انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 6 از 12:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  11  12  پسین »

افلاکیان



 
شهید رضا شاکری

image hosting 30 mb




رضا شاکری در سال 1329 در روستای المشیر از توابع شهرستان قائم‌شهر دیده به جهان گشود.

وی در محیط ساده و بی‌آلایش و باصفای روستا و در جوّ مذهبی و روحانی از خانواده‌ای متدین رشد کرد و با آموزه‌ها و احساسات دینی پرورش یافت.

پیش از ورودبه مدرسه به همراه پدر و سایر دوستان در مجالس مذهبی شرکت فعال داشت و در مکتب خانه مشغول آموزش قرآن مجید شد.

رضا از سن 7 سالگی تحصیلات دوره ابتدایی را در یکی از روستاهای همجور آغاز نموده و آنرا با موفقیت به پایان رساند. او در میان دیگر شاگردان مدرسه از لحاظ اخلاقی، دینی و تواضع ممتاز بود همزمان با تحصیلی با توجه به کمی سن به کمک پدر در امور کشاورزی می‌پرداخت ضمن اینکه ایشان فرزند ارشد خانواده بود در امور خانه و مراقبت از سایر فرزندان اهتمام می‌ورزید، بعلت عدم وجود مدرسه راهنمایی و عدم امکانات لازم در تردد به شهر ناگزیر ترک تحصیل نموده و به کار کشاورزی در کنار پدر مشغول شد. تا اینکه در سن 18 سالگی به خدمت سربازی اعزام و در منطقه مریوان خدمت نظام وظیفه را سپری نمود.

سپس در شرکت سهامی برق مازندران(بابل) مشغول به کار شد و آنگاه به اداره برق شهرستان قائم‌ منتقل شد. در سال 1354 با خانواده‌ای مذهبی ازدواج نمود که ثمره این ازدواج 4 دختر و یک پسر می‌باشد.



فعالیت‌های قبل از انقلاب اسلامی:


شهید شاکری که فردی پاک سرشت و با صداقت بود بدلیل ارتباط نزدیک با روحانیت و داشتن خانواده‌ای مذهبی از همان نوجوانی به مسائل مذهبی گرایش پیدا می‌کند ودر مجالس دینی و هیئت‌ها که بیشتر در منازل برپا می‌شد شرکت می‌جوید و ذهن و قلبش از معرفت ایمان لبریز می‌گردد.


دوران دفاع مقدس:


با شروع جنگ تحمیلی رضا خود یک بسیجی دلباخته امام خمینی و از نیرو‌های مذهبی و دلسوخته انقلاب بود همواره برای اعزام به جبهه های نبرد اعلام آمادگی می نمود و با مراجعه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قائم‌شهر قصد رفتن به جبهه‌ها را داشت که بدلیل ناراحتی جسمی(دیسک کمر) از اعزام وی مخالفت می‌شد؛ از این رو بی‌درنگ نسبت به معالجه خود اقدام نمود و با حصول بهبودی نسبی با سختی توانست دوره آموزش اعزام به جبهه را سپری نماید.

نخست در سال 1362 به عنوان نیروی رزمی به جبهه‌ها اعزام شد و در منطقه دهلران در عملیات والفجر 6 به عنوان رزمنده شرکت نمود. که پس از بازگشت با روحیه‌ای شاداب و خندان اعلام نمود در منطقه کاملاً‌حالم خوب بود و دیسک کمرم بهبود کامل یافت.

رضا مجدداً با کاروان راهیان محمد رسول (ص) به جبهه حق علیه باطل اعزام شد و در عملیات والفجر 8 شرکت فعال داشت.



ویژگی‌های اخلاقی:


او فردی خوش اخلاق، متواضع و فروتن بود. او همراه با اعتقادات دینی خود زندگی می‌کرد و قلبی مهربان و رئوف داشت، مناعت طبع و سخاوت او در بین دوستان زبانزد بود. درکارهای سخت و دشوار عموماً پیشقراول بود. در برابر مشکلات خونسرد و شکیبا بود نسبت به دوستان بسیار وفادار و در انجام کارهای و شکیبا بود نسبت به دوستان بسیار وفادار و در انجام کارهای گروهی انعطاف پذیر بود؟

به همین خاطر همه به او علاقه‌مند بودند، نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات جدی بود، نسبت به نماز اهمیت خاصی قائل بود. و حق نماز را به زیباترین وجه ادا می‌کرد. به خواندن نماز شب اهمیت می‌داد، به گونه ای که عطر دل‌انگیز تقدّس و معنویت از سراسر وجودش به مشام می‌رسید. درباره حق الناس وسواس عجیبی داشت. فردی بخشنده بود و نسبت به پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود و برادرانش را احترام می‌کرد.

شهید رضا شاکری در عملیات والفجر 8 که به عنوان جانشین گروهان مشغول انجام وظیفه بود؛ پس از پیشروی و دستیابی به اهداف مورد نظر در کنار سایر همرزمان در حالیکه در سنگر خود حضور داشت براثر اصابت گلوله مستقیم توپ در تاریخ 25/11/64 به شهادت رسید و همچون مولایش امام حسین (ع) سرش از بدن جداگردید و مانند علمدار کربلا دستش از پیکر جدا گردید و با عروجی عاشقانه به دیار حق شتافت.



وصیت‌نامه بسیجی شهید رضا شاکری:



اِنْفِروُا خِفافاً و ثِقالاً و جاهِدُوا بِآموالکُمْ و اَنْفُسِکُمْ فی سبیل الله ذلِکُم خَیرٌ لکم ان کنتم تعلمون.

برای جنگ با کافران سبک بار و مجهز بیرون شوید(با فوج پیاده و سواره آسان یا مشکل) در راه خدا با مال وجان جهاد کنید این کار شما بسی بهتر خواهد بود اگر مردمی با فکر و دانش باشید.
الذینَ اَذا اَصابَتْهُمْ مصیبه قالُوا اِنّا لِلّه وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعوُنْ.

آنانکه چون به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوری پیش گرفته، گویند: ما به فرمان خدا ‌آمده و بسوی او رجوع خواهیم کرد.
لااله الاالله، محمدرسول الله، علی ولی الله، معبودم الله، هادیم رسول الله، کتابم کلام الله، امام بقیه الله، راهم سبیل الله، هدفم لقاء الله، برزبانم ذکر الله، در نهانم حب الله، حزبم الله، رهبرم روح الله، و به نام الله ما پیروز هستیم؛ تکلیف ما این است که از اسلام صیانت کرده و آن را حفظ کنیم، کشته شویم، تکلیف را عمل کرده بکشیم هم تکلیف را عمل کردیم. انشاء الله موفق خواهیم شد.

پدران، مادران، برادران، الان اسلام در مقابل کفر واقع شد و شما باید از اسلام دفاع و حمایت کنید. دفاع یک امر واجبی برای همه کس می‌باشد هرکس هرمقدار قدرت دارد باید دفاع کند و ما با سلاح ایمان و اسلام به پیش خواهیم برد. درود و سلام بر خاتم انبیاء وصی او علی مرتضی و خاندان او. و پیشوایان هدایت و سرور بشریت و راهنمایان طریق توحید و حقیقت وبا درود و سلام خداوند بزرگ بر سرور و سالار شهیدان حسین بن علی (ع) که به ما درس شجاعت و شهامت آموخت. با درود سلام خداوند برشهیدان انقلاب اسلامی و شهدای مفقودالاثر که جنازه‌شان در کربلای ایران روی قله‌های دهلران و قله‌های دیگر خوزستان و غرب کشور افتاده؛ با سلام و درود بر خانواده‌های شهدا که بهترین عزیزان خود را برای انقلاب اسلامی ایران هدیه نمودند. با سلام و درود خداوند برمنجی عالم بشریت آن عدالت گستر جهان آقا امام زمان (عج) سلام و درود خداوند برامام بزرگوار و امید مستضعفان و محرومان جهان حضرت امام خمینی روحی له الفدا.

سلام و درود خداوند بر شیرمردان تاریخ، زاهدان شب و شیران روز مجاهدان صحنه حق و برشما مردم حزب الله، بنده علاقه زیادی داشتم که از اوائل جنگ به جبهه روانه شوم ولی به علت ضعف بدنی و بیماری‌های جسمی نتوانستم به جبهه بروم؛ از این جهت خیلی ناراحت بودم ترسیدم که روزی از دنیا بروم که یک بار به جبهه نرفته باشم و جواب خداوند و امام عزیز را چگونه بدهم؛ لذا نتوانستم تحمل ماندن در پشت جبهه را بکنم. مدتها دنبالش را گرفتم،‌تا روزی نوبت بنده شد که روانه آموزش نظامی اعزام به جبهه شدم و از این بابت خیلی خوشحال شدم که توانستم حداقل به اندازه خیلی کوچک دین خود را برای این انقلاب و اسلام و خداوند بزرگ ادا نمایم بعد از انجام آموزشی به لشکر اسلام پیوستم. توفیق حاصل شد که دوباره به سربازان اسلام بپیوندم و اینک روزی دارم وصیت‌نامه می‌نویسم که در جبهه و سنگر هستم و چند ساعتی به شروع عملیات مانده خدا می‌داند که قلبم برای این همه آواره ها چگونه می‌زند انسان باید بیاید این جنایت های صدامیان را ببیند که چگونه مردم مسلمان جنوب و غرب کشور را آواره کردند.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید حجت فتوره چی

image upload no size limit






حجت فتوره چی فرمانده محور عملیاتی لشکر مکانیزه 31 عاشورا، در سال 1337 در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان خوی به دنیا آمد.

تربیت صحیح، ارتباط با افراد مذهبی و شرکت در مراسم عزاداری امام حسین (ع) او را با اعتقادات دینی آشنا ‌ساخت. وی در دوران دبیرستان در جلسات قرائت قرآن و آموزش اصول عقاید شرکت می‌کرد.

شهدای دفاع مقدس / چهره‌های دفاعی ایران / نهادهای دفاعی ایران / تجهیزات دفاعی ایران / دفاع مقدس

در سال 1356 موفق به اخذ دیپلم می‌شود. همگام با اوجگیری انقلاب مردم ایران نیز در فعالیت‌های ضد طاغوت شرکت می‌جوید.

با پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته انقلاب اسلامی می‌شود. همچنین همراه با جهاد سازندگی عازم روستاهای اطراف می‌شد.

با تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به صف براداران سپاه می‌پیوندد. مدتی در واحد اطلاعات و تحقیقات در جهت کشف گروهک‌های محارب و قاچاقچیان به فعالیت می‌پردازد.

بارها برای مقابله با اشرار به مناطق کردنشین اعزام می‌شود. با شروع جنگ تحمیلی در قالب یک گروه 12 نفره عازم جبهه جنوب می‌شود و در مناطق دزفول، کرخه و دهلران بر علیه دشمن می‌رزمند. حجت فتوره چی

بعد از بازگشت از جبهه، در اردوگاه آموزشی سپاه به سازماندهی نیروهای عازم جبهه می‌پردازد. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس دوباره به جبهه عزیمت می‌کند.

در عملیات رمضان به فرماندهی گردان المهدی می‌رسد. با شایستگی‌هایی که از خود نشان می‌دهد، مسئول آموزش نظامی لشگر 31 عاشورا می‌شود و بعدها تا فرماندهی تیپ ارتقا می‌یابد. حجت فتوره چی در سال 1363 و در عملیات والفجر 4 به شهادت رسید.

این شهید گرانقدر در دیماه سال 61 ازدواج می‌کند. یکی از همرزمانش خاطره‌ای از این دوران و انتخاب شهید دارند:

وقتی این شهید عزیز می‌خواستند ازدواج بکنند، از خانواده‌ای خواستگاری کردند که آن‌ها شرط کرده بودند اگر این وصلت صورت بگیرد، نباید حجت به جبهه برود. شهید فتوره چی چون دیده بودند که آن‌ها بر شرط خود اصرار دارند با وجود علاقه‌ای که برای وصلت با آن خانواده داشت، از آن صرف نظر می‌کند. بعد هم با یک خانواده دیگر وصلت کردند و به همسرشان می‌گویند من شما را به جبهه خواهم برد.



همسرش از دوران کوتاهی که با هم بودند این گونه یاد می‌کند:


من و حجت در دی ماه 61 با هم ازدواج کردیم. دو ماه و نیم بعد از ازدواجمان به جبهه رفتیم. در اوقات فراغت جبهه، مرا به مناطق مسکونی منهدم شده می‌برد و شرح چگونگی آزاد کردن آنها را بیان می‌کرد. یک روز برای آزمودنش به وی گفتم: به شهر خودمان برگردیم و مدتی آنجا بمانیم. او با لبخند جواب داد: اگر ناراحتی برویم. ولی می‌دانی که نمی‌توانیم پاسخگوی شهیدان مان در روز قیامت باشیم. او می‌گفت همسرم همیشه سعی کن حتی خانه داری و آشپزی و امثال این کارها را نیز برای رضای خدا و با نیت الهی انجام دهی. این گونه فکر نکن که کارها را صرفا برای رضایت شوهرم می‌کنم. نه کارها باید برای رضای خدا خالص باشد.حجت فتوره چی

اگر با گلوله توپ کشته نشوم آبرویم می‌رود



یکی از همرزمانش می‌گوید:


شهید فتوره چی بارها می‌گفت: خدا نکند حجت با گلوله کلاش و ترکش شهید بشود. حجت باید با گلوله توپ کشته شود. و الا آبرویم می‌رود. همرزمانش این جملات را مزاح و شوخی تلقی می‌کردند. در مرحله دوم عملیات والفجر 4 بود که راهی منطقه عملیاتی که حجت در آنجا بود، شدیم. سراغ وی را از حمید باکری گرفتم و حمید آقا با دست به محلی که پر درخت بود اشاره کرد و گفت شاید آنجا باشد. چون بیسیم اش قطع شده بود. بعد با شهید صالح الهیارلو به جستجوی منطقه‌ای دیگر کردیم تا اینکه سر بی بدن او را پیدا کردیم. بدنش متلاشی شده بود و قابل جمع کردن نبود.



در بخشی از وصیت نامه‌اش خطاب به آقا امام حسین (ع) می‌گوید:


سه سال است که با دیگر پاسداران در جبهه از اسلام دفاع می‌کنیم و بوی کربلایت رزمندگان را دیوانه کرده است.
و سپس در توصیه‌هایی به مردم می‌گوید:

بارها در این دشت خونین پاهایم سست شدند که فقط با یاد خدا و یاد تشنه لبان کربلا و یاد مادران جگر سوخته شهدا و یاد یتیمان شهدا دوباره مرا به حول و قوه الهی بلند کرد ...
روحانیت متعهد را یاری نمایید که تنها قشری است که به شرق و غرب وابسته نمی‌شوند. از تهمت و افترا پرهیز نمایید که آفت انسان است. سعی کنید همیشه امر به معروف و نهی از منکر کنید. به نماز و دعاهایتان تکیه کنید که عامل پیروزی بر نفس است.حجت فتوره چی




فراز آخر وصیت نامه خطاب به همسر شهید است که می‌گوید:


امیدوارم با صبر زینب گونه‌ای بتوانی خودت را راضی به نبودن من بکنی و بتوانی اندکی از مصیبت و درد زینب (س) را درک کرده باشی.
فریده خوبم من که نتوانستم همسر خوبی برای تو باشم. تو با اینکه از اول ازدواجمان از پدر و مادرت دور شدی توانستی با تحمل دوری از خانواده‌ات و غریبی باز هم تکلیف خود را در همسری خوب ادا کنی که ان شاء الله مورد قبول خداوند متعال می‌گردد.
فرزندمان را هر اسمی که خواستی نامگذاری کن و جوری تربیتش کن که دنبال رو صاحب اسمش باشد.

بار الها روز اوّل ماه محرّم است با چشمانی گریان و با گامهایی لرزان و روحی پر التهاب جهت طلب عفو و به امید رضایت رو به درگاهت ایستاده ام خود می دانی برای چیست ولی می خواهم با زبان ناله بگویم.خدایا من بغیر تو کسی را ندارم،تویی صاحب من،تویی خالق من،تویی معبود و امید من،تویی که درهایت به تمام توبه کنندگان باز است،خدایا توبة مرا بپذیر،خدایا بیامرز مرا به گناهانی که از من آگاهتری،ببخش مرا به پیمانهایی که با تو بستم و لیکن بدان عمل نکردم خداوندا تو را به عزّت و شرف خانم فاطمه زهرا(س)از گناهانم بگذر.

عجب روزی قلم به دست گرفته ام،روز اوّل محرّم،ماه پیروزی خون بر شمشیر،ماه نشانگر حماسه های اسلام،ماه شهادت سرور شهیدان حسین ابن علی؛
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و
علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
یا ابا عبدالله سه سال است که با دیگر پاسداران در جبهه ها از اسلام دفاع می کنیم و بوی کربلایت رزمندگان را دیوانه کرده است.
یا حسین مظلوم چقدر هستند کسانی که مثل من منتظر آزادی حرم پاکت هستند و چقدر از رزمندگانی در این مسیر در آرزوی دیدنت به خون خود غلطیده اند.

یا امام حسین خیلی آرزو دارم که در کنار حرمت،حرم شش گوشه ات،برای مظلومیّتت و مصیبتت در عاشورایت گریه و زاری کنم باری برای دومّین بار و این بار صدای «هل من ناصر حسین»در دشتهای ایران طنین افکند و یاران خود را دوباره طلبید،پیر و جوان از تمام نقاط به این ندا لبیک گفت من هم یکی از مشتاقان،برای رضای خدا در این دشت سرازیر شدم،خود می دانستم که لایق نیستم ولی به خودم فشار آوردم که شاید از این ندا بهره ای داشته باشم،در این دشت خونین دفعاتی پاهایم سست شدند که فقط با یاد خدا و به یاد تشنه لب کربلا و یاد مادران جگر سوخته
شهداء و یاد ناله های یتیمان شهداءدوباره مرا بقرب الهی بلند کرد.
«الا بذکر الله تطمئن القلوب»
خدایا من برای رضای تو به این هجرت قدم گذاشتم،تو هم در این هجرت راهنمایم باش.ملّت عزیز و از جان گذشته اسلام بخود آئید که مبادا از خدا غافل باشید و جبهه ها را فراموش کنید تازه اوّل کار است،رهنمود امام عزیزمان را به یاد آورید که فرمودند:راه قدس از کربلا می گذرد.

خودتان را برای آزادی کربلا و قدس عزیز آماده کنید،که شهداءدر انتظار خبر پیروزی هستند،بدانید که با جبهه آمدنتان لرزه بر اندام ابر قدرتها می اندازید و خدا و آقا امام زمان(عج)را از خودتان راضی و خشنود می کنید.

یار و یاور حسین زمان خمینی بت شکن باشید،در نماز جمعه ها و دعای کمیل ها برای رزمندگان و جنگ بیشتر دعا کنید،روحانیت متعهّد را یاری نمایید که تنها قشری است که به شرق و غرب وابسته نمی شوند،از تهمت و افتراءبپرهیزید که آفت انسان است،سعی کنید همیشه امر به معروف و نهی از منکر کنید،به نماز و دعاهایتان تکیه کنیدکه عامل پیروزی بر نفس است،سپاه پاسداران این نهاد جوشیده از ملّت را حمایت کنید.

در آخر برای خودم طلب عفو می نمایم،خداوند توفیق عمل به احکام آن و اطاعت از ولایت فقیه را به شما نصیب فرماید.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
عکاس شهید داریوش گودرزی‌‏کیا

photo uploading




داریوش (کریم) گودرزی کیا ۲۵ بهمن سال ۱۳۲۵ در روستای اناج از توابع شهرستان اراک دیده به جهان گشود.

وی در سال ۱۳۵۵ به استخدام خبرگزاری جمهوری اسلامی درآمد و به عنوان عکاس این خبرگزاری مشغول به کار شد و از سال 1360 عکاسى را از جبهه‌‏ها آغاز کرد.





داریوش گودرزی‌کیا در سال ۱۳۶۳ در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در منطقه عملیاتی میمک به شهادت رسید و به عنوان نخستین عکاس شهید دوران دفاع مقدس شناخته می‌شود.



شهید داریوش گودرزی‌کیا برنده لوح دست خط زرین حضرت امام (ره)، دیپلم افتخار و سکه‏ یادبود مجتمع، به عنوان برگزیده‏ بخش عکاسى از مجتمع هنر و ادبیات دفاع مقدس در سال 1367 است.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید محسن وزوایی

screenshot





محسن وزوایی، 5 مرداد ماه سال 1339 در محله نظام آباد تهران، در دامان خانواده‌ای اصیل و مذهبی دیده به جهان گشود.

وی دوره دبستان و متوسطه را با نمرات عالی سپری کرد و دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر هشترودی تهران گذراند.



محسن وزوایی، در سال‌های نوجوانی با راهنمایی‌های مؤثر پدرش، مرحوم حاج حسین وزوایی که از هم‌رزمان مرحوم آیت اللّه کاشانی بود، قدم به وادی مبارزات ضد استبدادی گذاشت.

مجله زندگینامه دفاع مقدس / دفاع مقدس / نهادها و تجهیزات دفاعی ایران /

وی در سال ۱۳۵۵ به دانشگاه راه یافت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد. پس از ورود به دانشگاه، به جریان مکتبی انجمن‌های اسلامی دانشجویان این دانشگاه پیوست و هم زمان با شرکت در فعالیت‌های سیاسی و جلسات عقیدتی، از سال 1356 مسئولیت هدایت و جهت دهی به مبارزات دانشجویی ضد دیکتاتوری را در سطح دانشگاه شریف عهده دار شد.

در سال‌های ورودش به دانشگاه، نقش فعالی در تشکیلات اسلامی دانشگاه از خود نشان می‌داد. این جوان مبارز و پرشور، از تظاهرات خونین 17 شهریور سال 1357 تا 12 بهمن 1357 و ورود امام خمینی (ره) به ایران، در همه صحنه‌ها از جمله پیشتازان و جلوداران تظاهرات مردمی بود.

او در روزهای پرتلاطم انقلاب نیز نقش حساس هدایت را بردوش می‌کشید و در درگیری‌های مسلحانه و سرنوشت ساز 19 بهمن تا 22بهمن 1357، حضوری پرثمر داشت.




imagehost


محسن وزوایی در تصرف دو پادگان مهم جمشیدیه و عشرت‌آباد نیز شهامت بالایی از خود نشان داد.

وی از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایی برضد سیاست‌های مداخله‌گرایانه آمریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش‌آموزان به دست رژیم پهلوی و سالگرد تبعید امام خمینی (ره) عهده‌دار حرکتی شد که رهبر انقلاب، از آن با تعبیر بدیع «انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول» یاد فرمودند.

محسن وزوایی در سال 1358 همزمان با کار تبلیغاتی در جمع دانشجویان پیرو خط امام، بلافاصله با تشکیل سپاه پاسداران، به این ارگان نظامی پیوست و در دوره‌ای فشرده، آموزش‌های چریکی را در سپاه آموخت. او مدتی در سپاه به عنوان فرمانده مخابرات انجام وظیفه کرد، سپس سرپرستی واحد اطلاعات ـ عملیات را به عهده گرفت.

محسن وزوایی به دنبال تجاوز عراق به ایران، داوطلبانه به جبهه غرب عزیمت کرد. با ورود او به این منطقه، تحولی پدید آمد؛ به گونه‌ای که در عملیات سرنوشت ساز پارتیزانی به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده گرفت و ضمن حمله‌ای پارتیزانی به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک هم‌رزمان خود، ارتفاعات حساس و سوق‌الجیشی تنگ کورک را از تصرف قوای اشغالگر بعث خارج ساخت.

در عملیات جدیدی که از سوی رزمندگان اسلام در اردیبهشت ماه 1360 طرح‌ریزی شده بود، محسن وزوایی فرمانده گردان شد. در این عملیات، او با آن که مجروح شده بود، ولی با گامی استوار و خستگی ناپذیر و روحی امیدوار به نبرد ادامه می‌داد.

در حین عملیات، بیشتر رزمندگان شهید یا مجروح شده و تنها محسن و چند رزمنده دیگر زنده بودند؛ و شگفت آن که همین چند نفر، توانستند 350 تن نیروهای کماندوی بعث عراق را به اسارت بگیرند.

محسن وزوایی، نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی‌های «بازی دراز» ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت. او در بیمارستان با وجود درد بسیار، ناله نمی‌کرد و به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت: «آقای دکتر! من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم و احساس می‌کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک می‌شوم». پس از بهبودی نسبی از مجروحیت، قدم به معرکه‌ای گذاشت که فرجام آن، آزادسازی خرمشهر اشغال شده بود.

او در طول جنگ تحمیلی، در عملیات‌های متعدد با مسئولیت‌های گوناگون حضور داشت. در 20 آذر 1360، در عملیات مطلع الفجر فرمانده بود. در اسفند سال 1360 فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول اللّه (ص) گردید که در عملیات فتح المبین، این گردان نوک عملیات بود.




وصیت نامه شهید محسن وزوایی: (صفحه اول این وصیت نامه بدست نیامده است ...)


بسم الله الرحمن الرحیم

ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه ها خداوند را مشاهده مى کنیم که چگونه ملتمسانه به کمک رزمندگان اسلام مى شتابد و آنها را نصرت مى دهد و به مصداق آیه شریفه که مى فرماید کم من فئة قلیله غلبت فئة کثیرة را مى بینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى نماید.

بیاد دارم در عملیات بازى دراز در قسمتى از عملیات مقداد ما ۶ نفر بودیم و بر ۳۰۰ نفر غلبه پیدا نمودیم. در جبهه ها چنان روحیه ایمان و ایثار مفهوم پیدا میکند که گویى اصلا قابل تصور نیست هنگامیکه در قسمتى از عملیات صحبت از داوطلب شهادت مى شود دعوا بین برادران مى افتد. اینها ارزشهایى است که ملت الله ارزانى بشریت داشته است.

حقیر بزرگترین افتخار خودم را عبودیت به در گاه احدیت مى دانم. مى خواهم بگویم اى عازمان و اى عاشقان لقاء الله، اى مخلصین اخلاق و اى کسانى که مشغول ریاضت کشیدن جهت نزدیکى به درگاه خدا هستید، بیایید تا ببینید در جبهه ها چگونه برادران شما به آن درجه از نزدیکى به درگاه خداوند رسیده اند که نوجوان تازه داماد پس از ۳ ساعت که از عروسیش میگذرد در جبهه حاضر مى شود؛ آخر در کدامین مکتب چنین ارزشهایى را سراغ دارید؟محسن وزوایی

خدا را شاهد مى گیریم هنگامى که در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ در سر پل ذهاب بواسطه اصابت گلوله تانک زخمى شده بودم، خون زیادى از بدنم رفته بود؛ وقتى به کمک الهى نجات پیدا کردم، در بیمارستان زجر زیادى مى بردم؛ آنگونه که شاید قابل تصور نباشد بطوریکه در یک شب ده عدد والیوم ۱۰ به من تزریق شد تا کمى آرام گرفتم اما هنگامى که درد مى کشیدم در عین زجر بدنى، از لحاظ معنوى و روحى لذت مى بردم. حس مى کردم که بار دوشم سبک مى شود و هنگامى که شخص پرستار مراقب من، به مسخره مى گفت چرا این کارها را کردى و خودت را به این روز انداختى، به خمینى بگو تا بیاید درستت کند، به او گفتم خدا خودش درست مى کنه و همینطور هم شد.

والله قسم وقتى کمى از فشار کارم کم مى شود در خود احساس ضعف و کوچکى مى کنم. آخر میدانید اى امت شهید پرور ایران امروز در شرایطى هستم که لحظه اى غفلت، خیانت به اسلام و قرآن است.

باید با هم براى خدا تا آنجا که در توان داریم کوشش کنیم. امروز تمام مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامى پرداخته اند در راس آن به تعبیر امام، شیطان بزرگ آمریکا و به دنبال او تمامى وابستگان دیگرش. پس از خدا غافل نشوید که پشیمانى سودى ندارد و ما باید به تعبیر امام تکلیف را عمل کنیم. اگر توانستیم پیروز مى شویم و اگر کشته هم بشویم شهید هستیم و این نیز خود پیروزى است.

پس ما نباید نگرانى داشته باشیم؛ این منافقان از خدا بى خبر باید بدانند که ملت آنها را شناخته است. اکنون که ملت در جبهه ها حاضر شده است شما بیشتر ملت بیگناه را ترور مى کنید. شما نامردان تاریخ هستید که روى تمامى جباران تاریخ را از یزید بن معاویه گرفته تا به هیتلر سفید کرده اید. شرمتان باد اى خود فروختگان به اجنبى! آخر چگونه حاضر مى شوید از کودکان شیرخوار گرفته تا روحانیون معظم و جان بر کف، این راهیان راه الله را ترور نمایید؟

این امت باید بداند از بزرگترین خطراتى که انقلاب را تهدید مى کند، آفت نفوذ خطوط انحرافى در خط اصلى انقلاب یعنى همانا خط امام است؛ پس خط امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید که نمى گذارید. شما امت مسلمان ایران در تاریخ جهان نمونه هستید. شما فرزندانى تربیت نموده اید که شهادت را بالاترین سعادت خود مى شمارند و فقط روى پشتوانه الهى حساب مى کنید و شکست در راه چنین حرکتى مفهومى ندارد.خدا را شکر مى کنم که نعمت زجر کشیدن در راهش را نصیبم نمود. خدا را شکر مى کنم که نعمت شرکت در عملیات به منظور روشن کردن سرزمینهاى سرد و بی روح گشته از وجود صدامیان به نور خدایى نصیبم شد و از خدا مى خواهم که شهادت در راهش را نصیبم فرماید و آنگاه که به مشیت الهى از این دنیاى فانى رفتم در زمره شهدا به حساب مى آیم و از خدا مى خواهم که مرا به حال خود وا مگذارد که بنده اى حقیر و زبون هستم و به درگاه کسى غیر از تو نمیتوانم رو بیاورم. اللهم ارزقنا شهادة فى سبیلک و اما پدر و مادرم از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مى بالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است. پدرم ! هنگامى که بیاد مى آورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم مى پیچید که محسن نمازت قضا نشود. امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مى افکند و شکر نعمت خداى را مى نمایم. سفارش مى کنم همانگونه که تا به حال عمل کرده اید به یارى امام بشتابید و او را تنها نگذارید.


محسن وزوایی
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید سرلشکر عباس بابایی

upload an image




عباس بابایی، در سال ۱۳۲۹ در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود.

وی دوره ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۴۸، به دانشکده خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد

بابایی در سال ۱۳۴۹، برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا رفت و پس از بازگشت با ورود هواپیماهای پیشرفته اف - ۱۴ به نیروی هوایی، وی که جزء خلبان‌های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای شکاری اف - ۵ بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف - ۱۴ انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد.

با اوج‌گیری مبارزات علیه نظام ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته از انجام وظایف روزمره، به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت.

بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان، تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 1360/5/7، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده او گذاشته شد.



به هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد.

بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان داد، در تاریخ 1362/9/9 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید.

او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت و ایثاری که در طول سال‌ها، در جبهه‌های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از ۳۰۰۰ ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه‌ها و جبهه‌های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه‌های عملیاتی بود و تنها از سال ۱۳۶۴ تا هنگام شهادت، بیش از ۶۰ مأموریت جنگی را با موفقیت کامل به انجام رسانید.




image hosting over 10mb


وی برای پیشرفت سریع عملیات‌ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی‌کرد، بلکه شخصاً پیشگام می‌شد و در جمیع مأموریت‌های جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می‌کرد.

بابایی به علت لیاقت و رشادت‌هایی که در دفاع از نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 1362/2/8 به درجه سرتیپی مفتخر گردید.

تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه سال 1366 مصادف با روز عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف-۵ از پایگاه هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد.

وی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.



یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:

« به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد، برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمی‌داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یکی از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.»

راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است:

«برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه‌ای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند، حلقه زد.»




حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره شهید بابایی فرموده است:


در میان رزمندگان (چه ارتش و چه سپاه) شهید بابایی یک انسان بزرگ و یک چهره‌ماندگار و فراموش نشدنی است.


شهید بابایی به روایت رهبر انقلاب:


سال 61 شهید بابایى را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکارى اصفهان. درجه‌ این جوان حزب‌اللهى سرگردى بود، که او را به سرهنگ تمامى ارتقاء دادیم. آن‌وقت آخرین درجه‌ ما سرهنگ تمامى بود. مرحوم بابایى سرش را مى‌تراشید و ریش مى‌گذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختى بود. دل همه مى‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مى‌لرزید، که آیا مى‌تواند؟ اما توانست. وقتى بنى‌صدر فرمانده بود، کار مشکل‌تر بود. افرادى بودند که دل صافى نداشتند و ناسازگارى و اذیت مى‌کردند؛ حرف مى‌زدند، اما کار نمى‌کردند؛ اما او توانست همان‌ها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونه‌اى از این قضایا را نقل کرد. خلبانى بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبان‌هایى بود که از اول با نظام ناسازگارى داشت. شهید عباس بابایى با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتى یک شب او را با خود به مراسم دعاى کمیل برده بود؛ با این‌که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایى تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمام چند ساله بود؛ سن و سابقه‌ خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامى‌ها این چیزها خیلى مهم است. یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلبا و روحا تسلیم بابایى شده بود. شهید بابایى مى‌گفت دیدم در دعاى کمیل شانه‌هایش از گریه مى‌لرزد و اشک مى‌ریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایى پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد. او الان در اعلى‌علیین الهى است؛ اما بنده که سى سال قبل از او در میدان مبارزه بودم، هنوز در این دنیاى خاکى گیر کرده‌ام و مانده‌ام! ما نرفتیم؛ معلوم هم نیست دستمان برسد. تأثیر معنوى این‌گونه است. خود عباس بابایى هم همین‌طور بود؛ او هم یک انسان واقعا مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود.



وصیتنامه اول شهید عباس بابائی:


بسم الله الرحمن الرحیم

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد.

ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادراست که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران - امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن .

هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.

ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.

هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.

ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .


ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .

ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی. همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .

اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .

همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

وصیتنامه دوم شهید عباس بابائی:

بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون

خدایا ، خدایا ، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار . به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم وصیت نامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه می کنم.

خدایا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.

خدایا ، همسر و فرزندانم را به تو می سپارم.

خدایا ، در این دنیا چیزی ندارم ، هرچه هست از آن توست.

پدر و مادر عزیزم ، ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.

عباس بابایی - ۲۲/۴/۶۱
۲۱ ماه مبارک رمضان
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید علیرضا محمودی پارسا

imgupload






علی رضا محمودی پارسا ۲۳ تیر سال ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. وی در تاریخ 26 دی ماه سال 61 عازم جبهه اندیمشک شد و از آنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت.

علیرضا محمودی پارسا یک بار مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود و به محض بهبودی مجددا به جبهه می‌رود.

چند فراز از توبه‌نامه شهید 13 ساله کرجی





مادر شهید علیرضا محمودی پارسا در این رابطه نقل کرده است:




... تا رسیدیم بیمارستان دیدیم یکی صدا می‌زنه مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا. اول صورتش رو نشناختم از صداش فهمیدم پسرمه. حالا شما حساب کنید صورت زخم و زیلی شده و خون لخته شده و دکتر هم یه سوتک مانندی به گلوی علیرضا وصل کرده تا بتونه راحت نفس بکشه. تا نزدیکش شدیم گفت تو رو خدا بگذارید من برگردم به جبهه من باید برگردم. بابا رو راضی کن بگذاره من برگردم جبهه ...

علیرضا محمودی پارسا در سن ۱۳سالگی و در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.

شهید علیرضا محمودی پارسا در روز ۲۷ بهمن ماه بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و نیروهای امدادی وی را به بیمارستان آیت‌الله کاشانی در اصفهان منتقل کردند.

وی پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا عبدالله را بربالین خود احساس می‌نمود و بر ایشان سلام می‌داد جان خود را تقدیم جانان کرد.





فرازهایی از وصیت‌نامه شهید علیرضا محمودی پارسا:





....اینک که انقلاب پرشکوه اسلامی به اوج خود رسیده است، خوب است که همگی دست در دست یکدیگر نهاده و در پیشبرد انقلاب کوشش کنیم.شهید علیرضا محمودی پارسا

آمریکای جهانخوار و هم پیمانانش برای شکست این انقلاب حداکثر تلاش خود را می کنند، اما ما می دانیم ید الله فوق ایدیهم، دست خدا بالاترین دستهاست و این دست خداست که توطئه های دشمنان جهانخوار را در هم می‌کوبد.

سعی کنید امام را یاری دهید و بیشتر به سوی جبهه‌ها روانه شوید و بدانید کمک به رزمندگان اسلام، کمک به لشکر امام زمان است.

ای ملت مسلمان سراسر جهان به پا خیزید و توطئه های ابرنکبتان خونخوار را در هم کوبید. به پا خیزید و آسوده ننشینید که دشمنان اسلام در کمین هستند. اگر آسوده بنشینیم آن ها به پا می خیزند و قیام می کنند. قیام کنید آخر مگر امام خمینی شما را رهنمود ندادند که چرا قیام نمی کنید چرا ساکتید؟ مسئولیت شما در مقابل اسلام و مستضعفان بالاتر از این حرف‌هاست.

پدر و مادر عزیزم می دانم که برای من سختی های زیادی دیده اید و بی خوابی ها کشیده اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم ولی بدانید که من خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم.

خواهش می‌کنم که در مصیبت من گریه نکنید و اجر خودتان را ضایع نکنید و فقط طول عمر امام عزیز را از خدا بخواهید و در عزای من جشن وصال خدا را برپا کنید. و جشن شادی برپا کنید.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهیدتیمسار حسن اقارب‌پرست

image sharing




حسن اقارب‌پرست فرزند محمد رحیم، اول اردیبهشت سال ۱۳۲۵ در اصفهان به دنیا آمد.

وی کودکی را در میان جو مذهبی و معتقد خانواده سپری کرد و وارد دبیرستان شد. با ورود به دبیرستان، فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی او شدت یافت و در کنار دروس تحصیلی، مطالعه کتاب‌های آموزنده و مفید، شرکت در جلسات مذهبی و فراگیری درس عربی را نیز سرلوحه اقداماتش قرار داد.

وی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۳ به مدت یک سال در یکی از داروخانه‌های معروف اصفهان به نام داروخانه بوذرجمهری مشغول به کار شد.

در همان سال در آزمون دانشکده افسری شرکت کرد و پس از قبولی در تابستان سال ۱۳۴۴ به تهران آمد و وارد دانشکده افسری شد.

دوره سه ساله دانشکده افسری را در کنار دوستانی چون شهید کلاهدوز با موفقیت طی کرد، با پایان یافتن این دوره در سال ۱۳۴۷، راهی شیراز شد.

حسن اقارب‌پرست

او همیشه تلاش می‌کرد تا از پرسنل ممتاز باشد و فنون نظامی را به نحو احسن یاد بگیرد، تا در مواقع لزوم، سربازی مفید برای اسلام باشد. همچنین از ورزش نیز غافل نمی‌شد و از اسب سواران خوب ارتش محسوب می‌شد.

در سال 1350 با بهترین یار زندگی‌اش آشنا گشت و با او پیوند مقدس همسری بست که حاصل این پیوند چهار پسر بود.

اقارب پرست در تاریخ 1350 برای گذراندن دوره چیفتن عازم انگلیس شد و 2 سال بعد به امریکا اعزام شد و دوره جنگ‌های شیمیایی را گذراند و در بازگشت «بخش جنگ شیمیایی - میکروبی (ش- م- ر)» را در مرکز زرهی شیراز پایه‌ گذاری کرد.

او مدتی بعد در سال ۱۳۵۳ بار دیگر به امریکا اعزام شد اما در بازگشت به عتبات عالیات رفت و در نجف به حضور حضرت امام خمینی (ره) مشرف شد و در ملاقاتی که با ایشان داشت ضمن اعلام بیعت، آمادگی خود را جهت انجام هر نوع فعالیت سیاسی و مبارزاتی را اعلام کرد.

اقارب پرست در بهمن سال ۵۷ به مدرسه رفاه - ستاد استقبال از امام (ره) - پیوست و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب در ستاد مشترک ارتش حضوری فعال داشت.

وی پس از انسجام اولیه ارتش به «اداره دوم ستاد مشترک» منتقل شد و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به «لشگر ۹۲ زرهی» در خرمشهر پیوست.

هنگامی‌که اولین ضربات سخت مستکبران به انقلاب اسلامی در قالب حمله عراق به مرزهای کشور آغاز شد، اقارب پرست به خرمشهر رفت و همراه دیگر رزمندگان به دفاع از آن پرداخت، اما در آخرین روزهای ‌مقاومت خرمشهر، با گلوله دشمن، از ناحیه گلو مجروح و به تهران منتقل گشت.

او پس از سقوط خرمشهر و بهبودی زخمش، به آبادان رفت و گردان المهدی را با همکاری بسیجیان سازماندهی کرد.

اقارب پرست علی رغم اینکه کاندیدای فرماندهی ستاد مشترک ارتش و تصدی پست وزارت دفاع بود، با انتخاب شخصی به نیروی زمینی پیوست و معاونت عملیات لشگر ۹۲ زرهی اهواز را بر عهده گرفت.

اوایل سال 1362 پس از دو سال خدمت در تهران دوباره به جنوب بازگشت. وی همیشه می گفت:«نور الهی در آنجا [جبهه] متجلی است، آنجا جایگاه تزکیه نفس است.»



صبح روز بیست و پنجم مهرماه سال 1363 تیمسار اقارب پرست هنگامیکه به همراه عده‌ای از فرماندهان، از جزایر مجنون بازدید می‌کرد، آخرین گام‌هایش را در طی طریق حق، برخاک‌های سرخ جنوب (جبهه) نهاد و «اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک» را آمین گفت. لحظاتی بعد خمپاره ای فرود آمد و به همراه سرهنگ عملیاتی و سروان صدیقی به فیض شهادت نایل آمد.



وصیتنامه تیمسار اقارب‌پرست:



«اللهم الرزقنا شهادة فی سبیلک تحت رایت نبیک و ولایتی علی بن ابیطالب (ع)»

حسن اقارب‌پرستاین بنده حقیر متذکر می‌شوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد می‌دهند.

اما پدر و مادر عزیزم و برادران و خواهرم، امید است خداوند هدیه خانواده شما را بپذیرد که خون من عزیزتر از خون علی اکبر، ابوالفضل و امام حسین (ع) عزیز نبوده، هر چه دارم و داشتم از لقمه حلالی بوده که شما به دهانم گذاردید و اما همسر ارجمندم، ای یار سختیها و گرفتاریهایم.

سفارشم چنگ زدن به دامان اهل بیت (ع ) و پیروی از نائب اوست که ان شاء الله خداوند به همه شما ملت عزیز کمک خواهد کرد تا نام اسلام عزیز اعتلاء یابد و به زودی امر فرج مهدی (عج) عزیز را اصلاح نماید.

همسر عزیز، صبر و تقوا تنها توشه‌ای است که برایت می گذارم و انشاء الله بتوانی فرزندان عزیزمان را از یاران مهدی (عج) و نایب برحق او تربیت کنی که مایه مباهات ما در صحرای محشر و در حضور خداوند تبارک و تعالی باشند. آنچه را که از ابتدای آشنایی تا آخرین لحظه حیات به تو دادم، از من نبود بلکه از اسلام بود و لذا تو را به همان اسلام راهنمایی می‌کنم.

تذکر دیگرم خدمت برادران و خواهران... از خدا بخواهید توفیق خدمتگزاری بیشتر شامل حال شما شود. خداوند خود حافظ این مکتب اسلام می‌باشد.

خدمت به مسلمین بالاخص رهبر عزیز فراموش نشود. به فرزندان، تلاش در حفظ اسلامیت خودشان و حفظ دستاوردهای انقلاب را سفارش می‌کنم. نوکری آستان اهل بیت (ع) فراموش نشود.

دعا برای فرج امام مهدی عزیز (عج) از اهم مسائل است. خدا را در هر مسأله و هر لحظه لحاظ کنید و از یاد او غافل نباشید. توفیق خدمتگزاری شما در راه اسلام و انقلاب عزیز و رهبر اصلی این انقلاب، حضرت مهدی (عج) عزیز و نایب او امام خمینی را از خداوند متعال خواهانم.


آمین یا رب العالمین
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید خلبان حسین خلعتبری مکرم

screen shot pc

حسین خلعتبری مکرم در سال 1328 در روستای بصل کوه شهرستان رامسر، دیده به جهان گشود.

وی دوران کودکی و جوانی را در رامسر سپری نمود و بعد از گذراندن دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در سال 1349 به خدمت مقدس سربازی اعزام شد.

پس از گذراندن دوران سربازی، در سال 1351 به دلیل علاقه وافری که به فن خلبانی داشت وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد و بعد از گذراندن دوره مقدماتی، پرواز جهت طی نمودن دوره پیشرفته به کشور آمریکا اعزام شد.

حسین خلعتبری در آمریکا ابتدا دوره خود را در دانشگاه شپارد آغاز کرد و سپس به دانشگاه تگزاس منتقل شد. استعداد خیره کننده او در یاد گیری و درپی آن هدایت هواپیما، باعث شده بود به عنوان دانشجوی ممتاز شناخته شود و نام او را تمامی اساتید به عنوان یک دانشجوی برجسته بر زبان آورند.

حسین خلعتبری مکرمدر همین حین وی به خاطر مهارت خاصی که در خلبانی داشت، دوره شلیک موشک ماوریک که یک موشک هوا به سطح است و به وسیله آن می‌توان انواع شناورها را هدف قرار داد، را با موفقیت طی کرد.

سرانجام دوره خلبانی حسین خلعتبری پایان می‌یابد و او با دریافت گواهینامه خلبانی در هواپیمای اف 4 به ایران باز می‌گردد و در پایگاه ششم شکاری بوشهر با درجه ستواندومی مشغول به خدمت می‌شود.

در 31 شهریور سال 1359 کشور بعثی عراق با تهاجمی همه جانبه به ایران حمله می‌کند. نیروی هوایی عراق در اولین ساعات بعدازظهر همین روز 10 مرکز مهم نظامی از جمله پایگاه‌های هوایی ایران را به شدت بمباران می‌کند و در خیال خود این گونه می‌پندارد که نیروی هوایی ایران را به طور کامل از بین برده است.

وی در خلال جنگ تحمیلی در بین بعثیون به حسین ماوریک شکارچی ناوهای اوزای عراقی معروف شده بود و برای او و یا پیکرش، جایزه تعیین کرده بودند. شخصی که مهارت او در خلبانی و شلیک موشک ماوریک (نوعی موشک هوا به سطح) در نیروی هوایی شهره بود.



نبرد البرز، ضرب شست حسین و یارانش در کم تر از دو ساعت



بلافاصله بعد از حمله عراقی‌ها، نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران دست به کار شده و ترتیب انجام دو عملیات را در همان روز می دهد که بر اساس آن یکی از عملیات‌ها با رمز البرز به پایگاه هوایی بوشهر می‌رسد.

تعدادی از بهترین ها انتخاب می‌شوند که حسین یکی از آنهاست. 4 فروند فانتوم مسلح به خلبانی تعدادی از بهترین‌های نیروی هوایی از جمله شهیدان:

شهید سرلشکر خلبان حسین خلعتبری، شهید سرلشکر خلبان سید علیرضا یاسینی، شهید سرلشکر خلبان داوود اکردای، شهید سرگرد خلبان حسن طالب مهر و تعدادی دیگر از تیزپروزان نیروی هوایی به پرواز درمی‌آیند.

حسین خلعتبری مکرمهدف پایگاه شعیبیه در استان بصره بود. با رسیدن به هدف، حسین با مهارت خاصی که در شیرجه زدن با هواپیما دارا بود تمامی اهداف از پیش تعیین شده را بمباران می کند و سالم بازمی گردد.




حمله 140 عقاب به عراق



در روز یکم مهر ماه سال 1359 عملیات گسترده‌ای از سوی نیروی هوایی با نام کمان -99 آغاز می شود که طی آن 200 فروند هواپیما به پرواز در می آیند و 140 فروند از مرز عبور کرده و به عراق حمله می کنند.

در این عملیات باز هم حسین نقش عمده ای دارد. او از پایگاه ششم شکاری به پرواز درآمده و به عنوان فرمانده یک دسته 8 فروند به بغداد حمله می کند.

مانورهای عالی از میان ساختمان ها و پرواز با ارتفاع بسیار پایین او و تعدادی دیگر از خلبانان در شهر بغداد، باعث می شود خبرگزاری ها لب به تحسین از مهارت خلبانان ایرانی باز کنند.




شهیدحسین خلعتبری مکرم خود درباره این عملیات گفته است:



اولین ماموریت برون مرزی من به عنوان خلبان، اول مهرماه سال 59 بود. (شهید خلعتبری در عملیات روز 31 شهریور به عنوان کمک یا همان افسر ناوبری شرکت کردند )، پس از بمباران مهرآباد توسط عراق، به ما دستور داده شد بلافاصله با هشت فروند هواپیما به بغداد حمله کنیم. در طول مسیر در هر پنج مایل ما را هدف قرار می دادند و به طرف ما موشک می زدند ولی ما همچنان در دل آسمان پیش می رفتیم تا سرانجام به هدف رسیدیم و پایگاه « الرشید» و « المثنی» را در قلب بغداد درهم کوبیدیم. خاطره جالب من در این ماموریت دیدن یک گنبد طلائی در بخش جنوبی بغداد بود. از طریق رادیو به هواپیماهای همراه گفتم من یک گنبد طلائی می بینم. جناب سرهنگ "محققی" در جوابم گفتند: زیارتتان قبول، آن جا مقبره امام موسی کاظم (ع ) است.
نبرد مروارید:


در روزهای ابتدایی آذر ماه سال 1359 طبق هماهنگی های به عمل آمده از سوی نیروهای هوایی و دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، قرار می شود در روز هفتم آذر ماه، نیروی دریای و هوایی به دو اسکله البکر و الامیه حمله کنند.

روز عملیات فرا می رسد و حسین این دلاور مازنی، سوار بر اسب آهنین خود می شود و به همراه تعدادی دیگر از خلبانان شجاع نیروی هوایی همچون شهید سرلشکر خلبان عباس دوران و شهید سرلشکر خلبان سیدعلیرضا یاسینی در دل آسمان جای می‌گیرند.

این جاست که حسین کاری می کند که تا مدت‌ها حتی بعد از شهادتش افسران نیروی هوایی و دریایی عراق از شنیدن نام او لرزه به اندام شان می افتاد.

پرواز آغاز شده و حسین با مانورهای دیدنی، خود را در بهترین موقعیت ها قرار می دهد و یکی پس از دیگری ناوچه های عراقی را غرق می کند.


حمله به اچ 3 بی نظیر ترین حمله هوایی و حضور پر رنگ حسین خلعتبری مکرم:


در اواخر سال 1359 با توجه به این که عراق تمامی هواپیماهای ذخیره خود را به دلیل سالم ماندن از حملات تیزپروازان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، به مجموعه پایگاه های الولید در نزدیکی مرز اردن انتقال داده بود، نیروی هوایی تصمیم می گیرد که این پایگاه ها را به هر طریق ممکن هدف قرار دهد.

طرح اولیه آماده می‌شود و تعدادی از برجسته ترین خلبانان نیروی هوایی برای این عملیات انتخاب می‌شوند و دلیل آن این بود که اگر فرمانده دسته پروازی مورد هدف قرار گرفت، خلبانان حاضر مهارت این را داشته باشند که خود هدف را پیدا و آن را منهدم کنند.

پس جمعی از بهترین ها انتخاب شدند که در بین آنها نام حسین خلعتبری نیز به چشم می‌خورد.


image hosting site over 5mb
در قسمتی از وصیت نامه این شهید بزرگوار مطلبی آمده که همه وجود و مرام و مردانگی خلعتبری در آن پیداست:


اگر ذره ای از خاک وطنم به پوتین سرباز دشمن چسبیده باشد، آن را با خونم در خاک وطن می‌شویم و مرگ در این راه را افتخار می‌دانم و اگر ارزشمندتر از جانم هدیه‌ای داشتم، حتما به این مردم خوب تقدیم می‌کردم.
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید حبیب غنی پور

free picture hosting




حبیب غنی‌پور در سال 1343 در محله «جی» واقع در جنوب غربی شهر تهران به دنیا آمد.

وی تا سال 1357 مثل بقیه کودکان محروم جنوب شهر زندگی کرد؛ اما در خانواده‌ای که پدر، کاسب معتمد محل بود و مادر، معلم قرآن جلسات مذهبی بانوان حبیب با نان حلال و اشک عشق به اهل بیت محمد(ص) زیر سایه بلند مسجد روبروی خانه‌شان بزرگ شد.

حبیب غنی‌پور چهارده ساله بود که بهمن 57 را درک کرد، امام خویش را شناخت و با وی بیعتی عاشقانه بست.

در همان سنین از اعضای فعال کتابخانه مسجد جوالائمه(ع) بود. بنیانگذاران کتابخانه، جوانان پاک و مؤمن و مبارزی بودند که تعداد کثیری از آنان هنر را وسیله مبارزه با طاغوت درون و بیرون ساخته بودند.

نخستین جلسه قصه‌نویسی مسجد جوادالائمه(ع) در سال 1358 مملو از نوجوانان محل بود و حبیب با جسارت در صف اول نشسته بود و به قصه‌ای که یکی از آن جوانان می‌‌خواند گوش سپرده بود.

کتاب «سوره، بچه‌های مسجد» اولین محصول ادبی و هنری آن جمع بود که قصه انشا از حبیب غنی‌پور در آن چاپ شده بود. این کتاب که به نام انتشارات مسجد جوادلائمه در سطح کشور منتشر شد، در واقع نقطه شروع ادبیات دینی نوجوانان در کل تاریخ ادبیات نوجوانان اسلامی کشور ما بود.



حبیب به تدریج به سمت نویسندگی حرفه‌ای قدم برمی‌داشت؛ اما بوی باروت جنگ که از سال 59 تمام فضای کشور را در برگرفته بود عشق را به مصاف می‌خواند و حبیب عاشق به جنگ سیاهی‌ها رفت. در سال 61، در عملیات مسلم ابن‌عقیل از ناحیه پا مجروح شد.

در سال 62، دوره دبیرستان را تمام کرد و برای معلمی به مدرسه راهنمایی شهید چمران در حوالی میدان راه‌آهن رفت. اما همچنان نویسندگی دل مشغولی عمده غنی‌پور بود.

همزمان با تدریس ادبیات و دینی در آن مدرسه، در مجله رشد جوان و نیز مجله کیهان بچه‌ها شروع به نوشتن کرد. در سال 1364 در رشته ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی قبول شد و در ضمن معلمی، نویسندگی و ادارة کتابخانه‌ای با هفت هزار عضو، به تحصیل دانش پرداخت و در همان سال در عملیات والفجر8 (فتح فاو) شرکت کرد.



فرازی از وصیت نامه شهید غنی پور؛


«برای رسیدن به آسمان معرفت الهی از نردبان عشق که هر گام و پله‌اش عمل به واجبات و اعمال صالحه می‌باشد، استفاده کنید. خود را مأیوس و سرخورده ندانید، همت کنید تا در جاده اعمال نیک قدم زنید؛ چرا که پای رونده به سنگ نمی‌خورد.»
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  

 
شهید امیر حاج امینی

image url




امیر حاج امینی بیسیم‌چی گردان انصار لشگر ۲۷ در سال 1340 دیده به جهان گشود.
امیر حاج امینی از جمله دلاورمردان عرصه دفاع مقدس است. وی در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

دو عکس از شهید امیر حاج امینی بیسیم‌چی گردان انصار از لشگر27 محمد رسول الله (ص)است، توسط آقای احسان رجبی به ثبت رسیده است.

این عکس‌ها در تاریخ ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۵ و در کربلای شلمچه در جنوب کانال پرورش ماهی گرفته شده است. این دو عکس ازجمله تاثیرگذارترین عکس‌های گرفته شده از شهدای دفاع مقدس است.



نقل قولی از برادر شهید:


روزی سرمزار امیر نشسته بودم دیدم جوانی با ظاهری حزب‌اللهی مانند کنار من آمد و گفت: «شما با این شهید نسبتی دارید؟!» گفتم: «من برادرش هستم»، او گفت: «حقیقتش من از اول مسلمان نبودم اما بنا به دلایلی به اجبار و به ظاهر مسلمان شدم اما قلباً مسلمان نشده بودم تا اینکه برحسب اتفاق عکس برادر شما را دیدم، وقتی عکس را دیدم حال عجیبی به من دست داد. انگار این عکس با من حرف می‌زد، پس از آن قلباً به اسلام روی آوردم و الآن مدتی است که هر پنج‌شنبه به اینجا می آیم.»- بهشت زهرا/ قطعه29.



free picture upload



وصیت نامه شهید امیر حاج امینی:



سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدت‌ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می‌دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده‌ام و آن در این جمله خلاصه می‌شود: خدایا! عاشقم کن.

از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛
یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟
دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.

پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .

دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .

بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.

خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.
اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .
خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.
تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.

ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر
هر چند نیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل ریش نگر

حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛ دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛ ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....

شنبه 7/4/65
ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی
Signature

خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
     
  
صفحه  صفحه 6 از 12:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  11  12  پسین » 
ایران

افلاکیان

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA