ارسالها: 135
#22
Posted: 28 Nov 2021 11:00
من 13 سالم بود که تو یه مهمونی زنونه منو یکی دیگه از بچه های فامیل بازی میکردیم ..یکی از فامیلها خانمی بود حدودا 25 ساله که شوهرش از رده بالاهای اونزمان وزارت نفت بود و اومده بود شهرستان منزل باباش .. خانمی فوق العاده زیبا خوشاندام و بواسطه مهمونی زنونه لباس نسبتا باز پوشیده بود ..من با خواهرم و مادرم بودم چند بار دید که من محو نگاه کردنش شدم ...اونزمان هم مثل الان نبود من 13 سالم بود ولی چیزی حالیم نبود واقعا ...تا اینکه تو اتاق یه لحظه تنها شدم بمن خندید گفت چیه نگاه میکنی من ترسیدم بهم خندید وگفت چیه نکنه اینو میخوای؟ وماکسیشو کنار زد شورت هم پاش نبود از کنار ماکسی قشنگ واژنشو دیدم انصافا جز بهترین ها بود من خشکم زد اون با خنده اتاقو ترک کرد ومدتها تو ذهنم موند...این جریانو برای همسرم که تعریف کردم میخنده میگه بچه بودی فکر کردی چیز خوبیه اینطور نبوده .....جالب اینجاست الان بازم منو همسرمو میبینه البته ایشون الان یه خانم پنجاه سالس دیگه ..اما همچنان باکلاس و توچشم که دو فرزند هم داره ..من تا ماها تو فکر بودم هم خوشم اومد هم نمیدونستم چیه
زندگی مجموعه ای از موفقیت ها وشکست هاست