ارسالها: 1436
#546
Posted: 11 Jan 2021 10:28
Behtash:
سال 75 ما به واسط شغل پدرم (نیرو انتظامی) به یه شهر دیگه رفتیم که اونجا خونه سازمانی بهمون دادن. از همه قومیتی اونجا بودن. کرد، ترک، مشهدی و... یه دوستی داشتم که ترک بودن، خیلی با هم رفیق بودیم. خیلی هم بچه مودب و خوبی بود. خانواده هامونم با هم رابطه خوبی داشتن و پیش میومد خونه همدیگه بریم. اون موقع حدود 8 سالم بود. یه روز که مامانم بخاطر سر کارش دیر اومد خونه، این دوستم اومد دنبال من که برم خونشون واسه ناهار، گفت مامانم گفته بیا ناهار خونه ما. منم رفتم. آقا ناهار رو که خوردیم، ساعت 2 و نیم یا 3 بود که مامانش گفت بچه ها سروصدا نکنین من یه ساعتی بخوابم. یادمه زمستون بود و مامانش یه شلوار کاموای خیلی تنگ با یه بلوز تا کمر پوشیده بود. بعد خیلی هم از نظر صورت و اندام خوشگل بود. یه چیزی تو مایه های ثریا اسفندیاری همسر شاه. انقد خوشگل بود که من با اون سن کم جذبش میشدم!! خلاصه ما رفتیم تو اتاق سگا بازی کنیم، بعد یه نیم ساعت من جیشم گرفت و اومدم برم دستشویی، دیدم مامانش وسط هال خوابش برده. آفتاب بعدظهر یه جوری تابیده بود تو هال که قشنگ پوست بدنش از زیر تار و پود شلوار معلوم شده بود و میشد یه چیزایی دید. خلاصه کنم از فاصله شاید نیم متری ( باورم نمیشه انقد کله شق بودم! اگه بیدار میشد ) خلاصه کلی دید زدم. قشنگ یادمه یه شورت قرمز هم پوشیده بود که خیلی باحال شده بود.
بعدها که ازدواج کردم، قضیه رو واسه زنم تعریف کردم، خیلی خندید، ولی بعدش رفت دقیق همونجور تیپی که تعریف کرده بودم رو برام پوشید و فوقع ما وقعه
دمت گرم عجب حالی کردی بچگیا دم خانومتم گرم که هواتو داره
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم