ارسالها: 1264
#11
Posted: 22 Oct 2016 17:35
۳
سرانجام کار زینب پاشا
بنا به روایتی، آخرین حادثه قابل ذکر زندگی زینب پاشا را باید درگیری او با عساکر عثمانی در جریان مسافرتش به عتبات، که در اواخر عمرش روی داده، دانست. بعد از آن دیگر اطلاعی در باره زندگی او در دست نیست. زینب باجی با عدهای زوار به کربلا میرود و در خانقین عساکر عثمانی که برای تفتیش زوار آمده بودند، سختگیری میکنند "زینب باجی" از این رفتار آزرده شده و دست به عصیان میزند و دیگران را هم به دنبال خود میکشاند، به عساکر حمله میکند و انها ناگزیر به فرار میشوند و این خانم با قافله به کربلا میرود. به نوشته اکثر منابع بعد ازاین واقعه از زینب پاشا دیگر خبری به دست نیامده است. به نظر میرسد که زینب پاشا در این آخرین سفر خود عاشقانه در حضور سالار جوانمردان، آرام گرفته و جان به جان آفرین تسلیم نموده است و پیکرش نیز هیچگاه به شهرش تبریز و زادگاهش "محله عمو زینالدین" منتقل نشده و در کربلا دفن شده است.گفتنی است با توجه به برخی شواهد و تحقیقات میدانی، به نظر میرسد که زینب پاشا عمر طولانی داشته و لذا سفر آخر وی به کربلا گویا در اوایل دوران سلطنت احمد شاه اتفاق افتاده و وفات وی نیز دراین دوره بوده است. قابل ذکر است که براساس تحقیقات میدانی نگارنده این سطور، زینب پاشا متاهل بوده و شوهر وی در محله عمو زینالدین تبریز به کار کشاورزی مشغول بوده است، همچنین زینب پاشا صاحب چند فرزند نیز بوده است. یکی از فرزندان وی پسری بوده که "عزیز" نام داشته است. از "عزیز" نیز چند فرزند به یادگار مانده بود که در محله عمو زینالدین زندگی میکردند و سالها پیش وفات نمودهاند.
این مقاله را با مطلبی که در "دایره المعارف تشیع" در مورد این زن نامدار آذربایجانی نوشته شده به پایان میبریم. در این دایرهالمعارف و در ذیل "زینب پاشا" آمده است: از زنان سیاستمدار و سخنور، شجاع و مبارز تبریز، پس از تعطیل بازار تبریز در نهضت تنباکو به رهبری میرزای شیرازی و بازگشایی مجدد آن توسط مأموران دولتی، زینب پاشا بسیاری از زنان تبریز را گرد آورد و با سخنرانیهای آتشین خود آنان را وارد میدان مبارزه و مأموران دولتی را تهدید به برخورد و جنگ مسلحانه خیابانی کرد... در همین سالها به دلیل احتکار گندم از طرف مالکان، در تبریز قحطی شده بود و گرسنگی مردم را تهدید میکرد. به تحریک او زنان تبریز به انبارهای گندم محتکران حمله کردند و درب انبارها را گشودند و ذخایر انبارها را در اختیار نیازمندان و فقرا قرار دادند. او زنی مبارز بود که دربار قاجار را به هراس افکنده بود
در یکی از اشعاری که در باره زینب و قهرمانیهای وی سروده شده است، چنین آمده :
"زینب پاشا الده زوپا اوز قویدی بازار اوستونه
گویا کی دشمن اوز قویوب اوردوی تاتار اوستونه
چادر شبین باغلوب بئله هم چیرمیوب قوللارینی
یاشماقیله دوتموش یوزینی، هم ساللانان پوللارینی
تنظیم ائدیب ئوز نقشهسین، هم گیتدیگی یوللارینی
فرمان وئریب یولداشلارین اویناتدی اغیار اوستونه.....
زینب پاشا الده زوپا اوز قویدی بازار اوستونه
بو ملتین هر حقینی اولدیقجا قاندیرماق گرهک
آنباردارین تکلیفینی چوخ یاخشی آندیرماق گرهک
آخیردا هیچ زاد اولماسا لاپ اوددا یاندیرماق گرهک
آذوقهنی ییغمیش قویان دیناری دینار اوستونه..."
ترجمه فارسیاشعار به شرح زیر است:
{زینب پاشا چوبی به مشت، روی کرده بر بازارها}
گویا که رو کرده عدو بر اردوی تاتارها
چادر بسته بر کمر، بالا زده دستارها
رخ زیر دستارش نهان هم زیور و گوشوارها
تنظیم کرده نقشهاش هم راه و رسم کارها
فرمان یورش داده بر یاران، سوی غدارها
{زینب پاشا چوبی به مشت، روی کرده بر بازارها}
ملت به حق خویشتن باید همی آگه شود
باید بفهمد همچنین تکلیف خود انباردار
آخر نفهمیدش اگر، باید بسوزانی به نار
انباشته بر روی هم آذوقه و دینارها
آزادی خواهی، جسارت، تابوشکنی، شجاعت و رزم آوری زینب پاشا که در تاریخ ایران و جهان نمونه ای کم نظیر و چه بسا بی نظیر است!، می تواند الگو ی زندگی قهرمانانه ای باشد. برای مردمانی که در سخت ترین شرایط اقتصادی و متحجرترین قوانین اجتماعی و سیاسی، همانند شرایط امروز ایران، زندگی می کنند، شیرزنی که پایه های ظلم و ستم را به لرزه درآورد و هرگز در برابر زور تسلیم نشد، بزرگ بانوی جسوری که حتی سال ها پس از درگذشت او
مردم از او یاد می کنند و همواره به محتکران آزمند یاد آور می شوند: «فقط زینب پاشا از پس شما نامردان برمیآید!»، به امیدروزی که هر یک از ما برای مردم محروم، یادآور "بانو زینب پاشا "باشیم.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#12
Posted: 26 Oct 2016 14:38
تاج السلطنه
نورچشمی ناصرالدین شاه و مخالف استبداد
زهرا خانم تاج السلطنه فرزند مریم توران السلطنه و ناصرالدین شاه قاجار در پنجم ربیع الثانی ۱۳۰۱ ق مصادف با 1262 هجری شمسی در تهران متولد شد. او دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه بود و مادرش ، توران السلطنه ، زنی از خاندان قاجار و همسر غیردایم ناصرالدین شاه بود .
تاج السلطنه یکی از مطرح ترین زنان منتقد و روشنفکر دوره قاجار است که با بسیاری دیگر از زنان آن دوران تفاوت داشت. شاهزاده ای که در دربار قاجار در ناز و نعمت زندگی می کرد اما زمانی که به شعور و آگاهی رسید به سختی از وضع دربار، رفتار پدر تاجدار خود و ستمی که از سوی او بر زنان می رفت انتقاد کرد و سرانجام در شمار فعالین جنبش های زنان قرار گرفت.
او از معدود افرادی است که در آن دوران دست به نوشتن خاطره نویسی زده است. نوشتن خاطرات شخصی، در فرهنگ ما حتی در بین مردان هم غریب بود. تاج السلطنه با موقعیت خانوادگی خود توانسته بود در هفت سالگی به مکتب برود و از نعمت خواندن و نوشتن بهره مند شود. همان طور که می دانیم آموزش دختران در آن دوران، مخالف عرف بود و زنان اجازه رفتن به مدرسه را نداشتند.
این دختر زیبای دربار را با اینکه «عزیز السلطان» ملیجک معروف و پسرخوانده ناصرالدین شاه، دلباخته و خواهان او بود به شخصی به نام «حسن خان شجاع السلطنه» شوهر می دهند که او هم کودکی به سن خود تاج السلطنه بود.
ناصرالدین شاه که این دختر خود را بسیار دوست داشت شرط گذاشته بود تا بیست سالگی به خانه شوهر نبرند. اما او را بعد از ترور ناصرالدین شاه و در دوره حکومت مظفرالدین شاه به خانه شوهر فرستادند.
بی بندوباری و رفتارهای ناپسند همسرش ، بسیار زود موجب بروز اختلاف میان آن دو شد. تاج السلطنه نیز، که در میان بزرگان و اشراف به زیبایی شهرت داشت ، بتدریج بی بندوبار شد (تاج السلطنه ، ص 75ـ 77، 85 ـ86). در 1317 مظفرالدین شاه ، شجاع السلطنه را به پیشکاری آذربایجان برگزید و تاج السلطنه نیز همراه او رفت ، اما پس از مدتی به تهران بازگشت و از میرزاعبداللّه ، ردیف نواز و نوازندة مشهور تار، نواختن تار را بخوبی فراگرفت . همچنین آموختن زبان فرانسه را آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب مشروطه ، سردار شجاع ــ که از مخالفان سرسخت مشروطیت بود ــ او را ترک کرد و به روسیه گریخت . برخی علت جدایی آنان را روابط تاج السلطنه با «غیر» دانسته است ، اما تاج السلطنه در کتابش (ص 109ـ110) علت جدایی را فراگیری دانش نوین و مطالعه کتابهای فرنگی و جداشدنش از مذهب ذکر کرده است . وی دارای سه فرزند بود.
در 1323 تاج السلطنه بر آن شد که با فروش جواهرات و به کمک یک زن فرنگی و دو تن از نوکران خود به اروپا برود، اما پدرشوهرش تصمیم او را به آگاهی ولیعهد رسانید و ولیعهد او را زیرنظر قرار داد. ولیعهد فراش باشی خود نیّر السلطان را با عده ای سرباز به اطراف عمارت او فرستاد و به او نیز پیغام داد که سرت را خواهم برید. سپس تمام نوکرها و کلفت های او را از خانه بیرون کرده و در عوض کلفت و نوکرهای امیرنظام را به خانه او فرستاد و از این کار او جلوگیری به عمل آورد.
تاج السلطنه پس از مدتی به زندگی بی بند و بار روی آورد، از کارهای خود نادم شد و در 13 صفر 1326 با قوللر آقاسی (برادرزاده امیر بهادر) با مهریه «چهار هزار تومان نقد و هشت هزار تومان» ازدواج کرد13. اما امیر بهادر با این ازدواج به مخالفت برخاست زیرا چنین شایع شده بود که این ازدواج به تحریک انجمن حریت نسوان صورت گرفته است. به همین دلیل قوللر آقاسی را از مقام خود خلع کرد.
زندگی تاج السلطنه با این مرد هم بنا به نوشته غلامعلی خان عزیز السلطان از عمر چندانی برخوردار نبود. زیرا در روزنامه خاطرات خود می نویسد:
29 شعبان 1329 ه . ق. دختر وزیر دربار را برای برادرش که امیر بهادر جنگ باشد، مدتی است عقد کرد. بودند، ولی او نبرده بود و رفته بود تاج السلطنه را گرفته بود، بعد که طلاق داد، حالا زن اصل کاری اش را امشب خواهند برد.14
اما عین السلطنه در روزنامه خاطرات خود تاریخ جدایی تاج السلطنه و قوللر آقاسی را در سال 1326 ه . ق می داند.
دوشنبه 1326 ه .ق، خانه ملک آرا که حالا در خیابان معزالسلطان و قرب خانه تاج السلطنه است وعده داشتیم. سپهسالار از تقصیر امیر بهادر نگذشت تا آخر راضی شد تاج السلطنه را طلاق بدهد. آنوقت شش هزار تومان نقد داد و تاج السلطنه طلاق گرفت.15
زندگی تاج السلطنه که در عصر مظفری تغییر و تحولاتی را به دنبال داشت، در دوران احمد شاه شکل جنجالی تری به خود گرفت. عدم امکانات مالی کافی سبب شد تا او در 1335 ه . ق پس از درگذشت پدر شوهرش سپهبد اعظم (پدر قوللر آقاسی) اموال او را در ازای سه هزار و پانصد تومانی که از او طلب داشت مصادره کند16. از این رو امیر بهادر که برادر و وارث اصلی سپهبد اعظم بود، با او اختلاف پیدا کرده و در یک دعوای حقوقی خواستار بازگرداندن دارایی سپهبد اعظم شد.17 امیربهادر با این هدف، صلح نامه ای را که بر اساس آن سپهبد اعظم با امیر بهادر و سطوت السلطنه صلح کرده بود، ارائه داد و شکایت تاج السلطنه و اجرا گذاشتن طلبش را بی مورد اعلام کرد. از این رو تاج السلطنه شکایت کرد تا اموال سپهبد اعظم را باز پس گیرد. دعوای آنان در شعبه بدایت بدوی مطرح شد و نتیجه آن به نفع امیر بهادر و سطوت السلطنه و رفع توقیف اموال سپهبد اعظم انجامید18. اما ظاهرا چون قضیه فیصله نیافت، دعوا به شعبه ثانویه ارجاع داده شد که سرانجام آن مشخص نیست.
کودتای 3 اسفند 1299 ش نیز مسائل تازه ای را در زندگی تاج السلطنه در پی داشت. در این هنگام تاج السلطنه به دنبال قطع مستمری خود نامه های اعتراض آمیزی در اوایل 1300 ش به سید ضیاءالدین طباطبایی رئیس الوزرای وقت نوشت و از وضعیت سخت زندگی خود شکایت کرد و خواستار حقوق معوقه خود شد اما نتیجه ای نگرفت. از این رو با روی کار آمدن مشیرالدوله، دوباره جریان نامه نگاری خود را پی گرفته و در اسفند 1300 ش طی نامه ای به او راجع به قطع مستمری خود به شکایت پرداخت. بار دیگر در فروردین 1301 ش از او تقاضا کرد که حواله مستمری او را به دامادش احمد جلایی خطیر بدهند، زیرا او در آن هنگام همراه دختر و داماد خود عازم کربلا بود و از این طریق می خواست مستمری خود را دریافت کند. اما با وجود اینکه مشیرالدوله به وزارت عدلیه دستور پرداخت اقساط مستمری معوقه او را داد، ولی چو مجلس پرداخت مستمری ها را تصویب نکرده بود، این نامه نگاری نیز برای تاج السلطنه نتیجه ای در پی نداشت. از این رو بار دیگر در تیر 1301 ش به قوام السلطنه نامه نوشت و مستمری خود را طلب کرد. او دستور پرداخت مبلغ سیصد تومان را علی الحساب به نام تاج السلطنه به صندوق تذکره عراق عرب داد تا تاج السلطنه از تنگدستی رهایی یابد، ولی پرداخت مستمری او را موکول به تصویب مجلس کرد. از این پس از زندگی تاج السلطنه اطلاعی در دست نیست، همینقدر می دانیم از سفر عتبات بازگشت و در اول ذی قعده 1354 / 1314 ش در گذشت و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#13
Posted: 26 Oct 2016 14:50
۲
تاجالسلطنه، بهرغم شاهزاده بودن و رشد و تربیت در حرمسرای ناصرالدینشاه، از نخستین زنان روشن اندیش ایران بوده است که بهدرستی او را «فمینیست و سوسیالیست» نیز خواندهاند.
آشنایی این زن با موسیقی، نگارگری، ادبیات، تاریخ، فلسفه و زبان فرانسه از متن خاطراتش، بهخوبی پیداست. تاثیر رمانهای پایانی سده نوزدهم فرانسه و اروپا در همین خاطرات پیدااست: توصیف جزء به جزء و دقیق مکانها، ماجراها، صورت و سیرت آدمها و نیز دقت در نگارش گفتوگوها. . .
تاج السلطنه در خاطراتش در انتقادی که از مظفرالدین شاه، برادرش می کند، او را فردی نالایق، بی خبر، بدون عزت نفس، نادان و عشرت طلب معرفی می کند، او را نکوهش می کند و مسافرت های بی مورد و وام های بی دلیل و پیشکاران نالایق و فرصت طلب شاه را به باد انتقاد می گیرد تا جایی که از نسبت دادن بدترین القاب به نزدیکان شاه هم ترسی ندارد.
او به موقعیت زن در جامعه آن روز به خوبی آگاه است. موجودی که هرگز در هیچ کجا به حساب نمی آمد، از داشتن آموزش و خواندن و نوشتن بی بهره است، حق انتخاب در هیچ موردی حتی در نقش زدن سرنوشت خود را ندارد و مطیع و برده مرد است. تاج السلطنه مهم ترین عامل بدبختی زنان را در نشناختن حق و حقوق خود می داند و در خانه نشستن و خنده و حرافی را، تنها هنر زنان هم نسل خود می داند. در مقابل، راه نجات زن را در آموزش و تحصیل علم، مبارزه با خرافات و سنت های غلط می بیند.
گزیده ای از خاطرات تاج السلطنه :
«. . . اگر زنها در این مملکت، مانند سایر ممالک، آزاد بودند و حقوق خود را مقابل داشته و میتوانستند در امور مملکتی و سیاسی داخل بشوند و ترقی کنند، یقیناً من راه ترقی خود را در وزیر شدن و پایمال کردن حقوق مردم و خوردن مال مسلمانان و فروختن وطن عزیز خود نمیدانستم؛ و یک راه صحیحی با یک نقشۀ محکمی برای ترقی خود انتخاب میکردم. هیچوقت با مال مردم، خانه و پارک، اثاثیه، کالسکه و اتومبیل نمیخریدم؛ بلکه با زحمت و خدمت بهدست میآوردم.
افسوس که زنهای ایرانی از نوع انسان مجزا شده و جزوِ بهائم و وحوش هستند. صبح تا شام، در یک محبس، ناامیدانه زندگانی میکنند و دچار فشارهای سخت و بدبختیهای ناگواری، عمر میگذرانند. درحالتیکه از دور تماشا میکنند و میشنوند و در روزنامهها میخوانند که زنهای حقوقطلب در اروپا چه قِسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدّیتی میطلبند؛ حق انتخاب میخواهند؛ حق رأی در مجلس میخواهند؛ دخالت در امور سیاسی و مملکتی میخواهند؛ و بههمین قِسم موفق شده، در آمریک، بهکلّی حق آنها اثبات شده و مجدّانه مشغول کار هستند. در لندن و پاریس، بههمین قِسم.
معلم من! خیلی میل دارم یک مسافرتی در اروپا بکنم و این خانمهای حقوقطلب را ببینم و به آنها بگویم:
«وقتی شما غرقِ سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع میکنید و فاتحانه به مقصود موفق شدهاید، یک نظری به قطعۀ آسیا افکنده و تفحّص کنید در خانههایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانهها منحصر به یک در است که آنهم توسط دربان محفوظ است. در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیرقابل محکومیّت، اغلب سر و دستشکسته، بعضی با رنگ زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قِسمی در تمام شبانهروز، منتظر و گریهکننده.»
و باز میگفتم:
«اینها هم زن هستند. اینها هم انسان هستند. اینها هم قابل همهنوع احترام و ستایش هستند. ببینید که زندگانی اینها چه قِسم میگذرد!»
و باز میگفتم:
«زندگانی زنهای ایران از دو چیز ترکیب شده: یکی سیاه و دیگری سفید. در موقع بیرون آمدن و گردش کردن، هیاکل موحش سیاه عزا. و در موقع مرگ، کفنهای سفید. و من که یکی از همین زنهای بدبخت هستم، آن کفن سفید را ترجیح به آن هیکل موحش عزا داده، و همیشه پوشش آن ملبوس را انکار دارم؛ زیرا در مقابل این زندگانی تاریک، روزِ سفیدِ ماست. و همیشه در گوشۀ بیتالاحزانِ خود، خود را به همان روز تسلّی داده، مانند معشوقۀ عزیزی، با سعادتِ خیلی گرانبهائی او را تمنّا و آرزو مینمایم.»
خرابی مملکت و بداخلاقی و بیعصمتی و عدم پیشرفت تمام کارها حجاب زن است. در ایران، همیشه عدۀ مرد بهواسطۀ تلفات کمتر از زن است. در مملکتی که دوثلث او در خانه بیکار بمانند، البته یکثلث دیگرش تا میتوانند باید اسباب آسایش و خورد و خوراک و پوشاک دوثلثِ دیگر را فراهم کنند. ناچار، به امورات مملکتی و ترقی وطن نمیتوانند پرداخت. حال اگر این دوثلث معناً با یکدیگر مشغول کار بودند، البته مملکت دوبرابر بهتر ترقی کرده، صاحب ثروت میشد.
اما معلم عزیز من! به شما قول میدهم در چنان روزی که نوع خود را آزاد و وطن عزیزم را رو به ترقّی دیدم، خود را در آن میدان آزادی قربانی کنم و خون خود را در زیر اَقدامِ همجنسان حقوقطلب آزادیخواه خود نثار نمایم. . .»
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#14
Posted: 26 Oct 2016 21:03
3
جلد دوم خاطرات تاج السلطنه ؟؟؟
در سال 94 یکی از نویسندگان مدعی شده که جلد دوم خاطرات تاج السلطنه را یافته است که بصورت خاطرات با نام نویسنده ای ناشناس و با عنوان خاطرات شاهزاده خانم ایرانی منتشر میشده !
صحت و سقم این ادعا بر عهده ی کارشناسان و خود تدوینگر اما در کلام ایشان رنگ مشروطه ستیزی بشدت مشهود است و همین امر از اعتبار احتمالی سخن ایشان میکاهد . جهت اینکه کلام مخالفین هم ذکر شده باشد توضیحات نویسنده ی مزبور را عینا نقل میکنیم .
...................................................................................................................................................
در ابتدای این نشست کوهستانینژاد درخصوص شخصیت تاجالسلطنه گفت: تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه است و در اوج قدرت ناصرالدین شاه بهدنیا آمد. در دوره مظفرالدینشاه زندگی کرد و شاهد انقلاب مشروطه و وقایع بعد آن نیز بود.
وی با بیان اینکه تاجالسلطنه یکی از انسانهای بزرگ و بینظیر تاریخ معاصر است، ادامه داد: او انسانی در حال شدن بود. آدمی بود که تجربیاتی داشته، وقایع و رویدادهایی را شاهد بوده، که کمتر انسانی آنها را دیده است، و در تمام این حوادث توانسته سلامت روحی خود را حفظ کند، ولی این الزاماً بدین معنی نیست که هرچیزی که گفته، درست است.
تاجالسلطنه؛ شخصیتی نادر در تاریخ معاصر
نویسنده «سرگذشت شاهزاده خانم ایرانی» با تأکید بر اینکه تاجالسلطنه در حال حرکت روحی بود، تشریح کرد: او تمام توهینهای مشروطهچیهای تندروی ناجوانمرد را تحمل کرد، و به عقاید خود پایبند بود. آدمی بود که به همه چیز سر زد تا ببیند در چه دروهای زندگی میکند و در نهایت یک انتخاب داشت. من کاری به این ندارم که مذهبی بوده است یا غیرمذهبی، اما شخصیتی نادر در ایران معاصر است.
برای درک شخیت این زن، باید به زمانهاش توجه کرد
کوهستانینژاد با بیان اینکه برای درک شخیت این زن، باید دید در چه کوران حوادثی جای گرفته است، اظهار داشت: تاجالسلطنه زمانی به دنیا آمد که پدرش در اوج قدرت بود، ولی اقتدارش داشت فروپاشیده میشد. او در دربار پیشرفت کرد، پیانو میزد و هنرمند بود، به کلاسهای تئاتر دارالفنون رفته بود. تاجالسلطنه کسی بود که عمیقترین و وحشتناکترین فجایع تاریخ معاصر را دید. شاهد دو قحطی بود. یکی قحطی سال 1279 و1280، و دیگری قحطی بزرگ سال 1295. او شاهد انقلاب فرهنگی و سیاسی مشروطه در دوره مظفرالدین شاه نیز بود و بعد از آن وارد انجمن زنان شد. تا اینجا، نقلهایی که در مورد زندگی تاجالسلطنه میشود، درست است، اما باقی زندگی او را طرفداران تفکرات غربی مطرح نمیکنند؛ اینکه چه رفتارهایی زشتی با او داشتند. او وقتی وارد انجمن زنان شد، چنان سرخورده شد و چیزهایی از آنها دید که انجمن را ترک کرد و وقتی از انجمن بیرون آمد، مورد غضب مشروطهچیها قرار گرفت.
وقتی تاجالسلطنه از انجمن زنان خارج شد، او را بیاعتبار کردند
وی ادامه داد: او ابتدا فکر میکرد مشروطه خوب است و برای مردم منفعت دارد، ولی وقتی داخل مشروطهچیان و انجمن زنان شد و دید به اهداف خود نمیرسد، بیرون آمد. آنها هم به بدترین روشها این آدمها را بیاعتبار کردند و تهمتهای زشتی به او زدند.
آیا در این شرایط میتوان انتظار داشت این زن از خود دفاع کند؟
کوهستانینژاد در ادامه با تأکید بر اینکه تاجالسلطنه را باید در زمان خودش درک کرد، خاطرنشان کرد: او با این وقایع بهشدت زده شد و به دلیل سن کمیکه داشت و اینکه استواری درونی لازم را نداشت، تبدیل به فردی منزوی شد. ما داریم در مورد یک دختر حدوداً 23 ساله صحبت میکنیم، نه زنی بزرگ. ازطرفی وقتی از مشروطهطلبها برگشت، بهنحو وحشتناکی به او فشار وارد شد. تاجالسلطنه در این شرایط نتوانست از خود دفاعی داشته باشد و اعاده حیثیت کند. ازطرفی اگر مقابل این اتهامات میایستاد، ممکن بود حتی به زندان بیفتد. برادرزادهاش را هم تبعید کردند و تمام این مشکلات او را بهشدت دچار آسیب روحی کرد. او تا پیش از این، در ناز و نعمت بهسر میبرد و الان شاهد این بود که تمام زندگیش در حال فروپاشی است. باید وضعیت این زن جوان مطلقه را در صد سال پیش و در موقعیت خودش فهم کرد. آیا در این شرایط میتوان انتظار داشت این زن فعالیتی در دفاع از خود داشته باشد؟
نویسنده کتاب «سرگذشت شاهزاده خانم ایرانی» افزود: تاجالسلطنه، یک زن هنرمند بود. او فکر میکرد که میتواند وارد شود و کاری انجام دهد، ولی دید که نمیتواند. در سال 1321 تاجالسلطنه 14 سال داشت و قحطی در آن زمان تأثیر بسیاری بر زندگی مردم گذاشت. فوت پدر و بیرونکردن 400 نفر از زنان حرمسرا از قصر نیز حادثه تلخی برای او بود. باز دوباره در زمان مظفرالدینشاه، پس از فوت وی، تعداد زیادی از درباریان را از قصر بیرون میکنند و... تاجالسلطنه تمام این اتفاقات را دید و درکی از مسایل آنها پیدا کرد.
بیانصافی است که بگوییم تاجالسلطنه گرایش به بهاییت و بابیت داشته است
وی با بیان اینکه در کتاب اول تاجاسلطنه راز بزرگی نهفته است که با درک روح او میتوان این راز را درک کرد، ادامه داد: یک دختر 23 ساله در مرکز این تحولات و تغییرات شدید قرار گرفته و همه را دیده و تحمل کرده است. این دختر به سالی میرسد که کتاب نخست خود را مینویسد. او حساسیت ویژهای درباره پدرش داشت و در کتاب نخست خود نیز به این امر اشاره دارد و از پدر خود دفاع میکند و صراحتاً بهاییها را مقصر اصلی این اتفاقات میداند. این بیانصافی است که بگوییم تاجالسلطنه گرایش به بهاییت و بابیت داشته است.
نسخه عبدالحسین حسابی توسط افرادی که میخواستند تاجالسلطنه را بدنام کنند، نابود شد
کوهستانینژاد اظهار داشت: در سالهای 4-1332 قمری درهای ایران از لحاظ فرهنگی به سمت غرب باز میشود. هیئتهای مسیحی در ایران رفتوآمد داشتند و گروههای فرهنگی اروپایی کاملاً آزاد بودند و تاجالسلطنه به همه اینها صادقانه اشاره دارد. نثر این کتاب، مانند نثر همان دوران است و نثری در حال گذر به شمار میرود، نه مانند نثر اعتمادالسلطنه که نثری کاملاً قجری است. کتاب نخست تاجالسلطنه گوهری در زمان خودش است و باید با نثرهای موجود در زمان او مفایسه شود. این کتاب، کتاب بزرگ و درخورتوجهی است. البته آن زمان کتاب خطی است و به چاپ نمیرسد. همه معتقدند اولین نسخه منتشره از این کتاب چندین سال بعد توسط آزادخان افغانی تهیه شده است و این فاصله زکانی، ناجوانمردانه است، اما پیش از این هم شاهد نسخه خطی دیگری از این کتاب بودهایم که بسیار معتبر است و در زمانی زودتر از آزادخان افغان، توسط عبدالحسین حسابی در سال 1294 ش کتابت شد، اما این نسخه توسط افرادی که میخواستند تاجالسلطنه را بدنام کنند، نابود شد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#15
Posted: 26 Oct 2016 21:04
۴
روایتی ضدمشروطیت که نابود میشود
این پژوهشگر تاریخ معتقد است روایتی که در این کتاب توسط تاجالسلطنه از مشروطیت و وقایع آن دوران مطرح میشود، کاملاً ضدروایت مشروطهطلبان است و به همین دلیل این نسخه بعدها به چاپ نمیرسد.
وی در ادامه خاطر نشان کرد: تاجالسلطنه پس از مدتی وارد حلقه ادبی گل زرد میشود. در اواخر سال 1290 ش چندین و چند حلقه ادبی داریم. از این حلقههای ادبی، بزرگان ادبی خارج شدند. حلقه ادبی گل زرد هم یکی از این حلقهها بوده که نام خود را از نشریه ادبی گل زرد که توسط مرحوم ریحان به چاپ میرسیده، گرفته بود. این هفتهنامه، طرفدار اتحاد اسلام بود و به نوعی هفتهنامهای بینالمللی بهشمار میآمد که افغانها، ترکها و ... در آن مقاله مینوشتند و بسیار پیشرو بوده است. ازجمله افراد فعال در این نشریه آزادخان افغانی بود که بعدها وابسته سفارت افغانستان در تهران میشود و در این حلقه، تاجالسلطنه او را میشناسد. به همین دلیل هم است که بعدها آزادخان خاطرات او را استنساخ میکند. این استنساخ مبنای سلسله مقالات او میشود. حدود سال 6-55 ش برای اولینبار خاطرات تاجالسلطنه در نشریه خواندنیها به صورت مسلسل به چاپ میرسد.
نویسنده کتاب «سرگذشت شاهزاده خانم ایرانی» اظهار داشت: در سال 1348 فردی اعلام میکند که ما توانستیم نسخهای از کتاب تاجالسلطنه را پیدا کنیم که توسط عبدالحسین حسابی؛ وزیر عدلیه و با نزدیکترین فاصله از این کتاب استنساخ شده است. این نسخه الان در کتابخانه دانشگاه تهران نگهداری میشود. سه سال بعد ایرج افشار که خود ازجمله افرادی بوده که مقالات بسیار تندی در مورد تاجالسلطنه مینویسد، وقتی فهرست نسخههای خطی را ارایه میدهد، اصلاً ذکری از این نسخه نمیکند، ولی نسخه خطی آزادخان در اختیار فردی قرار میگیرد و او در سال 6-55 این نسخه را در خواندنیها به چاپ میساند.
کسی از تغییرات بعدی تاجالسلطنه و خروجش از دایره مشروطهچیان چیزی نمیگوید
وی ادامه داد: به هر حال پس از چند سال این کتاب به چاپهای بعدی میرسد و تاجالسلطنه براساس آن به عنوان یک زن فمینیست معرفی میشود؛ چراکه فکر میکردند تاجالسلطنه در انجمنهای مشروطه بوده، یا سوابقی در این زمینهها داشته است؛ درحالیکه کسی از تغییرات بعدی او و خروجش از دایره مشروطهچیان چیزی نمیگوید.
کوهستانینژاد در ادامه با بیان اینکه تاجالسلطنه بعد از کتاب اول خود با دو امر مهم مواجه میشود، تشریح کرد: اول اینکه درگیریهای زندگی شخصی خود را دارد. او ازدواج دوم خود را با مردی عضو وزارت خارجه صورت میدهد. ازطرفی تاجالسلطنه به عنوان یک شاهزاده یکسری درگیریهای ملکی هم داشت و در حال رسیدگی به آنها بود. از سوی دیگر با جنگ جهانی اول و قحطی مواجه شد. که این امور ضربه روحی بزرگی به تاجالسلطنه زد.
پس از این اتفاقات، گفتمان تاجالسلطنه مذهبی میشود
وی با بیان اینکه بعد از این اتفاقات، گفتمان تاجالسلطنه مذهبی میشود، افزود: او تلاش میکند از ایران رفته و به عتبات پناه ببرد، البته برای رفتن هم او را بسیار اذیت میکنند، ولی تاجالسلطنه میرود و برمیگردد. در برگشت میبیند که اوضاع بدتر شده و سلطنت از قاجار گرفته و کل خانه و قصر ویران شده است. وقتی رضاشاه به سلطنت میرسد هر فردی که در قصر بوده است را به بدترین شکل ممکن بیرون میکند. موج تنفر و تهمت علیه قاجاریه در کشور آغاز میشود و کسی هم امکان دفاع نداشته است. در این زمان این زن شروع میکند به نوشتن کتاب دوم خود و سرگذشت شاهزاده خانم ایرانی را مینویسد. این سرگذشت، بسیار وسیعتر از زندگی یک فرد است.
یک متن ادبی؛ یک متن استدلالی و کلامی
این پژوهشگر تاریخ ادامه داد: این کتاب درعین حال که یک متن ادبی است، یک متن استدلالی و کلامی هم است. این کتاب فرزند و محصول زمانه خودش است و او سعی میکند تصویری مطابق با واقع از دوران ناصرالدینشاه در این کتاب ارایه دهد. او مباحث کلیدی از جمله جایگاه زن و تعلیم تربیت را نیز مطرح میکند. بحث جایگاه زن بازمانده همان حضور او در انجمنهای زنان در صدر مشروطه است که در اینجا بیان میشود.
از منظر یک انسان در حال شدن به تاجالسلطنه نگاه کنیم
وی با اشاره به سایر فعالیتها و تألیفات تاجالسلطنه خاطرنشان کرد: تاجالسلطنه علاوه بر آن کتاب، مسلماً کتابهای دیگری نیز نوشته است. من طبق پژوهشهایی که اخیراً انجام دادهام به این نکته رسیدم که داماد تاجالسلطنه سال 1314 یعنی همان سالی که تاجالسلطنه فوت میکند، یک کتاب داستان به وزارت معارف آن زمان میبرد تا مجوز چاپ بگیرد. وقتی وزارت معارف از او میخواهد که بیاید و در مورد این کتاب توضیح بدهد، او امتناع میکند و نمیرود.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#16
Posted: 29 Oct 2016 09:53
زندخت شیرازی ( فخرالملوک)
1
زنددخت شیرازی (1331- 1288هـ .ش) که نام اصلیش فخرالملوک است. فرزند بانو ضیاءالشمس از خاندان شریف الحکماء و نصرالله خان زند بود. وی پس از پارهای آموزشهای اولیه در منزل، دورۀ ابتدایی را در مدرسۀ تربیت شیراز طی کرده و به صورت خصوصی، تحصیلاتش را ادامه داد. وی در سال 1309 هـ. ش/1930م. به اتفاق مادر و دو برادر خود از شیراز به تهران رفت و در دبیرستان ناموس به تحصیل پرداخت. او پس از یک سال به شیراز بازگشت و همچنان به خواندن، نوشتن، سخنرانی، کوشش و مجاهدت ادامه داد. وی زن نوگرایی بود که درخانوادهای فرهیخته و تحت سرپرستی خانوادهای روشنفکر پرورش یافت. شالودۀ فکری، فرهنگی وی از دوران کودکی شکل گرفت. او در زمینۀ آموزش و آگاهی دادن به زنان و مبارزه در راه تساوی حقوق آنان تلاش نمود. از مهمترین فعالیتهای زنددخت شیرازی درعرصۀ اجتماعی نیز تأسیس «مجمع انقلاب نسوان» و مجلۀ «دختران ایران» بود. وی از استعداد شاعری نیز بهرهمند بود و بیشتر مقالات مجلۀ خود را اعم از ترجمه و تألیف مینوشت و ترجمه میکرد. نوشتهها و سرودههای وی در نشریات گوناگون آن دوره به ویژه روزنامۀ حبل المتین در کلکته، ایران لیگ در بمبئی، چهره نمای در قاهره و پارهای از جراید فارسی مانند استخر و عصر آزادی منتشر میشد. یکی از اشعار فمینیستی زندخت در اسفندماه 1309 هـ .ش/ 1930م. در مجلۀ «عالم نسوان» به چاپ رسید.
زندخت در سال ۱۳۰۶ پس از پایان تحصیلات متوسطه، در سن ۱۸ سالگی مجمع انقلابی نسوان را در شیراز بنیان نهاد که هدفهای آن رهایی زنان، دستیابی به حقوق زنان و رفع حجاب اسلامی بود. دولت رضاشاه به زندخت فشار آورد که نام این انجمن را به «نهضت نسوان» تغییر دهد ولی با وجود این تغییر نام، انجمن پس از ۹ ماه توسط دولت غیرقانونی اعلام شد.
محمد حسین رکنزاده آدمیت در مورد زنددخت مینوسید:«... نسبت به مؤلف این کتاب اعتقادی داشت و اغلب در شیراز به کتابخانۀ آدمیت میآمد. دختری فصیحه و ناطقه و طرفدار جدی آزاد زنان و ضمناً بسیار عفیفه میبود و در آن زمان چادر و پیچه داشت. اما سال 1309 هـ .ش که من در طهران بودم، در کتابخانه به دیدنم آمد، چندی در طهران مقیم بود و در ترویج افکار خویشتن میکوشید. آنگاه به شیراز برگشت....»
در عصر و زمانهای که اکثر مردم، خاصه گروهی از زنها عقیده داشتند که اگر دختر باسواد شود شب و روز مینشیند و به مردها نامۀ عاشقانه مینویسد و در دنیایی که زن در چهار دیواری حرمسرا محصور بود، زنددخت شیرازی در راه مبارزه با جهل، خرافات و ارتقای فکری و فرهنگی زنان کشور بسیار کوشید. در چنین شرایطی بود که زنددخت در مدرسۀ دخترانه تدریس نمود و روزنامه منتشر کرد. وی در این راه با سختیهای بسیاری مواجه شد، چرا که در آغاز راه دشواریهای بسیاری در پیش بود و راه بسیار مخاطره آمیز مینمود.
پس از تعطیلی انجمن نسوان زنددخت راه دیگری برای کمک به بیداری زنان و به دست آوردن حقوق آنان در پیش گرفت. این راه انتشار نشریۀ «دختران ایران» بود. اما نشریه پس از هفت ماه توقیف شد. زنددخت به تهران رفت و انتشار نشریۀ دختران ایران را ادامه داد. در عین حال او در مدارس دخترانه نیز تدریس میکرد، شعر میگفت و در وزارت فرهنگ برای مدت کوتاهی مشغول به کار شد.
نشریه دختران ایران
در سال 1307 هـ .ش/1928م. زنددخت شیرازی نامهای به شرح زیر توسط سید ابراهیم ضیاء نمایندۀ فارس در مجلس شورای ملّی به وزارت معارف و اوقاف نوشته و تقاضای روزنامهای به نام «دختران پارس» کرده است:« مقام منیع وزارت جلیله معارف و اوقاف دولت علیه ایران دامت شوکته، چون سینه زن مهد جامعه بشری و مادر مربی فرزند آدم است ارتقا و اعتلای مردان منوط به تلقی زنان است و تا نسوان به حقوق حقّه خود آشنا نشده مقام شامخه خویش را در عائله بشری نشناسد ملّت بیدار نگشته و همچنین وظیفه خود را نسبت به حفظ افتخارات ملّی و اجتماعی و استقلال وطن ندارند. بدین سبب ترقیات به کندی حاصل آید. هر ملتی که پا به دایرۀ تمدن امروز گذاشته به این نکته پیبرده، نخست به وسایل مختلفه که همه اساساً از معارف است زنان را بیدار و در مراحل ترقی انداخته و سپس به ترقیات نایل شده چنانکه مشاهده میگردد همینطوری که زنان پارس از حیث بیداری و نهضت از نسوان تهران و رشت و آذربایجان پس افتادهاند این ایالت هم یک قسمت عمده وطن محبوب است، از هر حیث یک قرن عقب مانده. بنابراین بینهایت لازم است که زنان تربیت شده پارس هم داخل عالم مطبوعات شده و برای جنبش و بیداری خواهران خود بکوشند شاید همین سبب شود که ملّت این ناحیه هم قدری به خود آیند. از این رو کمینه زنددخت که چند سال است با صمیمت کامل خدمت به معارف نموده پیشنهاد میکنم که امتیاز مدیریت یک مجلۀ ماهانه به نام «دختران پارس» به بنده مرحمت و بدین وسیله حقیر را تشویق فرمایید.»
سید ابراهیم ضیاء عین نامۀ زنددخت شیرازی را در تاریخ 25 اردیبهشت 1307 هـ .ش/1928م. را همراه با تاییدیهای به شرح زیر به وزرات معارف ارسال میکند:« با نهایت احترام شرحی را که از طرف خانم زنددخت شیرازی دائر به تقاضای امتیاز مجلة به نام دختران پارس، توسط حقیر رسیده لفاً تقدیم داشت و نظر به اینکه خانم مشارالیها فاضله و... از هر حیث مهذبه و دارای لیاقت و شایستگی هستند، تمنا دارد امتیاز مجله فوق را به نام مشارالیها صادر و توسط ادارۀ محترمه معارف فارس یا حقیر ارسال دارند که موجب نهایت تشکر است
لیکن وزارت معارف دو روز بعد یعنی در 27 اردیبهشت 1307 هـ .ش/ 1928م. در جواب نامه مقرر میدارد که تنها طبق قانون و طی مراحل خاص این درخواست صورت گیرد. «جناب آقای سید ابراهیم ضیاء نمایندۀ محترم مجلس شورای ملّی شرحی که راجع به خانم زنددخت شیرازی که تقاضای امتیاز مجله نموده است مرقوم داشته بودید واصل شد. جواباً تصدیع میگردد لازم است به مشارالیها اخطار فرمایید که در خصوص تقاضای خود به معارف محل مراجعه نمایند تا پس از تهیه مقدمات و مدارک لازمه مراتب را مرکز اجازه نمایند.»
اما گویا این نشریه هم سرنوشتی مانند دو نشریۀ قبل «اردیبهشت» و «گل رعنا و زیبا» یافت. ولی سرانجام زنددخت شیرازی موفق شد امتیاز مجلهای را به نام «دختران ایران» از طرف وزارت فرهنگ دریافت کند.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#17
Posted: 29 Oct 2016 10:24
زندخت شیرازی
2
دختران ایران نشریهای علمی، ادبی، اجتماعی و اخلاقی بود. این نشریه مصور بود و در هر شماره چند تصویر به چاپ میرساند. تصاویری از قبیل تصویر «گریس دارلینگ»، «عارف»، «کریم خان زند»، «لطفعلیخان زند» و «آرامگاه حافظ» در آن دیده میشود.26 سرلوحۀ مجله طرحی از نقاش هنرمند شیرازی به نام آقای شایسته است. این طرح تصویری است از ایوان مدائن که چند دختر با لباسهای مختلف جلو ایوان ایستادهاند. بالای ایوان در سمت چپ تصویری از رضاشاه و فرشتهای قرار دارد. نام نشریه در بالای این نقاشی نوشته شده است.
در این نشریه اخباری از فعالیتهای فمینیستی سایر کشورهای دنیا، مطالب ادبی و سرمقالههایی از زندخت چاپ میشد. او در مقالاتش نظریههای فرودستی بیولوژیک زنان را رد میکرد و همچنین زنان را تشویق میکرد خواستهها و حقوق خود را با جسارت بیان و پیگیری کنند. این نشریه پس از ۷ ماه توقیف شد و حملات و نقدهای شدیدی بر زندخت شد. او به تهران رفت و انتشار نشریه را از سر گرفت.
زنددخت این مجله را در شیراز تأسیس کرد؛ ولی محدودیتهایی که برای او ایجاد شد و چون فضا را برای فعالیتهای اجتماعی خود در شیراز تنگ میدید، سرانجام به تهران رفت و بدون سرمایۀ مادی و در خیابان فردوسی کوچۀ مستشارالدوله بالاخانهای را اجاره کرد و به انتشار مجلۀ دختران ایران پرداخت.29 اولین شمارۀ مجلۀ دختران ایران در اول مرداد ماه 1310هـ .ش/1931م. به صورت مجلۀ ماهیانه به قطع رقعی در چهل صفحه منتشر شد. صورت آن هم به حروف سربی در مطبعۀ فرهومند30 در تهران چاپ شد و در شیراز انتشار یافت. این مجله پس از هفت شماره در آبان 1311 هـ .ش/1932م. از انتشار باز ماند. با اینکه طرز انتشار مجله ماهیانه بود، همه ماهه منتشر نمیشد؛ به طوری که شمارة ششم آن در آبان ماه 1311 هـ .ش/ 1933م. منتشر نگردید. دربارۀ تأخیر انتشار مجله در یکی از شمارهها شرحی با عنوان «خطاب به خوانندگان» درج شده است که علت را نبود سرمایه مادی میداند. و مینویسد:« خیلی تأسف دارم که باز هم نشر این مجله به عهده تعویق افتاد و لذا قبل از درج مقالات سطور ذیل را قرار دادهام، این مجله ملّی را یک دوشیزه پردگی و تهیدست اداره مینماید و محقق است که یک دختر جوان مال و سرمایه شخصی ندارد که بتواند مجلهای را طبع و نشر نموده بدون قیمت اشتراک به خوانندگان تقدیم کند.» در پایان همین مقاله مینویسد:«در خاتمه تذکر میدهم که سبب عمده تأخیر انتشارات نمرات مجله، فقدان سرمایه مالی بوده و میباشد.»
ر شمارۀ اول، هدف از انتشار این مجله نشر آثاری ذکر شده است که « دوشیزگان این سرزمین را به سرچشمة انسانیت هدایت کند.» زنددخت خود مینویسد: «آرزوی دختران ایران، بیداری زنان ایران است.» یکی از اهداف این روزنامه مبارزات اجتماعی در راه به دست آوردن حقوق زنان و حق برابری آنان با مردان و تنها هدف او در این راه بیداری زنان ایران بود. زنددخت هدف خود از چاپ مجله را چنین بیان میکند:«من با چند سال کوشش و رفع موانع توانستهام وسایل انتشار این مجله را فراهم سازم. مجلۀ دختران ایران چنانکه از نامش معلوم میگردد، برای نشر آثاری است که دوشیزگان این سرزمین را به سر چشمۀ انسانیت نزدیک میسازد و به شاهراه سعادت و حیات ابدی هدایت مینماید. اما با آنکه به جهت اهمیت موضوع که مسئله اجتماعی ملّت و جامعه ایرانی است، بیشتر نظر بنده متوجه نکته فوق خواهد بود. ضمناً خدمات دیگری هم باید از اشاعه این مجله انجام پذیرد، که البته از متن مندرجات دختران ایران و پیشنهادهای بنده معلوم میگردد. اما انجام این خدمات که هر یک در حیات جاودانی ایران تأثیر دارد مشروط به کمک و حس و عاطفه و بروز صمیمیت هموطنان نسبت به ترقی دختران ایران است و از دست تنها، خاصه دستی کوچک وناتوان وکوتاه بر نیاید...».
زنددخت در نشریۀ «دختران ایران» به مخالفت خود با شرایط فرودست و نازل اقتصادی ـ اجتماعی زنان پرداخت. همچنین در نوشتههای خود فرودستی زنان به لحاظ بیولوژیک را رد میکرد و زنان را به درگیری و جسارت در ارائۀ خواستهها و حقوق خود تشویق میکرد.34 در این نشریه اخباری در مورد فعالیتهای فمینیستی در بخشهای دیگر جهان و مطالب ادبی شامل اشعار انقلابی و سرمقالاتی به قلم زنددخت به چاپ میرسید.
نشریۀ دختران ایران با چاپ مقالات وزین ادبی، عرفانی و اجتماعی جای خود را در اجتماع باز کرد و به خصوص دوستداران زیادی در میان زنان و دختران به دست آورد. این نشریه نظریات صحیحتری از دلایل بدبختی و محرومیت زنان مینوشت و به همین دلیل بود که بر سایر نشریات زنان برتری داشت. نویسندگانی همچون صدیقه دولت آبادی، کاظم زاده ایرانشهر، رشید یاسمی، سعید نفیسی، جمالزاده و دکتر هوشیار نیز در این نشریه مقاله مینوشتند. یکی از بخشهای مهّم مجله بخش «زنان نامی» بود که به شرح حال زنان مشهور اروپایی و ایرانی میپرداخت. بیشتر زنان ایرانی معرفی شده از زنان ایرانی دورۀ باستان بودند.
در شمارۀ اول نشریة «دختران ایران»، صدیقه دولت آبادی در توصیهای به مدیر مجله، ضمن تأکید بر نقش کلیدی زنان در رفع عقب ماندگیها مینویسد:«برای خدا اگر میدانید که مادۀ شما هنوز مستعد نیست و تاب مداومت به گفتنهای خود ندارید، شروع نکرده، خاموش بمانید و قوۀ خالی را فلج نکنید.» از جمله موضوعات دیگری که در این مجله چاپ میشد مسئلۀ تعدد زوجات بود که به خصوص صدیقه دولتآبادی مقالاتی در رد آن مینوشت. از دیگر مباحث مجلۀ دختران ایران ارائۀ الگوهای مختلف به زنان برای فعال شدن در عرصههای اقتصادی و اجتماعی بود.
تعطیلی مجلۀ دختران ایران ضربۀ سنگینی به روح حساس زنددخت زد و شکست بزرگی برای او بود. وی چند بار بیهوده کوشید مجله را بار دیگر انتشار دهد؛ ولی حتی به او قرار ملاقات ندادند. سند زیر دلیل این ادعا است:«مجلۀ مصور دختران ایران، علمی، ادبی، اجتماعی و اخلاقی است، آدرس تهران خیابان عشرت آباد سر پل چوبی، باغ میرزا عنایتالله، به تاریخ 28/6 / 1312 به ساحت مبارک حضرت مستطاب بندگان اشرف اعظم آقای رئیس الوزراء دامت شوکته مستدعی است ساعتی را برای شرفیابی دهند. با عرض احترامات تعظیم آمیز کامله» [در حاشیه این سند آمده است ] مطلب خودتان را بنویسید اگر لازم به ملاقات باشد، قرار آن داده میشود. 30/6/12»
شعرهای زندخت نمونهای از گرایشهای فمینیسم رادیکال در ایران بود که به طرز عجیبی در منابع فارسی نادیده گرفته شده و به ندرت به آنها اشاره شده است.[۲] به عنوان یک نمونه تیپیک میتوان به شرح حال زندخت در کتاب «زنان سخنور» اشاره کرد که از وی به عنوان شاعری غیرسیاسی یاد شدهاست. استثنایی بر این امر، شرح حال وی نوشته طلعت بصاری است که بر شعر و نثر فمینیستی رادیکال زندخت تاکید کرده است
او در یک غزل به اوضاع اجتماعی نامطلوب آن دوره اشاره کرده و از ضعف عمومی حاکم بر پیکر جامعه شکوه میکند و انتظار ظهور یک مصلح اجتماعی نیرومند را دارد تا مشکلات به نیروی او حل شود و آنگاه به مردان عتاب میکند که به جای سخن گفتن از ضعف زن، از مردی خود بگویند. در غزلی دیگر از عقبماندگی زن روزگار خویش مینالد و از اینکه زنان همدورهٔ او امکان عرضه هنرها و بروز استعدادهای انسانی و حضور زنده را در جامعه ندارند، زبان به گله و شکایت باز میکند.
نمونه شعر
کار تجارت از چه معنی کار زن نیست؟
کار صناعت با چه منطق کار من نیست؟
کفش زنان را از چه رو زن خود ندوزد؟
زن از چه جراح و طبیب جان و تن نیست؟
پس خواهرانم تا به کی بیکاره هستید؟
تنها برای تخمگیری خلق گشتید؟
تنها برای عشق مردان چیره دستید؟
زنددخت شیرازی که از سن هجده سالگی فعالیت اجتماعی خویش را با تأسیس«مجمع انقلاب نِسوان» آغاز کرد و در این راه تهمتهای زیادی را متحمل شد. وی در سال 1331 هـ .ش/1952م. در اثر افسردگی و در سن 43 سالگی درگذشت و در شیراز به خاک سپرده شد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#18
Posted: 31 Oct 2016 21:23
ملکتاج خانم ملقب به نجمالسلطنه
بانی بیمارستان نجمیه نخستین بیمارستان خصوصی ایران
و مادر دکتر مجمد مصدق
1
بیمارستان نجمیه تهران، اولین بیمارستان خصوصی و مدرن در ایران است که در آذر ماه سال 1308 ه.ش شروع به کار کرد.
مؤسس این بیمارستان بانویی پر تلاش و نیکوکار از خانواده سلطنتی قاجار است که در این نوشتار به احوال و زندگانی پرفراز و نشیب او میپردازیم.
ملکتاج خانم ملقب به نجمالسلطنه در سال 1270 ه.ق/ 1233 ه.ش در خانوادهای اشرافی و از تبار شاهان قاجار، زاده شد. پدر او شاهزاده فیروزمیرزا نصرتالدوله، پسر عباسمیرزای ولیعهد (فرمانده سپاه ایران در جنگهای ایران و روس) و مادرش حاجیه هماخانم؛ دختر بهمنمیرزا بهاءالدوله، نوه فتحعلیشاه قاجار بود. او دخترعموی شاه قاجار ناصرالدینشاه بود.
ملکتاج که خود بزرگترین فرزند خانواده بود، دو خواهر به نامهای اشرفخانم سرورالسلطنه و ماهسماءخانم و یک برادر به نام عبدالحسینمیرزا معروف به فرمانفرما داشت. سرورالسلطنه بعدها به ازدواج با مظفرالدین میرزای ولیعهد که پس از ناصرالدین شاه، پادشاه میشود، درمیآید و مفتخر به لقب حضرتعلیا میگردد و ماهسماءخانم در اوان جوانی فوت میکند. برادر او عبدالحسین که بسیار مورد علاقه و محبت ملکتاج بود، شهرت زیادی کسب میکند و همانند پدر وارد میدان سیاست میشود.
ملکتاج همانند دیگر دختران خانوادههای اشرافی نزد معلم خانگی درس و خط را آموخت ، اما همانند آنها از سواد بالایی برخوردار نبود؛ چراکه آموزش مخصوص مردان بود و فقط عده کمی از زنان آن هم از خانوادههای بالا می توانستند سواد خواندن و نوشتن بیاموزند.
به رسم دوران قاجار، ملکتاج که نوجوانی 16 ساله بود، میبایست ازدواج کند و باز به رسم آن دوران، در انتخاب همسر دخیل نبوده و با صلاحدید پدر به عقد مردی مسن و دارای چند همسر و فرزند درمیآید. همسر او مرتضیقلیخان اسفندیاری؛ وکیلالملکثانی حاکم کرمان بود که ثروت، موقعیت و تحصیلات نظامیاش در روسیه برای شاهزاده فیروزمیرزا پدر ملکتاج، دلایل قابل قبولی برای ازدواج او با دخترش به شمار میآمد.
نجمالسلطنه پس از مراسم ازدواج که مفصل و با تجملات برگزار شد، با خدم و حشم و درخور یک شاهزاده، با کالسکه راهی کرمان شده و به خانه بخت رفت. زندگی دور از خانواده و دیار برای نجمالسلطنه سخت بود تا اینکه او صاحب دو دختر به نامهای زرینتاجخانم ملقب به عشرتالدوله و ملوکخانم ملقب به شوکتالدوله شد. تولد دخترانش به زندگی او شادی بخشیدند و تحمل دوری از شهر و خانواده را برایش آسان کردند، اما شیرینی این دوران دیری نپایید؛ چراکه اوضاع کرمان آشفته شده، خشکسالی و قحطی روی داده و همسر ملکتاج بدهیهای زیادی بالا آورده بود. وکیلالملکثانی که در سروساماندادن به اوضاع و پرداخت مالیات کرمان ناتوان بود، به همراه ملکتاج و دو دخترش از کرمان خارج و عازم تهران شد. ملکتاج که پس از 10 سال به تهران باز میگشت، از دیدن خانواده و دیار خود خشنود بود، اما اوضاع مالی نابهسامان همسر از این خوشحالی میکاست. اوضاع، زمانی وخیمتر شد که وکیلالملکثانی یک سال پس از زندگی در تهران، از دنیا رفت و ملکتاج جوان را با بدهیهای فراوان و دو فرزند خردسال تنها گذاشت.
خوشبختانه در این زمان پدر و مادر ملکتاج هر دو زنده بوده و پشتیبان او و فرزندانش بودند. پدر او فیروزمیرزا از ناصرالدینشاه تقاضای حکومت کرمان را میکند تا هم اوضاع آن ایالت را سروسامان داده و بدهیهای دامادش را بپردازد، و هم ارث دختر و نوههایش را از دیگر همسران و فرزندان وکیلالملک جدا کند، اما در این مورد توفیقی نمییابد تا اینکه چند سال بعد برادر ملکتاج؛ عبدالحسین میرزا فرمانفرما در سال 1309 ه.ق به حکومت کرمان رسید و به اوضاع مالی خواهر و خواهرزادههایش سروسامانی داد. مهریه ملکتاج را که 4.5 دانگ از قریه حاصلخیز اسماعیلآباد بود، به همراه دیگر املاک او فروخت و پول آن را برای خواهرش فرستاد.
در زمانه ملکتاج، زنان بیوه و مخصوصاً جوان، از سوی خانواده و اجتماع تشویق به ازدواج دوباره میشدند و ازدواج برای آنان امری پسندیده به شمار میآمد. ملکتاج جوان هم میبایست ازدواج کند؛ زیرا علاوه بر خواست جامعه از او، آتیه فرزندانش، ازدواج با مردی سرشناس را میطلبید. به این ترتیب نجمالسلطنه دو سال پس از فوت همسر اولش به ازدواج میرزاهدایتالله آشتیانی وزیر دفتر که او نیز سالدار و دارای همسر و فرزند بود، درمیآید.
وزیر دفتر فردی ثروتمند و متمول بود و برای ملکتاج و فرزندانش حامی خوبی محسوب میشد و از طرفی نفوذ و شهرت خانواده ملکتاج برای وزیر دفتر نیز مطلوب بود. این ازدواج که به نفع هر دو خانواده بود، در سال 1260 ه.ش صورت گرفت و حاصل آن، دو فرزند به نامهای محمد مصدقالسلطنه (نخستوزیر معروف دوران پهلوی) و آمنه دفترالملوک بود.
پس از مدتها سختی و مشقت به نظر میرسید، اینبار نجمالسلطنه به آرامش و خوشبختی رسیده باشد که دوباره مصایب بهسراغش آمد. او در سال 1303 ه.ق پدرش فیروزمیرزا را از دست داد و سال بعد نیز مادرش حاجیه هماخانم از دنیا رفت. بهاینترتیب ملکتاج دو تن از عزیزان و حامیان خود را از دست داد. بحران بعدی زمانی به سراغ ملکتاج آمد که بیماری وبا جان همسرش؛ وزیر دفتر را گرفت. اینبار پدر و مادر او در قید حیات نبودند و برادرش عبدالحسینمیرزا نیز در کرمان زندگی میکرد. بار دیگر سرپرستی از کودکانش، محمد 10 ساله و آمنه 8 ساله به عهده او قرار گرفت. هر چند قیومیت فرزندان به عهده خانواده پدری ایشان بود، اما نقش نجمالسلطنه را در این بین نمیتوان نادیده گرفت. (4)
نجمالسلطنه بار دیگر در سال 1311 ه.ق با میرزافضلاللهخان وکیلالملک تبریزی طباطبایی دیبا ازدواج کرد. وکیلالملک تبریزی که زمانی در پطرزبورگ وزیر مختار بود، اکنون در تبریز منشی ولیعهد، مظفرالدینمیرزا شده بود. با این ازدواج، ملکتاج به تبریز می رود و در آنجا نزدیک خواهرش حضرتعلیا که سوگلی ولیعهد بود، زندگی میکند. یک سال بعد، صاحب پسری به نام ابوالحسن (ثقهالدوله) میشود. در این زمان، برادرش عبدالحسین در کرمان حکمرانی میکرد، اما همسر جوان و فرزندانش در تبریز بودند. ازاینرو ملکتاج رسیدگی به زندگی همسر و فرزندان برادرش را نیز به عهده داشت. (5) نجمالسلطنه در این زمان و نیز زمانی که برادرش در عراق در تبعید بهسر میبرد، همواره به نامهنگاری با او میپرداخت و برادر را از اوضاع و احوال خانواده و نیز کشور مطلع میساخت. نامههای ملکتاج به برادرش از ارزش تاریخی زیادی برخوردار است.
ملکتاج پس از چندی زندگی در تبریز به همراه همسر و فرزندانش به تهران باز میگردد. در این زمان در اثر افکار و تحولات جدید، ناصرالدینشاهقاجار در پنجاهمین سال سلطنتش ترور میشود و شوهرخواهر ملکتاج؛ مظفرالدین میرزا، به سلطنت میرسد. روشن است که زندگی ملکتاج و رفتوآمدش به دربار، با سلطنت شوهرخواهرش رونق بیشتری مییابد، اما ملکتاج هیچگاه در زندگی برای مدتی طولانی طعم آسایش و خوشبختی را نچشید. او در سال 1324ه.ق بار دیگر همسرش را از دست داد و برای بار سوم بیوه شد. بار دیگر مسئله سرپرستی از کودک یازده سالهاش ابوالحسن و جداکردن ارث و اموال او از خانواده پدری که رابطه خوبی با ملکتاج نداشتند، برعهده او افتاد. علاوه بر اینکه غوغای انقلاب مشروطه نیز خانواده سلطنتی را هراسان ساخته بود.
افزون بر اینها ملکتاج در زندگی خود شاهد مصیبت بزرگی به نام جنگ جهانی اول بود که با وجود اعلام بیطرفی ایران، دامنه جنگ به این کشور کشیده شده و آن را صحنه پرآشوب جنگ کرد. نیروهای بیگانه روس، انگلیس، عثمانی و آلمان از چهار طرف وارد ایران شده و کشور را بیش از اندازه ناامن ساختند. جنگ جهانی و تأمین آذوقه سربازان بیگانه، کشور را با غارت و قحطی روبهرو کرد و مردم بیگناه ایران تاوان آن را میپرداختند. در این دوره پایتخت نیز از قحطی مصون نماند و شمار زیادی از افراد در اثر قحطی و گرسنگی جان سپردند. نجمالسطلنه در این دوران تا جاییکه توانست به دستگیری از مستمندان پرداخت، اما مسلماً وخامت اوضاع به قدری زیاد بود که از دست او کاری بر نمیآمد. اوضاع دولت مرکزی بسیار نابهسامان بود و قدرتهای بیگانه روس و انگلیس در کشور جولان میدادند.
بعد از کودتای 1299 از اولین اقدامات دولت کودتا که سیدضیا نخستوزیر و رضاخان وزیر جنگ آن بود، دستگیری و حبس عبدالحسینمیرزا فرمانفرما و دو پسرش نصرتالدوله و عباسمیرزا بود. محمد مصدق که در این دوران به تازگی به حکومت فارس منصوب شده بود، با شنیدن این خبر مجبور به استعفا و مخفیشدن گردید. هر چند با سقوط کابینه سیدضیا، فرمانفرما و پسرانش از زندان آزاد شدند، اما با تغییر سلطنت قاجاریه موقعیت این خاندان بسیار متزلزل و پرخطر گردید و سرنوشت ناخوشایندی همچون حبس، خانهنشینی و قتل برای بسیاری از آنان از جمله پسر فرمانفرما برادرزاده ملکتاج رقم خورد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#19
Posted: 31 Oct 2016 21:41
ملکتاج خانم ملقب به نجمالسلطنه
بانی بیمارستان نجمیه
و مادر دکتر مجمد مصدق
۲
احداث بیمارستان نجمیه
با تغییر سلطنت، القاب اشرافی از بین رفت و خانوادههای قاجاری امتیازات خود را از دست دادند. نجمالسلطنه که اکنون زنی کهنسال بود، طبق قانون حکومت پهلوی میبایست نامی خانوادگی برای خود برگزیند. او نام ملکتاجفیروز را بر خود نهاد. آنچه در این برهه از زندگی ملکتاجفیروز با اهمیت مینماید، اشتغال او به امور خیریه و اندیشههای نیکوکارانه بوده است. ملکتاج که صاحب املاک زیادی بود، در سال 1305 ه.ش تصمیم به احداث مریضخانهای برای درمان فقرا میگیرد. این ملک باغی بود در ضلع غربی خیابان یوسفآباد (حافظ کنونی) که از شوهر سوم ملکتاج؛ میرزافضلاللهخاندیبا، به او میرسد و ملکتاج تصمیم میگیرد آن را وقف کند.
او در آبان 1307 ه.ش / 1347 ه.ق مطابق وقفنامه، آن را با نام مريضخانه نجميه بر تمامی بيماران مملکت وقف کرد و طبق همين سند، املاکي را در داخل و خارج شهر براي مصارف اين مرکز و بيماران ضميمه کرد. این بیمارستان اولین بیمارستان خصوصی تهران بود که ملکتاج نیمی از تختهای آن را وقف بیماران مستمند کرد. نجمالسلطنه ساخت بیمارستان را با شور و اشتیاق انجام میداد. بهطوریکه با وجود کهولت سن، در خانه کوچکی در همان باغ منزل کرد تا از نزدیک شاهد کار کارگران ساختمان باشد و شخصاً به امور ساخت و ساز بیمارستان نظارت کند. او هر غروب اجرت کارگران خود را میپرداخت. بالاخره بیمارستان نجميه در 15 آذرماه 1308 افتتاح شد.
در مهر 1309، بار دیگر نجم السلطنه موقوفاتی را بر بيماران اين مرکز و امور ديگر اختصاص داد که رونوشتي از آن در حاشيه سمت راست وقفنامه آمده است.
آنچه اندیشه مترقیانه ملکتاج را به نمایش میگذارد، سپردن مسئولیت نظارت بیمارستان بر عهده دخترانش بود که ابتدا به دختر بزرگ او شوکتالدوله و پس از او به عشرتالدوله و سپس به عهده کوچکترین دخترش آمنه دفترالملوک و پس از آنها به عهده دخترانشان گذاشته شد. تولیت بیمارستان نیز به عهده محمد مصدق و سپس ابوالحسندیبا و پس از آنها بر عهده پسران ارشد آنها قرار گرفت. اداره بیمارستان نیز بر عهده دکتر یوسف میر سپرده شد. دکتر میر از اهالی ایروان و تحصیلکرده فرنگ بود که پس از آشنایی با خانواده نجمالسلطنه، از نوه او فخرآفاق دختر عشرتالدوله خواستگاری کرد.
نجمالسلطنه 6 سال پس از احداث بیمارستان در دی ماه 1311 از دنیا رفت، اما بیمارستان نجمیه که از جمله کارهای خیر او بود، همچنان فعال و پابرجا باقی مانده است. در دوران نخستوزیری محمد مصدق یکی از هوادران وی به نام محمدحسن شمشیری ضلع جدیدی به بیمارستان اضافه کرده و آن را توسعه بخشید.
در دفتر کوچکی در ضلعی که شمشیری به بیمارستان افزوده بود، روی یک پلاک سیاه جمله معروف نجمالسلطنه حک شده است: "هرکس آن درود عاقبت کار که کشت."
زنده یاد دکتر محمد مصدق نیز در همین بیمارستان دار فانی را وداع گفت
بعد از انقلاب 57 بیمارستان نجمیه توسط سپاه پاسداران اداره میشود و اداره موقوفههای خانواده مصدق را سرپرستی میکند.!!!
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#20
Posted: 2 Nov 2016 14:08
۷
فخرآفاق پارسا
اولین روزنامه نگار زن تبعیدی
و
مادر فرخ رو پارسا
فخر آفاق پارسا، از اولين زنان روزنامه نگار در دوران مشروطيت است. او در سال 1277 خورشيدي در تهران متولد شد. در خانه پدري معلم سرخانه داشت و زبان هاي عربي و فرانسه را نيز جداگانه آموخت و تنها 14 سال داشت كه شروع به تدريس در يكي از دبستان هاي تازه تاسيس شهر تهران كرد. پانزده ساله بود كه به خواستگاري پسر مدير مدرسه پاسخ مثبت داد و با او پيمان زناشويي بست. همسرش مدير داخلي روزنامه «ارشاد» و از روزنامه نگاران مشهور روزگار بود. اندكي پس از ازدواج شوهر به سمت «تحويل داري اداره تذكره خراسان» منصوب شد و «فخر آفاق پارسا» نيز با شوهر راهي مشهد شد و در دبستان دخترانه فروغ شروع به تدريس كرد. وي در حين تدريس در مدرسه موفق شد تا امتياز مجله «جهان زنان» كه نشريه اي ويژه زنان بود را اخذ كند.
مجله ی «جهان زنان»
اولین شماره مجله جهان زنان به مدیریت فخر آفاق پارسا، در شهر مشهد در ۱۵ بهمن ۱۲۹۹ فوریه ۱۹۲۱م منتشر شد. شماره اول آن در ۲۴ صفحه به قطع کوچک در مطبعه سربی (مشهد مقدس، مطبعه طوس) طبع و در تاریخ ۱۵ دلو (بهمن) ۱۲۹۹ مطابق ۲۵ جمادی الاولی ۱۳۳۹ قمری و ۴ فوریه ۱۹۲۱ میلادی منتشر شده است.
فرخ دین پارسا، که تجربه روزنامه نگاری در روزنامه های بهار، رعد، اخلاق و ... را داشته، نخستین مردی است که صاحب امتیاز نشریه تخصصی زنان شده است.
مطالب نشريه نيز با همفكري زن و شوهر نوشته مي شد.
فخرآفاق پارسا در طلیعهی مجله جهان زنان، بشارت داده که «مجله جهان زنان ، به مفاد (طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه) با مسلک مستقیم (تذکار لزوم تعلیم زنان)» با مقالاتی در موضوعات «اخلاقی، تعلیمی، طرز خانه داری، وضع سلوک اطفال، اناث با والدین، معلم، خویشان، بالاخره شوهر و اطفال بر وفق مقررات اسلامی، مکتبی باز» انتشار خواهد یافت.
مجله جهان زنان به صورت ماهنامه منتشر مي شد و درباره مشي آن، روي جلد مجله نوشته شده بود: «افكار ما: تربيت خود، تعليم نوع خود، ثبوت والامقامي خود، اثبات لزوم پيروي از شرايع نبوي و بالاخره تذكار روش زندگاني و سلوك با سرپرستان و شوهر كه هم تامين دنياي ما را كرده، مظلوم وار در زير لگد و مشت شوهر جان نداده يا به طناب قساوت آنان مصلوب نشويم و هم به اجر اخروي و مواعيد پيغمبر نايل گرديم. عمل ما تنها از روي شرايع نبوي و دين حقه اسلام است و آنچه مي خواهيم را از حضرت حق طلب مي كنيم.»
پس از انتشار شماره چهارم مورخ شعبان ۱۳۳۹ ق چون مدیر مجله، فرخ دین پارسا به تهران منتقل شد، اداره مجله هم به تهران انتقال پیدا کرد. «شماره پنجم، سال اول جهان زنان، در تهران به برج میزان (مهر) ۱۳۰۰ ش در ۲۲ صفحه در قطع کوچک خشتی و با چاپ سربی (طبعه برادران باقرزاده) طبع و توزیع گردید»
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من