انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
ایران
  
صفحه  صفحه 9 از 15:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  14  15  پسین »

ایران از روزنه تاریخ


مرد

 
در این خاک اجدادی که سالیان سال قهرمانان و دلاورانی برای حفظ اصالت و فرهنگ غنی ایران... برای حفظ ایران....وطن پراز عزت وافتخار جنگیدند و به مبارزه پرداختند و اکنون به جای اینکه روهروی آنها برای حفظ این خاک اجدادی باشیم آنها را به وادی فراموشی سپردیم. ما این وبلاگ را بنا کردیم که نقلی از قهرمانان ایران بکنیم یاد آنها را در قلبهایمان زنده کنیم. از دلاورمردانی می خواهیم بگوییم که با شرف و آزادگی زیستند و با افتخار و وقار دار فانی را وداع گفتند . این زندگی مردانی است که در مقابل نا ملایمات به زانو در نیامدند و قهرمانانه جنگیدند . می خواهیم بگوییم ما از نسل همان مردمیم. پس باشد که همانند آنها باشیم
ده فرمان تلخ
1. ایرانی هایی که قد آن ها از طول سه تازیانه بلتدتر است سربزنید تا قد نژاد فارس کوتاه شود
2. در هنگام جنگ سه ردیف قوای پیش قراول را ایرانی بگذارید تا هم نفس دشمن گرفته شود و از نژاد فارس کم شود
3.هرکسی که فارسی سخن گفت و نوشت بکشید تا زبان و فرهنگ فارس ازبین برود
4.هرکسی جامه ی ایرانی تن کرد بکشید تا لباس مردم فارس نابود شود
5.زنان ایرانی غیر مسلمان و مجوس اند پس استفاده ی جنسی و فروش آنان کاری پسندیده ای است
6.ایرانی حق فرمانده بودن امام جماعت بودن و حاکم بودن را ندارد
7.هرکس نماز نخواند سرش را بزنید تا مذهب فارس نابود شود
8. ایرانی حق ندارد با زنان عرب ازدواج کند اما مردان عرب می توانند با زنان ایرانی ازدواج کنند تا نژاد فارس نابود شود و نژاد عرب از فارس بهره مند شود
9.تمامی نقاشان و مهندسان و مجسمه سازان را بکشید چون جزء مشاغل شیطانی است
10.هر بنا و ساختمان باشکوهی دیدید نابود کنید تا با دیدن آن ها ایرانی ها هوس شورش نکنند.

بیدار شو
کدام بهتراست
عرب یا غرب

نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم تیر 1388ساعت 13:21 توسط میلاد عابدی|
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
منشور کورش بزرگ

منشور کورش بزرگ
نخستین اطلاعیه¬ی حقوق بشر در جهان
بله دوستان فرمان کورش کبیر پادشاه ایران بر روی منشوری گلی حک شد تا برای اینده گان بماند جالب است که هنوز هم همه کشورهای جهان موقع صحبت از حقوق بشر از جمله ( منشور حقوق بشر ) استفاده میکنند و منظور از منشور همین شکل زیر است که به شکل منشور ساخته شده
مطالب زیر دقیقا ترجمه مطالبی هست که ۲۷۰۰ سال پیش بر روی این منشور گلی حک شده است و در حال حاضر نیز در موزه لندن نگه داری میشود
پس بحث هر گونه تحریف و مبالغه ای منتفی است

منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان،نوه کوروش، شاه بزرگ،...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ، شاه انشان... از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فراماروائی اش را « ِ‌بل »و « نبو » گرامی می دارند و [از طیب خاطر، و]با دل خوش پادشاهی او را خواهانند.
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم مقدم مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را به سوی من گردانید،...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. او بر من، کوروش که ستایشگر او هستم و بر کمبوجیه پسرم، و همچنین بر کَس و کار [و، ایل و تبار]، و همه سپاهیان من، برکت و مهربانی ارزانی داشت.

ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان « مردوک »، همه شاهان بر اورنگ پادشاهی نشسته اند. همه پادشاهان از دریای بالا تا دریای پائین [مدیترانه تا خلیج فارس؟]، همه مردم سرزمین های دوردست، از چهارگوشه جهان، همه پادشاهان « آموری » و همه چادرنشینان مرا خراج گذاردند و در بابل روی پاهایم افتادند [ پا هایم را بوسیدند]. از...، تا آشور و شوش.

من شهرهای « آگاده »، اشنونا، زمبان، متورنو، دیر، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آنسوی دجله که ویران شده بود ــ از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم. همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که « نبونید »، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک «خدای بزرگ» و به شادی و خرمی به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد...

بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستین شان بازگرداندم،... [ قبل از « بل » و « نبو »] هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگی بلند باشند، چه بسا سخنان پُربرکت و نیکخواهانه برایم بیابند، و به خدای من « مردوک » بگویند: کوروش شاه،پادشاهی است که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه [نیز]...
اینک که به یاری «مزدا» تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای چهارگوشه جهان را به سرگذاشته ام اعلام می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملت هائی را که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من دین و آئین و رسوم ملت هائی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.

من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد. من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را مجازات خواهم کرد.

من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به زور یا به طریق دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال، تصرف نماید و من تا روزی که زنده هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.

من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند. هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد.

من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.

من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهّداتی که نسبت به ملت های ایران و بابل و ملل چهار جانب جهان بر عهده گرفته ام موفق گرداند.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
بابك خرمدین
یكی از بزرگترین جنبشهایی كه مردم ایران در تاریخ بوجود اوردند جنبش ملی در قرن دوم و سوم برای كوتاه كردن دست تازیان است. انچه كه باعث شدایران زمین با ان بزرگی اسیر یك مشت مردم سراپا برهنه ی بیابان گرد شود و ان هم در روزگازی كه خسرو لرزه برپشت امپراطوران بیزانس افكنده بود همان تباهی دربار ساسانی وخشم مردم درنتیجه بیدادگری های خاندان حاكمه بر مردم ایران زمین بوده است
بابك كه گفته میشود پدرش از مداین وروغن فروش بوده است رهبر انقلاب ایرانیان بر تازیان بوده است وی سردار رشید وشجاعی بود كه نهضتش در میان رئستاییان و كشاورزان عراق و اذربایجان طرفداران بیشماری داشت
در مورد بابك تحریفات بسیاری بوجود امده است واقعیت این است كه اگر از تحقیق چند تن از معاصرین بگذریم تمامی منابع فارسی وعربی قدیم درباره ی بابك الوده به اغراض و دروغ زنی های بسیاری است تاریخ نویسان اسلام كوشیده اند تا یاد او را تیره و تار نشان دهند واز تعصب دینی اورا زشت و تاریك نشان دهند تاانجا كه در مورد تولد او و پدر ومادرش دروغ هایی را ساخته اند تا او را رسوا كنند
خرم دینان كه ظاهرا باقیمانده پیروان مزدك بودند در روزگار مهدی عباسی دوباره سر بر اوردند. به نظر میرسد اعتقاد به تناسخ یكی از اركان خرم دینان بود كه البته در ان زمان تمام فرقه های بعد از اسلام به تناس خ معتقد بوده اند ودر واقع تناسخ دلیلی بر تمام كسانی بوده است كه می خواستند جانشین قهرمانان گذشته مثل ابومسلم را قلمداد كنند. خرمدینان همانند مزدكیان به خاطر استقرار مساوات ولغو مالكیت خصوصی و كوتاه كردن اعراب از ایران تلاش میكردند.
بر خلاف دروغ هایی كه از جانب خلفا و اولیا دین القا می شده است بابك به اخلا قیا بسیار اهمیت میداد او با زتدانیان خویش بنحو محبت امیزی رفتار میكرد. همان مورخین عرب تاكید میكنند كهبابك و خرمیان نسبت به كودكان و زنان كه به اسارت در می امدند با كمال انصاف رفتار می كردند. .
طبری میگوید: در هنگام دستگیری بابك توسط افشین وقتی بابك را از میان اردوگاه می بردند چون زنان و كودكان او را دیدند به چهره های خود زدند وشروع به گریستن كردند. افشین به انها گفت:شما دیروز میگفتید اسیرمان كرد وامروز میگریید زنان بانگ زدند كه با ما به نیكی رفتار كرد
بابك بیست و سه سال با خلفای عباسی مبارزه كرد. خلیفه برای مقابله با بابك افشین را به جنگ او فرستاد. افشین كه از ابتدا با بابك بود اما برای رسیدن به مقاصد خود به بابك خیانت كرد
هنگامی كه افشین اهنگ تسخیر حصار بابك كرد بابك خروارها خوردنی برای لشكریان او فرستاد افشین انها را نپذیرفت و خواستار تسلیم شدن بابك كرد. بابك به همراه یاران نزدیكش از حصار به كوهها واز انجا به ارمنستان رفت. سهل بن سنباط چون از امدن بابك به ارمنستان اگاه شد بدیدار او رفت و در نهان به افشین نامه نوشتكه بابك نزد من استو سرانجام بابك با خیانت سهل بن سنباط گرفتار افشین شد. سهل بن سنباط سپس در برابر افشین با مادرو خواهر و همسر او فحشا كرد واورا تحویل افشین خیانت كار كرد
افشین بابك را نزد خلیفه اورد. و خلیفه دستور داد دو دستش را قطع كنند. نوشته اند كه چون یك دستش را بریدند دست دیگر در خون خود زد و در روی خود مالید و روی خود را سرخ كرد معتصم گفت این چه كار است گفت درین حكمتی است شما هر دو دست و پای مراخواهید برید و گونه ی روی مردم از خون سرخ باشد و خون از روی برود زرد باشد من روی خود ار خون خویش سرخ كردم تا چون خون از تنم بیرون شود نگویند كه رویش از بیم زرد شد. باری بابك در دم مرگ هم اینهمه شكنجه را تحمل كرد وهیچ سخن نگفت. معتصم امر كرد او را در جانب شرقی بغداد برداركنند
گر چه فرجام كار این نهضت بدلیل خیانت ایرانی جاه طلب وخود فروخته ای بنام افشین شكستی خونین بود اما ضربات ان بر بدنه اعراب باعث سقوط عباسیون و كوتاه شدن اعراب از ایران شد
مدارك فراوانی نشان میدهد كه بابك به برافكندن عباسیان می اندیشیده است وبرای ایسن منظور حتی روابط پنهانی با امپراطور بیزانس داشت هر چند كه اقدام امپراطور بیزانس در زمانی انجام گرفت كه بابك در نزد افشین اسیر بود .
اگر چه عملا برای بابك پیروزی عاجلی ببار نیاورد اما بعدها باعث جدایی خراسان از قلمرو خلافت بغداد و تشكیل اولین سلسله ی ایرانی بنام طاهریان شد.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
كابوس خوف و خون

اي مسلمين بدانيد ، اسلامتان همين است :

آيين جور و جهل است ، دين نفاق و كين است .

اسلام دين زور است ، آيين مرگ و گور است ،

از لطف مهر دور است ، با قهر و كين عجين است ،

كابوس خوف و خون است ، افسانه اش فسون است ،

اصلش فسانه گون است ، ذاتش دروغ گين است .

از راه راست گويد ، راهش ولي بگور است ،

پيوسته علم جويد ، علمش ولي به چين است

وقتي خداست قهار ، آرد پيمبرش قهر :

وقتي خدا چنان است ، پيغمبرش چنين است .

گويد فقان فقان ازآن كش مجيب خوانيد :

جويد امان امان از آني كه تان امين است .

دعوت به رستگاري ، وآن با زبان شمشير ؟!

اين دين منجيان نيست ، اين دين غاصبين است .

در اقتدار، شمشير، هنگام ضعف ، تزوير :

راز بقاي دين تان اين بوده است و اين است .

شاد است زندگاني در ذات خويش و مذهب –

تان ضد زندگاني ست ، زيرا كه غم گزين است .

اسلام راستين تان خود كامه پرور آمد :

در رد دين تان اين برهان راستين است .

با پير عقل گفتم كه : اصل فتنه چبود

بنمود منبري را كان ،بيگمان ، همين است .

اسلام بي ولايت قولي خلاف عقل است :

چون بي نگين توان داشت نقشي كه بر نگين است ؟

پس ، گونه اي از آخوند ، بايد بجاي ماند :

اين مقتضاي الشرع ، الانوروالمبين است .

آخوند كيست يا چيست؟ بسيار از او ندانم :

دانم كه ذات خدعه است ، دانم كه عين كين است .

افعي بود ، ندانم ، يا عنكبوت ؟ اما

دانم كه زهر ناك است ، دانم كه دام چين است .

خلقي نشسته ديدم بر گرد منبر او ،

گفتم : ببين سليمان ، با ديو همنشين است .

پردازد او رسالات ، وآن جمله در نجاسات ،

آنچه ش به ديده نآيد ، نصرين و ياسمين است .



رندان شادخو را گويد هزار نفرين ،

خامان مرگ جو را از او صد آفرين است .

در حزنش آرد آن چيز ، كان بام گونه شاد است ،

شادش بدارد آن چيز كان شام وش حزين است .

با مرد و زن در آن دم کز همدلي زند دم ،

تيغش بزير جامه است ، سنگش در آستين است .

با وعده هاي شيرين جانها كشد به آتش :

زنبور دوزخ است او ، زهرش در انگبين است .

لعنت كند بر ابليس ، حال آنكه خود به تلبيس ،

پر فنته تر ز شيطان ، ملعون تراز لعين است .

مُهرش جواز غارت ، سجاده نطع كشتار ،

داغ سياه كاريست ، آنش كه بر جبين است .

از كشته پشته سازد ، كاين شيوه ي الهي ست ،

صد گونه خدعه سازد كاين اقتضاي دين است .

هر جاي كش گذاريست ، زودا كه مرگزاريست ،

زنهار از آن مكاني كاو اندر آن مكين است .

چندان به جان ستاندن استاد كار باشد

كش عزراييل در فن ، شاگرد كمترين است .

تا گرم باشدش نان ، سازد تنوري از جنگ .

خار و خس تنورش جانهاي نازنين است .

چشم شما گواه است ، كاخوند فتنه خواه است

بر چشم شك نشايد ، کاين چشمه ي يغين است .

باري امان مجوييد زين دام خوف خون ، تا

اسلام در زمان است و آخون برزمين است .

آري امان مجوييد اي كاروانيان ! تا

اين تير در كمان است وين دزد در كمين است .


يا علم ، كافتاب است ، يا دين كه عين خواب است :

حكمت اگر شناسيد ، اين حكم واپسين است .










دكتر اسماعيل خويي
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
اشک تاریخ
به کوروش گفت : کوروش ، شاه شاهان / شهن شاه بزرگ ملک ایران
وطن را چون تو ما غم خوار هستیم / بخواب آسوده ما بیدار هستیم
چو بشنید این سخن کوروش ، بپا خاست / نظر افکند آنی بر چپ و راست
که بیند لحظه ای حال وطن چیست / ببیند آن یل صاحب سخن کیست
بپشت شه ، امیران کله پوش / به گردا گرد قبرش گوش تا گوش
چو کوروش دید برق جامه هاشان / مزین دید روی شانه هاشان
هزاران تاج و یک دنیا ستاره / نماندش حاجت هیچ استخاره
به کنجی شاه ایران را صدا کرد / به زیر گوشش ایران را دعا کرد
به وی فرمود کوروش با تب و تاب / مبادا لحظه ای چشمت رود خواب
به یک دم میزند دشمن شبی خون / به آنی میشود کارون پر از خون
هزاران گرگ دندان تیز اینجاست / گه اسکندر ، گهی چنگیز اینجاست
زمانی دوست بر تن میزند میش / بسا گرگ است اندر جامه میش
ز اندرز و نصیحت شه برا شفت / نظر افکند بر کوروش ، به وی گفت :
که ما خود آریا مهر وجودیم / به گیتی صاحب بود و نبودیم
بدنیا این چنین و آنچنانیم / نه ایران ، بلکه سلطان جهانیم
به معنا عالم و آرای زمانیم / تمدن را چنین دروازه بانیم
ز چشم بد وطن را دور داریم / به هر برزن دو صد مامور داریم
همه جان بر کفان سخت پیمان / همه از نوکران سفره پر نان
وطن را چون تو ما غم خوار هستیم / بخواب آسوده ، ما بیدار هستیم

چو کوروش خوفت و در خواب گران بود / ولی از خواب خود دل ناگران بود
که ناگه باد و طوفانی بپا خاست / شعار مرگ بر شاه از چپ و راست
همان جان بر کفان سخت پیمان / همانا نوکران سفره پرنان
به فریاد بلند از کوچه و بام / که شاهن شاه باید گردد اعدام

چو صید ناگهان افتاده در دام / به ملت داد، شاهن شاه پیغام
که خشمت را به چشم خویش دیدیم / صدای انقلابت را شنیدیم
من آن شاه پشیمان ملولم / کزین پس خدمت آل رسولم
از این پس طبق قانون اساسی / ندارم کار با کار سیاسی
بقیر از سلطنت کاری ندارم / بجز کاخی و درباری ندارم

در میخانه ها با زور بستند / دو صد پیمانه چون پیمان شکستند
مسمان میشوند یک باره از دم / وزیر و شیخ و شاه و صدر عظم

بیادم هست من بی بیش و بی کم / بیانات نخستین صدر عظم
که بعد از انقلاب آمد سر کار / چنینش بود لاکردار گفتار :
که ای هم میهن خوب و گرامی / اگرچه هم شریفم هم امامی
مپنداری که من همواره خویشم / نه من آن جعفر سی روز پیشم
که من خود پایه ای از انقلابم / موافق تر ز هر کس با حجابم
مرا این انقلاب از بیخ عوض کرد / غلط کرد هر کسی تاریخ عوض کرد
شهن شاهی کجا تاریخ دارد / بلی این کار ها تو بیخ دارد

پس از آن هم شریف و هم امامی / به دولت میرسد مردی نظامی
همان که نامده ناکام میرفت / همه شب روی پشت بام میرفت
که ملت گفتش اینجا جا ندارد / نواره آنچه نامی پا ندارد
همان که گفت این حرفا دروغ است / کجای شهر نا امن و شلوغ است

وطن آرام و در امن و امان است / هنوز ایران گلستان جهان است
چو رهبر آنچنان آگاه داریم / خردمندی چو شاهن شاه داریم
کجا بر ما زند دشمن شبی خون / کدامین رود میگردد پر از خون
هنوز ارتش قلام جان نسار است / به فرمان مطاع شهریار است
رسید این خیمه شب بازی به جایی / که آمد نوبت ملی گرایی
بلی ملت همه ملی گرایند / ولی هرگز بر این مسند نپایند
ز دریا مرغ توفان پر کشان شد / نگهدار درفش کاویان شد
به روز اول کار صدارت / چنین میداد بر ملت اشارت
که من ایرانی آزاده کیشم / همان خان لر سی سال پیشم
ز توفان ترسی و بیمی ندارم / بکس تکریم و تعظیمی ندارم
نه آن طفلم که از دادی بترسد / نه آن بیدم که با بادی بلرزد
مرا ایران به دنیا قبله گاه است / به ایرانم فقط قانون پناه است
مرا پیری نباشد جز مصدق / که از درد وطن کرد عاقبت دق
مرا ترسی زکس جز از خدا نیست / ز تسبیح و ز نعلین و قبا نیست
صداقت در نهادش را نشان داد / به حرفش ماند و بر آن ایده جان داد

چو شاه از میهنش میرفت بیرون / به چشمش اشک بود و بر دلش خون
همان را کو سفر آغاز میشد / در گیتی به رویش باز میشد
هزاران مرد و زن در انتظارش / امیران و وزیران در کنارش
در استقبال آن فرخنده شوکت / هزاران تاج و صد ها طاق نصرت
بروی شاه کس در وا نمیکرد / کسی آغوش بر وی وا نمیکرد
هراسان مهره ی از هر طرف کیش / تو گویی زیر لب میگفت با خویش
چه آسان رشته ها از هم گسستند / نمک خوردند ، نمکدان را شکستند
بلی سلطان مات دل شکسته / عقاب ناتوان بال بسته
پریشان اندران آشفته ایام / فرو افتاد بر بام عمو سام
همان افکنده آتش را به خرمن / رفیق نا رفیق پشت پازن
پس از چندی که آنجا ماند ، آخر / پیامی آمدش از سوی کارتر
که با ایران کما کان کار داریم / گروگان دستشان بسیار داریم
چو نبود پیش ما دیگر ترا جای / به بام دوستی دیگر فرود ای

باز هم بر آسمان پر میکشید / خسته گاهی بر زمین سر میکشید
تا ببیند گل کجا خوش رنگ و بوست / کی نشیند عاقبت در خاک دوست
دمادم میرسد از آسمانش / پیام از افسر پروازه بانش
که شه بیمارو بس آشفته حال است / در این پرواز شاهین خسته بال است
همان شاهین که بر بالش نشان داشت / به سر تاج سر شاهن شهان داشت
همان شاهین که تا پرواز میکرد / به مرغان دگر صد ناز میکرد
مپنداری که این شاهین همان است / یکی مرغ ضعیف خسته جان است

به بام آسمان در اوج افلاک / به سکان آمد آن شه با دلی چاک
به تاریکی یکی تیری رها کرد / رفیقش شاه اردون را صدا کرد
که ای یار وفادار مسلمان / فقط یک شب ترا هستیم مهمان
بپاسخ گفت او با مهربانی / که ای یار و رفیق جاودانی
تو خود دانی که من اسما رییسم / ولی رسما غلام انگلیسم
به مهر دوست دل آکنده هستم / ولی از روی تو شرمنده هستم

زبام آسمان از این کشاکش / خبر بردند بر شاه مراکش
که شه را حال و روزش آنچنان است / نه جایش در زمین نه آسمان است
چو بشنید این سخن سلطان براشفت / به فریادی رسا بر خادمان گفت
همان یک شب که اینجا ماند بس نیست / بگوییدش که اندر خانه کس نیست

در این بلوا در این دار مکافات / پیامی میرسد از سوی سادات
ندارم ترسی از تهدید کارتر / ندارم وحشتی از مکر تاچر
بیا ای دوست ، خاک من سرایت / قدم بگذار ، چشمم زیر پایت
رفاقت گر چنین کردیم کردیم / به روز غم اگر کردیم مردیم

تا پیام از جانب انور گرفت / باز مرغ خسته بالش پر گرفت
باز شاهین مست در پرواز شد / باز هم غرق غرور و ناز شد
عاقبت با صد سلام و صد درود / آمدند اندر خاک آن کشور فرود

میهمان بیمار و بد احوال بود / سخت از این ماجرا بد حال بود
گاه تنها بود و گه بالا سرش / دست انور بود و گاهی همسرش
زان خدایان آریا مهر وجود / استخوانی بیشتر بر تن نبود
می فکند از خشم گه آن پادشاه / خسته بر آیینه عبرت نگاه
سخت میغرید کین تصویر چیست / این عقاب ناتوان پیر کیست
شعله را میدید بر بال و پرش / اشک را در دیده ی ناباورش
وارث شاهان و تاریخ کهن / این چنین میگفت گه با خود سخن
پادشاها دارم از ایران خبر / پیش مرگانت که میدادند سر
زنده باد و زنده باد و زنده باد / شاه ایران تا ابد پاینده باد
بودشان فریاد هر شام و پگاه / زنده باد و نعره ی جاوید شاه
در خیابان ها چه بلوا کرده اند / چوبه ی دارت محیا کرده اند
گر رسد بر خاک میهن پای ما / کس نبیدند سر به تن فردای ما

خیر مقدم ها و آن تکریم کو / پیش پای ما سر تعظیم کو
مرگ با تعظیم بر آن سو شد / شاه ایران را خوشامد گو شد

همانجا دیده از دنیا فرو بست / شبی در مصر بر تاریخ پیوست

چو در غربت نه یار و هم نوا داشت / به تابوتش نشانی آشنا داشت
نشانی از درفش کاویانی / به پرچم شیرو خورشید کیانی

همان شب روح شه از وی جدا شد / چو تیری از کمان تن رها شد
شبانگاهان روان شد سوی مرغان / همان جایی که کوروش بود در خواب
برفت آنجا که دیدارش کند باز / ز خواب ناز بیدارش کند باز
به او گوید که از خواب گران خیز / برای پاس میهن باز بر خیز
بساط پاسدارن بس محیاست / برای خوفتن اینک نوبت ماست
بیابان تا بیابان جستجو کرد / سراسر دشت هارا زیرو رو کرد
نه بود از قبر شاهن شه نشانی / نه از تاج و نه از تخت کیانی

ولی تاریخ بس تکرار دارد / گهی خواب و گهی بیدار دارد
زمانی نوبت آن است و گه این / گهی زین پشت و گاهی پشت بر زین
زمانی این چنین گه آنچنان است / بسی شه ، مات شطرج زمان است
ندیم هیچ شاهی را که بازی / به پایان برده با گردن فرازی
خوشان کو اندر این بازی نبازد / به هیچ و پوچ این دنیا ننازد
از ان صحرا هنوزم گاه و بیگاه / طنین بانگ کوروش کوروش شاه
صدایی با نسیم شب هم آغوش / هنوزم میرسد گه گاه بر گوش
وطن را چون تو ما غم خوار هستیم / بخواب آسوده ما بیدار هستیم .


(مسعود صدر)
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  ویرایش شده توسط: pedramr   
مرد

 
))سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند((
این جمله بسیار حکیمانه ارد بزرگ پاسخی است به آنانیکه اساطیر ایران را فراموش کرده اند :

* رستم را هرکول می خوانند!
* چشمان اسفندیار را پاشنه آشیل می گویند !
* رستم زاد را سزارین می گویند !
* به جای فردوسی از شکسپیر یاد می کنند !
*به جای آشنایی با عشاق ایرانی از رمئو و ژولیت یاد می کنند !
* جاده فرهنگها را جاده ابریشم می خوانند !
* دریای ایران را دریای عمان می نامند !
* جشن چهارشنبه سوری ما را آتش پرستی می خوانند !
* حجاب زنان ایرانی را که از دوران باستان بوده را به اعراب مربوط می دانند !
* هنر های نمایشی ( تاتر و ... ) را که از ده هزار سال پیش در ایران رواج داشته را به یونان 2700 سال پیش نسبت می دهند !
* گرد بودن زمین را که در خدای نامه و شاهنامه به آن اشاره شده را به گالیله نسبت می دهند .
* اختراع الکتریسته را که مربوط به 2500 سال پیش در ایران بوده را به ادیسون نسبت می دهند .
* پدر شیمی را لاوازیه که 300 سال پیش می زیسته معرفی می کنند حال آنکه الکل را زکریای رازی در هزار سال پیش کشف نمود !
* به جای یاد کردن از فرزند رشید ایران نادر شاه افشار ، به ناپلئون شناسی خود می نازند .
* به جای آنکه متفقین را که در جنگ جهانی دوم ، ایران را تصرف و به جان و ناموس ایرانی تجاوز نمودند را لعن کنند قوای محور را متجاوز و همپای چنگیز خان ! می دانند !
* بجای ساختن فیلمهایی که غرور و عظمت ایران را نشان دهد قاجاریه ضعیف را به تصویر می کشند !
* میان رودان را بین النهرین می خوانند !
* واژه فرانسوی مینیاتور را صد در صد ایرانی می نامند و بر خودروی ساخت به اصطلاح ایران می گذارند !
* فرهنگستان ادب پارسی را از بزرگان ادبیات فارسی تهی کرده اند .
* حاضرند سریال های کره ایی و آمریکایی را هزاران بار پخش کنند اما حاضر نیستند روایت های باشکوه ایرانی را به تصویر بکشند .
* به جای استفاده از تاریخ شناسان ایرانی در نگارش های تاریخی از تاریخ کمبریج استفاده می کنند
* و ...

سوگنامه فردوسی درباره فرهنگ ایران :

هــمــانا که آمــد شــما را خبـــــر / که مــــا را چه آمد ز اخـــــــتر به ســـر

از این مار خوار اهریمن چهـــرگان / ز دانایی و شــــــــرم بــــی بهرگـــــان

نه گنج و نه نام و نه تخت و نـــژاد / همی داد خواهند گیتـــــــی به بــــاد

از این زاغ ســاران بی آب و رنــگ / نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ

هم آتـــــش بــمردی به آتشـــکده / شــــدی تیره نوروز و جــــــشن سده

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر / ز اخــــــتر هـــــمه تــــازیان راست بر

برنــجـــد یکی دیــــگـری برخــــورد / بــــداد و بــــبـــخش هـــــــمی ننگرد

پیاده شود مـردم جـــنگ جــــــوی / سوار آنک لاف آرد و گفـت و گـــــــوی

شود خار هر کـس که بد ارجــمند / فرومـــــایـــه را بــخـــت گــــــــردد بلند

کشاورز جنگی شـود بـــی هــنــر / نــــژاد و بـــــــزرگی نـــــــیـــــاید به بر

ربــایــد هـمی این از آن آن از این / ز نـــفـــریــــن نــــدانــنـــــــد باز آفرین

هــمــه گنــج ها زیر دامــن نــهنـد / بـــمیــــرند و کوشش به دشمن نهند

زیان کسان از پـــی سـود خویش / بــــجــویــنـــد و دیــن انــدر آرند پیش

بــریــزند خــون از پــی خواســتــه / شــود روزگــار مــهــان کـــــــــــاسته

ز شیـر شـتر خـوردن و سـوسـمار / عــــرب را به جــایی رسیدسـت کار

که تـــــاج کیــــانــــــی کـــنـــد آرزو / تــفــو بــر تــو ای چــرخ گـــردون تفو

همه بوم ایـران تو ویـــران شــمـــر / کــنام پـلــنگان و شــیــران شــمــر

پـــــر از درد دیـــــــدم دل پارســـــا / که اندر جـــهــان دیـــو بــد پادشـــاه

نــــمانــیــم کـیـن بوم ویــران کنند / هــمــی غــارت از شــهـر ایران کنند

نـــــخوانـنـد بر ما کــــسـی آفــرین / چـــو ویـــران بود بوم ایـــران زمـــین

دریغ است ایران که ویـــران شـــود / کـــنــام پــلنــگان و شــیران شـــود

همه سربه سر تن به کشتن دهیم / از آن به که ایران به دشمن دهیم

چو ایـــران مبـــــاشد تــــن من مباد / در این مرز و بوم زنده یک تن مباد...
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
آرش کمانگیر:
پهلوان ايراني در عهد منوچهر شاه که در تير اندازي سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ ميان منوچهر و افراسياب قرار بر پرتاب کردن تيري ميگذارند تا مرز ميان ايران و توران را تعين کند آرش از طبرستان تيري پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ايران زمين فدا نمود.
آرش کمانگير ، آناهیتا، فریدون ، هوشنگ و تَخمُورو ، جم ، رستم ، سیاوش ، سنباد ، شاپور ذوالاکتاف
فریدون ، کاوه آهنگر ، کیومرث ، گرشاسب ، اسفندیار ، اَرمَیتی (اسپندارمد)، اخلاص
وهُورَمنَه (بهمن)، اندیشۀ نیک ، ثريته (اَثرَط)،ثرَيتَونَه (فريدون)
آناهیتا:
اردوی سوره آناهیتا ایزدبانوی همه ی آب های روی زمین و سرچشمه ی اقیانوس کیهانی است .او برگردونه ای سوار است که چهار اسب آن را می کشند : باد ، باران ، ابر و تگرگ . وی سرچشمه ی زندگی است و به همین دلیل جنگجویان در نبرد ، زنده ماندن و پیروزی را از او طلب می کنند .نزول او بر زمین چنین توصیف شده :
ای زرتشت ! اردوی سوره ناهید از آن (کره) ستارگان به سوی زمین آفریده ی اهورا فرود آمد ، و این چنین گفت اردوی سوره ناهید . ( یشت 5 ،88)
هنگامی که زردشت از او می پرسد آئین پرستیدن او چگونه است ، ایزد بانو پاسخ می دهد :
آن گاه گفت اردوی سوره ناهید ، به راستی که ای سپنتمان پاک ، ! با این ستایش مراسم مرا بجای آر .از هنگام برآمدن خورشید تا به وقت فرو رفتن خورشید از این زور (آب مقدس) من تو توانی نوشید ( و نیز) آتربانانی که از پرستش و پاسخ آگاه اند و خردمند آزموده ای که کلام مقدس در او حلول کرده باشد (یشت 5 ، 91)
در یک توصیف زنده و جاندار اردوی سوره آناهیتا ، با یک دوشیزه ی زیبا با قدی بلند ، بدنی نیرومند و پاک توصیف شده است :
خوش اندام ،کمر به میان بسته ، راست بالا ، آزاده نژاد و شریف که یک جبه ی قیمتی پرچین زرین در بر دارد .به راستی همان طوری که در قاعده است برسم(شاخه ی گیاه انار) در دست با یک گوشواره ی زرین جلوه گر است .اردوی سوره آناهیتا بسیار شریف ، یک طوقی به دور گلوی نازنین خود دارد . او کمربند به میان می بندد تا سینه هایش ترکیب زیبا بگیرد و تا آنکه او مطبوع واقع شود .در بالای سر اردوی سوره ناهید تاجی با صد ستاره گذارده .یک تاج زرین هشت گوشه به سان چرخ ساخته شده با نوارها زینت یافته. زیبای خوب ساخته شده که از آن چنبری پیش آمده است .(یشت 5 ، 8-126)
در اوستا ، قهرمانان و ضد قهرمانان به یکسان آناهیتا را می ستایند .به درگاه او نیایش می کنند و قربانی به حضورش تقدیم می دارند .اهمیت این ایزد بانو را به بهترین وجه می توان در کشاکش میان خیر و شر و رویارویی میان پادشاهان و فرمانروایان توران –شمال شرقی ایران – مشاهده نمود .
اسفندیار :

اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. در اوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند. نوشته اند که یکی از نزدیکان گشتاسب به نام گرزم به دلیل دشمنی ای که با اسفندیار داشت از او نزد شاه بدگویی کرد:

یکی سرکشی بود نامش گرزم گوی نامبردار فرسوده رزم
بدل کین همی داشت ز اسفندیار ندانم چه شان بود آغاز کار
شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود
شاه بزودی تحت تاثیر بدگویی گرزم قرار گرفت و برای دربند کشیدن فرزند به نیرنگ می پردازد، بدین ترتیب که جاماسب را به نزد وی فرستاد و فرستاده ی مزبور او را که از همه جا بی خبر بود به بارگاه آورد. پدر در حضور جمع، فرزند را به باد سرزنش گرفت و دستور داد تا او را به زندان افکنند. (ادامه)
اَرمَیتی (اسپندارمد)، اخلاص
اسپندرامد دختر اهوره مزداست و در طرف چپ او می نشیند. چون زمین زیر نظر اوست، می گویند که به چهارپایان چراگاه می بخشد، اما خصوصیت راستین او از نامش برمی آید که «بجا اندیشی» یا «اخلاص» معنی می دهد. وی مظهر فرمانبرداری مؤمنانه، هماهنگی مذهبی و پرستش است. در مورد او می گویند که در برابر زردشت ظاهر شد، و این نمادی مناسب است برای نشان دادن فرمانبرداری صادقانه پیامبر نسبت به پیام خود و احساس مخلصانه او. اسپندارمد وقتی که دزدان و مردان بد و زنان بی ملاحظه آزادانه روی زمین راه می روند آزرده می شود، اما زمانی که پارسایان به کشت و کار و پرورش چهارپایان می پردازند یا هنگامی که فرزند پارسایی زاده می شود، شادمان می گردد. هماوردان اصلی او تَرومَیتی (گستاخی) و پَریمَیتی (کج اندیشی) اند.
وهُورَمنَه (بهمن)، اندیشۀ نیک
بهمن، نخستین زادۀ خدا، در طرف راست اهوره مزدا می نشیند و تقریباً نقش مشاور را دارد. اگر چه او پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است، با انسان نیز سروکار دارد. بهمن بود که آشکارا در برابر زردشت نمایان شد و اوست که گزارشی روزانه از اندیشه و گفتار و کردار مردمان تهیه می کند. پس از مرگ، بهمن روان پارسایان را خوشامد می گوید و آنان را به بالاترین قسمت بهشت رهنمون می شود. در پس این تصویرپردازی با هم این اعتقاد وجود دارد که «اندیشۀ خوب» (بهمن) مظهر خرد خداست که در وجود انسان فعال است و انسان را به سوی خدا رهبری می کند؛ زیرا از طریق «اندیشۀ نیک» است که به شناخت «دین بهی» می توان رسید. دیوانی که بهمن با آنان مخالف است، عبارتند از «اَیشمَه» (خشم) و آز (غلط اندیشی) و بالاتر از همه، اَکَه مَنَه (اَکُومَن: اندیشۀ بد یا بی نظمی).

ثريته (اَثرَط)،ثرَيتَونَه (فريدون)
روايات ديني در سراسرجهان داستانهايي را از نبردهاي ميان قهرمانان ايزدي و غولها در بردارند. در هند باستان مشهورترين آنان ايندرَه است كه وريترَه، خشكسالي را با رعد كه به منزله گرز اوست ،از ميان مي برد و بدين گونه آبها را كه به مردمان زندگي مي بخشند ،آزاد مي سازد. قهرمانان ديگري از اين نوع تريتَه است كه او را با بيني كاملا شبيه به ايندره توصيف كرده اند. تريتَه با رعد خويش ويشوَروپَه، اژدهاي سه سر شش چشم را مي كشد. در حادثه ديگري تريته ديوي را كه شكل خرس دارد با گرز خويش از پاي در مي آور د . تريته همراه با طوفان غرش مي كند و هنگامي كه در شعله هاي اَگني مي دمد، اين شعله ها زبانه مي كشند. اما برخلاف ايندره، تريتَه يكي از كساني به شمار آمده است كه سومه مقدسه را آماده ساخته و نوشيده است
هوشنگ و تَخمُورو(= تهمورث)

چنين مي نمايد كه در ايران باستان چندين روايت درباره نخستين شاه وجود داشته است ،زيرا علاوه برجم دو شخصيت ديگر نيز نخستين شاه ناميده شده اند :هوشنگ و تهمورث. متن ها آن گونه كه به دست ما رسيده اند داراي طرح خاصي از تاريخ و اسطوره هستند وي اين دو نخستين شاه را در اين طرح به صورت نخستين فرمانروايي افسانه اي، يكي پس از ديگري، گنجاندن، گر چه اينان روزگاري از اهميت بيشتري برخوردار بوده اند.
هوشنگ در دوران هاي قديم فر مانرواي هفت اقليم بود و بر مردمان و ديوان حكمراني مي كرد؛همه جادو گران و ديوا ن از برابر او گريختند . گمان مي شد كه مَزَنَه(مَزَن) همان مازندران باشد كه مرز جنوبي آن كوه دماوند است .در مازندران ديوان و جادو گر ان بسياري اقامت داشتند كه دو سوم آنان در روي زمين بود و از او و همسرش نژاد ايرانيان به وجود آمد .
تهمورث مانند هوشنگ و ديگر مردمان نيك سيرت ،ديوان را شكست داد. به بت پرستان و مردان و زنان جادوگر تاخت و حرمت راستين آفريدگار را رواج داد و گويند كه در نبرد با شر ،اهريمن را به شكل اسبي در آورد و به مدت سي سال سواربر او گرد جهان گشت .
برگرفته از شناخت اساطیر ایران (جان هینلز)

يِمه (جم)
جم شخصيت ديگري است كه به مجموعه عقايد دوران هند و ايراني تعلق دارد. گرچه سنت هاي هندي و ايراني در شماري از جزئيات با هم توافق دارند ، با اين همه شخصيت كلي جم مشخصا با شخصيت يَمَه (در هند) تفاوت دارد.
مشخصۀ برجستۀ يَمَه در وداها اين است كه وي نخستين كس از بيمرگان است كه مرگ را بر گزيد: « او مرگ را برگزيد تا خدايان را خشنود سازد، بيمرگي را برنگزيد تا فرزندان خود را خشنود كند.»
رستم :
ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ايران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلي که در عهد کيقباد و کيکاوس و کيخسرو با تورانيان جنگيد و از خود دلاوري ها و رشادتهاي شگفت انگيز بر جاي گذاشت .
سنباد:
يکي ديگر از قيام کنندگان بر عليه حکوتهاي غارتگر اعراب در ايران که به جان و مال و ناموس ايرانيان تجاوز ميکردند . او اهل نيشابور بود و پس از اينکه منصور خليفه عباسي - ابومسلم خراساني را کشت وي در نيشابور به خونخواهي از ابومسلم که فردي ايراني و وطن پرست بود برخواست و قيام کرد که در نهايت با شصت هزار نفر از يارانش توسط اعراب بيابانگرد و کشتارگر کشته شد .

سیاوش :
يکي از اسطوره هاي ملي ايرانيان . که زمان هاي مديدي سوگ سياوش را هر ساله گرامي ميداشتند . پسر کيکاوس و پدر کيخسرو . سودابه زن کيکاوس عاشق او شد که سياوش از او امتناع ورزيد . سودابه به همين جهت اورا نزد پدر متهم ساخت و سياوش به توران زمین نزد افراسياب رفت و فرنگیس، دختر وي را به زني گرفت . گرسيو برادر افراسياب به سياوش حسد برد و افراسياب را وادار به کشتن او کرد . که کشته شدن سياوش باعث جنگهاي طولاني ميان ايرانيان و تورانيان گشت .
نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:
به بیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند
گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.
شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجری آبگون برکشید هما خواست از تن سرم را برید
وقتی گیو از نژاد دختر جوان پرسید، او پاسخ داد : « از بستگان و خویشگان گرسیوز[1] هستم.»
شاپور ذوالاکتاف :
: شاپور دوم پادشاه مقتدر ساساني که پس از خلع آذر نرسي بر تخت پادشاهي ايران جلوس کرد و هفتاد سال پادشاهي کرد . او يکي ديگر از پادشاهان بزرگ ايران است که چندين بار از حمله اعراب به ايران جلوگيري کرد و با انديشه نيک سرزمين آريايي ما را از هجوم بيگانگان محفوظ داشت . او را به اين جهت ذوالاکتاف ميخوانند که داراي شانه هاي پهن و بزرگ بود . در بعضي از کتب تاريخي گفته شده است به دليل آنکه پس از اسير کردن مهاجمين ( اعراب ) از کتف آنان طنابي عبور ميداده و همه را به طناب ميکشيده ذوالاکتاف ناميده شده ولي اين باور با ابهت و منش نياکان ما در تضاد است .
فریدون:
فریدون پادشاه پیشدادی بود که با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد. او پادشاه جهان گشت و آنگاه جهان را میان سه پسرش سلم؛تور و ایرج بخشید.در شاهنامه از شاهان ستوده و نیک ایران است.فردوسی او را نمادی از نیکویی و داد و دهش می‌‌داند:
فریدون فرخ فرشته نبود ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی تو داد و دهش کن فریدون توئی
در شاهنامه، فرانک مادر فریدون و همسر آبتین است .او با همسرش در دهکده‌ای با کشاورزی می‌زیستند.همسرش آبتین به دست ضحاک کشته شده بود و ضحاک با خوابی که دیده بود در جستجوی فریدون بود.فرانک با فرزند به کوه و دشت گریخت. فرزندش را به دشتبانی سپرد تا از آزار ضحاک در امان بماند.چندی پس از آن باز کودک را از دشتبان گرفت تا جانش را در امان دارد وبا فرزندش در کوه البرز به پیرمرد پارسایی پناه برد تا فریدون بالید و بزرگ شد.
کاوه آهنگر :
در زمان پادشاهی ضحاک ستمگر، شیطان در قالب آشپزی به دربار وی رفت و غذاهای خوشمزه ای برای ضحاک پخت. و به عنوان پاداش خواست که بر شانه های ضحاک بوسه زند. در اثر این بوسه شيطانی دو مار سياه بر شانه های ضحاک رویید و همان دم آشپز ناپديد شد. این بار شيطان به عنوان يک پزشک به دربار ضحاک آمده و تجويز کرد که بايد هر روز به مارها مغز سر دو جوان خورانده شود. ضحاک نیز دستور داد هر روز دو تن از جوانان برومند سرزمين را کشته و مغز آنان را به مارها بدهند.
کاوه آهنگر نيز که مانند خيلی های ديگر از ظلم و ستم ضحاک به تنگ آمده بود، پيشبند چرمين آهنگری خود را بر سر نيزه زد و با ياری مردم ضحاک را شکست داده و فريدون را بر اورنگ پادشاهی نشاند. بعدها این پرچم که نشان سربلندی و پايداری ملت ایران بود به درفش ملی کاويانی تبديل شد.
کیومرث :
نخستين پادشاه و بنيانگذار سلسله پيشدادي در هزاران سال پيش . نام وي در اوستا گيومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتيان او را نخستين انسان ميدانند . در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حيوانات مي پوشاندند .

كِرِساسپَه(گرشاسب)

گرشاسب قهرمان جوان گيسودار گرز به دست يكي ديگر از قهرمانان اژدها كش بزرگ باستاني ايران است. وي نيز فريدون ايزد به شمار نمي آيد و از اين رو، زردشتيان او را نيايش نمي كنند بلكه فقط براي او با نيت خاصي قرباني ميكنند. اسطوره هاي بسياري يا شايد بهتر است انها را افسانه بناميم - درباره اين پهلوان ماجراجوي بزرگ وجود داشته باشد كه اكنون فقط بخشهايي از آنها را در دست داريم. گفته شده كه وي گَندَرِوَه اژدهاي زرين پاشنه را كشته است كه با دهان گشاده براي بلعيدن حركت مي كرده و سر او به خورشيد مي رسيده و مي توانسته دوازده مرد را يكباره ببلعد .گفته شده كه نبرد با اين غول هراس برانگيز نه شبانه روز در‌‌‌‍ (دریای گیهانی) به درازا کشید. بسيارند غولها و راهزنان و نابكاراني كه به دست گرشاسب اُفتاده اند.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
اشک تاریخ 2
خمینی ، دشمن مستکبران را / امید و حامی مستضعفان را
امام نهضت آزادگان را / بیکجا ساربان هم کاربان را
در میهن بر آنها باز کردند / همه آماده ی پرواز کردند
سیاست باز با هوش و دراست / کبوتر باز دنیای سیاست
در آن پرواز صد ها آفرین داشت / به بالش یکصد و ده سر نشین داشت
یکی از دوستان نیک و والا / زهم پرواز های خوب آقا
زجا بر خاست با رهبر سخن گفت / به ملایش خمینی این چونین گفت
هزاران مرد و زن در انتظارند / همه مشتاق دیدار نگارند
نفس خوشتر ز انفاس شما نیست / از او پرسید احساس شما چیست ؟
ز زیر آن کلاه پیچ در پیچ / اشارت کرد با سر ، گفت او هیچ

در استقبال رهبر شهر تهران / در و دیوار ، گل باران ، چراغان
به دشتی بیکران چشم اتظاران / قیامت بود از امید واران
همه بی تاب در یک خط واحد / فدایی ، شانه بر دوش مجاحد
ز قشریون شاهی و امامی / ز روحانی و شخصی و نظامی
ز دریایی ، زمینی و هوایی / جوان و پیر، شهری ، روستایی
ز ملیون و همراهان مشفق / ز همرزمان و یاران مصدق
لرستانی و ترک و سیستانی / بلوچ و کرد و آذربایجانی
قمی ، گیلانی و مازندرانی / خراسانی ، خصوصا اصفهانی
زبان از وصف جمیعت زبون بود / شمار از مرز ملیون هم فوزون بود
هزاران چشم و سر بر آسمان بود / بسوی رهبر آزادگان بود
به آرامی کبوتر بال بر چید / به مهراباد تهران لانه بگزید

پس از پایان آن پرواز هم باز / دوباره مرغکی آمد به پرواز
خمینی ، دشمن مستکبران را / امید و حامی مستضعفان را
و سید احمد دل ناگران را / ولیعهد نه تاج و نی نشان را
حسین ، فرزند آقا مصطفی را / و چندین شیخک یک لا قبا را
بنیصدر بظاهر بی قبا را / گهی با راست ، گه با چپ گرا را
و آمریکایی یزدی نما را / بقولی مرد مامور سیا را
و صادق خان شیک و خوش ادا را / همان کو ریخت طرح کودتا را
گروه شبه مردان خدا را / و روحانی و روحانی نما را
به گورستان زهرا آشیان داد / به خلقی مرده با این مژده جان داد
ز شاه و خاندانش شکوه ها کرد / خیانت های دولت ، بر ملا کرد
که هر شهری خراب آباد کردند / و گورستان چنین آباد کردند

گه از مردم گه از درد وطن گفت / گهی از شاه گه از خود سخن گفت
شنیدم گفته این دولت که طلاب / لشوش تنبل و اهل خور و خواب
همه دنبال پول و مال مفتند / همه تن پرور و گردن کلفتند
سپس فرمود ما ، ما مفت خواریم / خیانت از شما ، ما نابه کاریم
کمان برداشت ، تیری دایری زد / مثال از فقر بیت حایری زد
شکایت از پسر ، هم از پدر کرد / سراسر شکوه از پا تا به سر کرد
امان از دست فرزند رضا خان / امان از ظلم و جور پادشاهان
من ایران را به ملت میسپارم / بدست خویش دولت میگمارم
ز اسلام و ز دستورات دین گفت / مخاطب کرد ارتش را ، چنین گفت
عزیزان ، مهربانان ، آشنایان / امیران ، افسران ، عالی مقامان
بزیر سلطه ی بیگانه تا کی / اسیر خدمت بیگانه تا کی
بیا ارباب و هم آقای خود باش / بیا هم خواجه هم مولای خود باش
ز تن در کن لباس نوکری را / سفید و آبی و رنگ زری را
لباس دین به تن کن زآن که اسلام / ز تقوا جامه بر تن کن که این نام
تو را بر مسند اعلا نشاند / ترا بال تر از بالا نشاند
ز رنگ و بوی اسلام عزیز است / که بلبل نغمه خوان ، گل مشک بیز است
در رحمت به روی توبه باز است / به روی گل در گلخانه باز است
نوید آب و برق رایگان داد / هزاران مژده بر پیر و جوان داد
ز پول نفت ، آقا ارمغان داد / به باغ سبز ، صدها در نشان داد

سپس افزود در ثبت سیاست / نخواهم داشت بر ملت ریاست
کما کان شهر قم کاشانه ی ماست / همان فیضیه مکتب خانه ی ماست
هنوز افتاده بر سجاده هستیم / همان دانش پژوه ساده هستیم

از بیانات نافذ رهبر / یاد آمد مرا که پیغمبر
سالیان دراز پر محنت / عاقبت سال دوم هجرت
روز تسخیر مکه ، وقت پیروزی / با عتفت به مهر و دل سوزی
گفت بر دشمنان قسم به خدا / اذهبو فانتم تولقا
نه به زندان ، نه آنکه در دامید / بروید در پناه اسلامید
مشرک و بت پرست و بی ایمان / گر رود در پناه بوصفیان
چند روزی به کعبه روی آرد / یا که خود در پناه ما آرد
در امان است و در پناه خداست / دشمن ماست او ولی ، از ماست
آنچنان شیوه ی رسول خداست / و چنین راه و رسم حذب الله ست
امیران ، افسران را دسته دسته / پریشان چشم و دست و پای بسته
بجرم آن که این ها ضد دینند / همه کافر ، همه از مشرکینند
ز قوم و دسته ی مستکبرینند / همه طاغوتی و از مفسدینند
شبانگاهان به پشت بام بردند / به پای جوخه ی اعدام بردند

سطبر سینه ی خدمت گذاران / شده اماج تیر نابه کاران
جهان بانی ، عقاب مو طلایی / رییس آکروجت های هوایی
همان فرمانده ی خوش قد و والا / همان خوش چهره ی محبوب و آقا
همان کو آشیان بر آسمان داشت / نشان سینه از افلاکیان داشت
امیر ارتشی از هم گسسته / ز پا افتاده خسته ، دست بسته
بجرم سال ها خدمت گذاری / حریم آسمان را پاسداری
بهمراه گروه تیرباران / میان فوج قوج پاسداران
در اعدامش ، جهانی را ز غیرت / فرو افکنده در دریای حیرت
بهنگام ودا با مام ایران / ز جان فریاد زد ، جاوید ایران ...

محقق ، آیتی از پای مردی / وطن خواهی ، دلیری ، راد مردی
رحیمی ، آن ابر مرد دلاور / سپه سالار مردان تکاور
همان کو بر خمینی هم عیان بود / که او سردار مردان زمان بود

چه با ایمان ، چه با قدرت ، چه آسان / به وقت تیر باران ، دادن جان
به فریادی رسا بر خط آتش / به آتش بار فرمان داد ...، آتش
به هنگام از پا درافتادنش / بوقت جدایی جان از تنش
به فردوسی طوس شیرین سخن / سرودی به لب آمدش کی وطن
چو ایران نباشد تن من مباد / بد این بوم و بر زنده یک تن مباد

خمینی رهبر و روح خدا شد / و هم فرمانده کل قبا شد
سیاست ، پیشه ی مردان دین شد / بهشتی مضهری از راسپوتین شد
زیارتگاه قم خود پارلمان شد / ستاد و مرکز فرماندهان شد
هواداران و ملایان ز هر سو / سوار بنز ، یا بی ام دابل یو
سوار مرکب مستکبرانند / چرا ؟ چون حامی مستضعفانند
صف اندر صف سپاه پاسداران / نگبانان اطراف جماران
ز یزد و اردبیل ، از قم ز خلخال / هزاران شیخک و ملا ی نقال
آخوند ناشناس اردحالی / شده فرمانده ی دیوان علی
دبیر ساده ی فقح و طهارت / رییس کل دیوان عدالت
پیروان جوان خط امام / نارسیده ز در ، نگفته سلام
با یورش سوی خانه ی مهمان / یا بقولی به لانه ی شیطان
بگرو از رییس تا دربان / برگرفته بچنگ و با دندان
عجب روز و عجایب روزگاریست / در ار تش هر گروهبان تیمساریست
بپشت میز هر والا مقامی / نشسته شیخ مامور امامی
بقرن بیستم ، عهد تمدن / در ایران کشور مهد تمدن
سر هر کوی و بر زن چکمه پوشی / مسلسل بر کمر ، ژسه به دوشی
زنی را بشنود گر عطر و بویی / ز سر افتاده بیرون تار مویی
به تفتیش زن ، اجزای تنش را / ز سینه تا بلور گردنش را
بدست خویش ، تا آنجا کشاند / کشاندتا که آتش بر نشاند

فراوان بوده از این ماجرا ها / و بسیار است ، باز از این چرا ها
چرا گل ناگهان از شاخه افتاد؟ / چرا آتش بجان بلبل افتاد ؟
چرا رنگ گیاهان تیره تر شد ؟ / چمن خوشکید ، گل پژمرده تر شد ؟
چرا کاخ سعادت واژگون شد ؟ / چرا کارون ، مسیر سیل خون شد ؟
بقول خواجه شمس الدین شیراز / لسان الغیب ، حافظ ، محرم راز
چه حال افتاده بر احوال یاران / کجا رفتند ، از میدان سواران
کدامین یل ، کدامین مرد میدان / بخاک آورده پشت نامداران
چه اسراریست ، سِر روزگاران / نه از مستی خبر ، نی ، میگذاران
به شمدانی و شب بو رنگ و بو نیست / میان بلبل و گل گفت گو نیست

پسر ، جاسوس ، بر حال پدر شد / پدر مامو اعدام پسر شد
ز احساس خطر بهر رهایی / کلیمی و مسیحی و بهایی
بسرما استخوان سوز زمستان / بهمراه بلوچ و کرد و افغان
بخود لرزان و گه افتان و خیزان / گهی در دام اشرار بیابان
پریشان حال ، نالان ، بی قرارند / چنین از خانه در حال فرارند
نتنها غیر مسلم در فرار است / مسلمان هم در این ره بیشمار است

اگر چه این خبر ، از پایه سست است / نمیدانیم ، شاید نادرست است
که راه و رسم حذب الله این است / که در اسلام دستور این چنین است
صفوف دختران را وقت اعدام / سحر گاهان به وقت نیمه ی شام
برای شستشو بهر طهارت / که بردارند از آنها بکارت
و صدها دختر ما و شما را / عروسان اسیر اژدها را
به این داماد و آن داماد دارند / و خاکستر چنین بر باد دارند

و مردان به واقع اهل دین را / و روحانی بر حق و یقین را
بناحق این چنین بد نام کردند / خداوندا چه با اسلام کردند
مزار سینه ها خالی ز غم بود / اسیر و کشته و آواره کم بود
که باز از کربلا از مغرب دور / به گوش آمد صدای طبل و شیپور
که ای همسایه ، این تنها جواب است / جوابی بر صدور انقلاب است
بپا خیزید این شیپور جنگ است / کلوخ انداز را پاداش سنگ است

چند شیخ و سید عالی مقام / جمله گی رفتند و گفتند کی امام
علت این جنگ و این تضعیف چیست؟ / حمله ی صدام را تکلیف چیست ؟
گفت ای یاران خود را باخته / دزدکی دیوانه سنگ انداخته
گرچه در یک خط و در یک مسلکند / پیرو یک دین و یک پیغمبرند
سنگ تا با رنگ خون هم رنگ شد / تا که بیرنگی اسیر رنگ شد
شعر مولانا چه خوش آهنگ شد / موسه ای با موسه ای در جنگ شد
آسمان را حیبت شاهین پران / تیز پروازان و آن نام آوران
بر فراز دشت و کوه و روی آب / با هزارن باز و شاهین و عقاب
کی کجا دروازه را در باز بود / چغد را کی مهلت پرواز بود
قدرت پرواز با شهباز داشت / جنگ را کی جرعت آغاز داشت
از زمین و آسمان ، آتش گشود / شعله زد ، سوزاند هرچه بود
شعله ی آتش به خوزستان رسید / تا به خورمشهر و آبادان رسید
امپراطوران اقلیم جونون / دوست میدارند ، رنگ و بوی خون
بیابان تا بیابان بوی خون شد / بجای آب ، کارون جوی خون شد
نه سرداری ، نه تیری ، نی کمانی / نه از آرش نه آهنگر نشانی
ز یک سو لُنگ بر سر ، نوحه خوانی / و از آن دور ، ترسان روزه خوانی
به وجد آرد مقدم جبه گان را / به تحریک آورد رزمندگان را
نمایاند در باغ جنان را / سوار مرکبی صاحب زمان را
به هر تانک و مسلسل ، هر نفرور /فقان و نعره ی الله اکبر
بجای حمله با تکنیک و تدبیر / شعار مرگ بر صدام ، تکبیر
عزیزان پدر ، گل های مادر / جوانان نجیب و زود باور
فراوان کودکان ساده و پاک / هزاران غنچه ی افتاده بر خاک

از این گل های پرپر بیشمارند / بخون غلطیته در فصل بهارند
قناری سینه بر بال پرستو / شقایق خفته در آغوش شب بو
نهال نوجوان شاخه گیلاس / بخود پیچیده سر بر کوله ی یاس
بروی گل چکیده اشک مهتاب / و دور از باغ بلبل رفته در خواب
جوانان را نیازی بر کفن نیست / چرا ؟ چون قطعه ای باقی زتن نیست
بدشت خاوران لرزان و ریزان / تماشایست فصل برگ ریزان

و رهبر را به ملت این پیام است / که عین گفته ی شخص امام است
که جنگ از موحبات کبریاییست / ز الطاف و عنایات خداییست
و شاید باز رازی در پیام است / که الحق بازهم حق با امام است
سر هر کوی و برزن خود فروشان / زنان و دختران ، چون چشمه جوشان
ز سویی صد هزار ایرانی یل / کنار انبر و وافور و منقل
بساط آتش افروزان علم شد / پناه دوستان اهل دم شد
گروهی محو و مجهول الزمانند / اسیرانند یا از کشتگانند
جوانان زپا افتاده بسیار / زکار افتاده و معلول و بیمار
هزاران مرد دست و پا شکسته / پریشان و پشیمان ، دل شکسته
ز یک سو باب ضعف و ناتوانی / ز سویی وحشت از غول گرانی

چو رهبر دید پس این عرصه تنگ است / برای هیچ و پوچ این جنگ ، ننگ است
ز جا برداشت جام شوکران را / بجان نوشید آن زهر گران را
و بعد از چند سال و چند ماهی / بدستور و به فرمان الهی
از این دنیای فانی رخت بر بست / و ایران همچنان بر جای خود هست
کزین شبها فراوان تار دیده / و در دوران خود بسیار دیده
خداوندان قهر و وحشت و زور / گه اسکندر ، کهی چنگیز و تیمور
زمانی پایمال ظلم اعراب / و گاهی فتنه ی مردان محراب
هزاران دشمن در جامه ی دوست / خیانت پیشگانی همچو ، فردوست
و ما از پیشتر قربانیانیم / حقیقت را همان دم راویانیم
و استادی بنام سیریجانی / ویا دیگر ادیب خسته جانی
گه افتد ناگهان در دام صیاد / دهد خاکسترش را باد بر باد
چرا امسال هم بر سال دیگر / نیگرم بازهم ده سال دیگر

تملق را از افکارم زدودم / حقیقت را در اشعارم سرودم
که تاریخ است و عین آفتاب است / به ضبط و صوت و تصویر و کتاب است
نه از سلطان در این گفتار نامیست / نه اندر ماه تصویر امامیست
که سلطان و امام از مهره گانند / اسیر دست شطرنج زمانند
و ما بازیگر و شطرنج بازیم / بدست خویش خود تاریخ سازیم
که در تاریخ ، ایران این چنین است / و در تکرار آن ما را یقین است
به خاکستر اثر از آتشی هست / نشان از کاوه یا از آرشی هست .

(مسعود صدر)
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
مي گويند زماني که قرار بود دادگاه لاهه براي رسيدگي به دعاوي انگليس در ماجراي ملي شدن صنعت نفت تشکيل شود ، دکتر مصدق با هيات همراه زودتر از موقع به محل رفت . در حالي که پيشاپيش جاي نشستن همه ي شرکت کنندگان تعيين شده بود ، دکتر مصدق رفت و به نمايندگي هيات ايران روي صندلي نماينده انگلستان نشست .

قبل از شروع جلسه ، يکي دو بار به دکتر مصدق گفتند که اينجا براي نماينده هيات انگليسي در نظر گرفته شده و جاي شما آن جاست ، اما پيرمرد توجهي نكرد و روي همان صندلي نشست ..

جلسه داشت شروع مي شد و نماينده هيات انگليس روبروي دکتر مصدق منتظر ايستاده بود تا بلکه بلند شود و روي صندلي خويش بنشيند ، اما پيرمرد اصلاً نگاهش هم نمي کرد .

جلسه شروع شد و قاضي رسيدگي کننده به مصدق رو کرد و گفت که شما جاي نماينده انگلستان نشسته ايد ، جاي شما آن جاست .

کم کم ماجرا داشت پيچيده مي شد و بيخ پيدا ميكرد که مصدق بالاخره به صدا در آمد و گفت :

شما فكر مي کنيد نمي دانيم صندلي ما کجاست و صندلي نماينده هيات انگليس کدام است ؟

نه جناب رييس ، خوب مي دانيم جايمان کدام است ..

اما علت اينكه چند دقيقه اي روي صندلي دوستان نشستم به خاطر اين بود تا دوستان بدانند برجاي ديگران نشستن يعني چه ؟

او اضافه کرد که سال هاي سال است دولت انگلستان در سرزمين ما خيمه زده و کم کم يادشان رفته که جايشان اين جا نيست و ايران سرزمين آبا و اجدادي ماست نه سرزمين آنان ...

سكوتي عميق فضاي دادگاه را احاطه كرده بود و دكتر مصدق بعد از پايان سخنانش كمي سكوت كرد و آرام بلند شد و به روي صندلي خويش قرار گرفت.

با همين ابتکار و حرکت ، عجيب بود که تا انتهاي نشست ، فضاي جلسه تحت تاثير مستقيم اين رفتار پيرمرد قرار گرفته بود و در نهايت نيز انگلستان محکوم شد .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
مرد

 
بابک خرمدين سردار جاويد ايران

با فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، نظامی بر ایران چیره شد پر از جنگ و ستیز و جدایی بین ایرانی و انیرانی . ولی خوشبختانه با پیروزی ابومسلم خراسانی این نظام فرو ریخت و دوباره ایرانیان به حکومت بازگشتند و مملکت را در دست گرفتند و تلاش برای از بین تازیان را آغاز کردند . پیشگامان این شورش بزرگ برای رسیدن به گذشته ایران از جمله می توان استادسیس ، یوسف برم ، سپیدجامگان ، سرخ جامگان ، حمزه آذرک سیستانی و بابک خرمدین را نام برد . خرمدین در آن زمان به کسانی گفته می شد که دارای دین بهی بودند. در انجمن بابک گریستن معنا نداشت و آنان از آیین زرتشتی و مزدکی پیروی می کردند.
بابک سردار ایران در آغاز سده دوم جنبش خود را آغاز کرد .
بنابراین بابک برخواست و به پشتوانه مردم دست به جنبشی زد که در تاریخ همیشه جاوید ماند . نخستین درگیری سپاه مامون با بابک در سال 204 ق گزارش شده است و نتیجه این جنگ پیروزی بابک شد . سال دیگر دوباره لشگری از تازیان برای مبارزه با بابک به آذربایجان شدند و در آن جنگ سپاه تازیان در سال 206 ق توسط بابک در هم کوبیده شد . بعد از آن در سالهای 206 تا 212 هر سال سپاه عباسیان عازم جنگ با بابک شد که هرباره شکست خوردند . در سال 209 ق در دو نبرد بزرگ دو تن از فرماندهای برجسته مامون به قتل رسیدند . در سال 212 ق محمد ابن حمید توسی با سمت والی آذربایجان اعزام شد و سپاه بزرگی در اختیارش گذاردند تا به کار بابک پایان دهد . محمد بن حمید نزدیک به دو سال با بابک درگیر جنگ بود که در نهایت در ربیع الاول 214 ق / خرداد 208 ش محمد ابن حمید در کنار روستای بهشت آباد کشته شد و سپاه او به کلی نابود شد . بعد از این پیروزی های چشمگیر بابک به گفته تاریخ طبری مردم تا اصفهان و همدان به جنبش او پیوستند . در آن زمان مامون در سال 18 رجب 218 ق درگذشت و برادرش معتصم به جایش نشست . او بلافاصله لشگری به غرب ایران گسیل کرد که به گفته تاریخ طبری در اواخر این سال شست هزار نفر از روستائیان همدان را قتل عام کردند . ولی در نهایت بابک سپاه معتصم را شکست داد و مرز فعالیت بابک تا بغداد هم رفت و معتصم از بیم حمله بابک به کاخش محل خود را به سامرا منتقل نمود و آنجا در آینده پایتخت دولت عباسی شد . در آن زمان معتصم مبارزه با بابک را به دست یک شاهزاده ایرانی فراری که به وی پناه آورده بود به نام افشین داد که از خاندان ساسانی بود . افشین که به دستور معتصم قصد جان بابک را کرده بود تصمیم به جنگ با وی کرد . پس از شکست های پی در پی، افشین از راه نیرنگ وارد شد و به بابک خیانت کرد تا توانست او را دست بسته به خلیفه بدهد. سپس خلیفه جایزه بزرگی به افشین داد و دستور داد تا بابک را به سامرا بردند. سپس مراسم اعدام او با هیاهو و شلوغی زیادی آماده اجرا گشت . "ابن الجوزی" می نویسد: معتصم در کنار بابک نشست و گفت تو که اینهمه پایداری و مبارزه کردی چه اندازه تحمل داری . بابک نیز گفت : خواهیم دید . چون یک دست بابک را با شمشیر زدند خون از بازوانش فوران کرد و او صورتش را از خون دستانش رنگین کرد . خلیفه پرسد چرا چنین کردی ؟ بابک گفت : دستهایم را بریدی خون بدنم خارج می شود و چهره ام زرد رنگ و آنگاه تو خواهی گفت که چهره من از ترس مرگ زرد شد و من دلم نمی خواهد چهره زرد رنگ مرا دشمن ببیند. سپس پاهای بابک قطع شد و شکمش را دریدند و در نهایت سر از بدنش جدا کردند و لاشه بابک را بر روی چوبه داری بلند در سامرا قرار دادند و سرش را خلیفه برای عبدالله طاهر به خراسان فرستاد .کشتن بابک چنان مهم بود که محل دارش تا چند سده به نام "خشبه بابک" ( چوبه دار بابک ) شهرت همگانی داشت . بدین گونه بابک خرمدین پس از 22 سال مبارزه پر افتخار برای کشورش که در تمام جنگ ها با بیگانه پیروز بیرون آمد با خیانت یک ایرانی فراری و مردم ناسپاس گرفتار شد و زندگی اش به پایان رسید .
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیدست کار
که تخت کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
     
  
صفحه  صفحه 9 از 15:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  14  15  پسین » 
ایران

ایران از روزنه تاریخ

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA