ارسالها: 101
#12
Posted: 18 Aug 2011 08:05
دوستم 3 سالی میشد ازدواج كرده بود یك پسر 3 ساله هم داشت با پسرش چون خیلی بازی میكردم میگفت عمو زنگ زدم خونشون گوشی رو برداشت بعد از یكم بازی پرش گفتم بابات كجاست اونم نه گذاشت نه برداشت گفت داره جوجو میخوره منم سریع خداحافظی كردم
selvarfb: یه بار تو خونه خالم اینا من و پسر خاله ام بودیم من داشتم میكردمش یهو صدای در اومد و پسر خاله بزرگم اومد ولی مارو ندید تا اینجا كارمون درست بود بعد پسر خاله بزرگم رفت یه دوش بگیره بعدش هم قرار بود ناهارشو بخوره و بره و ما تا عصر تنها بودیم ولی من عجله كردم و وقتی اون تو حموم بود شلوار پسر خاله كوچیكه رو كشیدم پایین و خوابیدم روش و تازه واسه خودم برنامه ریزی میكردم واسه بعد از ناهار كه حسابی بكنمش ولی یهو پسر خاله بزرگم از حموم اومد بیرون و منم ندیدمش خالسه ما رو دید و آبروم رفت و دیگه هیچ وقت پسر خاله كوچیكه نذاشت بكنمش !
selvarfb: یه بار پسر داییم تو تعطیلات زمستانی چهار پنج روز اومده بود خونه ما روز اول تو خونه تنها بودیم من بردمش حموم و حسابی كردمش تقریبا ده یازده سالش بود بعد مامانم اینها اومدن و یه بار دیگه قرار شد كه شب كه با هم میخوایم بخوابیم تو اطاق من بكنمش شب همه خوابیدن و من و پسر داییم تو اطاق من در رو بسته بودیم و من لختش كرده بودم و تازه میخواستم شروع كنم و تا صبح می خواستم بكنمش كه یهو چراغ دستشویی روشم شد من قفل كردم مامانم رفته بود دستشویی بعد اومد بیرون و در اطاق منم و باز كرد ما خودمون رو جمع جور كرده بودیم و خودمونو زده بودیم به خواب ولی مامانم از نا مرتب بودن لحافهامون شك كرد و پسر داییمو برد یه اطاق دیگه و رید تو اعصابم تو روزهای بعدی مجبور بودم روزها بكنمش و شبها مامان نمیذاشت بیاد پیشم
selvarfb: یه بار دختر خالم با خاله جون خونه ما بودن من دختر خاله رو كه 11 سالش بود بردم اطاقم و تو كامپیوتر عكس سكسی نشونش میدادم كه روش باز بشه و بكنمش كه خواهرم اومد تو اطاق رید تو برنامه هام
abdolhamidkhan: یه روز داشتم با هم كلاسم تو پارك شهری كه توش دانشجو بودم ور میرفتم كه دوس دخترم به اتفاق دوستاش منو دید
azartagi: یه بار 7-8 سالم بود دختر پسر خالمو كه 4 سالش بود بردم تو اتاق داشتم چوچولش دستمالی میكردم كه یهو پسر خالم اومد تو گفت چی كار میكردید. منم سریع پیچوندم.
وقتی من رفتم از دخترش پرسیده بود اونم گفته بود داشتیم اونجامونو بهم نشون میدادیم. ولی پسر خالم چیزی رو به روم نزد . از اون به بعدم تا چند وقت بچه رو كه مییدم یهو جلوی جمع میگفت بیا بازم اونجامونو بهم نشون بدیم. خلاصه تا چند وقتی هی میرید به عصمت ما تو فامیل. تا مثل اینكه یه روز خالم كه میشد مادر بزرگش حسابی دعواش كرده بود دیگه بعد اون نگفت
«هیچ دینى بالاتر از حقیقت وجود ندارد»
ارسالها: 63
#13
Posted: 18 Aug 2011 09:00
من 19 سالمه و دختر خواهرم 18 سالشه ما عاشق همیم یه بار که تو خونه رو پام سرشو گذاشته بود و من نازش میکردم و ازش لب میگرفتم مامانم اومد داخل (مامانم مذهبیه و خیلی حساسه) خلاصه ما در عرض 1 ثانیه پریدیم تو هوا و مامانم حسابی شک مرد منم سریع کتاب زیست برداشتم یعنی دارم بهش درس توضیح میدم ولی مامانم که شک نداشت که تو بغل خواهرزاده ام بوده ام بهمون گفت دور هم بشینیم و از اون به بعد هر دفعه که میخواست به خاطر این موضوع دعوام کنه من پرخشاگری میکنم و موضوع رو رد میکنم آخه واقعا خجالت میکشم)مامانم میدونه ما همو دوست داریم
wcwcwc: منم چند وقت پیشا تو موبایلم فیلم داشتم برای اینكه كسی نبینه مموری شو قایم كرده بودم بعد صبح كه از خواب پا شدم دیدم مموری سر جاشه گذاشتم تو موبایل دیدم نه فیلم هست نه عكس فكر كردم مشكل از مموری كه حافظه پاك شده بعد دیدم مامانم نیم ساعت بعد اومد بالا اول هیچی نگفت اما بعد از 5 دقیقه شروع كرد آقا ما در می رفتیم مامانم دنبالم نگو كه در حین تمیز كردن اتاقم اونو پیدا كرده.
kohestan: خیلی وقت پیش هنوز سی دی نیومده بود و همه ویدیو داشتن.نوار سكسی یا به قول اون موقع ها فیلم سوپر بابدبختی گیر میومد و مثل الان نبود كل فیلمای دنیارو همیشه تو مموری گوشیت تو جیبت داشته باشی. یه روز یكی از دوستام یه فیلم سكسی ژاپنی آورد واسم منم بار اولم بود فیلم سكس ژاپنی میدیدم .روزبعدش صبح كه مامان بابام بیرون رفتن نوارو گذاشتمو نشستم پای فیلم و حسابی داشتم با خودم ورمیرفتم كه ناگهانی ارضاشدم و دیگه واسه دستمال و این حرفا دیر شده بود و آبم ریخت رو فرش.با خودم گفتم تازه ریخته بعداز تماشای فیلم تمیزش میكنم.فیلمو تا آخر نگاه كردم خیلی عالی بود دوباره فیلمو آوردم اول از نو نگاه كنم.دیگه حسابی رفته بودم تو نخ فیلم و ساعتها همینجوری میگذشت تا اینكه صدای در امد.از پنجره نگاه كردم دیدم مامان بابام دارن میان فورا نوارو بیرون آوردم و قایمش كردم و خودمو زدم به خواب.امدن خونه مامانم به بابام گفت ببین بچه سر ظهری چه جوری خوابیده.بابامم گفت ولش كن بذار بخوابه.یكم بعدش مامانم امد تلویزیونو روشن كنه یهو گفت وای این چیه ریخته جلو تلویزیون ... یكم كه فكر كردم ... واااای آبمو كه ریخته بود رو فرش پاك نكردم.مامان بابام چیزی نگفتن ولی من از ترس توام با خجالت دیگه از جام پانشدم تا شب.البته حدود یه ماه باهام حرف نمیزدن منم سعی میكردم خودمو جلو چشمشون نندازم
alish60: اقا ما یه بار رفتیم تو الاق داشتیم کف دست میزدیم با عکس سکسیای تو کامپیوتر که یهو در وا شد دیدم مامانمه اتفاقا تو همون لحظه داشتم ارضا میشدم خلاصه سریع عکس. بستمو شلوارو کشیدم بالا ولی داشتم ارضا میشدم مامانم که اومده بود داشت باهام حرف میزد ولی اصلا نمیفهمیدم چی میگه چشام میپرید و عضلات پام صفت شدکه دیدم شلوارم خیسه به هزار زحمت خودمو جمع کردم مامانمم کمی شک کرد
armita_171: سوتی من مربوط میشه به دیروزتو كلاس شبكه. دو شب پیش چندتا از این فیلمای سكسی كه از لوتی دانلود كردم رو تو فلش ریختم كه با دی وی دی نگاه كنم. بعدش دیگه پاكش نكردم بردمش سر كلاس.
استاد پی دی اف كتاب رو روی سیستم خودش ریخت و رفت گفت شما وردارین. منم فلش رو دادم به دوستم گفتم واسه من بریز ولی سند تو كن. فلشم رو باز نكن.
اون احمق نفهمید فلش رو باز كرد. قسمت جالب این قضیه اینجاست كه سیستم به ویدئو پروژكتور وصل بود و..............
پریدم فلش رو كندم. به هیشكی نگاه نكردم زدم بیرون.
turbo2147: یه روز من و دوس دخترم رفته بودیم کافی نت .وقتی داشتیم میومدیم بیرون گفتیم یه لب از هم بگیریم...خلاصه مشغول لب و بغل بودیم که یهو صاحب کافی نت اومد گفت یا تشریف بیارین بالا یا برین ... بعد فهمیدیم تو راهروش دوربین مدار بسته داره
این کاربر به دلیل تخلف در انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
ارسالها: 889
#16
Posted: 2 Dec 2011 04:24
حدود ده پونزده سال پیش با دوتا از دوستام سه تایی گی میکردیم. یه روز تابستون خونه یکی شون بعد از یه حال توپ یکی از اقوامشون اومد حدود شش هفت سالی ازمون بزرگتر بود. خلاصه من بد جور ترسیده بودم ولی اون دو تا خیلی ریلکس بودن. من سفید شده بودم و بدجوری گاف میدادم. هر چند بعدها فهمیدم خود طرفم کون میده و حسابی از خجالت کونش در اومدم.
چند وقت پیش بود... هوا گرم بود صبح از حموم اومدم بیرون چون کسی خونه نبود همونجور لخت اومدم تو حیاط که لباسام رو بندازم رو بند و کیرمم تو هوای آزاد یه کم نیم خیز شد و منم تو حال خودم بودم که یهو در حیاط باز شد و خواهرم با دوستش اومدن تو... نفهمیدم چجوری پریدم تو خونه... تا چند روز وقتی خواهرمو میدیدم بهم میخندید...
یه سوتی هم مال پارسال یادم اومد، یه روز عروسی خونه یکی از فامیلا دعوت بودیم ما صبح رفتیم اونجا هم کمک هم اینکه زودتر اونجا باشیم. بعد نهار چون اتاق کم داشتند خیلیا تو هال رو زمین خوابیدند از جمله عشق من دختر دائیم. همه گرم خواب بودن که من سرمو برگردوندم که دیدم ملحفه از رو دختر دائیم رفته کنار و پاهای گوشتیش پیداست و دامنشم رفته لای شکاف کونش و خلاصه خیلی صحنه هوسناکی بود، من آروم سرمو بالا بردم که درست دید بزنم و بعد از چند لحظه که سرمو چرخوندم دیدم خالم داره بر و بر منو نگاه میکنه... خیس عرق شدم...
من آبی ام تاجی ام اسم تیمم استقلاله
جلو تاج ایستادی واست باخت اجباره....
ارسالها: 276
#18
Posted: 21 Dec 2011 10:27
داشتم از دختر عمم لب میگرفتم که عمم اومد تو اتاق شانس اوردیم چراغ خاموش بود وقتی پرسید گفتم داریم یوگا تمرین میکنیم
navid49: وای...
یبار یکی از دوستای آبجیم زنگ میزنه به گوششیش ولی چون خاموش بود به گوشی من زنگ میزنه...
چند روزی میگذره و من تو چت تل یه دختره رو میگیرم و یه سکس تل توپ میکنیم.فرداش دوباره به دختره میزنگم.
یک دختره ناز جواب میده! تعجب کردم و گفتم منو یادت اومد؟ اونم میگه مگه میشه پسره گلی مثل تو رو فراموش کنم؟!!!!
بهش گفتم سکس تل اون روز بهت حال داد؟ دختره گفت چی؟ گفتم سکس تل؟
خلاصه...
طرف دوست خواهرم بود و مای کسخولم دستی دستی داشتیم خودمونو بگا میدیدیم که سریع گوشیو قطع کردم.
بعد یه ربع آبجیم با ناراحتی زنگ زد که به فلانی چی گفتی؟
منم اینقدر کسشر گفتم که بد بخت فک کرد که دوستش کرم ریخته.
ولی از اون روز آبجیه بد چوری حواسش پیش ماست.
milad1412: امسال تابستون تو پارک شرط بستین با یکی دوستام که اون بخوابه منم بخوابم روش خلاصه این کارو کردیم اونم وسط پارک شلوغ همه نگامون میکردن تا یه 2 دیقه ای که دیگه واقعا دوتاییمون کم آورده بودیم دیدم که یکی میگه ا ا زشته بلند شین دیدن عموم مردم از خجالت دیگه هرگز هم با کسی شرط نبستم
mary137714: بابام هروقت از سفر برمیگرده دوش میگیره
یه روز که بابام مسافرت بود وبقیه هم رفته بودن بیرون،رفتم حموم.اندامم خیس شده بود وهر پسری رو هشری
می کرد. تازه رفته بودم تو حس، که یهو بابام لخت و با کیر آویزون اومد تو من رو که دید کیرش سیخ شد .
از خجالت آب شدم..... تایه ماه به بابام نگاه نکردم.....
♥ ♥ ♥ حالم را پرسيدند گفتم : رو به راهم ! نميدادند رو به راهي هستم، که تـــو رفته اي ! ♥ ♥ ♥
ارسالها: 1667
#19
Posted: 29 Dec 2011 11:11
majid2213: یه روز دوست دخترمو برده بودم پارک چیتگر، داشتم باهاش ور میرفتم.
یه دفعه دیدم یکی گفت سلام!!!!
دیدم دوتا پلیس پارک دارن تو فاصله یک متری نگامون میکنن.
تابحال جلوی یه دختر انقدر التماس نکرده بودم.
بالاخره ولمون کردن.
هنوزم از پارک چیتگر می ترسم.
majid2213: یه روز ۱۳ به در خونه یکی از فامیلامون بودیم.
بقیه بیرون بودن منو پسرخالم تو اتاق داشتیم با کیر هم ور میرفتیم پسرشون از در اومد تو.
هنوزم وقتی منو میبینه یه تیکه بهم میندازه!!
nina333: یه روز با دوست پسرم تو پردیسان بودم
سرشو رو پام گذاشته بود و داشت میمالوند منو که یهو پلیس پارک پشتمون بود
ماهم دیت بالا گرفتیم
یکم گیر دادشو بعدش بیخیالمون شد
منم یه بار برج میلادو داشتم میکردم توکون دوست دخترم که یهو میراث فرهنگی اومد گیرداد.
بابا بسه.چه قدچاخانی تو.
ﻋﻴﺐ ﻧﺪﺍره ﻛﻪ " ﺗﻨﻬﺎیی "
ﺧﺪاﻡ ﺗﻨﻬﺎﺳﺖ. . .