ارسالها: 24568
#31
Posted: 19 Jul 2013 15:09
شهناز پهلوی شَهناز پَهلَوی (زاده ۵ آبان ۱۳۱۹) اولین فرزند محمدرضا پهلوی و تنها فرزند فوزیه شاهزاده خانم مصری از محمدرضا پهلوی است. شهناز پهلوی در تهران به دنیا آمد و پس از انقلاب به خارج از ایران مهاجرت نمود و اکنون در سوئیس زندگی میکند. او در سال ۱۳۳۶ با اردشیر زاهدی ازدواج کرد و صاحب دختری به نام مهناز زاهدی شد. این ازدواج بعد از ۷ سال به جدایی انجامید و شهناز با فردی به نام خسرو جهانبانی که هنرمندی نقاش بود، ازدواج کرد.مشهورترین چهارراه شهر تبریز در زمان محمد رضا شاه پهلوی به نام چهارراه شهناز نامگذاری شده بود که علیرغم تغییر نام آن بعد از وقوع انقلاب اسلامی به میدان شریعتی هم اکنون هم به نام چهارراه شهناز مشهور می باشد .
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#32
Posted: 19 Jul 2013 15:20
علیرضا پهلوی اول علیرضا پهلوی پنجمین فرزند و دومین پسر و آخرین فرزند رضا شاه پهلوی و تاجالملوک آیرملو و برادر تنی محمدرضا شاه پهلوی در ۱۲ حمل سال ۱۳۰۱ هجری شمسی به دنیا آمد. مدتی در تهران و لوزان سوییس تحصیل کرد و در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۱۵ به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد. او در سال ۱۳۲۰ از این دانشکده فارغ التحصیل شد و به همراه پدر به تبعیدگاهش در سن موریس رفت و تا زمان مرگ در کنار او بود. او در سال ۱۳۲۳ وارد ارتش فرانسه شد و تا سال ۱۳۲۶ در آنجا خدمت کرد و سپس به ایران بازگشت. علیرضا در ایام خدمت در فرانسه با دختری لهستانی تبار به نام کریستیان شولوسکی ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام علی پاتریک پهلوی شد، ولی دربار ایران این ازدواج را به رسمیت نشناخت و بنابراین همسر و فرزند شاهپور علیرضا در پاریس زندگی میکردند. علیرضا پهلوی در ۶ آبان ۱۳۳۳ درست در زمانی که شایعه ولیعهدی او (به دلیل بچه دار نشدن شاه و ثریا اسفندیاری ) بر سر زبانها بود، در یک سانحهٔ هوائی کشته شد. جنازه او در کنار جسد مومیائی پدرش رضا شاه که از آفریقا آورده شده بود، در آرامگاهی در شهر ری به خاک سپرده شد. این مقبره پس از انقلاب تخریب و جنازه افراد دفن شده در آن مانند ارتشبد زاهدی و دیگران به جز جنازه رضا شاه که هیچ گاه یافته نشد، نبش قبر گردید.رویدادهای پس از مرگ وی در کوه های اطراف روستایی در استان مازندران به نام لاشک سقوط کرد و جان خود را از دست داد.درگیری محمدرضا پهلوی و علی پاتریک پهلوی پس از مرگ وی، پسرش علی پاتریک را به ایران آوردند و تحت سرپرستی دربار قرار دادند. علی که عمویش محمدرضا پهلوی را بانی مرگ پدرش میدانست، به حرکات مسلحانه روی آورد. پس از اینکه دوستان همفکرش کاترین عدل (دختر پروفسور یحیی عدل) و همسر وی بهمن حجت در در درگیری با ساواک کشته شدند، او نیز مدتی زندانی شد ولی با پا در میانی مادر بزرگش تاجالملوک آیرملو آزاد و به کلاله تبعید شد. او پنج سال پس از انقلاب به آمریکا رفت و در همانجا ماندگار شد.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#33
Posted: 19 Jul 2013 15:33
غلامرضا پهلوی شاهپور غلامرضا پهلوی ششمین فرزند و سومین پسر و تنها فرزند رضا شاه پهلوی از بطن ملکه توران امیرسلیمانی د ۲۵ اردیبهشت ۱۳۰۲ در تهران به دنیا آمد. مادرش پس مدت کوتاهی بر اثر ناسازگاری از رضا شاه جدا شد و در خانهای که برای وی در نظر گرفته شده بود با تنها فرزندش زندگی میکرد. شاهپور غلامرضا پس از تحصیل مقدمات به همراه سه تن از برادران ناتنیاش (عبدالرضا پهلوی، احمدرضا پهلوی و محمودرضا پهلوی) برای ادامه تحصیل به مدرسه انستیتو لو روزه سوییس فرستاده شد و پس از اتمام تحصیل، در سال ۱۳۱۵ به همراه سایر برادران به ایران بازگشت و همگی به خواست پدرشان وارد دبیرستان نظام شدند. شاهپور غلامرضا در سال ۱۳۲۰ و پس از کناره گیری رضا شاه از سلطنت به همراه پدر مجبور به ترک ایران و اقامت در آفریقای جنوبی شد. پس از مرگ رضا شاه نیز اجازه بازگشت به او داده نشد و ناچار برای ادامه تحصیل به دانشگاه پرینستون آمریکا رفت ولی پس از یک سال با اجازه برادرش محمدرضا شاه پهلوی به ایران بازگشت و وارد دانشکده افسری شد و در مهر ماه ۱۳۲۷ دوره دانشکده افسری را به پایان برد و به تدریج مدارج نظامی را تا اخذ درجه سرتیپی در سال ۱۳۵۰ طی کرد. او مقارن با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد و سالها در خارج از کشور زندگی کرد و همچنان در تبعید به سر میبرد. زندگی خصوصی شاهپور غلامرضا پهلوی در سال ۱۳۲۶ با هما اعلم دختر دکتر امیراعلم و نوه حسن وثوق (وثوق الدوله) ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند مهرناز و بهمن پهلوی شد که اولی در سه سالگی بدرود حیات گفت. این زوج پس از چندی از هم جدا شدند و شاهپور غلامرضا با منیژه جهانبانی دختر سرلشکر منصور جهانبانی ازدواج نمود و از او صاحب سه فرزند به نامهای مریم، آذردخت و بهرام پهلوی شد. منوچهر آزمون ایستاده، غلامرضا پهلوی نشسته اهم مشاغل او در دوران سلطنت برادرش عبارت بود از: ریاست کمیته ملی المپیک ریاست باشگاه سوارکاران آجودان ویژهٔ شاه ریاست عالی بازرسی ستاد فرماندهی عالی عضویت در شورای نیابت سلطنت. وی همچنین در بسیاری از مجامع و محافل به نمایندگی از شاه شرکت میکرد.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#34
Posted: 19 Jul 2013 20:25
شمس پهلوی خواهر بزرگ محمد رضا پهلوی شمس (خدیجه) پهلوی (۱۲۹۶ - ۱۰ اسفند ۱۳۷۴) دومین و بزرگترین فرزند رضا شاه از ملکه تاجالملوک آیرملو و خواهر ارشد محمدرضا شاه پهلوی بود. او پس از سپری کردن تحصیلات رایج در آن زمان، با فریدون جم فرزند مدیرالملک جم (وزیر و نخست وزیر دوره قاجار و پهلوی) ازدواج کرد. لیکن پس از کنارهگیری رضا شاه از سلطنت، از همسرش جدا شد و چندی بعد در سال ۱۳۲۲ با عزتالله مینباشیان که هنرمند بود آشنا شد و در سال ۱۳۲۴ در قاهره با او ازدواج کرد. همسر جدید او نام و نام خانوادگی خود را به مهرداد پهلبد تغییر داد. مهرداد پهلبد به پس از چندی در سال ۱۳۴۳ به وزارت فرهنگ و هنر منصوب گردید و به مدت ۱۵ سال یعنی تا زمان انقلاب ایران (۱۳۵۷) ۱۳۵۷ در این سمت باقی ماند. او کاتولیکی با ایمان شده بود، در تجمل می زیست و در سیاست دخالتی نمی کرد. فرزندان ثمره ازدواج شمس و عزتالله سه فرزند به نامهای شهباز، شهیار و شهرآزاد پهلبد بود.کاخ مروارید او در کاخی در مهرشهر کرج به نام کاخ مروارید زندگی میکرد. این کاخ یکی از نمونههای برتر هنر معماری در ایران است، و توسط موسسه رایت آمریکا ساخته شده است. شمس پهلوی در دربار به نام «مهر» مشهور بود. نام «مهرداد» برای شوهرش و نام «مهرشهر» در کرج از لقب او گرفته شده است.خروج از ایران با بالا گرفتن شعلههای انقلاب ایران (۱۳۵۷)، شمس و خانوادهاش در شهریور ماه سال ۱۳۵۷ کشور را ترک کردند و چندی بعد در کشور ترینیداد و توباگو در منطقه کارائیب ساکن شدند.ریاست کانون بانوان ایران وی ریاست کانون بانوان ایران را که در اردیبهشت سال ۱۳۱۴ توسط رضاشاه برای پیشبرد و اجرای اهداف خود درخصوص کشف حجاب ایجاد شده بود، بر عهده داشت.مرگ شمس پهلوی در ۱۰ اسفند ۱۳۷۴ در سن ۷۸ سالگی درگذشت. وی در شهر سانتاباربارا به خاک سپرده شد.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#35
Posted: 19 Jul 2013 20:29
امیر عباس هویدا نخست وزیر شایسته دولت شاهنشاهی امیر عباس هویدا (۲۸ بهمن ۱۲۹۷ - ۱۸ فروردین ۱۳۵۸ در تهران) یکی از نخستوزیران ایران در زمان حکومت محمد رضا پهلوی بود. وی ۱۳ سال نخست وزیر بود و ریاست دولت در ایران را بر عهده داشت که این طولانی ترین ریاست بر دولت در طول تاریخ ایران بودهاست. وی در سال ۱۲۹۸ ه. ش متولد شد. پدرش حبیب الله عین الملک سالها سفیر ایران در لبنان و عربستان و دیگر کشورهای عربی بود که در حجاز و لبنان و اردن میزیست.مادرش بانو سرداری دختر ادیب السلطنه و نتیجه عزت الدوله (خواهر ناصرالدین شاه) از صلب یحیی خان مشیرالدوله بود. امیر عباس و برادر کوچکترش فریدون به اقتضای شغل پدر در لبنان رشد و نمو یافتند و در مدرسه لائیک فرانسوی بیروت تحصیل کردند و امیرعباس در اواخر تحصیل در دوره دبیرستان به اروپا رفت و سالها در انگلستان و بلژیک و فرانسه زندگی و تحصیل کرد. او پس از اتمام تحصیلات خود در رشته علوم سیاسی از دانشگاه آزاد بروکسل به ایران بازگشت و با توجه به سوابق پدرش عینالملک هویدا، رشته تحصیلی و تسلط او به زبانهای عربی، فرانسه، انگلیسی و آلمانی و آشنایی با یک دو زبان اروپایی دیگر، در وزارت امور خارجه ایران مشغول به کار شد. هویدا از طریق آشنایی با عبدالله انتظام و دوستی با حسنعلی منصور پلههای ترقی را به سرعت طی کرد و در دولت منصور به وزارت دارایی منصوب شد. پس از ترور منصور توسط گروه فداییان اسلام، وی توسط محمدرضا پهلوی به عنوان نخست وزیر ایران منصوب شد و ۱۳ سال در این پست ماند. وی ابتدا با خواهر منصور ازدواج کرد اما پس از مدتی کوتاهی او را طلاق داد که خواهر منصور بلافاصله پس از طلاق به عقد منوچهر تیمورتاش در آمد. امیرعباس هویدا چندی پس از مرگ منصور با خواهرزن او لیلا نظامالدین امامی که نوه دختری حسن وثوق (وثوق الدوله) بود، ازدواج کرد ولی این ازدواج در اوج اقتدار وی به طلاق انجامید. ولی دوستی او و همسرش تا پایان عمر هویدا پابرجا بود. در سال ۱۳۴۴ امیرعباس هویدا که در آن زمان رئیس دولت بود، استعفای خود را به محمدرضا پهلوی ابلاغ کرد و بار دیگر مأمور تشکیل دولت شد.بازداشت هویدا پس از ۱۳ سال تصدی پست نخست وزیری، از کار کناره گرفت و جمشید آموزگار به نخست وزیری منصوب شد و هویدا به عنوان وزیر دربار شاهنشاهی مشغول به کار شد. این روزها همزمان بود با آغاز حرکات انقلاب و کوشش محمدرضا پهلوی برای آرام کردن مردم، هویدا و چند تن دیگر از رجال سرشناس سیاسی دوران زمامداری خود را بازداشت کرد. البته خود او میدانست که این بازداشت برای آرام کردن مردم است و با بازداشتهای سیاسی و معمول فرق دارد. اما نمیدانست که بازداشتش تا روز پیروزی انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ ادامه خواهد داشت. محاکمه و اعدام امیرعباس هویدا در دادگاه وی تنها مقام بلند پایه رژیم محمد رضا پهلوی بود که علیرغم داشتن امکان فرار، از ایران نگریخت و از طریق داریوش فروهر تسلیم دولت موقت مهندس مهدی بازرگان شد. به گفته مسعود بهنود در کتاب «۲۷۵ روز بازرگان» (صفحه ۲۶۷)او در ۲۲ بهمن ۵۷ پس از فرار نگهبانها از پادگان جمشیدآباد از زندان بیرون آمد و به منزل آقای طالقانی تلفن زد و از آن طریق خود را تسلیم کرد. سپس به دادگاه انقلاب تحویل داده شد و با حکم صادق خلخالی قاضی دادگاه اعدام شد. او قبل از اتمام دادگاه در وقت تنفس به قتل رسید. عباس میلانی به داستان تخیلی تحقیق دستاول؟که خلخالی دراین مورد گفتهاست اشاره میکند )خلخالی میگوید که جسد کمتر از سه ماه در سردخانه ماند وسپس ابراهیم یزدی به دستور مهدی بازرگان از یک سو و یهودیان، بهائیان، فراماسونرها، اسرائیلیها، فرانسویها و دیگران از سوی دیگر، جسد را در تابوت قرار داد وبا پرواز ایر فرانس به فرانسه فرستاده شد. برادر او فریدون هویدا و بسیاری از سیاستمداران برجسته جهان تلاش بسیاری برای فرار، آزادی و یا حداقل محاکمه آرامتر او در یک دادگاه دیگر نمودند، ولی هیچ نتیجهای نداشت. علاقه به تولیدات ملی نخست وزیر امیرعباس هویدا بیشتر کالاهای ایرانی را میپسندید و راننده نیز نداشت و با پیکان خود به سر کار میرفت تولید اولین خودرو پیکان در ایران در سال 1348 صورت گرفت. هویدا در خرداد همین سال یکدستگاه پیکان خریداری نمود. نخست وزیر وقت ایران در ساعتهای غیر اداری سفرهای شهریاش را با پیکان انجام میداد که بگفته یکی از مجلات آن زمان این کار نخست وزیر باعث دلگرمی تولید کنندگان پیکان شده بود چون یک مقام مسئول در کشور به جای اینکه سوار اتومبیلهای خارجی شود از خودرو ساخت وطن استفاده میکند.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#36
Posted: 19 Jul 2013 21:00
فاطمه پهلوی خواهر کوچک محمد رضا پهلوی فاطمه پهلوی (۸ آبان ۱۳۰۷ تهران، ۱۳۶۶ پاریس)، دهمین فرزند رضا شاه پهلوی و همچنین چهارمین و فرزند عصمتالملوک دولتشاهی است.تحصیلات او تحصیلات مقدماتی را در در سال ۱۳۱۸ و در مدرسه زرتشتیان تهران با نام انوشیروان دادگر آغازو به صورت نیمه تمام رها کرد و سپس در بیروت، اروپا و آمریکا ادامه تحصیل داد.زندگی شخصی در زمان رضا شاه، دربار ایران طرحی برای ازدواج فاطمه با خسرو خان قشقایی در دست داشت که خانواده قشقایی تمایلی نشان ندادند و این طرح با شکست مواجه شد. پس از درگذشت رضا شاه، فاطمه ابتدا در مرداد ۱۳۲۷ با یک روزنامهنگار آمریکایی به نام «وینست لی هیلر» ازدواج کردو از او صاحب یک دختر به نام رعنا و دو پسر به نامهای کیوان و داریوش پهلوی هیلر شد. این ازدواج موجب اعتراضاتی در ایران گردید. چرا که ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان ممنوع و ازدواج زن ایرانی با تبعه سایر کشورها نیاز به کسب اجازه قبلی از دولت ایران داشت. نادیده گرفتن این دو مورد موجب شد تا فاطمه پهلوی از امتیازات خود محروم گردد. با وجود آنکه هیلر مسلمان گردید و نام خود را علی گذاشت، ولی ورود به ایران میتوانست موجب دستگیری و محاکمه فاطمه پهلوی شود. از سوی دیگر دربار نیز نسبت به این ازدواج روی خوشی نشان نداد. چرا که فاطمه پهلوی جشن ازدواج خود با هیلر را در پاریس و درست در روزی برگزار نمود که دربار ایران به مناسبت خاکسپاری رضا شاه عزای عمومی اعلام کرده بود. بر خلاف تمایل سپهبد رزمآرا که از مطبوعات خارجی میخواست که اخبار مربوط به تشییع جنازه و عزاداری برای رضا شاه را پوشش دهند، اخبار این ازدواج و همزمانی آن با عزاداری به صورت بسیار پر سر و صدا انعکاس یافت.انعکاس این اخبار مطبوعاتی در جریان ملی شدن صنعت نفت ایران صورت گرفت و موجب شد که موضع شاه تضعیف گردد. سرانجام دربار در سال ۱۳۳۲ به فاطمه پهلوی و علی هیلر اجازه بازگشت به کشور را داد و علیرغم پیشبینیها، مورد استقبال قرار گرفت. بعدها در مرداد ۱۳۳۸ فاطمه از هیلر طلاق گرفت و در آبان همان سال با ارتشبد محمد خاتمی ازدواج نمود که ثمره آن یک دختر به نام پری و دو پسر به نامهای کامبیز و رامین خاتمی بود. محمد خاتمی در سال ۱۳۵۴ در حال کایتسواری در حوالی سد دز با کوه برخورد کرد و کشته شد.فعالیتها فاطمه پهلوی از جمله اعضای خاندان پهلوی بود که به فعالیتهای اقتصادی روی آورد. فاطمه پهلوی یکی از سهامداران اصلی «شرکت سی.آر.سی» بود که در سال ۱۳۴۳ باشگاه فرهنگی ورزشی پرسپولیس را راهاندازی نمود. اندکی پیش از انقلاب اسلامی، ساختمان بولینگ عبده آتش گرفت و حق بیمه آن به فاطمه پهلوی پرداخت گردید و او روانه خارج از کشور شد.بسیاری همچنان معتقدند که این آتشسوزی عمدی و توسط عوامل فاطمه پهلوی رخ دادهاست.خبرگزاری فارس به نقل از گزارشی که در کنگره آمریکا مطرح شده، ادعا دارد که وی دو میلیون دلار از کمک اقتصادی آمریکاییها به ایران را به صورت بلاعوض دریافت نمودهاست. او تا پیش از انقلاب کاخهایی در تهران و شمال کشور داشت. فاطمه پهلوی گاه در سیاست و روابط خارجی با کشور چین نیز نقشی ایفا نمودهاست.او همچنین نخستین بانوی خلبان ایرانی است. پایان کار فاطمه پس از انقلاب اسلامی مدتی ساکن پاریس بود. او در سال ۱۳۶۶ در سن ۵۸ سالگی در شهر لندن درگذشت. پس از انقلاب اسلامی، مجلس شورای اسلامی قانونی تصویب نمود که به موجب آن، کسانی که از فاطمه پهلوی شکایتی داشتند، نیازی به واریز هزینههای دادرسی نداشتند.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#37
Posted: 20 Jul 2013 18:08
تاجگذاری محمد رضا پهلوی تاجگذاری محمدرضا پهلوی جشنی یود که در تاریخ ۴ آبان ۱۳۴۶ چهل و هشتمین سال زادروز محمدرضا پهلوی در تالار کاخ گلستان برگزار شد و محمدرضا پهلوی مراسم تاجگذاری خود را جشن گرفت و تاج بر سر خود و همسرش فرح پهلوی گذاشت. به دلیل شرایط سیاسی در ایران اشغال شده پس از اینکه محمدرضا پهلوی ولیعهد ایران در مجلس شورای ملی سوگند پادشاهی خورد و پادشاه ایران شد، با خواست شخص محمدرضا پهلوی مراسم جشن تاجگذاری به زمانی محول شد که وی اطمینان خاطر یافته بود که ملتش در امنیت و رفاه اجتماعی و سیاسی به سر می برند. در تاریخ سوم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای ارتش انگلستان و روسیه خاک ایران را اشغال کردند . هشتم شهریور ایران را نیروهای انگلیس و روسیه به سه بخش تقسیم کردند. بخش شمالی در قلمرو روسها بود. بخش جنوبی که منطقه نفتی ایران را نیز شامل می شد زیر قدرت نیروهای انگلیس درآمد. تنها منطقه میانی ایران یعنی تهران و اطراف آن برای ایران باقی ماند. ۲۳ شهریور ۱۳۲۰ سفیرهای انگلیس و روس به رضا شاه اولتیماتوم دادند که تا ۲۶ شهریور ساعت دوازده نیم روز باید استعفا دهد و اگر استعفا ندهد، تهران اشغال خواهد شد، سلطنت از بین خواهد رفت و یک دولت اشغالی از روس و انگلیس بوجود خواهد آمد. صبح زود روز ۲۵ شهریور ۱۳۲۰، رضا شاه از سلطنت به نفع ولیعهد بیست و یک ساله اش محمدرضا پهلوی کناره گرفت. ساعت نه و سی دقیقه، مجلس شورای ملی استعفای رضاشاه را پذیرفت. برای جلوگیری از دستگیر شدن ولیعهد محمدرضا به وسیله نیروهای روس و انگلیس، ولیعهد محمدرضا پهلوی را با لباس شخصی در یک اتومبیل کرایسلر قدیمی بین صندلی جلو و عقب روی زمین خودرو پنهان کردند و از در خدمه مجلس به داخل مجلس آوردند. ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه بعد از ظهر، ولیعهد محمدرضا پهلوی در برابر مجلس شورا و نمایندگان به قرآن سوگند خورد و پادشاه ایران شد. با این که رضا شاه استعفا داد در ۲۶ شهریور ۱۳۲۰ ارتش روسیه و انگلیس تهران را اشغال کردند و حکومت را به کنترل خویش درآوردند. در ۵ آبان سفیران روس و انگلیس به آگاهی محمدرضا پهلوی رساندند که قدرت در دست ماست. پس از سه ماه در ۶ بهمن ۱۳۲۰ مجلس شورا قانون قرارداد سه قوا در ایران را تصویب کرد. این قانون به امضای نخست وزیر محمدعلی فروغی و سفیران روس و انگلیس برای تایید نهایی رسید. این قرارداد تمامیت ارضی ایران را تضمین کرد و هم چنین که نیروهای روس و انگلیس در پایان جنگ جهانی دوم ایران را تخلیه خواهند کرد. ایران نیز متعهد شد که با نیروهای روس و انگلیس همکاری کند، پروانه استفاده از راههای کشور و سیستم مخابراتی کشور را به روس و انگلیس بدهد و نیروی کارگر و ابزار مورد نیاز را برای روس و انگلیس فراهم آورد . آذر ماه ۱۳۲۱ نیروهای امریکایی نیز ایران را اشغال کردند و آغاز به ساختن پرشن کریدور کردند. پرشن کریدور راهی بود از شمال به جنوب ایران که برای رساندن مهمات و دیگر ابزار جنگی یعنی از خلیج فارس تا دریای مازندان و سپس از آنجا به روسیه می رفت. ۹ آذر ۱۳۲۲، در کنفرانس تهران روزولت، چرچیل و استالین قرارداد قوای متفقین را امضا کردند که در آن تضمین شد که قوای متفقین ایران را پس از پایان جنگ جهانی دوم ترک خواهند کرد و ایران غرامتی برای این مدت خواهد گرفت. پیش نیاز این قراداد این بود که دولت ایران به آلمان اعلان جنگ بدهد که ایران در ۱۷ شهریور ۱۳۲۲ آن را انجام داد. پس از پایان جنگ جهانی دوم نیروهای امریکایی و انگلیس به تخلیه نیروهای خود از ایران پرداختند. دولت روس نیروهای خود را از ایران بیرون نبرد بلکه بسیار علنی در آبان ماه ۱۳۲۴ به پشتیبانی از جنبشهای جداکردن بخش هایی از ایران پرداختند. ارتش روسیه از ورود نیروهای پلیس و ژاندارمری ایران به آذربایجان و کردستان پرداخت. کردها جمهوری مهاباد را با پشتیبانی روسیه علم کردند و در آذربایجان، جعفر پیشه وری با حمایت روسها فرقه دمکرات آذربایجان را بر پانمود. بر اساس مدارک سازمان مخفی اطلاعات ارتش، استالین برنامه داشت که در تهران یک حکومت کمونیستی برقرار کند و این حکومت کمونیستی دست نشانده روس با اشغال دایمی ایران موافقت نماید و آن را تصویب کند. تغییر قانون اساسی محمدرضا پهلوی در خواست تغییر در قانون اساسی را نمود که وی حق تعیین نایب السلطنه را داشته و سن قانونی به سلطنت رسیدن ولیعهد بیست سالگی باشد، و تا هنگامی که ولیعهد به بیست سالگی نرسیده نایب السلطنه در راس کشور قرار داشته باشد. در تاریخ ۱ شهریور ۱۳۴۰ تغییرات نام برده در قانون اساسی تصویب شد. محمدرضا پهلوی در این باره گفت: «هنگامی که نیازهای اصلی و اساسی مردم ایران بر آورده بشوند و چهارچوب اقتصاد ایران گسترش یابد، می باید پای در راه تمدن بزرگ بگذاریم و این تغییرات در قانون اساسی راه ما را به سوی تمدن بزرگ هموار می سازد.» تاجگذاری VIDEO
در تاریخ ۴ آبان ۱۳۴۶ چهل و هشتمین سال زادروز محمدرضا پهلوی در تالار سلام در کاخ گلستان تاج بر سر خود و همسرش فرح گذاشت. وی پس از تاجگذاری خود و فرح پهلوی، همسرش را به عنوان نیابت سلطنت منصوب کرد. محمدرضا پهلوی پیش از آغاز مراسم گذاردن تاج بر سر فرح پهلوی گفت: «از خداوند سپاسگزارم که به من فرصت داد تا جایی که در قدرت من بود به مملکت و ملتم خدمت کنم. ار خداوند میخواهم که قدرت ادامه آنچه را که تاکنون انجام دادهام به من اعطا فرماید. شرف و افتخار ملت و کشورم تنها هدف زندگی من است. من تنها یک امید دارم و آن حفظ استقلال، حاکمیت ایران و پیشرفت مردم ایران است و برای رسیدن یه این هدف آمادهام تا در صورت لزوم جان خود را فدا کنم. باشد که خداوند توانا به من فرصت دهد کشوری خوشبخت و جامعهای آبادان به نسلهای بعد تحویل دهم و پسرم، ولیعهد نیز در انجام رساندن این بار سنگین تحت توجهات باری تعالی موفق گردد.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#38
Posted: 20 Jul 2013 18:13
آخرین روزهای شاه به روایت زاهدی شاه پس از رسيدن به قاهره در بيمارستان معادي قاهره تحت عمل جراحي قرار گرفت. موقعي كه پروفسور دوبيكي آمريكايي براي عمل جراحي شاه به قاهره آمده بود يكي از جراحان مصري اتاق عمل را ترك ميكند و ميگويد من سوگند خوردهام تا از جان بيماران محافظت كنم در حاليكه پروفسوردوبيكي عمداً لولهاي را داخل شكم شاه جا گذاشته است تا عفونت كند و شاه بميرد. پارسینه: اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی که تا آخرین لحظات عمر شاه سابق ایران در کنار او بود، در کتاب خاطرات خود"۲۵سال در كنار پادشاه" به بیان وقایع آخرین هفته های عمر محمدرضا پرداخته است که نظر به اهمیت تاریخی این خاطرات، منتشر می شود، گفتنی است محمدرضا پهلوی۵ مرداد ۱۳۵۹در مصر درگذشت و جسد وی در کنار جسد رضاخان در مسجد الرفاعی قاهره مدفون شده است. من سال تمام به انحاي مختلف در كنار شاه بودم، من هم داماد شاه بودم و هم دوست صميمي او. شايد كمتر مورد مشابهي را بتوان يافت كه يك نفر داماد حتي پس از جدايي و طلاق از همسرش همچنان دوست صميمي پدر همسرش باقي بماند! شاه آدم باهوشي بود اما متأسفانه ضعف كارآكتر داشت و اصلاً به درد موقعيتهاي مشكل و مواقع اضطراري نميخورد. او پادشاهي بود كه براي مواقع آرامش ساخته شده بود. به محض آنكه مشكلي پيش ميآمد خودش را ميباخت و سلسله اعصابش در هم ميريخت. دوست ندارم اكنون كه او در اين دنيا نيست و نميتواند پاسخگو باشد اين حرفها را بزنم اما بايد بگويم كه در جريان حوادث تا مرداد ماه سال ۳۲ هم خود را به كلي باخته بود و به همين خاطر از كشور خارج شد. هر وقت با هم تنها ميشديم ميگفت: «اگر مرا آزاد گذاشته بودند ترجيح ميدادم در آمريكا يك مزرعه بزرگ ميخريدم و كشاورزي ميكردم.» اشكال ديگر اعليحضرت اين بود كه به اطرافيانش اعتماد بيمورد داشت و حرفهاي دروغ اشخاص متملق و چاپلوس را ميپذيرفت. تقريباً ده روز قبل از رفتن خميني به ايران آقاي پاكروان رئيس اسبق ساواك به من اطلاع داد كه شاه ميخواهد مملكت را ترك كند. او با اصرار از من ميخواست تا شاه را تشويق به ماندن در ايران كنم و ميگفت اگر شاه برود ارتش ماجراي مرداد ۳۲ را تكرار نخواهد كرد. من اين مطلب را به شاه گفتم و او گفت: «ارتش! ارتش ممكن نيست به من خيانت كند!» بعد كه در خارج شنيد قرهباغي اعلاميه بيطرفي ارتش را امضاء كرده است فوقالعاده عصباني شد و تا مدتي قرهباغي را فحش ميداد.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#39
Posted: 20 Jul 2013 19:16
روایات اردشیر زاهدی از روزهای آخر عمر محمد رضا پهلوی يك جمله شاه هرگز از يادم نميرود. زماني كه در دنيا سرگردان شده بود و ميكوشيد براي عمل جراحي و معالجه به آمريكا بيايد و واشنگتن او را راه نميداد در تماس تلفني به من گفت: «اردشير جان! در اين دنياي بزرگ آيا جايي براي پناه دادن من پيدا نميشود؟!» محمدرضا شاه در سالهاي پايان سلطنت خود عميقاً دچار افسردگي بود. چه كسي را در دنيا سراغ داريد كه از ابتلاي خود به بيماري كشنده سرطان مطلع باشد و داروهاي مخصوص بيماران سرطاني را مصرف كند و دچار افسردگي نشود؟ او در دو سال آخر حكومت خود به هيچ چيز علاقه و توجه نشان نميداد و حتي خانم گيلدا آزاد (طلا) دوست دختر مورد علاقهاش را هم ترك كرده بود. مشكل ديگر اعليحضرت بها دادن زياد ايشان به زنان بود و به طور عجيبي از زنان حرفشنوي داشت. متأسفانه نفوذ شهبانو فرح روي ايشان و تصميمات زنانهاي كه شهبانو تحتتأثير دوستان و فاميل خود ميگرفتند بزرگترين لطمات را بر سلطنت شاه وارد آورد. وي تا آخرين روز حيات، رضا قطبي را لعن و نفرين ميكرد و ميگفت آن نطق كذايي را قطبي نوشت و به دست من داد تا بخوانم. اشاره ايشان به آن نطق معروف بود كه مردم اسم آنرا «غلط كردم» گذاشته بودند و شاه را به خاطر آن تحقير ميكردند. مدتي بعد كه در مراكش ميهمان سلطان حسن دوم بوديم،دريادار كمالالدين حبيباللهي فرمانده نيروي دريايي شاهنشاهي كه موفق شده بود با كمك قاچاقچيان انسان از راه كوههاي صعبالعبور كردستان به عراق و از آنجا به تركيه بگريزد خود را به ما رساند و داستانهاي شگرفي را برايمان تعريف كرد. البته بايد بگويم اكثر فرماندهان ارتش افراد بيوجود و فاقد ابتكار و ذليل و زبوني بودند و تنها هنر آنها دزدي بود. پدرم (سپهبد زاهدي) ميگفت شاه عمد دارد كه افراد فاقد ابتكار و ذليل و زبون را اطراف خود جمع كند تا اين افراد قدرت كودتا و براندازي شاه را نداشته باشند. مثلاً ارتشبد غلامرضا ازهاري كه رئيس ستاد ارتش بود شايد باورتان نشود اگر بگويم يك ترس عجيبي از گربه داشت و چون در كودكي گربه او را پنجه كشيده بود هميشه از گربه ميترسيد! آن وقت سكان اداره مملكت در خطرناكترين و بحرانيترين شرايط را به دست اين آدم كه از گربه ميترسيد – داده بودند! اين دريادار حبيباللهي از آن دزدهاي روزگار بود و در ايامي كه فرمانده نيروي دريايي بود تا توانست دزدي كرد و پولها را به خارج فرستاد و اكنون در آمريكا و انگلستان داراي اوضاع اقتصادي رشگبرانگيزي است. حبيباللهي كه از تهران آمده بود و همه ما را مشتاق شنيدن اخبار و گزارشات دست اول ميديد شروع به صحبت كرد. او هر چه بيشتر صحبت ميكرد ما در بهت زيادتري فرو ميرفتيم. دريادار حبيباللهي گفت كه ارتشبد قرهباغي با امان از انقلابيون با آنها سازش كرده و ارتش را به پادگانها بازگردانده و پشت بختيار را خالي كرده است. اعليحضرت با شنيدن اين مطلب به زمين تف كرده و گفتند اين مردك مادر... خواهر... را من از روستاهاي اردبيل آوردم و ترقي دادم و به رياست ستاد رساندم، اما او به من خيانت كرد. خانم فريده ديبا كه معلوم بود از زمان ازدواج دخترش با شاه هميشه بغض خود را فرو داده و امكان اظهارنظر و يا مخالفت در حضور شاه را نداشته است، در جلو همه به اعليحضرت گفت: «شما فرمانده كل قوا بوديد و اگر صحبت از خيانت باشد شما خيانت كردهايد كه افسران و درجهداران و قواي تحت امر خود را رها كرده و گريختهايد. يك نفر فرمانده بايد آخرين نفري باشد كه عرصه را ترك ميكند. امثال قرهباغي فهميدهاند بازگشتي براي شما متصور نيست و در واقع خواستهاند جان خودشان را نجات بدهند!» اين اظهارات باعث رنجش اعليحضرت شد و اعليحضرت پس از چند دقيقه سكوت اظهار داشت: «من صحنه را به ميل خودم ترك نكردم. آمريكاييها و دوستان انگليسيام به من گفتند كه خوب است شما در مواقع خونريزي در ايران نباشيد تا كشت و كشتارها به نام شما تمام نشود.» تازه اينجا بود كه همه فهميدند آمريكاييها ميخواستهاند در غياب شاه ماجراي سال 1954 را در ايران تكرار كنند و با توسل به قواي ارتش مردم را شديداً سركوب نمايند. دريادار حبيباللهي ادامه صحبت را در دست گرفت و در تأييد اعليحضرت گفت: «افسران عاليرتبه و وفادار مانند سپهبد بدرهاي و سرلشكر نشاط قصد كودتاي خونيني را داشتهاند اما قرهباغي با برگرداندن ارتش به پادگانها موقعيت آنها را تضعيف كرد و باعث شد گارد شاهنشاهي به تنهايي دست به كودتا بزند و در واقع خودكشي كند، به طوري كه مردم با سنگ و كوكتل مولوتوف و بطريهاي آتشزا و سلاحهايي كه از اسلحهخانه نيروي هوايي تهيه كرده بودند به قواي گارد جاويدان (سرلشكر نشاط) و گارد شاهنشاهي (سپهبد بدرهاي) در خيابان تهراننو و ميدان شهناز حملهور شده و آنها را نابود كرده بودند. حبيباللهي مدعي شد كه قرهباغي با انقلابيون همكاري ميكرده و حتي خبر احتمال كودتا توسط گارد را به آنها اطلاع داده بود! او داستانهاي عجيبي هم در مورد همكاري ارتشبد، حسين فردوست با انقلابيها تعريف كرد كه برايمان باورنكردني بود. حبيباللهي كه در جلسات فرماندهان ارشد مشاركت فعال داشت ليست بلندبالايي از افسران ارشد را كه عليه اعليحضرت صحبت كرده و يا با كودتا مخالفت كرده و يا با انقلابيون تماس گرفته بودند ارائه كرد. او اطلاع داد كه سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي با تجهيز يك اسكادران بمبافكن قصد بمباران مقر خميني و همكاران او را داشته اما چند نفر از افسران نيروي هوايي نقشه او را خنثي كرده بودند. يكي از حضار كه حرفهاي حبيباللهي را با دقت گوش ميكرد با شنيدن اين مطلب از روي چاپلوسي گفت: «اين افراد بعدها چطور ميتوانند بايستند و به روي اعليحضرت نگاه كنند!» خود شاه با شنيدن اين حرف چاپلوسانه پوزخندي زد كه ما معناي آن پوزخند را فهميديم.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#40
Posted: 21 Jul 2013 18:04
روزهای پایانی محمد رضا پهلوی شاه فقید ایران اولاً وضع جسماني شاه روز به روز تحليل ميرفت و اميدي به زنده ماندن ايشان براي حتي چند ماه آينده نبود و ثانياً اوضاع و احوال ايران نشان ميداد كه ديگر هيچ شانسي براي بازگشت سلطنت وجود ندارد. موقعي كه در مراكش بوديم حملات دولت جديد انقلابي ايران به سلطان حسن دوم شدت گرفت و او را به خاطر پناه دادن به شاه مورد حمله قرار ميداند و مراكش را تهديد به انتقام ميكردند. سلطان حسن دوم كه از دوران جواني با اعليحضرت دوست بود و بعضي سالها حتي دو سه بار به ايران ميآمد و ميهمان خانواده سلطنتي ميشد و در اداره بعضي سرمايهگذاريها با شاه شريك بود اين تهديدات را جدي گرفت و يك روز به ما اطلاع داد كه جان شاه در خطر است و برابر اطلاعات رسيده از سازمان جاسوسي فرانسه (متحد مراكش) يك گروه تروريستي براي كشتن شاه به مراكش اعزام شدهاند. ما در آن موقع در «كاخ بهشت بزرگ» رباط كه اختصاص به ميهمانان عاليرتبه داشت اسكان داده شده بوديم. شاه با شنيدن اين مطلب گفت بايد هر چه زودتر از اين كشور برويم زيرا عربها ذاتاً افراد بيعاطفهاي هستند و ممكن است اين مردك (سلطان حسن دوم) حتي ما را دستگير و تحويل رژيم انقلابي بدهد. مراكش از جمله كشورهاي فقير عرب – آفريقايي است كه در دوران سلطنت شاه كمكهاي مالي و اقتصادي سخاوتمندانهاي از ايران دريافت ميكرد. حتي سلطان حسن دوم در جنگ با چريكهاي مخالف دولت مركزي (پوليساريو) از ايران كمك نظامي ميگرفت و مستشاران نظامي ايران براي اين منظور به مراكش رفته بودند. خود سلطان حسن با والاحضرت اشرف دوستي شخصي داشت و زماني از ايشان خواستگاري رسمي كرده بود. من به اعليحضرت عرض كردم كه وينستون چرچيل جمله معروفي دارد و ميگويد: «دنيا براي شكست خوردگان جايي ندارد!» شاه گفت: «منظورت اين است كه ما شكست خوردهايم؟!» عرض كردم: «اگر شكست نخوردهايم پس اينجا چه ميكنيم؟!» فرزندان شاه در آمريكا تحصيل و زندگي ميكردند و بيشتر سرمايههاي اعليحضرت و خانواده پهلوي هم به بانكهاي آمريكايي سپرده شده بود. البته اعليحضرت سرمايههاي قابل توجهي هم در بانكهاي اروپا و به ويژه سوئيس داشتند. اعليحضرت علاقه زيادي به رفتن به آمريكا نشان ميدادند و به اين ترتيب آمريكا را دچار بحران كرده بودند. اگر آمريكا شاه را ميپذيرفت روابطش با دولت جديد ايران بحراني ميشد و منافع حياتي او در ايران و منطقه به خطر ميافتاد و اگر شاه را نميپذيرفت موجب نااميدي همه رهبران منطقه و دوستان آمريكا در جهان ميشد و آنها نسبت به وفاداري آمريكا دچار ترديد ميشدند و از خود ميپرسيدند كه آيا اين سرنوشت آينده ما نخواهد بود؟! اعليحضرت در خارج كه بوديم مرتب غصه ميخوردند كه چرا در سال ۱۳۴۲ كار را يكسره نكرد و طبق توصيه اسدالله علم (آيتالله) خميني را به جوخه اعدام نسپرد. ايشان ميگفت كه در مبارزه با روحانيون، هم پدرشان اشتباه كرد و هم خودش خطر آنها را دست گم گرفت! حقيقت اين بود كه در سال ۱۳۴۲ اعليحضرت بيميل نبود كه كار (آيتالله) خميني را يكسره كند اما مطابق قانون اساسي نميتوانست يك مجتهد مسلم را به اعدام بسپارد و از طرفي روحانيون هم ممكن بود عليه دستگاه سلطنت اعلام جهاد كنند! اعليحضرت تا آخرين لحظات عمر حياتش هويدا را لعن و نفرين ميكرد و او را باعث و باني نابودي مملكت ميدانست. من در آن لحظات به اعليحضرت توصيه گذشته خودم را يادآوري كردم همان موقع كه آن نامه معروف عليه (آيتالله) خميني چاپ شد و باعث بروز اغتشاش در كشور گرديد من به اعليحضرت توصيه كردم فوراً هويدا را دستگير و به جرم نوشتن نامه محاكمه و مملكت را آرام كند! اما اعليحضرت به جاي قبول اين نصيحت و توصيه مشفقانه بنده را متهم به خصومت شخصي با هويدا كرد. زماني كه در پاناما بوديم شاه با ناراحتي ضمن يادآوري علل بروز انقلاب قبول كرد كه در برخورد با اغتشاشات روزهاي آغازين نهضت تعلل و كوتاهي كرده و فريب هويدا را خورده است. اعليحضرت تعريف كرد كه چطور وقتي از نعمتالله نصيري (رئيس ساواك) پيرامون شورشهاي تبريز توضيح ميخواسته، هويدا به كمك نصيري شتافته و براي آنكه بيكفايتي ساواك را توجيه كند گفته است شورشيان مشتي كمونيست و تودهاي هستند كه از آن طرف مرزها آمدهاند! اين دو نفر مدتها اين فكر را به مخيله شاه انداخته بودند كه كمونيستها (تودهايها) در پشت اين حوادث هستند! پس از وقوع تظاهرات و آشوبهاي تبريز شاه در يك مصاحبه اعلام كرد كه باورش نميشود تبريزيها اين كارها را كرده باشند و او معتقد است كه اين افراد همه از آن سوي مرز آمده بودند. من به شاه عرض كردم: قربان! تركيه همپيمان ما در پيمان نظامي ناتو است و با ما قرارداد امنيتي دارد و اجازه نميدهد حتي يك نفر به طور غيرقانوني از مرز آن كشور به ايران عبور كند. مرز اتحاد شوروي هم با وسايل راداري پيشرفته كنترل ميشود و حتي يك كلاغ هم نميتواند از آن طرف مرز بپرد و وارد ايران شود. گفتن اين حرف كه شورشيان از آن طرف مرز آمدهاند در شأن اعليحضرت نيست، و باعث مضحكه ايران در دنيا ميشود و جهانيان سئوال ميكنند اين چه مملكتي است كه صدها هزار نفر ميتوانند از مرزهاي آن به طور غيرقانوني عبور كنند؟! اعليحضرت گزارش بلندبالايي را كه توسط ساواك تهيه شده بود نشانم داد و من ديدم كه ساواك ضمن اشاره به عضويت يك آذربايجاني در كادر رهبري اتحاد شوروي (پوليت بورو) نتيجه گرفته است كه حيدر علياف كه اصالتاً متولد زنجان است اهداف ناسيوناليستي دارد و دنبال اتحاد دو آذربايجان ميباشد و به همين خاطر آشوبهاي تبريز را دامن زده است. خدمت شاه عرض كردم: «چطور تا قبل از انتشار نامه عليه (آيتالله) خميني اين مسائل نبود؟!» معلوم بود كه خود شاه هم به اين حرفها اعتقاد ندارد اما دنبال خودفريبي است و نميخواهد باور كند كه پس از يك دوره نسبتاً طولاني آرامش و سكون مملكت به طرف ناامني و سقوط پيش ميرود. همه ساله به دستور اعليحضرت بودجه هنگفتي در اختيار ساواك قرار ميگرفت و ساواك هم براي آنكه نشان بدهد لايق دريافت اين بودجه عظيم است داستانهاي عجيب و غريب جاسوسي درست ميكرد و طي گزارشاتي به عرض شاه ميرساند. مثلاً گزارش ميكردند كه در فلان شبنشيني خصوصي در برلين صدراعظم آلمان از نزديكي بيش از حد ايران به انگلستان انتقاد كرده و گفته نميداند چرا شاه ايران فرصتهاي اقتصادي به آلمان نميدهد. يا متن گفتگوي رهبر حزب كارگر در جلسه خصوصي حزب را ميآوردند و به شاه ميدادند و متأسفانه اعليحضرت سئوال نميكردند كه چگونه شما به اين مطالب دست يافتهايد؟! ساواك حتي يك بار مدعي شده بود كه در دفتر نخستوزير انگلستان شنود گذاشته است. اعليحضرت از اين مطلب خوششان ميآمد. اصولاً اعليحضرت از جواني به داستانهاي پليسي و خصوصاً داستانهاي شرلوك هلمز و مايك هامر علاقه وافري داشتند و ساواك هم با اطلاع از اين علاقه شاه براي ايشان داستان ميساخت. آنها گاهي اوقات هم براي نشان دادن كارايي ساواك عدهاي را ميگرفتند و متهم به كارهايي ميكردند كه اصلاً صحت نداشت. مثلاً يك گروه روشنفكري را كه شب شعر برگزار ميكرد و هر ماه در خانه يكي از شعرا و نويسندگان (بيشتر مطبوعاتي) دوره ميگذاشت و تمايلات چپي داشت گرفتند و براي آن كه كار خود را مهم جلوه بدهند اعلام كردند كه اين گروه قصد گروگانگيري و ربودن والاحضرت وليعهد و ساير فرزندان شاه را داشتهاند. دو نفر از اعضاي اين گروه بعداً اعدام شدند. در نتيجه اين گزارشات بياساس اعليحضرت به همه كس و همه چيز بدبين شده بودند و همه را به چشم جاسوس «سيا» و يا اينتليجنت سرويس و يا ك – گ – ب ميديدند! اشكال ديگر ساواك (در زمان مديريت نصيري) اين بود كه با هويدا ساخته بودند و مطابق ميل نخستوزير گزارشات مثبت در مورد پيشرفتهاي همه جانبه و توسعه امور مملكت به شاه ميدادند و تصويري از خوشبختي و رفاه و سعادت مردم ايران را در پيش چشمان شاه ميگشودند. گويي در اين مملكت حتي يك ناراضي هم وجود ندارد. متأسفانه شاه اين مطلب را باور كرده بود و وقتي در جريان تأسيس حزب فراگير رستاخيز اعلام شد كه هر كس در اين مملكت ناراضي است ميتواند بيايد پاسپورت خود را بگيرد و برود، تنها يك نفر تقاضاي خروج از مملكت را داد و شاه با توجه به اين مطلب هميشه ميگفت: «در اين مملكت يك نفر ناراضي بود كه او هم پاسپورتش را گرفت و رفت!» ارتشبد نصيري (رئيس ساواك) به جاي پرداختن به وظايفش به يك ماشين امضاء تبديل شده بود و اداره ساواك با پرويز ثابتي بود. نصيري در شمال ايران و در كيش به ساختمانسازي سرگرم بود و فعاليتهاي اقتصادي ميكرد. اشكال ديگر او علاقه مفرطش به ارتباطات جنسي گسترده با زنان بود و اوقات خود را به اين امور ميپرداخت و از وظايف كارياش بازميماند. بايد بگويم كه اصولاً انتخاب نصيري براي رياست ساواك كار درستي نبود و نصيري قابليتهاي لازم براي كارهاي امنيتي و اطلاعاتي را نداشت. او چون سالها در گارد شاهنشاهي خدمت كرده و در جريان حوادث 25 تا 28 مرداد سال 32 هم وفاداري خودش را به شاه نشان داده بود به اين پست رسيد و لياقت بيشتري از خود نشان نداد. شاه از او خوشش ميآمد چون نصيري خودش را سگ اعليحضرت ميناميد. اينكه او خود را چاكر ميناميد از روي احترام بود و «چاكر» در فرهنگ فارسي از گذشتههاي دور وجود داشته و براي عرض احترام و ارادت به كار ميرفته و اكنون هم به كار ميرود. اصولاً لفظ «چاكر» يك اصطلاح درباري بوده است. اما اينكه يك نفر خود را سگ بنامد براي ما قابل قبول نبود. من در طول زندگيم دو نفر را به كلي فاقد كارآكتر ديدهام. اولي همين ارتشبد نصيري بود كه خود را سگ شاهنشاه ميناميد و دومي دكتر اقبال بود كه ميگفت غلام خانهزاد شاهنشاه است. جالب اينكه چندين بار ميان اسدالله علم و دكتر اقبال بر سر به كار بردن اين اصطلاح دعوا و درگيري شده بود و اقبال ميگفت او اصطلاح «غلام خانهزاد» را ابداع كرده و علم مدعي بود كه قبل از وي پدرش هم غلام خانهزاد اعليحضرت رضاشاه و محمدرضاشاه بوده است! شاه دچار توهم بود و اين توهم را همين اطرافيان خائن و چاپلوس و متملق و دروغگو به ذهن او انداخته بودند. حتي در آمريكا هم مخالفان سياسي وجود دارند حتي در انگلستان هم زندانيان سياسي وجود دارند. چطور شاه باورش شده بود كه در ايران فقط يك ناراضي وجود داشته و او هم از كشور خارج شده است. هنوز براي من مبهم است! اعليحضرت فقط روزي متوجه پايان كار خود شد كه با هليكوپتر از فراز تهران به تماشاي تظاهرات مردم پرداخت و شخصاً ديد كه ميليونها نفر در خيابانهاي تهران با مشتهاي گره كرده شعار «مرگ بر شاه» ميدهند. بعدها شهبانو فرح برايم تعريف كرد كه شاه بعد از بازگشت از آن بازديد هوايي دستور داد تمام افراد فاميل و نزديكان خانوادههاي پهلوي و ديبا به فوريت از كشور خارج شوند. همه كساني كه به نوعي وابسته به دو خانواده پهلوي و ديبا بودند به فوريت كشور را ترك كردند. افسران عاليرتبه ارتش و مديران بلندپايه مملكتي با كسب اجازه از شاه از مملكت خارج شدند و فقط شخص شاه و شهبانو تا روز نخستوزيري بختيار در كشور باقي ماندند. تنها كساني گير افتادند كه از نظر شاه در طول ۱۳ سال گذشته به نوعي خيانت كرده و آشوبهاي مملكت ناشي از عملكرد اشتباه آنها بود. موقعي كه در پاناما بوديم اعليحضرت از اعدام بعضي سران رژيم شاهنشاهي توسط دادگاه انقلاب اظهار خوشوقتي ميكردند اما از اعدام سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي و سرتيپ خسروداد فرمانده هوانيروز ناراحت شدند. اعليحضرت اين دو نفر را زنداني نكرده بودند و آن دو فرصت كافي براي فرار از كشور را داشتند. ليكن دير جنبيدند و به دام افتادند. فرزند والاحضرت اشرف هم كه فرمانده يگان هاوركرافت نيروي دريايي در بندرعباس بود نتوانسته بود از كشور بگريزد. شاه به روان سپهبد ربيعي درود ميفرستاد و به ياد ميآورد كه در موقع خروج از ايران ربيعي و خسروداد خود را به روي پاهاي شاه انداخته و از او خواسته بودند تا چند ساعت ديگر در ايران بماند و به آنها اجازه بدهد تا مخالفان را بمباران هوايي كند. داستان عزيمت شاه از كشور و سرگرداني او در مصر، مراكش، پاناما، مكزيك، گرانادا و آمريكا بسيار تكاندهنده است. من يك جمله شاه را هرگز از ياد نميبرم. هنگامي كه آمريكاييها به بهانههاي مختلف ميكوشيدند تا از ورود وي به آمريكا جلوگيري كنند اظهار داشت: «اي كاش هرگز به دنيا نيامده بودم!» در آن روزهاي پايان عمرش همه نزديكانش نقاب از چهره كنار زدند و روي واقعي خود را به او نشان دادند. جعفر شريف امامي و محمدجعفر بهبهانيان و هوشنگ انصاري كه هر يك مقاديري از اموال شاه را در خارج كشور سرپرستي ميكردند هر يك به توان خود تا توانستند از اموال شاه دزديدند. در مصر شاه بهبهانيان را احضار كرد و او از سوئيس به آنجا آمد و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال منقول و غیر منقول او را مشخص کند.
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand