرو آن‏ها طغیانی روی دهد، ممكن است افشین شاهزاده اشروسنه، و مازیار، پادشاه طبرستان، كه هر دو آرزوی رسیدن به حكومت خراسان را داشتند، موافقت بغداد را برای تسخیر خراسان جلب نمایند و به دوره فرمانروایی آن‏ها پایان دهند، بخصوص كه طاهریان برای خدمت به مأمون، برادرش امین را كشته بودند و به این علت، كینه عده‏ای از اعراب را علیه خود برانگیخته بودند.
هنگامی كه طاهریان بر خراسان حكومت می‏كردند، یك بار دیگر نیز در طبرستان قیامی رخ داده بود و آن حركت مازیاربن قارن در سال 224 ه. بود، ولی هدف مازیار بر خلاف علویان طبرستان، مخالف با اسلام و رسوم آن و تجدید آداب و آیین زرتشتی بود، ولی طاهریان او را شكست داده، اسیر كردند و سرانجام، در سال 225 ه. در سامرّا به قتل رسید.بنابراین، منطقه طبرستان همواره موردنظر طاهریان بود و از هر لحاظ، برای آن‏ها اهمیت داشت، بخصوص اینكه به خراسان نزدیك بود.امارت طاهریان امارت خاندان‏های دبیران بود، ولی امارت علویان بر طبرستان چنین نبود. آن‏ها گروهی از سادات علوی بودند كه ادعای جانشینی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از طریق خلافت حضرت علی علیه‏السلام را داشتند.طاهریان به دلیل داشتن یك رابطه انتفاعی دو جانبه با خلافت بغداد، ناچار بودند كه با علویان درگیر شوند. حكّام طاهری و خلافت عبّاسی برای پیشبرد امور و سركوبی مخالفان، از یكدیگر استفاده می‏كردند و به این دلیل، خلافت عبّاسی بارها از طاهریان برای سركوبی جنبش‏های علوی استفاده كرده بودند.
مهم‏تر از همه اینكه خلفای عبّاسی تا اندازه‏ای با رضای خاطر، طاهریان را به نواحی شرقی ایران فرستاده بودند، هرچند این نظر كاملاً صادق نیست؛ چون مأمون در فرستادن طاهریان به خراسان قدری اجبار داشت، در حالی كه علویان هیچ گاه مورد تأیید عبّاسیان نبودند؛ زیرا علویان طبرستان به لحاظ سیاسی و مذهبی، اختلاف شدیدی با دستگاه خلافت داشتند.
ظلم و ستم حكّام طاهری در طبرستان، به ویژه محمّدبن اوس و جابربن هارون نقش مهمی در پیروزی علویان داشت. مردم از این ظلم و جور به ستوه آمده، دست به دامان دعات علوی شدند و با محمّدبن ابراهیم كه یكی از سادات علوی بود، بیعت كردند.
وی نیز حسن‏بن زید، شوهر خواهر خود، را به اهالی طبرستان معرفی كرد و مردم با او بیعت نمودند، بدین‏سان، طبرستان از سلطه طاهریان خارج شد.بنابراین، ایجاد چنین وضعی مسلّما موجب برخورد علویان و طاهریان می‏شد و طاهریان مصر بودند كه طبرستان را از دست علویان خارج نمایند و تحریكات خلافت بغداد نیز این امر را تشدید می‏كرد. به این دلیل بود كه بخشی از دوران حاكمیت حسن‏بن زید علوی به جنگ با سلیمان‏بن عبدالله و محمّدبن طاهر گذشت و منجر به شكست طاهریان گردید.
از این بحث می‏توان چنین نتیجه گرفت كه ارتباط علویان با طاهریان به چند عامل بستگی داشت كه عبارتند از:




1. علویان منطقه طبرستان را از دست طاهریان خارج كرده بودند و به دلیل نزدیكی طبرستان به خراسان، این امر برای طاهریان خطرناك بود. بنابراین، برخورد آن‏ها با یكدیگر امری اجتناب‏ناپذیر بود.

2. علویان مورد تأیید خلافت عبّاسی نبودند، اما طاهریان رابطه خوبی با عبّاسیان داشتند. برای خشنودی عبّاسیان و حفظ تقدّس آن‏ها نیز طاهریان لازم می‏دیدند كه با علویان برخورد نمایند.

این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ارتباط علویان با صفّاریان



باید به این نكته توجه داشت كه صفّاریان و علویان بر خلاف نظر خلفای عبّاسی روی كار آمده بودند و ولایت را تسخیر نمودند و مدتی بر آن حكومت كردند. اما تفاوت اساسی در این بود كه علویان شیعه زیدی محسوب می‏شدند، در حالی كه صفّاریان نه تنها از شیعیان حمایت نمی‏كردند، بلكه برای خشنودی خلیفه عبّاسی آن‏ها را تحت تعقیب و آزار قرار می‏دادند و بنا به اقتضای سیاست گاهی از اهل سنّت نیز طرف‏داری می‏كردند.برخورد جدّی صفّاریان و علویان با حمله یعقوب لیث به طبرستان و گرگان آغاز شد. هدف یعقوب از حمله به طبرستان، كه به بهانه جست‏وجوی گریختگان خویش صورت گرفت، این بود كه می‏خواست این مناطق را از تحت سلطه علویان خارج كرده، بر قلمرو خویش بیفزاید.
یعقوب پیش از حمله به طبرستان، برای اینكه اقدام خود را توجیه نماید، رسولانی نزد معتمد خلیفه عبّاسی فرستاد و گزارش اوضاع خراسان و حمله به گرگان و طبرستان را به اطلاع وی رساند. حمله به طبرستان با این هدف صورت گرفت، ولی باید به این نكته توجه داشت كه یعقوب با در نظر گرفتن مخالفت و دشمنی دستگاه خلافت عبّاسی با حاكمیت علویان، كه طاهریان و خلفای عبّاسی از عهده آن‏ها بر نیامده بودند، به سراغ علویان رفت و خلیفه بغداد در ازای این خدمت، از تقصیر حمله یعقوب به نیشابور و انقراض دولت طاهریان درگذشت. چون یعقوب به خوبی می‏دانست كه خلیفه عبّاسی از حمله او به نیشابور سخت خشمگین گردیده است، از این‏رو، حركت او به سوی طبرستان برای خوشایند خلیفه بود.
عامل دیگری كه در این جریان دخالت داشت، این بود كه در زمان علویان و بخصوص حسن‏بن زید، قدرت از دست ملّاكان بزرگ خارج شد و به همین دلیل، اینان از دشمنان اصلی علویان بودند و همین گروه‏ها در یاری دادن به یعقوب برای برخورد جدّی با علویان نقش مؤثری داشتند.از یك سو، برخورد صفّاریان با علویان نوعی برخورد مذهبی بود؛ چون تشیّع (زیدی) و تسنّن در برابر هم قرار گرفته بودند و اگر صفّاریان بر علویان پیروز می‏شدند این امر موجب خرسندی خلیفه بغداد بود.از سوی دیگر، پیروزی و تفوّق صفّاریان بر علویان موجب نگرانی خلیفه نیز بود؛ زیرا آن‏ها به تدریج، نقاط بیشتری از ایران را تحت سلطه می‏گرفتند و این امر باعث ضعف عبّاسیان می‏شد. در این رابطه، آنچه به كمك خلیفه عبّاسی آمد، ناكامی صفّاریان و بخصوص یعقوب در حمله به طبرستان بود. این حمله نه تنها خسارت مادی و نظامی در برداشت، بلكه یعقوب نیز مورد تنفّر ایرانیانی قرار گرفت كه از علویان طرف‏داری می‏كردند.
می‏توان گفت: صدمات وارد شده بر یعقوب در جنگ با علویان در طبرستان و از دست دادن قوا و استعدادهای فراوان ـ تا حدّی هرچند اندك ـ در شكست یعقوب از خلیفه عبّاسی در «دیرالعاقول» مؤثر بود، اما شكست یعقوب در «دیرالعاقول» ناشی از عوامل مهم‏تری بود كه از عهده این بحث خارجند.سیاست یعقوب در برابر علویان باعث ضربه زدن به هر دو طرف (صفّاریان و علویان) شد و این دو حكومت كه می‏توانستند علیه خلیفه عبّاسی و سیاست‏های او عمل نمایند، تضعیف گشتند. همچنین بر قدرت اقتصادی منطقه طبرستان صدماتی وارد كرد و مهم‏تر از همه اینكه در برخورد علویان و صفّاریان مشخص شد كه مردم طبرستان هنوز به علویان وفادار هستند.
عمرولیث بر خلاف یعقوب از خلیفه بغداد اطاعت بیشتری داشت و معتضد نیز او را حاكم مناطق شرقی ایران نمود. پیش از عمرو، رافع بن هرثمه حكومت شرق را از جانب خلیفه در دست داشت، ولی پس از مدتی رابطه بین خلیفه و رافع تیره شد و سرانجام، عمرو لیث از جانب بغداد مأمور سركوبی رافع گردید.در این هنگام، خلیفه تغییر سیاست داد و او كه تا پیش از این زمان با داعی علوی می‏جنگید، با او علیه صفّاریان متحد شد، ولی این اتحاد دیری نپایید.در یك مرحله، سیاست عمرولیث در برابر علویان دنباله سیاست یعقوب بود و تا مدتی نیز طبرستان را تحت سلطه محمّدبن زید علوی قرار داد.
نكته قابل ذكر این است كه در هنگام تسلّط عمرولیث صفّاری بر طبرستان و فرار داعی علوی، مردم به عمرو تمایل یافتند و حتی با او بیعت كردند، در حالی كه این مورد در زمان حسن‏بن زید دیده شد و در هنگام تعقیب داعی كبیر توسط یعقوب، مردم از علویان حمایت جدّی می‏كردند.
در مرحله بعد، عمرولیث بنا به دلایلی، تغییر سیاست داد و برای سركوبی رافع بن هرثمه، كه دشمن سرسخت او و خلیفه عبّاسی بود، با محمّدبن زید علوی ارتباط پنهانی برقرار كرد و وی را از كمك به رافع باز داشت. داعی علوی نیز سیاست مدارا با صفّاریان را در پیش گرفت؛ چون می‏دانست رافع دیگر توان مقاومت و ایستادگی ندارد و سرانجام، از بین خواهد رفت. از سوی دیگر، طبرستان نیز در دست عمرو لیث قرار داشت. از این‏رو،برای بقای‏قدرت خوددر طبرستان، باصفّاریان همراه شد.دیگر امرای صفّاری نیز نتوانستند مشكلی برای علویان ایجاد كنند و سرانجام، سامانیان بر صفّاریان تفوق یافتند و آن‏ها به تدریج ضعیف شدند و حكومتشان ساقط گردید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
ارتباط سامانیان با علویان



پس از حكومت طاهریان و صفّاریان، سامانیان سومین دولت نسبتا قدرتمندی بودند كه در سال 261 ه. در ایران ظهور كرد و در مدتی كوتاه، منطقه ماوراءالنهر، سیستان و خراسان را به حیطه قدرت خود افزودند. آن‏ها از اولاد سامان خداة بودند كه از دوره خلافت امویان و در زمان حاكمیت اسدبن عبداللّه قسری بر ماوراءالنهر و خراسان در بلخ نفوذ داشت. چون سامان خداة از اتحادیه شیران بامیان كه علیه اعراب شكل گرفته بود، جدا شد و به اسدبن عبداللّه پیوست و نوادگان وی یعنی فرزندان اسد مورد اعتماد مأمون قرار گرفتند و خلیفه دستور داد كه آن‏ها در خراسان به مقاماتی دست یابند.
از میان این افراد، احمد قدرت زیادی پیدا كرد و در سال 261 ه. معتمد خلیفه عبّاسی امارت ماوراءالنهر را به فرزند او ـ یعنی نصر ـ واگذار كرد. سپس اسماعیل سامانی با شجاعت و كاردانی خویش خراسان، گرگان، طبرستان، سیستان، ری و قزوین را به قلمرو خود افزود و پس از شهادت محمّدبن زید علوی طبرستان و گرگان را ضمیمه خاك خود كرد.تفاوت بارز علویان و سامانیان در مرام و مسلك مذهبی آن‏ها بود؛ چون سامانیان سنّی مذهب بودند، ولی علویان شیعه زیدی محسوب می‏شدند.
البته لازم به ذكر است كه در دوران سامانی، اسماعیلیه فعالیت خود را آغاز كردند و مردم را به پیروی از خلفای فاطمی دعوت نمودند و دعات فاطمی با استفاده از نارضایتی طبقات محروم، در جلب توده مردم به دین جدید، موفقیت بزرگی كسب نمودند، حتی امیرنصر سامانی را متهم به گرایش به مذهب اسماعیلی كردند.
ولی به طور كلی، علویان و سامانیان به لحاظ گرایش‏های مذهبی، با هم ضدیت داشتند و این مسئله در روابط آن‏ها با یكدیگر تأثیری چشمگیر داشت.سامانیان و به ویژه امیر اسماعیل سامانی در دوران قدرت خود، هیچ‏گاه از اطاعت خلافت عبّاسی سرپیچی نكردند. آن‏ها از طریق جنگ با علویان طبرستان و صفّاریان چندین بار شوكت از دست رفته خلفای عبّاسی را احیا كردند و جنبش‏های مخالف دستگاه خلافت از جمله علویان را خاموش نمودند.
سامانیان در دفع آنچه نزد خلیفه بغداد فتنه و خروج مخالفان خلافت تلقّی می‏شد، مجاهدت خود را به مثابه سعی در تقویت و تحكیم اساس خلافت عبّاسی و مبارزه با آنچه بنیاد مذاهب عامّه اهل سنّت را تهدید می‏نمود، وانمود می‏كردند.
برخورد جدّی سامانیان با علویان در دوران امیر اسماعیل سامانی، كه اوج قدرت سامانیان بود، روی داد. اسماعیل سامانی پس از شكست عمرولیث صفّاری به فكر گسترش قلمرو خود افتاد و در سال 287 ه. محمّدبن هارون سرخسی را برای جنگ با محمّدبن زید علوی راهی مناطق شمالی كرد. در این جنگ، با وجود آنكه در ابتدا پیروزی از آن علویان بود، ولی سرانجام، سپاه سامانی علویان را شكست داد و محمّدبن زید به قتل رسید. این موضوع نشان داد كه سامانیان و علویان هیچ‏گاه نمی‏توانند با یكدیگر كنار آیند.
در سال 288 ه. امیر اسماعیل سامانی شخصا راهی طبرستان شد؛ چون محمّدبن هارون از فرمان امیر سرپیچی كرده و عصیان نموده بود. از این‏رو، او پس از فتح این مناطق حكومت، آن را به پسر عمّ خود ابوالعباس عبدالله‏بن نوح داد.
پس از قتل محمّدبن زید علوی، ناصر كبیر امارت علویان را به دست گرفت. او با كمك محمّدبن هارون، كه كینه سامانیان را در دل داشت و نیز با همراهی مردم گیلان، بار دیگر بر طبرستان دست یافت.
بنابراین، با در نظر گرفتن برخوردهای مرزی و اختلاف عقیده و خط مشی سیاسی، وجود دولت علویان در طبرستان برای سامانیان نگران‏كننده بود، به ویژه پس از رشادت‏هایی كه علویان و مردم طبرستان از خود نشان دادند. از این‏رو، سامانیان تصمیم گرفتند به حاكمیت علویان بر طبرستان پایان دهند.
شكست سخت سامانیان از علویان در زمان حسن بن قاسم داعی قدرتمند علوی اتفاق افتاد. ابن اسفندیار می‏نویسد: «در سال 341 ه. نصربن احمد سامانی از بخارا به عزیمت استخلاص طبرستان و عراق با سی هزار نفر حشم بیامد به كهستان طبرستان، جنگ افتاد و این سپاه از داعی حسن بن قاسم شكست خورد. امیر نصر سامانی بیست هزار دینار باج داد تا خلاص شد و به بخارا بازگشت.»
سرانجام سامانیان موفق به كاری شدند كه طاهریان و صفّاریان و حتی بغداد نتوانسته بودند به انجام آن موفق گردند و با سربلندی از عهده آن برآمدند؛ آنان علویان را برانداختند.در این میان، اسپهبدان و دهقانان (زمینداران بزرگ)، كه اراضی‏شان از جانب علویان به روستاییان واگذار شده بود، با مخالفان علویان و از جمله سامانیان همكاری می‏كردند. اسپهبدان و ملاّ كان بزرگ، اهالی طبرستان را چنان تحت فشار قرار می‏دادند كه منجر به شورش مردم علیه آن‏ها می‏گردید.
ابن اسفندیار در جای دیگر می‏نویسد: «در زمان سادات علوی تغییرات بسیاری در موضوع مالكیت اراضی طبرستان پدید آمده بود. هنگامی كه سپاه اسماعیل سامانی در سال 288 ه. به طبرستان آمد، املاك اشراف و زمینداران بزرگ منطقه را به خودشان باز برگرداند، در حالی كه تا آن زمان 50 سال بود كه املاك را سادات علوی در اختیار داشتند.»

در برخورد با سامانیان، روستاییان از علویان حمایت می‏كردند؛ چرا كه آن‏ها را از زیر یوغ زمینداران بزرگ نجات داده بودند و این مسئله تأثیر عمیقی در روابط سامانیان و علویان داشت.سامانیان و دربار خلافت با پشتیبانی ملاّ كان بزرگ از زمان امیر اسماعیل سامانی تا امارت امیر نصر بر ضد روستاییان و پیشه‏وران طبرستان وارد عمل شدند و هرقدر این برخوردها ادامه می‏یافتند شرایط، مساعد حال روستاییان و به زیان بزرگ مالكان می‏گشت و اعتماد مردم به علویان فزونی می‏یافت.هر قدر سامانیان بر علویان و مردم طبرستان فشار وارد می‏كردند، طرفداران علویان در همه جا بیشتر می‏شدند و آماده قیام علیه مخالفان می‏گشتند؛ از جمله این موارد، قیام مرد بزرگ و دانشمندی معروف به شمیله در ری بود. بنا به نوشته گردیزی، «دعوت به علویان همی كرد. او را گرفتند و از وی می‏پرسیدند كه كرا دعوت كنی؟ راست بگوی تا تو را آزاد كنیم واگر نگویی كشته شوی. شمیله گفت: اگر مرا بر آتش كنید هم نگویم... .»
از این بحث، می‏توان چنین نتیجه گرفت كه هدف سامانیان توسعه حاكمیت خود بر نقاط گوناگون ایران و از جمله طبرستان، گرگان و گیلان بود. از این‏رو، علویان مانع رسیدن آن‏ها به این هدف می‏شدند و مسلّم بود كه این امر موجب برخورد دو طرف شود.
مهم‏تر از همه اینكه ارتباط صمیمانه و دو جانبه سیاسی بین سامانیان و عبّاسیان باعث می‏شد دولت سامانی مخالف سرسخت علویان باشد؛ چون سامانیان نه تنها به لحاظ مذهبی با خلفای عبّاسی همراه بودند، بلكه می‏خواستند تقدّس آن‏ها را حفظ نمایند. همچنین توسعه حاكمیت سامانیان نیاز به همراهی با خلفای عبّاسی و محترم شمردن آن‏ها داشت. اما علویان مخالف سر سخت بنی‏عبّاس بودند و برخورد آن‏ها با سامانیان امری اجتناب‏ناپذیر می‏نمود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
مرد

 
نتیجه




ـ مذهب و سیاست مذهبی در ارتباط خلافت عبّاسی با حاكمیت‏های علویان طبرستان، طاهریان، صفّاریان و سامانیان نقش بسزایی داشت و با عنایت به این موضوع، برخوردهای طاهریان، صفّاریان و سامانیان با علویان طبرستان از جانب خلافت عبّاسی هدایت می‏شد.

ـ میزان ارتباط حاكمیت‏های ایرانی با خلافت عبّاسی در یك سطح نبود؛ زیرا پذیرش مذهب و تابعیت دستگاه خلافت از طرف این امارت‏ها یكسان نبود و به همین دلیل، امارت‏های استكفا و استیلا به وجود آمدند.

ـ هدف اصلی خلافت عبّاسی مبارزه جدّی و بی‏امان با حركت‏های شیعی در ایران بود و حمایت عبّاسیان از یعقوب لیث صفّاری، كه به جنگ با خلافت رفت، به خاطر از بین بردن حكومت علویان در طبرستان بود.

ـ منطقه طبرستان با توجه به موقعیت خاص تاریخی ـ فرهنگی و جغرافیایی، مكان مناسبی برای قدرت‏یابی علویان بود.

ـ طاهریان با توجه به داشتن یك رابطه انتفاعی دو جانبه، با خلافت عبّاسی به مقابله با علویان برخاستند، هرچند در این راه موفق نبودند.

ـ با عنایت به اینكه علویان طبرستان و صفّاریان (البته در مقطعی) به مقابله با خلافت برخاستند، ولی تغییر سیاست صفّاریان مانع از آن شد كه به مبارزه با دشمن مشترك یعنی خلافت عبّاسی بپردازند و این سیاست به هر دو طرف (علویان طبرستان و صفّاریان) ضربه‏ای جبران‏ناپذیر وارد كرد.

ـ سیاست مبارزاتی سامانیان با علویان طبرستان به دو جهت بستگی داشت:
1. هدف سامانیان توسعه حاكمیت خود بر نقاط گوناگون ایران از جمله طبرستان و گیلان بود كه تسلّط علویان بر ا ین دو نقطه مانع این امر بود.
2. ارتباط دو جانبه سیاسی سامانیان باخلافت عبّاسی.




پی‏نوشت‏ها
1ـ پیكو لوسكایا، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم، ترجمه كریم كشاورز، تهران، 1364، ج 1، ص 216.

2ـ عزیزاللّه بیات، تاریخ ایران از ظهور اسلام یا دیالمه، چ دوم، تهران، دانشگاه شهید بهشتی، 1371، ص 244.

3ـ عزالدین علی بن اثیر، الكامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی، چ دوم، تهران، شركت سهامی چاپ، ج 7، ص 132.

4ـ رن، ن، فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیركبیر، 1363، ص 96.

5ـ عبدالحسین زرّین‏كوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، چ چهارم، تهران، امیركبیر، 1362، ص 123.

6ـ عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مفصّل ایران، تهران، 1312، ص 118.

7ـ بهاءالدین محمدبن حسن بن اسفندیار، تاریخ طبرستان، به اهتمام عباس اقبال، چ كتابخانه خاور، 1320، ص 287.
8ـ همان، ص 259.

9ـ ابوسعید عبدالحی بن ضحاك گردیزی، زین الاخبار، به تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1348، ص 79.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  ویرایش شده توسط: sepanta_7   
مرد

 
«تركيب جمعيتي مازندران در عصر صفوي»
رقیه بابازاده (کارشناس ارشد تاریخ)






جمعيت مازندران در دوره صفوي تركيبي از اقوام مختلف بود كه براي آگاهي بيشتر از اين موضوع، بايد به سير تحولاتي كه پس از اسلام در اين مورد رخ داد، توجه كرد:

پس از ورود اسلام به طبرستان در قرن دوم هجري قمري، شاهد حضور اعراب در اين منطقه مي‌باشيم. پس از مدتي تمایل مخالفان دولت عباسي به اين سرزمين بيشتر شد وعلويان و شيعيان زيادي بدين سمت مهاجرت كردند. با ولايتعهدي امام رضا(ع) تعداد بيشتري از شيعيان از مدينه به مقصد خراسان و مرو خارج شدند اما در طي راه با شنيدن خبر شهادت امام رضا(ع) به طبرستان پناه بردند و همان جا مأوا گزيدند.( آملي1348، ص84)

تشكيل دولت علويان در سال 250 هـ.ق روند مهاجرت اعراب و علويان را به طبرستان افزايش داد.( ابن اسفنديار،ص243 ) به تدريج بسياري از آنها با ساكنان بومي منطقه آميزش و ارتباط برقرار كردند و در بافت اجتماعي تغييراتي ايجاد نمودند. در قرون بعد مخصوصاً در قرن ششم هـ.ق مهاجرت علويان از مصر و شام و عراق عرب به طبرستان ادامه يافت و آنان از حمايت‌هاي مادي و معنوي حكام آل باوند برخوردار شدند. البته عملكردهاي حكام محلي در برخي مواقع مورد اعتراض درباريان قرار مي‌گرفت اما پاسخ مي شنيدند: « همه جهان ايشان را جز اين درگاه نيست. هر چه مي‌خواهند بدهيد.»( همان، صص120-119)وجود طوايف مختلف سادات و بقعه هاي امامزادگان شيعي در مازندران يكي از پيامدهاي ورود علويان و سادات به اين منطقه مي‌باشد.

غير از اعراب،اقوام ديگري هم وارد مازندران شدند كه تركان دومين گروه از اين اقوام را شامل مي‌شدند. با تشكيل حكومت هاي ترك غزنوي، سلجوقي و خوارزمشاهي ورود تركان به ايران شدت فراواني گرفت. حكام مازندران براي حفظ قدرت با سلاطين ترك پيوند خويشاوندي برقرار كردند.( همان، ج 2، ص140؛ مرعشي، 1363، صص 81، 214، 255؛ گيلاني، 1352، ص49) و به تبع آن تعداد زيادي از تركان وارد دستگاه نظامي حاكمان محلي شدند. منابع به وجود چهارصد غلام ترك در قرن ششم هـ.ق در دربار سران حاكم بر مازندران اشاره مي‌كنند كه به دستور حاكم وقت، آنها را در ساري اسكان دادند و از همان منطقه براي آنان همسراني انتخاب كردند تا بتوانند زندگي كنند(ابن اسفنديار، ج2، ص88) و به ديار خود باز نگردند.

تهاجم مغولان و تيموريان نيز تغيير بافت جمعيتي منطقه را تشديد نمود. در سال 806 هـ.ق كه امير تيمور گورگاني از فتح عثماني باز مي‌گشت، چندين هزار خانوار از طوايف مختلف قراتاتار را از آناتولي( آسياي صغير) به ماوراءالنهر كوچاند. تعداد زيادي از قراتاتارها در راه سمنان شورش كردند و به مازندران پناه بردند و همان جا اسكان گزيدند.( مير خواند، 1373، ص1117) حتي بعضي از حكام مرعشی با اين طايفه پيوند خويشاوندي برقرار كردند(مرعشي، ، ص549؛ مرعشي، 1364،ص6.) و از آنها صاحب فرزند شدند. در سال 809 هـ.ق. در زمان شاهرخ تيموري به دستور ميرزا عمر شيخ – از نوادگان تيمور- حدود دو هزار خانوار مغول از شهريار به مازندران تبعيد شدند.(حافظ ابرو،1380،ج3 ص204).در دوره صفوي هم اقوام مختلف به اين منطقه مهاجرت كردند. پس از شكست تركمانان آق قويونلو از شاه اسماعيل اول، تعداد زيادي از تركمانان،( مرعشي،1364، ص111)به مازندران و فيروزكوه مهاجرت كردند تا در امنيت و آرامش زندگي كنند. در زمان شاه تهماسب هم در پي سياست تمركزگرايي شاهان صفوي تعداد بسياري از كردها از غرب و شمال غربي ايران به دماوند و دارالمرز(بدلیسی ، 1364،ص568) – گيلان و مازندران- مهاجرت كردند. اگرچه عده زيادي از اقوام مهاجر پس از مدتي به دليل شرايط اقليمي و ناسازگاري با آن از بين رفتند و برخي نيز اين منطقه را ترك كرده و به ولايات ديگر گريختند، اما تأثير اين مهاجرت‌‌هادر تغيير تركيب جمعيتي مازندران به طور واضح مشاهده مي شود. البته روند مهاجرت به اين سرزمين در هر مقطع تاريخي با توجه به اوضاع که وجود داشت در برخي از مواقع گسترش يا كاهش مي‌يافت.

گذشته از مهاجرت‌هايي كه از خارج به مازندران صورت مي‌گرفت، مهاجرت هايي نيز در طول تاريخ از داخل مازندران به خارج روي داد كه در زمان جنگ‌هاي داخلي و بروز ناامني و آشفتگي در منطقه شدت بيشتري مي يافت. گاه اين مهاجرتها به سمت ولايات مجاور (استرآباد و گيلان) و گاه به سمت فلات داخلي ايران و گاهي اوقات نيز به سمت قلمرو عثماني و يا هندوستان صورت مي‌گرفت. اكثر مهاجران از طبقه دانشمندان، شاعران، پيشه‌وران، صنعتگران و خاندان ثروتمند بودند.

با سقوط آل‌باوند در سال 750 هـ.ق.روند مهاجرت به خارج گسترش يافت. خاندان مذكور پس از شكست از كيايان چلاوي به رستمدار(رويان) پناه بردندو بنا به گفته مورخان تا اواخر قرن نهم هـ.ق. همان جا زندگي مي‌كردند.( مرعشي، 1363،ص269)تشكيل حكومت مرعشيان در سال 760هـ.ق. نيز سبب فرار برخي از خاندان هاي مخالف گرديد؛ از جمله كيايان چلاوي به شيراز (همان،ص303)و كيايان جلالي به گيلان و فيروزكوه(همان، ص377)گريختند. همچنين هجوم تيمور و واقعه ماهانه‌سر (795هـ.ق.) موجب تبعيد تعداد زيادي از سادات مرعشي به خوارزم و ماورالنهرگرديدكه عده‌اي از آنها همان جا درگذشتندو تعدادي هم به ولايات خراسان از جمله هرات (همان،ص436؛ هاشم ميرزا، 1379) پناه بردند. نيز بر اثر ظلم و ستم حكام تيموري، تعداد زيادي از مردم مازندران به مناطق ديگر مهاجرت نمودند از جمله بسياري از نجاران و كشتي‌سازان و صاحبان صنايع به گيلان رفتند(مرعشي ، 1364،صص 143،144،64) و مشغول كار شدند، زيرا اين منطقه از تهاجمات تيمور در امان مانده بود.

در دوره دوم حكومت مرعشيان به دليل بروز اختلافات خانوادگي، بسياري از سادات مرعشي به شيراز(مرعشي، 1363، ص464.) و برخي هم به گيلان(همان ، صص 493،490،487،469 .) نزد سادات آل كيا پناه بردند. با قدرت گيري خاندان محلي روزافزونيه در بخش‌هايي از مازندران، تعدادي از خاندان هاي سادات در مخالفت با سلسله حاكم به گيلان، رستمدار و استرآباد مهاجرت كردند(ابن قباد الحسيني، 1379،صص 238،110 ؛ مرعشي، 1364، صص123،99) و پس از ضعف قدرت روز افزونيه، مجدداً به مازندران بازگشتند.

با قتل ميرزاخان (987هـ.ق.) – يكي از حكام مرعشي- و بروز هرج ومرج سياسي و اجتماعي، برخي از سادات مرعشي به شيراز و سپس از آن طريق به هندوستان دربار جلال‌الدين اكبر شاه پناه بردند و عده زيادي به مناطق مجاور گريختند و پس از برقراري امنيت و آرامش مراجعت كردند.

به طور كلي مشهورترين خاندان هايي كه در اين زمان در مازندران مي زيستند، عبارت بودند از: خاندان چلاوي، زرگنج، سادات اهلمي، كيايان شيرامه در آمل. سادات شبلي. خاندان رئيس، سادات كوسه در بارفروش‌ده، خاندان خطير، آهنگر ، سياوش مابين بارفروش‌ده و ساري، طوايف ديو مست، روز افزونيه در سوادكوه، سادات بابلكاني، سادات مرتضي، سادات كلباد كه در ساري و اشرف (بهشهر) مي‌زيستند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
     
  
صفحه  صفحه 2 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین » 
ایران

Mazandaran | مازندران

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA