ارسالها: 7029
#51
Posted: 13 Apr 2023 19:03
اینو قبلا تعریف کردم اما یادم نیست کجا نوشتم. اوایل ازدواجم یکی از دوستان با شوهر و بچه تخسش اومدن دیدن ما و....
پسره خیلی تخس و پدر سوخته بود. فرستادمش تو اتاق خواب تا بره برا خودش بازی کنه و جلو چشمم نباشه. اونم داشت رو تخت بپر بپر میکرد و تخت خواب رو تبدیل به ترمبولین کرده بود و....
نگو تخم سگ رفته بود سراغ کشو ها و از توی کشو ها جعبه کاندوم ها رو پیدا کرده بود و همش رو از دم باد کرده بود...
نمیدونم چند تا جعبه بود ولی با بیست سی تا کاندوم باد کرده اومد بیرون!
کاندمها قد خربزه شده بودند...
بعضی هاشون هم خاردار....
رنگ و وارنگ....
رو بم کرد و گفت خاله تمام بادکنک هاتون رو باد کردم!
دو ثانیه نگاش کردم و بعد منفجر شدم...
اونقدر خندیدم که جیشم در رفت و یک لکه گنده افتاد رو شلوار سفیدم و موج انفجار خنده بعدی بخاطر من بلند شد....
آبروم رفت.!
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...❤️🩹
ارسالها: 46
#55
Posted: 2 Sep 2023 17:16
با دوس دخترم رفتیم یجایی رو روزانه اجاره کردیم. گفت نیم ساعت قبلش زنگ بزنی من میام کلیدو تحویل میگیرم. خلاصه تو اون یه روز خوردیم و خندیدیم و سگس کردیم و ... تا ساعت شد یه ساعت مونده به تحویل. زنگش زدیم که ما میخوایم بریم و بیا کلیدو تحویل بگیر. گفت حدودا 45 دقیقه طول میکشه بیام. تا اینو گفت ما خونه رو مرتب کردیم و لباس هارو پوشیدیم و ظرفارو شستیم و نشستیم پای گوشی. نیم ساعتی گذشت دوس دخترم گفت من بازم میخوام. گفتم بخدا من دیگ جون ندارم. جونم داشته باشم این سیخ نمیشه گفت اصن نمیشه بیار بخورم سیخ شه. فکرشو بکن ما لباس پوشیدیم در حد اینکه تحویل بدیم. دراوردم از زیپ شلوار خورد و دوباره گفت بکن توش. داشتم تلمبه میزدم و این شروع کرد به ناله کردن که زنگ در رو زد. حالا چطور این سالارو بخوابونم. ب یمصیبتی در رو با تاخیر باز کردم. ب بهونه جمع کردن وسایل و اینا رفتم اتاق و کیف دستی رو برداشتم گرفتم جلوم که دیده نشیم. یارو فهمید ولی
مارا به سخت جانی خود این گمان نبود...
تهران