ارسالها: 1131
#61
Posted: 25 Apr 2013 13:50
lasvegas_sexy
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 94
#63
Posted: 6 May 2013 18:09
soheil22020: دوران نامزدی یه روز صبح جمعه به خیال اینکه همه خواب هستن من و زنم در حال سکس بودیم و زنم کیرمو کرده بود تو دهنش و داشت تا ته می خورد و حسابی هم هر دو مون تو فضا بودیم . همین که داشت آبم میومد یه دفه در اتاق باز شد و خواهر زنم اومد تو اتاق که با دیدن این صحنه برای چندین ثانیه شوکه شد و درجا میخ کوب شد . تو همین حال یه دفعه آب من اومد و پاشید تو سر و صورت و لباس خودمو زنم. زنم هم که حسابی شوکه شده بود با دستپاچگی سرشو کرد تو دهنش............ خواهرش که حسابی ترسیده بود و شوکه شده بود از تاق زد بیرون و تا یک هفته با من قهر بود!!!!!!!!!!!!!!!! عجب زمونه ای شده ها!!!!!!!!!
حالا چرا قهر ؟
زندگي دفتري از خاطر هاست . يك نفر در شب كم ، يك نفر در دل خاك ، يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست ، چشم تا باز كنيم عمرمان ميگذرد ما همه همسفريم . . . . .
ارسالها: 97
#65
Posted: 20 May 2013 18:29
چیزای جالبی خوندم اینجا.
شاید همشون هم واقعی نباشند یا بعضیا غلو کرده باشن ، اما خب سرگرم کننده است.
پيش رخ تو اي صنم ، کعبه سجود مي کند
در طلب تو آسمان ، جامه کبـود مي کند
ارسالها: 141
#66
Posted: 29 May 2013 12:40
درود
اون روز رفته بودم فرودگاه سرما هم خورده بودم.اتفاقا زود رسیده بودم گفته حالا که زود رسیدم برم تو رستورانی کافه شاپی بشینم یه چیز گرم بخورم حال بیام.نشستم و یه چایی و یه قهوه نوشیدم و بعدش گارسونه(پیرم بود بیچاره)اومد گفت که ببخشید شما سرما خوردید؟گفتم:بله و مثل این که تا تمام مایع های شما رو نخورم قرار نیست برم.
بعدش که فهمیدم چه سوتی ای دادم پاشدم رفتم ولی فک کنم آقاهه نفهمید.
باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
ارسالها: 332
#68
Posted: 30 Jun 2013 16:51
در قدیم الایام اون موقع که اینترنت ها دایال آپ بود و سرعتش ۲ کیلوبایت من نشسته بودم تو اتاق و داشتم عکس بکن بکن دانلود میکردم ۴۰ - ۵۰ ثانیه طول میکشید که یه عکس یواش یواش لود بشه بیاد پایین... من دست به سینه تکیه داده بودمو نشسته بودم که یهو دیدم خواهرم پشت سرمه... منم دیگه دیدم کار از کار گذشته... شروع کردم به سوت بلبلی زدن، اونم چشمش افتاد یه غری زد و رفت...
هنوز هم هنوزه گهگاهی میاد خونمون یه کاری براش با لپتاپ انجام بدم یه عکس مینمایز شده ای یا تامب نیلی روی دسکتاپ خودنمایی میکنه ولی خوب دیگه عادت کرده
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
تنهایی - loneliness
ارسالها: 332
#69
Posted: 30 Jun 2013 20:27
سال ۹۰ یه روز یکشنبه صبح که کلاس نداشتم دوست دخترم زنگ زد، گفت بیا خونه مامان بزرگم دنبالم بریم گردش... اومدم جلوی در وایسادم، گفت، دور و ورت رو نگاه کن کسی تو محل نبینه بعد بیا تو... منم با کله رفتم تو... گفتم مادر بزرگت و پدر بزرگت کجان؟ گفت رفتن دکتر... منو میگی استرس درد گرفتم، نگو خانم حشرش زده بالا تو همین ۲ - ۳ ساعت نیت کرده کون بده... خلاصه با ۱۰۰۰ تا استرس راند اول رو به مدت یک ساعت رفتم و گیر داده بود ادامه بدم منم از بس استرس داشتم دیگه معامله برای اولین بار یاری نمیکرد و راست نمیشد، (نگو حس ششمش قویه) خلاصه ۲۰ دقیقه نازش میکردم شیما خانم رو که بی خیال بشه این دفعه رو زود بزنیم بیرون، حاضر شد که بریم تو حیاط بودیم، دیدم دو نفر کلید انداختن در رو باز کنند بیان تو. منو میگی... مثل جت پریدم تو زیر زمین (حالا دستشویی هم تو زیر زمین بود از اون خونه قدیمیها) این دو تا اومده بودند تو حیاط بابا بزرگ هم راست کرده بود بیاد تو زیر زمین که بره دستشویی... خلاصه شیما جان با هر کلکی بود بابا یزرگ رو برد تو خونه و من هم فرار کردم و دیگه دفعه آخرم شد که تو خونه مادر بزرگه بکن بکن کنم.
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
تنهایی - loneliness