ارسالها: 4113
#2,431
Posted: 16 Aug 2021 17:59
زن داداشم با گوشی داداشم استوری عاشقانه میذاره خودشو تگ میکنه بعد با گوشی خودش اسکرین میگیره استوری تشکر میذاره داداشمو تگ میکنه
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,432
Posted: 16 Aug 2021 18:00
با این هزینه های بالای زایمان تنها حالتی که میصرفه بچه دار شی اینه که بری از پرورشگاه یه بچه ۳۰ ساله بیاری بفرستیش سرکار تا خرجتو بده
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,433
Posted: 16 Aug 2021 18:01
بابام گفت بیا یاد بگیر چجوری جارو برقی رو درست میکنم وقتی زن گرفتی بکارت میاد. وقتی کارش تموم شد و زدش به برق روشن نشد. گفتم کار خاصی که نکردی
گفت آخه سگ به تو زن میده که نگاه میکنی
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,434
Posted: 16 Aug 2021 18:01
شاید یادتون نیاد ولی اولین باری که فلافل خوردم ۳۰۰ تومن بود🥲
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,435
Posted: 16 Aug 2021 18:02
آب طالبی واقعا نوشیدنی عجیب و کمیه، کم ازین نظر که شما چه یه لیوان بخوری چه نیم لیتر چه یه لیتر در هر صورت کمه ینی وقتی تموم میشه با خودت میگی کاش یه لیوان دیگه هم ازشبود
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,436
Posted: 16 Aug 2021 18:05
بابا بزرگم میگه بعد فوت مادر بزرگت یکیو میخام یه لیوان آب بده دستم گفتم من میام خونتون گفت بچه بازیو خیلی وقته کنار گذاشتم
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,437
Posted: 16 Aug 2021 18:07
چرخ گردون چه بخندد چه
نخندد، کونِ لَقِش تو بخند
مشکلی گر سر راه تو ببندد، کص خوارش تو بخند
غصه ها فانی و باقی همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد، کیرم توو همشون تو بخند
ولی ناموسا اگه همه اینا واست اتفاق افتاد دیگه خنده نداره، در بیار بشاش رو شانست سلطان! -_-
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,438
Posted: 16 Aug 2021 18:12
شیخ حشری به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود، نانوا به او نان که هیچ کیرم نداد و شیخ گفت: بکیرم....
مردی که آنجا بود شیخ را شناخت به نانوا گفت:
کصکش این مرد را نشناختی؟
گفت نه مگه کدوم گوهیه،
مرد گفت: کصخل این شیخ بزرگ ثروتمندی است.
نانوا گفت: من از مریدان او هستم. دوید دنبالش و گفت: گوه خوردم میخواهم شاگرد شما باشم، شیخ گفت: برو با کله کیری.
نانوا گفت: اگر قبول کنی، من امشب به تمام آبادی میدهم، شیخ قبول کرد
وقتی همه درحال کردن بودند نانوا گفت:
سرورم دوزخ یعنی چه؟
شیخ پاسخ داد:
"دوزخ یعنی اینکه تو برای رضایت خدا
یک تکه نان به بنده خدا ندادی
ولی برای رضایت دل بنده خدا یک
آبادی را کون دادی"
#داستان_های_کیری
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,439
Posted: 16 Aug 2021 18:13
روزی بهلول در قبرستانی نشسته بود...
چند جوان کص مغز از آنجا عبور میکردند یکی از آنها به او گفت:
یا بهلول آیا با جمعی نشسته ای که به تو آزار نمیرسانند حسادت نمیکنند دروغ نمیگویند طعنه نمیزنند قضاوت نمیکنند!
بهلول که خود از خار کصه های عالم بود کمی تخمش را خاراند و رو به او کرد و گفت :
زیبا بود ولی نه پنج شنبس وایسادم ننت بیاد شماره بدم بساط امشب جور شه الانم برید سیک کنید تا نگاییدمتون!
#داستان_های_کیری
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
ارسالها: 4113
#2,440
Posted: 16 Aug 2021 18:14
گاندی در کتاب خاطراتش میگه :
با دوستام تو پارک نشسته بودیم، یه داف حق از کنارمون رد شد. یه پیرمرد اومد به من گفت آفرین پسرم، فقط سر تو پایین بود و نگاش نکردی. گفتم راستش من فوت فتیش دارم، داشتم پاهاشو نگاه میکردم. پرسیدم حالا خودت چرا نگاهش نکردی؟ همونجوری که دستشو میکشید روی رونم، گفت چون من گیام.
هیچی دیگه تا یه هفته مثل پنگوئن راه میرفتم ...
#خاطرات
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...