ارسالها: 1264
#61
Posted: 3 Dec 2016 06:51
از نمایندگی مجلس
تا سفیر ایران در دانمارک
مهرانگیز دولتشاهی بعدها به واسطه نقشی که در جمعیت راه نو ایفا کرد به نقشهای دولتی گرایش یافت و در آنجا نیز فعالیتهای او کم و بیش رنگ و بوی عامالمنفعه و خیرخواهانه داشت.پس از کسب حق رأی که برای بسیاری اعطای آن به زنان باورنکردنی بود به مجلس شورای ملی راه یافت. او پیش از این همراه زنان دیگر در کسب حق رأی زنان تلاش و پایداری بسیاری کرده بود. در نهایت در شهریور سال ۱۳۴۱ همراه فرخرو پارسای، شوکت جهانبانی، نزهت نفیسی، هاجر تربیت و نیره ابتهاج سمیعی به مجلس شورای ملی وارد شد. او سه ذوره نماینده مردم کرمانشاه در مجلس شورای ملی بود. طی همین سالها دو سناتور زن دیگر در مجلس سنا حضور یافتند.
نمایندگان زن در برابر سر در مجلس
دولتشاهی همچنین سال ۱۹۷۳ میلادی به عنوان نائب رئیس شورای بینالمللی زنان در وین انتخاب شد. مسئولیتی که سفرهای خارجی و ارتباط بیشتر با زنان فعال دیگر در بخشهای دولتی را برایش فراهم میکرد.
مهرانگیز دولتشاهی (نفر دوم از چپ) در جلسۀ شورای بین المللی زنان، تهران (۱۳۵۴)
مهرانگیز دولتشاهی پس از ۱۲ سال حضور در مجلس، سال ۱۳۵۴ سفیر ایران در دانمارک میشود. انتصاب او در حالی صورت گرفت که او جزء کادر رسمی وزارت خارجه نبود. مسئولیتی که تا زمان انقلاب ۱۳۵۷ ادامه یافت.
[
دولتشاهی و ملکه ی دانمارک
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#62
Posted: 4 Dec 2016 19:17
از بهمن 57 تا پایان عمر
مهرانگیز دولتشاهی پس از 12 سال نمایندگی مجلس شورای ملی ایران, در سال 1354 از طرف دولت شاهنشاهی به مقام سفیر کبیر ایران در دانمارک منصوب گردید. خدمات این بانوی سفیر ایرانی در دانمارک چنان مورد ستایش قرار گرفت که ملکه مارگارت دانمارک بدنبال خداحافظی غم انگیزی با او در بحبوبه انقلاب اسلامی, بالاترین درجه از نشان افتخار "صلیب بزرگ دانبرو" که بندرت به یک سفیر داده میشود را به وی اعطا نمود.
مهرانگیز دولتشاهی آخرین روزها و آخرین لحظات خود را در سفارت دانمارک و مناسبات خود را با سران آن کشور آن گونه توصیف میکند: «دو مراسم خداحافظی هم داشتیم که یکیش خیلی مهم بود، خداحافظی با ملکه که در یک روزی جلوتر از اینها بود. یک دو روز جلوتر از این، من مخصوصا این خداحافظی با ملکه گذاشته بودم. پیش از ظهرش ملکه اجازه شرفیابی داده بود. بعدازظهرش در وزارت خارجه مهمانی بود برای خداحافظی آنچه که برای همه سفرا رسم است. من رفتم پیش ملکه. خودش و شوهرش بودند. ما مدتی صحبت کردیم. طبعا یک مقدار راجع به اوضاع و اینها. موقعی بلند شدیم ملکه به عنوان هدیه به من یک نشان داد، من هیچ انتظار نداشتم در این شرایطی که ما داریم میرویم، آن دولتی که مرا فرستاده الان نیست، این دولتی که آمده من را قبول ندارد و هم شنیده بودم که خیلی سخت نشان میدهند. حتی بعضی سفرا تلاش کرده بودند که این نشان را بگیرند نداده بودند، نشانی که آن موقع من هنوز نمیدانستم که در رده خیلی بالاست. در قوطی را باز کردم. قوطی را که به آدم میدهند، آدم درست نمیداند که داخلش چیست.
بعد اعلام میشود که ملکه Grand of class به من داد. خوب البته هر چه میداد من خیلی تشکر کردم و میگفتم افتخار میکنم. بعد از ظهرش که در وزارت خارجه مهمانی بود، البته کوچکش را زدم به یقهام و رفتم. وقتی که از اتومبیل پیاده شدم رییس تشریفات که آمده بود پیشواز، برای نشان به من تبریک گفت. تشکر کردم و پرسیدم این از چه درجهای است؟ Commander فرماندهی است؟ چون میدانستند commender یک چیزی در رده بالاست. گفت: "نخیر، این Grand Class ممتاز است." گفت: "میدانید این خیلی اهمیت دارد و خیلی به ندرت ملکه همچنین نشانی به سفرا میدهد. این بالاترین نشانی است که به سفیری میدهند، آن هم نه به این زودی" گفت که مثلا آخرین بار که ملکه این نشان را به کسی داد، سه سال پیش بود. به سفیر انگلیسی داد که هفت سال اینجا سفیر بود...»
مهمانی سفارتِ ايران در دانمارک با حضور مهرانگيز دولتشاهی اولين سفيرِ زن ايرانی در دانمارک و ملكه اينگريد ملكه دانمارک كه به سفارت دعوت شده بود.
روز چهارشنبه 17 ژانویه 1979 (27 دی 1357) رادیو بی بی سی اعلام نمود که "اعضای هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد ضمن ابراز همبستگی با انقلاب مردم ایران اعلام داشته اند که از این پس دیگر اشرف پهلوی را به عنوان رئیس هیئت نمایندگی ایران در سازمان ملل به رسمیت نمیشناسند".
ساعاتی بعد نیز رادیو تهران اسامی 8 تن از سفرای ایران را قرائت نمود که بدستور احمد میرفندرسکی وزیر خارجه دولت دکتر شاهپور بختیار بدلیل آنچه که "مغایرت انتصاب آنها با ضوابط وزارت خارجه" اعلام شد از سمت خود برکنار شدند. این سفرا عبارت بودند از اردشیر زاهدی سفیر در آمریکا, پرویز راجی سفیر در انگلستان, فریدون هویدا سفیر در سازمان ملل, پرویز عدل سفیر در برزیل, مهرانگیز دولتشاهی سفیر در دانمارک, علی معتضد سفیر در سوریه, شاهپور بهرامی سفیر در فرانسه و شعاع الدین شفا سفیر در ایتالیا.
با این که این سفرا از سوی وزارت خارجه وقت به ایران فرا خوانده شده بودند ولی با توجه به شرایط بحرانی کشور و از بیم جان هیچکدام به ایران بازنگشتند . و کمتر از یک ماه بعد حکومت شاهنشاهی در ایران سقوط کرد. مهرانگیز دولتشاهی پس از انقلاب به ایران بازنگشت و در پاریس اقامت گزید. وی در این شهر «انجمن فرهنگ ایران» را بنیان نهاد که به فعالیتهای فرهنگی میپرداخت. در سال ۱۹۹۷ «بنیاد پژوهشهای زنان» از مهرانگیز دولتشاهی به عنوان «بانوی برگزیده سال» تقدیر به عمل آورد. مهرانگیز طی اقامت در فرانسه کتاب «جامعه، دولت و جنبش زنان ایران» را به رشته تحریر درآورد و در سال ۱۳۸۱ منتشر کرد. وی ۲۹ مهرماه ۱۳۸۷ در سن ۹۱ سالگی چشم از جهان فروبست و در قبرستان «مونپارناس» به خاک سپرده شد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#63
Posted: 5 Dec 2016 17:58
وداع با اولین سفیر زن ایران در طول تاریخ
گزارشی از رادیو زمانه
روز جمعه ۲۴ اکتبر ۲۰۰۸ (سوم آبانماه ۱۳۸۷) زیر آسمان ابری و همراه با بارش باران در پاریس، گروه پرشماری از ایرانیان برای آخرین بدرود با مهرانگیز دولتشاهی، در گورستان «مونپارناس» در مرکز این شهر گرد آمده بودند؛ زنی که مبتکر «قانون حمایت خانواده» نخستین و تنها سفیر زن ایران و از پیشگامان جنبش برابری زن و مرد در ایران بود.
مراسم خاکسپاری مهرانگیز دولتشاهی
مراسم خاکسپاری مهرانگیز دولتشاهی با پیام فرح پهلوی آغاز شد که عبدالمجید مجیدی آن را قرائت کرد. در قسمتی از این پیام آمده است:
«بانو دولتشاهی، یکی از پیشقدمان آزادی سیاسی و اجتماعی زنان در ایران و بنیانگذار جمعیت راه نو بود. که این انجمن بعدها به عضویت اتحادیهی بینالمللی زنان درآمد. در سالهای دوری از میهن نیز خانم دولتشاهی «انجمن فرهنگ ایران» را در شهر پاریس تأسیس کرد و همیشه با شور و اشتیاق فراوان فعالیت زنان ایران را دنبال میکرد.»
در این مراسم، طباطبایی در معرفی کوتاه زندگینامهی مهرانگیز دولتشاهی، اشاره کرد که پدرش از نوادههای پسر ارشد فتحعلی شاه قاجار بود و مادرش از نوادههای رضاقلی خان هدایت و خواهر صادق هدایت بود. وی سپس به سه بار انتخاب او به نمایندگی مجلس شورا و اهمیت تصویب قانون حمایت خانواده، اشاره کرد:
«در سه دوره که ایشان نمایندهی مجلس بودند، کارهای بسیاری برای پیشرفت امور زنان انجام دادند که لایحهی حمایت خانواده، از آن جمله است.
به کسانی که از ایشان به خاطر این لایحه تشکر میکردند، همیشه با فروتنی میگفت: فقط من نبودم. کسان دیگر هم بودند و نه فقط خانمها که آقایان هم بودند و از آقایانی هم که به این قانون رأی دادند، باید سپاسگزاری کرد.»
جمعیت راه نو که مهرانگیز دولتشاهی آن را بنیان گذاشت، هم در زمینهی دفاع از حقوق زنان و هم در جهت سوادآموزی به زنان فقیر در جنوب شهر، گامهای بلندی برداشت.
نوابه امینی که برای مراسم خاکسپاری خانم دولتشاهی به پاریس آمده بود و از نخستین اعضای جمعیت راه نو بود، دربارهی فعالیتهای جمعیت در آن زمان، به زمانه چنین گفت:
«من، افتخار این را داشتم که در جمعیت راه نو، توسط خانم پری کلانتری به خانم دولتشاهی معرفی شدم. آنجا مشغول خدمت بودیم؛ در جنوب شهر امکاناتی که لازم بود به مردم میدادیم. گاردنپارتیهای مختلف و ... تشکیل میدادیم و برای بینوایان کمک جمع میکردیم.
خانم دولتشاهی حتی کلاس آشپزی، درس و ... در آنجا تشکیل داده بود. اولین خانمی بود که این کار را کرد و همیشه پشتکارش زیاد بود. البته خانمهای دیگر هم بودند
کار مهم مهرانگیز دولتشاهی که نام او را در تاریخ جنبش برابری زنان در ایران زنده نگاه میدارد، ابتکار طرح حمایت خانواده بود که در سال ۱۳۴۶ به تصویب مجلس شورای ملی رسید.
نکتهی مهم در این قانون، شناختن حق طلاق برای زنان بود. همچنین اختیار همسر دوم از سوی مرد، باید فقط با اجازهی همسر نخست باشد.
دکتر فرشته انشاء، پژوهشگر، نویسنده و استاد دانشگاه، دربارهی این قانون، به زمانه میگوید:
«متشکرم که به من این فرصت را میدهید تا در این روزی که برای ما بسیار مهم است و روزی است که با خانم دولتشاهی وداع میکنیم، در مورد این جنبهی بسیار مهم، با بازتاب زیاد در ۴۱ سال بعد در جامعهی ما، صحبت کنم و آن قانون حمایت خانواده است.
این قانون بازتاب بسیار طولانی از جنبهی اجتماعی در جامعهی ایرانی داشته است؛ چه از نظر حمایت از حقوق زنان در زندگی زناشویی و چه در ایجاد خانواده و تولد بچهها و تأمین اجتماعی آنان و کنترل زاد و ولد. اینها جنبههایی است که هیچ وقت فراموش نخواهد شد.»
مهرانگیز دولتشاهی، خواهرزادهی صادق هدایت، به فعالیتهای فرهنگی علاقهی زیادی نشان میداد.
او پس از پایان مأموریتش به عنوان سفیرکبیر ایران در دانمارک که تا رویدادهای انقلاب ادامه داشت، به پاریس آمد و در این شهر انجمن فرهنگ ایران را بنیان گذاشت که همچنان فعال است.
عباس معیری، هنرمند مینیاتوریست که با این انجمن همکاری میکرد، در این باره میگوید:
«ایشان به اتفاق افراد ارزندهای، نظیر دکتر محجوب، دکتر جمشید بهنام، رضا مقتدر و چند نفر دیگر انجمن فرهنگ ایران را بنیان گذاشتند. من هم حدود یک سال ریاست انجمن را بر عهده داشتم و مرتب با ایشان در تماس بودم. ایشان همگی ما را به برگزاری جلسات و دعوت از افراد ارزنده برای سخنرانی در انجمن ما تشویق میکرد.
قبل از این که ریاست انجمن را بر عهده بگیرم، چند سال پیش از این، یک سخنرانی در زمینهی نقاشی در ایران، در انجمن فرهنگ ایران داشتم. این انجمن همچنان فعال است و امیدوارم سالهای سال ادامه داشته باشد.
۲۲ سال است که این انجمن تشکیل شده است. مسلما باعث شده، خصوصاً گروهی از جوانهای ایرانی، از آنچه که در گذشته در ایران وجود داشته، از سوابق فرهنگی ایران و عظمت فرهنگی ایران، اطلاع پیدا کنند. از این نظر، فکر میکنم که خیلی کار مفیدی بوده است.»
سرانجام، خانم ویدا بهنام، از فعالان فرهنگی اجتماعی زنان در پاریس، دربارهی کتاب مهرانگیز دولتشاهی، «جامعه، دولت و جنبش زنان ایران» میگوید:
«زمینهی کار تاریخ شفاهی است که آقای افخمی تدوین کرده و توسط «بنیاد مطالعات ایران» منتشر شده است. این کتاب راجع به زندگی ایشان است. چه طور زندگی کرد؛ درس خواند و فعالیتهای زنان را چگونه در ایران شروع کرد و بعد در اینجا ادامه داد.»
تصویری که از مهرانگیز دولتشاهی، نخستین و تنها سفیر زن ایران، مبتکر قانون حمایت خانواده و نویسندهی کتاب «جامعه، دولت و جنبش زنان ایران»، باقی میمانند، تصویر زنی است فعال و امیدوار به تحولات ایران که در چند سال اخیر، مرگ ناگهانی تنها پسرش او را به شدت غمگین کرده بود و سرانجام نیز در گورستان مونپارناس پاریس در کنار او آرمید.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#64
Posted: 10 Dec 2016 08:47
۱۵
دکتر آذر اندامی
نامی جاوید در سیاره ی زهره
نام این بانوی ایرانی بر روی حفره ای در سیاره زهره به ثبت رسیده است و اینك در بلندای كهكشان، نشان حضور یك بانوی گیلانی در سیاره زهره (ونوس)با افتخار هویداست.
ماهواره اكتشافی ماژلان در سال ۱۹۹۰ میلادی به نقشه برداری از سیاره زهره ( ناهید یا ونوس ) اقدام نمود و هشتاد درصد از سطح سیاره را بررسی كرد
در این پژوهش، ناهمواری سطح سیاره از نقطه نظر فعالیت های موسسه ی AIU كه از سال ۱۹۱۹تاكنون پیشگام نام گذاری سیاره بوده ، نام گذاری نقطه های موجود در سطح سیاره ی ونوس انجام گرفت و با هماهنگی و تایید موسسه ی یادشده، این نقطه ها به نام زنان نام دار جهان ثبت شد.( چون سیاره ونوس یا زهره به نام مونث است).
در این نام گذاری برای حفره هایی با قطر كم تر از ۲۰كیلومتر نام های عام مونث به صورت موقتی گذاشته شد. افزون بر آن نام حفره هایی با قطر بیش تر از ۲۰كیلومتر به صورت نام های همیشگی در نظر گرفته شد.
به پیشنهاد آژانس فضایی اروپا گودالی با قطر۳۰ کیلومتر در عرض جغرافیایی ۴۵/۱۷ و طول جغرافیایی ۵۵/۲۶ روی سیاره ی ونوس به نام دکتر آذر اندامی نام گذاری شد.
زندگی نامه دکتر اندامی
آذر اندامی، معلم ابتدایی ، پزشك و پژوهش گر ایرانی بود كه در سال 1305 در كوی "ساغر سازان" رشت متولد شد.
او فرزند چهارم و تنها دختر خانواده بود. دوران ابتدایی را در دبستان بانوان زادگاهش با یك سال جهش تحصیلی به پایان رساند.
بار مسوولیت خانواده بیش تر به دوش مادرش بود. آذر هم مادر را در این كار تنها نگذاشت و برای كمك به او معلم خصوصی خانه توانگران شدهم زمان با اشتیاق دوزندگی و سوزن دوزی نیز می كرد و با تلاش به درس خواندن هم ادامه می داد.
پس از گرفتن مدرك پایان سال نهم آموزش همگانی از دبیرستان فروغ رشت، به سبب علاقه بسیاری كه به پیشه ی معلمی داشت به دانش سرای مقدماتی رشت رفت تا بعدها بتواند معلم شود.
در سال ۱۳۲۴از دانش سرا با نمره های عالی فارغ التحصیل شد.اما چون سنش برای استخدام در آموزش و پرورش كم بود، یك سال به طور رایگان در دبستان های رشت درس داد و سال بعد یعنی ۱۳۲۵به طور رسمی به استخدام آموزش و پرورش در آمد.
علاقه او به ادامه ی تحصیل سبب شد كه در حین كار بتواند سرانجام در سال ۱۳۲۹دیپلم طبیعی متوسطه ی آن زمان را بگیرد و در سال ۱۳۳۱دركنكور دانشگاه تهران در رشته پزشكی شركت كند و پذیرفته شود.
او هم زمان با تحصیلات دانشگاهی در یكی از مدرسه های جنوب شهر تهران هم درس می داد! چون برای گذراندن زندگی به این كار نیاز داشت. در سال۱۳۳۷ گواهی نامه دكترای پزشكی را گرفت و بی درنگ به گذراندن دوره تخصصی در رشته زنان و مامایی پرداخت و در عین حال در سازمان حمایت مادران و نوزادان به كار مشغول شد.
پس از دریافت مدرک به طور رسمی از استخدام آموزش و پرورش بیرون آمد و به استخدام وزارت بهداشت آن زمان درآمد و در انستیتو پاستور مشغول به كار شد.
خانم دكتر پورمنصور كه در انستیتو پاستور تهران كار می كند درباره او می گوید :"وی ، زن زحمت كش و با اراده ای بود. كسی بود كه نه تنها خود را سرافراز كرد ، در این انستیتو هم یك روز دست از تلاش و پژوهش برنداشت و من زنی یه پشت كار و همت او ندیده ام."
درهمین زمان بود كه طرح پژوهشی درزمینه باكتری شناسی عفونت های بیمارستانی را به انجام رساند و نتیجه آن را در مجله های معتبر پزشكی چاپ كرد .
در سالهایی كه در ایران و كشورهای منطقه وبا بسیاری را می كشت، دكتر اذر اندامی با واكسن مرغوب، به مبارزه با این بیماری پرداخت و افزون بر تامین نیاز كشور آن را به كشورهای همسایه روانه كرد وبه همین سبب به معاونت بخش میكروب شناسی سپس به ریاست بخش وبا و دیفتری رسید و به پاس كارها و تلاش شبانه روزی اش ، نشان علمی به او اعطا شد.
وی پس از مدتی با بهره گیری از بورس انستیتو به پاریس رفت و در سال۱۳۴۶ گواهی نامه میكروب شناسی دریافت كرد و به میهن خود بازگشت و دوره تخصصی آزمایشگاه بالینی را در دانشگاه تهران گذراند
در سال ۱۳۵۳ دانش نامه ی تخصصی علوم بالینی را اخذ كرد . چندین بار به كشورهای فرانسه و بلژیك سفر كرد و حاصل این سفرها مقاله های علمی ای بود كه در مجله های معتبر چاپ شد
دكتر اندامی در سال ۱۳۵۷بازنشسته شد. پس از بازنشستگی سرپرست آزمایشگاه بیمارستان باهر بود. پس از مدتی در مطب همسر خود در تقاطع خیابان هفت چنار و حسام الدین (حسام السلطنه) در جنوب شهر به مداوای بیماری های زنان و زایمان مشغول شد.
در همین سالها بود كه اندك اندك بیماری در وجود او رخنه كرد وبه تومور مغزی دچار شد. البته می كوشید دیگران زیاد به این مساله توجه نكنند ، اما این وضعیت تا آن جا ادامه یافت كه یك روز در مطب، در حین معاینه یك بیمار تعادل خود را از دست داد و به زمین افتاد.
پس از معاینه ها و آزمایشهای فراوان پزشكان به این نتیجه رسیدند كه وی باید برای درمان به كشور دیگری اعزام شود .اما مراحل قانونی این كار به حدی به درازا كشید كه متاسفانه روز بیست و هشتم مرداد ۱۳۶۳دكتر اندامی بر اثر آمبولی شش درگذشت.
پیكر این پزشك عالی قدر را در بهشت زهرای تهران به خاك سپردند. دكتر اندامی نه تنها در پهنه علم پژوهشگری كوشا بود ، بلكه در زندگی خانوادگی خویش هم همسری شایسته و مادری فداكار و نمونه بود. از او سه فرزند به یادگار مانده است.
دختر بزرگ او دكتر در فیزیك زمین است كه اكنون در مجله های فرانسه مقاله های پژوهشی منتشر می كند.
پس از درگذشت اندامی، دخترش با كوشش و تلاش فراوان توانست نام مادرش را به انجمن بین المللی نجوم برای ثبت در سیاره زهره پیشنهاد كند و این انجمن نیز به پاس كارهای علمی دكتر آذر اندامی آن را پذیرفت و وی نخستین زن ایرانی بود كه نامش برای همیشه بر سیاره زهره ، ثبت شد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#65
Posted: 14 Dec 2016 09:09
16
توبا آزموده (طوبا، طوبی)
(۱۲۵۷-۱۳۱۵)
موسس مدرسه ی ناموس در زمانی که شیخ فضل الله نوری فتوا داد : تأسيس مدارس دختران مخالف با شرع اسلام است
کمتر از دو سال بعد از آنکه شیخ فضل الله نوری «فتوا ميدهد که تأسيس مدارس دختران مخالف با شرع اسلام است»، طوبا آزموده زنگ مدرسه «ناموس» را در خانه خود در خیابان سنگلج، به صدا در می آورد.
نام طوبا آزموده بیش از هر چیز با مدرسه و آموزش دختران گره خورده است. باسواد شدن زنان و تحصیل علم دختران از مهمترین مطالبات جنبش زنان در سالهای پس از انقلاب مشروطه بود و از آن زمان تلاشی مضاعف برای تاسیس مدرسه دخترانه آغاز شد. «در مجلس اول، مجلس تقاضاي زني را منتشر ساخت که خواستار حمايت رسمي از آموزش زنان و مشارکت اجتماعي ايشان شده بود. در اين نامه که خطاب به سيد محمد طباطبايي نگارش يافته بود، از دولت درخواست شد که مدارس دختران را نيز مانند مدارس پسران مورد حمايت قرار دهد»مردان مجلس جواب نومیدانه ای به این درخواست دادند و آموزش محدود براي زنان را کافی دانستند.
با این وجود زنان از این خواسته دست بر نداشتند و به تاسیس مدارس دخترانه در تهران و بعدها در شهرهای بزرگی چون اصفهان، رشت و ... اقدام کردند. و تا سال 1297ش که اولین مدرسه دولتی تاسیس شد تعداد زیادی مدرسه دخترانه در تهران فعالیت میکردند که توسط زنان تاسیس و به صورت خصوصی اداره می شدند.
شواهد تاریخی تاسیس اولین مدرسه دخترانه را در سال 1285ش عنوان میکنند. موسس این مدرسه بی بی خانم استرآبادی است که به سبب حمله های بسیاری که به آن شد، تنها توانست برای مدت کوتاهی این مدرسه را سر پا نگه دارد. پس از آن طوبا آزموده دومین مدرسه ی دخترانه را در تهران تاسیس کرد و نام آن را «ناموس» گذاشت.
زندگی
درباره زندگی طوبا آزموده اطلاعاتی چندانی در دسترس نیست. منابع موجود وی را متولد 1257 ش میدانند. وی فرزند میرزا حسن خان سرتیپ بود و در چهارده سالگی به همسری عبدالحسین میرپنج درآمد. اختلاف سنی وی و همسرش زیاد بود و از او فرزندی نداشت. طوبا آزموده سواد را در خانه همسر خود و توسط معلمان خصوصی آموخت و علاوه بر فارسی، عربی و فرانسه نیز آموخت.
تاسیس مدرسه
مدرسه «ناموس» در سال 1287 ش (1326ق) تاسیس شد. طوبا آزموده ابتدا قصد داشت که در مدرسه «دوشیزگان» بی بی خانم به تدریس بپردازد اما به دلیل کمی تعداد دانش آموز در مدرسه «دوشیزگان» این امر ممکن نشد. در نتیجه وی دست به کار شد و مدرسه ای را در منزل شخصی خود در خیابان سنگلج ابتدای کوچهی قاپوچی تاسیس کرد.
مدرسه «ناموس» هشت سال بعد به خیابان فرمانفرما انتقال یافت و بعد از آن به محل بزرگتری در خیابان شاهپور (نزدیک چهارراه حسن آباد) منتقل شد و از آن زمان تا دورهی کامل دبیرستان، دختران را آموزش می داد. به طوری که در سال 1307 ش اولین گروه از دختران دیپلمه ی مدرسه ی «ناموس» از آن فارغ التحصیل شدند. اولین گروه فارغ التحصیلان این مدرسه خانم ها توران آزموده، فخرعظمی ارغون، بی بی خانم خلوتی، گیلان خانم، فرخنده خانوم، مهرانور سمیعی بودند. علاوه بر این در مدرسه، کلاس اکابر نیز برای زنان بی سواد برپا می شد و شرایطی برای ادامه تحصیل دانش آموزان بی بضاعت فراهم می گردید.
خانم آزموده به منظور مقابله با فعالیت ها و تبلیغات سنت گرایان و عامه مردم تحت تاثیر آنان، تمهیدات مختلفی به کار میبرد. وی مقرر کرده بود در تمام کلاس ها کتابهای مذهبی و قرآن تدریس شود. همچنین به کمک دو تن از شاگردانش عبارات و کلمات قصار بزرگان دین را برای توجه هر چه بیشتر مردم بر دیوارهای مدرسه نصب میکرد و شاگردان خود را به مطالعه و آگاهی دادن به پدر و مادرهای خویش تشویق میکرد. هچنین با یاری گرفتن از روضه خوان ها و مبلغان و برپایی جلسات روضه خوانی در مدرسه تبلیغات مغرضانه ی مخالفان تحصیل دختران را خنثی میکرد.به این ترتیب مدرسه «ناموس» توانست خود را از گزند تعصب و تبلیغات ضد تحصیل دختران نجات دهد و پابرجا بماند.
طبق آماری که در نشریه ی «شکوفه» در سال 1329 به چاپ رسید، مدرسه «ناموس» 185 دانش آموز داشت که از این تعداد 50 نفر بدون شهریه تحصیل می کردند. همچنین در گزارش دیگری که در سال 1304 منتشر شد مدرسه «ناموس»، 9 کلاس و بالغ بر 106 نفر دانش آموز داشت که 36 نفر آنها محصل مجانی بودند.
طوبا آزموده در مهر ماه 1315 ش در سن 58 سالگی در تهران درگذشت. پس از فوت وی مدرسه «ناموس» تا سالها توسط طوبا مشکوه نفیسی اداره میشد تا اینکه سرانجام در سال 1319 ه.ش به وزارت فرهنگ واگذار شد.نام مدرسه ی «ناموس» بعدها به دبیرستان «شهناز» تغییر کرد.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#66
Posted: 14 Dec 2016 09:23
ماندگاری دبیرستان ناموس در حالی که دیگر مدارس دخترانه تعطیل می شد.
ایجاد مدارس متعدد که از آن پس [بعد از مشروطه] بصورت نهضتی درآمده بود، یکی از عوامل اصلی تغییر سیمای اجتماعی ایران - بطور اعم - و دگرگونی در وضع زنان - بطور اخص - بود. خانم های متجدد و روشنفکر در مواقع امتحانات و جشن های سالانه مدارس، اجتماعاتی در صحن آموزشگاه ها ترتیب می دادند و درباره وضع زنان، کنفرانس های مهیج و پرشوری برگزار می کردند. بسیاری از زنان روشنفکر و پیشرو، از فارغ التحصیلان همین مدارس بودند.
طبیعی است که چنین وضعیتی مغایر با خواسته های علما و قشریون جامعه بود بطوری که حتی برای جلوگیری از شورش و آشوب، حکومت وقت مجبور شد موقتاً مدرسه دوشیزگان را تعطیل کند اما پس از مدتی (در مشروطه دوم) مجدداً مدرسه را باز کرد ولی حکومت، طی دستوری از ورود دختران بیش از یازده سال به این مدرسه ممانعت به عمل آورد.
طوبی آزموده در این شرایط می دانست که مخالفت علما با تأسیس مدارس دخترانه و همراهی سنت گرایان و قشریون با انها منجر به تعطیلی مدرسه ی او خواهد شد ، لذا بر آن شد تا با حفظ ظواهر اسلامی چنین القا کند که این مدرسه تنها به منظور ترویج فرهنگ اسلامی و با سواد کردن دختران تأسیس شده است. برای این منظور، هم در نصب تابلوی مدرسه و هم در مواد آموزشی و هم در برنامه های غیر آموزشی تجدید نظر کرده، سعی کرد تا ظاهری اسلامی به مدرسه خود ببخشد.
بنابراین، آزموده به کمک دو تن از شاگردان خود، احادیثی در تشویق فراگیری علم و کلمات قصار بزرگان دین را برای توجه هرچه بیشتر مردم بر دیوارهای مدرسه نصب می کرد. تدریس قرآن، جزو برنامه های اصلی دروس مدرسه بود در مناسبت های مذهبی مجالس روضه خوانی نیز برقرار بود. او هم چنین در استفاده از معلمین مرد، بسیار احتیاط می کرد و برای این کار، شب ها در خانه خود بوسیله شوهرش از معلمین مرد مورد نظر دعوت می کرد.
بسیاری از شرح حال نویسان، این عمل طوبی را ریاکارانه و به منظور خام کردن اقشار مذهبی دانسته اند. به عنوان نمونه؛ ژانت آفاری معتقد است که خانم طوبی آزموده همان اقدامات خانم وزیرف را در شکلی جدید دنبال می کرد. بدرالملوک بامداد نیز معتقد است که خانم آزموده برای رهایی از مخالفت گسترده افکار عمومی، (که حتی به شکل اشعار هجو، نام دختران شرکت کننده در این مدارس بر سر زبان ها می افتاد) و تکفیر احتمالی علما، در تمامی کلاس ها کتاب های مذهبی و قرآن تدریس می شد و سالی چند روز مجلس روضه خوانی بر پا می گشت. یا در سایت تریبون فمینیستی چنین آمده است:
فراز و نشیب هایی که مدرسه دوشیزگان و موِ سس آن بی بی خانم با آن مواجه شده بود، طوبا را سخت هوشیار و مصمم تر می کرد. او به خوبی درک کرده بود که مخالفت خوانی ها و مانع تراشی هایی که گاه دانسته و گاه نادانسته مدرسه دوشیزگان را به تعطیلی کشانده بود، سد مهیبی است که مدرسه ناموس را باید از آنها دور ساخت. ... در این میانه طوبا که به دفع حملات دشمنان مصمم بود به فکر یاری جستن از علما و روحانیون نواندیش برآمد. ... طوبا به کمک دو تن از شاگردان خویش، عبارات و کلمات قصار بزرگان دین را برای توجه هرچه بیشتر مردم بر دیوارهای مدرسه نصب می کرد و... او، در عین حال می کوشید، با یاری گرفتن از روضه خوان ها و مبلّغان و برپایی جلسات روضه خوانی در محیط مدرسه، تبلیغات مغرضانه سنت گرایان... را خنثی کند...
ظاهراً این سخن ها با توجه به اقدامات بعدی ایشان و هم چنین با توجه به کسانی که از مدرسه او فارغ التحصیل شدند، (همانند فخر عظمی ارغنون، توران آزموده، بی بی خانم خلوتی، گیلان خانم، فرخنده خانم و مهر انور سمیعی) واقعیت دارد و این برنامه ها چیزی جز ظاهر سازی های زیبا نبوده است.
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#67
Posted: 20 Dec 2016 05:45
با سلام
ممکنه برای دوستان گرامی این سوال پیش بیاد که مگر افتتاح یک مدرسه ی دخترانه کار بزرگیه که اسم موسس اون جزو زنان تاثیرگذار اومده باشه.
در پاسخ باید بگم که بله
با توجه به شرایط اون زمان بله
نمونه ش این فتوای شیخ بزرگ مشروعه
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#68
Posted: 22 Dec 2016 16:04
۱۷
هیبت بانو،
شیرزن ماندگار تاریخ گیلان، زنی از جنس انقلاب جنگل
هیبت ، شیرزنی از دیار سیاهکل و یکی از دلاورترین زنان تاریخ ایران که پا به پای شوهرش شش لول و پاتاوه میبست و در جنگلهای سياهکل و ديلمان میجنگيد و پس از دستگيری و شکنجههای ماموران مشيرالممالک نیز لب از لب وا نمی کند و در سخت ترین شرایط شریف و وفادار می ماند. هیبت زنی گیلانی است که در عصری که بسیاری ازمردانش از نام حکومت نیز می ترسیدند، تفنگ برداشته و برای انقلاب و مبارزه پا به پای مردان نهضت میرزا به جنگل زده است. وی یکی از شخصیت های تاریخی سرزمین گیل و دیلم و از نقش آفرینان حوادثی است که در اواخر دوره ی قاجار و اوایل دوران پهلوی در این سرزمین اتفاق افتاد
داستان هیبت بانو
براي مردم گيلان نام حيدرخان آشناست. وی یک انقلابی پر آوازه در دهه نخستين سده چهاردهم خورشيدي در سياهكل و ديلمان بود. دهه اي كه در سال آغازينش خروش پرهياهوي جنگل با شهادت میرزا کوچک بزرگش به خموشي گراييد و در سال هاي پس ترش ناخرسندان از خموشي و نادلخوشان به پذيرش آنچه كه پديد آمده بود، آرام ننشسته و در پاره هاي گوناگون گيلان خيزش هايي بر پا داشتند.
چندین روایت از جریان شورشی حیدر خان مطالعه نمودم و از تنی چند از افراد سن و سال دار منطقه نیز داستان را پیگیری کردم، گاه است که داستان حیدر خان و «هَیبت»، بانوی مبارز دیلمی و از بازماندگان جنبش جنگل و همسرش به چالش کشیده میشود و آنها از پوستهی اسطورهیی ِ یک قهرمانِ ضدحکومتی بهدرمیآیند و بدل به یک خائن و غارتگر میشوند...!
در خلال این تحقیقات به کاملترین، جامع ترین و قابل استناد ترین روایتی برخوردم که مقاله ای بود با عنوان «نگاهي به رويداده هاي سياهكل و ديلماندر دهة پسين سده سيزدهم و دهة آغازين سدة چهاردهم خورشيدي»از جناب دکتر افشین پرتو که در آن وقایع بخوبی و بطور کامل روشن شده بود.
به اعتقاد دکتر افشین پرتو از روزگار هياهوي حيدرخان داستان هاي بسياري در سياهكل و ديلمان بر سر زبان هاست. داستان هايي كه بيشترشان فسانه هايي از خشم و خشونتند. در ميان رويدادهاي درون آن هياهو ماجراي زني به نام هيبت شنيدني است. زني گالش از طايفة دركي. طايفه اي كوچگرد. اين طايفه گالش بهار و تابستان را در روستاي كلاچ خاني در جنوب ديلمان و پاييز را در روستاي نياولدر خاور ديلمان و زمستان را در روستاي چوشل در 5 كيلومتري سياهكل و در ميانه راه سياهكل و لاهيجان مي گذراندند.
در يكي از گشت و گذارهاي حيدرخان و دار و دسته اش در روستاي چوشل صفر خان برادرزاده حيدرخان يك دل نه صد دل عاشق و شيفتة زني از گالشان به نام هيبت شد. هيبت را به اصرار پيش تر براي ميرزا هادي نامي عقد كرده بودند اما وی کسی از جنس حود را می خواست و به هادی علاقه نداشت. شيفتگي صفرخان به زودي هيبت را نيز به سوي او كشاند. عشق دو سوية هيبت و صفرخان، حيدرخان را واداشت كه ميرزا هادي را وادار به طلاق دادن هيبت كند و او را به عقد صفرخان درآورد.
در دیار سیاهکل که عصر ارباب و رعیتی پشت سر گذارده می شد ومرکز فئودال نشین روستاهای اطراف بود، فرد شجاع ومبارزی به نام حیدر خان که به مانند پدرانش زیر بار زورگویی و باج خواهی حکومتی ها نمی رفت به همراهی برادر خود قره خان، در این راه گروهی از طرفدارانش را رهبری می کرد که به ظن حاکمان و حکومتی ها "یاغی" نامیده می شدند. با امنیت نسبی که در سال های بعد از "انقلاب سفید" به وجود آمده بود، کلمه یاغی نیز کم کم به فراموشی سپرده میشد، اما این اتفاق اوضاع را تغییر داده بود و دوباره خاطرهها در ذهن مردم مرور میشد. هر کسی از ظن خود حملههای حیدرخان و قره خان را باز گویی میکرد. مقرشان در فشتال بود و از آنجا به سیاهکل حمله میکردند، خانه و اموال اربابان را به آتش میکشیدند و این عاملی بود که باعث می شد تر و خشک با هم بسوزند خصوصاً که در این بین عده ای شورشی (که مشهورترین آنها رضا تقوی و تقی باروت کوبی بودند) که به دزدی، یاغی گری و تجاوز به جان و مال و ناموس مردم مشغول بودند نیز در همان عصر حضور داشتند که برخی را به اشتباهات و انحرافات فکری نسبت به انقلاب حیدر خان گمراه ساخته است و شاید بهترین مثال تاریخی که بتواند شخصیت واقعی حیدر خان تا قبل از همکاری وی با میرزا کوچک خان را توصیف کند "رابین هود" باشد. و حکومت که حیدر خان و حیدر خان ها را دشمن خود و سدی در برابر منافع و زورگویی های خود می دید به رسم طبیعت، تصویر خشن و جنایتکارانه ای از حیدرخان ساخت که بستر بسیاری از داستانها و روایتهایی شد که وی را یک جانی و جنایت کار معرفی کردند وبا این شرایط کار پژوهشگر در این میانه بسیار دشوار است. چرا که کسانی که دل پری از اربابان داشتند، این یاغیان را قهرمانانی میدیدند که غم دل میشستند ، برخی دیگر که از قبل آنان نان میخوردند، آنان را ویرانگرانی می دیدند که امنیت و آسایش مردم را به خطر می انداختند. اما آنچه که پر واضح بود به مخاطره افتادن امنیت و آسایش روانی همگی بود و دولت نیز از این نارضایتی همگانی نهایت استفاده را میبرد.تا جایی که از این بازی کثیف حکومت وقت بسیاری به اشتباه شاه را مظهر امنیت میدانستند و اعتقاد داشتند که اگر وی نباشد قتل و غارت همه جا را فرا میگیرد. این تحریف ها تا جایی پیش رفت که روستاییانی که با وحشت به گذشته نگاه میکردند (خشک سالیها و قحط سالیهای ناشی از کم آبی، برادر کُشیها و دختر کِشیها را با تلخی به یاد میآوردند) این یاغیان را فرستاده اربابان میدانستند تا بلکه آنها بتوانند آنان را کنترل کنند!
در سیاهکل و اسپیلی که مالکان در آن سکونت داشتند بعد از روشن کردن چراغ ها جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند و مالکان به ناچار دسته جمعی(مشیرالممالک حاکم سیاهکل، حسین قلی خان یکی از متولیان و اربابان سیاهکل و شجاع الممالک) از دولت احمدشاه و حکومت گیلان و رشت کمک خواستند و منتظر ماندند ، تا اینکه در تابستان سال 1307 مأمورین دولتی افسری بنام بهرامعلی خان با چندین قزاق و سرباز پیاده و سواره برای دستگیری و سرکوبی حیدرخان به سیاهکل فرستادند و پس از چند روز ماندن در سیاهکل و احضار مردم بومی مناطق غرب سیاهکل و گرفتن بازجویی ها و کسب اطلاعات منزل حیدر خان را محاصره کردند که وی را نیافتند. سپس در پاییز 1308 مجددا او را پیدا می کنند و شبانه به خانه اش در روستای فشتال هجوم بردند و خانه حیدرخان را محاصره کردند. اما باز هم حیدرخان در خانه نبود! دو برادر زاده ی او صفایی و صفرخان و هیبت و چند تفنگچی در خانه بودند و محاصره شدند. چاره را در آن دیدند از شمال روستا که مزرعه برنج بود فرار کنند و چنین هم کردند. باران تیر بسوی آن ها باریدن گرفت و صفرخان از پشت هدف اصابت گلوله قرار گرفت . صفایی او را از میان گل و لای مزرعه برنج به سختی حمل کرد تا شاید به پناهگاهی برسند ولی شرایط خطرناک شد و به اجبار او را در مزرعه پنهان کرد و خود گریخت. هیبت دستگیر شد و صفرخان را صبح فردا در حالی که مرده بود از مزرعه بیرون کشیدند . قزاقان و تفنگداران حکومتی هیبت را برای ادای توضیخات ، که اسلحه و ساز و برگ و خود حیدرخان کجاست ، به در خانه حکومتی مشیر بردند . مشیر الممالک زنی به نام زرین خانم داشت و زرین خانم برادری بنام ابراهیم خان . این ابراهیم خان در آن زمان مسئول کارهای دفتری حکومتی بود . وقت استنطاق ، ابراهیم خان خود را به هیبت نزدیک و با این کار علاقه خود را به وی نمایان می کرد .
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#69
Posted: 22 Dec 2016 16:08
هیبت بانو
2
آوازه زیبائی و رشادتهای هیبت بسیاری را برای دیدن او به درون سرای مشیر کشیده بود. خصوصاً دخترهای اعیان و اشراف حامی او بودند و علاقه به آزاد شدن او داشتند ، اما دستگاه حکومتی زیر بار نمی رفت. چطور ممکن بود او را آزاد کنند زیرا معتقد بودند حتماً می توانند با گروگان نگهداشتن او و یا شکنجه دادنش حیدرخان را وادار به تسلیم نمایند و یا احیاناً جا و مکان حیدرخان را می توانند از او اقرار بگیرند .
هر روز او را پای محاکمه می خواستند و ابراهیم خان هم مزاحمتهایی که یک مردی که قدرت در دست دارد و می تواند به یک زن اسیر روا دارد به هیبت روا می داشت و می گفت: "علاقه عجیبی به تو پیدا کرده ام ، سرت را بالا کن ، بلند حرف بزن ، اگر با من باشی کسی با تو کاری نخواهد داشت" حرفهایی از این قبیل ، ولی هیبت کوچکترین اعتنایی به او نمی کرد و استوار بر عقایدش پابرجا بود. پس از و حتی با اهانت و شکنجه فیزیکی نتوانستند کوچکترین اقرار و اطلاعاتی از او بگیرند . ناچار او را در اتاقی تنها حبس کردند و جلوی در را هم دو قزاق گذاشتند .
ابراهیم خان یک شب به قزاقها رشوه داد و در اتاق هیبت را باز کرد و به سراغ او رفت و بنا کرد حرفهای چرب و نرم زدن. از آزاد کردن او ، از اینکه همه چیز دست من هست می توانم ترا آزاد کنم و از این قبیل وعده ها که نتیجه نداد. سرانجام به زور متوسل شد ، هیبت با گستاخی تمام با او روبرو شد . بگفته خود ابراهیم خان در چند جمع « هیبت سیلی محکمی بگوش من زد و تهدیدم کرده بود که فریاد می کشم و ترا رسوا می کنم و منهم از ترس ابجی خانم (مقصود زرین خانم بود) که سخت به هیبت علاقمند شده بود و خیلی هم تقلا کرده بود که او را آزاد کند و از ترس مشیر الممالک که از من خبرداشت ( مقصود از بدچشمی و بدجنسی او است ) از هیبت دست کشیدم ولی به او گفتم کاری با تو بکنم که مرغان هوا برای تو بنالند. ترا دست قزاقها می دهم که چنین و چنانت بکنند ولی هیبت گوش به تهدید من نداد و مرا از در به بیرون هل داد.
هیبت چند گاهی در آن جا ماند و از سر بسر گذاشتن قزاقها با خود ، بتنگ آمده بود و شبی از شبها به بهانه رفع حاجت از دست محافظین فرار کرد و به روستای فشتال گریخت . در فشتال چند گاهی در پنهانی ماند و بعد صفایی و چند تن از یاران حیدرخان را ، که آنها هم آشکار نمی شدند ، پیدا کرد و دوباره لباس مردانه پوشید و تفنگ و اسلحه برداشت و به جنگل زد .
این بار بهار و درختان کاملاً برگ زده بودند . از حیدرخان هم کسی نشانه ای نمی داد . این گروه تا پائیز در جنگل ماندند و از چند جا که انتظار کمک گرفتن داشتند ، دست کمک دراز کردند ولی نا امید شدند. ناچار به فشتال آمدند اما دستگیر شدند. هیبت و صفایی را به سیاهکل آوردند. صفایی را بلافاصله به لاهیجان بردند و کشتند. سپس دستور آمد که هیبت را به لاهیجان ببرند. گویند سرتیپ رضاخان ( رضاشاه ) که برای سرکوبی میرزاکوچک به گیلان آمده بود برای حکومتی سیاهکل پیغام داد که به حیدرخان خبر دهید تا به نزد من بیاید و به او اطمینان دهید که با او مذاکره خواهم نمود و امنیتش را تضمینخواهم داد. ولی از حیدرخان خبری نبود وحال آنکه انقلاب جنگل با شهادت میرزا کوچک خان به خاتمه رسیده بود.
در لاهیجان به امر سرتیپ رضاخان هیبت را آزاد کردند .هنگامی که هیبت پا به فشتال گذاشت به امید آنکه بتواند صفایی را آزاد کند به اتفاق مادر صفایی مقداری زر و زیور و آذوقه مهیا می کند تا به لاهیجان ببرد ولی در سیاهکل به او خبردادند که صفایی را کشته اند .
هیبت پس از ازدواج با صفر خان لباس مردانه پوشيد و تفنگ به دوش انداخت و بر اسب نشست و همراه ياران حيدرخان به جنگل رفت و در هياهويي شركت كرد. پس از فرار حيدرخان هيبت دستگير شد و مدت ها در زندان ماند و شكنجه ها و ستم هايي را تحمل كرد و لب به بيان اسرار حيدرخان نگشود ولی پس از آزادی اندك اندك دريافت كه ديگر نه حيدري باقی است و نه هياهويي و با دلی شکسته به فشتال بازگشت و چند گاهی در فشتال ماند . ازشدت شکنجه هایی که دیده بود و با روحیه ی شکسته اش بسیار ضعیف و ناتوان شده بود . وقتی خبر دستگیر شدن حیدرخان در گیلان پیچید ، هیبت از آخرین امیدش هم ناامید شد و به روستای چوشل بازگشت و چندي پس از اعدام حيدرخان رنجيده و مغموم در سال 1315 و در سن 29 سالگیبه دیار باقی شتافت...
زيبايي و جنگاوري او سبب سروده شدن ترانه هايي دربارة او شده است.در پایان شعر هیبت از استاد محمدولی مظفری را تقدیم به شما می نماییم. (لازم به ذکر است که استاد، موسیقی فولکلوری را نیز بر روی این شعر تنظیم کرده بودند.)
« هیبت »
چندی بخونم ، آی درازگردن ، سیا چشم و ابرو ، نقش تو صفرخان
بلند بالا هیبت جان ، موتی غیرت قوربان
تره صفت بدن ، باقرسرا ، پنج تیر ویگیتی ، پاپیچ دوسته ، چموش وازا ، مرد کان جور ، همرای صفرخان، بلندبالا هیبت جون ،
موتی غیرت قوربون
همه جا چوه ، هیبت پورتوونه ، زن نومونه ،کلاچ خانی میرزاهادیه دووونه،
تره خبربدان، می جان هیبت جان، یه شو تار ، فشتال دکتن ، یه رمه قزاقون،
بگیرن تی شوعمو حیدرخون،
موتی غیرت قوربون
تیراولابزان ، بیجارون می ین ،
تی جوون صفرخان ، تی دیل داغ بنن ، نامرد قزاقون ،
شمه رن دومبال بگودن ، دامون به دامون، دستگیر بگودن ، مشیرآدمون ، ترو صفایی و جوان امیرجان ، موتی غیرت قوربون،
همه جا چوه ، هیبت پرتوه ، نیاول بموته، هیچکسه خوپیش محل نگوده
اوتولن حاضیر بگودن، می جان هیبت جان ، تروصفایی، چشمون دوسته ببردن به لاجون ،
گریه بگودی تی آرسونه قوربون
موتی غیرت قوربون،
چوجوراستنطاق بدای ، لاجونه بازار ، غریبونه مین ، پیش کل رضاخان ، موتی غیرت قوربون ، تی مچه قورص بو اونه خال قوربون .
تره ریزپارس دان، کل رضا آدمان ،موقوران بیارن ، کوی ایسا، تی شو عمو حیدرخان ، موتی غیرت قوربون
همه دونن نگودی ای کارون ، موتی غیرت قوربون
همه جا چووه ، هیبت پرتووه ، بالابلنده ، چوشل سرا جی دیل بکنده
در رادیو گیلان نیز برنامه «مستند نمایشی بی بی هیبت» در 6 قسمت 15 دقیقه ای تهیه و تولید شده است که به زندگینامه و مبارزات این شیرزن سیاهکلی بعد از قیام جنگل در منطقه شرق گیلان به ویژه نواحی سیاهکل و دیلمان می پردازد.
نوشته: سروش م - با همکاری تیم تاریخ و مشاهیر سیاهکل دات کام
پ.ن : البته این که نهضت جنگل تا چه حد درست یا نادرست بوده ، امریست که باید جداگانه بررسی شود . در اینجا منظورم بیان شجاعت های شیرزنی گمنام و روستایی به نام هیبت بوده است .
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ارسالها: 1264
#70
Posted: 28 Dec 2016 07:03
۱۸
دکتر مهرانگیز منوچهریان
منادی حقوق زنان
«مهرانگیز منوچهریان» در سال ۱۲۸۵ در مشهد به دنیا آمد. پدر او «منوچهر» و مادرش «دره التاج» نام داشت. وقتی مهرانگیز هشت ساله بود، خانواده به تهران آمدند و مهرانگیز نیز که تا کلاس ششم را در خانه آموخته بود، تحصیل در مقاطع بعدی را در نه سالگی در مدرسهٔ فرانسویزبان «ژاندارک» آغاز کرد.
دورهٔ متوسطه را نیز در دیگر مدرسهٔ فرانسویزبان، یعنی «فرانکو پرسان»، ادامه داد. وی در این مدت توانست زبان فرانسهٔ خود را سخت تقویت کند، به طوری که بهترین نمرهها را در درس زبان فرانسه خود دریافت میکرد.
در نوجوانی به فراگیری موسیقی هم علاقه نشان داد و زیر نظر استادان بزرگ موسیقی ایران مانند «علینقی وزیری» و «روحالله خالقی» به آموزش پرداخت اما بعداً به آن ادامه نداد. او در سال ۱۳۱۱ تدریس را نیز آغاز کرد و در مدرسهٔ ژاندارک به آموزش زبان فرانسه پرداخت. در سال ۱۳۱۳ وارد دانشسرای عالی (دانشکدهٔ فلسفه و علوم تربیتی) شد و در سال ۱۳۱۷ مدرک لیسانس را دریافت کرد. در سال ۱۳۲۵ وارد دانشکدهٔ حقوق شد. او همراه با ۱۳ دختر دیگر از نخستین دانشجویان دانشکدهٔ حقوق بود.
فعالیت اجتماعی در دوران دانشجویی
منوچهریان در دوران دانشجویی در دانشکدهٔ حقوق بسیار فعال بود. او در سخنرانیهایی که در آمفیتئاتر دانشکدهٔ حقوق انجام میداد، قوانین جاری آن وقت را در زمینهٔ مرتبط با بحث زنان مورد نقد قرار میداد. از جمله آنکه از یکی از شرایط انتخاب ولیعهد در ایران – یعنی مرد بودن – انتقاد کرد و خواستار آن شد که در انتخاب ولیعهد به جنسیت شاهزاده توجهی نشود و حقوق زن و مرد در این زمینه مساوی باشد. او در انتقاد از اصل «مرد بودن» ولیعهد بسیار ثابتقدم بود و در سالیان بعد نیز آن را پیگیری کرد اگرچه این تلاش او به جایی نرسید، اما با این حال موفق شد با تلاش قانونی و بهعنوان نمایندهٔ مجلس سنا، «نیابت سلطنت» را برای ملکهٔ کشور، قانونی کند و تا حدی حق زنان را در این زمینه محقق کند.
در دوران دانشجویی در انتقاد از نابرابری ارث زن و مرد نیز بسیار گویا بود و در یک سخنرانی اینگونه گفت: «اگر پیغمبری بر حضرت محمد ختم شده باشد. باید دانست که اصلاحات اجتماعی که مسیری مداوم و تکاملی دارد، نمیتواند بر او ختم شده باشد. و در جهان امروز و شرایط حاضر، دختران و پسران هر دو از نظر تعلیم و تربیت به یک نوع وسایل مادی احتیاج دارند (مدرسه، درس خواندن، بازی و تفریح و آموزش) بدین خاطر، ارث باید برای زن و مرد مساوی باشد.» او از جمله کسانی بود که در همان موقع اصل «مهریه» را نقد کرد و آن را «مبلغی برای خرید و فروش دختر و زن در ایران» دانست و به جای آن پیشنهاد کرد که زن به صورت مساوی در دارایی خانواده شریک باشد و یا از حقوق بازنشستگی بهرهمند گردد.
همین جنس فعالیتها بود که زمینهساز انتشار کتابی از او در سال ۱۳۲۸ به نام «انتقاد، قوانین اساسی و مدنی و کیفری ایران از نظر حقوق زن» شد. اگرچه چاپ این کتاب به خاطر مباحث مطروحه در آن برای او مشکلاتی به وجود آورد. پس از دو سال از آن دانشکده فارغالتحصیل شد. پس از گذراندن یک دوره وکالت، در سال ۱۳۳۲ برای خود دفتر وکالت باز کرد. به شهادت دوستان و همکارانش، زنانی که دچار انواع گرفتاری بودند و نیاز به مشاورهٔ حقوقی داشتند، به دفتر منوچهریان مراجعه میکردند و او نیز تمام سعی خود را داشت تا مشکل آنان را رفع کند
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من