ارسالها: 4129
#1,541
Posted: 30 Jul 2021 23:22
اتوبوس که حرکت کرد پسر 25 ساله رو به پدرش کرد و گفت :
ببین پدر درختها با ما حرکت میکنند .
بعد از مدتی پسر دوباره گفت : پدر خانه ها هم با ما حرکت میکنند .
زوج جوان بسیار کنجکاو شده بودند که پسر دستش را از پنجره بیرون برد و گفت : پدر باران روی دست من چکید و پدر لبخند ملیحی به او زد .
زوج جوان که دیگر طاقت نداشتند اشک از چشمانشون داشت سرآزیر میشد رو به پدر کردند و گفتند : آیا پسر شما تازه بینایی خود را بدست اورده ؟؟
پدر گفت کص نگید بابا چاقالا این مادر جنده شیشه میکشه گاییده مارو لاشی
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,542
Posted: 30 Jul 2021 23:24
ﻧﻘﻞ ﺍﺳﺖ شبی ﺷﯿﺦ "کسخل الدین چپ چُسیان" ﺩﺭ ﮐﻮﭘﻪ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﺎ زن محجبه ای ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺪ
شیخ ﺑﺪﻭ گفت ﺑﻪ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺎدﺭﯼ، ﭼﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﭼﻪ ﺣﺠﺎﺑﯽ، ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﭘﺎ ﻣﯿﺪﺍﺩی ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺘﺎﻥ ﻣﯿﺒﻮﺩﯾﻢ...
شیخ ﺗﺎ میتوانست کس گفت و خواند ﻭ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﯿﺎﻣﻮﺧﺘﻪ بود ﺍﺯ ﺑﺮﺍﯼ مخ زدن ﺁﻥ ﻟُﻌﺒﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ گرفت ﻭ کم کم و ﭼﯿﮏ ﺗﻮ ﭼﯿﮏ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻭﯼ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﻧﻔﺴﻬﺎیشان ، ﺻﻮﺭتشان را ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺑﺪﺍﺩﯼ!
ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ خشتک شیخ ﭼﻮﻧﺎﻥ ﺍﺗﻢ ﻣﻨﻔﺠﺮﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﻫﯿﺮﻭﺷﯿﻤﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮔﺮﺩﺩ!!
شیخ ﮐﻪ کم کم خشتک از دست ﺑﺪﺍﺩﻩ بود ﺑﺎﻧﻮ ﺭﺍ گفت : ﻣﺎﯾﻠﯿﻢ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ تایم ﺑﺎﻧﻮ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ؟؟
ﮐﻪ ﺑﺎﻧﻮ ﺑﻼﺩﺭﻧﮓ ﮔﻔﺖ : ﺷﯿــﺮ !!!!
شیخ بهتش ﺯﺩ،ﭼﻮﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩﯼ 60 ﺑُﺮجک شیخ را ﻣﺘﻼﺷﯽ کرﺩﯾﺪﻧﺪﯼ،
شیخ ﺷﯿﺮﯼ فراهم نمود و ﺩﺧﺘﺮﮎ بداد ﻭ ﺗﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﮐَﭙﻪ مرگش را گذاشت ..
ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻭﻗﺘﯽ شیخ ﺧﻮﺍست وسایلش را ﺟﻤﻊ نمایید ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﻪ ﮐﻠﯿﺪش ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﯿﺎﻓﺘﺎﺩﯼ ﻭ ﺑﺎﻧﻮ ﺑﮕﻔﺖ:
ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﺷﻠﯿﺪﺗﺎﻥ ﺑﯿﺎﻓﺘﺎﺩ!!!
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ که شیخ ﻓﻬﻤﯿﺪ ﺑﺎﻧﻮ " ﮎ " ﺭﺍ "ﺵ " ﺗﻠﻔّﻆ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﺪ..
شیخ ﭼﻨﺎﻥ ﺑﺮ سرش ﮐﻮﺑﯿﺪ که قطار چپ کردندی و داستان بگا رفتندی
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,543
Posted: 30 Jul 2021 23:26
یک روز ارباب بهلول گوسفندی به او داد و گفت: کونکش این گوسفند را بکش و بهترین اعضایش را برای من بیاور.
بهلول گوسفند را کشت و دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت: این دو عضو، بهترین اعضاست.
چند روز بعد ارباب بهلول باز هم گوسفندی به او داد و گفت: جاکش این گوسفند را هم بکش و این بار کیری ترین عضوهایش را برایم بیاور!
بهلول گوسفند را کشت و باز هم دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت: این دو بدترین عضوهاست!
ارباب بهلول رو مثه کصخلا نیگا کرد و از او پرسید: مگر تو کصت تاب داره؟ آخر چگونه می شود که دل و زبان هم بهترین عضوها باشند و هم بدترین عضوها کص یقلوی؟
بهلول پاسخ داد: گوه نخور کصکش، من اشتباه نکرده ام، اگر صاحب دل و زبان، خوب و درستکار باشد ، دلش هم پاک باشد و از زبانش برای گفتن حرف های پسندیده استفاده کند، دل و زبان بهترین عضوهاست.
اما اگر او آدم پستی باشد و بیس چاری کصشعر تفت بده دل و زبان بدترین عضوهاست!
یبار دیگه هم کسشر بگی میرم دنبلانشو میارم میکنم تو کیونت!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,544
Posted: 30 Jul 2021 23:27
زنی به درختان جنگل گفت:
شما با این عظمت چرا از تکه آهنی بنام تبر میرنجید؟
گفتند:
کس نگو بابا کیری برو کونتو بده تو خودت 200گرم گوشت میزارن لات زمین و زمان رو خبر میکنی حالا میای واسه ما کسشعر میگی چاقال بیشرف؟! بگیریم ننتو همینجا به چند روش سامورایی جر بدیم؟!
اقا تروخدا یکی این درختارو بگیره الان زنو حامله میکنن ...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,545
Posted: 30 Jul 2021 23:28
معلم یک مدرسه به تخم سگ های کلاسش گفت که میخواهد با انها بازی کند!
او به آن ها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون ان رو به تعداد ادم های که ازشون کیر خوردند سیب زمینی بریزند و با خود به مدرسه بیاورند.
فردا تخم سگا با کیسه های پلاستیکی به مدرسه امدند در کیسه بعضی ها 2 بعضی ها 3 و بعضی ها 5 سیب زمینی بود! معلم به حرومزاده ها گفت : تا یک هفته هرجا که می روند ان کیسه تخمی را با خود ببرند. روز ها گذشت و به همین ترتیب بچه ها شروع کردن به فوش دادن معلم از بوی کیری سیب زمینی ها به علاوه ان هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل ان خسته شده بودند. معلم از حرومزاده ها پرسید : از اینکه یک هفته سیب زمینی ها را با خود حمل کرده اید چه احساسی دارید؟! یکی از بچه ها از پشت کلاس داد زد گفت : کص ننت بابا بیشرف مسخرمون کردی؟!
انگاه معلم گفت : خفه تخم سگ منظورم از بازی این بود که این درست شبیه وضعیتی است که شما کینه ادم هایی که دوستشان ندارید را در دل خود نگه میدارید و همه جا با خود می برید. بوی بد کینه و نفرت قلب شمارو فاسد میکند و شما ان را همه جا همراه خود حمل میکنید حالا که بوی بد سیب زمینی ها را فقط برای یک هفته نتوانستید تحمل کنید پس چطور میخواهید بوی بد نفرت را برای تمام عمر در دل خود نگه دارید؟!!
و در آن لحظه همه بچه ها بلند شدند و به نوبت معلم را گاییدند و ابشان را در سوراخ معلم ریختند که دیگه از این گوخوریا نکند و داستان اموزنده ما به فاک رفت ...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,546
Posted: 30 Jul 2021 23:29
يارو تو تختخواب به زنش ميگه :
برگرد به چپ!
يه ذره بيا عقب!
يه كم برو جلو!
برگرد به راست!
زنه ميگه : خبر مرگت ميخواى کص بكنى يا پارک دوبل ؟
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,547
Posted: 30 Jul 2021 23:29
از جوانی جاکش پرسیدند بدترین دردها چیست گفت :
درد دندان
و داشتن همسر بد
پیری این مطلب را شنید و گفت :
کص نگو مومن، دندان را می توان کشید و همسررا می توان طلاق داد.
بدترین دردها شق درد و داشتن فرزند بد است.
نه کیر را می توان جدا کرد و نه نسبت فرزند را می توان منکر شد !
بیایید فرزندانه کیری ای نباشیم...!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,548
Posted: 30 Jul 2021 23:31
طرف زنش خیلی چاق بود، بهش میگه : خاک تو سرت پشتت انگار لباسشویی پونزده کیلویه!
شب که شد به زنش گفت یه حالی بده!
زنه گفت شرمنده نمیتونم لباسشویی 15 کیلویی رو واس یه لنگه جوراب روشن کنم چاقال!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,549
Posted: 30 Jul 2021 23:33
پیرمرد سالخورده ای در یکی از روستاهای امریکا زندگی میکرد !
او میخواست مزرعه خودش را شخم بزند و سیب زمینی بکارد و برایش کار سختی بود ..
تنها پسریم که داشت و میتوانست به او کمک کند در زندان بود ..
پیرمرد نامه ای به پسر خود داد :
پسرم من میخوام زمینم را شخم بزنم ولی نمیتوانم و توانش را ندارم من شاید زنده نمانم تو اگر ازاد شدی آرزوی مادرت را براورده کن ای کاش اینجا بودی و بایکدیگر همچیز را درست میکردیم ....
پسر نامه را دریافت کرد و نوشت : پدر مزرعه را شخم نزنننن من آنجا اسلحه قایم کرده ام !!!
ساعت ۴ صبح ماموران بیکار و اف بی ای و پلیس محلی مزرعه را زیرو و کردند و همه جا شخم زدند تا اسلحه را پیدا کنند ولی آنها دست به خایه برگشتن بدون پیدا کردن اسلحه !!
پیرمرد نامه ای نوشت : چه اتفاقی افتاده میخواهی چیکار کنی؟
پسر پاسخ داد و گفت : پدر برو سیب زمینی هایت را بکار
این تنها کاری بود که میتوانستم برایت انجام دهم !
ماموران پس از خواندن نامه و با خبر شدن از کیر شدنشان پسر را به سلولی بزرگ منتقل کردند و تمامی ماموران پسر را به هفت صورت کاوازاکی ۵ صورت شخم زدنی ۱۷ صورت ابداعی و غیر ابداعی گاییدند
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4129
#1,550
Posted: 30 Jul 2021 23:34
آﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﯾﺪﯼ ﺍﺯ حکیم ﺩﻟﯿﻞ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﻭ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪﻧﺪ..!
حکیم ﻫﻤﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺻﻠﯽ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ کاﺑﺎﺭﻩ و کص خونه
ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺩﺭ ﺩﻫﺎﻥ،حکیم ﺭﺍ ﻧﺪﺍ ﺩﺍﺩﻧﺪ:
ﯾﺎ حکیم! ﭼﮕﻮﻧﻪ اﺳﺖ چرا کص میگویی...!؟
حکیم ﻓﺮﻣﻮﺩ :
20 درصد ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ کص پولی ﮔﺮﺩﻧﺪﯼ،
20 درصد ﺩﮔﺮ کص ﺭﺍ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ مکان ﻫﻤﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪﯼ ﻭ 20 درصد ﺑﺎﻗﯽ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺑﺴﯿﺞ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ 40 ﺩﺭﺻﺪ ﻫﻤﯽ ﮔﺮﺩﻧﺪ .
ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﯾﺪﺍﻥ ﺭﻡ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﯾﻘﻪ ﻫﺎ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ ﻭ
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﺬﺍﺭﺩﻧﺪ !!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...