ارسالها: 10767
#71
Posted: 7 Sep 2014 00:07
شهید علی هاشمی
uploading images
علی هاشمی در سال 1340، در شهر اهواز به دنیا آمد
کودکی او مصادف با دوران سیاه ستمشاهی بود، و از همان زمان با افکار سبز و روشن اسلام پیوندی عاشقانه یافت.
آخرین دیدار من و علی هاشمی
وی ارتباط تنگاتنگ خویش را با کوثر زلال وحی از همان سنین حفظ کرد و تفسیر قرآن و درس اخلاق را از برنامههای مهم خویش قرار داده و با علاقه و ارادتی که به نماز داشت مرید و مؤذن مسجد شد.
هاشمی پس از پیروزی انقلاب با تکیه بر مطالعات عمیق و آگاهیهای دینی خود در بحثهای گروهکهای مختلف شرکت کرد و با بحثهای منطقی آنان را به تسلیم در برابر اسلام وا داشت.
وی از همان زمان ابتدا عاشق و دلباخته امام (ره) و پیشتاز مبارزه بود و به همین دلیل به قصد خدمت به نظام وارد کمیته انتقلاب شد و سپس به همراه حسین علم الهدی، آقایی و .... جهت تشکیل بسیج و سپاه تلاشهای بسیاری کرد.
زندگی در جنگ تحمیلی مرحله نوینی از دوران پرتلاطم حضور وی در دنیای خاکی بود. آنچنان که تمام طرحهای عملیاتیاش را با تعداد اندکی نیرو با موفقیت به انجام میرساند.
با شروع جنگ تحمیلی علی هاشمی در محور «کرخه کور» و «طراح» به مقابله با پیشروی سپاه دشمن پرداخت و با شکل گیری یگانهای رزم سپاه او مامور تشکیل تیپ 37 نور شد و با این یگان، در عملیات «الی بیت المقدس» در آزادی خرمشهر سهیم شد.
در آستانه عملیات والفجر مقدماتی تیپ 37 نور منحل شده و علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد رسید و بعدها، از دل همین سپاه منطقه ای بود که، «قرارگاه نصرت» پدید آمد. در سومین سال جنگ، محسن رضایی، علی هاشمی را به فرماندهی «قرارگاه سری نصرت» انتخاب کرد.
«عملیات خیبر» ثمره یک سال تلاش شبانه روزی نیروهای قرارگاه نصرت، تحت فرماندهی علی هاشمی بود. اولین عملیات آبی- خاکی جنگ و اولین عملیاتی که دهها یگان رزمی سپاه، در سطحی بسیار وسیع توانستند باتلاق ها و نیزارهای منطقه هور را پشت سر بگذارند که این در نوع خود حرکتی بی نظیر و تاریخی بود.
زندگینامه: علی هاشمییک سال بعد را نیز، قرارگاه نصرت در تدارک «عملیات بدر» بود. عملیاتی که بسیاری از ستارگان این قرارگاه را به حجله شهادت فرستاد. علی هاشمی به سال 1363 تاهل اختیار نمود که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود.
وی در تیر ماه سال 66 به فرماندهی «سپاه ششم امام صادق» منصوب شد که چند تیپ و لشکر، بسیج و سپاه خوزستان، لرستان و پدافند منطقه هور از «کوشک» تا «چزابه» را در اختیار داشت.
روز چهارم تیر ماه سال 1367، متجاوزان بعثی، حملهای گسترده و همهجانبه را برای بازپسگیری منطقه هور آغاز کردند. حاج علی در آن زمان، در قرارگاه خاتم4، در ضلع شمال شرقی جزیره مجنون شمالی مستقر شده بود.
هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز دردناک، چه بر سر سرداران «قرارگاه نصرت» آمد. شاهدان میگفتند که هلیکوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشستهاند و حاج علی و همراهانش سراسیمه از قرارگاه خارج شده و در نیزارها پناه گرفتند و دیگر هیچ.
پس از آن، جستجوی دامنهداری برای یافتن حاج علی هاشمی آغاز شد اما به نتیجه ای نرسید. از طرف دیگر، بیم آن میرفت که افشای ناپدید شدن یک سردار عالی رتبه سپاه، جان او را که احتمالا به اسارت درآمده بود به خطر بیاندازد، به همین سبب تا سالها پس از پایان جنگ، نام حاج علی هاشمی کمتر برده میشد و از سرنوشت احتمالی او با حزم و احتیاط فراوانی سخن به میان میآمد. نه مراسمی برایش گرفته شد، نه یادوارهای برایش برگزار شد و نه یادمانی به نامش برپا گردید. اما پس از سقوط صدام هم خبری از سرنوشت فرمانده سپاه ششم به دست نیامد.
سرانجام در روز 19 اردیبهشت سال 1389، اخبار سراسری سیما خبر کشف پیکر حاج علی هاشمی را اعلام کرد و مادر صبور او پس از 22 سال انتظار، بقایای پیکر فرزند خود را در آغوش کشید.
پیکر مطهر سردار شهید علی هاشمی و شهیدان دیگری از سالهای دفاع مقدس 24 اردیبهشت سال 1389، از محل نماز جمعه تهران تشییع شد.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#72
Posted: 7 Sep 2014 00:15
شهید سید مجتبی هاشمی
photo uploading websites
سید مجتبی هاشمی (۱۳ آبان ۱۳۱۹-۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در تهران)، نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران، و فرمانده گروه فداییان اسلام در طول جنگ ایران و عراق بود.
وی سرانجام در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق)، تهران توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق مورد سوء قصد قرار گرفت و کشته شد.
ترور
هاشمی و خانوادهاش بارها از طرف مجاهدین خلق، تهدید به مرگ شده بودند. او بعد از مدتی از جبههها برگشت و مغازه لباسفروشیاش را دوباره دایر کرد. هاشمی، در زمانی که در عملیات ثامنالائمه یا شکست حصر آبادان حضور داشت مورد هدف چندین عملیات تروریستی ناکام از سوی مجاهدین خلق قرار گرفت. بعد از پخش اعلامیههایی که در آن نام سیدمجتبی و چند تن دیگر از اعضای فداییان اسلام به نام افرادی که توسط مجاهدین خلق اعدام خواهند شد، ذکر شده بود، عاقبت در آستانه ماه رمضان سال ۱۳۶۴ سید مجتبی هاشمی، از پشت سر هدف گلوله تیمهای ترور مجاهدین خلق قرار گرفت و کشته شد. مصطفی چمران و مجتبی هاشمی تنها فرماندهان جنگهای نامنظم در ایران بودند.
image free hosting
خانواده
سید مرتضی هاشمی و سید روح الله هاشمی تنها فرزندان او هستند. به گفته سید روح الله هاشمی فرزند مجتبی هاشمی با توجه به اینکه پدرش عضو سپاه یا ارتش نبود و جزء نیروهای مردمی به حساب میآمد مورد کمتوجهی قرار گرفتهاست.
قتل فرزند
سید مرتضی هاشمی فرزند سید مجتبی هاشمی که به تازگی زندگی مشترکش را آغاز کرده بود، به همراه همسرش ساکن حوالی میدان نور در غرب تهران بودند. وی در حالی که در منزل به سر میبرد کشته شد. در این جنایت سر او و همسرش از تن آنان جدا شده بود. سید روح الله دو روز پس از جنایت از سوی پلیس دستگیر شد ولی تا دو هفته بعد سکوت کرد و منکر قتل شد اما سرانجام لب به سخن گشود و راز قتل برادر و همسر برادرش فاش کرد.
سیدمرتضی هاشمی متولد سال ۱۳۶۰ فرزند کوچک سردار شهید سید مجتبی هاشمی بود که در مجموعه حراست سازمان تربیت بدنی مشغول به کار بودهاست. گفتنی است در ابتدا خبرگزاریها، خبر قتل سید روح الله هاشمی فرزند ارشد سید مجتبی را مخابره کرده بودند.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#73
Posted: 23 Sep 2014 14:28
هفته دفاع مقدس مبارک باد
how to do a screen shot
سبک بالان ( صادق آهنگران)
سبک بالان خرامیدند و رفتند ... مرا بیچاره نامیدند و رفتند
سواران لحظه ای تمکین نکردند... ترحم بر من مسکین نکردند
سواران از سر نعشم گذشتند ...فغان ها کردم، اما برنگشتند
اسیر و زخمی و بی دست و پا من ...رفیقان، این چه سودا بود با من؟
رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟ ...جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟
مرا این پشت، مگذارید بی تاب ...گناهم چیست، پایم بود در خاک
اگر دیر آمدم مجروح بودم ...اسیر قبض و بسط روح بودم
در باغ شهادت را نبندید ...به ما بیچارگان زان سو نخندید
رفیقانم دعا کردند و رفتند... مرا زخمی رها کردند و رفتند
رها کردند در زندان بمانم...دعا کردند سرگردان بمانم
شهادت نردبان آسمان بود ... شهادت آسمان را نردبان بود
چرا برداشتند این نردبان را؟... چرا بستند راه آسمان را؟
مرا پایی به دست نردبان بود... مرا دستی به بام آسمان بود
شهید، تو بالا رفته ای من در زمینم ...برادر، روسیاهم، شرمگینم
مرا اسب سپیدی بود روزی... شهادت را امیدی بود روزی
در این اطراف، دوش ای دل تو بودی! ... نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی!
بگو اسب سپیدم را که دزدید ... امیدم را، امیدم راکه دزدید
مرا اسب چموشی بود روزی...شهادت می فروشی بود روزی
شبی چون باد بر یالش خزیدم ... به سوی خانه ی ساقی دویدم
چهل شب راه را بی وقفه راندم .... چهل تسبیح ساقی نامه خواندم
ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست ...گمانم خانه ی ساقی همین جاست
دلم تا دست بر دامان در زد... دو دستی سنگ شیون را به سر زد
امیدم مشت نومیدی به در کوفت ...نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت
چه درد است این که در فصل اقاقی ... به روی عاشقان در بسته ساقی
بر این در، وای من قفلی لجوج است ... بجوش ای اشک هنگام خروج است
در میخانه را گیرم که بستند ...کلیدش را چرا یا رب شکستند؟!
دعا کردند در زندان بمانم ...دعا کردند سرگردان بمانم
من آخر طاقت ماندن ندارم ... خدایا تاب جان کندن ندارم
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟ ... در لطف تو تا کی بسته باشد؟
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم ... بیا این بار محکم تر بکوبیم
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست ...در این قصر بلور آخر کسی هست
بکوب ای دل که این جا قصر نور است ...بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم ... من از کوبیدن در شرم دارم
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست ...مرا هر چند روی در زدن نیست
کریمان گر چه ستار العیوب اند ...گدایانی که محبوب اند خوب اند
بکوب ای دل، مشو نومید از این در ...بکوب ای دل هزاران بار دیگر
دلا! پیش آی تا داغت بگویم ... به گوشت، قصه ای شیرین بگویم
برون آیی اگر از حفره ی ناز ...به رویت می گشایم سفره ی راز
نمی دانم بگویم یا نگویم ...دلا! بگذار، تا حالا نگویم
ببخش ای خوب امشب، ناتوانم ...خطا در رفته از دست زبانم
لطیفا رحمت آور، من ضعیفم ...قوی تر ازمن است، امشب حریفم
شبی ترک محبت گفته بودم ...میان دره ی شب خفته بودم
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود ...سرم بر خاک طاقت سر نمی سود
زبانم حرف با حرفی نمی زد ...سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت ...به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت
دلم در سینه قفلی بود، محکم ... کلیدش بود، دریاچه ی غم
امیدم، گرد امیدی نمی گشت ....شبم دنبال خورشیدی نمی گشت
حبیبم قاصدی از پی فرستاد ... پیامی بابلوری می فرستاد
که می دانم تو را شرم حضور است ...مشو نومید، این جا قصر نور است
الا! ای عاشق اندوه گینم ...نمی خواهم تو را غمگین ببینم
اگر آه تو از جنس نیاز است ...در باغ شهادت باز، باز است
نمی دانم که در سر، این چه سودا است! ...همین اندازه می دانم که زیبا است
خداوندا چه درد است این چه درد است ...که فولاد دلم را آب کرده است
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت ...چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#74
Posted: 29 Sep 2014 14:26
شهید علی فرج پور
photo share
مشخصات شهید علی فرج پور
زمردیان اعلام کرد: این شهید به نام " علی فرج پور" فرزند اسدالله و اهل تبریز است که در اسفند ماه سال 1333 متولد و در سن 29 سالگی طی عملیات خیبر در جزیره مجنون به مقام رفیع شهادت نائل شد.
وی افزود: این شهید بسیجی گرانقدر از لشکر 31 سپاه عاشورای تبریز و از جامعه بسیجی کارگری و کارگر کارخانه تراکتورسازی تبریز و ورزشکاری علاقمند و فعال در رشته کوهنوردی و سنگ نوردی بوده که از وی 3 فرزند تحصیلکرده به یادگار مانده است، ضمن اینکه پدرو مادر شهید به رحمت ایزدی پیوسته اند.
450 شهید جاویدالاثر در همدان شناسایی شده است
زمردیان گفت: 450 شهید جاوید الاثر در استان همدان شناسایی شده که 177 نفر متعلق به شهدای شهر همدان و اکنون منهای این شهید بزرگوار 79 شهید گمنام در سراسر استان همدان آرمیده اند.
نماینده کمیته جستجوی مفقودین غرب کشور با اشاره به اینکه تمامی رسانهها برای مراسم شهید ایرج خرم جاه که سال گذشته شناسایی شد تلاش زیادی کردند و برنامه استقبال از مادر و خانواده شهید با حضور چشمگیر و بی نظیر مردم همدان برگزار شد، گفت: این دومین شهیدی است که در همدان شناسایی شده است و همدان بار دیگر بعد از البرز افتخار میزبانی از خانواده شهید دفاع مقدس دیگری را از تبریز دارد.
خانواده شهید فرج پور 7 مهر به همدان می آیند
وی با اشاره به اینکه خانواده شهید به همراه تعدادی از مسئولان و همرزمان وی غروب 7 مهرماه وارد همدان میشوند، تصریح کرد: یادمان شهدای آرمیده در دانشگاه علوم پزشکی همدان هم اکنون به طور شبانه روزی در حال تکمیل است تا زمان دیدار و ورود خانواده شهید با این گرانقدر فضاسازی انجام گرفته باشد.
زمردیان با تأکید بر یکسان سازی تبلیغات شهری و نصب بنرها واطلاع رساین از طریق رسانه های دیداری و شنیداری از فرمانداری همدان خواست تا هماهنگیهای لازم را با نهادها انجام دهد.
وی گفت: روز سه شنبه هشتم مهر ماه دو برنامه در دانشگاه علوم پزشکی همدان مد نظر است که یکی ساعت 9 صبح در سالن همایشهای دانشگاه علوم پزشکی با برگزاری سخنرانی، خاطره گویی و تجلیل از همسر گرانقدر شهید و دیگری ساعت 11 در محوطه دانشگاه و در جوار مزار شهدا با حضور اساتید، دانشجویان، مسئولان و مردم شریف و شهید پرور همدان برگزار میشود.
زمردیان افزود: سنگ مزار شهید گرانقدر هم اکنون آماده است و رونمایی از آن در روز سه شنبه 8 مهر ماه در دانشگاه علوم پزشکی برگزار میشود.
وی افزود: در این روز دو برنامه در دانشگاه علوم پزشکی با حضور خانواده شهید فرج پور و همرزمان وی برگزار میشود که از جمله آن میتوان به سخنرانی همسر ایشان در این مراسم اشاره کرد، ضمن اینکه بازدید از باغ موزه دفاع مقدس همدان میهمانان تبریزی در همدان پیش بینی شده است.
زمردیان از مسئولان دستگاهها خواست تا نسبت به فضاسازی شهری در این اتفاق مهم برای استقبال از خانواده شهید و برگزاری مناسب اقدام کنند.
بخشی از وصیت نامه شهید علی فرج پور
بنده علی فرج پور در این موقع حساس تکلیف شرعی دانستم که در این جنگ حق بر علیه باطل از هستی خود در راه مکتبم که قرآن است به رهبری امام امت خمینی بت شکن گذشته و در مقابل دشمن قرآن، صدام و صدامیان و منافقان زمان بجنگم
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#75
Posted: 29 Sep 2014 14:32
شهید طالب ابراهیمی
pc screenshot
ﺷﻬﻴﺪ ﻃﺎلب اﺑﺮاهیمی
ﻧﺎم ﭘﺪر: ﻣﺤﻤﺪ
تاریخ تولد: 1344/8/6
ﻣﻴﺰان تحصیلات: اول ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ
تاریخ ﺷﻬﺎدت:61/1/2
ﻣﺤﻞ ﺷﻬﺎدت: ﺷﻮش
زﻧﺪﮔﻴﻨﺎﻣﻪ:
در ﺳﺎل 1344 در روﺳﺘﺎى ﺑﺮدﺳﺘﺎن در ﺧﺎﻧﻮادﻩ اى ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻣﺘﻮلد
ﮔﺮدید در ﺳﻦ٧ ﺳﺎلگی وارد دﺑﺴﺘﺎن ﺷﺪ وى از اﺳﺘﻌﺪاد و ﻧﺒﻮغ
ﺳﺮﺷﺎرى ﺑﺮﺧﻮردار ﺑﻮد وتحصیلات ﺧﻮد را تا ﭘﺎیان اول ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ
ﺳﭙﺮى ﻧﻤﻮد یکی از اﻋﻀﺎء ﻓﻌﺎل ﺑﺴﻴﺞ و اﻧﺠﻤﻦ اﺳﻼﻣﻰ ﺑﻮد ﺑﺎ ﺷﺮوع
ﺟﻨﮓ تحمیلی ﭘﺲ از ﮔﺬراﻧﺪن دورﻩ ﺁﻣﻮزﺷﻰ ﻧﻈﺎﻣﻰ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ها
ﺷﺘﺎﻓﺖ و ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺲ از رﺷﺎدتهاى ﻓﺮاوان در تاریخ 61/1/2 ﺑﻪ
درﺟﻪ رﻓﻴﻊ ﺷﻬﺎدت ﻧﺎﺋﻞ ﮔﺮدید.
وصیتنامه شهید طالب ابراهیمی
بسم الله الرحمن الرحیم
من امروز که این وصیتنامه را می نویسم ، همچون میثم تمار آماده و مهیا هستم که با دشمنان اسلام و مسلمین بجنگیم. من افتخار می کنم که از طبقه محروم جامعه هستم و ما مستضعفین هستیم که به جبهه می رویم تا از کیان اسلام دفاع کنیم . من خوشحالم که جانم را نثار اسلام و مکتب محمد و علی می کنم افتخار میکنم که ایدئولوژی ام اسلام است ، اسلامی است که به من بفهماند چگونه بیندیشم و چگونه راهم را انتخاب کنم.
در واقع زمانی توانستم اسلام واقعی را بیابم که پا به بسیج نهادم و از جو درونی بسیج استفاده کردم و بهتر توانستم به مکتبم آشنا شوم تا آنجا که خونم را نثار این مکتب می کنم و از این انقلاب الهیچه در جبه داخلی و چه در جبهه خارجی حراست و پاسداری می نمایم، ملت عزیز و شهید پرور ایران وصیت من اینست که قدر این انقلاب بدانید و هیچ گاه از فکر این انقلاب خارج نشوید . و دست از رهبری پیامبر گونه امام امت بر ندارید که به ذلت و خواری کشیده خواهید شد . دوستان من اگر از من خطایی دیدید به بزرگی خودتان از من ببخشید و همیشه بر ضد منافقین باشید و همچون گذشته دست از سر آنها بر ندارید.
مادر جان ! بعد از شنیدن خبر شهادت من خواهش می کنم اشک نریزید و به خواهرانم بگو که برای من نگریند که اجر و صواب من کم می شود و همچون زینب که در بالای سر بریده برادرش بود مقاوم و استوار باشید و هیچ خللی در روحیه ی انقلابی شما رخ ندهد.
برادرانم! هرگز از اینکه شهید شده ام ناراحت نشوید و همچون امام خود مقاوم بایستید و دفتر و کتابم را اسلحه ام را بردارید و راهم را که همان راه علی اکبر است ادامه دهید.
پدر جان ! به بزرگی خودت مرا ببخش که من در حال تو خیلی بد بودم شرمنده هستم و الان پشیمان شده ام و همچون امام حسین تا بر بالین پسرش آمد ، بیا و حاضر شو و پیام مرا به همکلاسانم برسان که تو پیام رسان خوبی هستی . همکلاسانم! هرگز نگذارید در مدرسه ها کسانی اخلال کنند و همواره در سنگر مدرسه بمانید و مشتی محکم به دهان منافقین بزنید.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#76
Posted: 29 Sep 2014 14:35
شهید غلامحسین (حمید) عارف
free image host
شهید غلامحسین (حمید) عارف دارابی
تولد : 1336 _ استان فارس ، داراب ، (13 رجب) مصادف با میلاد امام علی (ع)
سمت : فرمانده عملیات سپاه داراب و بوشهر
شهادت : 1367 , عملیات رمضان ، (21 رمضان) مصادف با شهادت امام علی (ع)
چشمهایی که روزهای زخمی شان را بر چنار های مجروح " پیر مراد " دخیل بسته اند ، ( عارف ) را بهتر از تمام مردم شهر می شناسند ، شاید شب گریه های زهرایی اسلامی نسب را در پس کمنامی شهر به یاد نیاورند اما عارف رنجمویة سالیان آنهاست.
چشمت که به سواد شهر می افتد تصویر آفتابی و ملکوتی مردی را می بینی که خیلی ها او را به نام آقای عارف می شناسند شاید هم آنهایی که در کلاسهای درس او ، الفبای مهربانی را عارفانه آموختند ، اما بچه های هشت سال دفاع مقدس بارها حمید را در سادگی نامش صدا کردند . از دوست شاعرم اسماعیل خواسته بودم تا کمی از حمید برایم بنویسد و او با قلم شیوایش ، زخمهای بی مرهم خویش را این گونه برسپیدکاغذ رانده بود : «فرشتگان در آسمان ، گرم پای کوبی میلاد مولود کعبه بودند که اولین بغض حمید عارف در خانواده ای معطر به بوی اذان واقامه شکست. دوران پرخاطره کودکی را در بوستان آغوش پدر و مادری رنجدیده زیست و چون جوانه نضج کرد و قد کشید و با شروع سن تحصیل نام دوست را در مشقهای شبانه اش تکرار کرد . هنوز سال دوم دبیرستان را به پایان نرسانده بود که فقر و فاقه ای که سالکان دوست هیچ گاه با آن غریب نبوده اند ، او را ازادامه تحصیل بازداشت اما او خستگی ناپذیر و مصمم در مدرسه شبانه ، دستهای از کار پینه بسته اش را شبها با قلم آشنا کرد و سرانجام درسال 1355 پاداش رنج تحصیلش را با اخذ مدرک دیپلم دریافت کرد . وی سپس در دانش سرای مقدماتی شیراز در رشته حرفه وفن مشغول تحصیل گردید.اولین سال دانشسرا خاطره انگیز ترین سال زندگی حمید بود زیرا در آن سال پیوند سبز و مبارکی را با شریک همواره زندگی اش بست و این در حالی بود که مبارزات انقلابی او علیه رژیم طاغوت به اوج خود رسیده بود .
بعد از پیروزی انقلاب سایه مهربان حمید به عنوان معلمی دلسوز برسر دانش آموزان روستا های محروم اطراف داراب کشیده شد و یقیناً آن دانش آموزان هیچگاه چهره مأنوس و مهربان ( آقای عارف ) را از یاد نخواهند برد سال 1358 سنگر جهاد سازندگی داراب پذیرای قدمهای استوارش گردید و به عنوان مسؤول جهاد مشغول به خدمت شد . بعد از شش ماه سپاهیان داراب مقدم او را به عنوان فرمانده سپاه گلباران کردند . درایت ، کاردانی و مدیریت شایسته شهید عارف باعث شد تا با حفظ سمت به عنوان شهردار منصوب گردد تا زمینه آسایش و زیبایی شهر مرد پرور امام حسن مجتبی (ع) را فراهم آورد .
... اما حمید متعلق به اینجا نبود و سرانجام بهشت زمینی اش را پیدا کرد . جبهه های نبرد اسلام و کفر ، جایگاه واقعی او بودند عملیاتهای مختلف مانند شکست حصر آبادان و رمضان هنوز نعره های مردانه حمید را به خاطر دارند و او از هر عملیات ترکشی را به یادگار در بدنش نگه می داشت .
... و سرانجام در سال 1361 وبه هنگام غروب خونرگ بیست و یکم رمضان ، شمشیر ملجم صفتان ، پیشانی روشن فرماندة قهرمان گردان 939 لشکر المهدی (عج) را شکافت تا او که میلادش به میلاد مولایش علی (ع) گره خورده بود همصدا با محبوبش ندای "فزت و رب الکعبه" را سردهد و راه آسمان را درپیش گیرد . »
وصیتنامه شهید غلامحسین (حمید ) عارف
خدایا من خجالت می کشم در روز قیامت سرور شهیدان بدنش پاره پاره باشد و من سالم باشم. بار پروردگارا از تو می خواهم هر زمان که صلاح دانستی شهید شوم ضمن این که به تمام مقربانت قسمت می دهم که مرگ در رختخواب را نصیبم نکنی و اگر شهادت را نصیبم گردانی بدنم را تکه تکه شود که در صحرای محشر شرمنده نباشم.
حمد خدای بزرگ را که راه انسان شدن را به ما آموخت و ستایش بی حد ذات مقدسش که جنگ را برای سازندگی و تزکیه مردم و تطهیر محیط و آگاهی انسانها مقرر داشت.
درود بر پیامبر راستین اسلام که راه هدایت بشر را گشود و به ما درس زندگی داد و بر جانشینش (علی و یازده فرزندانش) مخصوصاً امام حسین(ع) که درس شهادت و ایثارگری را برای ما به یادگار گذاشت که همیشه رهروان صدیق ایشان با الهام از خونهای پاک آنان طغیانگران را به زانو درآوردند و درود بر امام عزیز خمینی بت شکن که بار دیگر کربلا را زنده کرد و سلام بر شهدای اسلام که خونشان اسلام را بیمه کرد و آن را حیات بخشید.
هر مسلمان بر حسب وظیفه باید شش ماهی یکبار وصیتنامه خودش را بنویسد که این تجلی اعتقاد به معاد است اما این مسئله در عصر حاضر مدتش کوتاه گردیده چرا که دانشگاهی باز شده که یکی از شرایط آن ثبت نام آن نوشتن وصیتنامه است.
به هر صورت اینجانب که می خواهم برای سومین بار جهت دفاع از مکتب و حفاظت و حراست از سرزمین اسلامیمان به جبهه بروم بر سب این که بر هر انسان واجب است تا از مرزهای اسلام دفاع کند و این نه حق هر مسلمان بلکه حق هر موجود زنده ایست که وقتی به او تجاوز می شود بر حسب غریزه از خود دفاع کند چه رسد به ما که انسانیم و مسلمان قرآن کریم راهدفاع را با تمام ابعادش برای ما روشن نموده است. در هر صورت وصیتنامه بنده از اینجا شروع می شود.
«ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعداٌ علیه حقاً فی التورته و الانجیل»
در اینجا حرف از جهاد است و معامله با خدا، حرف از مال است و جان و ایثار است و عشق، حرف از جنگیدن در راه خدا و کشتن و کشته شدن است. حرف از رهایی از اسارتهاست و حرف از آزادی روح از قفس و حرف از لبیک گفتن به ندای هل من ناصر ینصرنی امام خمینی این حسین زمان بنابراین عرضه می دارم. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول ا... و اشهد ان علیاً ولی الله و .... ضمن اعلام قبول رهبریت و مرجعیت و ولایت امام خمینی و نایب بودن ایشان از طرف امام عصر(عج) و احترام و اعتقاد کامل به روحانیت در خط امام و همچنی قبول قانون اساسی که خون های شهیدان انقلاب اسلامی است ونیز قبول قوای سه گانه و تمام مراکز و ارگانهایی که در خدمت جمهوری اسلامی هستند.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#77
Posted: 29 Sep 2014 14:39
شهید تیمور نیک روش
imagehosting
شهید سرافراز بسیجی تیمور نیک روش
نام پدر: عباس
محل تولد: روستای ایازآباد
محل شهادت: شلمچه
تحصیلات: دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید چمران
تاریخ تولد: 1341
تاریخ شهادت: 4/10/1365
زندگینامه
این بار می خواهیم از سرداری برایتان بگوئیم که از همه چیز و همه کس گذشت تا به مقصود دل خویش که همانا شهادت حسینی (ع) به فرمان خمینی (ره) کبیر بود رسید. آری شهید والا مقام آن خاکی افلاکی به حقیقت، عارفی به تمام معنا بود. وی با بزرگ مردانی چون شهید محراب مدنی آشنا گردید و همین ارتباط او را روز به روز شیفته انقلاب و امام راحل نمود. و با شروع جنگ تحمیلی داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در اکثر عملیات های غرب و جنوب کشور شرکت داشت و سرانجام در عملیات کربلای چهار جاری تر از سخاوت باران، خون پاکش را در راه آزادی وطنش نثارکرد و بر سینه عاشقش مدال سرخ شهادت زد.
فرازی از وصیت نامه شهید:
شما قضاوت کنید وقتی دزدی وارد خانه شما بشود و خانواده شما را تحدید، مجروح و حتی بکشد و اموال شما را به یغما برد آیا شما او را رها خواهی ساخت و تلافی نخواهی کرد، مسلماً در مقابل او خواهی ایستاد مگر اینکه کسی بی غیرت باشد.(...)
ای جوانان با شما هستم، مبادا در کنج خانه بمیرید که حسین در میدان نبرد شهید شد، ای مادران مبادا عجز و زاری کنید(...)
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#78
Posted: 29 Sep 2014 14:43
شهید غلامحسین خزاعی
forum image hosting
غلامحسین در تاریخ 20 اردیبهشت ماه سال 1345 در شهرستان راور و در خانوادهای که با عشق امام حسین علیهالسّلام و سردار دلاور کربلا، حضرت ابوالفضلالعباس علیهالسّلام خو گرفته بود، متولّد شد.
در همان کودکی با اهل بیت علیهمالسّلام، محرّم، عزاداری، مسجد و تکیه آشنا شد.
او که به تبع خانوادهاش مقیم کرمان شده بود، در مهرماه سال 1351 تحصیلات ابتدایی را در دبستان سعید کرمان آغاز کرد و پس از اتمام دورهی ابتدایی، به مدرسهی راهنمایی گیو رفت. اعتراض وی به حضور معلّم زرتشتی در کلاس دینی، نشان از روحِ بزرگ و نگاهِ ژرف او به تعلیم و تربیت و دین و مذهب داشت. سالهای تحصیلِ او در دورهی راهنمایی با آغاز مبارزات مردم کرمان علیه رژیم خود کامهی پهلوی مقارن شد. وی که تا آنزمان با رشد فکری و معنوی، مفهوم ظلم و ظلمت و استکبار و عدل و آزادی و نور و لایت را درک کرده بود، به صفوف مبارزین پیوست.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با ورود به دبیرستان شریعتی و سپس طالقانی، از اعضای فعال انجمن اسلامی شد. او فردی فعال، بانشاط، فداکار، خوش برخورد، منظم و مصمّم بود و آیات الهی را با صوت خوش تلاوت میکرد.
در تابستان 1360 برای نخستین بار به جبهه رفت. نماز و مناجات و اشکهای غلامحسین را هنوز همسنگرانش به خاطر دارند.
غلامحسین در بهمن ماه سال 1362 تحصیلات متوسّطه را رها کرد و روح بیقرار و عاشقش را برای همیشه به جبهه برد تا شاید در سنگرهای دفاع مقدّس به آرامش برسد. او نهایتاً این آرامش را در عملیات والفجر هشت به دست آورد و برای همیشه ساکن بهشت الهی شد.
وصیت نامه شهید غلامحسین خزاعی
در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست وپایم ببندید ودر قبر قرار دهید.
بسم الله الرحمن الرحیم
1.
((کل نفس ذائقه الموت ثم الینا تر جعون))
وصیت نامه بنده حقیر،عبد ذلیل،مسکین و مستکین غلامحسین خزاعی راوری فرزند محمد ش ش 53 مقیم کرمان:
خداوندا !بر زبانم وبر فکرم قدرتی فرما که بتوانم به یگانگی تو شهادت بدهم،وصیت نامه ام را درزمانی می نویسم که حقیری گناهکار و عاصی،و با فکر وبدون زور می نویسم،به یقین و حق شهادت میدهم به کرامت کریم بنده پرور،سیدوسرور،منم نعمت،صاحب قدرت،رحمان دنیا ورحیم آخرت،انیس ذاکرین،جلیس شاکرین،مصور،مبدع بخشاینده،مشعوق عاشقان،محبوب محبان،نورهستی،چراغ راه گمراهان و گواهی می دهم که پیش از پیامبر آخر الزمان پیامبرانی از طرف پروردگار مبعوث شده اند ومن بر رسالت آنها گواهی می دهم وشهادت می دهم که اول آنها حضرت آدم و آخرآنها حضرت محمد(ص) بوده است،شهادت میدهم که محمد(ص) بنده او وفرستاده اوست،از جانب پروردگار براستی ودرستی به رسالت حق برخاست،گواهی میدهم که بعد از رسول اکرم(ص) دوازده نور هدایت ورهنما برای هدایت بشر آفریده شده اند که اول آنها امام علی (ع) و آخر آنها حضرت قائم (عج) که در حال غیبت بسر می برند وما در دوران آن حضرت زندگی می کنیم. و گواهی می دهم به اینکه بهشت ودوزخ حق است و روز رستا خیز روز استوای میزان عدل الهی حتما می آیدو خفتگان در خاک سر از گور می دارند و در محضر عدل خدا جبهه بر خاک می سایندو خدای دربینشان داوری وقضاوت خواهد کرد، وگواهی می دهم که انقلا ب اسلامی تنها حکومتی است که در جهان و در موقعیت کنونی بر مبنای اسلام پایه گذاری شده است وامام امت ،خمینی عزیز اسطوره مقاومت وبهترین امام ورهبر جهان است.
من آمدم تا اقوام ودوستانم اصلاح شوند وزنجیرهای اسارت وفساد را از دستها وپاها بر کنم ،برآتش دل درماندگان آبی بیفشانم ،گرد یتیمی از چهره یتیمان پاک کنم ،اشک غم محنت را از دیدگان بزدایم.از پدر ومادر وبرادران و خواهرانم خواهشی دارم که در مسیر خدا،یعنی اسلام واخلاق وآداب اسلامی یک لحظه دور نشوید ،هیچگاه دست حمایت از این رهبر بزرگ این انسان مافوق که یاری«الله» پوزه تمام جباران عالم را به خاک کشیده است بر ندارید
پدر ومادرم، اگر من از پیش شما رفتم شما هم الگویی خوب برای پدران ومادران دیگر باشید،مثل شیر ومثل یک حزب الهی واقعی در تشییع جنازه من شرکت کنیدوضعفی از خودتان نشان ندهید وبا این عملتان مشت محکمی بر دهان منافقان وکافران بکوبید.شما ای پدرجان،سرت را در جامعه بالا بگیر وسینه ات را سپر کن وچهره ات را باز کن وشاد باش وبا زبانت بگو امانتی داشته ای از طرف خدا واینک آن امانت در راه خداست.
مادروپدرم،کوه باشید وچون کوه استقامت کنید ،لحظه ای از نام ویاد خدا غافل نباشید.
وتو ای خواهرم ،زینب وار باناملایمات دست وپنجه نرم کنید.وسایلی که دارم در هر راهی که خود بهتر دانستید خرج کنید.برایم یک ماه روزه بگیرید، نمی دانم نمازهایم مورد قبول پروردگار واقع شده اند یا خیر،برایم تا می توانید نماز بخوانید.دیگر صحبتی ندارم به امید روزی که نامه عملمان رابه دست راستمان بدهند.
در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام بدست وپایم ببندید ودر قبر قرار دهید.
والسلام(یکشنبه 6/11/1364)
2
.
«بسمه تعالی»
((یَأَ یُّهَا الَّذِینِ ءَامَنُوا استَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَادَعَا کُم لِمَا یُحیِیکُم وَ اعلَمُم ا أَنَّ اللّه یَحُولُ بَینَ المَرءِ وَ قَلبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیهِ تُحشَرُونَ))
«سوره انفال23الی24»
تقدیم به هر قطره اشکی در سحر گاهی پی طپش در شهادت فرزندی از اسلام بر سینه سجاده منتظران حقیقت می چکد،تقدیم به هر قطره خونی که صبحگاه پر طپش پیروزی حق برای اعتلای اسلام بر خاک سیاه سنگر می چکد.
ای دوست،دنیامخلوطی از شهدها وعذابهاست اگر دوست بداری باخته ای واگر دشمن بداری به خویش تاخته ای ،اگر سازگار باشی دمساز نباشد واگر رها کنی همدمت گردد،اگر به او بیندیشی خردت کند واگر در اندیشه اش نباشی تباهت سازد ،نه به سروری دلگرم است ونه به خنده ای آرام گیرد،اگر بخندی به خنده ات گیرد واگر بگریی به مسخره ات.
آری،امید دنیا منشاء همه ناامیدی هاست، اگر به امیدش خو گیری رهایت نکند واز خود بازت دارد وبخود پردازد ، خوشی دنیا همچون قطره ای است که با یکبار نوشیدن تمام می شود واگر برزمین افتد هرگز بدست نخواهد آمد.
بیچاره آنان که در این دار فانی نی خود را اسیر قطره های آنی کنند ومفتون نغمه ها وشادیهای دنیا، و خوش بر آنکس که در این چند روزه دنیا خود رابیابد و بزرگترین سرمایه خود «عمر»را به تباهی نکشاند.
اینک که جنگ تحمیلی ایران و عراق چند سالی زندگی خود راپشت سر می نهد ،پاره ای از عمر ما در دورانی واقع شده که راه از خود رستن و به معبود پیوستن ودر راه خود نشستن کاملا مجزا شده است،گیتی بازاری است که خریدار((الله)) فروشنده ((عبد)) واراسته و کالا یک روح(همه هستی)که اگر نشتابیم باخته ایم.چند سالی است که شاهد فاجعه امیز ترین فجایع به سرکردگی امریکای جنایت کار و به بازی گری عراق جیره خواربر ملت مسلمان ایرانیم. چه غنچه هائی که در اول شگفتی خویش پرپر شدند وجاودانه شگفتند و چه گلهای نوشگفته ای که راه همیشه شگفتن را فرا دادند ورفتند.و کنون ماکه خود را پاسداراین همه ایثار می دانیم اگر همچون انان پاسخ گوی ندای سالار شهیدان ، گل همیشه جاودان،فرزند قران و عصاره حقیقت ، حسین(ع) نباشیم در خسر و زیانیم.
خاک سیاه مجنون که با خون سرخ مجنون های این مکتب گلگون شده چشم براه عشاقی است که کاروان درحرکت اباعبدالله را تا کوی یار، تا کربلای خونین یاری کند، و اسرار در انتظار شیر مردانی که سینه های قفص را بشکنند و ازادشان کنند و کربلادر انتظار شیعیان حسین(ع)
6/11/1364
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#79
Posted: 29 Sep 2014 14:46
شهید سعید علیمددی
image hosting more than 5mb
شهید سعید علیمددی، شهید 18 ساله تهرانی است که پیکر وی بعد از گذشت 32 سال، چندی پیش شناسایی شد. پیکر مطهر این شهید والامقام چند سال پیش در جریان تفحص پیدا شده و در 28 اردیبهشت ماه سال 89 به عنوان شهید گمنام در پادگان شهید خضرائی نیروی هوایی ارتش به خاک سپرده شده بود. چندی پیش بعد از گذشت 4 سال از خاکسپاری شهید توسط آزمایش DNA خانواده و تطابق آن با نمونه استخوانی شهید در بانک ژنتیک شهدای گمنام هویت او شناسایی شد و خانواده این شهید در روز 28 مرداد ماه بعد از 28 سال با وی دیدار کردند.
شهید سعید علی مددی متولد 1343 تهران بود که در سال1361 در عملیات بیت المقدس و در شلمچه، منطقه نهر خین به شهادت رسیده و پیکر او در همان منطقه مفقود شده بود.
وصیتنامه شهید سعید علیمددی
راه جهاد را آگاهانه انتخاب کردم/ راهی که از هابیل شروع و بعد از شهدای انقلاب هم ادامه خواهد داشت
بسم الله الرحمن الرحیم
«وجعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فاغشینهم فهم لایبصرون».
من «سعید علیمددی» بنا به وظیفه شرعی که احساس کردم برای جهاد در جبهه حق علیه باطل به جبهه رفتم و این راه را آگاهانه انتخاب کردم و انشاءالله خداوند تبارک و تعالی مرا بپذیرد و مرا در زمره پویندگان راهش جای دهد. راهی که از هابیل شروع و از هابیل تا حسین(ع) و از حسین(ع) تا شهدای همین انقلاب اسلامی تا معاد ادامه دارد و ادامه خواهد داشت.
این همان راهی است که الان نائب امام زمان(عج) و بتشکن تاریخ به یاری خداوند میپیماید و مردم در صحنه ما هم رهروان آنند. این همان راهیست که امام حسین(ع) وقتی در صحرای کربلا فریاد «هل من ناصر ینصرنی» و «هل من معین یعنینی» را سرداد عاشقان خدا و رزمندگان اسلام به این فریاد لبیک گفتند و به یاری امام حسین(ع) و حسین زمان ما شتافتند.
امام را دعا کنید/نماز را سبک نشمارید
برادران وصیت من که البته بنده کوچکتر از آنم که وصیت بکنم؛ این است که امام را دعا کنید طول عمر همراه با عزت نفس و سلامتی جسم، از خدا برای امام گرانقدرمان طلب کنید. برادران؛ نماز را سبک نشمارید امام حسین(ع) وقتی در روز عاشورا ظهر شد با اینکه باران نیر به سویش میآید ایستاد و نماز خواند, بعضیها که گفتهاند با این باران تیر که نمیشود نماز خواند، امام حسین فرمود: اصلاً قیام ما به خاطر نماز بوده, چنان تعریف کردهاند که یکی از رزمندگان وقتی با امام زمان(عج) ملاقات کرد.
اگر شفاعت شدم, قول شفاعت شما را میدهم
امام زمان به اول نماز خواندن امر کرد من از روی پدر و مادرم و برادرانم و دوستانم خجالت میکشم چون خیلی اذیتشان کردهام انشاءالله که خداوند مرا مورد عفو قرار دهد و از همه طلب حلالیت میکنم و اگر خداوند مقام شفاعت را به من حقیر اعطا کند قول میدهم شفاعت شما را بکنم. پانصد تومان پول هم دارم که دویست تومان آن را به عنوان رد مظالم بدهید و بقیه را به جبههها کمک کنید. دیگر عرضی ندارم به امید دیدار.
(والسلام علی من اتبع الهدی).
سعید علیمددی
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...
ارسالها: 10767
#80
Posted: 29 Sep 2014 14:50
شهید حمیـد احدی
free image host
درباره شهید
در شهريور سال 1341 ه ش در زنجان متولد شد . پدرش ، نقاش بود . حميد در نزد مادر بزرگش به فراگيري قرآن و احكام اسلامي پرداخت . دوره ابتدايي را در دبستان فردوسي (شهيد چمران فعلي ) در سال هاي 1354 – 1348 گذراند . به خاطر بازيگوشي درسال دوم دبستان مردود شد . پس از پايان دوره ابتدايي به مدرسه راهنمايي توفيق رفت و با پشت سر گذاشتن اين دوره در دبيرستان ارفعي ديپلم گرفت .
با آغاز انقلاب اسلامي ، حميد به همراه چند تن از دوستانش چوبدستي مي ساختند و در مقابله با نيروهاي گاردشاهنشاهي از آنها استفاده مي كردند . بعد از پيروزي انقلاب همزمان با تحصيل در پايگاه 21 شهيد مطهري فعاليت مي كرد و به كلاسهاي مذهبي مي رفت و در درس حاج شيخ آقا خاني و آقاي متقي حاضر مي شد .
با پيروزي انقلاب اسلامي ، بعد از پايان دوران دبيرستان و اخذ ديپلم ، حميد به مدت كوتاهي به عنوان حسابدار در شهرداري مشغول به كار شد . با شروع جنگ تحميلي از شهرداري كناره گيري كرد و به بسيج پيوست و پس از گذراندن دوره آموزش نظامي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوست .
در اين زمان به حميد پيشنهاد شد آن پاسبانهايي را كه تو را دستگير و شكنجه كردند شناسايي كن ، گفت :آن زمان آنها اختيار داشتند هر كاري مي كردند . اگر قرار باشد من هم در اين زمان كه اختيار دارم آنها را به مجازات برسانم چه فرقي با آنها دارم .
حميد پس از گذشت مدت كوتاهي از ورود به سپاه به فرماندهي گردان منصوب شد .
آغاز فعاليت حميد در سپاه با ايجاد نا امني در كردستان همزمان بود.او براي مقابله با ضد انقلاب به كردستان رفت ومدتي با آنها جنگيد .بعدبازگشت و در پايگاه هاي شهيد دستغيب ، امير المومنين (ع) و حسينيه به خدمت مشغول شد .اومدتي بعد دوباره به كردستان رفت وحماسه هاي زيادي از خود به يادگار گذاشت . يك ماموريت چند ماهه به جبهه جنوب رفت . پس از اين ماموريت بار ديگر به كردستان رفت و تا لحظه شهادت در اين منطقه ماند .
حميد در طول دوران حضور در مناطق جنگي دو بار مجروح شد ؛ يك بار از ناحيه پا و بار ديگر از ناحيه دست و سينه ، ولي هيچ يك از اين صدمات او را از جبه و جنگ غافل نكرد . اغلب افرادي كه با حميد در ارتباط بودند دو صفت بارز براي ا و بر مي شمردند : اول نظم و انظباط، دوم شجاعت . يكي از همرزنمانش مي گويد : او به قدري شجاع بود كه هر گز از دشمن نمي هراسيد و نترسيد . روزي ما را به نزديكي عراقي ها برد به نحوي كه حس مي كرديم هر لحظه ممكن است به اسارت عراقي ها در آييم .
حميد علاقه شديدي به امام حسين (ع) داشت ،طوري كه هر سال در روز عاشورا به رسم زنجانيها در جبهه حليم مي پخت و بين رزمندگان توزيع مي كرد .
حميد احدي به همراه چند تن از دوستانش از جمله محمد رضايي از اولين كساني بودند كه مراسم زيارت عاشورا را در زنجان به راه انداختند و در پايگاه هاي اين شهر به تدريس اصول عقايد و قرآن پرداختند . به ياد امام حسين(ع) اين بيت از شعر را در پشت ماشين خود نوشته بود :
از حسن روي يوسف دستي بريده بودند
از حسن دلبر ما سر ها بريده باشد
حميد ، عاشق امام خميني بود و عشق به ولايت را انگيزه گرايش خود به سوي جهاد و مبارزه مي دانست . او فرمانده گردان بود بي آنكه لحظه اي از مقام خود سوء استفاده كند . به نيروهاي تداركات گفته بود : وقتي غذا و وسايل مي آورند ابتدا به نيرو ها بدهند و بعد به مركز فرماندهي بياورند . بار ها در حال واكس زدن پوتين هاي نيروهاي تحت امرش ديده شده بود . نماز هاي شبانه حميد زبانزد خاص و عام بود .
در عمليات بدر ، گردان امام سجاد تحت فرماندهي حميد احدي يكي از گردانهاي خط شكن بود و در يكي از سخت ترين محور ها عمل مي كرد . احدي در كنار پل شناور اسكله غسل شهادت كرد . سپس در حدود ساعت 3 بعد از ظهر به سنگر رفت و چون ناهار نخورده بود ، مقداري برنج سرد خورد و براي شناسايي به خط مقدم رفت كه در اثر اصابت تركش گلوله توپ به صورتش، به شهادت رسيد .
كاظمي – همرزم و همراه وي در آخرين لحظات حيات – درباره چگونگي شهادت حميد مي گويد :
من و حميد براي شناسايي به خط رفتيم . ناگهان از طرف تانك دشمن گلوله اي شليك شد . در يك لحظه تصور كردم حميد براي حفظ خود روي زمين شيرجه رفته است . او را صدا زدم ، جوابي نيامد . بلندش كردم ولي با صحنه ي دلخراشي مواجه شدم نيمي از صورتش كاملا از بين رفته بود .
به اين ترتيب شهيد حميد احدي در تاريخ 24 اسفند 1363 در منطقه شرق دجله بر اثر اصابت تركش به دهان و چانه به شهادت رسيد . پيكر او را پس از انتقال در مزار شهداي زنجان به خاك سپردند .
در فرازي از ياد داشتهاي حميد احدي آمده است :
جبهه آمدن كار سختي نيست . جبهه جاي شادي و سرور خاطر است . جاي آرامش وجدان و آسايش روح است . اما وقتي دلي برايت مي شكند و يا قلبي به راهت تند تند مي زند يا خاطره اي در ورايت مي دود ومحزونت مي كند تمام سختي ها و ناملايمات از يك سو و اين حزن از يك سو و تفاوت اين سوي و آن سوي ، از زمين تا آسمان ...
وصیتنامه شهید حمیـد احدی
نه برای آخرت توشهای دارم و نه ارثی به جا گذاشتهام ولی چون قبلاً هم یک یادداشتی نوشته بودم اگر به دستتان رسیده بنا به صلاحدید مادرم عمل کنید.
سلام به کسانیکه این نوشتهها را میخوانند و میشنوند، بنا داشتم که چیزی به عنوان وصیت بنویسم چون نه برای دنیا کار کردهام نه برای آخرت توشهای دارم و نه ارثی به جا گذاشتهام ولی چون قبلاً هم یک یادداشتی نوشته بودم اگر به دستتان رسیده بنا به صلاحدید مادرم عمل کنید.
مادرم را از تمام جهات وصی خود قرار میدهم برای یادآوری تا حد توان مراسم مرا ساده برگزار کنید مادر و خواهر مهربانم مثل زینب باشید و پیامرسان شهدا، پدر عزیزم تو نیز حسینوار مقاوم باش صبر کن که خدا با صابران است، برادر بزرگوارم امیدوارم مرا ببخشی و حلال کنی و مانند امام سجاد(ع) پیام شهادت را به مردم برسانی. بدانید که خدا هر چه بخواهد آن خواهد شد و بس.
خوش به حال مسافرکشان میدان آزادی که آزادانه فریاد میزنند: آزادی...
آزادی... آزادی... و عابران خسته میپرسند آزادی چند؟
و من عابری را دیدم که از راننده سوال کرد آزادی کجاست؟
راننده گفت: رد کردی... آزادی قبل از آنقلاب بود...