ارسالها: 30
#552
Posted: 1 Apr 2022 17:40
من 17 سالم بود به زور بردنم خواستگاری دختره یکی از دوستای مامانم ، خلاصه منم خجالتی.... فرستادنمون تو یه اتاق که حرف بزنیم ، با یه بشقاب بزرگ خربزه ، داشتیم حرف میزدیم یهو دختر چنگالو زد تو خربزه گذاشت دهنم ...من خجالت کشیدم ... بعدیو خودش خورد و سرشو آورد نزدیک و با لب دادن فرستادش تو دهن من ... بعدش سینشو نشونم داد و سینشو خوردم.. همش ترس داشتم . بردادراش و باباش پشت در بودن همراه خانواده خودم..... خلاصه دستمو کردم تو شورتش که خیسه خیس بود بلد نبودم کجا رو بمالم . هی خودش جای دستمو تنظیم کرد.. خلاصه ارضا شد و شروع کرد گریه کردن ، گفتمش چرا گریه میکنی .. گفت حالا تو فکر میکنی من دختر بدی هستم.. گفتم نهن عزیز و بوسیدمش و ونم دست کرد تو شورتم یکم مالیدش و منم آبم اومد .... بعد هم اومدیم بیرون ، گفتن صحبتاتون کردین... گفتیم بله ... بعدم پیچوندمش دختررو
چون حامله ی باکره در خانه ی عفت / هر تهمت زشتی که نگفتند شنیدیم
هرچند که در کوی فنا خانه خریدیم / هنگامه ی مرگ است و به مقصد نرسیدیم
شاعر: خودم 🙂
ارسالها: 517
#554
Posted: 4 Apr 2022 11:21
همسرم
The Search for Freedom
درک کردن سخته، درک نشدن سخت تر