ارسالها: 3502
#61
Posted: 16 Jun 2012 17:07
ماجرای گوزیدن دختری در دانشگاه
کار از کار گذشته بود ...
سمیه وسط کلاس مدتی ۳ بار بدون اختیار گوزیده بود.
از اول کلاس تو دلش بادی جمع شده بود و نمی دونست چطور باید خالیش کنه.
اما حالا خالی شده بود ...
عده ای تو بهت مطلق بودن و عده ای از خنده، روی زمین کلاس ولو شده بودن!
سمیه با صورتی که مثل لبو شده بود، ناخن هاش رو به دسته چوبی صندلی فشار می داد ...
دلش می خواست زمین دهن باز کنه و درسته ببلعتش ...
استاد نمی دونست چی بگه. از طرفی می خواست توضیح بده که این یه امر طبیعی هستش و ممکنه برای هر کسی پیش بیاد
و از طرفی تصور می کرد شاید با زدن این حرف سمیه بیشتر کوچیک بشه.
کلاس تقریباً داشت ساکت می شد که یکی از پسر ها با زیرکی خاصی گفت : انصافاً ناز نفست ...!!!
کلاس دوباره منفجر شد ...!
اینبار همه می خندیدن!
استاد از کلاس بیرون رفت ؛ نمی تونست فضای اون کلاس رو تحمل کنه ...
سمیه بغضش ترکید و سرشو گذاشت روی دسته صندلی و شروع کرد گریه کردن ...
توان بیرون رفتن از کلاس رو هم نداشت ...
حتا دوستای صمیمی سمیه هم نمی تونستن بهش دلداری بدن چون اونها هم کنترل خودشون رو از دست داده بودن و می
خندیدن ...
آخه صدای گوز سمیه صدای بدی داشت؛ هم بلند بود و هم صدای اعتراض داشت ...!!!
ناگهان صدای عرفان همه رو ساکت کرد ...
عرفان از جاش بلند شد.
از همه بچه ها خواست که با دقت بهش نگاه کنن ...
حتا سمیه هم سرش رو بلند کرد و به عرفان خیره شد.
عرفان دستهاش رو به صندلی فشار داد و شروع کرد زور زدن!!!
دندونای بالاش رو به لب پایین فشار می داد ...!
چند لحظه ای نگذشت که عرفان با صدای بلند گوزید و بعد رفت جلوی تخته و شروع کرد بندری رقصیدن ...!
حالا همه چیز عوض شده بود ...
کسی دیگه به سمیه نمی خندید.
همه بچه های کلاس به عرفان می خندیدند.
سمیه هم همراه بچه ها می خندید، اما نه به اداهای عرفان ...!
دلیل خنده سمیه این بود که آغاز عاشق شدنش با یه گوز بوده ... فقط با یه گوز ...!
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
ارسالها: 71
#62
Posted: 25 Jun 2012 18:46
بسیار زیبا بودند اما چرا در قسمت سکسی هستند
هر ملت آزاد است که مرا به پادشاهی خود بپذیرد یا نپذیرد و من برای پادشاهی بر آن ملت جنگ نخواهم . بخشی ازمنشور کوروش
ارسالها: 3502
#63
Posted: 25 Nov 2012 23:09
ی روز ی ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﺑﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖِ ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺗﻮﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﻮﺩﻥ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮐﺎﺭﺍﺷﻮﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺗﻠﻔﻦ
ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﻣﻪ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ .
ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﻓﻘﻂ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ
ﻣﯿﺪﺍﺩ : . . .
- ﺍﻟﻮ ؟
- ﺑﻠﻪ ....
- ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺑﯽ؟
- ﭼﻪ ﺧﺒﺮ ﮐﺠﺎﯾﯽ؟ ....
- ﺟﺪﺍ ؟
- ﺧﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﺎﻟﯿﻪ ....
- ﺁﺭﻩ ﺑﺮﻭ ﺣﺘﻤﺎ ...
- ﺧﻮﺵ ﺑﮕﺬﺭﻩ ....
- ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ .
- ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ... ﻭ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ .
ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻫﺮﻩ ﮔﻔﺖ : ﮐﯽ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ؟؟؟
ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﺜﺎﻓﺖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯿﺮﻩ ﻣﺎﻫﯽ ﮔﯿﺮﯼ
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
ارسالها: 3502
#64
Posted: 18 Aug 2013 21:03
ﺯﻥ : ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ ! ﻣﻦ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﻫﺴﺘﻢ، ﺗﻮ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭ
ﺷﺪﯼ
ﻣﺮﺩ : ﭼﻤﺪﺍﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ، ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﻭ ..!
ﺯﻥ : ﭼﺮﺍ ؟ !
ﻣﺮﺩ : ﻣﻦ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ
ﺑﮕﻮﯾﻢ،
ﻋﻤﻞ ﻭﺍﺯﮐﺘﻮﻣﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ .!
ﺯﻥ ( ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺟﯿﻎ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮﺟﻪ ﻣﯿﻜﺮﺩﯼ،
ﺍﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺥ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ، ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎ
ﭘﺴﺮﺧﺎﻟﻪﺍﻡ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯿﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺸﯽﻫﺎﯼ ﺷﺮﮐﺖ ﺭﺍ
ﺑﯿﺶﺗﺮ
ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﯽ، ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﻭﻏﺖ ﻫﻢ
ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ
ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﻋﺎﺷﻘﻢ ﻫﺴﺘﯽ
ﻭ ﺯﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ
ﻣﺮﺩ : ﻧﻪ ! ﺑﺰﺭﮒﺗﺮﯾﻦ ﺩﺭﻭﻏﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻋﻤﻞ
ﻭﺍﺯﮐﺘﻮﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻡ!!
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
ویرایش شده توسط: AloneBoy
ارسالها: 1724
#66
Posted: 28 Apr 2023 17:30
گویند ؛ درویشی در سایه درختی نشسته بود ، دید که جوانی ژنده پوش و ژولیده ، در حالی که زنگوله ای به پایش بسته بر او وارد شد!
درویش به احترام او از جا برخواست و گفت : ای مرد خدا کمکی هست که انجام دهم !؟
جوان زاهد گفت : برای اعتراف به گناهم آمده ام!
درویش پرسید : ابتدا بگو دلیل بستن این زنگوله به پایت چیست !؟
جوان گفت : برای آن که جانوران کوچک متوجه آمدن من شوند و بگریزند تا خدایی نکرده زیره پایم له نشوند!!!
درویش که از این زُهدُو تَقوی او متعجب شده بود ، گفت : به چه چیز می خواهی اعتراف کنی!؟
جوان زاهد گفت :
روزی با زن همسایه تنها شدم، ابلیس فریبم داد و با او هم آغوش شدم و آنچه که نباید می شد، شد.
درویش گفت: این گناه در مقابل این همه زهد تو، چیزی نیست.
زاهد گفت : یک روز دیگر با زن یکی از دوستان خود تنها بودم و با او نیز خوابیدم!
درویش گفت : این را هم خدا می بخشد.
جوان همین طور ادامه داد، تا کم کم همه ی زن های فامیل و آشنایان را نام می برد که با آن ها خوابیده....
که یک مرتبه درویش عصبانی شد و گفت: اون زنگوله رو به خایه ات ببند که مارو نکنی مادرجنده!!
عالم و آدم را گاییدی ، اونوقت به پایت زنگوله بستی موجودات زیر پایت آسیب نبینن !!! 😂😂😂😂
*حال حکایت دولت فخیمه ماست، که هزار جور دزدی واختلاس و چپاول، و حق وناحق می کند، ولی صبح تا شب دارند تبلیغ حجاب و دین و دوری از گناه رو برای مردم تو بوق وکرنا می کُند، و تازه وعده بهشت را می دهد.*
چه خوب است رسیدن به چیزهایی که میخوایی قبل از مردن