ارسالها: 10767
#21
Posted: 3 Sep 2014 14:22
شهید حسین باقری
image sharing sites
نام : غلامحسين
نام خانوادگی : افشردی
تاریخ تولد: 25 اسفند سال 1334 هجری شمسی (سوم / شعبان / 1375 ه- ق )
تاریخ عضويت در سپاه : اوايل سال۱۳۵۹ هجری شمسی
تاریخ ورود به عرصه جبهه های نبرد : اول مهرماه سال 1359 هجری شمسی
برخی از مسئولیت ها :
- معاونت ستاد عمليات جنوب
- فرمانده محور دار خوين در عمليات ثامن الائمه (علیه السّلام)
- معاونت فرماندهى عمليات طريق القدس
- فرماندهى قرارگاه نصر در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان
- فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب
محل شهادت : خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه)
تاریخ شهادت : شنبه 9/11/1361 هجری شمسی
« من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظرو ما بدلوا تبدیلا »
(سوره احزاب، آیه 22)
« انقلاب ما همچون تير زهرآگينى براى همه مستكبرين در آمده است و ياورى براى همه مستضعفين جهان.
... در اين موقعيت زمانى و مكانى، جنگ ما جنگ اسلام و كفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خيانت به پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سّلم) و امام زمان(عج) و پشت پا زدن به خون شهدا است و ملت ما بايد خود را آماده هر گونه فداكارى بكند.
... در چنين ميدان وسيع و اين هدف رفيع انسانى و الهى، جان دادن، مال دادن و فداكارى، امرى بسيار ساده و پيش پا افتاده است و خدا كند كه ما توفيق شهادت متعالى در راه اسلام را با خلوص نيت پيدا كنيم.»
شروع جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه های نبرد کشاند.
تولد و کودکی
در روز 25 اسفند سال 1334 هجری شمسی در خانوادهای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام ) در حوالی میدان خراسان تهران چشم به جهان گشود. والدینش به عشق و محبت اباعبداللهالحسین(علیه السّلام) و از باب تیمن و تبرک، نام «غلامحسین» را بر او نهادند و به دنبال آن در سن دوسالگی در سفر کربلا او راه همراه خود بردند.
پدرش که در تربیت وی، جدیت زیادی داشت از همان طفولیت او را با خود به مسجد و هیات و مراسم عزاداری سرور شهیدان میبرد. این حضور معنوی باعث شد که او در آن ایام عضو فعال و موثر هیات نوباوگان محبانالحسین(علیه السّلام) گردد. غلامحسین دوره دبستان را در مدرسه مترجمالدوله و دوره متوسطه را در دبیرستان مروی تهران به پایان رساند.
فعالیت های قبل از انقلاب
شهید باقری همزمان با تحصیل، در کلاسهای حدیث و مباحث مربوط به حضرت صاحبالزمان(عج) که در مسجد صدریه دایر میگردید، شرکت میکرد. از کلاس سوم دبیرستان فعالیت فرهنگی خود را با ایجاد کتابخانه دراین مسجد، به همراه تنی چند از همفکرانش شروع کرد و در راستای کسب آگاهی ها و رشد فکری خویش، ضمن مطالعه و تحقیق پیرامون مباحث مذهبی، جلسات سخنرانی را در جمع دوستانش برگزار مینمود.
در سال 1354 پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته دامپروری دانشکده کشاورزی شهر ارومیه تحصیلات عالی خود را آغاز کرد. در این ایام علاوه بر مطالعه منظم وانسجام یافته در زیمنه مسائل اسلامی، با سخنرانی در جمع دانشجویان و برقراری کلاسهایی در زمینه اصول عقاید برای دانشآموزان مدارس، فعالیت مذهبی خود را دنبال می کرد و بارها با بعضی از اساتید غربزده که فرهنگ اسلامی را انکار و مظاهر منحط غربی را ترویج مینمودند، به بحث مینشست و ماهیت آن فرهنگ و عوامل غربزده را افشا میکرد. از این رو، وی به عنوان یک عنصر مذهبی و فعال حساسیت مسئولان و گارد دانشگاه را برانگیخته بود، که در نهایت به دلیل این فعالیتها پس از یک سال و نیم تحصیل، از دانشگاه اخراج گردید.
در این ایام در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود: تو یک سال و نیم از عمرت را بیخود تلف کردی.
پاسخ میدهد: من وظیفهام را انجام دادم و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبود، بلکه برای رشد خودم بود و میخواستم که دیگران را هم به صحنه بیاروم. شهید باقری در اسفندماه سال 1356 به خدمت سربازی اعزام شد و پس از طی دوره آموزشی در پادگان جلدیان نقده به ایلام منتقل گردید.
در دوره کوتاه خدمت سربازی با توجه به آشنایی که با مسائل اسلامی داشت به ارشاد و هدایت فکری سربازان پرداخت و همزمان با علمای شهر ایلام از جمله آیتالله صدری (امام جمعه قبلی ایلام) ارتباط داشت و اخبار و مسائل پادگان را به ایشان اطلاع میداد. به دنبال این فعالیت ها، تحت کنترل قرار گرفت و ضمن جدا کردن وی از جمع سربازان پادگان، او را به عنوان راننده یک افسر جزء به کار گماردند.
نقش شهيد در پيروزى انقلاب اسلامى
همزمان با گسترش انقلاب اسلامى و فرمان حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) مبنى بر فرار سربازان از پادگانها، خدمت سربازى را رها كرد و به موج خروشان و توفنده امت حزب الله پيوست و به صورت تمام وقت درپيشبرد اهداف انقلاب اسلامى به فعاليت پرداخت.
به هنگام تشريف فرمايى حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) به ميهن اسلامى، در فعاليتهاى كميته استقبال شركت چشمگيرى داشت و به دليل برخوردارى از آموزش نظامى، به همراه ساير اعضاى خانواده و دوستانش در تصرف كلانترى۱۴ و پادگان ولى عصر(عج) «عشرت آباد سابق» در تهران نقش بارزى داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی
تا خرداد 1358، در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، همکاری فعال خود را با این روزنامه در زمینههای مختلف آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت سازمان آمل، از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزهای به لبنان و اردن انجام داد که طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلمین در آن منطقه تهیه کرد.
در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. سپس در امتحان وررودی دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول گردید.
او در مدت حضور در محیط دانشگاه، نقش فعال و موثری در مقابله با توطئههای ضدانقلاب و گروهک ها داشت.
شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناساییها شرکت میکرد. در صحنههای رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور مییافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل میشد.
شهيد باقرى اوايل سال۱۳۵۹ به عضويت سپاه درآمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمينه شناسايى و مقابله با گروهكهاى منحرف و وابسته، فعاليت خود را استمرار بخشيد و در اين واحد بود كه نام مستعار «حسن باقرى» براى ايشان در نظر گرفته شد.
حضور در جبهههای دفاع مقدس
تهاجم دشمن بعثی به مرزهای کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ – در روز اول مهرماه سال 1359 – به همراه عدهای از برادران پاسدار راهی جبهههای جنوب شد و تا آخرین لحظه حیات، در این سنگر باقی مانده و در بسیاری از صحنههای پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت.
آغاز جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه ها نبرد کشاند. ارتباط تنگاتنگ غلامحسین با صحنه های نبرد علاوه بر خبرنگاری رفته رفته از او فرمانده و نظریه پردازی قدر ساخت .
عمده عناوین فعالیت های وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از:
تاسیس و راهاندازی واحد اطلاعات و عملیات رزمی .
شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه منتظران شهادت ( گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به جمعآوری نقشهها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آنها، اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، جهت کسب اطلاع دقیق از دشمن، به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر میپرداخت و در برخی از موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آنها، با چالاکی و شجاعت بینظیری پیش میرفت.
فعالیتهای مثبت او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به راهاندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید.
واحدهای اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با این تلاش، اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعفهای بزرگ – نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن – برطرف گردید.
شهید باقری علاوه برا ارائه اطلاعات، توان و استعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در آینده را پیشبینی مینمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره میکرد. از آن جمله پیشبینی وی در دی ماه سال 1359 مبنی بر حرکت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود. که دشمن در کمتر از یک هفته با نصب پلهای نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام داد.
از اقدامات بسیار موثر شهید باقری که در این دوره پایهریزی شد، بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بیسیم های دشمن بود.
از دیگر فعالیت های وی طراحی گردان های رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و ادوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.
معاونت ستاد عمليات جنوب
شهيد باقرى به دليل لياقت، شجاعت و شهامتى كه داشت در دى ماه سال۱۳۵۹ به عنوان يكى از معاونين ستاد عمليات جنوب انتخاب شد و در شكست محاصره سوسنگرد، فرماندهى عمليات امام مهدى(عج)، فتح « ارتفاعات الله اكبر» و « دهلاويه » نقش به سزايى داشت وهمه اين نبردها در شرايطى اجرا مى شد كه عمليات منظم نيروهاى خودى با مشكل مواجه شده بود و اغلب بدون نتيجه مى ماند. همه تلاش شهيد باقرى و برادران سپاه اين بود كه ثابت كنند مى توان دشمن را شكست داد.
با بركنارى بنى صدر و با توجه به شرايط سياسى آن زمان، در اجراى عمليات «فرمانده كل قوا» شركت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحيم صفوى هدايت عمليات را به عهده گرفت و در اين عمليات به عنوان فرماندهى لايق و كاردان شناخته شد.
فرمانده محور دار خوين در عمليات ثامن الائمه (علیه السّلام)
شهيد باقرى كه فرماندهى محور دارخوين را به عهده داشت، در عمليات شكست حصر آبادان در طرح ريزى، سازماندهى و كسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش مؤثرى داشت.
معاونت فرماندهى عمليات طريق القدس
درعمليات طريق القدس كه براى اولين بار در قرارگاه مشترك بين سپاه و ارتش تشكيل شد، شهيد باقرى به عنوان معاونت فرماندهى كل سپاه در قرارگاه فرماندهى عمليات مشترك حضور يافت و در شناسايى محورها و تحليل و پيش بينى حركتهاى دشمن و پى گيرى مسائل رزمى نقش مهمى را ايفا نمود. شهيد باقرى در اجراى مرحله اول اين عمليات سه شبانه روز بيدار بود و در آماده سازى مرحله دوم عمليات، به دليل خستگى مفرط، شب هنگام طى تصادفى بشدت مصدوم شد و به بيمارستان منتقل گرديد.
برادر شهيد در اين مورد مى گويد:
« دربيمارستان در لحظاتى كه معلوم نبود زنده مى ماند يا خير و با اينكه به سختى سخن مى گفت مى پرسيد: پل سابله كارش به كجا كشيد؟
بشدت به فكر عمليات و نگران آن بود. با اينكه يك ماه دستور استراحت مطلق پزشكى به او داده بودند، پس از يك هفته، بيمارستان را ترك كرد و به ستاد عمليات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شديد، به فعاليت خود ادامه داد.»
پس از عمليات موفق طريق القدس، دشمن بعثى دست به يك حمله در تنگه چزابه زد، شهيد باقرى با وجود ضعف جسمى، تلاش زيادى براى تثبيت اين نقطه استراتژيك و مهم به عمل آورد و با استقامت عجيبى چندين شب متوالى و بدون لحظه اى استراحت، به هدايت عمليات پرداخت و حتى در يك مرحله، به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و تپه اى را كه۴۰۰ نفر از نيروهاى دشمن روى آن مستقر بودند و بر نيروهاى خودى تسلط داشت به تصرف در آورد.
فرماندهى قرارگاه نصر در عمليات فتح المبين، بيت المقدس، رمضان
۱- فتح المبين:
قبل از شروع عمليات، شهيد باقرى با تجزيه و تحليل اطلاعات واصله، تمام واحدهاى اطلاعاتى را در راستاى اهداف اين عمليات توجيه و وظايف هر يك را مشخص كرد.
با توجه به وسعت منطقه عمليات، چهار قرارگاه براى كنترل و هدايت عمليات مشخص گرديد.
جناح شمالى منطقه، حساسترين محور عمليات بود. به دليل اين اهميت و حساسيت، شهيد باقرى به عنوان فرمانده قرارگاه نصر( قرارگاه مشترك ارتش و سپاه ) در اين جناح انتخاب گرديد. ضمن اينكه در قرارگاه مركزى كربلا نيز در كنار فرماندهى كل عمليات (سردار محسن رضايى) به عنوان مشاور عمليات و مسوول اطلاعات، فعاليت بسيار مؤثرى داشت.
در مرحله اول عمليات فتح المبين، قرارگاه نصر با موفقيت كامل به اهداف خود رسيد و درمرحله دوم عمليات، با اصرار و تأكيد شهيد باقرى تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبى خات) از محور قرارگاه نصر انجام پذيرفت كه پس از موفقيت و استقرار نيروهاى خودى، دليل اصرار شهيد باقرى كشف گرديد.
۲- بيت المقدس:
بلافاصله پس از عمليات فتح المبين آماده سازى عمليات بيت المقدس آغاز گرديد.
شهيد باقرى ضمن تلاش براى هماهنگى واحدهاى اطلاعاتى در طرح ريزى عمليات نيز حضور داشت و مى گفت: « لزومى ندارد ما مستقيما وارد شهر خرمشهر شويم، بلكه بايد دشمن را دور بزنيم و عقبه او را ببنديم تا شهر خود به خود سقوط كند.»
با اينكه نظرات ديگرى هم براى چگونگى آزادى خرمشهر وجود داشت، اهميت و تأكيد او پس از فتح خرمشهر آشكار شد.
در اين عمليات شهيد باقرى به عنوان فرماندهى قرارگاه نصر، در اجراى عمليات نقش مؤثرى را ايفا كرد.
از هدفهاى عمده اين قرارگاه، آزادى خرمشهر و تأمين مرز شلمچه و شرق بصره بود.
پس از دو مرحله عمليات موفقيت آميز، در مرحله سوم عمليات، قرارگاه نصر با محاصره دشمن در ناحيه شلمچه، مزدوران بعثى را مستأصل و مضمحل كرد و شهر خرمشهر نيز آزاد گرديد.
۳- رمضان:
پس از عمليات بسيار موفق بيت المقدس، طرح ريزى و آماده سازى عمليات رمضان آغاز شد.
در اين عمليات شهيد باقرى همچنان در مسؤوليت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عمليات رمضان اين قرارگاه نقش عمل كننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتياط پيش بينى شده بود، ولى با روحياتى كه شهيد باقرى داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همكارى جدى و فعال با فرماندهى آن، در مراحل بعدى عمليات رمضان به علت پاتكهاى بسيار شديد و سنگين دشمن بعثى، قرارگاه نصر نقش بسيار مؤثرى در دفع آنها و حفظ مواضع خودى داشت تا جايى كه شهيد باقرى جهت كنترل دقيق تر و تقويت روحيه رزمندگان، مقرتاكتيكى قرارگاه نصر را پشت خاكريزهاى خط مقدم مستقر كرد و تا تثبيت شرايط، در همان جا حضور داشت.
فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب
پس از عمليات رمضان، شهيد باقرى از طرف فرماندهى كل سپاه به سمت فرماندهى قرارگاه كربلا و جانشين فرماندهى كل در قرارگاههاى جنوب منصوب گرديد.
در شرايطى كه طرح ريزى عمليات از منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجراى عمليات مسلم بن عقيل (علیه السّلام)، شهيد باقرى در قرارگاه كربلا با شناسايى و پى گيرى مستمر، عمليات محرم را طرح ريزى كرد و با كسب موافقت، نسبت به اجراى آن وارد عمل شد.
جانشين فرماندهى يگان زمينى سپاه
با توجه به كسب تجربيات و نتايج حاصله از موفقيتهاى رزمى و نظامى، ساختار سازمان رزمى سپاه شكل گرفت و بر اثر لياقت و شايستگى قابل توجه و در خور تحسين شهيدباقرى، ايشان به عنوان جانشين فرماندهى يگان زمينى سپاه منصوب گرديد.
آغاز جنگ تحمیلی شهید باقری را به عنوان یکی از اولین خبرنگاران عرصه جهاد ، به خطوط مقدم جبهه ها نبرد کشاند. ارتباط تنگاتنگ غلامحسین با صحنه های نبرد علاوه بر خبرنگاری رفته رفته از او فرمانده و نظریه پردازی قَدَر ساخت .
ویژگی های برجسته شهید
اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سختترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل میکرد.
او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت(علیهم السّلام) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(رحمت الله علیه) داشت.
شهید باقری بیریا و بیتکلف در مصائب امام حسین(علیه السّلام) میگریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت.
استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.
یکی از نیروهای رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین میگوید:
« با اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرات میتوانم بگویم افکار او دو سال از من بالاتر بود. شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی را پیشبینی و تحلیل میکرد و در کنار آن با قدرت بالای فکری، راههای کار و طرحریزی عملیاتی خود را ارائه مینمود و بدون هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه میپرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت به برتری نیروهای خودی بردشمن با اطمینان صحبت میکرد.
قاطعیت و قدرت تصمیمگیری شهید باقری به عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرات کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و موثر را ارائه و در این باره تصمیمگیری میکرد.
یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری مشترک داشت میگوید:
در مرحلهای از عملیات بیتالمقدس یکی از یگانها در شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت.
شهید باقری در پاسخ گفت:
در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هم من به گردن میگیرم.
کادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت. در تربیت کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای نظری و عملی را توام میکرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات – عملیات تیپها مسئولیتهای مهمی را عهدهدار شدند.
شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناساییها شرکت میکرد. در صحنههای رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور مییافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل میشد.
این شهامت در کلام وگفتار وی نیز تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح میدانست بیان میکرد و از نظرات خود دفاع مینمود.
از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا میداشت.
تواضع و فروتنی شهید باقری – با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ – بسیار محسوس بود و هرگز تحت تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمیگرفت.
رفتار مهربان او با همه (خصوصاً زیردستان) به گونهای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان ایجاد میکرد.
تا مدتها همسرش نمیدانست که او در جبهه مسئولیت دارد و فرمانده است، در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه میکند، میگفت: من سقای بچههای بسیجیام.
بخشی از وصیتنامه سردار شهيد غلامحسين افشردي
... فعلاً انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین در آمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان ...
... ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سر جنگ داریم و در رابطه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه است ...
... در این موقعیت زمانی و مکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکر (صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هر گونه فداکاری بکند ...
... در چنین میدان وسیع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم ...
در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را دادهام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ...
در صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.
درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ویرایش شده توسط: rajkapoor
ارسالها: 10767
#22
Posted: 3 Sep 2014 14:53
شهید یونس زنگی آبادی
image free hosting
نام : یونس
نام خانوادگی : زنگی آبادی
سال تولد :1340
وضعیت تاهل : متاهل
محل تولد : کرمان (روستای زنگی آباد)
آخرین مسئولیت: فرمانده تیپ امام حسین (ع)
تاریخ شهادت: دیماه 1365 عملیات کربلای 5
زندگینامه
پدر حاج یونس زنگی آبادی ملاحسین مردی مومن و عاشق اهل بیت (ع) بود . وقتی در سن 75 سالکی از دنیا رفت یونس دوازده سال بیشتر نداشت ،پس از آن مادرش به سختی و مشقت برای تامین معاش خانواده همت گمارد
ازاین پس یونس نوجوان برای کمک به هزینه زندگی در کنار درس خواندن به کار روی آورد، با شروع زمزمه های انقلاب در حالیکه دانش آموز دبیرستان بود در تظاهرات وحرکتهای انقلابی نقش جدی داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال 1360 لباس سبز پاسداری را رسما" به تن کرد.
تدبیر و شجاعت وجسارت او در عملیاتهای مختلف باعث شد تا وی را فرماندهی بنامیم که تمام زندگی اش درجبهه های جنگ خلاصه میشد
خاک شلمچه و عملیات کربلای 5 با شکوه ترین فراز زندگی سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی بود . حماسه شورانگیز حاج یونس دراین عملیات نام زیبای او را برای همیشه در کنار مردان بزرک این سرزمین جاودانه کرد.
وصیتنامه
شهادت افتخاری است برای من، آن رامانند عسل شیرین می یابم و دشمنان این رابدانندکه اگر ما در راه اسلام شهید می شویم پایه واستقامت مسلمانان قویتر می شود.
من از خدای تبارک وتعالی می خواهم که این هدیه کوچک که جسم وجانم است از من بپذیرد ومرا از بندگان صالح خود قرار دهد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#23
Posted: 3 Sep 2014 14:57
شهید مهدی کازرونی
post img
نام: مهدی
نام خانوادگی: کازرونی
سال تولد:1339
وضعیت تاهل: متاهل
محل تولد : کرمان ( روستای سعدی)
آخرین مسئولیت :مسئول طرح عملیات لشکر 41 ثارا...
تاریخ شهادت: آبان ماه 1362والفجر مقدماتی
زندگینامه
مهدی کازرونی از دوران کودکی شوردینی خاصی داشت و علاقه اش به یادگیری قرآن واحکام در میان خانواده وخویشاوندان مشهود بود. جسارت و بی باکی مهدی اورادرمیان همسن و سالهایش متمایز می کرد به همین خاطر کودکی و نوجوانی اش با حوادث بسیار ی همراه بود.
روزهای انقلاب ، با روزهای نوجوانی او توام شد و آنچه را که مهدی آموخته بود دراین روزهای پرتلاطم به کار گرفت.وقتی درخت انقلاب به پیروزی نشست مهدی هنوز از مرز بیست سالگی عبور نکرده بود . اما تدبیرهای اوبه عنوان یکی از مسئولین سپاه کرمان بسیاری از توطئه های منافقین واشرار منطقه کویری را خنثی کرد . در بیست و یک سالگی از مسئولین سپاه کردستان ( مهاباد ) بود . درایت او در فرماندهی باعث شد تادر شهرهایی که پای مهدی به آنجا می رسیدصلح و آرامش برقرار شود. سرانجام در عملیات والفجر 4 در منطقه مریوان به شهادت رسید.
فرازی ازوصیتنامه شهید
پیشبرد تمام کارهای یک سازمان یا یک گروه و یایک دسته و به هدف رسیدن آن درمرحله اول متضمن امر ولایت است.
رزمندگان بانیتی کامل و عزمی راسخ برای مقابله با دشمن متجاوز از راههای بسیار دور و با پشت سرگذاشتن مشکلات آمده اند ، مخصوصا" برادران متاهل، خواسته اند که هم به وظیفه دینی خودشان عمل کنند و هم توشه ای برای آخرت کسب کنند، مسائل امنیتی چون اماناتی نزد شما عزیز هستند ، امانت را حفظ کنید.
هدفها یکی است ،قدر همدیگر را بدانید، دوستی واخوت اسلامی را پیشه خود سازید.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#24
Posted: 3 Sep 2014 14:59
شهید میر قاسم میر حسینی
upload a gif
نام: میرقاسم
نام خانوادگی: میرحسینی
سال تولد: 1342
وضعیت تاهل: متاهل
محل تولد:: زابل
آخرین مسئولیت:جانشین لشکر 41 ثارا...
تاریخ شهادت: دیماه 1365 عملیات کربلای
زندگینامه
درخرداد ماه 1342در سیستان فرزندی پابه این دنیا گذاشت که بعدها آوازه اش در سراسر جبهه های جنگ پیچید ،پدرش کشاورز بود واورا میرقاسم نام نهاد میر قاسم میر حسینی کوچکترین فرزند خانواده هشت نفری بود
تحصیلات ابتدایی وراهنمایی رادر جزینک به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به هنرستان کشاورزی زابل رفت. درسال 1360 با اتمام تحصیلات به عضویت سپاه درآمد و باتوجه به لیاقتها و شایستگی هایش در سن هیجده سالگی برای گذراندن دوره فرماندهی به تهران اعزام شد.
در عملیات آزاد سازی خرمشهر شرکت کرد و پس از آموزش تکمیلی به فرماندهی گردان شهید مطهری لشکر 41 ثارا... برگزیده شد.
این جوان رعنا قامت سیستانی لیاقت خود رادر جنگ به اثبات رساند و به سرعت تا جانشینی فرماندهی لشکر 41 ثارا... پیش رفت سرانجام درعملیات کربلای پنج به شهادت رسید و زابلستان فرزند برومندش را ازدست داد.
فرازی ازوصیتنامه شهید
خدایا به یکانگی ات و اینکه شریک و همتایی برایت نیست و معبود واقعی هستی شهادت می دهم . بار خدایا به پیامبر خاتمت حضرت محمد (ص) که فرستاده و رسول تواست شهادت می دهم و به اینکه حضرت علی (ع) پیشوا وامام اول شیعیان است واینکه قیامت روز رستاخیز حق است شهادت می دهم . بار خدایا به اینکه نظام جمهوری اسلامی به رهبری امام عزیز حق است و جنگ عراق علیه ایران به ماتحمیل شده وامروزفرزندان برومنداین ملت ایثارگرانه از تمامیت ارضی- اسلامی – عقیدتی – مکتبی خود دفاع می کنند شهادت میدهم.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#25
Posted: 3 Sep 2014 15:03
شهید محمد حسین نامدار محمدی
image hosting 20mb
نام : محمد حسین
نام خانوادگی :نامدار محمدی
سال تولد : 1339
وضعیت تاهل : متاهل
محل تولد : تهران
آخرین مسئولیت : معاون اطلاعات وعملیات قرارگاه کربلا
تاریخ شهادت : تیر ماه 1361منطقه عملیاتی دارخوین
زندگینامه:
محمد حسین نامدارمحمدی در یکی از روزهای بهاری سال 1339در یکی ازمحلات فقیرنشین شهر تهران به دنیا آمد . خانواده او مذهبی، متدین و به شدت پایبند به دین بودند، ایشان از همان کودگی به همــــراه مادرش در مراسم مذهبی شرکت می نمود.
محمد حسین همراه خانواده خود عازم کرمان می شود و تقریبا" تا زمان شهادت درهمین شهر زندگی میکند. .سالهای آخر دبیرستان با سالهای انقلاب مصادف می شود اولین حضورایشان شرکت در واقعه 17 شهریور 57 است که زخمی می شود و دومین حضورش در حادثه آتش سوزی مسجد جامع کرمان است .
با شروع جنگ تحمیلی در سال 1359 خود را برای میدان دیگری از مبارزه آماده میکند و از طریق سپاه پاسداران وارد صحنه جنگ شده و در واحد حساس اطلاعات و عملیات مشغول به فعالیت می شود.
سرانجام در تابستان 1361 به همراه شهید محمد علی ایرانمنش در اثر تصادف در منطقه عملیاتی دارخوین به شهادت رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید
خواهران و برادران : این حقیقتی است که همه مادیر یا زود بایدبرویم ولی وسیله ورفتن ها فرق میکند پس بگذارید آدمی بهترین وسیله را که شهادت می باشد انتخاب کند و به لقاءا... بپیوندد. من همیشه به دوستانم می گفتم بهترین مرگ مرگی است که در بدترین شرایط همانند شهدای کربلا و ائمه معصومین(ع) آدمی جان بسپارد
دوست دارم اگر در میدان نبرد کشته شدم مانند دیگر شهداء با همین لباس سپاه به خاک سپرده شوم و اگر درمیدان رزم گشته نشدم ...بر روی کفنم آرم سپاه را بدوزید که همه بدانند من پاسدار اسلام بودم و به خاطر اسلام شهید شدم.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#26
Posted: 3 Sep 2014 15:05
سردار شهید محمدرضا مرادی
pic upload
نام: محمد رضا
نام خانوادگی : مرادی
سال تولد: 1341
وضعیت تاهل : مجرد
محل تولد : کرمان
آخرین مسئولیت : مسئول واحد اطلاعات وعملیات
تاریخ شهادت: اسفند ماه 1362
زندگینامه
هنگامی که محمدمرادی پنج ساله بود به خاطر هوش واستعداد سرشارش به دبستان ادب پا گذاشت و کلاس اول ودوم را در دبستان ادب خواند بعد از گذراندن دبستان و راهنمایی در هنرستان اقبال تحصیل خود را دنبال کرد دوران هنرستان با روزهای شورانگیز انقلاب توام است.
وقتی انقلاب اسلامی مثل ستاره ای روی سینه آسمان ایران ما می درخشید محمد خود رادر لباس پاسداری دید آموزش های سخت و فشرده نظامی و تجربه هایی که از حوادث کردستان آموخته بود او را برای مقابله باتجاوز بعثی ها آماده تر کرد . واحد اطلاعات وعملیات خانه تازه ای برای او شد، ماموریت های حساس و خطرناک را یکی پس از دیگری به انجام واتمام رساند.
صبح روز هشتم اسفند ماه شصت و دو عراق منطقه محمد و یارانش را بمباران شیمیایی کرد و او مردانه ایستاد وتک تک نیروهایش را از منطقه دور کرد آخرین نفری که از منطقه خارج شد تنها محمد بود.
ده روز بعد محمد در یکی از بیمارستانهای تهران خلعت زیبای شهادت را برتن پر تاول خود برازنده دید.
فرازی از وصیتنامه شهید
خداوندا می دانی که از آتش داغ وجودم می گویم از آن سوز جانگدازی که از اعماق وجودم زبانه می کشد، پس برای آن وصیت می نویسم که ذره هایی از آتش دلم را بازگو کنم تا شاید مورد رحمت حق قرار گیرم .خدایا آگاهی به کارهای بندگانت و می دانی که گناهکارم و خطا کارم پس خدایا رحمتت را شامل حال ما گناهکاران گردان تا شاید ما هم پیش رفقا ودوستان همان دوستانی که خجالت می کشم اسم آنها را ببرم روسفید باشم.
خدایاعشق خودت را در دلهای ما بندگان آنچنان قرار بده که از هر گونه خطایی مصون باشیم.
خدایا بند بند وجودم اقرار می کند که شایسته ترین معبود تویی، پس شهادت می دهم که محمد (ص) فرستاده توست وعلی (ع) دوست توست ، واسلام آخرین دین است و قرآن آخرین کتابی است که از طرف خدا به رسول(ص) نازل شده است.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#27
Posted: 3 Sep 2014 15:08
سردار شهید علی شفیعی
image ru
نام : علی
نام خانوادگی : شفیعی
سال تولد : 1345
و ضعیت تاهل : متاهل
محل تولد : کرمان
آخرین مسئولیت : فرمانده محورهای عملیاتی لشکر 41 ثارا...
تاریخ شهادت: دیماه 1365 کربلای4
زندگینامه
علی شفیعی در شهر کرمان ودر خانواده ای مذهبی پا به عرصه هستی گذاشت . دوران ابتدائی و راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت . در این زمان پدر را بخاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست داد و در کنار مادر رنجدیده خود به دست و پنجه نرم کردن با فقر ایستاد .
درسال 1356که یازده سال داشت کم و بیش در فعالیتهای انقلابی علیه رژیم ستمشاهی پهلوی شرکت می کرد، پخش اعلامیه ، نوار و کتابهای امام(ره) درمسجد جامع را در سال بعد شروع کرد
در سال 1357 به دلیل شلوغی اوضاع مملکت ترک تحصیل کرد و فعالیتهای خود را با ورود به بسیج مسجد گسترش داد . با شروع جنگ تحمیلی همراه با هدایای مردمی که به جبهه فرستاده میشد پا به جبهه گذاشت و کم کم در میان رزمندگان حضور پیدا کرد، درسال 1362 واردسپاه شد وعلاوه برحضور درعرصه جنگ در فعالیتهای سیاسی مذهبی ازجمله در گروه امر به معروف ونهی از منکر شهر کرمان هم شرکت داشت.
باحضور درجنگ با آن سن کم و بروز خصلتهای بارزی چون مدیریت، تدبیر، اخلاص و عاشق بودن و بسیاری از خصلتهای دیگر توانست خیلی زود یکی از فرماندهان جنگ و جبهه شود . در عملیات بدر- والفجر8 کربلای 4 شرکت فعال و نقش آفرین داشت.
سرانجام علی درعملیات کربلای 4 پس ازمنهدم کردن سنگر دشمن درمحور عملیاتی جزیره ام الرصاص براثر برخورد ترکش خمپاره به بالای ابروی چپ ،یکی از مسافران آسمان شد.
فرازی ازوصیتنامه شهید
.خدایا شاهد باش به ظاهر و به درستی نیتم وتورا بهترین دوست ها وعشق ها واعمال ها یافتم پس مرابه راه خودت فراخوان و بدان از تمامی مظاهر جاری بریدم تا به تو بپیوندم . خدایا من خواهان شهادت هستم پس در حقم لطفی کن ، خدایا این دست ها درخانه تو را زده است خدایا این چشم ها بهانه تو رامی گیرد و بی اختیار اشک می ریزد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#28
Posted: 3 Sep 2014 15:11
شهید محمد نصرالهی
uploading pictures
نام : محمد
نام خانوادگی: نصرالهی
سال تولد : 1342
وضعیت تاهل : مجرد
محل تولد: کرمان
آخرین مسئولیت : معاون ستاد لشکر 41 ثارا...
تاریخ شهادت : اسفند ماه 1364- فاو
زندگینامه
شهید نصرالهی دوران کودکی خود را همراه با کارو تحصیل در کرمان سپری کرد، درنوجوانی با آثار استاد مطهری و دکتر شریعتی آشنا شد . او شیرازه فکری خود را بر پایه آثار اسلامی بنا کرد و با همین معیار به مبارزه علیه حکومت خودکامه پهلوی کمر بست ، پیروزی انقلاب اسلامی پیروزی تفکری بود که او از نوجوانی برای خود وپیشبر د جامعه اش آن را انتخاب کرده بود.
غائله کردستان میدان دیگری بود که محمد با همه کم سن و سالی دراین میدان پخته شود تا خود را برای جنگی بزرک آماده کند.
وقتی مرزهای آرمانی و جغرافیایی ما با تانکهای حزب بعث مورد تجاوز قرار گرفت ، آن روزها محمد لباس پاسداری به تن داشت . میدان نبرد با دست نشاندههای غرب از او رزمنده ای ساخت که با همه توش وتوان ، برای سرد کردن آتشی که به جان جامعه اش افتاده بود تلاش کند. عملیات والفجر8 پایان این تلاش با اجر شهادت بود. و در اوایل اسفند ماه سال 1364 درکنار کارخانه نمک شیرینی شهادت راچشید.
فرازی از وصیتنامه شهید
بنده ، بنده ای از بندگان خدا بودم که شهادت میدهم به خدا، شهادت می دهم به رسالت پیامبر اکرم ، شهادت می دهم به رسالت همه ائمه معصوم (ع) ، شهادت میدهم به همه اصول ، مذهب ، شهادت میدهم به این جمهوری اسلامی و به این امام عزیز
امید وارم مورد قبول ایزد منان واقع گردد.پس شما قبول نمائید این شهادت را از من و دعا کنید که (خدا) قبول کند.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#29
Posted: 3 Sep 2014 15:28
شهید ناصر بختیاری
screencast
شهید ناصر بختیاری : فرمانده محور عملیاتی لشگر 17 علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
سال 1336 در خانواده ای مذهبی در شهرستان شازند اراک به دنیا آمد. بخشی از تحصیل خود را در این شهر سپری نمود و پس از طی هشت سال تحصیل پر تلاش، برای ادامه تحصیل به اراک آمد.
مشکلات اقتصادی وتنگناهای زندگی او را برآن داشت تا روزها به کار کند و شب ها با تنی رنجور و خسته از کار روزانه در کلاس درس حاضر شود. در دوران تحصیل عدم رعایت مسائل اخلاقی وبی حجابی تعدادی از معلمان او را آزار می داد. با افزایش روزافزون مظاهر بی بندوباری وفساد اخلاقی در جامعه طاغوتی, درصدد برآمد با آن به ستیز برخیزد. فعالیت هایی را در این زمینه شروع کرد و با تهیه کتاب و سخنرانی های مذهبی، خط فکری و مبارزاتی خود را پیدا کرد.
این دوران همزمان بود با اوج گیری تظاهرات و مبارزات مردم ایران بر علیه رژیم خون آشام طاغوت . ناصر همراه دوستان خود با آتش زدن مشروب فروشی ها و شرکت فعال در مبارزات با مردم همراه شد.
پس از مدتی، از طرف ساواک مورد تعقیب قرار گرفت .او شبانه خود را به تهران رساند و فعالیتهای مبارزاتی اش را در این شهر ادامه داد.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران از اولین کسانی بود که به سپاه پیوست. با شروع توطئه های دشمن در غرب کشور، برای سرکوبی ضد انقلاب به همراه دیگر رزمندگان، عازم جبهه های غرب کشور شد .
بعد از گذشت دو ماه مبارزه و تلاش، مجروح شد و جهت مداوا به تهران اعزام شد. روزهای اول جنگ بود که نبوغ ناصر در هدایت و فرماندهی جنگ نمودار شد و لیاقت او را برای پذیرش فرماندهی برای همگان آشکار ساخت.
هنوز از مجروحیت پیشین به خوبی بهبود نیافته بود که کوله بار سفر را مصمم و استوارتر از قبل آماده نمود و برای مبارزه با متجاوزین بعثی به جبهه گیلان غرب رفت. در عملیات فتح شیاکوه با قبول مسئولیت فرماندهی نیروهای اعزامی از اراک نقش فعالی را ایفا نمود و برای دومین بار مجروح شد .او را برای مداوا به پشت جبهه و سپس به تهران اعزام کردند.
ناصر پس از این که تا حدودی سلامتی خود را بازیافت، پس از زیارت حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام به جبهه های جنوب رفت تا در عملیات پیروزمند «فتح المبین» و «بیت المقدس» در سمت فرمانده گردان امام حسن مجتبی علیه السلام حضوری فعال و رشادتی به یاد ماندنی از خود برجای گذارد.
در عملیات «بیت المقدس» که برای آزاد سازی «خرمشهر» انجام شد اوهمراه با نیروهایش با فتح پل های منتهی به این شهر نقش به سزایی در بازگشت غرور انگیز آن به آغوش میهن اسلامی ایفا کرد.
روح استوار و پر صلابتش استراحت در پشت جبهه را بر نمی تابید. این بود که پس از پیروزی خرمشهر که به اتفاق گردان، جهت استراحت به اراک آمده بود، بعد از چهار روز، دوباره به جبهه بازگشت و با آمادگی کامل مسئولیت فرماندهی محور عملیاتی خط مقدم، در تیپ نوبنیاد 17 علی بن ابیطالب علیه السلام را به عهده گرفت. تلاش شبانه روزی وی جهت آماده سازی نیروها و منطقه برای عملیات، وی را سخت به خود مشغول نموده بود؛ فراغت حاصل از این تلاش پی گیر را به مناجات با معبود در خلوت و قرائت قرآن سپری می نمود.
در غروب قبل از شروع عملیات «رمضان» در پشت خاکریز از یکی از دوستان خود کمک خواست تا با ریختن آب بر سر وی غسل نماید. دستان وی بعد از چندین بار مجروح شدن توان خود را از دست داده و توانایی کمک به وی را نداشت. به هنگام غسل کردن با خوشحالی می گفت: «گویا غسل آخر می باشد!» و از این بابت خشنود بود. چند ساعت قبل از شروع عملیات با برگزاری آخرین جلسات با حضور دیگر فرماندهان منطقه هماهنگی های لازم را به عمل آورده و آماده شروع و شرکت در عملیات بود.
در هدایت عملیات از مهارت و تجربه خاصی برخوردار بود، همانند خلبانی ماهر که به راحتی هواپیما را هدایت می نماید، در شب عملیات «رمضان» برای آزاد سازی پاسگاه زید، نیروهای تحت فرماندهی ناصر بختیاری، اولین کسانی بودند که ضمن موفقیت در مأموریت محوطه تا چندین کیلومتر در عمق مواضع دشمن نفوذ کردند و این امر در شب اول عملیات، برای همگان باور نکردنی بود.
سرانجام پس از گذشت چند روز از عملیات «رمضان» در روز یکشنبه بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1402 هجری قمری مصادف با 24/4/1361 هجری شمسی هم چون مولا و مقتدایش ندای حق را لبیک گفت، و با اصابت گلوله مستقیم تانک بر جسم مجروحش به دیدار معبود شتافت، گو این که طاقت دوری از مولایش علی علیه السلام را نداشت.
وصیت نامه شهید ناصر بختیاری
...من خودم را لایق نمیدانم که در جواب ندای هل من ناصر ینصرنی به امام کبیرمان لبیک بگویم... ولی از امام (ره) می خواهم که مرا دعا کند تا بلکه نزد خداوند مورد قبول واقع شوم و به درجه ای که در نهایت شهادت است برسم.
...خدایا شکر می کنم که مرا آزاد آفریدی تا آزاد فکر کنم تا بتوانم بندگیت را به جای آورم.
خدایا! شکر تو را که مرا پاسدار انقلاب خمینی ات قرار دادی تا اینکه بتوانم خونم را فدای حسینت بکنم.
خدایا! شکر تو را که مرا از این نعمت انقلاب سرخ خمینی برخوردار نمودی و به آن درجه ای رساندی که لیاقتش را نداشتم. ...آگاه باشید که در این برهه از زمان مسئولیت سنگینی بر دوش دارید. شما پاسدار خون های ریخته شده برای اسلام عزیز هستید و باید شما عزیزان پیام خون شهیدان و شعار آنها را با کار و کوشش در راه خدا به جهانیان صادر نمائید، و ثابت کنید که می توانیم در پناه اسلام غیر وابسته به ابرقدرت ها باشیم و به شعار بهشتی مظلوم و دیگر شهدا تحقق بخشیم و ندای مظلومانه امتمان را به گوش تمام مستضعفان جهان برسانیم تا اینکه لرزه بر اندام پوسیده مستکبران داخلی و خارجی بیندازیم...
و مستضعفین خود تصمیم بگیرند و حاکم روی زمین باشند همانطوریکه که خداوند به بندگانش وعده داده است:
"و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین..."
تا اینکه مقدمه ای برای ظهور مهدی (عج) و افراشته شدن پرچم لااله الاالله در جهان باشد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#30
Posted: 3 Sep 2014 15:41
شهید محمد حسن نظرنژاد
upload a gif
ﻣﺤﻤﺪﺣﺴﻦ ﻧﻈﺮﻧﮋاد در ﺳﻮم ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1325 در ﻳﻜﻰ از روﺳﺘﺎﻫﺎى ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن درﮔﺰ دﻳـﺪه ﺑـﻪ
ﺟﻬﺎن ﮔﺸﻮد.
ﭘﺪر ﺑﺰرﮔﺶ ﺟﺰو روﺣﺎﻧﻴﻮن دِه ﺑﻮد و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ او در ﺧـﺎﻧﻮادهاى ﻣـﺬﻫﺒﻰ رﺷـﺪ ﻛـﺮد و از ﻫﻤـﺎن
ﻛﻮدﻛﻰ ﺑﺎ ﻣﺴﺎﺋﻞ دﻳﻨﻰ و ﻣﺬﻫﺒﻰ آﺷﻨﺎ ﺑﻮد.
دوران ﻛﻮدﻛﻰ را ﺑﺎﻛﺎر و ﺗﻼش در روﺳﺘﺎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﮔﺬاﺷﺖ. ﻫﻔﺪه ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺮاى ﻛـﺎر ﺑـﻪ ﻣـﺸﻬﺪ
رﻓﺖ و در ﻳﻚ ﻛﺎرﮔﺎه ﺑﺎﻓﻨﺪﮔﻰ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ و ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻰ ﭘﻴﺶ رﻓﺖ ﻛﻪ ﺗﻮاﻧـﺴﺖ ﻣﻬـﺎرت ﻛـﺎﻓﻰ در اﻳـﻦ
زﻣﻴﻨﻪ ﻛﺴﺐ ﻛﻨﺪ و ﺑﻪﺻﻮرت ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻛﺎر ﺑﺎﻓﻨﺪﮔﻰ را اداﻣﻪ دﻫﺪ.
ﺑﻪ روﺳﺘﺎى زادﮔﺎﻫﺶﺑﺴﻴﺎر ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮد و ﻫﺮ ﻫﻔﺘﻪ ﻳﺎ ﻫﺮ ﻣﺎه ﭼﻨﺪ روزى را ﺑﻪ روﺳﺘﺎ ﻣﻰرﻓـﺖ و ﺑـﻪ
ﺧﺎﻧﻮاده اش ﺳﺮ ﻣﻰزد.
ﻋﻼﻗﻪى زﻳﺎدى ﺑﻪ ورزش ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﻛُﺸﺘﻰ داﺷﺖ و از ﻗﺪرت ﺑﺪﻧﻰ ﻣﻄﻠﻮﺑﻰ ﻧﻴﺰ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮد. ﭘﺲ از
ﻣﺪﺗﻰ ﺑﻪ ﺑﺎﺷﮕﺎهﻫﺎ راه ﻳﺎﻓﺖ و ﺗﻤﺮﻳﻨﺎت ﮔﺴﺘﺮدهاى را در زﻣﻴﻨﻪى ﻛُﺸﺘﻰ ﭼﻮﺧﻪ آﻏﺎز و ﻣﻘﺎﻣﺎﺗﻰ ﻧﻴـﺰ
ﻛﺴﺐ ﻛﺮد. او ﺗﻮاﻧﺴﺖ در ﻣﺴﺎﺑﻘﺎت ﺳﺎﻻﻧﻪى اﺳﺘﺎﻧﻰ ﻧﻴﺰ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳﻜﻰ از ﺳﺮﺷﻨﺎسﺗﺮﻳﻦ
ﻛﺸﺘﻰ ﮔﻴﺮان ﭼﻮﺧﻪ ﻣﻄﺮح ﺷﻮد.
ﺟﻮاﻧﻰ ﺑﺎﺗﻘﻮا، ﻣﺆﻣﻦ، ﻣﺤﺠﻮب و ﺑﺎﺣﻴـﺎ ﺑـﻮد و ﻫﻤـﻴﻦ ﺧـﺼﻮﺻﻴﺎت، او را از ﺟـﻮانﻫـﺎى دﻳﮕـﺮ ﻣﺘﻤـﺎﻳﺰ
ﻣﻰﺳﺎﺧﺖ.
از ﻛﻮدﻛﻰ دﺧﺘﺮ ﻋﻤﻮﻳﺶ را ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ از رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺳﻦّ ﺑﻠﻮغ اﻳﻦ ﺗﻤﺎﻳﻞ و اﺷـﺘﻴﺎق در
ﻫﺮ دو ﻃﺮف وﺟﻮد داﺷﺖ و ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ اﻳﺸﺎن در 22 ﺳﺎﻟﮕﻰ ﺑﺎ دﺧﺘﺮ ﻋﻤـﻮﻳﺶ - ﻣﺮﺿـﻴﻪ ﻧﻈﺮﻧـﮋاد -
ازدواج ﻛﺮد. ﻣﺮاﺳﻢ ازدواج آنﻫﺎ در ﻋﻴﻦ ﺳﺎدﮔﻰ در ﻫﻤﺎن روﺳﺘﺎ ﺑﺮﮔﺰار ﺷﺪ. ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻛـﺴﺐ و ﻛـﺎرش
در ﻣﺸﻬﺪ، ﻫﻤﺴﺮش را ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺮد و در ﻣﻨﺰل داﻳﻰ ﻫﻤﺴﺮش ﺳﺎﻛﻦ ﺷﺪﻧﺪ.
اوﻟﻴﻦ ﻓﺮزﻧﺪ آنﻫﺎ - ﻧﺮﮔﺲ - در اول ﻓﺮوردﻳﻦ ﻣﺎه ﺳﺎل 1349 و ﻓﺮزﻧﺪان دوم و ﺳﻮم آنﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺎمﻫﺎى
ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ و ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﻪﺗﺮﺗﻴﺐ در ﺗﺎرﻳﺦﻫﺎى 1/1/1355 و 1/1/1357 ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪﻧﺪ.
ﭘﺲ از ﻣﺪﺗﻰ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﺧﺮﻳﺪ ﺧﺎﻧﻪاى در ﻣﻨﺰل ﺷﺨﺼﻰ ﺧﻮد ﺳﺎﻛﻦﺷﻮﻧﺪ.
روز ﺑﻪ روز ﺑﻪ دﻳﻦ، ﻗﺮآن و اﺳﻼم ﺗﻮﺟﻪ و ﻋﻼﻗﻪى ﺑﻴﺸﺘﺮى ﭘﻴﺪا ﻣﻰﻛﺮد.
در ﺳﺎل 1357 ﻣﻮﻓّﻖﺑﻪ ﺷﺮﻛﺖ در ﺟﺸﻨﻮاره ى ﻛﺸﺘﻰ ﻃﻮس ﺷﺪ. ﺷﺨﺺ ﻓﺮح ﻧﻴﺰ در اﻳﻦ ﺟﺸﻨﻮاره
ﺣﻀﻮر داﺷﺖ. از آﻧﺠﺎﻳﻰﻛﻪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎى اﻧﻘﻼﺑﻰ در ﺣﺎل ﺷـﻜﻞﮔﻴـﺮى ﺑـﻮد و ﻧﻈﺮﻧـﮋاد ﺟـﺰو ﻧﻴﺮوﻫـﺎى
اﻧﻘﻼﺑﻰ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣﻰرﻓﺖ؛ ﺳﻌﻰ در ﺑﺮﻫﻢ زدن ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎ داﺷﺖ. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﻳﻜـﻰ دﻳﮕـﺮ از ﻛـﺸﺘﻰ
ﮔﻴﺮان ﻣﻮﻓّﻖ ﺑﻪ اﻳﻦﻛﺎر ﺷﺪ. ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ورود ﻓﺮح ﺑﻪ ﺳﺎﻟﻦ آنﻫﺎ ﻓﺮﻳﺎد ﻣﺮگ ﺑـﺮ ﺷـﺎه ﺳـﺮدادﻧﺪ و
ﻣﺮدم ﺣﺎﺿﺮ در ﺗﺎﻻر ﻧﻴﺰ آنﻫﺎ را ﻫﻤﺮاﻫﻰ ﻛﺮدﻧﺪ و ﻃﻮﻟﻰ ﻧﻜﺸﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﻤﺎم ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ رﻳﺨﺖ. ﻣـﺮدم
ﺑﺎ ﻓﺸﺎر، دﻳﻮارﻫﺎى ورزﺷﮕﺎه را ﺧﺮاب ﻛﺮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﺑﻴﺮون راه ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ و ﻓﺮﻳﺎدﻫﺎى ﻣﺮگ ﺑﺮ ﺷﺎه ﺑﻴﺸﺘﺮ و
ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﺪ. ﺑﻌﺪ از اﻳﻦ واﻗﻌﻪ، ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎى ورزﺷﻰ ﻧﻈﺮﻧﮋاد ﻛﻢ ﺷﺪ؛ ﭼﺮا ﻛﻪ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻰداد ﺑﻴﺸﺘﺮ وﻗﺘﺶ
را ﺑﻪ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎى اﻧﻘﻼﺑﻰ ﺑﭙﺮدازد. ﻫﺮ روز از ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ در ﺗﻈﺎﻫﺮات ﺷﺮﻛﺖ و اﻋﻼﻣﻴﻪﻫﺎ و ﭘﻴـﺎمﻫـﺎى
اﻣﺎم ﺧﻤﻴﻨﻰ(ره) را ﭘﺨﺶ ﻣﻰﻛﺮد و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳﻜﻰ از ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﻣﺴﻠّﺢ اﻧﻘﻼب ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻣـﻰﻧﻤـﻮد. ﻣﺮﻛـﺰ
ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮىﻫﺎى آنﻫﺎ در آن روزﻫﺎ ﻣﻨﺰل آﻳﺖ اﷲ ﺷﻴﺮازى ﺑﻮد.
در ﻃﻰ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﻈﺎﻫﺮات، ﺗﻮﺳﻂ ﺳﺎواك دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪ و ﻣﺪت 25 روز در زﻳﺮ ﺷﻜﻨﺠﻪ و ﻓـﺸﺎر ﺑـﻪ ﺳـﺮ
ﺑﺮد. اﻣﺎ ﻫﻤﻪ را ﺗﺤﻤﻞ ﻛﺮد و ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﺑﻪ اﻋﺘـﺮاف ﻧـﺸﺪ. ﮔـﺎﻫﻰ اوﻗـﺎت ﺑـﺮاى ﺗﻈـﺎﻫﺮات ﺑـﻪ
ﺷﻬﺮﺳﺘﺎنﻫﺎى اﻃﺮاف ﻣﻰرﻓﺖ. در ﺗﻈﺎﻫﺮات دﻫﻢ دى ﻣﺎه - ﻛﻪ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﻪى ﺳﻴﺎه ﻣﺸﻬﺪ ﻣﻌﺮوف ﺷـﺪ
- ﺑﻪ ﻫﻤﺮاه ﭘﺪر، ﻣﺎدر و ﺑﺮادرﻫﺎﻳﺶ ﺣﻀﻮرى ﻓﻌﺎل داﺷﺖ. در ﻫﻤـﺎن ﺷـﺐ در ﺣـﺎﻟﻰ ﻛـﻪ ﺑـﺮاى آزادى
زﻧﺪاﻧﻰﻫﺎ رﻓﺘﻪ ﺑﻮد، ﺗﻮﺳﻂ ﺑﺮادرش ﺑﻪ او ﺧﺒﺮ رﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻛﻮﭼﻜﺶ - ﻓﺎﻃﻤﻪ - در ﺣﻴﻦ راﻫﭙﻴﻤﺎﻳﻰ
در ﻣﻴﺎن ﺟﻤﻌﻴﺖ ﮔﻢ ﺷﺪه و ﻫﻤﺴﺮش ﺑﺴﻴﺎر ﻧﮕﺮان و ﻧﺎراﺣـﺖ اﺳـﺖ؛ اﻣـﺎ او ﺻـﺒﻮراﻧﻪ ﭘﺎﺳـﺦ داد: ﺑـﻪ
ﻫﻤﺴﺮم ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ ﻧﺎراﺣﺖﻧﺒﺎش؛ ﺟﻮانﻫﺎى ﻣﺮدم ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪهاﻧﺪ. ﻣﺎ ﺑﺎﻳﺪ اﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻛﻨﻴﻢ.
ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزى اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻰﺗﻮﺳﻂ آﻳﺖ ا... ﺷﻴﺮازى ﺑﻪ ﻧﻴﺮوى اﻧﺘﻈﺎﻣﻰ ﻣﻌﺮّﻓﻰ ﺷﺪ و در ﮔـﺮوه ﺿـﺮﺑﺖ -
ﻛﻪ ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ دﺳﺘﮕﻴﺮى ﺳﺎواﻛﻰﻫﺎ و ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺿﺪ اﻧﻘﻼب را ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷﺘﻨﺪ - ﻣـﺸﻐﻮل ﺑـﻪ ﻛـﺎر ﺷـﺪ.
ﭘﺲ از ﻣﺪﺗﻰ وارد ﺳﭙﺎه ﮔﺮدﻳﺪ و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﺧﻮد را در اﻳﻦ ﻧﻬﺎد آﻏﺎز ﻛﺮد. ﻫﻤﺰﻣﺎن ﺑﺎ اﻳﻦ ﻛـﺎر ﺗﺤـﺼﻴﻼت
ﺧﻮد را ﺗﺎ اﺧﺬ ﻣﺪرك ﺳﻴﻜﻞ اداﻣﻪ داد.
در ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1358، از ﻃﺮف ﺳﭙﺎه ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﻳﺎﻓﺖ ﺗﺎ از ﻣﺮزﻫﺎى ﺷﺮﻗﻰ اﻳﺮان ﺣﻔﺎﻇﺖ و ﺣﺮاﺳﺖ
ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﺑﺮ ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺎس ﺳﭙﺎه ﺟﺪﻳﺪى در ﺷﻬﺮك ﺟﻨّﺖ آﺑﺎد - ﻛﻪ ﻣﺮز ﺑﻴﻦ اﻳﺮان، اﻓﻐﺎﻧـﺴﺘﺎن و ﺷـﻮروى
ﺳﺎﺑﻖ اﺳﺖ - ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺷﺪ و ﻧﻈﺮﻧﮋاد ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه اﻳﻦ ﺳﭙﺎه ﻣﺸﻐﻮل ﺧﺪﻣﺖ ﺷﺪ. دو ﻣـﺎه ﺑﻴـﺸﺘﺮ از
ﺧﺪﻣﺘﺶ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮد ﻛﻪﺑﺎر دﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺳﭙﺎه ﻣﺸﻬﺪ ﻓﺮا ﺧﻮاﻧﺪه ﺷﺪ ﺗﺎ از آنﺟﺎ ﺑﻪ اﺗّﻔﺎق ﺑﺮادر رﺳـﺘﻤﻰ
ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﺟﺪﻳﺪى را آﻏﺎز ﻧﻤﺎﻳﺪ. ﺑﺮادر رﺳﺘﻤﻰ ﻳﻜﻰ از دوﺳﺘﺎن ﺻﻤﻴﻤﻰ او ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣـﻰرﻓـﺖ و ﻫـﺮ دو
آنﻫﺎ ﻗﺒﻞ از اﻧﻘﻼب ورزﺷﻜﺎر ﺑﻮدﻧﺪ و ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻛﺎﻣﻠﻰ از ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ داﺷﺘﻨﺪ و ﺣـﺎﻻ ﻧﻴـﺰ ﺑـﺎر دﻳﮕـﺮ ﻫﻤـﺮاه
ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻋﺎزم ﻣﻴﺪان دﻳﮕﺮى ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ آنﻫﺎ ﻣﺒﺎرزه ﺑﺎ ﺣـﺰب دﻣـﻮﻛﺮات، ﻛﻮﻣﻠـﻪ و ﺳـﺎواﻛﻰﻫـﺎى
ﻓﺮارى ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﭘﺎوه ﺣﻤﻠﻪ ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ.
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﺑﺮﻋﻬﺪهى ﺑﺮادر رﺳﺘﻤﻰ ﺑﻮد. ﭘﺲ از اﺳـﺘﻘﺮار ﻧﻴﺮوﻫـﺎ در اﺳـﺘﺮاﺣﺘﮕﺎه، ﻧﻈﺮﻧـﮋاد ﺑـﻪ
ﻋﻨﻮان اوﻟﻴﻦ داوﻃﻠﺐ ﺑﺮاى ﻋﺰﻳﻤﺖ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪاى ﻛﻪ دﻛﺘﺮ ﭼﻤـﺮان و ﮔﺮوﻫـﻰ دﻳﮕـﺮ از ﺳـﭙﺎﻫﻴﺎن در
ﻣﺤﺎﺻﺮه دﻣﻮﻛﺮاﺗﻬﺎ ﺑﻮدﻧﺪ، راﻫﻰ ﺷﺪ. ﺑﻪ دﻧﺒﺎل او ﺗﻌﺪاد دﻳﮕﺮى از ﺑﺮادران ﻧﻴﺰ ﺑﻪ راه اﻓﺘﺎدﻧﺪ ﻛﻪ در اﻳـﻦ
ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻰ ﮔﺮوه 20 ﻧﻔﺮه آنﻫﺎ ﺑﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﻧﻈﺮﻧﮋاد واﮔﺬار ﺷﺪ، اﻣﺎ ﻗﺒﻞ از ﺣﺮﻛﺖ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ دﻻﻳﻠـﻰ
ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﺑﻪ ﺻﺒﺢ روز ﺑﻌﺪ ﻣﻮﻛﻮل ﺷﺪ. روز ﺑﻌﺪ ﻧﻴﺰ ﺧﺒﺮ رﺳﻴﺪ ﻛﻪ دﻛﺘـﺮ ﭼﻤـﺮان، ﻳـﺎراﻧﺶ و ﻛﺮدﻫـﺎى
داﺧﻞ ﺷﻬﺮ ﻣﺤﺎﺻﺮه را درﻫﻢ ﺷﻜﺴﺘﻪ و ﺿﺪاﻧﻘﻼﺑﻴﻮن ﺑﻪ ﻃﺮف ﻣﺮزﻫـﺎ در ﺣـﺎل ﻓﺮارﻧـﺪ ﻛـﻪ ﻧﻈﺮﻧـﮋاد و
ﮔﺮوﻫﺶ در ﻣﻨﻄﻘﻪى ﻣﺮزى را ﺑﺮ ﺿﺪاﻧﻘﻼﺑﻴﻮن ﺑﺴﺘﻨﺪ.
ﭼﻨﺪ روز ﺑﻌﺪ ﺑﺮاى ﻋﻤﻠﻴﺎﺗﻰ ﺳﻨﮕﻴﻦ دﺳﺘﻮرى ﺻـﺎدر ﺷـﺪ. ﺷـﻬﺮ ﺑﺎﻧـﻪ در ﻛﻨﺘـﺮل و ﺗـﺼﺮّف ﻛﺎﻣـﻞ
دﻣﻮﻛﺮاتﻫﺎ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻪﺑﻮد. ﺗﻌﺪاد ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﻛﻢ و ﺷﺮاﻳﻂ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار ﺑﻮد. اﻣﺎ ﺗﻮﻛّﻞ ﺑﻪ ﺧـﺪا و
اﻳﻤﺎن، ﻧﻈﺮﻧﮋاد را ﻳﺎرى ﻣﻰﻛﺮد. او در ﺧﺎﻃﺮاﺗﺶ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: در ﻫﻠﻰ ﻛﻮﭘﺘﺮى ﻛﻪ ﺑﻮدﻳﻢ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﮔﺮدان
ﻛﻼه ﺳﺒﺰﻫﺎ ﻫﻢ ﺣﻀﻮر داﺷﺖ. از ﻣﻦ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺷﻤﺎ آﻣﻮزش وﻳﮋهاى دﻳﺪهاﻳﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ. ﮔﻔﺖ: ﻣﻰداﻧﻰ ﺑﻪ
ﻛﺠﺎ ﻣﻰروى؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻪ. ﺑﺮاى ﺟﻨﮕﻴﺪن ﺑـﺎ دﺷـﻤﻨﺎن اﻧﻘـﻼب. ﮔﻔـﺖ: دﻳـﺮوز ﻧﺰدﻳـﻚ ﺑـﻪ 100 ﻧﻔـﺮ از
ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﻣﺨﺼﻮص ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻨﺪﻛﺎرى ﺑﻜﻨﻨﺪ. ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﺮﭼﻪ ﺧﺪا ﺑﺨﻮاﻫﺪ. ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺎ رﻫﺒﺮى او و ﺑﺎ ﻫﻤـﺎن
ﮔﺮوه اﻧﺪك آنﻫﺎ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪﺑﺎ ﺳﺮﻋﺘﻰ ﻓﻮق اﻟﻌﺎده ﭘﺎﺳﮕﺎه را ﺑﻪ ﺗﺼﺮّف ﺧﻮد در آورﻧﺪ.
ﺳﭙﺲ ﺑﺮادر رﺳﺘﻤﻰ و ﻧﻴﺮوﻫﺎﻳﺶ ﻧﻴـﺰ ﺑـﻪ آنﻫـﺎ ﻣﻠﺤـﻖ ﺷـﺪﻧﺪ و در آنﺟـﺎ رﺳـﺘﻤﻰ، ﻧﻈﺮﻧـﮋاد را ﺑـﻪ
ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﻰ ﺧﻮد ﻣﻨﺼﻮب ﻛﺮد.
ﻧﺒﺮد در ارﺗﻔﺎﻋﺎت ﻛﺮدﺳﺘﺎن ﺑﺴﻴﺎر دﺷﻮار ﺑﻮد و ﻧﻴﺮوﻫﺎ در ﺷﺮاﻳﻂ ﺳﺨﺘﻰ ﺑﻪ ﺳـﺮ ﻣـﻰﺑﺮدﻧـﺪ. وﺿـﻌﻴﺖ
ﺗﻐﺬﻳﻪ ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺎﻣﻨﺎﺳﺐﺑﻮد و ﺧﻄﺮاﺗﻰ ﺟﺪى ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺟﺎن آﻧﺎن را ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻰﻛﺮد. ﻧﺒﺮد ﻛﺮدﺳﺘﺎن 2 ﻣﺎه
ﺑﻪ ﻃﻮل اﻧﺠﺎﻣﻴﺪ و ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﺎ ﻣﻮﻓّﻘﻴﺖ ﺑﻪ اﺗﻤﺎم رﺳﻴﺪ. ﻧﻈﺮﻧـﮋاد ﭘـﺲ از آن ﺑـﻪ ﻣـﺸﻬﺪ ﺑﺎزﮔـﺸﺖ و در
ﺳﭙﺎه ﻛﻮﻫﺴﻨﮕﻰ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ اداﻣﻪ داد. ﺑﻌﺪ از ﻣﺪﺗﻰ ﺑﺎرِ دﻳﮕﺮ ﺑﺮاى ﻋﻤﻠﻴﺎت ﭘﺎﻛﺴﺎزى ﺑﻪ ﮔﻨﺒﺪ ﻛﺎووس
اﻋﺰام ﺷﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ - ﻛﻪ ﻗﺮﻳﺐ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻣﺎه ﻃﻮل ﻛﺸﻴﺪ - آنﻫﺎ ﺣﺘّﻰ ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻪ ﭘﺎﻛﺴﺎزى ﺧﺎﻧـﻪ
ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﻴﺰ ﺷﺪﻧﺪ و ﺳﺮاﻧﺠﺎم در 2 ﻓﺮوردﻳﻦﻣﺎه ﺳﺎل 1359 ﻋﻤﻠﻴﺎت ﭘﺎﻳﺎن ﻳﺎﻓﺖ.
ﺑﺎ ﺷﺮوع ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﻴﻠﻰ، ﺑﻪ اﺗّﻔﺎق ﺑﺮادرش ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﺷﺘﺎﻓﺖ. در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺳﻮﺳﻨﮕﺮد ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ ﺷـﺮﻛﺖ
ﻛﺮد. او درﺑﺎرهى اﻳﻦﻋﻤﻠﻴﺎت - ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﺮز ﺷﮕﻔﺖ اﻧﮕﻴﺰى ﺑﻪ ﭘﻴـﺮوزى اﻧﺠﺎﻣﻴـﺪ - ﻣـﻰﮔﻮﻳـﺪ: ﺑﻌـﺪ از
اﺗﻤﺎم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻳﻜﻰ از اﺳﺮاى ﻋﺮاﻗﻰ از ﻣﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهى ﺷﻤﺎ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟ ﻣﺎ رﺳﺘﻤﻰ را ﻧـﺸﺎن دادﻳـﻢ.
اﺳﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ. آن ﻛﺴﻰ را ﻛﻪ ﺑﺮ اﺳﺐ ﺳﻔﻴﺪ ﺳﻮار ﺑﻮد و ﺟﻠﻮﺗﺮ از ﻫﻤﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد، ﻣﻰﮔﻮﻳﻢ.
ﻣﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮدﻳﻢ. ﭼﺮا ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪهى اﺳﺐ ﺳﻮار ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ. آن ﻣﻮﻗﻊﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ دﺳﺘﻰ ﻏﻴﺒﻰ ﻣﺎ را
ﻳﺎرى ﻛﺮده اﺳﺖ.
او در اﻛﺜﺮ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻫﺎ ﺷﺮﻛﺖ ﻣﻰﻛﺮد. ﻣﻮاﻗﻌﻰ ﻛﻪ زﺧﻤﻰ ﻣﻰﺷﺪ، ﻣﺪﺗﻰ ﻛﻮﺗـﺎه آن ﻫـﻢ ﺑـﺮاى درﻣـﺎن
ﺟﺮاﺣﺎﺗﺶ ﺟﺒﻬﻪ راﺗﺮك ﻣﻰﻛﺮد. ﻫﻤﺴﺮش ﻧﻴﺰ ﻫﻴﭽﮕﺎه ﻣﺨﺎﻟﻔﺘﻰ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﻧﺸﺎن ﻧﻤﻰداد و اﻳـﺸﺎن
را دﻟﮕﺮم و ﺧﻮﺷﺤﺎل ﻣﻰﻧﻤﻮد.
ﻋﻤﻠﻴﺎتﻫﺎى ﻓﺘﺢ ﺑﺴﺘﺎن، واﻟﻔﺠﺮ ﻣﻘﺪﻣﺎﺗﻰ، واﻟﻔﺠﺮ 1، ﺧﻴﺒـﺮ، ﺑـﺪر، واﻟﻔﺠـﺮ 9، واﻟﻔﺠـﺮ 8، ﻛـﺮﺑﻼى 1،
ﻛﺮﺑﻼى 2، ﻛﺮﺑﻼى 4 و 5، ﻧﺼﺮ 7 و 8، ﻛﺮﺑﻼى 8 و ﻓﺘﺢاﻟﻤﺒـﻴﻦ از ﺟﻤﻠـﻪ ﻋﻤﻠﻴـﺎتﻫـﺎﻳﻰ ﻫـﺴﺘﻨﺪ ﻛـﻪ
ﻧﻈﺮﻧﮋاد در آنﻫﺎ ﺣﻀﻮر ﻳﺎﻓﺖ.
در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻓﺘﺢ ﺑﺴﺘﺎن از ﻧﺎﺣﻴﻪى ﭼﺸﻢ ﻣﺠـﺮوح ﺷـﺪ. ﭼﻨـﺪ روزى را در ﺑﻴﻤﺎرﺳـﺘﺎن ﺑـﺴﺘﺮى ﺑـﻮد و
ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺰﺷﻜﺎن ﻣﺠﺒﻮر ﺑﻪ ﺗﺨﻠﻴﻪى ﭼﺸﻢ او ﺷﺪﻧﺪ. ﭘﺲ از ﻋﻤﻞ ﺟﺮاﺣﻰ دوﺑﺎره ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ رﻓﺖ و ﺑﻌـﺪ
از اﺗﻤﺎم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻓﺘﺢ اﻟﻤﺒﻴﻦ ﺑﺮاى درﻣﺎن ﻋﻔﻮﻧﺖ زﺧﻢﻫﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ. در ﻃﻮل دوراﻧﻰ ﻛﻪ در
ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن ﺑﺴﺘﺮى ﺑﻮد، ﺷﺐ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ را ﺑﻪ ﺧﻮاﻧﺪن دﻋﺎى ﻛﻤﻴﻞ و ﺗﻮﺳﻞﻣﻰﮔﺬراﻧﺪ.
در واﻟﻔﺠﺮ 1 ﺑﺮ اﺛﺮ اﺻﺎﺑﺖ ﻣﻮﺷﻚ ﺑﻪ اﺗﻮﻣﺒﻴﻠﻰ ﻛﻪ راﻧﻨﺪﮔﻰ آن را ﺧﻮدش ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ، از ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻪ
ﺑﻴﺮون ﭘﺮﺗﺎب ﺷﺪ و از ﻧﺎﺣﻴﻪى ﻛﻤﺮ ﺑﻪ ﺷﺪت آﺳﻴﺐ دﻳﺪ. ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛـﻪ ﻣـﺪتﻫـﺎ در ﺑﻴﻤﺎرﺳـﺘﺎنﻫـﺎى
ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺴﺘﺮى ﺷﺪ. و ﺗﺤﺖ ﻋﻤﻞ ﺟﺮّاﺣﻰ ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺖ و ﭘﺰﺷﻜﺎن اﻣﻴﺪى ﺑﻪ ﺑﻬﺒـﻮدش ﻧﺪاﺷـﺘﻨﺪ. اﻣـﺎ ﺑـﺎ
ارادهى ﻗﻮى ﺗﻮاﻧﺴﺖﻣﻘﺎوﻣﺖ ﻛﻨﺪ.
ﺑﺎر آﺧﺮ ﺑﻪ ﻣﺪت 8 ﻣﺎه در ﺑﻴﻤﺎرﺳﺘﺎن اﻣﺎم رﺿﺎى ﻣﺸﻬﺪ ﺑﺴﺘﺮى ﺑﻮد. اﻣﺎ ﻫﻨﻮز ﻫـﻢ ﻗـﺎدر ﺑـﻪ راه رﻓـﺘﻦ
ﻧﺒﻮد. در ﺗﻤﺎم اﻳﻦﻣﺪت ﻫﻤﺴﺮش ﺻﺒﻮراﻧﻪ ﻣﺸﻜﻼت را ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻰﻛﺮد و ﻋﻼوه ﺑﺮ ﻣﺮاﻗﺒﺖ از ﻓﺮزﻧﺪان، از
ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﻴﻦ او ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻰﺷﺪ و از او ﭘﺮﺳﺘﺎرى و ﻣﺮاﻗﺒﺖ ﻣﻰداﺷـﺖ. ﻧﻈﺮﻧـﮋاد از آن روزﻫـﺎ ﺑـﻪ
ﺗﻠﺨﻰ ﻳﺎد ﻣﻰﻛﻨﺪ و ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: آن روزﻫﺎ، روزﻫﺎى ﺗﻠﺦ زﻧﺪﮔﻰ ﻣﻦ ﺑﻮد. اﻣﺎ از ﻃﺮﻓﻰ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮدم ﻛـﻪ
ﻣﻰدﻳﺪم ﻫﻤﺴﺮ و ﺑﺮادرى وﻓﺎدار دارم ﻛﻪ در دﻧﻴﺎ ﺑﻰﻧﻈﻴﺮﻧﺪ.
در ﻫﻤﺎن روزﻫﺎ ﭘﺪرش ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻳﺎر و ﻳـﺎور او در زﻧـﺪﮔﻰ ﺑـﻮد از دﻧﻴـﺎ رﻓـﺖ. در واﭘـﺴﻴﻦ روزﻫـﺎى
ﻋﻤﺮش ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪش ﺗﻮﺻﻴﻪﻛﺮده ﺑﻮد: ﺗﺎ آﺧﺮ ﻋﻤﺮ دﺳﺖ از اﺳﻼم ﺑﺮﻧﺪار.
ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺧﻴﺒﺮ ﻳﻜﻰ دﻳﮕﺮ از ﺧﺎﻃﺮات ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰ ﻧﻈﺮﻧﮋاد ﺑﻮد. او درﺑﺎره ى آن ﻣﻰﻧﻮﻳﺴﺪ: ﺗﻌﺪاد زﺧﻤﻰﻫـﺎ
رو ﺑﻪ اﻓﺰاﻳﺶ و ﺧﺴﺘﮕﻰ از ﭼﻬﺮهى ﻳﻜﺎﻳﻚ ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﭘﻴﺪا ﺑﻮد. از آن ﻃﺮف دﺷﻤﻦ ﺑﺮ ﺷﺪت ﺣﻤﻼت ﺧـﻮد
ﻣﻰاﻓﺰود و از ﻃﺮف دﻳﮕﺮﭘﻴﻜﺮﻫﺎى ﭘﺎره ﭘﺎرهى ﺑﺮادراﻧﻤﺎن روى زﻣﻴﻦ ﻣﻘﺎﺑـﻞ ﭼـﺸﻤﺎﻧﻤﺎن ﺑـﻮد. ﺻـﺪاى
ﻧﺎﻟﻪى زﺧﻤﻰﻫﺎ از ﻳﻚﻃﺮف و ﺻﺪاى ﻓﺮﻳﺎد ﺟﻨﮕﺠﻮﻳﺎن ﻛﻪ ﻣﻬﻤﺎت ﻃﻠـﺐ ﻣـﻰﻛﺮدﻧـﺪ از ﻃـﺮف دﻳﮕـﺮ.
ﻫﻮاﭘﻴﻤﺎﻫﺎى دﺷﻤﻦ ﻣﺮﺗّﺐ روى ﺳﺮﻣﺎن در ﭘﺮواز ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﻤﺒﺎران ﻣﻰﻛﺮدﻧﺪ. از ﻗﺮارﮔﺎه ﺧـﻮدى ﻫـﻢ ﻛـﻪ
ﻛﻤﻜﻰ ﻧﻤﻰﺷﺪ؛ زﻳﺮا آنﻫﺎﻫﻢ وﺿﻌﻴﺖ ﺑﺪى داﺷﺘﻨﺪ. ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎن ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻛـﺸﺘﻪﻫـﺎى ﺧـﻮد را رﻫـﺎ
ﻛﺮده و ﻣﻰرﻓﺘﻨﺪ، ﺑﺎﺻﺪاى ﺑﻠﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰﻛﺮدﻧﺪ و ﻣﻰﮔﻔﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻰﮔﺮدﻳﻢ و اﻧﺘﻘﺎم ﺷﻤﺎ را ﻣﻰﮔﻴﺮﻳﻢ.
دﺟﻠﻪ و ﻓﺮات آن روز ﺷﺎﻫﺪ ﻛﺮﺑﻼى دﻳﮕﺮى ﺑﻮدﻧﺪ؛ ﭼﺮا ﻛﻪ از ﺧﻮن ﻳﺎران ﺣﺴﻴﻦ(ع) رﻧﮕﻴﻦ ﺷﺪه ﺑـﻮد.
واﻟﻔﺠﺮ 8 ﻋﻬﺪه دار ﻧﻴﺮوﻫـﺎى ﺧـﻂّ ﺷـﻜﻦ ﺑـﻮد. در ﻋﻤﻠﻴـﺎت ﻛـﺮﺑﻼى 5 ﺑـﻪ ﻋﻨـﻮان ﻓﺮﻣﺎﻧـﺪه ﻋﻤﻠﻴـﺎت
ﭘﻴﺸﺎﭘﻴﺶ ﺑﺴﻴﺠﻴﺎن ﺣﺮﻛﺖﻣﻰﻛﺮد. او اﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎت را ﺑﺰرگﺗﺮﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻫـﺸﺖ ﺳـﺎل دﻓـﺎع ﻣﻘـﺪس
ﻣﻰداﻧﺴﺖ و ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻣﺎ در اﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺟﺰ دﻋﺎى ﺧﻴﺮ اﻣﺎﻣﺎن ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﻧﺪاﺷﺘﻴﻢ. ﻣﺎ ﻣﺘّﻜﻰ ﺑـﻪ ﻳـﻚ
ﻣﺸﺖ ﺑﺴﻴﺠﻰ ﺑﻮدﻳﻢ ﻛﻪﻫﻨﻮز ﺣﺘّﻰ دوران آﻣﻮزﺷﻰ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺮﺳﺎﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. دو ﺗﻴـﭗ زرﻫـﻰ و
ﭘﻴﺎدهى دﺷﻤﻦ ﺑﻮد و در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺳﺮﺑﺎز. ﻣﻦ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﻧﻤﻰدﻳﺪم، ﺟﺰ ﺑـﺮق آﺗـﺶ ﺧﻤﭙـﺎره،
ﺗﻮپ، ﺗﺎﻧﻚ و ﻣﺴﻠﺴﻞ. از ﺑﺲ آر ﭘﻰ - ﺟﻰ زده ﺑﻮدم از ﮔﻮشﻫﺎﻳﻢ ﺧﻮن ﻣﻰآﻣﺪ.
ﺗﻌﺪاد زﻳﺎدى از ﻧﻴﺮوﻫﺎى ﺧﻮدى ﺑﻪ ﺧﻂّ دوم رﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﻣﺎ را ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﺎﻻﺧﺮه ﺑـﻪ ﺳـﺮاغ
آنﻫﺎ رﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻟﺸﻜﺮ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ. ﺷـﻤﺎﻣـﺮا در ﻣﻴـﺎن دﺷـﻤﻨﺎن ﻳﻜّـﻪ و ﺗﻨﻬـﺎ
ﮔﺬاﺷﺘﻴﺪ. ﻣﮕﺮ ﺷﻤﺎ ﻣﺮدم ﻛﻮﻓﻪ ﻳﺎ ﺷﺎم ﻫﺴﺘﻴﺪ؟ ﺳﭙﺲ روى ﺧـﻮد را ﺑـﻪ ﺳـﻤﺖ ﻛـﺮﺑﻼ ﻛـﺮده و ﮔﻔـﺘﻢ:
ﺣﺴﻴﻦ ﺟﺎن! اﻳﻦﻫﺎ ﻣﻰﮔﻮﻳﻨﺪ: ﻣﺎ ﻳﺎران ﺗﻮاﻳﻢ. در ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ اﻳﻦﺟﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪاﻧﺪ و....
آن روز ﻧﻈﺮﻧﮋاد ﺑﺎﺳﺨﻨﺎﻧﺶ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻋﻤﻴﻘﻰ ﺑﺮ ﻧﻴﺮوﻫﺎ ﮔﺬاﺷﺖ. ﺑﻪ ﻃﻮرى ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺳـﺮﻋﺖ ﺧـﻮد را ﺑـﻪ
ﺧﻂّ ﻣﻘﺪم رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ و ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ ﺟﻨﮕﻴﺪﻧﺪ و ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺲ از ﻧﺒﺮدى ﺳﺨﺖ دﺷﻤﻦ ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرد.
در ﻃﻮل دوران دﻓﺎع ﻣﻘﺪس و ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺣﻀﻮر ﻣﺴﺘﻤﺮ ﻧﻈﺮﻧﮋاد در ﺟﺒﻬﻪ، وﺿﻌﻴﺖ ﺟـﺴﻤﻰ ﻧﺎﻫﻨﺠـﺎرى
ﺑﺮاى او ﭘﻴﺶ آﻣﺪه ﺑﻮد. از ﺟﻤﻠﻪ: ﭘﺎره ﺷﺪن ﭘﺮدهى ﮔﻮش، از دﺳﺖ دادن ﻳﻜﻰ از ﭼﺸﻢﻫﺎ، ﺗﺮﻛﺸﻰ ﻛـﻪ
در ﻧﺰدﻳﻜﻰ ﻗﻠﺒﺶ ﻗﺮار داﺷﺖ، ﺷﻜﺴﺘﮕﻰ ﻛﻤﺮ و ﺗﺮﻛﺸﻰ ﻛﻪ ﻗـﺴﻤﺘﻰ از رودهاش را از ﺑـﻴﻦ ﺑـﺮده ﺑـﻮد.
ﺑﺎﺗﻤﺎم اﻳﻦﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﻪﭘﺎى ﮔﺮدان ﭘﻴﺎده روى ارﺗﻔﺎﻋﺎت ﻣﻰرﻓﺖ. ﺑﻴﺪار ﺧﻮاﺑﻰ ﻣﻰﻛـﺸﻴﺪ و ﺳـﺮﻣﺎ و ﮔﺮﻣـﺎ را
ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻰﻛﺮد. وﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﮔﺮم ﻛﺎر و ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻣﻰﺷﺪ، ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ دﻳﮕﺮ ﺗﻮﺟـﻪ ﻧﺪاﺷـﺖ و ﮔـﻮﻳﻰ ﺟـﺎى
دﻳﮕﺮى ﺑﻮد. ﺗﻤﺎم اﻳﻦﻫﺎﺑﻪ روﺣﻴﺎت دروﻧﻰاش ﺑﺎز ﻣﻰﮔﺸﺖ. ﺑﺴﻴﺎر ﺻﺒﻮر ﺑﻮد. ﺑﺎ وﺟﻮد درد ﻓـﺮاوان ﻛـﻪ
در اﺛﺮ وﺟﻮد ﺗﺮﻛﺶﻫﺎ در ﺳﺮﺗﺎﺳﺮ ﺑﺪﻧﺶ اﺣﺴﺎس ﻣﻰﻛﺮد، ﻫﺮﮔﺰ ﻋﻼﻳﻤﻰ از درد و ﻧﺎراﺣﺘﻰ در ﭼﻬـﺮه و
رﻓﺘﺎرش دﻳﺪه ﻧﻤﻰﺷﺪ.
ﺑﺮادرش - ﻏﻼﻣﺤﺴﻴﻦ ﻧﻈﺮﻧﮋاد ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮ اﻓﺮاد ﺧـﺎﻧﻮاده ﺑـﺎ او ﻧﺰدﻳـﻚﺗـﺮ و در
ﺟﺒﻬﻪ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺮاه او ﺑﻮده اﺳﺖ - ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻚﺑﺎر ﺑﻪ او ﮔﻔﺘﻢ: ﺗﻮ ﺧﻴﻠﻰ زﺟﺮ ﻣﻰﻛﺸﻰ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧـﻪ. ﻣـﻦ
ﻛﺠﺎ زﺟﺮ ﻣﻰﻛﺸﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮا. ﻣﻦ اﻳﻦ را در ﭼﻬﺮهات ﻣﻰﺑﻴﻨﻢ. ﭘﺎﺳﺦ داد: ﻣﻦ و ﺗﻮ ﺑﺎﻳـﺪ زﺟـﺮ ﺑﻜـﺸﻴﻢ.
ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ اﺳﻼم ﺧﺪﻣﺖﻣﻰﻛﻨﺪ، ﺑﺎﻳﺪ رﻧﺞ ﺑﻜﺸﺪ.
او ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﻣﻰاﻓﺰاﻳﺪ: ﻳﻚﺑﺎر ﻫﻤﺴﺮش ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻰﻛﺮد ﻛﻪ ﻧﻴﻤﻪ ﺷﺐ دﻳﺪم ﻣﺤﻤـﺪ ﺣـﺴﻦ در ﺟـﺎى
ﺧﻮاﺑﺶ ﻧﻴﺴﺖ. رﻓﺘﻢ و دﻳﺪم ﻛﻪ روى ﭘﺸﺖ ﺑﺎم اﺳﺖ و ﺻﻮرﺗﺶ را روى ﺧﺎك ﮔﺬاﺷﺘﻪ و ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰﻛﻨـﺪ
و ﺑﺎ ﺧﺪاى ﺧﻮد راز و ﻧﻴﺎز دارد و ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﺧﺪاﻳﺎ، از ﻣﻦ راﺿﻰ ﺑﺎش. دﻳﮕﺮ ﺑﺲ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﺗﺮﻛﺶﻫﺎ ﻣـﺮا
ﺧﻴﻠﻰ اذﻳﺖ ﻣﻰﻛﻨﺪ.
او ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻮد و ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻳﻚ ﭘﺪر رﻓﺘﺎر ﻣﻰﻛﺮد. از اﻳﻦ رو در ﺟﺒﻬﻪ ﺑﺎ ﻧﺎم ﺑﺎﺑﺎﻧﻈﺮ ﻣﻌﺮوف
ﺷﺪه ﺑﻮد. ارﺗﺒﺎﻃﺶ ﺑﺎﺑﭽﻪﻫﺎى ﺟﺒﻬﻪ و ﺟﻨﮓ ﺑﺴﻴﺎر ﺻﻤﻴﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮد و در ﺣﺎﻟﻰﻛﻪ ﻣﻰﺗﻮاﻧـﺴﺖ ﻋـﺼﺒﺎﻧﻰ
ﺷﻮد، اﻣﺎ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻰ و ﺑﺎ ﻟﺤﻨﻰ دوﺳﺘﺎﻧﻪ ﻛﻪ ﺧﺎص ﺧﻮدش ﺑﻮد و ﻫﻤﻪ آن را ﻣﻰﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، ﺑﺎ آنﻫﺎ ﺣﺮف
ﻣﻰزد.
ﻫﻤﺮزﻣﺶ - ﺣﺴﻴﻦ ﺣﻴﺪرى - درﺑﺎرهى او ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: وﻗﺘﻰ ﻛﺴﻰ ﺑﺎ او ﻛﺎر ﻣـﻰﻛـﺮد، اﺣـﺴﺎس
ﻧﻤﻰﻛﺮد ﻛﻪ ﺑﺎ ﻛﺴﻰ ﻏﻴﺮ از ﻳﻚ دوﺳﺖ ﻛﺎر ﻣﻰﻛﻨﺪ. ﺑﺎﺑﺎﻧﻈﺮ ﺑﺮاى او ﻧﺎم ﻣﻨﺎﺳﺒﻰ اﺳﺖ. او ﺑﺮاى ﻫﻤـﻪ
ﻧﻘﺶ ﭘﺪر را اﻳﻔﺎ ﻣﻰﻛﺮد.
ﺳﺎدﮔﻰ ﺑﺮﺧﻮردش ﻧﺸﺎن از ﭘﺎﻛﻰ و ﺻﻔﺎى روﺣﺶ داﺷﺖ. ﻋﻼﻗﻪى ﺧﺎﺻﻰﺑـﻪ اﻣـﺎم اﻣـﺖ و ﺑـﺴﻴﺠﻴﺎن
داﺷﺖ. در ﺗﻤﺎم ﺳﺨﻨﺮاﻧﻰﻫﺎﻳﺶ از راﺳﺘﻰ و درﺳﺘﻰ ﺑﺴﻴﺠﻴﺎن ﺳﺨﻦ ﻣﻰﮔﻔﺖ.
از دروغ ﺑﻴﺰار ﺑﻮد و ﺑﻪ اﻧﺴﺎنﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻛﺎرﺷﺎن ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ ﻣﺮدم ﺑﻮد، ﻋﺸﻖ و اﺣﺘﺮام ﺧﺎﺻﻰ ﻣﻰورزﻳﺪ و
ﺧﻮدش ﻧﻴﺰ ﺟﺰو ﻫﻤﻴﻦ اﻓﺮاد ﺑﻮد. ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎى ﺷﻬﺪا ﺧﻴﻠﻰ ﻋﻼﻗﻪ داﺷﺖ. ﻣﺨﺘـﺼﺮ ﺣﻘـﻮﻗﻰ را ﻛـﻪ از
ﺳﭙﺎه ﻣﻰﮔﺮﻓﺖ ﺻﺮف ﻛﻤﻚﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎى ﺷﺎﻫﺪ ﻣﻰﻛﺮد. ﻫﻤﻮاره در ﭘﻰ ﺣﻞّ ﻣـﺸﻜﻼت ﻣـﺮدم ﺑـﻮد و
ﻫﺮﮔﺰ ﻫﻢ اﺟﺎزه ﻧﻤﻰداد ﻛﻪ ﻛﺴﻰ ﺑﻮﻳﻰ از اﻳﻦ ﻛﺎرﻫﺎ ﺑﺒﺮد.
ﺑﺮادرش ﺧﺎﻃﺮهاى را از او ﺑﻪ ﻳﺎد دارد و ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻜﻰ از آﺷﻨﺎﻳﺎن ﻛﻠﻴﻪﻫﺎﻳﺶ از ﺑـﻴﻦ رﻓﺘـﻪ ﺑـﻮد. ﺑـﻪ
دﻳﺪﻧﺶ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدم ﻛﻪﭼﻜﻰ را ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎن داد و ﮔﻔﺖ اﻳﻦ را ﻳﻚ ﺑﻨﺪه ى ﺧﺪا ﺑﻪ ﻣـﻦ داد ﺗـﺎ ﺧـﻮد را
درﻣﺎن ﻛﻨﻢ. وﻗﺘﻰ ﭼﻚ را دﻳﺪم، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪم ﻛﻪ ﻣﺘﻌﻠّﻖ ﺑﻪﻣﺤﻤﺪ ﺣﺴﻦ اﺳﺖ.
در وﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪاش ﻧﻴﺰ ﺧﻄﺎب ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪش ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻰﻛﻨﺪ: اﮔﺮ ﺛﺮوﺗﻰﺑﻪ دﺳﺘﺖ رﺳﻴﺪ، ﺑﻪ ﻓﻘﺮا ﻛﻤـﻚ
ﻛﻦ؛ ﭼﻮن ﻫﺮﭼﻪ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻰ، ﺧﺪا ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﻮض آن را ﺧﻮاﻫﺪ داد.
ﺑﺎ وﺟﻮد ﺗﺤﺼﻴﻼت ﻛﻢ از ﺳﻮاد ﺧﻮﺑﻰ ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮد. اﻫﻞ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﺑﻮد و ﻛﺘﺎبﻫـﺎى ﺷـﻬﻴﺪ ﻣﻄﻬـﺮى را
ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻣﻰﻛﺮد و ﻛﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪاى ﻫﻢ در ﻣﻨﺰل داﺷﺖ.
در ﺳﺎلﻫﺎى 1359 و 1361 دو ﻓﺮزﻧﺪ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻧﺎمﻫﺎى ﻣﺼﻄﻔﻰ و ﻣﺮﺗﻀﻰ ﺑﻪ ﺟﻤـﻊ ﺧـﺎﻧﻮاده ى آنﻫـﺎ
اﺿﺎﻓﻪ ﺷﺪﻧﺪ.
ﺑﭽﻪﻫﺎ را ﺧﻴﻠﻰ دوﺳﺖ داﺷﺖ. ﺑﺎ وﺟﻮد ﺑﺪن ﻣﺠﺮوح و آﺳﻴﺐ دﻳﺪهاش، ﺑﭽﻪى ﺑﺮادرش را - ﻛـﻪ ﺑـﺎ آن
ﻫﺎ در ﻳﻚ ﺧﺎﻧﻪ زﻧﺪﮔﻰﻣﻰﻛﺮدﻧﺪ - روى دوﺷﺶ ﻣﻰﮔﺬاﺷـﺖ و ﺑـﺎ او ﺑـﺎزى ﻣـﻰﻛـﺮد. ﻫﺮﮔـﺎه ﻓﺮﺻـﺖ
ﻣﻰﻛﺮد ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ را ﺑﻪ ﮔﺮدش و ﺗﻔﺮﻳﺢ ﻣﻰﺑﺮد و ﻋﻘﻴﺪه داﺷﺖ ﻛﻪ ﺗﻔـﺮﻳﺢ ﺑـﺮاى آنﻫـﺎ ﻻزم اﺳـﺖ. ﺑـﺎ
ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ ﺑﺴﻴﺎر ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻮد.
ﭘﺴﺮش - ﻣﺮﺗﻀﻰ ﻧﻈﺮﻧﮋاد - راﺑﻄﻪاش را ﺑﺎ ﭘﺪر ﭼﻴﺰى ﻓﺮاﺗﺮ از راﺑﻄﻪى ﭘﺪر و ﻓﺮزﻧﺪى ﻣﻰداﻧﺪ و ﺗﺄﻛﻴﺪ
ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻛﻪ: ﻣﺎ ﻣﺜﻞ دو دوﺳﺖ ﺑﻮدﻳﻢ.
ﺑﺮاى ﻫﻤﺴﺮش اﺣﺘﺮام ﺧﺎﺻﻰ ﻗﺎﻳﻞ ﺑﻮد و ﺑﺎ او رﻓﺘﺎرى ﺻﻤﻴﻤﻰ و دوﺳﺘﺎﻧﻪ داﺷﺖ. ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻪ او اﻋﺘﻤـﺎد
داﺷﺖ و در اﻧﺠﺎم ﻫﺮﻛﺎرى ﺑﺎ او ﻣﺸﻮرت و ﺗﺎ ﺟﺎﻳﻰ ﻛـﻪ ﻣـﻰﺗﻮاﻧـﺴﺖ در ﻛﺎرﻫـﺎى ﺧﺎﻧـﻪ ﺑـﻪ او ﻛﻤـﻚ
ﻣﻰﻛﺮد. ﺣﺘّﻰ ﮔﺎﻫﻰ او را ﻣﻰﻧﺸﺎﻧﺪ و ﺧﻮد ﺗﻤﺎم ﻛﺎرﻫﺎى ﺧﺎﻧﻪ را اﻧﺠﺎم ﻣﻰداد. ﺑﻪ ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ ﻧﻴﺰ ﺗﻮﺻـﻴﻪ
ﻣﻰﻛﺮد ﻛﻪ اﺣﺘﺮام ﻣﺎدر رﻧﺞ ﻛﺸﻴﺪهﺷﺎن را ﻫﺮﮔﺰ از ﻳﺎد ﻧﺒﺮﻧﺪ.
ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ را ﺑﻪ رﻋﺎﻳﺖﺣﺠﺎب، اﻳﻤﺎن و ﺗﻘﻮا ﺳﻔﺎرش ﻣﻰﻛﺮد و ﻣﻰﮔﻔﺖ: دﺧﺘﺮ و ﭘﺴﺮ ﻧﺪارد. ﺣﺠـﺎب
و ﺗﻘﻮا ﺑﺮاى ﻫﻤﻪ اﺳﺖ.
ارﺗﺒﺎط ﻋﺎﻃﻔﻰ ﻋﻤﻴﻘﻰﺑﺎ ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ داﺷﺖ. ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ آنﻫﺎ ﺑﻠﻨﺪ ﺣﺮف ﻧﻤﻰزد. ﺑﺮاى ﺻـﺤﺒﺖ ﻛـﺮدن ﺑـﺎ
آنﻫﺎ روش ﺧﻴﻠﻰ ﺧﻮﺑﻰ داﺷﺖ. ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ زﺑﺎن ﻧﺼﻴﺤﺖ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻰﮔﻔﺖ؛ ﺑﻠﻜﻪ ﺳﻌﻰ ﻣﻰﻛﺮد ﺑﺎ رﻓﺘـﺎرش
ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﭼﻴﺰﻫﺎﻳﻰﺑﻴﺎﻣﻮزد و اﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺸﺎن را ﮔﻮﺷﺰد ﻛﻨ
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...