ارسالها: 3119
#761
Posted: 26 Dec 2016 10:23
چند تحوّل راديو تلويزيون در ايران در دي ماه
26 دسامبر (پنجم ديماه) درسالهاي مختلف در زمينه تلويزيون چند رويداد در ايران ثبت شده است:
ـ در 1335 (1956ميلادي) دولت وقت به يك فرد حقيقي (حبيب ثابت) پروانه تاسيس نخستين فرستنده تلويزيوني را داد که فرستنده آن از دو سال بعد، نخست در تهران آغاز بکار کرد و سپس در خوزستان.
ـ درسال 1338 (1959 ميلادي) مستشاران نظامي و آمريكاييان ديگر در ايران داراي يک فرستنده تلويزيوني از آن خود شدند.
ـ در سال 1350 (1971) غلامحسين صالحيار روزنامه نگار بنام و متوفی در دسامبر 2003 براي سازمان راديو ـ تلويزيون دولتي ايران يك خبرگزاري به وجود آورد كه بعدا به واحد مرکزی خبر تغيير نام داد.
- چهار هفته بعد از تاسيس خبرگزاري راديو تلويزيون، از ششم بهمن 1350 (ژانويه 1972) راديو دولتي ايران از محل پیشین (میدان ارگ ـ میدان 15 خرداد) به ساختمان جام جم منتقل و در جوار تلويزيون قرار گرفت. قانون مصوّب خرداد سال 1350 راديو و تلويزيون دولتی ايران را در هم ادغام و اين رسانه ها را در انحصار دولت قرارداد و راديو تلويزيونهاي ديگر منحل و يا به سازمان واحد ضميمه شدند . تورج فرازمند به مديريت اخبار راديو و ايرج گرگين به مديريت اخبار تلويزيون منصوب شدند و مرتضي اخوت معاون فرازمند شد. با اين انتصابات روش تهيه و تنظيم و پخش اخبار هم تغيير كرد. رضا قطبي (پسر دايي فرح پهلوي) تا سال 1357 (سال انقلاب) مدير عامل سازمان راديو تلويزيون ملي ايران بود.
3 اقدام مهم در رابطه با زمين و مسكن: تثبيت بهاي آپارتمان، ملي شدن اراضي تپه هاي شمالي تهران، و منع واگذاري اراضي ملي
دولت وقت در اين روز در دي ماه سال 1347( 26 دسامبر 1968) مصوبه تازه اي بر آئين نامه هاي اجرايي قانون تملك آپارتمان اضافه كرد كه طبق آن، بهاي هر مترمريع اپارتمان در تهران برحسب محل و مصالح ساختماني 300 تا 600 تومان (6000 ريال) تثبيت شد. يك سال پيش از آن در همين روز (دي ماه سال 1346) دولت وقت اراضي و تپه هاي شمال شهر تهران ملّي و خريد و فروش و واگذاري آنها ممنوع اعلام اعلام كرده بود. همچنين طبق قانون ديماه 1354 (كه از پنجم اين ماه به اجرا گذارده شده بود) فروش و واگذاري اراضي ملّي (دولتي) به كارمندان دولت و بازنشستگان به منظور ساختن خانه و هر نوع بهره برداري شخصي ممنوع گرديد.
اين سه اقدام مهم نشان مي دهد كه زمين و مسكن در وطن ما همواره يك مساله بوده و در زير ذرّه بين دولت هاي وقت.
سرشماري به سبك اروپا در ايران و جمعيت شهر اصفهان
با انجام نخستين سرشماري به سبك اروپايي در شهرهاي بزرگ ايران ، در اين روز در سال 1319( 26 دسامبر 1940) اعلام شد كه در شهر اصفهان ( بدون حومه آن ) 204 هزار و 600 تن زندگي مي كنند و دومين شهر بزرگ ايران است. جمعيت همدان نيز طبق اين سرشماري 103 هزار و 900 تن بود.
زمين لرزه ويرانگر شهر تاريخي «بَم» ـ نگاهي کوتاه به تاريخچه اين شهر
ساعت 5 و 26 دقيقه بامداد روزي چون امروز در سال 1382 (26 دسامبر 2003) يك زمين لرزه به شدت شش و شش دهم در مقياس ريشتر شهر بَم در استان كرمان را ويران ساخت و طبق آماري كه انتشار يافت بيش از 26 هزار تَن را كشت و دهها هزار انسان ديگر را زخمي ساخت. زلزله بم شدّت حداکثر (10 ریشتر) نداشت و قاعدتا نباید تلفات آن به این سنگینی بود. ساختمان های کهنه و با خشت خام باعث این تلفات سنگین بود.
اين زمين لرزه به ارگ تاريخي بم و نواحي اطراف آن نيز آسيب وارد ساخت. بم كه خرماي آن در جهان معروف است در دوران حكومت اشكانيان ـ در مقياس جغرافيایی به صورت شهر درآمده است. طبق افسانه هاي ايراني، بهمن پسر اسفنديار پس از غلبه بر فرامرز، در محل پيروزي خود شهري با يك دژ نظامي مستحكم بساخت و نام خود را بر آن گذارد كه به مرور زمان، واژه بهمن به «بَم» تبديل شده است. فردوسي شرح نبرد رستم زال با اسفنديار (پدر بهمن) را در شاهنامه آورده است.
در طول تاريخ، جغرافيون و جهانگردان منطقه بم را محلي نوشته اند كه داراي توفان شن است. طبق نوشته هاي اين جغرافيون، پارچه بافي و توليد پوشاك بم در قديم شهرت جهاني داشته و منطقه اي پُرنعمت بوده است. دستگيرشدن لطفعلي خان زند آخرين حكمران اين دودمان در بم صورت گرفت. بم در سال 1722ميلادي در جريان شورش اميرمحمود قندهاري برضد شاه سلطان حسين آسيب ديده بود.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#762
Posted: 27 Dec 2016 11:20
افتادن غزه به دست ارتش ایران در دسامبر دو هراز و پانصد و 41 سال پیش - نگاهي به تاريخچه غزه تا به امروز
ارتش ایران در سر راه خود به مصر برای تصرف این کشور و تکمیل جامعه مشترک المنافع جهانی که از برنامه های کوروش بزرگ بود اواخر دسامبر سال 526 پیش از میلاد شهر استراتژیک غزّه واقع در ساحل مدیترانه را تصرف کرد و در اینجا منتظر رسیدن کشتی هایی شد که حکمران قبرس و نیز «پولیکراتس» حکمران جزیره یونانی ساموس وعده فرستادن آنها را داده بودند. قرار بود که این کشتی ها و کشتی های فنیقی ها پیاده نظام ایران را به دلتای رود نیل منتقل کنند و سوارنظام پارسی هم از طریق حاشیه ساحلی صحرای سینا خودرا به آنجا برساند. در آن زمان غزّه از بنادر مهم مدیترانه شرقی بود. به علاوه، به همانگونه که از نام آن استنباط می شود به داشتن استحکامات نظامی معروفیت داشت. غزّه که تاریخی چهارهزار ساله دارد همچنین از مراکز تجارت و تبادل کالا میان شرق و غرب بود و به شهر خوشبخت هم شهرت داشت. غزّه اواخر هزاره دوم پیش از میلاد توسط یونانیان و عمدتا یونانیان جزیره «کرت Crete» تصرف شده بود و این یونانیان (Mycenaean Greece)که در اینجا ساکن شده بودند فیلیستین Philistin (مردم دریانورد) خوانده می شدند. مورخین یونان باستان این واژه را فیلیستینوی Philitinoi و مصریان باستان فالوستاPhalusta نوشته اند. ایران هخامنشی پس از تصرف غزّه، تا سال 332 پیش از میلاد به مدت 193 آن را در اختیار داشت و در این سال پادگان ایرانی غزّه در برابر اسکندر مقدونی مقاومت شدید کرد و چون نیروی کمکی نرسید شکست خورد.
در لشکرکشی به مصر، کمبوجیه = کامبوجیا = کامبوزیا = کامبیز پسر کوروش و جانشین او فرماندهی ارتش ایران را برعهده داشت. کمبوجیه هنوز در غزّه بود که شنید «اماسیس دوم» فرعون مقتدر مصر درگذشته و پسر او پسامتیک، به نام پسامتیک سوم برجایش نشسته است. دو ارتش ایران و مصر چندی بعد (سال 525 پیش از میلاد) در محل «پلوسیوم» واقع در دلتای رود نیل و نه چندان دور از «پورت سعید» امروز در برابر هم قرار گرفتند و ارتش ایران به دلیل داشتن سلاحهای برتر و آموزش نظامی و تاکیک بهتر پیروز شد و ارتش مصر بادادن پنجاه هزار کشته شکست خورد و تسلیم شد و از آن روز تا سال 404 پیش از میلاد (به مدت 121 سال و چند ماه)، مصر یک ساتراپی = استان ایران بود. شرح لشکرکشی ایران به مصر و تصرف این سرزمین را «شه سیاس = که شیاس = ته سیاس» مورخ و پزشک یونان باستان که در دوران هخامنشیان سالها در ایران می زیست دقیقتر از سایر مورخان قرون قدیم و از جمله هرودوت نوشته است. این مورخ ـ پزشک یونانی در طول اقامت در ایران در سال 401 پیش از میلاد اردشیر دوم _ شاه وقت ایران را درمان کرده بود.
کمبوجیه پس از تصرف ممفیس (پایتخت شمالی مصر) و سپس دیدار از مصر جنوبی، تصمیم به تصرف لیبی و سودان (نوبی) گرفت که سپاه اعزامی او به سوی لیبی در 50 کیلومتری مرز لیبی امروز (واحه سیوه) دچار یک توفان صحرایی شد و بسیاری از افراد آن در زیر شن مدفون شدند که اخیرا ضمن اکتشافات نفتی استخوانها، لباسها و جنگ افزارهایشان به دست آمده است. سپاه اعزامی کمبوجیه به نوبی (سودان) نیز از منطقه کوش و شهر نپاتا پیشتر نرفت. در یک سند که از "ناسته سنگ" پادشاه وقت نوبی برجای مانده و در یک موزه انگلستان است کمبوجیه را «کمباسودن» نوشته و تصرف منطقه شمالی سودان توسط ایرانیان را تایید کرده است.
پس از کمبوجیه، داریوش بزرگ - خود به مصر رفت و به هزینه ایران دستور جمع آوری و تنظیم تاریخ مصر و ساختن آبراهی میان دریای سرخ و رود نیل را داد تا کشتی های ایران از خلیج فارس به مدیترانه بروند و نیاز به استفاده از کشتی های یونانیان نباشد که مورد اعتماد پارسیان نبودند.
27 دسامبر 2008 و دو هزار و پانصد و 35 سال پس از افتادن بندر غزه (امروزه شهری 420 هزار نفری) به دست ارتش ایران، این شهر و سراسر نوار 361 کیلومتر مربعی غزه (با جمعیت کل نزدیک به یک میلیون و پانصد هزار نفر) مورد حملات هوایی اسرائیل قرارگرفت، آسیب فراوان دید و بیش از 250 کشته و صدها مجروح داد. نواز غزه به طول 41 کیلومتر و عرض از 6 تا 12 کیلومتر که از ژوئن 2007 توسط حماس اداره می شود در طول تاریخ خود همواره در معرض تهاجم قرارداشته است. غزه پيش از افتادن به دست ايران در دسامبر 526 پيش از ميلاد، در سال 732 پيش از ميلاد به تصرف آشور درآمده و در سال 586 پيش از ميلاد به دست امپراتوري بابل افتاده بود. غزه درجریان جنگهای سه گانه اسکندر مقدونی از دست ایران خارج و به تصرف او درآمد که دو قرن بعد رومی ها آن را از دست جانشینان اسکندر خارج کردند. این منطقه در سال 637 میلادی به تصرف سپاه اسلام به فرماندهی عمرو عاص درآمد. در طول جنگهای صلیبی چند بار از کنترل حکومت «مصر - سوريه» خارج و به دست مسیحیان اروپایی افتاد و سپس عثمانی آن را بسال 15117متصرف شد. ناپلئون بناپارت در سال 1799 و درجريان لشکرکشي به شرق، غزه را متصرف شد که بارديگر به دست عثماني افتاد. گاهي حکمران مصر به نام عثماني بر آنجا حکومت مي کرد. در سال 1832 محمدعلي پاشا حکمران مصر که اسما وابسته به عثماني بود غزه را بخشي از خاک مصر اعلام کرد و .... انگلیسی ها در هفتم نوامبر 1917 پس از يک نبرد پرتلفات آن را از دست عثمانی خارج و تا سال 1948 اداره کردند. اداره امور غزه که در سال 1929 علیه یهودیان شورش دامنه دار کرده و دولت لندن را مجبور به تخلیه آن منطقه از یهودیان ساخته بود از زمان نخستین جنگ اعراب و اسرائیلی ها تا سال 1967 در دست مصر بود که در این سال در جنگ از اسرائیل شکست یافت. غزه سپس تا سال 1994 و انعقاد قرارداد اسلو در اشغال اسرائیل بود و ... و هنوز هم وضعیت آن روشن نیست و بنابراین ناآرامي و جنگ و خونريزي ادامه خواهد داشت. اين وضعيت درعين حال ضعف سازمان ملل و بي حالي اتحاديه عرب را منعکس مي کند.
زادروز علي مسعودي روزنامه نگار، هنرمند و ناسيوناليست بنام ايران
هفتم دي ماه زادروز علي مسعودي روزنامه نگار، هنرمند و ناسيوناليست بنام ايران است که در این روز بسال 1314 خورشيدي (28 دسامبر 1935) در تهران، محله دروازه شميران در يك خانواده سياسي ـ فرهنگي چشم به جهان گشود و اینک در کالیفرنیا (اِرواین) زندگی می کند. پدرش كه يك استاد ادبيات و از مجاهدان دمكراسي در دوران انقلاب مشروطيت بود بعدا (در دوران قاجاريه) به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب شد و چهار دوره نماينده پارلمان بود. وي ازجمله رهبران انقلاب مشروطيت بود كه در اعتراض به ادامه استبداد دست به مهاجرت زده بود. پدر علي مسعودي در دوران پادشاهي رضا شاه به تركيه تبعيد شده بود كه در جريان ديدار رضا شاه از تركيه، شخص آتاتورك از وي خواست كه اجازه بازگشت مسعودي را به وطن بدهد كه موافقت شد و مسعودي در سال 1325 در وطن درگذشت. تدريس و تاليف، حرفه نياكان علي مسعودي از قرن پنجم هجري به اين سوي بوده است. اين خانواده براي ميهن، تاريخنگاران و اديبان متعدد پرورش داده است.
علي مسعودي كه از نوجواني شور ميهندوستي و رهايي وطن از بقاياي استعماررا در سر داشت، در دوران تحصيلات متوسطه در تهران به جنبش هاي ناسيوناليستي پيوست و در همان سن كم در شمار فعالان نهضت ملي ايران قرار گرفت و چون از 15 سالگي با داريوش فروهر آشنايي نزديك داشت، فعاليت هاي سياسي خود را در چارچوب حزب ملت ايران متمركز ساخت.
در پي رويداد 28 مرداد سال 1332 و بازداشت دكتر مصدق رهبر ملّيون ايران و در جريان سركوبي نهضت ملي ايران، علي مسعودي به فروهر و چند ناسيوناليست ايراني ديگر در انتشار نشريات زيرزميني «راه مصدق» و «آرمان ملت» پيوست و نه تنها برخي مقالات، بلكه همه كاريكاتورها و نقاشي هاي نشريات زيرزميني ملي گرا را ترسيم مي كرد و تيترنويسي و طرح و آرايش صفحات آنها از او بود. گاهي هم بمانند ساير ملّيون به كار توزيع شبانه اين نشريات كمك مي كرد. در آن زمان، فعاليتي دشوارتر از انداختن نشريه مخالفان دولت در منازل در ساعات شب، درحالي كه در تهران و حومه حكومت نظامي و منع رفت و آمد شبانه برقرار بود وجود نداشت و اين نوع فعاليت، بازي با جان بود. علي مسعودي در جريان همين توزيع شبانه، در سال 1333 دستگير و دو سال و هفت ماه از عمر خود را در زندان سپري كرد ـ زنداني كه خالي از شكنجه نبود. علي در طول زندان وضعيت مبارزان همبند را مشاهده كرد و از احساس و آرزوهاي آنان آگاه شد و پس از خروج از زندان، منبع اين اطلاعات براي مولفان و روزنامه نگاران ديگر قرار گرفت.
علي مسعودي پس از رهايي از زندان سياسي، ژورناليسم را كه در طول فعاليت آشگار و پنهان دوران مبارزات ملي تجربه كرده بود پيشه خود ساخت و چون نشريات وقت جرات استفاده از نوشته هاي او را نداشتند به كار تصويركشي براي اخبار فاقد عكس و پاورقي رسانه ها و كاريكاتورهاي غير سياسي پرداخت و در اندك مدتي كاريكاتورها و تصويرهاي او مورد استفاده بيش از هفتاد درصد مطبوعات تهران قرار گرفت و از اين بابت، شهرت فراوان به دست آورد. اين شهرت سبب شد كه او را به سمت دبير نقاشي دبيرستانهاي پايتخت هم بكار گيرند. مسعودي قبلا پروانه لازم را از هنرستان كمال الملك به دست آورده بود.
شهرت علي مسعودي در كار تصويرگري خبري سبب شد كه در اوايل دهه 1340 سناتور عباس مسعودي موسس و مدير نشريات اطلاعات وي را دعوت به همكاري كند و به سمت مهم سردبيري امور هنر نشريات موسسه بگمارد. وي در اين سمت در طول دو دهه به زيبا سازي شكل نشريات موسسه اطلاعات كمك بسيار كرد به گونه اي كه كارهاي او در تاريخ مطبوعات ايران، يك انقلاب خوانده شده و پايه هايي را كه او گذارده همچنان دنبال مي شود.
علي مسعودي كه عاشق ژورناليسم است، هرگاه كه خواست در كنار طرح و تصوير و كار راهنمايي كاريكاتوريست ها و عكاسان خبري، بار ديگر دست به قلم ببرد به ساواك احضار شد. چون بدون سپردن تعهد، رهايي از چنگ ساواك امكان نداشت، مقاله هاي مسعودي به نام ديگران (نه اسم مستعار كه آن هم در آن زمان ممنوع بود) به چاپ مي رسيد. با وجود اين، علي مسعودي در نشريات فصلي حزب ملت ايران مستقيما فعاليت داشت و اين فعاليت، به كار او در موسسه اطلاعات كه در اين موسسه هم پي در پي ارتقاء مقام مي يافت صدمه نمي زد زيرا همه مي دانستند كه علي مسعودي عاشق بي قرار وطن است و ميهندوستي محض، جرم و گناه بشمار نمي آيد. علي به خاطر شهرت ميهندوستي دوآتشه اش، مورد احترام عموم ايرانيان بوده است. وي ثابت كرده است كه تنها خواهان سربلندي وطن و سعادت هموطنان است و مال و مقام نمي خواهد.
علي مسعودي، به گفته خودش، يك سال پس از انقلاب چون از روند كارها راضي نبود و جريان امور او را افسرده ساخته بود جلاي وطن كرد و مقيم آمريكا شد. علي در آمريكا به كار نوشتار، گفتار و كشيدن تصوير كه حرفه مادام العمر او هستند ادامه داده تا نه تنها امرار معاش كند بلكه دمي از خدمت به ايران و هنر غافل نماند.
علي مسعودي در طول اقامت خود در آمريكا كه افزون بر ربع قرن است، تابلوهاي جالب متعدد ترسيم كرده است كه اصالت خاص خود را دارند و ارباب هنر آنها را بي نظير توصيف كرده اند.
علي مسعودي در اظهاراتي در سال 2005 (1384 خورشيدي) تاكيد كرده است: در هرجا كه باشم براي تامين دمكراسي و حفظ تماميت وطن و رعايت همه حقوق، سعادت و رفاه هموطنان تلاش مي كنم و آرزويي جز تحقق آن ندارم.
وي ضمن آوردن شواهدي از تاريخ طولاني و پرافتخار ايرانيان همچنين گفته است كه ناسيوناليسم تنها داروي درمان بيماري ايران است كه حدود دو قرن به آن مبتلا شده است. وي هر سخنراني عمومي اش را با بيان «زنده و سرفراز باد ايران و پيروز و شاد باد ايرانيان» پايان مي دهد.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#763
Posted: 29 Dec 2016 15:48
برنامه اصلاحات پوراندخت، شاه وقت ايران، امضاء قرارداد صلح با روم ـ اشتباه استراتژیک پوراندخت
وراندخت، شاه ساساني كه سياست خارجي و داخلي تازه اي را در پيش گرفته بود تا امپراتوري ايران را نجات دهد، 25 دسامبر سال 630 ميلادي (طبق برخي تواريخ: 29 دسامبر آن سال) با دولت روم شرقي قرارداد تازه (تکميلي) صلح امضاء كرد تا فرصت يابد دست به اصلاحات داخلي بزند که راه نجات امپراتوری را در آن یافته بود. پوراندخت برای جلب اعتماد رومیان، تصمیم سال 629 قباد دوم را اجرایی کرد و دستور داد که ارتش ایران پادگان خود در شهر حلب (الپو ـ بزرگترین شهر سوریه امروز، شهری دو میلیون نفری و یکی از چند شهر قدیمی جهان) را تخلیه کند که رومیان به آن چشم داشتند.[حلب هفت سال پس از خروج نیروهای نظامی ایران، به دست اعراب مسلمان به فرماندهی خالد ابن ولید افتاد]. با وجود این، پوراندخت که شاهي باتدبير بود و حمله اعراب مسلمان از حجاز به قلمرو ايران و روم را پيش بيني كرده بود درصدد امضای یک پیمان دفاعی مشترک با رومیان برنیامد تا به اتفاق در برابر عرب اقدام کنند که مورخان، آن را یک اشتباه استراتژیک بزرگ خوانده اند. وی تنها به دادن این اندرز به فرماندهان ارتش بسنده کرده بود كه اختلافات داخلي را كنار بگذارند و آماده مقابله باشند. وي اسپهبد رستم فرخزاد را سمت فرماندهي ارتش داد و اشتباه این ژنرال این بود که اعراب مسلمان را دست کم می گرفت. اعراب مسلمان تا آن زمان بر سراسر جزيرة العرب مسلط شده و عزم شمال و شرق (روم و ایران)را کرده بودند.
پوراندخت (دختر خسروپرويز)، يكي از دو بانويي كه بر ايران حكومت كردند مي دانست كه ايرانيان از جامعه طبقاتي كه به آنان تحميل شده بود [و در آن حتی اعیان از ازدواج با فردی از طبقه زحمتکش اکراه داشتند و افراد از طبقه کشاورز نمی توانستند وارد یکان سواره نظام شوند و ....] شديدا ناراضي هستند، فئودالهای (اربابان املاک) بیداد می کنند، قضات از عدالت و انصاف دور شده اند و سران ایالت ها براي خود اختيارات تازه خلق كرده و حتي سكه ضرب كرده اند. براي حل اين مسائل بود كه پوراندخت با روم شرقي (بيزانس) قرارداد صلح امضاء كرد و دستور رعايت عدالت، بخشودن ماليات عقب افتاده، لغو امتیازهای ناشی از برتري هاي طبقاتي و اختيارات اضافي فرمانداران را داده و سكه ملي واحد ضرب كرده بود.
با وجود اقدامات اصلاحي متعدد، حكومت پوراندخت هم، مانند ساير جانشينان خسروپرويز دولتي مستعجل بود و اختلافات داخلي، فساد اداری و قضایی و نزاع بر سر قدرت در تيسفون ادامه يافت و در کمتر از ده سال این شهر به دست عرب افتاد و ....
مورخ آلمانی کتاب مرگ قدرت ها نوشته است که امپراتوری ایران در سه ـ چهار دهه اول قرن هفتم دچار بیماری سرطان شده بود که درمانپذیر نبود. نباید یک قدرت بزرگ امکان دهد که عوامل بیماری وارد درون آن شوند.
فارسي دري و تاکيد يعقوب ليث صفاري بر گفتن و نوشتن به پارسی ـ نگاهی به مسئله پارسی سازی امروز!
مورخان تحولات زبان ها (زبانشناسي) به اين نتيجه رسيده اند كه منظور يعقوب ليث صفاري (متولّد افغانستان امروز) قهرمان ملي همه ايرانيان و ايراني تبارها از رسمي ساختن دوباره زبان پارسی که در سال 868 میلادی آن را در کرمان اعلام داشت و در سال 875 ميلادي با جزئیات بیشتر آن را باردیگر مورد تاکید قرارداد، بکارگیری همان لهجه اي بوده است كه در دربار ساسانيان به آن تكلّم مي شد و مكاتبات رسمي به آن صورت مي گرفت. از همان زمان اين پارسي را «پارسي دري ـ پارسي دربار» خوانده اند. مورخان تحولات زبان ها، این نتیجه گیری خودرا در نشست دسامبر 1968 (و در جلسه بیست و هشتم این ماه) اعلام داشتند.
یعقوب لیث* در سال 868 میلادی پس از آزاد کردن کرمان، پارسي را زبان رسمي همه ايرانيان اعلام کرده بود و گفته بود که از آن پس به زبانی که او نمی فهمد مکالمه و مکاتبه نکنند. زبان مكاتبات و مذاكرات رسمي از سال 652 ميلادي عربي بود، زيرا اعراب حاكمان شهرها بودند و زبان ديگري نمي دانستند و به ايرانياني كه عربي نمي دانستند و سعي در يادگرفتن آن نمي كردند «عجم به معناي گُنگ و لال» خطاب مي كردند كه هنوز هم اين اصطلاح از ميان نرفته است. يعقوب ليث اخطار كرده بود که از آن پس اگركسي در قلمرو او جز به پارسي سخن بگويد و بنويسد؛ سخت مجازات خواهد شد. عرب در طول دو قرن استیلاء بر ایرانزمین، به ایرانیان ظلم فراوان کرده است، ولی چون کسی جرأت نوشتن آن را نداشت «ناگفته» باقی مانده است و به قول استاد عبدالحسین زرّین کوب؛ دوقرن سکوت!.
پارسي دري كه زبان اشعار فردوسي، رودكي، حافظ، سعدي، خيام، جامي، مولوي، نظامي و ... است به تدريج تكامل يافته است. اين زبان فرزند پارسي ميانه و نوه پارسي باستان است. زبانهاي پشتو، بلوچي، كُردي و اوستيايي (منطقه اي در قفقاز شمالی) برادران پارسي دري و نوه هاي پارسي باستان هستند. پارسي دري را پارسي تاجيكي هم مي گويند. زبانشناسان روس نوشته اند كه پسوند «دري» به اين سبب بكار برده مي شود كه نشان دهد كه مردمان دره جيحون (آمو دريا) كه فاصله اي زياد از سرزمين هاي عربي داشتند اين زبان را ازدست ندادند و به صورت امانت به ساير ايرانيان باز گردانيدند و واژه «دري» منسوب به اين دره است.
پارسي تا دهها سال پس از يعقوب ليث عاري از واژه هاي عربي بود كه بعدا به تدريج، نويسندگان و شاعران براي غناي كلام از زبان عربي واژه عاريه كردند. فردوسي تلاش بسيار كرد كه اين واژه هاي خارجي را از پارسي بزدايد و تاحدي هم موفق شد. در ميان كشورهاي اسلامي اوليه، ايرانيان تنها ملتي هستند كه زبان خود را حفظ كرده اند.
ايرانيان تاکنون چندبار تلاش كردند تا خط كتابت را هم تغيير دهند كه به علت پيدايش خطاطان بزرگ و زيبا نويسي، ايجاد تغييراتی در شكل حروف عربي در فارسي نويسي (پیدایش رسم الخط فارسی)، همين خط را حفظ كردند و حرفه مّشاقي به معناي آموزگار خوشنويسي به وجود آمد. در دهه 1310 هجری خورشیدی، دولت وقت (دولت رضاشاه) برای یافتن واژه های پارسی از نقاط دوردست ایرانزمین (بویژه مناطقی که امروزه افغانستان و آسیای مرکزی خوانده می شوند) و جانشین لغات عربی کردن آنها و نیز بکار بردن پیشوند و پسوندهای پارسی، فرهنگستان ایران را ایجاد کرد. طبق بعضي روايات، رضاشاه (پهلوي اول) به اقتباس از اتاتُرك در صدد تغيير خط كتابت ايران بود ولي از مخالفت روحانيون شيعه بيم داشت و اگر وقايع شهريور 1320 پيش آمد نكرده بود شايد به تدريج دست به اين كار هم مي زد. در دو دهه 1380 و 1390 نیز به دلایلی که روشن نیست چندین واژه ساخته شده است که برای همگان مفهوم نیست، یعنی که نه «یافتِ واژه های پارسی نقاط دوردست» است و نه «افزودن پیشوند و پسوند بر واژه های مربوط، منطقی و قابل فهم» مثلا: دهک (احتمالا به جای درصد)، چرایی؟ (احتمالا به جای علل)، جداسری (؟!)، گفتمان، راهبُرد چینش، سبد کالا، کلید خوردن و حتی یارانه (یارمندی)، سامانه و ... که به زعم برخی، «هدف» احتمالا سیاسی است زیراکه مردم معمولی و مهاجران خارج درکِ مفهوم نمی کنند و از خیر خواندن مطلب می گذرند که یکی از دهها علل اُفت تیراژ مطبوعات است. رسانه ها باید به زبانی که مردم معمولی درک کنند و واژه های ساده و متداولِ کوچه و بازار بنویسند تا مطلب آنها سریعا درک شود و سرگیجه آور نباشد. بکار بردن واژه های «دست ساخت» دو دهه اخیر در حالی است که در همان جمله، چند لغت عربی بکار برده می شود که معادل پارسی آنها از قدیم الایّام وجود داشته است. کدام فرد، موسسه و یا دولت واژه سازی «مَن درآوردی» کرده و برای مردم «زبان» ساخته است؟. بیش از نیمی از واژه های زبان انگلیسی ریشه فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی و آلمانی دارد.
*يعقوب كه رهبري بزرگ و در تاريخ ايرانيان منحصر به فرد است ظرف دو سال هرات، بلخ، كابل و قندهار يعني همه افغانستان امروز را كه در آن زمان بخش خاوری ايران (آريانا ـ ملك كيان) بود از دست اعراب خارج ساخت و در سا ل 868 ميلادي نيز كرمان و همه پارس را گرفت و به فتوحات خود ادامه داد تا خوزستان را از دست عرب خارج ساخت و همانجا بیمار شد، درگذشت و مدفون شده است. اگر وی و نظامیانش که عمدتا از سیستان بزرگتر (افغانستان جنوبی امروز) نبودند و بسیاری از آنان در جنگ با خلیفه عباسی بر خاک نیافتاده بودند، امروز هم بمانند آن زمان، خوزستان از ضمائم بصره بود و نفتی درکار نبود که این همه بر سر آن سر و صدا باشد. عرب داشت به صورت کوچ ِ قبیله ای از خوزستان به مناطق جنوبی ایران مهاجرت می کرد که یعقوب نه تنها این مهاجرت را متوقف، بلکه بسیاری از مهاجران را عقب راند. آیا سزاوار نیست که از چنین مردی قدردانی شود. در دوران نظام حکومتی سابق، در شرق تهران (کوی نیروی هوایی) نام یعقوب لیث را بر یک مدرسه دولتی نهاده بودند که در دهه های اخیر دیده نمی شود!. «محمد وصيف» پس از بازستاني هرات توسط يعقوب از اعراب، در ستايش از او اشعاري سروده كه باقي مانده اند. فرق يعقوب با ساير ايرانيان استقلال طلب وقت اين بوده است كه مطلقا حاضر به سازش و تماس با خليفه بغداد نبود و اورا بيگانه مي خواند، اما سايرين ــ جز مرداويز ــ اسما و ظاهرا خليفه بغداد را ردّ نمي كردند. بپاخیزی ها و ازجان گذشتگی های استقلال طلبان ایرانی در قرون نهم و دهم میلادی، از درخشانترین رویدادهای آموزنده و برانگیزاننده تاریخ جهان است.
روزی که كازروني های داوطلب نيروهاي انگليسي را شكست دادند ـ نمونه ای از ضدیّت ایرانیان با انگلیسی ها
مقامات انگليسي كه طبق سازشنامه سن پترزبورگ (قراردادِ استعماریِ تقسیم ایران میان انگلستان و روسيه ـ آگوست 1907) نيمه جنوبي و شرقي ايران را و اصطلاحا به نام منطقه نفود در كنترل داشتند در پي حملات كازروني هاي ميهندوست به تاسيسات انگليسي در اين شهر و ناامن ساختن راههاي اطراف براي جلوگيري از تردّد آزادانه انگليسي ها و عوامل آنان، 28 دسامبر سال 1916 دستور دادند كه پانصد تَن از نظاميان تحت فرمان آنان مركب از سپاهیان هِندي و افراد «اِس پي آر» با چند توپ و مسلسل از شيراز به كازرون بروند و كازروني ها را سركوب كنند. در آن زمان توده ی ایرانی (نه مقامات تهران) ناخرسند از استقرار روس ها و انگلیسی ها در وطنشان، با آنان به صورت های مختلف مبارزه می کردند و جنبش کازرونی ها هم در همین راستا بود.
واحد نظامی انگلستان 29 دسامبر (هشتم دي ماه 1295 هجری) شيراز را به عزم كازرون ترك كرد. این نيروي اعزامي پس از درگيري با كازروني ها كه شماري داوطلب و خودجوش با تجهيزاتي ناچيز بودند ولی قبلا سنگربندی کرده بودند با تحمل تلفات سنگين از نیمه راه به شيراز بازگشت.
مجسّم كنيد كه اگر در امُرداد و شهريور 1320 (25 سال بعد) چند ايراني! به ميهن خود خيانت نكرده بودند و ارتش ايران را مرخص نساخته بودند چگونه انگلستان مي توانست با نزديك به چهار هزار نظامی عمدتا هندي (یک پنجاهم نیروهای مسلح و آماده ایران در آن زمان) كه آنان را از طريق خاك عراق به ايران فرستاده بود این کشوررا كه صدها سال يك امپراتوري مافوق نيرومند بود تصرف كند و شاه آن را به تبعيد بفرستد و زندانی خود سازد!. اين ادعا كه تسليم شدن بهتر از تحمل تلفات بود مسخره است. اگر اين استدلال (حرف مُفت) درست بود، روس ها هم در دوران جنگ جهاني دوم به جاي تحمل 27 ميليون كشته بايد استالین را مي گرفتند و تسليم هيتلر مي كردند و به زندگي خود ادامه مي دادند و .... تلفات ايرانيان پس از اشغال نظامی و در طول آن از گرسنگي و بيماري و دشواری هاي دیگر بمراتب بيشتر از جنگيدن بود. در دوران اشغال نظامی، بیشتر تولید خوار و بار ایران به روسیه حمل می شد و برخی از مردم، شکم خودرا با یونجه سیر می کردند.
دكتر صديقي پيشهاد شاه را که نخست وزير شود رد كرد ولي بختيار آن را پذيرفت ـ پاسخ صديقي به شاه
29 دسامبر سال 1978 دكتر غلامحسين صديقي جامعه شناس، استاد دانشگاه تهران و آخرين وزير كشور در حكومت دكتر مصدق كه پس از 28 امرداد مدتي را در زندان بسر برده بود به شاه كه به او پيشنهاد كرده بود نخست وزير شود اطلاع داد كه نمي تواند اين پيشنهاد را بپذيرد و شاه همان روز از شاپور بختيار يكي ديگر از همكاران پيشين دكتر مصدق خواست كه كابينه غير نظامي تشكيل دهد.
پيشنهاد شاه هنگامي به دکتر صديقي داده شده بود که ژنرال ازهاري نخست وزير وقت ظاهرا كناره گيري كرده بود. اوضاع بسيار ناآرام بود؛ تظاهرات ضد شاه لحظه اي قطع نمي شد، صدور نفت تقريبا به صفر رسيده بود، روزنامه ها در حال اعتصاب بودند، بانكها بسته بود، خارجيان با عجله ايران را ترك مي گفتند و .... از دکتر صدیقی نقل شده است که گفته بود شاه با دعوت از او می خواست که آرامش نسبی برقرار شود تا بتواند دوباره دیکتاتوری کند و او قبول دعوت شاه را خیانت به ملت ـ ملتی که بپاخاسته بود می دانست. طبق همین نقل قول، صدیقی به فرستاده شاه گفته بود که با تغییر این و آن مردم آرام نخواهند گرفت، آنان خواهان تغییرات ریشه ای هستند (یعنی که او باید برود).
طبق يک نقل قول ديگر که بعدا به نقل قول اول اضافه شده است؛ دکتر صدیقی همچنين به فرستاده شاه گفته بود .... مردم یک سال است [ازهشتم ژانویه 1978 = 19 دیماه 1356 که نامه ساختگی «رشیدی مطلق» در روزنامه اطلاعات چاپ شد] که به خیابان ریخته و اعتراض می کنند و با تغییرات جزئي و وعده و نطق آرام نخواهند گرفت، این تصمیم را باید دست کم شش ماه پیش می گرفتید و دستور آزادی انتشار روزنامه و تاسیس حزب می دادید تا مردم به جای خیابان حرف خودرا آنجا بزنند. به شهادت تاریخ ایران که مدلول «فلسفه تاریخ» قرارگرفته است، نفرت از فساد دولتی، سوء مدیریت، اختلاس، خاصه بازی (اشاره به خواص و امتیازات این طبقه) و افاده و تبعیض از هزاران سال پیش در خون هر ایرانی و عامل تغییر حکومت ها و دودمان ها بوده است و عاملان فساد دولتی دیرزمانی است که با دلارهای نفتی از ایران خارج شده اند و ... و درباره بازگردانیدن آنان و پولها چه وعده ای به مردم می توان داد؟، هیچ ... و من براي بوروکراسي ديرپاي ايران ـ بي اعتنايي به مردم در ادارات دولتي و امروز و فردا کردن و گوش نکردن به شکايات و مشکل آنان، راه حلّي نمي بينم جز تعطيل کردن و نوسازي همه سازمانهاي دولتي برپايه علم اداري. مردم از کُندي کار در دستگاه قضايي نيز راضي نيستند و بنابراين، مسائل ايران يکي دو تا نيست.
بختيار ششم ژانويه 1979 زمام امور را به دست گرفت. طبق نوشته كرونيكل قرن بيستم (صفحه 1149 ) دولت آمريكا (حكومت كارتر) كه سياست خود را نسبت به ايران عوض كرده بود هشتم ژانويه به شاه اندرز داده بود كه از ايران خارج شود. بختيار اعلام کرده بود كه شاه به استراحت خواهد رفت و 16 ژانويه شاه تحت عنوان مرخصي از ايران خارج شد؛ رفتي بود كه بازگشت نداشت. شاه هنگام خارج شدن از ايران اظهار اميدواري كرده بود كه دولت (بختيار) گذشته را اصلاح و براي آينده برنامه ريزي كند.
در پي خروج شاه از کشور، بختيار تصميم گرفته بود كه با بازگشت آية الله خميني از پاريس به تهران با اينكه دستور تشكيل دولت موقت داده بود مخالفت نكند و وي اول فوريه به تهران بازگشت و مورد استقبالي بي مانند قرار گرفت و يازده روز بعد، پس از اينكه ارتش از دولت دكتر بختيار سلب حمايت كرد اين دولت ساقط شد و بختيار پس از مدتي پنهان بودن به طريقي که هنوز دقيقا اعلام نشده است از ايران خارج گرديد و ... و چند سال بعد هم در پاريس ترور شد.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#764
Posted: 31 Dec 2016 11:09
کشته شدن فریدون شاه در جنگ با گرجیان
سي ام دسامبر سال 1120 ميلادي فريدون شاه شروانشاه (شاه منطقه اي در قفقاز جنوبي كه استالين آن را جمهوري آذربايجان نام نهاد) در جنگ با گرجستاني ها كشته شد و پسرش منوچهر برجاي او نشست. این خاندان كه از سوي دولت ساسانيان به حكومت قفقاز جنوبي منصوب شده بودند پس از فروپاشی امپراتوری ساسانی ایران، با حفظ زبان پارسی و دین زرتشتی به حکومت خود بر آن منطقه (از قرن سوم میلادی ـ دوران اردشیر پاپکان تا سال 1538) ادامه داده بودند که مورخان از آنان به عنوان دودمان شروانشاهيان (شیروانشاهیان) یادکرده اند. این دودمان اواخر قرن هفتم ميلادي هنگامی که قلمرو خودرا معرض حمله یک فرمانده نظامی عرب دید با او سازش کرد و به همینگونه قرنها بعد با مغول و تیموریان، ولی دربرابر حملات شيخ جنید و شيخ حیدر پدر بزرگ و پدر شاه اسماعیل صفوی که نوعی درویش شدن را ترویج می دادند مقاومت کرد که هر دو شیخ در جنگ کشته شدند. شاه اسماعیل در سال 1501 به انتقام خون پدر بزرگ و پدر، باکو پایتخت شروانشاهان را تصرف و کاخ و گورستان سلطنتی آنجارا ویران ساخت. شاه طهماسب پسر شاه اسماعیل بود که دودمان شروانشاهیان را در سال 1538 برانداخت و برادر خود القاص میرزا را بر جای آنان نشاند. خاقانی و نظامی از شعرای معروف دوران شروانشاهیان هستند. پایتخت شروانشاهیان نخست شماخی بود که آن را به باکو منتقل کرده بودند.
روزي که قانون اساسي 1906 امضاء و حکومت ایران پس از 17 قرن دوباره پارلمانی شد
در اين روز در سال 1285 هجری (30 دسامبر 1906 ميلادي) مظفر الدين شاه قاجار مصوبه قانون اساسي را كه با اجراي آن نظام حكومتي ايران « پارلمانی» مي شد امضاء كرد و ده روز بعد هم درگذشت. اين قانون داراي 51 اصل بود كه بعدا و چندبار اصلاحيه هايي به نام «متمم» بر آن اضافه شد. طرح قانون اساسي سال 1906 ميلادي كه عنوان آن را در آن زمان «نظامنامه» گذارده بودند به جاي مجمع موسسان، توسط چندحقوقدان و سياستمدار انشاء، و در مجلس شورا كه اعضاي آن نيز به صورت خاص تعيين شده بودند تصويب شده بود و احتمالا نفوذ خارجي در تدوين آن بي تاثير نبود. طبق استاندارد جهانی، طرح هرقانون اساسی و اصلاحیه های آن پس از تصویب در مجمع مربوط باید به رفراندم سراسری گذارده شود تا ام القوانین یک ملت گردد.
نخستين جلسه مجلس شورا در كاخ گلستان تشكيل شده بود كه بعدا به ميدان تاريخي بهارستان منتقل شد و بربالاي سردر مجلس علامت «عدل مظفر» را نصب كردند زيرا كه مظفر الدين شاه گفته بود كه مشروط كردن اختيارات شاه و دولت (سه قوه حکومتی) و تعیین رئیس قوه مجریه (در آن زمان نخست وزیر) با تمایل و رای اعتماد مجلس، آرزوي قلبي و هميشگي او بوده است. علامت «عدل مظفر» كه يك شيئ ملي و تاريخي است و مفهوم آن «پیروزی عدالت» هم می تواند باشد پس از پیروزی انقلاب در بهمن ماه 1357، ديگر در محل خود ديده نمي شود!.
مروري برتاريخ مشروطيت ايران نشان مي دهد كه اعضاي پارلمان ايران را تقريبا هميشه طبقه خاصي تشكيل مي دادند و يا كساني بودند كه نامشان آشنا بود و يا اين كه كوشيده بودند مردم با نام آنان آشنا شوند. سوء استفاده هاي گوناگون و برگزاري نادرست و سوء جريان انتخابات در طول دمکراسي ايران که داستاني طولاني و رنج آور است باعث شده است که ايرانيان آنطور که بايد به اهميت راي و مشارکت در انتخابات پي نبرده و يا آن را جدي نگيرند. از سال 1359 به اين سوي نيز به دليل كمبود رسانه حرفه اي و مستقل در ايران، مردم آن چنان كه بايد با جزئيات دمكراسي و فرضيه هاي آن آشنا نشدند. تحولات پس از انتخابات خرداد 1388 که نخستين اعتراض جدّي به انتخابات بوده ممکن است ايرانيان را متوجه اهميت "راي" و انتخابات کرده و مشارکت در انتخابات بعدي وسيعتر و با چشم و گوش باز و دقت کامل باشد.
اصحاب نظر نبود دادگاه قانون اساسی در ایران را که به شکایات مربوط به نقض اصول قانون اساسی رسیدگی ماهوی کند یک نقص در تاریخ دمکراسی معاصر ایران دانسته اند.
پيش از قانون اساسي سال 1906 هم ايران در دوره هاي متعد داراي دمکراسي بود. در دوران حکومت اشکانیان (از سال 247 پیش از میلاد تا سال 228 بعد از میلاد)، ایران یک دمکراسی بود و مجلس (مهستان) داشت و تعیین جانشینان شاهان (ولیعهدها)، سایر مقامات ارشد، تصمیمات مهم و ضابطه مالیات ها باید به تصویب مهستان می رسید. در دوران اشکانیان همین مجلس چندبار شاه وقت را عزل کرده بود.
در دوران معاصر، محمدعلي شاه نخستين فردي بود كه به رعايت قانون اساسي سوگند ياد كرد و شاه شد، ولي زودتر از همه زير سوگند خود زد و مشروطيت را تعطيل كرد.
دوران حكومت مرحوم دكتر مصدق زياد طول نكشيد تا دمكراسي در ذهن مردم نقش بندد. در اين دوره 29 ماهه، وي با نطقهاي خود و تشويق ايرانيان به تشكيل اجتماعات (که نياز به کسب مجوز نداشت و تنها لازم بود که زمان و مکان برگزاري آن قبلا به پليس و مراجع مربوط اطلاع داده شود) و دادن راي، دقت در انتخاب فرد و افراد (نامزدها)، خواندن روزنامه كه دريافت مجوز انتشار آن شرايط سخت و مبهم نداشت و طرح اعتراض نسبت به تصميمات دولت، ايرانيان را وارد دنياي دمكراسي كرده بود كه پس از سقوط دولت او ، عكس آن رفتار شد و مردم هرچه را كه فراگرفته بودند به فراموشي سپردند و رشته ها دوباره پنبه شد. پس از براندازي 28 امرداد کار ترس از دمکراسي واقعي به جايي رسيده بود که تا سالها؛ واژه هاي اعتصاب، تظاهرات، انقلاب و نظاير آنها حتي واژه دمکراسي عملا از كلمات ممنوعه شده بود.
دستگيري داریوش فروهر در دي ماه 1332 و سرانجام این ناسیونالیست ایرانی
دهم دي ماه 1332 (شب هنگام) داريوش فروهر رئيس وقت حزب پان ايرانيست را كه از بيست و هشتم امُرداد (روز براندازي دولت مصدق) ناپديد شده بود درحال خواب در خانه دكتر حسن نظمي انصاري دستگير كردند و به فرمانداري نظامي بردند.
اتهام او حمايت از کارهاي مصدق و بی اعتنایی به احضاریه اش برای معرفی خود به فرمانداری نظامی بود. داریوش فروهر غروب روز 28 امُرداد 1332 و پس از اطلاع از پيروزي کودتا (سرلشکر فضل الله زاهدي) از بیمارستان سینا فرار کرده بود!. فروهر پيش از ظهر 28 امُرداد در جريان حمله عوامل كودتا به دفتر حزب پان ايرانيست مجروح و به بيمارستان سينا منتقل شده بود.
فروهر كه در اصفهان به دنيا آمده بود از پيروان خطِ دكترمحمد مصدق (استقلال و حاكميت ملّي، اقتدار ميهن، دمكراسي و عدالت اجتماعي) بود كه مبارزات سیاسی خود را در دهه 1320 با تلاش براي ملي شدن نفت و قطع نفوذ قدرت های وقت در تصمیم گیری های داخلی آغاز كرده بود.
وي از موسسان حزب پان ايرانيست و سپس رهبر حزب ملت ايران و از سران جبهه ملي بود و از دهه 1320 بارها به زندان افتاده بود. پس از زندانی شدن در سال 1332، در یکم بهمن 1340 و در جریان موج دوم دستگیری های پیروان خط مصدق بار دیگر به زندان افتاد که در سال 1339 اجتماع صدها هزار نفری میدان جلالیه (پارک لاله) را برپا ساخته و در زمستان 1340 در تهران تظاهرات دانشجویی به راه انداخته بودند.
فروهر در جريان انقلاب سال 1357 فعالیت چشمگیر داشت، از طراحان اتحاد مخالفان شاه بود و براي تامين اين وحدت با قبول هرگونه خطر، تلاش فراوان كرده بود و مدت ها نيز به نام جبهه ملي سخن مي گفت. در دولت موقت، وزير كار بود و در جريان ناآرامي هاي كردستان تلاش فراوان براي حل مسئله و جلوگيري از تجزيه ایران كرده بود.
داريوش فروهر بارها گفته بود كه آرزويي جز سعادت و سربلندي ايرانيان و مشاهده وحدت دوباره «ايرانزمين» به صورت اتحاد فرهنگی، جامعه مشترک المنافع، و يا کنفدراسیون ندارد و می خواهد که رفت و آمد خودمانی ایرانی تبارها با مرزها محدود نشود. وي براي تامين اين اتحاد و برادری، روش كوروش بزرگ را راهي عملي مي دانست و به همين لحاظ با برادران افغان، تاجيك و كُردهاي خارج از مرزهاي ايران در ارتباط بود. فروهر بارها گفته بود که دولت انگلستان را به خاطر ظلم هايي كه در طول قرون 19 و 20 نسبت به ايرانيان مخصوصا تجزيه ايران كرده است نمي بخشد. فروهر پس از انقلاب، وزیر کابینه شد. وی به چگونگی نخستین انتخابات مجلس (سال 1358) اعتراض کرد و از فعالیت های دولتی کنار کشید و از آن زمان، عملا در ردیف معترضان و منتقدان قرار گرفت. تا اینکه يکم آذرماه 1377 و در ساعات شب، چند نفر به خانه وی در خیابان هدایت ریختند و این ناسيوناليست 70 ساله و از مردان سياسي ایران را در اطاق كارش (طبقه دوم خانه اش) با وارد آوردن ضربات متعدد كارد به ناحيه سينه كشتند و همسر 58 ساله وي بانو پروانه را هم در طبقه اول خانه به همان صورت (ضربات كارد) از پاي درآوردند و اجسادشان را روي صندلي قرار داده و خانه را ترك گفتند.
پايان ماموريت «لوي هندرسون» در ايران - نظرات و فعاليت هاي او بر ضد مسکو ـ وعده شاه به پيوستن ايران به حلقه اتحاديه های نظامي غرب
چهار روز پس از آغاز بهره برداري از نفت ايران توسط كنسرسيوم شركتهاي نفتي غرب و سه هفته بعد از ديدار شاه از آمريكا و دادن وعده پيوستن به حلقه اتحاديه های نظامي غرب (با هدف محاصره زنجیروار بلوک شرق) و 16 ماه پس از براندازي 28 امُرداد، «لوي هندرسون Loy W. Henderson» ديپلمات ضد شوروي آمريكا كه به معاونت وزارت امور خارجه اين كشور منصوب شده بود نهم ديماه 1333 (30 دسامبر 1954) تهران را ترك كرد. وي از سال 1951 (1330 هجري خورشيدي) سفير آمريكا در تهران بود و يكي از عوامل براندازي 28 امُرداد 1332 بشمار آورده شده است. هندرسون در جلسه 23 ژوئن 1953 واشنگتن با شرکت جان فاستر دالس وزیر امور خارجه آمریکا، مدیر «سیا» و گروهی از کارشناسان امور خاورمیانه و برنامه های مسکو برای گسترش نفوذ، با گفتن این جمله که ترس از اتحاد مصدق با روسیه و دست کم حزب توده وجود دارد که آرزوی 250 ساله مسکو است بر پیشنهاد دولت لندن که آمریکا به طرح آن دولت برای براندازی مصدق به پیوندد صحه گذارد. وی در همان هفته با قبول درخواست مورخ 28 ماه مه 1953 دکتر مصدق از دولت آمریکا که به حل مشکلات مالی ایران ازجمله از طریق دادن وام کمک کند مخالفت کرده بود. آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا نظر لوی هندرسون را برای دادن پاسخ به نامه مصدق جویا شده بود. آیزنهاور پس از دریافت نظر اندرسون که قبلا مدیر امور خاورمیانه و خاور نزدیک در وزارت امور خارجه آمریکا بود و تجربه و مطالعات گسترده در زمینه روسیه و آسیای جنوبی داشت 29 ژوئن (هفت هفته پیش از کودتای 28 امَرداد) به مصدق پاسخ نوشت که بهتر است با دولت لندن به سازش برسد و در این صورت، درآمد نفت برای حل مشکلات مالی ایران کفایت خواهد کرد و به این ترتیب درخواست مصدق رد شد. به اظهار همکاران و دوستان هندرسون، وی عقیده داشت که با هرگونه اتحاد ایران با روسیه و یا عامل روسیه ـ حزب توده ـ قدرت در حال طلوع آمریکا به چالش شدید کشانده خواهد شد زیرا اگر مسکو بر خاورمیانه و آسیای جنوبی مسلط شود، بازگرداندن آن به قفس اگر محال نباشد آسان نخواهد بود و روسیه بدون کمک ایران نخواهد توانست در خاورمیانه نفتدار و استراتژیک با ما (غرب) مقابله کند. [برای مطالعه بیشتردرزمینه نظرات و کارهای هندرسون، به خاطرات هندرسون چاپ 1986 و دو تالیف دیگر او: یک سئوال درباره اعتماد، و ریشه روابط با شوروی و نیز کتاب: لوی هندرسون و طلوع قدرت آمریکا تالیف اج. دبلیو برندز و کتاب: جنگ سرد به صورت تاریخ مراجعه شود].
هندرسون كه نزدیک به پنج سال معاون وزارت امور خارجه امریکا بود اواخر دهه 1950 از امور دیپلماتیک بازنشسته شد و تا سال 1968 بکار تدریس روابط بین المللی و تالیف کتاب پرداخت و 24 مارس سال 1986 در يك خانه سالمندان در بتسدا (حاشیه شمالی غربی شهر واشنگتن ـ ایالت مریلند) درگذشت. او که 28 ژوئن 1892 به دنیا آمده بود 94 سال عمر کرد.
هندرسون كه در آركانزا به دنيا آمده بود و پدرش كشيش یک کلیسای متُدیست بود از آغاز كار كمر به جلوگيري ازگسترش كمونيسم و همچنين بسط نفود دولت مسکو بسته بود. وی در جریان جنگ داخلی روسیه (پس از انقلاب بلشویکی) مامور در كشورهاي بالتيك و غرب روسیه شده بود تا از نزديك چگونگی فعاليت هاي بلشویکها را زير نظر داشته باشد و نقاط قوت و ضعف آنان را دریابد. او که با یک لیتوانیایی ازدواج کرد در دهه 1920 در آمريكا كار بررسي ميزان همكاريهاي چپهاي اين كشور با شوروي را برعهده داشت و سپس با تبعيديان و فراريان از شوروي تماس برقرار كرد تا به براندازی نظام شوروی کمک کند.
پس از برقراري مناسبات سياسي ميان آمريكا و شوروي در دهه 1930، هندرسون در سفارت تازه تاسيس آمريكا در مسكو صاحب مقام شد و سپس همين كاررا در كشورهاي اسلاو نژاد اروپاي شرقي ـ همنژاد روس ها برعهده گرفت. وي با اين تجربه وسيع، از فرصت فشار شوروي به تركيه و بپاخيزي كمونيستهاي يونان استفاده كرد و با كمك «جورج كِنان» هری ترومن را قانع به در پيش گرفتن سياست تازه اي كرد كه منجر به صدور دكترين ترومن و محاصره (کانتین) شوروي و اتحاد نظامي با تركيه و كمك گسترده به دولت يونان شد. هندرسون از مشوّقان تاسیس انستیتوهای مطالعات استرتژی ـ پالیسی [معروف به اطاق فکر و یا اندیشکده] بود زیرا که عقیده داشت اصحاب تجربه و نظر و اهل مطالعه و سفر بهتر از کارمند و مقام، بدون ملاحظات اداری می توانند به دولت نظر دهند.
هندرسون كه به موازات ترس از گسترش كمونيسم [در حقیقت بسط نفوذ روسیه]، نگران بازی بر سر نفت بود. وی نفت را يك کالاي اقتصادي - سياسي (استراتژيک) و در عين حال مسئله ساز و دردسر آفرين تشخيص داده بود و به همین لحاظ خواست كه به ماموريت عراق فرستاده شود و در اينجا دقيقا از اوضاع جهان عرب و وضعيت و سياست هاي نفت آگاه شد؛ به گونه اي كه هنگام بحث از تقسيم فلسطين ميان يهوديان و اعراب، نظر ديگري را مطرح ساخت و چون موفق نشد فكر خود را به كرسي بنشاند ماموريت هند (که با مشکلات پس از تجزيه رو به رو بود) گرفت و به دهلي نو رفت و در اینجا، مسائل آسیای جنوبی و عمدتا ناشی از تجزیه شبه قاره هند و خطوط مرزی هند با تبت و هند (پاکستان) با افغانستان (خط دوراند و تقسیم غیر طبیعی قبایل پشتون) ترسیم شده توسط دولت لندن پی برد.
هندر سون در پي ملي شدن نفت ايران و تبديل تهران به يک كانون خطر براي غرب و حساس شدن اوضاع، سفير امريكا در تهران شد. وي که يک جنوبي آمريکايي تمام عيار (خشن، اخمو و قاطع) بود از دكتر مصدق تا آنجا كه كارهاي او به تقويت ناسيوناليسم ايراني و گسترش دمكراسي مي انجاميد جانبداري كرد زيرا كه با اين دو عامل از پيشرفت كمونيسم و بسط نفود شوروي جلوگيري مي شد، ولي از لحظه اي كه احساس كرد ادامه تحريم اقتصادي ايران از سوي انگلستان زندگي را بر مردم سخت كرده و متمايل به حزب توده شده اند و در چند تظاهرات قدرت اين حزب را به چشم ديد تغيير نظر داد و نه تنها توطئه هاي انگلستان بر ضد دكتر مصدق تعدیل نكرد بلكه در صدد همكاري با مساعي براندازي او و روي كار اوردن مقامهاي ايراني موافق اتحاد ايران با غرب و سپردن كار نفت به شركتهاي غربي بر آمد و با دو ــ سه رفت و آمد سريع به خارج از ايران در تابستان 1332، مسئله ايران به سود غرب حل شد و ....
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#765
Posted: 31 Dec 2016 11:16
بازداشت خسروپرويز و آغاز پايان امپراتوري توانمند ايرانيان - نگاهي به تغيير نظام جهان در نيمه قرن هفتم
31 دسامبر سال 627 ميلادي خسروپرويز (خسرو دوم) شاه وقت ايرانيان از دودمان ساساني كه به خاطر اطفاء حس جاه طلبي خود و رسانيدن مرزهاي ايران به روزگار داريوش بزرگ دست به جنگهاي غير ضروري ازجمله تصرف مصر و محاصره قسطنطنيه و تصرف همه آسياي غربي زده بود و صليبي را كه مسيح به آن مصلوب شده بود به تيسفون آورده بود و ارتش را فرسوده و مردم را زير بار مالياتهاي سنگين قرار داده بود در كاخ تيسفون بازداشت شد و اين اقدام كه به خواست ژنرالهاي ايران و تصويب شيرويه (قباد دوم) پسر او صورت گرفت آغاز پايان امپراتوري توانمند ايرانيان در عهد باستان بشمار مي رود. ايرانيان بعدا در قرون وسطا و جديد چند امپراتوري ديگر تشکيل دادند.
خسروپرويز پس از ناموفق بودن تعرض نهم دسامبر سال 627 نظاميان ايران به سپاه روم بفرماندهي هراكليوس امپراتور روم شرقي در نبرد نينوا روحيه خودرا ازدست داد و برغم اصرار ژنرالهاي ارتش که ناموفق بودن در يک تعرض محدود، شکست کامل نيست دستور عقب نشيني داد و خود، به حالت فرار به دستگرد (120 کيلومتري تيسفون) و سپس به تيسفون بازگشت و براي فراموش كردن غم شكست به شراب و باده گساري پناه برد. وي در اين كار دست به افراط زده بود و خروج شبانه روزي او از حالت طبيعي ژنرالهاي ايران را در برابر دشمن بلاتكليف گذارده بود به گونه اي كه تصميم به بازداشت او و نصب پسرش به پادشاهي گرفتند. خسروپرويز در حال مستي كامل در جلسات نظامي حضور مي يافت و در چنين وضعيتي اتخاد تصميم دشوار بود و نيروهاي هراكليوس به دروازه هاي تيسفون نزديک شده بودند.
بازداشت خسرو پرويز که 37 سال (از سال 591 تا سال 628 ميلادي) بر ايران سلطنت کرد، مسئله را حل نكرد زيرا مقامات سياسي و بزرگان كشور تا او زنده بود حاضر به پذيرش پسرش شيرويه (قباد دوم) به عنوان شاه نبودند.
پس از چند هفته سرگرداني و بحران، (اواخر فوريه) ناگهان در تيسفون اعلام شد كه خسروپرويز در بازداشتگاه كاخ درگذشته است كه بعدا معلوم شد به اشاره افسران گارد، زندانبان او را كشته بود و قتل او در سال ششم هجرت صورت گرفت و کمتر از 8 سال بعد - در نوامبر سال 636 ميلادي، ايران درقادسبه شكست نظامي خورد و طولي نکشيد که تيسفون مسخّر شد و با قتل يزدگرد سوم در مرو در سال 651 ميلادي حکومت ساسانيان پس از 427 سال (از 224 تا 651) پايان يافت. در چهارده سال آخر عمر حکومت ساسانيان، قلمرو آنان محدود به ايران خاوري (افغانستان)، منطقه فرارود، مازندران، گيلان و چند نقطه کوهستاني و دورافتاده ديگر بود.
پس از قتل خسروپرويز، پسر او شيرويه که به نام قباد دوم تاج برسر گذارده بود با هراكليوس آشتي كرد و ضمن قرارداد صلح مورخ سوم آوريل سال 628 ميلادي، ايران از همه متصرفات خسروپرويز از جمله مصر، سوريه و فلسطين صرف نطر كرد و صليب را كه بهانه جنگ بود به روميان پس داد و اين صليب 14 سپتامبر همان سال به فلسطين بازگردانده شد و مسيحيان را شادمان کرد. سلطنت قباد دوم طولي نکشيد و با درگذشت وي پايان يافت و بر بحران سياسي ايران افزود.
حكومت خسرو پرويز از همان آغاز كار با نا آرامي همراه بود؛ بر ضد پدرش كودتا كرده با كمك رومي ها بهرام چوبين بزرگترين و ماهرترين ژنرال ايران پس از «سورنا» را شكست داده و رنجانده بود و ....
در پي قتل خسروپرويز كه از رويدادهاي دگرگون كننده تاريخ جهان است در طول چهار سال و چند ماه ده نفر از اين قرار بر ايران حكومت كردند:
شيرويه كه به قباد دوم تغيير نام داده بود، اردشير سوم، خسرو سوم، جوانشير، پوراندخت، گشتاسب، آذرميدخت، هرمز پنجم، فيروز، خسرو پنجم و آنگاه در سال 632 يزدگرد سوم به سلطنت رسيد كه آخرين شاه دودمان ساساني بود و پس از چند شكست از اعراب در سال 651 در مرو كشته شد. پو راندخت و آذرميدخت دختران خسرو پرويز بودند. پوراندخت 17 ماه سلطنت كرد، ولي دوره سلطنت آذرميدخت بسيار كوتاه بود و هر دو نيز مانند بسياري از اين شاهان چند روزه در جريان مبارزه برسر قدرت و اختلافات خانوادگي (داخل قصري) كشته شدند.
ارتش روم نيز در اين جنگها چنان تضعيف شده بود كه هراكليوس پس از بازگشت به قسطنطنيه پايتخت خود عنوان امپراتوري روم را به پادشاهي بيزانس (بيزانتين شامل يونان، قسمتي از آناتولي، فلسطين، سوريه و نواحي اطراف آن) تبديل كرد و در جنگ سال 636 در يرموك (شام = سوريه) از اعراب مسلمان شكست خورد و سوريه و بعدا فلسطين را از دست داد و به اين صورت سالهاي 736 و 737 را بايد افول هردو امپراتوري و برقراري وضعيت تازه اي در جهان بشمار آورد.
تقسيمات كشوري ايران و تثبیت 10 استان بودن کشور
31 دسامبر سال 1937(10 دي ماه 1316) ايران داراي تقسيمات كشوري تازه شد و به ده استان، 49 شهرستان و 290 بخش تقسيم گرديد. اين تقسيمات بر پايه عرف قديم بود. 23 سال بعد در ژانويه 1960 (دي ماه سال 1338) اين تقسيمات تغيير كرد و استانهاي ده گانه، 17 استان شدند. تعداد شهرها نيز به 145 شهر افزايش يافت. ايجاد استانهاي تازه از كوچك كردن استانهاي دهگانه قدیم صورت گرفته بود كه نارضايتي به بار آورد. براي مردم فارس و كرمان كوچك شدن اين دو استان پس از قرنها، قابل قبول نبوده است و تقسيمات بعدي هم از همين دست بوده است. استانهای ده گانه قدیم قرنها به همان صورت بود.
2 هزار و 228 ساله شدن مناسبات ديپلماتيک ايران و چين - پدر چين باستان و جلب دوستي ايران
«شي هوانگدي» امپراتور چين از دودمان «كين = شين = هسين = چین» متولد سال 259 و متوفا در سال 210 پيش از ميلاد كه موفق شده بود براي نخستين بار چينيان را زير يك پرچم يكپارچه كند و نوسازي ديوار چين را به انجام برساند و همانند كوروش ما، عنوان موسس چين واحدرا به خود اختصاص دهد درصدد جلب دوستي ايران برآمد و در زمستان سال 218 پيش از ميلاد (طبق برخي محاسبات تازه تقويمي ژانويه 217 پیش از میلاد و بيست و دوم این ماه) یکی از درباریان خودرا مامور سفر به ایران و برقراری مناسبات دیپلمات کرد. امپراتور چین پس از دریافت این خبر که ایرانیان بپاخاسته سلوکیها [جانشینان اسکندر مقدونی]را عقب رانده اند این تصمیم را گرفته بود. این فرستاده دو ماه بعد در شهر «آپاوارتا (كلات نادري امروز)» با تيرداد يكم ـ دومین شاه اشكاني ايران ملاقات كرد و تيرداد از او خواست كه به اقامت در ايران به عنوان سفير دائمي چین ادامه دهد و وسيله ارتباط دو امپراتوري باشد. اين سفير پس از درگذشت تيرداد در سال 215 پيش از ميلاد، همچنان به اقامت در ايران ادامه داد و رابط اردوان جانشين تيرداد يكم و امپراتور چين بود. دفتر ثابت او در دامغان (شهر صددروازه) قرارداشت. ايرانيان از همان زمان كشوري را كه دودمان چين (شين) بر آن حكومت داشتند كشور «چين» خوانده اند كه اين نام از طريق ايران به قلمرو امپراتوري روم و غرب منتقل شد و باقي مانده است و جز خود چيني ها، ساير ملل آن کشوررا به اقتباس از ایرانیان؛ چين و چاينا مي خوانند.
امپراتور «شي هوانگدي» بود كه يكنواخت نوشتن واژه هاي زبان چيني را (صرف نظر از لهجه هاي محلي) اجباري كرد. او با اين باور، كه سيستم هاي سنجش، قوانين، نظامات و پول واحد، موجب پايداري وحدت ملت مي شود، قوانين چين را كه برپايه سنت، رسوم و عادات اين ملت تدوين كرده بود سراسري ساخت و سكه واحد ضرب كرد.
«شي» همانند ساسانيان ما شديدا با ورود اقوام با تمدني پايين به قلمرو خود مخالف بود و نوسازي ديوار چين (متصل ساختن قطعات ديوار قديمي تر كه داراي رخنه بود به هم) كه از آن زمان به همان صورت باقي مانده است به تصميم او صورت گرفت. در سال 1974 در چين و در نزديكي پايتخت آن دودمان كه بعدا بر اثر زلزله ويران شده بود، تاسيساتي در زير زمين كشف شد كه در آنجا مجسمه هاي سفالي هشت هزار نظامي و برخي از آنان سوار بر اسب قرار داده شده بود. «شي» همچنين در منطقه «شيان» چين قصر هاي زيبا ساخته بود.
زماني که فعاليت هاي ديپلماتيك شاه عباس شدت گرفت
زمستان سال 1002 خورشيدي (ژانويه1624 ميلادي) را زماني نوشته اند كه براي نخستين بار پس از ساسانيان، يك دولت ايراني براي رسيدن به هدفهاي خود راه ديپلماتيك به مفهوم امروز آن در جهان را در پيش گرفت. شاه عباس اول در غرب ايران با مشكل عثماني و در جنوب با دست اندازي اروپائيان به خليج فارس رو به رو بود كه عنصر تازه اي در دنياي مشرق زميني ها بودند. شاه عباس همچنين از ديدار سياحان و سفرنامه نگاران اروپايي از ايران استقبال كرد و سدي در برابر ورود ميسيونهاي مذهبي اروپايي نيز به وجود نياورد. هدف شاه عباس از تشويق سفرنامه نگاران اروپايي به ايران اين بود كه دربازگشت ذهن اروپاييان را نسبت به دولت مذهبي ايران كه در آن ديار شهرت سختگيري نسبت به مسيحيان يافته بود روشن سازند تا وي با فراهم شدن زمينه، برخي از دولتهاي اروپايي را برضد پاره اي ديگر تحريك كند و با خود متحد سازد تا منطقه خليج فارس از نظاميان اروپايي و ناوهاي توپدار آنها پاك شود. به علاوه، شاه عباس تلاش داشت كه به اروپاييان ثابت كند كه عثماني براي آنها خطر است، نه ايران كه رسالتي جز گرد آوردن همه ايرانيان در زير يك پرچم ندارد.
نقدعلي بيگ و موسي بيگ از جمله سفيران شاه عباس بودند كه در سال 1624 به اروپا فرستاده شدند. سالها پيش از اين، حسينعلي بيگ بيات از جانب شاه عباس به اروپا فرستاده شده بود.
دولتهاي اسپانيا و پرتغال پس از شکست نظامي پرتغالي ها، چون ياراي ايستادگي نظامي در برابر شاه عباس را در خود نمي ديدند در جريان مذاکره بافرستادگان شاه عياس، فرصت را غنيمت شمرده و در برابر دريافت اجازه صيد صدف در آبهاي بحرين از همه دعاوي خود در خليج فارس دست كشيدند، اما موسي بيگ موفق نشد كه در سال 1625 ميلادي پارلمان هلند را به قبول شرايط مشابهي راضي كند. دولت هلند پيشنهاد موسي بيگ را پذيرفته بود ولي اجراي آن را موكول به تصويب پارلمان كرده بود كه پس از رد آن از سوي پارلمان، موسي بيگ آن را نوعي بازي و كلك اروپايي عنوان داد (ولي دولتهاي دوران قاجارها از اين تجربه موسي بيگ درس نگرفتند).
در لندن وقتي به نقدعلي اطلاع دادند كه ايران سفير ديگري به نام رابرت شرلي فرستاده است، وي سفارت شرلي را تكذيب كرد و پادشاه انگلستان «دورمركوتون» را از سوي خود به ايران فرستاد تا كسب حقيقت كند كه وي پس از ملاقات با شاه عباس در سال 1626 ميلادي بر اثر سختي راه درگذشت. چند روز پيش از او هم رابرت شرلي كه با برادرش انتوني و 26 انگليسي ديگر در اوايل سال 1598 ميلادي به ايران آمده بودند مرده بود.
اعلام آمادگی پهلوی دوم برای محاکمه شدن در یک دادگاه بین المللی ـ پیشنهاد ایجاد یک دادگاه جهانی برای محاکمه سران دولت ها
شاه برکنارشده، محمدرضا پهلوي، در اقامتگاه خود در جزيره «كُنتادورا» پاناما درمصاحبه اي كه 11 دي ماه 1358 (يکم ژانويه 1980) در «ديلي ميل» لندن انتشار يافت گفت كه در صورت وضع يك قانون بين المللي براي رسيدگي به شكايات عليه زمامداران سابق، حاضراست خودرا به چنين دادگاهي تسليم كند؛ شاكيان شكايات خودرا مطرح سازند و او هم در برابر هر شكايت پاسخ بگويد و اگر محكوم شود به حكم مجازات گردن خواهد نهاد. وي گفته بود كه وجود يك دادگاه برای محاكمه سران سابق زير نظر يك سازمان جهاني بي طرف سبب خواهد شد كه هر دولتمرد ارشد بكوشد كه ضمن اقداماتش شاكي و مدرك جرم برجاي نگذارد كه يك اصلاح اداري بزرگ در دنیا خواهد بود.
اين مصاحبه پس از آن صورت گرفته بود که جمهوري اسلامي استرداد شاه را جهت محاکمه در تهران به دولت پاناما تسليم کرده بود و اين دولت سرگرم بررسي آن بود.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#766
Posted: 2 Jan 2017 13:21
سالگشت درگذشت «سيبويه» ايراني كه براي زبان عربي «صرف و نحو» نوشت و به اين مناسبت نگاهي به اهميت جهاني ادبيات فارسي
طبق نوشته روزنگارهاي بين المللي، «سيبويهSibbuyeh» زبان شناس معروف ايراني در نخستين هفته ژانويه سال 793 ميلادي در شيراز درگذشت. وي در زماني كه هنوز دقيقا به دست نيامده است در شهر بيضاء در استان فارس به دنيا آمده بود. اهميت تاريخي سيبويه از آن جهت است كه نخستين فردي بود كه براي زبان عربي صرف و نحو (گرامر) نوشت و صداها را در اين زبان مشخص ساخت. بنابراين، علامات ضمه، فتحه، كسره و تنوين ها اختراع و كار سيبويه ايراني است. وي با اين عمل عنوان «سيبويه نحوي» را به خود اختصاص داد. بدون كاري كه سيبويه كرد و در آن زمان يك شاهكار بود، پيشرفت زبان عربي ميسر نبود و استحكام اين زبان به اين صورت باقي نمي ماند. به اين ترتيب، اين ايرانيان بودند كه براي اعراب دستور زبان (صرف و نحو) نوشتند.
سيبويه در لغت به معناي كسي است كه بوي ميوه سيب مي دهد. تلفظ عربي آن چيز ديگري است.
به مناسبت سالگشت درگذشت «سيبويه» نگاهي كوتاه به اهميت بين المللي ادبيات فارسي:
هنگامي كه از ادبيات يك ملت نام برده مي شود، قضاوت درباره آنها به صورت من حيث المجموع در طول زمان (سراسر تاريخ) است. به علاوه وقتي كه به ادبيات فارسي اشاره مي رود، يعني مطالبي كه به صورت نظم و نثر، فيكشن (داستاني) و نان ـ فيكشن (غير داستاني و مستند) در سراسر «ايران زمين» و نيز توسط ايرانيان و فارسي گويان سراسر جهان در طول زمان تاليف و تصنيف شده است. قلمرو «Persian Literature» شامل تمامي خاك امپراتوري قديم ايران است كه در قرن 19 قرباني مطامح و يا رقابت هاي استعماري اروپائيان شد. بنابراين ادبيات سرزمين كنوني ايران، كل آسياي ميانه، ايران خاوري (افغانستان تا رود سند)، كشمير، قفقاز و ايران غربي سابق را شامل مي شود. مي دانيم كه قرن ها زبان دربار امپراتوران هند و عثماني و روشنفكران هندي و روسيه جنوبي «فارسي» بود و در آنجا، مي توان امير خسرو دهلوي و محمد اقبال را مثال زد. پس از ايجاد كشور پاكستان، سرود ملي آن كشور به زبان فارسي تنظيم شد. در حال حاضر هم در افغانستان، تاجيكستان و هر نقطه ديگر هر نوشته توسط فارسي زبانان و فارسي تبارها، ادبيات فارسي بشمار مي رود.
در همه دائرة المعارف ها، ادبيات فارسي به عنوان وسيعترين ادبيات در همه جهان توصيف شده است كه با احتساب «اوستاAvesta» سابقه سه هزار ساله دارد. ادبيات فارسي و به ويژه در قرون وسطا داراي بهترين كيفيت در طول تاريخ است. ارزش جامعه شناسي ادبيات فارسي قرون وسطا در اين است كه آكنده از پند و نصحيت به همگان از نوجوانان تا دولتمردان است. كثرت شعر در ادبيات فارسي، اين زبان را كه معرف روانشناسي و وسعت انديشه مردمانش است به «زبان شعر» معروف ساخته كه ما بايد آن را مرهون سامانيان و فردوسي و شعراي قرن نهم تا 13 ميلادي خود بدانيم كه عمدتا از ايران خاوري و شمال خاوري (افغانستان و آسياي ميانه) و فارس برخاسته بودند. همين اشعار بود كه موسيقي ايراني را متمايز از موسيقي ساير ملل كرده است. ادبيات يك ملت مرزهاي قراردادي را نمي شناسد و در نتيجه سند هويت و وحدت مردمي است كه اين ادبيات متعلق به آنان است و در مالكيت آنها شريك هستند. اين افتخاري بزرگ است كه كتاب كاووسنامه (قابوسنامه) 11 قرن پيش ما كه توسط يك امير (پرنس) مازندراني از دودمان زياريان نوشته شده بود به همه زبان ها ترجمه شده است؛ نخست به يوناني و سپس به ترتيب هبرو، اسپانيايي، لاتين (ايتاليايي قديم)، آلماني، انگليسي (توسط سر توماس نورث)، فرانسه و ....
همچنين بايد بدانيم كه ادبيات در جهان عرب با ترجمه «كليله و دمنه» از فارسي ساساني به عربي در قرن هشتم ميلادي توسط روزبه (ابن مقفع) آغاز شد. با وجود اين خدمت با ارزش، منصور خليفه عباسي كه با كمك نظامي ـ سياسي ايرانيان بر سر كار آمده بود او را اعدام كرد!. اگر سيبويه ايراني براي زبان عرب صرف و نحو (گرامر) ننوشته بود اين زبان در نوشتار همانند لهجه (گويش) يكنواخت بودن خود را از دست مي داد.
دو مورد از توطئه بلشویک های روسیه بر ضد ایرانیّت ـ قضیه افتادن بخارا، سمرقند و مَرو به دست روس ها و تغییر نام قفقاز جنوبی
دولت مسكو یکم ژانويه 1925 و درست سه سال پس از اعلام تبديل نام «روسيه شوروي» به «اتحاد جماهير شوروي» بخارا، سمرقند، مَرو (مری) و ساير مناطق شمالی خراسان بزرگتر را كه مَهد و پاسدار ادبيات فارسي و تمدن ايراني بوده اند از هم جدا كرد و مردم تاجيك (پارسي زبانان، ایرانی تباران، غیر عرب و غیر آلتائیک و غُز) مناطق شمال شرقی خراسان بزرگتر را به نام منطقه خود مختار بدخشان از مرزهاي ايران دورساخت تا به انديشه يكپارچه شدن با ايران و افغانستان و احياء «ايرانزمين» نيافتند. با همين سياست كه 65 سال بعد ثابت شد كه اشتباه بود، دولت مسكو در همان دهه مناطقي از قفقاز جنوبي (ارانARAN) را كه قبلا طبق قراردادهاي گلستان و تركمن چاي از ايران جدا ساخته بود «جمهوري آذربايجان» ناميد.
مقاماتِ ـ قبلا کمونیست ـ اين جمهوريهای ساختگی و اسمی، پس از اعلام انحلال جماهیریه شوروي ـ به دست 3 مقام روس، بلاروس و اوکراینی، نه رفراندم سراسری ـ اعلام استقلال کردند. يعني همان اشتباه دولت مسكو در دهه 1920 مبني بر تقسيم امپراتوري روسيه (بر پايه انترناسيوناليسم کمونيستي و خیال کنفدراسیون کردن جهان) عامل اين تجزيه قرار گرفت که در آن دهه (71 سال پیش از فروپاشی) قابل پيش بيني نبود. اين وضعيت براي دولت فعلي روسيه توليد درد سر كرده است زيرا كه برخي از گردانندگان اين جمهوري ها با رقيبان قديمي دولت مسكو (غرب) وارد سازش شده اند و يك كانون جهانی بحران به وجود آورده اند.
از آنجا که اکثریت سمرقندی ها و بخارایی ها ایرانی تبار و پارسی زبان هستند مایلند که از ازبکستان جدا شوند و به جمهوری تاجیکستان به پیوندند. این دو شهر و منطقه مَرو ـ مری و اَشک آباد (عِشق آباد!) به فاصله ای نه چندان دور از مرز ایران قرار گرفته اند. بخارا پایتخت سامانیان که در هزاره اول پیش از میلاد به دست سیاوش پسر کیکاووس و پدر کیخسرو ساخته شده است از زمان داریوش بزرگ یک ساتراپی ایران بود و در زمان ساسانیان 300 هزار جمعیت داشت (سومین شهر بزرگ جهان وقت) و یک مرکز جهانی تجارت بود. بزرگترین کتابخانه عمومی جهان وقت که الگوی کتابخانه امروز قرارگرفته است در زمان سامانیان در مَرو قرار داشت که این شهر بمانند سایر شهرهای خراسان به دست چنگیزخان مغول ویران شد. ارتباطِ خان نشین های بخارا، خیوه و ... در دهه 1880 با ایران قطع و ضمیمه روسیه شدند که با دولت لندن بر سر متصرفات دو کشور در ایرانزمین به سازش دست یافته بود و قرار بود که از آمودریا (جیحون) فراتر نباشد تا هندوستان به مخاطره افتد. روسیه نخست افسران قفقازی ارتش خودرا در لباس تاجر به آن دیار فرستاده بود و پس از جمع آوری اطلاعات دست به لشکرکشی زده بود. فرماندهان دو واحد نظامی ـ دو شاهزاده قاجار ـ که از تهران برای کمک به خان نشین ها روانه این منطقه شده بودند در میان راه با هم بر سر موضوعات جزئی و عمدتا خودمانی مشاجره کردند و متوقف شدند و مأموریت انجام نشد!.
اعدام همدستان پيشه وري و قاضي محمد، نگاهي به نقشه هاي ضد ايراني استالين و اشاره به قرارداد ازدست رفتن آسياي ميانه
۲۳ افسر سابق كه در طول تجزيه طلبي جعفر پيشه وري كه به تصميم و طبق نقشه و سياست استالين و با حمايت نيروهاي شوروي مستقر در ايران دست به اين كار زده بود دوم ژانويه سال 1947 (12 دي ماه 1325 هجري خورشيدي) اعدام شدند. جرم آنان خيانت به ميهن با اقدام برضد يكپارچگي آن و همكاري با عوامل بيگانه و آلت اجراي سياست يك دولت خارجي شدن بود. دادگاهي كه اين عده و شمار ديگري را محاكمه كرد 25 آذر ماه، چهار روز پس از پايان غائله تشكيل شده بود.
سختگيري در مورد غيرنظامياني كه با تجزيه طلبان همكاري كرده بودند كمتر بود به گونه اي كه از 148 نفري كه در آذرماه محاكمه شده بودند تنها سه نفرشان اعدام شدند و مجازات بقيه زندان بود كه از ميان آنان هم تنها چهار نفرشان به حبس ابد محكوم شدند. كساني كه ابراز ندامت كرده بودند به مجازات زندان محكوم شده بودند.
25 دي ماه، اين دادگاه نظامي كه در مهاباد همدستان «قاضي محمد» را محاكمه كرده بود همچنين 10 نظامي را كه با وي در اعلام خودمختاري كردستان همكاري كرده بودند اعدام كرد. همين دادگاه چهار روز بعد قاضي محمد و دو تن از همدستان نزديك او را كه اقدام به تجزيه كردستان از پيكر ميهن كرده بودند به آن دنيا فرستاد. در همين ماه يك همكار پيشه وري كه دستگير شده بود موسوم به ژنرال كبيري اعدام شده بود.
با مروري گذرا بر تاريخ طولاني ايران خواهيد ديد كه آذربايجان و كردستان حتي پيش از كوروش بزرگ زيربناي كشور ايران را ساخته بودند (ماد) و هميشه سنگر دفاعي نخست ايران بوده اند. استالين كه در انديشه گسترش شوروي تا مديترانه شرقي و كوتاه كردن دست انگلستان و غرب از خاورميانه نفتخيز بود؛ از لحظه درگذشت لنين به توطئه هاي متعدد براي بازكردن راه خود از طريق مناطق شمال غربي ايران به انتهاي آسياي غربي دست زده بود. وي (كه يك گرجستاني بود و مي دانست تزارهاي روسيه در اوايل قرن نوزدهم گرجستان را ايران جدا كرده بودند و ...) نقشه هاي دور و دراز براي ايران درسر داشت، در شمال شرقي تا مي توانست تاجيكها را از مرز ايران دور ساخت و آنان را عمدتا به منطقه خودمختار بدخشان در دامنه هاي پامير فرستاد و منزوي ساخت. وي بعدا نام خود را بر شهركي گذارد كه تاجيكهاي فراري (پارس ها) از بخارا، مرو و سمرقند محل سكونت خود قرارداده بودند (استالين آباد) كه اين شهر به تدريج بزرگتر شد و پس از آغاز اقدام خروشچف به استالين زدايي، به شهر دوشنبه (زيرا كه در قديم، دوشنبه بازار آن شهرت داشت) تغيير نام داد كه اينك پايتخت جمهوري تاجيكستان (وارث دولت سامانيان) است و .... با وجود اين پارس زدايي، هنوز دهها هزار پارسي زبان در بخارا و سمرقند (جمهوري ازبكستان) زندگي مي كنند. آسياي ميانه از جمله امارت بخارا، خيوه (مركز امارت خوارزم)، مرو، سرخس و اشك آباد (عشق آباد) طبق قرارداد 21 سپتامبر 1881 (تهران و مسكو) به روسيه واگذار شد. اين مناطق در سالهاي ميان 1868 و 1873 توسط لشكريان ژنرال آلماني تبار روس «كنستانتين كائوفمان» براي تزار وقت تصرف شده بودند. نيروي اعزامي از تهران براي دفاع از آنها به فرماندهي دو شاهزاده قاجار، نرسيده به ميدان جنگ، به سبب ايجاد اختلاف ميان اين دو شاهزاده متوقف شد و چند سال بعد دولت قاجار تن به امضاي قرارداد واگذاري داد و قديمي ترين بخش ميهن ازدست رفت.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#767
Posted: 3 Jan 2017 17:22
اخراج هنديان از قندهار در زمان شاه عباس دوم
شاه عباس دوم سوم ژانويه سال 1649 هنديان را از قندهار بيرون راند. اين نخستين اخراج نظاميان هندي از قندهار در دوران شاه عباس دوم بود كه شخصا اقدام كرد. دومين اخراج هنديان از قندهار در دسامبر 1650 صورت گرفت. در سالهاي 1652 و 1653 نيز ارتش ايران دو بار ديگر به تجاوز هنديان به آن شهر پايان داد. در بيرون راندن دوم، سوم و چهارم هنديان از شهر قندهار تنها از واحدهاي نظامي مستقر در پادگانهاي هرات و كرمان و نيروهاي ضربتي مستقر در ارگ بم استفاده شده بود، زيرا هنديان آن چنان توانمند نبودند كه لازم باشد سپاه مرکزي مستقر در اصفهان فرستاده شود. پس از لشكركشي سال 1649 كه شاه عباس دوم سپاه اصفهان را با خود برده بود، دو واحد توپخانه از اين سپاه من باب احتياط در هرات و ارگ بم باقي مانده بودند. پادگان هرات محل استقرار سپاه خراسان بود.
نخستین تجدید سازمان ارتش ایران در قرن چهاردهم هجری (قرن 20) ـ اشاره به کار قهرمانی چند ژاندارم کرمانی
ژنرال رضاخان پهلوي سردار سپه 13 دي ماه سال 1300 خورشيدي (3 ژانويه 1921) سازمان ارتش ايران را كه خود تنظيم كرده بود به اين شرح اعلام داشت و تاكيد کرد كه از روز بعد به اجرا درخواهد آمد:
لشكر مركز (تهران)، لشكر اذربايجان (تبريز)، لشكر غرب (همدان)، لشكر جنوب ( شيراز ) و لشكر شرق (مشهد). ضمنا قرار شده بود كه براي آموزش افسر براي اين لشكرها يك مدرسه عالي نظام (دانشكده افسري) در تهران تاسيس شود و علاوه بر ایجاد چند دبیرستان نظام که برای دانشکده افسری دانشجو آماده کند، بر برنامه هفتگی دبیرستانهای پسران درس آموزش نظامی اضافه شود. [پس از اشغال نظامی ایران در شهریور 1320، به تصمیم دولتهای اشغالگر، این دبیرستانهای نظام منحل و برنامه آموزش نظامی دبیرستانها نیز لغو شد].
در دی ماه 1300 ضمن تجدید سازمان ارتش، ژنرال رضاخان [با درجه سرتیپ = میرپنج] خود فرماندهي لشكر مركزرا برعهده قرارگرفته بود که چهارسال بعد به نام رضاشاه پهلوی شاه ایران شد.
اين نخستين سازماندهي ارتش ايران پس از لغو مناطق نفوذ انگلستان و روسیه و خروج نيروهاي خارجي از كشور بود. بعدا اين واحدها افزايش يافته و ده لشكر شدند كه انضباطي سخت بر آنها حاكم بود. پایگاه لشکر هفتم شهر کرمان تعیین شده بود. ایران از همان دهه به صف کشورهای دارای قانون نظام وظیفه اجباری پیوست تا همه مردان کشور آموزش و تجربه نظامی یابند و پس از احضار، در اندک زمان آماده دفاع از وطن و دفع تجاوز باشند. با وجود اين، در شهريور 1320 چند خيانتكار به اين نظاميان فرصت ندادند كه توان و از جان گذشتگي خودرا در راه ميهن به منصّه ظهور بگذارند تا ملت مباهي و مفتخر شود و از حالت خمود طولاني به در آيد. لشکرهای کرمان و اهواز و نیز نیروی هوایی در شهریور 1320 از اجرای دستور مرخص کردن سربازان خودداری کردند و یک تیپ انگلیسی که از مرز بلوچستان وارد ایران شده بود از ترس لشکر کرمان که یک نیروی پیاده بود چند هفته در جلگه رایِن (یکصد کیلومتری جنوب کرمان) متوقف بود. فرمانده وقت لشکر هفتم پیاده از معتمدان محله ها، کدخدایان روستاها و سران ایلات استان کرمان [در آن زمان؛ استان کرمان و مکران] خواسته بود که داوطلبان دفاع از وطن را به پادگان سرآسیاب بفرستند تا آنان را مسلح سازد. در طول توقف تیپ انگلیسی در جلگه راین، چند ژاندارم سوار (وابسته به پاسگاه نی بید) که در جریان یک ماموریت قضایی با مشاهده نظامیان انگلیسی تحت تاثیر احساسات میهنی قرارگرفته بودند شبانه به اردوگاه تیپ سه هزار و ششصدنفری انگلیسی حمله بردند و آن را به آتش کشیدند و تلفات وارد ساختند و سپس به کوه هزار زدند و در آنجا پنهان شدند و ....
کیهان: مدیران 18 بانك ايران، با 42 ميليارد دلار ارز دولت چه كرده اید؟! و چرا جلسات «ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي» تعطيل است؟! ـ نظرات واصله
در کیهان ـ روزنامه حکومتی ایران و وابسته به دفتری رهبری ـ در شماره 20388 (سوم دیماه 1391) صفحات اول و سوم خبر یک افشاگری بزرگ به چاپ رسیده بود که قسمت هایی از آن با اندکی ادیت ژورنالیستی از این قرار است:
كمتر از يك سال پیش که بازار ارز به تدریج دستخوش ناآرامي شد، دولت با اختصاص 42 ميليارد و 300 ميليون دلار به 18 بانك خصوصي و دولتي، درصدد كنترل وضعیت معاملات ارز برآمد. اینک این پرسش مطرح است: این ارز كه بايد در راههای ضروری و برای حل مسائل مربوط به مصرف می رسید ازجمله واردات داروی بيماران، چرا و چگونه صرف وارد كردن لوازم آرايشي، زين اسب و غذاي سگ، فروش در بازار آزاد، دادن جایزه به خوش حسابها و ... شده است؟!. آيا موضوع فروش ارزِ مرجع در بازار آزاد صحّت دارد؟، و بالاخره اين 42 ميليارد دلار چگونه و كجا هزينه شده است؟.
كليد سوالاتي از اين دست نزد بانك مركزي است و بانك مركزي هم تمايل چنداني به پاسخگويي ـ دست کم به افكار عمومي ـ از خود نشان نمي دهد!.
بانك ها در ايران غالبا در معرض اتهام بوده اند ـ اتهاماتي كه البته چندان هم بي دليل نبوده است، و هرگاه که تخلّف اقتصادي بزرگي فاش مي شود، پاي يك و يا چند بانك هم در ميان است. آخرين نمونه اش هم تخلف 3000 ميلياردي بود كه پاي خيلي از مديران بانكي را به میان كشيد و البته برخي هم پا به فرار گذاشتند!.
اينجاست كه نگاه همگان به سوي دستگاه ها و نهادهاي نظارتي معطوف مي شود و در صدر همه آنها «ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي»ـ ستادي كه هفته ها بلكه ماههاست جلسه اي نداشته است. چرا؟!. به گفته يكي از اعضای آن، زیراکه هنوز اعضاي جدید از سوي دستگاه هاي مسئول معرفي نشده اند!. آيا «مفسدان» منتظر معرفي اعضاي جديد و تشكيل جلسه ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي مي مانند؟!. گویا آخرين جلسه اين ستاد مهرماه (حدود سه ماه پیشتر از این) تشکیل شده بود!.
نماينده آمل در مجلس شوراي اسلامي و يكي از 4 نماينده مجلس در «ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي» دوم دیماه 1391 (یک روز پیش از این) در مصاحبه ای با «ايسنا» درباره ماجرای 42 ميليارد دلاري كه بانك مركزي به 18 بانك داده بود، گفت: ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي در آخرين جلسه خود كه با اعضاي دوره قبل در مهرماه برگزار شد به راهكارهايی براي رسيدگي به تخلفات ارزي 18 بانك مورد بحث دست یافت ولي بنا بر دلايلي! (دلایلی که اعلام نشده اند) برگزاري جلسات ستاد متوقف شد!.
این نماینده مجلس در این مصاحبه با ابراز تاسف از تداوم نيافتن جلسات «ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي»، گفت: "قرار بر ارائه گزارش نهايي مديريت بانك مركزي از تخلفات ارزي بانك هاي دولتي و خصوصي 18 گانه از نحوه فروش 42 ميليارد دلار به ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي بود، ولي بنابر دلايل اعلام نشده اين گزارش (تا به امروز = 2 دیماه 1391) ارائه نشد.
این نماینده مجلس افزود که بر اساس شنیده ها، گويا بخش زيادي از آن دلارهاي دولتي توسط بانك ها يا در بازار آزاد فروخته شده و يا به جايزه «خوش حسابي» اختصاص يافته است. به عبارت دیگر؛ بانك ها با مشتريان «خوش حساب!» خود تماس گرفته و به آنان جايزه خوش حسابي 50 هزار دلاري پرداخت كرده اند!.
نماینده آمل با انتقاد شديد به عملكرد بانك ها در نحوه مصرف كردن دلارهاي دولتي، گفت که این 18 بانک ارز دولتی را به آن صورت دادند، حال آنکه بيماران خاص براي تهيه داروهاي مصرفی چاره اي جز رفتن به خيابان ناصر خسرو نداشته و به دليل قيمت هاي بسیار بالای دارو (در این خیابان و فروش آزاد)، در بستر مرگ قرار دارند. در این وضعیت باید پرسید که اين 18 بانك، ارز چه كسي را در بازار آزاد فروختند و طبق چه موازینی جايزه خوش حسابي [به ارز ـ ارز کمیاب در شرایط تحریم خارجی] پرداخت كردند.
نماینده آمل در مصاحبه با ایسنا با تاکید گفت که مديران عامل این 18 بانك دولتي و خصوصي آگاه باشند که قطعا و حتما عملكرد آنان بررسی و حسابرسی خواهد شد و اگر جلسات ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي هم تشكيل نشود از یکایک آنان به دادسراي مربوط شكايت خواهد شد. ما از یک دلار این پول هم نخواهیم گذشت.
اظهار نظری کوتاه در اين باره: ـ اگر اصل 44 قانون اساسی جمهوری اسلامی به همان صورت مصوّب «در مجلس
مربوط و رفرندام سراسری» رعایت می شد و «مجمع تشخيص مصلحت نظام» سیاست اجرایی بر آن نمی نوشت و بانک غیر دولتی تاسیس نمی شد شاید چنین کارهایی که در خبر کیهان آمده است به این صورت انجام نمی گرفت. این مجمع باید نتایج خصوصی سازی در روسیه، کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین را قبلا مطالعه می کرد. برای مزید اطلاع، مطلبی را که درباره ملی شدن بانکها در سال 1358 و اصل 44 در این تاریخ آنلاین ـ در میان مطالب 8 ژوئن درج شده است عینا نقل می کنیم:
"ضمن مصوبه اي، شوراي انقلاب از 18 خرداد 1358 (هشتم ژوئن 1979) بانكهاي غير دولتي ايران را ملّي اعلام كرد. اين تصميم 24 بانك غير دولتي و بانك مختلط را شامل شد. به علاوه، اعلام شد كه اين بانكها با هم ادغام و بانكهاي بزرگتري را به وجود خواهند آورد. در همان سال قانون اساسي جمهوري اسلامي در اصل 44 خود تاسيس بانك و بيمه غير دولتي را ممنوع ساخت. اين همان اصل مهمي است كه به موجب آن در ايران باید همه صنايع بزرگ، صنايع مادر، بازرگاني خارجي، معادن بزرگ، بانكداري، بيمه، تامين نيرو، سدها و شبكه هاي آب رساني، راديو ـ تلويزيون، پست و تلگراف و تلفن، هواپيمايي، كشتيراني، راه و راه آهن و ... مالكيت عمومي داشته و دراختيار دولت (نه حتی موسسات خیریه و بنیادهای عمومی) باشند. موسسات دولتي را قانون تعريف کرده است. رئيس جمهور به رعايت اصول قانون اساسی سوگند ياد مي كند و شوراي نگهبان مكلّف است مصوباتي را كه مغاير قانون اساسي باشند ردّ كند.
مصوبه شورای انقلاب سریعا به اجرا درآمد و متعاقب آن بهره بانکی ـ به دلیل حرام بودن «ربا» در اسلام ـ نیز حذف شد و حسابهای پس انداز به صورت قرض الحسنه درآمدند.
به رغم پابرجا بودن اصل 44 و بازنگری نشدن آن که باید در یک رفراندم عمومی به تایید ملت برسد از اواخر دهه 1990 (دهه 1370 هجری) سر و کله بانکها و موسسات مالی غیر دولتی (بمانند مدارس غیر دولتی که تاسیس آنها مغایر اصل 30 و بند 3 از اصل سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی است) در ایران پیداشده و قارچ وار افزایش یافته اند و ....
ضعف ژورناليسم ايران و نبود روزنامه حرفه ای واقعی نيز در چگونگي خرج شدن اين 42 ميليارد دلار دولتي و پیدایش و تداوم ضعف های اداری ـ اقتصادی دیگر بي تاثير نبوده است. در جمهوری اسلامی ایران، نشریه ای وجود ندارد که منحصرا (به صورت تخصّصی) کار رسانه ها ازجمله روزنامه ها را نقد کند و از همان نخستین لحظه صدور مجوّز برای یک روزنامه تازه بنویسد که ناشر آن کیست، چه مشاغلی داشته، مهارت و تجربه او کدام است و چرا می خواهد روزنامه بدهد و هدف او چیست، سردبیران و دبیرانش چه کسانی هستند و .... اگر مطبوعات هاي ايران قضيه آمده در بالا را که کوچک هم نيست از همان لحظه اختصاص دادن اين پول و مصرف کردنش ـ روز به روز ـ دنبال کرده بودند مسئله به وجود نمي آمد.
براي مثال: من (مؤلف اين تاريخ آنلاين) در سالهاي 1335و 1336 که خبرنگار اقتصادي روزنامه اطلاعات بودم مانع از گران شدن بهاي نمک و پنير در تهران شدم و با ايجاد ستون هاي تازه در صفحه اقتصادي اين روزنامه به مزايده ـ مناقصه هاي عملا پنهاني و تاسيس شرکت هاي جعلي پايان دادم که قضيه آنهارا در خاطرات خود نوشته ام. به نظر می رسد که امروزه خبرنگاران، عمدتا «پشت ميزنشين» شده اند.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#768
Posted: 4 Jan 2017 12:23
روزي كه خلیفه عباسی بابك خرمدين را بکُشت
بابك خرمدين چهارم ژانويه سال 838 ميلادي به دستور معتصم خليفه عباسي با قطع تدريجي دست و پا و اعضاي بدن كشته شد و سپس بقيه بدنش را در بيرون شهر سامرا (سامره) بدار آويختند كه مدتها به همان صورت باقي بود.
در آن قرن و از نیمه قرن پیش از آن درهر گوشه ايران يك استقلال طلب و احیاگر هویت ملی بپاخاسته بود. در شمال ايران همزمان سه مبارز ــ بابك، مازيار و افشين ــ بناي مبارزه با حكومت بغداد را گذارده بودند كه بابك در عين حال فرضيه اجتماعي ــ اقتصادي مزدك را هم دنبال مي كرد و خواهان برابري كامل مردم و مشترک بودن مالكيت ها [دولتی و ملی بودن منابع و ابزار تولید و خدمات عمومی] بود. پدر بابک یک تیسفونی بود که در پی ویران شدن پایتخت امپراتوری ایرانیان (واقع در 36 کیلومتری جنوب بغداد) از این شهر به آذربایجان رفته بود. پيروان بابک پيراهن سرخ رنگ بر تن مي كردند و به احتمال زياد دادن عنوان «سرخها» به كمونيستها ريشه در همان زمان دارد. در تاريخ، آنان را سرخ جامگان، خرّميان و خرّمدينان نوشته اند. در آن زمان هنوز اكثريت آذربايجاني ها كه بابك از ميان آنان برخاسته بود دين نياكان (آيين زرتشت) را حفظ كرده بودند. بايد دانست كه تا زمان شاه اسمعيل صفوي (پنج قرن پيش) هم بسياري از مردم شمال ارس زرتشتي بودند و حکمرانان آنان از همان دودماني بودند که در عهد ساسانيان منصوب شده بودند. همچنين بايد به خاطر داشت كه زبان تركي دو ــ سه قرن پس از قيام بابک و با سلجوقيان وارد اين بخش از ايران شد.
بابك بارها سپاه خليفه عباسي را كه عموما غلامان تُرك آسياي مركزي بودند شكست داده بود، زيرا دژ و استحكامات متعدد داشت. وي با مازيار حاكم تبرستان (مازندران) و نيز افشين سردار استقلال طلب ديگر در ارتباط بود. مازيار به دليل همسايگي با طاهريان از دور و در ظاهر احترام خليفه را داشت تا فرصت مناسب به دست آورد و افشين معتقد به انهدام قدرت خليفه از درون بود و بنابراين، خودرا به شخص خليفه نزديك كرده بود، ولي خليفه از همه چيز باخبر بود و براي تضعيف روحيه استقلال طلبي ايرانيان كه مي گفتند: اسلام بله؛ حكومت عرب نه ــ افشين را به جنگ بابك فرستاد. افشين همه مساعي خودرا به كار برد تا بابك باقي بماند كه بابك به دليل از دست دادن چند افسر خود در جنگ، به ارمنستان فرار كرد كه در آنجا به دام توطئه افتاد و اسير شد و به افشين تحويل گرديد و افشين راهي جز تحويل او به خليفه نداشت و خليفه اورا به طرز دلخراشي كه مورخان آن زمان شرح داده اند و در تاريخ طبري هم آمده است بكشت، اما بابك تا جان در بدن داشت خود را نباخت. مازيار نيز از طريق اغفال برادرش دستگير و او نيز در سامرا كه معتصم پايتخت خود را به انجا منتقل كرده بود به طرز فجيعي كشته شد و جسدش را دركنار استخوانهاي بابك به دار زدند. سپس نوبت به افشين رسيد كه اورا در بغداد گرفتند و خليفه تماسهاي او با مازيار و بابك را رو كرد و با گرسنگي دادنش كشت و جنازه وي را هم در كنار دو تن ديگر در حاشيه سامرا به دار آويخت. تاريخ خلفاي عباسي و حكام عرب مملو از چنين قتلهايي است، حتي قتل نزديكان و بستگانشان.
نشست مشهد براي حل مسئله ايران، 83 روز پس از سقوط اصفهان
83 روز پس از افتادن اصفهان به دست ايرانيان قندهاري، بزرگان کشور در نشست يك روزه خود در مشهد تصميم به رفع اين فتنه و ختم جنگ داخلي ايرانيان گرفتند كه ضعف و بي سياستي شاه سلطان حسين و آلودگي او به خرافات موجب آن شده بود و متعاقب تصميمات همين جلسه، نادر قلي افشار فرمانده نظامي عمليات شد. شهر اصفهان پايتخت ايران پس از يك محاصره طولاني، 12 اكتبر سال 1722 ميلادي تسليم شده بود.
قندهاري ها که از زمان کيانيان و رستم زال به ميهن خود ايران وفادار بودند از سال 1709 به دليل سوء سياست و مديريت ضعيف شاه سلطان حسين متناوبا دست به شورش زده و خواهان خودمختاري شده بودند. شاه سلطان حسین یک گرجستانی تازه مسلمان شده ناآشنا با طرز تفکّر و رسوم قندهاری هارا فرماندار آنجا کرده بود و وی خشونت پیشه ساخته بود.
اميرمحمود قندهاري پس از تصرف اصفهان تا روزي كه زنده بود هشتاد هزار تن را در اين شهر كشته بود و شاه سلطان حسين و نزديكانش را به زندان افكنده بود.
قندهاري ها در سال 1729 طي سه جنگ از نادر شكست خوردند و شمار كمي از آنان به قندها بازگشتند كه نادر براي تنبيه همين عده هم به قندهار رفت و در آنجا به نافرماني پايان داد و چون دولت هند به فراريان قندهار پناه داده بود دهلي را هم تصرف كرد.
ظهور نادر پس از سقوط اصفهان به جهان آن روز ثابت كرد كه سقوط اصفهان دليل از دست رفتن ايران نيست كه مرداني بزرگ و ميهندوست دارد. سقوط اصفهان نتيجه ضعف تنها يك نفر بود ــ شاه سلطان حسين، كه در سال 1694 ميلادي به سلطنت رسيده بود و مردي بي كفايت بود. اطرافيان شاه و مديران دفاتر ديواني [مقامات اداري که عمدتا گرجستاني بودند] او هم حس نيّت نداشتند. بايد دانست كه پس از مرگ شاه عباس دوم كوچكترين قدمي براي تقويت بنيه دفاعي ايران برداشته نشده بود.
تصميم غير منتظره شاه درباره بحرين بدون مشورت با ايرانيان!!
پهلوی دوم ـ محمدرضاشاه كه ديدار رسمي از هند را از 11 دي ماه 1347آغاز كرده بود روز 14 دي (4 ژانويه 1969) در يك مصاحبه مطبوعاتي در هند در پاسخ به سئوالي در باره بحرين [ که احتمالا طبق نقشه و از پيش تنظیم شده بود]، بادي در غبغب انداخت و بدون اين كه درنظربگيرد كه پارلمان ايران با حمايت ملت، بحرين را استان 14 ايران اعلام داشته و شاه مشروطه حق ندارد تصميمي مغاير مصوبه پارلمان و اراده ملت بگيرد گفت كه اگر بحريني ها نمي خواهند با ما باشند ما حرفي نداريم!. رويدادهاي دو دهه آخر قرن 20 در منطقه خليج فارس ثابت كرد كه چه نيرويي پشت اين تصميم شاه بود.
اعلام چنين مطلب مهمي در يك مصاحبه عمومي آن هم در كشوري ديگر و قرار دادن ملتي باستاني در برابر يك امر انجام شده عملي نابخشودني بشمار رفته است. شاه با بيان اين مطلب كه حق گفتن آن را نداشت دست خودرا در برابر «تاريخ» رو كرد و آخرين سنگردفاع از خودرا در «دادگاه تاريخ» ويران ساخت.
اين تصميم «ملوكانه!» به اندازه اي قطعي بود كه از مردم ايران هم [دريک رفراندم سراسري] سئوال نشد كه آيا با تصميم شاه كه بر خلاف قانون اساسي و سوگندي كه براي حفظ حدود و ثغور ايران به جاي آورده است موافقنند يا نه!. همان طور كه پيش بيني مي شد؛ رفراندم تنها در بحرين انجام شد كه یک دهن كجي به ايرانيان تلقی شده است. ناسيوناليستهاي ايراني اين اقدام شاه را محکوم و بي اعتبار اعلام داشتند و گفتند که شاه با اين حرکت خود باعث تحقير ايرانيان شده است. پنج نماینده حزب پان ایرانیست مجلس امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت را که از تصمیم شاه حمایت کرده بود استیضاح کردند. موافقت با تجزیه ایران یکی از موارد اتهامات هویدا بود که چندي پس از پیروزی انقلاب اعدام شد.
22 سال بعد، اين عمل شاه يك مشابه به دست آورد و آن، انحلال اتحاد شوروي به تصميم «سه فرد» از جمله يلتسين بود، بدون اين كه در اين زمينه در روسيه رفراندم برگزار و نظر روسها استعلام شود، و بنابراين تا ابديت جاي اعتراض به انحلال آن اتحاديه باقي مانده است.
زمانی که دولت لندن به شاه برای اقامت در انگلستان پاسخ رد ّداد!
چهارم ژانویه 1979 روزنامه های اروپا که گزارش تحولات انقلاب ایران را وسیعا منتشر می کردند از قول یک منبع انگلیسی نوشته بودند که جیمز کالاهان نخست وزیر [وقت] انگلستان (متولد مارس 1912 ـ متوفی در مارس 2005) به شاه اطلاع داده است که بهتر است «انگستان» را از فهرست کشورهایی که در نظر دارد در آنجا به زندگی ادامه دهد حذف کند. شاه مبتلاء به بیماری سرطان که از نوامبر 1978 و شدت گرفتن انقلاب تحت فشار برخی از دولت های متحد ایران قرار گرفته بود تا وطن را ترک کند، پس از آغاز کار نخست وزیر تازه [شاپور بختیار] قصد ترک ایران کرده بود و چند کشور ازجمله انگلستان را برای اقامت در نظر گرفته بود و این دولت ها از تمایل شاه آگاه شده بودند. ولی از میان دهها رئیس کشور و رئیس دولت که قبلا مدعی دوستی با او بودند، تنها دو دولت اشاره به آمادگی خود برای پذیرفتن وی کرده بودند؛ مصر و مراکش (مغرب عربی) که با بانویش به مصر رفت.
اسناد محرمانه [اصطلاحا طبقه بندی شده] دولتی انگلستان که پس از گذشت 30 سال علنی می شوند تا برپایه آنها تاریج جاری اصلاح گردد درستی گزارش ژانویه 1979 مطبوعات اروپا را نشان داد. طبق این اسناد، در ژانویه 1979 نه تنها کالاهان (از حزب کارگر) بلکه مارگارت تاچر (از حزب محافظه کار) که بعدا نخست وزیر شد با سفر پهلوی دوم به انگلستان مخالفت کرده بودند. دولت لندن از قرارگرفتن حکومت ایران در دست اسلامیون [روحانیون شیعه] حمایت می کرد. پهلوی دوم پس از تبعید پدرش ـ پهلوی اول با تایید و حمایت دولت لندن، شاه ایران شده بود و در طول 10 سال اول سلطنت خود از حفظ منافع انگلستان دریغ نمی کرد. پس از سقوط رضاشاه، مسکو خواهان جمهوری و فدراسیون شدن ایران بود و واشنگتن از برگزاری رفراندم و کسب نظر اکثریت ایرانیان در تعیین نظامی حکومتی حمایت می کرد.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#769
Posted: 8 Jan 2017 15:14
در جریان خلاء قدرت در ایران، یک زلزله شدید 50 تا 200 هزار تن را در تبریز کشت ـ نگاهی به اوضاع در ایران آن زمان و چگونگی ازدست رفتن بصره
هشتم ژانویه 1780 (18 دیماه 1158 ـ سال وفات کریمخان زند در 74 سالگی) شهر تبریز و نواحی پیرامون آن دچار یک زمین لرزه سخت شد. «تاریخ سوانح طبیعی» تلفات این زلزله را 50 تا 150 هزار تَن نوشته است. برخی نوشته ها، به استناد ارقام مندرج در نامه های اشخاص، حواشی کتابها و مندرجات دیوانی (مکاتبات دولتی) تلفات را از 80 تا 200 هزار به دست داده اند. در آن زمان، سنجش شدّت زلزله، مقیاس معیّن نداشت و سیسموگراف (سیسمومتر) درست یک قرن پس از زلزله تبریز ساخته شد. محاسبات بعدی، شدت زلزله تبریز را در مقیاس ریشتر (ریکتِر)، معادل 7 و 7 دهم به دست داده است. مقیاس ده درجه ای ریشتر (ریکتر) در سال 1935 توسط چارلز اف. ریکتر Charles F. Richter آمریکایی (متولد 1900 و متوفي در 1985) در انستیتوی تکنولوژی کالیفرنیا بر پایه علم لگاریتم (لوغاریتم که ایرانیان کاشف آن بودند) تنظیم شده است. حکومت آذربایجان و نواحی اطراف آن پس از قتل نادر در کودتای قوچان به دست یکی از ژنرالهای او به نام آزادخان (از مردم ایران خاوری و طبق اسم گذاری انگلیسی ها؛ افغان) افتاده بود.
زلزله شدید تبریز در زمانی رخ داد که ایران از ثبات برخوردار نبود و نوعی جنگ داخلی در جریان بود؛ امیرزادگان زند ازجمله ابوالفتح خان پسر کریمخان با عمویش زکی خان بر سر پادشاهی به جان هم افتاده بودند و نیز سران ایلات و خانها. آغامحمدخان از ایل مغول تبار قاجار در شمال ایران داعیه سلطنت داشت و برای لشکرکشی به شیراز و جنگ آماده می شد.
در ایران وقت، نزاع بر سر قدرت به حدّی بود که صادق خان یکی دیگر از برادران کریمخان و حکمران بصره این شهررا تَرک و عازم پایتخت شده بود تا سهم خواهی کند و بازگشت او از بصره در حقیقت نقطه پایان بر حکومت ایران بر بین النهرین جنوبی (عراق) گذارد و امپراتوری عثمانی با استفاده از خلاء قدرت در ایران، منطقه شیعه نشین بصره را تصاحب کرد و این منطقه از سال 1917 (که جنگ جهانی اول در جریان بود) به دست انگلستان افتاد. اوضاع نامشخص سال های 1779 تا 1795 (سال تاجگذاری آغامحمدخان قاجار در تهران) چنان بود که یک هیات اعزامی روسیه به ایران نتوانست یک مقام ارشد را بیابد و پیام خودرا برساند و دست خالی به مسکو بازگشت.
روزي که مظفرالدين شاه قاجار پدر 18 دختر درگذشت ـ دوران او در يک نگاه
مظفرالدين شاه قاجار هشتم ژانويه 1907 (هجدهم ديماه سال 1285 خورشيدي) و ده روز پس از امضاي نظام نامه مشروطيت (قانون اساسي كه عمدتا از قانون اساسي بلژيك ترجمه شده بود) در 54 سالگي، ظاهرا از بيماري سل درگذشت و ده روز بعد پسرش محمدعلي ميرزا تاجگذاري كرد و شاه شد؛ بدون اين كه از نمايندگان مجلس شوراي ملي براي شركت در اين مراسم دعوت بعمل آورد.
مظفرالدين شاه كه مانند پدرش و عمدتا با استقراض پول با بهره سنگين از بيگانه (روسيه و انگلستان) سه بار (در سالهاي 1900، 1902 و 19005) به سفر اروپا رفته بود! داراي شش پسر و 18 دختر بود. وي پس از قتل پدرش ناصرالدين شاه به دست ميرزارضاي كرماني در سال 1896 ميلادي به شاهي رسيده بود.
مظفرالدين شاه قاجار 35 سال وليعهد بود و در تبريز مي زيست و در نتيجه به دور از بازي هاي سياسي تهران و كسب تجربه. در زمان سلطنت او نيز كه مردي چندان كارآمد نبود مقامات كشوري و لشكري همان ها و از همان خانواده هاي انگشت شمار بودند كه در زمان ناصرالدين شاه و پدر او محمدشاه بركرسي رياست مي نشستند؛ واجد شرايط لازم براي مديريت سازمانهاي عمومي نبودند، دلواپسي وضعيت مردم (عوام الناس) و دلسوزي براي كشور نداشتند، داراي حرمسرا و املاك شخصي و تشريفات بودند و بيشتر وقت خود صرف آن امور و رقابت و دشمني با يكديگر مي كردند، داراي خصلتي خودخواه و مستبد بودند، امتياز طبقاتي و داشتن مقام و منزلت را يك حق طبيعي براي خود مي پنداشتند، زير نفوذ دولتهاي استعمارگر وقت قرارداشتند و مرعوب آنها بودند، و به همين دلايل وضعيت كشور ـ در جهاني كه چهار نعل به پيش مي رفت، هميشه درحالت پس رفتن بود. قرارداد انحصار نفت با «دارسي» براي مدت 60 سال در زمان مظفرالدين شاه امضا شد كه نفت ما بعدا دربست در اختيار انگلستان قرار گرفت و ....
مرگ ناگهاني مردي که «نفت» را عامل سيه روزي خاورميانه مي دانست، با يک دروغ تلفني
18 ديماه 1337 (8 ژانويه 1959) ابوالفضل لساني مولف كتاب طلاي سياه (نفت)، حقوقدان معروف و سناتور قرباني يك دروغ تلفني شد، سكته كرد و درگذشت.
وي در سالهاي آخر عمر بارها گفته بود كه تا كشورهاي خاور ميانه داراي نفت هستند بدبختند و آنهارا آرام نخواهند گذارد؛ و بهتر بود كه اين منطقه فاقد نفت بود تا همانند قرون قديم و وسطا به پيشرفتهاي فكري، ادبي و علمي نائل مي شد و اروپا را در فنون و صنايع پشت سر مي گذارد. داشتن نفت بدون قدرت نظامي (كه از حق ملت صاحب نفت و منافع آن دفاع كند)، مصيبت ساز است. به علاوه، درآمد بادآورده نفت مردم کشورهاي نفتدار را تنبل و دراین کشورها، این پول تقریبا مُفت ایجاد مبارزه برسر کسب مقام می کند و صدها مشکل دیگر. نفت کالايي تمام شدني است.
به مناسبت انتقال عوارض نوسازي به شهرداري ها ، نگاهي به مسائل (خود ساخته) مالي ايران
18 دي ماه 1349 (ژانويه 1971)، دولت وقت اخذ عوارض املاك شهري را تحت عنوان «نوسازي» به شهرداري ها واگذار كرد. در همان زمان كساني بودند كه گفته بودند در ايران هم مانند كشورهاي ديگر عوارض سالانه مستغلات بايد برپايه بهاي روز (قيمت بازار) وصول شود و هزينه هاي شهر از همين محل تامين گردد و اداره مدارس، درمانگاههاي، پليس و زندان، آب، برق و تلفن مانند همه كشورها از جمله آمريكا به شهرداري ها واگذار شود و دولت به امور مهم و برنامه ريزي بپردازد كه گوش شنوا وجود نداشته است و اينك درآمد عمده شهرداري از فروش فضا تامين مي شود!.
لازم است دانسته شود که در بيشتر كشورها، صاحبان مستغلات بايد هر سال درصدي از بهاي واقعي آنها را بدون چون و چرا به شهرداري شهر بپردازند و به همين ترتيب عوارض اتومبيل و از اين قبيل اموال را تا شهر اداره شود. براي مثال: عوارض سالانه يك اتومبيل ده هزار دلاري در برخي از ايالتهاي آمريكا، هر سال 450 دلار است كه اگر صاحب آن تا آخر سال نپردازد، آن اتومبيل حق تردد و يا پارك شدن در آن شهر را ندارد و شهرداري براي وصول طلب خود آن اتومبيل و يا قسمتي از متعلقات بدهكار و حتي خانه او را به حراج مي گذارد. اين عوارض، سواي ماليات سالانه دولت است كه از هر اتومبيل براي تردد در جاده ها اخذ مي شود. درآمد عمده دولتها از تفاوت فروش مستغلات به نام «سود سرمايه و يا کپيتال گين» است كه كمترين آن در آمريكا، و معادل 20 درصد است. به عبارت ديگر، دولت 20 درصد از سود (تفاوت بهاي خريد و بعدا فروش) را برمي دارد. در همه كشورها، جز چند شيخ نشين كوچك، يك قلم درآمد دولتها از ماليات فروش بنزين است. در وطن ما، دولت بنزين را سوبسيد مي كند، چرا؟. اين تبعيضي براي كساني است كه اتومبيل ندارند. سوبسيد اتوبوسهاي شهري كافي است. بايد شرط داير كردن هرگونه مغازه و كارگاه و رستوران از خواربار فروشي تا خياطي؛ داشتن ماشين الكترونيك و پلمب شده فروش متصل به شبكه باشد تا ماليات دولت و شهر بلافاصله مشخص و اخذ شود و براي فروشنده و براي صاحب كسب كه از چنين ماشيني استفاده نكند و مدرك ماشيني فروش به خريدار ندهد مجازات سنگين وضع شود. به علاوه، چرا بايد ارزش پول ايران (ريال) كه متعلق به يك كشور بالقوه ثروتمند است از سير نزولي دائمي ( شروع از 1358) خارج نشود؟. چرا روزنامه ها هر روز ضمن انتشار بهاي سكه طلا و ارزهاي خارجي نمي نويسند: امروز هم ريال ... تنزل كرد. بالارفتن سكه طلا و ارز، يعني پايين رفتن ارزش ريال به همان نسبت. آيا ريال بايد تا اين حد پايين برود يا آن را تعمدا پايين مي برند؟. كشوري كه درآمد بادآورده از نفت دارد نبايد پولش اين قدر ضعيف باشد. در سال 1329 ضمن طرح ملي شدن نفت، پرداخت هزينه هاي جاري دولت از محل آن ممنوع شده بود ولي به گزارش برخي روزنامه ها، اينك بخش بزرگي از هزينه هاي دولت از درآمد نفت تامين مي شود. مجسم كنيد كه اگر همانند اواخر دهه 1370 هجري خورشيدي هر بشكه نفت به 15 دلار تنزل كند، چه خواهد شد؟. در زمان حكومت دكتر مصدق هم ما نفت داشتيم ولي صادر نمي شد زيرا كه در محاصره دريايي بوديم كه به اين امر هم بايد توجه شود. نفت گندم نيست كه هر سال بكاريم و برداريم، ثروتي است تمام شدني كه بايد آن را با ثروت ديگر معاوضه كرد و نه اين كه آن را فروخت و خورد و در فكر آيندگان نبود كه چند برابر امروز خواهند بود.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه
ارسالها: 3119
#770
Posted: 9 Jan 2017 14:59
دو هزار و 519 ساله شدن پول ایران ـ سِكّه داريك = دَریک، نخستین پول رایج در جهان
طبق بررسي هاي مستشرقين اروپايي [برپایه نوشته های مورخان يونان باستان كه كارهاي داريوش بزرگ را دقيقا و وسيعا شرح داده اند] و تطبيق تقويم ها، پول رسمي ايران (سكه داريك = دَریک) در ژانويه سال 504 پیش از میلاد ضرب و رایج شد و این، نخستین سکه متحد الشکل جهان که دارای وزن و عیار یکسان بود در ژانويه 2015 دو هزار و 519 ساله شده است. داريوش دستور ضرب اين سكه را در دومین روز نخستين ماه زمستان سال 504 پيش از ميلاد (ديماه و یک روز پس از شب چله ـ یَلدا) داده بود که پس از چند روز آماده شده بود. سكه هاي داريك (گرفته شده از نام داريوش و نیز به مفهوم دارایی ـ ثروت) تا پايان عهد هخامنشيان [سلطه اسکندر مقدونی] رايج بودند. نقش تصوير رئيس کشور بر يکطرف سکه نيز از زمان داريوش مرسوم شده است.
بسياري از كشورها نام پول ملي را از اسامي تاريخي گرفته اند، مثلا پول ونزوئلا از نام سيمون بوليوار، تاجيكستان از نام سامانيان (ساماني) و ... ولي نام پول ملي ایران ـ ريال ـ از اسپانيا است!. این پرسش همواره مطرح بوده است که چرا نبايد پول ملي ایران به نام باستاني اش «دارا ـ داريك» بازگردانيده شود؟!. مورّخان، این بی اعتنایی هنگام نامگذاری را يكي از غفلت هاي مقامات دوران سلطنت پهلوي اول نوشته اند. پهلوی دوم مراسم دو هزار و پانصدمين سال تاسيس دولت مركزي ايران را برگزار كرد، ولي نام پول ملي را به اسم باستاني و 2500 ساله اش اش «دارا ـ داريك)» باز نگردانيد!. ایراد دیگر مورخان به اين دودمان این بوده است که الفباي فارسي را تغيير نداد تا تلفظ ها يكسان شود. فارسي يك زبان «هند ـ اروپايي» است كه لازم است به الفبايي نوشته شود كه داراي حروف صوتي (واول) باشد.
سند مهمی که در تاریخ ضبط است: پاسخ شاه ايران به «صلح رومي!»
نهم ژانويه سال 293 ميلادي نرسي پسر شاپور يکم در پاسخ پيام امپراتور وقت روم که در آن تاكيد كرده بود اين كشور سر جنگ ندارد و جنگهاي روم با ديگران بخاطر برقراري يك صلح پايدار است! كه در تاريخ به «صلح رومي» معروف شده به او نوشت تا تعبير صلح، چنين باشد كه امپراتور روم بيان كرده است، صلحي وجود نخواهد داشت. نرسي رونوشت پاسخ خود به امپراتور روم را براي تيرداد حكمران ايراني ارمنستان فرستاد تا فريب وعده هاي سياسي روميان را نخورد و ....
نرسي چند ماه بعد تيردادرا كه باوجود اين تذكر، به تماس مستقيم با دولت روم ادامه داده بود از شاهي ارمنستان بركنار كرد. ديوکلتيان (ديوکلسين) امپراتور روم به حمايت از تيرداد و نيز تضعيف نفوذ ايران در منطقه، ارتش خودرا روانه شرق ساخت که اين ارتش در خاك سوريه امروز [شرق رود فرات و نرسیده به حرّان] از ارتش ايران شكست خورد و عقب نشيني كرد.
مورخان اروپايي تحريك مصريان بر ضد روميان را كه چندي بعد آغاز شد به حساب ايران گذارده و نوشته اند كه هزينه عمليات ضد رومي مصريان از خزانه ايران پرداخت شده بود. ناآرامي مصريان بر ضد روم پنج سال طول كشيده بود.
ديوكلتيان در آن زمان درگير مسائل داخلي امپراتوري بود که سالها روي هم انباشته شده بود. وي در سالهاي 293 و 294 ميلادي دست به يك رشته اصلاحات داخلي در روم زده بود، و از جمله موسسات نظامي و غيرنظامي را مطلقا از يكديگر منفك كرده بود. او رعايت سلسله مراتب را در ادارات دولتي برقرار ساخت كه مقدمه بوروكراسي امروز جهان است كه ضمن آن كسي حق نداشت مقام بالاتر از خود را دور بزند و به يک مقام عالي (بالاتر از رئيس مستقيم خود) مراجعه كند. ضوابط مالياتي را به گونه اي ساده كرد كه تقلب در آن راه نداشته باشد. تعيين مزدها و قيمت ها را در كنترل دولت قرار داد كه مجازات نقض اين دو مورد اعدام يا تبعيد بود و در ارتش اصل اطاعت كوركورانه و محض از فرمانده را برقرار ساخت. ديوكلتيان تنها امپراتور روم بوده است كه خود را بازنشسته كرد و اول ماه مه سال 305 كنار رفت و بقيه عمر را به استراحت پرداخت.
سالمرگ سلیمان میرزا اسکندری سوسیالیست بنام ایران که گفت: تا مردم باسواد و آگاه نشوند حقوق برابر خود را نخواهند شناخت ...
سليمان ميرزا اسكندري سوسياليست ایرانی و نخستين دبير اول حزب توده ايران كه قبلا يك بار وزير فرهنگ (در كابينه اي كه ژنرال رضاخان پهلوي نخست وزير آن بود) و در چند دوره هم نماينده مجلس بود 17 ديماه سال 1322 (ششم ژانویه 1944) در تهران درگذشت.
سليمان ميرزا در آغاز کار افکار سوسیال لیبرالیستی (سوسیالیسم ملایم و عملی، مشابه افکار هوگو چاوز و میچل باچلت) داشت كه با برادر و عمويش از اعضاي «انجمن آدميّت» بودند. وی از دسامبر 1907 «انجمن حق» را در تهران برپايه عقايد سوسيال دمكراسي (برقراری سوسیالیسم از طریق پارلمان و وضع قانون ـ نه، انقلاب) تاسيس كرد و در مجلس دوم رئيس فراكسيون حزب دمكراتيك ايران بود كه بعدا تمايلات افراطي به خود گرفت و به دفاع از عقايد مزدك ايراني و ماركس آلماني پرداخت و حزب سوسياليست ايران را تاسيس كرد. درحقیقت، فعالیت های او بود که باعث شد رضاشاه پهلوی به ريشه كني كمونست ها دست بزند و ....
پس از حذف شدن رضاشاه (طبق نقشه انگلیسی ها) درشهریورماه سال 1320 (که 20 سال پیش از آن با کمک و طبق نقشه همین انگلیسی ها به قدرت رسیده بود)، سليمان ميرزا اسكندري در نطق معروف خود خواهان سوسياليستي شدن تدريجي ايران شده و گفته بود كه سوسياليستي كردن كشورهاي اسلامي آسانتر است زيرا كه مالكيّت در اسلام محدود، و بهره پول و رفتار سرمايه داري (فرمول عرضه و تقاضا و به زبان ديگر؛ اجحاف و كم فروشي و هرگونه ظلم و تعدّي از اين دست) مذموم و هرگونه فساد نهی شده است و بنابراین، «اسلام» کاپیتالیسم خالص (مطلق) را تایید نمی کند. وي در اين نطق در عين حال گفته بود که تا مردم باسواد و آگاه نشوند و به داشتن حقوق مساوي در استفاده از منابع و امكانات وطن خود پي نبرند و ندانند که توسط شماري کم، از همنوعان استثمار مي شوند و دولت هايِ شان حامي همين عدهِ کم هستند؛ «سوسياليسم»، حقوق بشر، عدالت و «دمكراسي واقعي» را نخواهند شناخت و براي نيل به اين هدف ها مبارزه نخواهند کرد. وي گفته بود كه «آزادي» به مفهوم واقعي آن نمي تواند بدون تساوي اقتصادي نسبي و از ميان رفتن طبقات اجتماعي (عدالت اقتصادي ـ اجتماعي) تحقق يابد.
«سليمان ميرزا» كه هفتم مهرماه 1320 (29 سپتامبر 1941) پیشنهاد دبير اولي حزب توده ايران را پذیرفت در همين نطق كه ترجمه آن در دائرةالمعارف جنبش هاي سوسياليستي آمده است، وجود «نشريات خوب» را عامل مهم آگاه سازي و رشد فرهنگي ـ سياسي مردم خوانده و گفته بود که به همين دليل است که مخالفان حقوق توده ها و نيز دولت هاي استعماري و سلطه گر همه کوشش خود را بکار مي برند که مللِ تضعيف و استثمار شده روزنامه و مجله خوب نداشته باشند که بايد با آن و با ايجاد امپراتوري هاي خبر و كمپاني هاي بزرگ انتشار روزنامه [رسانه هاي متعلق به آنها] مبارزه و دست آنها رو شود تا مردم (توده ها) به هدف هاي آنها و حقايق مربوط به ايجادشان پي ببرند. سلیمان میرزا کمپانی های بزرگ در کشورهای کاپیتالیستی را فئودال های عصر حاضر خوانده و پیش بینی کرده بود که در این کشورها، در آینده ـ این کمپانی ها و اصحاب پول خواهند بود که دولت بیاورند و دولت ببرند و قوانین و ضوابط مطابق منافع آنها تدوین خواهد شد، ولی مداخله کمپانی ها و اصحاب منافع در امور دولتی، شمشیر دو ـ دَم خواهد بود، زیراکه اجحاف، استثمار و نابرابری ها باعث احیاء آنارشیسم [که امروزه عنوان تروریسم بر آن گذارده شده است] خواهد شد.
وي در اين نطق تاکيد کرده بود که به تشخيص او، يكي از مسائل ايرانيان اين است كه علاقه به خواندن كتاب را از دست داده اند كه وزارت فرهنگ (دولت) اگر بخواهد هموطنان روشن شوند و فريب تحريكات بيگانگان و فرومايگان داخلي را نخورند بايد روشي در پيش گيرد تا مردم ما هم به کتابخواني عادت کنند و امر تأليف مورد حمايت دولت قرار گيرد و كتابخانه هاي عمومي صد برابر و شبانه روزي شوند.
«نوربرتو بوبیو» فیلسوف و تاریخدان معاصر ایتالیا که یک لیبرال سوسیالیست بود و در ژانویه سال 2004 در 94 سالگی فوت شد در پی فروپاشی شوروی و تعدیل سیاست های کمونیست های ایتالیا، از نظرات سلیمان میرزا تجلیل کرده و گفته بود که اگر سوسیالیسم برپایه روش ها و اندرزهای سلیمان میرزا پیاده شده بود نه بشریت گام به انحطاط ـ بیش از آن ـ می گذاشت و نه آن فرضیه [سوسیالیسم] شکست می خورد و امید توده ها نقش برآب می شد.
بايد دانست كه نخستين حزب كمونيستي ايران در سال 1299 (1920 ميلادي) و سه سال پس از انقلاب بلشويكي روسيه در بندر انزلي (گيلان) تاسيس و آغازبكار كرده بود. بنابراین، حزب توده نخستین حزب حزب مارکسیستی ایران نبوده است.
نوشيروان کيهاني زاده
مقصر منم که خیال کردم هیچکس باز عاشق نمیشه
حواسم نبود شاه توی دست آخر یا ماته یا کیشه