انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 6 از 14:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  13  14  پسین »

زنان ایرانی در دو قرن اخیر


زن

 
اولین وزیر زن در تاریخ ایران

بانو پارسا در سال ۱۳۴۷ به عنوان وزیر فرهنگ انتخاب شد. در زمان وزارت او، زنان به مشاغل مهم اداری بیش از سایر وزارت‌خانه‌ها راه یافتند. از دیگر اقدامات وی حذف آموزش زبان عربی از دروس دبیرستان و تأکید بر آموزش و یادگیری زبان انگلیسی بود که به یکی از موارد کیفرخواست او بعد از انقلاب در دادگاه نیز تبدیل شد. او همچنین برای اولین‌بار دستور داد تا در نقاط روستایی کشور به منظور برخورداری دختران از تحصیلات عالی دبیرستان‌های مختلط پسرانه و دخترانه تشکیل شود. فرخ‌رو همچنین طی رایزنی‌هایی با ساواک قرار بر عدم بازداشت معلمان توسط ساواک در محیط تحصیل گذاشته بود. پارسا در سال ۱۳۵۳ از وزارت فرهنگ کناره رفت.


در لباس رسمی وزارت آموزش و پرورش

در هنگام وزارت وی محمد بهشتی و محمدجواد باهنر در امر تهیه کتابهای درسی از مشاورین فرخ‌رو پارسا و از حقوق‌بگیران آن وزارتخانه بودند. مرکز اسلامی هامبورگ سالها زیر نظر محمد بهشتی از فرخ‌رو پارسا بودجه دریافت می‌کرد. محمد بهشتی حتی از طرف همان وزارتخانه به ماموریت‌هایی، از جمله به آبادان، فرستاده شد.محمدجواد باهنر نیز از وزارت آموزش و پرورش تحت وزارت فرخ‌رو پارسا امتیاز تاسیس چند مدرسه ملی مذهبی را گرفته بود که در نقاط مختلف تهران قرار داشتند.


همراه با فرهنگیان
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
نگاهی به کتاب خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای نوشته منصوره پیرنیا



منصوره پیرنیا در کتاب "خانم وزیر" که با عکس‌های متعدد و دیدنی همراه است پس از شرحی مفصل از خانواده ‏فرهیخته فرخ‌رو پارسای بر اساس خاطرات، دست نوشتهﮬا، مصاحبه ها و یادماندهﮬای دیگران به آنچه بر سر وی در ‏جمهوری اسلامی رفت، می‍ پردازد.‏

پیرنیا درباره یادداشتﮬای خانم وزیر می‌‍نویسد: وی «در تابستان ۱۳۵۷ دست به نگارش زندگی نامه خود می‌زند و به ‏نظر می‌رسد ترازنامه زندگی سیاسی پایان یافته‌ای را به روی کاغذ می‌آورد. زندگی نامه‌ای که در حقیقت اعترافات یک ‏بانوی اهل سیاست است. در این زندگی نامه و مخصوصا یادداشت‌ها، نویسنده دیدی انتقادی و پر از نیش و گاهی گزنده ‏دارد و زمانی به حد یک زن عاصی، ناراضی، خشمگین و تلخ می‌شود و به زمین و زمان ناسزا می‌گوید».

پیش از این اما فرخ‌رو پارسای یادداشت‌هایی را در سال ۱۳۵۵ و دو سال پس از برکناری از وزارت آغاز کرده بود که ‏هرگز به پایان نرساند. وی در آغاز این یادداشت‌ها از جمله می‌نویسد: «جوانان امروز در فاصله سنین ۲۰ تا ۵۰ ساله ‏ایرانی اکثرا مرا به خوبی می‌شناسند چرا که سال‌ها مربی و مدیر مدرسه و معاون وزارت آموزش و پرورش بودم. ‏اولین زنی بودم که به مجلس رفتم و اولین زنی بودم که معاون و سپس وزیر شدم و تا کنون نیز تنها زنی هستم که در ‏صف وزیران سابق می‌ایستم اما همه این‌ها ظاهر است و باطن زندگی زن ایرانی چیز دیگری است».
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  
زن

 
بخشهایی از کتاب خانم وزیر

فرخ رو پارسای در یادداشت های خود از زندگی خصوصی و اجتماعی و از وضعیت زنان ایران که حتی پاسبان نیز حاضر نمی شد با یک «ضعیفه» حرف بزند، می نویسد. وی که تحصیلات پزشکی و تخصص بیماری های کودکان را با همسر و فرزندان کوچک به پایان رسانده بود، ترجیح داد دبیر و مدیر دبیرستان بشود و به آموزش و پرورش بپردازد. فرخ رو پارسای همزمان در فعالیت های جنبش زنان نیز حضور داشت و از اینکه استقلال این جنبش به دلیل دخالت های بالا از جمله «والاحضرت اشرف» از میان می رود، به شدت متأسف بود.

در «خانم وزیر» جا به جا می توان فشار روحانیان را دید که به شدت با دستیابی زنان به مسئولیت های بالای دولتی مخالفت می ورزیدند. در چنین شرایطی، فرخ رو پارسای همزمان با تهیه برنامه های رادیویی، «سازمان زنان کارگر» را نیز سازماندهی کرد. وی پیش از آنکه به وزارت برسد، به عنوان نخستین زن به مقام معاونت پارلمانی وزارت آموزش و پرورش رسید. او در این باره می نویسد: «در شغل جدید خود احساس مسؤلیت شدیدی می کردم زیرا که اگر من می توانستم از عهده انجام کار و وظیفه ام به خوبی برآیم در آینده راه برای زنان بیشتری برای ورود به قوه مجریه باز می شد و اگر موفق نمی شدم گناه بزرگی نسبت به زنان ایرانی مرتکب شده بودم».



همراه با شهبانو و هیئت دولت در سفر چین

در این میان اما ساواک نیز بیکار ننشست و گزارش می داد: «روحانیون از انتصاب خانم فرخ رو پارسای به معاونت پارلمانی وزارت آموزش و پرورش ناراضی هستند و اظهار می دارند که این اقدام نوعی اهانت به مقام روحانیت است». جالب اینجاست که «همان روزها ساواک پرونده ای به شماره 64124» به نام فرخ رو پارسای تشکیل داد. اسناد و مدارک این پرونده بعدها مورد استناد دادگاه انقلاب اسلامی در محکومیت و صدور حکم اعدام برای نخستین وزیر زن ایران قرار گرفت. ساواک حتی در گزارشی دکتر فرخ رو پارسای را به بهایی بودن «متهم» کرد و او را از فرقه «ازلی» دانست.

لیکن با وجود مخالفت برخی روحانیان و گزارش های ساواک، فرخ رو پارسای به وزارت آموزش و پرورش رسید. منصوره پیرنیا در این مورد می نویسد: «دولت هویدا آماده می شود که یک وزیر زن را در کابینه خود بپذیرد. نخست وزیر با احتیاط پیش می رود و نظر تنی چند از علما را در این باره می پرسد و چند روز قبل از معرفی دکتر پارسای در شرفیابی به حضور اعلیحضرت عرض می کند که می خواهم خانم فرخ رو پارسای را به عنوان وزیر آموزش و پرورش معرفی کنم. نظر آخوندها را هم پرسیده ام، حرفی ندارند. شاه نگاهی از سر سرزنش به نخست وزیر می کند و می گوید: حالا آخوندها هم آدم شدند!» در تاریخ ششم شهریور 1347 نخستین زن در ایران به مقام وزارت می رسد.

مشکلات سنتی

«حجاب» و «چادر» و رابطه دختر و پسر در آن دوران نیز هنوز مشکل بسیاری از خانواده های ایرانی بود. فرخ رو پارسای در مقام وزیر چنین می نویسد: «در شانزده نقطه دورافتاده کشور ما دبیرستان های مختلف دخترانه و پسرانه داریم که دختر و پسر در کنار یکدیگر درس می خوانند و دخترها هم چادر بر سر نمی کنند. این نوع مدارس به اصرار من هم به وجود نیامده یعنی مثلا مردم شهر نقده برای دخترانشان مدرسه می خواستند و برای ما امکان فرستادن دبیر به آن منطقه نبود، گفتم: اگر دختران شما خواهان تحصیل در دبیرستان هستند با مسئولیت خود شما می توانند در دبیرستان های پسرانه نامنویسی کنند. مردم هم راضی شدند و حالا دختر و پسر در یک شهرستان، آن هم در شهرستان نقده، با هم در یک مدرسه مختلط درس می خوانند و هیچ اشکالی هم پیش نیامده است ولی در مورد همین دخترها من مطمئن نیستم که وقتی از در مدرسه بیرون می آیند و به خانه خاله و عمه می روند، چادر به سر نکنند... چادر پوشیدن یک نوع تنبلی است... با هر کدام از این دخترها صحبت می کنید، هیچ کدام مایل نیستند چادر به سر کنند ولی محیط خانواده و کوچه و پس کوچه ها طوری است که آنها را وادار می کند که چادر بپوشند... باید دانست وضعی را که لباس ساری برای زنان هندی دارد، چادر برای زنان ایرانی ندارد... برای تنبلی و بی نظمی و لاابالی گری برخی از زن ها خیال می کنند که چادر همه عیب ها را می پوشاند و حال آنکه چادر عیب ها را از بین نمی برد بلکه فقط روی عیب را می گیرد تا مردم آن را نبینند ولی عیب ها وجود دارد و روز به روز هم شدیدتر می شوند».

فرخ رو پارسای در مورد حجاب نظر روشنی داشت: «چادر یک مانع روحی و مانع پیشرفت زن ایرانی شده است و حداکثر سوء تفاهم را در مورد معنی واقعی عفت و نجابت برای زن ایرانی به وجود آورده است و بیشتر مردها هستند که مانع پیشرفت زن ها می شوند و برای چادر تبلیغ می کنند. اگر مسئله عفت و نجابت آنطور که عده ای فکر می کنند فقط به چادر وابسته بود، در این صورت باید بگویم که همه مردم دنیا غیر از مثلا یک میلیون زن چادر بر سر، بی عفت و نانجیب هستند. در حالی که بسیار می بینیم که چه فجایع و بی عفتی هایی زیر پوشش چادر اتفاق می افتد». گزارش ساواک در مورد نظرات «خانم وزیر» درباره «چادر» نیز خوب به کار دادگاه انقلاب اسلامی آمد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  
زن

 
پس از انقلاب
اعدامی بسیار دلخراش


هنگامی که دستگیری ﮬای پس از انقلاب اسلامی آغاز شد، فرخ رو پارسای در لندن بود. محمدجواد باهنر، محمد بهشتی و شیخ محمد مفتح که از مشاوران «خانم وزیر» بودند، اینک در شمار دست درکاران رژیم جدید قرار داشتند. این نه بختی برای فرخ رو پارسای که چه بسا بدشانسی وی بود. به نوشته منصوره پیرنیا «این سه تن هر کدام نقاط ضعف و پرونده جیره خواری شان در نزد خانم پارسای موجود بود و باید به هر شکل که ممکن بود او را از میان بر می داشتند... در پرونده شیخ مفتح عکسی بود که او را در حال تعظیم تمام قد به دکتر پارسای نشان می داد».

اواخر بهمن 1358 فرخ رو پارسای، که گفته می شود برادرزاده اش محل اقامت او را لو داد، دستگیر شد. در کتاب شرح مفصلی از دستگیری و محاکمه و دفاعیات «خانم وزیر» با استناد به گزارش های منتشر شده و هم چنین گفتگو و سخنان افراد و شخصیت های مختلف داده می شود. خود فرخ رو پارسای همچنان سایه ساواک را حتی در دادگاه انقلاب اسلامی نیز می دید و بر کاغذ یادداشت هایش که در کتاب کلیشه شده است نوشت: «این ساواک است که مرا محاکمه می کند».


بانو پارسا در دادگاه انقلاب

اعتراض کشورهای خارجی و سازمان های بین المللی برای جلوگیری از اعدام فرخ رو پارسای مؤثر نیفتاد. منصوره پیرنیا آخرین دقایق فرخ رو پارسای را که حکومت وی را به خیال خود برای تحقیر همراه با یک روسپی معروف به «پری بلنده» به اعدام سپرد، چنین تصویر می کند:

پری بلنده «اندامی کشیده و بلند و موزون داشت و یک سر و گردن از مأمورین اجرای اعدام و میرغضب های خود بلندتر می نمود. پری چادرنمازی بر سر داشت... گونی کهنه ای را آوردند و بر سر و روی او انداختند. گونی کوتاه بود و قسمتی از ساق و مچ پای موزون پری از زیر چادر و گونی بیرون افتاده بود. گونی دیگری را آوردند و به بلندای پاهای او کشیدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پیچ اش کردند و طنابی بر گردن او انداختند و سر طناب را به درخت بستند و چون گوسفندی که بر درخت آویزان می کنند تا آن را سلاخی و قربانی کنند، طناب دار را بالا کشیدند...

گونی کهنه و کثیف و چرک آلود دیگری را آوردند و این بار معلم و پزشک، نخستین زن مدیر کل، نخستین زن وکیل مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و تساوی حقوق زنان را به زور در گونی کردند و برای آن که دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان کردند. طناب دار را که بالا کشیدند، طناب پاره شد و فرخ رو پارسای، در فاصله یک متری به زمین افتاد. حالا دیگر به کلی از حال رفته و بی هوش شده بود. طناب را از سر و رو و بدن او باز کردند و او را به داخل حیاط بردند و در کنار حوض کثیف و آب خزه گرفته ای مشتی آب بر سر و روی او زدند و مجددا او را به هوش آوردند. خانم پارسای که به هوش آمد نفسی به راحتی کشید و تصور می کرد... با پاره شدن طناب بی گناهی او نیز به اثبات رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. کمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی کرد. پس از گذشت نزدیک به یک ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. کارش به جنگ تن به تن کشیده بود. این بار سیم قطور و مقاوم بکسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخ رو پارسای انداختند و چند جعبه خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی بعد یکی از دژخیمان مرگ لگد محکمی به جعبه ها زد و جعبه ها را از زیر پای خانم پارسای به گوشه ای پرتاب کرد...»

ساعت یک و نیم صبح روز 18 اردیبهشت 1359 بود. سه تیر خلاص بر پیکر بی جان وی شلیک شد. فرخ رو پارسای حتی در وصیت نامه بس کوتاه خود حقوق زنان را فراموش نکرد و نوشت: «دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادی می گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد». وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و در دفاعیه اش بود که خواند:

یا رب نظر تو بر نگردد / برگشتن روزگار سهل است.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
رنجنامه

نمی دانم ،

چگونه !

میتوان به ساحل وجدان نشست و شط خون را نظاره کرد؟

نمی دانم،

چگونه!

از روی تن های بخاک فتاده زدشنه های ستم میتوان گذشت،

بر قُله شرف ایستاد،

و در ثنای میر غضب ترانه سرود؟

نمی دانم،

چگونه چشم برانبوهی از جنایت توانست بست،

و در آنسوی دیوار آن نشست،

و ترانه، برای حق بشر بسرود؟

بر پوست کلفتی وجدان خویش حیرت میکنم. درهمان زمان که این زن فرهیخته ایرانی را اعدام میکردند، ما در خیابانهای تهران حجت الاسلام والمسلمین صادق خلخالی را به درجه آیت الله العظمی رساندیم در حالیکه تنها رساله اجتهاد او قصاوت نمونه وارش در اعدام های سریع و فله ایی بود.
دکتر فرخ رو پارسا و سرنوشتش بیان آن مرزبندی نمادینی بود که عیار گوهر انسانی و مدرن اندیشی مارا بعنوان مخالفین رژیم پهلوی که وی ازآن برآمده بود را بخوبی نشان میداد.
انقلاب اسلامی و ما بعنوان پیاده نظامش هویداها را تیر باران کردیم تا احمدی نژاد ها را که از جنس خودمان بود به قدرت رسانیم.
سرمایه های صنعتی را از صنعت آفرینان ایرانی عصر پهلوی گرفتیم و به نخود لوبیا فروشان بازاری واگذارکردیم تا گامی به عدالت اجتماعی و سوسیالیسم نزدیک شده باشیم.

بانکهای مملکت را به حکومت برآمده از قصابان، سلاخان، تعزیه گردانان، معرکه گیران، هیئت چی های به فراز آمده از انقلاب سپردیم تا هم مهربانی آنان را خریده باشیم و هم دست نزول پول خوران عصر قاجار را باز گذارده باشیم.

دانشگاه ها را به مدارس حوزه علمیه و طلبه خانه ها را به دانشگاه تبدیل کردیم تا تفاوت ها را از جامعه بر افکنده باشیم.
اگر خود مستقیماً این کار را نکریدم بی شک در بستر سازی آن شرکت کردیم.
تصور اینکه روزی زنی از تبار و طراز فرخ رو پارساها در این نظام عرض اندام کند تصوری باطل و ارزومندانه است ولی اگر شانس اینرا داشته باشیم که این رژیم اقلاً زنانی از همان طراز سکینه قاسمی معرف به پری بلنده را هم در صفوف خود بپذیرد باز وضع ما بهتر از آن خواهد شد که امروز هست زیرا آن روسپی معروف حد اقل حائز یک وجدان و شرافت روسپی وارانه بود که در باند کنونی حاکم و در رأس آن مقام معظم رهبری وجود ندارد.

هنوز مُباهی هستیم که پیکار گر سیاسی و مبارز راه آزادی بوده ائیم! هنوز مثل ژنرالهای عصر استالین و برژنف سینه خویش را با مدالهای جوراجور افتخارات عصر استالینی تزئین میکنیم و چاره ای هم نداریم زیرا از گنجینه حرکت ارزش آفرین تاریخ جز این مدالهای مفرقی و زنگار گرفته توشه ی دیگری نداریم!
صادقانه ترین کاری که در برابر این گناه بزرگ تاریخی خود میتوانستیم انجام دهیم یا برائت از آن گذشته بود یا خداحافظی با دنیای سیاست. ولی هیهات!
ح تبریزیان

نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
14

مهرانگیز دولتشاهی

نخستین سفیر زن ایرانی



مهرانگیز دولتشاهی را باید یکی از معدود زنان ایران عصر پهلوی دانست که بدون قیل و قال‌های سیاسی زمان به تلاش برای دستیابی حقوق از دست رفته زنان ایرانی پرداخت. او از سال‌های آغازین دوره مجمدرضاشاه نقش خود را به عنوان یک ایفاگر اجتماعی آغاز کرد و در موقعیت‌های فوقانی تصمیم‌سازی مدنی و اجتماعی به ایفای نقش پرداخت. او بیش از سه دهه از عمر خود را صرف امور زنان در ایران کرد؛ خدماتی اعم از نقش‌های دولتی و غیردولتی که کمتر می‌توان در دیگر زنان عصر پهلوی‌ها سراغ گرفت.

بخش عمده فعالیت‌های او که در امور زنان از سال‌های ۱۳۲۵ش آغاز شد، عبارتند از
خدمت در سازمان خدمات اجتماعی و انجمن حمایت از زندانیان،
تاسیس «جمعیت راه نو»،
طراح و مبتکر «قانون حمایت خانواده».

همچنین در سه دوره مجلس شورای ملی حضور داشت
و برای اولین بار علیرغم اینکه جزو کادر رسمی وزارت خارجه نبود، در سال ۱۳۵۴ از او برای تصدی سفارت ایران در دانمارک دعوت به عمل آمد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 


مهرانگیز دولتشاهی آذرماه ۱۲۹۶ شمسی در خانواده‌ای فرهیخته و در اصفهان دیده به جهان گشود. پدرش «محمدعلی میرزا شکوه‌الدوله» (دولتشاهی)، وزیر پست و تلگراف و مادرش «اخترالملوک هدایت» بود. مهرانگیز دولتشاهی از نوادگان خاندان قاجار و خواهرزاده «صادق هدایت»، نویسنده نوگرا و دگراندیش و همچنین دخترخاله «بیژن جلالی»، شاعر ایرانی، بود.

از کودکستان مدرن تا دانشگاه‌های اروپا

شرح زندگانی کودکی و نوجوانی او رونمایی از برشی از تاریخ معاصر اجتماعی ایران عصر پهلوی اول است که کم و بیش برای مشتاقان آن دوره حائز اهمیت است. محدودیت‌ها و قید و بندهای اجتماعی و فشارهایی که لازمه جامعه استبدادی آن روزهاست. «این توضیحات را حالا در یک حاشیه گفتم که از نظر سیاست مذهبی اجداد من این گونه بودند، ولی پدر من مخالف بود. مرد مسلمان و خوبی بود، ولیکن با خیلی از این تظاهر‌ها و ظاهرسازی‌ها و مخصوصا خرافاتی که وابسته به مذهب بود خیلی مخالف بود. شاید در نتیجه تربیت او، در نتیجه کتاب‌های صادق هدایت و آنچه که خودم بعد فرمه شدم، در مبارزاتی که داشتیم از لحاظ کارهای زنان مجبور بودیم جانب اسلام را بگیریم و بگوییم نخیر، ما چیزی خارج از اسلام نمی‌خواهیم. ما هرچه می‌خواهیم‌‌ همان جزو مقررات اسلام است، ملاحظه آخوند‌ها را هم بکنیم.»(۱۰)



یا «خانواده هدایت با وجود اینکه خیلی اهل علم و کمال بودند و خودشان پایه‌گذاران وزارت علوم و وزارت آموزش در ایران بودند و پسر‌هایشان بهترین تحصیلات را داشتند، درباره دختر‌هایشان خیلی کوتاهی می‌کردند. خیلی نسبت به دختر متعصب بودند و به همین دلیل مادر من و خاله‌ام را که می‌فرستادند مدرسه، وقتی پدربزرگ آن‌ها می‌فهمد که این‌ها مدرسه می‌روند می‌گوید: ولی آبرویم رفت. شما دو تا دختر را هر روز توی کوچه می‌فرستید؟ نفرستید. در نتیجه معلم آخوند می‌آوردند توی خانه که به آن‌ها درس بدهد.»

مهرانگیز دولتشاهی در چنین فضای مستبدانه‌ای به کودکستان رفت. شاید اولین کودکستان خصوصی که در تهران تاسیس شد و در آنجا با دنیای جدیدی آشنا شد که در آن زمان چنین فضاهایی به ندرت در اختیار دیگران قرار می‌گرفت. «برای آن زمان معمولا بچه‌ها به کودکستان نمی‌رفتند. در آنجا با اصول مدرن با بچه‌ها رفتار می‌شد. شعرهای فارسی و چند تا شعر کوچولوی فرانسه یادمان داده بودند. پیانو می‌زدند و ما با آن می‌خواندیم و با ما بازی می‌کردند. یادم هست اولین بار ما در آنجا چیزی دیدیم که در واقع پدر سینما بود: لانترن مژیک.»

در کنار کودکستان و فضاهای آموزشی مدرنی که در اختیارش قرار گرفته بود او در خانه نیز از چنین تفاوت‌ها و تمایزاتی نسبت به جامعه آن روز برخوردار بود. «پدر من ما را خیلی به نسبت آن زمان آزاد و خیلی لیبرال بار آورده بود. توی خانه ما جلوی پدرمان می‌نشستیم و حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم، یک پیرزنی داشتیم خانه‌مان نیمه سیاه. می‌گفت: ولی این دختر‌ها جلوی پدر چه کار‌ها می‌کنند؟ ما توی این خانواده از این چیز‌ها ندیده بودیم، به نظر او خیلی بد می‌آمد. ولی پدرم با ما خیلی نسبتا خودمانی رفتار می‌کرد و خیلی چیز‌ها را که به نسبت اینکه آن زمان اجازه نمی‌دادند، اجازه می‌داد.»

دولتشاهی با این مقدمات و این نوع سلایق و مدیریت در چنین جامعه‌ای که آرام آرام به سوی نظم و استبداد می‌رفت رشد کرد و خود را شناخت و به تدریج از طریق حلقه‌های خانوادگی جهان آینده خود را ترسیم کرد. او به‌‌ همان نسبتی که خود را در مجامع و محافل رسمی و نیمه رسمی می‌دید، دنیای ذهنی خود را بر اساس مناسبات آینده جهان تنظیم می‌کرد. «یک وقت‌ها بعضی‌ها از پدرم می‌پرسیدند که خوب، دختر‌هایتان موسیقی چیزی می‌دانند؟ می‌گفت: "حالا مدرسه‌شان تمام بشود، آن وقت"، حالا که مدرسه من داشت تمام می‌شد، گفت: "می‌خواهم برایت جایزه دیپلم، پیانو بخرم و معلم پیانو بیاورم"، من گفتم: "من نمی‌خواهم. من می‌خواهم بروم فرنگ درس بخوانم." حالا چرا می‌خواستم بروم فرنگ؟ من از خیلی بچگی،‌‌ همان کلاس چهارم پنجم، روزنامه دوست داشتم. روز‌ها روزنامه‌هایی که می‌آمد برای پدرم، دو سه تا روزنامه آن زمان بود که پدرم آبونه بود، کوشش بود، شفق بود و ایران بود، اطلاعات هنوز نبود، این‌ها را می‌آورد و من همه آن‌ها را می‌خواندم. یک روز اعلانی دیدم که خانم صدیقه دولت‌آبادی در روزنامه داده است که می‌گوید من می‌خواهم بروم اروپا و می‌توانم اگر کسانی، خانواده‌هایی می‌خواهند دخترشان را به اروپا بفرستند که در خانواده‌ها و پانسیون‌های خاطرجمعی جابه‌جا بشوند در بلژیک یا پاریس، من می‌توانم این کار را بکنم، با من تماس بگیرند. خوب این‌ها را که می‌خواندم، فکر کردم پس معلوم می‌شود اروپا رفتن چیز خوبی است. بعد هم یواش یواش ما دیدیم در ایران که اصلا دانشگاهی برای دختر‌ها نیست. آن‌هایی هم که هست مخصوص؛ تازه دانشگاه هم آن موقع نبود ولی خوب، مدرسه طب بود، مدرسه حقوق بود که دختر‌ها نمی‌توانستند بروند، پس برای ادامه تحصیل باید رفت اروپا. پدرم می‌گفت: "من حرفی ندارم که تو را بفرستم تا آنجایی که بتوانم"، آن وقت این جوری حساب می‌کرد، می‌گفت که تو بروی دو سال بمانی، برگردی، بعد نوبت مهین می‌شود. مهین برود دو سال بماند برگردد. آن وقت نوبت بهمن می‌شود که آن باید دیگر برود بماند تا تحصیل او تمام بشود. من می‌گفتم که دو سال به درد نمی‌خورد. من می‌خواهم بروم یک رشته رو شروع کنم و تمام کنم.»
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
روزنامه‌نگاری و سیاست‌ورزی در حزب دموکرات ملی



مهرانگیز دولتشاهی بعد از چند سالی ماندن در آلمان و تحصیل در رشته‌های جامعه‌شناسی و رسانه‌های جمعی به ایران باز می‌گردد. حالا دیگر آن نوجوان چشم و گوش بسته نیست. در آنجا استادانی را دید و جامعه‌ای را تجربه کرد و خود را در جنگی تمام عیار دید که نه آلمان که جهان را می‌بلعید. او پس از ۹ سال به ایران بازگشت و در سال‌هایی که قوام‌السلطنه و حزب دموکرات او عرض ‌اندام می‌کردند و فضای جدیدی را در ایران تجربه می‌نمودند، او در‌‌ همان روزهای نخست جذب روزنامه‌ای شد که قرار بود سرآمدان حزب دموکرات ملی آن را منتشر کنند. در آنجا نیز تعاملات و آگاهی‌های بکر و متفاوتی را تجربه کرد. «یک هیئت تحریریه بود که در آنجا آن‌هایی که الان من یادم هست این‌ها بودند: حسین مکی بود، حمید رهنما بود، عبدالرحمن فرامرزی بود. دکتر حسین پیرنیا بود، حسن ارسنجانی بود. دیگر کی بود؟ از روزنامه‌نگاران مثل اینکه باز هم بودند.»
در کنار روزنامه‌نگاری، تجربه سیاست‌ورزی در کنار حزب مقتدری چون حزب دموکرات ایران که آشکارا علیه حزب توده قد علم کرده بود یکی از مهم‌ترین دوره‌های زندگی او محسوب می‌شد.
قوام‌السلطنه هم نخست‌وزیر و هم رهبر حزب و هم رهبری مقتدر بود و چند نفر مشاور هم داشت ولی خودش با کمال قدرت حزب را اداره می‌کرد و طبعا سیاست دولت و حزب با هم هماهنگ بود به طوری که از قدرت حزب مثلا برای مبارزه با فرقه دموکرات استفاده می‌کرد. «من یادم هست که بعد از ۲۱ آذر و فتح آذربایجان اعلیحضرت از آذربایجان بر می‌گشتند. آن‌ها می‌خواستند کاری کنند که شاه را توی حزب بکشانند. جمعیت جمع کرده بودند و وقتی اتومبیل اعلیحضرت رسید طوری مردم ابراز احساسات کردند و اتومبیل را اصلا روی دست بلند کرده بودند و شاه را بلند کرده بودند و آوردند و این‌ها فوری یک مقداری از لحاظ امنیتی هول شدند و شاه را توی حزب آوردند. قوام‌السلطنه هم توی حزب بود، پیداست که این‌ها نقشه بود وگرنه طوری شد که آن روز قوام‌السلطنه توی حزب آمد. آمد پیشواز شاه و نمی‌دانم چه مدت آنجا استراحت کردند و رفت. می‌دانید قوام‌السلطنه سیاستمدار مقتدری بود، ولی شیطنت هم داشت.»(۶۴).... «روزنامه "مردم" مال توده‌ای‌ها، فردایش نوشت که مظفر فیروز فاحشه‌های شهر نو را آورد، رژه رفتند برای اینکه نشان بدهد که سازمان دارند. توده‌ای‌ها تشکیلاتی به نام تشکیلات زنان داشتند. برای این من اینجا اسم را سازمان زنان گذاشتم. مال توده‌ای‌ها رسما داخل تشکیلات خود حزب نبود، یک تشکیلاتی بود در کنار و جالب اینکه آن‌ها در مرامنامه‌شان هم حقوق سیاسی زن نداشتند، ولی ما داشتیم. البته بعد من یواش یواش فهمیدم که حزب دموکرات ایران را اصلا مرامنامه‌ای را و تشکیلاتش را جوری داده بودند که رو دست حزب توده بلند شوند؛ یعنی از آن مترقی‌تر باشند. فرض کن آن‌ها در مرامنامه حقوق سیاسی زن نداشتند، این‌ها داشتند و از خیلی جهت دیگر واقعا از لحاظ کارگر‌ها و خیلی از لحاظ مسائل اجتماعی... به زودی متوجه شدم که این‌ها مقدار زیادی روی گروه حزب توده کار کرده‌اند. عباس شاهنده که می‌دانید قبلا حزب توده بوده، یک وقتی برای من تعریف کرد که وقتی می‌خواستند مرامنامه و تشکیلات این حزب را بنویسند در زیرزمین منزل آقای مظفر فیروز، او نشسته بوده و از اطلاعاتی که درباره تشکیلات حرب توده داشته در اختیار این‌ها می‌گذاشته که استفاده کنند برای تشکیلات دادن به تشکیلاتی بود و به سرعت هم که وسعت پیدا کرده بود و در تمام مملکت اشاعه پیدا کرده بود و کمیسیون‌ها کار می‌کرد و روزنامه خوب در می‌آورد و بالاخره قدرت دولت هم پشت سرش بود. اصلا هر چه نیرو بود آنجا جمع شده بود. تمام آدم‌هایی که کاری از آن‌ها بر می‌آمد آنجا جمع شده بودند.»
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  
زن

 
تاسیس «جمعیت راه نو»

طراح و مبتکر «قانون حمایت خانواده»

خانم دولتشاهی از بنيانگذاران يک سازمان غيردولتی زنان بنام «جمعيت راه نو» بود که بعد ها این انجمن به عضويت «اتحاديۀ بين المللی زنان» در آمد. در «جمعيت راه نو» به طور مرتب جلسات گفتگو و بحث در مورد قانون اساسی و مدنی برگزار می شد. هدف از این جلسات بالا بردن سطح آگاهی زنان تحصیل کرده ی طبقه ی بالا نسبت به قوانین موجود بود. «جمعيت راه نو»، اولین نمایشگاه بین المللی "فعالیت زن" را با شرکت سی کشور آسیایی و اروپایی در ایران برگزار کرد.
در سال ١٣٣٦، کميتة حقوقی «جمعيت راه نو» پيش نويس قانونی را آغاز کرد که ده سال بعد تبدیل به"قانون حمايت خانواده" شد. این قانون تعدد زوجات را محدود كرد. اين قانون به اين گونه اختيار همسر دوم را توسط مرد منوط به اجازۀ همسر اول کرد و همچنين حق طلاق را برای زنان به رسميت شناخت. قانونی که پس از چهل و یک سال، به صورت معکوس در شرف لغو و دستخوش تغییری واپسگرایانه است



مهرانگیز در «جمعیت راه نو» کمیته‌ای برای بررسی وضعیت حقوقی به راه انداخت. کمیته مذکور درباره وضعیت زن در خانواده و اجتماع تحقیق می‌کرد و جزوه‌های کوچک آموزشی تهیه و بین زنان پخش می‌کرد. رئیس کمیته حقوقی «مهروش صفی‌نیا» بود و جلسات پیاپی با حقوق‌دانان و کارشناسان برگزار می‌کرد. پس از راه‌یابی زنان به مجلس، جمعیت راه نو طرحی گسترده برای تغییر قوانین نوشت و طی هفت نامه به دست رئیس مجلس و نمایندگان زن رساند. همراه نامه، پیش‌نویس پیشنهادی زنان برای تغییر قوانین الصاق شده بود. زنان جلسه‌ای با رئیس مجلس برگزار کردند و پس از آن کمیسیون اختصاصی برای بررسی موضوع تشکیل دادند. در این کمیسیون با تمام نمایندگان جلسات بحث و گفت‌وگو ترتیب دادند و تلاش کردند تا نمایندگان را راضی به تغییر قوانین کنند.

بیشتر مخالفت‌های صورت گرفته نه تنها از سوی نمایندگان که از سوی روحانیت بود. با این‌که جمعیت راه نو و مهرانگیز دولتشاهی طی سال‌های پیش از آن سعی کرده بود تا ارتباط قوی با روحانیت داشته باشند اما درز خبر به بیرون سبب‌ساز نارضایتی‌های بسیاری شد. طبق طرح پیشنهادی لایحه حمایت از خانواده شرایط سرپرستی فرزندان توسط دادگاه تعیین می‌شد. سال‌ها بعد طی اصلاح دوم لایحه تصویب شده، شرایط همسرگزینی برای مردان محدود شد. مردان پس از آن نمی‌توانستند چهار زن بگیرند و در شرایط خاص (مریض بودن، عدم توانایی فرزندآوری، ترک خانواده توسط زن) امکان اختیار زن دوم داشتند. چنانچه مردی خارج از این قانون همسر دوم می‌گزید، زن حق طلاق داشت. تغییراتی که اعتراضات بسیاری را رقم زد.

دولتشاهی در خاطراتش به مخالف‌خوانی‌ها اشاره می‌کند. به طوری که زندگی شخصی او و طلاق از همسر نیز مایه افتراهایی می‌شود مبنی بر این‌که که او به دنبال ترویج طلاق میان زنان است. مهرانگیز درباره این شایعات نقل می‌کند: «ما در این لایحه اسمی از تعدد زوجات نیاوردیم، برای این‌که دیدیم فعلا زورمان نمی‌رسد که این کار را بکنیم و اگر همه سنگینی را می‌خواستیم در یک لایحه بگذاریم آن وقت نمی‌شد. گفتیم بگذاریم قدم به قدم جلو برویم. اول یک دادگاه درست بشود برای دعاوی خانوادگی، آن وقت معلوم بشود چه کار باید بشود، چه جور باید مراحلش طی بشود... خیلی‌ها در اجتماع خیال کرده بودند که با تصویب قانون حمایت خانواده، تعدد زوجات هم قدغن شده و متوجه نشده بودند که آن اصل مطرح نیست. و واقعا خیلی از مردها خیال می‌کردند که حاال دیگر نمی‌شود زن دوم و سوم گرفت تا این‌که چند سال بعد قرار شد یک تجدید نظری در این بشود، که سازمان زنان مطالعاتش را کرده بود و طرح آن را داده بود به دولت، و دولت آورد به مجلس ... در اینجا زن مجدد را محدود کرده بودند به دوتا. آن وقت خیلی‌ها می‌گفتند ای وای چند زنی که قدغن شده بود پس چطور دوباره اجازه دادند. آن وقت آن موقعی بود که شهرت پیدا کرده بود که شاه زن گرفته یا می‌خواهد بگیرد. می‌گفتند، ها! پس شاه می‌خواهد زن بگیرد، زن دوم بگیرد، این است که دوباره اجازه داده‌اند. بی‌خودی می‌گفتند. واقعا که این نبود. نمی‌دانستند که قدغن نشده بود. ما البته خوشحال بودیم که تعدد زوجات محدود می‌شود به دو تا و بیش‌تر نه، آن هم تحت شرایط خاصی، اگر زن اولی مریض باشد یا نازا باشد و امثال این‌ها. اما شرط عمده رضایت زن اول بود.»
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
زن

 
دیدار با امام موسی صدر

اگرچه دولتشاهی در حزب دموکرات ایران در بخش زنان شخصیت بارزی بود و از این طریق راهی برای ورود به سطوح بالای حکومت پیدا کرده بود اما هرگز یک شخصیت و بازیگر سیاسی باقی نماند و خود را محدود به سیاست‌ورزی‌های متداول روز نکرد.



او از‌‌ همان سال‌های نوجوانی دل به کارهای اجتماعی در امور زنان داشت و آمال و آرزوهای خود را در این راه می‌دید. راه‌اندازی «جمعیت راه نو» شاید مهم‌ترین کار او بود. او با راه‌اندازی این جمعیت دست به یک کنش اجتماعی می‌زد که در آن سال‌ها چندان متداول نبود. راه و مشی او یک کنش اجتماعی ـ مدنی بود بی‌آنکه از دولت کمکی بخواهد. اگرچه تعامل او با زنان اجتماع، خود سازوکاری را فراهم می‌کرد که دولت به کمک او آید، این تعامل حتی به لایه‌های دیگر اجتماع سوق یافت. روحانیون بخش دیگری از جامعه آن زمان بودند که در تعامل با این جمعیت قرار گرفت. «آن وقت که در جمعیت راه نو ما فعالیت می‌کردیم برای حقوق زن، همه جوانب کار را نگاه می‌کردیم. از جمله می‌خواستیم واقعا دسترسی پیدا کنیم که با روحانیون تماس داشته باشیم و به آن‌ها بگوییم که ما مخالف دین نیستیم، چون واقعا این جور منعکس می‌شد. می‌گفتند این جمعیت‌های زنان می‌خواهند بی‌بندوباری به بار بیاورند. چنانچه حتی شنیده بودیم پایین شهر خانمی است که راجع به اسلام درس می‌دهد و زنان دورش جمع می‌شوند و به جمعیت ما بد گفته. ما چند نفر بلند شدیم آن خانم را هم دیدیم که برایش بگوییم که جمعیت ما چه کار می‌کند و کار‌هایش از چه نوع است. یکی هم اینکه خوب در رده بالا‌تر به این‌ها بفهمانیم که ما چیزهایی منطقی می‌خواهیم که قابل تطبیق با مذهب باشد.»

فعالیت این جمعیت آنچنان حساس و محتاطانه بود که راهی به حوزه‌های علمیه قم پیدا کرد. آنان به هر دری می‌زدند تا به تدریج آحاد جامعه ایران را نسبت به قصد و نیت خود آگاه کنند. از دفتر شهبانو فرح، تا حوزه‌های علمیه و تا دفتر مراجع بزرگی چون آیت‌الله بروجردی. «یکی از مدیرکل‌های وزارت آموزش و پرورش بود، آقای جزایری به نظرم، نمی‌دانم در چه فرصتی بود که ما با او صحبت کردیم. گفتیم که ما دلمان می‌خواهد که با روحانیون تماسی داشته باشیم. گفت: من ترتیبی می‌دهم که شما با کسانی ملاقات کنید به خصوص نماینده‌ای از قم بیاید. ترتیب این کار داده شد و جمعیت راه نو هم آن موقع جلساتش در منزل من بود. اصلا همیشه این طور بود.



قرار گذاشتیم که بیاییم منتهی نرفتیم توی اتاق جمعیت، آمدیم به اتاق پذیرایی من. یکیش یک آقایی بود اگر اشتباه نکنم اسمش غفاری بود. او معلم قرآن شرعیات مدارس بود. او در واقع کارمند خود وزارت آموزش بود. منتهی خوب با قم هم ارتباط داشت. یکیش آقای موسی صدر بود. آن موقع هم خوب نسبتا جوان بود. به نسبت اینکه جوان بود، من دیدم چقدر اطلاعات عمومی دارد وقتی که صحبت می‌شود. آخر آن‌ها غالبا فقط یک اطلاعات منحصری دارند، ولی این واقعا اطلاعات عمومی داشت. گمان می‌کنم زیاد می‌دانست. جلسه خیلی جالبی داشتیم. چند نفر از خانم‌های جمعیت بودند و ما راجع به مسائل مختلف با این آقا صحبت کردیم و گفتند که این آقا نماینده ثقه‌الاسلام است که آمده. آن موقع بله ثقه‌الاسلامی یکی از کسانی بود که تقریبا معاون آیت‌الله بروجردی بود و ایشان آن موقع زنده بودند. خیلی صحبت و بحث کردیم. یکی از چیزهایی که همین آقا گفت ما گفتیم که ما با خیلی از بی‌بندوباری‌ها موافق نیستیم، حتی با آن جور چیز‌ها که به ضرر زن تمام می‌شود مخالفیم. فرض کن آن چیزهایی که خیلی‌ها خیال می‌کنند شب زنده‌داری و نمی‌دانم آن جور مجالس و خیلی بی‌بندوباری‌ها به نظر ما این‌ها به ضرر زن است. ببینید این چقدر آدم منطقی‌ای بود که گفت: خوب این هم راکسیون آن محدودیت‌های قدیم است. آن وقت مثال زد، گفت: "این چراغ را اگر بگیرید از این ور بکشید، وقتی ولش بکنید تا آن طرف می‌رود"، گفت: "این نتیجه محدودیت‌های قدیم است که به زن‌ها دادند که وقتی که حالا آزادی پیدا کرده‌اند یک عده‌ای هم پیدا می‌شوند که زیاده‌روی می‌کنند."

به هر حال، خیلی با همدیگر به توافق رسیدیم و قرار شد که برود قم و منعکس کند که خواسته‌های ما چیست و ما خودمان هم با خیلی از بی‌رویه‌گی‌ها مبارزه می‌کنیم، با مطبوعاتی که این قدر زن را کوچک می‌کنند و با اعلام‌های زشت و زننده در واقع به زن‌ها توهین می‌کنند ما مخالف هستیم و از جمله وعده‌هایی که آقای موسی صدر به ما داد و تا مدتی هم ادامه پیدا کرد، فرستادن مجله مکتب اسلام بود چون مجله را خودش اداره می‌کرد. من هم تک و توکی این مجله را دیده بودم. بعد مرتب برای ما می‌فرستاد. تا یکی مدتی این مجله می‌آمد و بعد دیدم نیامد. من هم دیگر چیزی راجع به آقای صدر نشنیدم تا اینکه بعد از سال‌ها شنیدم که سر از لبنان در آورد.»
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: nnasrin   
صفحه  صفحه 6 از 14:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  13  14  پسین » 
ایران

زنان ایرانی در دو قرن اخیر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA