انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 8 از 15:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  14  15  پسین »

ایران از روزنه تاریخ


مرد

 
من آريايی ام .
خدای من ايران است.
پيامبر من کورش بزرگ است.
امامان من داريوش بزرگ،خشايارشا ،مازيار ،انوشيروان عادل و يزدگرد.
امام زمان من کاوه اهنگر است.
رو حانيون من فردوسی ، خیام ،مولوی ،حافظ،سعدی و ابن سينا.
کتاب مقدس من شاهنامه است .
اصول و فروع دين من لوح حقوق بشر کورش بزرگ است.
عاشورای من قادسيه است.
شهداي من رستم فرخزاد و بابک خرمدين است.
پرچم من درفش کاويانی است.
بهشت من آزادی است.
عيد من مهرگان و نوروز است.
محراب من دل است.
دين من عشق و دانش است.
وايمان من خرد است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
زمانی که بابک خرمودین توسط افشین خیانت کار اسیر و تسلیم خلیفه عباسی شد ،


خلیفه :عفوت میکنم ولی بشرطی که توبه کنی !
بابک :توبه را گنهگاران کنند٬توبه از گناه کنند.
خلیفه :تو اکنو ن در چنگ ما هستی!
بابک:اری ٬تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه :جلاد مثله اش کن! ملعون اکنون چراغ زندگیت را خاموش می‌‌کنم.
بابک روی به جلاد٬چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم.
خلیفه :یکباره سرش را ازتن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند!اول دستانش را قطع کن!
جلاد بایک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت.خون فواره زد.بابک حرکتی کرد شگفتی در شگفتی افزود٬زانو زده ٬خم شد وتمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد.شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست بچپ دلاور ساوالان را نبز از تن جدا کرد.فرزند ازاده مردم به پابود ٬استواربود. خون از دو کتفش بیرون می‌‌جست.
خلیفه زهر خندی زد : کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟
چه بزرگ بود مرد٬چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن!پیش دشمن حقیر٬مردبزرگ٬بزرگ‌تر باید.
گفت:در مقابل دشمن نامرد٬مردانه بایدمرد٬اندیشیدم که از بریده شدن دستانم ٬خون ازتنم خواهدرفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود .مبادا دشمن چنان گمان کند از ترس مرگ است٬خلق من نمی‌پسندندکه بابک در برابرگله ء روباهان ترسی به دل راه دهد....
خلیفه از بیخ گلو نعره کشید: ببر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمدوسر. سری که هرگزپیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
يك سند تاريخي-

ايران ما آنچه براي آگاهي هم وطننان ارجمند ايراني در ذيل مي آيد متن ترجمه نامه عمر خليفه دوم به يزدگرد سوم ساسانی و پاسخ يزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی اين نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن اين نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسيه و پيش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجاميد .



از عمر بن الخطاب خليفه مسلمين به يزدگرد سوم شاهنشاه پارس

يزدگرد، من آينده روشنی برای تو و ملت تو نمی بينم مگر اينکه پيشنهاد مرا بپذيری و با من بيعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهيان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پيشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.

شروع کن به پرستش خدای واحد، به يکتا پرستی، به عبادت خدای يکتا که همه چيزرا او آفريده. ما برای تو و برای تمام جهان پيام او را آورده ايم، او که خدای راستين است.

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نيز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، به ما بپيوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستين است و خالق جهان.

الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذير. به راه کفر آميز خود پايان بده و اسلام بياور و الله اکبر را منجی خود بدان.

با اين کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسيان بدست آر. اگر بهترين انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسيان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بيعت کن.

«خليفه مسلمين عمربن الخطاب»



از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمين های پرشمار، شاه آريايي ها و غير آريايي ها، شاه پارسيان و نژادهای ديگر از جمله عربها، شاه فرمانروايی پارس، يزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خليفه تازيان ( لقبی که پارسيان به عرب ها می دهند به معنی سگ شکاری )

به نام اهورا مزدا آفريننده زندگی و خرد

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدايت کنی، به راه خدای راستينت، الله اکبر، بدون اين که هيچ گونه آگاهی داشته باشی که ما که هستيم و چه را می پرستيم.

اين بسيار شگفت انگيز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنيا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بيابان های عربستان و انسانهای عقب مانده بيابان گرد است.

مردک، تو به من پيشنهاد می کنی که خداوند يکتا را بپرستم در حاليکه نمی دانی هزاران سال است که ايرانيان خداوند يکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ايران، سرزمين فرهنگ و هنر اين رويه زندگی روزمره ماست.

زمانيکه ما داشتيم مهربانی و کردار نيک را در جهان می پرورانديم و پرچم پندار نيک، گفتار نيک، کردار نيک را در دستهايمان به اهتزاز درمی آورديم تو و پدران تو داشتند سوسمار مي خوردند و دخترانتان را زنده بگور می کرديد.

شما تازيان که دم از الله می زنيد برای آفريده های خدا هيچ ارزشی قائل نيستيد ، شما فرزندان خدا را گردن می زنيد، اسرای جنگی را می کشيد، به زنها تجاوز می کنيد، دختران خود را زنده به گور می کنيد، به کاروانها شبيخون می زنيد، دسته دسته مردم را می کشيد، زنان مردم را مي دزديد و اموال آنها را سرقت می کنيد. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام اين اعمال شيطانی را که شما انجام می دهيد محکوم می کنيم. حال با اين همه اعمال قبيح که انجام می دهيد چگونه می خواهيد به ما درس خداشناسی بدهيد؟

تو بمن می گويي از پرستش آتش دست بردارم، ما ايرانيان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشيد و گرمی آتش می بينيم. نور و گرمای خورشيد و آتش ما را قادر می سازد که نور حقيقت را ببينيم و قلبهايمان برای نزديکی به خالق و به همنوع گرم شود. اين به ما کمک می کند تا با همديگر مهربانتر باشيم و اين نور اهورايي را در اعماق قلبمان روشن می سازد.

خدای ما اهورا مزداست و اين بسيار شگفت انگيز است که شما تازه او را کشف کرده ايد و نام الله را بر روی آن گذارده ايد. اما ما و شما در يک سطح و مرتبه نيستيم، ما به همنوع کمک می کنيم ، ما عشق را در ميان آدميان قسمت می کنيم، ما پندار نيک را در بين انسانها ترويج می کنيم، ما هزاران سال است که فرهنگ پيشرفته خود را با احترام به فرهنگ های ديگر بر روی زمين می گسترانيم ، در حاليکه شما به نام الله به سرزمين های ديگر حمله می کنيد، مردم را دسته دسته قتل عام می کنيد، قحطی به ارمغان می آوريد و ترس و تهی دستی به راه می اندازيد، شما اعمال شيطانی را به نام الله انجام می دهيد. چه کسی مسوول اين همه فاجعه است؟

آيا الله به شما دستور داده قتل کنيد، غارت کنيد و ويران کنيد؟

يا اين که پيروان الله به نام او اين کارها را انجام می دهند؟ و يا هردو؟

شما می خواهيد عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشير هايتان به مردم ياد بدهيد. شما بيابان گردهای وحشی می خواهيد به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهيد. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داريم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنايت چه چيزی را به ارتش عربها ياد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان ياد داده ای که حالا اصرار داری به غير مسلمانان نيز ياد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به ديگران هم بياموزی؟

افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسيان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را اين بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اين کار با زور شمشير بايد عربی نماز بخوانند چون گويا الله شما فقط عربی می فهمد.

من پيشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بيابانهايي که سابقا عادت داشتيد در آن زندگی کنيد برگرديد. آنها را برگردان به همان جايي که عادت داشتيد جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبيله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شير شتر نوشيدن ها.

من تو را نهی نمی کنم از اين که اين دسته های دزد را ( ارتش تازيان) در سرزمين آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در ميان ملت پاکيزه ما.

اين چهار پايان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربايند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنيزی به مکه بفرستند. نگذار اين جنايات را به نام الله انجام دهند، به اين کارهای جنايتکارانه پايان بده.

آرياييها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسان های پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقيقت را خواهند کاشت بنابراين آن ها تو و مردم تو را بخاطر اين کارهای جنايتکارانه مجازات نخواهند کرد.

من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بيابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزديک نشوی ، بخاطر عقايد ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گريت.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
آخرین سخنان کوروش بزرگ :
((ای بچه های من و ای دوستانی که همه در اینجا حضور دارید اینک من به پایان عمر خود رسیده ام.
و به این نکته از روی نشانه های مسلمی پی برده ام.
زمانی که من دیگر وجود نداشتم،شما درمن به چشم یک انسان خوشبخت بنگرید و این احساس در همه ی کرده های شما و در همه ی گفته هایتان آشکار باشد.
من دوستان خود را با نیکی هایی که در حقشان کرده ام خوشبخت دیده ام ودشمنانم را با دست خود به بندگی کشیده ام.
میهن من چیزی بجز یک ایالت کوچک از آسیا نبود و من اینک آن را در میان همه ی کشور ها بزرگ ومفتخر بر جا می گذارم.
از همه ی فتوحاتی که کرده ام،حتا(حتی)یکی نیست که من آن را نگاه نداشته باشم؛ لیکن هر چند که در گذشته همه ی آرزوهای خود را بر آورده دیده ام.
ولی همیشه از این ترسیده ام که رخدادی ناگوار راببینم.یا بشنوم، یا از آن رنج ببرم وهمین ترس همواره مانع شده است از اینکه زمام اختیار خود را بی هیچ ملاحظه ای به دست غرور یا به دست عیش و شادی نامعتدلی رها کنم.
لیکن اکنون که رو به مرگ می روم شما فرزندانم راکه خدایان به من بخشیده اند؛درقید حیات برجای گذارم وضمنا بطور روشن هم باید بگویم که سلطنت را برای که بر جا می گذارم تا برسر آن درگیری وآشوبی پیش نیاید.
البته من شما دو پسرم را با مهر و محبتی یکسان دوست دارم اما باشندگی در شورا واداره ی امور و انجام همه‌ی اقدامات مفید به فرزند ارشدم تعلق دارد.
من بوسیله همین میهن پرورش یافته ام،میهنی که از آن شماست ونه تنها به برادران بلکه به همه ی شهروندان پیرتر نیز تعلق دارد و شما را نیز ای فرزندانم ، من خودم از همان دوران کودکی تربیت کرده ام وبه شما آموخته ام،که پیر رامحترم بشمارید و کاری کنید که کسان از خودتان جوان تر به شما حرمت بگذارند.
هان.ای کمبوجیه من سلطنت را به تو واگذار می کنم و به تو ای تانا اوکسارس((بردیا))حکومت کشور ماد و ارمنستان می دهم.
توخود ای کمبوجیه می دانی که این عصای زرین نیست که تاج و تخت پادشاهی را نگاه می دارد،بلکه دوستان وفادار عصایی واقعی تر و مطمئن تر برای پادشاهی هستند ولی تو خیال مکن که آدمها ذاتا وفادارند تو ای تانااوکسارس باید در فرمانبرداری از برادرت چنان چست و آماده باشی که هیچ کس در این راه به پایت نرسد.
ودر کمک کردن به او از توشتاب زده تر کسی نباشد؛چون هیچ کس از رفاه و سعادت او یا از خطراتی که وی راتهدید کند بقدر تو سود یا زیان نخواهد دید شما را به نام خدایان و به نام پیشینیانم سوگند می دهم.
ای فرزندان من ، اگر می خواهید خاطره ی مرا با حرمت وسربلندی داشته باشید نسبت به هم به خوبی رفتار کنید.
چون شما بی شک مطمئن نیستید از اینکه من زمانی این زندگی انسانی را به پایان آوردم دیگر چیزی نخواهم بود.
هرگز فراموش نکنید که قربانیان قاتلان خود را دنبال می کنند و الهه های انتقامجو همیشه به کمک ایشان خواهند آمد.
و شما خیال می کنید که حرمت مردگان زمانی ارواح‌شان از هر نیرویی عاری شده باشد همیشه بر جا خواهند ماند؟از خدایان بترسید که جاودانی هستند هر چیز را می بینند هر کاری که بخواهند می توانند بکنند و در دنیا نگهدار نظم و نسقی هستند که خدشه ناپذیر فناناپذیر و شکست ناپذیر است و زیبایی وعظمت آن به وصف نمی آید . وشما ای پسران من وقتی من مردم جسدم را نه در طلا بگذارید و نه در نقره بلکه آن را هر چه زودتر به خاک بسپارید ((تا اجزای بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد))وقتی هم خویشتن را به حجاب مرگ پوشاندم.از شما پسران عزیزم خواهش می کنم نگذارید هیچ کس حتا(حتی) خود شما جسد من را ببیند تنها کاری که می کنید همه ی پارسیان و همه ی متحدان را بر سر گور من بخوانید تا به من شاد باش(تبریک) بگویند از اینکه از آن پس در امن و امان خواهم بود و دیگرهیج درد ورنجی نخواهم کشید)).

تاریخ دراین فکر است آیا بزرگمردی همانند او باز خواهد آمد... نویسنده:آلبرشاندور برگرداننده:محمد قاضی برگرفته از نسک(کتاب)کوروش ".

و می پرسيم : آيا بعد از سخنان کوروش مردم زمين کلام حقی را شنيده اند ؟ هرگز ، ولی اميدواريم که بار ديگر خورشيد تابان ايرانی بر ايران بتابد و از ايرانيان مردانی کوروش صفت از خاک برخيزند و هنگام بازگشت به خاک اقرار کنند که بعد از اين چيزی نخواهم بود . کوروش با درايت و روشن بينی‌ی تمام اشاره می کند که گرفتار مرده پرستی نيفتيد و گرچه شما خيال می کنيد که ارواح در اطراف ما سرگردانند
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
ذوالقرنین در قران کیست؟
برای دانلود کتاب کورش در قران به لینک زیر بروید(در نوار ادرس کپی کنید)
https://seapurse.com/Books/KuroshQuran.pdf


در سوره کهف آیات ۸۳ تا ۹۸ به نام و بعضی اعمال ذوالقرنین و ویژگیهای شخصیت وی اشاره شده است که پیش از این مشروح آیات و ترجمه آن ارائه گردید.

به نوشته اغلب مفسران قرآن این آیات دارای شان نزول بوده است و از خود قران هم بر می آید که از جانب معاصران حضرت رسول ( ص ) در باره وی طرح سوال شده است و چنانچه در کتاب مسند روایت شده ، قریش به تحریک یهود راجع به چند موضوع - از جمله شخصیت ذوالقرنین- سوال کردند .

مفسرین در باره اینکه کدامیک از مردان نامی تاریخ ذوالقرنین بوده است نظرات متفاوتی ارائه کرده اند:

بیشتر مفسران قدیمی ( از جمله طبری ) و از معاصران مونتگمری وات در « دایره المعارف اسلام » و آقای دکتر حسن صفوی در « ذوالقرنین کیست ؟» نظرشان بر این بوده که مراد از ذوالقرنین ، اسکندر مقدونی است.


اما مفسران عصر جدید از جمله ؛ مولانا ابوالکلام محیی الدین احمد آزاد ( ۱۹۵۸-۱۸۸۸) وزیر فرهنگ سابق کشور هند - گویا به اقتباس از سر سید احمدخان مصلح معروف به مسلمان هندی مفسر معروف قرآن ) در تفسیر معروفش به اردو بنام « ترجمان قرآن » ( که استاد باستانی پاریزی رساله او را با شرح و بسط لازم به فارسی ترجمه کرده : « ذوالقرنین یا کوروش کبیر» ) و مفسر بزرگ حضرت علامه طباطبائی صاحب المیزان و آیت الله مکارم شیرازی صاحب تفسیر نمونه ، و بعضی از قرآن پژوهان از جمله شادروان خزائمی صاحب « اعلام القرآن » و زبانشناس بزرگ معاصر آقای دکتر فریدون بدره ای در کتاب « کوروش کبیر در قرآن مجید و عهد عتیق » اظهار عقیده کرده اند که ذوالقرنین همان کوروش هخامنشی است.


رد نظریه ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی:

۱- یادی از اسکندر مقدونی در عهد عتیق نیست. حال انکه از کوروش بارها به نیکی یاد شده است.


۲- اسکندر موحد و خداپرست نبوده و نیز سفاک و عیاش بوده است ( چنانچه در ماجرای آتش زدن تخت جمشید معروف است ) ، حال آنکه ذوالقرنین به توصیف و تصریح قرآن مجید خداشناس و مومن بوده است.


۳-هیچ سدی با مشخصات قرآنی که دارای مس و آهن باشد به اسکندر منسوب نیست.


۴-مسیر لشکر کشی اسکندر از غرب به شرق بوده است و حال آنکه به تصریح قرآن شروع لشکر کشی ذوالقرنین به سمت غرب بوده است.


دلایلی دال بر اینکه ذوالقرنین همان کوروش کبیر بوده است:

۱- کوروش شخصیتی است که در کتاب مقدس یعنی عهد عتیق ( در کتاب رویای دانیال و کتاب عزرا و چند رساله دیگر ) از او با تلویحی شبیه به تصریح یاد شده است . دانیال در رویایی می بیند که در قصر شوشان در کشور عیلام و در کنار نهر « اولای » است و قوچی با دوشاخ به همه حیوانات غلبه می کند ، مگر بزی با یک شاخ که سرانجام بر او غلبه می یابد . سپس دانیال پس از این خواب از خود بیخود می شود و فرشته وحی بر او ظاهر می گردد و می گوید « آن قوچ صاحب دو شاخ را که دیدی ، پادشاهان مادیان و پارسیان می باشد و آن بز نر از پادشاهان یونان است ( بز تک شاخ می تواند همان اسکندر مقدونی باشد که عاقبت بر سلسله هخامنشیان چیره شد و بساط انان را برچید).


۲- با استفاده از شان نزول این آیات و به تصریح خود قرآن کریم ، پرسش کنندگان یهود ( یا به تحریک یهود ) بوده اند و با توجه به ذکر نام کوروش در عهد عتیق ، احتمال اینکه ذوالقرنین کوروش باشد بسیار بیشتر از اسکندر مقدونی است.


۳- ذوالقرنین قرآن خداشناس و موحد است و کوروش هم خداشناس و یکتاپرست بوده و معقول ترین تاریخی که برای ظهور زرتشت یاد می شود قرن ششم پیش از میلاد است که با تاریخ حیات کوروش توافق دارد.


۴- ذوالقرنین قران شخصیتی است که خداوند به او تمکن در روی زمین و قدرت و اختیار داده است و این با شخصیت کوروش که بر بخش عظیمی از آسیا و اروپا دست یافته و نخستین امپراطوری بزرگ تاریخ را تاسیس کرده است ، توافق دارد.


۵- ذوالقرنین اولین بار سفر یا لشکر کشی به غرب یا مغرب خورشید داشته است و این موضوع با لشکر کشی کوروش به غرب و شکست کروزوس پادشاه لیدیه و تسلط بر آن سرزمین انطباق دارد.
- ذوالقرنین پس از لشکر کشی به مغرب ، متوجه سمت مشرق شده و به سمت مشرق لشکر کشی کرده است که با لشکر کشی کوروش به مکران و سیستان و حدود و حوالی بلخ انطباق دارد و ظن قوی این است که کوروش در این سفر ، بلاد سند را هم فتح کرده است و ایرانیان ، سند را هند می نامیده اند و از این جهت در کتیبه داریوش ، نام هند نیز در میان نامهای ممالک بیست و هشت گانه مفتوحه ذکر شده است.


۷- ذوالقرنین قرآن با قومی وحشی مواجه شده است و این با رفتن کوروش به سمت شمال و کوههای قفقاز و نبرد با اقوام وحشی « سکا » که به یک تعبیر همان « یاجوج و ماجوج » هستند انطباق دارد. در اینجا کوروش اقوام وحشی را عقب راند و در معبر « داریال » ( تنگه داریول ) که نمها معبر انان بوده است که از آن راه به اقوام مجاور تعدی و تجاوز می کردند ، سدی با آهن و مس می سازد و شک نیست که این دیوار همان سدی است که کوروش بنا نهاده است زیرا اوصافی که قرآن در باره سد ذوالقرنین بیان کرده کاملا بر آن منطبق است و در آثار باستانی ارامنه این دیوار « بهاگ کورایی » به معنی « تنگه کوروش » نامیده می شود.


۸- ذوالقرنین قرآن اگر بر قومی مسلط می شد به عدالت و نیکی با انان رفتار می کرد « ستمکاران را مجازات و صالحان را پاداش می داد» و کوروش بنا به قول هرودوت مورخ شهیر یونانی « کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند نکشند ... بطوریکه توده ملت ، مصائب جنگ را احساس نکردند » و حتی بر پادشاهان اسیر از جمله کروزوس پادشاه لیدیه رحم اورد و او را بخشید و از ملتزمان رکاب خویش قرار داد . کوروش پادشاهی سخی و کریم و ملایم بود و حرص مال اندوزی نداشت.


البته با وجود ادله فراوان با قاطعیت نمی توان در باره ذوالقرنین تعیین مصداق کرد . اما چنانچه ملاحظه می شود این نظر که ذوالقرنین همان کوروش کبیر است ، نظریه ای معقول و محتمل الصدق است.

این افتخار ملت ایران است که اسم یک ایرانی ( کوروش کبیر "ذواقرنین") در سه کتاب مقدس ( تورات و انجیل و قرآن آمده است ) پس همه افتخار کنیم .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
جنگ قادسیه، در سال چهاردهم هجری (۶۳۵) بین سپاه ایران و اعراب مسلمان در سرزمین قادسیه (کربلای کنونی) اتفاق افتاد.
مقدمات جنگ قادسیه
پس از اینکه ابوبکر خلیفهٔ مسلمین فتنه‌های داخلی عربستان را فرونشاند و به (حروب الردة) پایان داد. در محرم سال دوازدهم هجری قمری خالد پسر ولید را مأمور عراق ساخت. در آن أوقات المثنی بن حارثه الشیبانی بأجازه خلیفه در آنحدود می‌گذرانيد و با «حرمله» و «سلمی» و «عیاض بن غنم» به خالد پیوستند. چون این اخبار به «هرمز» فرمانده ایرانی آن اطراف رسید وقایع را بدربار اطلاع داده در مقابل دشمن شتافت در حفیر که یکی از ثغور مهم ایران نزدیک خلیج فارس بود جنگی واقع شد که معروف به ذات السلاسل است. «هرمز» در مبارزه باخالد بسر ولید کشته شد وبر لشکر او شکست وارد آمد. پس از آن در الیس (ساحل رود فرات) جنگ دیگری رخ داد چون فتح نصیب خالد شد عدهٔ زیازی از سربازان ایرانی به اسارت افتادند. سپس خالد متوجه حیره گشت. مرزبان آنحدود بدون اینکه اقدام بجنگ کند در مقابل لشکر عرب فرار اختیار کرد. وپیروزی از نصیب لشکر خالد بود. در واقعهٔ انبار خالد بلشکر خود دستور داد چشم دشمنان را هدف تیر قرار دهند وهزار چشم را یکمرتبه نابینا ساختند، وازهمین سبب این جنگ را ذات العیون نامند ودر نتیجه شیرزاد مجبور بصلح شد. پس از فتح انبار خالد به طرف عین التمر شتافت وهنگامی که «عقة بن أبی عقة» مشغول صف آرائی بود شخصاً ویرا بغل کرده أسیر ساخت. لشکر عقة بدون جنگ رو بفرار نهاد وبه حصار آنحدود پناهنده گشت. خالد بدون جنگ همه سربازان را اسیر نمود. سال بعد (۱۳ هجری قمری) ابوبکر خالد را با نصف لشکرش مأمور شام ساخت و نصف دیگر لشکر در عراق تحت فرماندهی المثنی بن حارثه الشیبانی باقی ماند. دراین سال هرمز جازویه از المثنی شکست خورد ، وابوبکر هم در همین سال فوت کرد وعمر برجایش نشست. عمر مجدداً المثنی را که که موقع بیماری ابوبکر بمدینه آمده بود با ابوعبيده ثقفى وعدهٔ دیگر به عراق باز فرستاد. المثنی به حیره آمد و پس او یک ماه «ابوعبیده» به أو پیوست. رستم فرخزاد دهقانان فرات را بر عرب بشورانید و در واقعهٔ معروف به جسر یا «مروحه» (در ساحل فرات) لشکر عرب شکست فاحش خورد «ابوعبیده» زیر پای فیل لگدمال شد و «مثنی» مجروح گردید وبا زحمت زیاد لشکر عرب توانست با دادن چهار هزار نفر تلفات به آن طرف جسر عبور نماید. بهمن جاذویه عزم تعقیب آنان را داشت ولی اوضاع در ایران طوری بود که بهمن مجبور گردید از آن خیال منصرف شود. در واقعهٔ بویب فتح نصیب عرب گردید و «مهران» سردار ایرانی کشته شد.
داستان جنگ
در چهار دهمین سال هجری قمری برابر با ۶۳۵ میلادی یزدگرد سوم شهریار ایران لشکری بالغ بر هفتاد هزار نفر جمع‌آوری کرده و سرداری این لشکر را به رستم فرخزاد واگذاشت ودر مقابل سپاه عرب فرستاد. در همان احوال «المثنی» سردار عرب بواسطهٔ زخمی که در جنگ «جسر» برداشته بود در گذشت، واز سوی خلیفه عمر بن خطاب سعد پسر ابی وقاص به جانب عراق مأموریت یافت وبا زحمت زیاد سی هزار لشکر در «سواد» گرد آورد. سعد در قادسیه خیمه افراشت. «رستم» نهر (العتیق) را باخاک و خاشاک وچوب ونی پر کرده از آن عبور نموده و در مقابل لشکر عرب صف آرائی نمود. این سردار از فرات عبور کرده داخل سواد شده دنبال لشکریان عرب افتاد. جنگ قادسیه که مانند نبرد ایسوس در شمار جنگهای قطعی دنیا بشمار می‌آید این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در آن روز به علت بیماری تب سعد قادر بر جنگ نبود و خالد بن عرفطه را مأمور این کار ساخت.
• در روز اول اسب‌های عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر می‌آمد که فتح با لشکر ایران است ، جناحین لشکر عرب در مضیقه افتاده وبا اشاره سعد که ناظر اوضاع بود گروهی از تیر اندازان عرب فیل سواران را هدف ساخته آنها را بزمین افکندند وبدین وسیله عرب توانست حمله رستم را رد کند واز شکست حتمی نجات یابد، روی همرفته خسارت لشکر عرب بیش از ایرنیان بود.
• در روز دوم لشکر امدادی عرب که از شام رسیده بود وارد میدان شد . و نبردهای تن به تن بین پهلوانان دو سپاه صورت گرفت. هنگام مبارزه سه نفر از سرداران ایرانی که از آن جمله «بهمن ذوالحاجب» و «بندوان» بودند کشته شدند. ولی نتیجهٔ قطعی بدست نیامد. چند نفر از فراریان لشکر ایران بعربها آموختند که هرگاه خواسته باشند دفع فیلان را نمایند بهترین تدبیر آنست که خرطوم یا چشم آنهارا هدف گیرند.
• در روز سوم بار دیگر فیل‌ها در خط جنگ ظاهر شدند، عربها بهمان طریق فیلانرا زخمی کرده آنها را از میدان کار زار بدر بردند. قعقاع بن عمرو رییس نیروی امدادی که از شام آمده بود چشم فیل بزرگ سفیدی را با نیزه کور کرد، دیگری با فیل دیگر نظیر این را معمول داشت. بالاخره فیلها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. دو لشکر بیگدیگر نزدیک شده تا زوال آفتاب با شمشیر و نیزه جنگیدند وفتح نصیب هیچیک از طرفین نشد. پس از جنگ رستم برای آسایش افراد لشکر خویش از (نهر العتیق) بدانطرف عبور کرد. این نکته قابل توجه‌است که لشکر رستم اغلب از افراد تازه کار و جنگ نیازموده تشکیل شده بود ودر آن چند روز سخت خسته گردیدند. اعراب به سبب رسیدن قوای عمده‌ای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیهٔ مسلمانان بهتر از روحیهٔ لشکر ایران بود. چون عربها خیال ایرانیان را دریافتند که شب مایل باستراحتند، دسته أی از سربازان عرب همراه دو تن از سرداران لشکر مسلمان هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکر ایران شبیخون زده عده أی را بکشند، و جنگ در تمام شب جریان داشت. این شب را «لیلة الهریر» می‌نامند ، چه صداهایی شبیه به صدای شغال و سگ از مجروحین طرفین فضا را پر کرده بود. همچنین در برخی روایات «لیلة القادسیه» نیز نامیده شده‌است.
• در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ اعراب قلب لشکر ایران را متزلزل ساختند،وکار لشکر ایران را یکسره وتقدیر بر جنگ قادسیه خاتمه دارد. هنگام کار زار طوفانی سهمگین برخاست، گرد وغبار ، و شن زیاد به سر و روی سپاه ایران می‌ریخت ولی اعراب که پشت به طوفان بودند چندان صدمه‌ای ندیدند . طولی نکشید که «هرمزان» حکمران شوش و «فیروز» عقب نشستند.
رستم فرخزاد در کنار درفش کاویان ایستاده بود و سپاه ایران را رهبری می‌کرد. در همان احوال تندباد عجیبی برخاست وچادری که تخت رستم زیر آن قرار گرفته بود برکند. رستم بزیر بار قاطری پناهنده گشت. هلال بن علقمه باضربت شمشیر بدون اینکه بداند زیر آن بار کیست طناب آن را برید لنگه أی از بار قطع شده رستم را صدمه رساند. رستم خودرا در (نهرالعتیق) انداخت و بنای شنا گذاشت. هلال بن علقمه پشت سر او در آب جست پای وی بگرفت وبساحل آورد وبکشت. سپس بر روی سریر رستم رفته بصوت بلند فریاد کرد «قتلت رستم و رب الکعبة» یعنی کشتم رستم را قسم بخدای کعبه. این ندا تولید وحشتی در لشکر ایران کرد، و سربازان را به هراس انداخته دل‌های خود را باختند و هزاران نفر خود را در آب انداخته غرق شدند، وبسیاری از آنان هدف تیر دشمن گشتند. فتحی که در این جنگ نصیب اعراب شد آسیب سختی به روحیهٔ ایرانیان وارد ساخت.
غنائم جنگی
از جمله غنائمی که بدست اعراب افتاد درفش معروف کاویانی است که طبری قیمت آنرا هزار هزار ودویست هزار درهم نوشته‌است. پس از جنگ قادسیه ساحل یسار فرات بکلی بدست عرب افتاد. دربار ایران قصد تغییر پایتخت را نمود ولی اقامت در استخر یا شهر دور دست دیگری را صلاح ندانستند، وبیم آن می‌رفت که تغییر پایتخت دلالت برضعف دولت ساسانی نماید وبرجسارت عرب بیفزاید. عجب اینجاست که در مدت یکسال ونیم پس از جنگ قادسیه که عرب در جای دیگر اشتغال داشت یزد گرد اقدامات جدی برعلیه آنان نکرد. حقیقت مسئله این است که یزد گرد بی تجربه بود. بروایتی پانزده سال و بروایت دیگر بیش از بیست ویک سال نداشته. ایران در آنموقع پادشاهی می‌خواست تجربه کرده و جنگ آزموده ویزد گرد از این دوصفت محروم بود.
سقوط مدائن
در شانزدهمین سال هجری قمری «سعد» باشصت هزار نفر به ساباط که یک روز راه تا مدائن است آمد. یزد گرد با کمال عجله پایتخت را ترک گفته به جانب «حلوان» (سر پل ذهاب) بشتافت و آنجا را مقر خود ساخت. سعد داخل در «مدائن» شد وخزاین ساسانیان را تصرف کرد، وزیبایی آنشهر، شکوه عمارات، تجمل و زینت پایتخت ساسانیان عربهای بادیه نشین را بحیرت انداخت. تخت طلای خسرو و دوازه ستون مرمر ، تالار عظیم ومخصوصاً سقف آن که بروج آسمان را با ستاره‌های زرین مجسم ساخته بودند باعث تعجب عرب شد. تالارهای پر از سیم وزر، احجار کریمه، لباسهای گرانبها، قالیهای زیبا، کثرت عنبر، ادویه ومعطرات دیدهٔ آنها را خیره ساخت. در یکی از تالارهای بساط کسری (بهارستان) را یافتند که ۱۴۰ متر طول و۲۸ متر عرض داشت وبا جواهر گرانبها انواع گلها را در روی آن مجسم ساخته بودند. برگ گلها از زمرد وغنچه‌ها از مروارید ویاقوت وجواهر دیگر ساخته شده بود. در خزینه اسبی یافتند از طلا دارای زین ولجام نقره ومزین بأنواع جواهر، همچنین شتری دیده از نقره باکرهٔ آن طلا. نزدیک نهر نهروان صندوقی بدست عرب افتاد پر از لباسهای جواهر نشان و پارچه‌های زربفت باتاج وخاتمهای انوشیروان . همچنین سلاح خاص خسرو أول که عبارت از خود ، زره واسلحه‌های زرین مروارید نشان بود بدست تازیان افتاد. آثار صنعتی وخمس اموال را برای عمر در مدینه فرستادند وبقیه بین افراد لشکر عرب تقسیم شد.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
ارد دوم و سورنا
داستانهایی از تاریخ ایران

می گویند زمانی که سورنا سردار شجاع سپاه امپراتور ایران(( ارد دوم )) از جنگ بر می گشت به پیرزنی برخورد .
پیرزن به او گفت وقتی به جنگ می رفتی به چه دلبسته بودی ؟
گفت به هیچ ! تنها اندیشه ام نجات کشورم بود .
پیرزن گفت و اکنون به چه چیز ؟
سورنا پاسخ داد به ادامه نگاهبانی از ایران زمین .
پیرزن با نگاهی مهربانانه از او پرسید : آیا کسی هست که بخواهی بخاطرش جان دهی ؟
سورنا گفت : برای شاهنشاه ایران حاضرم هر کاری بکنم .
پیرزن گفت : آنانی را که شکست دادی برای آیندگان خواهند نوشت کسی که جانت را برایش میدهی تو را کشته است و فرزندان سرزمینت از تو به بزرگی یاد می کنند و از او به بدی !
سورنا پاسخ داد : ما فدایی این آب و خاکیم . مهم اینست که همه قلبمان برای ایران می تپد . من سربازی بیش نیستم و رشادت سرباز را به شجاعت فرمانده سپاه می شناسند و آن من نیستم .
پیرزن گفت : وقتی پادشاه نیک ایران زمین از اینجا می گذشت همین سخن را به او گفتم و او گفت پیروزی سپاه در دست سربازان شجاع ایران زمین است نه فرمان من .
اشک در دیدگان سورنا گرد آمد .
بر اسب نشست .
سپاهش به سوی کاخ فرمانروایی ایران روان شد .
ارد دوم ، سورنا و همه میهن پرستان ایران هیچگاه به خود فکر نکردند آنها به سربلندی نام ایران اندیشیدند و در این راه از پای ننشستند .
به سخن ارد بزرگ : میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است .
یاد و نام همه آنان گرامی باد
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
ارزش نان...
نیمروز بود کشاورز و خانواده اش برای نهار خود را آماده می کردند یکی از فرزندان گفت در کنار رودخانه هزاران سرباز اردو زده اند چادری سفید رنگ هم در آنجا بود که فکر می کنم پادشاه ایران در میان آنان باشد سه پسر از میان هفت فرزند او بلند شدند به پدر رو کردند و گفتند زمان مناسبی است که ما را به خدمت ارتش ایران زمین درآوری ، پدر از این کار آنان ناراضی بود اما به خاطر خواست پیگیر آنها پذیرفت و به همراهشان به سوی اردو رفت

دو جنگاور در کنار درختی ایستاده بودند که با دیدن پدر و سه پسرش پیش آمدند : جنگاوری رشید که سیمایی مردانه داشت پرسید چرا به سپاه ایران نزدیک می شود . پدر گفت فرزندانم می خواهند همچون شما سرباز ایران شوند
جنگاور گفت تا کنون چه می کردند . پدر گفت همراه من کشاورزی می کنند
جنگاور نگاهی به سیمای سه برادر افکند و گفت و اگر آنان همراه ما به جنگ بیایند زمین های کشاورزیت را می توانی اداره کنی ؟
پیرمرد گفت آنگاه قسمتی از زمین ها همچون گذشته برهوت خواهد شد
جنگاور گفت : دشمن کشور ما تنها سپاه آشور نیست دشمن بزرگتری که مردم ما را به رنج و نابودی می افکند گرسنگی است کارزار شما بسیار دشوارتر از جنگ در میدانهای نبرد است
آنگاه روی برگرداند و گفت مردم ما تنها پیروزی نمی خواهند آنها باید شکم کودکانشان را سیر کنند . و از آنها دور شد
جنگاور دیگری که ایستاده بود به آنها گفت سخن پادشاه ایران فرورتیش ( فرزند بنیانگذار ایران دیاکو ) ! را بگوش بگیرید و کشاورزی کنید . و سپس او هم از پدر و سه برادر دور شد


فرزند بزرگ رو به پدر پیرش کرد و گفت : پدر بی مهری های ما را ببخش تا پایان زندگی سربازان تو خواهیم بود . ارد بزرگ خردمند برجسته کشورمان می گوید : فرمانروایان همواره سه کار مهم در برابر مردم دارند . نخست : امنیت ، دوم : آزادی و سوم : نان
سخنان پادشاه ایران فرورتیش نشان می دهد زمامداران ما از آغاز تلاش می نمودند نان مردم را تامین کنند.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
تاریخ ایران ما

متن زير نگاه بسيار کوتاهي است به تاريخ وطن عزيزمان ايران که براي سالهاي طولاني تمدن آن از تاثير گذارترين تمدنهاي بشري جهان بوده است. اميداست با تلاش و همت نسل امروز ، ايران بارديگر تاثيري چون گذشته برجهان داشته باشد
همچنین در این قسمت عکس هایی از آثار و معماری ایران دو بخش پیش از اسلام و پس از اسلام به همراه توضیحات کوتاهی در اختیارتان قرار می دهیم.
و اما...

هنگامی که سخن از تاریخ ایران می‌رود باید به این نکته توجه داشت:
آیا منظور تاریخ اقوام و مردمانی است که از سرآغاز تاریخ تا کنون در مرزهای سیاسی ایران امروزی زیسته‌اند یا تاریخ اقوام و مردمانی است که خود را به نحوی از انحا ایرانی می‌خوانده‌اند و در جغرافیایی که دربرگیرندهٔ ایران امروز و سرزمینهایی که از لحاظ تاریخی بخشی از ایران بزرگ (ایرانشهر) بوده‌است زیسته‌اند؟
هنگام سخن از تاریخ ایران معمولاً شق دوم مورد نظر است. از این روست که در روایت تاریخ ایران از ورود آریاییها (که نام ایران نیز از ایشان گرفته شده‌است) به فلات ایران آغاز می‌کنند. ولی این مطلقا به این معنی نیست که فلات ایران تا پیش از ورود ایشان خالی از سکنه یا تمدن بوده است. پیش از ورود آرییایان به فلات ایران تمدنهای بسیار کهنی در این خطه شکفته و پژمرده بودند و تعدادی نیز هنوز شکوفا. برای نمونه تمدن شهر سوخته در سیستان، تمدن عیلام و تمدن جیرفت و تمدن ساکنان تپه سیلک (در کاشان)، تمدن اورارتو (در آذربایجان)، تپه گیان نهاوند و تمدن کاسی‌ها (در لرستان امروز) ذکر می‌شود.
نکتهٔ دیگر آنکه معمولاً تاریخ ایران را به دو دورهٔ کلی تاریخ ایران پیش از اسلام و تاریخ ایران پس از اسلام تقسیم ‌می‌کنند.
دو روایت مختلف از تاریخ ایران پیش از اسلام وجود دارد: یکی روایت سنتی که مبتنی بر تواریخ سنتی است (شامل شاهنامه‌) و از نخستین پادشاه کیومرث (که پادشاه جهان و نه فقط ایران است) آغاز می‌شود و شامل سلسله‌های پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، ملوک‌الطوایفی (اشکانیان) و ساسانیان است. این روایت سنتی به یک معنی روایتی اسطوره‌ای از تاریخ ایران است و شامل اطلاعات ذی‌قیمت مردم‌شناسانه و اسطوره‌شناسانه است.
روایت دیگر روایت مبتنی بر تواریخ خارجی (شامل تواریخ یونانی، ارمنی، رومی) و مدارک و یافته‌های باستانشناسی (شامل کتیبه‌ها و سکه‌ها) و به طور کلی روایتی مدرن و علمی‌است. در این روایت خاندان‌های پادشاهی در ایران پیش از اسلام از قرار زیرند: مادها، هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان.
شاید بسیاری باور ننمایند که از سال سی ام هجری که سال مرگ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی است تا سال 1344ه.ق(=1304ه.خ) که تاریخ برافتادن قاجاریان می باشد در درون حدود طبیعی ایران بیش از یکصد و پنجاه خاندان به استقلال یا نیمه استقلال پادشاهی کرده اند و از میان ایشان تنها چهار خاندان سلجوقیان و مغولان و صفویان و نادر شاه را می توان گفت که بر سراسر ایران حکمروا بودند. از دیــــــگران طاهریان، سامانیـان، صفاریـان، غزنویـان، بویهـیــان، خوارزمشـاهیـان، قره قویـونــلویــان، آق قویونلویان، زندیان، قاجاریان اگر چه پادشاهان بزرگ و بنام بودند هیچ کدام سراسر ایران را زیر فرمان نداشتند. آن دیگران هم جز خاندانهای کوچکی نبودند که هر کدام بر یک یا دو ولایت فرمانروا بودند. (شهریاران گمنام، احمد کسروی، ص10)

سلسله های دوران پیش از اسلام(تصاویر)
• ماد (آغاز قرن هشتم ق. م.۵۵۰ ق. م.) بنیان‌گذار (دیاکو) (هووخشتره)
• هخامنشی (۵۵۹ ق. م.- ۳۳۰ ق. م.) بنیان‌گذار کوروش شهریار معروف داریوش
• سلوکیان (۳۳۰ ق. م.- ۱۲۹ ق. م.) بنیان‌گذار سلوکوس یکم
• اشکانیان (۲۵۶ ق. م.- ۲۲۴ م.) بنیان‌گذار اشک یکم شهریاران بزرگ مهرداد یکم ارد یا اشک سیزدهم
• ساسانیان (۲۲۴ م.۶۵۲ م.) بنیان‌گذار (اردشیر بابکان) شهریاران بزرگ شاپور ۱ شاپور دوم و انوشیروان دادگر.

سلسله های دوران پس از اسلام(تصاویر)
• طاهریان (۲۰۵ - ۲۵۹ ه. ق.) بنیان‌گذار طاهر ذوالیمینین
• صفاریان (۲۶۱ - ۲۸۷ ه. ق.) بنیان‌گذار یعقوب لیث
• سامانیان (۲۶۱ - ۳۸۹ ه. ق.) بنیان‌گذار نصر اول شهریاران بزرگ اسماعیل بن احمد و نصر بن احمد
• زیاریان(۳۱۵ - ۴۶۲ ه. ق.) بنیان‌گذار مرداویج پسر زیار شهریار معروف قابوس بن وشمگیر
• بوییان (۳۲۰ - ۴۴۰ ه. ق.) بنیان‌گذار عمادالدوله علی شهریار بزرگ عضدالدوله
• غزنویان (۳۸۸ - ۵۵۵ ه. ق.) بنیان‌گذار سلطان محمود غزنوی
• سلجوقیان (۴۲۹ - ۵۱۱ ه. ق.) بنیان‌گذار طغرل بیک شهریاران بزرگ ملکشاه و سلطان سنجر
• خوارزمشاهیان (۴۷۰ - ۶۱۷ ه. ق.) بنیان‌گذار (انوشتکین غرجه) شهریاران معروف: محمد خوارزمشاه
• ایلخانان مغول (۶۵۴ - ۷۳۶ ه. ق.) بنیان‌گذار هولاکو خان
• تیموریان (-۷۷۱ ۹۰۳ ه. ق) بنیان‌گذار تیمور گورکانی
• صفویان - (۹۰۶ - ۱۱۳۵ ه. ق.) بنیان‌گذار شاه اسماعیل اول شهریار بزرگ شاه عباس
• افشار (۱۱۴۸ - ۱۱۶۱ ه. ق.): بنیان‌گذار نادرشاه
• زند (-۱۱۶۳ ۱۲۰۹ ه. ق.) بنیان‌گذار کریم خان زند
• قاجار (۱۲۰۹ - ۱۳۴۵ ه. ق.) بنیان‌گذار آقا محمد شاه شهریار نامی ناصرالدین شاه
• سلسله پهلوی (آغاز۱۳۴۵ ه. ق. ۱۳۰۴ ه. ش.) بنیان‌گذار رضا شاه
محمدرضا پهلوی در ۲۶ دی و به هنگام انقلاب ایران ناگزیر به ترک ایران شد. پایان دودمان پهلوی را ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ می‌دانند.
• حکومت جمهوری اسلامی (آغاز ۱۳۵۷ ه. ش.) بنیان‌گذار آیت الله خمینی
__________________________________________________________________________________
افلاطون می‌نویسد: بزرگ‌زادگان ایرانی در هفت‌سالگی اسب‌سواری می‌آموزند؛ چهار آموزگارِ فرزانه برای آموزشِ آنها گماشته می‌شوند. خردمندترینِ آموزگار شیوه‌های خداپرستی و امور حکومتگری را از روی اوستا (به‌تعبیر افلاطون: ماگیای زرتشت) به‌آنها آموزش می‌دهد؛ درستکارترین آموزگار به‌آنها می‌آموزد که در همۀ زندگی راست‌گو و راست‌کردار باشند؛ خوددارترین آموزگار شیوه‌های حکومت بر خویشتن را به‌آنها می‌آموزد؛ و دلیترین آموزگار به‌آنها می‌آموزد که دلیر و بی‌باک باشند
هرودوت در سخن ازخصلتهای ایرانیان می‌نویسد که ایرانیان دروغ را بزرگ‌ترین گناه می‌دانند، و وامداری را ننگ می‌شمارند، و می‌گویند وامداری از این‌رو بد و ناپسند است که کسی‌که بدهکار باشد مجبور می‌شود که دروغ بگوید؛ از این‌رو همواره از ننگِ بدهکار شدن می‌پرهیزند. ایرانیان به‌همسایگان احترام بسیار می‌گزارند، هرچه همسایه نزدیک‌تر باشد بیشتر مورد توجه است و همسایگان دور و دورتر در مراتب پائین‌تری از احترام متقابل قرار دارند. ایرانیان هیچ‌گاه در حضور دیگران آب دهان نمی‌اندارند و این کار را بی‌ادبی به‌دیگران تلقی می‌کنند؛ آنها هیچ‌گاه در حضور دیگران پیشاب نمی‌کنند و این عمل نزد آنها از منهیات مؤکد است. در میگساری تعادل را مراعات می‌کنند و هیچ‌گاه چنان زیاده‌روی نمی‌کنند که مجبور شوند استفراغ کنند یا عقلشان را از دست بدهند. ایرانیان روز تولدشان را بسیار بزرگ می‌شمارند و در آن روز مهمانی و جشن برپا می‌کنند و سفره‌های گوناگون می‌کشند، گاو و گوسفند سرمی‌برند و گوشت آنها را در میان دیگران بخش می‌کنند (خیرات و صدقه می‌دهند). آنها هیچ‌گاه در آبِ رودخانه پیشاب نمی‌کنند و جسم ناپاک در آب جاری نمی‌اندازند؛ و اینها را از آن‌رو که سبب آلوده شدن آب جاری می‌شود گناه می‌شمارند
هرودوت می‌نویسد که ایرانیان معبد نمی‌سازند، برای خدا پیکره و مجسمه نمی‌سازند. آنها خدای آسمان را عبادت می‌کنند و میترا و اَناهیتا‌ و همچنین زمین و آب و آتش را می‌ستایند. آنها حیوانات را در جاهای پاک قربانی می‌کنند و گوشت قربانی را در میان مردم تقسیم می‌کنند و عقیده ندارند که باید چیزی از آن را به‌خدا داد، زیرا می‌گویند که آنچه به‌خدا می‌رسد و خشنودش می‌سازد روح قربانی است نه گوشت او. وقتی می‌خواهند قربانی بدهند حیوان را به‌جائی که فضای باز است می‌برند، آنگا به‌درگاه خدا دعا می‌کنند. در دعاکردن نیز رسم نیست که حسنات را برای شخصِ خود بطلبند، بلکه برای پادشاه و همۀ مردم کشور دعا می‌کنند و خودشان را نیز یکی از اینها می‌شمارند
زرتشت می‌گوید: پروردگارا! آنگاه که تو مردم را به‌نیروی مینَویِ خویش آفریدی و قدرت درک و شعور به‌آنها دادی؛ آنگاه که تو جسم را با جان درآمیختی؛ آنگاه که تو کردار و آموزش را پدید آوردی، چنین مقرر کردی که هرکسی برطبق ارادۀ آزاد خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. چنین است که دروغ‌آموز و راست‌آموز، یعنی هم آنکه نمی‌داند و هم آنکه می‌داند، هرکدام برطبق خواستِ درونی و ذهنیتِ خویش به‌بانگ بلند تعلیم می‌دهد و مردم را به‌سوی خویش فرامی‌خوانَد. انسان نیک‌اندیشی که در انتخاب راهش مُرَدَّد است آرمَئیتی معنویتِ راهگشای خویش را به‌او می‌بخشد تا راه درست را برگزیند
انسانِ‌ باخردی که خردِ اندیشه‌ورِ خویش را به‌کار می‌گیرد با گفتار و کردارش عدالت‌خواهی و راست‌کرداری و نیک‌اندیشی را گسترش می‌دهد، پروردگارا، چنین کسی بهترین یاورِ تو است.
کسی‌که با رهنمودگیری از خرد مینوی خویش بهترینها را از راه کلامِ آموزندۀ اندیشۀ نیک توسط زبانش و از راه کردارِ پارسایانه توسط دستهایش انجام دهد، اهورَمَزدا را که آفریدگارِ عدالت است به‌بهترین وجهی شناخته است.
هرکه به‌وسیلۀ اندیشه و گفتار و کردار نیک با بدی بستیزد تا بدی را از میان بردارد و بدکاران را راهنمائی کند تا از بدی دست بکشند و به‌نیکی بگرایند ارادۀ اهورَمَزدا را به‌نحو خوشنودگرانه‌ئی تحقق بخشیده است.
کسی که راه راستی و خوشبختی ابدی یعنی راهی که به سوی جایگاه اهورَمَزدا رهنمون باشد را در زندگیش در این جهانِ مادی به‌ما نشان دهد به‌بهترین و برترین خوشی خواهد رسید. پرودگارا! چنین کسی همچون تو پاک و آگاه و دانا است
یک کاهن بزرگ بابلی دربارۀ کوروش بزرگ چنین نوشته است:
در ماه نیسان در یازدهمین روز (روز 12 فروردین) که خدای بزرگ بر تختش جلوس داشت… کوروش به‌خاطر باشندگانِ بابل امانِ همگانی اعلان کرد.… او دستور داد دیوارِ شهر ساخته شود. خودش برای این‌کار پیش‌قدم شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به ساختنِ دیوار شهر کرد.… پیکره‌های خدایانِ بابل، هم زن‌خدا هم مردخدا، همه را به‌جاهای خودشان برگرداند. اینها خدایانی بودند که سالها بود از نشیمنگاهشان دور کرده شده بودند. او با این کارش آرامش و سکون را به‌خدایان برگرداند. مردمی که ضعیف شده بودند به‌دستور او دوباره جان گرفتند، زیرا پیشترها نانشان را از آنها گرفته بودند و او نانهایشان را به‌ایشان بازگرداند.… اکنون به‌همۀ مردم بابل روحیۀ نشاط و شادی داده شده است. آنها مثل زندانیانی‌اند که درهای زندانشان گشوده شده باشد. به‌کسانی‌که در اثر فشارها در محاصره بودند آزادی برگشته است. همۀ مردم از اینکه او (یعنی کوروش) شاه است خشنودند.
کاهن بزرگ مصر دربارۀ داریوش بزرگ چنین نوشته است:
شاهنشاه داریوش، شاهِ همۀ کشورهای بیگانه، شاه مصر عُلیا و سُفلی وقتی در شوش بود به‌من فرمان داد که به‌مصر برگردم و تأسیسات حیات‌بخش پزشکی مصر را نوسازی کنم. … آن‌گونه که شاهنشاه فرمان داده بود مأموران شاهنشاه مرا از این‌زمین به‌آن زمین بردند تا به مصر رساندند. هرچه شاهنشاه دستور داده بود را انجام دادم. کارمندان را به‌خدمت گرفتم همه از خاندانهای سرشناس نه از مردم عادی. آنها را زیر دستِ کاردانان و استادان گماشتم تا پیشۀ پزشکی فراگیرند. فرمان شاهنشاه چنین بود که باید همه چیزهای شایسته و بایسته به‌آنها تحویل داده شود تا پیشۀ خود را به‌خوبی انجام دهند. من هرچه لازم بود و هر ابزاری که پیشترها در کتابها مقرر شده بود را در اختیار آنها گذاشتم. شاهنشاه چنین دستور داده بود، زیرا به‌فضیلت این علم واقف بود. او می‌خواست که بیماران شفا یابند. او اراده کرده بود که ذکر خدایان را جاوید سازد، معابد را آباد بدارد، جشنها و اعیاد دینی با شکوه بسیار برگزار شود
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه( که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم «ارتب» خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود.
کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او ، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند.
هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد.
گفتیم که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند.
کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند.
در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد «بعل» خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد.
در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، «ارتب» تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید.
در صور، مردم می دانستند که تیر ارتب خطا نمی کند و نیروی مچ و بازوی او هنگام کشیدن زه کمان به قدری زیاد است که وقتی تیر رها شد از فاصله نزدیک، تا انتهای پیکان در بدن فرو می رود.
در آن روز ارتب یک تیر سه شعبه را که دارای سه پیکان بود بر کمان نهاده انتظار نزدیک شدن موسس سلسله هخامنشی را می کشید و همین که کوروش نزدیک گردید، گلوی او را هدف ساخت و زه کمان را بعد از کشیدن رها کرد. صدای رها شدن زه، به گوش همه رسید و تمام سرها متوجه درختی شد که ارتب روی یکی از شاخه های آن نشسته بود.
در همان لحظه که صدای رها شدن تیر در فضا پیچید، اسب کوروش سر سم رفت. اگر اسب در همان لحظه سر سم نمی رفت تیر سه شعبه به گلوی کوروش اصابت می کرد و او را به قتل می رسانید. کوروش بر اثر سر سم رفتن اسب پیاده شد و افراد گارد جاوید که عقب او بودند وی را احاطه کردند و سینه های خویش را سپر نمودند که مبادا تیر دیگر به سویش پرتاب شود، چون بر اثر شنیدن صدای زه و صفیر عبور تیر، فهمیدند که نسبت به کوروش سوءقصد شده است و بعد از این که وی را سالم دیدند خوشوقت گردیدند، زیرا تصور می نمودند که کوروش به علت آنکه تیر خورده به زمین افتاده است.
در حالی که عده ای از افراد گارد جاوید کوروش را احاطه کردند، عده ای دیگر از آنها درخت را احاطه کردند و ارتب را از آن فرود آوردند و دست هایش را بستند.
کوروش بعد از اینکه از اسم و رسم سوءقصد کننده مطلع گردید گفت که او را نگاه دارند تا اینکه بعد مجازاتش را تعیین نماید و اسب خود را که سبب نجاتش از مرگ شده بود مورد نوازش قرار داد و سوار شد و راه معبد را پبش گرفت و در آن معبد که عمارتی عظیم و دارای هفت طبقه بود مقابل مجسمه بعل به احترام ایستاد.
کوروش بعد از مراجعت از معبد، امر کرد که ارتب را نزد او بیاورند و از وی پرسید برای چه به طرف من تیر انداختی و می خواستی مرا به قتل برسانی؟
ارتب جواب داد ای پادشاه چون سربازان تو برادر مرا کشتند من می خواستم انتقام خون برادرم را بگیرم و یقین داشتم که تو را خواهم کشت، زیرا تیر من خطا نمی کند و من یک تیر سه شعبه را به سوی تو رها کردم، ولی همین که تیر من از کمان جدا شد، اسب تو به رو درآمد و اینک می دانم که تو مورد حمایت خدای بعل و سایر خدایان هستی و اگر می دانستم تو از طرف بعل و خدایان دیگر مورد حمایت قرار گرفته ای نسبت به تو سوءقصد نمی کردم و به طرف تو تیر پرتاب نمی نمودم!
کوروش گفت در قانون نوشته شده که اگر کسی سوءقصد کند و سوءقصد کننده به مقصود نرسد دستی که با آن می خواست سوءقصد نماید باید مقطوع گردد. اما من فکر می کنم که هنگامی که به طرف من تیر انداختی با هر دو دست مبادرت به سوءقصد کردی و با یک دست کمان را نگاه داشتی و با دست دیگر زه را کشیدی.
ارتب گفت همین طور است.
کوروش گفت هر دو دست در سوءقصد گناهکار است و من اگر بخواهم تو را مجازات نمایم باید دستور بدهم که دو دستت را قطع نمایند ولی اگر دو دستت قطع شود دیگر نخواهی توانست نان خود را تحصیل نمایی، این است که من از مجازات تو صرفنظر می کنم.
ارتب که نمی توانست باور کند پادشاه ایران از مجازاتش گذشته، گفت ای پادشاه آیا مرا به قتل نخواهی رساند؟
کوروش گفت : نه.
ارتب گفت ای پادشاه آیا تو دست های مرا نخواهی برید؟
کوروش گفت: نه.
ارتب گفت من شنیده بودم که تو هیچ جنایت را بدون مجازات نمی گذاری و اگر یکی از اتباع تو را به قتل برسانند، به طور حتم قاتل را خواهی کشت و اگر او را مجروح نمایند ضارب را به قصاص خواهی رسانید.
کوروش گفت همین طور است.
ارتب پرسید پس چرا از مجازات من صرفنظر کرده ای در صورتی که من می خواستم خودت را به قتل برسانم؟
پادشاه ایران گفت: برای اینکه من می توانم از حق خود صرفنظر کنم، ولی نمی توانم از حق یکی از اتباع خود صرفنظر نمایم چون در آن صورت مردی ستمگر خواهم شد.
ارتب گفت به راستی که بزرگی و پادشاهی به تو برازنده است و من از امروز به بعد آرزویی ندارم جز این که به تو خدمت کنم و بتوانم به وسیله خدمات خود واقعه امروز را جبران نمایم.
کوروش گفت من می گویم تو را وارد خدمت کنند. از آن روز به بعد ارتب در سفر و حضر پیوسته با کوروش بود و می خواست که فرصتی به دست آورد و جان خود را در راه کوروش فدا نماید ولی آن را به دست نمی آورد.
در آخرین جنگ کوروش که جنگ او با قبایل مسقند بود نیز ارتب حضور داشت و کنار کوروش می جنگید و بعد از آنکه موسس سلسله هخامنشی(کوروش بزرگ) به قتل رسید، ارتب بود که با ابراز شهامت زیاد جسد کوروش را از میدان جنگ بدر برد و اگر دلیری او به کار نمی افتاد شاید جسد موسس سلسله هخامنشی از مسقند خارج نمی شد و آنها نسبت به آن جسد بی احترامی می کردند، ولی ارتب جسد را از میدان جنگ بدر برد و با جنازه کوروش به پاسارگاد رفت و روزی که جسد کوروش در قبرستان گذاشته شد، کنار قبر با کارد از بالای سینه تا زیر شکم خود را شکافت و افتاد و قبل از اینکه جان بسپارد گفت:
بعد از کوروش زندگی برای من ارزش ندارد.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
صفحه  صفحه 8 از 15:  « پیشین  1  ...  7  8  9  ...  14  15  پسین » 
ایران

ایران از روزنه تاریخ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA