ارسالها: 125
#111
Posted: 7 May 2011 02:43
استاد گلشن کردستانی
این وطن نبود
چیزی عزیز تر ز وطن پیش من نبود / رفتم به پای بوسش و دیدم وطن نبود
آن خاک پر بها و گهر خیز و زر نگار / زان آخوند بود و دگر مال من نبود
آن روز هر چه را که بدیدم عذاب بود / جز خشم و مرگ و دشنه و دار و رسن نبود
آن سرزمین پاک و اهورایی و عزیز / چیزی کم از عُمان و کویت و یمن نبود
گفتم:وطن کجاست؟که من بیوطن نی ام / این سرزمین شاد که بیتُ الحزن نبود
سرشار از نشاط و سرور و توانگری / جز باغ و غنچه و گل و سرو و چمن نبود
این، مهد میترا بُد و ماًوای زردهُشت / جای یزید و شمر و عُبید و حسن نبود
آنجا همیشه بلبل سرمست، می سرود / این سرزمین که مسکن زاغ و زغن نبود
ایران من کجا و نژاد عرب کجا؟ / بیگانه پروری که بدینسان علن نبود
این سرزمین پاک اهورا بُد ای دریغ / زین پیشتر که جایگه اهرمن نبود
ایران بهشت بود و گلستان و مرغزار / جز لاله اش به دامن دشت و دمن نبود
ای خالق بزرگ، چنین سرنوشت شوم / هرگز سزا و درخور ایران من نبود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#112
Posted: 11 May 2011 16:33
فروتني فرياپت
اردوان (سومين پادشاه اشكاني و فرزند تيرداد يكم) پادشاه ايران از بستر بيماري برخواسته بود با تني چند از نزديكان ، كاخ فرمانروايي را ترك گفت و در ميان مردم قدمي مي زد . به درمانگاه شهر كه رسيدند اردوان گفت به ديدار پزشك خويش برويم و از او بخاطر آن همه زحمتي كه كشيده قدرداني كنيم . چون وارد درمانگاه شد كودكي را ديد كه پايش زخمي شده و پزشك پايش را معالجه مي نمايد . مادر كودك كه هنوز پادشاه را نشناخته بود با ناله به پزشك مي گفت خدا پاي فرزند پادشاه را اينچنين نمايد تا ديگر اين بلا را بر سر مردم نياورد .
پادشاه رو به زن كرده و گفت مگر فرزند پادشاه اين بلا را بر سر كودكت آورده و مادر گفت آري كودكم در ميانه كوچه بود كه فرزند پادشاه فرياپت با اسب خويش چنين بلايي را بر سر كودكم آورد . پادشاه گفت مگر فرزند پادشاه را مي شناسي ؟ و زن گفت خير ، همسايگان او را به من معرفي كردند .. پادشاه دستور داد فرياپت را بياورند پزشك به زن اشاره نمود كه اين كسي كه اينجاست همان پادشاه ايران است .. زن فكر مي كرد به خاطر حرفي كه زده او را به جرم گستاخي با تيغ شمشير به دو نيم مي كنند . پسر پادشاه ايران را آوردند و پدر به او گفت چرا اينگونه كردي و فرزند گفت متوجه نشدم .و كودك را اصلا نديدم . پدر گفت از اين زن و كودكش عذرخواهي كن ...... فرزند پادشاه رو به مادر كودك نموده عذر خواست پادشاه ايران كيسه ايي زر به مادر داده و گفت فرزندم را ببخش چون در مرام پادشاهان ايران ، زورگويي و اذيت خلق خويش نيست .
زن با ديدن اين همه فروتني پادشاه و فرياپت به گريه افتاد و مي گفت مرا به خاطر گستاخي ببخشيد . و پادشاه ايران اردوان در حالي كه از درمانگاه بيرون مي آمد مي گفت : فرزند من بايد نمونه نيك رفتاري باشد نمونه . . .
انديشمند يگانه كشورمان ارد بزرگ مي گويد : پوزش خواستن از پس اشتباه ، زيباست حتي اگر از يك كودك باشد .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#113
Posted: 12 May 2011 04:52
بدان ای سکندر بعد از مرگ من
پس از ریزش آخرین برگ من
توانی گشایی در پارس را
نهی برسرت افسر پارس را
ز خاک جم و کاخ شاهنشهان
قدم چون نهی با دگر همرهان
مبادا شوی غره از خویشتن
که ایران بسی پرورد همچو من
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#114
Posted: 12 May 2011 05:12
وصيت نامه داريوش كبير پادشاه بزرگ هخامنشي
به فرزندش خشايار شا
يزدان پرست باش اما آزاده
اينك من از دنيا مي روم بيست و پنج كشور جزء امپراطوري ايران است . ودرتمام اين كشورها پول ايران رواج دارد و ايرانيان در آن كشورها داراي احترام هستند . و مردم كشورها در ايران نيز داراي احترام هستند .
جانشين من خشايارشاه بايد مثل من در حفظ اين كشورها بكوشد و راه نگهداري اين كشورها آن است كه در امور داخلي آنها مداخله نكند و مذهب و شعائر آنان را محترم بشمارد .
اكنون كه من از اين دنيا مي روم تو دوازده كرور در يك زر در خزانه سلطنتي داري و اين زر يكي از اركان قدرت تو مي باشد . زيرا قدرت پادشاه فقط به شمشير نيست بلكه به ثرون نيز هست . البته به خاطر داشته باش تو بايد به اين ذخيره بيفزايي نه اينكه از آن بكاهي . من نمي گويم كه در مواقع ضروري از آن برداشت نكن ، زيرا قاعده اين زر در خزانه آن است كه هنگام ضرورت از آن برداشت كنند ، اما در اولين فرصت آنچه برداشتي به خزانه برگردان . مادرت آتوسا بر من حق دارد پس پيوسته وسايل رضايت خاطرش را فراهم كن . ده سال است كه مشغول ساختن انبارهاي غله در نقاط مختلف كشور هستم و روش ساختن اين انبارها را كه از سنگ ساخته مي شود و به شكل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبارها پيوسته تخليه مي شود حشرات در آن بوجود نمي آيند و غله در اين انبارها چند سال مي ماند بدون اينكه فاسد شود و تو بايد بعد از من به ساختن انبارهاي غله ادامه بدهي تا اينكه همواره آذوقه دو و يا سه سال كشور در آن انبارها موجود باشد . و هر ساله بعد از اينكه غله جديد بدست آمد از غله موجود در انبارها براي تامين كسري خواروبار از آن استفاده كن و غله جديد را بعد از اينكه بو جاري شد به انبار منتقل نما و به اين ترتيب تو هرگز براي آذوقه در اين مملكت دغدغه نخواهي داشت ولو دو يا سه سال پياپي خشكسالي شود .
هرگز دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي نگمار و براي آنها همان مزيت دوست بودن با تو كافي است . چون اگر دوستان و نديمان خود را به كارهاي مملكتي بگماري و آنان به مردم ظلم كنند و استفاده نامشروع نمايند نخواهي توانست آنهارا به مجازات برساني چون با تودوست هستن و تو ناچاري رعايت دوستي بنمايي .
كانالي كه من مي خواستم بين شط نيل و درياي سرخ بوجود بياورم هنوز به اتمام نرسيده و تمام كردن اين كانال از نظر بازرگاني و جنگي خيلي اهميت دارد تو بايد آن كانال را به اتمام برساني و عوارض عبور كشتي ها از آن كانال نبايد آنقدر سنگين باشد كه ناخدايان كشتي ها ترجيح بدهند كه از آن عبور نكنند .
اكنون من سپاهي به طرف مصر فرستادم تا اينكه در اين قلمرو ، نظم و امنيت برقرار كند ، ولي فرصت نكردم سپاهي به طرف يونان بفرستم و تو بايد اين كار را به انجام برساني . با يك ارتش قدرتمند به يونان حمله كن و به يونانيان بفهمان كه پادشاه ايران قادر است مرتكبين فجايع را تنبيه كند .
توصيه ديگر من به تو اين است كه هرگز دروغگو ومتملق را به خود راه نده ، چون هردوي آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دورنما . هرگز عمال ديوان را بر مردم مسلط نكن ، و براي اينكه عمال ديوان بر مردم مسلط نشود ، قانون ماليات وضع كردم كه تماس عمال ديوان با مردم را خيلي كم كرده است و اگر اين قانون را حفظ كني عمال حكومت با مردم زياد تماس نخواهند داشت .
افسران و سربازان ارتش را راضي نگه دار و با آنها بدرفتاري نكن .اگر با آنها
بد رفتاري كني آنها نخواهند توانست معامله متقابل كنند . اما در ميدان جنگ تلافي خواهند كرد ولو به قيمت كشته شدن خودشان باشد و تلافي آنها اينطور خواهد بود كه دست روي دست مي گذارند و تسليم مي شوند تا اينكه وسيله شكست تو را فراهم كنند .
امر آموزش را كه من شروع كردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنويسند تا اينكه فهم و عقل آنها بيشتر شود و هر چه فهم و عقل آنها بيشتر شود ، تو با اطمينان بيشتري مي تواني سلطنت كني . همواره حامي كيش يزدان پرستي باش . اما هيچ قومي را مجبور نكن كه از كيش تو پيروي نمايد و هميشه به خاطر داشته باش كه هركسي بايد آزاد باشد و از هر كيش كه ميل دارد پيروي نمايد .
بعد از اينكه من زندگي را بدرود گفتم . بدن من را بشوي و آنگاه كفني را كه من خود فراهم كرده ام بر من بپيچان و در تابوت سنگي قرار بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را كه موجود است مسدود نكن تا هر زماني كه ميتواني وارد قبر بشوي و تابوت سنگي مرا در آنجا ببيني و بفهمي ، كه من پدر تو پادشاهي مقتدر بودم و بر بيست و پنج كشور سلطنت مي كردم . مُردم و تو نيز مثل من خواهي مُرد زيرا سرنوشت آدمي اين است كه بميرد خواه پادشاه بيست و پنج كشور باشد خواه يك خاركن و هيچ كس در اين جهان باقي نخواهد ماند . اگر تو هر زمان كه فزصت بدست مي آوري وارد قبر من بشوي و تابوت را ببيني ، غرور و خود خواهي بر تو غلبه نخواهد كرد ، اما وقتي مرگ خود را نزديك ديدي ، بگو قبر مرا مسدود نمايند و وصيت كن كه پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا اينكه بتواند تابوت حاوي جسد تو را ببيند .
زنهار زنهار، هرگز هم مدعي و هم قاضي نشو اگر از كسي ادعايي داري موافقت كن يك قاضي بيطرف آن ادعارا مورد رسيدگي قرار دهد . و راي صادر نمايد . زيرا كسي كه مدعي است اگر قاضي هم باشد ظلم خواهد كرد . هرگز از آباد كردن دست برندار . زيراكه اگر از آباد كردن دست برداري كشور تو رو به ويراني خواهد گذاشت زيرا اين قاعده است كه وقتي كشوري آباد نمي شود به طرف ويراني مي رود.
در آباد كردن ، حفر قنات و احداث جاده و شهر سازي را در درجه اول قرار بده .
عفو و سخاوت را فراموش نكن و بدان بعد از عدالت برجسته ترين صفت پادشاهان عفواست و سخاوت ، ولي عفو بايد فقط موقعي بكار بيفتد كه كسي نسبت به تو خطايي كرده باشد و اگر به ديگري خطايي كرده باشد و تو خطا كار را عفو كني ظلم كرده اي زيرا حق ديگري را پايمال نموده اي .
بيش از اين چيزي نمي گويم اين اظهارات را با حضور كساني كه غير از تو در اينجا حاضرهستند ، كردم . تا اينكه بدانند قبل از مرگ من اين توصيه ها را كرده ام و اينك برويد و مرا تنها بگذاريد زيرا احساس مي كنم مرگم نزديك شده است .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#115
Posted: 12 May 2011 05:16
ياغيم ديگر
برلبم غنچه لبخند پژمرده ست
نغمه ام دلگير و افسرده ست
نه سرودي ، نه سروري، نه هم آوازي ، نه شوري
زندگي گويي زدنيا رخت بر بسته ست
يا كه خاك مرده روي شهرپاشيده ست
اين چه آييني ، چه قانوني ، چه تدبيريست
من از اين آرامش سنگين و صامت عاصيم ديگر
من ازاين آهنگ يكسان و مكرر عاصيم ديگر
من سرودي تازه ميخواهم
جنبشي ، شوري ، نشاطي ، نغمه اي ، فريادهاي تازه ميخواهم
من به هر آيين و مسلك،كو كسي را از تلاشش بازدارد ياغيم ديگر
من تو را در سينه اميد ديرين سال خواهم كشت
من اميد تازه ميخواهم.
افتخاري آسمان گير و بلند آوازه ميخواهم
كرم خاكي نيستم من تا بمانم در مغاك خويشتن خاموش
نيستم شبكور كز خورشيد روشنگر بدوزم چشم
آفتابم من كه يكجا يك زمان ساكن نميمانم
با پر زرين خورشيد افق پيماي روح خويش
من تن بكر همه گلهاي وحشي را نوازش ميكنم هر روز
جويبارم من كه تصوير هزاران پرده بر پيشانيم پيداست
موج بيتابم كه بر ساحل صدف ها آورم همراه
كرم خاكي نيستم من ، نيستم من ، آفتابم ، جويبارم ، موج بيتابم
تا به چند اينگونه در يك دخمه بي پرواز ماندن
تا به چند اينگونه با صد نغمه بي آواز ماندن
شهپر ماسماني را به زير چنگ پرواز بلند خويش داشت
آفتابي را به خواري در حريم ريشخند خويش داشت
گوش سنگين خدا از نغمه شيرين ما پر بود
زانوي نصفالنهار از پايكوب هر روز ما چون بيد از باد ميلرزيد.
اينك آن آوازو پرواز بلند و، اين خموشي و زمين گيري
اينك آن همبستري با دختر خورشيد و،اين همخوابگي با مادر ظلمت !!؟؟
من كه هرگز سر به تسليم خدايان هم نخواهم داد
گردن من زير بار كهكشان هم خم نميگردد.
زندگي يعني تكاپو ، زندگي يعني هياهو
زندگي يعني شب نو، روز نو ، انديشه نو
زندگي يعني غم نو ، پيشه نو ، حسرت نو
زندگي بايست ، سرشار از تكانو تازگي باشد
زندگي بايست در پيچ و خم راهش زالوان حوادث رنگ بپذيرد
گرچه اين جنبش براي مقصدي بيهوده باشد.
زندگي همچنان آب است ،
آب اگر راكد بماند چهره اش افسرده خواهد گشت و بوي گند ميگيرد
در حلال آب گيرش غنچه لبخند ميميرد
آهوان عشق از آب گلالودش نمي نوشند
مرغكان شوق در آيينه تارش نمي يوشند.
من سر تسليم بر درگاه هر دنياي ناديده فرو مي آورم جز مرگ
من ز مرگ از آن نميترسم كه پايانيست بر طومار يك آغاز
بيم من از مرگ يك افسانه دلگير بي آغاز و پايان است
من سرودي را كه عطر كهنه در گلبرگ الفاظش نهان باشد نمي خواهم
من سرودي تازه خواهم خواند ، كش ، گوش كس نشنيده باشد.
من نميخواهم به عشقي سالها پابند بودن
من نميخواهم اسير سحر يك لبخند بودن
من نبتوانم شراب ناز از يك چشم نوشيدن
من نبتوانم لبي را باز بارها با شوق بوسيدن
من لب تازه ، تن تازه ، شراب تازه ، عشق تازه ميخواهم
قلب من با هر نفس يك آرمان تازه ميخواهد
سينه ام با هر نفس يك شوق ، يك درد بي اندازه ميخواهد
من زبانم لال حتي يك خدا را سجده كردن ، قرنها او را پرستيدن
يا ز خشم يك خدا همواره ترسيدن ،
يا به يك مذهب هيشه پاي يك ايمان فشردن دل نميبندم
من خداي تازه ميخواهم.
گرچه او با آتش قهرش بسوزاند سرا سر ملك هستي را
گرچه او رونق دهد آيين مترود و حرام مي پرستي را
من به ناموس قرون بردگيها ياغيم من
ياغيم من ، گر بگيرندم ، ببندندم
گر به دار آرزوهايم بياويزند ،
گر به سنگ ناحق تكفير استخوان شعر اسيانفروزم را فرو كوبند
من از اين پس ياغيم ديگر.
(هوشنگ شفا)
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#116
Posted: 12 May 2011 05:18
ساخت تخت جمشید(پارسه) 30 سال به طول انجامید ، از زمان کوروش بزرگ شروع و خشایار شاه به اتمام رساند. بر سر در ورودی دروازه ملل کتیبه ای به سه زبان رایج آن زمان وجود دارد:
خدای بزرگ است ، اهورا مزدا .
خدایی که زمین را آفریده .
خدایی که آسمان را آفریده .
خدایی که شادی را برای مردمان آفریده .
من هستم ، خشایار شاه .
شاهن شاه بزرگ .
یگانه شاه بسیاری .
یگانه فرمانروای بسیاری .
و هر آنچه زیباست به یاری اهورا مزدا کرده ام .
که اهورا مزدا هر آنچه در اینجا کرده ام بپاید .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#117
Posted: 12 May 2011 05:21
کوروش
جشن و سرور برپاست. جشن ازدواج ولیعهد پارس، شور و حرارت خاصی در مردم ایجاد کرده است. این جا سرزمین پارس است. ماندانا به فرزند برومندش نگریست و او را از ته دل ستود. به یاد گذشته ها افتاد ...
ماندانا در رویا پدر بزرگش را دید. هووخشتره بزرگ که دولت ستمگر و قدرتمند آشور را در هم شکسته بود و ماد را از چنگال آن رهانیده بود. نینوا با خاک یکسان شده است و دیگر نامی از آن نیست. ماندانا چشم گشود و فرزند برومندش را دید. دوباره به گذشته فکر کرد. آستیاگ، پدر عیاش و بی عرضه اش را به یاد آورد که با مرگ هووخشتره بر تخت سلطنت جلوس کرده بود. او سایه ای بیش نبود. پادشاه اصلی ماد، آری ینیس ملکه لیدیه ای ماد بود... و به برادر ناتنی اش کیاکسار فکر کرد. پسر آری ینیس. او هم همچون پدرش موجود کثیفی بود. ماندانا از عاقبت ماد می ترسید. دوباره چشم گشود و پسرش، کوروش را دید. لبخند زد و سعی کرد در آن شب فرخنده، شاد باشد. پسرش موجی از امیدواری در او ایجاد می کرد. ماندانا به یاد کودکی کوروش افتاد و بی اختیار اشکی از گوشه چشمش لغزید. زمانی که آستیاگ، قصد داشت به هر نحوی وی را نابود کند...
***
این جا قصر پر شکوه پادشاه ماد است. آستیاک - که این روز ها آژی دهاک نامیده می شود - در تخت زیبای خود خفته است. گویی راحت نیست. پهلو به پهلو می شود. عرق می ریزد و ... ناگهان از خواب می پرد. آری ینیس به سویش می شتابد. آستیاگ ناله می کند: درخت! یک درخت... کوروش... وااااااااای!!
- چه دیده اید سرور من؟
: یک درخت. از شکم ماندانا بیرون آمد. او خودش بود... خودش بود!
- چه کسی خودش بود سرور من؟
: کوروش!... کوروش. از شکم ماندانا درختی بر آمد. شاخ و برگ گُسترد و تمام آسیا را فرا گرفت. او کوروش است. فوراً دستور مسمومیت او را صادر کنید. فوراً!
***
ماندانا به یاد آورد که چگونه از کوروش دور افتاد. زمانی که نیرنگ آستیاگ بی ثمر ماند و پسر دلبندش به دست مرد چوپانی به نام مهرداد و همسر مهربانش بزرگ شد. در بیابان و صحرا، طبیعت معلم کوروش بود. کوروش، جوان برومندی شده بود که به نزد مادرش ماندانا و پدرش کمبوجیه بازگشت... ماندانا برای آخرین بار به خودش نهیب زد تا در جشن ازدواج پسرش کوروش، شاد باشد.
اندکی بعد از پایان مراسم جشن و سرور، جوانان پارسی در میدان بزرگ شهر به زور آزمایی پرداختند. آنجا بود که کئوبرو - کسی که به کوروش چیزهای بسیاری آموخته بود - جوانی را به او معرفی کرد. او، هیکلی قوی و عضلاتی نیرومند داشت و برای شرکت در جشن ازدواج به پارس آمده بوده بود. مرد جوان ، در مسابقات شمشیر زنی و اسب دوانی و کشتی، برتری خود را به رخ حریفان کشید. کوروش سردار بزرگ خود را شناخته بود. او کسی نبود جز، آبرادات.
یک ماه گذشت. وقت آن رسیده بود که کوروش، اولین قدم خود را در برقراری کشوری مستقل و قدرتمند بردارد. جلسه ای تشکیل شد که در آن کوروش، آبرادات، کئوبرو، ویشتاسب، بغابوخش و آراسپ شرکت داشتند. کوروش گفت: لیدی، ماد ، بابل، مصر، پارس... چقدر از شنیدن این نامها دلتنگم. اوضاع امروز جهان ما این گونه است: کشور های کوچک و نیرنگ های بزرگ. لیدی و ماد با هم متحد اند، چرا که آری ینیس، ملکه ماد ، خواهر کرزوس پادشاه لیدی است. خوب می دانید که کرزوس به جز یک پسر گنگ و لال کس دیگری ندارد. پس اگر دیر بجنبیم، لیدی و ماد تحت فرمان آریه نیس در خواهند آمد. از طرفی، بخت النصر هم در بابل از هیچ گونه آزار بر یهودیان دریغ نمی ورزد. خراج سنگینی که ماد بر ما تحمیل می کند کمرشکن است و تاسف بیشتر برای آنکه این خراج گزاف، صرف عیاشی های آستیاگ و کیاکسار و آری ینیس می شود. ما باید از نامه های سری که بین لیدی و ماد از سوی آریه نیس و برادرش کرزوس انجام می شود باخبر شویم. آبرادات! من تو را مامور این کار می کنم. تو باید به لیدی بروی و این نامه ها را بدست آوری. ماموریت بعدی تو آنست که به ماد بروی و سعی در جمع آوری نیرو کنی. مردم ماد از ظلم و ستم آستیاگ خسته شده اند و او راآژی دهاک می نامند. پس به محض حمله ما، به ما ملحق خواهند شد.
آبرادات تنها یک جمله گفت: بله سرور من.
آبرادات به لیدی رفت و با استفاده از اعتقادات خرافی مردم لیدی و کرزوس، به عنوان یک جادوگر وارد کاخ کرزوس شد و نامه ها را بدست آورد. سپس عازم ماد شد و علی رغم خطر های فراوان، نظر مردم را به سوی کوروش جلب کرد. کوروش نیز در پارس مشغول جمع آوری نیرو و آموزش دادن آنها بود. اکنون مقدمات حمله فراهم شده بود. کوروش، ماد را بدون کوچکترین مقاومتی فتح کرد. آستیاگ در مقابل نوه خویش شکست خورد و سربازان او به محض دیدن بیرق عقاب نشان کوروش ، سلاح هایشان را زمین گذاشتند و به او پیوستند. کوروش پدر بزرگ خود را امان داد و با او به مهربانی رفتار کرد و او را نزد خود نگه داشت. اما آری ینیس و فرزندش کیاکسار به لیدی گریختند تا خود را محیای جنگ با کوروش کنند. جنگ با لیدی و تصرف سارد، قدم بعدی کوروش بود.
کوروش، مرد تصمیم های بزرگ، اینک از هر لحاظ آماده نبرد با لیدی است. سپاه کوروش و کرزوس همدیگر را در پتریوم ملاقات کردند. سربازان سنگین اسلحه لیدی در مقابل سپاهیان دلیر کوروش تاب مقاومت نیاوردند و به سمت سارد گریختند ولی کوروش بر خلاف انتظار کرزوس، از راه کوهستانی و در زمستانی سرد وی را تعقیب کرد. کرزوس که انتظار نداشت کوروش او را از آن راه تنگ کوهستانی تعقیب کند، پیاده نظام های خود را مرخص کرد. وقتی کرزوس در سارد با لشگر کوروش رو به رو شد دریافت که عمر امپراطوری سارد پایان یافته است. هوش سرشار کوروش بار دیگر نمایان شد و در میدان جنگ، اندک اسب سواران باقی مانده لشگر کرزوس نیز با دیدن شتر های کوروش رمیدند. کوروش از کشتن کرزوس هم صرفه نظر کرد و از غارت کردن مردم پرهیز نمود. تا آنجا که گویی جنگی رخ نداده است. فرمان معروف کوروش در حمایت مردم شکست خورده، روی استوانه گِلی نوشته شد و همینک نیز موجود است.
آخرین قدم کوروش، فتح بابل بود. با فتح بابل، کشور رویایی و افسونگر، کوروش فرمانروای سه قدرت بزرگ جهان شد. لیدی ، ماد و بابل. سربازان پر زرق و برق بابل ، به هیچ وجه مانعی برای تصرف کشورشان نبودند. اینک موقع تاجگذاری شاه جهان شده بود. پارسیان ترجیح دادند تا برای زیبایی بیشتر از لباس های مادی استفاده کنند. کوروش با وقار خاصی بر گردونه باشکوهش حرکت می کرد و جمعی که مشعل به دست داشتند گرد او را گرفته بودند. قبای ارغوانی کوروش که پودهایی زربفت داشت، فریبنده و مجذوب کننده بود. کوروش، تاج پر شکوه ایران را بر سر نهاد. دو شاخ بلورین بر سر کوروش خودنمایی می کرد. او یک انسان معمولی نبود. حضار، بی اختیار در مقابل عظمت کوروش کبیر تعظیم کردند.
کوروش به آینده هم نگریست. در زمانی که نوروز فرا رسیده بود، کمبوجیه پسرش را به عنوان ولیعهد خویش برگزید و به عنوان فرمانروای بابل منصوب کرد.
ایران، یگانه قدرت جهان آنروز، تنها مصر را در مقابل داشت. اما گویا مقدر نبود که کوروش کبیر، وسعت قلمرو خویش را پس از فتح مصر ببیند. زمانی که کمبوجیه به نیابت از پدر برای فتح مصر عازم شده بود، کوروش در لشگر کشی به نزدیکی دریاچه آرال در مقابله با اقوام وحشی زخمی شد و در گذشت. جسد او را هشت سال بعد، داریوش کبیر به تخت جمشید آورد و به توصیه خود کوروش، با احترامی خاص به معبد آناهیتا انتقال داد.
کوروش، یگانه مرد بزرگی که اهل تسامح بود، کسی که پس از فتح لیدی در حمایت از دشمن شکست خورده نخستین اعلامیه حقوق بشر را صادر کرد، کسی که یهود را از چنگال بخت النصر رهانید، کسی که با ایجاد سد آهنینش، فساد یاجوج و ماجوج را فرونشاند، ذوالقرنینی که قرآن از او با احترام یاد کرد، پس از ایجاد سرزمینی آباد، چهره در نقاب خاک کشید و به اهوره مزدا پیوست. بوته گل کوشترک چند هزار ساله بر مزار کوروش در پاسارگاد، همچنان نفس می کشد و عصاره جلال و شکوه پادشاه بزرگ ایران را تراوش می کند.
احسان شارعی
رجوع کنید به: اسکندر، داریوش
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#118
Posted: 12 May 2011 05:23
کوروش کبـيـر
ويدئوي پاسارگاد
کوروش ( سيروس در انگليـسي، و کوروس در يوناني ) در تاريخ يکي از چهرهاي شاخص شناخته شده است. موفـقـيت او در شکل گيري امپراطوري هخامنشي، نـتـيجه و آميزه اي از هوشياري و مهارتهاي او در ديـپـلماسي و نظامي گري؛ و همچـنـين خلق و خوي او و داشتن دانايي و درايت کامل او از کشور بود. ايرانـيان او را " پدر " ؛ و يونانـيان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند يک مرد قانونگذار و قانون نگر مي ديدند؛ و يهوديان به او مانند يک روحاني مقدس احترام مي گذاشتـند.
آرمانها و ايده آل هاي او بسيار بالا بود؛ و به هيچ کس اجازه و حق قانونگذاري نمي داد مگر اينکه آن کس از لحاظ توانمندي از آنچه که دارد بالاتر باشد. از لحاظ يک رئيـس و مدير و مجري، فراست و بـيـنش زيادي داشت، و خودش را يک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـيجه ميتوانست راحتر از جهانگشايان گذشته قانون بگذارد.
انسانـيـت او مساوي بود با آزادي با افتخار، که همين باعـث مي شد که او مردم را در يک سطح نگاه کند، که همين شخصيـت او باعـث شد که بقيه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند.
تاريخ حتي از اين هم فراتر رفتـه و به او لقب هايي مانند نابغـه، سياستمدار، مدير و رهبر تمام مردها، و اولين مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشي و تدابـيـر جنگي داده است. کوروش براستي و حقيـقـتاً که لياقت دريافت کلمه " کبـيـر " را دارد.
کوروش کبـير بعـد از پـيروزي بر آستـياگ، آخرين پادشاه ماد، در 550 قبل از ميلاد به قدرت رسيد. بعـد از چندين پـيروزي بر پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني )، کروسيوس، در 546 قبل از ميلاد، و بعـد از موفـقـيت يک رشته عـمليات جنگي بر عـليه بابل در 539 قبل از ميلاد، کوروش بـنـياد يک امپراطوري عـظيم را گذاشت؛ که از درياي مديـترانه در غـرب شروع و تا شرق ايران، و از شمال از درياي سياه تا به کشورهاي عـربي بود.
کوروش در سال 530 قبل از ميلاد در جنگي که در شمال شرقي امپراطوري اش داشت، کشته شد. گزنـفون در نوشته هاي خود گفته : " او توانايي توسعـه دادن از ترس از خود را در قسمتي از دنـيا داشت، که همه را متحـير بکند، و هيچ کسي کاري که به زيان و ضرر او باشد انجام نمي دهد. تمام خواسته هاي مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام مي داد و هر کسي آرزو داشت که در امپراطوري او زندگي کند ".
افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش کبـيـر
هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.
بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد. کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است. مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد. بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.
بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد. اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.
کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند. او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند. موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند. آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است. بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد. به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.
هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد. هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت. سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد. موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند. کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.
چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است.
شرح تاريخي
پايـه گذار رژيم سلطـنـتي هخامنـشي شخصي بود به نام " هخامنش "، پرنس قـبايل پاسارگاد که پايـتخـتـش هم به نام او اسم گرفت، که ويرانه هاي آن هنوز هم وجود دارد و نشانگر دوره کوروش بزرگ است. هيچ کس بطـور کامل نمي تواند بگويد که هخامنشيان بعـد از کدام سلسله اسم گرفته شد. اما اين حقـيـقـت که حافظه او که بايد احترام زيادي به آن گذاشت، قبايل پارسي را بصورت يک ملت درآورد قـبل از آنکه در گذر تاريخ از بـيـن بروند. پسر او " تيـس پس " از موقـعـيـت بي دفاعي ايلام استفاده کرده و آنجا را تصرف کرد و " آشور بانـيال " را از تخت بزير کشيد. و لقب پادشاه، پادشاه انشان، را بر روي خود گذاشت. بمجرد مرگ او يکي از پسرانش در " انشان " موفـق شد و بـقـيه در پارس.
همانطور که در جدول بالا نشان داده شد اين طبـقه بـندي از دو خط بالا شروع شده و مرجع آن کتـيـبه داريوش در بـيـستون است :
" هشت پادشاه از نـژاد من قبل از من بوده اند، و من نهميـن پادشاه هستم و تمام ما در اين دو خط همگي پادشاه بوده ايم ".
کوروش که از نوادگان پادشاهان گذشته است، در واقع بايد کوروش دوم نام گيرد که اسم بـعـد از پـدر بزرگ خود برده است. او بخودش به چشم يک پادشاه انشان نگاه مي کند و خودش را متعـلق به فرمانروايان فارسي مي داند، اما کوروش از طرف مادري هم به درجه پادشاهان مي رسيد چونکه مادرش دختر آستياک آخرين پادشاه هخامنشي بود.
مطابق با گفته هرودوت، آخرين، آخرين فرمانرواي ماد، آستياک ( سلطنت از سال 585 - 550 قبل از ميلاد ) در تاريخ 549 قبل از ميلاد از کوروش شکست خورد و اکباتان پايتخت او در سال 550 قبل از ميلاد فتح شد.
تاريخه " نابونيداس " داستاني را تعـريف مي کند که بدين شرح است :
سپاهي که او براي جنگـيدن با کوروش جمع کرده بود به تاخت بسوي او مي رفـتـند. براي آستـياگ رفـتن بسوي کوروش براي جنگ با سپاهش مانند اين بود که، چونکه سپاه آستياگ از او متـنـفر بودند و مي خواستـند که طغـيان کنند، سپاه خود را براي اوببرد. کوروش شهر اکباتان را با تمام طلا و نقره و تمام چيزهايش گرفت.
بدين گونه کوروش فرمانرواي ماد و پارس شد. ما هـنوز هم مطمـعـاً نـيستـيم که کوروش کي بر تخت سلطـنت پارس نـشست. ممکن است بعـد از فـتح اکباتان از او خواسته شده باشد که بر تخت سلطـنت پارس هم تکيه کند.
چند سال بعـد، کروسيـوس، پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني ) ( که بسيار ثروتمند بود ) تصـميم گرفت که از موقعـيت پـيش آمده در ايران استفاده کرده و با عـوض شدن رژيم در ايران به آنجا حمله کرده و سرزميـنهايي را گرفته و قلمرو خودش کند. او از رود " هاليس " که در گذشته مرز بـيـن کشور ليدي و ماد بود گذشت و وارد ايران شد. کوروش بعـد از پي بردن به اين موضوع شتابان بسوي باختر(غرب) رفـته و بعـد از مواجه شدن با نـيروي کروسيوس آنها را بزور بـيرون رانده و آنها به " سارديس " پايتخت ليدي مراجعـت کردند. کروسيوس بقدري شتابزده عـقب نـشيني کرد که فکر نميکرد سپاه ايران را پشت سر دارد، و فکر مي کرد که شهرهاي کوچک مي تواند جلوي او را بگيرد. او احمقانه فکر مي کرد که زمستان نزديک است و کوروش که خيلي از شهر و خانه اش دور است، نمي تواند که او را تعـقيب کند. اما کوروش او را تعـقـيب کرد و در جنگي تاريخي در 546 قبل از ميلاد در دشتهاي باز " هرموس " سپاه ليدي را شکست داد. نيرنگي که کوروش به سپاه ليدي زد اين بود که مقـداري شتر در قلب سپاه خود جاي داد و از آنجايي که اسب از بوي شتر نفرت و هراس زيادي دارد، عملاً سوارنظام نـتوانست کاري از پـيش ببرد و کوروش فاتح اين نبرد شد.
بعـد از آن شکست، کروسيوس به پايتخت " تسخير ناپذيرش" سارديس مراجعـت کرد و منـتـظر متحديـنش شد که هر چه زودتر به کمک او بروند. در اينجا هرودوت نحوه دستگيري او را توضيح مي دهد.
"بعـد از گذشت 14 روز از محاصره، کوروش گفت به اولين کسي که وارد ليدي شود جايزه هنگفتي را مي دهد. روزي يک سرباز مرديان (که در بعـضي تواريخ از او به اسم رستم نام برده شده است، رجوع شود به " سرزمين جاويد "، جلد اول، ترجمه ذبـيح الله منصوري) ديد که چگونه يک نفر سرباز مستـقر در پادگان شهر براي آوردن کلاه خود که به پائـين افتاده بود، از صخره که دور از دسترس نگهبانان ديگر بود پائـين آمد و کلاه خود را برداشت و دوباره مراجعـت کرد. او آن راه را نشان کرد و با چند نفر از دوستانش آن پادگاه را غـافلگير کرده و دروازه شهر را بر روي سپاه ايران گشود ".
کراسيوس بصورت يک زنداني به پارس منـتـقـل شد، اما متعـاقـباً بصورت يک اصيل زاده در بارگاه خودش زندگي مي کرد. براي کوروش که زندگي آستـياگ را به او بخشيده بود، از بـيـن بردن کراسيوس محال بنظر مي رسيد. کراسيوس و بقيه خاندان او جزو اولين خارجياني، مخصوصا يونانيان، بودند که در خدمت خانواده سلطـنـتي درآمدند، و اين براي ايرانيان بسيار خوب و کاربرد عملي و فرهنگي داشت.
کوروش، هارپاگوس که يکي از افسران ارشدش بود را براي محکم کردن موقعـيت کشور پارس گذاشت، و بصورت کوتاهي بعـد از آن "ليسيا"، "کاريا" و حتي شهرهاي يوناني آسياي صغـير هم جزو امپراطوري کوروش درآمدند. در حقـيـقـت اولين برخورد ايرانيان با يونانيان که منجر به مقاومت کمي شد، از آنجا شروع شد که تجار يوناني مي خواستـند که تجارت خود را بسط دهند. قبل از اين بـيـشترين مبادله کالا در داخل امپراطوري و مناطـقي بود که به تازگي جزو قـلمرو امپراطـوري درآمده بود.
در همين موقع بود که کوروش در پاسارگاد( که در زبان ايراني به معـني زيست گاه است ) پايـتختي که فراخور خودش و امپراطوري باشد، بنا کرد.
در سال 540 قبل از ميلاد کوروش متوجه بابل شد. نبوکد که با حيله و نيرنگ بر تخت سلطـنت بابل نشسته بود، موفـق نشد که از بابل نگهداري کند، و نـتوانست که هيچگونه همبستگي داخلي و خارجي براي بابل درست کند و بابل را به همان صورت به پسرش " بل شازار " داد. بـيشتر از تمام اينها که مردم بابل را از دست نبوکد ناراضي کرده بود و آنها را تحريک مي کرد، دين مسخره و زوري نبوکد بود که مردم نمي توانستـند قبول کنند و کوروش هم از همين اختلاف و تـفرقه ميان حکومت و مردم استـفاده کرد. در حقـيـقـت پرنس " بل شازار " از فريب خوردگي مردم استفاده مي کرد؛ هرودوت و گزنفون شهامت و جرات او را در فن لشگر کشي شرح مي دهند : "در موقعي که بل شازار در حال جشن خيلي بزرگي بود، ايرانيان مسير رودخانه فرات را که از وسط بابل مي گذشت عـوض کردند. و يک شب که مردم بابل در حال شادي کردن ديني بودند، سپاه ايران از مسير رودخانه وارد شهر شدند ". گزنفون مي نويـسد که " ساکنـين آن منطقه مرکزي، خيلي بعـد از اينکه بخش بـيروني شهر گرفته شد، متوجه تغـيـير نشدند و همينطـور به عـياشي کردن ادامه دادند تا اينکه تمام شهر بطـور کامل تصرف شد ".
بهر جهت ما هيـچگونه دليلي را نمي توانـيم بـياوريم که اين داستان را رد کند. ولي حقـيـقـت امر اين است که نـيروي دفاعـي بابل بخاطر شورشي که در داخل شده بود ضـعـيف بود و نمي توانست هنچگونه دفاعي بکند.
بابل بدون کوچکترين مقاومتي تسليم کوروش شد، بدون آنکه حتي کسي به فکر جنگيدن باشد؛ و اين يکي از نادرترين جنگهاي تاريخ است که بايد گفت که گرفـتـن بابل بصـورت غـافـلگيرانه بود. کوروش با آوردن خداي بزرگ و قديمي بابل " مردوک " که خداي خدايان بابل بود و کوتاه کردن دست مبـلغـين که خود را هم طراز با شاه مي دانستـند، بابل را هم جزو امپراطوري خود کرد.
کوروش اکنون فرمانرواي بزرگـترين منطـقه، که از درياي مديـترانه تا به شرق ايران و از شمال از درياي سياه تا به مرزهاي عـربي ادامه داشت، بود. تمام اين ها از روي لوحه کوروش که به " استوانه کوروش " ( در موزه انگلستان ) معـروف است و مانـند يک بشکه است که روي آن با خط ميخي حکايت گرفتن بابل حکاکي شده است، و کوروش خودش را در آن فرمانرواي دنـيا مي خواند. کوروش همچنـين بازگو مي کند که چطـور مردمي را که بصورت برده در بابل بودند به سرزميـنهاي خود برگردانده و هميـنطـور تمام تصاوير را به معـابد بازگردانده است. در اين لوح از يهوديان نامي برده نشده است، اما بطـور مشخص در کتاب " ازرا" ( 3 - 1 ،1 ) گفته شده که تمام اسيراني که بوسيله نبوکد نصر گرفتار شده بودند به کشور خود اورشليم مراجعـت کرده و معـبد خود را از نو بنا کردند. اين سندي است از عـقـيده و ايمان کوروش که هميـشه به آن ممارست ميکرد و مي خواست که صلح و صفا را به زندگي مردم بـياورد و اين خوش باش و درودي است که در اولين فصل حقوق بشر آمده است. با اين که قسمتي از لوحه کوروش کبـير بر اثر مرور زمان از بـيـن رفته است اما قسمت اعظم آن مانده و ترجمه شده است.
لوحه معـروف کوروش کبـير که در سال 539 قبل از ميلاد نوشته شده و چگونگي فتح بابل را مي گويد من، کوروش، پادشاه جهان، پادشاه کبـير، پادشاه مقـتـدر، پادشاه بابل، پادشاه سرزمين سومر و اکد، پادشاه چهارگوشه جهان، پسر کمبودجيه، پادشاه " انشان"، نوه کوروش، زاده "تـيس پس"، از سلاسه خاندان سلطـنـتي، که گرامي مي داشتـند حکم "بل" و "نـبـيو" را، که مقام سلطـنت که آنها مايل به آن بودند، در قلبشان جاي داشت.
وقـتي که من، بخوبي ترتـيـب کارها را مشخص کردم، وارد بابل شدم؛ من به شادي و ميـمنـت صندلي دولت را در وسط کاخ سلطـنـتي بنا کردم. "مردوک" بزرگترين خداي بابل را که مورد احترام ساکنـين بابل بود آوردم که آنها بسوي من بـيايـند. من ديدم که چگونه آن را پرستش ميکردند. سپاه بـيشمار من بدون آنکه مخـتـل شود به طرف قـلب بابل حرکت کرد. من نگذاشتم که هيچکس در سرزمين سومر و اکد ارعاب و وحشي گري کند. من متوجه امنـيـت بابل و تمام اماکن مقـدس آنجا بودم. من تمام خانه هاي ويران مردم بابل را دوباره بازسازي کردم. من به بدبخـتي هاي مردم بابل پايان دادم.
شهرهاي آشور، سوسا، آگد، زامبان، و ميرون و تا آنجايي که منـطـقه اجازه مي داد تمام شهرهاي مذهبـي آن منطـقه را که مکانهاي مقـدس آنها ويران شده بود و خانه خداي آنها از بـيـن رفته بود، من تمام آنها را درست کردم و خانه خدايان آنها را به وسط شهرهايشان برگرداندم.
مقبره کوروش کبـير در پاسارگاد در تمامي مدت سلطـنـت کوروش، او هـميشه گرفـتار مرزهاي شرقي امپراطـوري اش بود. کوروش 9 سال بعـد از فـتح بابل در جنگي که رويداد آن بخوبي مشخص نـيست، کشته شد. جنازه کوروش را به پاسارگاد آوردند. مقـبره او که هنوز هم پا برجاست، از يک اتاقک و شش پله درست شده است. بنابر گفته آريان ( 180 - 96 بعـد از ميلاد ) جنازه کوروش را در يک تابوت سنگ آهک قرار دادند. و بر روي مقبره اين جمله به چشم ميخورد :
اي، مرد، بدان هر که هستي و از هر جا آمده اي، من کوروش، کسي هستم که امپراطـوري را براي ايرانـيان آوردم. پس هـيـچـوقـت به اين مقبره من و اين خاکي که من را در خود جاي داده غـبطه نخور
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#119
Posted: 12 May 2011 05:25
کتیبه ی کوروش بر روی پاسار گاد
ای انسان هر که باشی و از هرکجا که بیایی, زیرا که میدانم خواهی امد , من کوروش هستم که برای پارسیان این دولت بزرگ را بنا کردم. پس بدین مشتی خاک که تن من را می پوشاند رشک مبر.هرکس که آهنگ ويراني آرامگاه مرا کند، اهورا مزدا او را نابود کن .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#120
Posted: 12 May 2011 05:34
جمعه ۱٠ خرداد ،۱۳۸٧
شادی کودکان ممنوع!
بخوانید و خودتان قضاوت کنید
حجتالاسلام محمدحسن راستگو، رئیس مرکز تربیت مربی کودک و نوجوان دفتر تبلیغات اسلامی حورزه علمیه قم با اشاره به نقاط مثبت و منفی برنامه تلویزیونی «فیتیله جمعه تعطیله» که روزهای جمعه از شبکه دوم سیما پخش میشود، اظهار داشت: استفاده از دیدگاههای یک کارشناس روحانی که افزون بر آگاهی عمیق از مبانی دینی، با زبان هنر هم آشنا باشد، رشد سطح کیفی و محتوایی این برنامه پر بیننده را در پی دارد.
رئیس مرکز تربیت مربی کودک و نوجوان مساله هورا و جیغ کشیدن و سوت و کف زدن را در برنامههای کودک قابل پذیرش ندانست و ادامه داد: هر چندشاید بتوان از کفزدن بامسامحه گذشت، ولی در موارد
دیگر باید تجدید نظر شود. چرا ما با این فرهنگ قوی دینی، نوآوری نکنیم و لفظی را بر اساس فرهنگ و مذهب خودمان ابداع نکنیم و از الفاظی مانند هورا استفاده کنیم که شاید مخفف اهورامزدای
زرتشتیان است که هنگام روشن کردن آتش آن را بیان میکردند. حجتالاسلام راستگو اختلاط
دختر و پسر را از دیگر اشکالات برنامه فیتیله دانست و گفت: هر چند بچههای حاضر در این
برنامه کوچکند و از نظر شرعی، تکلیفی ندارند و من هم انسان تنگنظری نیستم که حجاب کامل
را برای بچههای نابالغ واجب بدانم، ولی مساله این است که دختر بچه باید بداند پوشش او با پسرها فرق دارد و مجاورتش با آنها کار درستی نیست، از این رو میتوان با پوشاندن لباسهای رنگی زیبا با پوشش مناسب به دختر بچهها، آنها را از کودکی با این مفاهیم آشنا کرد و در برنامههای
تلوزیونی هم میتوان آنها را از هم جدا، یا یک برنامه ویژه دختران و یک برنامه ویژه پسران تولید کرد!!!!
دوشنبه ٢۳ اردیبهشت ،۱۳۸٧
این آثار متعلق به جباران تاریخ ایران است و نفرت از استبداد و جباریت، اینگونه آثار را در چشم و دل انسانها از جمله متدینین، بی جاذبه میکند
وقتی این جملات را از زبان گوینده اخبار می شنیدم به مانند هر ایرانی دیگری افسوس خوردم که ما این کشور و این ملت و سرنوشتمان را به دست چه کسانی دادیم؟
آخر کدام ایرانی است که با دیدن تخت جمشید به دوران شکوه و عظمت نیاکان خود اینچنین نگاه کند !
کدام ایرانی فرهیخته و خردمندی است که نداند تخت جمشید به عنوان نخستین سازمان ملل دنیا در دورانی از تاریخ بنا نهاده شده است که جهان روی آرامش به خود ندیده بود و برای سالیان دراز زیر چکمه های خونخواران به خاک و خون کشیده شده بود و شاهنشاهی با شکوه و قدرتمند هخامنشیان با اقتدار خویش ملل ضعیف و ستمدیده جهان را به زیر پرچم خود گرد آورده و به فرمان کوروش کبیر نخستین فرمان حقوق بشر را برای جهانیان به ارمغان آورده بود.فرمانی که پس از گذشت هزاران سال اجرای آن در ایران امروز به آرزویی دست نیافتنی تبدیل گشته است.
تخت جمشید این شکوه تاریخ بر طبق اسناد بدست آمده و لوحه های گلی کشف شده نه تنها به زور و قدرت و برده داری بلکه با نهایت رعایت حقوق کار و کارگری بنا نهاده شده است طبق لوحه های میخی کشف شده تمامی دستمزدها و حتی حق زنان باردار برای داشتن حقوق در دورانی که توان کار نداشته اند به ثبت رسیده است.
کسی نیست به این تازی تباران بگوید آن کاخهای تجملاتی همچون مرقد امام و یا مصلای تهران که به نام دین و از حقوق به حق مردم ایران بنا کرده اید در دوران ستمگری شما بی هویتان ساخته شده است .
پس تاریخ در مورد شما چه قضاوتی خواهد کرد؟
ما به مفاخر تاریخی قبل از اسلام نیز به عنوان نشانههای هنر ایرانی افتخار میکنیم اما واقعیت و تحقیق علمی نشان میدهد که «تمدن، هنر، فرهنگ و دانشی» که ایرانیان در قرون 4 و 5 هجری یعنی بعد از اسلام به آن دست یافتند قبل از اسلام هرگز سابقه نداشته و این اوجگیری به برکت اسلام بودهاست
این سخنان نیز نشان می دهد که چه مقدار یک فرد می تواند نسبت به تاریخ و فرهنگ بی اطلاع باشد ..آیا تا کنون پیش خود فکر کرده ای که چرا این همه دانش و هنر در دیگر سرزمین های اسلامی بوجود نیامده است؟مگر اسلام تنها برای ایرانیان پر برکت بوده؟
چه کسی است که نداند هنرو فرهنگ ایرانی که در دوران بعد از یورش تازیان شکل گرفته تمامی ریشه در گذشته و دانش و حکمت خسروانی و ایرانی دارد .و این ذوق و هنر ایرانی اصولا چه ربطی به دین اسلام می تواند داشته باشد ؟ آیا صرف بوجود آمدن آن در دوران بعد از یورش تازیان این هنر و فرهنگ را باید به اسلام نسبت داد؟ این سخن مانند آنست که تمامی دستاوردهای امروزه بشر همچون رایانه و هواپیما و....به مسیحیت نسبت بدهیم!
چه می شود کرد؟ و چه می توان گفت که کردار و گفتار و پندارتان یکسره سیاه است.
چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ،۱۳۸٧
سوشیانت در آیین زرتشتی
براستی کسانی از زمره سوشیانتها و رها کنندگان جهان بشمار خواهند رفت که فرمانهای مزدا و وظیفه خود را با نیک منشی بجای آورند و بر ضد خشم وستم بپا خیزند و آنرا در هم شکنند. یسنا ۴۸ بند ۱۲
سوشیانت این کلمه از ریشه سوکه به معنی بهره و منفعت است می باشد کلمه سود فارسی از همین ریشه و بنیان است و سوشیانت به معنای رها کنندگان است.عقیده به موعود ۳۱ قرن است که مایه امید ایرانیان گشته در کشاش گیتی آنان را امیدوار ساخته و از انحطاط و سقوط آنان جلو گرفته است . اگر روزی شکستی و بدبختی رو می کرد و دشمن فرومایه ای غالب می آمدو اگر زمانی دیو خشکی سرزمین ایران را در کم آبی و قحطی فرو برد اگر روزگاری تیرگی و سیاهی در آسمان ایران نمودار گردید نهراسید و امیدوار باشیدکه خورشید تیز است از بالای البرز کوه دگر باره بر شما نور خواهد افشاند خود اشو زرتشت نیز در سرودهای گاتها پیوسته پیروان خود را به آینده بهتر و انتظار ساختن روزگار خوش تر و سر افرازی امیدوار می سازد و می گوید با کار و کوشش و سعی و عمل مسلحانه در برابر سپاه اهریمن و اهریمن خویان ایستادگی نمایند و از میدان کارزار جور و ستم و پلیدی و زشتی نگریزند بلکه آنقدر ایستادگی نمایند تا پیروزی قطعی و فتح نهایی نصیب آنان گردد عقیده به سوشیانت می آموزد که به پیش بروید و گذشته را رها سازید و اصل انتظار یعنی آینده گرایی و حرکت به آینده ای که بهتر از امروز خواهد بود و قناعت نکردن به یک زندگی فقیرانه و تحت ظلم .منتظر یعنی منتظر آینده آنکه منتظر است امیدوار است و آنکه امیدوار است زنده است .روح زندگی در اوست بی شک در پرتو همین انتظار است که ایران ما روی نجات خواهد دید و از فلسفه این عقیده مقدس بوده که ایرانیان را به شجاعت و دلاوری ترغیب نموده ؛یکی از ویژگی های قوم ایرانی امید به آیندهاست که پیوسته از زمان حال به آینده توجه دارد عقیده سوشیانت بیانگر این حقیقت است که روزی فرا خواهد رسید که عدالت و آدمیت و راستی پیروز گردد و بدیها بروند و نیکی ها باز آیند خیانت و دروغ و ناراستی و فساد فردی و اجتماعی از جهان رخت بربند و سازش همگانی و عدالت اجتماعی مطلق و برابری و راستی حکمفرما شود عقیده به سوشیانت می گوید آدم منتظر هم از نظر فکری و هم از نظر علمی و مادی یک آدم یا یک ملت آماده است پس سوشیانت حتما نباید یک فرد باشد بلکه تک تک ما می توانیم بخشی از آن باشیم (مانند سی مرغ عطار) عقیده به سوشیانت اعتقاد به این است که وعده خداوندگار در کتابهای دینی و همچنین آرزوی تمامی آدمهای پارسا و صالح تحقق خواهد یافت و جامعه ای که در آن آدمیت و عدالت و حقیقت برای همیشه حکمفرمابوده باشد هرگز بازیچه دست ستمکاران نخواهد شد. رسالت سوشیانت ازبرای همین است.آزاد و پاینده باد ایران و سربلند باد ایرانی.
یکی پر خرد گفت کز سیستان بیاید یکی گرد گیتی ستان
سراسر بیالاید ایران زمین زتازی نژادان پر مکرو کین
چنان پست گرداند اهریمنان که دیگر نماند از ایشان نشان
پس آنگه آن گرد عالی تبار بیاراید ایران چو باغ بهار
از ایلام تا خاک مازندران ز اروند تا دامن سیستان
نگردد بجز داد ؛ فرمانروا گلستان شود کشور آریا
سهشنبه ٦ فروردین ،۱۳۸٧
ضرب و شتم یک زندانی که منجر به شکسته شدن پای او گردید
بفعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران : نابه گزارشات رسیده از بند 1 زندان گوهرداشت کرج آقای فرهنگ پور منصوری یکی از زندانیان این بند بخاطر وضعیت بد جسمی خود خواستار انتقال به بهداری زندان می شود ، ولی یکی از زندانبانان بنام کاظم قوچانی بدلیل خصومت شخصی که با او دارد از اعزامش به بهداری زندان خوداری می کند.آقای فرهنگ پور منصوری نسبت به این رفتار غیر انسانی او اعتراض می کند ، قوچانی در قبال این اعتراض دستورمی دهد که او را به مدت یک هفته به سلول انفرادی منتقل کنند . آقای پور منصوری در برابر این بی عدالتی و حق کشی که در حق او روا داشته شده دست به اعتراض می زند و از رفتن به سلول انفرادی خوداری کرد، ولی توسط فردی بنام حسین دفتری از زندانبانان این زندان مورد ضرب و شتم قرار می گیرد ، و بنابه گفته خانواده او در اثر این ضرب وشتم پای او شکسته می شود و با پای شکسته شده و بدون درمان به سلول انفرادی منتقل می شود و مدت زمان نگهداری او در سلول انفرادی به 2 هفته افزایش می یابد، او علیرغم گذشت بیش از 2 هفته همچنان در سلول انفرادی بسر می برد، و می بایست درد های طاقت فرسای شکستگی پایش را تحمل کند. سلول انفرادی که او در آن نگهداری می شود فاقد هرگونه امکانات بهداشتی است و از بودن جانواران موذی مانند شپش رنج می برد، البته برای هر چه بیشتر تحت فشار قرار دادن زندانیان و بخصوص زندانیان سیاسی از حل وفصل امکانات بهداشتی زندان خوداری می کنند و از بین بردن شپش در بندهای 1،4 ، 6، 7 و سایر بندها خوداری می کنند. خانواده پور منصوری نزدیک به 6 ماه است که اجازه ملاقات با فرزندانشان فرهنک و شهرام را نیافته اند ،علت آن به خاطر خصومت شخصی است که کاظم قوچان با فرزندان این خانواده دارد در چند ماه اخیر حکم اعدام آنها به 15 سال زندان تقلیل یافته و این مسئله در رسانه های دولتی انعکاس گردیده ولی هنوز به طور رسمی به آنها ابلاغ نگردیده است. در پی تشدید فشار بر علیه زندانیان و بخصوص زندانیان سیاسی، با شروع سال جدید زندانیان باید برای داشتن امکانات اولیه و برق در سلولها و بودن در سلول خود مبالغی سنگینی را به زندان پرداخت کنند. این در حالی است که زندانیان سیاسی اکثرا سرپرست خانواده هستند و در بعضی موارد زمان دستگیری اموال آنها مصادره گردیده. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ضروب وشتم زندانیان که منجر به شکستگی اعضای بدن آنها می شود، انتقال به سلول انفرادی،محروم کردن از امکانات اولیه درمانی،ممنوع الملاقات کردن آنها و اخاذی از زندانیان سیاسی که بی گناه در زندانهای این رژیم بسر می برند را محکوم می کند و از سازمانهای حقوق بشری خواستار اقدامات عملی برای پایان دادن به نقض سیسماتیک حقوق بشر در ایران است
شنبه ۱۸ اسفند ،۱۳۸٦
در میان تمامی جشنها و شادیهایی که در ایام نوروز برگزار می شود نباید ششم فروردین زادروز اشو زرتشت پیامبر راستین ایران زمین را از یادببریم .اشو زرتشت در تاریخ ایران زمین از جایگاه ویزه ای برخوردار است مردی که از سرزمین آذربایجان برخاست و با اندیشه و گفتار و کردار نیکش پیام آور صلح و دوستی و خردورزی در جهان گردید تا ایرانیان برای قرنها به عنوان نخستین ملت یکتا پرست دنیا راه خود را از دیگر ملل دنیا جدا نمایند و در پرتو گفتارهای هدایتگر و روشنگرش سرزمین اهورایی خویش را به عنوان پرچمدار صلح و یگانه پرستی به جهانیان معرفی نمایند و نشان دهند که راه در جهان یکیست و آن راه راستی است.هر چند قدمت نوروز به عنوان کهن ترین آیین ملی در جهان بسیار قدیمیتر از زمان زرتشت است اما اندیشه ها و باورهای آیین مزدیسنی در این جشن باستانی تاثیر بسیاری گذاشته است .در آیین زرتشت مراحل شناخت و عرفان به هفت مرحله تقسیم می شود و یک جوینده راه راستی باید در پرتو این هفت فروزه اهورایی به پیش رود و با سرلوحه قرار دادن هر یک در زندگی خویش راه نیک از بد و درستی را از نادرستی تشخیص دهد .هر یک از این هفت فروزه اهورایی که به اصطلاح امشاسپند نامیده می شوند و به جهان مینوی تعلق دارند در جهان مادی نیز برای آنها نماینده ای تعبیر شده است که ما هر ساله بر سر سفره هفت سین آنها را قرار می دهیم اما از فلسفه وجودی هر یک بی اطلاعیم امیدوارم دانستن این موارد برای شما دوستان گرامیم جالب و مفید باشد:
در راه رسیدن به شناخت کامل نخستین گام بهمن یا اندیشه نیک است اشو زرتشت چگونه خدا راشناخت و به مردم شناسانید؟اشو زرتشت فراگیری و شناخت و دریافت را بر پایه پرسش و پاسخ استوار ساخت . از خود می پرسید :چه کسی این زمین و آسمان و ستارگان را آفریده است؟چه کسی گیاهان را پدید آورده است و چه کسی حیوانات را هستی بخشیده؟با خرد ذاتی خود و دانش فراگیری از راه گوش و چشم کنکاش می نمود جستجو می کرد و می پرسید می خواند و می شکافت و در پایان بیاری اندیشه پاک پاسخ پرسش خود را در می یافت .اشو زرتشت دریافت که اهورا مزدا آفریننده یکتاست اوست که با دانش خود دانشها را آفرید.زمین و آسمان را آفرید و جهان و جهانیان را هستی بخشید .و بدین ترتیب نخستین گام را در راه بالندگی انسانی که همان اندیشه نیک می باشد بر داشت و به کمک یانش اهورایی نیرویی برتر از اندیشه و خرد که اندیشه و خرد نیز آنرا تایید می کند و بر گرفته از روان و خرد الهی و جهانی است به حقایق دست یافت و این خرد الهی که از آن می توان به دل آگاهی نیز تعبیر نمود سرچشمه شناخت و معرفت اهوراییست .قرار دادن شیر بر سفره هفت سین و خوان مهرگانی به این امشاسند نسبت داده شده است.
دومین گام اشاوهیشتا یا امشاسپند اردیبهشت است که به معنای راستی والاست .قانون دگر ناپذیری است که آفرینش را نظم می دهد اشا نشانه خواست اهورایی است . اشا راه راستی است و پویندگان آن راه به خوشبختی می رسند و به بیان ساده تر اشا بیانگر هنجارها و قانون های حاکم بر جهان هستی است و هر کس باید با اندیشه نیک این راه درست زیستن را انتخاب کرده و بر طبق راستی رفتار نماید و از کجروی پرهیز کند چرا که طبق قانون اشا نتیجه اعمال خود را درو می نماید و این میوه کارکرد خودشان است نه مجازات خداوند .بارها شاهد بودم که بسیاری از دوستان دین زرتشت را دینی کهنه و متعلق به زمانهای گذشته می دانند اما در پاسخ به این عده می توان گفت بر طبق قانون اشا انسانها باید خود را با هنجار ها و نظمهای پیرامون خود هماهنگ سازند دین زرتشت بر خلاف دیگر ادیان برای جزئیات تصمیم گیری نمی نماید اصول کلی در گاتها بیان گردیده اما جزئیات به خرد و دانش واگذار شده تا بتوانند خود را همگام با زمان تطبیق دهند و همراه سازند . روشن کردن شمع در سفره هفت سین به خاطر روشنایی آن و یا قرار دادن آتش در آتشدان به خاطر پاکی که آتش می آفریند و پلیدی ها را نابود می کند و می سوزاند به همین دلیل است.
سومین گام شهریور و یا خشتراوییریا به معنای توانایی برگزیدنی است .خشترا از ریشه خش به معنای توانایی است .این فروزه را به شهریاری خدایی تعبیر کرده اند.اما استاد وحیدی در همان معنی اما به تعبیری دیگر آنرا شهریاری بر میل بیان نمودند و فرهنگ ایرانی می گوید که ای انسان تو باید بر میلهای خودت شهریاری و فرمانروایی داشته باشی چرا که میل انسان حد و مرز ندارد به نوعی دیگر می توان شهریور را کنترل بر نفس اماره که در روایات اسلامی از آن بسیار گفته شده بیان نمود.بدست آوردن شهریور به هر انسانی توانایی اهورایی را می بخشد که هیچ چیز نمی تواند آن را از بین ببرد در جهان مادی نیز نگهبانی فلزات به این فروزه نسبت داده شده چرا که فلزات نیز هیچ گاه از بین نمی روند و آتش هر چقدر بر آنها قرار گیرد محکمتر و قدرتمندتر نیز می شوند فلسفه قرار دادن سکه در سفره هفت سین نیز شهریور می باشد.
سپنتا آرمیتی یا اسفند چهارمین فروزه بزرگ اهورامزداست استاد وحیدی این فروزه اهورایی را به معنی اندیشه نیک ترازمند بیان نمودند.ما یک اندیشه نیک داریم که آن بهمن است آیا بهمن به تنهایی کافیست که مرا به یک راه درست برد؟ اماهمین اندیشه درست باید به دنبالش یک سپنتا آرمیتی باشد تا اندیشه نیک مرا در تراز و اندازه نگه دارد یک مثال ساده پاکیزگی است که در حالت معمول کار شایسته ای می باشد اما اگر همین از حد خود خارج شود به وسواس تبدیل می شود که برای هر انسانی درد سر ساز است .سپنتا آرمئیتی عاطفه و مهر و محبت است . ایمان و مهر به اهورامزدا و فرمانبردار اهورامزدا بودن و اندیشه نیک را از اهورا مزدا منحرف نکردن و در دنیای مادی نیز نگهبانی زمین بر آن قرار گرفته چرا که فروتنی و افتادگی پیش از هر چیز از آن خاک است و این صفات مهر و محبت و فروتنی بیشتر در میان زنان خصوصا مادران یافت می شود به همین جهت است که جشن اسفندگان را به نام روز زن و مادر در ایران باستان نامگذاری نمودند .کاشت سبزه و قرار دادن آن در سفره هفت سین نیز به همین دلیل است.
و اما پنجمین و ششمین گام هاوروتات (haurvatat) و یا خرداد که به معنای رسایی و کمال است و امرتات و یا امرداد که به معنای جاودانگی است .اهورامزدا گوهر کمال است او همه خوبی ها را در خود دارد و همه خوبی ها را از خود می دهد کمال نمادی از خود شناسی اهورامزداست .آدمیان می توانند با کوشش در راه رسیدن به کمال با به کار بردن خرد (بهمن)و کارکرد به راستی (اشا )و مهر ورزی(سپنتا آرمیتی)توان اهورایی بدست آورده (شهریور)ودر راستای کمال (خرداد) راه پی موده خود را شناخته و به خدا برسند (امرداد) امرتات به معنای بی مرگی است اهورامزدا بی آغاز بی پایان و جاودانی است در اوستا امرتات و هاوروتات بیشتر جاها با هم آمده اند و این نشانه آن است که راه رسیدن به جاودانگی نایل شدن به خودشناسی و رسایی و کمال است و آدمی میتواند با خرد و راستی و مهرورزی به توانایی سازنده دست یافته و با آن توانایی به رسایی و سرانجام به جاودانگی برسد.در جهان مادی نگهبانی آبهای روان با خرداد است و در سفره هفت سین نیز ما به احترام این امشاسپند آب می گزاریم.و در فرهنگ ایرانی درخت سرو نیز به امرداد نسبت داده می شود چرا که هیچ وقت از بین نمی رود .
آخرین گام رسیدن به اهورامزداست که در فرهنگ و عرفان ایرانی آخرین مرحله و شناخت خداوند است و انسانی که از خدایی به خودآیی رسد در این مرحله گام نهاده است .که عطار از آن به سیمرغ تعبیر می کند و حلاج ندای انا الحق سر می دهد .سخن در اینباره بسیار است . ریشه کلمه جشن که یشن می باشد به معنای ستایش و نیایش خداوند هدف اصلی تمامی جشنهای ایرانی از جمله نوروز می باشد .قرار دادن دانه های مختلف از گیاهان مختلف بر سفره هفت سین به نوعی سپاسگزاری از برکات خداوندی است و آرزو کردن سالی پر از خیر و برکت به همراه خوشی و تندرستی از خداوند یکتا و راز جاودانگی فرهنگ ایرانی به همین دلیل است. فرهنگی که هدف آن رسیدن به حقیقت و ناب هستی و شناخت هر چه بیشتر خداوند است .
ای خداوند جان و خرد هنگامی که در اندیشه خود تو را سر آغاز و سرانجام هستی شناختم .آنگاه با دیده دل دریافتم که توئی آفریننده راستی و داور دادگری که کردار مردم جهان را داوری می کنی هات۳۱ بند ۸
هر کسی در این جهان باید برابر آیین ازلی اشا یا راستی که بنیاد زندگی را تشکیل می دهد رفتار کند هات۳۳بند۱
ای هستی بخش دانا ای اشا و ای وهومن سرودهایی می سرایم که کسی پیش از این نسروده است .آرزو دارم بوسیله اشا و وهومن و خشترای فناناپذیر حس و ایمان و فداکاری در قلبهایمان افزایش یابد . پروردگارا درخواست ما را بپذیر و بسویمان روی آور و بما خوشبختی کامل ارزانی دار.هات ۲۸ بند ۳
کسی که به گوهر راستی و نیکی بگرود شهریور و بهمن و اردیبهشت و اسفند او را یاری و استواری دهند و در کوشش در راه راستی و بر انداختن دروغ پشت و پناه وی باشند چنان که در روز پسین از آزمایش سرافراز بر آید و در برابر دروغ پرستان نخستین کسی باشد که به سوی بهشت جاودان گام بردارد.هات ۳۰بند۷
مزدا اهورا با شهریاری و مهرخود به کسی که رفتار و گفتارش در پرتو اندیشه نیک و بهترین منشها بر پایه راستی باشد رسایی و جاودانگی بخشد.هات۴۶ بند۱
پاینده باد ایران و فرهنگ مانا و اهورایی ایران زمین
پنجشنبه ٢٥ بهمن ،۱۳۸٦
جشن اسفندگان
سپندارمذ روز پنجم از هر ماه و ماه دوازدهم سال است .در شکل معنوی و مینوی اش مظهر بردباری و سازگاری و فروتنی اهورایی(اندیشه درست وپاک) است و در جهان مادی و خاکی نگهبانی زمین به او سپرده شده . برابر با روش و قاعده کلی روز پنجم اسفند ماه به مناسبت یکی شدن روز و ماه جشن می باشد. این جشن همراه با آداب و رسوم و تشریفاتی ویژه برگزار می شد .نخستین جشنی که در این روز برگزار می شد جشن مردگیران یا مژد گیران بوده است .این جشن ویژه زنان بوده و به مناسبت تجلیل و بزرگداشتشان برپا می گشت .به بیان ابوریحان بیرونی اسفندارمذ ایزد موکل بر زمین و ایزد حامی و نگهبان زنان شوهر دوست و پارسا و درست کار بوده.به همین مناسبت این روز عید زنان به شمار می رفت.مردم به جهت گرامی داشت به آنان هدیه داده و بخشش می نمودند .در زمان ابوریحان این رسم هنوز رواج داشته و زنان نه تنها هدیه دریافت می کردند بلکه نوعی فرمانروایی می کردند و مردان باید از آنان فرمان می بردند .گردیزی نوشته است از این جهت جشن را مردگیران می گفتند که زنان به اختیار خویش و با آزادی شوی و مرد خود را بر می گزیدند.در هر صورت این روز به سبب دریافت هدایا و فرمانروایی بانوان جشن زنان محسوب می شود .بین دوستان گرامی به دلیل نزدیکی ولنتاین با این روز معمول گشته که این روز را ولنتاین ایرانی نامگذاری کنند اما باید توجه داشت که بردباری و فروتنی که مظهر سپندارمذ است و زمین را با آن مثال می زنند (چرا که افتاده تر و صبورتر از خاک وجود ندارد) بیشتر به صفت و خصلت مادران اختصاص دارد و اگر برادران گرامیم تصمیم دارند پنجم اسفند را بجای ولنتاین به همسران یا دوستانشان هدیه دهند هرگز مادران خود را فراموش نکنند و مقام والای مادر را بر هر چیز و هر کس ارجمندتر بدانند.همچنین که جشن مهر و مهرگان به دلیل مهر و محبتی که در این جشن حاکم است به معنای ولنتاین امروزی بیشتر نزدیک است(خصوصا که هدایا یک طرفه نمی شود).این جشن را نیز به سبب اینکه نزدیک نوروز و فصل بهار است و موقع کشت و کار کشاورزان می
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو