ارسالها: 10767
#91
Posted: 10 Jan 2015 21:42
شهید علی انفرادی اصل
bilder uploaden
شهید علی انفرادی اصل
تاریخ تولد: 1339
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: 1365
زندگي نامه شهيد علي انفرادي اصل
علي در سال 1339 در تهران ديده به جهان گشود. پس از اتمام تحصيلات ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان در رشته مهندسي مكانيك دانشگاه صنعتي اصفهان پذيرفته شد. پس از چند نوبت اعزام به جبهه، در سال 1365 به لقاي دوست شتافت.
bilder uploaden
گوشهاي از وصيت نامه علي
خدايا، تو از همه چيز آگاهي و لازم نيست كه آرزوهايم را برايت بازگو كنم ولي باز ميگويم كه تنها دو چيز از تو ميخواهم يكي طول عمر و سلامتي امام و عزت و عظمت امت و انقلاب اسلامي و ديگري خدايا با همه اشتباهاتي كه داشتهام تقاضا دارم در لحظههاي آخر عمر مولا حسين بن علي (ع) را زيارت كنم و او به بالينم بيايد. ميخواهم با او محشور شوم. ميدانم لياقت محشور شدن با ايشان را ندارم ولي حداقل اجازه زيارت ايشان را به من عطا بفرما.
از پدر و مادر بزرگوارم نيز كه خيلي اذيتشان كردم و برايم رنج ها كشيدند ميخواهم كه از من راضي و خشنود باشند و مرا ببخشند. همينطور از اهل خانهام، از دوستانم از كليه افرادي كه مرا ميشناختند و ميشناسند، از امت حزبا... كه در حقشان واقعا كوتاهي كردهام، تقاضامندم حلالم كنند و از برادران و خواهرانم ميخواهم كه دنباله رو خط امام باشند. شهدا را براي خود الگو قرار دهند. روحانيت و خط امام را رها نكنند آنها چون شمع هايي هستند كه براي شناساندن راه به ما ميسوزند. امام را تنها نگذارند كه رحمت خدا توسط او بر سر ما سايه گستر است.
هر كس هر چه نزد من داشته از پدرم بگيرد و اموالم را اگر چيزي هست پدرم به صلاح خودش در راه اسلام خرج كند.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#92
Posted: 12 Jan 2015 17:34
شهید مهدی ایرانمنش
bilder upload
شهید مهدی ایرانمنش
تاریخ تولد: اسفند 1338
محل تولد: كرمان
تاریخ شهادت: 12 اسفند 1365
محل شهادت: عمليات كربلاي 5 - شلمچه
زندگي نامه شهيد مهدي ايرانمنش
مهدي، در اسفند سال 1338 در كرمان چشم به جهان گشود. در سال 1345 وارد دبستان شدو پس از اخذ ديپلم در سال 1357 با شركت در كنكور، در سهميه ارتش پذيرفته شد ولي به دليل جنايات گسترده ارتش شاهنشاهي از سهميه خود منصرف و پس از امتحان مجدد، در دانشگاه پذيرفته شد. با اين حال او جبهه را بر دانشگاه ترجيح داد و به جاي رفتن به دانشگاه رهسپار جبهههاي حق عليه باطل شد. مدتها در جبهه به رزم بيامان خود ادامه داد تا اينكه در سال 1364 تصميم گرفت براي سومين بار در كنكور شركت كند. اين بار نيز در رشته مهندسي نساجي دانشگاه صنعتي اصفهان پذيرفته شد و با اصرار پدر در دانشگاه ثبت نام نمود. 3 ماه قبل از ثبت نام در دانشگاه ازدواج كرد و 20 روز بعد از مراسم عقد به جبهه اعزام شد و از آن به بعد شهيد دردانشگاه، جبهه و خانه حضور داشت ليكن جبهه و جنگ را در اولويت قرار داده بود.
در آذر ماه سال 65 خداوند پسري به او عنايت كرد ولي اين تعلق دنيوي نيز نتوانست او را كه عاشقانه مشتاق شهادت بود، از هدفي كه در نظر داشت دور سازد. سرانجام در تاريخ 65/12/12 در عمليات كربلاي 5 (منطقه شلمچه) در اثر اصابت تركش خمپاره به چشم راست و شاهرگ چپ به لقاءا... پيوست.
نامه مهدي به برادر شهيري جهت اعلام آمادگي براي حضور در جبهه
خدمت برادر شهيري، سلام عليكم
هدف از نوشتن اين نامه اعلام آمادگي و رفع تكليف از خودم ميباشد. اين آمادگي به دليل وضعيت فعليم -كه شاغل به تحصيل در دانشگاهم- ميباشد. چون در اينجا وظيفهاي به دوش دارم كه بايد انجام شود و اطمينان دارم كه اهميت انجام اين وظيفه از حضور در جبهه بالاتر نيست. لذا از شما ميخواهم هر زمان كه به نيرو نياز داشتيد، از جمله زمان عمليات به دفتر پشتيباني جنگ جهاد دانشگاهي صنعتي اصفهان اطلاع دهيد تا نسبت به اعزام اينجانب اقدام شود. خواهشمند است چند روز قبل از اعزام اطلاع دهيد تا بتوانم نسبت به انتقال خانواده و مسائل ديگر از قبيل پيگيري موارد درسي فرصتي داشته باشم.
اينجانب در كارهاي مهندسي رزمي (رابط خط، مسؤول خط و مسئول اكيپ) آماده همكاري هستم. آخرين مسئوليتم در منطقه فاو مسئول اكيپ عمليات خاكي و مسئول اكيپ راهسازي و هم چنين مسئول خط بوده است. علت يادآوري مسئوليتهاي فوق اين است كه در موقع نياز شديد اقدام نماييد. شركت من در منطقه عملياتي فاو در حين زمان تحصيل باعث شده است 13 واحد درسي خود را حذف كنم و اين به معني هدر رفتن خدمات مالي و فرهنگي دولت ميباشد و عقب ماندن از بعضي اشخاص بي هدف كه سريعتر پيش ميروند و سريعتر ميتوانند مسئوليتهاي اجرايي كشور كه نياز شديد به افراد متخصص دارد را پر نمايند. البته اين بدان معني نيست كه در جبهه به من نياز نبوده بلكه بدين معني است كه شايد نيروهاي ديگري بودند كه جاي مرا پر كنند و در عوض من از تحصيلم عقب نيفتم. اميدوارم منظورم را متوجه شده باشيد و آن را مد نظر قرار دهيد.
وصيت نامه شهيد مهدي ايرانمنش
وصيت نامه اينجانب مهدي (ايرانمنش) به شماره شناسنامة 34023 صادره از كرمان فرزند ماشاا.. در پنج بخش به نيت پنج تن به شرح زير نگاشته ميشود:
(الف) مقدمه و هدف از انتخاب اين راه (خط ولايت فقيه) در زندگي
(ب) توصيههاي عمومي (چند كلام براي عموم و آشنايان)
(ج) توصيههاي خاص (پيرامون مسائل عاي براي خودم، مسائلي براي دوستان و طلب مغفرتها و...)
(د) توصيههائي پيرامون خودم براي خانواده و مسائل داخلي خانواده
(ه) در مورد ديون مادي و طلبكاري ها
بسم الله الرحمن الرحيم
الف) مقدمه و هدف
اعوذ باالله من الشيطان الرجيم
يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوه ان الله مع الصابرين و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تمترون و لبلونَّكم بِشيءِ منِ الخَوفَ و الجوع و نقص من الاموال والنقص و الثَمرات و بَشّر الصابرين الذين اذا اصامتهم مصيبه قالوا انا الله و انا اليه مراجعون
بقره
حمد خدائي را كه خود (السانوا.. )آفريد و بر اين آفريده مصلحت را در قالب دين توسط رسولي بر انسان عرضه نمود و از كرامتش همان بس كه او در اين انتخاب اين مصلحت آزاد قرار داد، حمد خدائي را كه پيامبري كريم همچون محمد (ص) كه رهگشا و زنده ساز و كامل كننده آيين الهي جهت تكامل و رشد و ايجاد قسط و عدل در ميان بشريت را ارزاني داشت، حمد خدائي را كه از ميان بشريت بزرگ مرداني را جهت راهبري مردم مسلم در لحظه، لحظه زندگيشان بيافريد و بعد از رسل آنها را الگو و امام شيعيان قرار داد و بر اين راه در زمان عدم دسترسي به اين الگوهاي اصلي از ميان مردم مؤمن و عالم بدين جامعترين را براي تداوم اين راه خلق نمود. و حمد خدائي را كه در ميان ما رهبران همچون امام خميني بر جامعه مسلمين ارزاني داشت كه كننده فكرهاي مردة مردم وطن آزاد كننده مستضعفان از بندگي و بردگي و ستم ظالمان است و در پايان حمد خدائي كه ما را در اين زمان بياري پدر و توفيق اين راهيابي و احياء مجدد و داشتن زندگي واقعي همراه با حيات واقعي و الهي را به من ارزاني داشت.
ب) توصيه هاي عمومي ...
اي ملت مسلمان كه تا كنون نشان دادهايد واقعا پيرو ولايت فقيه ميباشيد و اسلام و خط ولايت فقيه را بر هر نوع راحتي و دوست داشتنهاي خاص خود، برگزيدهايد. من خود را در برابر اين عظمت كوچكتر ميدانم كه بخواهم براي شما توصيهاي داشته باشم ولي چه كنم در قبال راه و هدف و تعهدم خود را ملزم به گفتن بعضي موارد ميدانم:
1- در حفظ قرآن در بعد عملي و علمي بيشتر كوشا باشيد و همچنين در حفظ و پيروي از عترت پيامبر اكرم (ص) كه لازمة اين مسائل تزكيه و خودسازي است.بكوشيد تا بتوانيد بر سر دوراهيهاي خواستههاي نفساني و حب دنيايي درست تصميم بگيريد
2- خود را براي پاسداري از اين انقلاب و خط ولايت فقيه و پيروي كامل از امام و پشتيبانياز روحانيت واقعي در خط امام آماده سازيد تا بتوانيد به وصيت پيامبر اكرم (ص) كه در حديثثقلين مواردش را ذكر كرده عمل نماييد.
3- اين دنيا را زمين و مزرعه كشت براي برداشت محصول اخروي انتخاب كنيد. آن هممحصولي پربار كه اگر از نعمتها بهدرستي استفاده نشود خالق يكتا آن را از بيلياقتها خواهدگرفت
4- بزرگترين نعمت، اكنون نعمت انقلاب و رهبري و ولايت فقيه است كه بايد با انجاممقدمات اوليه، در خود لياقت پاسداري از اين نعمت را بيابيد كه مبادا اين نعمت را از دستبدهيد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#93
Posted: 12 Jan 2015 17:38
شهید محمد بندگانی
bilder upload
شهید محمد بندگانی
تاریخ تولد: 3 خرداد 1340
محل تولد: اصفهان
تاریخ شهادت: 9 آذر 1360
محل شهادت: بستان
زندگي نامه شهيد محمد بندگاني
محمد، در سوم خرداد سال 1340 در اصفهان ديده به جهان گشود. وي پس از گذراندن دوره ابتدايي، راهنمايي و دبيرستان در رشته مهندسي مكانيك دانشگاه صنعتي اصفهان پذيرفته شد.محمد با عشقي كه به انقلاب ميورزيد، به جبهه شتافت و در تاريخ 60/9/9 در منطقه بستان به سوي ملكوت پر كشيد.
گوشهاي از وصيت نامه محمد
هر چند كه از مال دنيا چيزي نداشتهام ولي دوچرخهام و مقداري پول كه هست را به ايتام بدهيد.
آنچه را رهبر عزيز انقلاب (روحيلهالفدا) به ما نصيحت فرمودهاند به جامعه و خانوادهام سفارش ميكنم. همچون نمازها كه حتما به جماعت، در مساجد و با حضور قلب بخوانيد. در روزهايي كه ميتوانيد روزه را فراموش نكنيد.
تا جان در بدن داريد، امام امت (روحيلهالفدا) را اطاعت كنيد كه اطاعت ايشان، اطاعت از صاحبالزمان (عج) است.
امام مهدي (عج) را درنظر داشته باشيد.
مردم قهرمان ايران، انصاف و عدالت را رعايت كنيد.
جوانان عزيز به غير از الله به كسي وابسته نشويد و احترام خانواده را داشته باشيد.
معلمان عاليقدر، فرزندان ملت را مؤمن و عاشق الله و اهل بيت (ع) تربيت كنيد.
هرگاه خواستيد گريه كنيد بر مصائب حضرت ابي عبدالله (ع) گريه كنيد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#94
Posted: 12 Jan 2015 17:42
شهید رضا ببات
picupload
شهید رضا ببات
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: 13 تیر 1365
محل شهادت: مهران
زندگي نامه شهيد رضا بيات
رضا، در سال 1344 در نازي آباد تهران چشم به جهان گشود. او دوران تحصيل خود را همراه با فراگيري زبان عربي و علوم ديني در مهديه تهران با موفقيت پشت سر گذاشت. او به مطالعه تفسير الميزان و نهجالبلاغه و ديگر كتب مذهبي علاقه وافري داشت.
(ره) مبنيبر اينكه «جواناني كه ميتوانند بايد به جبهه بروند.» همراه ديگر دانشجويان از پايگاه مقداد تهران عازم جبهه گرديد. او در عمليات والفجر يك و در عمليات كربلاي يك فعالانه شركت داشت و در تاريخ 65/4/13 در مهران به فيض شهادت نائل گرديد.
از نامههاي رضا
سلام عليكم
اميدوارم حال همگي خوب باشد و هيچ غم و ناراحتي نداشته باشيد. به لطفخدا حال من خوب است و هيچ گونه ناراحتي به جز دوري شما ندارم. پدر و مادر عزيزم چون امام در بيانات اخير خود فرمودند: «براي تمام قشرهاي مردم واجب است كه اگر ميتوانند به جبهه بروند و اگر نميتوانند بايد در پشت جبهه كمك كنند.» واجب بود كه به جبهه بيايم. اينك بر همه لازم است كه به فرمان امام گوش داده و به جبهه بيايند، كه اگر نيايند مثل اين است كه نماز نخوانده باشند. اميدوارم تمام كساني كه ادعا ميكنند مسلمانند و امام رهبرشان است به فرمان امام گوش دهند و هرطور كه ميتوانند به جبهه كمك كنند كه اين يك امتحان الهي است. اينجاست كه مسلمانان واقعي مشخص ميشوند.
bilder kostenlos
گوشهاي از وصيت نامه رضا
پدر و مادر عزيزم، من اين روز خجسته و مبارك را به شما تبريك عرض ميكنم چرا كه شما در اين روز هديهاي شايسته تقديم خداوند ميكنيد. امروز روزي است كه فرزندتان به آرزوي خود ميرسد و از شما تشكر ميكنم زيرا در حقيقت شما بوديد كه مرا به اين فيض عظيم رسانديد. شما كه از سال ها پيش هر سال به خاطر حضرت امام حسين (ع) قرباني ميكرديد و به عشق او مردم را طعام ميداديد. در حقيقت مهر او را در دل من زنده ميكرديد و مرا به سوي او راهنمايي مينموديد. الان كه اين وصيت نامه را مينويسم، نميدانم در موقع شهادتم وضع ظاهري من چگونه ميباشد. اما خيلي دوست دارم كه مثل امام حسين (ع) باشم و خيلي مشتاقم كه شما هم مانند زينب (س) باشيد، شير زني كه در شهادت هفت تن از نزديكان، يعني پسران و برادرانش خم به ابرو نياورد و هيچگاه در مقابل دشمنان و يزيديان ناله و بيتابي نكرد. دوست دارم شما اينگونه باشيد و در مقابل دشمنان انقلاب و امام ناله و زاري نكنيد، باشد كه در آخرت هم همراه زينب و زينبيان باشيد.
پدر، مادر، خواهران و برادر عزيزم، هر وقت خواستيد براي من گريه كنيد به ياد سر بريده حضرت امام حسين (ع) و به ياد همه شهيدان به خون خفته گريه كنيد. شهيداني كه حتي پيكر پاكشان نيز پيدا نشده، به ياد پدر و مادراني باشيد كه چند فرزند خود را در راه اسلام و انقلاب فداكردهاند و هيچ چشمداشتي در مقابل خون عزيزانشان نداشتند و فقط خدا را مد نظر داشتند.
امروز روز ايثار است. امروز روزي است كه هر كس هر كاري از دستش برميآيد، بايد براي جنگ انجام دهد. هر طور كه ميتوانيد به جبهه ها كمك كنيد و هميشه گوش به فرمان امام باشيد.
از همه دانشجويان خصوصا از همكلاسیهايم طلب بخشش ميكنم و از آنها ميخواهم كه جنگ را فراموش نكنند چرا كه در آخرت نميتوانند جواب اين همه شهيد را بدهند.
از كليه دوستان و آشنايان طلب بخشش ميكنم. از شما خواهش ميكنم اگر براي من اطلاعيهاي زديد روي آن اين جمله را بنويسيد: «از همه افراد خواهش ميكنم كه مرا ببخشند.شايد بدون آنكه بدانم به آنها بدي كرده باشم»
در آخر از خانواده مخصوصا پدر و مادر عزيزم معذرت ميخواهم كه نتوانستم هنگام اعزامبرايخداحافظي بيايم. ديگر حرفي ندارم و شما را به خدا ميسپارم.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#95
Posted: 12 Jan 2015 17:46
شهید محمد هادی بذرکار
bilder uploaden
شهید محمد هادی بذرکار
تاریخ تولد: 1344
محل تولد: شيراز
تاریخ شهادت: 1365
محل شهادت: عمليات كربلاي 4 - جزيره امالرصاص
زندگي نامه شهيد هادي بذركار
هادي در سال 1344 در شيراز متولد شد. دوران ابتدايي، راهنمايي و سه سال دبيرستان را در شيراز با موفقيت گذراند و سال آخر دبيرستان را در فسا پشت سر گذاشت. وي از نظر برخورد اخلاقي فردي خوشرو، متين، موقر، صبور، خوش رفتار و راستگو بود.او از بدو كودكي آراسته به صفات عالي انساني بود، قبل از سن تكليف نيز براي اداي واجبات و ترك محرمات ارزش قائل ميشد از دروغ به شدت بيزار بود، نسبت به دنيا بي علاقه بود. خوش خلقي او در بين دوستان زبانزد بود. از پدر و مادر چنانكه دستور الهي است، پيروي ميكرد و در يك كلام ويژگيهاي يك مؤمن واقعي در وجود او نمودار بود.
هادي در سال 1362 در كنكور سراسري دانشگاهها شركت كرد و در رشته مهندسي برق پذيرفته شد. پس از گذراندن چند ترم تحصيلي وظيفه خود دانست تا به جبهه بشتابد و تكليفي كه بر دوش دارد را ادا نمايد. و سرانجام در سال 1365 در عمليات كربلاي 4 در جزيره ام الرصاص شربت گواراي شهادت را نوشيد.
kostenlose bilder
گوشهاي از وصيت نامه هادي
سعي كنيد كارهايتان براي خدا باشد و جز او را درنظر نگيريد و براي رضاي او قدم برداريد. چون هرچه داريم از اوست و همه جلوهايي از او هستيم كه بايد متجلي صفات الهي بشويم.
وحدت را حفظ كنيد و نگذاريد كه اسلام و انقلاب بر اثر بعضي كوته فكريها و ندانم كاريها ناخود آگاه ضربه بخورد. با اعمال خود اسلام را تقويت كنيد نه اينكه باعث تضعيفش بشويد.
نماز اين فريضه الهي را سبك نشماريد كه نماز بهترين وسيله تقرب به ذات اقدس الهي است و شركت نكردن در نمازهاي جمعه و جماعت خود، سبك شمردن نماز است.
از دانشگاهيان عزيز به عنوان برادري كوچكتر ميخواهم كه تمام هم و غم خود را متوجه درس كنند چون درس وسيلهاي است براي به خدا رسيدن و كامل شدن و خدمت به جامعه مسلمين. اما بدانيد كه علم بايد با معرفت و ايمان همراه باشد. درست است كه دانشگاه هم سنگراست اما اين نبايد به گونهاي باشد كه از همه چيز غافل شويد و مسائل كشور و جنگ و انقلاب را فراموش كنيد و بي تفاوت باشيد بلكه بايد در صحنه باشيد و براي اسلام و ملت قهرمان و شهيدپرور، كاري كنيد.
باز متذكر ميشوم كه امام را با حضور در صحنه همراهي و ياري كنيد و سعي كنيد از مسائل كشور دور نباشيد. جنگ را فراموش نكنيد و حداقل اگر يكبار هم كه شده به جبهه ها بياييد و اين همه شهامت و شجاعت و ايثار را مشاهده كنيد.
از پدر، مادر و برادرانم حلاليت ميطلبم.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#96
Posted: 12 Jan 2015 17:52
شهید حسین بدیهیان
bild upload
تاریخ شهادت: 12 اسفند 1365
قسمتي از نامه حسين بديهيان به فرزندش
براي گل تازه شكفتهام، محمدرضا، وقتي كه بتواند بخواند:
پسرم، سلام، سلامي فراتر از زمان، چنانكه همواره با تو باشد و نزديك، نزديكتر از ضربان قلبت، چنانكه خونت را لمس كند. منم، بابات، به عكسم نگاه كن تا حضورم را حس كني، حالا من روبرويت هستم. ((ديگر دلتنگ نباش)) نميبيني آمدم؟
حالا بيا با هم در اسكله خرمشهر گشتي بزنيم. خسته كه نيستي، هوا كمي سرد است، اينجا خرمشهر است، حالا كه نه، ويران شهر است، خونين شهر است. ميداني هر كوچه اين شهر و هر خانهاش سرگذشت طولاني دارد; سرگذشت جنگ با تمام حماسه هايش و تمام خونش. وقتي به نخلهاي بيسر نگاه ميكني، به منازل ويران سر ميكشي، ديوارهاي فروريخته را ميبيني و... آن وقت ناخودآگاه ياد آنها ميافتي كه آواره شدند يا آنها كه تا آخرين قطره خون در مقابل دشمن ايستادند. دشمناني كه آمدند تا دين و شرف و ناموس و كشور ما را بر باد دهند و ويران كنند و چه ميدانستند كه بر دهان نهنگ پا گذاشتهاند و به بيشه شيران وارد شدهاند.
آري، پسرم اينجا خرمشهر است، خوب نگاه كن. اين اسباب بازي يك طفل خرمشهري است،معلوم نيست مادرش فرصت كرد او را از زير آوار برهاند يا زير آوار مانده و هنوز ضجه ميزند ت امن و تو بشنويم و يادمان نرود. پسرم، قصه جنگ طولاني است، آنقدر كه من نميتوانم همه آن را براي تو بيان كنم. بيا از خير اين يكي بگذر.
حالا روبروي ما اروند است و دست چپمان كارون، توجيه شدي يا نه؟ تو بچه بسيجي هستي، بايد نقشه را خوب بشناسي، پشت به شمال كن، حالا مقداري رويت را از جنوب به طرف مغرب بگردان، هان اين جزيره ام الرصاص است. آنها هم آنجا، عراقيها هستند، بدبختها،خسر الدنيا و الاخره، جلويش به اصطلاح موانع است، چيزي نيست سيم خاردار و خورشيدي، و آن طرفتر سنگرهاي دشمن است. صريح بگويم پسرم فردا شب بابايت آنجاست. حالا ساعت نزديك شش صبح است، ميخواستم با هم خلوت كنيم، كمي حرف بزنيم، اما نماز نزديك است. ما هم تازه به محل جديد رسيدهايم. لب اروند پشت خاكريزهاي خط مقدم در زيرزمين ساختمان بزرگي كه روزي هتل بود. پسرم، زمان كمي تا عمليات مانده، شروع عمليات ساعت ده و چهل و پنج دقيقه خواهد بود و ساعت 6:30 قرار است به سوي عراقي ها روانه شويم.
وقتي با تو شروع به صحبت كردم، فكر كردم فرصت دارم اندكي از آنچه را كه در دل دارم براي تو بگويم، ولي اين هم مقدور نشد. پس تو را سفارش ميكنم كه وصيت حضرت علي (ع) را در نهج البلاغه بيابي و بخواني.
پسرم! عنصر آگاهي را با جوهر تقوا بياميز تا هم فكرت شكوفا و كامل شود و هم روحت از طراوت برخوردار گردد و در اين راه، قرآن را و قرآن را و قرآن را، سنت را و سنت را و سنت را فراموش مكن كه قرآن كتاب هدايت است و آنان كه به آن عمل كردند و خود قرآن مجسم بودند،پيامبر (ص) و ائمه (ع) هستند.
پسرم! با مبعث زنده شو، در غدير راه را بشناس و با عاشورا پرواز كن تا اسير زندگي نشوي.
ديگر فرصتي نيست تا خدا چه تقدير كرده باشد. والسلام
پدرت، اسكله خرمشهر، 3/9/65
Kostenlos Bilder hochladen
آخرين نامه حسين از جبهه
آنچه كه در اين روزها فهميدهام اين است كه تمامي عظمتها، بزرگيها و فداكاريهايي كه ا زصدر اسلام براي حفظ اسلام و پيروزي آن خلق شده است را بايد در صحنه جنگها و بازوي مجاهدان اسلام و فداكاري آنها در ميدان جستجو كنيم. هزاران مجاهد در ميدان در صدر اسلام همراه پيامبر فداكاري كردند و بعد از آنها هم دلباختگان واقعي مكتب راهشان را ادامه دادند، امادر تمامي آن صحنه ها مادران، پدران و همسراني در تاريخ بينام و نشان ماندهاند كه در انتظار فرزندان و همسرانشان صبر كردهاند، در فشارها و سختي ها رنج دوري را به خاطر خدا با اشتياق تحمل كردهاند و چقدر تحمل آنها با شكوه و با عظمت بوده است. اگرچه از اين شكيبايي ها در تاريخ كمتر حرف به ميان آمده، اما شايد بخش بزرگي از عظمت قابل ستايشش، همين گمنامي و ناشناخته ماندن اين صبوران شيرمرد باشد. اينان زنان و مرداني هستند كه ثمره وجود و اميدهاي زندگي خود را با دست خود روانه كردند تا پايداري راه خدا و دين حق را ضمانت كنند.آنها كساني هستند كه اجر صابران را بردهاند و در پيشگاه خداوند اجري بس بزرگ دارند. در واقع آنها پشتوانه هاي محكمي بودهاند كه عزيزان خود را روانه ميدان كردهاند و اگر سختي هم قراراست ديده شود و سنگيني باري بر دوش كشيده شود، آن ها هستند كه بايد سختي بار را تحمل كنند و كردهاند و گرنه اسلام به اينجا نميرسيد.
خوب، بگذريم اگر از حال من بخواهيد، حالم خوب است و اينجا مشكلي نيست. همه چيز در بهترين صورت ممكن وجود دارد، چه روزها و چه شبها و چه ياران و اطرافيان و شرايط. آنچه اين روزها فهميدهام اينست كه اگر جنگ نبود و اگر اين مسائل نبود ما انسانهايي بوديم كه با برداشتي بچه گانه از زندگي به سر ميبرديم; اما نعمت جنگ با اثر عظيمي كه بر فرد فرد رزمندگان دارد در اينجا كاملا مشهود است. عمق، گستردگي و بينشي كه يك جوان 15 تا 18 سال در اينجا پيدا كرده، به اندازهاي است كه پدران ما پس از طي يك عمر نتوانستند بهدست آورند. اصلا فهم مطالب و برخورد با آنها در اينجا از زمين تا آسمان فرق ميكند. وقتي توجهات دنيايي به منافع فردي از بين ميرود و انسانها حاضر ميشوند براي رسيدن به يك آرمان والا از نيازها وخواسته هاي معمولي در كسب منافع شخصي بگذرند و به جاي آن از تمام مال و جان خود مايه بگذارند، در چنين فضايي ايمان معني پيدا ميكند و ايثار حيات دوباره مييابد. واقعا اينجا ازخود گذشتگي جريان دارد. اگر معمولا در زندگي مادي، انسانها در بهدست آوردن هرچه بيشتر لوازم مادي و وسايل زندگي دنيوي در تلاشند و خوشبختي خود را در آن مييابند، اينجا مسابقه در فضيلت هاي اخلاقي و كسب بيشتر آن وجود دارد. البته خواهيد گفت چه سود كه ما از آن دوريم، نه، شما از آن دور نيستيد، بالعكس حضور با آرامش و اطمينان خاطر هر فردي در اينجا،نشانه خاطر جمع بودن او از پشت سرش است. اينها همه فرزندان، مادران، پدران و شوهران همسران و پدران فرزنداني هستند كه در پشت جبهه با رفتار و كردار خود امكان حضور مؤثر را به اينها دادهاند. اينجا هر فشنگ و گلولهاي كه به دشمن شليك ميشود، از تلاش انسانهاي بيشماري است كه امكان اين شليك را بوجود آوردهاند و همه در آن سهيمند; با اين تفاوت كه اصل اين است كه هركسي به وظيفه خود به بهترين وجه عمل كرده باشد.
اكنون كه جهاني از در ستيز با ما درآمده و تمامي امكانات خود را براي نابودي اسلام و اين كشور اسلامي، ايران آماده كرده است و از هيچ جنايتي كوتاهي نميكند و در حالي كه اميد مستضعفان، به ايران و چشم مسلمانان به ما دوخته شده است، مسئوليتي سنگين بر دوش ما ميباشد كه بايد بار اين مسئوليت را به دوش كشيم. مسلما آناني كه در اين گير و دار و اين روزگار پر مشكل، فقط به فكر آسايش و راحتي خود هستند و از آنچه كه در جامعه و كشورشان رخ ميدهد با بي اعتنايي ميگذرند; بدانند كه نظر رحمت و لطف خدا از آنها دور و آنها خود گرفتار خشم و غضب الهي ميشوند. قرآن صحنه هاي مختلف زندگي را وسيله آزمايش معرفي ميكند و بخصوص در سرگذشت پيشينيان و زمان پيامبر روزهاي سخت و روزهاي جنگ را روزهاي امتحان ميخواند. در اين ايام خوب از بد شناخته ميشود و خداوند پاكيزه ها را برميگزيند و نه اينكه خداوند از حال ما خبر ندارد بلكه امتحانات الهي صحنه آموزش و آموختن انسان ميباشد. انساني كه در شرايط سخت پايداري كرده، فرمان خداوند را اطاعت كند و به دنبال خشنودي او باشد، در پايان سختي ها نه فقط موفق بوده بلكه انساني ميشود كه با قبل از ابتلاها تفاوت كرده، رشد كرده و تكامل يافته است. اصلا در اين صحنههاست كه انسان ها ساخته ميشوند و شايستگي پيدا ميكنند و ميتوانند رضوان الهي را دريابند. اين صحنه ها براي هر كسي مطابق با شرايطش پيش ميآيد و خداوند از وضعي كه او در آن قرار داشته سؤال ميكند. باري، اميدوارم كه در اين معركه ها خداوند به ما نظر لطف كرده و از ما خشنود گردد كه روز حساب نزديك است. آن روز انسان هيچ پناهگاهي جز اعمال خود ندارد. بايد بگويم كه هنوز به خوبي ما قيامت را باور نداريم; اينكه بي اعتناييم، خوشحالي ميكنيم، از ته دل ميخنديم و به فكر اعمال خود نيستيم، بهخاطر اين است كه هنوز آنطور كه بايد آخرت را باور نكردهايم وگرنه نگراني آن كافي بود كه روحمان از جسم پرواز كند و شبهايمان همه روز و خواب از چشمانمان رخت بربندد. انسان وقتي كه احتمال مرگ برايش پيش ميآيد، ياد اعمال خود ميافتد، به فكر حقوق مردم ميافتد، از كردههاي خود پشيمان ميشود و حال آنكه مرگ هر كسي وقت معيني دارد و انسان بايد همواره احتمال بدهد كه ممكن است آني ديگر زنده نباشد. اما چقدر اين دنيا انسان را فريب ميدهد و انسان را لبريز از باده غرور ميسازد.
از اوضاع و احوال اينجا بنويسم، الحمدلله روحيات خوب است و همه دلشان ميخواهد بهخط بروند و يا در عمليات باشند. اوقات فراغتشان را به عبادت و قرآن خواندن يا چيز ياد گرفتن ميگذرانند. وقتي آدم اينجا ميآيد از مسائل زيادي كه در زندگي دائما او را مشغول ميكند فارغ البال ميشود، ديگر به فكر اينكه حالا زندگي چطور ميشود يا فلان وسيله را چطور جور كنم، يا فلان كار را بهدست آورم كه فردا وضعم بد نباشد. همه اينها از فكر آدم بيرون ميرود.آدمي در اينجا كمتر به دنيا و اينكه آنرا براي خودش مرتب كند، فكر ميكند بلكه بيشتر در فكر آخرت و مرتب كردن آن و احيانا جبران كوتاهي هاي قبلي خود در امر آخرت ميباشد.
اينهاست كه به زندگي در اينجا و آدم هايش ارزش ميدهد و در اين حال است كه انسان بهترين انسان ها را ميبيند كه زنده بودنشان بسيار ارزش دارد اما خودشان چقدر مشتاقند كه به آنچه كه ميخواهند برسند. درست آنهايي كه نفس كشيدنشان ارزش دارد، حياتشان پر است از زيبايي و خير، خودشان ميلي به اين دنيا ندارند.
خداوند خود به ما بيداري و باور آخرت عنايت كند، علاقه دنيا را از دل هايمان بيرون كند و تلاشمان را در مسير تعالي خود و ياري حق و پيشبرد اسلام قرار دهد، ان شاءالله، و به لطف و كرمش از خطاهاي ما در گذرد و ما را به راهي كه رضايتش در آن است، هدايت فرمايد. روزها يكي پس از ديگري سپري ميشود و در پس عبور ايام سرنوشت ها رقم ميخورد و دست قدرت خداوند نقش هاي زيبايي از كمال و تعالي را ترسيم ميكند. بشر خود هر كجا دخالت ميكند با تحريك شيطان دست به زشتي ميزند و خداوند رحمان و رحيم بر بنده خود نظارت ميكند و دوست دارد كه بنده، خودش را به او بسپارد، گوش به فرمانش دهد تا به مقصد اصلي و سر منزل مقصود كه سعادت حقيقي او در آن است برساند. اما چقدر دير انسان به اين مسير ميآيد و چقدر مشكل به نداي دعوت خداوند گوش ميدهد به آنچه خداوند آفريده تا وسيله كمال او باشد نه وبال گردنش چنان دل ميبندد كه هدف اصلي را از ياد ميبرد و دنيا را مقصد و هدف ميپندارد. براي دست يابي بيشتر به آن همه چيز را فراموش ميكند، حتي اين نكته مهم را كه بايد تمام آنچه را كه تلاش ميكند شب و روز بهدست آورد، بايد بگذارد و برود. خداوند خود به ما بينايي عطا كند تا حقيقت وجود را بيابيم و آن را آنچنان كه هست بيابيم.
65/11/20
(حسين در تاريخ 12/12/65 به لقاي يار رسيد و پس از ده سال پيكر مطهر او در تاريخ 75/8/14 تشييع شد.)
fotos kostenlos
گوشهاي از وصيت نامه حسين
خداي را شكر گزارم كه توفيق حضور در ميدان مقدس جهاد را برايم مقدر فرمود و از او عاجزانه ميخواهم كه از سر تقصيراتم درگذرد و گناهان كثيرم را بيامرزد و لباس كرامت شهادت را بر تنم بپوشاند. خداوندا، شاهد باش كه به فرمان پاكترين بندگانت، رهبرم، حركت كرديم تا دشمنان دينت نتوانند هر چه ميخواهند بر سر اسلام عزيز بياورند و شاهد باش كه از روي هوي و هوس در اين راه نيامديم بلكه با هدفي روشن و آگاهي كامل آمديم تا راه سرور شهيدان حسين بن علي (ع) را ادامه دهيم تا حدود تو در زمين جاري شود.
پدر و مادر گراميم، نميدانم با چه زباني از شما تشكر كنم كه عمري را برايم زحمت كشيديد و نتوانستم اندكي از محبت هاي شما را جبران كنم، اگر در زندگي خطايي نسبت به شما از من سرزده و كوتاهي كردهام، مرا ببخشيد. صبر را پيشه خود كنيد كه شايستهترين كار است. خداوند امانتي به شما سپرده بود، راضي باشيد كه به بهترين صورت به او بازگردانيد.
همسر خوبم، در اين مدت زندگي مشتركمان همسر خوب و پدر شايستهاي نبودم، نميدانم كوتاهي از من بود يا اقتضاي روزگار چنين بوده در هر صورت شما سختيهاي زيادي را تحمل كرديد. اميدوارم خداوند به شما صبر و استقامت بدهد. پس از من بيشترين بار مشكلات و سختيها را شما بايد به دوش بكشيد. شما را به خدا ميسپارم در مشكلات و سختيها از او ياري بخواهيد و به او پناه ببريد كه بهترين فريادرس است.
برادر بزرگوار و خواهران مهربانم، اگر در حق شما بدي كردم، طلب عفو و بخشش دارم. دنيا چنين است كه ميبينيد. خوبي هاي آن ناپايدار و فريب هايش بسيار، بر ناگواري هايش صبر كنيد و ازفريب هايش روي بگردانيد، همواره خود را براي آخرت آماده كنيد.
از تمام دوستان و آشنايان حلاليت ميطلبم و همه را توصيه ميكنم به اسلام، امام و جنگ.اسلام امانت خداوند نزد اوليايش ميباشد و براي حفظ آن بايد تلاش كرد و تا پاي جان ايستاد.امام را درنظر داشته باشيد تا از راه نمانيد و گمراه نشويد. جنگ را وسيله عزت و موجب سرافرازي خود بدانيد كه در صورت بيتوجهي به آن ذليل ميشويد پس خود را نيازمند آن حسكنيد.
پس از خود، پدر گراميم را وصي قرار ميدهم كه سرپرست خانوادهام باشد و به امور آنها رسيدگي كند. پدر گراميم، باز هم زحمت خود را به دوش شما گذاشتهام، همسرم اگر در خانه و نزد شما بماند، او را چون دختر خود همچنانكه تا كنون بوده بدانيد و اگر خواستند جدا شوند يا ازدواج كنند، (كه البته توصيه من هم همين است چون باعث خشنودي خداوند ميشود) آزادند و در هر صورتي در مورد مسائل مالي و چيزهاي ديگر طبق دستور شرع عمل كنيد. درضمن دوازده روزه، دو ماه نماز و ده زيارت عاشورا برايم ادا كنيد و صد تومان صدقه بدهيد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#97
Posted: 12 Jan 2015 17:59
شهید محمد علی بهرامی
kostenlose bilder
شهید محمد علی بهرامی
تاریخ تولد: اسفند 1338
محل تولد: ايل قشقايي
تاریخ شهادت: 22 مرداد 1366
محل شهادت: فاو
زندگي نامه شهيد محمدعلي بهرامي
محمد علي در اسفند ماه 1338 در ايل قشقايي چشم به جهان گشود. وي سالهاي اول تحصيلش را در يكي از دبستانهاي سيار عشاير گذراند. بنا به توصيه معلمان، براي ادامه تحصيل در شهر سكني گزيد. در خرداد ماه سال 1358 موفق به اخذ ديپلم در رشته رياضي فيزيك شد و بلافاصله در رشته مهندسي برق دانشگاه صنعتي اصفهان پذيرفته شد. در تمامي تعطيلات دوران تحصيل به منظور كمك به خانواده سخت كار ميكرد و از هيچ گونه تلاش و كوششي دريغ نميكرد. بسيار صبور و فروتن بود. هميشه ديگران را بر خود ترجيح ميداد. در خرداد ماه 61 داوطلبانه به جبهه رفت و پس از بازگشايي دانشگاهها به ادامه تحصيل مشغول شد. در بهمن 64 در رشته مهندسي الكترونيك فارغ التحصيل گرديد و در تير ماه سال 1365 در ژاندارمري جمهوري اسلامي در جبهه زبيدات، مشغول خدمت گرديد. سرانجام در 22 مرداد ماه سال 1366 در جاده ام القصر در منطقه عملياتي فاو به فيض شهادت نائل آمد.
دست نوشتهاي از محمد علي
هستي و وجود هر موجود زندهاي بستگي به وجود مادر دارد. آدمي هر چه هست و هر چهدارد، در سايه وجود مقدس مادر است. مادر، كلبه بزرگ و دوست داشتني است. مادر، فرشته آسماني است كه جايش در بهشت است. زماني كه طفلي بيش نبوديم و يك كلمه هم نميتوانستيم حرف بزنيم و حتي پشهاي را نميتوانستيم از خود دور كنيم، چه كسي به ما محبت كرد و براي ما زحمت كشيد؟
بزرگواري و انسانيت مادر را نميتوان فراموش كرد. در وجود مادر تمام صفتهاي خوب نهفته است. او هميشه راحتي مرا به راحتي خودش ترجيح داده، من هم به خاطر مهرباني هاي بيش از اندازه اوست كه بيش از هر كس و هر چيزي دوستش دارم. دوست دارم هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشوم، چهره مهربان مادرم را ببينم و دست گرم و پر مهر و محبت او را بوسه زنم. ميدانم هر اندازه احترام مادر را داشته باشم، باز به اندازه كمي از محبتهاي او نمي شود اما مادر براي من عزيز و بزرگوار است و براي بزرگداشت او بايد به اواحترام بگذاريم. روز مادر، روز قدرداني و حق شناسي از زحمات بي شائبه و خدمات پرارزش انساني مقدس به نام مادر است. مادر وظيفه شناس، همواره پاك ترين و بي آلايش ترين محبت هاي خود را نثار فرزندان ميكند و برايپرورش كودكان خود از جان مايه ميگذارد، از لذت تفريح و آرامش خود صرف نظر ميكند تا رفاه و آسايش جگر گوشه هاي خود را فراهم آورد. مادر، انساني مهربان و غمخوار، با احساس و با صفاست. مهر و محبت نسبت به فرزند در وجودش ميجوشد و موج ميزند. مقام والاي مادرتا بدان پايه است كه پيغمبر اكرم (ص) بهشت را زير پاي مادران ميداند; يعني، كساني ميتوانند مورد عنايت و رحمت خداوند قرار گيرند كه رضايت خاطر مادر را جلب نمايند و با انجام تكاليف فرزندي موجبات خشنودي او و خالق او را فراهم آورند.
از اين رو براي تجليل و بزرگداشت مادر روزي را به نام روز مادر نام نهادهاند تا در اين روز از كوششها و تلاش هاي مادران قدر شناسي شود و فرزندان فرصت يابند تا در چنين روزي بيشتر به نقش مادران در به وجود آوردن كودكان بينديشند و از صميم قلب در پيشگاه مادران سر تعظيم و تكريم فرود آورند.
روز مادر، روز تجلي احساسات و عواطف است. روز تجديد عهد و پيمان و روز يادآوري فداكاريها و بزرگواريهاي مادر است. قدر و ارزش مادر را با گرانبهاترين هدايا نيز نميتوان سنجيد.
gratis bilder
مادر داشتن
تاج از فرق فلك برداشتن
تا ابد آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره يافتن
هر نفس، ساغر داشتن
روز در انواع ناز و نعمت
شب بتي چون ماه در برداشتن
جاودان در اوج قدرت زيستن
ملك عالم را مسخر داشتن
بر تو ارزاني كه ما را خوشتر است
لذت يك لحظه مادر داشتن
*****
مادر من اي نگهدار من و سرور من اي خداوند من اي مادر من
اي ترا بهره ز من غمخواري اي پرستار شب بيماري
اي كه از عشق شد آب و گل تو اي كه جان باد فداي دل تو
نامهات آمده گريانم كرد گله هاي تو پريشانم كرد
اندكي نامه من دير رسيد وز تو صد ناله دلگير رسيد
ناله كم كن كه ندارد اسفي گر بميرد پسر ناخلفي
چون كه از من خبري نشنيدي راستي از پسرت رنجيدي؟
به گمانت كه چو رفتم به سفر كردم از مادر خود صرف نظر؟
آتش الفت ديرين شد سرد پسرت رفت و فراموشت كرد؟
بي تو نزدم همه دنيا هيچ است بازي و رقص و تماشا هيچ است
نامه گر دير رسيد حوصله كن ز من از بهر خدا كم گله كن
كه به جان از غم تو سوختهام و ز تو نازكدلي آموختهام
يك دست نوشته ديگر از محمد علي
نميدانم چه تعريفي از زندگي كردهاند كه بتواند ماهيت آن رابيان كند ولي در هر صورت گذراندن روزهاي عمر را كه بلافاصله يكي پس از ديگري ميگذرد ميتوان زندگي ناميد. در مسير زندگي روزهايي وجود دارد كه انسان شاد است و بر عكس روزهايي وجود دارد كه انسان غمگين و افسرده است كه متأسفانه در موقعيت زماني كه ما قرار داريم بايد گفت كه براي افراد فهميده و متفكر در هر مقام و موقعيتي كه باشند، روزهاي شاد زندگي اگر هم باشند، خيلي زود گذر هستند.
دلايل بسيار متفاوتي باعث ميشود كه انسان افسرده و غمگين باشد. يكي از اين دلايل، سرگرداني شخصي و بي مفهوم بودن زندگي است. فكر ميكنم درك اين مطلب براي اشخاصي كه در اين موقعيت قرار نگرفته باشند، مشكل باشد. من هم در اين برهه از زمان در چنين وضعي قرار گرفتهام و براي فرار از اين افسردگي شروع به نوشتن مطالبي كردهام تا اين كه نوعي مشغوليت براي خودم ايجاد كنم و زندگي برايم شيرين تر گردد هر چند كه باز هم مسئله اصلي حل نميشود.
براي نوشتن اين مطالب سعي ميكنم حقايقي و به عبارتي سرگذشت خود را تا آنجا كه امكان داشته باشد و حوصلهاش را داشته باشم، در طول دوران سربازي بر روي كاغذ بياورم.
در تاريخ 65/4/30 صبح زود خود را به پادگان ولي عصر (عج) معرفي كردم. دوستان فارغ التحصيل از رشته هاي مختلف گرد آمده بودند و براي اينكه حقي ضايع نگردد، به ترتيب، هر كه زودتر آمده بود، جلو و بقيه پشت سرش قرار گرفته بودند و چون كه تعداد، به 1300 نفر ميرسيد، صف بسيار طويلي تشكيل شده بود. سپس در باز شد و همگي وارد يك فضاي باز داخل پادگان شديم و مراسم تقسيم بين نيروهاي سه گانه و سپاه شروع شد. بدون اينكه دليل خاصي داشته باشم، دلم ميخواست جزو سهميه سپاه نباشم. بالاخره در اين مرحله جزو سهميه ژاندارمري قرار گرفتم و با تعاريفي كه در همان محوطه از زبان دوستان شنيدم، خيلي خوشحالشدم. ضمنا در همان جا يك سرهنگ به ما گفت كه دو روز بعد خود را به پادگان ونك معرفي كنيم. اين دو روز را من در تهران و در كنار دوستان ماندم و بيشترش را با قدسي، يكي از دوستان هم رشتهايم، گذراندم كه خيلي هم خوش گذشت و او ساعت 7 صبح، در موعد مقرر، مرا به پادگان رساند. وارد پادگان شديم. يك سرباز ما را چند قدمي جلوتر برد و در يك گوشه جمع كرد. در اينجا ستوان يكم محمد رضا عليشاهي خود را فرمانده گروهان وظيفه; يعني ما معرفيكرد. پس از مقداري صحبت، شروع به نوشتن ليست اسامي ما كه حدودا 100 نفر بوديم كرد و از طرفي نيز ما را به يك كانتينر خاكستري راهنمايي كرد تا لباس بگيريم و سپس يك عده در صف لباس و يك عده در صف وارد كردن اسم خودش به ليست كذايي قرار گرفتند و در همين فاصله چند نفر ديگر از ليسانس وظيفه هاي دوره هاي قبل كه در آن پادگان بودند، به ديدن ما آمدند و از هر دري سخني شروع به گفتن شد. چندين نفر از ما دور هر كدام از آنها را گرفته بوديم و سؤالاتي از آنها ميكرديم. سؤالات ما خيلي متنوع بود و بسياري را نيز به شوخي بيان ميكرديم مثلا يكي از بچهها كه تحصيل كرده از آمريكا بود، ميپرسيد: آيا در اينجا ميتوان مو هاي خود را به فرم پانكي زد؟ و هر بار كه از اين سؤالات ميشد، خنده جمع بلند ميشد. از دوستان هم دانشگاهي من، عده زيادي ـ حدود 15 نفر ـ در ميان جمع بودند كه يكي از آنها از دوستان صميمي من دردانشگاه به نام فرامرز فروتن رشته مهندسي مكانيك بود كه ديدن او در آنجا مرا بيشتر از هر چيز خوشحال كرد. بالاخره اين مراحل طي شد تا ساعت يك بعد از ظهر كه من و دوستم فروتن هر دو لباس گرفتيم و از پادگان خارج شديم تا اينكه سه روز بعد دوباره به پادگان مراجعت كرديم اما اين بار با لباس نظامي و سر تراشيده و به قول نظامي ها وضع مرتب. با هم سوار تاكسي شديم و در ميدان ونك پياده شديم. دوستم به خانه دايي خود رفت و من هم چون وسيله زياد داشتم، بهدوستم ـ قدسي ـ زنگ زدم تا ماشين بياورد و در همان جا منتظر شدم. بالاخره ساعت 1:5 با ماشين سر رسيد و هر چه كردم كه ناهار را بيرون بخوريم، رضايت نداد و مرا به خانه خودشان برد. بعد از صرف ناهار براي خريد لوازم، ليست را دست اولين فروشنده مغازه اي كه واردش شديم، دادم. يك سري وسايل كنار گذاشت و گفت 755 تومان. من هم خوشحال از اينكه همه وسايل را يكجا گير آوردهام، پول را به او دادم و از دوستم خواهش كردم كه مرا به ترمينال برساند و از آنجا يكراست به ترمينال رفتم. وارد محوطه ترمينال كه شدم، ديدم اتوبوس شيراز آماده حركت بود و صندلي خالي هم داشت. پس از تشكر از دوستم و تحويل وسايلم به اتوبوس سوارشدم و ساعت 3 بعد از نيمه شب به آباده رسيدم. در مدت اين سه روز كه در آباده بودم، لباس هاي كاري كه داده بودند، اندازه كردم و روز آخر، سرم را با ماشين شماره 6 كوتاه كردم و عصر مورخ 65/4/5 در ميان بدرقه پدر و برادر و بسياري از دوستانم راهي تهران شدم ولي همچنان خوشحال و به فكر طي يك مراحل عادي از زندگي كه اجبارا بايد ميگذراندم، اين سفر را آغازكردم. در بين راه هم با آقاي حسيني كه روي صندلي كنار من نشسته بود و از درجه داران ژاندارمري بود، كمي صحبت كرديم و از اينكه همكارش شدهام، به من تبريك گفت و برايم آرزوي موفقيت كرد. صبح روز بعد وارد پادگان ونك شدم و به همراه دژبان به طرف آسايشگاه راهنمايي شدم.
در آنجا ابتدا هر نفر دو عدد پتو و يك بشقاب و يك ليوان استيل تحويلميگرفت و وارد آسايشگاه ميشد. بعد من براي اولين بار بايد جايي براي خود در روي تختهايدو طبقه پيدا ميكردم. هر كسي سعي ميكرد با صميميترين دوستش روي يك جفت تخت جابگيرد. من هم با جابجاييهايي كه انجام دادم، توانستم با مهندس فروتن كه از دوستانهمدانشگاهيم بود، همتخت شوم. هنوز چند دقيقهاي از اين جابجايي نگذشته بود و تازهميخواستيم وسايلمان را داخل كمدهايمان جا بدهيم كه خبر دادند فرمانده با ما كار دارد.بنابراين همگي در بيرون آسايشگاه قرار گرفتيم و ستوان يكم عليشاهي پس از چند دقيقهصحبت در رابطه با نحوه حركت و انجام وظيفه در نظام به هر يك از دوستان، وظايف مختلف وخاصي را محول نمود. بعد ميخواستند ارشد گروهبان تعيين كنند كه فرمانده گفت من دوستدارم سرپرستي همه اين كارها را به يك نفر داوطلب بدهيم ولي از آنجايي كه ارشدي گروهبانيك مقام فرماندهي بود، هيچكس داوطلب نميشد تا اينكه يك عده نظراتي دادند از جملهاينكه شرط سني را در نظر بگيريم و عدهاي را انتخاب كردند كه اكثرٹ 30 يا 31 ساله بودند و آنهاهم هر يك به دلايلي قبول نكردند. بالاخره يك نفر دل به دريا زد و اين مقام را قبول كرد. اينشخص >مهندس ناصر سيلاني< بود و پس از آن افراد ديگري براي معاونت او به عنوان مسؤولينتغذيه، نظافت وامور مربوط به آسايشگاه و... به ترتيب انتخاب ميشدند و بيش از 4 الي 5پست بيشتر باقي نمانده بود كه ستوان يكم كريمي كه بعدها فهميديم معاون گردان دانشجوييميباشد، وارد جلسه شد و با سلام و تلاوت آيهاي از قرآن و دعاي هميشگي كه اكثرٹ مسئولينبه هنگام سخنراني ميخوانند، به ما اطلاع داد كه فرمانده ما عوض ميشود و به جاي ايشانستوان دوم حسن بوغيري انجام وظيفه خواهد كرد. ما هم چون از ستوان يكم عليشاهي تعريفزيادي شنيده بوديم، ابتدا خيلي ناراحت شديم و سر و صداي بچهها بلند شد ولي در هر صورتكاري نميشد كرد. از هم اكنون ميبايست با كارهاي سازمان آشنا ميشديم و اينكه در آيندهامكان دارد ما را هم هر لحظه به جايي پرت كنند. در هر صورت پس از چند لحظه ستوان يكمعليشاهي خداحافظي كرد و يك فرد سياهچهره تك ستاره، خود را ستوان دوم پياده حسنبوغيري معرفي كرد و سخنراني مختصري برايمان ايراد كرد كه اصلا براي بچهها خوشايند نبودولي در انتها چندين جمله در رابطه خودش و دانشجويان كه ما باشيم گفت كه بچهها فكر كردنداو بسيار صادق و خوب است. بالاخره چند نفري كه براي مسؤوليتهاي باقي مانده، لازم بودانتخاب شدند و به آسايشگاه برگشتيم تا كمدهايمان را مرتب و تختمان را براي خوابيدن آمادهكنيم. پس از اينكه كمدهايمان مرتب شد و پتوها را روي تخت پهن كرديم ـ البته بعد از تكاندنآنها ـ براي خوردن ناهار آماده شديم كه چون روز اول بود، همينطور آزادانه به ناهار رفتيم; منظوراز آزادانه اين است كه فقط بدون صف رفتيم، يعني همه با هم به سالن غذاخوري رفتيم. همه چيزسالن برايمان تازگي داشت. هر ميز داراي هشت صندلي بود كه به خود ميز وصل بود و صندليهاميچرخيدند و زير ميز قرار ميگرفتند و جنس ميز و صندليها از آهن بود شايد به خاطر اينبوده كه مبادا به خاطر كم بودن غذا سربازها ميز و صندليها را بخورند
در هر صورت از ناهار برگشتيم و اكثر بچهها خوابيدند. ساعت 3 بعدازظهر بود كه برپا زدند و باز همگي بيرون آسايشگاه جمع شديم و دو نفر از دانشجويان افسري كادر همراه فرمانده آمدند و آنكادر كردن را به ما آموزش دادند.
راستي فراموش كردم راجع به معاون فرمانده يا به عبارت ديگر فرمانده دسته، جناب ستواندوم فريدون نصرتي اشاره كنم. ايشان اهل خرمآباد لرستان بودند و در برخوردهاي اوليه به نظر ميرسيد كه سختگير هستند كه اين نظر همه بچهها بود ولي بعدها فهميديم كه كاملا در اشتباه بوديم و او از آنچه در ظاهر دارد، در باطن عميقتر است و انسان رئوفي است ... .
Bilder hochladen
يك خاطره از زبان مادر محمدعلي
در دوران تحصيل محمد، من قاليباف بودم و پدرش كارگري ساده بود كه به سختي امرارمعاش ميكرديم. زندگي با محمد، از آغاز تا زماني كه به شهادت نايل آمد، سراسر خاطره ولحظات خوب و عرفاني بود. او از موقعي كه در مدرسه ابتدايي درس ميخواند، با مشاهدهسختيهاي زندگي به ما وعده ميداد كه اگر مهندس شدم، براي شما همه چيز فراهم ميكنم و اينتسكين قلبي، ما را در تحمل سختيها و كار صبورتر ميكرد. يادم نميرود زماني كه در حالساختن اين خانه بود، ميگفت: >مادر، اين پلهها را در حياط براي راحتي شما و پدر در دورانپيري درست ميكنم.< حالا پس از گذشت چند سال وقتي به اين پلهها نگاه ميكنم، خاطرهاش درذهنم مجسم ميشود و افتخار ميكنم كه فرزند صالحي تربيت كردهام و براي دفاع از آرمانهاياسلامي تقديم جامعه اسلامي كردهام.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#98
Posted: 12 Jan 2015 18:04
شهید محسن بخشایی
foto upload
شهید محسن بخشایی
تاریخ تولد: 1346
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: عمليات كربلاي 4
زندگي نامه شهيد محسن بخشايي
محسن، در سال 1346 در اصفهان ديده به جهان گشود. اتكا به نفس وي از كودكي در او مشهود و زبانزد اقوام و نزديكان بود. وي پس از طي دوران دبستان و راهنمايي وارد دبيرستان شد و تا آن زمان بارها و بارها به بسيج مراجعه كرد تا به جبهه هاي نور عليه ظلمت عازم شود ولي به علت كمي سن از پذيرش وي خودداري كردند. بالاخره او پس از آموزش امدادگري ازطريق هلال احمر به جبهه عزيمت نمود و همزمان به درسش نيز ادامه داد. پس از اخذ ديپلم رياضي فيزيك، در رشته مهندسي برق دانشگاه صنعتي اصفهان پذيرفته شد. در زمان دانشجويي دوباره راهي جبهه شد. پس از حدود هشت بار اعزام به مناطق غرب و جنوب براي آخرين بار به عنوان رزمنده خطشكن به جبهه رفت و در عمليات كربلاي 4 مفقود گرديد.
يادش به خير و خاطرهاش گرامي باد.
bilder upload
از نامههاي محسن
با سلام به رهبر كبير انقلاب اسلامي و خدمت پدر و مادر عزيزم. اميدوارم كه در صحت و سلامت كامل به سر ببريد و ايام را با موفقيت بگذرانيد. بحمدالله من در صحت و سلامت به سر ميبرم و جز دوري شما ملالي ندارم. فعلا در خط مقدم جبهه در محور كوشك، شرق بصره و نزديك پاسگاه زيد عراق به نبرد با قواي بعثي مشغوليم. نقطهاي كه ما در آن مستقريم، در سه كيلومتري خاك عراق در منطقه عملياتي رمضان قرار دارد كه يك سال قبل آزاد شده بود. كار من امدادگري است و چون خط آرام است، به ندرت كسي مجروح و زخمي ميشود. امدادگرها نيز مانند ساير نيروهاي رزمنده بايستي چهار ساعت در روز نگهباني بدهند. در اينجا همه چيز به حمدلله مرتب است و به چيزي احتياج نداريم. در خاتمه همه آشنايان، نزديكان و اهل خانواده را سلام برسانيد. به اميد پيروزي قواي حق بر كفر صدامي، 12/5/62
gratis bilder hochladen
گوشهاي از وصيت نامه محسن
اسلام برنامهي زندگاني ماست. با مطالعه و تفكر و تعقل دقيق در جنبه هاي قانون و ابعاد مختلف اين دين حنيف بايد آن را شناخت، هر كس خود را مسلمان ميداند، بايد در حد كفايت از مواضع سياسي، اجتماعي، اخلاقي، عبادي، اقتصادي و غيره آن آگاهي داشته باشد تا بتواند در زندگي نقشي فعال و مثمرثمر داشته باشد.
حضرت حق براي هدايت بندگانش، پيامبران و به دنبال آنها ائمه معصومين را مأمور كرد تا مردم را به عدل دعوت كنند و آدميان را از بدي و گمراهي بر حذر دارند و در تعاقب راه، وظيفه ارشاد و سرپرستي به عهدهي خليفهي برحق و ولي فقيه گذاشته شد تا مسلمانان از گمراهي، تفرقه و ضلالت به دور باشند. پس اي مسلمانان، ولي فقيه را گرامي داريد كه خير و سعادت شما در همين است، همواره در پي او باشيد و فرمان او را فرمان مستقيم الهي بدانيد.
اي خداي بزرگ، تو را سپاس ميگوييم كه به ما توفيق جهاد عنايت كردي. معبودا، براي ما شكست يا پيروزي فرقي ندارد. آنچه مهم است رضاي تو و انجام وظيفه انساني است. اگر پيروز شديم ما را از غرور و كبر و اگر شكست خورديم از نتيجه كار و ذلت در امان دار. خدايا، به ماتوفيق ده كه همواره رضاي تو در نظرمان باشد و همواره عشق تو در وجود ما شعله بكشد و همواره تو را بطلبيم و تو را بخواهيم.
بارالها، ما در جستجوي حقيقت و رسيدن به فلاح هستيم، راه را به ما نشان ده و ما را در اين راه دستگير باش. ما را از دست يازيدن به معاصي دور دار. پروردگارا، ايماني قوي بر عالميان عطا فرما.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#99
Posted: 12 Jan 2015 18:08
شهید محسن بهارلو
kostenlos bilder hochladen
شهید محسن بهارلو
تاریخ تولد: 1348
محل تولد: فريدن
محل شهادت: عمليات بيت المقدس 7 - شلمچه
زندگي نامه شهيد محسن بهارلو
محسن، در سال 1348 در روستاي الله آباد فريدن چشم به جهان گشود. او دوره ابتدايي را در قريه آبپونه موسي آباد از توابع فريدن آغاز كرد و سپس راهي نجف آباد شد تا در آنجا به تحصيل ادامه دهد. در نجف آباد به هنرستان دكتر شريعتي وارد شد و در رشته برق (الكتروتكنيك) به تحصيل پرداخت. پس از اخذ ديپلم در مركز تربيت معلم شهيد دكتر باهنر اصفهان پذيرفته شد و پس از سه ماه تحصيل در آن مركز تغيير رشته داد و در رشته مهندسي برق دانشگاه صنعتي اصفهان مشغول به تحصيل شد. در دوران دانشجويي شش بار به جبهه عزيمت كرد و در جبهه بعنوان امدادگر فعاليت نمود. در جبهه معمولا دوستان خود را به مبارزه عليه دشمنان دين و قرآن ترغيب ميكرد. در آخرين عزيمت به جبهه به عضويت گروه رزمي آرپي جي زنها درآمد و بالاخره در عمليات بيتالمقدس 7 در شلمچه به شهادت رسيد.
بخشي از مناجات محسن
خدايا، به ما توفيق طاعت، بندگي، راستي نيت، دوري از معصيت و نافرماني روزي فرما.خدايا، ما را به هدايت و استقامت گرامي بدار و زبانمان را به راستگويي و حكمت استوار كن و دلمان را با دانش و شناخت پر كن و شكمهايمان را از غذاهاي حرام و مشكوك دور كن ودستهايمان را از ستم و دزدي بازدار و چشمهايمان را از ناپاكي و خيانت فروبند، و گوشهايمان را از شنيدن سخنان بيهوده و غيبت ببند، و دانشمندانمان را زهد و بي رغبتي به دنيا و خيرخواهي عطا فرما. بر دانش آموزانمان تلاش و علاقمندي، بر شنوندگان ما پيروي، به بيماران مسلمين، بهبودي و راحت، به مردگان مسلمين مهر و رحمت، به سالخوردگان متانت و آرامش روان، به جوانان توبه و بازگشت از گناه، به زنان حيا و عفت، به توانگران فروتني و گشادگي، به تهيدستان شكيبايي و قناعت، به رزمندگان و جنگجويان پيروزي و غلبه بر دشمن، به اسيران نجات وآسايش، به زمامداران عدالت داشتن و مهرباني، و به ملت انصاف و حسن سلوك بركت فرما.خدايا به حاجيان و زائران توشه و خرجي عنايت فرما و به اتمام رسان آنچه را برايشان واجب فرمودي از حج و عمره به فضل و رحمتت، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.
bild upload
گوشهاي از وصيت نامه محسن
خدايا، چگونه ميتوانم عذاب دردناك تو را تحمل كنم؟ چگونه ميتوانم فشار درون قبر را تحمل كنم؟ آتش دوزخ تو را چگونه ميتوانم تحمل كنم آن زماني كه تو به من پشت كردهاي؟چگونه ميتوانم پيامبرت را ببينم در حاليكه خشم آلود به من مي نگرد؟ چگونه ميتوانم علي ترا و ولي امر ترا ببينم كه از من كه ادعا ميكنم شيعه اويم ناراضي است؟ پس ببخش گناهان مرا و قرار بده حيات و ممات مرا در راهي كه رضاي تو در آنست كه روز جزايت حق است و روزي، حق مظلوم را از ظالم باز ميستاني.
خواهران، بدانند كه مهمترين مسئله كنوني آنها حفظ حجاب كامل اسلامي است كه عدم آن شكاف بزرگي است كه استكبار جهاني ميتواند از آن راه نفوذ كرده و جامعه را به فساد بكشد و كوچكترين قصور در اين امر، بسيار مهم است و حفظ آن مشت محكمي است بر دهان آنهايي كه چشم ديدن اسلام را ندارند.
برادران، مواظب تمام كارهاي خود چه در جامعه و چه در بيرون باشيد مثلا به لباس هايي كه ميپوشيد و يا اعمال و رفتاري كه انجام ميدهيد توجه كنيد. در راهپيمايي ها و مكان هايي كه تقويت اسلام را در پيش دارد شركت كنيد. بدانيد كه درس خواندن وظيفه شماست، پس مطالعه و تهذيب نفس را در سر لوحه اعمال خود قرار دهيد و عمر خود را در راههاي باطل و ناپسند كه در شأن يك محصل مسلمان نيست تلف نكنيد كه جواب خون شهدا، كسب علم است و هر كس در اين راه كوتاهي كند مسئول است زيرا آنان براي اسلام جان خود را فدا كردند و اگر شما به وظيفه خود عمل نكنيد به اسلام ضربه زدهايد و به كفار در اين جهت كمك كردهايد. اسلام و ايران به متخصصان متعهد و عالمان اهل عمل نياز دارد نه به زنبوران بي عسل و درختان بي ثمر و همه بدانيد كه بايد پيرو امام باشيد و كوچكترين سخن كه باعث تضعيف انقلاب شود باعث تضعيف اسلام شده است و اين كمك به اسراييل است، كمك به آمريكاست، كمك به شوروي است و كمك به تمام آنهايي است كه در جلي و خفي در جهت نابودي انقلاب فعاليت ميكنند،البته پيشنهاد و انتقاد تا حدي كه سازنده باشد نه مغرضانه بسيار ضروري است. به نمازهاي جمعه و جماعات و دعاها خصوصا خواندن قرآن و درك آن بسيار اهميت بدهيد. كسب علم را فراموش نكنيد و مساجد را پر كنيد كه محل نشر اسلام است و در تمام كارهايتان خدا، قيامت، آتش عظيم جهنم، تنهايي قبر و عذاب خدا را درنظر گرفته، هميشه فكر كنيد كه چند لحظه ديگر زنده نخواهيد بود، پس بدين طريق عمل كنيد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#100
Posted: 12 Jan 2015 18:12
شهید اسماعیل پاسیار
direct upload
شهید اسماعیل پاسیار
تاریخ تولد: بهمن 1343
محل تولد: آباده
محل شهادت: عمليات بيت المقدس 7 - شلمچه
زندگي نامه شهيد اسماعيل پاسيار
اسماعيل در بهمن ماه 1343 در قصبهاي از شهرستان آباده متولد شد. خانوادهاش هر سال در عيد قربان برايش قرباني ميكردند. آن روز شايد كمتر كسي ميدانست ميلاد يكي از ياران روحالله در چنين ايامي است. ياران من براي قيام، شيرخوارهاي خوابيده در گهوارهاند. (مضمون سخنان امام خميني (ره) در سال 42)
در دبستان بزرگمهر شهرستان اقليد تحصيل خود را آغاز نمود و در خلال دوران تحصيل خود بارها به دليل موفقيت در امور درسي جايزه دريافت كرد. در همان دوران به جمع آوري احاديث معصومين پرداخت و برخي از آنها را در اطراف قفسه كوچك كتابهايش، نصب نمود. همزمان باتحصيلات ابتدايي، قرآن را فراگرفت و دوران بعدي تحصيلات خود را در مدرسه ابوريحان ادامه داد. در آخرين سال تحصيل در دوره راهنمايي اسماعيل به جمع ياران انقلاب اسلامي در آمد و در اولين اقدام، پيام نور (اعلاميههاي حضرت امام) را از لاي درب خانهها به داخل هر خانه پخش مينمود، به اين اميد كه اين اعلاميه ها قلوب خفته را بيدار كند. گاه در جمع دوستان به افشاي استبداد ميپرداخت و آنها را به اطاعت از رهبري و انجام تظاهرات ترغيب ميكرد.
در بهمن ماه 1357 دبيرستان سعدي شهرستان آباده ميزبان اسماعيل بود. وي پس از مدت كوتاهي آنچنان قلوب وارسته را واله و شيداي خويش كرد كه در سر حلقه انجمن اسلامي دبيرستان جاي گرفت. در انجمن اسلامي با صلابت و عزمي استوار عاملان پليد را رسوا ميكرد و ساده لوحان فريفته شده را با جذابيت خويش جلب مينمود و با منطقي روشن به بيداري آنان ميكوشيد.
در محيط انجمن اسلامي، اعضاي انجمن را به تعمق و غور در درياي معارف اسلام وشناخت انقلاب تشويق نمود و آنان را به جهاد ترغيب كرد. در 22 بهمن سال 1360 خود پيشاپيش آنان آهنگ جبهه كرد و در تنگه چزابه ـ دژ استواري كه تاريخ را به تعجب واداشته استـ حماسههاي زيادي آفريد. اسماعيل در اين منطقه به سختي مجروح شد و در حالي كه زمزمه يا مهدي برلب داشت در ميان آتش و دود، پيكر مجروحش را به بيمارستان شيراز منتقل كردند. پس از بهبودي و طي دوران نقاهت در عين ضعف جسمي و جراحي هاي مكرر اقدام به جبران عقبماندگيهاي درسي خود در كلاس سوم دبيرستان پرداخت. پس از اخذ ديپلم رياضيفيزيك مجددا به جبهه زبيدات عزيمت نمود و به عنوان نيروي اطلاعات عمليات مشغول به خدمت شد. در جبهه، خبر قبولي خود را در رشته مهندسي صنايع دانشگاه صنعتي اصفهان دريافت كرد و از سنگر رزم و جهاد، راهي سنگر علم و دانش شد. اسماعيل در دانشگاه به جمع عزيزان انجمن اسلامي پيوست و با اعتقادي راسخ شروع به فعاليت كرد.
در سال 1366 با عنايت به آيات و روايات اسلامي در باب ازدواج، همسري شايسته ازخانواده معظم شهدا برگزيد. همسر ايشان خواهر دو شهيد و يك مفقود الاثر بود. سه روز بعد از مراسم ازدواج، اسماعيل، خود و همسرش را در معرض آزمايشي بزرگ قرار ميدهد و از همسرخود اجازه اعزام به جبهه ميگيرد و بدين طريق پس از جلب موافقت عروس، حنظله وار راهي جبهه ميشود.
در هنگام عزيمت به جبهه در يك مصاحبه ويدئويي، هنگام عزيمت به جبهه گفت: گذشت آن زماني كه ابرقدرتها با يك سفير حكومتي را عوض ميكردند و امروز دنيا با مؤمنين ومجاهديني روبروست كه با ارادهاي استوار به رهبري امام امت، پوزه استكبار را به زمين خواهندكوفت.
او در آخرين اعزام در دو عمليات شركت جست و پس از اتمام عمليات اول در تماس تلفني با همسرش وصاياي خويش را شفاها به وي ابلاغ نمود. او از همسرش خواست پس از تولد فرزندش در غياب پدر او را به خوبي تربيت كند. او با خانواده خود و همسرش خداحافظي كرد و از همسرش خواست چنانچه فرزند آنها پسر بود او را روحالله نام نهد و چنانچه دختر شد خودنامي در شأن او برايش انتخاب كند تا زينبگونه پيام رسان خون مطهر پدر باشد. سرانجام درعمليات بيتالمقدس7 در حالي كه فرماندهي تيم رزمي ـ مهندسي را عهدهدار بود و پيشاپيش بسيجيان دلاور مشغول احداث خاكريز و سنگر براي همرزمان خويش بود در كربلاي شلمچه به مولايش پيوست و شفق جبهه جنوب را به خون نشاند.
پيكر مطهرش در 67/3/29 در دانشگاه صنعتي اصفهان بر دوش همسنگرانش تشييع شد.28 روز بعد از عروج اسماعيل، يادگارش چشم به دنيا گشود. او عارفانه چشم باز كرد كه چهره صبورانه پدر را در كلاس درس ميدان نبرد، مسجد و محراب، جهاد دانشگاهي و بسيج تماشا كند.
گوشهاي از وصيت نامه اسماعيل
چون امشب قرار است در نزديكي خط مقدم كاري صورت دهيم جهت وصيت لازم دانستم نكاتي را به شما ياد آور شوم. هميشه و در هرحال توكل به خدا داشته باشيد و براي رضاي خداكار كنيد. همه عزيزان را توصيه به تقواي الهي و نظم در كارها و صبر مينمايم. هميشه يار و ياور محرومان و مستضعفان باشيد. امام را تنها نگذاريد و پيرو حقيقي خط امام و اسلام ناب محمدي (ص) باشيد و هيچگاه در اين مسائل كوتاهي نكنيد. فرزندم را چنانچه پسر بود به خاطرعظمت امام عزيز، روحالله بناميد و اگر دختر بود به انتخاب همسرم نامي شايسته براي او انتخاب كنيد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...