انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 3 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

تصرف وحشیانه سرزمین ایران به دست اعراب


مرد

 
جنگ مصیخ

جنگ مصیخ (به عربی: معرکة المصیخ) یکی از رشته جنگ‌های صدر اسلام است که بین ایران و اعراب به وقوع پیوه‌است، این جنگ در ماه رمضان سال ۱۲ هجری قمری برابر با سال ۶۳۳ میلادی به فرماندهی خالد بن ولید رخ داده‌است.
در بادی الأمر (ابو لیلی الخنافس) یکی از فرماندهان خالد، بدستور خالد به سوی «منطقهٔ الحصید» حرکت کرد، هنگامی که به آنجا رسید دید قشون پارسیان مکان را تخلیه کرده أند. سربازان پارسیان به همپیمانان خود مسیحیان اعراب پیوسته بودند و راهی منطقه «المصیخ» شده بوده أند و در آنجا اردوگاه زدند. خالد از پیک خبری مخصوص اطلاع یافت که پارسیان در منطقهٔ «المصیخ» گرد آمده أند.

خالد تمام سربازان تحت امر خود جمع نمود و رهسپار «المصیخ» شد. نقشه خالد مبنی برآن بود که لشکر باید در شب حرکت کند که لشکر دشمن متوجه تحرک آنان نشود، لشکر به ۳ قسمت تقسیم نمود، قسمت أول به سر پرستی «قعقاع بن عمرو و أبی لیلی» وقسمت دوم به فرماندهی «أعبد بن فدکی وعروة بن الجعد» وقسمت سوم به فرماندهی خالد بود. دستور داد که جیش همزمان در یک وقت از ۳ طرف به سوی «المصیخ» حرکت کنند. نقشهٔ از پیش کشیدهٔ خالد ابن بود که هر ۳ قسمت از جیش در نقطه أی به نام (الثنی والزمیل) به هم برسند وهنگام شب به لشکر پارسیان شبیخون زنند.
آنگاه خالد بطرف مصیخ برفت و از حوران و رنق و حماه گذشت، خالد از ثنی آغاز کرد و با یاران خویش فراهم آمدند و شبانگاه از سه طرف بر لشکر پارسیان حمله بردند و شمشیر در جمع نهادند و کسی از قوم جان به در نبرد
و نوسالان را اسیر گرفتند و خمس خدا را همراه نعمان ابن عوف شیبانی پیش ابوبکر فرستادند، و اموال غارتی و اسیران را تقسیم کردند، و علی بن ابی طالب دختر ربیعهّ بن بجیر تغلبی را خرید و به خانه برد و به زنی گرفت، و دو فرزندش «عمر» و «رقیه» را از او آورد.


عدي بن حاتم مي‌گويد: در اين شبيخون به مردي به نام حرقو صلی الله علیه وسلم بن نعمان نمري برخورديم كه دختران، پسران و همسرش را پيرامون خود گرد آورده و ظرف بزرگي از شراب جلوي آن‌ها نهاده بود. خانوداه‌اش مي‌گفتند:
«چه كسي در چنين موقعيتي كه خالد رضی الله عنه با لشكرش حمله‌ور شده، شراب مي‌نوشد؟!» حرقو صلی الله علیه وسلم گفت: «اين شراب خداخافظي است و بدانيد كه پس از اين هرگز نخواهيد توانست شراب بنوشيد.» آنان، از آن شراب نوشيدند. به آنان حمله كرديم و سرش را زديم كه در ظرف شراب افتاد؛ پسرانش را كشتيم و دخترانش را گرفتيم.( تاريخ طبري (4/199))
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
جنگ ثنی

جنگ ثنی (به عربی: موقعة الثنی) یا (موقعة المذار)، وثنی در لغت عرب بمعنای (نهر) یعنی رودخانه است. این جنگ در سال دوازه دهم هجری (۶۳۳) بین سپاه ایران و اعراب در حمله اعراب به ایران به فرماندهی سردار نامی مسلمانان خالد بن ولید رخ داده‌است.

بعد از پیروزی خالد در موقعه ذات السلاسل «هرمز» فرمانده پارسیان از اردشیر درخواست کمک نمود. اردشیر سپاهی به فرماندهی «قارن بن قارن بن قریانس» به کمک هرمز فرستاد. جیش قارن به سوی «المذار» از مدائن خارج شد. همین که به موقعهٔ (ثنی) یا «المذار» رسید، سربازانی که از جنگ (ذات السلاسل) یا زنجیر فرار کرده بودند به وی پیوستند، وأردوگاه جنگ را بر پا کردند. جیش خالد نیز به «الثنی» (المذار) رسید وآمادهٔ جنگ شدند.

جنگ آغاز شد و خالد «قارن» را بکشت و اعراب بر ایرانیان تاختند و فاتح شدند. تاریخ نویسان نوشته أند که در این جنگ ۳۰ هزار تن از سربازان ایرانی کشته شدند که بیشتر آنان در «الثنی» (یعنی النهر)، «آب رودخانه» غرق شدند. وکشاورزان آن ناحیه به دادن جزیه به مسلمانان تن در دادند.


جنگ زمیل

پس از اين ماجرا خالد عنه اطلاع يافت كه برخي از قبايل در مثني كه در نزديكي رقه قرار داشت و در زميل در ديار بكر، براي جنگ با مسلمانان گرد هم آمده‌اند. خالدعنه آنان را در مثني از سه طرف مورد هجوم قرار داد و آنان را شكست داد. همين طور به آنان كه در زميل جمع شده بودند، حمله‌ور شد و خسارات زيادي بر آنان وارد كرد.
     
  
مرد

 
جنگ فراض

جنگ فراض (به عربی: موقعة الفراض) یکی از رشته جنگ‌های صدر اسلام است که بین ایران و اعراب به وقوع پیوه‌است، گفته می‌شود که این جنگ در ماه ذوالقعده سال ۱۲ هجری قمری برابر ۶۳۴ میلادی به فرماندهی خالد بن ولید رخ داده‌است.
خالد در ماه رمضان به سوی ناحیهٔ شام و عراق و «جزیره» حرکت کرد، رومیان از این تحرک خالد و ورود وی به «الفراض» باخبر شدند، خشمگین شدند، رومی‌ها از همسایگان پارسی خود درخواست کمک نمودند، همچنین مسیحیان اعراب «تغلب» و «ایاد» و «نمر» به یاری رومی‌ها شتافتند، ودر ساحل رود فرات گرد آمدند، قشون روم و فارس وهمپیمان‌های شان از اعراب به خالدپیغام دادند

که برای جنگ دو راه پیش رو دارد یا اینکه از رودخانه فرات عبور کند وبه سوی آنها رود، یا اینکه اجازه دهند که لشکریان پارسیان به سوی آنها عبور کنند، در اینجا جنگی خونینی مابین قوای رومی‌ها و سپاهیان ایرانی واعراب که به رومیان کمک می‌کردند از یک طرف، و خالد بن ولید از طرف دیگر درگرفت که باز مسلمانان فاتح شدند.

در مورد این جنگ طبری می‌نویسد: کشته شدگان پارسیان و رومیان از صد هزار نفر(اغراق آمیز) تجاوز کرده‌است، خالد پس از جنگ ۱۵ روز در «فراض» ماند، در ۲۵ ذی القعده به طرف حیره حرکت کرد.

أما «مستر مویر» در کتاب (الخلافه) چاپ ۱۹۴۲ هنگام ذکر نبرد فراض در صفحهٔ ۶۱ عدد کشته شدگان رد می‌کند، و می‌گوید که این شمار عدد قابل تصدیق نیست، گرچه تعداد قشون پارسیان و رومیان ومسیحیان اعراب زیاد بودند، بعضی مؤرخین عرب نوشته أند که پارسیان و رومیان با جیشی بزرگ با خالد وارد جنگ شدند، اما هیچ کدام از آنان عدد افراد این جیش را ذکر نکرده أند. اما نوشته أند که قوای دشمن از ۳ جیش تشکیل می‌شده بوده أست: جیش پارسیان، رومیان و اعراب مسیحیان. لذا گفته أند که تعداد کشته شدگان زیاد بوده‌است. بنا براین طبری نوشته‌است که تعداد کشته شدگان از ۱۰۰ هزار نفر تجاوز کرده بوده‌است.

با پایان این جنگ میان رودان به تصرف کامل اعراب در آمد،همچنین در همین سال ابوبکر به درک واصل میشه و عمر جانشین او میشود.

     
  
مرد

 
یک مشت گدای عرب از راه رسیدند
در میهن پر رونق ما خانه گزیدند

با روضه و با روزه در این باغ پر از گل
چون گاو دویدند و چریدند و خزیدند

با چوب و چماق وقمه و دشنه و چاقو
سر ها بشکستند و شکمها بدریدند

... گفتند که این منطق اسلام عزیز است
اینان که سیه کار تر از شمر و یزیدند

بستند ز نفرت در دانشکده ها را
استاد و مبارز همه در بند کشیدند

آنگاه به صحن چمن دانش و فرهنگ
هر جمعه چنان گلهء بزغاله چریدند

با چرک و شپش لشگر جرار گدایان
از سامره و کوفه و بیروت رسیدند

روزیکه جوانان وطن در صف پیکار
لبخند زنان ذائقه مرگ چشیدند

امروز سرافراشته درعین وقاحت
این مرده خوران مدعی خون شهیدند

اینک همه با غارت این مردم بدبخت
گویی شرف گمشده را باز خریدند

با زور و ریا کاری و دزدی و تقلب
بر قامت دین جامهء تزویر بریدند

موسیقی شان شیون مرگ است و گدایی
این کوردلان دشمن شادی و امیدند

کوته نظران قاصد دوران توحش
بر سقف جهان تار خرافات تنیدند

جز مفت خوری مرده خوری نوحه سرایی
مردم هنر دیگری از شیخ ندیدند

اکنون که سفیهان همه در مسند جاهند
اکنون که فقیهان همه چرمنگ و پلیدند

در میهن ما منطق اسلام چماق است
دزدان همگی پیرو این دین مبین اند
     
  
مرد

 
جنگ پل

جنگ پل یا جنگ جسر به یکی از رشته جنگ‌های صدر اسلام که بین ایران و اعراب به وقوع پیوست، گفته‌می‌شود. وقوع این جنگ در سال ۶۳۴ میلادی بوده‌است.

ر ماه محرم سال سیزدهم هجری خالد بن ولید از عراق به شام رفت. کار عمده‌ای که خالد در عراق انجام داد فتح حیره بود. [۱] گفته می‌شود که قبل از رفتن به شام خالد در جنگ فراض سپاه روم و سپاه ایران را که با یکدیگر متحد شده بودند، شکست داده‌است. در روایات قدیمی از این جنگ فراض و بعضی دیگر از جنگ‌های خالد ذکری نیست. ابن اسحاق جنگ عین التمر را در وقت مسافرت خالد به شام ذکر کرده و موجب روایات بلاذری و مداینی جنگ‌های حصید و مصیخ هم در همین دورهٔ مسافرت خالد به جانب شام روی داده‌است. [۲]

پس از رفتن خالد مثنی بن حارث شیبانی در عراق به امارت لشکریان اسلام ماند. با عزیمت خالد بیشتر شهرها و آبادی‌هایی که بتاراج رفته بودند و یا تن به پرداخت جزیه و خراج داده بودند باز این فرمان مردم عرب سر فرو پیچیدند. مثنی که نیمی از سپاه اسلام را از دست داده بود همه جا مواجه با مقاومت و مخالفت شد و همه جا مردم زندگی گذشته را از سر گرفتند.

تهدید حدود ایران از طرف مسلمین باعث شد که دربار ایران رستم فرخزاد حاکم خراسان را خواسته اختیارات تام به او برای جنگ با اعراب داد و او لشکری آراست و در تحت سرکردگی بهمن جادویه (یا بهمن دراز ابرو)، به حدود فرستاد.

رستم فرخزاد که در این زمان کسب قدرت کرده بود دهقانان سواد را به دفع اعراب واداشت و به هر آبادی کسی را فرستاد تا مردم را بر عرب بشوراند و همه را آمادهٔ جنگ بدارد. همه جا لشکر گسیل کرد و در هر جا که لشکر بود آن را تقویت کرد. مثنی بن حارث شیبانی چون این احوال سخت را بدید بتن خویش آهنگ مدینه کرد. در مدینه ابوبکر بیمار بود و در بستر مرگ سفارش کرد که مسلمانان عراق را ضایع نگذارند.
بعد از وفات ابوبکر خلیفهٔ تازه عمر بن الخطاب مردم مدینه را وعدهٔ پیروزی و غنیمت داد و به آهنگ عراق برآغالید. مردم در قبول این دعوت، دعوت به جنگ با ایران، در تردید بودند و از حشمت وعدت ایرانیان وحشت داشتند.
گویند مثنی بن حارث شیبانی برای مردم سخن گفت. ضعف و فتور خسروان را بیان کرد و جنگ با ایران را آسان فرا نمود. خلیفه دوم بدین کار دل داد. خلیفه عمر، ابوعبید مسعود ثقفی را که زودتر از دیگران داوطلب شده بود به امارات این لشکر برگزید.

چون ابوعبید مسعود ثقفی به عراق رسید در حدود حیره فرود آمد و به امر او که سرکردهٔ لشکر اسلامی بود، مسلمین پلی از قایق‌ها ساخته برای جنگ با ایرانیان از فرات گذشتند. فیل‌های جنگی‌ای که در قشون ایران بودند، باعث وحشت اسب‌های اعراب گردیدند، بطوریکه آنها اطاعت سواران خود نکردند، با این حال اعراب مجبور شدند، پیاده جنگ کنند و ابوعبید حمله به فیل سفیدی برده او را زخمی کرد و فیل او را در زیر پای خود گرفت و او را هلاک کرد.
پس از آن بهره‌مندی با ایرانیان شد و سرکردگان لشکر عرب کشته شدند. در این حال عربی فریاد زد «باید تماماًٌ کشته شویم یا فتح کنیم» و اتصال قایقی را با قایق‌های دیگر قطع کرد چون این اقدام بی‌رویه و خطرناک بود، مثنی بن حارث شیبانی همراه با قسمتی از سپاه عرب به صفوف ایرانیان زدند و قسمتی دیگر به تعمیر پل و حفظ آن شتافتند، تا مسلمین با عجله عقب‌نشینی نمایند.

در این جنگ تلفات مسلمین چهار هزار نفر بود. این یگانه جنگی بود که به فتح ایرانیان تمام شد و موسوم به جنگ پل است، به مناسبت پلی که در روی فرات از قایق‌ها ساخته بودند. بهمن جادویه در بادی امر می‌خواست لشکر عرب را تعقیب کند ولیکن در این احوال خبر رسید که در تیسفون اغتشاشی شده، این بود که باعجله به آنجا شتافت. چندی بعد مثنی بن حارث شیبانی از زخمی که در جنگ پل برداشته بود، فوت کرد.


بعد از این جنگ ایران حیره را بازپس گرفت.
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
جنگ قادسیه


image share

جنگ قادسیه، در ۱۴ هجری قمری (۶۳۵ میلادی) بین سپاه ایران و اعراب در حمله اعراب به ایران در سرزمین قادسیه ( در نزدیکی کربلای کنونی) اتفاق افتاد.


مقدمات جنگ قادسیه


پس از اینکه ابوبکر اولین خلیفه از خلفای راشدین، به جنگ‌های ارتداد پایان داد. در محرم سال دوازدهم هجری قمری خالد پسر ولید را مأمور رفتن به عراق ساخت. در آن اوقات المثنی بن حارثه الشیبانی به اجازهٔ خلیفه در آن حدود بود، به خالد پیوست. چون این اخبار به «هرمز» مرزبانِ ایرانی آن اطراف رسید، وقایع را به دربار اطلاع داده، در مقابل دشمن شتافت. در حفیر که یکی از مناطق مهم سرحدی ایران نزدیک خلیج فارس بود، جنگی واقع شد که معروف به جنگ زنجیر است. «هرمز» در مبارزه با خالد پسر ولید کشته شد و بر لشکر او شکست وارد آمد.

پس از آن در الیس واقع در ساحل رود فرات، جنگی بنام جنگ الیس رخ داد. چون فتح نصیب خالد شد، خالد متوجه حیره گشت. مرزبان آنحدود، آزادبه بدون اینکه اقدام بجنگ کند، در مقابل لشکر عرب فرار اختیار کرد. و پیروزی از آن لشکر خالد شد. در جنگ انبار نیز شیرزاد فرماندهٔ ایرانی شهر مجبور به صلح شد.

سال بعد در سال ۶۳۴ میلادی، ابوبکر، خالد را با نصف لشکرش مأمور شام ساخت و نصف دیگر لشکر در عراق تحت فرماندهی المثنی بن حارثه الشیبانی باقی‌ماند. ابوبکر هم در همین سال فوت کرد و عمر برجایش نشست.

عمر مجدداً المثنی بن حارثه الشیبانی را که که موقع بیماری ابوبکر به مدینه آمده بود، با ابوعبید مسعود ثقفی و گروهی دیگر به عراق باز فرستاد. المثنی به حیره آمد و پس از یک ماه ابوعبید مسعود ثقفی نیز به او پیوست.

تهدید ایران از طرف اعراب باعث شد که دربار ایران رستم فرخزاد حاکم خراسان را خواسته، اختیارات تامه به او برای مقابله با حملات بدهد. رستم فرخزاد، کشاورزان فرات را علیه اعراب بشورانید و در جنگی معروف به جنگ پل در ساحل فرات لشکر اعراب شکست فاحشی خورد و ابوعبید مسعود ثقفی زیر پای فیل لگدمال شد و المثنی بن حارثه الشیبانی مجروح گردید و با زحمت زیاد لشکر اعراب توانست با دادن چهار هزار نفر تلفات عقب‌نشینی نماید. بهمن جادویه عزم تعقیب آنان را داشت ولی اوضاع در ایران طوری بود که بهمن مجبور گردید از آن خیال منصرف شود.

روایات جنگ

در چهاردهمین سال هجری قمری برابر با ۶۳۵ میلادی یزدگرد سوم شهریار ایران، سرداری لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت. رستم در این وقت نایب‌السطنه حقیقی ایران محسوب می‌گشت، مردی مدیر و با تدبیر و سرداری دلیر بود. او کاملاً از خطر عظیمی که در نتیجه حمله اعراب به کشور ایران روی آورده بود، اطلاع داشت پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوششی دلیرانه کرد، سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد اما خلیفه عمر دست پیش انداخت.

در همان احوال المثنی بن حارثه الشیبانی سردار عرب بواسطهٔ زخمی که در جنگ پل برداشته بود، درگذشت. از سوی خلیفه عمر بن خطاب، سعد پسر ابی وقاص به جانب عراق مأموریت یافت و با زحمت زیاد سی هزار لشکر در سواد (عراق) گرد آورد. سعد پسر ابی وقاص در قادسیه خیمه افراشت و رستم فرخزاد از فرات عبور کرده، داخل سواد شده، مقابل لشکر عرب صف‌آرائی نمود. جنگ قادسیه که مانند نبرد ایسوس در شمار جنگ‌های قطعی دنیا بشمار می‌آید، این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در آن روز به علت بیماری تب سعد پسر ابی وقاص قادر بر جنگ نبود و خالد بن عرفطه را مأمور این کار ساخت. پیش از آغاز جنگ، چهار هزار نفر از ایرانیان به سپاه عرب‌ها پیوستند و شرط کردند که پس از جنگ به هرکجا که خواستند بروند، با هر قبیله که خواستند هم‌پیمان شوند و سهمی از غنائم ببرند. با شروط آنان موافقت شد و آنها در جنگ با سپاه ایرانیان شرکت کردند.

در روز اول اسب‌های عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر می‌آمد که فتح با لشکر ایران است، جناحین لشکر اعراب در مضیقه افتاده و روی هم‌رفته خسارت لشکر اعراب بیش از ایرانیان بود.

در روز دوم لشکر امدادی اعراب که از شام رسیده بود، وارد میدان شد و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که از آن جمله بهمن جاذویه و «بندوان» بودند، کشته شدند. ولی نتیجهٔ قطعی بدست نیامد. چند نفر از فراریان لشکر ایران به اعراب آموختند که هرگاه خواسته باشند، دفع فیلان را نمایند، بهترین تدبیر آنست که خرطوم یا چشم آنهارا هدف گیرند.
در روز سوم بار دیگر فیل‌ها در خط جنگ ظاهر شدند، اعراب به همان طریق فیلان را زخمی کرده، آنها را از میدان کار زار بدر بردند. بالاخره فیل‌ها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. دو لشکر به یکدیگر نزدیک شده تا زوال آفتاب با شمشیر و نیزه جنگیدند و فتح نصیب هیچیک از طرفین نشد. پس از جنگ رستم فرخزاد برای آسایش افراد لشکر خویش، از (نهر العتیق) به آنطرف عبور کرد. اعراب به سبب رسیدن قوای عمده‌ای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیهٔ اعراب بهتر از روحیهٔ لشکر ایران بود. چون اعراب خیال ایرانیان را دریافتند که شب مایل به استراحت هستند، دسته‌ای از سربازان عرب، همراه دو تن از سرداران لشکر عرب هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکر ایران شبیخون زده، عده‌ای را کشتند، و جنگ در تمام شب جریان داشت.

در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ باد تند و سوزانی وزیدن گرفت و ریگ سوزان بر روی ایرانیان می زد چنانکه نمی‌توانستند همدیگر را ببینند. اعراب در مرز و بوم خود با اینگونه گردباد آشنا بودند و بیشتر تاب و توان داشتند.
رستم فرخزاد به ناچار به زیر پای شتری به سایه پناه برد. عربی به نام هلال بن علقمه که می‌دانست بار بر شتر درم و دینار است، با ضربت شمشیر بدون اینکه بداند زیر آن بار کیست، طناب آن را برید. لنگه‌ای از بار قطع شده،روی رستم افتاد و از شدت سنگینی کمر رستم بشکست.رستم با همین حال خودرا در رود انداخت و بنای شنا گذاشت. عرب نیز که گویی او را شناخته بود، پشت سر او در آب جست و او را از آب بگرفت و ضربتی به پیشانی اش زد،سرش را برید و بر سر نیزه کرد. سپس روی تخت او رفت و بانگ بر آورد که، به خدای کعبه رستم را کشتم.
با کشته شدن رستم، در قلب سپاه ایران شکست افتاد، عده‌ای راه هزیمت پیش گرفتند و عده‌ای دیگر همچنان در جنگ پای می‌افشردند و تا پای مرگ ایستادند

غنائم جنگی

از جمله غنائمی که بدست اعراب افتاد، درفش معروف کاویانی بود. ایرانیان این درفش مقدس را تنها در جنگ‌های بزرگ و در روزهای سخت بیرون می‌آوردند. در قادسیه آن را بر پشت پیل سفید کوه پیکری برافراشته بودند و سرانجام به دست اعراب افتاد. از افتادن این درفش که هماره نشانهٔ پیروزی‌های ایران و گویای سرافرازی‌های جنگاوران آن در پهنهٔ کارزار بود، پشت رزم‌آوران شکست. این درفش را از قادسیه به نزد عمر فرستادن، خلیفه امر کرد تا گوهرهای آن را برداشتند و پوست چرمین آن را سوزاندند.

پس از جنگ قادسیه، ساحل غربی فرات بکلی بدست اعراب افتاد. دربار ایران قصد تغییر پایتخت تیسفون را نمود ولی اقامت در استخر (شهر) یا شهر دور دست دیگری را صلاح ندانستند، وبیم آن می‌رفت که تغییر پایتخت دلالت برضعف دولت ساسانی نماید و برجسارت اعراب بیفزاید. عجب اینجاست که در مدت یکسال ونیم پس از جنگ قادسیه که اعراب در جای دیگر اشتغال داشتند، یزدگرد سوم اقدامات جدی علیه آنان نکرد.
حقیقت مسئله این است که یزدگرد بی‌تجربه بود. به روایت دینوری به هنگام بر تخت نشستن پانزده سال و به روایت طبری بیش از بیست ویک سال نداشت. حوادث بعد نیز چنان به سرعت روی داد که مقابله با آن برای پادشاه بی‌تجربه‌ای مثل یزدگرد ممکن نشد. پس از شکست ایران در قادسیه سعد بن ابی وقاص، تیسفون پایتخت ایران را هدف بعدی قرار داد.
و پس از گشایش تیسپون اعراب در جنوب، شهر های بصره و کوفه را بنا کردند و این دوشهر پایگاهی برای لشکر کشی های اعراب به درون ایران شد؛ و بعد ها کوفه را پایتخت عراق قرار دادند.
     
  
مرد

 
وقايع بعد ازقادسيه

باقي مانده ي كشتگان قادسيه به ناحيه ي برس پناهنده مي شوند كه دراين ناحيه توسط مسلمين تارومار مي شوند به گفته ي طبري اين واقعه درسال 15 هجري رخ داده است.پارسيان فراري درجنگ هاي قبل به دور شخصيتي ايراني به نام فيروزان جمع مي شوند وبابل را اردوگاه خويش قرار مي دهندوفرماندهاني به نام هاي مهران رازي وهرمزان درجبهه ي ايراني جنگ مي كردند كه سعد بن ابي وقاص همه را شكست مي دهد.منطقه ي بهرسير كه درساحل راست دجله واقع بود به گفته طبري درذي الحجه سال 15 يا هم اوايل سال 16 هجري فتح مي شود وراه براي گشوده پايتخت ساسانيان يعني شهر مداين بازمي شود.

مسلمين درماه صف سال 16 وارد شهر مداين مي شوند واموال آن را كه به گفته طبري بالغ بر سه هزار هزار هزار درهم بود توسط آنان ضبط شد.ديگرغنايم معروفي كه دراين فتح بدست مسلمين افتاد فرش بهارستان بود كه به قولي به مدينه فرستاده مي شود علی پیشنهاد میکنه فرش را تکه تکه کنن و هرکس سهم خود را ببرد وبه دستور عمر آن راتكه تكه مي كنند وبين مسلمين تقسيم مي شود وبعد ها تكه اي از آن را علی به بيست هزار درهم فروخت.

نكته اي كه درتفاوت ها وشباهت هاي فتح دوشهر مهم بهرسير ومداين ديده مي شود اين است كه در هردو شهر به ايرانيان سه روز فرصت داده مي شود كه تسليم شوند ولي دربهر سير كار به جنگ كشيد و در مداين ايرانيان قصر سپيد رابه صلح واگذار كردند وسعد درقصر منزل مي كند.
شايد يكي از علت هايي كه ايرانيان درمداين چندان مقاومت نمي كنند تجربه ي سختي است كه ازكشتار بهرسير وديگر مناطق قبلأ فتح شده كسب كرده بودند وترجيح مي دهند كاخ بي شاه را به آسودگي وبدون تعصب ملي به اعراب واگذار كنند.
جنگ جلولأ به گفته ي طبري درسال 16 هجري رخ داده است.فرمانده ايران شخصي به نام مهران بود وهاشم بن عقبه با دوازده هزار نفراز سران مهاجر وانصار به سروقت پارسيان رفت وهمه را قلع وقمع كرد.دليل نام گذاري اين نبرد به جلولأ آن بود كه به قول طبري حدود يكصد هزار نفر كشته شده اند وآن قدر كشتگان دشت را پوشانده بود كه نمودارجلال جنگ بودند.
به دنبال اين جنگ نبردهاي پراكنده اي درحلوان،تكريت، موصل،قرقيسيا و ماسپدان رخ مي دهد كه طبري همه رادرسال 16هجري ثبت كرده است.فرمان ايجاد كوفه به گفته ي طبري به سال 17 هجري بوده است.دراين باره مي گويند سعد به عمرنامه مي نويسد وخبرمي دهد كه مسلمين درسختي افتاده اند.عمردرجواب وي مي نويسد: به جاي خود توقف كن وجلوترمرو وبه دنبال فراريان ايران نيز حركت مكن وبراي مسلمين شهري بساز كه درآن جا ساكن شوند ودريا را ميان من وآنان فاصله مگذار.

نخستين رخنه به سرزمين اصلي ايران شايد درسال 19 هجري وتوسط علأ خضرمي حكمران بحرين صورت مي گيرد وبه گفته ي طبري وي نسبت به سعد حسادت مي كرد و دوست مي داشت كه درفتح ايران پيشتاز باشد.به هرترتيب تا استخر فارس پيش مي رود وكاراو به مشكل برمي خورد.فرماندهي به نام عتبه بن غزوان به كمك علأ ويارانش مي آيد كه درجريان حمله ي او هرمزان استاندار خوزستان شكست خورده واهواز به دست عتبه مي افتد وبه دنبال سقوط اين شهر،ايزه نيز فتح مي شود و تمام مبارزات به شوشتر ختم مي شود كه هرمزان باوجود دفاع جانانه ازمرز دراين جنگ اسير وبه مدينه فرستاده مي شود وبه دنبال اين واقعه گندي شاپور به صلح وشوش با جنگ فتح مي گردد. براي اولين بارشنيده مي شود كه اشراف با موالي خويش با علم واختيار دراين دوران به اسلام گرويدند ودرخدمت تازيان وارد شدند وبا خيانت به هم وطنان خود تن دادند.اين يكي ازموارد نادري است كه اخبارموجود درباره ي قبول دين اسلام به طورانفرادي سخن مي گويند
     
  
مرد

 
رستم فرخزاد


foto upload

رستم فرخزاد هرمز (درگذشت: ۶۳۶ میلادی)؛ سپه‌سالار کل سپاه ایران در زمان پادشاهی ساسانیان بود. باستان گرایان ایران او را بزرگترین قهرمان ملی خود در قرن هفتم میلادی می دانند که در پایان حکومت ساسانیان حکومت خراسان را نیز در دست داشت. رستم فرخزاد در سال‌های بعد قهرمان فردوسی در شاهنامه بود.

در زمان سلطنت آزرمی‌دخت، فرمانروای خراسان، سپهبد فرخ‌هرمز که یکی از مدعیان جدی سلطنت بود، ملکه را به همسری خواست. در حالی که آزرمی‌دخت وعدهٔ ازدواج به او داد، اما چون نمی‌توانست علناً مخالفت کند، در نهان تدارک قتلش را دید. رستم فرخزاد، پسر فرخ‌هرمزد، به خون‌خواهی پدرش، لشکر به پایتخت کشید و پس از سرنگونی آزرمی‌دخت، یزدگرد سوم را بر تخت شاهی نشاند.

در سال چهاردهم هجری (۶۳۵ میلادی) عمرابن خطاب خلیفه دوم اعراب مسلمان مصمم شد به ایران حمله کند و برای نیل به این مقصود نخست ابوعبید ثقفی (پدر مختار) مثنی بن حارث شیبانی و سپس سعد بن وقاص را به سرکردگی لشکرش برگزید و لشکری از ۳۰ هزار عرب تهیه کرد و روانه ایران ساخت.

در این زمان یزدگرد سوم شایسته ترین مرزدار خود را به فرماندهی سپاه، منظور کرد و به جنگ اعراب فرستاد. این فرمانده جدید، رستم پسر فرخ هرمزد معروف به رستم فرخزاد بود.

حکیم فردوسی در وصف خصوصیات رستم فرخزاد مینویسد:

بفرمود تا پور هرمزد راه // بپیماید و برکشد با سپاه

که رستم بدش نام و بیدار بود // خردمند و گرد و جهاندار بود


رستم،اسپهبد خراسان و فرمانده کل سپاه خراسان بود. سپاه خراسان بزرگترین سپاه کشور محسوب میشد.. و اکنون شاه او رااز آنجا به پایتخت خواسته و فرماندهی کل جنگ با اعراب را به او محول نموده بود.

رستم به سازش با اعراب معتقد بود. اما بزرگان کشور بخصوص یزدگرد شاه ساسانی به نصایح وی گوش نداده وهمگی خواهان جنگ با اعراب بودند. آن‌ها گمان می‌کردند که به راحتی دشمن را شکست خواهند داد.

رستم فرخزاد از پریشانی روزگار خود وآشفتگی‌های دینی و سیاسی کشورش آگاه بود. او دانش ستاره‌شناسی می‌دانست و پایان کار خود را درک می‌کرد. دراین‌باره در شاهنامه آمده:

بیاورد صلاب و اختر گرفت // ز روز بلا دست بر سر گرفت
یکی نامه ای سوی برادر به درد // نوشت و سخنها همه یاد کرد

چو آگاه گشتم از این راز چرخ // که ما را از او نیست جز رنج بَرخ
بر ایرانیان زار وگریان شدم // ز ساسانیان نیز بریان شدم
که تا من شدم پهلوان در میان // چنین تیره شد بخت ساسانیان

کزین پس شکست آید از تازیان // ستاره نگردد مگر بر زیان
چنین بیوفا گشت گردون سپهر // دژم گشت و از ما ببُرید مهر

... سخن هرچه گفتم به مادر بگوی // نبیند همانا مرا نیز روی
ورا از من بَدآگاهی آرد کسی // مباش اندین کار غمگین بسی

که آمد به تنگ اندرون روزگار // نبیند مرا زین پس شهریار
رهایی نیابم سرانجام از این// خوشا باد نوشین ایران‌زمین

دکتر عباس احمدی در کتاب خود چگونگی مطلع شدن رستم فرخزاد از شکست خود با توجه به حرکت ستارگان را به تفصیل شرح داده است.

رستم،نامه‌ای به برادرش نوشت و آنگاه به سوی صحرای قادسیه روانه شد. بعد از چند ماه که هردو سپاه در صحرا اردو زده بودند و سفرای بسیاری ردوبدل شد عاقبت در آبان ماه سال 636 جنگ درگرفت.

. به هیچ انگاشتن تیره‌های عرب از آغاز شکل‌گیریشان، آشفتگی اندیشه در نیمه‌ی دوم شاهنشاهی ساسانیان و جریان‌های فلسفی و دینی چندگانه در آن روزگار، از دلایل شکست ارتش ساسانی در برابر تازیان است. اگرچه باید افزود که ارتش ساسانی به علت جنگ‌های دراز با رومیان بسیار فرسوده وخسته شده بود

جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف درگرفت در ۴ روز و سه شب به درازا کشید.

بااضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران،و با عقب نشینی فیروزان و خالی کردن قلب سپاه؛ شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و سپاه اعراب توانست به قلب لشکر ایران و محل حضور رستم وارد شود

و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب (عمربن معدی کرب، طلیحه بن خویلد اسدی، قرط بن جماح عبدی، و ضرار بن ازور اسدی) به رستم هجوم آورده و به قولی زهیر بن عبد شمس و به قولی عوام بن عبد شمس و به قولی هلال بن علقمه تمیمی او را کشت.

هنگامی که تن رستم را یافتند، جای ده ها ضربه شمشیر و نیزه بر تنش بود

فردوسی در شاهنامه نحوه ی مرگ رستم فرخزاد را به گونه ای متفاوت با طبری نقل میکند. او معتقد است که رستم فرخزاد در جنگ تن به تن با سعدبن ابی وقاص کشته شده است.

یکی تیغ زد بر سر ترگ اوی//که خون اندر آمد ز تارک به روی
چو دیدار رستم زخون تیره گشت// جهانجوی تازی بر او چیره گشت
دگر تیغ زد بر بر و گردنش// به خاک اندر افکند جنگی تنش
     
  
مرد

 
جنگ قادسیه از شاهنامه فردوسی (۱)

عمر سعد وقاس را با سپاه

فرستاد تا جنگ جوید ز شاه

چو آگاه شد زان سخن یزگرد

ز هر سو سپاه اندر آورد گرد

بفرمود تا پور هرمزد راه

به پیماید و بر کشد با سپاه

که رستم بدش نام و بیدار بود

خردمند و گرد و جهاندار بود

ستاره شمر بود و بسیار هوش

به گفتارش موبد نهاده دو گوش

برفت و گرانمایگان راببرد

هر آنکس که بودند بیدار و گرد

برین گونه تا ماه بگذشت سی

همی رزم جستند در قادسی

بسی کشته شد لشکر از هر دو سوی

سپه یک ز دیگر نه برگاشت روی

بدانست رستم شمار سپهر

ستاره شمر بود و با داد و مهر

همی‌گفت کاین رزم را روی نیست

ره آب شاهان بدین جوی نیست

بیاورد صلاب و اختر گرفت

ز روز بلا دست بر سر گرفت

یکی نامه سوی برادر به درد

نوشت و سخنها همه یاد کرد

نخست آفرین کرد بر کردگار

کزو دید نیک و بد روزگار

دگر گفت کز گردش آسمان

پژوهنده مردم شود بدگمان

گنهکارتر در زمانه منم

ازی را گرفتار آهرمنم

که این خانه از پادشاهی تهیست

نه هنگام پیروزی و فرهیست

ز چارم همی‌بنگرد آفتاب

کزین جنگ ما را بد آید شتاب

ز بهرام و زهره‌ست ما را گزند

نشاید گذشتن ز چرخ بلند

همان تیر و کیوان برابر شدست

عطارد به برج دو پیکر شدست

چنین است و کاری بزرگست پیش

همی سیر گردد دل از جان خویش

همه بودنیها ببینم همی

وزان خامشی برگزینم همی

بر ایرانیان زار و گریان شدم

ز ساسانیان نیز بریان شدم

دریغ این سر و تاج و این داد و تخت

دریغ این بزرگی و این فر و بخت

کزین پس شکست آید از تازیان

ستاره نگردد مگر بر زیان

برین سالیان چار صد بگذرد

کزین تخمهٔ گیتی کسی نشمرد

ازیشان فرستاده آمد به من

سخن رفت هر گونه بر انجمن

که از قادسی تا لب جویبار

زمین را ببخشیم با شهریار

وزان سو یکی برگشاییم راه

به شهری کجاهست بازارگاه

بدان تا خریم و فروشیم چیز

ازین پس فزونی نجوییم نیز

پذیریم ما ساو و باژ گران

نجوییم دیهیم کند او ران

شهنشاه رانیز فرمان بریم

گر از ما بخواهد گروگان بریم

چنین است گفتار و کردار نیست

جز از گردش کژ پرگار نیست

برین نیز جنگی بود هر زمان

که کشته شود صد هژبر دمان

بزرگان که بامن به جنگ اندرند

به گفتار ایشان همی‌ننگرند

چو میروی طبری و چون ارمنی

به جنگ‌اند با کیش آهرمنی

چو کلبوی سوری و این مهتران

که گوپال دارند و گرز گران

همی سر فرازند که ایشان کیند

به ایران و مازنداران برچیند

اگرمرز و راهست اگر نیک و بد

به گرز و به شمشیر باید ستد

بکوشیم و مردی به کار آوریم

به ریشان جهان تنگ و تار آوریم

نداند کسی راز گردان سپهر

دگر گونه‌تر گشت برما به مهر

چو نامه بخوانی خرد را مران

بپرداز و بر ساز با مهتران

همه گردکن خواسته هرچ هست

پرستنده و جامهٔ برنشست

همی تاز تا آذر آبادگان

به جای بزرگان و آزادگان

همی دون گله هرچ داری زاسپ

ببر سوی گنجور آذرگشسپ

ز زابلستان گر ز ایران سپاه

هرآنکس که آیند زنهار خواه

بدار و به پوش و بیارای مهر

نگه کن بدین گردگردان سپهر

ازو شادمانی و زو در نهیب

زمانی فرازست و روزی نشیب

سخن هرچ گفتم به مادر بگوی

نبیند همانا مرانیز روی

درودش ده ازما و بسیار پند

بدان تا نباشد به گیتی نژند

گراز من بد آگاهی آرد کسی

مباش اندرین کار غمگین بسی

چنان دان که اندر سرای سپنج

کسی کو نهد گنج با دست رنج

چوگاه آیدش زین جهان بگذرد

از آن رنج او دیگری برخورد

همیشه به یزدان پرستان گرای

بپرداز دل زین سپنجی سرای

که آمد به تنگ اندرون روزگار

نبیند مرا زین سپس شهریار

تو با هر که از دودهٔ ما بود

اگر پیر اگر مرد برنا بود

همه پیش یزدان نیایش کنید

شب تیره او را ستایش کنید

بکوشید و بخشنده باشید نیز

ز خوردن به فردا ممانید چیز

که من با سپاهی به سختی درم

به رنج و غم و شوربختی درم

رهایی نیابم سرانجام ازین

خوشا باد نوشین ایران زمین

چو گیتی شود تنگ بر شهریار

تو گنج و تن و جان گرامی مدار

کزین تخمهٔ نامدار ارجمند

نماندست جز شهریار بلند

ز کوشش مکن هیچ سستی به کار

به گیتی جزو نیستمان یادگار

ز ساسانیان یادگار اوست بس

کزین پس نبینند زین تخمهٔ کس

دریغ این سر و تاج و این مهر و داد

که خواهدشد این تخت شاهی بباد

تو پدرود باش و بی‌آزار باش

ز بهر تن شه به تیمار باش

گراو رابد آید تو شو پیش اوی

به شمشیر بسپار پرخاشجوی

چو با تخت منبر برابر کنند

همه نام بوبکر و عمر کنند

تبه گردد این رنجهای دراز

نشیبی درازست پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر

ز اختر همه تازیان راست بهر

چو روز اندر آید به روز دراز

شود ناسزا شاه گردن فراز

بپوشد ازیشان گروهی سیاه

ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش

نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

به رنج یکی دیگری بر خورد

به داد و به بخشش همی‌ننگرد

شب آید یکی چشمه رخشان کند

نهفته کسی را خروشان کند

ستانندهٔ روزشان دیگرست

کمر بر میان و کله بر سرست

ز پیمان بگردند وز راستی

گرامی شود کژی و کاستی

پیاده شود مردم جنگجوی

سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی

کشاورز جنگی شود بی‌هنر

نژاد و هنر کمتر آید ببر

رباید همی این ازآن آن ازین

ز نفرین ندانند باز آفرین

نهان بدتر از آشکارا شود

دل شاهشان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر

پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار

نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی کسی رانماند وفا

روان و زبانها شود پر جفا

از ایران وز ترک وز تازیان

نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود

سخنها به کردار بازی بود

همه گنجها زیر دامن نهند

بمیرند و کوشش به دشمن دهند

بود دانشومند و زاهد به نام

بکوشد ازین تا که آید به کام

چنان فاش گردد غم و رنج و شور

که شادی به هنگام بهرام گور

نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام

همه چارهٔ ورزش و ساز دام

پدر با پسر کین سیم آورد

خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند و دین اندر آرند پیش

نباشد بهار و زمستان پدید

نیارند هنگام رامش نبید

چو بسیار ازین داستان بگذرد

کسی سوی آزادگی ننگرد

بریزند خون ازپی خواسته

شود روزگار مهان کاسته

دل من پر از خون شد و روی زرد

دهن خشک و لبها شده لاژورد

که تامن شدم پهلوان از میان

چنین تیره شد بخت ساسانیان

چنین بی‌وفا گشت گردان سپهر

دژم گشت و ز ما ببرید مهر

مرا تیز پیکان آهن گذار

همی بر برهنه نیاید به کار

همان تیغ کز گردن پیل و شیر

نگشتی به آورد زان زخم سیر

     
  
مرد

 
جنگ قادسیه از شاهنامه فردوسی (۲)

نبرد همی پوست بر تازیان

ز دانش زیان آمدم بر زیان

مرا کاشکی این خرد نیستی

گر اندیشه نیک و بد نیستی

بزرگان که در قادسی بامنند

درشتند و بر تازیان دشمنند

گمانند کاین بیش بیرون شود

ز دشمن زمین رود جیحون شود

ز راز سپهری کس آگاه نیست

ندانند کاین رنج کوتاه نیست

چو برتخمهٔ‌یی بگذرد روزگار

چه سود آید از رنج و ز کارزار

تو را ای برادر تن آباد باد

دل شاه ایران به تو شاد باد

که این قادسی گورگاه منست

کفن جوشن و خون کلاه منست

چنین است راز سپهر بلند

تو دل را به درد من اندر مبند

دو دیده زشاه جهان برمدار

فدی کن تن خویش در کارزار

که زود آید این روز آهرمنی

چو گردون گردان کند دشمنی

چو نامه به مهر اندر آورد گفت

که پوینده با آفرین باد جفت

که این نامه نزد برادر برد

بگوید جزین هرچ اندر خورد

فرستادهٔ نیز چون برق و رعد

فرستاد تازان به نزدیک سعد

یکی نامه‌ای بر حریر سپید

نویسنده بنوشت تابان چوشید

به عنوان بر از پور هرمزد شاه

جهان پهلوان رستم نیک خواه

سوی سعد و قاص جوینده جنگ

جهان کرده بر خویشتن تار و تنگ

سرنامه گفت از جهاندار پاک

بباید که باشیم با بیم و باک

کزویست بر پای گردان سپهر

همه پادشاهیش دادست و مهر

ازو باد بر شهریار آفرین

که زیبای تاجست و تخت و نگین

که دارد به فر اهرمن راببند

خداوند شمشیر و تاج بلند

به پیش آمد این ناپسندیده کار

به بیهوده این رنج و این کارزار

به من بازگوی آنک شاه تو کیست

چه مردی و آیین و راه تو چیست

به نزد که جویی همی دستگاه

برهنه سپهبد برهنه سپاه

بنانی تو سیری و هم گرسنه

نه پیل و نه تخت و نه بارو بنه

به ایران تو را زندگانی بس است

که تاج و نگین بهر دیگر کس است

که با پیل و گنجست و با فروجاه

پدر بر پدر نامبردار شاه

به دیدار او بر فلک ماه نیست

به بالای او بر زمین شاه نیست

هر آن گه که در بزم خندان شود

گشاده لب و سیم دندان شود

به بخشد بهای سر تازیان

که بر گنج او زان نیاید زیان

سگ و یوز و بازش ده و دو هزار

که با زنگ و زرند و با گوشوار

به سالی هم دشت نیزه وران

نیابند خورد از کران تا کران

که او را به باید به یوز و به سگ

که در دشت نخچیر گیرد به تگ

سگ و یوز او بیشتر زان خورد

که شاه آن به چیزی همی‌نشمرد

شما را به دیده درون شرم نیست

ز راه خرد مهر و آزرم نیست

بدان چهره و زاد و آن مهر و خوی

چنین تاج و تخت آمدت آرزوی

جهان گر بر اندازه جویی همی

سخن بر گزافه نگویی همی

سخن گوی مردی بر مافرست

جهاندیده و گرد و زیبافرست

بدان تا بگوید که رای تو چیست

به تخت کیان رهنمای تو کیست

سواری فرستیم نزدیک شاه

بخواهیم ازو هرچ خواهی بخواه

تو جنگ چنان پادشاهی مجوی

که فرجام کارانده آید بروی

نبیره جهاندار نوشین روان

که با داد او پیرگردد جوان

پدر بر پدر شاه و خود شهریار

زمانه ندارد چنو یادگار

جهانی مکن پر ز نفرین خویش

مشو بد گمان اندر آیین خویش

به تخت کیان تا نباشد نژاد

نجوید خداوند فرهنگ و داد

نگه کن بدین نامهٔ پندمند

مکن چشم و گوش و خرد را ببند

چو نامه به مهر اندر آمد به داد

به پیروز شاپور فرخ نژاد

بر سعد وقاص شد پهلوان

از ایران بزرگان روشن روان

همه غرقه در جوشن و سیم و زر

سپرهای زرین و زرین کمر

چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد

پذیره شدش با سپاهی چو گرد

فرود آوریدندش اندر زمان

بپرسید سعد از تن پهلوان

هم از شاه و دستور و ز لشکرش

ز سالار بیدار و ز کشورش

ردا زیر پیروز بفگند و گفت

که ما نیزه و تیغ داریم جفت

ز دیبا نگویند مردان مرد

ز رز و ز سیم و ز خواب و ز خورد

گرانمایه پیروزنامه به داد

سخنهای رستم همی‌کرد یاد

سخنهاش بشنید و نامه بخواند

دران گفتن نامه خیره بماند

بتازی یکی نامه پاسخ نوشت

پدیدار کرد اندرو خوب و زشت

ز جنی سخن گفت وز آدمی

ز گفتار پیغمبر هاشمی

ز توحید و قرآن و وعد و وعید

ز تأیید و ز رسمهای جدید

ز قطران و ز آتش و ز مهریر

ز فردوس وز حور وز جوی شیر

ز کافور منشور و ماء معین

درخت بهشت و می و انگبین

اگر شاه بپذیرد این دین راست

دو عالم به شاهی و شادی وراست

همان تاج دارد همان گوشوار

همه ساله با بوی و رنگ و نگار

شفیع از گناهش محمد بود

تنش چون گلاب مصعد بود

بکاری که پاداش یابی بهشت

نباید به باغ بلا کینه کشت

تن یزدگرد و جهان فراخ

چنین باغ و میدان و ایوان وکاخ

همه تخت گاه و همه جشن و سور

نخرم به دیدار یک موی حور

دو چشم تو اندر سرای سپنج

چنین خیره شد از پی تاج و گنج

بس ایمن شدستی برین تخت عاج

بدین یوز و باز و بدین مهر و تاج

جهانی کجا شربتی آب سرد

نیرزد دلت را چه داری به درد

هرآنکس که پیش من آید به جنگ

نبیند به جز دوزخ و گور تنگ

بهشتست اگر بگروی جای تو

نگر تا چه باشد کنون رای تو

به قرطاس مهر عرب برنهاد

درود محمد همی‌کرد یاد

چو شعبه مغیره بگفت آن زمان

که آید بر رستم پهلوان

ز ایران یکی نامداری ز راه

بیامد بر پهلوان سپاه

که آمد فرستاده‌ای پیروسست

نه اسپ و سلیح و نه چشمی درست

یکی تیغ باریک بر گردنش

پدید آمده چاک پیراهنش

چورستم به گفتار او بنگرید

ز دیبا سراپردهٔ برکشید

ز زربفت چینی کشیدند نخ

سپاه اندر آمد چو مور و ملخ

نهادند زرین یکی زیرگاه

نشست از برش پهلوان سپاه

بر او از ایرانیان شست مرد

سواران و مردان روز نبرد

به زر بافته جامه‌های بنفش

بپا اندرون کرده زرینه کفش

همه طوق داران با گوشوار

سرا پرده آراسته شاهوار

چو شعبه به بالای پرده سرای

بیامد بران جامه ننهاد پای

همی‌رفت برخاک برخوار خوار

ز شمشیر کرده یکی دستوار

نشست از بر خاک و کس را ندید

سوی پهلوان سپه ننگرید

بدو گفت رستم که جان شاددار

بدانش روان و تن آباد دار

بدو گفت شعبه که ای نیک نام

اگر دین پذیری شوم شادکام

بپیچید رستم ز گفتار اوی

بروهاش پرچین شد و زرد روی

ازو نامه بستد بخواننده داد

سخنها برو کرد خواننده یاد

چنین داد پاسخ که او رابگوی

که نه شهریاری نه دیهیم جوی

ندیده سرنیزه‌ات بخت را

دلت آرزو کرد مر تخت را

سخن نزد دانندگان خوارنیست

تو را اندرین کار دیدار نیست

اگر سعد با تاج ساسان بدی

مرا رزم او کردن آسان بدی

ولیکن بدان کاخترت بی‌وفاست

چه گوییم کامروز روز بلاست

تو را گر محمد بود پیش رو

بدین کهن گویم از دین نو

همان کژ پرگار این گوژپشت

بخواهد همی‌بود با ما درشت

تو اکنون بدین خرمی بازگرد

که جای سخن نیست روز نبرد

بگویش که در جنگ مردن بنام

به اززنده دشمن بدو شادکام
     
  
صفحه  صفحه 3 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
ایران

تصرف وحشیانه سرزمین ایران به دست اعراب

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA