ارسالها: 125
#91
Posted: 24 Apr 2011 02:30
بابک خرم دین
خرم در زبان پارسي هر چيزي است كه خوشي و شادي و لذت را براي
انسان فراهم آورَد. اينكه بهار و باغ و بوستان را خرم گوئيم به اين دليل
است كه مايهي شادي و نشاطاند. واژه دین از دَینه اوستایی می باشد
که به معنی وجدان انسان معروف است. خرمدين، و بصورت امروزينش دينِ
خرم بمعناي ديني است كه در کنار انسان ساز بودنش مايهي شادي و خوشي
مردمان شود . تعريف دين به اين مفهوم در جايجاي گاتاي زرتشت آمده است،
مؤلف كتاب البدء والتاريخ درباره پيروان زرتشت ميگويند: هرچه انسان خرمي
بيشتري بطلبد اندوه اهريمن بيشتر ميشود و اهريمن بيشتر درصدد جنگيدن با
انسان برميآيد؛ و در تعريف عقايد خرمدينان مينويسد كه آنها هرچه باعث شادي
و لذت باشد و طبيعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زياني به كسي نرساند
را مباح ميدانند . نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ
ایران دانست. زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد.
معنی واژه بابک در واژه نامه پهلوی - اوستایی استاد بهرام فره وشی از پاپک گرفته
شده است که پدر عزیز و کوچک معنی می دهد . یکی از بزرگان سرزمین ایران از
نیای ساسان نیز بوده است .
بابك از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان (آذربایجان جدا نشدنی از ایران) بود،
گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن بود. جنبشي كه بابك در ایران
آغاز كرد و رسما نام جنبش خرمدينان برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را
مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطهي عرب - برقراري مساوات انساني
در ايران - تأمين خوشيي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود
. ابن حزم مينويسد كه ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمهي ملتها برتري
داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت
ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و آنها
بر ایران مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحملنشدني
روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران
آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد. دولت
ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب
روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی
قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان
یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند
شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند.
نام خرمدين كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بودهاند به روشني نشان ميدهد
كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همهي شعارها و برنامههاي مساواتطلبانه و ضد بهرهكشي
مزدك را دنبال ميكرده است. ابن حزم تصريح ميكند كه خرمدينانِ پيرو بابك يك فرقهي مزدكي
بودند . اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم در دنياي ديگر به سعادت
و شادمانی دست يابند؛ يعني هم در اين دنيا با كسب و كار و كشاورزي و صنعتْ براي خودشان
بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند
تا در آخرت به بهشت بروند. نيك در تعاليم مزدك عبارت بود از گفتار و كرداري كه به خود يا ديگري
منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و بد عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران
آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابنالنديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي
مقيم بغداد به نام خسرو ارزومگان كه ويرا پيرو مذهبي شبيه مذهب خرمدينان ناميده، مينويسد
كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها ميپوشيد و
به آن افتخار ميكرد .
مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود
. جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت
گرفته بودند. هدف او از ميان بردن سلطهي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج
ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند.
بلاذري دربارهي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد بسياري
از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست
دست يافت و مصادره كرد، و بعضيشان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به
اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند.
آغاز نهضت بابك در ایران را سال 194 خورشیدی ذكر كردهاند. در مدت كوتاهي سراسر
روستائيان نيمهي غربي ايران و جنوب ایران به نهضت خرمدينان پيوستند. طبري مينويسد
كه مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگانكدك و جز اينها نيز به
دين خرمدينان درآمدند . نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال 198
خورشیدی گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي ميدهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه
عباسي و بابك درسال 200 خورشیدی بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در
غربِ ايران- نزديكيهاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر
سالهاي 200 تا 206 خورشیدی تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال 203 خورشیدی
در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجستهي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده
برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال 206 خورشیدی يك افسر برجستهي عرب با
سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا بهكار بابك پايان دهد.
اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه 208 خورشیدی دركنار روستاي
بهشت آباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند.
خليفهي عباسي در اواسط تابستان 212 خورشیدی چندين لشكر به غرب ايران فرستاد،
كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيهي همدان را قتل عام كردند، ولي
بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با
شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك
را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نو مسلمان ايراني معروف به افشين، از خاندان ساسانی واگذارد.
افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي
بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابلهي خرمدينان
گسيل كرد. افشين درناحيهي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان
تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن
آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورندهي خواستههاي روستائيان بود .
افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يك سال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت
حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ
بابك نقشه چيد. كارواني با محمولهي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي
كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بيخبر از دامي كه افشين برايش چيده
بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محمولههايش را تصاحب كند. افشين شبانه
بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا
يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر
سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت
داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين بر او شبيخون زد. گويا همهي افرادي كه
همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال 214 خورشیدی).
افشين پس از آن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها
كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند.
از اوائل سال 215 خورشیدی منطقهي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد،
ازحد مناطق كوهستاني هشتاد سر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم
نوروز و سيزده بدر براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حملهي او به هشتاد سر با شكست
مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتاد سر صورت گرفت كه
همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل
دقيقي درحجم حدود 30 صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد .
در بهار سال 216 خورشیدی سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛
و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلانرود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد
خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلانرود حركت
كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدرههاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آن را
طبري ذكر كرده ولي نتيجهي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش
افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست
خود را در نامهاش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد.
افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام
از گذرگاههاي استراتژيك دست مييافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري
درآن ميگماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين
به قرارگاه بابك در منطقهي بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ
ايرانيتبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجستهي سپاه افشين به ميان ميآيد. استقرار افشين
برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر بذ دركنار رود ماهها بطول انجاميد. بابك دستهجات مسلحش
را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دستهجات افشين را به دام افكنند، و خودش در
قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همهروزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش
ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء
ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و
به او پيام داد كه ميبينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان
ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند . افشين كه ميدانست هدف
بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردستهي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه
خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت
برداشته و تسليم شود .
در شهريورماه 216 خورشیدی و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند،
حملهي افشين به شهر بذ (مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد
و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت
شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد،
شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين
مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون
بابك و افشين در فاصلهئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت:
حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم
كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است.
بابك گفت: من تصميم خودم را گرفتهام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامهي كتبي خليفه را برايم
بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد.
افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد .
ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه
پیروزی در جنگ بود. در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام
فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين
وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند . گروهي به فراز كاخ بابك رفتند
تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچهها در حركت بودند وآتش به خانهها ميافكندند
و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر
برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرتافكني و آتشزني
تا پايان روز ادامه يافت، كليهي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانوادهي بابك دستگير شده
به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني
كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در درهئي دركنار هشتاد
سر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتشزني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه
روز ادامه داشت تا شهر بهكلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند .
افشين به همهي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در
همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند
به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دو برادرش و مادر و همسرش گلاندام راهی
جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك
درهي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دستهجات
مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا اماننامهي خليفه را كه
ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و
چندتني از كسانش كه تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامهي
خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او از آنها خواست
كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه
محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نميبايست اتفاق ميافتاد اكنون اتفاق افتاده
و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت: اگر اين را برايش ببريد او شاد خواهد شد.
سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامهئي همراه اينها خطاب به
پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اينها با اماننامهي خليفه به نزدش آمدهاند و او صلاح را در آن ميداند
كه وي خود را تسليم كند. چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه
به وي نوشته بود دشنام داد و گفت اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش
را به دشمن تسليم ميكرد. به آن دونفر نيز گفت كه شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده ميبوديد
تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهلساله در نامردي
. سپس يكي از آنها را در دم كشت و ديگري را با همان امان نامهي خليفه باز فرستاد، و گفت به
پسرم بگو كه حيف از نام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم .
بعد از آن بابك در يكي از روزها با همراهانش از دره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد.
افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمه
ساري رسيدند و از اسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيب
كننده بر آن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان
را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و از جا در پريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك
برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته و گرسنه بود به يك مزرعه
رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و
ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك
كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود و شمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد
كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت
خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت:
من از دوستداران توام، و از تو ميخواهم كه به مهماني به خانهام بيائي. دراين روستا و اطراف آن
همهي كشيشها دوستدار تو هستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد . بابك كه
خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعده هاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانهاش شد.
كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانهي او است.
افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام
كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستادهي افشین رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا
را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و
مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد
اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفتهام. بابك
به شوخي گفت: ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفتهام .
بههرحال كشيش به افشين پيام داد كه دو دستهي مسلح را به نقطهي مشخصي بفرستد، و
روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانهي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او
نميخواست بابك را در خانهاش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده
بماند و دوباره جان بگيرد و از او انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود،
كشيش يكروز به بابك گفت: چند روزي است كه درخانه نشستهاي و ميدانم كه ازاين حالت
دلگير و خستهاي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و
چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار ميبرم. بيا فردا به شكار برويم . بابك
درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود از او و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او
اعتماد يافته بود. افشين دو دستهي مسلح از افراد برجستهاش را همراه دو افسر از خاندان ايراني
سُغد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و در لحظهي مناسب برسر بابك
بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكار گرديد.
وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت ميبستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و
گفت: مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت.
مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروختهاي .
روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم
روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصلهي
كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. برادر بابك نيز مثل
بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد .
موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزهي بزرگي
براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همه
روزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه
ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سر راه و در كنار جاده
ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود
تا به خليفه برسد. او همه روزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد
تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه 216 خورشیدی
مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد
چنان كرد، و افشين ويرا بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك در آن زنداني بود.
خليفه وقتي اوصاف بابك را از اين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه
عظمتي است كه 22 سال مبارزاتِ مداوم و خستگيناپذيرش پايههاي دولتِ اسلامي را به
لرزه افكنده است، نيمشبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانهي افشين شده بطور
ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر
بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهرهاش گرفته به او نگريست.
بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را در شهر بگرداند و به
مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا
سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك
را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و در شهر به گردش در آوردند. پس
از آن مراسم اعدام بابك با سر و صداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي
مخصوصي كه براي اين كار در بيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همهي مردم
بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين
جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند .
ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گ
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#92
Posted: 26 Apr 2011 15:23
آیا مي دانيد تخته نرد چگونه و توسط چه کسي ابداع شد و چه فلسفه زيبا و عبرت آموزي در پس آن نهان است؟ تخته نرد توسط بزرگمهر ابداع شد و اما داستان پيدايشش:
در زمان پادشاهي انوشيروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «ديورسام بزرگ» براي سنجش خرد و دانايي ايرانيان و اثبات برتري خود شطرنجي را که مهره هاي آن از زمرد و ياقوت سرخ بود، به همراه هدايايي نفيس به دربار ايران فرستاد و «تخت ريتوس» دانا را نيز گماردهء انجام اين کار ساخت. او در نامهاي به پادشاه ايران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستيد، دانايان شما نيز بايد از دانايان ما برتر باشند. پس يا روش و شيوهء آنچه را که به نزد شما فرستادهايم (شطرنج) بازگوييد و يا پس از اين ساو و باج براي ما بفرستيد». شاه ايران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هيچ يک از دانايان در اين چند روز چاره و روش آن را نيافت، تا اينکه روز چهلم بزرگمهر كه جوانترين وزير انوشيروان بود به پا خاست و گفت: «اين شطرنج را چون ميدان جنگ ساختهاند كه دو طرف با مهره هاي خود با هم ميجنگند و هر كدام خرد و دورانديشي بيشتري داشته باشد، پيروز ميشود.» و رازهاي کامل بازي شطرنج و روش چيدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ريتوس» با بزرگمهر به بازي پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ريتوس پيروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ريتوس را به نزد خود خواند و وسيلهء بازي ديگري را نشان داد و گفت: اگر شما اين را پاسخ داديد ما باجگزار شما مي شويم و اگر نتوانستيد بايد باجگزار ما باشيد.» ديورسام چهل روز زمان خواست، اما هيچ يک از دانايان آن سرزمين نتوانستند «وين اردشير» را چاره گشايي کنند و به اين ترتيب شاه هندوستان پذيرفت كه باجگزار ايران باشد.
فلسفه پيدايش
30 مهره : نشان گر 30 شبانه روز يک ماه
24 خانه : نشان گر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمين : 4 فصل سال
5 دست بازي : 5 وقت يک شبانه روز
2 رنگ سياه و سپيد : شب و روز
هر طرف زمين 12 خانه دارد : 12 ماه سال
تخته نرد : کره زمين
زمين بازي : اسمان
تاس : ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها : گردش ايام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمين: حرکت انسان ها (زندگي )
برداشتن مهره در پايان هر بازي : مرگ انسان ها
اعداد تاس :
1 : يکتايي و خداپرستي
2 : اسمان و زمين
3 : پندار نيک ؛ گفتار نيک ، کردار نيک
4 : شمال ، جنوب، شرق، غرب
5: خورشيد ؛ ماه ، ستاره ، اتش ، رعد
6 : شش روز افرينش
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#93
Posted: 26 Apr 2011 15:26
بانو کاساندان همسر و همراه و همفکر همیشگی بزرگ مردی به نام کوروش بود. کوروش بزرگ در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت .کاساندان قبل از کوروش درگذشت و بعد از او کوروش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید. کوروش کاساندان را بسیار دوست میداشت.هنگام مرگ کاساندان در بابل ۶ روز عزای عمومی اعلام شد.مقبره کاساندان در پاسارگاد ، در کنار آرامگاه کوروش بزرگ میباشد.
پس از کوروش بزرگ او نخستین شخصیت قدرتمند کشور بزرگ ایران بود. کاساندان ملکه 28 کشور آسیائی بود كه کوروش بزرگ بر آنها پادشاهی می کرده است. مورخین یونانی و گزنفون از وی با نیکی و بزرگ منشی یاد می کرده اند.
کاساندان ملکه ایران ۵ فرزند با نام های کمبوجیه ، بردیا ، آتوسا ، رکسانه و ارتیستونه داشت.
پسر بزرگ کاساندان و کوروش، کمبوجیه دوم، جهانگشایی کرد و مصر را به امپراتوری هخامنشیان افزود. بردیا نیز مدتی کوتاه بر تاج تخت نشست. اما آتوسا را بیشک باید با دیدی دگر نگریست. چرا که دختر کوروش بودن چنان «جایگاه ویژه ای» به او بخشید که داریوش بزرگ او را به همسری خویش برگزید. و فرهیختگی و درایت آتوسا در تمام طول تاریخ زبانزد شد.
بی شک کاساندان مادری بزرگ بود که چنین فرزندان بزرگی پرورش داد که هر یک نامی نیک در تاریخ دارند. وی همچنین همسری نمونه بود چرا که در همه مراحل سخت دوشادوش کوروش بزرگ حضور داشت و همراه همیشگی او بود.
نوشته های تاریخی نشان می دهد كه كوروش نه تنها در امور سپاهیگری دارای نبوغ نظامی و در جهانگشایی و كشور داری بسیار انسان دوست و نوع پرور بوده بلكه در امور خانوادگی نیز یكی از وفادارترین مردان روزگار بوده است.
در مرگ این بانوی بزرگ همچنان اختلاف نظر وجود دارد برای نمونه آقای غیاث آبادی آورده اند که :
درگذشت کاساندان، بانوی کورش: 21 اسفند ایرانی، 26 آدار آرامی، 19 مارس میلادی، . (شماره این روز را به دلیل تخریب متن کتیبه نمیتوان خواند. اما به احتمال در روز پیش از آغاز سوگواری بوده است که با شش روز سوگواری، یک دوره هفت روزه تکمیل میشده است).
هرودوت و چند تن ار تاریخ نویسانان مشهور می نویسند :
مصریان به منظور این كه شكست خود را از ایرانیان به نحوی جبران كنند شهرت دادند كه كوروش دختر آماژیس فرعون مصر را برای ازدواج خواستگاری كرده است اما فرعون مصر بجای آمازیس دختر زیباروی اپرس فرعون سابق مصر به نام نی یتیس را كه خود او برانداخته بود برای كوروش فرستاد و كمبوجیه از نی یتیس متولد شده است
اما داستان مذكور را مصریان برای دلخوشی خود جعل كرده بودند تا از شدت خفتی كه بر اثر شكست بوسیله ایرانیان تحمل كردند كاسته باشند . زیرا اولا همه می دانستند كه ولیعهد ایرانی باید پارسی و از خاندان سلطنتی باشد و ثانیا همه آگاه بودند كه مادر كمبوجیه كاساندان هخامنشی بوده است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#94
Posted: 27 Apr 2011 15:55
شاید برای شما جالب باشد که بدانید وقتی که گاهی به هم می رسیم و می گوییم 120 سال زنده باشی یعنی چه و از کجا آمده؟ برای چه نمی گوییم 150 یا 100 سال یا ...
در ایران قدیم، سال کبیسه را به این صورت محاسبه می کردند که به جای اینکه هر 4 سال یک روز اضافه کنند و آن سال را سال کبیسه بنامند (حتما همه می دانند که تقویم فعلی که بنام تقویم جلالی نامیده می شون حاصل زحمات خیام و سایر دانشمندان قرن پنجم هجری است) هر 120 سال، یک ماه را جشن می گرفتند و کل ایران این جشن برپا بود.
برای این که بعضیها ممکن بود یک بار این جشن را ببینند و عمرشان جواب نمی داد تا این جشن ها را دوباره ببینند (و بعضی ها هم این جشن را نمی دیدند) به همین دلیل دیدن این جشن را به عنوان بزرگترین آرزو برای یکدیگر خواستار بودند و هر کسی برای طرف مقابل آرزو می کرد تا آنقدر زنده باشد که این جشن باشکوه را ببیند و این به صورت یک تعارف و سنتی بی نهایت زیبا درآمد که وقتی به هم می رسیدند بگویند الهي كه 120 سال زنده باشي
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#95
Posted: 28 Apr 2011 18:00
اساس استوره همای چهر زاد و داراب
بهمن نام اساطیری چند پادشاه هخامنشی (کیانیان نوذری) است که اساسا متعلق به خشایارشا (شهریار نیکو کردار) است چه کتب پهلوی وی را وهومن سپنداتان یعنی بهمن اسفندیار نامیده اند. نام (اساساٌ لقب) اسفندیار متعلق به گائوماته بردیه (سپیتاک زرتشت) پسر سپیتمه و داماد و پسر خوانده کورش سوم بوده است. اما از آنجاییکه داریوش بعد از ترور وی با زن او آتوسا (هووی اوستا یعنی نیکزاد= همای، چهرزاد) دختر معروف کورش ازدواج نمود و خشایارشا از وی زاده شد، موضوع مشتبه شده و لقب سپنداته (اسفندیار، مبلغ آیین زرتشت) به داریوش منتقل شده است. مگر اینکه تصور کنیم که خشایارشا واقعاً از پشت گائوماته بردیه بوده است. لااقل محض گمان خلق چنین بوده است. مطلب دیگری که باعث اغتشاش سپنداته/ گائوماته بردیه با داریوش میشده است همانا نام مشترک حامیان بزرگ این هر دو مخاصم یعنی مگابرن ویشتاسپ (ارجاسپ) برادر سپیتاک زرتشت/ زریادر/ گائوماته بردیه و ویشتاسپ هخامنشی پدر داریوش بوده است که اولی حاکم گرگان و دومی حاکم پارت بوده است که بعد از ترور شدن گائوماته بردیه به دست داریوش و سران پارسی همدستش با هم نبرد کرده اند. اما آن بهمن نامی که پدر همای چهرزاد به شمار رفته بی شک همان اردشیر دوم است که ملقب به بهمن (نیکوکار و با حافظه) بوده که دخترش آتوسا (=همایه، دارای توشه خوب) را به عنوان ملکه دربار برگزیده بود. اما پسری که از وی بعد از به سلطنت رسید اسمش اًخُس (وهوکا یعنی یعنی نیکوکار) بوده است که مترادف نام پارسی داریه وهو است که علی القاعده میتوانست به داراو و داراب تبدیل گردد. این فرمانروای هخامنشی در تاریخ تحت لقبش به سومین اردشیر[شهریار نیکو کردار] معروف گردیده است. داستان جان بدر بردن دوران کودکیش از تصفیه های خونین خانوادگی عهد خود او حکایت دارد. در مورد این داراب/ داریه وهو /اردشیر سوم فاتح دوباره مصر چنین داوری شده است: " اگر شقاوتهاییکه مورخان به او نسبت داده اند، مرتکب نمی شد، شایسته آن بود که شاه بزرگش بخوانند، زیرا او دارای نیروی اراده و لیاقت بود، بدین جهت است که نولدکه ایرانشناس معروف آلمانی میگوید: بعد از داریوش اول از دودمان هخامنشی او یگانه پادشاهی بود که از لشکرکشیهای خود با بهره مندی بیرون آمد، مرگ او برای ایران ضایعه بزرگی بود."
در روایات ملی کهن ایرانی دارای سوم (دارای دارایان، داریوش سوم) و حتی اسکندر مقدونی پسران داراب (اردشیر سوم، اُخًس) به شمار رفته اند. اما داریوش سوم پسر ارسان/ارشک و نبیره داریوش دوم بوده است و اسکندر تباری هخامنشی ندارد. موضوع ارتباط وی با هخامنشیان از آنجا حادث شده است که بیستانس (لفظاً یعنی دارای تن دوبرابر) پسر اردشیر سوم/داراب بر اثر ترس از دسایس خواجه دربار پدرش به نام باگواس (لفظاً یعنی خداخواه) از ایران گریخته و به اسکندر پناه برده بود. اساس داستان هزار و یک شب یعنی موضوع شهرزاد قصه گوی مربوط به توطئه های خونین و فراوان درباری در عهد همین پادشاهان هخامنشی خصوصا اردشیر دوم [که غالبا توسط مادرش پروشات (پریزاد) صورت میگرفته است] و پسر و جانشین اردشیر دوم یعنی اردشیر سوم (داراب) می باشند. نام پریزاد (پروشات) به صورت پوروزاد در شرق فلات ایران به همان معنی شهرزاد می بوده است. هما (آتوسا دختر اردشیر دوم) در شاهنامه و استر (آتوسا دختر کورش سوم) در تورات را به خطا با شهرزاد "هزار و یک شب" یعنی در اصل پروشات (پریزاد) ملکه دسیسه باز و خونخوار زن داریوش دوم و مادر اردشیر دوم مقابله و مقایسه نموده اند. گرچه در هزار و یک شب استحاله یافته و تبدیل به منجی دربار پادشاهان هخامنشی متأخر شده است.
خلاصه روایات اساطیری در معرفی همای چهر زاد (آتوسا) و داراب (داراو،اردشیر سوم)
همای چهر زاد : هما که بنا به وصیت پدر بر تخت پادشاهی نشست بنا را بر عدل و داد نهاد و شهر را آباد کرد و موجبات رفاه و آسودگی مردم را فراهم آورد سپس بعد از مدتی که آبستن بود پسری به دنیا آورد ولی چون بنا بر وصیت پدر بعد از او فرزند درون شکم او پادشاه می شود از ترس اینکه اطرافیان و بزرگان کشور تاج وتخت را از او بگیرند فرزند را درون صندوق چوبی نهاده و زر و یاقوت در آن نهاده و درون دجله می اندازد و چنین وانمود می کند که فرزندش سقط شده است .
گازوری صندوق را از آب می گیرد ونام کودک را داراب می گذارد و کودک به سن رشد رسید میل فراوانی به سوارکاری و تیر و کمان پیدا کرد و گازور از پول درون صندوق برای تربیتش استفاده کرد و او جوانی نیرومند گردید سپس از پدر و مادر خود می خواهد که پدر و مادر واقعی او را معرفی کنند وهمسر گازور داستان صندوق را برایش تعریف می کند داراب شمشیر و سپر و اسبی فراهم کرده و به دنبال پدر و مادر واقعی خود می رود.
رشنواد سردار ایرانی که به دستور هما شاه ایران به جنگ رومیان می رفته در بین راه به این جوان بر می خورد و او را با خود همراه می کند و از اصل و نسبش می پرسد و داراب داستان صندوق را بیان می کند رشنواد شب در خواب می بیند که داراب شاه ایران است . در جنگ با رومیان نیز داراب رشادت زیادی از خود نشان می دهد و تمام فرماندهان از او تعریف می کنند . رشنواد پس از شکست رومیان طی نامه ای داستان داراب و صندوق و رشادتهای او را برای هما تعریف می کند و هما نیز داستان صندوق را در هنگام ولادت فرزند تعریف نموده و همه باور می کنند که داراب فرزند هما می باشد و پادشاه ایران است سپس شهر را آذین کرده و داراب با سپاه ایران وارد شهر می شود و بر تخت سلطنت می نشیند آنگاه هما تاج پادشاهی را بر سر او می گذارد و خود از سلطنت کناره گیری می کند و به خاطر بیم از کاری که در حق پسر روا داشته از او می خواهد که از پایتخت دور باشد و در منطقه پارس حکومت کند که داراب قبول می کند . هما در پارس با عدل داد فرمان می راند و پس از سی سال حکومت در سن 80 سالگی فوت میکند پس از این واقعه شعیب پادشاه عرب با لشکری زیاد به ایران حمله می کند که داراب او را شکست داده و پس از بازگشت پارس را که مادرش آباد کرده بود پایتخت خود قرار داده و پایتخت از بلخ به پارس منتقل می گردد .
داراب: به ترتیبی که در بالا ذکر شد داراب به حکومت رسیده و پایتخت خود را پارس قرار داده و بر دو خطه پارس و بلخ پادشاهی می کند داراب با پادشاه یونان جنگیده و او را خراج گذار خود قرار داده سپس دختر پادشاه یونان را نیز به همسری بر می گزیند و از او پسری به دنیا می آید به نام دارا و شهر دارابگرد را نیز داراب تأسیس نمود و همچنین اغلب ممالک آن زمان خراجگذار داراب بودند . پدر زن داراب که پادشاه یونان بود فرزندی به دنیا آورد که نام او را اسکندر گذاشته که بعدها به ذوالقرنین معروف گشت(به نشانه حمل معنوی شاخ خدای مصری آمون چنانکه بر روی سکه مصری وی باقی مانده است) و پدر را از تسلیم خراج به داراب منع کرد. داراب پادشاهی نیرومند و توانا بود و مدت پادشاهی اش 12 سال و مدت عمرش 50 سال بود .
نقش جمشيد شاه و فريدون در اسطوره های کهن ایران زمین
به نام یزدان پاک
فردوسی بزرگ
گرانمایه جمشید فرزند او کمر بست یکدل پر از پند او
برآمد بر آن تخت فرخ پدر به رسم کیان بر سرش تاج زر
حضرت حافظ
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
پروین اعتصامی
جمشید ساخت جام جهان آیین از آنسبب کاگه نبود ازین که جهان جام خودنماست
نقش جمشيد شاه و فريدون در اسطوره های کهن ایران زمین :
جمشيد از قدرتمند ترين پادشاهان اسطوره اي درفرهنگ ایران زمین است كه به ايجاد نظام طبقاتي و جامعه مدني پرداخت ومردم را با مشاغل شهري مانند نساجي ، خياطي ، معماري ، پزشكي ، صنعتگري ، كشتيراني و استخراج سنگهاي قيمتي آشنا كرد . جمشید در تمام ملتهای منطقه جایگاه ویژه ای دارد . برای نمونه در بسیاری از کتب تاریخ عربی بارها به نیکی و درستی از وی یاد شده است.نسبت دادن شهر پارسه داریوش شاه به نام تخت جمشید از دیگر نمونه های بزرگی و شکوه اوست.
جشن نوروز يادگار روز تاجگذاري اوست كه به دو بخش نوروز عامه و خاصه تقسيم مي شود . از اقدامات ديگر جمشيد ، تقاضاي جاودانگي براي نوع بشر است كه مورد پذيرش اهورا مزدا واقع شد . ساختن ورجمكرد (بهشت زميني) نيز براي بقاي نسل انسان ها پس از يخبندان مهر كوشان بود كه از كارهاي ديگر اوست . جمشيد با داشتن قدرتي بي پايان و ملتي سالم و جاودان دچار غرور شد و اين موفقيت هاي يزداني را به خود نسبت داد . از اين رو دچار خشم الهي گشت و فرّه ايزدي از او دور شد . و به جاي وي پادشاهي سفاك از عربستان به نام ضحاك بر تخت نشست كه سال ها مردم را آزار و شكنجه داد تا اين كه يكي از نوادگان جمشيد به نام فريدون به پشتيباني كاوه آهنگر قدرت را به دست گرفت و ضحاك را به فرمان سروش در كوه البرز زنداني ساخت . لايه هاي اجتماعي زمان جمشيد را احيا كرد و به گسترش قلمرو سلطنتي خود از ايران به توران و روم پرداخت . او جشن مهرگان را به عنوان روز جلوس خود پايه گزاري كرد وي پيرو آيين مهر يا ميترائيسم بود . فريدون پس از مدتي پادشاهي ، محدوده فرمانروايي خود را بين سه پسرش ايرج و سلم و تور تقسيم كرد اما سلم و تور بر اثر حسادت ، ايرج را كشتند زيرا خواستار ايران جايگاه فرمانروايي او بودند .بعدها فرزند ايرج ، منوچهر انتقام پدر را گرفت و پادشاهي ايران بزرگ را عهده دار شد .
واژه جمشید
واژه جمشید به معنای دو قلوی درخشان است زیرا وی با خواهرش جمک ( یمک در پهلوی) همزادان اولیه بودند. در سانسکریت «یه مه» نام نخستین مرد و پادشاه جهان مردگان است. (کزازی، 1385/262) پدر جمشید اولین سازندة نوشابة آیینی هوم است. شاید پیوند جمشید با شراب از این موضوع سر چشمه گرفته باشد. (جام جم، جامی بود که افلاک و ستارگان روی آن نقش شده بود و به کمک آن آینده را پیش بینی میکردند. اما برخی تعبیرات دیگری دارند مثلاً جام جم را همان مناره اسکندریه میدانند بعضی نیز جام جم را «آب» که مایة حیات رنگارنگ جهان است تصور کردهاند و گروهی آن را نفس انسان کامل دانستهاند که نشان دهندة واقعیات هستی است). (رک: اینترنت )
جمشید همانند دیگر پادشاهان ایران باستان، موبد و حافظ آیینها بود.
اقدامات جمشید شاه
1- ایجاد چهار طبقة اجتماعی موبدان، سپاهیان، کشاورزان، صنعتگران که به ترتیب با نامهای آتورنیان، تیشتاریان، پَسو ییِ، اُهتوَخوشی در شاهنامه از آنها یاد شده است. (رک: شاهنامه/ ج1 ابیات 374-387)
2- کشف جواهرات (1/395-397) و ساخت عطریات (1/398-399)، ساخت سلاحهای جنگی (1/365-369)، نساجی و خیاطی (1/370-372)، معماری (1/391-394)، پزشکی (1/399)، کشتیرانی (1/401)
3- تاج گذاری و استخدام دیوان برای بردن تختِ وی به آسمان. این کار در نوروز انجام شد. مردم پس از تشکیل جامعه مدنی، جمشید را به عنوان پادشاهی محبوب گوهر باران کردند و این رسم از آن روزگار به یادگار ماند:
(رک: کزازی، 1385/262-271)
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت اوی
شگفتی فرومانده از بخت اوی
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فَورَدین
بر آسوده از رنج تن دل زکین
(1/406-409)
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از خسروان یادگار
(1/411)
( در جهان بینی زرتشتی هر ماهی نامی داشت و هر روز هم نامی، نام ماهها در روزها تکرار میشد. هرگاه نام ماه و روز یکی میگشت، جشن میگرفتند. از این رو تعداد اعیاد زرتشتی نسبت به ادیان دیگر بیشتر است.
در آن زمان تابستان بزرگ از نوروز یعنی آغاز بهار شروع میشد و زمستان بزرگ از آغاز پاییز (مهر ماه) و دو جشن بزرگ نوروز و مهرگان در این ایام برگزار میشد.
جشن نوروز به دو قسمت نوروز عامه و خاصه تقسیم میشد. پنج روز، نوروز و مهرگان عامه بود و یک روز، نوروز خاصه.
رسمهای مهرگان و نوروز:
1- بار عام شاهان.
2- اهدای پول و لباس به مردم.
این جشنها در زمان هخامنشیان پایهگذاری شده است و چهار جشن معروف نیز مهرگان، تیرگان، فروردینگان و بهمنگان بودند) (رک: رضی، هاشم، 1381)
(نوروز را در اصل میتوان جشنی آیینی دانست که در پنج روز آخر اسفند و پنج روز اول فروردین، فرهوشیها، هال یعنی روح مردگان به دیدار زندگان میآیند و مراسم خانه تکانی، جشن و شیرینی و دید بازدیدهای عید به همین علت برگزار میشود اما جشن نوروز به شکل امروزی موجود نبود)
(رک: کزازی، 1385، ج1/271)
4- ساختن ورجمکرد (بهشت زمینی) که برای باقی ماندن نسل بشر پس از سرمای «مهرکوشان» به فرمان اهورامزدا ساخته شد. این کار جمشید با طوفان و کشتی نوح قابل مقایسه است.
(رک: همان/269 و 309-311)
5- تقاضای جاودانگی، سلامتی و جوانی برای مردم از آناهیتا (خدای آب)، اَشی (خدای راستی) و دروَسپه. (رک: همان/271)
جمشید بزرگترین پادشاه پیشدادی و دارای بیشترین فرّه ایزدی است. او تنها کسی است که قبل از زردشت، رودررو با اهورامزدا سخن میگوید و به وی پیشنهاد پیامبری میشود اما جمشید فقط سرپرستی گیتی را میپذیرد و از اهورامزدا صور و تازیانهای میگیرد. در این مدت نسل بشر در کمال سلامتی رو به افزایش بود و جمشید با استفاده از دادههای اهورا، سه بار زمین را گسترش داد تا به اندازة کافی برای مخلوقات وسعت پیدا کند.
فرمانروایی وی نهصد سال به طول انجامید و از نظر نمادی نشانة سه کوچ بزرگ آریایی است.
سالهای بی مرگی، سلامتی و اطاعت مردم، جمشید را شاد و مغرور ساخت، از این رو خود را در هنر با خداوند برابر فرض کرد و بر اثر این سرکشی، فرّه ایزدی (هاله اثیری، اورا) که همان نور تأیید الهی است از او دور شد و این کار در سه مرحله به صورت پرندهای که از وی جدا میشد، انجام گرفت.
«فرّه» به ترتیب به مهر، فریدون و گرشاسب رسید.
(رک: کزازی، 1385، ج1/272-273؛ صفا،ذبیح الله 1379/427 به بعد؛ دایرة المعارف فارسی، ج 1، 1381/747؛ لغتنامه دهخدا، ج 5 زیر نظر محمد معین و جعفر شهیدی/ ستون 3/7855)
ماجراي جمشيد و ضحاك
در همان زمان در عربستان پادشاهی بخشنده به نام مرداس میزیست. پسرش «ضحاک» به دستیاری اهریمن پدر را در چاه انداخت و خود پادشاه شد. این شخصیت اسطورهای در «ریگ ودا» به صورت ماری نمادین و اسطورهای یا سه سر به نام «داسا» ظاهر میشود که پهلوان هندی به نام «شریتا» او را از پای در میآورد.
اژی داهاکای اوستایی نیز ماری سه سر و شش چشم است که فریدون، پهلوان ایرانی آن را میکشد.
در اسطورههای یونانی نیز پهلوان بزرگ، هراکلس پتیارهای سه سر به نام گرینئووس (geryoneus) را از پای در میآورد که میتواند همتای یونانی، «داسا» و «داهاکا» باشد.
شاید اژی داهاکای اوستایی با قوم «داها» که دشمن آریائیان بودند در آمیخته و اسطورة «دهاک» ماردوش را پدید آورده باشد.
(رک: کزازی، ج1، 1385/276-277)
اهریمن پس از آلودن دست ضحاک به خون پدر و بر تخت نشاندن او، آشپز وی شد و با تهیة عذاهای - گوشتی که خوردن آن در جهان بینی ایران باستان نوعی گناه و تقویت نیروهای اهریمنی است - وی را پروراند، ضحاک از صرف غذاهای لذت بخش خشنود بود و اجازه داد شیطان به نشانة قدردانی شانههای او را ببوسد و همین سبب رویش دو مار از کتفهای او شد. اهریمن بار دیگر به شکل طبیعی درآمد و دستور داد مغز سر انسانها را غذای ماران سازند تا آرام گیرند و هدف او از این پیشنهاد در واقع، نابودی نسل بشر بود.
با دور شدن فرّ ایزدی از جمشید، گمراهی و هرج و مرج در ایران آغاز شد و فرمانروایان محلّی به دنبال یافتن شاهی مقتدر به ضحاک، پیشنهاد فرمانروایی ایران را دادند او نیز به سرعت پذیرفت پس از این واقعه، جمشید پنهان شد و پس از صد سال توسط یکی از دستیاران اهریمن به نام «سپیتیور» کشته شد.
ضحاک چهل سال قبل از سرنگونی حکومت هزار سالهاش خواب دید که سه نفر به او حمله کرده و شخص جوانی از بین آنها، وی را به بند میکشد. پس شتاب زده خواب را با اخترشناسان در میان گذاشت و آنها زایش «فریدون» را به ضحاک خبر دادند. از آن پس ضحاک آرام نداشت و در جستجوی فریدون بود. پدر فریدون، «آبتین» خوراک ماران ضحاک شد. مادرش فرانک، فریدون را به مزرعهداری سپرد تا با گاو خود «برَمایه» فریدون را پرورش دهد. آنگاه به الهام الهی وی را به عارفی ساکن در کوه سپرد. فریدون در شانزده سالگی از ماجرای زندگی خود آگاه شد. از طرفی ضحاک برای آرامش وجدان، استشهاد نامهای تنظیم کرد که مردم و درباریان به عدالت او گواهی دهند. اما کاوه آهنگر به قصر آمد و با فریاد اعتراض، کاغذ را زیر پا له کرد زیرا هیجده پسرش را در راه مارهای ضحاک از دست داده بود. اگر چه ضحاک سعی کرد با برگرداندن پسر کوچک کاوه از او دلجویی کند ولی کاوه بلافاصله پس از خروج از قصر، پیشبند آهنگری خود را بر سر چوبی بست و به صورت پرچم کاویان درآورد و دست به شورش زد. مردم با او متحد شدند و به سوی فریدون رفتند و به رهبری وی از اروندرود گذشتند و قصر ضحاک را تسخیر کردند. در آن زمان ضحاک به هند رفته بود تا خود را در استخر خون بشوید که شاید از این طریق، فال اخترشناسان خنثی شود.
فریدون از فرصت استفاده کرد و تخت قدرت را به دست گرفت و همسران ضحاک «ارنواز» و «شهرناز» را – که خود از تبار پادشاهان ایرانی بودند - اختیار کرد. ضحاک به وسیلة وزیر خود «کندرو» از این خبر تلخ آگاه شد. برای مبارزه به کاخ آمد اما فریدون او را دستگیر کرد. در همان لحظه سروش نزد فریدون آمد و به او توصیه کرد که فقط ضحاک را در البرز کوه به بند کِشَد زیرا اگر او را بِکُشد، سال اسطورهای به پایان خواهد رسید در حالی که هنوز زمان آن فرا نرسیده و مرگ ضحاک در آینده به دست گرشاسپ خواهد بود.
(رک:ج1/ ب 551-1063؛کزازی، 1384، ج 1/ صص 286-324)
(لازم به توضیح است که سال اسطورهای در عقاید ایران باستان به چهار سه هزاره تقسیم میشود:
1- آفرینش بالقوه و مینوی
2- بندهشن: آغاز آفرینش سرشار از پاکی.
3- گومیچشن: دورة هجوم اهریمن به سرزمین نور و پاکی و آمیخته شدن بدی با آن.
4- ویچارشن (جدایی): آفرینش آلوده به پاکی میگراید. در این زمان، سوشیانت موعود زرتشتی ظهور کرده و دنیا را از آلودگی نجات میدهد.
(رک: کزازی، میر جلال الدین، مازهای راز)
اقدامات فریدون
1- شکست دادن و به بند کشیدن ضحاک، بزرگترین نماینده اهریمن که میخواست فرّة ایزدی و فرمانروایی هفت کشور را به دست آورد. (ج1/ ب 1025، 1039، 1041)
2- سامان دادن به جامعه و احیای لایههای اجتماعی زمان جمشید (ج1/ ب 1055-1057)
3- گسترش قلمرو سلطنتی از ایران به توران و روم در طی پانصد سال پادشاهی (ج1/ 1074)
4- پاک کردن جهان از بدی و نابخردان (ج1/ب 1067-1068 و 1107-1108)
5- بر پایی جشن مهرگان: تاجگذاری فریدون در روز «هرمزد» از ماه «مهر» بود:.
به روز خجسته سر مهر ماه
به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
(1/1066)
جشن مهرگان از بزرگترین جشنهای ایرانی است.
(رک: کزازی، میر جلال الدین، 1384/ج1/324 به بعد)
(برخی این روز را روز به زنجیر کشیده شدن ضحاک میدانند و برخی روز گسترش زمین) (اینترنت)
(شانزدهم مهر ماه روز مهر بود. آیین مهرِ فریدون که معتقد به «بغ» مهر است بعدها با «میترائیسم» درآمیخت و پیشوای آن «مهر»، شصت سال پس از حمله اسکندر به ایران از ناهیدزاده شد به این آیین در ایران اشکانی و روم گسترش یافت و پس از رواج مسیحیت وارد فرهنگ دینی آنان شد و بسیاری از باورهای مسیحی از این کیش گرفته شده است. علاوه بر آن میترائیسم در مجامع صوفیان اثری عمیق به جانهاد. «میترا» خدای نژاد هند و ایرانی در هزار و چهار صد سال قبل از میلاد است.)
(رک: کزازی، میر جلال الدین، 1385، ج 1/ 325)
فریدون خود دارای آیین میترائیسم است در شاهنامه دو بار به این موضوع اشاره شده است:
1- احترام و نماز بردن به خورشید هنگام رفتن به جنگ ضحاک:
فریدون به خورشید بر بُرد سر
کمر، تنگ بستش به کین پدر
(1/ 822)
2- تاج گذاری در ابتدای مهر ماه:
فریدون چو شد بر جهان کامکار
ندانست جر خویشتن شهریار
به رسم کیان، تاج و تخت مهی
بیاراست، با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته، سر مهر ماه
بر سر بر نهاد آن کیانی کلاه
(1/1064-1066)
می روشن و چهره شاه نو
جهان نو زِ داد و سر ماه نو
(1/1070)
پرستیدن مهرگان، دین اوست
تن آسانی و خوردن آیین اوست
(1/1073)
فریدون در دوران فرمانروایی خود صاحب سه پسر میشود و پس از رسیدن آنها به بهار جوانی، دختران شاه یمن را برایشان خواستگاری میکند. شاه پس از امتحاناتی سخت آنان را میپذیرد و پسران و عروسان به ایران میآیند. فریدون در هنگام ورودِ آنها به شکل اژدهایی ظاهر میشود. تا شجاعت فرزندان خویش را بیازماید. پسر بزرگ از برابر او فرار میکند. وسطی به اژدها تیر میزند و پسر کوچک سرسختانه میایستد و به اژدها اعلان جنگ میدهد. فریدون پس از دریافت میزان مقاومت آنها به شکل طبیعی بر میگردد و از پسران و عروسان، استقبال میکند و آنها را نام گذاری (نامزد) میکند (سنت جالب توجه درآن زمان این بود که نام گذاری فرزند پس از ازدواج صورت میگرفت)
فریدون، فکر میکند مسئولیت پدری را انجام داده و خوشبختی را برای شاهزادگان فراهم ساخته است اما وقتی از اخترشناسان، طالع آنها را میپرسد، آیندهای پر هرج و مرج را میبیند از این رو فریدون تصمیم میگیرد تا زنده است قلمرو خود را بین سه پسر تقسیم کند. روم و غرب را به «سلم»، پادشاهی ترکان و چین را به «تور» و ایران و یمن (هاماوارن) را به «ایرج» میدهد.
پس از سالها سلم، دچار تفکری شیطانی میشود و ادعا میکند به او ظلم شده چرا که ایران، سرزمین بهتر به پسر کوچتر (ایرج) تعلق گرفته است. از این رو با «تور» متحد شد و اعلان جنگ داد.
فریدون وقتی این خبر را شنید آنها را نصیحت کرد و ایرج پس از مشورت با پدر برای مسالمتجویی نزد آنان رفت و حاضر شد حتّی پادشاهی خود را برای جلب رضایت پدر و جلوگیری از خونریزی رها کند اما تور که سرشار از خشم و کینه بود، با صندلی زرّین بر سر ایرج کوفت و او را کشت و سرش را نزد فریدون فرستاد. فریدون ناباورانه با مرگ پسر مواجه شد و دردمندانه شیون و نفرین سرداد و آرزوی انتقام کرد.
دختر ایرج پسری به نام منوچهر (پورپشنگ) آورد. سلم و تور دریافتند که وی انتقام خون پدر را خواهد گرفت از این رو ابتدا با فریب و سپس با حمله به ایران خواستند او را از بین ببرند اما منوچهر به یاری سپاهی از جانب فریدون، هر دو را از پای درآورد و پادشاهی ایران از فریدون به او منتقل به او منتقل گشت.
(رک: ج 1/ ب 1112 – 2126؛ کزازی، 1385، ج 1 /صص 328-380)
بن مایه این جستار:
دایرة المعارف فارسی، ج1، به سرپرستی غلامحسین مصاحب، تهرا
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#96
Posted: 28 Apr 2011 18:04
اما صبر....!!!.
...آنانکه صبر را به معنی بردباری الاغ منشانه و بار کشی حمال مآبانه، تفسیر کرده اند و از آن فلسفه ی تسلیم پذیری و ذلت و تن دادن به زور ، و ظلم وحق کشی ، و تجاوز و سکوت کردن در برابر هر فاجعه ای و جنایتی ، و هر منکری را دیدن و هر ستمی را کشیدن ، و هر قلدری و قداره بندی و غارت و خیانتی را دیدن، و هر تعدی را به حقیقت ، به اسلام ، به مردم ، به ارزش های انسانی ، به مقدسات اعتقادی ، و حتی به شرف خویش تحمل کردن ، و دم بر نیاوردن ، و سروکار همه را به قیامت انداختن ، و سرنوشت عدالت و انتقام و اصلاح و احقاق حق ، و طرد قدرتها ی ظالم و فاسد و ضد انسان را به آخرالزمان و ظهور حضرت، موکول کردن ... را استنباط کرده و به خورد مردم داده اند ؛
همه کارگزاران جور و سحره ی فرعون و نفاثات فی العقد ، و خناسهای وسوسه گری بوده اند که از خون حسین افیونی ساختند و از صبر نیز هروئین، قرص خواب و واکسن مرگ و داروی بیهوشی ، تا راه تجاوز و چپاول و جنایت پیش پای تاتارهای غارتگر و ویرانگر و آدم کش هموار گردد ، و خانه برای ورود دزدها امن و آرام باشد ، و نمرودها در خدایی کردن و قارون ها در غارت کردن خیالشان راحت باشد ، و مطمئن که از هیج کس صدایی بر نمی خیزد! هیچ کس لب به اعتراض نمی گشاید ، و هیچ کسی دستی بلند نمی کند و سری بالا نمی کند ، و حتی از جایش جنب نخواهد خورد ؛ که " سم صبر " به اینها تزریق شده و پیکرشان فلج و خونشان مسموم و سرشان گیج و بی هوش شده است، و آثار حیات ، جز در روده هایشان ، به کلی محو شده است! و در برابر هیچ ضربه ای عکس العمل نشان نمی دهند .
" سم صبر" !!!!
اما شما خواهرم ، برادرم ، ای " مادر" ، "ای پدر " ، با صبر کاری کردید که فرزندانتان با شهادت کردند ! و کیست که نداند کار شما سخت دشوار بوده است ، صبر شما شهادتی است که یک عمر استمرار دارد ، صبوری چون شما ، در هر دم ، با هر نفس به شهادتی می رسد.
فرزندان شما " مرگ سرخ " را برای این نسل تفسیر کرده اند و شما " صبر
سرخ" را!!!
پدر و مادر ما متهمیم
معلم شهید دکتر علی شریعتی
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#97
Posted: 28 Apr 2011 18:08
ایران.اسلام.عرب (۲۳)
پیوستها و گسستها (۲)
«آذرتاش آذرنوش» در کتاب «راه های نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی» که به پیش از اسلام پرداخته است درباره راهیابی تازیان به سرزمینهای غربی ایران مینویسد:
شاید همان طور که ابن کلبی میگوید این اعراب در زمان اغتشاش های داخلی اشکانیان در عراق جای گرفته باشند. لکن تردید نیست که آمدن ایشان به عراق آرام و بدون خونریزی رخ نداده است. همین که بدویان در این نواحی جای میگزیدند دیگر بیرون راندن آنها سخت دشوار میگشت. به این جهت شاهان ایرانی میکوشیدند از این بدویان شهرنشینانی بسازند که ضمنن سدی در مقابل دیگر تازیان بیابانگرد شوند. به این ترتیب گروهی از اعراب تحت حمایت ایران و گروهی تحت حمایت رومیان قرار گرفتند. این دو گروه برادر کینه ای شگفت آور از یکدیگر به دل گرفتند انچنانکه «نولدکه» اصل آن را بسیار عمیق و کینه ای قومی میان اعراب شمال و جنوب پنداشته است و آن را منشا جنگهای داخلی اسلامی میداند...
ساسانیان به سبب منافع سیاسی و تجاری که در عربستان داشتند سیستم چاپاری منظمی نیز در سراسر آنجا برقرار کرده بودند... بیگمان اقلیتهای زرتشتی متعددی در حیره و یمن و حضرموت و حجاز و مرکز عربستان ساکن بوده اند و نیز گروهی از اعراب به آیین زرتشت گرویده بودند... اشراف قریش فراوان به سوی شرق، به دربار شاهان حیره و یا شاهان ساسانی روی می آوردند. هاشم و برادرانش با بزرگان ایران و دیگر کشورها روابطی داشته و از آنها هدایایی اخذ میکردند... ابوسفیان که ظاهرن برای تجارت به سوی ایران میرفت توانست به حضور خسروپرویز نیز بار یابد...
در کتب اسلامی آمده است که قریش غنایی جز «نصیب» نداشت تا اینکه نضربن حارث به عراق رفت و عود نواختن و آواز عبادیان حیره را فرا گرفت و سپس آن را به مردم مکه بیاموخت. نام اکثر آلات موسیقی [عربی] و مصطلحات آن ایرانیست... پدر ابن محرز (موسیقیدان اهل حجاز) از پرده داران کعبه و از اصلی ایرانی بود... نفوذ ایرانیان در حجاز بیش از آن بوده که از ماورای منابع موجود استنباط میشود...
در میان اعراب خاصه بزرگان ایشان گاه به افرادی برمیخوریم که برای خود و فرزندان خود نامهای ایرانی برمیگزیدند. در «حیره» مشهورترین نام ایرانی «قابوس» بود... علاوه بر داستانهای ایرانی بیگمان تاریخهای ایرانی نیز در حیره رایج بوده است. تاثیر هنر تاریخ نویسی پارسیان بود که همچنان ادامه یافت و در دوران اسلامی باعث پیدا شدن بزرگانی از
ایران.اسلام.عرب (۲۲)
ایرانی دو چهره (۲)
با پدرکشی شیرویه فرزند خسروپرویز ایران در آتش جنگهای داخلی سوخت و دامنه این برخوردهای خونین به چندین سده پس از اسلام نیز کشیده شد. آن ثبات و آرامش نسبی در زمان ساسانیان جای خود را به نبردهای بیهوده ای داد که مایه چندین پارگی ایران زمین گشت. فهرست و ذکر همه این برادرکشیهای پس از اسلام، صف آرایی ایرانی نامسلمان در برابر ایرانی مسلمان، ایرانی شیعه در برابر ایرانی سنی، و نیز ستیز سلسله های ایرانی با یکدیگر به جای همبستگی در برابر ستمهای خلافت تازی، از توان ما بیرون است و تنها نمونه هایی را می آوریم:
کشته شدن یزدگرد سوم به دستور سردارش ماهوی سوری.
در زمان خلافت عثمان با خیانت «براز بن ماهویه» که سالار و دهقان شهر مرو بود، تازیان بسیاری از مردم را کشتند و بسیار خانها غارت کردند. [تاریخ گردیزی]
کشته شدن «بهآفرید مغ» به دست ابومسلم در پی شکایت موبدان.
کشته شدن سنباد به دست اسپهبد گرگان؛ به حکم منصور عباسی.
کشته شدن «فضل بن سهل» وزیر مامون به دست «غالب» پسر استادسیس و دایی مامون.
جنگ عبدالله بن طاهر (پسر سردودمان طاهریان) با بابک خرمدین.
جنگ عبدالله با مازیار بن قارن و دستگیری مازیار به سبب خیانت پسرعمویش «کوهیار» و فرستادن او به نزد خلیفه معتصم.
جنگ افشین (خیذر بن کاوس) با همراهی برادرش «فضل» و «دیوداد بن زرتشت» با بابک خرمدین و اسارت بابک در پی نیرنگ افشین.
کشاکش کیشها چنان بود که از مرده هم نیز نمیگزشتند. در زمان فخرالدوله در شهر ری یک ایرانی زرتشتی به نام «بزرگ امید» بر سر کوه طبرک، استودان (دخمه) ساخت. محتسب ری به آنجا رفت و <بانگ نمازی بلند بکرد. استودان باطل گشت. بعد از آن «دیده سپاه سالاران» نام کردند>. [سیاست نامه]
از فریدون تا فراماسونری
آیینهای رازآمیز مهرپرستی از دیرباز در اروپا رواج داشته است. فریدون پیامآور این آیین که به یاری سازماندهی های اساسی و انجمنهای نهانی توانست زهاک اهریمن خو را سرنگون کند، میراثی استوار به جای نهاد. ایرانیانی که به اروپا کوچ میکردند، و یا در همسایگی آن به سر میبردند نقش بزرگی در گسترش این آیین داشتتد. یونانیان و رومیان مهرپرست و سپس اروپای مسیحی بسی درسها از مذاهب محرمانه مغانه آموختند و با نام و کالبدی دیگر، به ویژه به اسم فراماسونری ارایه دادند. نماد پرگار و پیشبند چرمی و درجات و بسیاری دیگر از آداب نهانخانه ها برگرفته از افسونهای فریدون و فرمانگزاری های اوست. دانشنامه های فراماسونری به نقش بنیادین ایران در شکل گیری این پویش اشارهها داشته اند و واپسین وامها را از فرقه باستانگرای اسماعیلیه میدانند که از سوی ایشان در هنگامه جنگهای صلیبی به اروپا راه یافت.
فریدون پیش از نبرد با زهاک به یاری یک «پرگار» گرز گاوسر میسازد. کاوه آهنگر «پیشبند چرمین» خود را سر نیزه میکند. فراماسونها نیز پیشبند چرمی میبندند و نمادهای گونیا و پرگار را به کار میبرند و روشهای تشرف و هموندی ایشان برگرفته از آیینهای پیر مغان میباشد؛ با این جدایی اندک که به جای آهنگر، نماد بناگر را دارند.
البته امروزه فراماسونری از آرمانهای بنیادین و انسانی خویش دور گشته و دستاویزی برای نیروهای اهریمنی گردیده است.
سوشیانت مزدیسنا omidataeifard.blogspot.com
اقلیت ملی(1)
ویژه نام «اقلیت ملی» یا «کم شماران میهنی» از برساخته های من (همانند: میهن سالاری) در زمینه فلسفه سیاسی – اجتماعی میباشد. برای گوشهایی که اقلیت مذهبی را بارها شنیده اند این گویش (اقلیت ملی) شاید ناآشنا و پرسش برانگیز باشد. اما با نگاهی گزرا به رویدادهای ۱۴ سده کنونی به ویژه این سه دهه (1358تا 1388) درمییابیم که حکومتها و مردم تبعه ایران خواه ناخواه مذهب را بر ملیت، برتر و بیشتر برگزیده اند. نگاهی به گاهشمار آیینی و تقویم رسمی نشان میدهد که بجز ایام نوروز که آن نیز در دورههایی زیر فشار برای حذف بوده، هیچ تعطیل رسمی برای مناسبتهای باستانی ایران در میان نیست.
با این همه، در گزر این سده ها اقلیتی ملی با این چهره های نامور به نکوداشت فرهنگ باستانی ایران پرداخته اند که میتوان اشاره کرد به: شاعران عربسرای شعوبی، سرخ جامگان، سپیدجامگان، قرمطی ها، یعقوب لیث (تنها دولتمرد به تمام معنا ملی در عهد قدیم)، نصر دوم سامانی، روزبه دادویه، فردوسی، حافظ، خیام، میرزاآقاخان کرمانی، ابراهیم پورداوود، حبیب نوبخت، رسام ارژنگی، محمد معین و...
اقلیت ملی همیشه در برابر اکثریتی مذهبی کوشش کرده تا نه تنها به نگاهبانی از میراث باستانی بپردازد بلکه در زمانهای ویژه و فرصتهای مناسب به پیاده کردن آرمانهای آریایی دست یازد؛ که البته دیدیم که صفاریان و پهلویان دولتهایی مستعجل بودند. از راهکارهای اقلیت ملی میتوان اشاره کرد به:
• برگزاری شکوهمند جشنها و آیینهای باستانی.
• پاسداری از زبان پارسی.
• رواج جهانبینی و فلسفه مزدایی.
• پرهیز از خلیفه گرایی و جمهوری خواهی.
• آزادسازی سرزمینهای اشغالی ایران بزرگ.
اقلیت ملی در طول تاریخ بارها شاهد اشتباهات هموطنان خود بوده که برای نمونه میتوان به براندازی امویان (جناح راست حکومت اسلامی) و تقدیم قدرت به عباسیان (جناح چپ) اشاره کرد. و دیدیم که عباسیان دست کمی از امویان در سرکوب و کشتار ملی گرایان ایرانی نداشتند.
بدین گونه کشاکش ایران و اسلام، کیش و کشور، همچنان تا زمان صفویه پابرجا ماند. زیرا پادشاهی ایرانی با خلافت تسنن همگون نمینمود و همیشه سایه خلافت بر سر سلطنت سنگینی مینمود. اینک صفویان بودندکه در رویارویی با خلافتی که این بار ترکان عثمانی سردمدارش بودند، استقلال سیاسی و مذهبی ایران بزرگ را پس از هزاره ای اهریمنی به تمام معنی به دست آوردند.
ایرانی دو چهره (۱)
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست [حافظ]
نامدارترین ایرانی که به کیش و کشور خویش پشت کرد سلمان فارسی (ماهبد بن بدخشان/ به روایت مجمل التواریخ) بود. نه ایرانیان ایرانگرا و نه تازیان عربگرا هیچیک دل خوشی از او به دلیل نقش اساسی اش در جنبش اسلامی و محبوبیتش در میان ایرانیان و عربهای اسلامگرا نداشتند. به ویژه هنگامی که در جنگ خندق، با چاره و تدبیر سلمان، رسول اسلام از دست دشمنان رهایی یافت، این حدیث طنین افکند که: <سلمان از ما و خانواده ماست>. ایرانی تباران دیگری نیز در خدمت اعراب مسلمان بودند؛ مانند: ابوضمیره که خود را از اولاد گشتاسپ میدانست. «سفینه» که نام قبلیش «مهران» و بنده «ام سلمه» بود، با این شرط آزاد شد که خدمت رسول اسلام را بپزیرد. پسر مهران با لقب «ابا مسروح» برای رسول اسلام اذان میگفت و در جنگهای «بدر» و «احد» شرکت داشت. گشنسب دیلمی، فیروز و داذویه از ایرانیانی بودند که در سال یازدهم هجری به فتوای رسول فتنه «اسود عنسی» را در شهر «صنعا» سرکوب کردند. در تاریخ ایران کمبریج [ج۴، چاپ ۱۳۶۳] آمده:<سرسپردگی سلمان به اسلام را این حقیقت به خوبی روشن میسازد که وی در فتح کشور خود به تازیان کمک کرد. زمانی که وی در راس سپاهی عرب دژی ایرانی را حصار گرفته بود خطاب به ایرانیان درون دژ به زبان خودشان فریاد برآورد که: < من تنها یک ایرانی چون شما هستم. نمیبینید که تازیان مرا فرمان میبرند؟ اگر مسلمان شوید از آیین ما منفعت خواهید برد و رهین منت آن خواهید شد. اما اگر بخواهید میتوانید بر آیین خود باشید و بدون تبعیت و انقیاد جزیه بدهید>. بالاخره وی ناگزیر گردید که قلعه را به قهر بگشاید. [ابونعیم اصفهانی]
در همان کتاب اشاره شده:<هم ابوحنیفه و هم محمد توسی که یکی سنی و دیگری شیعه، اما هر دو ایرانی بودند، در مورد زنادقه سختگیرتر از فقهای عرب بودند... علمای ایرانی در این دوره نخستین اسلامی درباره ضرورت حمایت از برابری میان اقوام مختلف در اسلام، مصرتر از بسیاری از فقهای عرب بودند و حتا خود را اهل التسویه میخواندند. بالاخره باید یادآور گردید که سختترین مخالفت با غلات جنبش شعوبیه که مدعی تفوق ایرانیان بر اعراب بودند از میان خود ایرانیان (رجالی چون زمخشری و ثعالبی) برخاسته بود>. [بخش۱۴]
نظام الملک ایرانی که بارها از دشمنان سلجوقیان ترک و عباسیان عرب ابراز نگرانی کرده، بر این باور است که پادشاهان دانا که نام و کارهای بزرگ داشتند اینها بودند: افریدون، اسکندر، اردشیر، نوشیروان عادل، امیرالمومنین عمر رضی الله عنه، عمربن عبدالعزیر نورالله مضجعه، هارون، مامون، معتصم، اسماعیل بن احمد سامانی، سلطان محمود رحمت الله علیهم. [سیاست نامه]ّ چگونه از دیدگاه سیاسی و مذهبی میتوان شاهان باستانی ایران را با خلفای اسلامی در یک رده جای داد؟ و به راستی که از ترکیب انوشیروان و عمر، فردی چون اسماعیل سامانی نمایان میشود! نمونه ای از یک ایرانی دوچهره که عمرولیث را تسلیم خلافت میکند و در عین حال از دیدن روی این هموطنش شرم دارد!... و غافل از این دوگانگی بود که نصربن سیار، واپسین والی اموی در خراسان گمان میکرد که «ابومسلم بهزادان» نه تنها عربیت را بلکه اسلام را نیز میخواهد از میان ببرد. وی به عمالش نوشت: <از خانه هایتان بگریزید و با اسلام و اعراب وداع آخرین گویید>. [ابن قتیبه: الامامه]
فراسوی اسلام و عرب، ابومسلم با اشتباه بزرگ خود (جایگزینی عباسیان به جای امویان) بازسازی ایران بزرگ را قرنها به عقب انداخت. دوچهره بودن ابومسلم را که خود را «امیر آل محمد» میخواند از خیزشهای پیروانش میتوان دریافت که از همه رنگی (زرتشتی و مسلمان و غیره) بودند.
مهیار دیلمی شاعر شیعه ایرانی در عصر آل بویه، هم به اصل و نسب خود و هم به اسلام میبالید.
ایران. اسلام. عرب (۲۱)
نبرد دبیران (۲)
محمود غزنوی در نامهای برای «بوعلی الیاس» امیر کرمان نگاشت: <دیلمان در عراق فساد و ظلم و بدعت آشکار کرده اند. یاران رسول را آشکارا لعنت میکنند و عایشه صدیقه را که اُم المومنین است، زانیه میخوانند. و الله و رسول را ناسزا میگویند و نماز و روزه و حج و زکات را منکرند. چون این هال، مرا معلوم گشت، روی به عراق آوردم و لشگر ترک را که همه مسلمانان پاکیزه و حنفی مذهبند، بر دیلمان و زندیقان و باطنیان گماشتم تا تخم ایشان بگسستم. بعضی به شمشیر ایشان کشته شدند و بعضی گرفتار بند و زندان گشتند و بعضی در جهان آواره شدند. و نگزاشتم که یک دبیر عراقی قلم بر کاغذ نهد که دانستم کار بر ترکان، شوریده دارند>.
ابوموسا اشعری به این دلیل که کاتبش فردی ترسا (عیسوی) بود از عمر بن خطاب کتک و تپانچه خورد. سده ها بعد آلپ ارسلان زمانی که میفهمد یکی از دبیران بارگاهش شاعی و رافضی است میگوید که او را تا نیمه جان شدنش چوب بزنند و به درباریان چنین پند میدهد: <من بارها با شما گفتم که شما ترکان لشگر خراسان و ماورالنهر هستید و در این دیار بیگانه اید. و این ولایت به شمشیرو قهر گرفته ایم و ما همه مسلمان پاکیزه ایم. دیلم و اهل عراق اغلب بدمذهب و بداعتقاد و بددین باشند. و میان ترک و دیلم دشمنی و خلاف امروزینه نیست بلکه قدیم است. اگر قوت گیرند و ضعفی در کار ترکان پدید آید هم از جهت مذهب و هم از جهت ولایت، یکی از ما ترکان بر زمین نمانند. و از خر و گاو کمتر باشد آن مردم که دوست و دشمن خویش نشناسد >.[سیاست نامه]
به گفته ی بلعمی گروهی از زنادقه چون صالح عبدالقدوس، عبداله بن مقفع، یزدان داد و عبداله بن داوود گرد هم آمدند و گفتند: «باید که یکی قرآن بنهیم همچنین به فصاحت... و به سخن ومعنا... به مردم بنمایی که قرآن را محمد نهاده است».
ابن راوندی از متفکران مادی که 114 کتاب و رساله نوشته بود در کتاب الزمرد: معجزات ابراهیم، موسا، عیسا و محمد را سحر و جادو دانسته و هم او کتاب الدامغ را در رد کتاب مسلمانان نگاشت. کتاب عبث الحکمه را در تایید ثنویت، کتاب البصیره را در رد اسلام و کتاب القضیب را در باب حادث بودن علم خدا نوشت. یونس بن ابی فروه کتابی در باره ی اشتباه های اسلام نوشت. ابن ابی العوجا نیز در معارضه با قرآن کتابی نوشته بود. گویند ابن ابی العوجا در ظاهر مسلمان و در باطن مانوی بود و عقیده ی خاصی در باره ی دو اصل خیر و شر داشت، برخی از مانویان او را پیغمبر دانسته اند. [بدءوتاریخ].
هنگامی که ابن ابی العوجاء را در کوفه می کشتند اعتراف کرد که چهارهزار حدیث، جعل کرده که با آن ها حلالها را حرام و حرام ها را حلال کرده است. به گفته ی تبری فرماندار کوفه او را در سال 155 به قتل رسانید و بشار مرثیه ای در رثای او سرود. ابوعبیدمعمر بن مثنا در انتقال مواریث یهودی خود به اسلام می کوشید. جاحظ در رسائل خود می گوید محفل ابوعبیده همواره آکنده از سیاست اردشیربابکان و انوشیروان است. در باره ی ابن مقفع می گوید معدن علمش کتاب مزدک و گنجینه ی حکمتش کلیله و دمنه است. محمد ایرانشهری مردی بود که دعوی نبوت عجم کرد، چیزی جمع کرد به پارسی که <این قرآن من است>. دیگر احمدبن زکریای کیال برخاسته از نیشابور بود. چنین گفت که <مرا فرموده اند که این شریعت را فرو نهم و شریعت دیگر پیدا آورم>.
محمودرضا افتخارزاده با اشاره به ترفندهای شعوبیه از روایتی (صفار: بصائر، ج ۷) یاد میکند که دختران مدینه برای دیدن دختر یزدگرد صف کشیدند و از درخشندگی چهره او مسجد مدینه نورانی شد؛ و می افزاید که شعوبیه خواسته اند بگویند: <در اینجا نور فر ایزدی بر نور نبوت محمدی برتری می یابد>... <در شعر هجایی – حماسی جناح ناسیونالیست شعوبیه ستیز پنهانی با اسلام در تمامیت آن به چشم میخورد... محترمانه ترین طعنه های به یادگار مانده از آن دوران، تعابیر فردوسی از اعراب است... جاحظ شعوبیه را متهم میکند که در طعنه بر عصای عرب در واقع به پیامبر اسلام طعنه میزنند زیرا آن حضرت قبل از بعثت چوبدستی در دست داشته است... کلیه جناحهای شعوبیه مخصوصن جناح ناسیونالیست آن بر قداست و طهارت مطلق پیشینه سیاسی ایران باستان مخصوصن ساسانیان تکیه و تاکید بسیار داشتند. تلاش بسیاری شد تا دین باستانی ایران (زرتشت) با همان تصورات مذهبی عصر ساسانی رواج پیدا کند. مبالغه در عظمت و قداست زرتشت و آسمانی بودن کتاب او (اوستا) و حتا در برخی موارد ارجحیت آن بر قرآن و کوشش برای به رسمیت شناختن هرچه بیشتر آیین زرتشت در کنار دیگر ادیان آسمانی و اهل کتاب از جمله اقداماتی بود که در جبهه ادبی صورت میگرفت... > [شعوبیه نهضت مقاومت ملی]
ایران. اسلام. عرب (۲۰)
نبرد دبیران (۱)
هنگامي كه پيامبر اسلام ميخواست تا پيروانش را با ياد خوشيهايي كه براي درستكاران اندوخته شده است متاثر سازد، و شايد براي مقابله با رقيبش در مكه «نضربن حارث» كه داستانهايي درباره پهلوانان ايراني چون رستم و اسفنديار ميگفت و شنوندگان سخنان پيامبر را به سوي خود ميكشاند، بارها از اصطلاحات فارسي استفاده كرده زيرا شكوه و تجملات زندگي دربار ايران از ديرباز در ميان تازيان مشهور بوده و به آن مثل ميزدند... در قرآن به پارهاي از واژههاي فارسي بر ميخوريم كه به اشخاص و مفاهيم كلامي يا اخلاقي اشاره دارند. [ك. ا. باسورث: ايران و تازيان پيش از اسلام / تاريخ ايران كيمبريج، ج 3، ق1]
درهم پیچیدگی سیاست و فرهنگ تا آنجا بود که بنی امیه با وجود گرایشهای عربی و ضد ایرانی خود، برای رویارویی با آل علی، دست به ترفندی زد که از زبان عبدالجليل رازي میخوانیم: <متعصبان بنياميه و مروانيان... جماعتي خارجيان را... و گروهي بيدينان را به هم جمع كردند تا مغازيهاي به دروغ و حكايات بي اصل وضع كردند در حق رستم و سرخاب (سهراب) و اسفنديار و كاووس و زال و غير ايشان... و رد ميباشد بر شجاعت و فضل اميرالمومنين... و خوانندگان اين ترهات را در اسواق بلاد متمكن كردند تا ميخوانند... و هنوز اين بدعت باقي... و مدحگبركان خواندن بدعت وضلالت است>. [كتابالنقض]
ترفند یادشده که خودبخود همسو با گرایشهای ملی گرایانه ایرانیان بود به درگیریهای درونی دامن زد و به فتوای ملا محمدباقر مجلسي: <بدترين روايتها روايت دروغ است؛ بل كه قصههاي راستي كه لغو و باطل باشد، مانند شاهنامه و غير آن، از قصههاي مجوس و كفار و بعضي از علما گفتهاند كه حرام است>. [عين الحيوت]
بنا بر يك گزارش: <اندر ايام هادي [خليفه عباسي] جماعتي از اهل فضل، زندقه گرفتند، هرچند نه بس فضلي است اما فصيحان وقت بودند چون: عبدالله بن المقفع، عبدالله بن عبدالله، صالح بن عبدالقدوس، و از بنيهاشم: يعقوب... و ظاهر [آشكارا] پيش هادي سخن زندقه گفتند. هادي بعضي را بكشت و بعضي را بياويخت و قمع ايشان بكرد... اين چند تن از فصحا جمع شدند و گفتند: ما نقيضة قرآن همي تصنيف كنيم>.[مجملالتواريخ، ص 338]
سید صادق گوهرین با اشاره به رسالات جاحظ مورخ عرب درباره علما و دانشمندان بدون دین و آیین موسوم به زنادقه که میخواستند <با رخنه در اصول متقن اسلام، آن را تباه و فاسد سازند> مینویسد: <بزرگان این قوم مانند «حماد عجرد» و «بشار شاعر» و «ایاس بن مطیع» و دیگران با ظاهری مسلمان به پراکندن کتبی مبنی بر مثالب عرب و فساد احکام اسلام و رد قرآن کریم و احادیث مصطفا ص در میان مردمان مشغول شدند و بزرگترین ضربه را به اسلام و مسلمانی وارد آوردند. اکثر زنادقه را ایرانیان تشکیل میدادند... این اشخاص با تسلط کاملی که در علوم و فلسفه داشتند به جان مسلمانان افتاده بودند و یکایک آرا و عقایدشان را به قوه برهان و منطق رد مینمودند. کتابهای خود را روی بهترین کاغذ و با بهترین خط و سیاهترین و براقترین مرکب مینوشتند... زنادقه که به دروغ ظاهر خود را به اسلام آراسته بودند به نشر کتبی مانند «امثال بوزرجمهر» و «عهود اردشیر بابکان» و یا رسالات ابن مقفع و اقاویل مزدک و انتشار کتبی مانند «کلیله و دمنه» و مانند آن میپرداختند... زنادقه عملشان این بود که آیات قرآن کریم را مردود میشمردند و به آن کتاب آسمانی دق و طعن میزدند و اخبار پیغمبر ص را تکذیب میکردند و آثار معجز اثر او را به باد مسخره میگرفتند. و اگر در مجلسان کسی از فضایل قرآن کریم و یا حدیث مصطفا سخنی میگفت بر خفت عقل گوینده حمل میکردند و او را مسخره مینمودند و غالبن در مجلس خود از سیاست اردشیر بابکان و تدبیر انوشیروان و دوام شاهنشاهی ساسانیان سخن میراندند... زنادقه با کینه عجیبی به خرابکاری در کل آثار اسلام مشغول بودند و به وسایل مختلف میکوشیدند که کل افتخارات عرب را لجن مال کنند. مثلن به جعل حدیث میپرداختند... این طایفه گاهی علنن هم به مخالفت با اسلام تظاهر مینمودند چنانکه «یزدان پسر باذان» کاتب «یقطین» عامل مشهور «مهدی عباسی» هنگامی که مسلمانان در مکه هروله میکردند و فریاد میکشیدند گفت: «چقدر شبیه به گاوانی هستند که گرد سنگ عصاری میگردند». بلعمی از قول این طایفه نقل کرده است که آنها آشکارا: چون مسلمانان نماز کردندی گفتندی که «مثل شتران به قطار ایستاده اند». و چون به رکوع و سجود فرو رفتندی گفتندی: «کون سوی خدای آسمان کردندی». و به مکه شدندی به حج از بهر آنکه حج و مناسک ان را بخندیدندی. چون به صفا و مروه شدندی گفتندی که: «این مردمان چه گم کرده اند که بدین کوه ها میدوند».> [حجت الحق ابوعلی سینا]
ایران. اسلام. عرب (۱۹)
تشیع: گره گاه ایران و اسلام (۱)
هیچ مذهبی مانند تشیع در کشمکش ایران و عرب، مجوسیت و اسلامیت، دچار این همه پیچیدگی و ابهام نیست. این مذهب از یکسو دستاویز باستانگرایان ایرانی در برابر اسلامگرایان ایران و عرب بود؛ و از سوی دیگر سنگر پیروان اهل بیت در برابر اهل سنت به شمار میرفت. بعدها پس از غیبت مهدی (امام دوازدهم)، دو روی اصلی سکه تشیع را هفت امامی ها و دوازده امامی ها تشکیل میدادند. اولیها پرچمدار شیعه سیاسی و ایرانگرا و دومیها علمدار شیعه مذهبی و اسلامگرا بودند. نظامالملك نوشته است كه «سينباد» گبر، سپهسالار ابومسلم، با همياري شاعيان (پيروان تشيع) و رافضيان و خرمدينان، به كينخواهي ابومسلم
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#98
Posted: 3 May 2011 02:29
منشور محمود
۲۵ آبان ۱۳۸۹
منم محمود!
رئیس جمهور رئیس جمهور ها
رئیس جمهور بزرگ
رئیس جمهور دادگر
رئیس جمهور ایران!
رئیس جمهور غزه!
رئیس جمهور لبنان!
رئیس جمهور سوریه!
رئیس جمهور عراق!
افغانستان! فلسطین! کومور! برنه! توگو! نیکاراگوئا! ونزوئلا! نیجریه! آنگولا! برونئی! اوگاندا! بولیوی! گابون! مالی! هائیتی! اتیوپی! مالدیو! گینه! پرو! شیلی! و همه جاها
رئیس جمهور چهار گوشه جهان
در بارگاه نمایندگان ایران بر تخت شهریاری نشسته ام
خدای بزرگ دل های پاک مردم متعهد ایران را متوجه من کرد زیرا من اورا ارجمند و گرامی داشتم
ارتش بزرگ من به آرامی وارد تهران شد
نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و سرزمین وارد آید
ریشه بیکاری را کندم و به بدبختی های آنان پایان بخشیدم
من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند، مگر آنکه فتنه گر باشد!
وقتی که بنده با رای قاطع و میلیونی مردم خود بر تخت ریاست جمهوری نشستم، دستور دادم تا یارانه ها را به مردم پرداخت کنند، و نظام ظالمانه سوبسید را سرنگون کردم!
سایه ی دیو ارزانی را از سر مردم برداشتم!
فرمان دادم تمام نشریاتی را که بسته اند رفع توقیف کنند تا هرچه که می خواهند بنویسند،
سپس چون دیدم قدر آزادی را نمی فهمند دستور دادم که آن ها را ببندند و صاحبانشان را دست گیری کردم!
برای تمام سرزمین ها نامه فرستادم
چند بار در تالار ملل سخنرانی کردم و با حرفهایم دنیا را ترکوندم!
دل چند هسته را شکافتم اما آفتابی در آن میان ندیدم،
پس دستور دادم که همچنان هسته ها را تا نتیجه مطلوب بشکافند!
همراهم اسفندیار!! به من گفت سرزمین های منزوی باز هم قطع نامه صادر کرده اند
و من نیز قطع نامه دان های آنان را به پارگی بشارت دادم!
بر مردم سهام عدالت ارزانی داشتم
صندوق ذخیره ارزی را خالی کردم و کشور را از این معضل دیرین رهانیدم!
مردم فقیر چین را از بدبختی رهانیدم
و برادران روسی خود را اطعام کردم
من به همه سنت ها و رسوم کشور های زیر فرمانم احترام می گزارم به شرطی که نخواهند آن را علنی کنند
به آزادی بیان احترام گزاردم و محلی را به نام کهریزک برای این کار اختصاص دادم که تا می توانند فریاد بزنند!
من جلوی گشت ارشاد را گرفتم و نگذاشتم کسی را به خاطر موها و لباسش بازداشت کنند
آخر مگر مشکل کشور اینه؟
اینه؟!!
شهر به شهر سفر کردم و داد مردم را ستاندم
دستور دادم به طور مساوی ساندیس و کیک به مشتاقان بدهند!
آزادی اندیشه را ارج نهادم، گذاشتم هرکس هر فکری دارد بکند و من هم کار خودم را کردم و حرف خودم را زدم!
کارهای بزرگ کردم و رایحه ی خوش آن را به سرتاسر سرزمین ها پراکندم!!
و خیلی کار های دیگر که نمی خواهم بگم!
بگم؟!!
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#99
Posted: 4 May 2011 03:41
مدت زيادي است که ميدانيم، در هيچ يک از نگاره هاي بي شمار تخت جمشيد و شوش و پاسارگاد، هيچ زني به تصوير کشيده نشده است. باستان شناسان حفار در قطعه اي شکسته از يک آجر لعابدار که از بنايي ايراني در بابل بدست آمده، چهره زني را ميبينند که با رنگ سفيد نقاشي شده است. قطعه آجري از شوش، دست سفيد مزين به دستبند را نشان ميدهد که نيزه اي را حمل ميکند. البته اين دست نميتواند از آن زني باشد. حتي گفته شده که ايرانيها هيچ زني را نقش نکرده اند. اما ما طبعا بايد به اسنادي که به تصادف بدست مي آيند، بهاء بدهيم. ظاهرا زن در چارچوبي که برنامه هاي بزرگ امپراطوري و قدرت فرمانروايي آنرا به نمايش در مي آورد، نقشي نداشته است. اما در ميان آثار هنري کوچک به نقشهاي بي شماري بر ميخوريم که به کمک آنها ميتوان به تصوير کاملي از ظاهر زنان امپراطوري بزرگ ايران دست يافت.
نخستين موضوعي که بيدرنگ جلب توجه ميکند، لباس زنان است که همان لباس چيندار هخامنشي و همان کلاهي است که مردها بر سر دارند. سرپوش کنگره دار بيشتر به چشم ميخورد. از آنجا که مردان نيز از زيورآلات و جواهر زيادي استفاده ميکردند، از اين طريق تشخيص مرد و زن بسيار دشوار ميشود. حتي عناصر زينتي مانند بدست گرفتن نيلوفر نيز در تصوير زنان و مردان مشابه است. علاوه بر اين معلوم ميشود که در سراسر امپراطوري از (مد) واحدي پيروي ميشده است. ظاهرا زنان اشراف، چشم به دربار در تخت جمشيد داشته اند و ميکوشيدند از لباس پربهاي درباري تقليد کنند. براي نمونه به نگاره اي از سنگ آهک که از مصر بدست آمده و امروز در موزه بروکلين نگهداري ميشود، اشاره ميکنيم. اين نگاره زني را با لباس چيندار هخامنشي نشان ميدهد. چينهاي افقي جلوي لباس و پارچه اي که به (خورد) چينها داده شده و تشکيل قوسهاي مکرر را داده است، به وضوح هماني است که در لباس هخامنشي و در نگاره هاي تخت جمشيد ميبينيم. اين لباس، برش زيبايي دارد و در قسمت پشت، تا زمين آويخته است.
آستينها نيز برشي گشاد و آويخته دارد. دستهاي نگاره در جلو به هم گره خورده و گردنبندي چند رديفه از مرواريد، مانند گردنبندي که از پاسارگاد بدست آمده، بر گردن دارد. حلقه هاي بزرگي زينت بخش گوشها شده و موها را نواري با نقش نيلوفر، نگه داشته است. اين نوار، هماني است که اسلحه دارهاي شاه در بيستون بر سر دارند. در آرايش مو نيز تقليد از آخرين (مد) نگاره هاي تخت جمشيد را شاهديم.
همين آرايش در سري که از تخت جمشيد بدست آمده، وجود دارد. اين سر به تقليد از سنگ لاجورد، لعابي به رنگ آبي دارد. چشمها و ابروها از لعاب شيشه اي و به رنگي ديگر ساخته شده است. اين سر ميتواند از آن يک زن باشد. همچنين سري از سنگ آهک که در مسجد سليمان پيدا شده يا سر ديگري از گل پخته از شوش ممکن است مربوط به يک زن باشد.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#100
Posted: 4 May 2011 03:42
تاريخچه تخت جمشيد
________________________________________
تخت جمشيد را مي توان تقريباً همانند ارگ ها و يا دژهاي حكومتي و سكونت گاهي ايران در دوران اسلامي دانست، زيرا پادشاهان يا حاكمان ايالت ها يا شهرهاي بزرگ در ايران بر اساس شيوه اي كهن، فضاهاي سكونت گاهي، حكومتي و تشريفاتي خود را غالباً درون محوطه اي محصور و داراي استحكامات دفاعي مي ساختند كه در برابر تهديدها و مخاطرات خارجي و داخلي حتي الامكان در امان باشند. اين گونه مجموعه ها كه آن ها را دژ، كهندژ، قلعه يا ارگ مي ناميده اند، افزون بر فضاهاي سكونت گاهي، حكومتي و تشريفاتي، عرصه ها و فضاهاي متنوعي براي برخي از انواع فعاليت هاي خدماتي و نظامي داشتند. چنين الگويي در طراحي شهري از دوران پيش از اسلام تا اواخر دوره قاجار در بسياري از نواحي و مناطق سرزمين گسترده ايران وجود داشته است و تخت جمشيد را چنان كه داريوش در كتيبه اي به آن به عنوان يك دژ اشاره كرده است، بايد نمونه اي از اين گونه ارگ هاي سكونت گاهي - حكومتي - تشريفاتي دانست.
به عبارت ديگر تخت جمشيد يكي از پايتخت هاي هخامنشيان بود كه در ايامي كه هواي منطقه پارس مناسب بود، در آنجا اقامت مي كردند و البته مرام و آيين هاي بسيار كهن و با اهميت نوروز از سوي حكومت هخامنشي در اين جايگاه برگزار مي شد.
بايد توجه داشت كه تخت جمشيد مانند ساير ارگ ها يا دژها در ميان بيابان و دور از مركز سكونت گاهي نبود، بلكه آن را در كنار شهري آباد و بزرگ ساخته بودند. پروفسور كخ بر اساس مطالب نوشته شده در لوح هاي به دست آمده در تخت جمشيد اظهار داشته كه شهري بزرگ در دشت واقع در پايين صفه تخت جمشيد به نام خوادايتشيه. وجود داشت كه در منابع بابلي نيز به آن اشاره شده است. در لوح هاي ديواني عيلامي به خوادايتشيه و پارسه تقريباً به يك نسبت توجه شده است. البته در ابتداي ساختن صفه و بناهاي تخت جمشيد در لوح ها بيشتر از شهر خوادايتشيه به عنوان مقصد سفر يا محل استقرار رئيس تشريفات نام برده شده، زيرا هنوز در روي صفه، ساختمان و تأسيسات كافي ساخته نشده بود، اما به تدريج كه در كارهاي ساختماني صفه تخت جمشيد پيشرفت حاصل مي شد، از پارسه بيشتر نام برده مي شد.
بنابراين، الگوي ساختن تخت جمشيد در كنار يك شهر مانند برخي ديگر از شهرهاي ايراني پيش از اسلام و همچنين در دوران اسلامي بوده است و آنجا را مي توان نوعي ارگ يا دژ حكومتي - سكونت گاهي دانست كه بخشي از امور حكومتي، سياسي، اداري و اقتصادي امپراتوري هخامنشي در آنجا انجام مي شد.
درباره چگونگي ساختن بناهاي روي صفه هنوز اطلاعات روشن و جامعي به دست نيامده و انتشار نيافته است. البته كتيبه اي از داريوش درباره شيوه ساختن كاخي در شوش وجود دارد كه گوياي چگونگي انجام فعاليت هاي بزرگ ساختماني در آن دوران است و مي توان حدس زد كه در ساختن تخت جمشيد از همان شيوه استفاده شده است. متن آن كتيبه به نقل از كتاب معماري ايران، پيروزي شكل و رنگ چنين است:
اين كاخ را من (داريوش) ساختم - زيور آن از راه دور آورده شد... زمين كنده شد تا به خاك سفت (كف سنگي) رسيدم وخندقي درست شد. سپس قلوه سنگ و شفته در آن انباشته شد. در طرفي به بلندي 40 ارش و سوي ديگر تا حدود 20 ارش. روي آن شفته كاخ بنا گرديد. كند و كوب و انباشتن و خشت هايي كه در قالب زده شد كار مردم بابل بود. الوار كاج از كوهي آورده شد كه آن را لبنان گويند. مردم آشور آن را به بابل و مردم كاركه و يونانيان آن را از بابل به شوش آوردند. چوب يكا از گاندهارا و كرمانا آورده شد. زر از سارد و بلخ آمد و در اينجا روي آن كار شد. سنگ لاجورد گران قيمت و عقيق شنگرفي را از سغد آوردند و فيروزه را از خوارزم. سيم و آبنوس از مصر آمد. تزييني كه ديوارها با آن زيور يافته از يونان، عاج از اتيوپي و از هند و از رخج آورده شد ولي در اينجا روي آنها كار شد. سنگ هايي كه در اينجا به صورت ستون درآمده سنگ آن را از شهري در الام به نام آبي رادو آوردند. سنگ بران و سنگ تراشان كه آنها را ساختند از مردم سارد و يونان بودند. آنهايي كه طلاها را به كار گرفتند مادي و مصري بودند. منبت كاران ساردي و مصري بودند. آنان كه از عاج خاتم مي ساختند بابلي و يوناني بودند. آن ها كه به تزيين ديوار پرداختند مادي و مصري بودند. به ياري و لطف اهورامزدا كاخي باشكوه در شوش بنا نهادم. اهورامزدا مرا و پدرم و كشورم را از هر آسيبي نگه دارد.
چنان كه از متن اين كتيبه آشكار است، در ساختن بناهاي بزرگ و مهم از مصالح و مواد غيربومي نيز استفاده مي شد و در برخي از بخش هاي ساختمان از بهترين انواع سنگ، چوب و ساير مواد و مصالح اصلي و نيز مواد تزييني شناخته شده در سرزمين هاي تابع امپراتوري هخامنشي بهره مي بردند. افزون بر اين از معماران، صنعتگران و هنرمندان اقوام غيرايراني نيز استفاده مي شد و به اين ترتيب از همه يا بخش مهمي از تجربيات معماري و هنري آن دوران - در ايران و ساير سرزمين هاي تابع ايران - به بهترين شكل بهره برداري مي شد. البته با اطمينان مي توان اظهار داشت كه برنامه ريزي، طراحي و نظارت كارها در مقياس كلان بر عهده معماران و هنرمندان ايراني بوده است.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو