انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 18 از 128:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  127  128  پسین »

جوكهای سكسی


مرد

 
رشتيه و اصفهونيه همسايه بودند. يك روز رشتيه ميبينه مرغش رفته توي حياط اصفهانيه تخم گذاشته. ميره در ميزنه، ميگه: شرمنده اين مرغ ما اومده توي حياط شما تخم گذاشته، اومدم ببرمش. اصفهانيه تيزبازي در مياره، ميگه: چون الان تخم مرغ تو ملك منه پس قانوناً متعلق به منه! خلاصه دعواشون ميشه، آخرش اصفهونيه ميگه: ببين تو فاميل ما سر اين جور اختلافها يك سنت داريم: هركي با لگد ميزنه تو تخم اون يكي، هركي زودتر تونست سرپا واسته برنده است. رشتيه قبول ميكنه، اصفهانيه ميگه: پس وايسا من بزنم. جونم براتون بگه كه ميره عقب و مياد جلو و چنان لگدي به تخم بندة خدا ميزنه كه برق از هفت سوراخش ميپره! خلاصه رشتيه ميفته زمين بعد از كلي نعره زدن و عرق ريختن و به خود پيچيدن‏، بعد از 23 دقيقه و 18 ثانيه بلند ميشه، ميگه: شد 23 دقيقه و 18 ثانيه، حالا نوبت توه. اصفهونيه ميگه: نميخواد بزني, من باختم. تخم مرغه مال تو!
     
  
مرد

 
يارو راهبه هفت- هشت سال تو يك قبيلة آفريقايي زندگي كرده بوده و تو اين مدت كلي از آداب تمدن -مثل كشاورزي و خونة آجري ساختن و صد البته يكتا پرستي و الخ- رو يادشون داده بوده... يك روز هوا ميكنه كه بهشون انگليسي هم ياد بده. خلاصه رئيس قبيله رو صدا ميكنه، باهم شروع ميكنن قدم زدن تا ميرسن به يك درخت. راهبه اشاره ميكنه به درخته، ميگه: «درخت». رئيس قبيله كلشو تكون ميده، اشاره ميكنه به درخت، ميگه: درخت! راهبه كلي حال ميكنه، يكم جلوتر اشاره ميكنه به يك كوه، ميگه: «كـوه» بازم رئيس قبيله كلشو تكون ميده، ميگه: كوه! خلاصه به همين منوال جناب راهب كلي زبان به جناب رئيس قبيله ياد ميده، تا اينكه بين درختا ميرسن به يك زن و مرده كه شديداً به كار خير مشغول بودن... راهبه يكم فكر ميكنه، ميگه: «دوچرخه‌سواري!» رئيس قبيله اخم ميكنه، نيزشو در مياره، ميزنه مردك بدبخت رو لت و پار ميكنه. راهبه كف ميكنه، ميره بهش (صد البته به زبون بومي) ميگه: بابا من اين مدت اين همه راجع به صلح و دوستي چيز ياد شما دادم، چرا زدي اين بدبخت رو كشتي؟ رئيس قبيله اشاره ميكنه به زنه، ميگه: «دوچرخه من!»
     
  
مرد

 
يارو آخر شاكي ميره تو يك كافه، يك گيلاس عرق سفارش ميده، بعد استكانشو ميگيره يك ضرب ميره بالا، بلند ميگه: به جدم همه وكيلا جاكشن! يك چند دقيقه بعد يك بابايي مياد جلو ميز، بهش ميگه: برادر اون حرفي كه زدي خيلي به من برخورد. يارو با همون حالت اخم و تخم مي‌پرسه: ببخشد حضرت عالي وكيلي؟! مرده ميگه: نه برادر، بنده جاكشم!
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
يارو حاجيه قرار دادگاه داشته، نميدونسته چجور لباسي بپوشه. حاج‌آقاي حجره كناري بهش ميگه: حاج‌آقا، يك دست لباس كهنه رنگ و رو رفته بپوش كه قاضيه دلش به حالت كباب شه. ازون طرف حاج‌آقاي حجره روبرويي بهش ميگه: حاج آقا يك دست لباس نو و ترتميز بپوش كه اونجا قاضيه حساب دستش بياد با كي طرفه! حاجيه گه گيجه ميگيره، آخر ميره از يكي از رفقاي قديميش (كه به ضرورت جكي(!) ترك هم بوده) ميپرسه: آخر ما چي بپوشيم. تركه بهش ميگه: ببين حاج‌آقا، بگذار برات يك داستان بگم: يك روزي يك دختري ازدواج ميكنه، نميدونسته واسه توي حجله چي بپوشه. مادرش بهش ميگه يك پيرهن دراز و محجوب بپوش برو تو، ولي خاله‌اش بهش ميگه: نه دخترم، يك دامن تنگ و كوتاه بپوش. حاج‌آقا شاكي ميشه، ميگه: مرتيكه حجله رفتن اون زنيكه چه ربطي به دادگاه من بدبخت داره؟! تركه ميگه: حاج‌آقا ربطش اينه كه تو جفتش توفير نميكنه چي بپوشي.. درهرحال آخرش كونت ميگذارن!
     
  
مرد

 
يارو لره يك مغازه شيك دو نبش داشته، تو ويترينش هم سر تا سر ساعتاي تر- تميز چيده بوده. باري يك بندة خدا مياد تو ميگه: ببخشيد، اين بندِ ساعت منو... لره ميگه: ما ساعت تعمير نميكنُم. يارو ميگه: شرمنده، پس بي‌زحمت اون ساعت بند طلايي رديف دوم رو بيارين، من يك نگاه بكنم. لره ميگه: ما ساعت نميفروشم! يارو كف ميكنه، ميگه: جسارته، ولي پس شما اينجا چيكار ميكنيد؟ لره ميگه: ما اينجا ختنه ميكنيم!! ياره ميپرسه: پس چرا تو ويترين ساعت چيدين؟! لره شاكي ميگه: پس كــيــر ميچيديم؟!
     
  
مرد

 
يارو به عربه ميگه:‌ بگو يك. عربه ميگه:‌ يك،‌ يارو ميگه:‌ سرشو بمك! عربه حالش گرفته ميشه، ميره كلي فكر ميكنه روز بعدش مياد به يارو ميگه:‌ بگو دو. يارو ميگه: دو، عربه ميگه:‌ سرش رو بمك! يارو ميگه:‌ بابا اينكه نمياد. عربه ميگه:‌ تو بمك، مياد!
     
  
مرد

 
رشتيه داشته پسرشو نصيحت مي‌كرده، ميگفته: پسرم اينقدر خانم بازي نكن! عاقبت نداره! آخرش سوزاك مي‌گيري!! تو اگه سوزاك بگيري، كلفتمون سوزاك مي‌گيره! كلفتمون اگه سوزاك بگيره، من سوزاك مي‌گيرم!! من اگه سوزاك بگيرم، ننت سوزاك ميگيره!! واي به اون روزي كه ننت سوزاك بگيره! همه رشت سوزاك مي‌گيرند!
     
  
مرد

 
تركه تو تاكسي نشسته بوده،‌ از بغليش ميپرسه:‌ ببخشيدآقا ساعت چنده؟ يارو ميگه:‌ ساعت دو و ربع. تركه ميگه:‌ آخ جون! يه ساعت ديگه ميرسم خونه شورت خانم رو در ميارم،‌ چه حالي ميده! يارو يه نگاه به تركه ميكنه،‌ هيچي نميگه. بعد از يك مدت باز تركه ميپرسه: ببخشيد ساعت چنده؟ يارو ميگه:‌ دو و نيم. تركه ميگه:‌ آخ جون! سه ربع ديگه ميرسم خونه، شورت خانم رو در ميارم،‌ چه حالي ميده! باز يارو يكم چپ‌چپ تركه رو نگاه ميكنه ولي چيزي نميگه. دوباره بعد يه مدت تركه ساعت مي‌پرسه، مرده ميگه: يك ربع به سه. تركه دادمي‌زنه: ايول!‌ جونمي!‌ نيم ساعت ديگه مي‌رسم خوه،‌شرت خانم رو درميارم،‌آي حال ميده!! مرده شاكي ميشه ميگه:‌ آقا اين چرت و پرتا چيه ميگي؟! زشته، قباحت داره، زن و بچه اينجا نشستن. تركه برميگرده ميگه: آقا چرت و پرت نيست، من صبح عجله داشتم اشتباهي شورت خانم رو پوشيدم!
     
  
مرد

 
يک روز 3 تا دراکولا نشسته بودند اولي گشنش شد گفت من رفتم چيزي بخورم. بالهاشو باز کرد و فششششششش رفت و بعد از 5 دقيقه برگشت تموم دهانش خون آلود بود دوستاش گفتن کجا رفتي؟ گفت اون ساختمون بلند را ميبينيد؟ گفتند آره گفت رفتم طبقه سوم يک دختر خوشگل آنجا بود خونشو خوردم. دومي دهنش آب افتاد و گفت: ما هم رفتيم و فشششششش بال زد رفت و بعد از 5 دقيقه برگشت دهنشو صورتش پر از خون بود. بقيه گفتن کجا رفتي؟ گفت اون ساختمان بلند اولي هيچي اون برج بلند دومي را ميبينيد؟ گفتند آره. گفت:رفتم اونجا دو تا دختر خوشگل بودن خون هر دو تاشون رو خوردم. سومي که ترک بود ديد عجيب کم آورده هيچي نگفت و فيشششش بال زد و رفت. 20 دقيقه گذشت اون دو تا ديدند دراکولا ترکه آمد آقا سر تا پا خون. فکشون کش آمد گفتن: بابا ايولا کجا بودي؟ ترکه گفت: واللا اون ساختمون بلند اولي هيچي اون برج دومي هم هيچي اون برج سوي رو ميبينيد؟ اون دوتا گفتند: آره. ترکه گفت: خوب من نديدم....!
     
  
مرد

 
تركه رفته بوده تهران دنبال نوهاش كه واسه تعطيلات ببردش تبريز. تو راه پسره اشاره ميكنه به چندتا گوسفند، ميگه: ببعي! ببعي! تركه برميگرده بهش ميگه: ببين اصغرجان! ما داريم ميريم تبريز، اونجا همه مردن! تو هم ديگه بزرگ شدي، بايد مثل مرداي گنده حرف بزني! اينا گوسفندند، گوسفند. يكم ميگذره، پسره اشاره ميكنه به يك قطار ميگه: دودوچيچي! تركه باز ميگه:اصغرجان! تو ديگه بزرگ شدي بابا! بايد مثل آدم بزرگا حرف بزني، اين اسمش قطاره. بالاخره ميرسن تبريز، سرشام تركه از نوهاش ميپرسه: اصغرجان، ديروز تو مهدكودك چيكار كرديد؟ اصغر ميگه: قصه گوش كرديم. تركه ميپرسه: قصه چي؟ اصغر ياد نصيحت تركه ميافته ميگه: قصه روباه جاكش و كلاغ كسخل!
     
  
صفحه  صفحه 18 از 128:  « پیشین  1  ...  17  18  19  ...  127  128  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

جوكهای سكسی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA