ارسالها: 336
#501
Posted: 10 Jul 2013 13:48
من خیلی خوشحال بودم... من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم... والدینم خیلی کمکم کردند... دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود... فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود... اون دختر باحال ، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم... یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی... سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان ۵۰۰ هزار تومن به من بدی بعدش حاضرم با تو سکس داشته باشم. من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم... اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم... وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم... یهو با چهرهء نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم! پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی... ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم... ما هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم... به خانوادهء ما خوش اومدی!
نتیجهء اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید
!!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#502
Posted: 10 Jul 2013 13:49
زنی حامله از خدا پسر می خواست. از قضا دختر زائید. ناراحت شد و به خدا گفت: - چه می شد اگر چیزی لای پای این بچه می گذاشتی؟ زنی که آنجا بود، گفت: غصه نخور، پانزده سال بعد آنقدر چیز لای پای این دختر ببینی که نتوانی بشماری
--------------------------------------------------------------------------------------------------
مردی وسط میهمانی خوابش برده بود و چرت می زد. یک دفعه وسط چرت زدن با صدای بلند گوزید. چشمش را باز کرد و دید همه مهمانان دارند او را نگاه می کنند. خجالت کشید و خواست موضوع را عوض کند. گفت: من همین الآن خواب مرحوم پدرم را می دیدم که داشت با من حرف می زد. یکی از مهمانان گفت: اتفاقا ما هم صدای ایشان را شنیدیم.
------------------------------------------------------------------------------------------------------
به قزوينيه ميگن: يك خاطرة خوب تعريف كن، ميگه: بالام جان، بچه بود.. سفيد بود..! ميگن حالا يك خاطرة بد تعريف كن، ميگه: آي بالام جان، بچه بوديم... سفيد بوديم..!!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#503
Posted: 10 Jul 2013 13:59
رشتيه ميره خونه ميبينه يه مرده تو خونشون با زنش نشسته .. مياد جلو ميگه تو کي هستي با زن من نشستي ... طرف ميگه راستش من خلبانم اما هواپيما سقوط کرد افتادم تو خونه شما ... رشتيه يه نگاه ميکنه ميگه اين ارتش هم چه خر تو خريه ها ، ديروز هم يکي از نيرو دريائي کشتي شون غرق شده بود نزديک بود تو وان حموم غرق بشه
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
زن رشتیه میره خط مقدم بر می گرده می پرسن چه کار مفیدی انجام دادی . دستاشو می گذاره رو شکمش می گه یه بچه عراقی اسیر کردم
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
با توجه به مصوبه مجلس مبنی بر جریمه ی زنان بد حجاب به مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان خواهشمند است قبل از ازدواج خلافی همسر خود را از اداره ی امر به معروف دریافت نمایید؟؟؟!!!!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#504
Posted: 10 Jul 2013 14:02
كتب دبستان از سال آينده محلي مي شود : تهران ، بابا با 206 آمد . قم ، بابا با تسبيح آمد . تبريز بابا با بربري آمد . رشت ، آن مرد رفت . بابا آمد.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
رشتيه ميره عسلويه كار كنه، زنش ماهي 2 ميليون براش ميفرسته .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
کلاغه رو درخت پیتزا میخورد روباهه گفت:
یه آواز بخون حال کنیم...
کلاغه پیتزا رو زد زیر بغلش و گفت:
اونموقع که فیلمم کردی کلاس دوم بودم الان لیسانس دارم.
روباه گفت : میبینم که پروبالت ریخته!
کلاغه بالهاشو باز کرد و پیتزا افتاد....
روباهه گفت : اون موقع من طلبه بودم حالا آخوند شدم!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#505
Posted: 10 Jul 2013 14:03
طرف میره پیش روانپزشک که من دکتر هستم و با بعضی بیمارهام سکس داشتم، حالا عذاب وجدان دارم.
روانپزشکه میگه بابا پیش میاد دیگه. خیلی از دکترها همین کار رو با بیمارهاشون کردن. تازه به زور که این کار رو نکردی. اصلا شاید خودشون هم خیلی خوششون اومده باشه. مگه شکایتی کردن یا گلهای کردن؟
میگه نه.
روانپزشکه میگه پس سخت نگیر. به هیچی فکر نکن.
طرف میگه به این که دامپزشک هستم هم فکر نکنم؟
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#506
Posted: 10 Jul 2013 14:11
نلسون ماندلا در كتاب خاطرات خود مي نويسد : در مبارزاتم زنم نقش دست راستم را بازي مي كرد و در زندان دست راستم نقش زنم را
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دختر اصفهانيه به دوست پسرش ميگه : شب بيا خونه مون , اگه موقعيت خوب بود يه سكه ميندازم پائين .. شب ميشه . دختره يه سكه ميندازه پائين . ولي هر چقدر صبر ميكنه مي بينه پسره نمياد بالا سرش رو از پنچره بيرون ميكنه ميپرسه : چرا نمياي؟ پسره ميگه : دارم دنبال سكه مي گردم . دختره ميگه :بيا بالا . بهش كش بسته بودم . الان تو دست خودمه
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از اونجا كه تو مملكت آمريكا، مثل ما تكنولوژي ماشيني ندارن، هنوز پليس اسبسوار تو خيابونا ميچرخه و ميتونين گهگاهي برين با دمش بازي كنين.
يه روز يكي از همين پليسها سر يه چهارراهي وايساده بوده سوار اسب! يهو يه پسربچهي 7-8 ساله با يه موتور كوچولوي نو و براق پيداش ميشه.
پليسه كه ميبينه موتوره خيلي نو و صفره، به پسره ميگه: پسر كوچولو موچولو، اين موتور رو بابا نوئل بهت داده؟
پسره هم واسه اين كه نزنه تو ذوق پليسه ميگه آره!
پليسه ميگه: خب، پس اين قبض جريمهي 20 دلاري رو هم من بهت ميدم كه دفعهي ديگه يادت نره پلاكشو بهش وصل كني!
پسرههم كه حسابي پكر شده بوده، در حالي كه داشته برگ جريمه رو ميگرفته ميگه: آقاي پليس اسب سوار(!) اين اسب رو بابا نوئل به شما اعطا نموده؟ پليسه هم يه لبخندي از روي مهر و محبت پدري...اِ يعني قزويني...ميزنه و ميگه آره پسرم، بابا نوئل اينو داده بهم!
پسره ميگه: خب پس از دفعهي ديگه كه خواست بهت اسب بده بهش بگو كه دول اسبه رو عوض اينكه رو زينش بنشونه و لباس پليس تنش كنه، از زير تخماش آويزون كنه!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#507
Posted: 13 Jul 2013 09:52
به رشیه اس ام اس میدن، زنت امشب پیش منه
رشتیه میگه: تف به ذات هرچی اس ام اس تکراریه
--------------------------------------------------------------------------------------
یه ترکه دهقان فداکارو با پترس فداکار قاطی میکنه
میره انگشت میکنه تو کون راننده قطار
----------------------------------------------------------------------------------------
سخنی از یک شهروند قزوینی:
من ورزش نمی كنم ولی ورزشكاران را چرا
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#508
Posted: 13 Jul 2013 09:54
تركه میره گل فروشی میگه گل بنفشه دارین؟ یارو میگه نه
تركه میپره و تخمای گلفروشه رو می گیره، گلفروشه میگه ولم كن
تركه میگه زنم گفته اگه گل بنفشه نداشت،تخمش رو بگیر !!!
--------------------------------------------------------------------------------------------
معروف ترین جمله ی ایرانیها در مورد یک شخص موفق:
تا دیروز کون میـــــداد
--------------------------------------------------------------------------------------------------
دزد تفنگ رو می گیره جلوی رشتیه میگه: زنتو بده
رشتیه میده. دزده میگه: گول خوردی تفنگ پلاستیکی بود
رشتیه میگه: تو هم گول خوردی خواهرم بود
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#509
Posted: 13 Jul 2013 09:55
یه روز قهرمان آكروبات بازی دنیا میره اصفهان، داشته تو بازار مسگرا راه میرفته یه دفعه میبینه یكی از مسگرا پرید تو هوا پنج تا پشتك زد اومد پایین. یارو كف میكنه، به خودش میگه: من كه مثلا قهرمان جهانم نمیتونم همچین كاری بكنم، میره پیش مسگره میگه: آقا بیا من بهت پنج هزار دلار میدم این كارو به من یاد بده. یارو شاكی میگه: برو بابا دلت خوشه! اگه پنجاه هزار دلار هم بدی، دیگه چكش رو نمیزنم رو تخمم
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یه كوسه بوده عادت داشته معامله مردم رو میكنده، تو گونه خودش هم آخرین نمونه باقی مونده بوده، نمیتونستن بكشنش. میگن: چی كار كنیم؟ میان دندوناش رو میكنن. بعد از چند وقت یك بابایی داشته تو دریا شنا میكرده، یهو داد میزنه: كــوســه! آه! كوسه! آه! آه! كوسه! آه آااااه!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!
ارسالها: 336
#510
Posted: 13 Jul 2013 09:57
رفیق رشتیه نفس زنان میاد پیشش، میگه: پاشو اصغر جون! الان از در خونتون میگذشتم، دیدم اكبرآقا با یك دسته گل رفت تو خونتون! رشتیه خیلی غیرتی میشه، به شاگردش میگه: ممد، اون قمه منو بیار اینجا! خلاصه قمشو میبنده و كتشو میندازه رو شونش و با رفیقش راه میفته طرف خونه. جلوی خونه، رشتیه به رفیقش میگه، تو اینجا واستا، قضیه ناموسیه! خلاصه رفیقش جلوی خونه وامیسته، رشتیه یواشكی میره جلو پنجره، از زیر پرده نگاه میندازه تو اتاق خواب، یك مدت نگاه میكنه... یهو میزنه زیر خنده، حالا نخند كی بخند! رفیقش میاد ازش میپرسه: چیشده بابا؟ چرا میخندی؟! رشتیه میگه: خودمونیم، این اكبر اقا هم عجب كون گندهای داره!
قبلنا پسره 15 سال میرفت زندان بعد دختره به پاش میموند ......
الان نمیشه بری سرکوچه ماست بخری!!!!!!