ارسالها: 10767
#31
Posted: 3 Sep 2014 16:07
شهید ایرج صیقلی
free picture upload
نام و نام خانوادگی :ایرج صیقلی
نام پدر : نظر علي
تاریخ تولد: ۱۳۴۳
شماره شناسنامه: ۱۹۲۲
محل تولد:کومله
تحصیلات:---------------
تآهل:متاهل
تعداد فرزند:---------
شغل:پاسدار
عضویت :رسمی
رسته:سپاه
مسئوليت: فرمانده گردان
تاریخ شهادت: ۳۰/۲/۶۲
محل شهادت و نام عملیات: مریوان
نحوه شهادت : براثر اصابت تیر مستقیم
محل دفن:کومله
و سایل های به یادگار گذاشته: عكس – دست نوشته
یکی مشخصات بارز شهید: شجاعت
قطعه ای از وصیت نامه: بگوييد مسجدها را خالي نگذاريد ، بي تفاوت نمانيد كه ما نبايد اسلام را ترك و امام را تنها بگذاريم .
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#32
Posted: 3 Sep 2014 16:14
شهید جلیل آریانژاد
pic host
زندگینامه
سردار شهید جلیل آریانژاد (اسلامی) از عشایر غیور شهرستان فسا در سال ۱۳۴۰ در دل کوههای سر به فلک کشیده استان فارس، درمنطقه ییلاقی طایفه لبوحاجی دیده به جهان گشود و دوران پر نشاط کودکی را در دامان صمیمی صحرا گذراند.
شهید اسلامی در دومیّن بهار زندگی به همراه خانواده به شهرستان فسا عزیمت نموده و در این نارنجستان با صفا سکنی گزید. وی پس از چندین سال پا به حیطه علم و فضل و دانش گذاشت و در دبستان امیرکبیر فسا مشغول به تحصیل شد . دوران راهنمایی و متوسطه را نیز به ترتیب در مدرسه راهنمایی و دبیرستان ذوالقدر پشت سرگذاشت و در سال ۱۳۵۹ با اخذ مدرک دیپلم فارغالتحصیل گردید. سردار شهید ،جلیل اسلامی در دوران پر شکوه انقلاب اسلامی در صحنههای مبارزه و قیام حضور فعال داشت و در جریان همین مبارزات چندین بار مورد تعقیب و بازداشت نیروهای خود فروخته رژیم ستمشاهی قرار گرفت. وی بعد از پیروزی انقلاب و در حالیکه آخرین سالهای تحصیل خود را میگذراند جهت تشکیل سپاه یاسوج مدت دو ماه به آن منطقه, ماموریت یافت. باآتشافروزیهای ضد انقلاب و اشرار در غرب, راهی کردستان گردید و پس از چندین ماه مبارزه خستگی ناپذیر به شهرستان فسا بازگشته و در آنجا رسماٌ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
حضور در جبهههای جنگ
شروع جنگ تحمیلی آغاز دورهای نوین از مبارزات حقطلبانه او بود و شهید اسلامی که قسمت اعظم عمر پربرکت خود را در جهاد و مبارزه گذرانده بود, این بار در جبههای دیگر به دفاع از نوامیس ملی و ارزشهای اسلامی پرداخت و با گامهای استوار راهی آبادان قهرمان گردید.
عملیاتها
سردار شهید اسلامی در مدت زمان حضور در جبهه در عملیاتهای متعددی از جمله عملیات فتح المبین, بیت المقدس، رمضان، خیبر، والفجر ۱و۲و۴ شرکت کرد و خاطراتی ماندگار از خود به یادگار گذاشت.
جانشینی و فرماندهی گردان و مسئولیت محور را که در چندین عملیات به عهده او گذارده شد، به نحو احسن به انجام رسانده و در آن راه انجام وظیفه بارها مورد اصابت گلولههای خشم دشمن بعثی قرار گرفت واز نواحی مختلف بدن مجروح گردید.
شهادت
بیست و ششم اسفند ماه ۱۳۶۳ در حالی که خود را به بهار سبز ۱۳۶۴ پیوند میداد، روحی مشتاق و متعالی به دیدار دوست می شتافت. روح آرام و ملکوتی شهید اسلامی در عملیات پیروزمندانهی خیبر, محجور شرق دجله را محیط ملائک و معراج پرواز روحانی خود قرار داده و عاشقانه در ملکوت اشک و آتش به پرواز درآمد.
وصیتنامه شهید جلیل آریانژاد
وصيتي به برادران گردان فجر
با سلام به امام امت چند مدتي است ميخواستم براي برادران عزيز و سروران محترم از گردان فجر مطلبي بنويسم، ولي چيزهايي كه در خور شما يارا ن صديق ابا عبدالله باشد به ذهنم نرسيده و اصلا بنده كوچكتر از آن هستم كه براي شما سخن بگويم زيرا هرچه در خود جستجو ميكنم شما از هر لحاظ افضل و برتر از بنده هستيد . چه كنم بنده ديرتراز ديگربرادران پذيرفته شده ومدت زيادتري در گردان ماندهام به همين منظور بر خودم ديدم كه اهداف گردان و زمان تشكيل گردان رابراي شما بنويسم تا شما عزيزان با آگاهي بيشتر ادامه دهنده راه شهداي گردان باشيد وبتوانيد با قدرت ونيروي عظيمتر برشيطان بزرگ حمله بريد .
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#33
Posted: 3 Sep 2014 17:16
شهید مصطفی چمران
image hosting
نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی
مشغول به کار
۷ خرداد ۱۳۵۹ – ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
حوزه انتخاباتی تهران
وزیر دفاع ایران
مشغول به کار
۷ مهر ۱۳۵۸ – آبان ۱۳۵۸
نخست وزیر مهدی بازرگان
پس از محمدتقی ریاحی
پیش از سید علی خامنهای
عضو و نماینده رهبر در شورای عالی دفاع
مشغول به کار
اردیبهشت ۱۳۵۸ – ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
گمارنده روحالله خمینی
پیش از اکبر هاشمی رفسنجانی
فرمانده ستاد جنگهای نامنظم
مشغول به کار
۱۳۵۸ – ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
معاون نخستوزیر ایران در امور انقلاب
نخست وزیر مهدی بازرگان
اطلاعات شخصی
تولد ۱۳۱۱
تهران
مرگ ۳۱ خرداد ۱۳۶۰
دهلاویه
ملیت ایرانی
حزب سیاسی نهضت آزادی ایران
همسر تامسن ه. (پروانه)
غاده جابر
فرزندان روشن، رحیم، علی و جمال
محل تحصیل دانشگاه تهران
دانشگاه تگزاس ای اند ام
دانشگاه کالیفرنیا، برکلی
تخصص پژوهشگر، چریک
کابینه دولت موقت بازرگان
دین اسلام شیعه
خدمت نظامی
وفاداری ایران
خدمت/شاخه سازمان مخصوص اتحاد و عمل
جنبش امل
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
ستاد جنگهای نامنظم
سالهای خدمت ۱۳۴۵–۱۳۴۲(سماع)
۱۳۴۹–۱۳۵۷ (امل)
۱۳۶۰–۱۳۵۷ (ایران)
رزمها/جنگها جنگ داخلی لبنان
جنگ ایران و عراق
مصطفی چمران ساوهای (۱۳۶۰–۱۳۱۰) فعال سیاسی-نظامی ایرانی و بنیانگذار ستاد جنگهای نامنظم در جنگ ایران و عراق بود.
وی پیش از انقلاب ۵۷ انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را پایهریزی کرد، سپس به لبنان میرود و در آن جا به همراه امام موسی صدر سازمان امل را تشکیل میدهند. با انقلاب در ایران وی پس از ۲۱ سال به ایران باز میگردد و پس از آموزش نیروهای سپاه، از سوی مهندس بازرگان به معاونت نخستوزیری دولت موقت در امور انقلاب منصوب میشود. بعد از موفقیت در پاوه آیت الله خمینی مسئولیت وزارت دفاع را به وی میسپارد. از دیگر مسئولیتهای وی میتوان به نمایندگی تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نماینده روحالله خمینی در شورای عالی دفاع اشاره کرد.
با شروع جنگ به اهواز رفت و پس از کسب اجازه از امام خمینی ستاد جنگهای نامنظم را به همراه سید علی خامنهای بنیانگذاری کرد. از دیگر کارهای مهم وی ایجاد هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه حضور داشتند. مصطفی چمران در سی و یک ام خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه-سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش کشته شد
بخشی از وصیت نامه زیبای شهید مصطفی چمران
اینها را به نیت آن ننوشته ام که کسی بخواند و بر من رحمت آورد بلکه نوشته ام که قلب آتشینم را تسکین دهم و آتشفشان درونم را آرام کنم.هنگامی که شدت درد و رنج طاقت فرسا می شد و آتشی سوزان از درونم زبانه می کشید و دیگر نمی توانستم آتشفشان وجود را کنترل کنم، آنگاه قلم به دست می گرفتم و شراره های شکنجه و درد را ذره ذره از وجودم می کندم و بر کاغذ سرازیر می کردم ... و آرام آرام به سکون و آرامش می رسیدم. آنچه در دل داشتم بر روی کاغذ می نوشتم و در مقابلم می گذاشتم و در اوج تنهایی خود با قلب خود راز و نیاز می کردم آنچه را داشتم به کاغذ می دادم و انعکاس وجود خود را از صفحه مقابلم دریافت می کردم و از تنهایی به در می آمدم...
اینها را ننوشته ام که بر کسی منت بگذارم، بلکه کاغذ نوشته ها بر من منت گذاشته اند و درد و شکنجه درونم را تقبل کرده اند...اینجا قلب می سوزد اشک می جوشد وجود خاکستر می شود و احساس سخن می گوید.اینجا کسی چیزی نمی خواهد انتظاری ندارد ادعایی نمی کند ... فریاد ضجه ای است که از سینه ای پردرد به آسمان طنین انداخته و سایه ای کمرنگ از آن فریادها بر این صفحات نقش بسته است.
چه زیباست راز و نیازهای درویشی دلسوخته و ناامید در نیمه شب، فریاد خروشان یک انقلابی از جان گذشته در دهان اژدهای مرگ، اعتراض خشونت بار مظلومی زیر شمشیر ستمگر، اشک سرد یاس و شکست بر رخساره زرد دلشکسته ای در میان برادران به خاک و خون غلتیده، فریاد پرشکوه حق، از حلقوم از جان گذشته ای علیه ستمگران روزگار.چه خوش است دست از جان شستن و دنیا را سه طلاقه کردن، از همه قید و بند اسارت حیات آزاد شدن، بدون بیم و امید علیه ستمگران جنگیدن، پرچم حق را در صحنه خطر و مرگ برافراشتن، به همه طاغوتها نه گفتن، با سرور و غرور به استقبال شهادت رفتن.
جایی که دیگر انسان مصلحتی ندارد تا حقیقت را برای آن فدا کند، دیگر از کسی واهمه نمی کند تا حق را کتمان نماید...آنجا، حق و عدل، همچون خورشید می تابد و همه قدرتها و حتی قداستها فرو می ریزند و هیچکس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشت.من آن آزادی را دوست دارم و از اینکه در دوره های سخت حیات آن را تجربه کرده ام خوشحالم و به آن اخلاص و سبکی و ایثار و لذت روحی و معراج که در آن تجربه ها به آدمی دست می دهد حسرت می خورم.خوش دارم که کوله بار هستی خود را که از غم ودرد انباشته است بر دوش بگیرم و عصا زنان به سوی صحرای عدم رهسپار شوم.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#34
Posted: 3 Sep 2014 22:37
شهید محمد بروجردی
image upload with preview
سردار سرلشكر پاسدار محمّد بروجردی (۱۳۳۳-۱ خرداد ۱۳۶۲)، یکی از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شرکت کننده در جنگ ایران و عراق بود که در کردستان کشته شد. محمد بروجردی خلاقیت و نبوغ جنگی زیادی از خود نشان داد و در بازگرداندن کنترل کردستان به دست نیروهای دولتی نقش کلیدی داشت. از این رو، در ایران از وی با عنوان مسیح کردستان نیز یاد میشود. همچنین وی معلم و فرمانده محبوب موسسان تیپ ۲۷ محمد رسول الله محسوب میشود.
همرزمان فرمانده کبیر
اصولا دلسوزی محمد نسبت به مردم کردستان حد و مرز نداشت. به آنها از صمیم قلب احترام می گذاشت. جالب اینکه مردم کردستان نیز، به او علاقمند شده و بردارانه دوستش داشتند. جاذبه محبت آمیز بروجردی آن همه نیرومند بود که اطفال معصوم کرد، به محض دیدن او، به سویش می دویدند، با او بازی میکردند و «محمد» شاد و خندان، دست نوازش بر سرشان می کشید. همزمان، به کار گسترش سازمان رزم قوای سپاه که جوهره فرماندهی را به همراه صلابت و اخلاص، در ایشان سراغ می کرد، مسئولیت می داد. بسیاری از همین عناصر، بعدها جزو نخبه ترین فرماندهان یگانهای رزمی سپاه، چه در کردستان، و چه در سایر جبهه های دفاع مقدس 8 سال ملت ایران شدند. از جمله شاگردان و برگزیدگان نامی این معلم کبیر در بین سرداران سپاه اسلام می توان به:
- سردار شهید «حاج احمد متوسلیان»، فرمانده سپاه مریوان، بنیانگذار لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده عملیات قرارگاه نصر.
- سردار شهید «ناصر کاظمی»، فرمانده سپاه کردستان، نخستین فرمانده تیپ ویژه شهدا و فرمانده شهر پاوه.
-سردار شهید «علی گنجی زاده»، دومین فرمانده تیپ شهدا.
سردار شهید «حاج محمد ابراهیم همت»، فرمانده سپاه پاوه، دومین فرمانده لشکر 27 مکانیزه محمد رسول الله(ص) و فرمانده سپاه 11 قدر.
-سردار شهید «سعید گلاب»، مسئول آموزش عقیدتی سپاه منطقه 7.
- سردار شهید «صادق نوبخت»، فرمانده سپاه غرب کرخه.
-سردار شهید «حاج علی اصغر اکبری»، فرمانده سپاه سردشت.
-سردار شهید «ناصر صالحی»، فرمانده سپاه پاوه.
-سردار شهید«غلامعلی پیچک»، و «محسن حاج بابا».
-سردار شهید «مختار تولی خانلو»، فرمانده سپاه باینگان.
- سردار شهید «علی فضل خانی»، مسئول یگان پدافند قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) اشاره کرد.
به دنبال جنایات فجیعی که نسبت به عناصر انقلاب و جهادگران بی دفاع در سطح کردستان به وقوع پیوست، به ویژه پس از سر بریدن پاسداران مجروح در بیمارستان شهر «پاوه» توسط عوامل بعث، با صدور فرمان حضرت امام در مرداد 1358، محمد و رزم آوران تحت امر او جهت سرکوبی ضد انقلاب، عازم پاوه شدند. طولی نکشید که باند خائن دولت موقت، اقدام به اعزام هیات به اصطلاح «حسن نیت» به مناطق کردنشین غرب کشور نمود.
منش محمد
در وصف خصایل اخلاقی «محمد»، همین بس که عموم مردم کردستان لقب «مسیح کردستان» را به او پیشکش کرده اند.
محمد، علی رغم موقعیت درخشان و برجسته ای که در بین فرماندهان عالی رتبه نیروهای مسلح انقلاب اعم از ارتش و سپاه داشت، چنان کف نفس و تواضعی از خود بروز میداد که در بین تمامی رزم آوران جبهه های غرب و جنوب، اخلاص او زبانزد خاص و عام شده بود.
با توجه به اینکه فرماندهی عالی جنگ در جبهه های شمال غرب و غرب کشور را بر عهده داشت، بارها مخبرین جراید و اکیپهای گزارشی رادیو و برای مصاحبه به سراغش می رفتند اما هر بار دست خالی بر گشتند.
چرا که «مسیح کردستان»، همواره از دوربینهای تلویزیونی و میکروفونها گریزان بود. یکی از دوستانش در این باره میگوید: «سعی داشت گمنام باشد. سعی میکرد وجودش در جامعه مطرح نشود. معتقد بود که تمام اجر یک کار، در گمنامی عامل آن است.
سخت اصرار داشت بر این گمنامی. یک بار که اکیپ فیلمبرداری تلویزیون غافلگیرانه از او فیلمبرداری کرد، مصرانه مانع از ادامه کارشان شد. می گفت: از من فیلمبرداری می کنید؟. بروید استغفار کنید... شما باید بروید از این بچه رزمنده ها که دارند می جنگند فیلم بگیرید...» سردار سرتیپ «قاسمی نیز از عشق و ارادت عمیق محمد به فرزندان معنوی حضرت امام ، اینگونه یاد می کند: «حاج آقا همیشه رسم داشتند که با بچه بسیجی ها حشرو نشر داشته باشند.
با تمامی تنگی وقت و مسئولیت های سنگین که به عنوان فرمانده منطقه 7 سپاه کشور داشتند، از کمترین فرصت ها، برای رسیدگی به معضلات بسیجی ها استفاده می کردند. در برخورد با نیروها، مصداق عینی «رحماء بینهم» بودند.درهر عملیات هم، مثل یک نیروی ساده، دوش به دو ش بسیجی ها می جنگید و پیشروی میکرد. برای همین هم، بچه ها عاشق او بودند، اما خدا شاهد است که این مرد، از این همه عشق و ارادت، سر سوزنی دچار عجب و غرور نشد». از دیگر مسایلی که «محمد» به شدت نسبت به آن پای بندی نشان می داد، رسیدگی و ملاقات با خانواده های شهدا و جانبازان بود. محبت و علاقه اش به یتیمان شهدا و حد حصری نداشت.
بارها با لحنی مو کد گفته بود: «خدا ما را به واسطه همین شهید داده ها امتحان می کند. مبادا با غفلت از آنها، سختی و عذاب خدا را برای خودمان بخریم!». با گسترش دامنه فعالیت قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) در غرب، «محمد» ضرورت تشکیل یک یگان رزمی ویژه، جهت جنگ های غرب کشور را احساس نمود. بر حسب همین ضرورت نیز، او سازمان دهی، آموزش و کادر بندی «تیپ ویژه شهدا» را در دستور کار خود قرار داد. مسئولیت فرماندهی این تیپ را نیز به سردار شهید «ناصر کاظمی» محول کرد. حضور مستقیم او در تمامی مراحل نبرد تا به آن حد ملموس بود که به گفته سردار شهید «حاج همت»: «در جریان پاکسازی محور «بانه – سردشت»؛ بعضی از برادران ما، به شهید کاظمی گفته بودند شما به بروجردی بگویید اینقدر جلو نیاید. احتیاجی به آمدن ایشان نیست. ما خودمان می رویم. شهید کاظمی، چندین بار درخواست بچه ها را با بروجردی مطرح کرد.
اما هر بار، ایشان چیزی نمی گفت. نهایتا در برابر اصرار موکد شهید کاظمی گفته بود: اگر بنابر ولایت است، من بر شما ولایت دارم، اینقدر از حد خودتان خارج نشوید!.» سرتیپ شهید آبشناسان که خود در چندین نبرد دوشادوش «محمد» جنگیده بود، درباره روحیه معنوی او در میادین رزم گفته بود: «در عملیات دائم زیر لب با خودش زمزمه می کرد و نام خدا را بر زبان می آورد. چه در موقع سختی ها، و چه در حین پیروزی، زبانش جز به شکر به درگاه خداوند نچرخید. واقعا ایشان مظهر توکل بودند.
همسر شهید، از یکی از آخرین دیدارهایش با «محمد» میگوید: « به ایشان گفتم چهار سال است که در این منطقه هستیم. انشاءالله بعد از ختم جنگ به تهران برمی گردیم یا نه؟!. در جوابم گفتند: بخاطر نیاز شدید این منطقه ، تصمیم گرفته ام در کردستان بمانم کاری هم به ختم جنگ ندارم. گفتم : پس لابد باخبر شهادت شما به تهران بر می گردیم؟ خندید و چیزی نگفت».
نقطه پرواز شهید بروجردی
روز اول خرداد سال 1362، محمد به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد، و به روایت یکی از همسفران: «بین راه، برادری که کنار ایشان نشسته بود، از مشکلات خودش صحبت می کرد. حاج آقا در جواب او گفتند: این دنیا ارزشی ندارد.
ما باید همه چیزمان را در راه خدمت به مکتب مان بدهیم. همانطور که امام حسین (ع) و اصحاب ایشان با تمام سختی ها مبارزه کردند، ما هم مکلف به صبرو مبارزه ایم». با عبور از سه راهی «مهاباد – نقده» خودرو حامل محمد و دوستانش به مین برخورد کرد.
«صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان، از آن به بیرون پرتاب شدند، حاج آقا حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتادند.
وقتی بالای سرش رسیدیم، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت اما شهید شده بود» سردار شهید «حاج همت» ، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردی در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، 6 ماه پیش از شهادتش در کربلای خیبر گفته بود: «...بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز، نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما بوجود بیاورد!.»
وصیت نامه شهید بروجردی
اين وصيت نامه رادر حالي مينويسم كه فردايش عازم سنندج هستم . با توجه به اينكه چندين بار در عمليات شركت كرده و ضرورت نوشتن وصيتنامه را حس كرده بودم ولي هم فرصت نداشتم و هم اهميت نميدادم ولي نميدانم چرا حس كردم كه صرفا اگر ننويسم گناهي مرتكب شده ام . لذا بدينوسيله وصيت نامه خود را در مورد خانواده و برادران آشنا مينويسم.
با توجه به اينكه حدودا شش سال وارد مبارزات سياسي و نظامي شده ام و بهمين خاطر نسبت به خانواده ام رسيدگي نكرده ام بخصوص همسر و فرزندانم و از همين وضع هميشه احساس ناراحتي ميكردم و هيچ وقت هم نتوانستم خود را قانع كنم كه مسئوليت را رها كنم و بدينوسيله از همه آنها معذرت ميخواهم و طلب بخشش دارم از حقي كه به گردن من داشته اند و نتوانستم اين حق را اداءكنم ولي اين اطمينان را به خانواده ام ميدهم كه هرگز از ذهن من خارج نشده اند و فكر نكنند كه نسبت به انها بيتفاوت بوده ام ولي مسئوليتهاي سنگين تر بود.در خواستي كه از همسرم دارم اين است كه فرزندام را خوب تربيت كند و آنها را نسبت به اسلام دلسوز بار آورد . اگر چه اموالي ندارم ولي آنجه هست فقط همسرم نسبت به مصرف كردن آن مسئوليت دارد. از برادرانم محمد و عبدالمحمد درخواست دارم كه به مادرم و خواهرانم رسيدگي كند و همسرم را دعوت به صبر و استقامت كنند و از همه آنها به خصوص مادرم درخواست بخشش دارم زيرا از دست من ناراحتي بسيار ديده و هيچ وقت اين فرصت پيش نيامد كه بتوانم به ايشان رسيدگي لازم را بكنم و از كليه برادران و خواهراني كه من را ميشناسند در خواست دارم كه براي من از خداطلب بخشش كنند. شايد به خاطر حرمت دعاي مومني خداوند از تقصيراتم بگذرد. احساس ميكنم بار گناهان و خطاها بر دوشم سنگيني ميكند بخصوص دعاي آن كساني كه پاسدارند و به جبهه ميروند و از كساني كه در جرئيات زندگي من بوده و با من برخورد داشته اند، درخواست دارم برادراني اگر از من بد ديده اند در گذرند و يا اگر كسي را سراغ دارند كه از من بد ديده به نزدش بروند و از او رضايت بگيرند. و ديگر اينكه مقاومت را فراموش نكنند كه خداوند با صبر پيشه كنندگان است. در اين شرايط تاريخي خداوند تبارك و تعالي بار سنگين انقلاب اسلامي را بر دوش ملت مسلمان ايران گذاشته است و ما را در آزمايشي عظيم قرارداده است. اين را شهيدان بسياري بخصوص در اين چند سال اخير به در و ديوار ايران نوشته اند و اگر مقاومت ما نباشدهمانطور كه امام فرمودند بيم آن ميرود كه زحمات شهداء به هدر رود و اگر چه آنها به سعادت رسيدند و اين ما هستيم كه آزمايش ميشويم . ديگر اينكه با تجربهاي كه ما از صدر اسلام داريم كه بخاطر عدم آگاهي ، مسلمين چطور از مسير اسلام منحرف شده اند و اين تجربه بايد براي مسلمين درس عبرت باشد. با دقت كلمات اين « روح خدا» را كه خط او خط رسول خداست دقت كنند، وجود امام امروز براي ما معيار است راه او راه سعادت و انحراف از آن خسران دنيا و آخرت است. من با تمام وجود اين اعتقاد را دارم كه شناخت و مبارزه با جريانهايي كه بين مسلمين صدر به انحراف كشيدن انقلاب از خط اصيل و مكتبي آن را دارند، به مراتب حساستر و سختر از مبارزه با رژيم صدام و آمريكاست و وصيتم به برادران اين است كه سعي كنند توده مردم كه عاشق انقلاب هستند را از نظر اعتقادي و سياسي آماده كنند كه بتوانند نيروهاي صادق انقلاب را شناسايي كنند و عناصري كه جريانهاي انحرافي دارند بشناسند كه شناخت مردم در تداوم انقلاب حياتي است.
وصيت نامه اينجانب محمد بروجردي( پدر دره گرگي ) پس از حمد خدا و طلب استغفار از او كه برگشت همه به سوي اوست و درود بر محمد و آل او و درود بر امام امت و درود بر همه شهيدان تاريخ . از همه برادراني كه در طول عمرم با آنها تماس داشته ام طلب آمرزش ميكنم و هر كس كه اين وصيت نامه را ميخواند براي من طلب آمرزش كند زيرا كه من از اين دنياي ناگوار با كوله بار خالي ميروم و بعد از من همسرم سرپرستي خانواده را به عهده دارد و حقوق و مقدار ارثي كه دارم به او ميرسد به غير از مبلغي 7000ريال ( هفتصد تومان) كه بايد به مادرم بدهد و درصورت فوت همسرم برادر كوچكترم عبدالمحمد سرپرستي دو فرزندم را به عهده گيرد و از اينكه نتوانسته ام براي خانواده بطور كلي مثبت باشم ازهمه پوزش ميطلبم و طلب آمرزش ميكنم والسلام.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#35
Posted: 3 Sep 2014 22:45
شهید حاج احمد متوسلیان
picture uploading
زندگینامه
(( احمد )) در سال 1332 در جنوب تهران چشم به جهان گشود . پدر و مادرش اهل تقوا و دیانت بودند و بر این نسخ ، احمد را تربیت کردند . دورهء ابتدایی را در دبستان اسلامی (( مصطفوی )) تمام کرد . ضمن تحصیل ، در بازار به پدرش کمک می کرد . احمد از همان سالهای نوجوانی ، شوق و رغبت خاصی به شرکت در کلاسهای مذهبی و قرآن از خود نشان می داد . در آن کلاسها با مظالم و جنایتهای رژیم شاه آشنا شد و از همان نوجوانی ، وارد میدان مبارزه با عوامل رژیم ستمشاهی شد . او پس از پایان دورهء ابتدایی ، در هنرستان صنعتی شبانه ، به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 با موفقیت مدرک دیپلم را دریافت کرد .
فعالیتهای جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی
احمد که انسانی وارسته و مؤمن تربیت یافته بود همواره با رژیم شاه در حال مبارزه بود . حتی وقتی به سربازی اعزام می شود در ارتش به روشنگری سربازان و افشاگری مفاسد می پردازد . پس از پایان سربازی از سوی یک شرکت خصوصی برای انجام مأموریتی به (( خرم آباد )) می رود . روز به روز در مبارزاتش علیه شاه جایتر عمل می کند تا اینکه از سوی ساواک تحت تعقیب قرار می گیرد و در سال 1354 ، کمیته مشترک به اصطلاح (( ضد خرابکاری ساواک)) او را دستگیر و مورد شکنجه قرار می دهد . مدت پنج ماه در زندان (( فلک الافلاک)) خرم آباد ، در سلول انفرادی به سر می برد . این زندانها و شکنجه ها ، از احمد فردی مجرب و خود ساخته بار می آورد و او را در راهی که انتخاب کرده بود ، راسختر و پر صلابت تر می کند .
احمد پس از فلک الافلاک حدود نه ماه در بند عمومی زندانی می گردد . با اوج گرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد می شود : اما آرام نمی گیرد و نقش رابط و هماهنگ کنندهء تظاهرات و راهپیماییها را در جنوب تهران به عهده می گیرد . بارها در مبارزهء با رژیم ستمشاهی ، تا پای شهادت پیش می رود و در روزهای پیروزی انقلاب اسلامی ، بویژه 21 و 22 بهمن 1357 از خود درخشش و توانمندی خاصی بروز می دهد .
مبارزه با ضد انقلاب در کردستان
پس از شروع غائله کردستان در اسفندماه سال 1357به همراه 66تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوگان شد و به دلیل ابتکار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست کلیه اشرار مسلح را متواری کند. منطقه را از لوث وجود ضد انقلابیون که در راس آنها دمکراتها قرار داشتند،پاکسازی نماید.او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوکان ،به شهرهای سقز و بانه رفت. در ابتدای ورود به شهر بانه تلافی کمین ناجوانمردانهای که ضد انقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند،طی یک عملیات دقیق «ضد کمین» خسارات سنگینی به آنان وارد آورد که در این نبردچهارصد اسیرو دویست کشته از انقلاب برجای ماند.
پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود(شهید محمد توسلی)برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر،حلقه محاصره ضد انقلاب را در هم شکست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی،سنندج را آزاد نمود و کمر تجزیهطلبان را شکست.
آزاد سازی شهرمریوان
اوایل خرداد1359ماموریت آزادسازی شهرتام مریوان که در تصرف گروهگهای محارب بود،به وی محول شد. تسلط ضد انقلاب در مریوان به گونهای بود که از پادگان این شهر میتوانستند افرادی را که در سطح شهر تردد میکردند شمارش کنند. به همین دلیل به محض نشستن هلیکوپتر در محوطه باند فرود و حاج احمد و همراهانش زیر آتش همه جانب دشمن قرار مگیرند.
حاج احمد پس از ورود به شهر. سازماندهی نیروها،با یورشی سهمگین و برق آسا شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهکها پاک نمود.
از همین زمان بود که مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلا فاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس کریمی،سید محمد رضا دستواره،رضاچراغی،حسین قوجهای،حسن زمانی،محسن نورانی و علیرضا ناهیری به پاکسازی مواضع مزدوران استکبار اعم از کومله ،دمکرات و رزکاری پرداخت.ترس و وحشتی که از او بر دل سیاهضدانقلابیون نشسته بود به جدی بود که به قول یکی از همرزمانش،هروقت به ضد انقلابیون خبر میرسید که حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد،قوای ضد انقلاب ،فرار را بر قرار ترجیح میدادندو مانند روباه از معرکه میگریختند.
حضور در لبنان
حاج احمد پس از فتح خرمشهر و تثبیت مواضع رزمندگان اسلام در آن جا ، اواخر خرداد 1361 ، طی مأموریتی همراه یک هیأت عالی رتبهء سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی ایران ، به سوریه و لبنان سفر می کند تا راههای کمک به مردم مظلوم و بی دفاع لبنان را از نزدیک بررسی نماید .
شرکت در دفاع مقدس
حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج،ماموریت یافت تا رزم بیامان خود را در جبهه های جنوب ادامه دهد. او از طرف سردار فرماندهی محترم کل سپاه مامور شد با به کارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمد رسول الله (ص)-که بعدها به لشکر تبدیل شد- را تشکیل دهد و فرماندهی تیپ مذکور را نیز خود به عهده گیرد. پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیت المقدس در دستور کاریگانهای رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ،در تمامی ماموریتهای شناسایی شرکت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیک راه کارهای مناسب عملیات را شناسایی میکرد. در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361عملیات بیت المقدس آغاز شد و رزمندگان اسلام به فرماندهی حاج احمد از دو محور به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات،منطقا دارخوین به سمت جاده اهواز-خرمشهربوده با عبور نیروها از رود متلاطم کارون به سمت دژ«مارد»جهتدهی شده بود و با وجود حجم سنگین آتش کور و بیوقفه یگانهای توپخانه ارتش بعث عراق ،رزمندگان اسلام توانستند نیروها دشمن را در این محورها زمینگیر کنند و کلیه تانکهای آنها را دفع نمایند. یکی از فرماندهای عملیاتی جنگ در مورد نقش حساس ایشان در عملیات بیت المقدس میکوید:«اگر فرماندهی قاطع و عمل به موقع در بعد از ظهر روز اول عملیات بیت المقدس روی جاده اهواز-خرمشهر حاج احمد نبود عملیات به مشکلات زیادی برخورد میکرد. او در همان جا اسلحه کلاشینکف خود را به دست گرفت و تا مرز شهادت ایستادگی کرد و رزمندگان نیز با تاسی به او مقاومت بسیاری از خود نشان دادند که در نهایت جاده اهواز-خرمشهر حفظ شد. او به رغم جراحت و زخمی که از ناحیه پا داشت حاضر به ترک میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحکم و میادین متعدد مین،نیروهایش را عبور دادو در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361رزم آوران تیپ 27حضرت رسول(ص)با جلوداری سردار حاجاحمد متوسلیان در کنار سایر یگانهای سپاه به خاک مطهر خرمشهر قدم نهادند .ایشان در عصر همان روز طی سخنان کوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت:
«همه عزیزان ما که تا امروز در خونشان غوطه ور شده و به شهادت رسیدهاند برای حفظ اسلام عزیز بوده هرچند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند،اما خدا را شکر که بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد کنیم.»
در پی آزادسازی خرمشهر،حاج احمد در معیت سایر سرداران فاتح خرمشهر به محضر فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی(قدس سره )این سرداران دلاور به ویژه حاج احمد را به گرمی مورد تفقد خاص خویش قرار دادند.
ویژگیهای اخلاقی
آگاهی و شناخت بالا ی ایشان در مسائل سیاسی-اجتماعی از جمله خصوصیات بارز این سردار بزرگوار بود. در تدبیرو تصمیمگیریهایش دقت نظر داشت. ضمن قاطعیت در کار،بر دلها فرماندهی میکرد و همراده در بطن مشکلات حضور داشت. به همین دلیل ،درسختترین شرایط،کسی او را تنها نمیگذاشت. امکاناتی را بیشتر از نیروهای تحت امر خود،به رغم برخورد قاطعانه در امر فرماندهی،در کارهای جمعی مانند ساختن سنگر،نظافت محیط،شستن ظروف و...با پرسنل تحت امر همراهی میکرد. علاقه به مطالعه و بحث پیرامون اخبار و رویدادها،از خصوصیات دیگر او بود. در مواقع مقتضی در جمع صمیمی همرزمانش پیرامون مسائل اعتقادی بحث مینمود. حاج احمد نسبت به شهداوخانوادههای محترمشان احترام خاصی قایل بود و در هر فرصتی به مزار شهدا میرفت و برای رسیدگی به معضلات و حوائج خانوادههای این عزیزان تلاش میکرد در غم فراق همرزمانش میسوخت و نقل میکنند:«هنگامی که برمزار شهید جهان آرا حاضر میشد،آن چنان از خود بیخود میشد که با ساعتها بیوقفه اشک میریخت و با روح بلند او نجوا میکرد.»
برادر دیگری نقل میکند:«شبی در جوار مرقد مطهر حضرت زینب(س)تا صبح به گریه و نماز مشغول بود. حوالی سحر با سیمایی بشاش و لبی خندان به سوی همسفرانش آمدو در پاسخ به سؤال دوستایش که خوشحالی او را جویا شده بودند،گفته بود:از سر شب داشتم در فراق برادران شهیدم ،مخصوصا شهید محمد توسلی اشک میریختم به عمه سادات متوسل شدم. تا بلکه ایشان در کارم عنایتی فرمایند. چند لحظه پیش ناگهان دیدم یک پیرمرد نورانی بامحاسنی سفید و لباس بسیجی بر تن،کنارم آمدو ایستاد و گفت پسرم!بیتابی نکن ،لحظه اجابت دعایت نزدیک شده است.»
مروری بر زندگانی جاویدالاثرمتوسلیان
در سال 1332 در تهران متولد شدند.
در سال 1354 دستگیری بوسیله ساواک به جرم فعالیت علیه رژیم منحوس پهلوی پنج ماه زندانی انفرادی در فلک الافلاک خرم آباد
سال 1365رابط و هماهنگ کننده تظاهرات در محلات جنوبی شهر تهران
اعزام به کردستان اسفندماه 1357برای سرکوب اشرار آن منطقه
1358ماموریت برای آزادسازی جاده پاوه-کرمانشاه
1359ماموریت برای آزادسازی شهر مریوان
دی ماه 1360عملیات سرنوشت ساز محمّد رسول الله (ص)
تاسیس تیپ 27 حضرت رسول(ص)
ساعت 11 صبح روز سوم خرداد سال 1361تیپ 27 حضرت رسول(ص)به فرماندهی ایشان وارد خرمشهر شد.
اواخر خرداد سال 1361ماموریت به لبنان برای سرکوب رژیم غاصب صهیونیستی
14تیرماه 1361اسارت بوسیله مزدوران فالانژ
نحوه اسارت
در چهاردهم تیر سال 1361،اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیک کشورمان حین ورود به شهر بیروت و در هنگام عبور پست ایست و بازرسی،مزدوران حزب فالانژ اتومبیل رامتوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیک-توسط آدم ربایان دست نشانده رژیم تروریستی تل آویو گروگان گرفته شده و پس ازشکنجه و بازجویی،به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند،که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست. در حالی که همرزمان آن مهاجر الی الله ،مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری ازاو و همرزمانش برسد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#36
Posted: 3 Sep 2014 22:48
سردار شهید ناصر کاظمی
free upload image
در سخت ترین شرایط تبسم بر لبهای او بود
ناصر کاظمی در 12 خردادماه 1335 در خانوادهای معتقد و اهل تقوا در تهران دیده به جهان گشود و از همان ابتدای زندگی، با قشر محروم جامعه ،آشنا و همراه شد.
ناصر دوره ابتدایی را با نمرههای خوب پشت سر گذاشت تا وارد دبیرستان شد او در این سنین ، با شور و علاقه به مطالعه کتابهای دینی پرداخت تا بنیادهای اعتقادی و اخلاقی خود را با معارف اسلامی استوار سازد.
وی پس از پایان دوره متوسطه، با شرکت در کنکور، در رشته ها « پیراپزشکی و تربیت بدنی» پذیرفته شد و بنا به علاقهای که داشت تحصیلاتش را در تربیت بدنی ادامه داد ناصر همزمان با تحصیل ، به کار معلمی و تدریس در مدارس جنوب شهر تهران همت گماشت و بخش مهمی از حقوق معلمی خود را صرف خریدن کتابهای دینی برای شاگردانش کرد. کاظمی در این کلاسها با طرح مباحث دینی، اجتماعی و سیاسی دانش آموزانش را نسبت به مشکلات روز و نیازهای قشر جوان آْگاه کرد.
او در روند همین مطالعات و فعالیتهای اجتماعی خود، به ماهیت وابسته و فاسد رژیم شاه پی برد و از سال 1365 به مبارزات سیاسی خود شدت و وسعت بخشید. در همین سال شکنجه در ژاندارمری ، به دادگستری منتقل و از آن پس ،در « زندان قصر»محبوس شد.
شهید ناصر کاظمی با اوج گیری مبارزات مردم مسلمان ایران علیه رژیم ستمشاهی ، همراه جمعی از زندانیان سیاسی،از زندان آزد گردید و جدی تر از گذشته به مبارزه پرداخت و تا پیروزی انقلاب اسلامی،لحظه ای آرام نگرفت. ناصر کاظمی ، در خردادماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد تا تجربیات خود را در این نهاد مقدس به کار بندد.
پس از گذرانیدن دوره کوتاه آموزش نظامی ، برای خدمت در استان« سیستان و بلوچستان» راهی آن منطقه شد و حدود چهار ماه در شهرستان « زابل » به مردم محروم و مستضعف ناحیه خدمت کرد.
به دنبال غائله« خلق عرب در خوزستان» به این استان رفته و به مقابله با توطئه گران برخاست و تا آخر غائله در خرمشهر ماند.
کاظمی هنوز از این توطئه نیاسوده بود که برای مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب کردستان، راهی این خطه از میهن اسلامی شد و به پیشنهاد شهید« محمد بروجردی» ، فرمانده وقت سپاه کردستان، همراه چند نفر، در 10 دی ماه 1358 به «پاوه » رفت. ناصر فعالیت خود را در پاوه، با سمت « فرماندار» آغاز کرد. وی که در این مسوولیت شایستگی لیاقت و کاردانی خود را نشان داده بود بزودی علاوه بر مسوولیت فرمانداری، به فرماندهی سپاه پاوه نیز منصوب گردید. او بیشتر جلسات خود را با مسوولان شهر، پس از فعالیت طاقت فرسای روزانه و در نیمه های شب میگذاشت و در تمام مدت مسوولیت خود برای حل مشکلات مردم شهر، از هیچ کوششن دریغ نمیکرد.
ناصر کاظمی از راه ایجاد وحدت بین سپاه و ارتش و به کارگیری نیروهای مردمی و طراحی چند عملیات ، موفق میشود تمام مناطق تحت اشغال ضد انقلاب را از چنگ آنها خارج کند و آْرامش را به منطقه برگرداند. او معتقد بود که مناطق کردنشین ، های پاکسازی ، از مردم بومی استفاده می کرد که این اعتقاد او سبب برقراری ارتباط عاطفی میان او و مردم شد و موجبات آزادی و پاکسازی منطقه « نوربان» و قشلاق»در راه پاوه را فراهم کرد. خبر این پیروزیها در منطقه میپیچید و رعب و وحشت زیادی در دل ضدانقلاب میافکند.
آزاد سازی و پاکسازی « باینگان» ،« نودشه»، « نیسانه» ،« نروی »،«نوسود» ،کله چناره»،«و شمشی »،از دیگر فعالیتهای این شهید بزرگوار است. وی همچنین برای مقابله با گروههای مسلح ضد انقلاب در کردستان« تیپ ویژه شهدا» را تشکیل داد و فرماندهی آن را به عهده گرفت.
ناصر پس از یک سال و نیم خدمات ارزشمند در پاوه ، به سنندج رفت و به عنوان « مسوول سپاه پاسداران کردستان» منصوب گردید. پاکسازی مناطق حساسی همچون جاده«بانه- سردشت» ، « کامیاران»،«مریوان»،« تکاب»،« صائین دژ»،«بوکان»،« سد بوکان»، از جمله اقدامات متهورانه او به شمار میرود.
شهید کاظمی با تمام عشق ، در خدمت مردم محروم بود. در کردستان، درخشید و چنان شخصیت والایی از خود بروز داد که مردم ، دل در گرو محبت او سپردند و حتی نام« ناصر» را بر کودکانشان برگزیدند و بر این نام مباهات کردند.
هوشمندی ، بصیرت، شجاعت و قاطعیت ، از ویژگیهای بارز شهید ناصر کاظمی بود. کردستان به وجود او مباهات میکرد و در کنار او ،احساس تنهایی و غربت نداشت .
این میداندار بزرگ جهاد سر انجام در تاریخ 6 شهریور1361،در حین پاکسازی محور« پیرانشهر- سردشت»، در یکی از روستاها ، بر براق شهادت نشست و کردستان را در سوگ خود نشاند
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#37
Posted: 3 Sep 2014 22:52
سردار شهيد محمد علي گنجي زاده زواره
imgupload
سردار شهيد محمد علي گنجي زاده زواره
فرزند : حاج خليل
تاريخ ولادت : 20/06/1340 تاريخ شهادت : 29/06/1361
در سن 21 سالگي دانشجوي پاسدار
محل شهادت : عمليات پاكسازي پيرانشهر كردستان
مسئوليت : فرمانده تيپ شهدا سپاه پاسداران در غرب كشور
قسمتي از وصيت نامه شهيد :
بعنوان فردي از آحاد ملت مسلمان به تمامي ملت خصوصآ مسئولين امر تذكر مي دهم كه هميشه در جهت اسلام و قرآن باشيد و هيچ مسئله و روشي شما را از هدف و جهتي كه داريد منحرف ننمايد.
سعي كنيد در كارهايتان نيت خود را خالص نموده و از هر شرك و ريا و حسادت و بغض پاك نمائيد تا هم اجر خود را ببريد و هم بتوانيد مسئوليت خود را آن چنان كه خداوند و اسلام و امام مي خواهند انجام داده باشيد و اين را هرگز فراموش نكنيد كه تا خود را نسازيم و تغيير ندهيم جامعه اي ساخته نمي شود (ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما به انفسهم) از تمامي ملت خصوصآ جوانان مي خواهم كه وحدت هميشگي خود را بيش از پيش حفظ نمايند و هرگز خدا را قرآن را و امام را فراموش نكنيد.
نثار روح پاكش صلوات.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#38
Posted: 3 Sep 2014 22:57
سردار شهید سعید گلاب
windows 7 screenshot
سعید گلاب بخش معروف به محسن چریك در سال 1338 در شهر اصفهان به دنیا آمد. كودكی هوشمند و فعال بود . خانواده اش از همان اوان كودكی در تربیت او طبق موازین دینی و اخلاق اسلامی ، از هیچ كوششی كوتاهی نكردند. او همزمان با تحصیل ، گرایش خاصی به مباحث و مسائل مذهبی پیدا می كند و به مطالعه كتابهای دینی روی می آورد . سعید هنگام تحصیل در سال سوم راهنمایی ، از آنجا كه درگیر مسایل سیاسی شده بود ، یكباره درس و تحصیل را رها می كند و در جستجوی راه مبارزه به خارج از كشور سفر می كند . او با تهیه گذر نامه جعلی به چند كشور اروپایی و آخرسر به لبنان سفر می كند. در آن جا با شهید " اندرزگو " و " جلال الدین فارسی " آشنا می شود و با گذرانیدن آموزش نظامی ، در مبارزات مردم فلسطین شركت می جوید . گلاب بخش ، سالها در خارج از كشور در راه مبارزه به سر می برد . البته پدرش نیز همه این سالها او را حمایت مالی می كند . در اوج گیری انقلاب اسلامی ، وقتی حضرت امام خمینی به پاریس عزیمت می كنند ، سعید هم مشتاقانه خودش را به پاریس می رساند . مدتی در كنار معظم له می ماند و از نزدیك در مبارزات انقلابی شركت می جوید . هنگام بازگشت امام به ایران به عنوان مسوول حفاظت از هواپیمای حضرت امام ، با هواپیمای دوم به میهن اسلامی وارد می شود . گلاب بخش با استفاده از تجربیات خود به آموزش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و كمیته های انقلاب اسلامی می پردازد . در این راستا مدتی مسوول آموزش پادگان " امام علی " ( علیه السلام ) می گردد . همزمان با شروع غائله كردستان ، برای سركوبی ضد انقلاب ، به كردستان عزیمت و در همان نخست به عنوان یكی از مسوولان عملیات شركت می جوید . او در آزاد سازی شهر بوكان ، سركوب ضد انقلاب در گنبد و همچنین مقابله با توطئه های " خلق عرب " در خرمشهر و " حزب منحله خلق مسلمان " در تبریز نقش موثری ایفا می كند . در سال 1359 ، گلاب بخش از سوی واحد نهضتها به خارج از كشور اعزام می شود و به تماس با نهضتهای آزادیبخش ، در جهت حمایت و تقویت آنها فعالیت می كند . اما سعید پس از آغاز حنگ تحمیلی ، وقتی خبر تجاوز دشمن بعثی را به میهن اسلامی می شنود ، در اسرع وقت خود را به كشور می رساند . وی پس از مراجعت به عنوان فرمانده عملیات غرب كشور منصوب می شود . او كه در طراحی عملیات چریكی و نفوذی ، مهارت و تجربه بالایی داشت ، بارها ضربات مهلكی بر پیكره دشمن وارد می كند و بدین طریق رعب و وحشت در دل آنها می افكند . از طرف دیگر به سرعت شهرت و شجاعت او در منطقه می پیچد و در آن منطقه به " محسن چریك " معروف می شود . گلاب بخش ، در روز هفتم آبان ماه 1359 ، عملیات بسیار مهم و سرنوشت سازی را طراحی و اجراء می كند و همراه نیروهای تحت امر خود ، با یك حمله سریع وبرق آسا به نیروهای دشمن یورش می برد . در این عملیات ، درگیری سخت و نابرابری انجام می گیرد و طی این نبرد حماسی ، بیش از 350 نفر از نیروهای دشمن در منطقه " افشار آباد " واقع در منطقه " سر پل ذهاب " به هلاكت رسیده و این ارتفاعات مهم نیز از چنگ دشمن بعثی خارج می شود . شهید سعید گلاب بخش ، معروف به " محسن چریك " سر انجام در روز هفتم آبان ماه 1359 پس از مبارزه سخت همراه چهل تن از دوستانش ، بر اثر آتش پر حجم دشمن در ارتفاعات " افشار آباد " به فیض عظمای شهادت نایل گردید ؛ پس از شهادت پیكر این عزیز و همراهانش به دست نیروهای دشمن می افتد كه تا كنون ، به رغم تلاش فراوان گروههای تجسس ، مفقود مانده است . روحش شاد و یادش گرامی باد
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#39
Posted: 3 Sep 2014 23:14
شهید مهدی باکری
pic hosting
مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.
وی در دوران کودکی، مادرش را از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رساند و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باکری به دست دژخیمان ساواک) وارد جریانات سیاسی شد.
عملیات بدر
پس از اخذ دیپلم با وجود آنکه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مکانیک مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یکی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.
مهدی باکری در طول فعالیتهای سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی (ساواک) تحت کنترل و مراقبت بود. پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از کشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل کشور فعال شود.
مهدی باکری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) - در حالی که در تهران افسر وظیفه بود - از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی کرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.
پس از پیروزی انقلاب و به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد درآمد و در سازماندهی و استحکام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا کرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزندهای را از خود به یادگار گذاشت.
ازدواج مهدی باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
مهدی باکری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و بهرغم فعالیتهای شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تکلیف خویش را در جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
مهدی باکری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد.
در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود. در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند.
در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در داخل خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میکرد. در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.
مهدی باکری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد.
نحوه شهادت:
بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا (ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می کرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید، که در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل گردید.
هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
او با حبی عمیق به اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) و عشقی آتشین به اباعبداللهالحسین(علیه السلام) و کولهباری از تقوی و یک عمر مجاهدت فی سبیلالله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت.
بیانات شهید مهدی باکری قبل از شروع عملیات بدر:
همه برادران تصمیم خود را گرفتهاند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاکید میکنم. شما باید مثل حضرت ابراهیم(علیه السلام) باشید که رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید کرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده کینم.
هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شالم حال ما میگرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اصاعت از فرماندهی است.
تا موقعی که دستور حمله داده نشده کسی تیراندازی نکند. حتی اگر مجروح شد سکوت را رعایت کند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نکند. با هر رگبار سبحانالله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه کرده و با سازماندهی مجدد کار را ادامه دهید. حداکثر استفاده از وسایل را بکنید. اگر این پارو بشکند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بکنیم. لباس های غواصی را خوب نگهداری کنید. یک سال است دنبال این امکانات هستیم.
وصیتنامه بنده گناهکار مهدی باکری
بسم الله الرحمن الرحیم
یا الله یا محمد (ص) یا علی (ع) یا فاطمه زهرا (س) یا حسن (ع) یا حسین (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا جعفر (ع) یا موسی (ع) یا علی (ع) یا محمد (ع) یا علی (ع) یا حسن (ع) یا حجة (عج) و شما ای ولیمان یا روح الله و شما ای پیروان صادق امام یا شهیدان.
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو نا امید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم.
یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالیکه از من راضی نباشی. ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا که چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی. هیهات که نفهمیدم. خون باید میشد و در رگهایم جریان مییافت و سلولهایم یا رب یا رب میگفت. خدایا قبولم کن. یا اباعبدالله شفاعت.
آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربش، ولی چه کنم تهیدستم، خدایا قبولم کن.
سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر. عصر ظلم و ستم عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعیاش.
عزیزانم اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است.
آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیا فریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست. ای عاشقان ابا عبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم.
وصیت به مادرم و خواهران و برادرهایم و فامیلهایم که بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست. به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس یاد ابا عبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است.
همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت بدهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح، وارث حضرت ابوالفضل، برای اسلام ببار آیند.
از همه کسانی که از من رنجیدهاند و حقی بر گردنم دارند طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد.
خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مهدی باکری
۱۳۶۳/۱/۲
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#40
Posted: 3 Sep 2014 23:20
شهید خلبان احمد کشوری
free image hosting
احمد کشوری تیر ماه ۱۳۳۲، در خانوادهای متوسط در فیروزکوه چشم به جهان گشود.
وي دوران دبستان و سه سال اول دبيرستان را به ترتيب در کياکلا و سرپل تالار و سه سال آخر را در دبيرستان قناد بابل گذراند.
پدرش فردي شجاع و ظلم ستيز بود به طوريکه به رغم تصدي پست فرماندهي ژاندارمري در يکي از شهرهاي شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهايت مجبور به استعفا و به کشاورزي مشغول شد.
از ايمان و قدرت روحي مادرش همين بس که هنگام دفن شهيد کشوري، در حالي که عکس او را مي بوسيد، پرچم جمهوري اسلامي ايران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آويخت و فرياد زد: احسنت پسرم، احسنت.
جنگ تحمیلی / چهرههای دفاعی ایران / نهادهای دفاعی ایران / تجهیزات دفاعی ایران / روایات و خاطرات جنگ تحمیلی/
احمد کشوري علاوه بر اينکه در دوران تحصيل، شاگردي ممتاز و داراي استعداد فوق العاده بود به رشتههاي ورزشي و هنري علاقه مند بود و در بيشتر مسابقه هاي رشته هاي هنري نيز شرکت مي کرد.
وي در عنفوان جواني به خاطر عشق و علاقه سرشارش به اسلام، قدم در راه فعاليتهاي مذهبي گذاشت و با صدايي پرسوز حال و هواي خاصي به مجالس مذهبي مي بخشيد. دلباخته امام حسين (ع) بود. در ايام محرم، عاشقانه و بي ريا عزاداري و مرثيه خواني ميکرد.
خاطراتي از شهيد سرلشگر خلبان احمد کشوري:
1) كلاس دوم راهنمايى كه بود، مجلات عكس مبتذل چاپ مى كردند. در آرايشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها اين عكس ها را روى در و ديوار نصب مى كردند و احمد هر جا اين عكس ها را مى ديد پاره مى كرد. صاحب مغازه يا فروشگاه مى آمد و شكايت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئيس پاسگاه بود و كسى به حرمت پدرش به احمد چيزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با كارى كه احمد انجام مى داد، موافق بودم. يك مجله اى با عكس هاى مبتذل چاپ شده بود كه احمد آنها را از هر كيوسك روزنامه اى مى خريد. پول توجيبى هايش را جمع مى كرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خريد وقتى مى آورد در دست هايش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ريخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا اين كار را مى كنى؟ مىگفت:اين عكس ها ذهن جوانان را خراب مى كند.
به نقل از مادر شهید
2)من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مركز پياده شيراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى كرديم و در همان روز ها كه در خدمت ايشان بودم، مسائل عقيدتى را رعايت مى كرد. از نماز و روزه و فلسفه دين، خيلى حرف مى زديم. در همان مركز، گرو هان ديگرى، متشكل از خانم ها، آموزش نظامى مى ديدند. احمدتوصيه مى كرد به آنها نزديك نشويم. آن موقع، حجاب خانم ها رعايت نمى شد و يگان ها هم در كنار هم خدمت مى كردند و آموزش مى ديدند. احمد به ما مى گفت: «ممكن است دراين دنيا، جواب كار ثوابى را كه مى كنيد، عايدتان نشود ولى بالاخره روزى بايد جواب كارش را پس بدهيد و يا پاداش كار خيرتان را بگيريد. آن روز، جواب دادن خيلى سخت است.»شهید سرلشگر خلبان احمد کشوری
3)احمدكشورى جزو هيأت همراه دكتر چمران بود كه با هم به كردستان رفتند. شهيد شيرودى هم به پايگاه منتقل شده بود و خيلى زود، با او صميمى شد و در تيم او قرار گرفت. خبر درگيرى هاى شديد پاوه مى رسيد و دكترچمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تيم پروازى احمد، نخستين گروه عملياتى بود كه راهى كردستان شد. ما به اتفاق شهيد سهيليان وارد منطقه شديم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار كرديم و دكتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بيرون آورديم. پاوه هم نجات پيدا كرد. در واقع منطقه اى كه محل شروع درگيرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاك شد.
4)وقتى در كرمانشاه بوديم، حراست منطقه وسيعى از شمال غرب كشور كه از پايگاه كرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ايلام ادامه داشت، به عهده پايگاه هوانيروز كرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهيليان و شيرودى و از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد كشورى بود. احمد، تيمهايى تشكيل داده بود به نام «بكاو و بكش» يعنى بگرد و دشمن را پيدا كن و او را بكش.
در يكى از مأموريت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن كه حد فاصل قصر شيرين تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شديم. دشمن با ستون بسيار عظيمى كه شامل ادوات زرهى، خودرويى و پرسنلى بود، به طول دو كيلومتر در جاده به راحتى در حال حركت بود. آنها از قصر شيرين وارد خاكمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسير مشخصى پيشروى مى كردند. عشاير منطقه، اطلاعاتى را درباره اين جابه جايى به ما دادند. وقتى به منطقه رسيديم، احمد گفت: « نبايد ساكت باشيم. هر طور شده بايد جلوى پيشروى آنها را بگيريم.» با سه هليكوپتر كبرا و يك هليكوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز كرديم، در حالى كه هيچ آشنايى با منطقه نداشتيم و نمى دانستيم بايد از كدام محور، وارد منطقه شويم و تانزديكى هاى ستون دشمن پيش رفتيم و از پهلو با ستون آنها مواجه شديم.
وحشت كرديم كه چرا تا اين حد، جلو آمده اند. كسى جلودار شان نبود. هنگام روبرو شدن با آنها فكر كرديم در اطراف ستون، تيم هاى گشت گذاشته اند. چون وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حركت كند، تيم گشت در اطراف مى گذارند كه از جايى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتيم و شناسايى كامل را انجام داديم. احمد در يك لحظه به عنوان ليدر (راهنما) تيم گفت: «اول و آخر ستون را بزنيد كه مشكوك بشوند و همهمه اى بين آنها بيفتد و وقتى سرشان شلوغ شد، روى آنها آتش اجرا مى كنيم.»
«هليكوپتر خلبان سراوانى به موشك تاو مجهز بود. ايشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشك هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنكوب كرد و هر چه مهمات داشتيم، روى سرستون ريختيم.» وقتى اين تصميم را گرفت كه دشمن را در محاصره بگيرند و به سروته ستون دشمن آسيب بزند، همه فهميدند كه فقط با اين شيوه، مى توانند آن همه نيروى دشمن را نابود كنند. هليكوپتر كبرا مانور مى داد و حمله مى كرد و بر سر دشمن، آتش مى ريخت و تير انداز هاى دشمن، سرگردان مانده بودند كه اين چه شبيخونى است كه از هوانيروز خورده اند! وقتى تيم آتش و گروه پروازى احمد، با هليكوپتر هاى شكارى به منطقه برگشتند، غوغايى را در منطقه ديدند. ستونى كه هيچ كس حريف شان نمى شد و مى خواستند به قلب ايران بزنند، زمينگير شده بود و اين ضربه را از خوشفكرى احمد خورده بود. نيروهاى دشمن پس از اين شكست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشينى كنند و از مرز خارج شوند.
posted image
وصیت به پدر و مادرم:
پدر و مادرم! همچنان كه تا الآن صبر كرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا كند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر كنید. در عزایم ننشینید، نمی گویم گریه نكنید ولی اگر خواستید گریه كنید به یاد امام حسین (ع) و كربلا و پدر و مادرانی كه پنج فرزندشان شهید شده گریه كنید، كه اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اكنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم عزاداری بیشتر شركت كنید كه این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است كه مردم را منقلب می كند.
امام را تنها نگذارید.
فراموش نكنید كه شهیدان نظاره گر كارهای شمایند.
ما زنده به آنیم كه آرام نگیریم.
موجیم كه آسودگی ما عدم ماست
والسلام
قطراه ای از دریای خروشان حزب ا...
احمد كشوری
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...