ارسالها: 125
#121
Posted: 14 May 2011 03:39
به نام خداوند جان و خرد
درودی چو نور دل پارسایان – بدان شمع خلوتگه پارسایی (لسان الغیب)
... می ستاییم مهر ِدارنده ی دشت های پهناور را،
او که به همه ی سرزمین های ایرانی،
خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی می بخشد ...
«اوستا - مهریشت»
نیایش بالا بهرورزی و سرافرازی و شادکامی را برای تمام سرزمین های ایرانی آرزو می کند(به اميد روزي كه تمام سرزمينهاي ايراني دوباره به مام ميهن بازگردند). پیشینه ی آیین مهرگان به اندازه ی قدمت ایزدش، مهر است و متنهایی که از گذشته بر جای مانده، این آیین و جشن را به فریدون پیشدادی منسوب می کنند و برای نمونه شاهنامه ی فردوسی به بهترین شکل این موضوع را مطرح می کند
فریدون چو شد بر جهان کامکار / ندانست جز خویشتن شهریار
به رســم کیان تاج و تخت مهی / بیاراست با کاخ شاهنشهی
به روز خجسته ســر مهر ماه / به سر بر نهاد آن کیانی کلاه
زمانه بی اندوه گشـت از بدی / گرفتند هر کــس ره بـخردی
دل از داوری هـا بپرداخـتـنـد / به آیین، یکی، جشن نو ساختند
بـفـرمـود تا آتش افـروخـتـنـد / همه عنبر و زعفران سوختند
پـرسـتـیـدن مهرگان دیـن اوسـت / تن آسانی و خوردن آیین اوست
کنون یادگارست از و ماه مهر /به کوش و به رنج ایچ منمای چهر
مهر روز از مهرماه برابر با 16 مهر در گاهشماری رسمی کشور روز مهرگان است. اين روز بر ملت بزرگوار ايران و باشندگان فلات ايران همايون و فرخنده باد.
چرا «جشن مهرگان» را نمیتوان «جشن عشق ایرانی» نامید
آزاده احسانی چمبلی
واژۀ «میترا = مهر» در هیچیک از زبانهای باستانی ایرانی به معنای «عشق» به کار نرفته است. این واژه در زبان اوستایی به گونه (میثْرَ) دیده میشود و به معنی: پیمان و قرارداد میباشد. همچنین در زبان «وداها» به گونه «میتْرَ» آمده است که بمعنی: همپیمان، دوست، سوگند و . . . میباشد. اما واژه «عشق» در زبانهای باستانی ما چه برابرهایی داشته است؟
یکی از ریشههای فعلی موجود در زبان اوستایی ( زوشْ ) است که به معنی: «دوست داشتن، مهر کسی را داشتن، دلربا و نغز» میباشد. از همین ریشه واژگان بسیاری برآمدهاند همچون « فْرَزوش » به معنی «بسیار دوست داشتن، بسیار مهر ورزیدن»، همچنین واژۀ «زوْشتَ» بمعنی «نازنین، زیبا، دوست و یار» و نیز در فارسی باستان واژه «دَئوشْتا» بمعنی «دوست» از این ریشه برآمده است.
در زبان پهلوی (فارسی میانه) نیز واژگانی چند از این ریشه به جای ماندهاند، برای نمونه: «دوشَک» بمعنی «دوست داشتنی و عزیز»، «دوشَکْیْه» یا «دوشارم» بمعنی «عشق» ، «دوشیچک = دوشیزک» بمعنی «دوشیزه ، دوشت داشتنی» و «دوشیتن» بمعنی «عشق ورزیدن» و در پایان «دوُست» که امروزه «دوست» خوانده میشود را نیز میتوان نام برد.
ریشه اوستایی دیگر (زَرْ) میباشد، از این ریشه معانی: «برداشتن، نگهداری کردن و شیفته شدن» بر میآید. و واژگان «زرَزْدیتی» بمعنی «دل بستن به کسی یا چیزی، ایمان، باور»، «زَرَنْگهْهْ» بمعنی «مهربانی، دوست داشتن، افسون کردن، روان کردن» و «زْرَزْدا» بمعنی «دلداده، فداکار، بسته، پیوسته» از آن برآمدهاند. ریشه فعلی دیگری که در اوستایی در پیوند با «عشق ورزیدن» دیده میشود «فْری» بمعنی «دوست داشتن، مهرورزیدن، ستودن» است که از آن واژه «فْریَه» بمعنی «دلبر، مهرورز و با مهر» برآمده است. ولی هیچگاه در اوستا و کتیبههای پارسی باستان و متون پهلوی واژۀ «میثْرَ» و یا «میتر = مهر» به معنی «عشق ورزیدن . دوست داشتن» به کار نرفته است. و واژۀ «مهر» که سپستر در ادب پارسی به معنی «عشق» به کار رفت گونه تغییر معنی و کاربرد پیدا کردۀ همان واژه «میثْرَ» باستانی است.
اکنون بایسته است که بدانیم خویشکاری «مهرایزد» در میان ایزدان و نیروهای جانجهان چه بوده است و برای شناختن «میترا» بهترین یارینامه «مهریشت» اوستا می باشد.
«اهوره مزدا به سپنتیمان زرتشت گفت: ای سپیتمان!
بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه (دارای چراگاههای بسیار) را هستی بخشیدم، او را در شایستگی ستایش و برازندگی نیایش، برابر با خود که اهوره مزدایم بیافریدم . . .
. . . مهر فراخ چراگاه را میستاییم که از «منثْره» (= سخن خرد برانگیز) آگاه است. زبان آور هزارگوش (بسیار شنوا و آگاه) ده هزار چشم (بسیار بینا و آگاه)، برزمند بلند بالایی که برفراز برجی پهن ایستاده است. نگاهبان زورمندی که هرگز خواب به چشم او راه نیابد. آن که سران هر دو کشور هنگام درآمدن به آوردگاه، در برابر دشمن خونخوار و رودر روی ردههای تازنده همستاران (هم نبردان) رزم کنان از او یاری خواهند. آنکه رزمآوران بر پشت اسپ او را نماز برند و نیرومندی ستور و تندرستی خویش را از وی یاری خواهند تا دشمنان را از دور توانند شناخت . . .
. . . نخستین ایزد مینوی (معنوی) که پیش از دمیدن خورشید جاودانۀ تیزاسپ بر افراز البرزکوه برآید . . .
. . . اگر خانه خدا یا دهخدا یا شهربان یا شهریار «مهر دروج» (پیمان شکن) باشد مهر خشمگین آزرده، خانه و ده و شهر و کشور و بزرگان خانواده و سران روستا و سروران شهر و شهریاران کشور را تباه کند . . .
. . . آن مهر ژرف بین را؛ آن رد توانا، پاداش بخش، زبان آور، نیایشگزار، بلند پایگاه، بختیار و «تن منثره» (آنکه تمام پیکرش سخن اندیشه برانگیز است) را، آن پهلوان جنگاور نیرومند بازوان را . . . آنکه دیوان را سربکوبد.
آنکه بر گناهان خشم گیرد . . . آنکه از پی دشمنانِ بینیروی پدافند بتازد و ده هزار زخم بر ایشان فرود آورد . . .
. . . نام آوری که اگر خشمگین شود در میان جنگاوران دو سرزمین جنگ جو به زیان سپاه دشمن خونخوار، به ستیزه با ردههای به رزم درآویختۀ دشمن با اسبان فراخ سم برانگیزد . . .
. . . آن هماره بر پای ایستاده، آن نگاهبان بیدار، آن دلیر زبان آور که آبها را بیفزاید ، که بانگ دادخواهی را بشنود، که باز آن را بباراند و گیاهان را برویاند که سرزمین را داد گزارد.
. . . آنکه گله رمه بخشد.
آنکه شهریاری بخشد.
آنکه فرزندان بخشد.
آنکه زندگی بخشد.
آنکه بهروزی بخشد.
آنکه دهش اشه (راستی، درستی و نظم) بخشد . . .
. . . آنکه بهرام اهوره آفریده، همچون گراز نرینۀ تیزچنگال و تیزدندان و تکاور پیش او روان شود، گرازی که به یک زخم بکشد . . .
. . . آنکه از فرو رفتن خورشید، به فراخنای زمین پای نهد، هر دو پایانۀ این زمین پهناور گویسان (گرد) دور کرانه را بیاورد . . .
. . . گرزی صد گره و صد تیغه در دست گیرد و به سوی مردان [دشمن] نشانه رود . . .
. . . آنکه سپر سیمین [در دست] و زره زرین در بر با تازیانه گردونه می راند.
. . . مهر نگاهبان و پشتیبان همۀ مزداپرستان اشون (پیرو راستی) است . . .»
این چکیدهای بود بس فشرده از «مهریشت» بلندترین یشت اوستا و بسیار بجاست اگر همۀ «مهریشت» برای شناختن بهتر و بیشتر این ایزد توانا خوانده شود. اما آنچه پس از خواندن این یشت به ذهن میرسد این است که مهر ایزدی است بس بنیرو و بزرگ و با اینکه آفریدۀ اهورهمزدا است در شایستگی ستایش با او برابر است. آشکار است که میترا پس از رواج کیش زرتشت نیز از پایه و ارج والایی برخوردار بوده است و ناگفته آشکار است که کیش مهر که زمانی فراگیرترین کیش در جهان شناخته شدۀ باستان بود نمیتوانست با پدید آوردن کیش زرتشت به یکباره اهمیت و ارج خود را از دست بدهد. پس با اندکی ژرف اندیشی درمییابیم که کیش جهانی مهر که در برگیرندۀ ژرفترین آموزهها برای مردمان بود را نمیتوان کیش «محبت و عشق» نامید و مهرگان را روز «عشق» در شمار آورد.
ایزدی که در شایستگی ستایش با اهوره مزدا برابر است، ژرف بین، توانا، پاداش بخش، زبانآور، نیایشگزار، بلندپایگاه، بختیار است و زندگی، بهروزی، راستی، فرزند، گله و رمه و . . . بخشد و خود در پیشگاه اوهرمزد گوید: «من پشتیبان و نگاهبان همۀ آفریدگانم .» نمیتواند تنها ایزد «عشق» باشد. نکته در خور نگرش دیگری که پس از خواندن «مهریشت» به ذهن خواننده میرسد این است که اتفاقاً «میثْرَ» بویژه یا ر و یاور رزمجویان و سپاهیان است و برتر از همه اینکه نگهبان پیمانهاست، پیمانهایی که میان کشورها و شاهان و کدخدایان و دهخدایان و نیز مردمان بسته میشوند و تنها یک بار در مهریشت پیمان میان زن و مرد نیز در شمار پیمانهایی که مهر پاسبان آنهاست آورده شده است که بسیار هم به جاست زیرا مهر ایزد همیشه بیدار نگهبان همه گونه پیمان است. افزون بر این میتوان با نگرشی به گنجینه ادب پارسی به سادگی دریافت که «مهرگان» در نزد شاعران و نویسندگان ایرانی کوچکترین پیوندی با روز گرامیداشت عشق نداشته است. «جشن مهرگان» جشن بزرگداشت «میثْرَ» از جشنهای مهم و گاه همپایۀ نوروز بر شمرده میشده است. افزون بر یکی بودن نام روز و ماه «مهر» در جشن مهرگان مناسبتهای دیگری را نیز برای این جشن برمیشمرند که نامبردارترین آنها به پاخواستن کاوه آهنگر در برابر ضحاک و پیروزی بر ضحاک و به پادشاهی رسیدن فریدون است.
فریدون فرخ به گرز نبود / ز ضحاک تازی برآورد گرد
. . .
برآرایش مهرگان جشن ساخت / به شاهی سر از چرخ مه برفراخت
« اسدی توسی »
باز دگر باره مهرماه درآمد / جشن فریدون آبتین بدرآمد
« منوچهری دامغانی »
مهرگان آمد جشن ملک آفریدونا / آنکه گاو خوش او بود برمایونا
« دقیقی »
نیز ابوریحان بیرونی در « التفهیم » گوید:
«مهرگان شانزدهم روز است از مهر ماه و نامش مهر، اندرین روز افریدون ظفر یافت بر بیوراسپ جادو، انک معروف است به ضحاک، و به کوه دماوند بازداشت. و روزها که سپس مهرگان است همه جشنند، بر کردار آنچه از سی نوروز بُوَد . . .»
و شاهنامه که استوارترین سند است در زمینه تاریخ و فرهنگ ایرانزمین دربارۀ هنگام پادشاهی فریدون گوید:
زمانه بی اندوه گشت از بدی / گرفتند هر کس ره ایزدی
دل از داوریها بپرداختند / بر آیین یکی جشن نو ساختند
. . .
پرستندن مهرگان دین اوست / تن آسانی و خوردن آیین اوست
کنون یادگارست ازو ماه مهر / بکوش و به رنج ایچ منمای چهر . . .
و هیچگاه «مهرگان» کهن، «جشن عشق و مهرورزی» در شمار نیامده است و نمیبایست که معنا و مفهوم امروزین واژه «مهر» این گمان نادرست را در اندیشهمان پدید آورد.
«جشن ملی مهرگان» یادگاریست از روزگاران کهن، روزگارانی که اندیشۀ ایرانی همراه با کیش مهر در «هفت کشورْ زمین» روان بود، و بر پایۀ هیچ سند و مدرکی نمیتوان آن را محدود نموده و «جشن عشق ایرانی» نامید. و اما در پهنۀ فرهنگ دراز آهنگ ایرانزمین همۀ فروزههای جانجهان در جایگاه خود ستایش شده و به خجستگی گرامی داشته شدهاند. نیاکان خردمند ما «کشش و پیوند مهرورزانۀ میان دلدار و دلداده» را نیز در جای خود در«جشن اسفندگان» گرامی میداشتند و بویژه دلبران خویش را در این روز بر تخت شاهی مینشاندند. «مهرگان»، «اسفندگان» نیست
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#122
Posted: 14 May 2011 03:45
آشنایی با ریشه های سیزده به در
لا به لای کتابهای تاریخی را که بگردید، از نحسی سیزده خبری نیست.
سیزدهمین روز از سال نو در ایران باستان، با نام فرشته تیر پیوند خورده است: «سیزدهم هر ماه شمسی تیر روز نامیده می شود و مربوط به فرشته ای است که تیر نام دارد و تیر فرو رفته در پهلوی او را تیشتر می گویند. فرشته مقدس تیر در کیش مزدیستی مقام بلند و داستان شیرینی دارد.
ایرانیان قدیم پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن نوروز که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم فروردین را که روز فرخنده است، به باغ و صحرا میروند و شادی میکنند.»
با این حال، سکه سیزدهم فروردین آنقدر چرخید تا روی نحوست آن، خودش را در تاریخ و رسم و رسوم تثبیت کرد. تا چند دهه قبل، کسی حق نداشت روز سیزده بدر برای دید و بازدید، به خانه دیگری برود.
این بازدید را هم صاحب خانه به فال بد میگرفت و هم میهمان. شنیدن این جمله که "نحوست را به خانه من آوردند" در آن سال ها، حق میهمانان وقت ناشناسی بود که سیزده بدر را در خانه دیگری سپری می کردند. همین حالا هم در بسیاری از مناطق کشور، معتقدند که: «هر چه بلا قرار است در این سال بیاید، در روز سیزده فروردین ماه مقدر و تقسیم می شود. پس باید از خانه گریخت و به صحرا رفت تا شاید در تقسیم بلا، فراموش شده و از قلم بیفتیم.»
اما نحوست عدد 13 تنها سهم آیین ما نیست. در بسیاری از کشورها هم عدد 13 با بدیمنی تداعی می شود. مسیحیان هیچ وقت سیزده نفری بر سر یک سفره غذا نمی خورند. در باور تازیان سیزدهمین روز هر ماه ناخوشایند است و ابوریحان بیرونی در جدول "روزهای مختار و مسعود و مکروه" در ایران کهن، روز سیزدهم ماه را منحوس ذکر کرده است.
با این حال، پشت پرده نحسی عاریه ای سیزده، نمادها همه حکایت از سبزینگی و شادمانی دارند.
منحصر به فردترین نماد سیزده بدر، آرزویی است که با گره خوردن سبزه ها، به واقعیت گره می خورد. اگرچه سبزه گره زدن همیشه با باز شدن بخت تداعی شده است، اما در فرهنگ اساطیری به تحقق آرزوها اشاره دارد و تمثیلی است برای پیوند زن و مرد و تسلسل نسلها.
در فرهنگ اساطیر برای رسم های سیزده بدر، معنی های تمثیلی آورده شده است. شادی و خنده در این روز به معنی فروریختن اندیشه های تیره و پلیدی است. روبوسی نماد آشتی و تزکیه، خوردن غذا در دشت نشانه فدیه گوسفند بریان، بازی و مسابقه در این روز یادآور کشمکش ایزد باران و دیو خشکسالی است و به آب افکندن سبزه های تازه رسته، نشانه هدیه دادن به ایزد آب یا "ناهید".
دکتر نیکنام، باستان شناس و محقق فرهنگ ایرانی میگوید: «بعضی از آداب نوروز به آیین زرتشتی بازنمیگردد، بلکه مربوط به باورهای مردمان آریایی است که پیش از زرتشت در سرزمین ایران زندگی میکردند. طبق یکی از این باورها، بارندگی به فرشتهای به نام تِیر مربوط است که در آسمانها به صورت اسب سپیدی در حال حرکت است و هرگاه با دیوی به نام اَپوش بجنگد و برنده شود، سالی پر از سبزی و خرمی و باران در پیش است. به همین دلیل ایرانیان روز سیزدهم فروردین کنار سبزهها و جویبارها میروند و بهویژه زنان که نماینده آناهیتا، یعنی ایزدآب هستند، با نوازش سبزهها و گره زدن آنها حمایت خود را از فرشته باران نشان میدهند.»
او ادامه میدهد: "آریاییها بنا به یک اعتقاد قدیمی عمر جهان را 12 هزار سال میدانستند و 12 روز اول سال را به عنوان نمادی از 12 هزار سال اول در نظر میگرفتند. به اعتقاد آنها بعد از این دوازده هزار سال، عمر جهان مادی به پایان میرسید و انسانهایی که در دنیا وظیفهشان جنگ با اهریمن و پلیدی بوده است، به پیروزی نهایی میرسند."
با این حال، بدیمنی یک روز، بهانه خوبی برای پناه بردن به طبیعت نیست. همانطور که ساعتها در ترافیک خیابان و جاده ماندن هم دلیل خوبی نیست برای خانه نشینی سیزده و چشم دوختن به تلویزیون. همان طور که ایرانیان باستان بهانه هایی بیش از فرار از نحسی یک روز برای رفتن به طبیعت و خندیدن و خوش بودن داشتند.
حرف های دکتر نیکنام پایان خوبی است که می تواند بهانه های بهتری برای سیزده به در امسال مان دست و پا کند: "ایرانیان باستان روز سیزدهم فروردین را مظهر هزاره سیزدهم، یعنی پایان بخش دوره جهان مادی میدانستند که نظام هستی به ناگاه فرو میریزد. از آن پس دیگر جهان مادی وجود نخواهد داشت و انسانها تحت راهنمایی ناجی موعودی که او را «سوشیانس» میخوانند، به جایگاه ابدی خود به عالم مینو برمیگردند. در واقع هزاره سیزدهم، آغاز رهایی آدمی از جهان مادی و کوچ او به جهان کیهانی است.
آنها به تبعیت از این اندیشه، در روز سیزدهم فروردین، پرداختن به امور روزمره را اشتباه دانسته، به آغوش طبیعت پناه میبردند تا به صورت نمایشی، آزادی از بندهای دنیوی را جشن بگیرند. ضمناً با هدیه به درگاه ایزد و فدیه گوسفند از ایزد تیر (فرشته باران) میخواستند که باران عطا کند. چون نزول باران بهاری باعث سرسبزی و طراوت زمین می شد و نمادی از بهشت را پیش چشم آنها مجسم میکرد."
منتشر شده توسط همشهری آنلاین
جشن نوروز پیشاپیش بر ایرانیان مبارك باد
________________________________________
هان اي سرزمين من
به يادآر نزديكترين يادمانت سدههاي گردن فرازي و قهرماني در گستره انسان دوستي و افتخارت كاشتن حقوق بشر است. پس به فرزندان راستينت ببال كه چنين ارمغان نياكان را پاس ميدارند.
اي سرزمين جاوداني من، خود گواهي ده:
از يوغ تاتاران، سكندرها و بيابان نشينها گذر كردي و نوروزت را دوباره به پاكبازانت نماياندي. پس شاد بايد بود و شاد بايد گفت و شاد بايد زيست. چرا كه سپيدي افق نويد درخشش خورشيد بامدادان از ستيغ البرز و زاگرس، دالاهو، سهند و سبلان، كركس و هزارمسجد، دنا و تفتان چشمك ميزند.
________________________________________
پـیشینـه عیـد نـوروز ما ایـرانیـان
________________________________________
در خیام نامه آمده است
چون از امیری جمشید 421 سال گذشت، جهان از او یكسره راست همی آمد. ایران و ایرانیان هم مطیع و مرید او شدند تا بفرمود گرمابه های بسیار ساختند و سیم و زر از معادن بر آوردند و دیبای ابریشمی بافتند كه آن روز، روز اول "حمل" بود. پس جشنی بر پا ساخته و نوروزش نام نهاد تا هر سال چو فروردین آید، آن روز را جشن گیرند.
در میان اقوام آریایی كه وارد ایران شدند، جشن سال نو در اصل به دو شكل زیر بوده است :
آریاییها در روزگاران باستانی دارای دو فصل گرما و سرما بودند. فصل سرما شامل دو ماه و فصل گرما شامل ده ماه می شد. ولی پس از مدتی، تابستان دارای هفت ماه و زمستان دارای پنج ماه شد. در هر یك از این دو فصل جشنی برگزار می كردند كه هر دو این جشنها را آغاز سال نو تلقی می كردند. در جشن اول كه به هنگام آغاز فصل گرما یعنی به هنگامی كه گله ها را از آغل به چمنهای سبز و خرم می كشانیدند و از دیدن چهره گرمابخش خورشید شاد می شدند. جشن دوم با شروع سرما آغاز می شد. در این ایام گله را به آغل باز می گرداندند و با توشه های اندوخته از آنها نگهداری می كردند. بر اساس شواهد و قرائن، جشن نوروز حتی به هنگام تدوین بخش كهن اوستا نیز در آغاز بهار بر پا می شده و شاید به نحوی كه اكنون بر ما معلوم نیست آن را در برج مزبور ثابت نگاه می داشتند.
اما نوروز، پس از مرگ جمشید نیز به حیات خود ادامه داد. در معنا، نوروز، از هجمه ها و حمله های یونانیان، اعراب، عثمانیها و مغول ها جان به در برد و نوروز ثابت كرد كه مهم ترین جشن فرهنگی میلیون ها ایرانی است
نوروز يعني هيچ زمستاني ماندني نيست اگر چه بلندترین شبش يلدا باشد
نوروز از جشنهای باستانی ایران است که چون مبنای آن تازگى بخشیدن به طبیعت و روح انسان است، پایدار ماند و جاودان است.
یکی از ارکان اصلی نوروز، چیدن سفره هفت سین برای جمع شدن بر گرد آن به هنگام تحویل سال است . در بسیارى از منابع آمده است که "هفت سین" نخست "هفت شین" بوده و بعدها به "سین" تغییر یافته است.
هفت شینها
شمع، شیرینى، شهد (عسل)، شمشاد، شربت و شقایق یا شاخه نبات، اجزاى تشکیل دهنده سفره هفت شین بودند. برخى دیگر به وجود "هفت چین" در ایران پیش از اسلام اعتقاد دارند. در زمان هخامنشیان در نوروز به روى هفت ظرف چینى غذا مى گذاشتند که به آن هفت چین یا هفت چیدنى مى گفتند.
بعدها در زمان ساسانیان هفت شین رسم متداول مردم ایران شد و شمشاد در کنار بقیه شینهاى نوروزى، به نشانه سبزى و جاودانگى بر سر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانیان وقتى مردم ایران اسلام را پذیرفتند، سعى کردند سنتها و آیینهاى باستانى خود را نیز حفظ کنند.
در روزگار ساسانیان، قابهاى زیباى منقوش و گرانبها از جنس کائولین از چین به ایران وارد مى شد. یکى از کالاهاى مهم بازرگانى چین و ایران همین ظرفهایى بود که بعدها به نام کشورى که از آن آمده بودند "چینى" نامگذارى شد و به گویشى دیگر به شکل سینى و به صورت معرب "سینى" در ایران رواج یافتند.
اجزایی که بر روی سفره هفت سین قرار می گیرد عبارتند از: سیب، سرکه، سمنو، سماق، سیر، سنجد و سبزى (سبزه)
فلسفه هریک :
سمنو: نماد زایش و بارورى گیاهان است و از جوانه هاى تازه رسیده گندم تهیه مى شود.
سیب: نماد بارورى، زایش و سلامتی است.
سنجد: نماد عشق و دلباختگى است و از مقدمات اصلى تولد و زایندگى.
سبزه: نماد شادابى و سرسبزى و نشانگر زندگى بشر و پیوند او با طبیعت است.
سماق، سرکه و سیر: نماد چاشنى و محرک شادى و سلامتی در زندگى به شمار مى روند.
سکه: به نیت برکت و درآمد زیاد انتخاب و بر سفره هفت سین می نشیند .
اما غیر از این گیاهان و میوه هاى سفره نشین، خوان نوروزى اجزاى دیگرى هم داشته است،
در این میان
تخم مرغ نماد زایش و آفرینش است و نشانه اى از نطفه و نژاد.
آینه: نماد روشنایى است و حتماً باید در بالاى سفره جاى بگیرد.
آب: نشانه برکت و پاکی در زندگى است .
اسپند، شاخه هاى سرو، دانه هاى انار، گل بیدمشک، شیر نارنج، نان و پنیر، شمعدان و... را هم مى توان جزو اجزاى دیگر سفره هفت سین دانست.
عمری با حسرت و اندوه زیستن
نه برای خود فایده ای دارد و نه برای دیگران
باید اوج گرفت تا بتوانیم آن چه را که آموخته ایم
با دیگران نیز قسمت کنیم
لحظات از آن توست؛
آبی، سبز، سرخ، سیاه، سفید،...
رنگهایی را که بایسته است بر آنها بزن
روزهایت رنگارنگ
سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش، اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام ******** سال نو مبارک
گوناگون برایتان تندرستی و نیکروزی
در سال نو را آرزو دارد
باشد که سالی سرشار از شادی
و کامروایی داشته باشید
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#123
Posted: 15 May 2011 05:32
خاطراتی از دکتر شیخ
دکتر مرتضی شیخ ، پزشک انسان دوستی است که در دوران کودکی من در مشهد مشغول طبابت بود و کسی از اهالی مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته باشد یا نشنیده باشد.
دکتر شیخ از مردم پولی نمی گرفت و هر کس هرچه می خواست توی صندوقی که کنار میز دکتر بود میانداخت و چون حق ویزیت دکتر 5 ریال تعیین شده بود ( خیلی کمتر از حق ویزیت سایر پزشکان آنزمان)، اکثر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته میشد و صدایی شبیه انداختن پول شنیده میشد.
محله ما در مشهد نزدیک کوچه دکتر شیخ است. مادرم از قول دختر دکتر شیخ تعریف می کرد که روزی متوجه شدم، پدر مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است!
با تعجب گفتم: پدر بازیتان گرفته است؟ چرا سر نوشابه ها را می شورید؟
و پدر جوابی داد که اشکم را در آورد.
او گفت:
دخترم، مردمی که مراجعه می کنند باید از سر نوشابههای تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند، این سر نوشابههای تمیز را آخر شب در اطراف مطب میریزم تا مردمی که مراجعه می کنند از اینها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضیها خجالت میکشند که چیزی داخل صندوق مطب نیاندازند.
خاطراتی از دکتر شیخ
- نقل از يك سبزي فروش :ابتدا كه دكتر در محله سرشور مطب بازكرده بود و من هنوز ايشان را نمي شناختم. هر روز قبل از رفتن به مطب نزد من مي آمد و قيمت سبزيها را يادداشت مي كرد اما خريد نمي كرد ، پس از چند روز حوصله ام سر رفت و با كمي پرخاش به او گفتم : مگر تو بازرسي كه هر روز مي آيي و وقت مرا مي گيري ؟ وي گفت : خير، من دكتر شيخ هستم و قيمت سبزيجات را براي آن مي پرسم تا ارزانترين آنها را براي بيماران خودم تجويز كنم .
- از دكتر حسين خديوجم نقل است :روزي در مطب دكتر بودم و او براي بيمارانش آب پاچه تجويز مي كرد. از ايشان پرسيدم چرا بجاي سوپ جوجه ، آب پاچه تجويز مي كنيد ؟ ايشان گفتند : چون براي جبران ضعف بدن بيمار مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنكه پاچه گوسفند ارزان است .
- روزي در اواخر عمر كه دكتر در بستر بيماري بود و همانجا هم بيمار مي ديد، يكي از فرزندان وي به ايشان پيشنهاد كرد حداقل ويزيت را 5 تومان كنيد ، دكتر در جواب گفت : عزيزم من يا ديوانه ام يا پيغمبرم ، اگر ديوانه ام كه با ديوانه كاري نمي توانيد بكنيد و اگر پيغمبرم بيخود مي كنيد به پيغمبر خدا دستور مي دهيد .
- روزي مردي از دكتر سئوال مي كند: شما چرا با اين سن و خستگي ناشي از كار از موتور سيكلت استفاده مي كنيد؟ دكتر در جواب مي گويد :منزل مريضهايي كه من به عيادتشان مي روم آنقدر پيچ در پيچ است و كوچه هاي تنگ دارد كه هيچ ماشيني از آن نمي تواند عبور كند، بنابراين مجبورم با موتور به عيادتشان بروم .
و آري اين اوج عزت انساني است ، طوري زندگي كند كه حتي نام خود را هم به فراموشي بسپارد و بحدي در خدمت مردم و البته براي رضاي خالق غرق باشد و پس از مرگ احسان و عظمت كارش آشكار گردد. دكتر شيخ بيش از اينكه دكتر باشد معلمي بود كه اخلاق همراه با مهرباني و صفا را به شاگردان و مريدان مكتبش آموزش داد.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 125
#124
Posted: 16 May 2011 10:53
گر نشان زندگی جنبندگیست
خا در صحرا ، نشان زندگیست
جلبک و پروانه هر دو زنده اند
فرقها از زندگی تا زندگیست.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
ارسالها: 1460
#125
Posted: 25 May 2011 17:54
بهرام گور
بهرام پنجم یا وهرام پنجم یا بهرامِ گور از ۴۲۱ تا سال ۴۳۸ میلادی پادشاه ساسانی بود. وی بجای پدر، یزدگرد یکم، بر تخت نشست.
بر تخت نشستن
یزدگرد یکم سه پسر بجا گذاشت، شاهپور و بهرام و نرسی. شاهپور را پدر، به پادشاهی قسمتی از ارمنستان که به ایران تعلق یافته بود، نصب کرد.
بهرام را از کودکی، برای تربیت، به نزد نعمان دوم، که یکی از پادشاهان ملوک لخمی بود، فرستاده بود. بهرام در حیره (عراق امروزی) و در قصر خورنق و تخت سرپرستی منذر پسر و جانشین نعمان، بزرگ شده بود.
نرسی پسر سوم یزدگرد، مادرش یهودی بود. او در زمان فوت پدر هنوز صغیر بود.
پس از مرگ یزدگرد، اعیان و روحانیون خواستند از فرصت استفاده کنند و قدرت خویش را استوار نمایند. شاپور پسر بزرگ وی را که شاه ارمنستان و جانشین پدر بود، کشتند و خسرو نامی را که خویشی نزدیکی هم با شاه نداشت، بر تخت نشاندند.
بهرام نمی خواست بدون جنگ از حق خود دست بکشد و امیر حیره که سرپرست او محسوب می شد کمک مؤثری به او کرد. بهرام با سپاهی که بیشتر از عربها بودند به پایتخت بازگشت. بزرگان ایران از خوف با منذر و بهرام شروع به مذاکره کردند. عاقبت خسرو خلع شد و بهرام به تخت نشست.
هیچیک از پادشاهان ساسانی به استثنای اردشیر یکم و خسرو انوشیروان و خسرو پرویز مانند بهرام گور محبوب عام نبوده است.
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است
ارسالها: 1460
#126
Posted: 25 May 2011 17:55
بهرام گور
مهرنرسی وزیر مقتدر بهرام
بهرام زمام امور را به بزرگان دولت واگذار کرده و چندان در امور کشور دخالت نمی کرد. در میان صاحبان مراتب آن زمان که از حیث قدرت و نفوذ رتبهٔ نخست را داشت مهرنرسی یا (مهرنرسه) بود که لقب و عنوان هزار بندگ (صاحب هزار غلام)را داشت. نسب او به خانوادهٔ سپندیاذ یکی از هفت خاندان ممتاز دوران ساسانی می رسید.
مؤرخان عرب و ایرانی او را مردی هوشمند و دانا و صاحب تدبیر شمرده اند ولی مؤلفین عیسوی به جهت توجهی که این وزیر به دیانت زرتشتی داشت، نسبت به او کینه ورزیده و او را خائن و دو رو و بی رحم خوانده اند.
مهرنرسه آتشکدهها و ابنیههای بسیاری بنا نمود. کاخ سروستان، در کنار راه کاروانی شیراز که هنوز ویرانههای آن بر جا مانده است و از نظر فن معماری، ارزشمند محسوب می شود، احتمال داده میشود که یکی از ابنیههای مهر نرسی باشد.
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است
ارسالها: 1460
#127
Posted: 25 May 2011 18:02
بهرام گور
جنگ با اقوام شمالی و شرقی ایران
او در شرق هیاطله را به سختی شکست داد و پادشاه آنها را کشت. در این جنگ غنائم بسیاری به دست آمد از جمله تاج خان هیاطله که بهرام آن را به آتشکده آذرگشسپ در شهر شیز، در آذربایجان اهدا کرد. طوایف وحشی چنان لطمه ای دیدند که تا یک چند بعد دیگر در مرزهای ایران ظاهر نشدند.
جنگ با بیزانس
علت این جنگ بطوریکه مؤرخین یونانی نوشته اند، آزار مسیحیان مقیم ایران بود که از بدرفتاریهای مغان فرار کرده، به روم می رفتند. بهرام استرداد آنها را خواست و تئودوسیوس دوم از استرداد آنها ابا کرد، در نتیجه کدورت بالا گرفته و منتهی بجنگ شد.
مهرنرسی سردار لشگر ایران شد و جنگ در نزدیکی نصیبین (جنوب ترکیه) آغاز شد ولی چنان به درازا کشیده شد که رومیان بالاخره خسته شده و تقاضای صلح کردند.
گرچه ایرانیان از این جنگ، هیچ بهره ای نبرده بودند اما باز صلح محترمانه ای با روم منعقد شد. مابین ایران و بیزانس عهد نامه صلح صد ساله منعقد گردید و ایران نیز آزادی مذهب مسیحی را در ایران پذیرفت اما این عهد نامه بخاطر مخالفت روحانیون زرتشتی در عمل اجرا نشد.
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است
ارسالها: 1460
#128
Posted: 25 May 2011 18:06
ارمنستان در زمان بهرام
در طی منازعات بین ایران و بیزانس در ارمنستان ایران هم یک چند ادعای استقلال یا تجزیه طلبی پدید آمد اما پایان جنگ با بیزانس به بهرام فرصت داد تا در آنجا نیز سلطهٔ ایران را اعاده کند و ارمنستان را به یک ایالت تابع تبدیل کند. چنانکه رومیها هم از مدتها قبل، همین کار را در مورد بخش دیگر ارمنستان که به آنها تعلق داشت کرده بودند.
حمله به هند
بهرام گور به هند (منظور جنوب شرق پاکستان امروزی) لشکر کشیده و شهر کراچی را گرفت. سپس شهر دیبل به عنوان مرز با هندوستان معین شد.
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است
ارسالها: 1460
#129
Posted: 25 May 2011 18:08
بهرام گور در ادب پارسی
بهرام پادشاهی دلیر و جنگجو بود. داستانهای بسیاری را به او نسبت میدهند. نظامی گنجوی داستان لشگر کشی بهرام را بی جنگ و خونریزی میداند، او چنین میگوید که بهرام شرط گذاشت که تاج شاهی در میان دو شیر نهند و هر که توانست تاج از میان دوشیر برگیرد، همانا پادشاهی او را سزد. شاه خودخوانده از این کار سرباز زد و بهرام را به تنهایی به این کار واداشتند، او نیز پس از نبرد با دو شیر تاج شاهی را از آن خویش ساخت.
آوردن کولیان را، از هند به ایران را از کارهای او میدانند. او این کار را برای شادمان کردن مردم انجام داده بود زیرا کولیان نوازندگان و رقصندگان توانایی بودند. شادروان دهخدا ایشان را لولی می خواند و در این باره چنین آورده است: "در تاریخ ایران، نام لولیان نخست، در داستانهای مربوط به روزگار ساسانیان آمده است، نوشته اند که بهرام گور از شنگل یا شنگلت یا شبرمه پادشاه هند، خواست تا گروهی از آنان را از هند به ایران گسیل دارد.
روایتی که مؤلف غرر اخبار در این باره آورده است، بدین گونه است،
گویند روزی شامگاهان، بهرام از شکار بازمیگشت، گروهی از مردم بازاری را دید که در زردی آفتاب غروب، بر سبزه ٔ چمن نشسته اند و شراب همی خورند. آنان را از آن روی که خویشتن را از لذت سماع، محروم داشته اند، بنکوهید. گفتند «ای ملک ! امروز رامشگری، به صد درهم طلب کردیم و نیافتیم.» بهرام گفت «در کار شما خواهم نگریست.» پس بفرمود تا به شنگلت پادشاه هند نامه نویسند تا چهارهزار تن، از خنیاگران آزموده و رامشگران کاردیده، به دربار وی گسیل دارد. شنگلت بفرستاد و بهرام آنان را، در سراسر کشور خویش بپراکند و فرمان داد تا مردم آنان را به کار گیرند و از آنان بهره برند و مزدی شایسته، بدانها بپردازند و این لولیان سیاه که اکنون به نواختن عود و مزمار مشهورند، از بازماندگان آنانند.
او به شکار و بادهگساری، بسیار دلبسته بود.دلبستگیاش به شکار گورخر سبب شد که به او لقب بهرام گور را بدهند. بهرام زنی به نام نازپری داشت که بسیار در زندگی او تاثیرگذار بود.
همچنین در داستانها چنین انگاشته شده که در جستوجوی گوری، در لجنزار گرفتار آمد و لجنزار او را در خود فرو خورد. همچنین، نویسندگان زرتشتی زمان او را زمان آرامش و آشتی میدانند و زمانی که دیوان از ترس او پنهان شدند.
حکیم نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرامنامه) داستان بهرام را از بدو تولد، تا مرگ رازگونهاش بیان میکند.
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است
ارسالها: 1460
#130
Posted: 31 May 2011 11:46
یعقوب لیث
یکی از پادشاهان ایران از دودمان صفاری بود. یعقوب بن لیث مردی بود از قریه قرنین در سیستان. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. او سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی. هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره حکومت آنان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد به دوستانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید عدهای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.
در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی از اهل بُست بهنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان چیره شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی درهم بن نصر (یا نضر) خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهدهای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میرود. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساختهاست به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است