ارسالها: 188
#43
Posted: 10 May 2013 17:34
تجاوز نه ولی تعرض زیاد شد بهم
arminmin: راستش من..اولین بار ۱۵ سالم بود ..پسر همسایمون ۲۲.۲۳ سالش بود تو کوچه فوتبال میکردیم توپو شوت کرد رفت حیاطشون بهم گفت برو بیار من رفتم دنبال توپ بعد خواستم برگردم دیدم پشتم ظاهر شد ترسیده بودم بدجوور.ابروم پیش بچه محلهام رفت چون دیدن پشتم اومد تو..با اینکه ازش خواستم نکنه زشته توروخدا این حرفها گفت به خدا فقط ۵ دقیقه.بعد دید نمیام منو بلند کرد دستمو گرفت گفت ساکت باش زشته همه میان .منم ترسیده بودم-..ازم بزرگتربود و قد بلند..منو بلند کرد و برد تو انباری خونشون..از قبل اماده بود موکت پهن بود و وقتی شلوارشو کند دیدم دور کیرش دستمال پیچیده-واس این بود کرم که زده بود پاک نشه..من کمی بغض کردم سرمو گذاشتم پایین شلوارمو کند زود نشست رو پام داشت گریم می
رفن بزرگتربود و وزنش بیشتر-پشتم دراز کشید نامرد داشتم خفه میشدم گفتم خفه شدم که خودشو کمی بلند کرد اما شرتمو هم کندو و اون دستمالو از دور کیرش در اورد چند ثانیه بعد که دیدم یه چیز داغ وسط پام عقب جلو میشه نفسش تند میشد شانس اوردم تو نکرد-..نامرد اینطور گولم زد و اونروز گفت ۵ دقیقه اما نیم ساعت منو.... هیچ وقت یادم نمیره-
از فرداش بقیه دوستاش هم میخواستن منو... که ما ۱ ماه بعد از اونجا رفتیم...
nima_g6666: شماره ( 1 )
دقیقا نمیدونم چند ساله بودم،احتمالا 4 یا 5 ساله،تپل و سبزه. همسایمون پسر جوان و مجردی داشت که منو برد خونشون،شلوارمو کشید پایین و به شکم خوابوندم روی تخت،بعد یه چیزی رو مرتب میمالید به سوراخ کونم و لای پام.
البته همین مسئله یادم مونده و اصلا یادم نمیاد که چند دفعه این کار رو انجام داد. اون موقع که بچه بودم اصلا چیزی متوجه نمیشدم،ولی سالها بعد فهمیدم که جریان چی بود!
nima_g6666: شماره ( 2 )
کلاس اول دبستان بودم. یادمه که بعضی وقتها میرفتیم خونه دایی مادرم. خان دایی چند تا دختر و پسر داشت که کوچیکترینشون یه پسر نوجوان بود که به همراه خواهر زادش که کمی از خودش کوچیکتر بود، باهام گرم و جور بودن. بطوریکه هر وقت میرفتیم اونجا،بیشتر وقتم با این دو تا میگذشت و اونا اجازه داشتن که منو ببرن بیرون و بگردونن.
توی خونه که بودیم بیشتر وقتها باهاشون کشتی میگرفتم و اونا هم باهام کلنجار میرفتن و کلی خنده میکردیم،ولی به هر بهانه ای کونم رو دستمالی میکردن.
یه باغ هم نزدیک خونشون بود که چند باری یادمه منو بردن اونجا،حالا نمیدونم چطور شد که رضایت دادم،ولی بدون هیچ اعتراضی،شلوارمو پایین کشیدن و لاپایی باهام حال کردن و سوراخمو آروم انگشت کردن.
به هر حال هیچ تعبیر و تفسیری از اون اتفاقات ندارم،فقط چیزهاییه که یادم مونده و دارم میگم.
یه بارم یادمه که منو برد خونه خواهرش که خواهر زاده شم اونجا بود و پدر و مادرش اومده بودن خونه خان دایی که مادر منو ببینن.
اونجا هم بعد از کمی بازی و خندیدن و مالش کون،زمانی به خودم اومدم که دیدم به شکم خوابیدم رو زمین و شلوارمم از پام درآوردن،بعد نوبتی میومدن روم،لاپایی میذاشتن و سر کیرشونو میمالیدن به سوراخم...
حالا که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که لابد از این کارشون خوشم میومده که خیلی راحت اونا میتونستن باهام حال کنن...
مجنونم و دل زده از لیلیا ... خیلی دلم گرفته از خیلیا
ارسالها: 51
#50
Posted: 6 Apr 2014 16:59
ده سالم بود یکی از دوستای پدرم گولم زد و دستمالیم کرد ولی دو سال بعدش سکته کرد و مرد
nima_g6666: شماره ( 3 )
شهر و محل زندگیمون عوض شده بود. هشت ساله شده بودم و کلاس دوم ابتدایی میرفتم. همونجوری که قبلا گفتم،تپل و سبزه بودم و به نسبت سنم بزرگتر نشون میدادم.
پدرم یه دوچرخه 24 اینچ برام خریده بود و من هر روز باهاش توی محل دور میزدم و کیف میکردم.
اصلا یادم نیست که به چه صورت با یه پسر جوان به اسم محسن آشنا و جور شدم،بصورتی که مرتب باهاش میرفتم گردش و هواخوری. البته یه جایی دورتر از خونمون میدیدمش بعد من جلو روی تنه دوچرخه مینشستم و اونم روی زین و رکاب میزد. فکر کنم حدود بیست یا بیست و یک سالی داشت.خلاصه هر کی به پستمون میخورد طالب قیافه و باسنمون میشد.
انگار همین دیروز بود،خیلی چیزا ازش یادمه،چون به هر حال کمی بزرگتر شده بودم و اتفاقات قبلی باعث شده بود تا از این دست مسائل خوشم بیاد و پیگیرش باشم.
محسن بیشتر وقتها منو از محل دور میکرد و میبرد به باغهای اطراف. رفتارش با من خیلی خوب بود و حسابی منو میخندوند،به هر حال منم کوچیک بودم و بازی و شیطنت برام شیرین و لذت بخش بود. اونم از همین مسئله استفاده میکرد و با بازی و شوخی و کلنجار رفتن،هی بغلم میکرد و میبوسید و دستمالیم میکرد.
چند باری از دیدارمون و رفتن به باغ گذشت و من شدیدا بهش وابسته شده بودم. بطوری که ناخود آگاه دوست داشتم بیشتر وقتها باهاش باشم و سرگرم بشم،شاید به خاطر این بود که تک بودم و برادر و خواهری نداشتم که همبازیم بشه...خلاصه خیلی دوسش داشتم.
یه روز که مثل قبل رفتیم باغ و از سر و کول هم بالا رفتیم و منم داشتم غش غش میخندیدم،آروم دستشو کرد توی شلوارم،باسنم رو نوازش کرد و انگشتشو گذاشت رو سوراخ کونم. بعد دستمو گرفت و از روی شلوار گذاشت روی کیر بلند شدش. من اعتراضی نکردم،اما نمیدونستم باید چکار کنم،همونطور که دستم روی کیرش بود سرمو انداختم پایین و ساکت موندم.
محسن که دیگه خیالش کاملا راحت شده بود و دید من مطیعشم،وقت رو غنیمت دونست،به دور و برش یه نگاهی انداخت و شلوارمو کاملا کشید پایین،با دستش آب دهنش رو جمع کرد و مالید به سوراخم،خیلی سریع کیرشم در آورد و دستمو گذاشت سر کیرش و گفت بمالش.
اولین بار بود که کیر به اون بزرگی میدیدم. هنوز درک درستی نداشتم که چه اتفاقی میخواد بیفته،ولی خیلی ازش خوشم اومده بود.
چند لحظه بعد منو به شکم روی علفهای نرم باغ خوابوند،یه تف حسابی زد،سر کیرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و روش بازی کرد.
واقعا خوشم اومده بود. یه جورایی داشت سوراخمو قلقلک میداد،که حس خیلی خوبی داشت و مایل بودم همینطور ادامه بده،اما چند لحظه بعد کم فشار داد و همین باعث شد تا مقداری احساس سوزش بکنم. کمی خودم رو به جلو کشیدم و سوزش برطرف شد. اما دوباره فشار داد که اینبار دیگه نتونستم طاقت بیارم و همزمان که خودم رو به جلو کشیدم بلند گفتم:آیییییییییی...و گریه ام گرفت.
محسن دستپاچه شد،بغلم کرد و تند و تند منو بوسید و گفت: چیزی نیست...آروم باش...
از اینکه تو بغلش بود حس خوبی داشتم و همین مسئله کم کم آرومم کرد،با آستین پیرهن اشکامو پاک کردم و بهش گفتم: خیلی درد داشت...اونم لبخندی زد و بوسم کرد.
حالا دیگه شلوارم رو کشیده بودم بالا،ساکت نشسته بودم و داشتم کیر کلفت و خیسشو نگاه میکردم.
چند لحظه ای نگذشته بود که دوباره دستش رفت طرف باسنمو خواست شلوارمو پایین بکشه که با یاد آوردن اون سوزش لعنتی بغضم گرفت و کم مونده بود دوباره گریه کنم ولی اون زود منو بوسید و بهم قول داد که کاری نکنه من اذیت بشم.
باور کنین که توی عالم بچگی خیلی بهش علاقمند شده بودم. البته ممکنه این حرفم خنده دار باشه،ولی حقیقته.
راضی شدم تا شلوارمو بیاره پایین. دوباره منو خوابوند روی علفها و خودش اومد روم. سوراخمو حسابی خیس کرد. حالا دیگه سر کیرش رو کاملا حس میکردم. آروم بازی میکرد و همین باعث رضایتم شده بود. چند لحظه بعد هم گذاشت لای پام و شروع کرد عقب جلو کردن که اینکارش زیاد طول نکشید و سریع از روم بلند شد و وایساد.
من با خیال راحت دراز کشیده بودم و بدون اینکه ببینمش منتظر بودم تا دوباره بیاد روم،اما صدام کرد و گفت: پاشو شلوارتو بپوش...تموم شد،منم سریع کاری رو که گفته بود انجام دادم.
الان که فکر میکنم میبینم که حتی بی انصاف یه پارچه ای،چیزی هم بهم نداد تا خودمو پاک کنم،تمام دور و بر سوراخ و لای پام خیس آب دهنش بود و من خر هم اصلا تو باغ نبودم. بعد از اینکه شلوارمو کشیدم بالا و کمی راه رفتم دیدم لای پام بدجوری خیسه،ولی خجالتم گرفت چیزی بگم و سوار دوچرخه شدیم و حرکت کردیم،اما نرسیده به محل اون پیاده شد و منم رفتم خونه.
nima_g6666: شماره ( 4 )
چند روزی گذشت،بازم محسن رو دیدم و باهاش رفتم. انگار طلسمم کرده بود. بدون چون و چرا به حرفاش گوش میدادم. هر چند که خودمم از کاری که باهام میکرد خوشم میمومد.
سوار بر دوچرخه،کلی از محلمون دور شدیم. اینبار منو به جای دورتری برد،یه باغی بود که هم قشنگ بود،هم کاملا خلوت. خلاصه یه جای دنجی هم پیدا کرد و رفتیم زیر سایه ی یه درخت کوچولو نشستیم. من ساکت بودم و فقط نگاهم به اون بود. اومد جلو و خنده کنان قلقلکم داد،منم خنده ام گرفت و خلاصه سر شوخی باز شد.
گرم بازی بودیم که دیدم شلوارش داره باد میکنه. تند و تند لبام رو میبوسید،دو طرف کونم رو چنگ میزد و فشار میداد. انگار همین دیروز بود. واقعا که این صحنه ها رو چه خوب بیاد دارم،تقریبا بیشترش رو بخاطر میارم و چقدر برام جالب و شیرینه.
کیرشو آورد بیرون،کلفت و تیره،پر از رگهای ورم کرده. آخ که چقدر دوسش داشتمو خودمم نمیدونم چرا؟!
آخه نه شهوت داشتم و نه از سکس چیزی سرم میشد،خب...چکارش میشه کرد؟ خاطرخواه کیرش شده بودم دیگه.
محسن منو به زانو نشوند و اومد پشتم،با دستش آب دهنش رو جمع کرد و باهاش حسابی خیسم کرد،بعد با دو دستش کونم رو باز کرد و سر کیرش رو گذاشت وسط سوراخم.
با اینکه هنوز فشار نداده بود ولی کمی دردم گرفته بود و بخاطر همین کمی رفتم جلو،ولی اون دعوام کرد و با تندی گفت: تکون نخور دیگه...
خب،بچه بودم و در حالیکه دوسش داشتم،ترسی هم در وجودم بود. دوباره همون کار رو تکرار کرد و کمی فشار داد،یه دفعه کونم آتیش گرفت...خیلی سعی کردم که تحمل کنم،اما یه داد زدم و شدیدا زدم زیر گریه.
محسن ولم کرد،اعصابش خیلی داغون بود. فکر میکردم الانه که بغلم کنه و دلداریم بده،ولی نکرد. تند و تند داشت غرغر میکرد.
چند لحظه ای گذشت و من کمی آروم شدم،اما اون بدجوری عصبانی بود. با صدای بلند گفت: پاشو بریم...
حرکت کردیم و بعد از طی مسافتی با ملایمت شروع کرد باهام حرف زدن. بهم گفت: اینجوری نمیشه،باید وازلین باشه...راستی...تو خونه وازلین دارین؟
اون موقع ها تو هر خونه ای وازلین پیدا میشد. منم زودی گفتم: آره داریم...ولی مامانم بفهمه دعوام میکنه...
چقدر جالب...بهم گفت: همشو نیار...یه مقدار بریز توی یه قوطی کبریت خالی یا پلاستیکی چیزی با خودت بیار...( حتی به خودش زحمت نداد که واسه کیرش خرج کنه )
منم قبول کردم و قرار گذاشتیم واسه فردا بعد از ظهر.
به محض رسیدن به خونه دنبال وازلین گشتم و یه مقدارش رو خالی کردم توی قوطی کبریت خالی و یه گوشه قایمش کردم.
فردای اون روز سر قرار حاضر شدم،محسن هم اومد و دو نفری با دوچرخه راه افتادیم. بازم همون باغ دیروز و همون جایی که نشستیم.
محض رسیدن معطل نکرد،نه بازیگوشی و نه خنده و کشتی. قیافه اش کاملا جدی بود و کیرش حسابی بلند شده بود. منم چیزی به روش نیاوردم. ساکت بودم و کاملا مطیعش. وازلین رو ازم گرفت و منو به زانو نشوند،شلوارم رو کشید پایین،یه انگشت وازلین برداشت و زد به سوراخم،سوراخم خیلی تنگ و کوچیک بود،به هر حال بچه بودم دیگه...
محسن همینطور که داشت کونمو چرب میکرد کیرشو درآورد و بهم گفت: باهاش بازی کن...
سر کیرش رو با دستای کوچیکم گرفتم...خیس و لیز بود...مالیدمش( الان که فکر میکنم میبینم هیچوقت بهم نگفت بخورش...و این الان برام شده یه سوال اساسی...شایدم اون وقتها زیاد باب نبود) رفت پشتم...کمی از وازلین رو با فشار انگشتش کرد داخلم و احتمالا به کیر خودشم زد. مثل قبل کونمو باز کرد و گذاشت وسط سوراخم.
احساس خوبی بهم دست داد،سر کیرش حسابی داشت قلقلکم میداد. لحظه ای بعد کمی فشار داد،مثل قبل احساس سوزش نداشتم،ولی داشت دردم میگرفت. بیشتر فشار داد...حس کردم یه چیز گنده بزور میخواد وارد کونم بشه...درد وحشتناکی داشتم...گفتم: آآآآیییییی و میخواستم خودمو بکشم جلو تا از اون درد لعنتی خلاص بشم...ولی منو محکم گرفته بود...گریه ام گرفت...مثل ابر بهار داشتم گریه میکردم و التماس میکردم که اذیتم نکنه...
آخه کیر به اون بزرگی و سوراخ به این تنگی...! مگه با عقل جور درمیاد...من تو عالم بچه گی دوست داشتم که با سوراخم ور بره و روش بمالونه،نه اینکه بندازه داخل،اصلا شدنی نبود.
محسن که گریه و زاری منو دید ولم کرد و یکی زد تو سرم...
خیلی درد داشتم...شلوارمو کشیدم بالا،یه گوشه نشستم و یه دل سیر گریه کردم.
زیاد طول نکشید...حرکت کردیم...اما چشمتون روز بد نبینه...آقام بین راه ما رو دید...!!!
محسن با دیدن پدرم پا به فرار گذاشت و من تنها موندم. از قرار معلوم به بابام گفته بودن که پسرت با پسر فلانی معاشرت داره و امکان داره بلایی سرش بیاره،به خاطر همین در تعقیبمون بود تا اینکه ما رو گیر انداخت...
سرتون رو درد نیارم...همونجا یه کتک مفصل خوردم. همون شد که دیگه با محسن ارتباطم قطع شد...البته گاه گاهی از دور میدیدمش،ولی از ترس نزدیکش نمیرفتم و سریع از اون محل دور میشدم.
اما خودمونیم...عجب جریانی داشت...!
gondolf: چندباری پیش اومده ولی به موقع در رفتم.
تقریبا ۷ یا ۸ سالمون بود سه تا رفیق بودیم که از بچگی باهم بودیم و هراز گاهی یه شیطونیهایی میکردیم و این شیطونی ها هم اولین بار توسط اونی که از هممون کوچیکتر بود شروع شد گهگاهی که سه نفری باهم بودیم یه کارایی میکردیم تا این که و در نهایت این شیطونی یه کنجکاوی درباره مسایل جنسی برام بوجود اورد واین کنجکاوی برام از اول راهنمایی شروع شده بود تا اینکه دو راهنمایی رسیدم و اخرای کتاب علوم رو نگاه میکردم و یه چیزایی از مثانه و اینا نوشته بود کلا فصلهای اخر کتاب علوم که مربوط به بدن انسان و این چیزا بود یکدفعه منو به درسخوندن علاقه مند کرد و یکدفعه معدلم از ۱۷ و اینا پرید روی ۱۹ و خلاصه رفتم تو نخ اینترنت و از این کارتهای اینترنت استفاده میکردم و یه چیزایی توی اینترنت پیدا کردم که یه اطلاعاتی از اناتومی بدن انسان و جنسیت و تولیدمثل و.. میداد و خانوادمم که میددن کلا به زیست شناسی علاقه دارم کاری به کارم توی اینترنت نداشتن و با خیال راحت تو اینترنت میگشتم و اطلاعات خیلی مفیدی بدست میاوردم و یه طرز تفکری درباره رابطه جنسی برام به وجود اومد که لذت بخش بودن سکس رو توی بقای نسل میدم و پیش خودم میگفتم اگه این لذت نبود تا الان منقرض شده بودیم و خلاصه همچین طرز تفکری خودم و اون دوتا رفیقم رو یه جورایی از این مسایل دور کرد و با فهمیدن اصل موضوع دیگه از اون شیطنت ها نمیکردیم و یکسری فیلم سکسی هم که دیدم و چیز زیادی نمیفهمیدم و از قضا اون فیلم سکسی هایی که من دیده بودم مربوط به تجاوز و سکس زوکی بود یه جورایی یه تنفری نسبت به سکس برام پیش اومد و باعث شد از جنس مخالف فاصله بگیرم چون میترسیدم یک روزی مث ادمای توی اون فیلمها بشم.
اولین باری که نزدیک بود یه همچین اتفاقی بیوفته اول راهنمایی بودم یکی از همکلاسی هام که از اول دبیرستان بدش داشتم چندباری که حواسم نبود انگشتم زد منم متوجه نشدم کیه تا اینکه مچشو گرفتم و بهش گفتم من با کسی شوخی ندارم و دفعه بعد میدونم چیکارت کنم و تا اینکه بازم اینکار رو کرد و بیرون مدرسه کارمون به یک دعوای مفصل کشید و یکدفعه پاش رفت روی یک سنگ و افتاد زمین و منم نامردی نکردم و تا میخورد زدمش و یک دشمن اساسی پیدا کردم و بازم روش کم نشد و یکبار اخرای زنگ تفریح رفته بودم دستشویی این امیر کسکش درو از پشت قفل میکنه و زنگ هم خورد و همه رفتن سر کلاس و با یه نفر دیگه اومد توی دستشویی و من رو تنها گیر اورده بودن و دیدم به سختی زورم به امیر میرسه یه بار شانسی زدمش و حالا دو نفرن که دیگه سرویسم میکنن تا اینکه چشم به یه دسته چوب زمین شور افتاد و یکی دوتا ضربه محکم زدم بهشون و دبدو سمت دفتر و مدیر هم که دیگه خونش از این امیر به جوش اومده بود اخراجش میکنه و در نهایت میره مدرسه شبانه روزی و سالهاست دیگه ندیدمش و شنیدم سگ تر شده.
دومین بار هم سوم راهنمایی یکی از بچه ها که اسمش رضا بود و چهار سالی بود تو همین مقطع گیر کرده بود بدجوری رو مخ بود و کم مونده بود مخ منم بزنه من هم که مونده بودم نه صورتم و نه هیکلم زنونه نبود و به جز رفیقای نزدیکم با کسی شوخی ندارم و از این شوخی ها هم کلا فقط با دوتا از صمیمی ترین رفیقامون یه زمان از بی اطلاعی میکردیم این چرا به من گیر داده؟ و برا همین یه باری که ته کلاس نشسته بود و کیرش رو دراورده بود و داشت مخ یکی از بچه ها رو میزد که اسمش مهدی بود و لامصب این مهدی خیلی خوشگل بود هیکل تقریبا ریزه میزه و دخترونه و بدن هم بی مو و قیافه هم فقط کافی بود موهاشو بالا بزنه و یه روسری سرش بزاره راحت با دختر اشتباه میگرفتیش فقط مونده بودم چرا گاهی اوقات میریم اسختر سر مهدی نمیریزن. هیچوقت هم ندیده بودم مهدی به کسی پا بده و از اونجایی که رضا هم خیلی رو مخ بود و کمی هم با مهدی رفاقت داشتیم خواستم یکم رضا رو بترسونمش و برا همین میخواستم ناظم رو بیارم و برا اینکه مشکلی پیش نیاد به یکی از بچه ها گفتم موقعی که ناظم داره میاد یه هشدار به رضا بده و رضا هم جدی نگرفت و بهش گفتgondolf خایه اینکارا رو نداره و قتی ناظم اومد تو کلاس نزدیک بود برینه به خودش و فقط شانس اورد که مدیر مدرسه از بلند گو دنبال ناظم میگشت و بهش گفتم خایه رو دیدی؟. ولی بازم درس عبرت براش نشد و تا اینکه راهنمایی هم تموم شد و ما هم رفتیم پی کارمون و رضا هم هنوز تو سوم مونده بود.
سومین بار هم اول دبیرستان بودم و با یکی از بچه ها خیلی گرم گرفته بودم و یکبار که سر کلاس مونده بودم داشتم برای امتحان میخوندم و کسی سر کلاس نبود و این اومد سر کلاس و کنارم نشست و سوال داشت و یکدفعه دیدم داره از پشت باسنمو میماله برای یک لحظه بدم نیومد یکبار امتحان کنم و گذاشتم بماله و دستشو برد زیر شلوارم و داشت باهام ور میرفت و میخواست سرکلاس کیرشو در بیاره که خوشبختانه یکدفعه زنگ خورد و منم سریع خودمو جمع کردم و بعد از اون ماجرا چند باری بیرون بودیم و بازم میخواست همون کارو بکنه که دیگه نزاشتم و بهش گفتم بزار در حد یه دوست بمونیم و از خط قرمز رد نشیم تا اینکه من رفتم سراغ رشته تجربی و اونم رفت فنی و دیگه همدیگر رو ندیدیم.
یه باری هم که کسی جرات کرد به من انگشت بزنه سه سال پیش بود پیش داشنگاهی بودم و سر کلاس زیست شناسی بودیم و معلم داشت برگه ها رو تصحیح میکرد و دور معلم جمع شده بودیم و یکی از بچه هه انگشتم زد اول نفهمیدم کی بود ولی بار دوم برگشتم دستشو پیچوندم و محکم خوابوندم زیر گوشش معلم زیستم و بچه های کلاس داشتن شاخ در میاورد چون هیچوقت همچین رفتاری از من ندیده بودن.
خلاصه ما که شانس اوردیم و به موقع از مسایل جنسی اگاه شدیم ولی اگه یک اگاهی جزیی از تجاوزها و سو استفاده جنسی به بچه ها داده بشه جلوی خیلی از اسیبهای اجتماعی گرفته میشه.
من اينجا بس دلم تنگ است
و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است
بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي برگشت بگذاريم
ببينيم آسمان هركجا آيا همين رنگ است