انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 11 از 15:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  14  15  پسین »

ایران از روزنه تاریخ


مرد

 
تاریخ ایران حکایت از آن دارد که مردانی بس بزرگ در ایران زیسته اند و از خود یادگارهای بزرگی فکری و فرهنگی و.....بجای گذاشته اند بر ماست که اینان را بشناسم و بدانیم میراث دار سرزمینی بزرگ هستیم که سابقه طولانی در فرهنگ و تمدن و هنر دارد؛ وظیفه ما بالیدن صرف به داشته های گذشته مان نیست (روایت اینها صرفا بخاطر بالا رفتن عزت نفس هر ایرانی؛ لازم است تا بداند اگر بخواهد از هیچ تمدنی چیزی کم نداشته است و نخواهد داشت )ما می‌خواهیم با معرفی نکات برجسته تمدنهای گذشته به هویت ایرانی خود بیشتر آگاه شویم و بدانیم رسالت پاسبانی از این میراث کار بزرگی است.
در اینجا با این طرز نگاه وصیت نامه داریوش شاه بزرگ هخامنشی که بعد از کوروش سهم عظیمی‌در تمدن ایران باستان دارد را آورده ایم
اینک که من از دنیا می‌روم بیست و پنج کشور جزو امپراطوری ایران است و در تمام این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان و در آن کشورها دارای احترام هستند و مردم کشورها نیز در ایران دارای احترام می‌باشند . جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها بکوشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد .
اکنون که من از این دنیا می‌روم تو دوازده کرور زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می‌باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته بخاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیافزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی‌گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .
ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که با سنگ ساخته می‌شود و به شکل استوانه است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می‌شود حشرات در آن بوجود نمی‌آید و غله در این انبارها چند سال می‌ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا اینکه همواره آذوقه دو یا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبارها برای تامین کسر خواربار استفاده کن و غله جدید بعد از اینکه زیاد شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو و یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .
هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری که رعایت دوستی بنمایی ....
کانالی که من می‌خواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و اتمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .
اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در قلمرو ایران نظم و امنیت برقرار شود ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی و با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشا ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .
توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوی آنها افت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند برای مالیات قانونی وضع کردم که تماس عمال دیوان را با مردم خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بدرفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها به این طور خواهد بود که دست روی دست گذارده و تسلیم می‌شوند تا اینکه وسیله شکست خوردنت را فراهم نمایند .
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنها زیادتر شود تو با اطمینان بیشتر می‌توانی سلطنت نمایی . همواره حامی‌کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی‌را مجبور نکن که از کیش تو پیروی کنند و پیوسته بخاطر داشته باش که هر کس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید .
بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم بدن مرا بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قیر بگذار اما مقبره مرا که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که می‌توانی وارد قبر شوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی‌من که پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می‌کردم مردم و تو نیز مثل من خواهی مردزیرا سرنوشت آدمی‌این است که بمیرد خواه پادشاه بیست و پنج کشور باشد یا یک خوار کن . هیچ کس در این جهان باقی نمی‌ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می‌آوری وارد قبر من شوی و تابوت را ببینی غرور و خودخواهی بر تو غلبه خواهد کرد اما وقتی مرگ را نزدیک خود دیدی بگو که قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبرتو را باز نگه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند .
زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی و هم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای صادر نماید زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم بشود ظلم خواهد کرد .
هرگز از آباد کردن دست برندار ؛ زیرا اگر دست ازآباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد رفت زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی‌شود بطرف ویرانی می‌رود . در آباد کردن ؛ حفر قنات و احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول اهمیت قرار بده . عفو و سخاوت را فراموش نکن و بدان که بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ولی عفو فقط باید موقعی بکار رود که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطاکار را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .
بیش از این چیزی نمی‌گویم واین اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند کردم تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می‌کنم مرگم نزدیک شده است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
سپندارمذگان ! 29 بهمن یا پنجم اسفند ؟؟؟

در این جستار بنا دارم در مورد گَهِ راستین ِ جشن باستانی"سپندارمذگان" سخن برانم ، جشنی که تا همین 5 سال پیش کمترکسی ازش آگاهی داشت و پس از اینکه هم همه ی جشن والنتاین به گوش رسید ، به تلاش گروهی از میهن پرستان برای جلوگیری ار هجوم فرهنگ بیگانه یادآوری گردیدو خوشبختانه زود فرا گیر شد و به گمان من روند همه گیر شدن آن هنوز جریان دارد ، ولی در این میان یک نکته بنیادین هست که میتواند بسیار ویرانگر باشد و آن ندانستن روز راستین این جشن است ،گروهی آنرا 29 بهمن می دانند و گروهی دیگر پنجم اسفند . اگر دوست دارید که بیشتر بدانید و از دودلی رها گردید ، تا پایان این جستار با من باشید .

در ایران باستان جشنهایی بوده است که به جشن های ماهانه خوانده می شدند، بنیان این جشن ها بر مبنای همنام بودن نام روز و نام ماه است، همان گونه که بسیاری از شما میدانید در ایران باستان همانند ماهها که برای خود نامی دارند ، روزها نیز هرکدام نامی داشته اند ، برای نمونه روز نخست هر ماه به نام "هرمَزد" خوانده میشود ، روز دوم هر ماه به نام "بهمن" ، روز سوم به "اردیبهشت"، روز چهارم به "شهریور" و روز پنجم به "سپندارمذ" خوانده میشود. بدین رو، روز بهمن (دومین روز هر ماه) در ماه بهمن به جشن"بهمنگان"، روز مهر (شانزدهمین روز هر ماه) در ماه مهر به جشن "مهرگان" و روز سپندارمذ (پنجمین روز هر ماه) از ماه سپندارمذ (اسفند) به جشن سپندارمذگان شناسان هستند . همان گونه که می بینید بنیان این جشن این است که باید روز اسپند از ماه اسپند باشد و اگر ما این رویکرد را دگرگون سازیم ساختار و بنیان این جشن ها را بهم زده ایم و این بنای یک کژی دهشتناک و خانمان سوز را در این فرهنگ و آیین نیک نیاکانمان ایجاد می کند .
دکتر "رضا مرادی غیاث آبادی" اختر شناس ، باستان شناس و پژوهشگر در زمینه ی گاهشماری و جشن های باستانی و از کارشناسان پرپیشینه و برجسته که سالهاست در این زمینه پژوهش های گسترده ای انجام داده است ، فرجام {نتیجه} پژوهش های خویش را در این زمینه بیان کرده که من
سخنان ایشان را بی کم و کاست برایتان می آورم :
همانگونه که نوشته اید،جشن اسفندگان یا سپندارمذگان برابر است با پنجمین روز از ماه اسفند در همه گاهشماری‌های ایرانی. اما درباره پرسش شما از وجود دوگانگی‌ها باید گفت که جشن‌ها و فاصله‌های میان آنها در متون کهن ایرانی دارای تعریف و اندازه‌های مشخصی است که به مانند دانه‌های یک زنجیر در پیوستگی کامل با یکدیگر هستند. تغییر جای یکی از آنها، موجب گسست کل این رشته خواهد شد.

چنانکه در منابع ایرانی آمده است، جشن سده پس از 40 روز از شب یلدا یا چله، و پس از 100 روز از اول آبان قرار دارد. همچنین جشن سده، پیش از 25 روز از جشن اسفندگان است. این اندازه‌ها و فاصله‌های تعریف شده در متون و منابع کهن ایرانی، تنها با گاهشماری ایرانی با ماه‌های سی و یک روزه (مبدأ هجری خورشیدی فعلی) که بزرگترین دستاورد دانش گاهشماری در جهان است، مطابق است؛ ولی با کتابچه‌ای نوساخته که در چند سال اخیر در ایران با نام سالنمای دینی زرتشتیان چاپ می‌شود، مطابقت پیدا نمی‌کند. چرا که در این کتابچه، فاصله
100 روزه از اول آبان تا جشن سده به 106 روز، فاصله 40 روزه شب یلدا تا جشن سده به 46 روز، و فاصله 25 روزه جشن سده تا اسفندگان به 19 روز رسیده است. این فاصله‌ها با هیچکدام از اسناد و منابع و تاریخ‌نامه‌های ایرانی هماهنگی ندارد.اینها نمونه‌هایی از آشفتگی‌هایی است که منتشرکنندگان این کتابچه در ذهن نوجویان ایجاد کرده و نه تنها نظام قانونمند گاهشماری ایرانی را مخدوش کرده‌اند، بلکه اختلال‌هایی نیز در تقویم سنتی یزدگردی زرتشتی که در میان بسیاری از زرتشتیان ایران و عموم زرتشتیان هند و جهان رواج دارد، به وجود آورده‌اند.
معدودی که از این شبه تقویم نوساخته دفاع می‌کنند، عملاً در نوشته های خود از این فاصله‌های 100 روزه و 40 روزه و 25 روزه یاد می‌کنند، اما گفتار خود را بگونه‌ای با توصیف‌های زیبا و شعر و ترانه ترتیب می‌دهند که خواننده غیردقیق متوجه نشود این اعداد و ارقام با آن سالنما هیچگونه انطباقی ندارد.همانگونه که می‌دانید، من و دیگران در این زمینه بارها نوشته‌ایم و پرسش‌هایی را در رسانه‌های گوناگون خطاب به تهیه‌کنندگان ناشناس آن مطرح کرده‌ام. این پرسش‌ها تاکنون بدون پاسخ مانده است. چرا که هرگونه پاسخی می‌تواند موجب افشای قدمت بیست ساله این تقویم، دستکاری‌های فراوان در گاهشماری ایرانی و زرتشتی، نبود هیچگونه سامانه کبیسه‌گیری و تعریف مشخص از طول سال، مبدأ سالشماری ساختگی و نیز اختلاف‌های فراوان با دیگر زرتشتیان جهان شود که چنین دستکاری‌هایی در قواعد سنتی و دینی را نادرست می‌شمارند.

از این رو، زمان درست شب یلدا برابر با شامگاه 30 آذر، جشن سده در 10 بهمن و جشن اسفندگان در 5 اسفند است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
داریوش فروهر (تولد ۱۳۰۷ هـ. ش، وفات ۱۳۷۷ هـ. ش) مبارز حکومت سلطنتی و زندانی سیاسی در دوران شاه بود. وی که عقاید پان ایرانیستی داشت به رهبری حزب ملت ایران انتخاب شد و در جریان انقلاب ۱۳۵۷ به صف حامیان روح‌الله خمینی پیوست. پس از دوره‌ای وزارت در دولت موقت به مخالفت با حکومت اسلامی پرداخت و به زندان افتاد، و سر انجام در جریان قتل‌های زنجیره‌ای توسط مأموران رژیم جمهوری اسلامی به همراه همسرش پروانه اسکندری به قتل رسید.

زندگینامه
داریوش فروهر به سال ۱۳۰۷ در یک خانواده مسلمان در اصفهان [۱] به دنیا آمد. او از ۱۵ سالگی و پس از آشنایی با مصدق، زندگی سیاسی خود را آغاز کرد و در دوران فعالیت سیاسی خود، پیش از انقلاب ایران بیش از ده بار بازداشت و زندانی شد. تجربه ۱۵ سال زندگی در زندان، او را سمبلی از مبارزه ساخت تا آنجا که برخی دوستان وی، زندان را خانه دوم او نامیدند.
داریوش فروهر در آذرماه ۱۳۲۷ و در سن ۲۰ سالگی به عضویت در گروه مکتب درآمد که هسته مرکزی یک گروه سیاسی ملت‌گرا و مبارز بود. گروه مکتب سه سال بعد در یکم آبان ماه ۱۳۳۰ تبدیل به حزب ملت ایران شد و داریوش فروهر نیز به عضویت در کمیته موقت رهبری این حزب درآمد. او در هفدهم دی ماه همان سال و در سن ۲۳ سالگی به دبیری حزب ملت ایران انتخاب شد و به واسطه فعالیت‌های سیاسی‌اش پس از کودتای ۲۸ مرداد، برای دستگیری زنده و یا تحویل مرده‌اش جایزه تعیین شد.
در سال ۱۳۳۸ نیز درحالی که در زندان به سر می‌برد ارتشبد هدایت که گویی حامل پیامی از سوی شاه بود، به او توصیه کرد تا برای همیشه از ایران برود. فروهر اما در پاسخ به او گفت که «زندان را به آزادی دور از وطن ترجیح می‌دهم».
در سال ۱۳۳۹ و با تشکیل جبهه ملی دوم، داریوش فروهر اگرچه در زندان بود اما به عضویت در شورای مرکزی این جبهه انتخاب شد. او در آستانه انقلاب ایران نیز با حضور در صف مقدم راه‌پیمایی‌های اعتراضی، اراده خود برای تغییر نظام سلطنتی در ایران را به نمایش گذاشت.
فروهر در نهم آبان ۱۳۵۷ و پس از آزادی آیت‌الله طالقانی از زندان، از مردم خواست تا دستور حکومت نظامی را بشکنند. بدین ترتیب بود که صف عظیمی از مردم در حالی که شاخه‌های گل به دست داشتند، فاصله بازار تا خانه آیت‌الله طالقانی را پیاده پیمودند. داریوش فروهر در همان راهپیمایی طی سخنانی اعلام کرد که «نظام آینده ایران باید با همه‌پرسی تعیین شود». او اما پس از این به زندان رفت و بعد از آزادی در آبان ماه ۱۳۵۷ به عنوان سخنگوی جبهه ملی ایران انتخاب شد.
پس از انقلاب
داریوش فروهر در ۲۶ دیماه ۱۳۵۷ و همزمان با فرار شاه از ایران، برای ملاقات با آیت‌الله خمینی عازم پاریس شد و ۱۶ روز بعد همراه آیت‌الله خمینی به کشور بازگشت. او بلافاصله پس از انقلاب، در ۲۴ بهمن ۱۳۵۷ درکابینه دولت موقت به ریاست مهدی بازرگان شرکت کرد و به عنوان وزیر کار در دولت موقت ایران مشغول به کار شد. او حقوقی بابت شغل وزارت دریافت نکرد و با استعفای دولت موقت نیز از فعالیت‌های اجرایی فاصله گرفت.
داریوش فروهر همزمان با آغاز پاییز سال ۶۰ به زندان رفت و پنج ماه زندان را نیز در کارنامه سیاسی پس از انقلاب خود به جای گذاشت. بنا به گفته دوستان و همراهان فروهر، این بازداشت پنج ماهه با کاهش ۱۵ کیلویی وزن وی همراه بود. مطابق برخی خبرها، آزادی فروهر به دستور مستقیم آیت‌الله خمینی صورت گرفته بود. چرا که فروهر از سابقه همبندی با مصطفی خمینی فرزند آیت‌الله خمینی در زندان شاه برخوردار بود و گویی شرح همراهی‌های او در زندان به گوش آیت‌الله رسیده بود.
قتل
در پاییز ۱۳۷۷ پروانه و داریوش فروهر از رهبران حزب ملت ایران در خانه خود در شهر تهران طی قتل‌های موسوم به قتل‌های زنجیره‌ای به قتل رسیدند. شرایط این قتل، فجیع و ددمنشانه گزارش شده‌است.
داریوش فروهر و ماجرای سال ۱۳۳۲
برای این بخش از این مقاله منابع لازم نیامده‌است. لازم است بر طبق اصول اثبات‌پذیری و شیوه‌نامهٔ ارجاع به منابع منبعی برای آن ذکر شود. مطالب بی‌منبع احتمالاً در آینده حذف خواهند شد.
در سال ۱۳۳۲ که آیت الله کاشانی از مصدق جدا می‌شود جلساتی را در منزل خود برگزار می‌کند. در این جلسات طرفداران آقای کاشانی شامل گروهی از مردم و بعضی از نمایندگان مجلس وقت حضور داشتند. در یکی از جلسات که در تاریخ ۱۱/۵/۱۳۳۲ در منزل آقای کاشانی برگزار می‌شود مطابق هر شب نیروهای نظامی و پلیس وقت منزل را محاصره می‌کنند. در حین مراسم نیروهای طرافدار پان ایرانیسم به رهبری داریوش فروهر که در محل حضور داشت به منزل هجوم می‌برند و طبق گزارش مامور رکن دوم ارتش وقت هجده نفر مجروح می‌شوند و یک نفر به نام محمد حدادزاده به قتل می‌رسد. بعد از ماجرا با وجود تحقیقات گسترده و روشن بودن ماجرا برای نیروهای نظامی و پلیس وقت و شکایت خانواده حدادزاده در زمان مصدق هیچگاه داریوش فروهر تحت تعقیب قرار نمی‌گیرد و محاکمه نمی‌شود. پس از سقوط دولت مصدق با پی‌گیری مجدد خانوادهٔ حداد زاده، داریوش فروهرتحت تعقیب قرار گرفت و در دی‌ماه ۱۳۳۲ دستگیر و بازداشت شد. وی با سرسختی تحسین‌برانگیزی منکر حضور و حتی اطلاع خود می‌گردد. با این که مطبوعات در آن روز واقعه، داریوش فروهر را جزو زخمی‌ها ذکر کردند، وی در پاسخ این سؤال بازپرس که پرسید «اگر عده‌ای بنا به دستور و رهبری شما در آن‌جا اقداماتی نموده‌اند، حاضرخواهید شد قبول کنید و به خاطرتان بیاورید که در آن شب در پامنار و اطراف منزل آقای کاشانی‌بوده‌اید یا خیر؟» گفت: «اگر نزدیک‌ترین کسان من بگویند، نمی‌پذیرم‌!» فروهر با قرار بازداشت شعبهٔ ۵ دادسرای نظامی تهران، در تاریخ ۱۳/۱۰/۱۳۳۲ بازداشت شد و سرانجام پس از چندماه بی‌هیچ نتیجه‌ای آزاد گردید و پرونده به‌دست فراموشی سپرده شد.تاریخ‌نگاران ملی‌گرا سعی نمودند از کنار این جنایت با ابهام عبور کنند و تنها تاریخ‌نگاران چپ‌گرا به آن اشاره‌ای کرده‌اند. رسول مهربان در کتاب بررسی مختصر احزاب، نقل می‌کند که«گروهی به رهبری آقای داریوش فروهر رهبر و سرور حزب پان‌ایرانیست با چوب و چماق به‌خانهٔ آیت‌اللّه کاشانی حمله‌ور و عده‌ای از اطرافیان آیت‌اللّه کاشانی را مجروح و زخمی‌کردند. بیژن جزنی نیز در کتاب تاریخ سی‌ساله ایران، در مورد حزب ملت ایران می‌نویسد که «از جمله اقدامات حزب ملت ایران (فروهر) حمله به خانهٔ کاشانی در سال ۳۲ بود که منجر به قتل یکی از کسانی که در خانه کاشانی بودند، شد».
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
زندگی نامه داریوش و پروانه فروهر


آری؛ آن زن، شيرزن
آنکه هرگز کس نبودش مرد در ناورد
آری اکنون آن عماد مردم و اميد ايرانشهر
شير مرد عرصه ناورد
آنکه بررخشش، تو گفتی، کوه بر کوه
است، در ميدان
بيشه ای، شير است، در جوشن
آری؛ اکنون آن زبردستان شير اوژن
در تک تاريک چاه ژرف پهناور
چه سر مهر پراز خنجر
چاه غدر ناجوانمردان
چاه پستان چاه بی دردان
خفته اند آرام چشم بر ايران

در شامگاه روز شنبه 30 آبان ماه 1337 دو پيکر پاک پروانه و داريوش فروهر، دلاورترين سربازان نهضت ملی و رشيدترين فرزندان مصدق، بخون نشانيده شدند، و داغی بزرگ بر دل مهر به ايران بستگان نهادند. تاريخ شمار زندگی افتخار آميز آن دو مبارز شير دل چنين است:
داريوش فروهر در هفتم ديماه 1307 در خانواده ای دلبسته به مهر ميهن، در اصفهان بدنيا آمد. و پروانه اسکندری (فروهر) در 29 اسفند ماه 1317 در خانواده ای آزاديخواه، با پيشينه ای مبارزاتی در جنبش مشروطيت، زاده شد.
پدر داريوش از افسران ملی ارتش بود که مقارن جنگ دوم جهانی، بدستور انگليسی ها به اردوگاه اسيران جنگی اراک اعزام شد. سالهایی که ايران در شغال نظامی بود دوران آشنايی داريوش با ديدگاههای مصدق بود. در آن سالها که در " دبيرستان ايرانشهر" تهران به مبارزه سياسی روی آورد و با شور آفرينی های نوجوانی، در شانزده سالگی، همدوش با جوانان دانش آموز و دانشجو، به مبارزه با اشغالگران بيگانه و تجزيه طلبان آذربايجان و کردستا پرداخت. در اين سالها، پروانه کودکی دبستانی بود، در دبستان "مهر ايران" درس ميخواند وذرات مهر ايران، در فضای پر شور و خيز ايران، بر دلش مينشست. در سال 1327 داريوش فروهر به دانشکده حقوق راه يافت و به گروه سياسی پان ايرانيست روی آورد. سال بعد، پس از آشنايی بيشتر با مصدق و ديدگاه او، ياری رسانی به جنبش ملی و پيش برد آرمانهای جبهه ملی را پيشه سياسی ساخت و در انتخابات دوره 16 در راه پيروزی مصدق و هم پيمانانش، به مبارزه پرداخت.
سال 1329 سال انتخاب داريوش به نمايندگی دانشجويان دانشگاه تهران بود. در اين سال بود که داريوش برای اولين بار زندان شد و بمناسبت ملی شدن صنعت نفت در ميدان بهارستان سخنرانی پرشوری ايراد کرد. سال 1329 سالی است که در 29 اسفند ماه آن صنعت نفت ايران ملی شد. در روزی که زاد روز پروانه است، پروانه ای که 12 ساله بود و شادی و شور آفرينی یکپارچه ملت، از هم گسيختگی زنجير استعمار و به غروب نشانی امپراتوری انگليس را با روز تولدش يکجا جشن ميگرفت. در سال 1330 داريوش فروهر همران با بسياری از هموندان حزب، از حزب پان ايرانيست جدا شد و حزب ملت ايران بر پايه پان ايرانيست را بنياد نهاد. حزبی که به دبيری آن برگزيده شد و با تمام نيروی آن حزب به ياری رسانی به دولت ملی مصدق پرداخت.
سال 1331 سال سفر دکتر مصدق به لاه و سال خلع يد از شرکت نفت انگليس و سال هنگامه آفرينی های داريوش در حمايت از مصدق و مبارزه پيگير و سرسختانه او با شاه و نيروهای انتظامی زير فرمان او شد. در اين سال او باری ديگر دستگير و زندانی شد.
در خيزش سی ام تير ماه فروهر و يارنش ميدان بهارستان را به آوردگاه بهارستان بدل ساختند وبه حمايت از مصدق حماسه آفرينی ها کردند.
در سال 1332 در جريان همه پرسی 12 مرداد، و روزهای پس از آن، داريوش پيشاپيش مبارزان برای بزير کشيدن مجسمه های شاه در حرکت بود.

روز 28 مرداد 1332 روز کارزار و آتش و خون بود. روزی که داريوش سخت زخمی شد و ياران خزبی او را به بيمارستان نجميه بردند و شب هنگام از آنجا فراريش دادند. کودتا به وقوع پيوست. فروهر و يارانش، د پناهگاه، نبردی سازمان يافته را آغاز کردند و در اول شهريور ماه " ستاد پنهانی حزب ملت ايران " اعلاميه خود را عليه کودتاچيان پخش کرد. زير آن، نام داريوش فروهر بود.
اين اعلاميه و پخش تراکتهايی که " بايد در مرکز ماند و جنگيد " با امضای داريوش فروهر پخش شد. فرمانداری نظامی اعلاميه ای صادر کرد و در آن، برای دستگيری زنده و يا تحويل مرده فروهر جايزه ای معين نمود. در نيمه شب دهم ديماه فروهر را در خواب دستگير و به بازداشتگاه فرمانداری نظامی اعزام کردند. فرمانداری نظامی، طی اعلاميه های شماره 20 و 21 خود، دستگری او را اعلام کرد، در اين ايام، پروانه 15 ساله به مبارزه سياسی روی ميآورد.
در سال 1333 دآريوش فروهر از زندان فرمانداری نظامی به جزيره قشم تبعيد شد. در تبعيد نيز از پای ننشست و طرح« اتحادـ انقلاب ـ انتقام» را برای حزب و نهضت مقاومت ملی فرستاد. او هنگام امضای قراداد«امينی پيچ» با نافرمانی از تبعيد به تهران آمد و مسئوليت تشکيلات « نهضت مقاومت ملی» را بر عهده گرفت و در افشاگری قرارداد کنسرسيوم کوشيد. در يکی از تظاهرات موضعی دستگير و به همراه تنی جند از ياران خود به زندان افتاد.

در سال 1335 از زندان آزاد شد و پس از آزادی به افشاگری «پيمان بغداد» پرداخت و قلابی بودن انتخابات دوره نوزدهم را آشکار ساخت. بدنبال آن، دوباره دستگير و زندانی شد.
در سال 1336 داريوش به تدارک تظاهراتی در حمايت از مصر و مخالفت با تجاوز انگليس، فرانسه و اسرائيل در پی ملی شدن کانال سوئز پرداخت.
در سال 1337دوره دوم « آرمان ملت» ارگان حزب ملت ايران را با شعار «حنگ عليه ستم توقف ناپذير است» و «مردان راستين ميدان جهاد آشتی ناپذيرند» به گونه ای پنهانی، منتشر ساخت. در اين سالها پروانه در انجمن « آنهيتا» که حيدر رقابی «هاله» (سراينده شعر مرا ببوس)، به پشتيبانی حزب ملت ايران، تأسيس کرده بود، سرگرم فعاليتهای سياسی ـ فرهنگی و سرودن سروده های پرشور ميهنی بود. در اين انجمن، فرزانگانی چون پور داود به سروده های او روی آور بودند. در همين انجمن او با داريوش فروهر آشنا شد و اين آشنايی ، بعدها به پيوندی هميشگی انجاميد. در سال 1338 داريوش فروهر پس از دوره آزادی کوتاهی، مجدداً درهشتم خرداد ماه بازداشت و در زندان دژبان، در سلولی زير شيروانی که لوله های بخار از آن ميگذشت، در شرايط گرمای مرگ زايی زندانی شد.
در سال 1339 پس از آنکه 18 ماه در آن زندان همه شکنجه را گذرانده و از مقاومت سرسختانه او هيج کاسته نشده بود، ارتشبد هدايت در زندان به ديدار او رفت و از جانب شاه به او پيشنهاد کرد ايران را برای هميشه ترک گويد. فروهر در پاسخ گفت « زندان را به آزادی دور از وطن ترجيح می دهم » .
در 30 تير ماه 1339 جبهه ملی دوم شکل گرفت و داريوش غياباً به عضويت شورا برگزيده شد. دوستان فروهر، با چاپ و پخش تراکتها، آزادی او را خواستار شدند. او آزاد گشت، دو ماه پس از آزادی، بهنگام انتخابات مجلس شورای ملی، در حاليکه فروهر از جانب جبهه ملی، نامزد شده بود، مجدداً بازداشت شد. در سال 1339 پروانه که پای به پهنه دانشگاه نهاده بود و يخ شکن سالهای سرد ميشد، در روز 16 آذر به سازمان دهی تظاهرات دانشجويی پرداخت. در جو سرد و خاموش سالهای پس از کودتا، او شجاعانه فرياد سر داد و از همگان خواست تا به ياد و خاطره شهدای 16 آذر، يک دقيقه سکوت کنند. در پی سکوت، پروانه با سروده « سوگند» خود، در همه شور مبارزه برانگيخت و دلها را به شوق آورد. اين فرازها به پير دير و يار مهربانش به خون خفته شهيد جاودانش، از آن سروده است.
در 25 فروردين ماه 1340 داريوش از زندان آزاد گشت. در سوم ارديبهشت ماه همان سال، پروانه و داريوش با يکديگر پيوند زندگی يگانه ای را بستند. مهر پروانه شاهنامه فردوسی شد، پيشکش شده زند ياد غلامحسين صديقی و آذين آن آئين، پرچم ايران بود وشمعی روشن که به حضور ياران حزبی و رهبران جبهه ملی و نزديکانشان، گرمی بخش بود.
ديری از اين ازدواج نپاييد که داريوش فروهر، در شامگاه 29 تير ماه 1340 بهمراه شخصيتهای ديگر ملی، بر مزار جان باختگان 30 تير حضور يافت. در پی آن دستگير و زندانی شد.
پروانه در جنبش آموزگاران سخت کوش بود. در اين جنبش، دکتر خانعلی در 12 ارديبهشت 1340جان باخت. در رخداد شوم اول بهمن، پروانه آشکارا و داريوش پنهانی به مبارزه ادامه دادند و برای آزادی دوستان حزبی و جبهه ملی کوشيدند و به نتيجه نيز رسيدند.
در سال 1341 نخستين کنگره جبهه ملی بر پا شد و پروانه فروهر همراه زنده ياد هما دارايی به عنوان نماينده زنان به کنگره راه يافتند و به همراه داريوش فروهر و نمايندگان دانشجويان و پاره ای از بازاريان تشکيل اقليتی را دادندکه بيانگر ديدگاه مصدق بود. پروانه، داريوش و ديگر ياران به بر پايی نمايش های خيابانی جهت افشای نيرنگ انقلاب سفيد، و همه پرسی قلابی شاه روی آوردند که به دستگيری داريوش در اسفند ماه 1341 انجاميد. او تا شهريور ماه 1342 در زندان بود. همگاه با کشتار 15 خرداد، داريوش فروهر بهمراه جمعی ديگر از رهبران جبهه ملی در زندان به تهيه اعلاميه ای جهت محکوم کردن آن کشتار و استبداد شاهی و دستگيری و تبعيد آيت الله خمينی مبادرت ورزيدند.
در سال 1342 در پی ارسال نامه های متعددی از سوی نمايندگان دانشجويان و شخصيت های ملی به دکتر مصدق، با الهام از رهنمودهای او جبهه ملی سوم تشکيل شد. از جمله نامه های ارسالی، نامه هايي از پروانه و داريوش فروهر بود. مصدق در يکی از پاسخهايش به پروانه مبارزات آن دو را ستوده و يادآور شده بود که، خداوند خوب در وتخته را به هم انداخته است.
در سال 1343 داريوش فروهر همراه با يارانی که جبهه ملی سوم را بپا داشته بودند، دستگير شد و سپس در رابطه با ارسال نامه ای به اوتانت اعلاميه ها و پيام دانشجو محاکمه و به سه سال زندان محکوم شد. در تمام اين مدت پروانه بار اداره خانه، مدرسه، حزب و جبهه ملی سوم را به دوش ميکشيد.
به هنگام مرگ دکتر مصدق در 14 اسفند 1345 داريوش فروهر که چند ماهی از آزاديش ميگذشت بهمراه پروانه و چند تن ديگر از فرزندان مصدق، پيکر او را تا احمد آباد تشييع کردند و در آيين خاکسپاری او شرکت جستند. سپس با انتشار اعلاميه هايی مردم را به شرکت در مراسم چهلمين روز درگذشت آن پير فراخواندند.
سال 1349 سال فروش بحرين است و داريوش و پروانه فروهر و ديگر ياران حزبی اين دسيسه استعماری را با تراکت و اعلاميه هايی بر ملا ساختند.
داريوش فروهر به جرم وطن خواهی در هفدهم فروردين ماه بازداشت شد و سه سال در زندان بسر برد. بهنگام بازداشت، پروانه فروهر بهمراه دو فرزند خردسالش پرستو و آرش، با سر دادن سرود ايران وی را تا دم در همراهی کردند.خواندن سرود اثری ژرف بر روی مأموران امنيتی نهاد.
در فاصله سالهای 1353 تا 1355 داريوش فروهر آزاد بود و با پرداختن به وکالت دادگستری، به بی سرو سامانی های مالی خود تا اندازه ای سامان ميداد.
در سال 1356 داريوش فروهر بهمراه بختيار و سنجابی، طی نامه سرگشاده ای به شاه زشتکاريهای رژيم را يادآور شدند و به تنگناهای اجتماعی ـ سياسی اشاره کردند. در همين سال، در جو ترس و اختناق داريوش فروهر در مجلس ختمی که بازاريان بمناستبت مرگ مصطفی خمينی بر پا کرده بودند، با ايراد سخنرانی دلاورانه ای ديوار ترس را فرو ريخت و جو ساکت و خاموش جامعه را در هم شکست. در عيد قربان اين سال ، در کاروانسراسنگی، در باغ گلزار، آئينی بر پا ميسازد. کماندوهای گارد سلطنتی به آن يورش میبرند. در اين يورش به او از ناحیه سر آسيب سختی ميرسد چنانکه در بيمارستان بستری ميشود.
داريوش فروهر با ديگر ياران نهضت ملی به بر پايی اتحاد نيروهای ملی روی آورد و پروانه و ديگر ياران او به چاپ و پخش بی گسست خبرنامه روی آوردند. پروانه فروهر سپس به انتشار اتحاد بزرگ «جبهه» و « آرمان ملت» پرداخت ومقام سردبيری آن ارگانها را داشت. اين نشريه تا مدتی پس از دست آوردهای خيزشهای 22 بهمن همچنان به انتشار خود ادامه ميداد.
سال 1357 سال ويرانی خانه آنان بود. در هفتم ارديبهشت ماه خانه آنان که خانه ای اجاره در طبقه دوم با بمب گذاری گماشتگان امنيتی ويران شد و زن سالمند صاحب خانه در طبقه هم کف سکته کرد و جان سپرد. مدت 8 ماه پروانه و داريوش فروهر و فرزندانشان خانه بدوش بودند. با اين وجود دمی از مبارزه برای در هم شکستن استبدار چيره بر ايران دست بر نداشتند. در همين ميان داريوش فروهر بهمران سنجابی، در نشستی با جمعی از روزنامه نگاران داخلی و خارجی شرکت کرد. دستگير و روانه زندان شد.
در روز 26 ديماه روز فرار شاه، فروهر جهت ديدار با آيت الله خمينی به پاريس رفت و پس از 18 روز با هواپيمای حامل خمينی به ايران بازگشت و دردولت موقت، وزارت کار را بر عهده گرفت. ايجاد صندوق وام کارگری، برقراری بيمه بيکاری، تعيين تعطيلات کارگری و کارمندی، تعيين حداقل دستمزد که به سه برار افزايش يافت، از اقدامات او در دفاع از حقوق کارگری در آن مدت کوتاه بود. داريوش فروهر هممچنين عهده دار به سازمان آوردن وضع کردستان گشت که از همان آغاز کار با سنگ اندازی چند جانبه ای روبرو شد. عليرغم همه کوششهای او، آن اقدام بزرگ ملی راه بجايی نبرد.
با استقرار استبداد اسلامی، داريوش فروهر تحت پيگرد قرار گرفت و پنهان و سپس دستگير شد. و مدت 5 ماه زندانی شد و بنابر گفته های لاجوردی و ری شهری، در شب نوروز، در پاسخ به پرسش خمينی تمام کارهای ممکن بر روی او صورت گرفته ولی هيچ چيز از زبان او بيرون نيامد. خمينی نيز پاسخ داد که فکر ميکنم چيزی هم نتوانيد از او بدست آوريد. اين 5 ماه زندان همانطور که خود بارها گفته است، به مراتب از 15 سال زندانی شاه سخت تر و جانگداز تر بوده است. گاه به طنز ميگفت زندان يعنی اين 5 ماه! با اينهمه، زندان استبداد اسلام نيز نتوانست فروهر را از غزم راسخش باز دارد. او بارها در گفتگوهای راديوئی اش شکنجه های دد منشانه رژيم و خون ريزيهای وحشيانه دست اندرکاران «نظام ولايت فقيه» را بر ملا ساخت. پروانه و او همواره تباهکاريها، جنايتها، خونريزيهای «رژيم فقها» را بازگو کردند واز طريق انتشار اعلاميه ها و گفت و شنودهای راديوئی مردم ايران را به مبارزه و مقاومت فراخواندند و عاقبت به ضرب دشنه اين نظام خون ريز از پای در آمدند.

اين دو دلاور راهی برگزيدند که مرگی آگاهانه را بهمراه داشت. سروده بانوی ايران زمین پروانه فروهر، وصف حال خود و همگون خود را در سالهای پيش، اينگونه بيان ميدارد.

اگر از سينه هامان خون بريزه
به نامردی به جانهامان ستيزند
به راه دوستان هستيم هستيم
که نامرديم اگر پيمان گسستيم


و بدينگونه سرود فتانه اسکندری خواهر پروانه. روشن و بی ابهام بيانگر حال کنونی ايران زمين است: آه از چه بيتابم چنين؟ انگار سرو کاشمر.
در لحظه افتادن است
انگار داس يک عرب
اندام بابک ميزند.
وای از تبر! وای از تبر!
آه از چه بی تابم چنين؟
کنون و در پايان، رشته سخن را به سروده اخوان گره ميزنم. در وصف اين بر سرير قدرت نشستکان سروده است:
ای درختان عقيم ريشه تان در خاکهای هرزگی مستور
يک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکين تار چرکين بود
يادگار خشکساليهای گرد آلود
هيج بارانی شما را شست نتواند!

احمد رناسی - آذر 1377
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
قتل‌های زنجیره‌ای ایران
از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری, جستجو
قتل‌های زنجیره‌ای به قتل برخی از شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی مخالف نظام جمهوری اسلامی در دههٔ هفتاد خورشیدی در داخل و خارج از ایران گفته می‌شود که بگفته برخی منابع با صدور فتوی توسط روحانیون بلندپایه از جمله قربانعلی دری نجف‌آبادی وزیر وقت اطلاعات[۱]، توسط پرسنل وزارت اطلاعات و به دستور سعید امامی، معاون سیاسی این وزارتخانه در زمان تصدی علی فلاحیان[۲] (وزیر اطلاعات دوران ریاست‌جمهوری هاشمی رفسنجانی) و دری نجف آبادی (اولین وزیر اطلاعات در دولت محمد خاتمی)، مصطفی موسوی (کاظمی) معاون وقت وزارت اطلاعات.[۳] و مهرداد عالیخانی صورت گرفت. وزارت اطلاعات طی اطلاعیه بی‌سابقه‌ای عوامل قتل‌ها را خودسر نامید. محمد خاتمی رئیس جمهور وقت تیمی خارج از وزارت اطلاعات و بدون حضور وزیر وقت را مسئول رسیدگی به پرونده کرد. این تیم پس از یک ماه تحقیق دست‌داشتن مقامات بلند پایه وزارت اطلاعات در قتل‌ها را اعلام و عوامل را دستگیر نمود. دری نجف‌آبادی وزیر وقت اطلاعات بلافاصله توسط خاتمی برکنار و یونسی جایگزین وی شد. جلسات دادگاه پس از توقیف مطبوعات در بهار ۷۹، دستگیر و زندانی کردن روزنامه نگاران پیگیر موضوع (اکبر گنجی و عمادالدین باقی) بدون حضور هیات منصفه و در حالیکه خانواده مقتولان در اعتراض به نحوه رسیدگی در جلسات دادگاه حضور نیافتند، با محکوم کردن عوامل وزارت اطلاعات به چند سال زندان بسته شد.[۴][۵][۶]
گرچه در مجموع، قتلها در طول چندین سال اتفاق افتاده و تعداد قربانیان به بیش از هشتاد نویسنده، مترجم، شاعر، فعال سیاسی و شهروندان عادی می‌رسد، [۷][۸] در سال ۱۹۹۸ میلادی و هنگام به قتل رسیدن سه نویسنده مخالف نظام، یک فعال مطرح سیاسی و همسرش در عرض ۲ ماه به عنوان یک بحران جدی مطرح شدند.[۹]
بسیاری بر این باورند که قتلها، به منظور جلوگیری از آزادی و تلاش محمد خاتمی رئیس‌جمهور سابق ایران و حامیانش، برای ایجاد فضای باز سیاسی و فرهنگی در کشور صورت گرفته‌اند[۱۰][۱۱] و افرادی که در این زمینه مقصر شناخته شده‌اند، خود قربانیانی بودند که از مقامات بالای نظام دستور می‌گرفتند.[۱۲] با این وجود بنیادگرایان یا جناح حاکم در کشور، که مخالف جدی دگراندیشان و مخالفان نظام محسوب می‌شوند، عاملان قتلها را «ابرقدرت‌های خارجی» و به‌خصوص اسرائیل دانستند که از آن جمله می‌توان اولین واکنش علی خامنه‌ای در نمازجمعه تهران، که قتل‌ها را به دشمنان خارجی منسوب کرد، نام برد.[۱۲] [۱۳]
شروع قتل‌ها
داریوش فروهر (رهبر حزب ملت ایران) و همسرش پروانه اسکندری عصر ۱ آذر سال ۱۳۷۷ در منزل شخصیشان واقع در محله فخرآباد تهران با ضربات چاقو به قتل رسیدند و جسدشان به نحو فجیعی مثله شد. به گفته برخی روزنامه نگاران سینه‌های پروانه اسکندری بریده شده بود. در روزهای ۱۲ و ۱۸ آذر، جسدهای دو نویسنده دیگر محمد مختاری و محمدجعفر پوینده پس از چند روز بی‌خبری در جاده‌های اطراف شهر و جسد معصومه مصدق (نوه دکتر مصدق که تازه به کشور بازگشته بود) در منزل شخصی‌اش پیدا شد[۱۴]، همگی خفه شده بودند.
با توجه به کمتر بسته بودن فضای مطبوعاتی و سیاسی کشور نسبت به سالهای قبل، این قتل‌ها بازتاب‌هایی در داخل و خارج از کشور داشت و رسانه‌های بین‌المللی آنرا چالشی بزرگ در مسیر اصلاحات در ایران دانستند.[۱۵]
کمیته تحقیق خاتمی
با توجه به حساسیت شدید جامعه نسبت به قتل‌ها و وعده خاتمی برای مجازات عاملین آن، بلافاصله به دستور خاتمی کمیته‌ای ویژه، مرکب از علی یونسی، رئیس وقت سازمان قضایی نیروهای مسلح؛ سرمدی، معاون وزیر اطلاعات و علی ربیعی، مسؤول اجرایی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی مسئول پیگیری قتل‌ها شدند.
علی ربیعی یکی از اعضای کمیته تحقیق خاتمی پیرامون چگونگی شناسایی و دستگیری متهمین می‌گوید: «ما به افراد عمده این گروه یعنی عالیخانی و سعید امامی(اسلامی)، بدون تردید شک داشتیم و حدس قوی می‌زدیم که قتل‌ها کار آنهاست. بنابراین برنامه‌ای در یک جلسه ریخته شد که من یقین داشتم به گوش سعید امامی اسلامی می‌رسد. در آن جلسه گفتیم که قرار است در چند روز آینده این افراد دستگیر شوند و اتفاقاً با آقای یونسی نیز هم‌نظر بودیم. بحث بازداشت به ضعیف ترین حلقه این فشار وارد کرد و به نظر من موسوی حلقه ضعیف آن‌ها بود. اینها می‌خواستند مسأله را سریعتر بگویند که بله این کار را که کردیم تشکیلاتی بود و این، آنها را شکست. ساعت حدود ۱۲ شب بود که بنده در منزل بودم و کسی زنگ زد و گفت با شما کار دارند. رفتم دم در و دیدم که بله! یکی از همین متهمان به در منزل آمده‌است. با وی قرار گذاشتم که فردا به اداره بیاید و بعد با هم صحبت کنیم. او صبح به اداره آمد و ماجرای قتلها را به من گفت. حدود سه ساعت از ۹ صبح تا یک بعد از ظهر بخشی از این مسائل را این فرد گفت. من همان جا به آقای خاتمی تلفن زدم که به نظر من قصه روشن و باز شده‌است. حداقل این است که بخش‌های عمده‌ای از حدسیات ما درست بوده و می‌توان آن را پیگیری قضایی کرد».[۲]

متهمین که از مقامات رده‌بالای وزارت اطلاعات بودند، برای تکمیل پرونده و محاکمه تحویل سازمان قضایی نیروهای مسلح شدند (که همچون سایر بخش‌های قوه قضائیه زیر نظر رهبر اداره می‌شود) اما به درخواست سازمان مذکور کمیته تحقیق خاتمی انحلال خود را اعلام نکرد.[۲]
علی ربیعی در مصاحبه با خبرگزاری دانشجویان سال بعد اطلاعات بیشتری درباره انحلال کمیته تحقیق خاتمی ارائه داد: «در همان زمان جناب آقای نیازی با بنده صحبت کردند و ایشان فرمودند که اگر کمیته اعلام انحلال نماید، ما را با مشکل مواجه می‌کند. مردم تصور می‌کنند که رئیس جمهور پشت این پرونده نیست و با این جوی که در جامعه‌است، کار ما با مشکل مواجه می‌شود. شما این را اعلام نکنید. من نظر آقای نیازی را خدمت آقای رئیس جمهوری عرض کردم و در واقع آقای رئیس جمهوری هم متقاعد شدند که انحلال کمیته اعلام نشود.»
اطلاعیه رسمی وزارت اطلاعات
بر اثر پافشاری رئیس جمهور وقت ایران، محمد خاتمی، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در تاریخ ۱۵ دی ۱۳۷۷ طی اطلاعیه‌ای که قبلا نظیر آن در هیچ وزارت‌خانه جمهوری اسلامی دیده نشده بود به صورت رسمی اعلام کرد که عده‌ای از اعضای آن وزارتخانه در طراحی قتل‌ها دست داشته‌اند.[۱۶] متن این اطلاعیه به شرح ذیل بود:
” وقوع قتل‌های نفرت‌انگیز اخیر در تهران، نشان از فتنه‌ای دامنگیر و تهدیدی برای امنیت ملی داشته‌است. وزارت اطلاعات بنابه وظیفه قانونی و به‌دنبال دستورات صریح مقام معظم رهبری و ریاست جمهوری، کشف و ریشه‌کنی این پدیده شوم را در اولویت کاری خود قرار داد و با همکاری کمیته ویژه تحقیق رئیس‌جمهوری، موفق گردید شبکه مزبور را شناسایی، دستگیر و تحت تعقیب و پیگرد قانونی قرار دهد و با کمال تاسف، معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس، کج‌اندیش و خودسر این وزارت که بی‌شک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زده‌اند، در میان آنها وجود دارند.
این اعمال جنایتکارانه نه تنها خیانت به سربازان گمنام امام زمان (عج) محسوب می‌شود، بلکه لطمه بزرگی به اعتبار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران وارد آورده‌است. وزارت اطلاعات ضمن محکوم کردن هر جنایت علیه انسان‌ها و هرگونه تهدید امنیت شهروندان و درک عمیق از ابعاد فراملی این فاجعه، عزم قاطع خود را در ریشه‌کنی عوامل و محرکان خشونت سیاسی و تضمین امنیت اعلام داشته و به امت شریف ایران اطمینان می‌دهد همانگونه که در فراز و نشیبهای انقلاب اسلامی، حافظ امنیت و استقلال کشور و حقوق شهروندان بوده‌است، این‌بار نیز با تمام توان و امکانات خود بقایای باندهای منحرف و قانون‌ستیز را مورد هجوم قرار داده و سایر سرنخ‌های داخلی و خارجی این پرونده پیچیده را برای دستیابی به دیگر عوامل این فتنه دنبال خواهد کرد.[۶]

روزنامه سلام یک روز قبل از انتشار این اطلاعیه، در یادداشتی پشت پردهٔ قتل‌های زنجیره‌ای را اینچنین روایت کرده بود:
نمی‌توان تصور کرد افرادی از درون قدرت به مرحله‌ای از انحراف و ضلالت رسیده باشند که انجام جنایاتی از این نوع را مشروع بدارند و بپندارند با چنین جنایات و ظلم‌هایی می‌توان به اسلام و نظام اسلامی خدمت و آن را تقویت کرد.
استعفای وزیر اطلاعات
بهمن ماه قربانعلی دری نجف آبادی وزیر اطلاعات وقت از سمت خود استعفا داد. دری نجف آبادی بارها در مصاحبه‌ها گفته بود از قتل‌های صورت گرفته توسط پرسنل وزارت اطلاعات، بی اطلاع است. دادستان مجتمع قضایی نیروهای مسلح تنی چند از مسولین عالیرتبه وزارت اطلاعات را دستگیر کرد. از این افراد می‌توان به سعید امامی مشاور وزارت و معاون سابق امنیت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی (در زمان تصدی فلاحیان)، مصطفی موسوی (کاظمی) معاون امنیت وزارت اطلاعات در زمان انجام قتل‌ها و اکبر خوش کوش رئیس گروه ضربت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی اشاره کرد.
دری نجف‌آبادی بعدها خاطر نشان کرد: هنگامی که مسئولیت وزارت اطلاعات را به عهده گرفت، سعید امامی معاون بررسی وزارتخانه بود و به دلیل حساسیتی که نسبت به وی وجود داشت، او را از این سمت برکنار کرد و به وی حکم مشاور را داد و سپس مصطفی موسوی (کاظمی) (متهم دیگر پرونده قتل‌ها) را به آن دلیل که رابطه نزدیکی با جبهه دوم خرداد و ستاد انتخاباتی خاتمی داشته با تایید محمد خاتمی رئیس‌جمهور وقت به سمت معاونت خود برگزیده‌است.[۳]
سعید امامی (اسلامی)
در تاریخ ۵ بهمن ۷۷ سعید اسلامی دستگیر شد.
در اطلاعیه سازمان قضایی نیروهای مسلح، چنین عنوان شد که سعید امامی، طراح اصلی قتل‌های زنجیره‌ای، با هدف مخدوش کردن چهره نظام و منزوی کردن جمهوری اسلامی در جامعه بین‌الملل، این قتل‌ها را انجام داده‌است. سازمان قضایی، همچنین ادعای متهمان در روزهای اول بازداشت را که ادعا می‌کردند قتل‌ها را به دستور مسئولان مافوق انجام داده‌اند، بی‌اساس دانست.
خودکشی
چند ماه بعد، در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۳۷۸، دادستان مجتمع قضایی نیروهای مسلح طی اطلاعیه‌ای مدعی شد که سعید امامی که بالاترین عضو و مسئول اصلی «قتلهای خودسرانه» معرفی شده بود، در زندان اوین، هنگام استحمام، با خوردن داروی نظافت، خودکشی کرده‌است.[۱۷]. اما از آنجایی که خوردن داروی نظافت، معمولا به مرگ شخص مسموم منجر نمی‌شود و هیچ مطلبی از اعترافات و بازجوییهای امامی در دسترس عموم قرار داده نشد، این خودکشی مشکوک به نظر می‌رسید.[۱۸] روزنامه همشهری نوشت که روز پنج‌شنبه ۲۷ خرداد، پزشکان بیمارستان لقمان حال امامی را خوب توصیف کرده و برای او اجازهٔ مرخصی صادر کرده بودند. اما در حالی‌که برای اطمینان، خواسته بودند که او دو ساعت دیگر هم در بیمارستان بماند، بر اثر ایست قلبی و در فاصلهٔ همان دو ساعت، سعید امامی از دنیا رفته بود.[۱۹] بسیاری احتمال دادند که او برای جلوگیری از افشای بسیاری از مسائل مربوط به قتلها و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که منجر به در خطر افتادن و زیر سئوال بردن رهبری نظام می‌شد در زندان کشته شده‌است.[۲۰]
مطبوعات ایران، امامی را نه تنها در قتل فروهرها، مختاری، پوینده و شریف مسئول دانستند، بلکه از او به عنوان یکی از عوامل قتل‌های دهه هشتاد و نود میلادی شامل ترور سعیدی سیرجانی، واقعه ترور میکونوس، عملیات ناموفق به دره افکندن اتوبوس حامل ۲۱ تن از نویسندگان و روشنفکران و مرگ غیر منتظره احمد خمینی فرزند آیت‌الله خمینی نام بردند.[۲۰][۴]
پخش فیلم اعترافات متهمان
در تاریخ ۵ بهمن ۱۳۷۸، فیلم‌‏‎ اعترافات‌‏‎ شش تن از متهمان قتل‌های زنجیره‌ای با حضور حجت‌الاسلام نیازی رئیس سازمان قضایی نیروهای مسلح و عهده‌دار رسیدگی به پرونده قتل‌ها، در یکی از جلسات غیر علنی مجلس پنجم، برای نمایندگان پخش شد که عکس‌العمل‌های متفاوتی را دربر داشت. متهمان در این فیلم مدعی همکاری با اف بی آی، سازمان سیا و موساد شده بودند.
رئیس مجلس، مهدی کروبی و اغلب نمایندگان جناح چپ (اصلاح‌طلب)، فیلم اعترافات را ابهام آمیز و فاقد ارزش حقوقی خواندند و پخش سراسری آنرا نیز خلاف مصالح دانستند. برخی نمایندگان جناح راست نیز وابستگی این افراد به نهادهای خارجی را قبول نکردند. علیرضاغنی‌زاده، نماینده مردم ارومیه در مجلس پنجم و از نیروهای ارشد امنیتی منطقه که هم اکنون مدیر کل امور مالی دانشگاه آزاد واحد تهران جنوب را بر عهده دارد در مورد فیلم نمایش‌داده شده اظهار کرد که در فیلم، متهمان اعتراف کردند که در تلاش برای ممانعت از پیگیری پرونده قتل‌ها، نزد مسئولین رفته تا اینگونه القا کنند که روند دستگیریها، باعث ایجاد سستی در روحیه نیروهای اطلاعاتی شده و موجب سوء استفاده مخالفین می‌شود، به همین دلیل با بمب‌گذاری در مشهد، قصد فراهم آوردن سوژه تبلیغاتی این موضوع را داشتند. اما نیازی ضمن تاکید بر واقعی بودن اعترافات و نبود هیچ‌گونه فشار برای اعتراف گرفتن از متهمان، از انتشار گسترده گوشه‌هایی از این فیلم در داخل و خارج از کشور، گلایه کرد.[۲۱][۱۹]
احکام صادره در دادگاه
در سال ۱۳۷۸ دادگاهی غیر علنی فقط برای متهمان چهار سری از قتل‌ها که اکثر آنها قاتلان و عوامل چهار قتل روشنفکران بودند و نه آمران و دستور دهندگان قتل‌ها برگزار شد و احکامی هم به صورت غیر علنی صادر گردید. در این دادگاه، در نهایت ۱۸ متهم پرونده که البته سعید امامی در میان آن‌ها نبود، به حبس‌هایی از دو سال تا حبس ابد محکوم شدند. قاضی رسیدگی‌کننده به پرونده‌ها، مصطفی موسوی (کاظمی) و مهرداد عالیخانی را به اتهام آمریت در قتل داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، به چهار بار حبس ابد محکوم کرد. همچنین علی روشنی، کسی که طناب را به گردن محمدجعفر پوینده و محمد مختاری انداخته و این دو را خفه کرده بود به دوبار حبس ابد محکوم شد. محمود جعفرزاده و علی محسنی به‌ترتیب به اتهام زدن ۲۶ ضربه و ۲۵ ضربه کارد بر بدن داریوش و پروانه فروهر، به قصاص نفس محکوم شدند. حمید رسولی، مجید عزیزی و مرتضی فلاح نیز به استناد معاونت در جرم، به دو فقره حبس ابد محکوم شدند. ابوالفضل مسلمی، محمد اثنی‌عشر، علی صفایی‌پور، مصطفی‌هاشمی و علی ناظری نیز به‌ترتیب به هشت، هفت، هفت، هشت، و دو و نیم سال حبس محکوم شدند. اصغر سیاح و خسرو براتی، همکاری خود در این ماجرا را تکذیب کردند و گفتند که هنگام قتل فروهرها بیرون از خانه بوده‌اند و از موضوع صرفاً اطلاع کلی داشته‌اند. آن دو اما مشارکت در قتل مختاری و پوینده را پذیرفتند و بنابراین به‌ترتیب به ۶ و ۱۰ سال حبس محکوم شدند. ایرج آموزگار، مرتضی حقانی و علی‌رضا اکبریان نیز که نقش خود در قتل‌ها را انکار کرده بودند تبرئه شدند. [۲۲][۲۳]
پیگیری و تحقیق درباره قتل‌ها

اکبر گنجی (چپ) و سعید حجاریان (راست)، که به افشای اطلاعاتی درباره عاملان اصلی و پشت‌پرده قتلهای زنجیره‌ای پرداختند.
قتل‌های زنجیره‌ای برای ۳ سال فضای سیاسی کشور را کاملا تحت تأثیر خود قرار داد و بخش‌های مهمی از ناگفته‌های آن توسط روزنامه‌های اصلاح‌طلب منتشر گردید. تلاش نشریات از جمله روزنامه خرداد به مدیریت عبدالله نوری (آخرین نمایندهٔ روح الله خمینی در سپاه پاسداران، وزیر کشور اول در کابینه‌های هاشمی و خاتمی) و روزنامه صبح امروز به مدیریت سعید حجاریان (از بنیانگذاران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی) که پیاپی اخبار و سلسله مقالاتی از اکبر گنجی و عمادالدین باقی منتشر می‌کردند، در این میان بسیار اثر گذار بود. سعید حجاریان می‌گوید که ما تلاش کردیم تا هیچ شماره‌ای از روزنامه صبح امروز بدون مطلبی پیرامون قتل‌های زنجیره‌ای منتشر نشود.
در این زمینه، اکبر گنجی که حیطهٔ کاری خود را به این پرونده و افشای رازهای این قتل‌ها تخصیص داده بود، پس از مدتی دایرهٔ کاری خود را افزایش داد و تحقیق خود را شامل تمامی قتل‌های مرموز «دگر اندیشان» در سال‌های قبل نمود. با الهام از یک داستان بلوک شرق اروپا، کتابی به نام «عالی‌جنابان خاکستری» نوشته «ویتالی شنتالیسکی»، از اسامی رمز همچون «تاریک‌خانهٔ اشباح» برای محفل طراحان قتل‌ها، استفاده کرد. طراحان قتل‌ها را «عالیجنابان خاکستری» و اجراکنندهٔ آن را «شاه‌کلید» نامید. به باور وی دستورات از تاریکخانه به شاه‌کلید داده می‌شد و وی آن دستورات را به سعید امامی که تنها یک مجری برای قتل‌ها بوده‌است، برای اجرا ابلاغ می‌کرده‌است.[۱۶]
در ماه دسامبر سال ۲۰۰۰ میلادی، گنجی علناً علی فلاحیان، وزیر اطلاعات سابق در دوران هاشمی رفسنجانی را شاه‌کلید قتل‌های زنجیره‌ای نامید و از روحانیون دیگری نیز نام برد، از جمله محمدتقی مصباح یزدی که او را محرک و صادرکنندهٔ فتوای قتل‌ها یا به اصطلاح، «مراد عالیجنابان خاکستری» خواند.[۲۴] این اظهارات منجر به حملٔه بنیادگرایان به وی و انکار نوشته‌های او توسط ایشان شد.[۱۶] کتابهای «تاریک‌خانهٔ اشباح» و «عالی‌جناب سرخ‌پوش و عالی‌جنابان خاکستری» به پرفروش‌ترین کتاب‌های تاریخ ایران مبدل شده و در مدت شش ماه بیش از دویست هزار نسخه از آنان فروش رفت.
عمادالدین باقی نیز ضمن انتشار مقالات متعدد، کتاب «تراژدی دموکراسی در ایران» را در دو جلد منتشر کرد و به بررسی چگونگی رویداد قتل‌های زنجیره‌ای پرداخت که هر دو کتاب توقیف و خود وی محاکمه شد. برگزاری دادگاه قتل‌ها پس از توقیف گستردهٔ مطبوعات در بهار ۱۳۷۹ انجام شد و در شرایطی که دو روزنامه‌نگار پیگیر قتل‌ها هر دو در زندان بودند، انجام شد.
سابقهٔ فعالیت برخی از اصلاح‌طلبان در دستگاه اطلاعاتی جمهوری اسلامی در دههٔ شصت سبب شد که دامنهٔ افشاگری‌ها و پیگیری‌ها هیچگاه به سالهای دههٔ شصت (که اوج درگیری سیاسی و بعضاً نظامی جمهوری اسلامی و گروه‌های اپوزیسیون بود و طی آن صدها نفر از اپوزیسیون زندانی، شکنجه و اعدام شده و ده‌ها نفر از مقامات جمهوری اسلامی نیز توسط برخی از گروه‌های اپوزیسیون ترور و کشته شدند) کشیده نشود. مطبوعات اصلاح‌طلب تنها به افشای قتل‌هایی که در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی روی داده بود پرداختند. مطبوعات اصلاح‌طلب خصوصاً از نزدیک شدن به واقعهٔ اعدام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ به شدت پرهیز می‌کردند. علت عدم انتشار روزنامهٔ اصلاح طلب آریا مصاحبه‌ای با عزت‌الله سحابی اعلام شد که وی در آن ریشهٔ قتل‌های زنجیره‌ای را در اعدام‌های تابستان ۶۷ دانسته بود. آیت‌الله منتظری تنها مقام حکومتی بود که به اعدام‌ها اعتراض کرد و سایر روحانیون از جمله محمد خاتمی در آنزمان سکوت کرده بودند.
ادعای روح‌الله حسینیان
در حالی که مقامات بلندپایه جمهوری اسلامی حکم به «خودسر» بودن برخی از کارکنان وزارت اطلاعات و در راس آنان سعید امامی داده بودند و بر خودکشی سعید امامی تاکید می‌کردند و حتی نشریه منسوب به محافظه‌کاران، «کیهان»، ادعای سفر مخفیانه امامی را به اسرائیل مطرح نموده بود و سایر نشریات چون تهران تایمز، شبکه جاسوسی امامی را مرتبط با آژانس یهود دانستند، [۱۹] روح‌الله حسینیان، رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی به دفاع از سعید امامی پرداخت و فرضیه خودکشی وی را رد کرده و عنوان داشت که او به قتل رسیده‌است. او در اولین گام، در گفت‌وگویی با روزنامه کیهان ادعا کرد که «نیروهای مرتکب قتل‌ها، از طرفداران جدی رییس‌جمهوری بوده‌اند». و پس از مدت کوتاهی، به یک برنامه زنده تلویزیونی به نام «چراغ» دعوت شد و او در آن برنامه ادعای خود را تکرار نمود که با واکنش تند دولت محمد خاتمی به علی لاریجانی، رییس وقت سازمان صدا و سیما روبرو شد و صدا و سیما نیز طی اطلاعیه‌ای انجام تخلف توسط برخی گردانندگان برنامه چراغ را پذیرفت و حسینیان دیگر مجالی برای شرکت در برنامه‌ای از این دست نیافت. حسینیان همچنین در مجلس ختم امامی نیز شرکت نمود که با اعتراض برخی نمایندگان مجلس روبرو شد.[۲۵][۲۶][۲۷][۲۸]
ناطق نوری، رئیس مجلس وقت نیز در جلسه‌ای با روحانیت مبارز شرق تهران تأکید کرد که افرادی به‌عنوان دگراندیش در وزارت اطلاعات نفوذ کرده و به‌دنبال تسویه حساب بودند. حسینیان اندکی بعد در سخنرانی جنجالی‌ای در مدرسه علمیه حقانی توضیحات بیشتری بیان کرد و مدعی شد که طراح قتلها موسوی از معاونین وزارت اطلاعات بوده و هدف او ایجاد تقابل بین رهبری و خاتمی و ایجاد فرصت برای جریان دوم خرداد برای تصاحب کامل قدرت بوده‌است. [۲۹] [۳۰] او بر این باور است که بازجوهای اولیه که زیر نظر دولت بودند، پرونده را منحرف کرده‌اند و پس از رسیدگی‌های ابتدایی در دور جدید بازجویی‌ها بی‌گناهی سعید امامی مشخص شده بود. حسینیان خواهان باز شدن پرونده برای مشخص شدن ریشه‌های قتل‌هاست.[۳۱]
آثار و تبعات پیگیری قتل‌های زنجیره‌ای
• مقامات نظامی انفجار بمبی در شهر مشهد را به هواداران سعید امامی و مصطفی کاظمی نسبت دادند. این بمب‌گذاری به کشته شدن یک نفر و زخمی شدن دو تن دیگر انجامید.[۳۲][۲۱]
پیگیری قتل‌های زنجیره‌ای و روشن شدن زوایای بیشتری از عملکرد وزارت اطلاعات توسط مطبوعات نقش مهمی در سرنوشت انتخابات مجلس ششم ایفا کرد. جناح راست که اکثریت مجلس را برای دو دوره در اختیار داشت در مجلس ششم به یک اقلیت ضعیف تبدیل شد وهاشمی رفسنجانی (که قتل‌ها و تخلفات وزارت اطلاعات در دوران وی روی داده بود) نیز نتوانست به مجلس راه یابد. خصوصاً مقالات و کتب اکبر گنجی و عمادالدین باقی که اندکی پیش از انتخابات منتشر و مورد استقبال گسترده قرار گرفت در شکست هاشمی رفسنجانی و کاندیدهای جناح راست موثر بود.
برکناری دری نجف‌آبادی و راه‌اندازی دستگاه اطلاعات موازی توسط آیت الله خامنه‌ای
آنگونه که محمد محمدی ری‌شهری در کتاب خاطرات خود نقل می‌کند روح‌الله خمینی به میر حسین موسوی نخست وزیر وقت پیام داده بود که «در مورد همهٔ وزارتخانه‌ها هر کس را که خواستی منصوب کن ا
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
قادسيه و شاعر عرب ازاده که بر سرنوشت ايران ميگريد


by
27-Jul-2009

مشکل با عرب نيست که توده عرب امروزی توده ايست برومند,ازاده و دلير که به تاريخ و فرهنگ و زبان پدران و مادرانش افتخار ميکند و در نگهباني و پاسداري ان در برابر فرهنگ و زبان بيگانگان خود ايستاييست بي همتا ..نه مشکل او نيست که قرنهاست خاک ايران را ترک کرده است بلکه مشکل اين جماعت امتي ,فلک زده,عرب زده و عجم برده خانگيست که هنوز پس از 1400 سال چه در زبان و چه فرهنگ و چه در سرشت همچون طوطي و غلامانی خوش رقص نوکری فرهنگ و زبان و تاريخ و نماد يورشگران قادسيه را ميکنند .
قادسيه روزی بود که چرخ روزگار سرنوشت ايران را رنگ ويران زد .ارماگدون ايران راستين و پايانی دردناک ولی قهرمانانه در پس دورانی زرين و شکوهمند که کورشش و داريوش و خشايار و مهرداد و اردشير و شاهپور و خسرو و پيروز و خسرو پرويزش بردگان و یهودان ازاد کردند,کشورها گشودند و شهرها اباد کردند ,بر مردمان سه قاره فرمانروايی کردند ولی با رفتار مهر و ازادگی .و اينهمه کردند در پس بزرگداشت و افسري يک خدا و يک نام ايران شهر و در دفاع از ازاد زنان و مردان ان توده افسر به جهان در دورانی گسسته که بردگی بيگانه نکنند و باج و جزيه به لشگر انيرانی در سرزمين خود ندهند .
از بد روزگار همانگه که تازی راهزن نيرو گرفت و دين محٌمد پيامبر اسلام را پس از مرگش دکان و ابزاری کرد برايه دزدی وچپاول و کشتار و کنيزه و برده گري, ايران ساسانی در سست ترين و شکننده ترين دوران خود پس از مرگ خسرو پرويز غوطه ميخورد, 12 پادشاه در تنها 4 سال ,خستگی مفرط از 400 سال جنگ با روم و هان و حبشی , ديوان و درباری بی دستور و هردمبيل و بی در و پيک
و........و و و و ... ان دوران و ان ايران شايسته, ابستن ,اماده برايه ان بود که چون زمان اردشير تباری ديگر از ايرانيان برخيزند و دودمانی نو براندازند و ايران را روحی تازه و نو دهند ...ولی اين نشد و بجايه ان جنبش اميد و نيرويه رهايی بخش ميهنی اينبار ان يورش گران تازی بودند که مجال رفورم و افرينش دوباره را از ايران ربودند, سرها بريدند,کنيزان و غلامان اسير کردند,جزيه بر پا کردند ,واژگان و فرهنگ دگرگون کردند و ريشه ای را کاشتند که پرورش ان بتوسط يک مشت ايرانی عجم برده و نخبگان از خود باخته ايرانی پايه هايه سرشت و انديشه ايرانيگری را پس از چند سده از تار و پود ايران زدود.
چکامه پيوست نه از نازنين فردوسيست و نه خاقانی و يا ناصر خسرو بلکه از شاعر ازاده , وارسته و پر اوازه عرب وليد ابن محتري در سده دوم هجری است. او براستی در دورانی ميزيست که خاطره جنگ قادسيه و نهاوند و پيروزی لشگر عربان بر ايران ساسانی زنده و ميان مردم يادگاری از ساليان نه چندان دور بود. خلافت عباسی بود و محتری بر در ايوان مداين و کاخ کسرا که هنوز يکدست و بي اسيب مانده بود مينشيند و گريان سپاس ميگذارد به روان و بزرگواری و جوانمردی نژاد ايرانی که کشور پدری او يمن و اعراب حيره را در حمله و افند حبشيان ياری دادند ,کشته ها بسيار دادند و با ازادگی کشور پدری او را به او پس دادند که عرب, بردگی مهاجمان و بيگانگان نکند. او ميگريد بر سرنوشت ان توده ازاده او مينويسد:
"اما نه .......ایرانیان بر ما تازیان حق نعمت و سابقه منت بزرگی دارند و با سخاوت و بزرگواری و جوانمردی و دلاوری خود به نیکوترین صورتی درخت دوستی را در سرزمین دل ما نشانده اند."
روحش شاد و نامش هميشه به ياد باد.
و اينهم چکيده ای از اين چامه زيباست به ترجمه استاد دامغاني
-غمها خانه و کاشانه مرا در بر گرفت پس شترم را به سوی کاخ سفید کسری در مدائن راندم.
-تا در آنجا از غم خویش تسلی بیابم و از مشاهده آن کاخ ویرانه و درهم ریخته خاندان ساسانی غم خویش را به باد فراموشی دهم و بر آن فر و شکوه از دست رفته دلسوزی کنم.
-مصیبتهای پی در پی مرا به یاد خاندان ساسانی انداخت.همانا مصیبتها چیزهایی به یاد می آورند و چیزی دیگر را از یاد می برند.
-آنها را به یاد می آورم و گویی می بینم که راحت و آرام در سایه ایوان و کاخ بلندی که رفعت آن چشم بینندگان را خسته میکند آرمیده اند.
-زمانه آن کاخ ها و منزلگاهها را از طراوت و تازگی انداخته و آنها را چون جامه های ژنده و تار و پود پوسیده ای ساخته است.
-چون منظره محاصره انطاکیه را توسط ایرانیان بنگری به لرزه درخواهی آمد زیرا که رومیان را مورد حمله و در محاصره ایرانیان می بینی.
-در آن معرکه هولناک که شبح مرگ خودنمایی می کند انوشروان در سایه درفش کاویان لشکر خویش را پیش می راند.
-انوشروان در جامه سبز بر سمندی خرامان سوار است و چنان گمان شود که جامه اش با رنگ ورس(نام درختی که چیزها را با آن رنگ میکنند) رنگ شده است.
-نبرد دلیران در مقابل انوشروان به احترام او مقرون به آرامی و سکوت و آهستگی است.
-برخی ازین دلاوران با ناوک نیزه به هماورد خویش می تازند تا خود را از حمله او رهایی دهند و برخی دیگر از ترس زوبین در پناه سپر خزیده اند.
-صورتگر ماهر چنان با چیره دستی صورتگری کرده است که چشم آن پیکره ها را مردمی به راستی زنده می بینم که به زبان بیزبانی با یکدیگر سخن می گویند.
-اندیشه آنکه پیکره ها مردمی زنده و جاندارند چنان در من بالا گرفته که دستهایم با لمس کردن آنها نشانه های زندگی را در ایشان می جوید.
-گوئی که ایوان مدائن با چندان هنر شگفت آوری که سازنده آن بکار برده چون شکافی پهناور است که در میان کوهی بلند و استوار پدید آمده باشد.
-چشم در بامداد روشن و شام تاریک ایوان را با گرد اندوهی که بر پیشانیش نشسته چنان می بیند که پندارد.
-ایوان چون کسی است که به جبر و ستم از دوستان یکدل خود جدا مانده یا مانند کسی است که به ناخواه و ناروا وی را به طلاق نو عروس زیبای خود واداشته اند.
-اما آن کاخ و ایوان شکسته همچنان در زیر سنگینی پنجه ویرانی زمانه که بر او افتاده و او را میفشارد از خود دلیری و خویشتن داری نشان می دهد.
-از اینکه فرش های دیبا و پرده های پرنیانش را ربوده و برده اند بر دامنش گردی ننشسته است.
-کاخ چنان والا و سرفراز است که کنگره های او از سر کوههای "رضوی" و "قدس" گذشته و بالاتر رفته است.
-از آن کنگره ها که جامه سپیدی از گچ و آهک پوشیده اند چیزی جز توده های کوچک پنبه مانند به چشم نمی رسد.
-کسی نمی داند که آیا این کاخ سر به آسمان کشیده را آدمیزادگان برای پریانی که اکنون در آن ساکنند ساخته یا پریان برای آدمیزادگان پرداخته اند؟
-جز آنکه می بینم ایوان خود گواهی می دهد که سازنده و پی افکننده آن از پادشاهان ناتوان و دون همت نبوده است.
-چون به آخرین حد احساس خود رسم،در این ایوان خالی گوئی آزادمردان ایرانی را می بینم که بر مراتب و جایگاههای خویش قرار گرفته اند.
-و چنان می بینم که ایلچیان و دیگر مردانی که از راه دور آمده و به درگاه کسری بار یافته اند در پرتو خورشید نیمروزی گروهی در پشت انبوه مردم از زیاد ایستادن و نشستن ناتوان گردیده اند.
-و گویا کنیزکان خوش آواز در وسط شاه نشینهای کاخ در میان بانوان حرم که لبهایشان از فرط سرخی سیاه به نظر می رسید به خنیاگری برخاسته و به نغمه خوانی پرداخته اند.
-اینها همه را چنان آشکار می بینم که گویا همین پریروز ایشان را ملاقات کرده و با آنها بوده ام و دیروز از ایشان جدا گشته ام.
- ایرانیان در میدان بزرگی و هنر از همه پیش افتاده اند،چنانکه اگر کسی بخواهد بدانان برسد مانند آن چنان کسی است که برای رسیدن به فاصله ای در بامداد پنجمین روز حرکت آن قافله به دنبالش بیافتد.
-این کاخ ها و شاه نشینها که اکنون از ساکنین والا مقام خویش خالی مانده است روزگاری با سرور و شادمانی آبادان می بود ولی اینک باعث سوک و اندوه و مایه پند و اندرز گردیده است.
- جای آنست که این کاخ ویران را که بر ذمه من حقی ثابت دارد با اشک خویش یاری دهم و اشکهایی را که تا کنون نگهداشته و حبس کرده بودم از سر شوق و عشق بر پای او بفشانم.
- آری.......از من همین بر آید و بس...........چرا که از نظر نزدیکی و خویشاوندی این خانه،خانه من نیست و نژاد بانیان و ساکنان آن نیز جز نژاد من است.
- اما نه .......ایرانیان بر ما تازیان حق نعمت و سابقه منت بزرگی دارند و با سخاوت و بزرگواری و جوانمردی و دلاوری خود به نیکوترین صورتی درخت دوستی را در سرزمین دل ما نشانده اند.
-آنان کشور ما را کمک کردند و به پایمردی دلیران خفتان پوش نبرده و کار آزموده خود پادشاهی ما را نیرومند ساختند.
-و ما را در برابر لشکریان و "ارباط" حبشی یاری کردند و با نیزه و ژوبین خویش سینه و گلوگاه آنان را به سختی کوبیدند.
-و از اینها همه گذشته اساسا من خود را چنین می بینم که از دل و جان شیفته و دلداده همه بزرگواران آزاده ام از هر نژاد و تباری که باشند
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
منشور نبونید
کتیبه آخرین شاه بابل

پیشگفتار:
نَـبـونـیـد (نَـبـونـیـدوس) آخرین شاه در سنت پادشاهی بابل است که پس از شکست از کوروش دوم هخامنشی، به پادشاهی او و استقلال کشورش پایان داده می‌شود. او به مدت هفده سال از سال 556 تا سال 539 پیش از میلاد شاه بابل بود.
نبونید، روحانی (و بقولی فرماندارزاده‌ای) بود که بدون تبار شاهانه و با گزینش مجمع روحانیان به پادشاهی انتخاب شده بود. مادر او کاهن نیایشگاه سـیـن (خدای ماه) در شهر سـیـپـار بود و خود او نیز به پیروی از مادر، شیفتگی و دلبستگی فراوانی به خدای ماه داشت. این دلبستگی شدید به سین و دوری گزیدن از پرستش مردوک به عنوان خدای بزرگ که از محتوای منشور او هویدا است، واکنش‌ها و نارضایتی‌هایی را در بابل فراهم آورده بود.
نبونید، شخصیتی عجیب و تا اندازه‌ای جذاب داشت. او فاقد توانایی‌های لازم در امور کشورداری و سپاهی‌گری بود و دلبستگی‌ چندانی نیز بدان نشان نمی‌داد. کارها و مشکلات کشور را به اطرافیان خود می‌سپرد و ‌به هنگام حمله سپاه کوروش، تمام امور و تصمیم‌گیری‌ها را به پسرش بُـلـشَـصَـر واگذار کرد در حالیکه پیش از آن نیز مدتی به نفع همین پسرش از سلطنت کناره‌گیری کرده و به مدت ده سال در تِـمـا، واحه‌ای در بیابان‌های میان بابل و مصر اقامت گزیده بود. احساسات و عواطف رقیق و گاه شاعرانه او در بیان سخنان و درددل‌هایی خطاب به سین و دیگر خدایان بخوبی آشکار است.
او بیش از آنکه با لازمه‌ها و ویژگی‌های پادشاهی و حکومت آشنا باشد، به دل‌مشغولی‌های خاص خود می‌پرداخت که از جمله می‌توان به علاقه فراوان او در گردآوری و نگهداری آثار و اشیای باستانی اشاره کرد. همین علاقه بود که موجب شد شمار فراوانی از پیکره‌های خدایان را از نیایشگاه‌های خود خارج کند تا با آنها موزه‌ای بنیاد گذارد. عملی که موجب ناخشنودی همگانی شد و بعدها این پیکره‌ها به فرمان کوروش بزرگ به نیایشگاه‌های خود بازگردانده ‌شدند. با توجه به احترامی که نبونید برای خدایان قائل بوده و در متن منشور نیز دیده می‌شود، و نیز با توجه به علاقه او به گردآوری آثار باستانی، چنین به نظر می‌آید که جمع‌آوردن پیکره‌های خدایان از نیایشگاه‌ها، نه از روی مخالفت و ستیزه با آنان، بلکه برای اقناع دلبستگی خود به آثار باستانی بوده باشد.
سنت نگارش و انتشار کتیبه‌های استوانه‌ای شکل و یا چند وجهی، دارای پیشینه‌ای طولانی در میاندورود (بین‌النهرین) است. برای نمونه‌ می‌توان از منشورهای شَـلـمَـنـصِِـر سوم، سـارگُـن دوم، سِـنـاخـریـب، نَـبـوکَـد نَـصَـر دوم (بُـخـتُـنَـصر)، نِـبـونـیـد و کوروش بزرگ یاد کرد. منشور کورش هخامنشی، آخرین دستاورد و یادمان این سنت دیرین است.
نسخه‌های متعدد منشور استوانه‌ای شکل نبونید که در حدود سال‌های 555 تا 540 پیش از میلاد نوشته شده‌اند، از نیایشگاه شَـمَـش در شهر سـیـپـار و نیز از کاخ سلطنتی در شهر بـابـل بدست آمده و از نظر شکل و مضمون تقریباً مانند یکدیگر هستند. هر یک از آنها در سه ستون به خط و زبان بابلی نو (اَکَـدی) و 51 سطر نویسانده شده است. یکی از این نسخه‌ها در موزه برلین و دستکم یکی از آنها در موزه بریتانیا در لندن نگهداری می‌شود. نسخه لندن توسط باستان‌شناس کلدانی به نام هرمز رسام (که یابنده منشور کوروش نیز بود) در شهر سیپار پیدا شده است. این کتیبه 23 سانتیمتر طول و 9 سانتیمتر قطر دارد و با شماره ANE 91109 در قفسه 12 از گالری 55 موزه بریتانیا نگهداری می‌شود.
در این کتیبه، که در سال سیزدهم پادشاهی او (543 پیش از میلاد) و چهار سال پیش از غلبه کوروش نوشته شده، نبونید به شرح بازسازی سه نیایشگاه می‌پردازد: نیایشگاه اِهِـلـهـول در شهر حّـران برای سـیـن مردخدای ماه؛ نیایشگاه اِبَـبـار در شهر سـیـپـار برای شَـمَـش مردخدای خورشید؛ و زیارتگاهی برای آنـونـیـتـی بانوخدای جنگاوران.
ترجمه فارسی بخش نخست منشور نبونید که تقریباً نیمی از همه آنست، علاوه بر اهمیت‌های تاریخی دیگری که دارد، کهن‌ترین منبعی است که در آن از کوروش نام برده شده و به نبرد او با آستیاگ، آخرین پادشاه ماد اشاره رفته است. جالب است که این اشاره به کوروش در متن کتیبه از زبان مردوک، خدای بزرگ بابلیان بازگو می‌شود. نبونید در حالی از غلبه کوروش بر مادها خوشنود است که از مغلوب‌شدن آتی خود در برابر او بی‌خبر است.
کوروش رفتاری جوانمردانه با نبونید داشت. او پس از شکست سنگین و تلفات فراوانی که به سپاه بابل در شهر اّپـیـس در ساحل رود دجله وارد کرد و منجر به هراس بابل و تسلیم آن در برابر سپاه او شد، نه تنها رفتاری خشونت‌بار با نبونید نداشت؛ بلکه او را به یکی از نواحی شاهنشاهی (گویا به عنوان والی و نماینده حکومتی در کرمان) گسیل داشت. او یکسال بعد در همانجا درگذشت.

عکس از کاتالوگ موزه برلین
متن منشور نبونید:
ستون یکم، سطرهای 1 تا 7 من نَـبـونـیـد، شاه بزرگ، شاه توانا، شاه جهان، شاه بـابِـل، شاه چهار گوشه جهان، متولی نیایشگاه‌های اِسَـگـیـلَـه (نیایشگاه مـردوک، خدای بزرگ بابلی) و اِزیـدَه (نیایشگاه نَـبـو، خدای نویسندگی و دبیری). کسی که در زهدان مادرش به فرمان سـیـن (خدای ماه) و نـیـنْـگـال (خدابانوی همسر سین و مادر شَـمَـش، خدای خورشید)، سرنوشتی شاهانه یافت. پسر نَـبـو بَـلاسَـی ایـقـبـی، شخصیت فرزانه، ستاینده خدایان بزرگ.
ستون یکم، سطر 8 تا ستون دوم، سطر 25 من اِهـولْـهـول (به معنای خانه شادی)، نیایشگاه سـیـن در شهر حّـران را باز ساختم. سـیـن کهنی که از روزگاران دیرین، سرور بزرگ بوده است. برای او اقامتگاهی شایسته بنا نهادم.
این نیایشگاه پس از هجوم از سوی ماد، تخریب شده و به ویرانه‌ای بدل گشته بود. قلب بزرگ سـیـن، برای آن شهر و نیایشگاه رنجیده خاطر شده بود. بازسازی نیایشگاه در زمان پادشاهی قانونی من و به یاری بِـل (= مـردوک، در نسخه برلین بجای بِـل، واژه سـیـن آمده) و سرور بزرگ که دوستدار مقام پادشاهی من هستند، و بخاطر آشتی دادن من با آن شهر و نیایشگاه و نشان دادن دلسوزی‌ من، انجام شد.
در آغاز پادشاهی جاودانه من، خدایان مرا به خوابی رؤیایی فرو بردند. مـردوک، سرور بزرگ و سـیـن، آن تابناک پر فروغ از سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، در کنار هم ایستاده بودند. مردوک به من گفت: «نبونید، شاه بابل، آجرها را با اسب و ارابه‌های‌ خود ببر برای بازسازی نیایشگاه اِهـولـهـول و برای خشنودی سـیـن، سرور بزرگ. تا اقامتگاه او را در میانه آن بنیان نهی».
من با احترام به اِنـْلـیـل مـردوک، یکی از خدایان، گفتم: «آن نیایشگاه که ساختن آنرا به من فرمان می‌دهی، در محاصره مـادها است و آنان بسیار نیرومند هستند».
اما مردوک به من گفت: «کشور مـاد که از آنان نام بردی و شاهان آن، در معرض یک حمله بسوی خودشان بوده‌اند و توان زیادی ندارند. در آغاز سومین سال پادشاهی تو (تابستان 553 پیش از میلاد)، کـوروش، شاه اَنـشـان، دومین در سلسله (؟)، خواب آنان را پراند. او با ارتش کوچک خود، تیره و تبار گسترده مادها را پراکند. او آسـتـیـاگ، شاه مـادها را شکست داد و او را دستگیر کرد تا کشور او تصرف شود».
چنین بود سخن مردوک، سرور بزرگ و سـیـن، تابناک پر فروغی از سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی که فرمانش باطل‌شدنی نیست. من از فرمان شکوهمند آنان دچار ترس شده بودم. من نگران بودم و دلواپسی در چهره‌ام هویدا بود. چون من مسامحه‌کار نبودم، نه سهل‌انگار و نه بی‌دقت.
برای بازسازی اِهـولـهـول، نیایشگاه سرورم سـیـن که در حـرّان است، بسوی آن حرکت کردم. آنجا که آشـور بـانـیـپـال، شاه آشـور، پسر اِسَـرحَـدون، یک بزرگمرد، بازسازی‌های پیشین را انجام داده بود و من آنرا ادامه می‌دهم.
من گروه بی‌شماری را از کشور گَـزَه (جـیـزه/ غـزه؟) در کنار مـصـر و نزدیک دریای بالا (دریای مدیترانه) گرد آوردم. همچنین کسان دیگری را از آن سوی رود فـرات تا دریای پایین (خلیج فارس). همچنین شاهان، بلندپایگان، فرمانداران و بی‌شمار گروه‌ها که سـیـن، شَـمَـش و ایـشْـتَـر (مهم‌ترین خدابانوی بین‌النهرین باستان) - سروران من- در اختیارم گذاشته بودند.
در یک ماه نیک‌اختر و در یک روز فرخنده که شَـمَـش و اَدد (خدای توفان) معین کردند، پس از پیشگویی خردمندانه از اِئـا (= اِنْـکـی، خدای آب شیرین) و آسـالـوهـی (خدای دانش اسرارآمیز)، با یاری دورکنندگان چیره‌دستِ ارواح بد و آشنا با ترفندهای کُـولّـا (دیو گمراهی)؛ استادکاران پی‌ریزی بنا، آجرکاران، سازندگان مهره‌های سیمین و زرین، گوهرتراشان، و با الوارهایی از چوب‌های معطر، گیاهان خوشبو و چوب سدر، به شادمانی و خرمی بنیادش را آغاز کردم. من بناهایی که آشـور بـانـیـپـال، شاه آشـور و شَـلـمَـنـصِِـر (سوم) پسر آشـور نـصـیـرپـال (دوم) بنیان نهاده بودند را زدودم؛ اما آجرکاری او را نگه داشتم.
من شفته بنا را با آبجو، شراب، روغن و عسل آمیختم. محل گودبرداری شده و پلکان را روغن‌مالی کردم. بیشتر از آنچه که پادشاهان پیشین- پدران من- انجام داده بودند. من آن ساختمان خودم را استوار ساختم و کارم را بخوبی انجام دادم. من از شالوده تا باروی ساختمان آن نیایشگاه را از نو ساختم و به پایان رساندم. من تیرهایی رفیع از چوب درختان سِـدر که از لِـبـانُـن فراهم شده بود را بر بام آن نهادم. من درهایی از چوب سـدر با رایحه‌ای دلگشا را در دروازه‌های آن نصب کردم. من با لعابی از طلا و نقره دیوارهای آنرا چنان پوشاندم که مانند خورشید می‌درخشند.
من در محراب‌خانه آن، یک گاو سیمین درخشان، که خشمگین و تازنده بر دشمن من است، بگذاردم؛ بدان سوی که دروازه‌ای رو به طلوع خورشید دارد. من دو اسب با یال‌های بلند و روکش نقره‌ای که فروکوبنده دشمن است را بر پای داشتم؛ یکی در سوی چپ و یکی در سوی راست.
من با هدایت سـیـن، نـیـنـگـال، نـوسـکـو (خدایی در پیوند با آتش) و سَـدَرنـونّـا (خدای شراب)- سروران من- و به همراهی مشایعت‌کنندگانی از بابل، شهر سلطنتی من، به شادمانی و خرمی، بسوی قلب آن منزلگاه رفتم. یک اقامتگاه خوشایند. من در پیشگاه آنان یک قربانی پاک اهدا نمودم و ارمغان‌هایم را پیشکش کردم. من اِهـولـهـول را آکنده ساختم از بهترین فرآورده‌ها. من تمامی شهر حَـرّان را چنان ساختم که می‌درخشد، چنانکه مهتاب تابناک می‌درخشد.
ستون دوم، سطرهای 26 تا 43 آه ای سـیـن! شاه خدایان سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، بدون تو هیچ کسی و هیچ شهر یا کشوری نمی‌تواند پایدار بماند. هیچکدام بر جای نمی‌مانند.
بشود تا هنگامی که تو به اهـولـهـول وارد می‌شوی، به آن منزلگاهی که سرشار از تو است، با سخنان خود برای نیکی و پایداری آن شهر و آن نیایشگاه اندرز بدهی.
بشود که آن خدایانی که در سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی اقامت دارند، وفادار و ستایشگر نیایشگاه سـیـن باشند. چون او یک پدر است، او آفریننده خودشان است. چنانکه برای من هست، برای نَـبـونـیـد، شاه بـابـل که ساخت نیایشگاه را به انجام رسانده است.
بشود که سـیـن، شاه خدایان سرای والای آسمانی و جهان زیرین زمینی، از آن بالا و با شادی و خرمی به دوست‌داشته‌های من بنگرد.
بشود که در همه ماه‌ها و به هنگام طلوع کردن و غروب کردن، بدشگونی‌های مرا به نیکبختی بازگرداند.
بشود که او روزها مرا و سال‌های مرا دراز گرداند. پادشاهی مرا پایدار کند. بر دشمنانم پیروز شوم. مهاجمان نابود شوند و فرو کوبم بدخواهانم را.
بشود که نـیـنـگـال، مادر خدایان بزرگ، از سوی من و پیش از من، سخن دل مرا به سـیـن فرا گوید، به آن محبوب من.
بشود که شَـمَـش و ایـشْـتَـر، فرزندان درخشنده و تابناک او، سخن دل مرا به سـیـن فرا گویند. به آن پدر، به آن آفریدگار خودشان.
بشود که نـوسْـکـو، آن وزیر با شکوه، خواست مرا بشنود و مرا شفاعت کند.
کتیبه پنجم داریوش شاه در شوش
کتیبه پنجم داریوش شاه در شوش
رضا مرادی غیاث آبادی
از داریوش بزرگ، کتیبه‌های فراوانی در شهر شوش به دست آمده است که بر روی سنگ‌های مرمرین، پاستون‌ها، لوح‌های گلین و یا بر آجر نگاشته شده‌اند. بیشتر این کتیبه‌ها، مانند دیگر نبشته‌های هخامنشی به سه خط و زبان فارسی باستان، عیلامی و بابلی هستند. متن زیر گزارش فارسیِ یکی از مهمترین کتیبه‌های داریوش بزرگ، یعنی کتیبه پنجم او در شوش (DSe) است که در آن اندیشه‌های داریوش در زمینه صلح‌جویی و همبستگی سرزمین‌ها، آبادانی و سامان شهرها، پاسداشت ناتوانان، پایندگی میهن و بسا نکات مهم دیگر آمده است. این کتیبه کوتاه، همراه با نویسه اصلی میخیِ فارسیِ باستان، آوانوشت و برخی توضیحات از سوی رضا مرادی در دست چاپ است و ترجمان آسان‌خوانِ آن در اینجا منتشر می‌شود.
بند 1 خدای بزرگ است اهورامزدا؛ که بیافرید این زمین را؛ که بیافرید آن آسمان را؛ که بیافرید آدمی را؛ که بیافرید از برای آدمی شادی را؛ که داریوش را شاهی فرا داد. یک شاه از بسیاران، یک فرمانروا از بسیاران.
بند 2 من داریوش، شاه بزرگ، شاهانْ شاه، شاه سرزمین‌هایی با گوناگون مردمان، شاه در این زمین بزرگ، پهناور و دورکرانه. پسر ویشتاسپ، یک هخامنشی، یک پارسی، پسر پارسی، یک آریایی، آریایی‌تبار.
بند 3 گوید داریوش شاه: بخواست اهورامزدا، این است سرزمین‌هایی که جز از پارس دارم. آنانرا فرمان راندم. مرا خراج گذاردند. آنچه گفتِ من به آنان بود، چنان کردند. قانون من آنانرا پایید: ماد، خوزیه، پارت، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، سیستان، آراخوزی، ثَتَه‌گوش، مَکا، گندارَه، هند، سکاییانِ هوم‌نوش، سکاییانِ تیز خود، بابل، آشور، اّرَبیه (عربیه)، مصر، ارمنیه، کاپادوکیه، اسپارت، یونانیان این سوی دریا و آن سوی دریا، اسکودر، حبشیان، کاریان.
بند 4 گوید داریوش شاه: بسا بد کرداری شده بود، من به نیکی گردانیدم. سرزمین‌ها به دیگری بر می‌تاختند و یکی دیگری را فرو می‌کوبید. من بخواست اهورامزدا چنان کردم که یکدیگر را نکوبند. هر کدام در ماندگاه خود هستند. از این قانون من بیمناکند که: زورمند، ناتوان را نمی‌کوبد و نابود نمی‌کند.
بند 5 گوید داریوش شاه: بخواست اهورامزدا، بسا کارها که نابسامانیده شده بود؛ من آنرا بسامانیدم. گذر زمان، باروی شهر . . . را برافکنده بود و بازساخت نشده بود؛ من بنیان باروی دیگری برآوردم. چنان که مانَد تا آینده‌ها.
بند 6 گوید داریوش شاه: اهورامزدا و دیگر بغان، بپایند مرا و نوشتارهای مرا و خانه/ میهن مرا.

|+|نوشته شده در جمعه چهاردهم فروردین 1388 ساعت 22:57 توسط هومن |
کتیبه های گلی
لوحه‌های تخت‌جمشید
اسناد بنیادین از نظام‌های اجتماعی و اداری در ایران هخامنشی
در تخت‌جمشید چند گونه کتیبه از دوره هخامنشی دیده شده و به دست آمده است. یکی، سنگ‌نبشته‌های پادشاهان هخامنشی که به زبان و خط میخی «پارسی باستان» بر روی نمای سنگی‌ کاخ‌ها و بناهای تخت‌جمشید نویسانده شده و معمولاّ با ترجمان آن به خط میخی و زبان‌های «عیلامی» و «بابلی نو (اکدی)» همراه هستند. دوم، لوحه‌های زرین و سیمین داریوش بزرگ که از صندوق‌های سنگی در پایه دیوارهای تالار آپادانا پیدا شد و یکی از لوحه‌های زرین آن در چند سال پیش مفقود و پس از اظهارنظرهای فراوان و متناقض در باره سرنوشت آن، در نهایت چنین گفته شد که یکی از مسئولان موزه ایران باستان آنرا ربوده و «آب» کرده است. سوم، کتیبه‌هایی که بر روی اشیایی همچو سنگ وزنه، مهر، دستگیره در، آجرهای لعابدار و آوندهای گوناگون دیده شده است. بجز اینها، تعداد فراوانی کتیبه‌های جعلی در بسیاری از موزه‌های دنیا وجود دارند که به اندازه‌ای با مهارت ساخته شده‌اند که تا مدت‌ها جعلی بودن آنها دانسته نشد و در کتاب‌ها و کاتالوگ‌های قدیمی‌تر جزو آثار هخامنشی معرفی شده‌اند.
لوحه‌های تخت‌جمشید و پیدایی آنها اما گونه دیگری از کتیبه‌های تخت‌جمشید که موضوع این گفتار است، عبارت است از حدود سی هزار لوحه گلی یا «گل‌نوشته» که در کاوش‌های باروی استحکامات خاوری تخت‌جمشید و نیز در کاخ خزانه بدست آمدند. این لوحه‌ها در کاوش‌های سال‌های 13-1312 و 17-1316 کشف شده‌اند. بیشتر آنها که از باروی استحکامات شمال خاوری به دست آمدند، به نام «لوحه‌های بارو/ استحکامات» با علامت اختصاری (PF) و بخش دیگری که از کاخ خزانه در جنوب خاوری تخت‌جمشید پیدا شدند به نام «لوحه‌های خزانه» با علامت اختصاری (PT) شناخته می‌شوند.

یکی از لوحه‌های گلین تخت‌جمشید

ماندگاری لوحه‌ها تا به امروز شمار این لوحه‌ها در اصل بسیار بیشتر از این تعداد بوده است؛ اما به دلیل اینکه بر روی گل رس خام یا نپخته نوشته شده بوده‌اند و قرار هم بر این نبوده که برای زمان‌های بسیار دوری از آنها نگهداری شود، به مرور زمان از بین رفته‌اند. اما اینکه چرا همین تعداد از لوحه‌ها تاکنون سالم باقی مانده‌اند، داستان شگفتی دارد. پس از یورش سپاه اسکندر مقدونی به ایران‌زمین در سال 330 پیش از میلاد (تقریباّ 170 سال پس از نگارش لوحه‌ها)؛ گرمای شدید ناشی از آتش‌سوزی کاخ خزانه و تالار صدستون (که در کنار باروی خاوری قرار دارد) موجب پخته‌شدن و استحکام بیشتر آن لوحه‌های گلی، و پایدار‌ ماندن آنها تا به امروز می‌شود.
شکل ظاهری این لوحه‌ها تقریباّ به اندازه یک کف دست هستند و بر روی گل خام نوشته و نگهداری می‌شده‌اند. هر لوح در چند نسخه نوشته می‌شده تا برای بایگانی ادارات دیگر شهرهای مورد نیاز فرستاده شوند و یکی هم در بایگانی تخت‌جمشید نگهداری شود. بر کنار حدود 600 لوحه، اثر چند مهر فشاری و غلتان باقی مانده است که متعق به صادرکننده و دریافت‌کننده آن سند بوده است. نقش و نگارهای این مهرها نیز می‌توانند آگاهی‌های فراوانی از هنر و باورهای آن روزگار را در اختیار بگذارند. به موجب همین لوحه‌ها دانسته شده است که از چرم و اوراق پوست‌گیاهی (در فارسی باستان به نام «پَـوَسـتا») نیز برای نوشتن بهره‌برداری می‌شده که امروزه هیچ نمونه‌ای از آن به دست نیامده است.
زمان نگارش محتوای این لوحه‌ها نشان می‌دهد که تاریخ نگارش لوحه‌های بارو به سال‌های 509 تا 494 پیش از میلاد، یعنی سال‌های سیزدهم تا بیست و هشتم پادشاهی داریوش بزرگ بر می‌گردد. اما لوحه‌های خزانه در فاصله سال‌های 492 تا 458 پیش از میلاد، یعنی در فاصله سی‌امین سال پادشاهی داریوش بزرگ تا هفتمین سال پادشاهی اردشیر یکم نوشته شده‌اند.
خط و زبان تقریباّ همگی لوحه‌ها به خط و زبانی نگاشته شده‌اند که امروزه به خط و زبان «عیلامی» معروف هستند. امروزه اطلاعی از نام واقعی این خط و زبان در دست نیست. بجز این، حدود 500 لوح به زبان آرامی (آریایی)، 80 لوح همراه با ترجمه به آرامی، سه لوح به زبان بابلی نو (اکدی)، یک لوح به زبان یونانی و یک لوح دیگر به زبان فریگیه‌ای نوشته شده است. شنیده‌ام که چند لوح هم به خط و زبان پارسی باستان به دست آمده است که هنوز آگاهی کاملی در این باره ندارم.
امانت به دانشگاه شیکاگو از آنجا که کاوش‌های تخت‌جمشید توسط هیئتی از دانشگاه شیکاگو انجام می‌شد، چنین توافق شد که لوحه‌ها برای خوانش و پژوهش بر روی آن، به صورت امانت به دانشگاه شیکاگو منتقل شوند. دانشگاه پس از چند سال، شماری از لوحه‌ها که از شدت آسیب‌دیدگی، خواندن آنها امکان‌پذیر نمی‌شد را به ایران بازگرداند و پژوهش بر روی شماری از آنها که سالم‌تر و خواندنی‌تر بودند را آغاز کرد. پس از آن تعداد 300 لوح دیگر به ایران بازگردانده شده و بقیه آن همچنان در امانت دانشگاه شیکاگو است.
پژوهش و خوانش لوحه‌ها نخستین گزارش و ترجمان متن لوحه‌ها توسط ایران‌شناس بزرگ و متخصص زبان‌های باستانی ایرانی، یعنی جرج کامرون (G. Cameron) انجام شد. او دستاورد پژوهش ماندگار خود را در کتابی به نام لوحه‌های خزانه تخت‌جمشید (Persepolis Treasury Tablets) در سال 1948 در شیکاگو منتشر کرد. کتابی که هیچگاه در کشور ایران ترجمه و منتشر نشد. پس از آن ریچارد هالوک (R. T. Hollock) همتای دیگر کامرون، کار را بر روی حدود دو هزار لوحه‌ بدست آمده از باروی تخت‌جمشید ادامه داد و گزارش و ترجمان خود را در کتاب گرانقدر لوحه‌های استحکامات تخت‌جمشید (Persepolis Fortification Tablets) در سال 1969 در شیکاگو منتشر ساخت و پس از آن نیز مقاله‌های متعددی در این زمینه در نشریات گوناگون به چاپ رساند. او در سال 1977 خبر از خوانش 4500 لوح دیگر را داد که پس از درگذشت او، تکمیل و منتشر نشدند. این کتاب و مقاله‌ها نیز هیچگاه به دیده ایرانیان نیامد تا در اندیشه ترجمه و انتشار آن باشند. در واقع دنیای شگفت نهفته در این کتیبه‌ها که از آن ایرانیان است با بی‌توجهی عمیق و گسترده آنان روبرو شد.
محتوا و مضمون لوحه‌ها این لوحه‌ها برخلاف دیگر کتیبه‌های هخامنشی تخت‌جمشید که بیانیه‌ها و گفتارهایی رسمی برای همگان و برای آیندگان بوده، برای خواندن عموم نوشته و عرضه نشده‌ بوده‌اند و در واقع اسناد داخلی و حسابداری کارکنان تخت‌جمشید و یک بایگانی اداری بوده است. آنها بازگوکننده رویدادهای رسمی و حکومتی و سیاسی نیستند، بلکه در کنار آگاهی‌های فراوان دیوانی و اداری، اطلاعات فراوانی از زندگی روزمره و روزگار مردمان عصر هخامنشی در اختیار ما می‌گذارند که تاکنون با کمبود حیرت‌انگیزی در زمینه منابع و اسناد آن روبرو بوده‌ایم. البته بجز لوح‌های تخت‌جمشید، چندین بایگانی اداری دیگر از عصر هخامنشی در مصر و بابل (همچو بایگانی «موروشو») پیدا شده است.
کشف این لوحه‌ها و خوانش آنها، انقلابی در دنیای تاریخ و باستان‌شناسی هخامنشی بشمار می‌رفت. چرا که اکنون پژوهشگران بجز کتیبه‌های رسمی و آثار مکتوب تاریخ‌نگاران یونان، به سرچشمه‌ای غنی و گسترده از اسناد هخامنشی دست یافته‌اند که چون برای همگان نوشته نشده بوده‌ و قصد تبلیغ و کسب مشروعیت و یا هرگونه ملاحظه‌های سیاسی و تأثیرگذاری بر افکار عمومی را در سر نداشته‌‌اند؛ از ارزش استنادپذیری فراوانی برخوردار بوده‌ و هستند. از سوی دیگر، هیچ تاریخ‌نگار یا سیاستمداری نمی‌توانسته است مانند همیشه متن تاریخی آنرا به نفع اهداف خود تحریف و بازنویسی کند.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
به نام خداوند جان و خرد / كزين برتر انديشه بر نگزرد

به کوروش به آرش به جمشيد قسم / به نقش و نگار تخت جمشيد قسم
که ايران همی قلب و خون من است / گرفته ز جان از وجود من است

بخوانیم این جمله در گوش باد / چو ایران نباشد تن من مباد








فرگرد اول از وندیداد

نخستین و بهترین سرزمینی که من ( اهورامزدا ) بیافریدم ائیران وئیچ ( ایران ) است . آنجایی که رود دایتی نیک است


کورش بزرگ

فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک سپارند تا اجزای بدنم خاک ایران را تشکیل دهد . گزنفون


داریوش بزرگ


خداوند این کشور ( ایران ) را از گزند دشمن - دروغ و خشکسالی محفوظ دارد
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
فردوسی بزرگ

( خداوندگار تاریخ و فرهنگ و ادب ایران زمین )

سیاوش منم نه از پریزادگان / از ایرانم از شهر آزادگان

که ایران بهشت است یا بوستان / همی بوی مشک آید از بوستان

سپندارمذ پاسبان تو ( ایران ) باد / ز خرداد روشن روان تو باد

ندانی که ایران نشست من است / جهان سر به زیر دست من است

هنر نزد ایرانیان است و بس / ندادند شیر ژیان را به کس

همه یکدلانند و یزدان شناس / به نیکی ندارند از بد هراس

دریغ است که ایران ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود

همه جای جنگی سواران بدی / نشستن گه شهریاران بدی

چو ایران نباشد تن من مباد / بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

همه روی یکسر به جنگ آوریم / جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

ز بهر بر و بوم و پیوند خویش / زن و کودک وخرد و فرزند خویش

همه سر به سر تن کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم
/
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
استاد کسمایی

در ستایش فردوسی بزرگ

این شنیدستم که عیسی مرده ای را زنده کرد / مرده ای را زنده کرد و نام خود پاینده کرد

نیم گیتی شد مسخر از طریق دین او / شد جهان آیینه دار چهره و آیین او

هر دو فرسخ ، یک کلیسایی به پا بر نام او / گشت تاریخ همه تاریخها ، ایام او

وقف شد یکشنبه ها از بهر نام نیک او / روز و شب ناقوسها گوینده تبریک او

الغرض مردم از سیبری تا آمریک / دائماً تعظیم و تکریم است بر آن نام نیک

گر حکیمی مرده ای رازنده سازد این چنین / بهر او تکریم و تعظیم است در روی زمین

بهر فردوسی چه باید کرد کو از کار خویش / یعنی از نیروی طبع و معجز گفتار خویش

مرده فرزندان چندین قرن ایران زنده کرد / از لب آموی تا دریای عمان زنده کرد
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
صفحه  صفحه 11 از 15:  « پیشین  1  ...  10  11  12  13  14  15  پسین » 
ایران

ایران از روزنه تاریخ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA