ارسالها: 4109
#1,241
Posted: 11 Apr 2024 22:53
خری ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ
ﻫﻤﻪ از ترس کونشان ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ صدای تخمیاش بلند فریاد میزد
ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ، ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ میکند
ﺑﻪ خر ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ دادی کصمغز!
خر که از آگاهی روباه پشمهایش اپیلاسیون شده بود گفت: آری پوست شیر دروغ است ولی این کیر خر واقعیه واقعی است، این را گفت و در کسری از ثانیه آلتش را درون دهان روباه فرو برد و تا ساعتها مشغول اجرای آداب پوزیشن تی بَگی بودند، تا جایی که دهان روباه کاملا بیحس شد و قدرت تکلم خود را از دست داد و دیگر نمیتوانست راپورت بدهد و خایه مالی کند
نتیجه اخلاقی: خایه مال را علاوه بر سگ، حیوانات دیگر هم ميگايند...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,242
Posted: 11 Apr 2024 22:53
زنی که هشت تا بچه داشت و هفت تاش سفید و شبیه بهم بودن ولی هشتمی سبزه بود و با بقیه فرق داشت و از روز تولدش شوهرش بهش شک کرده بود ولی برای اینکه بنیان خونوادش بگای سگ نره چیزی نگفت ...
روزی خانومش در شُرف شیاف کردن ریق رحمت بود که به شوهرش گفت: میخوام یه اعترافی کنم
شوهرش گفت : میدونم، اون بچه سبزه ...
زنش گفت : نه کصخل، اون هفت تا سفید
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,243
Posted: 11 Apr 2024 22:54
خر گفت کون سوراخ ندارد ! روباه گفت دارد!
دعوا بالا گرفت تصمیم گرفتند به نزد شیر بروند تا قضاوت کند!
قضیه را که تعریف کردند شیر به خر دستور داد تو کون روباه بزاره خر هم مثل گاو افتاد به جون روباه تا میتونست کونشو بگا داد!
روباه گفت یا شیر مگر حق با من نبود؟
شیر گفت چرا حق با توبود به خر گفتم تورو بکنه که یاد بگیره کون سوراخ داره تو هم یاد بگیری با خر جماعت بحث نکنی ....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,244
Posted: 11 Apr 2024 22:54
آورده اند که روزی از روز ها فرمانده مردم آزاری، سنگی بر سر فقیر صالحی زد. در آن روز برای آن فقیر صالح، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولی آن سنگ را نزد خود نگهداشت.
سال ها از این ماجرا گذشت تا این که شاه نسبت به آن فرمانده عصبانی شد و دستور داد وی را در چاه افکندند. فقیر صالح که از این حادثه اطلاع یافت، بالای همان چاه آمد و همان سنگ را بر سر آن فرمانده کوفت.
فرمانده با شگفتی پرسید: تو کیستی؟ چرا این سنگ را بر من زدی؟!
فقیر صالح پاسخ داد: من همانم که در فلان تاریخ، همین سنگ را بر سرم زدی.
اومدم خارتو وصلت بدم ته چاه
فرمانده با درماندگی گفت: پس تو دراین مدت طولانی کجا بودی؟
فقیر صالح پاسخ داد: گه خوریش به تو نیومده بچه کونی، اصن رو ننت بودم جاکش، اتفاقا سلام رسوند.
به هرحال در جریانید که فقرا به علت تنگدستی خیلی اعصاب ندارن و هرکاری ازشون برمیاد...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,245
Posted: 11 Apr 2024 22:54
زن سیاه پوست میره دکتر میگه گلوم درد میکنه .دکتر میگه بکش پایین
میکشه پایین دکتر یه نگاه دقیق به لاش میندازه و نسخه رو مینویسه
زنه بعد یه هفته میاد میگه دکتر گلوم
خوب شد! چجوری لاشو دیدید و نسخه گلومو دادید؟
میگه: خانوم من برای گلوتون آموکسی نوشتم
اون حرکت ربطی به نسخه نداشت
راستش من یه 206 مشکی خریدم ، میخواستم ببینم تودوزی قرمز بهش میاد یا نه!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,246
Posted: 11 Apr 2024 22:55
دختره میره پیش پزشک زنان معاینش میکنه بهش میگه خانم حامله ای!
دختره میگه من که با هیچ مردی نبودم، فقط یه بار شورت مردونه پوشیدم، میشه واسه اون باشه؟!
دکتره بهش میگه ایندفه اگه خواستی شورت بپوشی بتکونش توش کير نباشه...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,247
Posted: 11 Apr 2024 22:55
پادشاهی دستور داد 10سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد، جلوی آنها بیندازند و سگها او را با درندگی تمام بخورند!!!
روزی یکی از وزرا رأیی داد که مورد پسند پادشاه واقع نشد! بنابراین دستور داد او را جلوی سگ ها بیندازند...
وزیر گفت:
ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنید؟! حال که چنین است 10 روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید...
پادشاه نیز پذیرفت.
وزیر پیش نگهبان سگ ها رفت و گفت:
میخواهم به مدت 10 روز خدمت اینها را بکنم...
نگهبان پرسید: از این کار چه سودی میبری!
گفت: به زودی خواهی فهمید...
نگهبان گفت: باشد؛ اشکالی ندارد!
وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگها: غذا دادن، شستشوی آنها و خلاصه هر خایه مالی که به ذهنش میرسید...
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید...
دستور دادند وزیر را جلوی سگها بیندازند.
مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه بود؛
وزیر در قفس سگ ها منتظر زانو زدن و اطاعت سگ ها بود،که ناگهان سگ ها به روی او پریدند و به هفده روش آنگولا ساکسونی او را مورد گایش قرار دادند،در حالی که سگی دیگر با کیر خود روده های وزیر را طِی میکشید
و آبش را بر سینه های پر پشم وزیر میچکاند.
آری این داستان به ما هم کیر کلفتی زد ولی درس کلفتی هم به همگان داد که
"خایه مال را سگ گایید"
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,248
Posted: 11 Apr 2024 22:55
گاندی در کتاب خاطراتش میگه :
قصد داشتم با دوست دخترم ازدواج کنم، شمارشو دادم رفیقم که امتحانش کنم ...
فرداش رفیقم اومده میگه داداش با همین ازدواج کن، خوب ساک میزنه ،تنگم هست ، ممه های خیلی خوبیم داره و ...
لاشی انگار بهش سوئیچ ماشین دادم گفتم برو یه دور بزن نظرتو بگو ...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,249
Posted: 11 Apr 2024 22:56
خانمی که به شوهرش شک داشت نصف
شب بیدار شد! گوشی شوهرش رو برداشت و
اسامی مخاطبینش را چک کرد؛
در میان اسامی مخاطبین به این اسامی برخورد:
دارنده آغوش نرم
دارنده اشک لطیف
سلطان رویاهام
شدیدا از این موضوع عصبانی شد؛
به شماره اول زنگ زد، مادر شوهرش جواب داد
به شماره دوم زنگ زد، خواهر شوهرش جواب داد
به شماره سوم زنگ زد، گوشی خودش زنگ خورد
از خدا طلب مغفرت کرد تا از گناهش بگذرد، چون به شوهرش
شک کرده بود؛ تصمیم گرفت برای جبران، حقوق این ماه خود را
به شوهرش هدیه کند مادرشوهر که موضوع ر شنید،
یکی از النگوهاشو به پسرش هدیه کرد
خواهرشوهر هم با شنیدن خبر انگشتر خودشو به برادرش هدیه داد
شوهر هم هر سه هدیه رو گرفت و آنها رو به پول
تبدیل کرد؛ رفت با پولش یه کارتن کاندوم اناری خرید و 3 شبانه روز، نان استاپ روی دوست دخترش که اسمش رو "رضا جوشکار" سیو کرده بود تلمبه زد
و کیرشو از پهنا کرد تو داستان آموزنده ما!!!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4109
#1,250
Posted: 11 Apr 2024 22:56
گاندی در کتاب خاطراتش میگه :
یبار در دوران جاهلیتم ﺑﺎ یکی از گنده ﻻتای بمبئی نشستیم ﻋﺮﻕ سگی بُخوریم، اول اون ﺳﺎﻗﯽ شد، خواستیم ﭘﯿﮏ اولو بریم بالا ...
لاته گفت : ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺍﺭﯼ؟
گفتم : آره
گفت : ﺑﺪخاﺷﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ، خوردیم!
ﭘﯿﮏ ﺩﻭﻡ
گفت : ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟
گفتم : آره
گفت : ﺑﺪخاﺷﻮ ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ، خوردیم!
بعدش من ساقی شدم
خواستیم ﭘﯿﮏ اولو بخوریم
گفتم : ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﻻﺗﻪ گفت : آﺭﻩ
هول شدم گفتم : ﻣﺎﺩﺭتو ﮔﺎﯾﯿﺪﻡ!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...