ارسالها: 1
#124
Posted: 1 Jan 2016 10:58
خب این داستان چندوجه داره،یکی ازروی اجباروناچاریه منظورم دردسترس نبودن محل مناسب وزمان کافیه که البته دراین حالت همونطورکه دوستان دیگرهم گفتن همراه استرس بسیاربالاست که خودش خالی ازلطف نیست مگراینکه ازبدحاثه کسی سربرسه واینها ولی جنبه دومش وجه فانتزیشه که شمابعدازمدتی که باپارتنرت بودی ودچاریکنواختی شدی میری سراغ اینکاربرای ایجادتنوع.من هردوتاشوبه شدیدترین نحوممکن تجربه کردم،درمورداول علاوه برمحل کارم که کارگاهی خارج ازشهربوده چندمرتبه توپارک هنرمندان یاهرچی اسمشه توایرانشهر بعدازتاریک شدن هوا ی جیگری برام ساک میزد که ی پدسوخته اطلاعاتی نمیدونم ازکجاسررسید،البته بعدازحرفاش فهمیدم یکساعتی زاغمونوچوب میزده،خلاصه سرتونودردنیارم که اولش بابیسیمش داشت ماشین خبرمیکردبیان ببرنمون،منم که دیدم هواخیلی پسه زدم به صحرای کربلاوننه من غریبم بازی وبعدکلی اسمون ریسمون گفتم خانوادهامون باازدواجمون مخالفن ومام همدیگرودوسداریم اینم که دیدی نیازطبیعی جفتمونه سنمونم که میبینی نسبتابالاس توجای مابودی چکارمیکردی!خلاصه چنان روضه پرسوزوگدازی براش خوندم که دست اخرگفت اگرمیخوایدبیام باخانوادهاتون صحبت کنم وراضیشون کنم!منم واسه اینکه قضیه کاملاطبیعی جلوه کنه ی شماره الکی بهش دادم گفتم خیلیم خوبه(واضحه که طرف شماره خودشوبمن نمیداد)بعدش دوسدخترم گفت اولش گفتم اینباردیگه کارمون ساختس ولی واقعامحشربراش فیلم بازی کردی.
هرچه خواهی کن، مردم آزاری مکن.