انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 4 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین »

زنان ایرانی در دو قرن اخیر


زن

 
«زبان زنان»، نشریه‌ای متفاوت در عرصه روزنامه نگاری زنان



تا پیش از انقلاب مشروطه نشریاتی مانند صوراسرافیل، حبل المتین، مساوات، ایران نو، ندای وطن و ملانصرالدین که توسط مردان منتشر می‌شد،آنان در بخش‌هایی از مطالب خود به مسائل مربوط به زنان می‌پرداختند و یا نوشته‌هایی از زنان را منتشر می‌کردند. ولی فعالیت‌های مطبوعاتی، اغلب به قشر خاصی از اجتماع تعلق داشت. از این رو زنانی که به این گونه فعالیت‌ها وارد شدند چند ویِژگی خاص داشتند: در درجه ی اول، به مردان سیاسی و فرهنگی و یا مردانی که خود دستی در انتشار روزنامه و مجله داشتند وابسته بودند و همین وابستگی سبب می‌شد که در نخستین گام ازحمایت مردان برخوردارشوند، دوم اینکه، از آن جا که سیستم آموزش سواد تنها محدود به طبقات بالای جامعه می‌شد، تنها زنانی از سواد بهره‌مند بودند که اغلب متعلق به همان طبقات خاص بودند و توانسته بودند وارد این عرصه شوند. اعلامیه‌ها و شب نامه های دستنویسی که گاه از سوی زنان و در واکنش به مسائل سیاسی ـ اجتماعی پخش می‌شد، به منزله‌ی تمرینی برای چاپ نشریه توسط آنان بود. نخستین انجمن‌های زنان همچون انجمن آزادی به رشد و تسریع روزنامه‌نگاری زنان کمک نمود.

امتیاز انتشار روزنامه‌ی «زبان زنان» از طرف وزارت فرهنگ صادر شده و صاحب امتیاز آن صدیقه‌دولت‌آبادی بود. وی نشریه‌ی «زبان زنان» را در سه دوره منتشر کرد. در 27 تیرماه 1298هـ .ش./1919م. در اصفهان به صورت روزنامه‌ی یک ورقی، هفته‌ای یک بار از افق تاریک اصفهان در پشت ابرهای تیره، با نور ضعیفی منتشر گردید و در دی ماه سال 1299 هـ .ش/1920م. که سال دوم روزنامه به حساب می‌آمد، به علت مخالفت با قرارداد 1919م. و پیش آمدن کودتای اسفند 1299 هـ .ش/1920م روزنامه در اصفهان توقیف شد. بعد از 13 ماه توقیف، در تهران به صورت مجله در سال 1300هـ .ش/1921م. منتشر شد.صورت آن هم به حروف سربی مطبعه حبل المتین اصفهان به خط نستعلیق ملک الخطاطین و چاپ سنگی تبدیل شد. دوره‌ی دوم این مجله بیشتر از یازده شماره به چاپ نرسید و جز یک شماره آن ـ که در مورد دعوت از متفقین برای ترک خاک ایران بود ـ هیچ کدام از شماره‌هایش جنبه‌ی سیاسی نداشت، ولی به علت محدودیت‌های ایجاد شده از وزارت معارف و هم چنین مسافرت صدیقه دولت آبادی به اروپا به چاپ نرسید و مجدداً بعد از بازگشت از سفر اروپا خرداد ماه سال 1321هـ .ش./1942م. در تهران به طور پراکنده منتشر گردید و یک مجله‌ی ماهانه‌ی زنان بود.



محورهای اساسی "زبان زنان"

انديشه‌ها و ديدگاه‌های "زبان زنان"، پيش از همه متأثر از فضای نهضت مشروطيت در همان برهه بوده. يکی از آماج‌های جدی آن تأسيس دبستان‌های رايگان از طرف دولت برای دوشيزگان، سوادآموزی، آموزش، پرورش زنان و ترويج معارف بود از همين‌رو "زبان زنان" تأکيد می‌کرد که "بدبختی از بی‌علمی است. از بی‌دانشی است. بزرگ‌ترين درمانی که می‌تواند همه دردهای بدبختی ما را علاج کند همانا معارف است... بايد از دولت بخواهيم‌... در مرکز اقلاً يک دبستان فنی برای دختران تشکيل نمايد."
"زبان زنان" امر گشودن دبستان‌های دخترانه در سراسر ايران و نقش آنها در امر بيداری زنان، پيکار عليه جهل و خرافه‌پسندی، کوشش در جهت تجدد و ترقی ايران را با اهميت می‌دانسته است. اين طور: "همه می‌دانيد بزرگ‌ترين درمان دبستان است. دبستان‌های کوچک و بزرگ در دهات و شهرها بايد گشود. بيشتر سعی کرد که مدارس مجانی و دولتی باشد و قانون تحصيل اجباری را که يکی از مواد قانون اساسی مشروطيت ماست از دولت خواست که به موقع اجرا بگذارد... انجمن‌های معارفی مختلفی بايد ايجاد کرد... تجدد ايران را از خيابان معارف عبور داده و به ميدان مهر و سعادت و آزاد دنيا برسانيم
او در نوشته‌ی «بازهم می‌نويسيم» تأکيد می‌کند که ما از تکرار "لزوم دبستان دخترانه‌... و افزودن اعداد آنها و مجانی و دولتی بودن آنها خسته نمی‌شويم‌... به مجاهدت خود ادامه می‌دهيم‌... می‌گوييم... مدرسه! مدرسه! مدرسه!
"زبان زنان"، ديدگاه تازه‌ا‌ی در رابطه با تربيت کودکان به زنان ايرانی ارايه کرد و به نقش معنوی و تربيتی مادر در تربيت سالم کودکان با روحيه وطن‌دوستی توجه جدی نمود. او می‌نويسد: "اگر اطفال شيرينی محبت مادر را نچشيده‌اند، محبت مادر وطن به گوش آنها صدايی است... محبت مادر نمونه‌ی محبت مادر وطن است
نشريه، رعايت امور بهداشتی را با اهميت می‌داند و از اين‌رو زير عنوان "حفظ‌‌‌الصحه" مشوره‌ها و رهنمودهای علمی، عملی و مفيد را برای زنان ارايه می‌دارد و زنان را تشويق و ترغيب می‌کند که عليه تنبلی و مأيوسی، جهل، خرافه‌پسندی و عادات ناپسند برزمند. از اين‌رو تأکيد می‌کند: "بايد تربيت و ترقی زنان را که اساس ترقی مملکت است در نظر گرفت و جلو انداخت تا به سر منزل مقصود برسيم. نيز بايد ما زنان اين نقش را از صفحه‌ی خاطرمان بشوييم: که ما زن هستيم و نمی‌توانيم کار کنيم؛ نمی‌توانيم علوم عاليه فرا گيريم، ممکن نيست صنعت‌گر شويم.
"زبان زنان" در ابتدا بيشتر به امور اختصاصی زنان از جمله آشنا کردن زنان با حقوق‌شان، استقلال اقتصادی و حقوق خانوادگی، سوادآموزی، تأسيس مدارس برای زنان و دختران و تشکيل انجمن‌های زنان، امور بهداشتی می‌پرداخت، اما نگرش صديقه دولت‌آبادی که از فعالان سياسی و طرفدار برابری حقوق زنان بود، روزنامه را آرام آرام به حوزه سياست و مسايل روز از جمله استقلال ملی، مبارزه با نفوذ بيگانگان، تحريم کالاهای وارداتی، انتخابات، مبارزه عليه استبداد، فقر... کشانيد و بار سياسی نشريه پررنگ‌تر شد. نشريه در مقاله‌های متعددی رويدادها و تحولات سياسی ايران را به طور جدی پی می ‌گيرد و عملكرد دولت‌های موقت را به بررسی و نقد می‌کشد و می‌كوشد مواضع سياسی زنان تجددطلب و آزاد انديش را بيان کند و راه را برای مشارکت زنان در عرصه سياسی هموار نمايد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
"زبان زنان"، تجربه‌ی با ارزش در حوزه‌ی روزنامه‌نگاری زنان ايرانی بود و در امر افزايش آگاهی زنان از حقوق‌شان سهم جدی داشت. نشريه کوشش کرده که در صفحه‌های خود مواضع سياسی زنان تجدخواه و آزادانديش را بازتاب دهد و راه را برای مشارکت زنان در عرصه سياسی مساعد بسازد.

"زبان زنان" ديدگاه‌‌ تازه‌‌ی در رابطه با موقعيت زنان در خانواده و جامعه ارايه کرد و در زمينه‌ی آموزش، کارهای فرهنگی و بيداری زنان و مبارزه در راه برابری حقوق زنان، کارهای ارزشمندی را انجام داده است.



"زبان زنان" مسايل نظری جديد را در روی صفحه‌های خويش پيش می‌کشيد که می‌تواند نشانگر کوشش صديقه دولت‌آبادی در جهت فراهم آوردن پايه‌های لازم نظری برای جنبش زنان در زمينه‌ی دستيابی به حقوق فردی و اجتماعی‌شان باشد.

انتخاب نام "زبان زنان" برای نشريه آشکارا سنت‌شکنی و مقابله با مفاهيم غالب و زن‌ستيز از جمله اينکه زبان زن بايد کوتاه باشد، بود. اما ناميدن عنوان نشريه به نام "زبان زنان" مفاهيم غالب را به چالش گرفت و به آن باری مثبت داد.


زبان نگارش نشريه تند است اما از به کار بردن کلمات مستهجن اجتناب کرده، عزت کلام و عفت قلم را رعايت نموده است. نثر روزنامه ساده و همه فهم است و روزنامه کوشش کرده که از به کار بردن واژه‌های غيرفارسی اجتناب کند و معادل فارسی آن را ارايه کند. شعر، طنز و کاريکاتور در نشريه جايگاهی مهمی دارد.

آخرين شماره‌ی "زبان زنان" در تاريخ ۱۱جدی/دی ۱۲۹۹خ برابر با اول ژانويه ۱۹۲۰م انتشار يافت. از آن تاريخ پيش از نه دهه می‌گذرد؛ اما شگفتا بخشی از ديدگاه‌ها و مسايلی که در روی صفحه‌های آن مطرح شده، هنوز با قوت باقی است.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  
زن

 
صدیقه دولت ابادی محبوب جنبش زنان



صدیقه دولت ابادی، با توجه به فعالیت‌ها و شخصیتش، نمی‌توانست از چهره‌های مورد علاقه‌ی حکومت جمهوری اسلامی باشد. گفته می‌شود پس از انقلاب عده‌ای مقبره‌ی او را تخریب کرده‌اند. اما جنبش زنان ایران او را یکی از الگوها و پیشتازان خود می‌داند. جمعی از شاخص‌ترین فعالان جنبش زنان در سال ۱۳۸۳ کتابخانه و جایزه‌ای به نام صدیقه دولت آبادی تاسیس کردند. جایزه‌ی کتاب‌های برگزیده‌ی زنان در حوزه‌ی ادبیات داستانی و مطالعات زنان (همراه با تندیس برنزی صدیقه دولت آبادی) هر سال هشتم مارس، روز جهانی زن، به برندگان اهداء می‌شود.



مخالفت دولت‌آبادی با پوشش اجباری زنان از زمان بازگشت او از فرانسه آغاز شد و تا زمان مرگش ادامه یافت. ظاهرا او در وصیت نامه‌اش نوشته «... در مراسم تشییع جنازه‌ام حتی یک زن با حجاب شرکت نکند، زنانی را که با چادر بر سر مزار من بیایند، هرگز نمی‌بخشم ...»

صدیقه دولت‌آبادی مرداد ماه ۱۳۴۰ درگذشت.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  
زن

 
حکایت اسف بار تخریب آرامگاه صدیقه دولت آبادی در زرگنده ی تهران

جنایتی دیگر از احمدی نژاد و انصار ولایت

یک صبح خیلی زود، در هنگامه جنگ تاریکی و روشنائی در آسمان، روی زمین، در گوشه ای از شهر تهران، یعنی در "زرگنده" سینه چند قبر را شتابزده گشودند و استخوان های باقی مانده در آنها را به همراه سنگ قبرهائی که روی این استخوان ها بودند بردند!

احمدی نژاد تازه شهردار تهران شده بود و بهانه شکافتن آن چند قبر، وسعت محوطه امام زاده اسماعیل و تبدیل آن به تفرجگاه (پارک) بود. کس خبر نشد، آن استخوان ها که از زیر خاک بیرون کشیده شد، باقی مانده پیکر کیست؟ اما احمدی نژاد و شبکه ای که شهرداری تهران را قبضه کرده و تمرین ریاست جمهوری می کردند می دانستند آن استخوان ها متعلق به چه کسانی است!

استخوان حاج میرزا یحیی دولت آبادی، محمود نریمان و صدیقه دولت آبادی از زیر خاک بیرون کشیده شد. کجا بردند؟

شاید باور کردنش دشوار باشد، اما از من بپذیرید و نخواهید که بگویم ناظر این صحنه ها چه کسی بود. آن استخوان ها و سنگ قبرها را بردند و ریختند به دره جاجرود! رودی که روزگاری رودخانه بود و حالا دره ای خشک.

سنگ سیاه روی استخوان های صدیقه دولت آبادی آنقدر سنگین بود که نتوانستند تا پیش از روشن شدن هوا، آن را هم برده و در جاجرود بیاندازند. سنگ در گوشه ای از محوطه پارک زرگنده باقی ماند و هنوز هم هست! گرچه تمام اشعار و نوشته های روی آن را تراشیدند و پاک کردند. و حالا این سنگ قبر سکوئی است برای بازی بچه هائی که نمی دانند آن سنگ از روی سینه چه کسی کنار زده شده است.

محوطه را چنان پاک کردند تا بلکه بخشی از تاریخ مشروطه و ملت، تاریخ جنبش زنان ایران و تاریخ جنبش ملی دوران مصدق از آن پاک شود.

و حالا، بنای تازه ای در میانه پارک زرگنده از زمین روئید است که نامش قبر 5 شهید جنگ است! جنگ ایران و عراق.

بنای یادبودی برای قربانیان جنگ با عراق هیچ اشکالی ندارد، البته به شرط آن که قصد تبلیغ جنگ و مرگ نداشته باشند؛ اما چرا استخوان های یحیی دولت آبادی و نریمان و صدیقه دولت آبادی باید از دل خاک بیرون کشیده شده و به جاجرود ریخته می شد؟

یحیی دولت آبادی روحانی نواندیش و ادیبی بود که شکافتن قبرش نوعی انتقام بود و تلاش برای آن که کس نداند او که بود؟ و درکجا به خاک شد؟
.
.
.
سنگ دیگری که از جا کندند و سینه قبر زیر آن را شکافتند تا استخوان ها را بیرون کشیده و به جاجرود بریزند متعلق به محمود نریمان بود.

دکترمحمود نریمان از برجسته ترین یاران و وزیران و همکاران دکتر مصدق بود و شاید یگانه وزیری که شانه به شانه دکتر فاطمی با دربار شاه سر آشتی نداشت و با ارتجاع نیز کنار نیآمد.
.
.

محمود نریمان در سال 1340 در یک اتاق محقر در خیابان سلسبیل تهران و در نهایت فقر چشم بر جهان فرو بست.

روی قبر او شهرداری احمدی نژاد حجره ای بنا کرد که در آن کتاب های مذهبی می فروشند. این حجره یک متر در نیم متر است و باندازه قبر خالی شده از استخوان نریمان. نام و خاطره او نیز باید از یادها برود. اینست سیاست حاکم و در حیرتم که برخی چهره‌های قدیمی ملیون که در داخل کشور زندگی می‌کنند، چرا بانگی به اعتراض بلند نکردند و اگر خبر نداشته و ندارند، چرا‌ بی‌خبر بوده اند و هستند؟

اما، سرگذشت قبر سوم.

آی مردم!

آنها که به پارک زرگنده می روید و قدم می زنید!

آن سنگ قبر پاک شده از نوشته که در گوشه ای از پارک افتاده و محل بازی بچه هاست، سنگ قبر صدیقه دولت آبادی است.

چرا نباید فریاد زد و گفت تا بقیه بدانند؟

صدیقه دولت آبادی وصیت کرده بوده، بعد از مرگ در کنار برادرش "یحیی دولت آبادی" به خاک سپرده شود. از برجسته ترین زنان انقلاب مشروطه و جنبش زنان ایران بود. بنیانگذار انجمن مشروطه خواهانه و انجمن مخدرات وطن بود. نشریه "زبان زنان" را درباره حقوق زنان منتشر کرد.

سال ۱۲۶۱ هجری شمسی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش حاج میرزا هادی دولت آبادی از روحانیان روشنفکر زمان خود بود. دارالفنون را تمام کرد و در سال ۱۲۹۶ شمسی نخستین و یا یکی از نخستین مدارس دخترانه تا سن 14 سال، بنام «مکتب شرعیات» را تاسیس شد و به جرم تاسیس همین مدرسه مدتی زندانی شد و مدرسه بسته شد.

بارها بخاطر فعالیت هایش به نظمیه فراخوانده شد. یکبار رئیس نظمیه به او گفته بود: «خانم شما صد سال زود به دنیا آمده ای».

صدیقه دولت آبادی پاسخ داده بود:

"آقا من صد سال دیر متولد شده ام، اگر زودتر به دنیا آمده بودم نمیگذاشتم زنان چنین خوار و خفیف و در زنجیر شما اسیر باشند."

صدیقه دولت آبادی در سال ۱۳۴۰ در سن ۸۰ سالگی در تهران چشم از جهان فرو بست. در سال ۱۲۹۸ برای آشنا کردن زنان با حق تحصیل، حق استقلال اقتصادی و داشتن حقوق خانوادگی اولین نشریه "حقوق زنان"و سپس نشریه "زبان زنان" را تاسیس کرد و مباحث مربوط به مقابله با چادر و حجاب اجباری برای اولین بار در نشریاتی که او تاسیس کرده بود آغاز شد. در سال ۱۳۰۰ انجمن " کارزار علیه استفاده از کالاهای خارجی را در تهران راه اندازی کرد."

در سال ۱۳۰۱ به آلمان رفت و در کنگره بین المللی زنان در برلین شرکت کرد. او اولین زن ایرانی بود که در یک کنگره بین المللی به نمایندگی از زنان ایران حاضر شد و سخنرانی کرد.

سنگ قبر او را پاک کردند و استخوان هایش را به جاجرود ریختند تا زنان ایران ندانند و یا فراموش کنند به جان کوشی امثال او را برای ابتدائی ترین حقوقی که ارتجاع مذهبی و استبداد حکومتی از آنها سلب کرده و می کند.

و چه قصه درازی است قصه ذهن کور و چشم هیز ارتجاع!

چند خطی به همراه عکس سنگ قبر صدیقه خانم

من از دوستانی که روی فیسبوک دارم، گهگاه تقاضای کشیدن "سرک" به این گوشه و آن گوشه را می کنم تا برایم خبر از مشاهداتشان بیآورند.



درباره پارک زرگنده و سرنوشت قبر آن سه تنی که خواندید نیز چنین کردم و دوست نازنینم، همین روزها سری به پارک زرگنده زد و آن چند خطی که به ارمغان آورد چنین بود:

چند تا عکس با دردسر زیاد و البته با کمک پیرمردانی که در پارک قدم می زدند گرفتم. همه شان از جوان های قدیمی محل بودند و شاید بدلیل همین حق آب و گل بود که متولی امام زاده و نگهبان پارک بالاخره کوتاه آمد و اجازه داد عکس بگیرم. نمیدانم چرا عکس گرفتن از قبر هم امنیتی شده و هر نگهبانی در هر گوشه ای که به نگهبانی اش استخدام کرده اند احساس حراستی و امنیتی بهش دست می دهد. گفتم عکس را برای پروژه دانشگاهی ام می خواهم و بدون عکس پروژه ام ناقص است. سرانجام به این شرط که تنها چند عکس می گیرم و فوری از پارک خارج می شوم تسلیم شد. یعنی همان عکس بارگاه 5 قربانی جنگ و سنگ قبر صدیقه دولت آبادی. یعنی تخته سنگی به رنگ دل سیاه ستیزه جویان با تاریخ ایران که گوشه ای دور افتاده از پارک که محل جمع آوری وسایل از کار افتاده و بازی بچه ها بود. ته مانده های قدیمی سیگار ها را از روی سنگ پاک کردم و عکس را گرفتم.

یکی از همان پیر مردهای نازنینی که واسطه من و متولی؛ یا نگهبان پارک شدند و خودش را اکبر اسدی معرفی کرد و گفت که چند سالی در زندان های پهلوی بوده گفت:

فردای روزی که بلدوزر انداختند و قبرها را شکافتند، برای قدم زدن به پارک آمدم. وقتی رسیدم که دیگر نه از تاک نشان مانده بود و نه از "تاک نشان".

من خانم دولت آبادی را ندیده بودم. برادرش را هم ندیده بودم، اما آقای نریمان را می شناختم. روزی که اینجا دفنش می کردند حاضر بودم. او را در ضلع شمال غربی امامزاده، غریبانه دفن کردند. غلامرضا تختی با یک عده دانشجو تابوت را تا بالای قبر آورده بودند.
( نقل از نشریه ی انقلاب اسلامی در هجرت)
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  
زن

 
10

بی‌بی خانم استرآبادی

موسس اولین مدرسه ی دخترانه

و نویسنده ی اولین کتاب فمینیستی زنان

و مقاله نویسان دوران مشروطه


بی‌بی خانم استرآبادی معروف به بی‌بی فاطمه استرآبادی در سال ۱۲۷۴ ه.ق در روستای نوکنده از روستاهای بندرگز توابع استرآباد به دنیا آمد. او حاصل ازدواج محمد باقرخان استرآبادی و خدیجه ملاباجی ناصرالدین شاه است. بعدها با موسی خان وزیری که که افسری اهل قفقاز بود ازدواج کرد و صاحب هفت فرزند شد.

پدر بی‌بی خانم پنج همسر دیگر غیر از مادرش داشت که همین موضوع باعث شد تا خدیجه ملاباجی همسر را ترک کند و به تهران بیاید. او در دربار شاهی به معلمی مکتب دختران مشغول شد. در آن زمان این شغل ملاباجی خوانده میشد. اشتغال مادر فرصتی برای امکان تحصیل و آشنایی با فضا و روابط شاهنشاهی بی‌بی خانم فراهم کرد. مادرش با ازدواج او با موسی خان وزیری مخالف کرد و این مخالفت سبب شد تا بی بی خانم در ۲۲ سالگی از خانه بگریزد و ازدواج کند.




بی بی خانم استرآبادی در روزنامه‌های عصر مشروطه همچون تمدن، نشریه مجلس و حبل المتین قلم می‌زد اما شهرت اصلی او به دلیل راه اندازی اولین دبستان دخترانه به نام «دوشیزگان» در سال ۱۳۲۴ ه.ق بود که با مخالفتهای فراوانی مواجه شد.
این مدرسه در خانه شخصی بی بی خانم تاسیس شد. از آنجا که نام دوشیزه به زعم برخی علما _از جمله شیخ فضل الله نوری _ تحریک کننده بود باید بسته می شد و عاملی شد که لایحه مخالفت با تاسیس مدارس دخترانه در مجلس صادر شود و دلیلی در مشروعه نبودن مشروطه تراشیده شود.
در نهایت مقاومت بی بی خانم اثری نداشت و این مدرسه تعطیل شد. مدرسه سال‌ها بعد با شرط تغییر نام «دوشیزه» که شهوت انگیز خوانده شد و پذیرش محدود چهار تا شش دختر دوباره اجازه فعالیت یافت.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
نوه ی ایشان دراین باره چنین گفتند :
بی بی قبل از انقلاب مشروطه اولین مدرسه دختران به نام مدرسه دوشیزگان را در منزل خودش تاسیس می کند. مواد درسی که در آن آموزش داده می شد عبارت بود از نامه مشق قلم, تاریخ , قرائت کتاب, آشپزی, مذهب, جغرافیا و علم حساب. گشایش مدرسه عکس العمل تند و خشن جامعه مردسالار را در پی داشت. آقای سید علی شوشتری اعلامیه ای چاپ کرد و درآن نوشت این دبستان دوشیزگان مال زنى است که مفاسد دینیه دار, در منزلش تار می‌زنند و خانه‌اش اجتماع هنرمندان است . مدرسه پس از یک ماه بسته شد. به روایت دکتر مه لقا ملاح نوه بی بی خانم که اینک در سن 90 سالگی ریاست "جمعیت زنان مبارزه با آلودگى محیط زیست" را برعهده دارد: "این مدرسه که قبل از انقلاب مشروطه راه افتاده بود، خیلی سر و صدا راه انداخت. یکی از آقایان امام جماعت در مسجدحضرت عبدالعظیم پاى منبر رفته و گفته بود "واى برآن ملتى که مدرسه دوشیزگان داشته باشد". دوشیزه شهوت‌انگیز است. این شد که سایر ملاها بر علیه مادربزرگم اقدام کردند . یک بیانیه دادند علیه مادر بزرگ که این خانم در منزلش عرق دارد و تهمت‌هاى این چنینى زده بودند. مادر بزرگم مجبور شد بالاخره در مدرسه را ببندد و تابلو را پایین بکشد". (مصاحبه با صدای آلمان).



جمعی از خانواده بی‌بی‌خانم، ایستاده از راست به چپ: حسین‌علی وزیری، بدری وزیری، آقا بزرگ ملاح، مه‌لقا ملاح، حسن‌علی وزیری، مهین‌دخت، خسرو ملاح نشسته از راست به چپ: اسدالله تاروردی، خدیجه افضل وزیری، مهرانگیز ملاح، بهروز بیات

اما بی بی که زنی پیکارجو بود بیکار ننشسته و شروع کرد به تماس با عده ای از مشروطه خواهان مترقی و همچنین نوشتن مقالات در روزنامه های مشروطه خواه (درواقع بی بی خانم اولین زن روزنامه نگار ایرانی هم هست). در مقاله ای در روزنامه تمدن با امضای بی بی به دفاع از مدرسه دوشیزگان پرداخته و مینویسد: " این کمینه از اهل این مملکت سووال می کنم آیا در این پایتخت ملاباجی نبوده یا مکتب خانه از بدو عالم تا این دم معمول و دائر نشده یا دختران ما نزد آخوندهای زیرگذر محله درس نمی خواندند و اگر مکتب می رفتند عبور آنها از معبر مخصوصی بود؟ آیا مکتب خانه را مدرسه گفتن کفر است و یا دبستان که زبان آبا و اجداد ماهاست صحیح نیست؟ یا هرکس دختر را دوشیزه بگوید مقاصد تعلیم از مفاسد دینیه دارد؟ ؟ و در عوض عرقچین دوختن و آجیده و مادربچه و برگ تره زدن که امروز در این مملکت منسوخ شده یا چرخ خیاطی کردن و کاموا و گلدوزی و سرمه و ملیله دوزی یادگرفتن و به درد بی درمان مرد بیچاره شریک شدن از گناهان کبیره است؟ ای روسای ملت, به خدا قسم روز دیگری غیر از امروز هست که تمام شماها سرخجلت به زیر خواهید افکند که حقوق معاشی و حیاتی ما نسوان را ضبط کرده اید". بالاخره بعداز یک سال تلاش بی وقفه, بی بی نه تنها موفق به گشایش دوباره مدرسه دوشیزگان گردید بلکه بتدریج مدارس دیگری برای دختران در بسیاری از شهرهای بزرگ ایران دایر شدند.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
کلامی دلنشین درباره ی مدرسه دوشیزگان که بی بی حانم استرآبادی موسس آن بود

مدرسه ی دوشیزگان کجاست؟


صد و نه سال از آن روزگار می‌گذرد؛ تصویر مکان‌ها اینجا، در میدان محمدیه (اعدام)، در هم ریخته. از بازارچه‌ی حاج‌محمدمحسن نشانی نیست. همان‌جایی که نخستین مدرسه‌ی دخترانه‌ی تهران بنا شد. «شما مدرسه‌ای به نام دوشیزگان این حوالی می‌شناسید؟» رهگذران بی‌خبرند. «خانه‌ی بی‌بی استرآبادی چطور؟» حرکت پاها تندتر می‌شود. مغازه‌دارها سر تکان می‌دهند: «نمی‌شناسم»، «نمی‌دانم». قدیمی‌تر‌ها مرده‌اند. خاطره‌ی آن روزها از هم پاشیده. خاطره‌ی مدرسه‌ای که در وصفش آمده:
«حیاطی بزرگ دارد و اتاق‌های متعدد با تمام لوازمات مدرسه‌. از برای افتتاح این مدرسه پنج معلمه تعیین شده است که هر کدام یک درس می‌دهند از قبیل نخست نامه، مشق قلم، تاریخ ایران، قرائت، کتاب طباخی، قانون، مذهب، جغرافیا، علم حساب. بر حسب قوه‌ی هر دختر و خانمی این علوم تدریس می‌شود. به‌علاوه اتاقی هم معین شده که در آنجا هنرهای یدی، از قبیل کاموادوزی، زری‌دوزی، خامه‌دوزی، خیاطی و غیره تعلیم می‌شود. تمام معلمان از طایفه‌ی اناثیه هستند و به غیر از یک پیرمرد قاپوچی مردی در این مدرسه نخواهد بود. اتاق ابتدایی ماهی پانزده قران، اتاق علمی ماهی ۲۵ قران. به فقرا تخفیف داده می‌شود. هر دو نفر شاگرد یک نفر مجاناً قبول می‌شود. امید است که در وطن عزیز ما هزاران از این مدارس افتتاح شود.»(اعلان روزنامه ی شکوفه)

صدای رفت و آمد زنان و مردان در آستانه دروازه‌ی محمدیه در هم می‌پیچد. از دروازه‌ی ناصرالدین شاهی، تنها نشان از سر در این یکی باقی مانده. گویی هیچ‌گاه مدرسه‌ی دوشیزگان اینجا نبوده است. مدرسه‌ای که کلاس‌بندی‌اش را از روی کلاس‌های قزاقخانه، که پسر بی‌بی می‌رفت، چیده بودند؛ یعنی «شکل دو ردیف میز و نیمکت مقابل آن در دو طرف اتاق و در مقابل قسمت بالای اتاق میز معلم و صندلی پشت میز را به‌طوری‌که روبه‌روی بچه‌ها باشد.» و یک نقشه‌ی جغرافیا هم به دیوارش زده بودند.

با اینکه تکه کاشی‌های آبی به‌جامانده بر سر در دروازه‌ی محمدیه هنوز خاطره‌ها را می‌برد به آن روزگار؛ «افسوس که شکل شهر زودتر از قلب فانی تغییر می‌کند.» دیگر کمتر کسی حتی یاد دارد از آن زمان که میدان محمدیه نامش «قاپوق» بود و تپه‌ای خاکی در میانه‌ی آن درست کرده بودند و روی آن ستون گرد آجری کوتاهی بنا؛ روی این ستون را هم قاپوق گذاشته بودند و مجرمان را سر می‌بریدند، مردم هم در پای آن اجتماع می‌کردند؛ عملی که بعد از مشروطیت وحشیانه دانستند و به جایش تختگاهی برای دیوار دار ساختند و تیرک چوبی و طناب دار رویش نصب کردند و آنجا شد میدان اعدام. حالا دیگر در این میدان دار وجود ندارد؛ اعدام جاهایی دیگر با جرثقیل انجام می‌شود. از قلب میدان محمدیه مترو بیرون زده است اما راهی که بنیانگذاران مدرسه‌ی دخترانه در تهران گذاشتند، به‌رغم نیم قرن فاصله با مدارس پسرانه، هنوز ادامه دارد، آنها در آن زمان به این باور رسیده بودند: «انواع و اقسام از خواص و عوام زن و مرد خوب و بد هر دو می‌باشند، صفات حمیده و رذیله از همه قسم مشاهده می‌شود. اگر باید تربیت بشوند باید همه را بنمایند. و تربیت هم موقوف به تمام قوانین تمدن و تدین ملیه و دولتیه و شرعیه و عرفیه کشوریه و لشکریه می‌باشد.»

دیگر زمان آن رسیده بود که تب‌وتاب مشروطه‌خواهی زنان را هم به جنبش وادارد. طوبی آزموده قدم به این راه پرخطر گذاشت و مدرسه‌ی پرورش را بنیان نهاد اما به چهار روز نکشیده، مأموران دولت ریختند و با فحاشی مدرسه را بستند. سه سال بعد، بانو بی‌بی استرآبادی دل به دریا زده و این‌همه بی‌عدالتی در قبال زنان ایران را تاب نیاورد، خودش در کودکی با لباس و نام پسرانه به مدرسه‌ی کمالیه در خیابان قوام السلطنه می‌رفت و حالا می‌خواست کاری کند کارستان. او که کتاب «معایب الرجال» را در پاسخ به کتاب «تأدیب ‌النسوان» نوشته بود، مدرسه‌ی دوشیزگان را در دروازه‌ی ورودی تهران آن روزگار، دور از ارگ سلطنتی، در نزدیکی دروازه‌ی محمدیه بازارچه حاجی محمدمحسن در خانه‌ی شخصی خودش راه انداخت. بر پا شدن مدرسه دخترانه همانا و بر پا شدن بلوا همانا.

پس فریاد وا اسفنا بلند شد، آقای سیدعلی شوشتری، یکی از بزرگان محله‌ی محمدیه، ورقه‌ای چاپ کرد با این مضمون که دبستان دوشیزگان را بی‌بی خانم افتتاح کرده، این زن مفاسد دینیه دارد، در منزلش تار می‌زنند و اجتماع هنرمندان است. کار به جایی رسید که «تکفیرنامه‌ی بی‌بی خانم را، دم واگنی اسبی، ورقه‌ای یکشاهی می‌فروختند.»

تب‌وتاب مشروطه‌خواهی زنان را هم به جنبش واداشت. طوبی آزموده قدم به این راه پرخطر گذاشت و مدرسه‌ی پرورش را بنیان نهاد اما به چهار روز نکشیده، مأموران دولت ریختند و با فحاشی مدرسه را بستند. سه سال بعد، بی‌بی استرآبادی دل به دریا زده و این‌همه بی‌عدالتی در قبال زنان ایران را تاب نیاورد، مدرسه‌ی دوشیزگان را در دروازه‌ی ورودی تهران آن روزگار، دور از ارگ سلطنتی، در خانه‌ی شخصی خود راه انداخت.

سر آخر هم، اوباش را تحریک کردند تا بریزند و مدرسه را غارت کنند. هر چه بی‌بی پیش وزیر معارف وقت مخبرالسلطنه‌ی هدایت رفت و دادخواهی خواست به نتیجه نرسید. همه‌ی این تلاش‌ها در سالی اتفاق افتاد که در چهارده مردادش فرمان مشروطیت امضا شده بود. وزیر معارف سرانجام نتوانست دادخواهی بی‌بی را نادیده بگیرد و برای اینکه مدرسه به کارش ادامه دهد، شرط و شروطی گذاشت.

اینکه تابلو مدرسه‌ی دوشیزگان را بردارند و تنها دختر از چهار تا شش سال پذیرفته شود و بزرگ‌ترها را هم از مدرسه اخراج کنند زیرا آقای سیدعلی شوشتری گفته بود: «دوشیزه به معنی باکره است و باکره شهوت‌انگیز!» پس دختران بالاتر از شش سال را به خانه روانه کردند و هرچه آنها جیغ زدند و داد برآوردند، دادخواهی‌شان به جایی نرسید.

فاطمه علی‌اصغر . ۱۲ اسفند ۱۳۹۴
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
بى بى خانم استرآبادی اين مدرسه را زمانى كه پنجاه ساله بود، درخانه شخصى خود به راه انداخت. درآن روزگار كه همه ايرانيان برای دانش اندوزی در مكتب‌ها روى زمين مى‌نشستند، اين مدرسه به گونه‌اى ديگر بود. زيرا حسنعلى خان وزيرى يكى از پسران بى بی خانم كه افسر قزاق بود، دنيا را به شكل ديگرى ديده بود.

" مدرسه اصلا به صورت مدارس كنونی بود. ميز و صندلى و نيمكت داشت. همه چيز هم درس داده مى‌شد. از رياضيات ، عربى ، ادبيات و همه چيز..."



فراموش نشود كه بى‌بى خانم در مبارزات مشروطه‌خواهی نيز دست داشت. خانم مه لقا ملاح می‌گويد: روشنگری و روشنفكرى مادر بزرگ‌اش در دوران خود بسيار نو بوده و بى بى خانم حتى شوهر خود را كه با فعاليت‌هايش مخالف بوده، به تمهيدى چون گرفتن زن ديگر، از خانه بيرون می‌كند. خانم ملاح خاطره‌ای از زمانى كه نمايندگان مجلس در اعتراض به فشار و به توپ بستن مجلس تحصن كرده بودند، تعريف می‌كند.

" براى مشروطيت پول جمع می‌كرد. اسلحه جمع می‌كرد و مى‌فرستاد به مجلس. در يكى از اين پولها و اسلحه‌هايى كه براى نماينده‌ها فرستاده بود، نوشته اگر خيانت كنيد، اين لچك من به سرتان! لچك را هم با نامه فرستاده بود."

با اين همه، مشروطه‌خواهان و نمايندگان مجلس از بيم تبديل شدن مخالفت با دبستان دوشيزگان به يك بحران سياسى، به مقابله با سنت‌گرايان بر نيامدند. مخبر السلطنه هدايت وزير معارف وقت در پاسخ به شكايت بی‌بى گفت صلاح در اين است كه مدرسه تعطيل شود. مدرسه يكسال تعطيل ماند اما باز با تلاش برخی مشروطه خواهان بازگشايی شد.

مرگ بى بى در سال ۱۳۰۰ هجرى شمسى اتفاق افتاد. پس از آن تا تاريخ ۱۳۲۲ هجرى شمسى، ساختمان مدرسه دوشيزگان به شكل سابق خود باقي مانده بود اما در اين سال بازماندگان، ساختمان را به ۳۵ هزار تومان فروختند. بخشى از تاريخ نوين ايران با فروش اين مدرسه به فروش رسيد. از جمله كتابهايى كه پيرامون زندگى و فعاليت هاي بى بى خانم استرآبادي به چاپ رسيده، ميتوان به كتاب "بى بى دلاور" كار افسانه نجم آبادى اشاره كرد كه در آمريكا منتشر شده است.

بی‌بی خانم درگذشت اما دیدگاه مترقی او به نسل‌های بعدی و فرزندانش منتقل می‌شود. یکی از فرزندان او «کلنل علینقلی وزیری» موسیقیدان، پایهگذار ارکستر ملی و هنرستان موسیقی و دیگری نقاش مشهور «حسن وزیری» است. «مه لقا ملاح» موسس جمعیت مبارزه با آلودگی محیط زیست و از فعالان زن پیشگام ایرانی نیز از نوه‌های بی‌بی خانم استرآبادی است.

کلنل علینقی وزیری فرزند بی بی خانم



مه لقا ملاح نوه بی بی خانم
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
معايب الرجال
نخستين بيانيه فمينيستى ايران


سال 1312 هجری قمری در تهران مقاله ای بدون امضا و توهین آمیز درباره معایب زنان و چگونگی تربیت شان منتشر شد به نام تادیب النسوان. بی بی خانم در دفاع از زنان و حقوق شان با جسارتی شگفت انگیز کتاب معایب الرجال را سال 1313 هجری قمری یعنی یازده سال قبل از امضای فرمان مشروطیت می نویسد.


تصویر نسخه خطی از کتاب معایب الرجال که در کتابخانه مجلس نگهداری می‌شود.

در خاتمه چند نقل قول از کتاب معایب الرجال نوشته بی بی خانم استرآبادی را که در جواب نویسنده ناشناس مقاله معروف به تادیب النسوان نوشته است را میآورم:

بیچاره زنان که از هر طرف بدیشان می تازند، شعرا هجا می نمایند، عقلا و ادبا نیش می زنند و اسمش را نصیحت می گذارند و راه فضیحت می سپارند. در همچون زمانی و چنین اوانی که برهر عاقلی واضح و لایح است، متاب "تادیب النسوان" هم پیدا می شود، قوز بالاقوز و دردبالای درد می گردد.


چون این اوراق را ملاحظه نمودم دیدم گوینده او به اعتقاد خود تربیت شده و می خواهد مربی زنان گردد. مهملاتی چند برهم بافته که هیچیک را ماخذی نیافته، با سلیقه کج طریقه لج پیشه گرفته نیش زبان به ریشه کندن نسوان دراز کرده، بد اندیشه نموده و او را مفصل به ده فصل فرموده که در هر فصلی ایرادی غیرواقع بیمزه بسیار خنک برنسوان وارد آورده، او را نپسندیده به دورانداختم و در خاطر نرد مخاطره می باختم و طرحی در واهمه می ساختم، هرچند تا به حال خیال نداشتم لیکن اکنون همت برگماشتم که سخنانی موزون به پارسی زبان از خوبی و نرمی چون آب روان در برابر کتاب زشت این بد سرشت آرم تا مردان بدانند که هنوز در میان زنان کسانی چندبا رتبت بلند نکونام و ارجمند می باشند که قوه ناطقه ممد از ایشان برد

مصنف گفته اگر مردی دست زن خود را بگیرد و بخواهد در آتش اندازد آن ضعیفه باید مطیعه باشد، ساکت و خاموش بنشیند، ابا و امتناع ننماید. به به! مولانا! تو اگر با این فهم و ذکا اگر کتابی نمی نوشتی چه می شد؟ ... عجیب تر اینکه این نادان خود را تربیت شده باصطلاح متفرنگین و مستفرنگین و سی ویلیزه می داند خود را مقلد معلمین اروپ می انگارد. معلوم شد که نیم ویلیزه هم نیست
در راه رفتن زنان گفته که زن باید قدم ها را آهسته بردارد و سخن را نرم و ضعیف بگوید، مثل کسی که از ناخوشی برخاسته باشد. بلی، این زن از برای مردی خوب است که امیرکبیر باشد یا خونخوار و شریر، مردم آزار و نکته گیر و کارخانه همه مردانه و بیرون خانه و زن هم عقیم نه کارخانه و نه اولاد و نه شغل شبانه و روزانه، قطعا مواظبت مرد نماید و مرد هم یا اهل عیش نباشد یا اگر هم باشد بیرون خانه عیش نماید. والا زن بیچاره مردم رعیت با این همه کارهای بسیار مشکل و دشوار باید طرف میل مرد هم باشد، چگونه می تواند این قسم رفتار و مواظبت کند؟ چون عبد ذلیل در خدمت رب جلیل
فصل ششم در غذاخوردن زنان است. چنین گفته که باید زن در سرخوان و در زبر سفره نان دو زانو نشیند و سه انگشتی غذا بخورد و حرف نزند و صدا نکند و جواب کسی را نگوید. یعنی لال بازی در بیاورد. از روی مروت و انصاف بنگرید زمانی که با چندین طفل کوچک و بزرگ بر سر خوان و سفره نان این قسم رفتار عیان نمایند دیگر آن اطفال بر سر سفره ظرفی باقی می گذارند یا فرصت به کسی درغذاخوردن می دهند؟ اگر زن ساکت باشد، آن بچه گان کاسه خورش را در افشره می ریزند و یا افشره را برسر پلو نثار می کنند، زن هیچ نگوید یا برود پیش، سر بگذارد در گوش بچه بگوید بابایت بقربانت، آرام بگیر و بنشین و حرف مزن. اطفال زندگانی را براو و مرد حرام و طعام را تمام می کنند، باید زن و مرد با بعضی اطفال خرد گرسنه بمانند و ظروف شکسته. بلی، اگر یک مرد با یک زن برسم فرنگ بروند در مهمانخانه شاید بتوانند به دستورالعمل او رفتار نمایند. اما فرنگ از قرار جغرافیای تاریخی و سیاحتنامه های امم مختلفه تمام زنهای نجیب تربیت شده عالم بچندین علم در سر میز با مردان اجنبی می نشینند، و وقت رقص دست مردان اجنبی را گرفته می رقصند. اما آداب اسلام دیگر است. زن های ایران تمام گرفتار خانه داری و خدمتگذاری می باشند، علی الخصوص زن های رعیت. مصنف سلیقه شخصی خود را دستورالعمل قرار داده، چنانچه گفته زن باید از شوهر دور بنشیند. این هم همان فرض خدمتکاریست که پیش خود خیال کرده سابقا کمینه عرض نمود، والا الفت و محبت و عاشقی و معشوقی با این رسم و این قسم اختلاف کلیه دارد که به هیچ قسم تصور نمی توان نمود. خداوند هوش کرامت فرماید
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
۱۱

ستاره فرمانفرمائیان

مادر مددکاری اجتماعی ایران


ستاره فرمانفرمائیان ( 1299- 1391 )فرزند عبدالحسین میرزا فرمانفرما و از فعالان اجتماعی ایران و از شخصیت‌های برجستۀ بین‌المللی است و سالها ریاست سازمان مددکاری اجتماعی ایران را در دورۀ پهلوی برعهده داشت.



عکس بالا بانو ستاره فرمانفرما و عکس پایین ایشان همراه مادر محترمشان معصومه

پدر او عبدالحسین میرزا فرمانفرما از نوادگان قاجار بود و دارای هفت همسر. اولین همسر او عزّت‌الدوله دختر مظفرالدین شاه قاجار بود و مادر ستّاره به نام معصومه همسر سوم او محسوب می‌شد. دکتر مصدق نیز خواهرزادۀ پدر ستاره بود. او همچنین خواهر ناتنی کوچکتر مریم فیروز، که از فعالان سیاسی و رهبران حزب توده ایران پیش و پس از انقلاب بود، می‌باشد.

ستاره تا سنین نوجوانی در ایران تحصیل کرد و پس از فوت پدر و با اجازۀ برادر و مادر خود برای ادامۀ تحصیل راهی آمریکا شد. در آنجا به تحصیل در رشتۀ جامعه‌شناسی روی آورد و پس از پایان تحصیلات در همانجا ماند. سپس با یک دانشجوی هندی ازدواج کرد و آنها دارای فرزندی به نام میترا شدند. ولی به علّت نیافتن شغل برای شوهرش در آمریکا وی به هند بازگشت و پس از مدّتی از ستاره جدا شد و این اوّلین و آخرین ازدواج ستاره بود.

ستاره از همان نوجوانی غمخوار، سنگ صبور و چاره ساز بود. او در همان روزگار شوکت فرمانفرمائي هم در قصر بزرگشان محرم خدمه و کارکنان بود و هنوز جوان بود که اجازه گرفت تا همراه همسر سفير آمريکا در تهران [که گروهي از همسران ديپلمات هاي مقيم تهران را براي کارهاي خيريه گرد آورده بود] به گودهاي جنوب شهر برود که هزاران تن در حاشيه برکه اي از لجن و انواع بيماري ها، آن جا مي لوليدند. خانم دريفوس که يک داروي زخم سر [کچلي] از آمريکا با خود آورده بود، ستاره را دستيار گرفت؛ آن دو گاه تا نيمه هاي شب با دستکش هاي سفيدي در دست به مداواي فقيران مشغول بودند

نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
صفحه  صفحه 4 از 14:  « پیشین  1  2  3  4  5  ...  11  12  13  14  پسین » 
ایران

زنان ایرانی در دو قرن اخیر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA